جمع بندی تقابل عشق و عقل،چرا؟؟؟؟؟

تب‌های اولیه

17 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تقابل عشق و عقل،چرا؟؟؟؟؟

سلام
اگه عشق و عقل هر دو باعث به کمال رسیدن فرد میشه،پس چرا گاهی نظرشون با هم فرق می کنه؟
نظر کدومشون ارجحیت داره؟

کارشناس بحث : سمیع

سعیدجوادی;297348 نوشت:
سلام
اگه عشق و عقل هر دو باعث به کمال رسیدن فرد میشه،پس چرا گاهی نظرشون با هم فرق می کنه؟
نظر کدومشون ارجحیت داره؟

کارشناس بحث : سمیع


باسمه تعالی
باسلام:
اهل عرفان با اين كه به ارزش و اعتبار عقل، استدلال و برهان عقلي اقرار دارند، معرفت حاصل از مكاشفات و مشاهدات را بر نتايج حاصل از براهين عقلي ترجيح مي دهند و اصالت را براي معرفت شهودي و حضوري قائلند.
برخي از آنان تصريح نمودند براين كه (عقل) به حقايق اشيا و مبادي عالي اصلاً راه ندارد، و تمسك به برهان عقلي تنها از باب رعايت لسان قوم و جادلهم بالتي هي أحسن است.(1).
عارفان معتقدند كه حواس انسان و همچنين قواي عقلي او با ظاهر عالم و ماهيات و تعيّنات سرو كار دارد، ولي انسان از راه ارتباط باطني و حضوري و با رها ساختن تعلقات ظاهري و دنيوى، مي تواند نسبت به حقيقت واحد جهان و مبادي عالي و حقايق اشيا، معرفت شهودي و حضوري پيدا كند:.
هركه در خلوت به بينش يافت راه
او زدانش ها نجويد دستگاه.
با جمال جان چو شد هم كاسه اى
باشدش زاخبار و دانش تاسه اي.
ادامه دارد....

عرفا (بينش) عرفاني را بر دانش عقلي و فلسفي ترجيح مي دهند و براي كشف حقايق همان معرفت و شهود را كافي مي دانند.(2).
اهل عرفان معتقدند معرفت و عشق عرفانى، همواره با عقل و برهان رو به روست؛ با او در مناظره و مبارزه است و در اين مبارزه هميشه عشق و معرفت پيروز است و عقل را شكست مي دهد.(3).
آنچه كه از رسائل خواجه عبداللّه انصاري و رساله نجم الدين رازي بر مي آيد اين است كه: عقل، عبوس و خشك و حسابگر و محتاط و استدلالي و بازدارنده است، اما عشق و شهود كه كار دل است، شادي بخش، گرم رو، محرك، مشوق و بي پروا، مايه تزكيه نفس و سبب شناخت حقيقت هستي است.

ادامه دارد....

به گفته استاد شهيد مطهري براي رسيدن به مقام انسان كامل، حكيم قهراً از عقل و استدلال كمك مي گيرد، ولي عارف استدلال را تحقير مي كند و از مجاهده و رياضت و تهذيب نفس و عشق و سلوك مدد مي گيرد و آن راه را كافي ندانسته و جايز الخطا مي داند.(4).
عقل در كوي عشق ره نبرد
تو از آن كور چشم، چشم مدار.
كي توان گفت سرّ عشق به عقل
كي توان سفت سنگ خاره به خار(5).
فريد الدين محمد عطار نيز چنين مي گويد:.
عقل اندر حق شناسي كامل است
ليك كامل تر ازو، جان و دل است.
گر كمال عشق مي بايد تو را
جز زدل، اين پرده نگشايد تو را (6).
و در جاي ديگر مي گويد:.
پير گفتش هست دل درياي عشق
موج او پر گوهر سوداي عشق.
درد عشق آمد دواي هر دلى
حل نشد بي عشق هرگز مشكلى‏(7).
مولوي نيز در مثنوي چنين مي گويد:.
تو تصور مي كني كاين عقل رنگ
دارد از گلزار معني بو و رنگ.
عقل جزوي عقل استخراج نيست
جز پذيراي فن و محتاج نيست‏(8).
ادامه دارد.........

عين القضات همداني نيز درباره جايگاه عقل چنين مي گويد:.
نسبت چشم عقل با چشم بصيرت، مانند نسبت پرتو آفتاب است با ذات خورشيد و عقل در اصل، براي دريافت اوّلياتي كه در آنها، احتياجي به مقدمات نيست، آفريده شده است.(9).
و در جاي ديگر مي گويد:.
عقل بر اثبات واجب الوجود قادر است ... اما از درك حقايق امور الهى، يعني ماوراي طبيعت، عاجز است.(10).
باز مي گويد:.
آخرين مرحله از مراحل مدركات معقول، آن است كه عقل ناتواني خود را، از دريافت بيشتر موجودات دريابد و اين ناتوانى، اولين چيزي است كه در خور ماوراي عقل، جلوه گر مي شود ....(11).
در ابتداي منطق الطير نيز چنين آمده است.
نامه عشق ازل برپاي بند
تا ابد آن نامه را، مگشاي بند.
عقل مادرزاد كن با دل بدل
تا يكي بيني ابد را، تا ازل‏(12).
بنابراین چون در مقوله عشق اسرار وسیع تری قابل کشف است،لاجرم از مقوله عقل بالاتر وکامل تر است
موفق باشید
پی نوشت:
1. ر.ك: داود، قيصرى، رساله التوحيد و النبوة و الولايه، ص‏7 و 22 و 69.
2. ر.ك: مقدمه قيصري بر شرح تائيه ابن فارض، و مقدمه او بر فصوص الحكم.
3. ر.ك: خواجه عبداللّه انصارى، رساله كنز السالكين، باب اول و نجم الدين رازى، رساله عقل، تصحيح تقي تفضلي و نيز سيد ضياء الدين سجادى، عقل و عشق در ادب فارسى.
4. مرتضي مطهرى، تماشاگه راز، ص‏140.
5. ديوان سنايى، تصحيح مدرس رضوى، ص‏196.
6. فريد الدين محمد عطار، مصيبت نامه، تصحيح وصال نورانى، ص‏337.
7. همان، ص‏346.
8. لب لباب مثنوى، ص.
9. تمهيدات، مقدمه، ص‏113.
10. همان، ص‏124.
11. همان، ص‏124.
12. منطق الطير، ص‏36

انسان عاقل عاشق میشه ... وگرنه اونی که شما اسمشو عشق گذاشتی ترشح یه هورمونه که 6 ماه یه ترشحی میکنه و بعدشم تموم میشه و میره ... انسان عاقل مفاهیم زندگی اش رو بعد از عاقل شدن تعریف میکند .

من فقط عاشق انسان های عاقل میشم . و فقط اون ها رو جذاب میدونم . شاید بگی شعار دارم میدم . ولی بیشتر دقت کن .

1- انسان عاقل سنجیده سخن میگه .
2- کارهاش به موقع هست .
3- تو هیج چیز افراط و تفریط نمیکنه .
4- دیدیش نسبت به قضایا دید صحیحی هست ... نه یه برداشت توام با تخیل .

عاقل شدن همچین هم کار راحتی نیست . اولین سوال اینه که آیا اصلا میخوای عاقل باشی !!! مثلا اینی که شما یه بستنی رو میبینی ... خوب دوست داری بخوریش ... یه جوری عاشقش میشی ولی مثلا عقلت میگه نه ...

خوب این عشق به بستنتی ... که اسمش عشق نیست ... احساسی هست که مغز روش هیچ کنترلی نداره و شما اسم عشق روش گذاشتی .

به نظر من عشق عین عقله. شما هر چه بیشتر عاقل باشی عاشقی .
به نظر من نمیشه بین اینا خیلی فرق قائل شد، فرض هم که بشیم چه طور یه انسان می تونه متواضع و خاشع نسبت به خداوند باشه و خودشو حقیر و کوچیک ببینه و در عین حال بیاد تشخیص بده عاشق هست و مقام مکاشفه داره ؟
چطور می تونه تشخیص بده وهم نیست ؟ شما در پیشگاه خداوند نمی تونی بگی حس کردم اینجوریه نمیدونستم توهم ، ولی می تونی بگی خدایا خوب فکر کردم و سعی کردم نفسانیاتم رو هم ببینم و مبارزه کنم باهاش و در نهایت اینجوری تصمیم گرفتم دیگه بیشتر از این در توانم نبود !

تقابل میان عشق و عقل :
نویسنده : فاطمه محمدی
آخرین پست ها ...

قسمت اول :
همانگونه که میدانیم اعضای بدن انسان به صورت خودکار و آناگاه کار خود را انجام میدهند . قد من به صورت خودکار و نا آگاه بلند میشود .من به صورت خودکار و ناآگاه از 4 سالگی به 5 سالگی و از 5 سالگی به 6 سالگی حرکت میکنم . هوش من از 4 به 5 و از 5 به 6 سالگی حرکت میکند .حافظه من همینطور .تخیل من همینطور .همه چیز به طریق رشد راه خودش رو پیدا میکنه ....اما من باید اول عقل رو بوجود بیارم و منتظر رشد آن باشم .

و اما در طول تاریخ عقل نبوده .از نظر من از 1000 نفر هم یک نفر عقل داشته . حتی بزرگانمون نداشتن .برای اینکه از نوشته هاشون پیداست توش چقدر حرف های بی اساس و بی پایه گفتن که در آن تفکر و تعقلی نیست .پس بنابراین ظرف 100 ... 2000 ... 300 سال گذشته ... (در جاهای مختلف فرق میکنه) یک چیز بوجود آمده و آن هم عقل : یعنی آن جنبه ای در انسان که میتونسته انسان رو رشد بده .... این جنبه چه کرده ....
اولا
: خودش یک مقدار آگاهی بوده ... مثله جایی که یک چراغ روشن شده .
دوم :
به روابط پنهان میان اشیا پی برده .... مثله نیوتنی که سیب میوفته میگه چرا ؟؟؟
سوم : ترازو هست ... میزان هست میتونه شخص عاقل چیزها رو اندازه بگیره .
چهارم : مفاهیم رو به درستی میتونه تعریف کنه ...مثلا میتونه بین شرم وحیا تفاوت قایل بشه . میدونه مفاهیم قیمت و ارزش با هم متفاوته .
پنجم : قدرت تجزیه و انتزاع داره ... که مثلا شاهکارش عدد هست ... چون چیزی به نام 5 در طبیعت وجود نداره .... تازه -5 و -7 ما درست کردیم ...

حالا این عقل که این توانایی ها رو داره تنها قسمتی از من هست که در سیطره جبر گرفتار نیست .

ادامه در قسمت دوم ...

تقابل میان عشق و عقل :
نویسنده : فاطمه محمدی
آخرین پست ها ...

قسمت دوم:
انسان عاقل کسی است که بگونه ای فکر میکند که طبیعت کار میکند ... که انسان نیز جزو آن است ... بنابراین عقل علاوه بر توانایی های خودش پدیده ای تازه هست . درست مانند شنا کردن ... یا پیانو زدن میمونه ...که من و شما به این دنیا میایم و از این دنیا میریم ... ممکن هست نتونیم شنا رو یاد بگیریم ... یا پیانو زدن رو ... آدم ها اومدن و رفتن و عقلی نداشتن ...و این عقلشون در همین حیطه ای که به هوششون و تجربه شون و آگاهی های دیگشون مرتبت بوده وجود داشته ولی عقلی نبوده .مثلا یک نجار بعد از 20 سال کار کردن تو کار خودش یه عقلی پیدا کرده ... یه قصاب همینطور ... یا یک مادر همینطور ...ولی این مطلب ناشی از یک آگاهی کلی و عمومی نبوده .

در حقیقت این تکرار حادثه بوده که رابطه علت و معلولیش رو برای شخص هویدا کرده و شخص قدرت تخمین زدن و پیش بینی آینده را نداشته است .

ادامه در قسمت سوم ...

قابل میان عشق و عقل :
نویسنده : فاطمه محمدی
آخرین پست ها ...

قسمت سوم:
اولین سوال اینه که عقلی داریم یا نه ؟؟؟

دومین سوال اینه که اگر عقلی داریم حاضر هستیم ازش استفاده کنیم یا نه ؟؟؟

پس بنابراین ما دو تا راه حل داریم یا میخوایم از عقلمون استفاده کنیم یا نه ؟؟؟ پس بنابراین اگر ما صحبت کسی رو گوش میدیم و میخواهیم در مورد شخص قضاوت کنیم دو تا راه حل داریم ... یا چراغ عقلمون رو روشن کنیم ... یا روشن نکنیم .... به خاطر همین هم هست که خیلی موقع ها ما مجبور هستیم چراغ عقلمون رو خاموش کنیم ...مثلا وقتی تو خونمون هستیم با احساسات و عواطفمون با پدر و مادر و برادر و خواهرمون در ارتباط قرار میگیریم . یا وقتی میریم به معبد روحانیمون ... عقل رو معمولا میزاریم پشت در ... وگرنه خیلی از اون حرف ها رو باور نمیکردیم ولی وقتی میریم به معبد دیگری ... عقل رو با خودمون میبریم و به اونها میخندیم ... چرا ... چون وقتی به معبد خودمون میریم ... رفتیم به همون احساسات و عواطف و کودکی ... یعنی من 3 یا 4 ساله شدم و مشگلی تو اونا ندیدم . ولی حالا که میرم معبد دیگری 28 ساله شدم ... با مدارک علی علمی ... میگم اینا چیه میگی ....

به همین علت است که با داشتن عقل مساله مهم اینه که میخوایم ازش استفاده کنیم یا نه ؟؟؟

ادامه در قسمت چهارم ....

قابل میان عشق و عقل :
نویسنده : فاطمه محمدی
آخرین پست ها ...

قسمت چهارم:
خوب حالا حس و تخیل و هوش دو چیز رو در سنین کودکی میسازن و آن هم احساس و هیجان و باور ها و اعتقادات و ... آدمی که عقل داره عقل رو به کار میگیره و عقل دیگران رو... تا و واقعیت رو آنگونه که هست درکنه .... . عقلم رو به کار میگیرم
اگر بیام و اطلاعاتم رو مرتب کنم باهاش علم رو میسازم ... بنابراین انسانهای عاقل اومدن به واقعیات نگاه کردن ... قوانین و قواعد رو کشف کردن و فیزیک و شیمی و اقتصاد رو درست کردن .... درسته کار انسان هست و همیشه ناقص هست ... این تنها کارمون هست ولی ناقص هست ... غلط هم هست بخاطر اینه که اشتباه کردن در تجزیه تحلیل ... یا نتیجه گیری ...

پس موضوع مهم این است که آیا میخواهیم از عقلمون استفاده کنیم یا نه ؟؟؟

ادامه در قسمت پنجم ...

قابل میان عشق و عقل :
نویسنده : فاطمه محمدی
آخرین پست ها ...

قسمت پنجم :
خوب حالا چه کنم ... باید تمام احساسات .... عواطف ... هیجانات ... رو بعد از عقل بسازم. یعنی من بعد از 24 یا 25 یا هر زمانیکه عقل پیدا کردم ... بیام احساسات و عواطفم رو بسازم ... نظرم راجه به مردم ... زندگی ... دین ... مرد ... زن ... ازدواج ... حالا بیام اون بسازم ... عقاید و باور ها و دینم رو 7 ساله نگه ندارم . و آدم عاقل کسی هست که دایما داره اینا رو زیر سوال میبره ... اینقدری که میخواد خودش رو رد کنه .... دنبال اثبات اونا نیست ...

حالا سوال اینه که آیا من عقل دارم ؟؟؟ و آیا دارم ازش استفاده میکنم ... آیا عقاید ... باورهام تحت تاثیر کودکیمه ... مثلا من در کودکیم فکر میکردم بابام باهوش ترین و داناترین آدم دنیاست .... بعد متوجه شدم ... ای بساچقدر اشتباه میکردم . اینجاست که من با واقعیت آشنا میشم .یعنی من قراره احساسام و باورها و دین و باورهام رو بعد از علم و عقل و دیدن واقعیت بسازم .

ادامه در قسمت ششم ....

قابل میان عشق و عقل :
نویسنده : فاطمه محمدی
آخرین پست ها ...

قسمت ششم:
خوب
بنابراین صحبت این است که ما میخوایم از عقلمون استفاده کنیم یا از خاطرات کودکی که تحت فشار جامعه ... خانواده و ... هست ... بنابراین هر کسی باید همه چیز رو حداقلش یک بار زیر سوال ببره ... یعنی من باید زندگی رو داشته باشم که لااقل یک بار زیر سوال رفته باشه ...

خوب ... حالا صحبت این هست که ما چیزی به نام قلب نداریم ... این صحبت عقل و قلب مال پیشینیان هست که فکر میکردن احساسات در درون قلب شکل میگیره و عقل در درون مغز .... علم به ما آموخته که سر منشا همه اینها مغز هست ...خیلی موقع ها هم شده قلب یکی رو به یکی دیگه پیوهند زدن این موضوع باعث نشده که کسان دیگری رو تو زندگیش دوست داشته باشه ... یا دنبال احساسات جدیدی بره ... همه چیز مغزه ...

حالا اگر اون قسمت بالای مغز که شمامل کورتکس ... و ... هست تصمیم گیرنده باشه ... احساسات و عواطف جایگاهی نداره ... و این هم اکتسابی هست ... این عمل باعث میشه ... احساسات و عواطف درست تو زندگیمون حاکم بشه ... این شخص نظام درست اخلاقی داره ... برای خودش باورها و اعتقاداتی رو داره .... ساختمان ارزشی داره ...

بنابراین هیچ وقت این شخص با کسی وارد مخاصمه نمیشه ... یا متوجه میشه نظرش اشتباه بوده و اون تصحیح میکنه و یارو نظر و عقیده خودش میمونه .... بنابراین به نظر من هیچ احساسی با عقل در تضاد نیست ... این حرف مال قدیمی هاست که نمیفهمیدن ...

ادامه در قسمت هفتم ....

قابل میان عشق و عقل :
نویسنده : فاطمه محمدی
آخرین پست ها ...

قسمت هفتم:
خوب انسان عاقل کسی هست که عاشقه ... مغز انسان بدون عشق مریضه ... البته نه اون عشقی که حاصله غده دو پمین هست که 8 ماه 9 ماه میاد بعدشم میزاره میره ... مثلا من میرم تو یه مهمونی دوستام ازم یه درخواست نا بجا میکنن ... خوب اشتباه میکنن همچین درخواستی رو میکنن .... اونا میتونن حرف خودشون رو بزنن ... منی که فکر میکنم اون کار اشتباه هست میتونم اون کار رو نکنم .قرار نیست که تحت تاثیر دوستان و احساساتم قرار بگیرم . پس بنابراین تضادی میان عشق و عقل وجود نداره ... این تضاد مال کسی هست که احساساتش مال کودکی هست و آسیب خورده ... این شخص یا عقل نداره ... یا عقلش رو به کار نمیگیره ...

روزی که ایندو با هم هماهنگی نداره ... گرفتاری شروع میشه ... البته قبول دارم برای شخص عاقل زمانی هست که انفجار احساسات بوجود میاد و حتی میتونه عقل رو از کار بندازه ... مثله کسی که پول نداره و مادرش تو بیمارستانه ... ولی اینا موارد استثنایی هست .

نتیجه گیری که میخوام بکنم اینه که ما چیزی به نام عقل و قلب نداریم و همه چیز مال یه مغز و یک سیستم هست و باید با هم هماهنگی داشته باشن .

ادامه در قسمت هشتم ....

قابل میان عشق و عقل :
نویسنده : فاطمه محمدی
آخرین پست ها ...

قسمت هشتم:

حال بهتر هست خودمون رو به قضاوت بنشینیم ... چندین بار بوده کاری رو انجام دادیم ... چونکه دوست داشتیم انجام بدیم و هیچ تعقلی توش نبوده ... چندین بار بوده از یک لباس یا یک لبتاپ خوشمون اومده بدون اینکه تعقلی کنیم رفتیم و اونو خریدیم ... و بعد از اینکه خریدیم تازه داریم با عقلمون برای خودمون استدلال میتراشیم که کارومون درست بوده ...
شخص عاقل اصلا جهان رو به گونه ای دیگر میبینه ...بنابراین هر کسی که بدن انسانی داره انسان نیست ... کسی انسان هست که عقل داشته باشه .... که این عقل همون صورت خداست .
اگر شما این سیستمتون رشد نکرده یک سری باور ها و اعتقادات دارید که ضد علم و عقل و واقعیت هست .

امیدوارم که آقایون ناراحت نشن ... هیچ امتیازی مرد به زن نداره .... نه احساسی نه عقلی ... در یک قسمت کوچک در هوش .... یک امتیازی مردان در قسمت Mechanical دارن , Mathematical ولی صد جای دیگه خانوما جلون ...
حالا بیایم مرد رو بکنیم جنس بر تر .... و بگیم این باور و اعتقاد ماست ؟؟؟؟ و یا اینکه این احساسات و عواطف ماست ...

اینا عدم توجه به علم و عقل هست
پس بنابراین این عقل هست که منو از جبر نجات میده ... اگر نباشه من در سیطره جبر گرفتارم . من محدود به خانواده و کوچیکی و احساسات و ... میمونم ...

و تا زمانی من عاقل نشدم ... اختیار ندارم ... تازه وقتی عاقل شدم ... آزادی و اختیار بدست میارم ... مساله وجدان مهم میشه ... چون قبل از اون اصلا اختیاری نبوده ... تازه مساله مسئولیت مهم میشه ... چونکه تا قبل از اون اختیار و آزادی نبوده ... جبری بوده که داشتیم باهاش زندگی میکردیم .

وقتی یه گرگی بره ای رو میدره ... براش مهم نیست که ... چون عقل نداره ... ولی برای من مهم میشه ... چون من این آزادی رو بدست آوردم که این کار رو بکنم یا نکنم . من آزادی دارم منصف یا عادل باشم .... یا نباشم .حرمت و آزادی رو برای دیگران بپذیرم و با واقعیت کار داشته باشم ... نه با احساستی مخلوط با تخیل .
اگر داریم با احساسمون زندگی میکنیم بچه 6 یا 7 ساله ای بیشتر نیستیم که شباهتی هم به سگ و گربه داره ... خوب معلوم میشه اگر من همچین آدمی باشم برخورد هام هم چگونه خواهد بود .

وقتی عقل داشته باشیم :
علم بوجود میاد .... عقل بوجود میاد ... احساس بوجود میاد ... آزادی بوجود میاد ... واقعیت بوجود میاد ... اخلاق بوجود میاد ... مسئولیت بوجود میاد ....

وسلام ....
خداحافظ اسک دین ....

ftmh_mohammadi;348405 نوشت:
خوب ... حالا صحبت این هست که ما چیزی به نام قلب نداریم ... این صحبت عقل و قلب مال پیشینیان هست که فکر میکردن احساسات در درون قلب شکل میگیره و عقل در درون مغز .... علم به ما آموخته که سر منشا همه اینها مغز هست ...خیلی موقع ها هم شده قلب یکی رو به یکی دیگه پیوهند زدن این موضوع باعث نشده که کسان دیگری رو تو زندگیش دوست داشته باشه ... یا دنبال احساسات جدیدی بره ... همه چیز مغزه ...

سلام
خوب بود ! مراحل تکون رو تا تحقق عقل در مغز پیش بردید
حالا سوال اینجاست که :
پیشینیان بر اساس دانسته های خودشون عقل رو به مغز و احساس رو به قلب نسبت میدادند و امروزه همه چیز رفته تو سلولهای خاکستری مغز منحصر شده
خوب چرا نباید احتمال بدیم سالها بعد این هم متحول بشه ؟
علم اینجا تموم شده ؟
دانشمندان جهان خط آخر رو خوندن و تمام ؟
و اما در ارزش عقل حرفهای خوبی زدین
عقل پایه همه خوبیهاست اما قرار نیست درخت عقل ثمری بنام عشق نداشته باشه ؟
عشقی که پایه ای در بدن نداره بلکه پایه اساسیش تو همون زیبایی های عقلی فرامادی است لذا مطهر و پاکه اینجایی نیست ؟
ممکن نیست ؟
والله الموفق

پرسش:
اگه عشق و عقل هر دو باعث به کمال رسیدن فرد می شود، پس چرا گاهی نظرشان با هم فرق می کند؟
نظر کدامشان ارجحیت دارد؟

پاسخ:
اهل عرفان با اين كه به ارزش و اعتبار عقل، استدلال و برهان عقلي اقرار دارند، معرفت حاصل از مكاشفات و مشاهدات را بر نتايج حاصل از براهين عقلي ترجيح مي دهند و اصالت را براي معرفت شهودي و حضوري قائلند.
برخي از آنان تصريح نمودند براين كه (عقل) به حقايق اشيا و مبادي عالي اصلاً راه ندارد، و تمسك به برهان عقلي تنها از باب رعايت لسان قوم و جادلهم بالتي هي أحسن است.
عارفان معتقدند كه حواس انسان و همچنين قواي عقلي او با ظاهر عالم و ماهيات و تعيّنات سرو كار دارد، ولي انسان از راه ارتباط باطني و حضوري و با رها ساختن تعلقات ظاهري و دنيوى، مي تواند نسبت به حقيقت واحد جهان و مبادي عالي و حقايق اشيا، معرفت شهودي و حضوري پيدا كند:
«هركه در خلوت به بينش يافت راه
او زدانش ها نجويد دستگاه.
با جمال جان چو شد هم كاسه اى
باشدش زاخبار و دانش تاسه اي»
عرفا (بينش) عرفاني را بر دانش عقلي و فلسفي ترجيح مي دهند و براي كشف حقايق همان معرفت و شهود را كافي مي دانند.
اهل عرفان معتقدند معرفت و عشق عرفانى، همواره با عقل و برهان رو به روست؛ با او در مناظره و مبارزه است و در اين مبارزه هميشه عشق و معرفت پيروز است و عقل را شكست مي دهد.
آنچه كه از رسائل خواجه عبداللّه انصاري و رساله نجم الدين رازي بر مي آيد اين است كه: عقل، عبوس و خشك و حسابگر و محتاط و استدلالي و بازدارنده است، اما عشق و شهود كه كار دل است، شادي بخش، گرم رو، محرك، مشوق و بي پروا، مايه تزكيه نفس و سبب شناخت حقيقت هستي است.
به گفته استاد شهيد مطهري:
«براي رسيدن به مقام انسان كامل، حكيم قهراً از عقل و استدلال كمك مي گيرد، ولي عارف استدلال را تحقير مي كند و از مجاهده و رياضت و تهذيب نفس و عشق و سلوك مدد مي گيرد و آن راه را كافي ندانسته و جايز الخطا مي داند.»(1)
«عقل در كوي عشق ره نبرد
تو از آن كور چشم، چشم مدار
كي توان گفت سرّ عشق به عقل
كي توان سفت سنگ خاره به خار(2)
فريد الدين محمد عطار نيز چنين مي گويد:
«عقل اندر حق شناسي كامل است
ليك كامل تر ازو، جان و دل است.
گر كمال عشق مي بايد تو را
جز زدل، اين پرده نگشايد تو را»(3)
و در جاي ديگر مي گويد:
«پير گفتش هست دل درياي عشق
موج او پر گوهر سوداي عشق
درد عشق آمد دواي هر دلى
حل نشد بي عشق هرگز مشكلى»‏(4)
مولوي نيز در مثنوي چنين مي گويد:
«تو تصور مي كني كاين عقل رنگ
دارد از گلزار معني بو و رنگ
عقل جزوي عقل استخراج نيست
جز پذيراي فن و محتاج نيست»
عين القضات همداني نيز درباره جايگاه عقل چنين مي گويد:
نسبت چشم عقل با چشم بصيرت، مانند نسبت پرتو آفتاب است با ذات خورشيد و عقل در اصل، براي دريافت اوّلياتي كه در آنها، احتياجي به مقدمات نيست، آفريده شده است.(5)
و در جاي ديگر مي گويد:
عقل بر اثبات واجب الوجود قادر است... اما از درك حقايق امور الهى، يعني ماوراي طبيعت، عاجز است.(6)
باز مي گويد:
آخرين مرحله از مراحل مدركات معقول، آن است كه عقل ناتواني خود را، از دريافت بيشتر موجودات دريابد و اين ناتوانى، اولين چيزي است كه در خور ماوراي عقل، جلوه گر مي شود ...(7).
در ابتداي منطق الطير نيز چنين آمده است.
نامه عشق ازل برپاي بند
تا ابد آن نامه را، مگشاي بند.
عقل مادرزاد كن با دل بدل
تا يكي بيني ابد را، تا ازل‏(8)
بنابراین چون در مقوله عشق اسرار وسیع تری قابل کشف است،لاجرم از مقوله عقل بالاتر و کامل تر است .
پی نوشت:
1.مطهری،مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری،ج23،ص392،صدرا.
2.ديوان سنايى.
3.عطار.
4.عطار.
5.عين القضات همدانى‏، تمهيدات‏،دانشگاه تهران،تهران، 1341.
6.همان، ص‏124.
7. همان، ص‏124.
8.منطق الطير، ص‏36

موضوع قفل شده است