تجربه استجابت(اونايي كه تجربه استجابت دعا دارند بيان تو)

تب‌های اولیه

223 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

باتشکر از دوستان ومطالب خوبشان وهمدردی هایشان :Gol:

بنده هم مثل بسیاری از دوستان موارد استجابت دعا را زیاد تجربه نمودم .
البته گاهی مواردی است که به دلایلی نمیتوان آنها را بیان نمود چون شاید دیگرانی که درآن مورد استجابت با شما شریک بودند راضی به مطرح کردن آن نباشند و...

بنده یکی دو موردی را که بیشتر مربوط به خودم است را برای دوستان بیان میکنم .

تقریبا" 3 سال قبل برای سلامتی یکی از اعضای خانواده که تازه از بیمارستان مرخص شده بودند گوسفندی را قربانی کردیم .بسیار حساسیت داشتم بر اینکه گوشت را حتما" به صاحبش (فقیری محتاج ) برسانم

بعد از جمع وجور کردن گوشت وتقسیم بندی آن ودادن چند قسم به افراد فقیری که می شناختیم حدود 7 قسمت باقی ماند انها را داخل یخچال گذاردم وچون ساعت 4 بعداز ظهر در مسجد کلاس داشتم کمی زودتر به مسجد رفتم ونماز م را داخل مسجد خواندم .

بعد از نماز از صمیم قلبم از خداوند خواستم صاحب اصلی این گوشت قربانی را خودش تعیین کند وبرای بردن آنها بفرستد .عقیده داشتم نذرم فقط اینطور ادا میشود .

از این موضوع باکسی حرفی نزدم فقط از شاگردان پرسیدم اگر کسی مستحق واقعی را میشناسد به بنده معرفی کند .یکی دونفری را آدرس دادند و...

بیرون درب سالن خواهران یک محوطه ی نسبتا" بزرگی بود که گوشه ای از آن پیر مردی نشسته بود وقرآن های فرسوده و پاره شده را ترمیم میکرد . وهر چند وقت یک بار میامدند و خادم مسجد اگر قرآنی نیاز به ترمیم داشت به ایشان تحویل میدادندتا مرمت نمایند .

به هرحال بنده تازه به خانه رسیده بودم و هنوز چادر از سر برنداشته بودم که زنگ در را زدند .

پشت در منزل زنی بسیار لاغر وتکیده ایستاده بود .گفتم بفرمایید .
گفت خواهر آمده ام سهم خودم وفرزندانم را بگیرم . یک لحظه به معنای واقعی یخ کردم .

برای اطمینان پرسیدم کدام سهم ؟ گفت سهم گوشت قربانی را !!!

پرسیدم چه کسی شما را فرستاده گفت پیرمرد ی که قرآنهای مسجد را ترمیم میکند .بنده به او هیچ چیزی نگفته بودم .

پرسیدم ایشان چه موقع به شما اطلاع دادند ؟ ما که میامدیم هنوز نشسته بودند وقرآن ترمیم میکردند . گفت یکی دو ساعتی میشود .

احوالش را پرسیدم گفت شوهرم چرخ تحافی داشت 4 سال قبل یک روز از خانه برای کار خارج شد ودیگر بر نگشت .
من ماندم و6 کودک که بزرگترینشان یک دختر 16 ساله است که از بیماری آسم رنج میبرد گاهی حتی دوروز هم نان خالی نمیتوانم برایشان فراهم کنم .یکی از خیرین زیر زمینی را برای سکونت در اختیارمان گذارده ومن گاهی برای نظافت منازل پول اندکی میگیرم که آنهم به دلیل بیماری خودم زیاد قادر به کار کردن نیستم . آدرس منزلش را پرسیدم !! وای بر من !!!

با خودم فکر کردم خدایا هفت قسمت گوشت قربانی را خودت به این هفت فقیر رساندی واین سیلی بود بر گوش من که درچند خانه آنطرف تر درزیرزمینی ایشان بافقر میسوزند ومیسازند ومن.....

واما تا دوهفته ی دیگر آن آقا را در مسجد ندیدم . بعداز آن یک روز ایشان را درمسجد در حال کار دیدم وازایشان تشکر نمودم وپرسیدم شما از کجا موضوع گوشت قربانی را میدانستید که به آن خانم خبر دادید ؟

بهت زده مرا نگاه میکرد .دوباره سؤالم را تکرار کردم که درهمین زمان خادم مسجد به بنده گفتند که این آقا کر ولال مادر زاد است وقادر به شنیدن وگفتن نمیباشند !!!!

شیرینی این استجابت دعا همیشه چشم بنده را به در ودر حال انتظار نگاه داشته شاید دوباره ملکوت خدا را دریابم .

حق یارتان :Gol:

[="blue"]خانوم استاد واقعا این ماجرای شما برام جالب بود.
این نشون میده که واقعا شما در رابطه تون با خدا صادقین که اینجوری جواب میده
امیدوارم موفق تر باشین.
اون خانوم رو هم فراموش نکنین[/]

••ostad••;269301 نوشت:
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

باتشکر از دوستان ومطالب خوبشان وهمدردی هایشان :Gol:

بنده هم مثل بسیاری از دوستان موارد استجابت دعا را زیاد تجربه نمودم .
البته گاهی مواردی است که به دلایلی نمیتوان آنها را بیان نمود چون شاید دیگرانی که درآن مورد استجابت با شما شریک بودند راضی به مطرح کردن آن نباشند و...

بنده یکی دو موردی را که بیشتر مربوط به خودم است را برای دوستان بیان میکنم .

تقریبا" 3 سال قبل برای سلامتی یکی از اعضای خانواده که تازه از بیمارستان مرخص شده بودند گوسفندی را قربانی کردیم .بسیار حساسیت داشتم بر اینکه گوشت را حتما" به صاحبش (فقیری محتاج ) برسانم

بعد از جمع وجور کردن گوشت وتقسیم بندی آن ودادن چند قسم به افراد فقیری که می شناختیم حدود 7 قسمت باقی ماند انها را داخل یخچال گذاردم وچون ساعت 4 بعداز ظهر در مسجد کلاس داشتم کمی زودتر به مسجد رفتم ونماز م را داخل مسجد خواندم .

بعد از نماز از صمیم قلبم از خداوند خواستم صاحب اصلی این گوشت قربانی را خودش تعیین کند وبرای بردن آنها بفرستد .عقیده داشتم نذرم فقط اینطور ادا میشود .

از این موضوع باکسی حرفی نزدم فقط از شاگردان پرسیدم اگر کسی مستحق واقعی را میشناسد به بنده معرفی کند .یکی دونفری را آدرس دادند و...

بیرون درب سالن خواهران یک محوطه ی نسبتا" بزرگی بود که گوشه ای از آن پیر مردی نشسته بود وقرآن های فرسوده و پاره شده را ترمیم میکرد . وهر چند وقت یک بار میامدند و خادم مسجد اگر قرآنی نیاز به ترمیم داشت به ایشان تحویل میدادندتا مرمت نمایند .

به هرحال بنده تازه به خانه رسیده بودم و هنوز چادر از سر برنداشته بودم که زنگ در را زدند .

پشت در منزل زنی بسیار لاغر وتکیده ایستاده بود .گفتم بفرمایید .
گفت خواهر آمده ام سهم خودم وفرزندانم را بگیرم . یک لحظه به معنای واقعی یخ کردم .

برای اطمینان پرسیدم کدام سهم ؟ گفت سهم گوشت قربانی را !!!

پرسیدم چه کسی شما را فرستاده گفت پیرمرد ی که قرآنهای مسجد را ترمیم میکند .بنده به او هیچ چیزی نگفته بودم .

پرسیدم ایشان چه موقع به شما اطلاع دادند ؟ ما که میامدیم هنوز نشسته بودند وقرآن ترمیم میکردند . گفت یکی دو ساعتی میشود .

احوالش را پرسیدم گفت شوهرم چرخ تحافی داشت 4 سال قبل یک روز از خانه برای کار خارج شد ودیگر بر نگشت .
من ماندم و6 کودک که بزرگترینشان یک دختر 16 ساله است که از بیماری آسم رنج میبرد گاهی حتی دوروز هم نان خالی نمیتوانم برایشان فراهم کنم .یکی از خیرین زیر زمینی را برای سکونت در اختیارمان گذارده ومن گاهی برای نظافت منازل پول اندکی میگیرم که آنهم به دلیل بیماری خودم زیاد قادر به کار کردن نیستم . آدرس منزلش را پرسیدم !! وای بر من !!!

با خودم فکر کردم خدایا هفت قسمت گوشت قربانی را خودت به این هفت فقیر رساندی واین سیلی بود بر گوش من که درچند خانه آنطرف تر درزیرزمینی ایشان بافقر میسوزند ومیسازند ومن.....

واما تا دوهفته ی دیگر آن آقا را در مسجد ندیدم . بعداز آن یک روز ایشان را درمسجد در حال کار دیدم وازایشان تشکر نمودم وپرسیدم شما از کجا موضوع گوشت قربانی را میدانستید که به آن خانم خبر دادید ؟

بهت زده مرا نگاه میکرد .دوباره سؤالم را تکرار کردم که درهمین زمان خادم مسجد به بنده گفتند که این آقا کر ولال مادر زاد است وقادر به شنیدن وگفتن نمیباشند !!!!

شیرینی این استجابت دعا همیشه چشم بنده را به در ودر حال انتظار نگاه داشته شاید دوباره ملکوت خدا را دریابم .

حق یارتان :Gol:

سلام. چقدر زیبا بود:Kaf: به این میگن کرامت.