تاریخچه بحث و پژوهش درباره قضا و قدر

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
تاریخچه بحث و پژوهش درباره قضا و قدر

مردمی که درمکه و مدینه دعوت رسول خدا(ص) را پذیرفتند، ذهنی ساده داشتند. این سادگی از محیطی که درآن زاده شده و به سر می بردند نشأت یافته بود. چون به اسلام درآمدند، سخنان رسول (ص) را بی چون وچرا می پذیرفتند. اگر در دانستن چیزی در می ماندند مشکل خود را با پیغمبر در میان می نهادند یا به قرآن و حدیث باز می گشتند و ازیاران رسول خدا که بصیرت بیشتر داشتند یاری می خواستند. آنچه از ظاهرا قرآن می فهمیدند برایشان حجت بود، وضمیر دلشان در دانستن آن روشن می شد. می دانستند خدا عالم است و هرگز بدان نمی اندیشیدند که علم او عین ذات اوست یا جزء ذات او، دراین باره چیزی به خاطرشان نمی گذشت و اگر هم می گذشت از آن می گذشتند. نه مطلق یونانی می دانستند ونه با علم کلام آشنا بودند. هنگامی که به کشور گشایی برخاستند و به سرزمینهای همسایه های شرقی و شمالی در آمدند با مردی روبرو شدند که اندیشه هاشان دربارة دین چون آنان ساده و بی آلایش نبود با هر اندیشه ای دهها شبهت وبا هر شبهتی خطاهایی در اندیشه. بیشتر خواهان گفتگو وکمتر مرد اعتقاد وعمل.

بسیاری ازدانشمندان آن سرزمینها سالها به بحثهای عقلانی که بعدها درحوزه های عالمان مسلمان علم کلام نامیده شد سرگرم بودند، کلام یهودی، مسیحی و زرتشتی درمجلسهای آنان جایی داشت. آن مردم ساده ذهن که تبلیغ اسلام را عهده دار بودند، با چنین مردمی رو به رو شدند. طبیعی است میان آنان بحثهایی درگیرد و دربحث درمانند و پاسخ گفتن نتوانند.

لیکن اندک اندک دانستند با روگردانی از بحث ومناظره نمی توان کاری پیش برد و باید با سلاح آنان با سلاح به جنگشان رفت. منطق و کلام را فراگرفتند و بازار جدال رونق گرفت. گویا نخستین بحثی که دراین باره به میان آمد، بحث جبر واختیار است. آیا آدمی درکار خوداختیار دارد؟ یا ارادة خدا او را به کار وامیدارد. در برخی کتابها تاریخ پیدایش این بحثها را پایان سدة نخستین از هجرت نوشته اند. لیکن از پاره ای گفتگوها که با امیرمومنان (ع) در میان آمده، معلوم می شود هنوز سدة نخستین به نیمه نرسیده، مسلمانان با بحث قدر آشنا بوده اند.

دریکی از سخنان کوتاه علی که به شمارة 78 درنهج البلاغه ثبت است، کسی از او می پرسد: رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود؟ و امام بدو پاسخ مثبت می دهد و او می گوید: پس رنج ما باطل است. امام می گوید: گویا تو قضاء لازم وقدر حتم را قصد داری؟ همین پرسش و پاسخ را درکتابهای تاریخی نیز می بینیم. ابن اعثم کوفی نوشته است: در اثنای راه بازگشت از شام مردی از اهل کوفه پرسید: ای امیر مومنان این جنگها که با شامیان کردیم به حکم خدا بود؟ وچون اما پاسخ مثبت می دهد می گوید: پس ما را نزد خدا ثوابی نیست چرا که قضا و قدر خدا ما را بدان جا برده است.

روایتهای دیگر نیزهست که مضمون آنها معلوم می دارد از رسول خدا و علی (ع) دربارة قدر پرسش شده است. به هرحال درپایان سدة نخستین از هجرت و آغاز سدة دوم این بحث درمجلسهای علمی رونق یافته بود و از امام صادق(ع) در این باره پرسشها شده است. ازجمله آنکه جمیل بن دراج گوید: ابوعبدالله را از قضا و قدر پرسیدم، فرمودآفریده های خدایند و خدا درآفریده اش چیزی را که خواهد می افزاید. ودر پاسخ دیگر که ازقضا و قدر می پرسدگوید: چون روز رستاخیز آید و خدا آفریندگان را فراهم نماید، ازآنچه برآنان عهده بسته است پرسد. و ازآنچه قضای اوبرآن رفته نپرسد.

کسی دیگر می پرسد: آیا خدا چیزی را به بندگانش وا گذارده؟
-خدا اجل واعظم ازاین است!
-آیا آنان را مجبور ساخته؟
-خدا عادل ترازآن است که بندگان را مجبور سازد، سپس عذابشان کند.
-آیا میان این دو منزله ای است؟
-آری به وسعت میان آسمان و زمین.
آنکه می پندارد خدا به بدی و فحشاء امر می کند برخدا دروغ بسته است وآنکه می گوید خیرو شر به مشیت خدا نیست، خدا را قادر ندانسته وآنکه می پندارد نافرمانی با قوتی جز قوت خدا داد سرزده، برخدا دروغ بسته