جمع بندی به هم خوردن نامزدی به خاطر دخالت مادر شوهر

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
به هم خوردن نامزدی به خاطر دخالت مادر شوهر


با نام و یاد دوست

سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:

سلام.
من دختری 18 ساله هستم.
تابستون سال 94 بود که پسری به خواستگاری من اومد.البته اون از شهری دیگه ایی بود و طی یه مراسماتی باهم آشنا شده بودیم البته غیرمستقیم.

وقتی اولین بار به خواستگاری اومدن خیلی مشتاق بود خیلی انگار مدت هاست من و زیرنظر گرفته و کاملا بامن آشناست. البته منم بدم نیومد ازش.احساس کردم در عین زیبایی و ظاهری به روز مردونگی خاصی تو وجودشه.ایشون افسرعرشه 2 بودند و بهم گفت من الان مرخصیم تموم شده اگه برم تا سه ماه نیستم ولی این بار تو آب های ایرانم و آنتن دارم و میتونیم بیشتر باهم اشنا بشیم .منم بعدازمطرح کردن باخونوادم باهم صحبت میکردیم .با تلگرام زنگ زدن ایشون و... . از هرجهت برام بهترین بود به نظرم . اخلاقش طرز صحبت کردنش منطقی بودنش زیبایش شغلش شئن خونوادگیش و .... البته تفاوت هایی ام داشتیم که به نظرم این تفاوت ها در همه انسان ها وجود داره و آدما با درک این تفاوت هاست که رابطشون زیباتر میشه. شاید این همه مثبت نگری بخاطر علاقه ی من به اون بود و اون ... . اما اونم واقعا منو دوست داشت. فک میکردم محبت تنها نقشیه که نمیشه بازیش کرد ولی ... . احساس میکردم مادرش این وسط خیلی دخالت میکنه اما نه تا این حد . چون یه چیزایی ازش دیده بودم .

ما از شهریور 94 تا آذر ماه باهم حرف زدیم حتی پدرمادرش گفتنن تا پسرمون میاد ما جلو افتاده باشیم روز عیدغدیر اومدن و یه انگشتر برا نشون اوردن. بعد این پسرشون اومد از کرمانشاه اومدن خونمون .حتی بخاطر برف زیاد و بسته شدن جاده ها یه شب خونه ما خوابیدن ما انقد باهم خوب بودیم که نگووو .رفتیم خرید و برام یه گردنبند طلا خرید به خاطر تولدم که پیشم نبوده و ... . من و خونوادم حتی برا عقدهم سالن گرفته بودیم حتی با اونا هم مطرح کردیم که برناممون چطور باشه و مراسم و ساعتش و ... . من حتی تو سالن ارایشگاه زنگ زدم گفتم هزینه ارایشگاه میشه (دویست خورده ) مشکلی نداره برات؟خوبه؟ گفت اره تو راضی باش اما نمیدونم انگار این مقدار هزینه براش سنگین بود :/
انگار خانوادش هیچ ارزویی براش نداشتن. برا تک فرزندشون .ولی درامد شغلی بالایی داشت با این وجود احساس کردم ... پففف چقد فکر و خیال . یه شب بهش پی ام دادم چند روز زود تر که میخوای بیای اینجا باید اینارو باهم بریم بخریم یا سفارش بدیم لباس عقد سفره کیک و ... گفت اینا چین ؟چرا مراسم همه انقد اسون بود :/گفتم اینا سخته:/ خب تموم هزینه های عقد به عهده خونواده عروسه فقط یه لباس و سفره یا کادویی که میخوان به عروسشون بدن . اینا واقعا توقع بالایی؟ من اصا به مادیات توجه ایی ندارم اصا .چون خونه پدرم انقد داشتم که دیگه سیرم . اما پدر من بخاطر من چقد باهاشون راه اومد بخاطر دوری راه بخاطر شغلش بخاطر مهریه و ... اما اونا چی ؟ اون پسری که این همه ادعا داشت و عشق و دوست دارم و به لجن کشیده بود چی ؟اون چند قدم برای من برداشت ؟

10 12 روزی قبل عقد با مادرش پاشدن اومدن اینجا بدون پدرش کلی بهانه اوردن که مادربزرگم مریضه و پدرم مونده پیشش و ... اما به نظرم همش چرت بود .اون روز یهو برمیگردن میگن این مراسما چیه ما به همه گفتیم ساده میگریم دعوت نمیخوایم بکنیم زیاد در صورتی که قرار بود 70 80 نفر از طرف اونا باشه . ماام گفتیم اخهه چه مراسمی ؟ ما فقط به جای اینکه بریم محضر تو سالن عاقد میاریم اگه بحث کیک و آتلیه اس .باشه اونام نباشه
بعد اینکه ما شب اول باشما حرف زدیم گفتیم فلان ساعت عاقد بیاد سالن خوبه اینجوری کنیم خوبه شما گفتین اره عالیه خوبه پس چی شد یه دفعه؟ یه دفعه سالن شد محضر و کلی حرف این وسط زده شد که اصل کلام این بود
من موندم ینی عشق و محبت و دوست داشتن سه چهار ماه با طرف حرف بزنی اونم رسمی برای ازدواج نه برای دوستی های مذخرف.بیان نشونت کنن با عزت و احترام . بعد یه دفعه چی بشه؟سرچی؟نمیفهمم اصلا . این ادم حتی به اندازه یه خدافظی و معذرت خواهیم مرد نبود :)هی
البته وقتی پدرم دید اینا هیچ جوره راه نمیان .گف ماام شرایطی که اینا باهم توافق کردن و میخوایم تو عقدنامش ذکر کنیم که پسرتون امضا کنن . اوناام از این فرصت بیشتر استفاده کردن و بحث کردن که ماحرف زدیم ال کردیم این ینی بی اعتمادی :/ درصورتی که مردی که نشه سر اون همه ادعا و قول وقراراش و احساسش و به قول خودشون حرفش حساب کرد حالا بیایم سر این یکی قول و شرطاش حساب باز کنیم . ن اصلا نمیشه . اخر مادرم گفت اینجوری نگین ترس میندازین تو دلمون پسره ام گفت حالا که ترس میره تو دلتون اینجا دیگه جای موندن نیست. بعدها وقتی دوباره موقع سفرش رسیده بود یا همون کارش یه متنی گذاشته بود تو تل "ای در دلم نشسته بی تو کجا گریزم ؟" نمیدونم ادمی که این همه بگه دوست دارم این همه ادعا خدا و قید و بند و کنه چطور میشه حتی یه خدافظی نکنه چطور میشه اینطوری کثیف و بی ملاحظه بشه؟حتی با خودش نگفت من چقد خورد میشم پیش پدرم که چقد براش از پسر گفتم از مردونگیش از ایمانش از خوبیش چقد خورد میشم پیش فامیل اشنا . مگه اون خودش آبرو نداشت ؟
میگف به همه روز عقدمون گفته :/ نمیدونم کی بود از کجا اومد به کجا رفت . فقط میدونم انقد من تو شوکم که هنوز هم ادم قبلی نشدم .

ممنون میشم اگه نظرتونو راجع به این موضوع بدین


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید:Gol:

برچسب: 


با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد راهنما

طاهر;818615 نوشت:
سلام

یکی از کاربران سایت سوالی داشتند که مایل نبودند با آیدی خودشون مطرح شود

لذا با توجه به اهمیت موضوع، سوال ایشان با حفظ امانت جهت پاسخگویی توسط کارشناس محترم سایت در این تاپیک درج می شود:

سلام.
من دختری 18 ساله هستم.
تابستون سال 94 بود که پسری به خواستگاری من اومد.البته اون از شهری دیگه ایی بود و طی یه مراسماتی باهم آشنا شده بودیم البته غیرمستقیم.

وقتی اولین بار به خواستگاری اومدن خیلی مشتاق بود خیلی انگار مدت هاست من و زیرنظر گرفته و کاملا بامن آشناست. البته منم بدم نیومد ازش.احساس کردم در عین زیبایی و ظاهری به روز مردونگی خاصی تو وجودشه.ایشون افسرعرشه 2 بودند و بهم گفت من الان مرخصیم تموم شده اگه برم تا سه ماه نیستم ولی این بار تو آب های ایرانم و آنتن دارم و میتونیم بیشتر باهم اشنا بشیم .منم بعدازمطرح کردن باخونوادم باهم صحبت میکردیم .با تلگرام زنگ زدن ایشون و... . از هرجهت برام بهترین بود به نظرم . اخلاقش طرز صحبت کردنش منطقی بودنش زیبایش شغلش شئن خونوادگیش و .... البته تفاوت هایی ام داشتیم که به نظرم این تفاوت ها در همه انسان ها وجود داره و آدما با درک این تفاوت هاست که رابطشون زیباتر میشه. شاید این همه مثبت نگری بخاطر علاقه ی من به اون بود و اون ... . اما اونم واقعا منو دوست داشت. فک میکردم محبت تنها نقشیه که نمیشه بازیش کرد ولی ... . احساس میکردم مادرش این وسط خیلی دخالت میکنه اما نه تا این حد . چون یه چیزایی ازش دیده بودم .

ما از شهریور 94 تا آذر ماه باهم حرف زدیم حتی پدرمادرش گفتنن تا پسرمون میاد ما جلو افتاده باشیم روز عیدغدیر اومدن و یه انگشتر برا نشون اوردن. بعد این پسرشون اومد از کرمانشاه اومدن خونمون .حتی بخاطر برف زیاد و بسته شدن جاده ها یه شب خونه ما خوابیدن ما انقد باهم خوب بودیم که نگووو .رفتیم خرید و برام یه گردنبند طلا خرید به خاطر تولدم که پیشم نبوده و ... . من و خونوادم حتی برا عقدهم سالن گرفته بودیم حتی با اونا هم مطرح کردیم که برناممون چطور باشه و مراسم و ساعتش و ... . من حتی تو سالن ارایشگاه زنگ زدم گفتم هزینه ارایشگاه میشه (دویست خورده ) مشکلی نداره برات؟خوبه؟ گفت اره تو راضی باش اما نمیدونم انگار این مقدار هزینه براش سنگین بود :/
انگار خانوادش هیچ ارزویی براش نداشتن. برا تک فرزندشون .ولی درامد شغلی بالایی داشت با این وجود احساس کردم ... پففف چقد فکر و خیال . یه شب بهش پی ام دادم چند روز زود تر که میخوای بیای اینجا باید اینارو باهم بریم بخریم یا سفارش بدیم لباس عقد سفره کیک و ... گفت اینا چین ؟چرا مراسم همه انقد اسون بود :/گفتم اینا سخته:/ خب تموم هزینه های عقد به عهده خونواده عروسه فقط یه لباس و سفره یا کادویی که میخوان به عروسشون بدن . اینا واقعا توقع بالایی؟ من اصا به مادیات توجه ایی ندارم اصا .چون خونه پدرم انقد داشتم که دیگه سیرم . اما پدر من بخاطر من چقد باهاشون راه اومد بخاطر دوری راه بخاطر شغلش بخاطر مهریه و ... اما اونا چی ؟ اون پسری که این همه ادعا داشت و عشق و دوست دارم و به لجن کشیده بود چی ؟اون چند قدم برای من برداشت ؟

10 12 روزی قبل عقد با مادرش پاشدن اومدن اینجا بدون پدرش کلی بهانه اوردن که مادربزرگم مریضه و پدرم مونده پیشش و ... اما به نظرم همش چرت بود .اون روز یهو برمیگردن میگن این مراسما چیه ما به همه گفتیم ساده میگریم دعوت نمیخوایم بکنیم زیاد در صورتی که قرار بود 70 80 نفر از طرف اونا باشه . ماام گفتیم اخهه چه مراسمی ؟ ما فقط به جای اینکه بریم محضر تو سالن عاقد میاریم اگه بحث کیک و آتلیه اس .باشه اونام نباشه
بعد اینکه ما شب اول باشما حرف زدیم گفتیم فلان ساعت عاقد بیاد سالن خوبه اینجوری کنیم خوبه شما گفتین اره عالیه خوبه پس چی شد یه دفعه؟ یه دفعه سالن شد محضر و کلی حرف این وسط زده شد که اصل کلام این بود
من موندم ینی عشق و محبت و دوست داشتن سه چهار ماه با طرف حرف بزنی اونم رسمی برای ازدواج نه برای دوستی های مذخرف.بیان نشونت کنن با عزت و احترام . بعد یه دفعه چی بشه؟سرچی؟نمیفهمم اصلا . این ادم حتی به اندازه یه خدافظی و معذرت خواهیم مرد نبود هی
البته وقتی پدرم دید اینا هیچ جوره راه نمیان .گف ماام شرایطی که اینا باهم توافق کردن و میخوایم تو عقدنامش ذکر کنیم که پسرتون امضا کنن . اوناام از این فرصت بیشتر استفاده کردن و بحث کردن که ماحرف زدیم ال کردیم این ینی بی اعتمادی :/ درصورتی که مردی که نشه سر اون همه ادعا و قول وقراراش و احساسش و به قول خودشون حرفش حساب کرد حالا بیایم سر این یکی قول و شرطاش حساب باز کنیم . ن اصلا نمیشه . اخر مادرم گفت اینجوری نگین ترس میندازین تو دلمون پسره ام گفت حالا که ترس میره تو دلتون اینجا دیگه جای موندن نیست. بعدها وقتی دوباره موقع سفرش رسیده بود یا همون کارش یه متنی گذاشته بود تو تل "ای در دلم نشسته بی تو کجا گریزم ؟" نمیدونم ادمی که این همه بگه دوست دارم این همه ادعا خدا و قید و بند و کنه چطور میشه حتی یه خدافظی نکنه چطور میشه اینطوری کثیف و بی ملاحظه بشه؟حتی با خودش نگفت من چقد خورد میشم پیش پدرم که چقد براش از پسر گفتم از مردونگیش از ایمانش از خوبیش چقد خورد میشم پیش فامیل اشنا . مگه اون خودش آبرو نداشت ؟
میگف به همه روز عقدمون گفته :/ نمیدونم کی بود از کجا اومد به کجا رفت . فقط میدونم انقد من تو شوکم که هنوز هم ادم قبلی نشدم .

ممنون میشم اگه نظرتونو راجع به این موضوع بدین

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

با عرض سلام و ادب و احترام
از این مشکلی که با آن مواجه شدید بسیار متاسفم واقعا شرایط سختی رو دارید
اینکه انسان مخصوصا خانمها در این شرایط قرار بگیرند و تمام آنچه در خیال خود متصور شده بودند پنبه شده و ابراز محبتها رو از دست رفته ببینند و... واقعا تحمل این شرایط سخت است
اما خواهر بزرگوار اگر بخواهیم ریشه ای بررسی نماییم باید عنوان نماییم که خیر شما در همین بهم خوردن بود ظاهرا شناخت شما خوب و مناسب نبوده است و درست در مورد ایشون تحقیق ننموده اید
در واقع اصلی ترین علت در بروز این مشکل خود شما بوده اید و امیدوارم این شکست و مشکل پل محکمی باشد برای رسیدن به موفقیتهای بیشتر و بهتر و انتخاب و تشکیل زندگی دلخواه و خداپسند
لذا خواهش میکنم مطالعات خود را بالا ببرید و مهارتهای مرتبط با انتخاب همسر و زندگی صمیمانه رادفراگیرید.
و اما در مورد وضعیتی که با آن مواجه هستید و راههای برون رفت از آن میتوان از راهکارهای ذیل استفاده نمود
۱ . توجه و آگاهی نسبت به عواقب زندگی بدون شناخت و ادامه روندی که در حال طی کردن آن بودید که البته ممکن بود مشکلات جدی تر و بدتری برای شما به دنبال داشته باشد
۲ . استفاده از مهارتهای کنترل فکر و بی خیال درمانی
۳ . ازدواج و پذیرفتن و جواب مثبت دادن به خواستگار مناسب
۴ . پذیرش مقدرات الهی

در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

با عرض سلام مجدد
مهارتهای کنترل فکر:
الف . فکر کردن ارادی به موضوع آزار دهنده نداشته باشید
ب . اگر آن افکار آزار دهنده خود به خود به ذهن شما آمدند :
۱ اهمیت ندهید
۲ . پر کردن اوقات روزانه
۳. در نظر گرفتن افکار و رفتارهای مناسب و لذتبخش جایگزین
۴ . حواله دادن افکار به زمان خاصی در روز یا هفته و به مرور کم کردن آن زمان
۵ . بستن کش به دست و کشیدن آن هنگام آمدن افکار
۶ . ورزش
۷ . توجه به معنویت
۸ .دعا و توسل به اهل بیت

در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

موضوع قفل شده است