بهانه های عاشقی...اینجا برای اثبات عشق جان می گیرند!!...کرامات شهدا

تب‌های اولیه

62 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام
خیلی قشنگ بود واقعا،درسته که من مثل شماها شیعه نیستم اما با دیدن و خوندن اینا لذت میبرم و به مسلمان بودن خودم افتخار میکنم من با یه جستجو با این سایت آشنا شدم بعد اتفاقی یکی از مطالب که مال تنها سردار بود خوندم و مدتی بود میخواستم عضو شم نشد باید از تنهاسردار تشکر کنم مطالبش منو چندتا از دوستامو وارد یه وادی دیگه کرد اینجا با شهدا آشنام کرد و توی وبلاگش با حجاب آشنا شدم و فهمیدم چقدر گمراهم، بارش هم اونجا پیغام گذاشتم که تشکر کنم اما جوابمو نداد
ما اهل سنت هم شهید زیاد داریما اگر اینجا اشکال نداره از شهیدای کردستان و اهل سنت بگم میشه یه مطلب جدا بنویسم؟
من تصمیم دارم مطالب اینطوری رو چاب کنم بدم دوستامم بخونن به چندتاشون که گفتم باور نمیکردن
خوشحالم با شهدا آشنا شدم

بسم الله الرحمن الرحیم

دختر سنی;304951 نوشت:
ما اهل سنت هم شهید زیاد داریما اگر اینجا اشکال نداره از شهیدای کردستان و اهل سنت بگم میشه یه مطلب جدا بنویسم؟

سلام
حتما ، خوشحال میشیم از مطالب خوبتون استفاده کنیم
این تاپیکی از شهید اهل سنت که قبلا ایجاد شده بود :
http://www.askdin.com/thread14649.html

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

این یکی از شهدای فکه است

اولین چیزی که به ذهنت میرسه اینه که

چه دردی کشیده تا شهید شده

به جای پاش به صورتش نگاه کن

ارامشو میبینی؟؟


منبع

همسر شهید بودن افتخارش از شهادت کمتر نیست………..
.
.
.
.
.

[=arial,helvetica,sans-serif]درد عشق را جز به عشاق از جان گذشته نمی دهند آری درد عشق گوهری است که جزدر دل صدفین شهید جای نمی گیرد[/]
[=arial,helvetica,sans-serif](وبلاگ شهود عشق)[/]

[=lucida grande]این همه سال انتظارت را کشیدم
[=lucida grande]به هر کــــَس رسیدم , سراغت را گرفتم...
[=lucida grande]ولی ای کاش نمی آمدی...
[=lucida grande]اینجا یادی از تو نیست .....
[=lucida grande]صحبت همه چیز است غیر از تو ....
[=lucida grande]اینجا صحبت از دلار است....
[=lucida grande]از درهم حتی از ین ژاپن ....
[=lucida grande]ولی تو غریبی ....
[=lucida grande]اینجا بحث از پرایده میدونی چیه...
[=lucida grande]ملت همه سیاسی شدن ...
[=lucida grande]اجیل گرون شده ناراحت شدن....
[=lucida grande]پسرم ازشون ناراحت نشو ....
[=lucida grande]تقصیر خودشون نیس فراموشکارن ....
[=lucida grande]قیمت همه چی رو یادشونه ولی فراموش کردن قیمت خون تو رو.......
[=lucida grande]پسرم کاش نمی آمدی.......کاش

[=lucida grande]

محل دفن من

در تعطیلات نوروز 1362 به همرا تعدادی از بچه های روستای« آب بید جاوید» فوتبال بازی می کردیم. زمینی که ما در آن بازی می کردیم،
بالای تپه ای واقع شده بود و بیشتر اوقات توپ از سرازیری آن پایین می رفت و مدت ها طول می کشید تا دوباره آن را بیاورند.
یک مرتبه که طبق معمول توپ از تپه پایین رفته بود، حدود نیم ساعت طول کشید تا توپ را بیاورند؛ در این موقع شهید دهقانی بچه ها را
صدا زد و گفت: بچه ها... بیایید این جا با شما کار دارم!
ما همه به سوی
شهید دهقانی رفتیم و مانند شمعی فروزان او را دوره کردیم. او رو به ما کرد و گفت: ناراحت نباشد، من به جبهه می روم و شهید می شوم.
و در قسمتی از زمین پا گذاشت و ادامه داد: قبر من را هم این جا قرار می دهند و دورش را حصار می کشند و وقتی شما این جا فوتبال بازی می کنید،
توپ به دیواره برخورد می کند و پایین نمی رود.
از قضا پیش بینی
شهید عزیز به حقیقت پیوست و او در اسفند ماه 1363 به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
ابتدا قبر این
شهید بزرگوار را در زمین دیگری اماده کردند، ولی موقعی که می خواستند او را به خاک بسپارند، چند نفر از اقوام بدون اطلاع از صحبت
قبلی
شهید به علت نامناسب بودن آن مکان، اعتراض کردند و بعد از چند ساعت در حضور جمعیت زیادی که برای تشییع آمده بودند،
قبر او را در همان محلی که
شهید بزرگوار اشاره کرده بود، آماده کردند.
در حال حاظر دوستان
شهید، حاضر به بازی در آن زمین نیستند و آن محل الان زیارتگاه دوستان، اقوام و عاشقان آن شهید عزیز است.

خاطره ای از زندگی شهید دهقانی
منبع:کتاب یک سبد گل سرخ و با راویان نور

آیه « وجعلنا...»

متن کامل آیه این است: « وجعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون » این آیه جزء اولین آموزش های جبهه بود. هر کسی حتی یک بار به جبهه آمده باشد با این آیه و اثر معجزه آسای آن آشنایی داشت. با اینکه ایمان به آیه داشتم ولی بدم نمی آمد یک بار امتحان کنم. از اتفاق در عملیات والفجر مقدماتی جهت شناسایی رفته بودیم. شهید صنعتکار فرمانده و جلودارمان بود. از جلو سنگر کمین دشمن با احتیاط کامل و بدون سر و صدا رد می شدیم. ناگهان پای یکی از بچه ها به بوته ای خورد و سر و صدای آن، نگهبان عراقی را هوشیار کرد. او سریعا با چند نفر شروع کردند به جستجوی منطقه. در یک لحظه حس کردم نگهبان ما را دیده است. چون کاملا در دید او قرار داشتیم. مهیا شدم که اسلحه را به طرفش هدف گیری نمایم. صنعتکار چهره اش را بطرف ما برگرداند و گفت: " آیه " همینطور که میخکوب شده بودیم و نفس هایمان حبس بود شروع کردیم به خواندن آیه. آنچنان از دید نگهبان مستور شدیم که خودم باور شد و به آیه یقین پیدا کردم.

راوی: حسین علی اسماعیلی
منبع: کتاب آبشار ابدیت ص 30 و 31 و کتاب حکایت سرخ (انتشارات حدیث نینوا)

آنگونه که میخواست شهید شد!

در ابتدای جنگ یک دانشجوی رشته پزشکی ،خودش را از آمریکا به جبهه های جنگ رسانده بود . ودر جبهه کرخه پا را از خط مقدم عقب تر نمی گذاشت .هرچه به او اصرار می کردیم به خط دوم که برای او سنگری ساخته شده بود برود تا بتواند بچه هایی را که مجروح می شوند مداوا کند،نمی پذیرفت.در نهایت با اصرار زیاد؛پذیرفت ودر خط دوم مستقر شود.

یک روز که با همدیگر صحبت می کردیم گفت: دوست دارم در نماز صبح در حال سجده به گونه ای شهید بشوم که چیزی از جسم من باقی نماند ،چون در مقابل امام حسین:doa(6): که برادرش ابوالفضل:doa(6): آن گونه به شهادت رسید ،خجالت میکشم.چند روز بعد صبحگاهان در حال نماز ودر هنگام سجده خمپاره ای به او اصابت کرد واو را تکه تکه کرد .این خمپاره سفیری بود که او را به بهشت اعلی کشانید.


راوی:همرزم شهید


کتاب سروهای سرخ ص ۱۵۹
منبع: وب سایت کرامات شهدا