بررسی مسئله «ظهور حقایق و بطلان شرایع » در عرفان اسلامی

تب‌های اولیه

38 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

از آنجا که فهم صحیح این عبارت مبهم و عباراتی از این دست بر بحث مهم شریعت، طریقت، حقیقت و بیان چیستی و رابطه میان آنها متوقف است، ضروری به نظر می رسد قبا از بررسی محتوای عبارت یاد شده چیستی و رابطه سه اصطلاح مورد جست و جو قرار گیرد. نگارنده در نوشتار حاضر بر آن است تا با تبیین چیستی و رابطه سه اصطلاح شریعت، طریقت، حقیقت و بیان خاستگاه روایی و رابطه میان آنها و تبیین معنای عبارات موهم رفع تکلیف، دامان عارفان راستین و متصوفه اصیل را از لوث اتهام هایی از این دست پیراسته کند.
از این رو به منظور روشن شدن مقصود گوینده این کلام و نیز اشعار و سخنان شبیه به آن این وجیزه را در سه قسمت سامان می دهیم؛ بدین ترتیب که در قسمت نخست از چیستی و حقیقت سه اصطلاح شریعت، طریقت و حقیقت سخن گفته، در قسمت دوم خاستگاه و رابطه میان آنها را تبیین می کنیم و سپس در قسمت سوم با استناد به برخی از کلمات عرفا، به تبیین معنای حقیقی این عبارت می پردازیم.

چیستی و حقیقت سه اصطلاح شیعت، طریقت و حقیقت
اهل معرفت تعریف های فراوانی برای سه اصطلاح شریعت، طریقت و حقیقت ذکر کردند(رک، آملی، 1383، ص21-25) لیکن به نظر می رسد تعریفی که علامه سید حیدر آملی ، عارف شیعی و نامدار سده هشتم، در کتاب انوار الحقیقة و اطوار الطریقة و اسرار الشریعة آورده تعریفی جامع و متناسب با خاستگاه روایی این سه اصطلاح باشد. سید حیدر آملی پس از نقل تعاریف گوناگونی که درباره این سه اصطلاح آمده، در نظریه تحقیقی خویش آنها را این گونه تعریف می کند:
«و عند التحقيق‏، الشّريعة عبارة من تصديق أقوال الأنبياء قلبا و العمل بموجبها.و الطّريقة عن تحقيق أفعالهم و أخلاقهم و القيام بها وصفا.و الحقيقة عن مشاهدة أحوالهم و مقاماتهم كشفا»
نظر تحقیقی این که شریعت عبارت است از تصدیق قلبی اقوال و سخنان پیامبران و عمل به آنها و طریقت عبارت است از منصف شدن به کردار و اخلاق آنان و قیام به آنها و حقیقت عبارت است از شهود کشفی و بی واسطه احوال و مقامات انان (همان، ص 25)
به نظر سید حیدر تاسّی به «اسوه حسنه» که خداوند تبارک و تعالی در آیه شریفه 21 سوره احزاب بدان اشاره فرموده، جز با انصاف به این سه مرتبه تحقق نمی یابد.

اهل معرفت بر این باورند که این سه عنوان عناوین حقیقی واحد، یعنی شریعت محمدی صلی الله علیه و آله هستند و و تفوت این سه عنوان اعتباری است.
سید حیدر چون دیگر عرفا بر این مطلب تاکید کرده، می گوید:

«أنّ‏ الشّريعة و الطّريقة و الحقيقة أسماء مترادفة صادقة على حقيقة واحدة باعتبارات مختلفة، و ليس فيها خلاف في نفس الأمر»

همانا شریعت و طریقت و حقیت عناوین مترادفی هستند برای حقیقت واحد که تفاوت اعتباری دارند و در واقع و نفس الامر اختلافی بین آنها نیست.(همو، 1368، ص 344)

توضیح آنکه دین الهی که کامل و جامع است و تمام ابعاد وجودی انسان را تحت پوشش خود قرار می دهد با احکام ظاهری شرعی و اخلاقیات معمولی و متعارف (شریعت) ظاهر انسان را از پلیدی های آشکار پیراسته، به کمالات ظاهری می آراید و نیز با احکام باطنی و دستورات ویژه سلوکی (طریقت ) باطن او را از پلیدهای درونی پاکیزه کرده به کمالات باطنی آراسته می سازد و بدین سان اسباب وصول او را به مقام قرب الهی (حقیقت ) که از آن به لقاء الله تعبیر می شود فراهم می آورد.
بنابراین مراحل سه گانه یاد شده هر کدام در جای خود لازم و ضروری و به سهم خود در دین و دیانت انسان و تکمیل شخصیت و ایمان او موثرند و نمی توان به بهانه دستیابی به یکی از آنها از دیگری چشم پوشید.
از این رو اهل معرفت مراحل تکاملی و مراتب سیر و سلوک انسانی و عرفانی را به مراتب اسلامی، ایمانی و احسانی (ر.ک. فرغانی ، 1428 ق، ج2فغ ص 119؛ آملی، 1385، ج3، ص34)، یا علم الیقین، عین الیقین، و حق الیقین (آملی، 1383، ص24) یا مرتبه نبوت، رسالت، و ولایت (همان، ص29) که مراتب نخست بر شریعت، مراتب میانی بر طریقت و مراتب نهایی بر حقیقت منطبق هستند تقسیم کرده اند.
عارفان بالله به رغم آنکه این مراتب را از نظر رتبه و شرافت یکسان نمی بینند، هیچ یک از آنها را به بهانه دیگری قابل چشم پوشی نمی دانند.

خاستگاه سه اصطلاح شریعت، طریقت و حقیقت و رابطه آنها با یکدیگر
این سه اصطلاح به ظاهر برگرفته از حدیثی نبوی است مرحوم محدث نوری (ف. 1320 ق) این حدیث را در مستدرک الوسائل از کتاب عوالی اللئالی ابن ابی جمهور احسایی (ف، 940ق) نقل کرده است. پیش از آن دو نیز عالم و عارف متبحر سده هشتم هجری ، علامه سید حیدر آملی (ف، ح792 ق) آن را در کتاب شریف انوار الحقیقة و اطوار الطریقة و اسرار الشیعة که در آن به بررسی جوانب گوناگون این سه اصطلاح پرداخته، ذکر نموده است(همان، ص 21)
متن حدیث یاد شده از این قرار است:
عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال:
«الشريعة اقوالى‏ و الطريقة افعالى و الحقيقة احوالى و المعرفة راس مالى و العقل اصل دينى و الحب اساسى و الشوق مركبى و الخوف رفيقى و العلم سلاحى و الحلم صاحبى و التوكل زادى و القناعة كنزى و الصدق منزلى و اليقين ماواى و الفقر فخرى و به افتخر على ساير الانبياء و المرسلين»

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمایند: شریعت سخنان من ، طریقت کردارهای من، حقیقت حالات من، معرفت سرمایه منت، عقل اصل دین من، عشق پایه من، شوق مرکب من ، خوف رفیق من، دانش سلاح من، بردباری همراه من، توکل بالاپوش من، قناعت گنج من، راستی منزل من، یقین پناهگاه من، و فقر فخر من است و بر همه پیامبران و فرستادگان خدا افتخار می کنم. (نوری، 1988م، ج11، ص 174)
در این روایت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم شریعت ، طریقت، و حقیقت همچون قول، عمل و حال که در طول هم و مکمل یکدیگرند، در طول هم و تکمیل کننده یکدیگر معرفی شده اند و از آن چنین استفاده می شود که دین جامع و کامل الهی دارای سه مرحله طولی ابتدایی (شریعت)، میانی (طریقت)، و نهایی (حقیقت )است؛ چنان که شخصیت حقیقی انسان نیز از سه لایه طولی به هم پیوستهو مرتبط که قول، عمل و حالت نماد و نشانه آنهاست تشکیل شده است.

به باور اهل معرفت، شریعت مرتبه بدایت، طریقت مرتبه وسط و حقیقت مرتبه نهایت است. همان گونه که کمال بدایت به وسط و کمال وسط به نهایت است، طریقت نیز کمال شریعت، و حقیقت کمال طریقت می باشد. نیز همچنان که بدون تحصیل بدایت، وسط و بدون تحصیل وسط، نهایت حاصل نمی شود، رسیدن به طریقت بدون عمل به شریعت، و دستیابی به حقیقت بدون طی طریقت ممکن نمی گردد.
گفتنی است رابطه طولی میان این سه اصطلاح دو طرفه نیست بدین معنا که اگر کسی توان نیل به مرتبه طریقت و حقیقت را نداشته باشد و فقط حدود شرعی را مراعات کندف عمل او صحیح است (آملی ، 1385، ج3، ص 75)
لیکن باید دانست پرداختن به هر ک از این مراحل به معنای کامل شدن دین و اهمال هر کدام به معنای ناقص گذاشتن آن است ؛ چنان که عنایت به هر یک از این لایه ها سعی در تکمیل شخصیت انسان و نیز اخلال به هر یک تلاش در تخریب حقیقت وی است.

از آنچه گفته شد دو نتیجه به دست می آید که عبارتند از:
1-هیچ یک از طریقت و حقیقت را نمی توان و نباید جدای از دین الهی دانست؛ چنان که شریعت نیز همین گونه است؛ زیرا چنانکه که گفتیم هر یک از امور یاد شده بعدی از ابعاد دین جامع و کامل خداوند و جلوه ای از جلوه های آن است. لذا برخی از اهل مغفرت گفته اند: «شریعت ، طریقت و حقیقت اسم هایی هستند که بر حقیقتی واحد صدق می کنند و آن حقیقت واحد هم چیزی جز حقیقت شرع محمدی صلی الله علیه و آله که به اعتبارات گوناگون معتبر گشته است نیست. میان شریعت ، حقیقت و طریقت فرقی نیست جز به اعتبار مقامات؛ چون در مشرب تحقیق شرع مقدس در مثل مانند بادام است که مشتمل برپوسته ؛ مغز و روغن است.....
این مطلب در مثل نماز روشن می گردد؛ زیرا نماز هم خدمت است و هم قرب و وصال. مرتبه حقیقت و اسم نماز جامع هر سه، و از همین رو گفته شده : شریعت آن است که خدا را عبادت کنی و طریقت آنکه او را بر خود حاضر بدانی و حقیقت هم این که او را ببینی.(معصوم علیشاه ، 1382، ج1، ص 56)
از این رو صحیح نبودن برخی از اظهارات غیر فنی که متاسفانه از سوی بعضی از شخصیت های موجه ابراز شده است مبنی بر اینکه «ما غیر از شریعت که همان کتاب؛ سنت؛ اجماع و عقل است چیز دیگری به نام طریقت نداریم» آشکار می گردد.

2-اهمال و نضییع هر یک از احکام و تکالیف شرعی و آداب و رسوم دینی به بهانه اینکه شریعت پوسته و قشر دین و طریقت لایه میانی و حقیقت مغز و لبّ آن است ناصحیح و غیر قابل دفاع است و در تلبیسات ابلیسی و تسویلات شیطانی و وسوسه های نفسانی ریشه دارد. ما هیچ عارف یا صوفی راستین را سراغ نداریم که به بهانه یاد شده یا به هر بهانه دیگر حکمی از احکام الهی را نادیده انگاشته یا مورد بی مهری خویش قرار داده باشد؛ چون همان گونه که با صراحت تمام بیان کردیم از دید عارف اصیل و محقق حقیقی مراحل سه گانه یاد شده، طولی بوده و هر کدام از آنها در جای خود لازم و ضروری است و کسی نمی تواند به بهانه برتر بودن یکی از آنها از دیگری چشم بپوشد.

آری ممکن است جاهلان صوفی نما در اثر نادانی و غلبه هوای نفسانی چنین گمان و رفتاری داشته باشند ولی باید دانست حساب این مدعیان کاذب از حساب عارفان واقعی و صوفیان صافی کاملا جداست و هیچ شخص فهیم و منصفی به بهانه محکوم و مردود بودن آنان ، این حقایق را محکوم و مردود نمی داند چنان که هیچ شخص عاقلی به بهانه دفاع از عرفان و تصوف اصیل ، جهالت ها و خلاف کاری ها و نیز افراط ها و تفریط های جهله صوفیه را توجیه نمی کند.
تاکنون خاستگاه روایی و رابطه این سه اصطلاح را واکاویدیم. اینک با نقل سخنان و کلمات برخی از اهل معرفت مطالب یاد شده را مستند و دیدگاه عرفای حقیقی را درباره حقیقت و رابطه این سه اصطلاح و لزوم پایبندی به شریعت جست و جو می کنیم.
ملا عبدالرزاق کاشانی در اصطلاحات الصوفیه درباره رابطه این سه اصطلاح و رد معتقدان به اباحه چنین می نگارد:
«كل‏ علم‏ ظاهر يصون‏ العلم الباطن- الذي هو لبّه- عن الفساد كالشريعة للطريقة، و الطريقة للحقيقة، فإن لم يصن حاله و طريقته بالشريعة فسد حاله و آلت طريقته هوسا و هوى و وسوسة، و من لم يتوسل بالطريقة إلى الحقيقة، و لم يحفظها بها فسدت حقيقته، و آلت إلى الزندقة و الإلحاد.»(کاشانی، 1426ق، ص116)
هر علم ظاهری، علم باطنی را که مغز آن است، از تباهی نگاه می دارد؛ مانند شریعت نسبت به طریقت و طریقت نسبت به حقیقت. بنابراین هر کس حال و طریقت خود را با شریعت نگاه ندارد، حال او تباه گشته و طریقتش به هوس و هوا و وسوسه می انجامد، و هر کس برای رسیدن به حققیت از طریقت کمک نگرفته و حقیقت را با طریقت حفظ نکند، حقیقت او تباه گشته و به زندقه و الحاد می گراید.

همچنین ابویزید بسطامی درباره رعایت حدود شرعی می گوید: «اگر دیدید مردی صاحب کرامات است به نحوی که در هوا پرواز می کند، فریفته او نشوید تا بنگرید برخود او با امر و نهی الهی و حفظ حدود شرع و ادای شریعت چگونه است.» (قشیری، 1374، ص 56)
خواجه عبدالله انصاری نیز درباره این سه اصطلاح چنین می گوید: «شریعت را تن شمر و طریقت را دل و حقیقت را جان؛ شریعت حقیقت را آستان است، حقیقت بی شریعت دروغ و بهتان است.»(انصاری، 1377، ص 65)

نیز سید حیدر آملی درباره رابطه این سه اصطلاح این گونه می نگارد:
«اعلم‏، أنّ‏ الشريعة و الطريقة و إن كانت بحسب الحقيقة واحدة، لكن الحقيقة أعلى من الطريقة، و الطريقة من الشريعة، و كذلك أهلها، لأنّ الشريعة مرتبة أوليّة، و الطريقة مرتبة وسطيّة، و الحقيقة مرتبة منتهائيّة، فكما أنّ البداية يكون كمالها بالوسط، فكذلك الوسط يكون كمالها بالنهاية، و كما أنّ الوسط لا يحصل بدون البداية، فكذلك النهاية لا تحصل بدون الوسط....... أعني تصحّ الشريعة من غير الطريقة، و لا تصح الطريقة من غير الشريعة، و تصح الطريقة من غير الحقيقة، و لا تصح الحقيقة من غير الطريقة....... ، و ذلك لأنّ كلّ واحدة منها كمال للآخر....... فحينئذ الشريعة و الطريقة و الحقيقة و إن لم تكن بينها مغايرة في الحقيقة، لكن كمال الشريعة لا يكون إلّا بالطريقة، كما أنّ كمال الطريقة لا يكون إلّا بالحقيقة. (آملی، 1383، ص99-100)
بدان شریعت و طریقت هر چند به حسب حقیقت یکی هستند، اما حقیقت بالاتر از طریقت ، و طریقت بالاتر از شریعت است؛ زیرا شریعت مرتبه ابتداییه و طریقت مرتبه وسط و حقیقت مرتبه پایانی است. همان طور که کمال بدایت به وسط است، کمال وسط هم به نهایت است، و چنان که وسط بدون بدایت حاصل نمی شود، همچنین نهایت بدون وسط به دست نمی آید.... یعنی شریعت بدون طریقت صحیح است اما طریقت بدون شریعت صحیح نیست و نیز طریقت بدون حقیقت صحیح است اما حقیقت بدون طریقت صحیح نیست.... چون هر مرتبه بالاتر، کمال مرتبه پایین تر است.....بنابراین شریعت و طریقت و حقیقت هر چند میان آنها در واقع مغایرتی نیست اما کمال شریعت به طریقت و کمال طریقت به حقیقت است.
او برای تبیین بهتر این رابطه، از تمثیل معروف «پوسته و مغز» استفاده کرده می گوید:
«إنّ‏ الشرع‏ كاللوزة الكاملة مثلا مشتملة على الدّهن و اللّب و القشر، فاللّوزة بأسرها كالشريعة، و اللّب كالطريقة، و الدّهن كالحقيقة».
همانا شرع نبوی و دین الهی مانند بادامی است که از مغز و روغن و پوست تشکیل شده است. بادام با تمام اجزاش در حکم شریعت است و مغز آن به مثابه طریقت و روغن آن در حکم حقیقت است.(همو، 1368، ص345)

قشیری نیز در تعریف شریعت و حقیقت و بیان پیوند این دو چنین آورده است:
«شریعت امر به التزام بندگی و حقیقت مشاهده ربوبیت است. هر شریعت که به حقیقت موید نباشد پذیرفته نیست و هر حقیقت که به شریعت مقید نیست نیز مقبول نباشد...... شریعت پرستیدن حق و حقیقت دیدن اوست.(قشیری ، 1374، ص159)
همو در رساله قشریه داستانی از ابویزید بسطامی نقل می کند که بر نوع نگرش او به حدود شرعی دلالت دارد. داستان بدین قرار است که:
ابویزید روزی به یکی از یاران گفت: برخیز تا به دیدن این زاهدی که خود را به ولایت مشهور ساخته است برویم. هر دو برخاستند و به سمت محله او حرکت کردند. هنگامی که نزدیک شدند دیدند وی موقع خارج شدن از خانه و حرکت به سوی مسجد که محل ملاقات بود به سمت ققبله آب دهان انداخت. ابویزید چون این عمل ناشایست را از وی مشاهده کرد بدون آنکه بر او سلام کند برگشت و گفت: این مرد که در ادبی از آداب امین نیست چگونه می تواند اهل ولایت بوده، بر سر اسرار حق امین باشد؟(همان، ص55)

کلاباذی نیز در کتاب التعرف که یکی از معتبرترین کتاب های متصوفه است، در فصلی با عنوان «فیما کلّف الله البالغین» درباره اهمیت رعایت حدود شرعی می گوید:
اهل معرفت و تصوف همه اجماع دارند که تمام فریضه هایی که خداوند تبارک و تعلی آنها را در کتابش واجب ساخته و همه اعمالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنها را فرض دانسته همه و همه بر عاقلان بالغ حتمی و لازم است و سرباز زدن از آنها جایز نیست و به هیچ وجه کسی را نرسد که درباره آنها کوتاهی کند صدیق باشد یا ولی و یا عارف؛ هر چند به بالاترین مرتبه و برترین درجه و شریف ترین مقام و رفیع ترین جایگاه دست یافته باشد، نیز همه اتفاق دارند بر اینکه برا ی عبد مقامی نیستکه با توجه به آن، آداب شریعت از او ساقط گشته و بدون داشتن هیچ عذر و علتی ، حرامی بر او حلال و یا حلالی بر او حرام و یا واجبی از عهده او ساقط شود. عذر و علت سقوط یا تغییر وظایف و تکالیف همان چیزی است که شریعت خود احکام آن دو را معین کرده و مسلمانان نیز بر آن اتفاق نظر دارند؛ [و در یک کلام]هر کس سرّش صاف تر رتبه اش برتر و مقامش شریف تر باشد، کوشش وی شدیدتر، عملش خالص تر و پرهیزش بیشتر است.(کلاباذی، 1413ق، ص 58-60)
این عبارت بسیار جامع و در عین حال دقیق برای کسی جای هیچ گونه تردید، گمان، شبهه یا بهانه ای باقی نمی گذارد و بر اجماعی و اتفاقی بودن لزوم و ضرورت پایبندی همگان از سالک مبتدی گرفته تا عارف واصل و نیز متوسط در سیر به شریعت و احکام الهی از منظر بزرگان عرفان و تصوف پای می فشارد و ترک یا اهمال تکالیف شرعی را برای هیچ کس به هیچ بهانه و عذری جز در مواردی که خود دین آنها را مجاز شمرده است مجاز نمی داند.

با این توضیح ، دروغ و خلاف واقع بودن همه اتهام ها و نسبت های ناروا مبنی بر اینکه «جعل عنوان طریقت یا حقیقت برای تضعیف اصل شریعت و بی اعتنایی به آن است» یا اینکه «اهل عرفان و تصوف چون شریعت را پوسته دین می دانند، به احکام شرعی پایبند نیستند» آشکار می شود.
خوب است در اینجا اشاره کنیم که ابوالقاسم قشیری باب دوم کتاب الرسالة القشیریة را به ذکر مشایخ تصوف و بیان سیره و سخن آنان مبنی بر تعظیم و بزرگداشت شریعت اختصاص داده ، و نظیر عبارت بالا را که در آثار مشایخ طریقت فراوان است ذکر کرده و بدین گونه اثبات کرده اهمال احکام شرع از هیچ عارف واصل و هیچ سالک صادقی سر نزده و نمی زند، جز جهله صوفیه که از گستره بحث ما خارج اند.

تبیین معنای عبارت «لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع» و نفی اباحه گری از عارفان راستین
در دو قسمت قبلی معنا و حقیقت سه اصطلاح شریعت، طریقت و حقیقت را از منظر اهل معرفت بررسی و به خاستگاه روایی و رابطه این سه اصطلاح اشاره کردیم. اینک در فصل پایانی این نوشتار قصد داریم شبهه ای را که از یک سو دستاویز جهله صوفیه در ترویج اباحه گری شده و از سوی دیگر مستند مخالفان عرفان برای متهم ساختن عارفان راستین به مسئله رفع تکلیف گردیده، بزداییم.
توضیح اینکه ممکن است کسی بگوید: این گونه سخن ها با آنچه از اهل عرفان اشتهار یافته مبنی بر اینکه «لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع ؛ اگر حقایق آشکار شوند شرایع باطل می گردند.» چگونه قابل جمع است؟

در پاسخ باید گفت صرف نظر از اینکه گوینده این سخن کیست و نخستین کسی که این عبارت را ساخته و پرداخته چه کسی بوده است که سزاوار است در جای خود تحقیق شود_ می گوییم با در نظر گرفتن عبارات و نصوص یاد شده و نیز با توجه به توضیحات و تفسیرهایی که از ناحیه بزرگان عرفان و تصوعبارت یاد شده صورت گرفته ممکن نیست مراد از آن عبارت همان معنایی باشد که عده ای نا آشنا با مبانی و اصول قطعی عرفان آن را فهمیده اند، و برخی هم ناآگاهانه و بدون مراجعه به اهل فن به آن دامن زده و می زنند بلکه مقصود از آن همان معنایی است که از دو عبارت قرآنی و روایی زیر استفاده می شود:
آیه شریفه 99 سوره مبارکه حجر «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقين»؛ «تا زمانی که مرگ به سراغت می آید و جهان آخرت برایت مشهود و یقینی می شود، پروردگارت را عبادت کن»
حدیثی که کلینی در کتاب کافی نقل کرده است: «فان الیوم عملُ و لا حساب و انّ و لا عملُ ؛ امروز (دنیا) روز عمل است و حسابی در کار نیست و فردا (آخرت ) روز حساب است و عملی در کار نیست.» (کلینی، 1365، ج8، ص 58)

از این دو عبارت روی هم رفته چنین استفاده می شود که انسان تا وقتی در نشئه دنیا مکلف به عبادت و بندگی خداست و وظیفه دارد تا لحظه فرا رسیدن مرگ همواره در صراط مستقیم عبودیت حرکت کرده ، حرکات و سکنات خویش را با میزان بندگی خدا تنظیم کند. نیز این را هم از یاد نبرد که زمان کارآیی و محدوده اعتبار اعمال و عبادات، فقط همین عالم دنیاست و بس، و با فرارسیدن مرگ و ظهور نشانه های آن مهلت اعمال و شرایع به سر آمده فرصت هر گونه عملی از وی گرفته می شود.
اکنون که معنای دو عبارت بالا روشن شد می گوییم مراد از عبارت مورد بحث نیز همین معناست. گویا گوینده آن خواسته بگوید تا وقتی مرگ فرا نرسیده و هنوز حجاب دنیا از جلو دیدگان برطرف نگشته و پرده ها کنار نرفته شرایع اعتبار دارند و انسان می تواند بر اساس آنها در طریقت قدم نهد و بدین گونه مقدمات قرب و وصول خویش را به حقیقت فراهم آورد لیکن وقتی مرگ او فرا رسد و حجاب ها و پرده ها از جلو چشمانش کنار روند شرایع برای او اعتباری نداشته ، دیگر نمی تواند کاری انجام دهد بلکه او می ماند و اعمالی که انجام داده است. اگر آن اعمال در راستای حقیقت رقم خورده باشد به اندازه همان ها از حقیقت برخوردار می شود و اگر در جهت دوری از حقیقت صورت گرفته باشد در همان حد از حقیقت فاصله خواهد داشت.

گفتنی است آنچه در معنای عبارت گفته آمد، از سخنان مولوی در ابتدای دفتر پنجم مثنوی که متاسفانه برخی بدون تامل از آنها عبور کرده به دام برداشت های غلط مخالفان می افتند _به خوبی قابل استفاده است. از این رو بسیار مناسب است ابتدا عبارات ایشان را نقل کرده ، سپس نکاتی را که در آن نهفته است، مورد کاوش قرار دهیم. عبارات یاد شده از این قرار است:
این مجلد پنجم است از دفترهای مثنوی و تبیان معنوی در بیان آنکه شریعتد همچو شمع است، ره می نماید و بی آنکه شمع به دست آوری راه رفته نشود و چون رسیدی به مقصود آن حقیقت است. و جهت این گفته اند که
«لو ظهرت الحقائق بطلت الشرایع »؛ همچنان که مس زر شود و یا خود از اصل زر بود، او را نه علم کیمیا حاجت است که آن شریعت است و نه خود را در کیمیا مالیدن که آن طریقت است؛ چنان که گفته اند: «طلب الدلیل بعد الوصول الی المدلول قبیح و ترک الدلیل قبل الوصول الی المدلول مذموم » حاصل آنکه شریعت همچو علم کیمیا آموختن است از اسناد یا از کتاب، و طریقت استعمال کردن داروها و مس را در کیمیا مالیدن است، و حقیقت زر شدن مس. کیمیادانان به علم کیمیا شادندکه ما این علم می دانیم و عمل کنندگان به عمل کیمیا شادند که ما چنین کارها می کنیم و حقیقت یافتگان به حقیقت شادند که ما زر شدیم و از علم و عمل کیمیا آزاد شدیم عنقای الله ایم(کلُ حزب بما لَدیهم فرحون)؛ (مومنون(23)، 53).

یا مثال شریعت همچو علم طب آموختن است و طریقت پرهیز کردن به موجب طب و داروها خوردن و حقیقت صحت یافتن ابدی و از آن هر دو فارغ شدن. چون آدمی از این حیوه میرد، شریعت و طریقت از او منقطع شود و حقیقت ماند. حقیقت اگر دارد، نعره می زند که: (یا لیت قومی یعلمون* بما غَفرلی رَبّی )؛ (یس(36)، 26-27)

و اگر ندارد نعره می زند که: «يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ * وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِيَهْ*يا لَيْتَها كانَتِ الْقاضِيَةَ * ما أَغْنى‏ عَنِّي مالِيَهْ*هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ [حاقه/25-29] اى كاش هرگز نامه اعمالم به من داده نمى‏ شد.- و نمى ‏دانستم حساب من چيست؟
- اى كاش مرگم فرا می رسيد!- مال و ثروتم هرگز مرا بى‏ نياز نكرد،- قدرت من نيز از دست رفت».

شریعت علم است، طریقت عمل است، حقیقت الوصول الی الله

(فَمَنْ کانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً)؛ (کهف(18)؛ 110).....(مولوی، 1375، دیباچه دفتر پنجم)

نکاتی که در این عبارات وجود دارد و توجه به آنها می تواندما را به معنای یاد شده رار زیر است:
1-از عبارت (شریعت همچو شمع است؛ ره می نماید و بی آنکه شمع به دست آوری راه رفته نشود و چون در ره آمدی آن رفتن تو طریقت است و چون رسیدی به مقصود آن حقیقت است )استفاده می شود که جدا دانستن و تفکیک طریقت از شریعت و حقیقت از طریقت ، انحراف آشکار و آسیب خسارت بار است؛ زیرا طریقت بی شریعت ممکن نیست. شریعت بدون طریقت مانند شمع به دست گرفتن و راه نرفتن بی فایده و بی ثمر است؛ همچنان که وصول به حقیقت بدون طریقت میسور نیست طریقت بدون وصول به حقیقت نیز یشه در راه ماندن و به مقصد نرسیدن بیهوده و ابتر است.
2-از به کار بردن «لو» که برامتناع مترتب بر امتناع دلالت می کند در جمله «لو ظهرت الحقایق بطلت الشرائع » فهمیده می شود به باور اهل معرفت، ظهور حقیقت به تمام معنا در ظرف دنیا برای احدی ممکن نیست و چون چنین است بطلان شرایع نیز محال است پس معنای این سخن آن است که انسان هر چند در معرفت به پایه ای برسد که صادقانه بگوید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» (مجلسی ، 1366، ج40، ص 153) تا وقتی در ظرف دنیاست و به گونه رسمی به جهان آخرت منتقل نگشته مکلف است و باید حرکات و سکنات خویش را بر اساس شریعت و طریقت تنظیم کند.

3-عبارت «چون آدمی از این حیوه میرد، شریعت و طریقت از او منقطع شود و حقیقت ماند» در این معنا صریح است که زمان انقطاع و بطلان نه تنها شریعت بلکه طریقت و همچنین ظرف ظهور حقیقت برای انسان لحظه مرگ اوست و پیش از آن در نشئه دنیا نه حقیقت به تمام معنا امکان ظهور دارد و نه شریعت و طریقت از رسمیت افتاده باطل می گردد.
بنابراین بر خلاف نظر برخی بی خبران نه معنای عبارت «لو ظهرت الحقایق بطلت الشرائع » آن است که شریعت در ظرف دنیا برای عارف واصلی که به حق رسیده باطل می شود و نه مراد از آن آیه که می فرماید:( وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ )؛ (حجر، 99)
این است که عبادت برای به یقین رسیدن است و با رسیدن به یقین عبادت جایگاهی ندارد.

در ذیل برای بیشتر روشن شدن آنچه گفتیم به سخنان و کلمات برخی از اهل معرفت و اهل ادب استناد می کنیم.

مرحوم حاج ملاهادی سبزواری در کتاب شرح الاسماء ذیل فقره «یا من یخلق ما یشاء، یا من یفعل ما یشاء، یا من یهدی من یشاء ، یا من یضل من یشاء، یا من یعذب من یشاء، یا من یغفر لمن یشاء، یا من یذل من یشاء» می گوید:

هذه و امثالها لاستواء نسبته تعالی الی الجمیع«الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي‏»(طه، 5)فلیس هو تعالی قریبا منشی و بعیدا منشی اخر مثلا، انما التفاوت منطرفا لمخلوق کان الله و لم یکن کفر و لا اسلام، اذا ظهرت الحقایق بطلت الشرایع ، فبالحقیقة لا هدایة و لا اضلال بالنسبة الیه بل یصیر فیضه فی المهتدی هدایة و فی الضال ضلالة کالماء الذی لا طعم له بذاته ففی قصب السکر یصیر حلوا و فی الحنظل مرّا

اسناد امور متضادی چون هدایت کردن و گمراه ساختن ، عقوبت کردن، و آمرزیدن، عزت بخشیدن و ذلیل ساختن و ....به خداوند تبارک و تعالی برای این است که نسبت او به همه اینها یکسان است همان گونه که قرآن کریم تاکید می کند خدای رحمان بر عرش (ما سوی) مستوی است. پس او به گونه ای نیست که نسبت به چیزی نزدیک و از چیز دیگر دور باشد بلکه تفاوت فقط از جانب مخلوقات است. خداوند بود و هیچ کفر و اسلامی نبود زیرا در عرصه ظهور حقایق، شرایع باطل است. بنابراین در حقیقت هیچ هدایت و اضلالی نسبت به او نیست بلکه فیض او در هدایت یافتگان هدایت و در گمراهان ضلالت است؛ مانند آبی که به خودی خود طعمی ندارد ولی در نیشکر شیرین و در هندوانه ابوجهل تلخ است(سبزواری، 1385، ص 701-702)

از این عبارت محققانه استفاده می شود که معنای عبارت «لو ظهرت الحقائق و بطلت الشرایع» این است که در عالم اله و عرصه ذات اقدس الهی که سرچشمه ظهور همه حقایق است هیچ شریعت و دینی بلکه هیچ کفر و اسلامی نیست ؛ چون شریعت، دین، اسلام، ایمان، هدایت، کفر، ضلالت، و....اموری این سویی اند که برای راه یابی به آن سوی یا انحراف از آن سوی رخ می نمایند و با انتقال انسان ها از این سرا همه این امور برای آنها دگرگون شده، جای خود را به اموری متناسب با آن سرا می دهند.

مرحوم شهیدی در شرح ادبیات (3611-3617) دفتر اول مثنوی آنجا که مولوی می گوید:
«تک مران، درکش عنان، مستور به / هر کس از پندار خود مسرور به
حق همي خواهد که نوميدان او / زين عبادت هم نگردانند رو
هم براوميدي مشرف مي شوند /چند روزي در رکابش مي دوند

خواهد آن رحمت بتابد بر همه / بر بد و نيک از عموم مرحمه

حق همي خواهد که هر مير و اسير / با رجا و خوف باشند و حذير

اين رجا و خوف در پرده بود / تا پس اين پرده پرورده شود

چون بديدي پرده کو خوف و رجا / غیب را شد کرّ و فرّ ابتلا»
حکمت پروردگار اقتضا کرده است که تا مردم در این جهان زندگی می کنند حقیقت آن جهان بر آنان پوشیده باشد، تا بندگان راه بندگی بسپرند و در بیم و امید به سر برند که «لو ظهرت الحقیقة بطلت الشریعة» شریعت برای آن است که مردم بر حکم آن کار کنند و آنان را بر خدا حجتی نباشد که
(لِئَلاَّ يَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ )؛ (نساء، 165) و با کگزاردن این عبادت چشم به پاداش آخرت بدوزند اگر از هم اکنون بدانند که پایان کار آنان چیست، نومید شوند و آزمایشی که از این عبادت و یا ترک آن منصور است باطل گردد(شهیدی، 1373، ج4، ص 186)

گر چه در بیان مراد و برداشت از عبارت «لو ظهرت الحقایق بطلت الشرایع» سطح سخن مرحوم شهیدی با سطح سخن مرحوم سبزواری یکی نیست ولی هر دو سخن در این معنا با هم همسو و هم جهت اند که ظرف ظهور حقایق و به تبع آن بطلان شرایع برای احدی حتی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه معصومان علیهم السلام و دیگر اولیای واصل سرای دنیا نیست و انسان در هر مرتبه و هر مقامی از معرفت و قرب باشد تا وقتی در دنیا به سر می برد مکلف است و از التزام به احکام شریعت و آداب طریقت گزیر یا گریزی ندارد.
از این رو کسانی که با استناد به عبارت یاد شده یا آیه شریفه «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»(حجر، 99) به بهانه یا گمان اینکه ما اهل یقین گشته ایم یا توهم اینکه به حقیقت رسیده ایم خود را از پایبندی به قوانین و مقررات شرعی معاف دانسته احکام شریعت و نیز طریقت را نادیده می گیرند هیچ نسبتی با عرفان واقعی و تصوف اصیل ندارند. همچنین ضروری است تاکید نماییم اگر در جایی نقل شود شخصی از منتسبان به عرفان و تصوف به بهانه یا گمان مزبور به احکام شریعت و طریقت بی مبالات بوده یا بی مبالات است باید در صحت نقل خدشه یا در عارف واقعی بودن آن شخص تردید کنیم.

شایان توجه آنکه این گونه برداشت های نادرست و دور از واقع و بلکه متضاد با مقصود گوینده امری سابقه دار است و همواره برای افراد دردسر ساز و مشکل آفرین بوده است. از باب نمونه می توان به داستان برخی از شیعیان منحرف اشاره کرد که با تمسک به جمله معروف «فاذا عَرَفتَ الامامَ فاعمل ما شئت؛ پس هر گاه امام زمان خود را شناختی هر گونه کاری که خواستی انجام ده.»همه محرمات الهی را را برای خود حلال می دانستند. هنگامی که خبر این گروه منحرف به امام صادق علیه السلام رسید، آن حضرت (انا لله و انا الیه راجعون ) را که بر وقوع مصیبتی دلالت می کند بر زبان جاری ساخته فرمود: این کافران سخن حقی را به نفع خود جاهلانه تاویل کرده اند.

همانا مراد از آنچه گفته شده این است که امام زمان خویش را بشناس و آن گاه با اطمینان خاطر هر عملی را از طاعات و عبادات انجام ده که خدا آن را از تو می پذیرد. این سخن برای این است که خداوند عبادات و اعمال کسانی که به امام زمان خویش معرفت ندارند نمی پذیرد و اگر بر حسب فرض شخصی یافت شود که همه اعمال نیک را انجام دهد و در طول زندگی روزها را به روزه داری و شب ها را به عبادت به سر برد و تمام اموال خود را در راه خدا انفاق کند و در سراسر عمر همه طاعات را به جای آورد ولی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خویش را که آورنده آن فرایض و اعمال است نشناسد تا به وی ایمان آورد و او را تصدیق کند و همچنین به امام عصر عج الله تعالی خود را که اطاعتش بر او واجب است معرفت نداشته باشد تا از وی اطاعت کند خداوند در برابر این اعمال نفعی به او نمی رساند(نوری، 1988م، ج1، ص 174)

در بحث ما نیز عده ای آیه شریفه («وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»(حجر، 99) را به نفع خود جاهلانه تاویل برده تحت عنوان تصوف و ادعای به یقین رسیدن بساط اباحه گری را پهن می کنند و بدین گونه احکام الهی را به سخره گرفته آنها را نادیده می انگارند و برای بزرگان اهل معرفت و تصوف اصیل و بدنامی و زحمت درست می کنند.
برای روشن تر شدن حقیقت خوب است از آنان پرسیده شود: شما درباره آیه شریفه47 سوره مبارکه مدثر شبیه به (حتی یاتیک الیقین)یعنی (حتی اتانا الیقین) پایان سخن دوزخیان گنهکار را در بیان راز جهنمی شدنشان نقل می کنند چه می گویید؟
توضیح آنکه براساس آیات 40 تا 47 سوره مدثر اصحاب یمیمن از جهنمیان گنهکار می پرسند: (وَ ما سَلَکَکُم فی سقر)چه چیزی شما را به جهنم کشانید؟

آنان در پاسخ می گویند: (قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّينَ وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکين وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ45وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ4حَتَّي أَتانَا الْيَقينُ) ما نماز را نمی گزارده، مسکین را طعان نمی دادیم و عمر را با اهل باطل به بطالت گذرانده، روز جزا را دروغ می پنداشتیم تا آنکه مرگ به سراغمان آمد.»
شاهد مدعای ما در این آیات شریفه عبارت (حتی اتانا الیقین) است که شبیه عبارت (حتی یاتیک الیقین) است و همه مفسران به اتفاق آرا این آیه (حتی اتانا الیقین ) را به فرار رسیدن زمان مرگ جهنمیان گنهکار و مشاهده کردن مقدمات و لواحق آن که خود امری یقینی و نیز موجب یقین کردن به حقانیت قیامت و وعده وعیدهای الهی است.معنا کرده اند. در آیه مورد بحث (حتی یاتیک الیقین )نیز مطلب از این قرار است با این تفاوت که آنان از زبان خداوند تبارک و تعالی رسول الله است و این از زبان جهنمیان گنهکار و خطاب به اصحاب یمین . همچنین آن بیانگر لزوم عبادت و بندگی تا زمان انتقال از نشئه دنیا به نشئه آخرت و این آیه بیانگر ادامه تکذیب روز جزا از طرف جهنمیان مزبور تا لحظه فرا رسیدن مرگ و مشاهده نشانه های آخرت است.
بنابراین مراد از (حتی یاتیک الیقین ) در آیه (فاعبد ربّک حتی یاتیک الیقین ، حجر، 99) فرارسیدن مرگ و پایان یافتن زندگی دنیاست معنایی نظیر معنای (مَا دُمتُ حیّاً) در آیه شریفه (وَ اَوصانی بالصلاة و ازکاة ما دمت حیّا )« پروردگارم مرا تا زنده ام به نماز و زکات سفارش کرد.(مریم، 31) چنانکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز هنگامی که بر جنازه عثمان بن مظعون وارد شد و شنید زنی از انصار به نام ام علاء به گونه قطعی شهادت می دهد عثمان مورد رحمت و کرامت الهی است با استفاده از عبارت (فقد جاءه الیقین)به مرگ عثمان بن مظعون اشاره کرد و فرمود: (و ما یدریک انّ الله اکرمه ، اما هو فقد جاء الیقین و انی الخیر از کجا می دانی خدا او را گرامی داشت؟ بلکه او را فقط مرگ در بر گرفت و من برای او امید خیر دارم.)(سیطوطی، 1420ق، ج4، ص128)
گفتنی است عده ای از مفسران و محققان و از جمله حضرت امام خمینی یقین را در آیه 99 سوره حجر به مرگ متعارف معنا نکرده بلکه آن را به معنای حق الیقین یا فنای در حق دانسته اند و بر این اساس سخنانی دارند که باید در جای خود بررسی شود، لیکن در عین حال این بزرگواران هیچ گاه برداشت های غلط صوفی نمایان نادان را برنتافته ، کسانی را که با استناد به آیه یاد شده خود را از قید تکلیف رها و آزاد می پندارند ، سرزنش می کنند.

برای نمونه صاحب تفسیر بیان السعادة که یقین را در آیه مزبور به معنای حق الیقین دانسته و بر اساس آن عبادت را مقدمه رسیدن به این مرتبه از یقین می داند ذیل آیه چنین می گوید:
بعضی از کسانی که خود را به صوفی ها بسته اند گفته اند: عبادت برای حصول یقین است و آن گاه که یقین حاصل شد دیگر احتیاجی به عبادات نیست و اینان به مفهوم مثل این آیه و متشابهات آیات و اخبار و اقوال بزرگان از اهل یقین متوسل شده اند بدون اینکه در مقصود کلام آنها غور و تعمق کنند(سلطان علی شاه، 1372، ج8، ص 83)

حضرت امام خمینی نیز که که یقین را به موت کلی و فنای مطلق تاویل کرده در سرّ الصلوة گوید:
مادامی که عبد در کسوت عبودیت است نمکاز و جمیع اعمال آن از عبد است، و چون فانی در حق شد جمیع اعمال او از حق است و خود را تصرفی در آنها نیست و چون به صحو بعد المحو و بقاء بعد الفناء نایل شد عبادت از حق است در مرات عبد. و این اشتراک نیست بلکه «امر بین الامرین است» است. و نیز تا سالک است عبادت از عبد است، و چون واصل شد عبادت از حق است. و این است معنای انقطاع عبادت پس از وصول (واعبد ربّکَ حتی یاتیک الیقین )؛ ای الموت و چون موت کلی و فنای مطلق دست داد حق عابد است و عبد را حکمی نیست؛ نه آنکه عبادت نکند بلکه عبادت کند و کان الله سَمعَ هو بصر هو لسانه و آنچه بعض از جهله از متصوفه گمان کرده اند از قصور است و چون عبد به خود آمد عبادت از حق است در مرات عبد واقع شود، و العبد سمع الله و لسانُ الله گردد(خمینی، 1383، ص 83)
بر این اساس سالک راستین و عارف حقیقی تا زنده است برای همیشه عبد است و هیچ گاه خود را از عبودیت فارغ نمی داند بلکه آن را برای خویش بالاترین افتخار می داند هر چند به بالاترین درجه از درجات کمال دست یابد چنان که امام عارفان و قدوه سالکان علی بن ابی طالب علیه السلام به درگاه خداوند عرض می کند: (الهی کفی بی عزّا ان تکون لی ربّا ً و کفی بی فخراً ان اکون لک عبداً ؛ پروردگارا این شرافت مرا بس که تو پروردگار منی و این افتخار مرا بس که من بنده توام (ورام، 1368، ج2، ص112)

البته ممکن است عارفی بر اثر غلبه وحدت و فنا و عروض حالت سکر و هیمان از خود بیخود شده از توجه به خویش و تکالیف خویش باز ماند و به این دلیل به طور موقت او را مانند مجانین از محدوده تکالیف خارج بدانیم ولی همان گونه که روشن است این امر با اینکه عارف بعد از بازگشتن به حال طبیعی و حالت بقای بعد از فناء به گونه کلی از تکالیف شرعی معاف بوده از اساس تکلیفی نداشته باشد کاملا متفاوت است و آنچه گاه در سخن ها و عبارت های عارفان به چشم می خورد از این دست نیست بلکه از نوع نخست است محیی الدین ابن عربی در الفتوحات المکیة در این باره می گوید:
«خدای را قومی است که بر اثر غلبه واردات و تجلیات هولناک (جلالی) و نیز نبود آمادگی و نداشتن استعداد لازم عقل آنان از تکالیف شرعی و دینی در پرده است زیرا خدای متعال با تجلیات مزبور عقل آنان را ربوده و آنها را در عالم شهادت مطلقه با روح حیوانی باقی گذاشته است. آنها می خورند و می آشامند و بدون تدبیر و فکر بلکه بر اساس غریزه یا فطرت نخستین در کارهای ضروری خویش تصرف کرده و ناخواسته و ندانسته سخنان حکیمانه بر زبان می رانند؛ و از آنجا که عقلی که با آن مطالب را فهم کرده و بپذیرند در آنها نیست؛ تکلیف از آنان ساقط است. اهل معرفت این قوم را «عقلا المجانین» می نامند و سر این نام گذاری نیز آن است که جنون اینها بر اثر فساد مزاج و عروض بیماری نیست بلکه بر اثر تجلیات هولناک یاد شده است که حق تعالی عقل آنها را ربوده و در محضر خود از نعمت شهود خویش برخوردار کرده است. پس آنها در عین اینکه عاقل اند مجنون اند. (ابن عربی، بی تا، ج1، باب 44، ص 248)

محیی الدین در ادامه نیز افرادی را که در معرض واردات الهی قرار گرفته مغلوب می شوند به سه قسم تقسیم می کند: نخست که مجنون نامیده می شوند، کسانی هستند که تا پایان بر حالت جنون باقی مانده نه می خورند و نه می آشامند تا بمیرند. دوم که عقلاء المجانین خوانده می شوند کسانی اند که به رغم آنکه بر اثر واردات مزبور عقل از آنها سلب شده فهم و درک حیوانی در آنها باقی مانده است. لذا هم می خورند و هم می آشامندو نیز بدون تدبیر و بی رویه در کارهای خویش تصرف می کنند. سوم کسانی هستند که حالت یاد شده در انها دوام نیاورد سپس به میان مردم باز می گردند و با عقل خویش و عاقلانه در کارها تصرف می کنند که پیامبران و اولیای صاحب احوال از این قبیل اند(همانجا)

بی شک افرادی که از قبیل قسم اول و قسم دوم هستند از دایره شمول تکالیف خارج اند زیرا عقل که ملاک توجه تکالیف است از آنان سلب شده است و فقط افراد قسم سوم، به دلیل برگشت به حالت عادی و برخورداری از عقل در دایره شمول تکالیف باقی مانده مثل مردمان دیگر مکلف اند. از این رو جناب لاهیجی ، شارح گلشن راز که با مباحث و مبانی عرفان و تصوف آشناست وقتی به ابیات به ظاهر غیر قابل دفاع شیخ محمود شبستری می رسد آنها را بر اساس مبانی متقن و انکار ناشدنی قوم حمل و تفسیر کرده ، از دامن زدن به معانی ناصحیح و ناموجهی که اراده گوینده نیز به آنها تعلق نگرفته پرهیز می کند:
ابیات شبستری در گلشن راز بدین شرح است:
خدا را یافتم دیدم حقیقت / برون رفتم من از قید شریعت
حقیقت خود مقام ذات او دان / شده جامع میان کفر و ایمان
ولی چون پخته شد بی پوست نیکوست / اگر مغزش بر آری برکنی پوست
شریعت پوست مغز آمد حقیقت / میان این و آن باشد طریقت
خلل در راه سالک نقص مغز است / چو مغزش پخته شد بی پوست نغز است
چو عارف با یقین خویش پیوست / رسیده گشت مغز و پوست بشکست

ایهام یا ابهام این ابیات گر چه با دقت در خود آنها به ویژه توجه به بیت دوم که تصریح می کند حقیقت مقام ذات است که همه چیز در برابر آن فانی و مستهلک است برطرف گشته، سخن ملاهادی سبزواری که پیش تر به آن اشاره شد تداعی می شود ولی با این همه برای رفع یا دفع برخی برداشت های نادرست خوب است به آنچه لاهیجی در شرح ابیات یاد شده آورده است توجه کنیم ایشان در شرح ابیات مزبور می گوید:
نزد محققان غرض از شرایع و اعمال و عبادات ظاهره و باطنه قرب و وصول به حق است و روندگان و سالکان راه الله چون به وسایل عبادات و متابعت اوامر و نواهی به نهایت کمال (فاذا احببته کنت سمعه و بصره و رجله و یده و لسانه)وصول می یابند و به مرتبه محبوبی می رسند؛ به دو قسم می شوند: قسم اول آنهایند که نور تجلی الهی ساتر عقل ایشان گشت، در بحر وحدت محو و مستغرق شدند و از آن استغراق و بیخودی مطلقا بار دیگر به ساحل صحو و مرتبه عقل باز نیایند و چون مسلوب العقل گشتند به اتفاق اولیا و علماء تکالیف شرعیه و عبادات از این طایفه ساقط است چون تکالیف بر عقل است و ایشان را والهان طریقت گویند ......قسم دوم آن طایفه اند که بعد از آن مستغرق دریای وحدت گشته اند و از هستی خود فانی شده و به بقای حق باقی گشته ایشان را از آن استغراق توحید و سکر به جهت ارشاد خلق به ساحل (صحو بعد المحو و فرق بعد الجمع) فرود آورده اند؛ و این گروه چنانچه در بدایت امر قیام به ادای حقوق شرعیه از فرایض و نوافل نموده اند، در نهایت نیز همچنان می نمایند و از رعایت اوضاع و قوانین شرعیه و عبادات دقیقه ای فرو گذاشت نمی فرمایندو دست از وسایل و ی دارند(لاهیجی ، 1381، ص 253-254)

در پایان این نوشتار به سخن متین و استوار علامه طباطبایی درباره توهم سقوط تکلیف اشاره می کنیم. علامه پس از بیان این مطلب که احکام شرعی و قوانین عملی چه در بعدمعاملات و چه در بعد عبادات تمام برخاسته از نیازهای فطری و ضروری انسان است به گونه ای که رعایت آنها مایه دستیابی او به صلاح و سعادت و نادیده انگاشتن آنها موجب فساد و تباهی زندگی وی است، چنین می نگارد:
برداشتن تکلیف از انساندر حقیقت تجویز تخلف او از احکام و قوانینی است که پایبندی به آنها با سعادت وی پیوند خورده است و این به معنای فراهم آوردن مقدمات راه یابی فساد به زندگی اوست که حکمت الهی آن را بر نمی تابد و نیز با عنایت خدا به سعادت انسان سازگار نیست، از این رو تا هنگامی که انسان در نشئه دنیا به سر می برد تکلیف همواره ملازم زندگی اوست خواه کامل باشد یا ناقص (طباطبایی، 1417ق، ج12، ص 201)

جمع بندی
از آنچه تاکنون گفتیم چنین نتیجه می گیریم که:
1-سه اصطلاح شریعت، طریقت و حقیقت عناوین حقیقتی واحد یعنی شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم هستند و تفاوت این سه عنوان اعتباری است.
2-این مراحل سه گانه هر کدام در جای خود لازم و ضروری و به سهم خود در دین و دیانت انسان و تکمیل شخصیت و ایمان او موثرند و نمی توان به بهانه دستیابی به یکی از آنها از دیگری چشم پوشید.
3-ظاهرا سه اصطلاح شریعت، طریقت و حقیقت در متون روایی ریشه داشته برگرفته از حدیثی نبوی است.
4-میان این سه اصطلاح رابطه طولی برقرار است بدین صورت که شریعت مرتبه بدایت، طریقت مرتبه وسط، و حقیقت مرتبه نهایت است. همان طور که کمال بدایت به وسط و کمال وسط به نهایت است طریقت نیز کمال شریعت و حقیقت کمال طریقت شمرده می شود.
5-ممکن است عارفی بر اثر غلبه وحدت و فنا و عروض حالت سکر و هیمان از خود بیخود شده از توجه به خویش و تکالیف خویش بلاز بماند و به این دلیل به گونه موقت او را مانند مجانین از محدوده تکالیف خارج بدانیم ولی همان گونه که روشن است این امر با اینکه عارف بعد از بازگشتن به حال طبیعی و حالت بقای بعد از فنا به طور کلی از تکالیف شرعی معاف بوده از اساس تکلیفی نداشته باشد کاملا متفاوت است و آنچه گاه در سخن ها و عبارت های عارفان به چشم می خورد از این دست نیست.
6-از منظر عارفان محقق سالک الی الله در هر رتبه و مقامی هم که فرض شود تا وقتی در نشئه دنیا به سر می برد و نیز شرایط تکلیف و در راس همه عقل و هوشیاری برای او فراهم است و حالش حال طبیعی است، عبد و مکلف است و در ترک تکالیف هیچ عذری از او پذیرفته نیست. لذا اگر کسی از عارفی سخنی ببیند یا بشنود که موهم خلاف این معناست در صورتی که آنچه دیده و شنیده صحیح و مطابق با واقع باشد باید آن را بر آنچه گفتیم حمل کند نه آنکه آن مطلب را حمل بر ظاهر کرده با برداشت ناصحیح خود بر ضد عرفان و تصوف اصیل به پا خاسته همه را محکوم کند.
7-اینکه گروهی از جهله صوفیه و عارف نمایان و مستصوفان برای فرار از تکالیف شرعی و اباحه گری به عبارت یاد شده یا برخی از آیات و روایات استناد کرده اند ، دلیلی بر جواز رفع تکلیف از واصلان به حقیقت نبوده، اعمال و رفتار خلاف شرع و عقاید باطل آنان را نمی توان به عارفان راستین و حقیقی نسبت داد.

منابع و ماخذ
قرآن کریم
2-آملی، حیدر بن علی (1368)جامع الاسرار و منبع الانوار ، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی انجمن ایران شناسی فرانسه
3----------------(1383)انوار الحقیقه و اطوار الطریقه و اسرار الشریعه، به کوشش محسن موسوی تبریزی ، قم، انتشارات نور علی نور
4---------------(1385)تفسیر المحیط الاعظم و تاویل کتاب الله العزیز المحکم به کوشش محسن موسوی تبریزی ، قم انتشارات نور علی نور
5-ابن عربی، محمد بن علی (بی تا) الفتوحات المکیه بیروت دار الصادر
6-انصاری عبدالله بن محمد(1377)، مجموعه رسائل فارسی خواجه عبدالله انصاری به تصحیح محمد سرور مولایی، تهران: توس
7-خمینی ،روح الله (1383) سرالصلاة، تهران موسسه و نشر آثار امام خمینی، چاپ نهم
8- سبزواری، هادی بن مهدی(1385)، شرح الاسماء و شرح دعای جوشن کبیر تصحیح نجفقلی حبیبی، انتشارات دانشگاه تهران
9-سلطانعلیشاه، سلطانمحمد بن حیدر (1372)ترجمه تفسیر شریف بیان السعادة فی مقام العبادة ، ترجمه محمد رضا خانی و حشمت الله ریاضی ، تهران مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه پیام نور
10- سیوطی، عبدالرحمن ابی بکر، (1420ق) تفسیر الدر المنثور فی تفسیر الماثور، بیروت، دارالفکر
11-شهیدی، سید جعفر، (1373)، شرح مثنوی ، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی
12-طباطبایی، محمد حسین (1417ق) المیزان فی تفسیر القران، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم
13-فرغانی، سعید بن محمد(1428ق) منتهی المدارک فی شرح تائیه ابن فارض ، تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی الحسینی الشاذلی الدرقاوی، بیروت دارالکتب العلمیه

14-قشیری، عبدالکریم بن هوزان(1374)الرسالة القشیریة ، تحقیق و تصحیح عبدالحلیم محمود و محمود بن الشریف. قم، بیدار
15-کاشانی، عبدالرزاق بن احمد (1426ق)اصطلاحات الصوفیة ، تصحیح عاصم ابراهیم الکیالی الحسینی الشاذلی الدرقاوی بیروت دارالکتب العلمیه
16-کلاباذی، ابوبکربن محمد(1413ق) التعرف لمذهب اهل التصوف ، تصحیح و تحقیق احمد شمس الدین، بیروت دارالکتب العلمیه
17-کلینی، محمدبن یعقوب(1365) ، اصول کافی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ چهارم
18-لاهیجی، محمدبن یحیی (1381)، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز ، تهران: نشر علم
19-مجلسی، محمدباقربن محمد تقی(1366)بحارالانوار*تهران، مکتبه الاسلامیه، چاپ سوم
20-معصوم علیشاه، محمد معصوم بن زین العابدین(1382)، طرائق الحقایق، به کوشش محمد جعفر محبوب، تهران: سنایی
21-مولوی ، جلال الدین محمدبن محمد، (1375)، مثنوی معنوی، تهران: پژوهش
22- نوری، حسین بن محمدتقی، (1988م)مستدرک الوسائل، بیروت: موسسسه ال البیت لاحیاءالتراث، چاپ دوم
23-ورام، مسعودبن عیسی(1368)تنبیه الخواطر و نزهة النواظرالمعروف بمجموعه ورام ، تهراندارالکتب الاسلامیة

برگرفته از فصلنامه علمی تخصصی حکمت اسلامی/شماره یک/ نویسنده حجة الاسلام و المسلمین استاد حسن رمضانی

موضوع قفل شده است