جمع بندی بررسی حدیث جنود عقل و جنود جهل

تب‌های اولیه

39 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بررسی حدیث جنود عقل و جنود جهل

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب .

حدیث جُنود عقل و جهل حدیثی اخلاقی از امام صادق(ع) است. در این حدیث که به روایت سماعة بن مهران آمده، امام صادق(ع) در جمعی از دوستان خود ضمن تشریح چگونگی آفرینش عقل و جهل برای هر کدام از عقل و جهل ۷۵ لشکر ذکر می‌کند که در برگیرنده بسیاری از فضائل و رذائل اخلاقی است. برخی مانند ملاصدرا، ملا صالح مازندرانی و امام خمینی حدیث را شرح کرده‌اند.
(اصول کافى-ترجمه مصطفوى، ج‏1، ص: 24)

بنده این حدیث رو خوندم و دیدم تعداد جنود که نام برده شده از هفتاد و پنج تا بیشتر است و این مساله بنده را به شک انداخت ، اما مساله ی بعدی این است که برخی جنود مانند حرص و جهل دوبار نام برده شده اند ، مساله دیگر هم این است که طمع که معمولا مردم آن را زشت می دانند در لشکر عقل آورده شده .

بنده فکر کردم شاید باید طمع را برداشت و در ضد توکل گذاشت و از طرفی کلمه ای مانند آمال و امید را ضد یاس و نا امیدی گذاشت .

و فکر کردم شاید حدود سه تا از این لشکرهایی که از تعداد هفتاد و پنج بیشتر است را بعدا اضافه کرده اند ( مثلا توضیحی چیزی )

و فکر کردم شاید باید کلمه ی عمی یا مثلا از هم خانواده های آن را به عنوان فرمانده لشکر ضد عقل نامید ، به نظر شما چطور باید این مسائل را حل کرد؟

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد حافظ

[TD][/TD]

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم

به من بیاموز;997436 نوشت:
بنده این حدیث رو خوندم و دیدم تعداد جنود که نام برده شده از هفتاد و پنج تا بیشتر است و این مساله بنده را به شک انداخت ، اما مساله ی بعدی این است که برخی جنود مانند حرص و جهل دوبار نام برده شده اند ، مساله دیگر هم این است که طمع که معمولا مردم آن را زشت می دانند در لشکر عقل آورده شده .

حدیث جنود عقل و جهل، در کتاب کافی، ج اول، ص ۱۵، کتاب العقل و الجهل، باب ۱، ح ۱۴ آورده شده است
اولی است مفاد حدیث عقل و جهل نقل شود:
از «احمد بن محمّد» از «علىّ بن حديد» از «سماعة بن مهران» آمده است كه گفت من در محضر امام صادق عليه السّلام بودم و نزد ايشان گروهى از دوستان حضرت بودند و در محضر آن حضرت سخن از عقل و جهل مى‏رفت، حضرت فرمود: عقل و لشكرش و نيز جهل و لشكرش را بشناسيد تا راه يابيد «سماعة» گويد:
گفتم: فدايت شوم ما (عقل و جهل را) نخواهيم شناخت مگر آنكه تو ما را بشناسانى آنگاه حضرت فرمود:
خداى عزّ و جلّ عقل را آفريد درحالى‏كه او نخستين آفرينشى بود از روحانيان كه از سمت راست عرش از نور خويش آفريد، آنگاه به او فرمود: برگرد و او برگشت آنگاه فرمود: (بمن) روى آور شو، و بحقّ روى آورد. آنگاه حقّ تعالى فرمود: تو را اى عقل آفريدم آفرينشى بس بزرگ و تو را بر جمله آفريدگان خويش فضيلت نهادم (حضرت فرمود): آنگاه جهل را از دريائى ظلمانى و جوشان آفريد آنگاه به او فرمود: پشت كن و رخ برتاب و او از حقّ رخ برتافت آنگاه فرمان داد: بسوى من روى آر و او اطاعت نكرد، حقّ تعالى به او فرمود:
تكبّر كردى بر تو لعنت باد، آنگاه براى عقل هفتاد و پنج لشكرى قرار داد و چون جهل نگريست و عقل را به آنچه به او عطا شده بود مورد مرحمت و مكرمت حقّ يافت كينه عقل را در دل گرفت، آنگاه (به پيشگاه حقّ عرضه داشت:) بار پروردگارا اين هم خلقتى همچون منست كه او را آفريده و گرامى داشته و نيرويش بخشيده‏اى و من ضدّ اويم درصورتى‏كه براى من نيروئى نيست پس مرا نيز نيروئى و لشكريانى همچون لشكريان عقل عطا فرماى (حقّ تعالى) فرمود: بلى و اگر پس ازين گردن‏كشى كنى تو را و لشكريان تو را از حيطه رحمت خويش بيرون رانم، جهل گفت راضى شدم و حقّ او را هفتاد و پنج سپاهى (همچند سپاهيان عقل) عطا فرمود اينك نيروهاى هفتاد و پنج‏گانه عقل (و در مقابل نيروهاى هفتاد و پنج‏گانه جهل):

ادامه دارد...

1. (خير) و آن وزير عقل است كه در برابر آن (شرّ) كه وزير جهل است قرار دارد
2. و (ايمان) كه در برابر آن (كفر) قرار دارد
3. (تصديق) كه در برابر آن (جحود): انكار حقّ قرار دارد
4. (رجاء): اميدوارى كه در برابر آن (قنوط): نوميدى از رحمت (حقّ) قرار دارد
5. (عدل) كه در برابر آن (جور) قرار دارد
6. (رضا): خشنودى كه در برابر آن (سخط): ناخشنودى قرار دارد
7. (شكر) كه در برابر آن (كفران): ناسپاسى قرار دارد
8. (طمع) كه چشم داشت بلطف حق است كه در برابر آن (يأس) قرار دارد
9. (توكّل): اعتماد به حقّ كه در برابر آن (حرص): آزمندى ناشى از بى‏اعتمادى بحق قرار دارد
10. (رأفت): نرم‏دلى كه در برابر آن (قسوت): سخت‏دلى قرار دارد
11. (رحمت): مهر كه در برابر آن (غضب): خشم به ناحقّ قرار دارد
12. (علم): دانائى كه در برابر آن (جهل): نادانى قرار دارد
13. (فهم): زيركى كه در برابر آن (حمق): كودنى قرار دارد
14. (عفّت) كه در برابر آن (تهتّك): پرده‏درى قرار دارد
15. (زهد): بى‏رغبتى در امور دنيا كه در برابر آن (رغبت): ميل به دنيا قرار دارد
16. (رفق): سازگارى كه در برابر آن (خرق): ناسازگارى قرار دارد
17. (رهبت): ترسى كه با معرفت كه در برابر آن (جرأت): بى‏باكى قرار دارد همراه است.
18. (تواضع): فروتنى كه در برابر آن (كبر) قرار دارد
19. (تؤدة): تأنّى كه در برابر آن (تسرّع): شتابزدگى قرار دارد
20. (حلم): بردبارى توأم با وقار كه در برابر آن (سفه): سبك‏سرى قرار دارد
21. (صمت): خاموشى كه در برابر آن (هذر): پرگوئى قرار دارد
22. (استسلام): حقّ را گردن نهادن كه در برابر آن (استكبار): سركشى كردن از روى تكبّر قرار دارد
23. (تسليم): مسلّم داشتن حقّ كه در برابر آن (شكّ): نامسلّم دانستن حقّ قرار دارد
24. (صبر): تحمّل و شكيبائى كه در برابر آن (جزع): بى‏تابى قرار دارد
25. (صفح): چشم‏پوشى و گذشت كه در برابر آن (انتقام) قرار دارد
26. (غنى): وفور ملكات فاضله كه در برابر آن (فقر): كمبود اوصاف حميده قرار دارد چه، فقر مادّى از رذائل بشمار نيامده است‏
27. (تذكّر): به ياد حقّ بودن كه در برابر آن (سهو): غفلت از حقّ داشتن قرار دارد
28. (حفظ): نگهبان ايمان خود بودن كه در برابر آن (نسيان): از حال خود غافل بودن قرار دارد
29. (تعطّف): پيوستن (با اهل ايمان) كه در مقابل آن (قطيعت): گسستن از اهل ايمان قرار دارد
30. (قنوع): قناعت كه در مقابل آن (شره): آزمندى و شكم‏پرستى قرار دارد
31. (مواسات): يارى به مال و تن كه در مقابل آن (منع): باز داشتن اضافى مال از محتاج قرار دارد
32. (مودّت): آشكار كردن دوستى كه در مقابل آن (عداوت): دشمنى آشكار كردن قرار دارد
33. (وفا) كه در مقابل آن (غدر): بى‏وفائى قرار دارد
34. (طاعت) كه در مقابل آن (معصيت) قرار دارد

35. (خضوع): فرمانبردارى كه در مقابل آن (تطاول): تعدّى و نافرمانى قرار دارد
36. (سلامت): از آفات نفس در امان بودن كه در مقابل آن (بلا): در معرض آفات نفسانى قرار گرفتن قرار دارد
37. (حبّ) كه در مقابل آن (بغض) قرار دارد
38. (صدق) كه در مقابل آن (كذب) قرار دارد
39. (حقّ) كه در مقابل آن (باطل) قرار دارد
40. (امانت) كه در مقابل آن (خيانت) قرار دارد
41. (اخلاص): خالص و بى‏غرض براى خدا بودن كه در مقابل آن (شوب) قرار دارد: يعنى اگر شخص، كار نيكى انجام دهد بقصد و منظور خاصّى باشد نه صرفا براى خدا.
42. (شهامت): به كارهاى بزرگ دست زدن به اميد توفيق كه در مقابل آن (بلادت): كندى قرار دارد: چه در مرحله فهم حقيقت و چه در مرحله عمل، و فهم حقيقت كه در قبال آن نافهمى است و معرفت كه در مقابل آن انكار است.
43. (مدارات): يعنى با مخالفان، با صلح و مسالمت زيستن كه در مقابل آن (مكاشفه): فاش كردن سرّ قرار دارد
44. (سلامة الغيب): يعنى در غياب برادر مؤمن، شرف و حيثيّت او را پاس داشتن كه در مقابل آن (مماكره): مكر و دوروئى قرار دارد
45. (كتمان): رازدار بودن كه در مقابل آن (افشاء): راز مردم را فاش كردن قرار دارد
46. (صلاة): نماز كه در مقابل آن (اضاعه): ضايع كردن حقّ نماز و شرائط آن را مراعات نكردن قرار دارد
47. (صوم): روزه داشتن كه در مقابل آن (افطار): روزه خوردن قرار دارد
48. (جهاد): جنگيدن با دشمن يا با نفس بهر شكل كه مقتضى باشد كه در مقابل آن (نكول): طفره رفتن از جهاد و چنين وظيفه مهم را نپذيرفتن قرار دارد
49. (حجّ): حجّ گزاردن كه در مقابل آن (نبذ الميثاق): پيمان الهى را پشت سر انداختن و به آن بى‏اعتنائى كردن قرار دارد
50. (صون الحديث): امين سخن مردم بودن كه در مقابل آن (نميمه): سخن‏چينى كردن قرار دارد
51. (برّ الوالدين): به پدر و مادر نيكى كردن كه در مقابل آن (عقوق): نافرمانى پدر و مادر كردن قرار دارد
52. (حقيقت) كه در مقابل آن (ريا) قرار دارد
53. (معروف): پسنديده كه در مقابل آن (منكر): ناپسند قرار دارد
54. (ستر): پوشش چه در لباس و چه اوصاف اخلاقى كه در مقابل آن (تبرّج): خودآرائى و خودنمائى كردن قرار دارد
55. (تقيّه): يعنى پرهيز از هم‏سخنى با نااهل كه در مقابل آن (اذاعه): سخنى را كه نبايد در دسترس عامّه قرار گيرد اشاعه دادن قرار دارد
56. (انصاف): بى‏پروا به حقيقت اعتراف كردن كه در مقابل آن (حميّت): تعصّب جاهلانه قرار دارد
57. (تهيئة): راست و نيكو كردن كه در مقابل آن (بغى): كج‏روى قرار دارد
58. (نظافت) كه در مقابل آن (قذر): پليدى قرار دارد
59. (حياء) كه در مقابل آن (جلع): بى‏شرمى قرار دارد
60. (قصد): ميانه‏روى كه در مقابل آن (عدوان): تجاوز قرار دارد
61. (راحت): از دنيا طلبى آسوده بودن كه در مقابل آن (تعب): در طلب دنيا خود را برنج افكندن قرار دارد
62. (سهولت): آسان گرفتن كه در مقابل آن (صعوبت): سخت گرفتن قرار دارد
63. (بركت و عافيت) كه در مقابل آن (محق): كاستن و نابود كردن (بى‏بركتى) قرار دارد
64. (قوام): صميميّت و استوارى و اعتدال كه در مقابل آن (مكاثره): در صورت افزون طلبيدن و از معنى غافل بودن قرار دارد
65. (حكمت): هر عملى را در جاى خود بكار بردن كه در مقابل آن (هوا): تابع هوس و ميل نفس بودن قرار دارد
66. (وقار): متانت توأم با آرامش، و شتاب نداشتن كه در مقابل آن (خفّت): سبكى قرار دارد
67. سعادت كه در مقابل آن (شقاوت) قرار دارد
68. (توبه) كه در مقابل آن (اصرار): ميل به تكرار گناه قرار دارد
69. (استغفار): توجّه به گناه داشتن و طلب آمرزش كردن كه در مقابل آن (اغترار): به گناه بى‏توجه بودن و مغرور شدن قرار دارد
70. (محافظت): نگاه داشتن اوقات كه هر كار در وقت خود بدون سستى و اهمال انجام گيرد كه در مقابل آن (تهاون): سستى و اهمال قرار دارد
71. (دعاء): از حقّ خواستن كه در مقابل آن (استنكاف): از خواهش سر باز زدن قرار دارد
72. (نشاط): چالاك و آماده بودن كه در مقابل آن (كسل): تنبلى و بى‏حالى قرار دارد
73. (فرح): به فضل و رحمت حقّ شاد بودن كه در مقابل آن (حزن): براى امور دنيوى اندوهگين شدن قرار دارد
74. (الفت): انس با برادران ايمانى داشتن كه در مقابل آن (فرقه): از اهل ايمان دورى جستن قرار دارد
75. (سخاء): بخشش كه در مقابل آن (بخل): امساك و منع نفس از انفاق قرار دارد

و اين همه اوصاف از لشكريان عقل در يك كس جمع نشود مگر آنكه آن‏كس پيمبرى، يا وصىّ پيمبرى يا مؤمنى از كوره آزمايش حقّ، خالص بيرون آمده، باشد. امّا ساير مردم كه از دوستان ما اهل بيت‏اند هيچيك از ايشان نيست مگر آنكه برخى از اين اوصاف پسنديده در ايشان يافت مى‏شود تا آنگاه كه استكمال كنند و از اوصاف ذميمه كه جنود جهل‏اند بدر آيند و لشكريان جهل را نابود كنند آنگاه در شمار پيامبران و اوصياء ايشان در درجات عاليه جايگزين شوند و اين مقام حاصل نگردد جز بشناخت «عقل» و لشكريان او و اجتناب از «جهل» و ياران او، خداى تعالى ما و شما را به طاعت حقّ و رضاى او توفيق كرامت كناد.[1]


[/HR][1]. ابوالقاسم بن عبدالنبی و میرزابابا شیرازی، مناهج انوار المعرفة فی شرح مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، تهران: خانقاه احمدی، ۱۳۶۳، چ دوم، ج۱، ص ۱۳۵ – ۱۴۲.


حافظ;998169 نوشت:
(قنوع): قناعت كه در مقابل آن (شره): آزمندى و شكم‏پرستى قرار دارد

بنده به متن نگاه کردم ولی در متن عربی نوشته :

[=Vazir]وَ الْقُنُوعُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ

حافظ;998169 نوشت:
(علم): دانائى كه در برابر آن (جهل): نادانى قرار دارد

چطور جهل هم فرمانده لشکر است و هم از لشکریان است ؟

حافظ;998170 نوشت:
42. (شهامت): به كارهاى بزرگ دست زدن به اميد توفيق كه در مقابل آن (بلادت): كندى قرار دارد: چه در مرحله فهم حقيقت و چه در مرحله عمل، و فهم حقيقت كه در قبال آن نافهمى است و معرفت كه در مقابل آن انكار است.

اینجا هم که سه لشکری را در یک بند آورده اید .

حافظ;998169 نوشت:
(طمع) كه چشم داشت بلطف حق است كه در برابر آن (يأس) قرار دارد

عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِنّ قُلُوبَ الْجُهّالِ تَسْتَفِزّهَا الْأَطْمَاعُ وَ تَرْتَهِنُهَا الْمُنَي وَ تَسْتَعْلِقُهَا الْخَدَائِعُ

در این حدیث و بسیاری احادیث دیگر طمع مذمت شده است پس نمیتواند از لشکر عقل باشد .

حافظ;998170 نوشت:
(بركت و عافيت) كه در مقابل آن (محق): كاستن و نابود كردن (بى‏بركتى) قرار دارد

اینجا هم دو تا از لشکری ها در قالب یک بند به شمار آمده است در حالی که در متن عربی چنین چیزی دیده نمیشود .

حافظ;998168 نوشت:
آنگاه جهل را از دريائى ظلمانى و جوشان آفريد آنگاه به او فرمود: پشت كن و رخ برتاب و او از حقّ رخ برتافت آنگاه فرمان داد: بسوى من روى آر و او اطاعت نكرد

سلام
مگر جهل امر عدمی نیست پس چطور خدا ان رو خلق کرده؟!!!
بعد خداوند به جهل دستور داده و اون اطاعت نکرده !!!!!
فکر میکردم شیطان اولین متمرد درگاه الهیه
سپاس

به من بیاموز;998199 نوشت:
وَ الْقُنُوعُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ

با سلام
حق با شماست
این تعبیری که آورده شد همانطور که آدرس داده شده، از کتاب مناهج ... و بصورت ترجمه آمده است. ایشان حرص را به معنای شره گرفته است.

این امکان که هر یک از فضائل و رذائل،‌ دارای معانی متفاوتی باشند وجود دارد.
مثلا در همین حدیث، «حرص» یک بار در مقابل «توکل» آورده شده و یک بار در مقابل «قنوع»‌ آورده شده است
روشن است حرص در هر یک ناظر به دو سطح معنایی است.
در مورد سؤالات دیگرتان چون یک مقدار مشغله دارم در اسرع وقت پاسخ‌گویی خواهم کرد.

به من بیاموز;998200 نوشت:
چطور جهل هم فرمانده لشکر است و هم از لشکریان است ؟

جوجه اردک زشت;998209 نوشت:
مگر جهل امر عدمی نیست پس چطور خدا ان رو خلق کرده؟!!!
بعد خداوند به جهل دستور داده و اون اطاعت نکرده !!!!!
فکر میکردم شیطان اولین متمرد درگاه الهیه

با سلام
مقصود از جهل در اینجا، جهلی است که در مقابل علم است اما در آنجا جهل در مقابل عقل.
این قرینه‌ی خوبی است برای این که جهل دارای دو سطح از معنا باشد.
بیان امام خمینی در مقصود از عقل در مقابل جهل این است:


«بدان كه عقل و جهلى را كه در محضر مواليان مورد بحث بود، به حسب ظاهر، عقل و جهلى است كه در انسان است كه آن قوه عاقله، يعنى قوه روحانيه‏‌اى است كه به حسب ذات، مجرّد و به حسب فطرت، مايل به خيرات و كمالات و داعى به عدل و احسان است، و در مقابل آن، قوه واهمه است كه فطرتاً، تا در تحت نظام عقلى نيامده و مسخَّر در ظلِّ كبرياىِ نفس مجرد نشده، مايل به دنيا- كه شجره خبيثه و اصل اصول شرور است- مى‏باشد
اما عقلى كه در لسان شريف حضرت صادق [عليه السلام‏] از آن اسم برده شده- به مناسبت خصايصى كه براى او ذكر شده از قبيل اين كه اوّل خلق از روحانيين است- عقل كلى عالم كبير است كه باطن و سرّ و حقيقت عقول جزئيه است. و به فهم آن حقيقت، آنچه مورد نظر آنان بوده نيز معلوم شود و آن جوهرى است‏نورانى مجرد از علايق جسمانى، و اوّل مخلوق از روحانيين است و تعيُّنِ اوّلِ فيض مقدس و مشيّت مطلقه است‏»

به قرینه سخن بالا، جهل در مقابل علم به معنای نادانی است.

اما جهلی که فرمانده لشکر است همان «وهم کل» واقع در انسان کبیر -نه انسان صغیرـ است که به حسب فطرت و جبلّت مایل به فساد و شرور و دعوت کننده به خطاهاست.

چنین جهلی، حقیقت ابلیس است که سایر شیاطین از مظاهر او می‌باشند.

بر این مبنا،‌ چنین موجودی، اگر چه دارای ویژگی تجردی است اما تجرد عقلانیِ جهل، دارای تجرد برزخی ظلمانی است.

بنابراین، جهلی که در مقابل عقل است امری عدمی نیست بلکه دارای ویژگی وجودی است.

به من بیاموز;998201 نوشت:
اینجا هم که سه لشکری را در یک بند آورده اید

متن حدیث اینچنین است:‌
«وَ الشَّهامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلادَة» (کتاب کافی، ج۱، ص ۲۲)

حافظ;998488 نوشت:
«وَ الشَّهامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلادَة»

[=Nassim]وَ الشَّهَامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَادَةَ وَ الْفِطْنَةُ وَ ضِدَّهَا الْغَبَاوَةَ وَ الْمَعْرِفَةُ وَ ضِدَّهَا الْإِنْكَارَ

به من بیاموز;997436 نوشت:
بنده این حدیث رو خوندم و دیدم تعداد جنود که نام برده شده از هفتاد و پنج تا بیشتر است و این مساله بنده را به شک انداخت

با سلام
امام خمینی در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل در این باره اینچنین می‌فرمایند:

تحديد جنود عقل و جهل را به اين عدد خاصّ، از قبيل تحديد به كليّات و مهمّات است، نه آن كه جنود آنها به طريق بسط و تفصيل، عبارت از همين هفتاد و پنج جند باشد و لهذا در مقام تفصيل و تعديد، بيشتر از هفتاد و پنج تعديد شده است، گرچه مى‏توان بعض از جنود را به بعض ديگر بر گرداند تا عدد به هفتاد و پنج بر گردد ولى از ملاحظه آنچه گفته شد، محتاج به اين تكلّف و زحمت نيست، مثلا خير - كه وزير عقل است - و شرّ - كه وزير جهل است - از امّهات فضايل و رذايل هستند كه جميع آنها برگشت به اين دو كنند، مع ذلك در حديث شريف، از جنود شمرده شده در مقابل ساير جنود، و همين طور عدل و جور را، كه از جنود شمرده ‏اند، از امّهات هستند كه بسيارى از جنود در تحت آن دو ملكه هستند. و بسيارى از جنود نيز شمرده نشده....
شرح‏ حديث ‏جنود عقل ‏و جهل ص : 61 و 62.

به من بیاموز;997436 نوشت:
بنده فکر کردم شاید باید طمع را برداشت و در ضد توکل گذاشت و از طرفی کلمه ای مانند آمال و امید را ضد یاس و نا امیدی گذاشت .

و فکر کردم شاید حدود سه تا از این لشکرهایی که از تعداد هفتاد و پنج بیشتر است را بعدا اضافه کرده اند ( مثلا توضیحی چیزی )

و فکر کردم شاید باید کلمه ی عمی یا مثلا از هم خانواده های آن را به عنوان فرمانده لشکر ضد عقل نامید ، به نظر شما چطور باید این مسائل را حل کرد؟


سلام مجدد؛
در مورد عدم سازگاری عدد و معدود ذکر شده در حدیث؛ ر.ک: مقاله‌ی «ناسازگاری عدد و معدود در روایات با تأکید بر روایت مکارم اخلاق انبیاء» نوشته ادریس عظیما و احمد غلامعلی.

باسمه النور

عرض سلام و ادب

حافظ;998395 نوشت:
اما جهلی که فرمانده لشکر است همان «وهم کل» واقع در انسان کبیر -نه انسان صغیرـ است

اصطلاح انسان کبیر در متون عرفانی به معنای ماسوی الله است (از عالم عقول تا عالم ماده)،در متن فوق هم به همین معناست؟

اگر هست معنای عبارت زیر چیست؟

حافظ;998395 نوشت:
اما جهلی که فرمانده لشکر است همان «وهم کل» واقع در انسان کبیر -نه انسان صغیرـ است که به حسب فطرت و جبلّت مایل به فساد و شرور و دعوت کننده به خطاهاست.

چنین جهلی، حقیقت ابلیس است که سایر شیاطین از مظاهر او می‌باشند.

حبیبه;999391 نوشت:
اصطلاح انسان کبیر در متون عرفانی به معنای ماسوی الله است (از عالم عقول تا عالم ماده)،در متن فوق هم به همین معناست؟

اگر هست معنای عبارت زیر چیست؟

سلام علیکم
بله مقصود، عالم خلق و ماسوی الله است.

این سبک سخن گفتن در سخنان امثال ابن‌عربی دیده نمی‌شود [حداقل بنده ندیدم]؛ اگر چه ریشه‌هایش موجود است.

کاری که حضرت امام در اینجا انجام می‌دهند این است که بحثی را که ناظر به سلوک است به هستی پیوند می‌زند.

در ماسوی‌الله اموری اند که شر‌اند. می‌خواهیم بگوییم این شرور در یک جایی از این عالم قرار دارند.
و چون ابلیس قدرت نفوذ در وهم را دارد و جنسش از جنس وهم است، مظهر وهم کل و به تعبیر دیگر مظهر اسم مضل است.

پس اگر بخواهیم برای عالم کبیر که نسخه‌ی دیگر آن همان عالم صغیر انسانی است، در مقابل عقل اول،‌چیزی را در نظر بگیریم، می‌شود «وهم کل».

نظام کامل نظامی است که هر آنچه اقتضای به وجود آمدن داشته باشد را تحت پوشش قرار دهد.

حقیقت ابلیسی عهده‌دار بخشی از نظام هستی است اما بخش مرجوح و ضعیف نظام هستی؛

لذا عقل بر آن غلبه دارد (خیر بر آن غلبه دارد؛ سبقت رحمته غضبه است)؛

اینها همه به این خاطر است که ساحت ظهوری برای حضرت حق همه اسماء را پوشش می‌دهد.

مثل این که می‌گوییم معلمی که نمره ۲۰ برای او مهم است نمره ۱۸ هم مهم است نمره ۱۵ هم مهم است ـ برای نمرات پایین تر هم ساختار و برنامه دارد- .

حالا در نظام هستی این صفر و یک و دو و ... دارای حقیقت اند اما این چینش در یک سطح نیست بلکه یکی مرجوح و دیگری راجح است؛

و اینچنین است که شرور پدید می‌آیند.

حق تعالی همه اینها را تحت پوشش قرار می‌دهد

اساسا کمال اسمائی به همین معناست که هم موجودات متفاوت بایستی در دستگاه و نظام خلقت باشند.

پس «تقابل» که در رأس آن تقابل اسمائی است تا تقابل های وجودی، در عالم دارای حقیقت است.

قرار نیست در نظام هستی، تنها نمره ۲۰ تعریف شده باشد، دارای نفس‌الامر باشد؛ بلکه بقیه هم دارای سهم وجودی و عدمی‌اند.

جبلت ذاتی عقرب، نیش زدن است - فرض می‌کنیم این نیش زدن یک امر مرجوحی است-

عقرب یک جهت وجودی دارد اما یک جهت شری هم دارد که ذیل این درجه وجودی معنا و مجال می‌یابد.

پس خارج از حیطه کمال اسمائی نیست؛

این همان است که می‌گوییم هر موجودی با هر درجه وجودی اگر اقتضای ظهور داشته باشد خدا بخل نمی‌ورزد.

اگر چه در این میان، تقسیم موجودات به فاضل و مفضول را هم داریم.

باسمه المالک

از توضیحات حضرتعالی متشکرم

حافظ;999444 نوشت:
نظام کامل نظامی است که هر آنچه اقتضای به وجود آمدن داشته باشد را تحت پوشش قرار دهد.

حقیقت ابلیسی عهده‌دار بخشی از نظام هستی است اما بخش مرجوح و ضعیف نظام هستی؛

لذا عقل بر آن غلبه دارد

ساحت عملکرد ابلیس و ظهور او(لعنه الله تعالی)تنها در موجودات مختاری،چون انسان و جن است

بنابراین حقیقت وجودی او (وهم کل)چه جایگاهی در نظام ذو مراتب هستی دارد؟

حافظ;999444 نوشت:
مظهر وهم کل و به تعبیر دیگر مظهر اسم مضل است.

بنده متوجه این سخنان شما نشدم و از این تایپک هم آنطور که انتظار داشتم نتیجه نگرفتم متاسفانه ، ولی باید عرض کنم اینکه میگویند مُضِلّ از نام های خداست و ظهور آن همان ابلیس است و در نتیجه ابلیس از ظهورهای خداوند است و نمیدونم اینجور چیزا به نظرم درست نمیاد .

اصلا بنده نمیدانم نام مضل چگونه و کجا و توسط چه کسی به خداوند نسبت داده شده است لطفا اگر ائمه این نام را برای خداوند به کار برده اند آدرس بدهید تا نگاه کنم .

با تشکر .

حبیبه;999532 نوشت:
ساحت عملکرد ابلیس و ظهور او(لعنه الله تعالی)تنها در موجودات مختاری،چون انسان و جن است

بنابراین حقیقت وجودی او (وهم کل)چه جایگاهی در نظام ذو مراتب هستی دارد؟


انسان نسخه منتسخه از عالم کبیر است؛ عقل او به وزان عقل عالم، وهم او به وزان وهم عالم قرار دارد.
وهم کل، حقیقتِ ابلیس است؛
این حقیقت، از باب «إن من شیء الا عندنا خزائنه» موجب عدم تنزل موجودات به عوالم پایین نمی‌شوند.

می‌توان برای تقریب به ذهن، مطلب را به اتاق فرمان و محل اجرای فرمان تشبیه کرد.

وهم کل، اتاق فرمان است و محل اجرای فرمان، عملکردش بر روی جن و انس در عالم طبیعت است.

بنده از ترکیب اضافی «حقیقتِ ابلیس»، «اضافه اختصاصی» می‌فهمم - اگر اشتباه نکرده باشم- نه «اضافه بیانی».

به من بیاموز;999545 نوشت:
اصلا بنده نمیدانم نام مضل چگونه و کجا و توسط چه کسی به خداوند نسبت داده شده است لطفا اگر ائمه این نام را برای خداوند به کار برده اند آدرس بدهید تا نگاه کنم

سلام علیکم
اگر بخواهیم کارهای هدایت‌گرانه پیامبر صلی الله علیه و آله را ذیل یک عنوان جمع کنیم، چه عنوانی برازنده‌ی این امور است؟
هدایت؛
آیا این هدایت، ریشه در هستی و هستی بخشیِ (وجود بخشی) خداوند دارد یا خیر؟
آن جهتی از هستی بخشی که به امر هدایت تعلق می گیرد، به «اسم هادی» نامگذاری می‌کنیم.
حال از این امر جزئی به یک قاعده‌ی کلی می‌رسیم که هر ویژگی و معنایی که در این عالم است، از پشتوانه‌ی اسمی خاص برخوردار است؛
به اصطلاح، عالم زیر سر اسماء الله هستی یافته است.

این مطلب، در مورد کارهایی اضلال‌گرانه‌ و اغوا گرانه‌ی شیطان نیز صادق است؛
در واقع‌ شیطان خودش را ظرف برای اسم مضل خداوند قرار داده است.
شواهد دینی بر این مطلب:

«... وَ ما يُضِلُ‏ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقين‏»
[=Traditional Arabic]خداوند با ايراد اين مثال، گمراه و هلاك نمى‏كند مگر فاسقان را.

«قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُ‏ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ »

«وَ يُضِلُ‏ اللَّهُ الظَّالِمين‏»

«فَإِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ يُضِلُ‏ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرين‏»

«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُ‏ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدي مَنْ يَشاء ... »

«كَذلِكَ يُضِلُ‏ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتاب‏»

«كَذلِكَ يُضِلُ‏ اللَّهُ الْكافِرين‏»
[=Traditional Arabic]
هر حقیقتی در این عالم، به پشتوانه‌ی یک حقیقت اسمی - از اسماء اللهـ می‌باشد
از تقابل میان خیر و شر و ... موجود در این عالم، به تقابل میان اسماء پی می‌بریم. و این از کمال خداوند است نه از نقص او. آنچه حضرت امام در شرح حدیث جنود عقل و جهل می‌گوید، اشاره به همین حقیقت هستی‌شناسانه دارد.

[=Traditional Arabic]
[=Traditional Arabic]
[=Traditional Arabic]
[=Traditional Arabic]
[=Traditional Arabic]
[=Traditional Arabic]
[=Traditional Arabic][=Traditional Arabic]


حافظ;999675 نوشت:
در واقع‌ شیطان خودش را ظرف برای اسم مضل خداوند قرار داده است

سلام ، به نظر بنده حتی اگه از این آیات اینطور برداشت شود که خداوند هدایت و گمراه میکند ولی نمیتوان گفت شیطان مظهر گمراه کردن خداست .

بلکه به نظرم خداوند هر دو طرف را کمک میکند ، آنها که میخواهند هدایت شوند در هدایت کمک میکند و آنها که میخواهند گمراه شوند در گمراهی .

بنده نمیدونم منظور شما از مظهر بودن چیست ، ولی به نظرم آمد که مظهر یعنی یک ذاتی است که اینطوری ظاهر شده و از اونجایی که بنده به تفاوت بین ظاهر و ذات اعتقاد ندارم ، نمیتونم بگویم که ذات خداوند که مقدس است مظهرش آن شیطان که پر از عیب است می باشد .

از نظر بنده شیطان مظهر نام مضل خداوند نیست بلکه با آن تفاوت دارد ، حتی به نظر بنده نمیتوان گفت شیطان اگر گمراه است حاصل مضل بودن خداوند است ، بلکه در نهایت باعث خود شیطانه که اینطوری انتخاب کرده و خداوند هم در این راه بهش کمک کرده .

حافظ;999675 نوشت:
این مطلب، در مورد کارهایی اضلال‌گرانه‌ و اغوا گرانه‌ی شیطان نیز صادق است؛

به نظر بنده در مورد بدی ها صادق نیست چون خداوند فرموده :

بسم الله الرحمن الرحیم ، مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ ۚ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِيدًا

هر چه از انواع نیکویی به تو رسد از جانب خداست و هر بدی رسد از خودِ توست، و ما تو را به رسالت برای مردم فرستادیم، و تنها گواهی خدا کافی است.

به من بیاموز;999702 نوشت:
ولی نمیتوان گفت شیطان مظهر گمراه کردن خداست

سلام
خب اگر بگوییم شیطان در عرض دستگاه هستی‌بخشی خداوند مشغول به کار است صحیحه؟
بالاخره شیطان هم یکی از مخلوقات خداست.

شما یک وقت اقدام به عمل شفابخشی می‌کنید و یک وقت اقدام به عمل روزی بخشی؛ آیا این دو کار متفاوت هستند یا خیر؟

در اولی از اسم «شافی» مایه می‌گیرید در دومی از اسم «رازق»

از طرفی در عالم، فقط گل و بلبل و صلح و صفا که نیست؛

یک هیتلری می‌آید و هزاران نفر را قتل‌ عام می‌کند

درسته که هیتلر این کار را کرده اما تا خدا به حسب تکوینی اراده نکند که او کاری از پیش نمی‌برد

شمر اگر خدا اراده تکوینی نکند نمی‌تواند سر امام حسین علیه السلام را جدا کند.

همانطور که در مورد ذبح اسماعیل، نخواست و نشد

به من بیاموز;999702 نوشت:
بنده نمیدونم منظور شما از مظهر بودن چیست ، ولی به نظرم آمد که مظهر یعنی یک ذاتی است که اینطوری ظاهر شده

شما در حال حاضر وارد یک منطقه کاملا تخصصی شدید و حق دارید ابهامتان بیشتر از ادراکتان باشد.

به من بیاموز;999703 نوشت:
مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ۖ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ ۚ

مطلب ما با این کریمه قرآنی منافاتی ندارد.

هر کسی خود مختار است تا اسم مطلوب خود را انتخاب کند

یکی «قابض» را و دیگری «باسط» را ... .

اگر بخواهیم آیه‌ای را به عنوان شاهد بیاوریم آیه‌ی زیر مناسب است:‌

[=Traditional Arabic]«ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ[=Traditional Arabic] آخِذٌ[=Traditional Arabic] بِناصِيَتِها»[=Traditional Arabic] (هود: ۵۶)

ترجمه: «[=Traditional Arabic]هيچ جنبنده‏اى نيست مگر اينكه او مهارش را به دست [قدرت و فرمانروايى خود] گرفته است‏»

حافظ;999732 نوشت:
سلام
خب اگر بگوییم شیطان در عرض دستگاه هستی‌بخشی خداوند مشغول به کار است صحیحه؟
بالاخره شیطان هم یکی از مخلوقات خداست.

شما یک وقت اقدام به عمل شفابخشی می‌کنید و یک وقت اقدام به عمل روزی بخشی؛ آیا این دو کار متفاوت هستند یا خیر؟

در اولی از اسم «شافی» مایه می‌گیرید در دومی از اسم «رازق»

از طرفی در عالم، فقط گل و بلبل و صلح و صفا که نیست؛

یک هیتلری می‌آید و هزاران نفر را قتل‌ عام می‌کند

درسته که هیتلر این کار را کرده اما تا خدا به حسب تکوینی اراده نکند که او کاری از پیش نمی‌برد

شمر اگر خدا اراده تکوینی نکند نمی‌تواند سر امام حسین علیه السلام را جدا کند.

همانطور که در مورد ذبح اسماعیل، نخواست و نشد

اگر منظور از در عرض بودن این باشد که شیطان غیر از خداوند است و ذات خدا هیچ نوع سنخیت و عینتی با شیطان ندارد به نظرم این صحیح است ، اما اگر منظور این باشد که شیطان مستقل از خداست خیر .

از نظر بنده خدا کسی نیست که تصمیم به کار زشت میگیره بلکه کسی هستش که تصمیم میگیره کار زشتی که مخلوقات میخواهند انجام دهند بشه یا نشه !

حافظ;999732 نوشت:
ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها

این آیه هم سخنان بنده را رد نمیکند که تایید میکند آنجا که میگوید مهارش را به دست گرفته ، یعنی میتواند تصمیم بنده اش را مهار یا ایجاد کند .

باسمه السبحان

حافظ;999669 نوشت:
انسان نسخه منتسخه از عالم کبیر است؛ عقل او به وزان عقل عالم، وهم او به وزان وهم عالم قرار دارد.
وهم کل، حقیقتِ ابلیس است؛

انسان(عالم صغیر) با حاکم نمودن عقل بر وجود خویش،قوه ی واهمه اش را تحت انقیاد و فرمان خود در می آورد؛چرا در عالم کبیر با وجود

عقل کل این اتفاق نیفتاد و شیطان همچنان به شیطنت خود ادامه می دهد؟

با توجه به اینکه در مراتب هستی عقل دارای رتبه ی برتر و به لحاظ وجودی شدیدتر و دارای آثاری قوی تر است؟

به نام خدا

وقتی می گوییم خدا گمراه می کند،یعنی انسان را به حال خود رها می کند.

وقتی می گوییم شیطان انسان را گمراه می کند یعنی در انسان وسوسه می کند و باطل را حق جلوه می دهد.

حافظ;998395 نوشت:
با سلام
مقصود از جهل در اینجا، جهلی است که در مقابل علم است اما در آنجا جهل در مقابل عقل.
این قرینه‌ی خوبی است برای این که جهل دارای دو سطح از معنا باشد.
بیان امام خمینی در مقصود از عقل در مقابل جهل این است:

«بدان كه عقل و جهلى را كه در محضر مواليان مورد بحث بود، به حسب ظاهر، عقل و جهلى است كه در انسان است كه آن قوه عاقله، يعنى قوه روحانيه‏‌اى است كه به حسب ذات، مجرّد و به حسب فطرت، مايل به خيرات و كمالات و داعى به عدل و احسان است، و در مقابل آن، قوه واهمه است كه فطرتاً، تا در تحت نظام عقلى نيامده و مسخَّر در ظلِّ كبرياىِ نفس مجرد نشده، مايل به دنيا- كه شجره خبيثه و اصل اصول شرور است- مى‏باشد
اما عقلى كه در لسان شريف حضرت صادق [عليه السلام‏] از آن اسم برده شده- به مناسبت خصايصى كه براى او ذكر شده از قبيل اين كه اوّل خلق از روحانيين است- عقل كلى عالم كبير است كه باطن و سرّ و حقيقت عقول جزئيه است. و به فهم آن حقيقت، آنچه مورد نظر آنان بوده نيز معلوم شود و آن جوهرى است‏نورانى مجرد از علايق جسمانى، و اوّل مخلوق از روحانيين است و تعيُّنِ اوّلِ فيض مقدس و مشيّت مطلقه است‏»

به قرینه سخن بالا، جهل در مقابل علم به معنای نادانی است.

اما جهلی که فرمانده لشکر است همان «وهم کل» واقع در انسان کبیر -نه انسان صغیرـ است که به حسب فطرت و جبلّت مایل به فساد و شرور و دعوت کننده به خطاهاست.

چنین جهلی، حقیقت ابلیس است که سایر شیاطین از مظاهر او می‌باشند.

بر این مبنا،‌ چنین موجودی، اگر چه دارای ویژگی تجردی است اما تجرد عقلانیِ جهل، دارای تجرد برزخی ظلمانی است.

بنابراین، جهلی که در مقابل عقل است امری عدمی نیست بلکه دارای ویژگی وجودی است.


سلام مجدد
خیلی ممنونم از شما استاد بزرگوار
@};-@};-@};-

سلام

به من بیاموز;999743 نوشت:
اگر منظور از در عرض بودن این باشد که شیطان غیر از خداوند است و ذات خدا هیچ نوع سنخیت و عینتی با شیطان ندارد به نظرم این صحیح است

من هم موافقم

به من بیاموز;999743 نوشت:
اما اگر منظور این باشد که شیطان مستقل از خداست خیر .

با این قسمت هم موافقم اما معنای مستقل نبودن یعنی چی؟

عدم استقلال تشریفاتی که نیست!

نقطه مقابل استقلال، ارتباط است

در مورد «ارتباط»، حکمت متعالیه به «عین الربط» بودن معنا کرده

نمی‌توان گفت شیطان در هستی‌اش عین ربط است اما در هستیِ کارهایش مستقل است!

ما این را می گوییم شیطان مظهر اسم مُضِلّ خداست.

فیاضیت خدا اقتضا می‌کند هر کس که چیز که امکان تحقق داشت به او تحقق بخشد؛

غوایت و ضلالت، امکان تحقق دارد؛ پس تحقق می‌بخشد

اگر بگویید چرا باید ضلالت از اساس این امکان را داشته باشد؛

می گوییم، در صورت نبودش، عالم، یک عالم ناقصی خواهد بود

نظام احسن، بدون چنین اموری احسن نخواهد بود.

به من بیاموز;999743 نوشت:
تصمیم بنده اش را مهار یا ایجاد کند

میان «مهار» تا «ایجاد» فاصله از زمین تا بی‌کران است

بالاخره مهار می‌کند یا ایجاد می‌کند؟

هر طرف بروی - خودت بروی؛ با اختیار خودت بروی- مطمئن باش خدا برای تو قالب خودت را دارد؛

برخی درشت‌پاها، وقتی به برخی کفش‌فروشی‌ها می‌روند کفش اندازه‌ پای خود را نمی‌یابند؛ کفش فروشی نمی‌تواند آنها را ساپورت کند؛

اما برخی دیگر، هر پایی جلویشان بگذاری، کفش اندازه‌ی آن را تحویل می‌دهند؛

أینما تولوا فثم وجه الله؛

از هر راهی که بخواهی بروی؛ او أخذ به ناصیه‌ی توست

از مملکت خدا بیرون نمی‌روی؛

به مدد اسم الهی، به طرف گمراهی - که خود آن را اختیار و انتخاب کرده‌ای- می‌روی.

با سلام و تحیت

حبیبه;999744 نوشت:
تحت انقیاد و فرمان خود در می آورد؛چرا در عالم کبیر با وجود

عقل کل این اتفاق نیفتاد و شیطان همچنان به شیطنت خود ادامه می دهد؟


تحت انقیاد بودن غیر از معدوم ساختن است؛

هیچگاه دو گانه عقل و وهم در انسان نابود نخواهد بود؛

حتي قلب سيد کائنات و اشرف ممکنات، پيامبر خاتمr، از عوارض توجهات به عالم عناصر، مصون نمانده، جهت حفظ مقام قرب و عبوديت، در هر شبانه‌روز، هفتاد مرتبه استغفار مي‌کند؛ بنابراين، در اين حديث آمده است که:
«فمن الذي خلصت مرآته و نقيت ذاته عن اوصاف البشرية بالکلية بمجرد الاکتساب و العمل من غير جذبة ربانية؟» (صدرالمتألهین، تفسیر القرآن الکریم، ج۴، ص ۴۱۷).

مضاهی تحت انقیاد بودن وهم در عالم کبیر، همان غلبه خیر بر شر است؛

در عالم کبیر هیچ گاه شر بر خیر غلبه نمی‌کند؛

به تعبیری، شر در چنبره‌ی خیر است.

حبیبه;999744 نوشت:
با توجه به اینکه در مراتب هستی عقل دارای رتبه ی برتر و به لحاظ وجودی شدیدتر و دارای آثاری قوی تر است؟

حقایق، همان‌طور که در قوس نزول و سلسله ايجاد، روند ترتيبي از عالي به داني تا ادني - که همان ماده جسماني است- را طي مي‌کنند؛ همچنين، در قوس صعود، روند ترتيبي از داني به عالي و در نهايت، اعلي را مي‌پيمايند.

ملاک اشرفيت و افضليت در قوس نزول و صعود متفاوت است. در قوس نزول، آن مظهري از مظاهر کوني، افضل و اشرف مي‌باشد که اقدم باشد؛ يعني «اول ما خلق الله» باشد؛
اما در قوس صعود، امر به عکس بوده، آن‌که در انتهاي قوس نزول است، اوليت قوس صعود را از آن خود کرده و افضل و اشرف در قوس صعود مي‌باشد؛

زيرا در قوس نزول که قوس افاضه است، آن‌که در ابتداي قوس است، فياض و آن‌که در انتهاي قوس است، مستفيض مي‌باشد و فيّاض به لحاظ رتبه، افضل و اشرف از مستفيض مي‌باشد.

حافظ;999817 نوشت:
میان «مهار» تا «ایجاد» فاصله از زمین تا بی‌کران است

منظورم این نیست که خوده تصمیم را ایجاد میکند ، بلکه منظورم این است که شرایط تحقق تصمیم را ایجاد میکند .

حافظ;999817 نوشت:
نقطه مقابل استقلال، ارتباط است

نقطه ی مقابل استقلال ضعف است ، به نظر بنده اینکه میگوییم شیطان در کار خود مستقل نیست به این معنی نیست که خداوند هم در زشتی او ارتباط دارد و شریک است ، بلکه میگوییم شیطان حتی به خودی خود توان عملی کردن آن تصمیم بدش را هم ندارد و محتاج و نیازمند کمک خداست اما اگر خدا او را کمک کرد که تصمیم بدش را عملی کند خداوند ظلم نکرده زیرا در کل این عمل شیطان به ضرر خودش خواهد بود و نفع آن به اهل حق خواهد رسید زیرا در برابر آن ایستاده و مقاومت خواهند کرد و در این راه عبودیت آنها تجلی خواهد کرد .

حافظ;999817 نوشت:
ما این را می گوییم شیطان مظهر اسم مُضِلّ خداست

این سخن به آن خاطر برای بنده صحیح نیست که این تصور را ایجاد میکند که شیطان همان مضل بودن خداست در حالی که خداوند مرکب نیست و ذات او منزه از اینهاست .

سلام

به من بیاموز;999847 نوشت:
منظورم این نیست که خوده تصمیم را ایجاد میکند ، بلکه منظورم این است که شرایط تحقق تصمیم را ایجاد میکند

مثلا به جای این که یک رفیق خوب سر راهش سبز شود با یک آدم کلّاش دمخور می‌شود و ...

به من بیاموز;999847 نوشت:
نقطه ی مقابل استقلال ضعف است ، ۱- به نظر بنده اینکه میگوییم شیطان در کار خود مستقل نیست به این معنی نیست که خداوند هم در زشتی او ارتباط دارد و شریک است ،

بلکه ۲- میگوییم شیطان حتی به خودی خود توان عملی کردن آن تصمیم بدش را هم ندارد و محتاج و نیازمند کمک خداست اما اگر خدا او را کمک کرد که تصمیم بدش را عملی کند خداوند ظلم نکرده زیرا در کل این عمل شیطان به ضرر خودش خواهد بود و نفع آن به اهل حق خواهد رسید زیرا در برابر آن ایستاده و مقاومت خواهند کرد و در این راه عبودیت آنها تجلی خواهد کرد .


اگر دقت کنید یک شکاف منطقی میان شماره ۱ و ۲ از حرفهایتان هست.
بعلاوه، بنده با سخن شماره ۲ شما مخالف نیستم
اما در عین حال، می‌گوییم شیطان در اصل خود و هر آنچه می‌کند، عین ربط به خداست؛ یا به عبارت دیگر، عین فقر به خداست؛ فقر محض است

به من بیاموز;999847 نوشت:
این سخن به آن خاطر برای بنده صحیح نیست که این تصور را ایجاد میکند که شیطان همان مضل بودن خداست در حالی که خداوند مرکب نیست و ذات او منزه از اینهاست

ما این حرف را در نظام تجلی می‌گوییم؛ اصلا به معنای راه یافتن ترکیب در ذات خداوند نیست. عرض کردم منطقه‌ای که وارد شدید، یک منطقه‌ی کاملا تخصصی است. تا با ادبیات آن آشنا نباشید، ابهاماتتان بیشتر از ادراکاتتان خواهد بود.

خداوند یک مرتبه‌ی ذاتی دارد که همان منطقه‌ی ممنوعه است یک مرتبه‌ی ظهور؛ اولی غیر از دومی است.

حرف جهله صوفیه این است که وجود، یک فرد و مصداق و واقعیت بیشتر ندارد و آن خداست؛ منتهی همین مصداق حقیقی و واقعی که وجود خداست،‌اطوار و شئون گوناگون پیدا می‌کند؛ مثلا در آسمان به صورت آسمان و در زمین به صورت زمین؛ که لازمه‌ آن همان ترکیبی می‌شود که شما اشاره کردید.

باسمه الشکور

عرض سلام و ادب

حافظ;999818 نوشت:
مضاهی تحت انقیاد بودن وهم در عالم کبیر، همان غلبه خیر بر شر است؛

در عالم کبیر هیچ گاه شر بر خیر غلبه نمی‌کند؛

به تعبیری، شر در چنبره‌ی خیر است.

از توضیح بسیار خوب حضرتعالی متشکرم.

اصولا قوه ی واهمه داخل در دایره ی خیر است تنها هنگامی که بر کرسی فرمانراویی و در جای عقل بنشیند

موجب صدور شر می گردد.

که در عالم کبیر به جهت تشکیک و ذو مراتب بودن آن،ممکن نیست مرتبه ی دانی(وهم) به مرتبه ی عالی(عقل) ورود کند.

حافظ;999877 نوشت:
اگر دقت کنید یک شکاف منطقی میان شماره ۱ و ۲ از حرفهایتان هست.

بنده که شکافی نمیبینم ، اینکه خدا زمینه رو فراهم میکنه که ببینیم یک انسان یا شیطان چقدر میتونه گمراه بشه ، به این معنی نیست که خدا ظلم میکنه ، بلکه همین کار خدا عین حکمت و مهربانی اوست ، چرا که این شخص که ظلم میکنه به خودش ، یک ظالمه و دلیلی نداره خدا بیاد و هوای یک ظالم رو داشته باشه .

ولی اینکه این شیطنت شیطان از فیلتر خدا رد میشه هم دلیل بر این نیست که شیطان ظلم نمیکنه ، شیطان ظلم میکنه منتها الان در ظاهر به ما ظلم میکنه ولی آخرش میبینه به خودش ظلم کرده .

ولی اینکه میگن خدا در هیبت شیطان ظهور کرده این حرف اصلا درست نیست ، همون بهتره که بگن شیطان رو هم خدا خلق کرده که این بهتره چون این تفکر رو به وجود نمیاره که حالا شیطان به اراده خدا داره گناه میکنه پس کاریش نداشته باشیم یا شیطان مقدسه و اینا ...

حافظ;999877 نوشت:
حرف جهله صوفیه این است که وجود، یک فرد و مصداق و واقعیت بیشتر ندارد و آن خداست؛ منتهی همین مصداق حقیقی و واقعی که وجود خداست،‌اطوار و شئون گوناگون پیدا می‌کند؛ مثلا در آسمان به صورت آسمان و در زمین به صورت زمین؛ که لازمه‌ آن همان ترکیبی می‌شود که شما اشاره کردید.

اینطور که بنده فهمیدم همشون یه چیز میگن ولی بعضی ها با جرات میگن بعضی ها آروم میگن ، یکی به اسم شیطان پرستی میگه ، یکی به اسم صوفی و فلسفه میگه و ...

حافظ;999877 نوشت:
ما این حرف را در نظام تجلی می‌گوییم؛ اصلا به معنای راه یافتن ترکیب در ذات خداوند نیست. عرض کردم منطقه‌ای که وارد شدید، یک منطقه‌ی کاملا تخصصی است. تا با ادبیات آن آشنا نباشید، ابهاماتتان بیشتر از ادراکاتتان خواهد بود.

کلا همین رو میگن ، بنده هم میگن که به قول معروف ماست بند که نمیگه ماستم ترشه .

با سلام

به من بیاموز;999847 نوشت:
اگر خدا او را کمک کرد که تصمیم بدش را عملی کند خداوند ظلم نکرده زیرا در کل این عمل شیطان به ضرر خودش خواهد بود

فقط به ضرر خودش تمام می شود؟ کسانی که آنها را گمراه کرده هیچ ضرری نکرده اند؟

حالا این گمراهی؛ توسط یکی از موجوداتی که در نظام احسن پروردگار هستند انجام شده یا خیر؟

این موجود از تحت دایره فرمانروایی خدا خارج است یا خیر؟

اگر نیست؛ مظهر کدام اسم از اسماء خداوند است؟

اگر خارج است؛ فرمانروایی مطلق خدا نقض می‌شود؟

سلام

حافظ;1000130 نوشت:
فقط به ضرر خودش تمام می شود؟ کسانی که آنها را گمراه کرده هیچ ضرری نکرده اند؟

اولا من از شما دلجویی میکنم چون یکم تند حرف زدم گل

اما در این مورد خب هر کس بار گناه خودشو به دوش میکشه ، ممکنه وسوسه های شیطان روی یک انسان تاثیر بگذاره ولی اگه اون انسان خودش زمینه ی حق جویی داشته باشه خدا نمیزاره گمراه بشه حتی اگه شد بعد هدایتش میکنه ، اگر گمراه شد و بعد هم هدایت نشد این نشان میده که احتمالا خودش هم ظلم کرده یا در غیر این صورت اثر وسوسه ی شیطان به نظرم اگر زیاد باشه در دستگاه عدالت خداوند بررسی خواهد شد و آن هم نزد خدا اندازه گیری شده است و خدا به کسی ظلم نمیکنه .

حافظ;1000130 نوشت:
حالا این گمراهی؛ توسط یکی از موجوداتی که در نظام احسن پروردگار هستند انجام شده یا خیر؟

نظام احسن به این معنی نیست که هیچ سختی در اون نباشه ، بلکه این سختی ها خودشون زمینه ساز پیشرفت خداجویان میشه .

حافظ;1000130 نوشت:
این موجود از تحت دایره فرمانروایی خدا خارج است یا خیر؟

دو جور میشه برداشت کرد ، اول اینکه خدا مالک هستش به این معنی که همه جزئی ( ظهور یا تجلی ) از خدا هستند که غلطه به نظرم ، دوم اینکه خدا مالک هستش یعنی خدا ، خدای همه ی موجوداته و چون خدای همه ی موجوداته نسبت به اونها بی اختیار و بی قدرت نیست .

حافظ;1000130 نوشت:
اگر نیست؛ مظهر کدام اسم از اسماء خداوند است؟

اصلا چرا باید شیطان یا هر مخلوق دیگه ای مظهر خدا باشه ؟ مگه غیر خدا هیچی نیست ؟

حافظ;1000130 نوشت:
اگر خارج است؛ فرمانروایی مطلق خدا نقض می‌شود؟

خیر نمیشود ، چرا بشود ؟ فرمانروایی مطلق یعنی اینکه همه ی کارها را خدا انجام بدهد ؟

بسم الله الرحمن الرحیم

سؤال:‌
برخی ابهامات و مشکلات حدیث جنود عقل و جهل چگونه پاسخ می‌یابند؟

الف- در متن حدیث تعداد هر یک از جنود عقل و جهل، به هفتاد و پنج عدد مقید شده است در حالی که با شمارش آنها، تعدادشان بیشتر از این مقدار است. (فَأعْطاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعينَ جُنْدا)[1]

ب- عنوان «جهل» دو بار تکرار شده است (یک بار آنجا که «شر» را به عنوان وزیر جهل معرفی کرده و یک بار در مقابل «علم»). همچنین چگونه ممکن است «جهل» در عین حال که فرمانده لشکر است، خودْ از لشکریان باشد.

ج- «طمع» در زمره لشکر عقل ذکر گردیده است و حال آن که در احادیث از آن مذمت شده است (مانند:‌ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِنّ قُلُوبَ الْجُهّالِ تَسْتَفِزّهَا الْأَطْمَاعُ ...)

د- عنوان «حرص»‌ دوبار در میان جنود جهل تکرار شده است.

و- بر طبق مفاد این حدیث، خداوند جهل را خلق و سپس به آن دستور داده است ولی او تمرد نموده، به دستور خدا پشت کرده است و حال آن که «جهل» امری عدمی است –به معنای فقدان علم-:

«پس از آن خلق فرمود جهل را از درياى شور تلخ تاريك؛ پس گفت به او: پشت كن، پشت نمود. پس از آن گفت به او: روى‏ آور، روى نياورد. فرمود به او: سركشى كردى پس دور نمود او را».[2]

پاسخ:
پاسخ از الف:
در این گونه موارد، ناسازگاری عدد و معدود گاهی از سوی راویان و ناسخان و گاه برخاسته از متن روایت است.

در نگاه نخست، فرض بر آن است که ناسازگاری در جهت افزونی و یا کاستی از سوی راوی صورت پذیرفته است که اگر راوی برای توضیح مطلبی، مصداقی را به مصادیق امام علیه السلام، افزوده باشد، «درج» نامده مي‌شود –گمان می‌رود این مورد یکی از همین موارد است-. این آسیب، از سوی نسخه‌نویسان نیز محتمل است.

البته محتمل است راوی در بیان عدد ابتدای روایت، اشتباه کرده است.

احتمالات دیگری نیز در این جا وجود دارد؛ از جمله این که ذکر عدد در صدر روایت از سلیقه‌های راوی بوده و امام علیه السلام، در ابتدا، بدون ذکر عدد، تنها به بیان مصادیق پرداخته است.

احتمال دیگر آن که، راوی و ناسخ در افزایش مصادیق نقشی نداشته و حدیث به همین صورت کنونی از سوی امام علیه السلام صادر شده است. در اینجا می‌توان گفت هدف امام علیه السلام تجمیع برخی مصادیق بوده است. مثلا می‌توان در مورد حدیث فوق که مصادیق از عدد ذکر شده بیشتر اند، بگوییم که در آن از عطف تفسیر استفاده شده است.

گویی امام علیه السلام برای توضیح بیشتر یک مصداق، مصداق دیگری را که بیشتر به ذهن متبادر می‌شود، به آن عطف کرده است.

راه حل دیگر، عطف موارد افزوده شده بر عدد صدر روایت است؛ مثلا امام در ابتدا با بیان عدد هفتاد و پنج، به شمارش آنها پرداخته و در نهایت با یک واو، مصادیق دیگری را افزوده؛ اما به این معنا نیست که مصادیق اضافه شده، بر مصادیق شمرده شده، عطف شده باشد؛ بلکه به خاطر خصوصیتی آنها را مستقل از هفتاد و پنج مورد به حساب آورده است؛ و به عبارتی، این موارد اضافی را بر عدد اصلی صدر روایت افزوده است.

احتمال دیگر آن که مصادیق کلی بیان شده از سوی امام علیه السلام دارای مصادیق جزئی‌تر هم بوده باشد و امام با تجزیه همان مصداق به زیر مجموعه‌های آن هم اشاره کرده است در حالی که مراد اصلی‌شان، همان مصداق، بدون تجزیه زیر مجموعه‌های آن است.

آخرین احتمال آن که، برخی بر این باورند که عدد، دارای مفهوم نیست؛ به عبارتی، عدد بیان‌گر حصر نیست و گوینده می‌تواند در ابتدا عددی را به عنوان تعداد خصایص بگوید، ولی هنگامی که مصادیق آن را می‌شمرد، علاوه بر آن تعداد، عناوین دیگری را نیز ذکر کند.[3]

پاسخی که حضرت امام در کتاب شرح جنود عقل و جهل داده است تقویت‌کننده‌ی دو احتمال اخیر است:
«تحديد جنود عقل و جهل را به اين عدد خاصّ، از قبيل تحديد به كليّات و مهمّات است، نه آن كه جنود آنها به طريق بسط و تفصيل، عبارت از همين هفتاد و پنج جند باشد و لهذا در مقام تفصيل و تعديد، بيشتر از هفتاد و پنج تعديد شده است، گرچه مى‏توان بعض از جنود را به بعض ديگر بر گرداند تا عدد به هفتاد و پنج بر گردد ولى از ملاحظه آنچه گفته شد، محتاج به اين تكلّف و زحمت نيست، مثلا خير - كه وزير عقل است - و شرّ - كه وزير جهل است - از امّهات فضايل و رذايل هستند كه جميع آنها برگشت به اين دو كنند، مع ذلك در حديث شريف، از جنود شمرده شده در مقابل ساير جنود، و همين طور عدل و جور را، كه از جنود شمرده ‏اند، از امّهات هستند كه بسيارى از جنود در تحت آن دو ملكه هستند. و بسيارى از جنود نيز شمرده نشده...».[4]

پاسخ از ب:
«جهل» یک بار به عنوان فرمانده لشکر و بار دیگر در نقش یکی از سربازان در مقابل علم ذکر گردیده، که طبیعتا در هر دو مورد، دارای دو بار معنایی خواهد بود؛ آنجا که فرمانده است، در مقابل «عقل» و آنجا که سرباز است در مقابل «علم» برشمرده شده است. از این رو، روشن است جهلی که در مقابل عقل است به معنای نادانی نیست در حالیکه جهل در مقابل علم، به معنای نادانی است.

پاسخ از ج:
این که برخی عناوین، دوبار ذکر شده است نشان از آن است که این کلمات از مقوله مشترک لفظی بوده، در عین یکسان بودن عنوان، دارای دو بار معنایی یا دو سطح از معنا می‌باشند. مثلا «حرص» یک بار در مقابل «توکل» آورده شده و یک بار در مقابل «قنوع»‌ آورده شده است و به قرینه‌ی مقابل‌های آن، دارای دو سطح از معنا می‌باشد.
«حرص» در لغت به معنای «علاقه‌ شدید» و یا افراط در خواستن‌ است؛[5]

حال بسته به تفاوت در متعلَّق آن، متفاوت خواهد بود. گاهی، متعلق حرص، دنیای مذموم است؛ گاهی متعلق آن امور مباح و ممدوحی از قبیل علم و دانش است. حتی در قرآن، حرص به نبی مکرم صلی الله علیه و آله نسبت داده شده است آنجا که فرمود: «إِنْ‏ تَحْرِصْ‏ عَلى‏ هُداهُم‏».[6]

پس اگر چه «حرص» در حدیث جنود عقل و جهل، دوبار ذکر شده است اما به یک معنا نیست بلکه در هر مورد، نقطه مقابلِ معنای «قنوع» و «توکل»‌ است.

پاسخ از د:
«طمع» در کتاب لسان العرب به «ضد الیأس» معنا شده است و در کتاب العین به «حریص» معنا شده است و در قاموس قرآن به معنای «علاقه‌ی نفس به نفع مظنون –امر غیر قطعی‌ایی که هنوز تحقق آن مسجّل نشده-»آمده است.[7]

از آنجا که غالبا طمع از خاستگاه هوی و هوس بر می‌خیزد، در برخی احادیث مذمت شده است ولی این کلیت نداشته، می‌توان به حسب نزاهت و پیراستگیِ‌ متعلق آن از پستی‌ها و دنائت‌ها، آن را در زمره لشکریان عقل برشمرد؛ مثل آن جا که به رحمت خدا طمع ورزی شود.

پس «طمع» نیز مانند «حرص» دارای سطوح متفاوتی از معناست.

پاسخ از و:
جهل در این جا به معنای فقدان علم نیست تا این اشکال پیش آید بلکه جهل در اینجا امری وجودی است. امام خمینی در تبیین «جهل» بیان می‌دارد که:

«بدان كه عقل و جهلى را كه در محضر مواليان مورد بحث بود، به حسب ظاهر، عقل و جهلى است كه در انسان است كه آن قوه عاقله، يعنى قوه روحانيه‏‌اى است كه به حسب ذات، مجرّد و به حسب فطرت، مايل به خيرات و كمالات و داعى به عدل و احسان است، و در مقابل آن، قوه واهمه است كه فطرتاً، تا در تحت نظام عقلى نيامده و مسخَّر در ظلِّ كبرياىِ نفس مجرد نشده، مايل به دنيا- كه شجره خبيثه و اصل اصول شرور است- مى‏باشد

اما عقلى كه در لسان شريف حضرت صادق [عليه السلام‏] از آن اسم برده شده- به مناسبت خصايصى كه براى او ذكر شده از قبيل اين كه اوّل خلق از روحانيين است- عقل كلى عالم كبير است كه باطن و سرّ و حقيقت عقول جزئيه است. و به فهم آن حقيقت، آنچه مورد نظر آنان بوده نيز معلوم شود و آن جوهرى است‏ نورانى مجرد از علايق جسمانى، و اوّل مخلوق از روحانيين است و تعيُّنِ اوّلِ فيض مقدس و مشيّت مطلقه است»[8]

به قرینه سخن فوق، جهلی که فرمانده لشکر است همان «وهم کل» واقع در انسان کبیر -نه انسان صغیرـ است که به حسب فطرت و جبلّت مایل به فساد و شرور و دعوت کننده به خطاهاست.

چنین جهلی، حقیقت ابلیس است که سایر شیاطین از مظاهر او می‌باشند.

بر این مبنا،‌ چنین موجودی، اگر چه دارای ویژگی تجردی است اما تجرد عقلانیِ جهل، دارای تجرد برزخی ظلمانی است.

بنابراین، جهلی که در مقابل عقل است امر عدمی نیست بلکه دارای ویژگی وجودی است.

این در حالی است که جهل در مقابل علم –که از سربازان جهل شمرده شده- به معنای نادانی است.

منابع
[1]. کلینی، محمد بن یعقوب، تصحیح دارالحدیث، قم: دارالحدیث، ۱۴۲۹ق، چ اول، ج۱، ص ۴۳.

[2]. امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، قم: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۲ ش، چ هفتم، ص ۱۹.

[3]. عظیما، ادریس و غلامعلی، احمد، مجله علوم حدیث: ناسازگاری عدد و معدود در روایات با تأکید بر روایت مکرم اخلاق انبیاء، بهار ۹۶، ش ۸۳، ص ۲۸ و ۲۹.

[4]. امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، قم: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۲ ش، چ هفتم، ص ۶۱ و ۶۲.

[5]. مفردات الفاظ قرآن، ص ۲۲۷ – ۲۲۸؛ قاموس قرآن، ج۲، ص ۱۱۹؛ لسان العرب، ج۷، ص ۱۱.

[6]. نحل: ۳۷.

[7]. کتاب العین، ج۲، ص ۲۷؛ لسان العرب، ج ۸، ص ۲۳۹؛ قاموس قرآن، ج۴، ص ۲۳۸.

[8]. امام خمینی، شرح حدیث جنود عقل و جهل، قم: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۸۲ ش، چ هفتم، ص ۲۱.

موضوع قفل شده است