جمع بندی بحث ولایت در ایران

تب‌های اولیه

191 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

رحیق مختوم;317112 نوشت:
مردم هر حكومتي تابع همان دين و حكومت خودشان هستند لطفا در تفسير آيه شريفه لااكراه في الدين مطالعه فرمائيد همه چيز دستگيرتان خواهد شد

متوجه منظورتان نشدم. یعنی انتخاب دین توسط مردم باید براساس حکومت وقت انجام پذیرد. پس عقل مردم چه کاره است؟ هر فردی باید بر اساس عقل خودش و تحقیق شخصی اش دین مورد نظر خود را بپذیرد.

رحیق مختوم;317112 نوشت:
و آيا حكومت پيامبر و منويات حضرت امير صلوات الله و سلامه عليهما جداي از دين بود؟؟؟

خیر جدای از دین نبود. اصولا نمی توان در مورد ایشان حرف از جدایی دین از هر اموری به میان آورد. چرا؟ چون اینکه آنها اگر هم می خواستند نمی توانستند دین را از حوزه حکومتی جدا کنند. چون که دین عبارت بود از سخنان و گفتارها و رفتارهای ایشان. ولی این در مورد ولی فقیه فرق می کند. نمی توانیم بگوییم دین عبارت است از سخنان و گفتارها و رفتارهای ولی فقیه. چه اینکه ایشان هم برای فهم دین به متون شریعت نیازمند است. پس در مورد پیامبر و امامان منطقا و عقلا نمی توان حرف از جدایی دین از سیاست زد. این مسئله در مورد ایشان محال منطقی است.
رحیق مختوم;317112 نوشت:
استمرار اجتهاد فقيه را در استنباط احكام مربوط به موضوع هاي تازه و بي سابقه از دو منبع نقل و عقل ياري مي نمايد شناخت دقيق موضوع هاي جديد اجتماعي كه متأثر از مسائل و حوادث جهاني است فقيه را با زمان خود و مقتضيات آن آشنا مي سازد و او را در يافتن برخي از مناسبات عقلي احكام ياري مي نمايد و موضوع ها و شناخت برخي از قرائن لبيّه عقليه مربوط به استظهار احكام ياري مي نمايد مهم آن است كه با آگاهي از زمان و حوادث مربوط به آن راه استنباط احكام الهي از منابع شرع همواره باز است و به همين دليل است كه امام صادق عليه السلام ميفرمايد " العالم بزمانه لاتهجم عليه اللوابس " يعني انسان آگاه به زمان خود مورد هجوم خطاها و اشتباهات قرار نميگيرد

در مورد همراهی شریعت با مقتضیات زمان باید گفت که فقیه برای صدور حکمی که متناسب با شرایط امروز جامعه پیش می آید از یک سری قواعد کلی اسلام بهره می گیرد و عقل را هم با آن همراه می کند و حکو صادر می نماید. ولی یک نکته را باید در نظر بگیریم هیچ حکم کلی اسلام نیست که با عقل منافات داشته باشد. مثل قاعده ای که بیان میدارد در اسلام هیچ ضرری وجود ندارد. ( اصطلاحش را دقیق به خاطر نمی آورم. ) لذا در این موارد فقیه حکمی را می دهد که ازهمه طرف با عقل و عرف جامعه همخوانی داشته باشد و در واقع حکمی عقلی است نه شرعی. اختلاف سر مصادیق امروزی و جزییات آن است که در متون اولیه شریعت وجود ندارد و فقیه از عقل خود برای صدور فتوا بهره می گیرد. لذا می توان گفت تمام احکام کلی اسلام ( که بر عقل هم منطبق است ) در همه جوامع دینی و غیر دینی رعایت می شود. به اعتقاد بنده در مسایل و احکام اجتماعی اسلام هیچ حکمی نباید وجود داشته باشد که با عقل در تضاد باشد.
رحیق مختوم;317112 نوشت:
انصافا جاي تامل و دقت دارد و با اين فرمايش حضرتعالي كل بساط حكومت ديني در غير از كشوري مانند عربستان بايد برچيده شود در حاليكه طبق آنچه را كه ما الان در دنياي امروزي مي بينيم مردم بسياري از كشورها و حتي همان كشورهايي كه خواهان ديني مانند اسلام نيستند من حيث المجموع خواهان حكومت ديني از هر ديني هستند و از همين جا ثابت مي شود كه حكومت خواهي از نوع ديني آن مد نظر تمام عقلاي عالم است چطور ميشود تصور نمود حاكمان غير ديني بتوانند سعادت بشر را تضمين كنند و حاكمان عدل فقيه از اين خصيصه بي بهره باشند ؟؟!!!!!! درحاليكه در جاي جاي قرآن و احاديث حضرات ائمه معصومين عليهم السلام مطالبي وارد شده است كه مطلقا سعادت و خوشبختي دنيا و آخرت را مبتني بر حكومت ديني در ظل حكومت الهي مي دانند ضمن اينكه رسالت پيامبر محدود به شبه جزيره عربستان نبود همچنانكه مقام معنوي پيامبر بعنوان شاهد بر اعمال تمام پيامبران و تمام امت هاي قبل از ايشان بوده است

بهتر است جهت طولانی نشدن بحث و عدم انحراف بحث را معطوف به حکومت دینی و مشخصات حاکم آن کنیم.
قبلا بنده عرض کردم که با وجود اینکه سکولاریسم را ترجیح می دهم ولی مشکلی با حکومت دینی ندارم. به شرطها و شروطها. بهتر است به این شروط بپردازیم.

hoorshid;317115 نوشت:
دوست گرامی لطف کنید پاسخ ها رو کامل بخوانید که مجبور به تکرار نشم! عرض کردم که اگر ایجاد حکومت بر اساس دین غلط باشد چه یک نفر چه به قول شما سه چهار نفر!فرقی نمیکند هیچ کدام نباید حکومت تشکیل میدادند!یعنی اگر یک نفر از انبیا هم این کار ر ا کرده باشد و این کار غلط بوده باشد این نبی الغیاذ بالله بر خلاف دستور الهی عملی را انجام داده.یعنی مواردی که خودتون گفتین برای استدلال شما مثالی نقض محسوب میشه. ببینید من دارم با این پیش فرض بحث می کنم که شما به اسلام و حقانیت ان معتقدید در غیر این صورت بفرمایید تا شیوه بحث رو تغییر بدم.

بنده غلط بکنم. اینهایی که گفتن متن حدیث بود سخنان بنده که نبود.
یک بار دیگر متن حدیث را می اورم :
خداوند هیچ پیامبری را سلطنت نبخشید مگر چهار نفر از ایشان را ؛ داود و سلیمان و یوسف و ذوالقرنین » (بحار الأنوار ؛ سه نفر – به استثنای ذی القرنین - ) .
آخر من نفهمیدیم پیامبر اسلام حکومت اسلامی تشکیل داد یا خیر. اگر نداد که فبها و تبعیت از او در عدم تشکیل حکومت اسلامی لازم است. اگر هم داد بفرمایید چرا در لیست انبیایی که در حدیث آورده شده نیامده است؟

تشکیل حکومت اسلامی توسط پیامبر امری مسلم است. ولی اینکه در لیست پیامبران نیامده دلیلش این است که حکومت ایشان منتسب به خدا به طور مستقیم نیست. بلکه ایشان به دلیل اینکه با اقبال مردمی مواجه شدند حاکم اسلامی گردیدند. اینکه امام صادق 3 یا 4 نفر از انبیا را از استثنا کرده است را چرا بنده باید جواب بدهم.

hoorshid;317115 نوشت:
بعد هم به یک مطلب دقت کنید:شما نهایتا شاید با این استدلال بتوانید بگویید پایه ریزی حکومت دینی باید به خواست مردم باشد اما اینکه تک تک دستورات بنا به خواست مردم باشد این دیگر حکومت دینی نیست!چون در حکومت دینی خواست الهی اجرا میشود نه خواست اکثریت!!

موافقم.

hoorshid;317115 نوشت:
در مورد بنی اسرائیل هم عرض کردم کمی در متون خودشان و البته متون ما مطالع بکنید متوجه میشوید که حکومت سلیمان علیه السلام قرار بود توسط حضرت موسی ایجاد شود اما به خاطر نافرمانی های مکرر قوم بنی اسرائیل (که در قران هم موارد بسیار ان ذکر شده) سفر 40 روزه به سرزمین موعود(فلسطین) 40 سال طول کشید بنی اسرائیل در طول این مدت پیامبران بسیاری را کشت و بارها (مثل جریان سامری) از دین خود برگشت.تا اینکه در زمان داوود علیه السلام شرایط اماده شد و بعد از حدود 40 سال بنی اسرائیل تن به فرمان الهی برای جهاد داد.تا بالاخره شرایط برای حکومت فراهم شد و مقدمات ان در زمان داوود ع انجام شد و در زمان سلیمان ع ایجاد شد.ماجرای این قوم را مطالعه کنید متوجه میشوید که واقعا شرایط برای انبیا قبلی اماده نبود! مردم بنی اسرائیل تا قبل از سلیمان علیه السلام لیاقت داشتن چنین حکومتی که نمایش کوچکی از حکومت ولی معصوم بر زمین بود را نداشتند!

خداوندی که قادر مطلق است اگر بخواهد پیامبری به سلطنت برسد شرایط را چه بوسیله عوامل غیر طبیعی و چه طبیعی برایش فراهم می کند اتفاقا از فراهم نشدن شرایط برای حکومت پیامبران این نتیجه را می توان گرفت که اصلا خداوند نمی خواسته که حکومتی بوسیله آنها تشکیل شود. چرا که خواست خدا حکومت مردم بر مردم است. این 3 یا 4 مورد هم استثناست.

شریعت عقلانی;317272 نوشت:
یک بار دیگر متن حدیث را می اورم : خداوند هیچ پیامبری را سلطنت نبخشید مگر چهار نفر از ایشان را ؛ داود و سلیمان و یوسف و ذوالقرنین » (بحار الأنوار ؛ سه نفر – به استثنای ذی القرنین - ) . آخر من نفهمیدیم پیامبر اسلام حکومت اسلامی تشکیل داد یا خیر. اگر نداد که فبها و تبعیت از او در عدم تشکیل حکومت اسلامی لازم است. اگر هم داد بفرمایید چرا در لیست انبیایی که در حدیث آورده شده نیامده است؟ تشکیل حکومت اسلامی توسط پیامبر امری مسلم است. ولی اینکه در لیست پیامبران نیامده دلیلش این است که حکومت ایشان منتسب به خدا به طور مستقیم نیست. بلکه ایشان به دلیل اینکه با اقبال مردمی مواجه شدند حاکم اسلامی گردیدند. اینکه امام صادق 3 یا 4 نفر از انبیا را از استثنا کرده است را چرا بنده باید جواب بدهم.

سلام خدمت شما دوست گرامی.
شما که پاسخ بخشهای دیگر سخنان بنده رو ندادی ولی بنده در این مورد توضیح بیشتر عرض میکنم خدوتتون
عرض کردم رسول خدا، امیر المومنین،دیگر ائمه علیهم السلام و... قرار بود حکومتی مثل حکومت این دسته از انبیایی که در حدیث امده تشکیل بدهند (با شکوه و گستردگی بیشتر) اما نشد،نتوانستند،چون مردم امادگی ان را نداشتند.حکومت تشکیل شد و امور حکومتی انجام میشد ولی نه با ان شکوه و بزرگی حکومت ان سه پیامبر گفته شده
یک مقدار در مورد تاریخ بنی اسرائیل مطالعه بفرمایید (که خیلی هم جالب است و انگار توصیف کننده ی حال روز همین حال ماست..!) متوجه عرض بنده میشید.حکومت معصوم ارام ارام وجه های مختلفش شروع کرد به نمایش در امدن از ذوالقرنین شروع شد و ارام ارام تا با شکوه ترینش در زمان سلیمان ع رخ داد اما باز هم ان حکومت نمایش کامل حکومت معصوم نبود تا ان شا الله زمان ظهور این شکل حکومتی به شکل کامل ظهور میکنه!
ببینید حکومت معصوم ویژگی های خاصی دارد که برای به اجرا در امدنش به ظرفیت مردم (نه اجازه انها!!) نیاز هست از نمونه های ان اجرای عدل الهی است (نه چیزی که به معنا ی عدل و به معنی مساوات بین ما رواج دارد!!) چیزهایی که نقل شده از ارتش تحت فرمان اجنه یا.... این ویژگی های خاص به خاطر نبود ظرفیت در مردم (که یکی از مهم ترین نیازهای ایجاد چنین ظرفیتی تبعیت کامل است که نمونه اش رو در اخر متن عرض میکنم) نه رسول خدا نه امیرالمونین و نه... نتوانستند چنین حکومتی را به اجرا در اورند!حتما با تاریخ اسف بار زمان امیرالمونین اشنا هستید که خودشان در جایی(اگر اشتباه نکنم جنگ صفین) فرمودند که امام بودم و ماموم شدم!!یا حتی در زمان پیامبر که بعضی از به اصطلاح صحابه پیامبر نقشه قتلشان را کشیدند!!یا افتضاهی که در جنگ احد به بار اوردند!یا...!خب با این شرایط امکان ایجاد ان حکومت ایدال که مد نظر هست نبود!همان طور که زمان انبیا ی قبل از داوود ع در بنی اسرائیل این امکان نبود و الا عرض کردم (هم در بعضی اخبار ما هست هم در اموزه های باقی مانده از موسی علیه السلام در کتب یهود) که حکومت داوود علیه السلام قرار بود توسط موسی ع اجرا بشه اما به خاطر اماده نبودن مردم نشد!
به خاطر این تفاوتها (به خصوص گستردگی و شکوه حکومت) در مورد این چهار پیامبری که در متن حدیث امده این طور بیان شده!و الا مگه حضرت یوسف علیه السلام به خواست مردم حکومت کرد؟!؟!مردم حضرت یوسف رو سرکار اوردند یا فرعون رو؟!!..
اما تبعیتی که عرض کردم باید باشه:
شخصى به نام تسهل به امام صادق (عليه السلام ) عرض كرد چرا نشسته اى با اين كه صد هزار شمشير زن يار و ياور دارى امام صادق (عليه السلام ) دستور داد در تنور خانه آتش افروختند آن گاه به سهل فرمود به درون آتش ‍ تنور برو و در آتش بنشين .
سهل عرض كرداى آقاى من مرا در آتش نسوزان مرا رها كن تا من نيز حرفم را پس بگريم امام (عليه السلام ) فرمود تو را رها ساختم در همين هنگام هارون مكى كه يكى از ياران راستين امام صادق (عليه السلام ) بود وارد شد امام (عليه السلام ) به او فرمود برو در درون آتش تنور بنشين او بى درنگ رفت و در درون آتش نشست امام صادق (عليه السلام ) درباره اوضاع خراسان با سهل به گفت و گو پرداخت به گونه اى كه گويا در خراسان بوده و همه اوضاع آن جا را از نزديك ديده است سپس به سهل خراسانى فرمود: برخيز و ببين چه كسى در ميان تنور آتش است او برخاست و كنار تنور آمد ديد هارون مكى چهار زانو در ميان آتش نشسته است امام (عليه السلام ) به سهل فرمود در خراسان چند نفر مانند اين شخص هست .
سهل گفت سوگند به خدا حتى يك نفر مثل اين شخص نيست امام صادق (عليه السلام ) فرمود من خروج و قيام نمى كنم در زمانى كه (حتى ) پنج نفر يار راستين براى ما پيدا نشود ما به وقت قيام آگاه تر هستيم .
((سفينه البحار، ج 2، ص 714)).
نمونه هایی مثل این باز هم در تاریخ هست!

hoorshid;317116 نوشت:
اما برای استدلال به حقانیت حکومت دینی حداقل از دید اسلام ساده ترین چیزهایی که میتوان گفت این است که اولا در اسلام قوانین بسیاری هست که بدون وجود حکومت دینی قابل اجرا نیست!و هیچ قانون گذار عاقلی هم نیست که قانونی را وضع کند اما با اجرای ان مخالفت کند!!در واقع حکومت دینی حکومتی است که در ان قوانین دین اجرا شود و قوانین دین منصوب از طرف خداست و حالا میگوییم خداوند با اجرایی شدن این قوانین مخالفت کرده؟!؟!

پاسخ شما در مباحثات بنده با دوست گرامی رحیق مختوم داده شد. حال دوباره عرض می کنم قوانین اجتماعی اسلام ریشه در عرف آن روز جامعه عربستان دارد و بیشتر از آنکه احکامی شرعی باشد احکامی عقلایی بوده است. اکثر احکام امضایی بود و همین امضایی بودن عرفی بودن آن احکام را اثبات می کند. حال قوانین عرفی جامعه مورد قبول هر حکومتی است چه دینی و چه غیر دینی.
در ضمن خداوند هیچ وقت با اجرایی شدن قوانینش مخالفت نمی کند بلکه اجرای آنها را منحصر به خواست مردم کرده است.

hoorshid;317116 نوشت:
اگر بکوییم قوانین دینی فقط باید در جامعه ای اجرا شود که همه مردم اجرای این قوانین را بخواهند باید گفت که چنین جامعه ای هرگز یافت نخواهد شده و در حکومتهای قبلی یعنی به طور مثال در زمان خود رسول خدا و یا امیر المونین هم این طور نبوده که همه ی افرادی که تحت پوشش این حکومتند به اسلام اعتقاد داشته باشند!...یا حتی در زمان حکومت امام زمان علیه السلام هم هرگز این طور نیست که همه ی افراد مسلمان باشند و امام فقط به مسلمانان حکومت کند.امام قرار نیست همه را به زور مسلمان کند و هر که اسلام نیاورد کشته شود!در روایات هست که همین اهل کتاب امام را به شهادت میرسانند! پس این دلیل هم مورد تایید دین نیست!

ما هم نمی گوییم همه مردم بلکه می گوییم اکثریت جامعه. منتها اگر قوانین حکومتی مستقل از دینی خاص و بر اساس عقل و علم و عرف روز وضع گردد در واقع عدالت بیشتر در مورد همه مردم رعایت می شود. ولی اگر بر اساس یک دین خاص وضع شود پرواضح است که مورد قبول مردم سایر ادیان نیست و این قبول از روی اجبار است.

[="Black"]

شریعت عقلانی;317301 نوشت:
پاسخ شما در مباحثات بنده با دوست گرامی رحیق مختوم داده شد. حال دوباره عرض می کنم قوانین اجتماعی اسلام ریشه در عرف آن روز جامعه عربستان دارد و بیشتر از آنکه احکامی شرعی باشد احکامی عقلایی بوده است. اکثر احکام امضایی بود و همین امضایی بودن عرفی بودن آن احکام را اثبات می کند. حال قوانین عرفی جامعه مورد قبول هر حکومتی است چه دینی و چه غیر دینی. در ضمن خداوند هیچ وقت با اجرایی شدن قوانینش مخالفت نمی کند بلکه اجرای آنها را منحصر به خواست مردم کرده است.

دوست گرامی این چیزی که شما میگید دیگه دین نیست!!عرض کردم اگر به حقانیت اسلام معتقد نیستید از روش دیگه ای بحث کنیم اگر تاریخ مصرف قوانین اسلام گذشته که این چه جور دینیست که قرار است کامل باشد؟!
اگر هم قرار است عرف قوانین اسلام رو تعیین کند که دیگر چه نیازی به دین مردم خودشان صلاحشان را تشخیص میدهند!!!
عرض کردم اسلام بعضی احکام جزیی دارد بعضی احکام کلی!احکام کلی اسلام در زمان ها ی مختلف بر امور مختلف صدق میکند ولی این به معنی ان نیست که قانونی وجود ندارد در مورد این دسته از احکام هم عرض کردم که این اصول کلی یا خطوط قرمز اسلام بر هر مسئله ای صدق کند(حالا اقتصاد باشد برنامه ریزی های کشوری باشد امور فرهنگی باشد و....) ان مسئله مربط به هر حوضه ای باشد میشود حکم دینی!
شریعت عقلانی;317301 نوشت:
خداوند هیچ وقت با اجرایی شدن قوانینش مخالفت نمی کند بلکه اجرای آنها را منحصر به خواست مردم کرده است.
خب این حرف شما یعنی اگر مردم (اکثریت) با به اجرا در امدن این قوانین مخالف بودند خدا هم مخالف است!این هم باز شد همان!یعنی خدا باز هم با اجرا شدن قوانینی که خودش وضع کره مخالفت کرده![/]

hoorshid;317122 نوشت:
یعنی اینجا جایی بوده که فقیه تشخیص داده تصمیم گرفته شده مخالف با احکام اسلام است.از طرفی عرض کردم خدمتتون با یک مثال (تحریم تنباکو) که این مسئله( یعنی ولایت مطلقه) به این جهت قرار داده شده که احکام اسلام برای نیاز زمان هم پیش بینی شدند.(در لینکهایی هم که گذاشته بودم کمی توضیح داده شده بود)یعنی اسلام یک سری قوانین کلی قرار داده که مصادیق انها در هر زمان میشود حکم اسلام در ان زمان مثلا وقتی میگوید لا ضرر و لا ضرار این نهی ضرر دیدن و ضرر رساندن رو باید اولا خوب درک کرد که اصلا منظور اسلام از ضرر چیست و زمانی که امکان وقوع هر دو بخش حکم نیست چه باید کرد و مسائل از این دست و دوم اینکه در هر زمانی مصداق این حکم چیست!؟یعنی وقتی مصداق این حکم تشخیص داده شود این رو دیگر نمیتوان از مسائل فقهی جدا کرد!هر جا که تشخیص بدهیم فلان حکم کلی اسلام بر فلان مسئله صدق میکند دیگر ان مسئله (حالا هر موردی میخواهد باشد و به هر علمی میخواهد مربوط باشد!چه اقتصاد چه برنامه ریزی های کلان کشور چه.....) مسئله ی فقهی محسوب میشود

بنده با نظر شما مخالفم. به اعتقاد بنده تمام اصول کلی اسلام اصول عقلایی است. همین قاعده ای هم که آوردید مورد قبول تمام عقلای عالم چه با دین و چه بی دین است. یک مورد از این اصول کلی اسلام را بیاورید که عقل نتواند به آن حکم کند.

[="Black"]

شریعت عقلانی;317305 نوشت:
ما هم نمی گوییم همه مردم بلکه می گوییم اکثریت جامعه. منتها اگر قوانین حکومتی مستقل از دینی خاص و بر اساس عقل و علم و عرف روز وضع گردد در واقع عدالت بیشتر در مورد همه مردم رعایت می شود. ولی اگر بر اساس یک دین خاص وضع شود پرواضح است که مورد قبول مردم سایر ادیان نیست و این قبول از روی اجبار است.
در این مورد هم توضیح دادم قبلا که:
نقل قول:
البته این دلیل مورد تایید هیچ ایدئولوژی دیگری هم نیست!چون هرگز نمیتوان جامعه ای رو پیدا کرد که همه ی افراد ان جامعه با ایدئولوژی حاکم بر ان جامعه موافق باشند!...پس با این استدلال و چنین تفکری هیچ ایدئولوژیی حق حکومت ندارد!!حتی همین تفکری که الان از اون حرف میزنیم!(یعنی اعتقاد به عدم اجازه ی حاکمیت به ایدئولوژیی که مورد قبول همه نیست!چون به هر حال خود این اعتقاد هم یک ایدئولوژی است.مثلا نام ان رو ایدئولوژی الف بگذاریم.این ایدئولوژی الف میگوید هیچ تفکر واحدی حالا هر تفکری چه اسلام چه بودیسم چه....چون ممکن است مورد قبول همه نباشد حق حاکمیت ندارد! در نتیجه خود الف حق حاکمیت را از خودش میگیرد!چون بعضی اون رو قبول ندارند.پس خودش میگوید که خودش حق حاکمیت ندارد!!و قطعا یک تفکر خود متناقض و پارادکسیکال تفکری عقلانی نیست!)

اما یک مسئله ی دیگه.عقل و علم که در فاکتورهای شما بود با دین منافاتی ندارد میماند عرف.یعنی عرف در ایجاد عدالت موفق تر از دین است؟!
[/]

[="Black"]

شریعت عقلانی;317309 نوشت:
بنده با نظر شما مخالفم. به اعتقاد بنده تمام اصول کلی اسلام اصول عقلایی است. همین قاعده ای هم که آوردید مورد قبول تمام عقلای عالم چه با دین و چه بی دین است. یک مورد از این اصول کلی اسلام را بیاورید که عقل نتواند به آن حکم کند.
دوست عزیز نمیگم عقل و دین مخالف هم اند ولی حرف شما به معنی بینیازی به دین با وجود عقل است!!!!
خب با این حرف شما دیگه چه نیازی به دین وقتی عقل هست؟!؟
ما میگیم عقل محدود است و تا حدی میفهمد در بسیاری از احکام ما حکمتش رو نمیدونیم برای همین در مورد انها که همان فروع باشند تقلید میکنیم!
شما با عقل ثابت کن نماز صبح باید دو رکعت باشه!!!میتونی؟!این به معنی در مقابل هم قرار گرفتن اینها نیست بلکه نشان میدهد که عقل ما به کمال کافی نرسیده.این حرف شما در فقط در مورد اصول صادق است[/]

hoorshid;317311 نوشت:
البته این دلیل مورد تایید هیچ ایدئولوژی دیگری هم نیست!چون هرگز نمیتوان جامعه ای رو پیدا کرد که همه ی افراد ان جامعه با ایدئولوژی حاکم بر ان جامعه موافق باشند!...پس با این استدلال و چنین تفکری هیچ ایدئولوژیی حق حکومت ندارد!!حتی همین تفکری که الان از اون حرف میزنیم!(یعنی اعتقاد به عدم اجازه ی حاکمیت به ایدئولوژیی که مورد قبول همه نیست!چون به هر حال خود این اعتقاد هم یک ایدئولوژی است.مثلا نام ان رو ایدئولوژی الف بگذاریم.این ایدئولوژی الف میگوید هیچ تفکر واحدی حالا هر تفکری چه اسلام چه بودیسم چه....چون ممکن است مورد قبول همه نباشد حق حاکمیت ندارد! در نتیجه خود الف حق حاکمیت را از خودش میگیرد!چون بعضی اون رو قبول ندارند.پس خودش میگوید که خودش حق حاکمیت ندارد!!و قطعا یک تفکر خود متناقض و پارادکسیکال تفکری عقلانی نیست!)

می شود بفرمایید چه کسی با حکومت عقلا و علما مخالف است. حتی دینداران هم با این حکومت مشکلی ندارند. لذا گزاره را می توان اینگونه نگاشت :
حکومت ها باید مستقل از دین و بر اساس علم و عقل روز جامعه وضع شوند بگونه ای که بتوانند خود را همیشه بروز گردانند. یعنی به صورت دوره ای و هر چند سال یکبار قوانین بروز شوند. در یک حکومت ایده آل آزادی اندیشه و تفکر و دین داری باید وجود داشته باشد بطوریکه هر دینی بتواند آزادانه اندیشه خود را تبلیغ کند. در این شرایط است که افراد در آزادی کامل دین خود را انتخاب می کنند و البته آن دینی که هماهنگی و همگونی بیشتری با فطرت بشری داشته باشد میتواند طرفداران بیشتری پیدا کند.
لذا به اعتقاد بنده ایدئولوژی ای باید حاکم باشد که بر اساس عقل و علم بشری بنا نهاده شود و حال اگر دینی فوانین و احکامش با این عقل و علم سازگار بود به مطلوبش خواهد رسید.

hoorshid;317312 نوشت:
دوست عزیز نمیگم عقل و دین مخالف هم اند ولی حرف شما به معنی بینیازی به دین با وجود عقل است!!!! خب با این حرف شما دیگه چه نیازی به دین وقتی عقل هست؟!؟ ما میگیم عقل محدود است و تا حدی میفهمد در بسیاری از احکام ما حکمتش رو نمیدونیم برای همین در مورد انها که همان فروع باشند تقلید میکنیم! شما با عقل ثابت کن نماز صبح باید دو رکعت باشه!!!میتونی؟!این به معنی در مقابل هم قرار گرفتن اینها نیست بلکه نشان میدهد که عقل ما به کمال کافی نرسیده.این حرف شما در فقط در مورد اصول صادق است

ببینید دوست گرامی بنده هم از ابتدا عرض کردم بحث در مورد اثبات حکومت دینی پیش قرض هایی را می طلبد که در حوصله این تاپیک نیست. مثلا اینکه ذات دین چیست؟ عرضیات آن کدام است؟ هدف ادیان چیست و .... .
لذا ترجیح می دهم لزوم وجود حکومت دینی را بپذیرم ( جهت کمک به جلو رفتن بحث ) و در مورد شرایط حاکم حکومت اسلامی بحث کنیم.
البته یک نکته را هم خدمتتان عرض کنم بحث ما ناظر به احکام اجتماعی اسلام است نه احکام عبادی شخصی. مسلما حکومت های دینی هم نمی توانند برای شما مشخص کنند که نماز صبحان را 2 رکعت بخوانید یا 3 رکعت. هیچ گونه نظارتی را هم نمی توانند بر اجرای اینگونه احکام داشته باشند. لذا احکام عبادی شخصی ادیان در حیطه وظایف حکومت ها نیست که در مورد آنها بحث کنیم.

و اما شرایط حاکم حکومت اسلامی :
از آنجایی که اکنون شریعت و احکامش در متون اولیه اسلامی و در آیات و روایات بسته شده است لذا دانستن آنها علمی حصولی و اکتسابی می خواهد. در نتیجه علم فقه هم از نظر سنخیت مانند سایر علوم است. یعنی همانطور که برای اداره جامعه علوم مختلفی چون مهندسی - مدیریت - سیاست - علوم انسانی و اجتماعی و جامعه شناسی و ده ها علم دیگر نیاز است در جامعه دینی به علم فقه هم نیاز است. ولی آیا همه این علوم در یک فرد می تواند وجود داشته باشد؟ مسلما خیر. پس باید متخصصینی در همه علوم در رده های بالای تخصصی انتخاب کرد و با آنها شورایی را تشکیل داد و با یک مدیریت صحیح و علمی بین آنها توسط قوانینی هماهنگی ایجاد کرد و سیستمی را پایه ریزی نمود. در نتیجه شخصی که در راس این شورا قرار می گیرد باید مجهز به سلاح مدیریت هم به لحاظ علمی و آکادمیک و هم به لحاظ تجربی باشد تا بتواند هماهنگی لازم را بین اجزای مختلف این شورا و اجزای مختلف کشور برقرار کند.
پس اولین شرط برای حاکم یک حکومت ( چه دینی و چه غیر دینی ) مدیریت است.
چنین شخصی برای اینکه از این قدرتی که دارد سوء استفاده نکند و بتواند کشور را در مسیر سعادت پیش ببرد باید به لحاظ اخلاقی واجد فضیلت های لازم باشد که عالی ترین و لازم ترین آنها در این رده حکومتی عدالت است. پر واضح است که عدالت صفتی است که با علوم حصولی بدست نمی آید بلکه تقوی می خواهد. فلذا نمی توانیم بگوییم که مثلا فقیهان هدالت بیشتری نسبت به سایرین دارند. چون که فقه از جنس علم است و عدالت از جنس عمل.
یک مدیر عادل براحتی می تواند فقیهان را مدیریت کند بطوری که از تخصص های آنها بهترین استفاده را ببرد ولی یک فقیه نمی تواند مدیران را مدیریت بکند. فلذا مدیریت و سپی عدالت اصلی ترین مشخصه های یک حاکم می باشند.

شریعت عقلانی;317409 نوشت:
پس اولین شرط برای حاکم یک حکومت ( چه دینی و چه غیر دینی ) مدیریت است.

حق با شماست. بحث بنده در پست های 81 و 84 نیز همین بود. از سه ویژگی مورد اشاره برای حاکم دینی (توان مدیریت، عدالت و فهم دین) مسلماً نمی توان در بین غیرمعصومین فردی را پیدا کرد که هر سه را در نهایت کمال یا در حد اطلاق دارا باشد و ناگزیریم این ویژگی ها را اولویت بندی کنیم که طبیعتاً توان مدیریت بر اساس اقتضای ماهیت حاکمیت در اولویت اول قرار می گیرد. اهمیت این اولویت بندی معیارها در این نکته است که مدیریت کلان به دید کلان احتیاج دارد و با تخصص محض در یک زمینه علمی همخوانی ندارد. مثلاً اشرافی که یک مهندس صنایع در مدیریت مالی و انسانی صنایع کشور دارد یک مهندس نفت یا متالورژی یا مکانیک یا برق ندارد. نکته دیگری که وجود دارد این است که گرایش قوی به صنفی خاص در مدیریت کلان به طور بالقوه فسادآور است. پس اولویت اصلی برای حاکم توان مدیریت است و هر گونه تخصص گرایی در مدیریت کلان جامعه (چه انتخاب فقیه اعلم، چه انتخاب برترین دانشمند فیزیک هسته ای، چه انتخاب نفر اول المپیک، ...) از بهترین انتخاب عقلانی فاصله دارد.
موفق باشید.:Gol:

hoorshid;316917 نوشت:
در همین مورد هم رسول خدا نظرها رو پرسید نفرمود شما بیایید تصمیم بگیرید!

نظرها را پرسید و نظر شریف خودش را نیز بیان فرمود و نهایتاً بر خلاف نظر خودش به نظر اکثریت تن داد.
قضاوت با خوانندگان.

با سلام خدمت شما دوست گرامی.:Gol:

hoorshid;316917 نوشت:
به عبارت دیگر در امر الناس مشورت کند، آن چنانکه خداوند می‌فرماید: «وَ اَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ»

شاید این قسمت از عرایض بنده را ندیده بودید که چنین شبهه ای ایجاد شد:
مؤمن;316886 نوشت:
در آیه 159 سوره آل عمران که به آن اشاره فرمودید خداوند به روشنی به پيامبر (ص) دستور می‌ دهد كه در كارها (امور مردمی) با مؤمنين مشورت كند و از استبداد رأی خودداری كند.

hoorshid;316917 نوشت:
و الا مشورت کردن در مورد حلال و حرام خدا بی معناست!رسول الله از دیگران بپرسد ایا فلان چیز حرام است یا حلال؟!عامه مردم باید تشخیص دهند!؟

این سؤال نیز قبلاً پاسخ داده شده است:
مؤمن;315863 نوشت:
هیچ گاه موضع رأی گیری در بین مردم مشروعیت یا عدم مشروعیت احکام اسلام نیست. حتی رأی مردم به کلیت نظام اسلامی هم به معنای مشروعیت نظام نبود بلکه به معنای مقبولیت آن بود. مجلس هیچ وقت رأی نمی گیرد که آیا نماز خوب است یا نه!

مؤمن;316893 نوشت:
پس در موارد فقهی در زندگی شخصی، مردم برای گرفتن مشورت اهل فن این حوزه به فقها مراجعه می کنند (همان طور که در زمینه های دیگر به اهل فن مراجعه می کنند) و در نهایت تصمیم می گیرند که چه کاری انجام دهند. در مسائل اجتماعی که نیاز به اجماع فقهی دارد نیز طبیعتاً نظر اکثریت شورای فقهای متخصص ملاک عمل است.

بابت ارجاع به پست های قبلی از دوستان خواننده پوزش می طلبم.:Gol:

خدمت تمام برادران بزرگواري كه در اين بحث شركت كرده اند سلام و عرض ادب دارم

بحث ولايت در اين تايپيك بسيار گسترده شده است و جمع بندي آن كار بسيار طاقت فرسائي است فلذا قبل از جمع بندي نهايي از طرف كارشناسان انجمن گفتگوي ديني لازم ديدم برخي مطالب كه مبتلابه اين تايپيك است را از كتاب ارزشمند ولايت فقيه حضرت آيه الله جوادي آملي حفظه الله انتخاب كنم و در اختيار شما عزيران قرار دهم

اين مطالب كه در قالب پاسخ به شبهات در باب ولايت فقيه مطرح شد در 115 سوال مطرح گرديد كه به تناوب براي شما كاربران محترم و فرهيخنه خواهم آورد

بخش اول
حكومت ديني ، حكومت اسلامي

1- آيا رهبري سياسي بخشي از وظايف نبوت است ؟؟ اگر پاسخ مثبت است چرا برخي از انبياء حكومت نداشتند ؟؟

پاسخ :
از آنجا كه برهان عقلي بر ضرورت نبوت عامه اقامه مي شود و محور آن برهان گذشته از تهذيب ارواح و تزكيه نفوس و تنظيم روابط فرد با خود و با خدا و جهان خارج از خويش تأسيس نظام حكومتي جامعه بر پايه قانون الهي است بنابر اين زمامداري و رهبري سياسي جامعه در نبوت مأخوذ است چرا كه با تعليم و ارشادِ تنها و بدون جهاد و دفاع و اقامه حدود و تنظيم روابط بين الملل و ... جامعه هرگز نمي تواند به حيات ديني خود ادامه دهد
غرض آنكه نبوت براي تكميل حيات برين انساني است و اگر تنها يك فرد بر روي زمين زندگي كند نيازمند وحي است هر چند دستور حكومتي در آن وحي نباشد و اگر بيش از يك فرد در زمين زندگي كنند تنظيم روابط اجتماعي آنان محتاج قانون مدَّون و حكومت است
البته اِعمال زمامداري ممكن است در شرايطي خاص براي پيامبري مقدور نباشد مانند رسول اكرم كه در چند سال اول رسالت خود از اِعمال مقام حكومت معذور بودند همچنين ممكن است در عصر پيامبري بزرگ كه مسئوليت زمامداري جامعه بر عهده اوست برخي ديگر از انبياء الهي زير مجموعه رسالت او باشند و فقط به سمت تبليغ احكام دين منصوب گردند و حق تشكيل حكومت جدا و مستقل را نداشته باشند مانند حضرت لوط عليه السلام كه نبوت او زير مجموعه نبوت ابراهيم خليل عليه السلام بود " فامن له لوط " و حكومت جدا نداشت و اين هيچ محذوري را به همراه ندارد زيرا نبوت چنين اشخاصي شعاعي از نبوت گسترده همان پيامبر بزرگ است كه فرمانرواي كل منطقه رسالت خود مي باشد
بنا بر اين هيچ نبوتي بدون حكومت نيست خواه به نحو استقلال باشد و خواه به نحو وابسته زيرا در مثال مزبور جناب لوط عليه السلام با حكومت ابراهيم عليه السلام زندگي سياسي و اجتماعي خود و ديگران را در محيط مخصوص خويش اداره مي نمود .
از اين رو حضور انبياء در صحنه سياست و اجتماع و زمامداري آنان به صورت موجبه جزئيه در قرآن كريم آمده است " و كاين من نبي قاتل معه ربيون كثير "
تذكر : تلازم عقلي راهگشاي مناسبي بر اين مطلب است كه يقينا هر پيامبري با برنامه حكومت ديني ارسال شده است اگر چه ممكن است گاهي در اثر طغيان مستكبران توده مردم از فيض حكومت يك پيغمبر مشخص محروم شده باشند

1- آيا مقوله سياست و تشكيل حكومت ، امري عقلايي است كه دين آن را امضا كرده و يا امري تأسيسي و ره آورد خود دين ؟؟

پاسخ :
اصل حكومت امري است عقلي كه ضرورت آن را عقل به خوبي ادراك مي كند و عقلاء نيز به استناد ضرورت عقلي آن را مي پذيرند و چيزي كه برهان معتبر عقلي بر آن اقامه شود حكم شرعي خواهد بود از سوي ديگر ، و دليل نقلي نيز آن را امضاء نموده ، شرائط و اوصاف لازم را به صورت تفصيلي بازگو مي كند و تعيين حاكم نيز بر اساس شواهد عقلي و نقلي به عهده خداوند است
2- آيا دين به عنوان يك هدف مستقل به سياست پرداخته است يا در حد ضرورتي كهه زمينه سعادت اخروي باشد ؟؟

پاسخ :
هدف مطلق و نهايي دين نوراني شدن انسان ها و رسيدن آنان به شهود و لقاء الله و دار القرار است و از اين رو قيام مردم به قسط و عدل " ليقوم الناس بالقسط " و حتي عبادات ، همگي اهداف نسبي و متوسط دين هستند
مسائل عبادي و سياسي وسائلي براي رسيدن فرد و جامعه به آن هدف نهايي مي باشند و همگي صراط و راهند و راه ، هيچگاه نميتواند هدف نهايي باشد ولي در عين حال سياست امري ضروري است و در همه شئون زندگي انسان و در همه احكام و دستورهاي اسلام ملحوظ شده است به گونه ايي كه قوانين ديني جداي از سياست نيست و سياست نيز خارج از قوانين اسلامي نخواهد بود .
3- آيا اسلام در حوزه اجتماع و سياست خطوط كلي را ديده يا جزئيات را نيز در نظر گرفته است ؟ خطوط اصلي اسلام درباهر سياست كدامند ؟؟

پاسخ :
اسلام در عبادات و احكام كه صبغه تعبدي آنها زياد است و عقل متعارف از ادراك خصوصيات آنها عاجز است هم كليات را فرموده است و هم جزئيات را ولي در اقتصاد ، سياست ، كشاورزي ، دامداري ، امور نظامي و مانند آن فقط خطوط كلي را بيان فرموده است و اجتهاد در جزئيات را به تعقل واگذار كرده است و البته خود عقل نيز يكي از دو منبع دين است
در عهد نامه مالك اشتر بسياري از خطوط كلي سياست اسلامي آمده است نظير اوصاف حاكم اسلامي ، حقوق اقشار مختلف ، وظايف حاكم و حكومت و مردم ، تقدم رضايت عموم بر رضايت خواص ، روابط سه گانه با مؤمنين به اسلام و موحدين به اهل كتاب و انسان هاي لائيك و خارج از حوزه توحيد ، عزت و استقلال و حفظ ثغور ، عدم استيلاء دشمنان و رابطه بطانه نداشتن با آنان ، تقسيم مال به شخصي و ملي و حكومتي و ....

ادامه ...

[="Tahoma"]1- حكومت و سياست مربوط به امور قرار دادي و جزئي است و در شان انبياء و امامان عليهم السلام نيست

پاسخ :
مفاهيم و الفاظ دين ارزش مفهومي و لفظي دارند و مقدمه ايي هستند براي تحقق احكام و حكَم آن در آن در اجتماع و حكومت اسلامي فعاليتي است براي تحقق دين در جامعه و در جان انسان ها ، پس چگونه مي شود كه تبيين آن مفاهيم و الفاظ قرار دادي در شأن پيامبران و امامان عليهم السلام هست ولي حكومت و سياست كه براي تحقق احكام دين لازم و ضروري است خلاف شأن آنان مي شود ؟؟
2- اگر تشكيل حكومت و اجراي دين وظيفه انبياء الهي باشد حس مسؤوليت مردم از بين ميرود .

پاسخ :
در صورتي كه انبياء الهي به تنهايي بتوانند چنين وظيفه ايي را انجام دهند و مردم نقش اساسي در اين امر نداشته باشند چنين سنخيتي درست است ولي اگر حكومت ديني حكومت امام و امت است و اولين شرط تحقق آن حضور مردم و نقش آفريني آنان است رهبري و حاكميت انبياء عليهم السلام در رأس نظام ديني نه تنها حس مسؤوليت مردم را تضعيف نمي كند بلكه سبب تقويت آن نيز مي گردد . آياتي از قرآن كريم مانند " فاستقم كما امرت و من تاب معك " و " محمد رسول الله و الذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم " به خوبي نشانگر نقش مردم در كنار رهبر و وظيفه آنان در اجراي دين الهي است و حضور مسؤولانه و پرنشاط مردم در نظام جمهوري اسلامي به رهبري امام خميني رضوان الله تعالي عليه بهترين شاهد بر تحقق احساس مسؤوليت مردم مي باشد

ادامه ...

1- امام حسين در وصيت نامه خود فرمودند من براي امر به معروف و نهي از منكر قيام كردم و نفرمودند براي تشكيل حكومت قيام نمودم و امام رضا عليه السلام نيز از پذيرفتن حكومت و ولايتعهدي خودداري مي كرد و امامان ديگر عليهم السلام نيز بر حكومت هاي منحرف زمان خودشان قيام نكردند و حكومت تشكيل ندادند اين موارد نشانه جدائي دين از حكومت و سياست نيست؟؟

پاسخ :
اولا خود رسول الله و امير المومنين عليهماالسلام حكومت تشكيل دادند و امام حسن عليه السلام نيز حكومت تشكيل داد و جنگ كرد تا اينكه صلح را بر او تحميل كردند ثانيا سيدالشهداء عليه السلام در همان وصيت نامه پس از آنكه فرمود براي امر به معروف و نهي از منكر قيام كرده است فرمود " السير بسيره جدي و ابي " يعني سيره و روش من همان سيره و روش جدم و پدرم است پيغمبر در مدينه حكومت تشكيل داد علي بن ابيطالب در كوفه و مدينه حكومت تشكيل داد من نيز حكومت تشكيل مي دهم به همانگونه كه آنها انجام دادند آن حضرت در سخنراني رسمي اش نيز شرائط امام و رهبر را ذكر كرد كه امام بايد حاكم به قسط و عدل باشد بيعت گرفتن جناب مسلم بن عقيل از مردم كوفه براي آن حضرت نيز به جهت تشكيل حكومت بود
ثالثا امام رضا عليه السلام نيز چون مي دانست كه جريان ولايتعهدي يك نيرنگ است آن را به طور رسمي نمي پذيرفت و اينكه ائمه عليهم السلام يا مسموم شدند يا شهيد ، و در زندان تحت نظر بودند براي اين بود كه بر ضد حكومت منحرف وقت قيام مي كردند و گرنه كسي كه فقط حاكمان را نصحيت كند ، زاهد گوشه نشين و عالم مسأله گو باشد ، كسي كاري به او ندارد
مرحوم مجلسي رحمه الله عليه در كتاب بحار الانوار روايتي را از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت در مسافرتي به سدير فرمودند : اگر به اندازه اين بزغاله ها همراه و همفكر و ياور داشتم قيام مي كردم سدير مي گويد پس از نماز گوسفندان را شمردم و آنها هفده رأس بودند
2- لازمه حاكميت دين دنيايي شدن آن است كه با زلالي و قداست آن نمي سازد .

پاسخ :
دين هرگز تك بعدي و يك ضلعي نيست دين وقتي كامل است كه براي تعليم و تزكيه انسان باشد و انسان نيز حقيقتي سائر و سالك است كه از نشئه تراب به سوي نشئه لقاء رب الارباب مي رود " يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه " و دين بايد اين انسان كادح و سائر را در همه نشئآت تغذيه كند و ذات اقدس اله كه دنيا و آخرت از آنِ اوست ديني فرستاده است كه هم دنياي انسان را تأمين مي كند و هم آخرت او را .
خداي سبحان دعا و درخواست مرداني كه حسنه دنيا و حسنه آخرت را با يكديگر مي خواهند تاييد مي فرمايد " و منهم من يقول ربنا آتنا في الدنيا حسنه و في الآخره حسنه و قنا عذاب النار " چرا كه دنيا مزرعه آخرت است و بدون حسنه دنيا نمي توان به حسنه آخرت رسيد
بنا بر اين دين الهي به دنيا توجه دارد ولي با اين توجه داشتن به دنيا غير از دنيايي شدن دين است دنيائي محض بودن نكوهيد است چنانكه در آيه " فمن الناس من يقول ربنا آتنا في الدنيا و ما له في الآخره من خلاق " به مذمت آن اشاره شد .
_______
كاربران بزرگوار و فهيم توجه داشته باشند همچنانكه در پست اول پاسخ به شبهات ذكر كردم مطالب آورده شده از كتاب ارزشمند ولايت فقيه اثر گرانسنگ حضرت آيه الله العظمي جوادي آملي حفظه الله مي باشد

اين مطالب ادامه دارد

[="Tahoma"]1- در اسلام ولايت به معناي حكومت و زمامداري نداريم

پاسخ :
يكي از معاني واژه ولايت سرپرستي و اداره جامعه است علاوه بر قرآن كريم كه در ضمن بحث هاي گذشته آياتي از آن ارائه گرديد در رواياتي كه از امامان معصوم عليهم السلام به ما رسيده است واژه ولايت در همين معنا بسيار به كار رفته است كه براي نمونه چند روايت ارائه مي گردد

الف ) امير المومنين عليه السلام پس از بيعت مردم از ايشان وقتي كه با اعتراض طلحه و زبير و توقع نابجاي آنان روبرو شد فرمود " والله ما كانت لي في الخلافه رغبه و لا في الولايه اربه " يعني به خدا قسم كه من نه در خلافت رغبتي داشتم و نه در ولايت حاجتي .
بررسي مضمون خطبه و تأمل تام در همين جمله مذكور نشان ميدهد كه مقصود آن حضرت از خلافت مقام منيع خليفه اللهي كه مورد رغبت همگان اعم از فرشتگان و غير آنها مي باشد نيست و مقصود ايشان از ولايت تكويني نيست بلكه سرپرستي جامعه اسلامي و والي مسلمين بودن مي باشد

ب ) آن حضرت در هماورد صفين چنين فرمود " اما بعد فقد جعل الله سبحانه لي عليكم حقا بولايه امركم ولكم عليٌ من الحق مثل الذي لي عليكم " و در قسمت هاي ديگر آن خطبه مي فرمايد " و اعظم ما افترض الله سبحانه و تعالي من تلك الحقوق حق الوالي علي الرعيه لاتصلح الرعيه الا بصلح الولاه و لا تصلح الولاه الا باستقامه الرعيه "
ملعوم است كه مقصود از عنوان ولايت در خطبه مزبور سرپرستي و والي مسلمين بودن است زيرا ولايت در اين بيانات جزء حقوق قرار گرفته و در مقابل آن حق مردم نيز بازگو شده است در حاليكه ولايت تكويني اگر چه حقيقت است ليكن حق مصطلح حكمت عملي و اعتباري نيست و از حقوق به اين معنا نمي باشد

ج ) حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام پس از انصراف ار جنگ صفين اوضاع جاهليت و اوصاف اهل بيت رسول اكرم و نعوت اقوام ديگر را چنين ترسيم مي نمايد " لايقاس بآل محمد من هذه الامه احد و لا يسوي بهم ... و لهم خصائص حق الولايه و فيهم الوصيه و الوراثه ، الان اذ رجع الحق الي اهله و نقل الي منقله " روشن است كه منظور از ولايت اهل بيت عليهم السلام در اين بيان نوراني همان والي امور مسلمين بودن است زيرا قرينه حال از يك سو ، و ظهور سياق و صدر و ساقه خطبه از سوي ديگر و تعبير به حق الولايه از سوي ديگر شاهد صدق مدعاست همانگونه كه گفته شد ولايت تكويني جزء حقوق مصطلح نيست چه اينكه مقام منيع تكوين نه توصيه پذير است و نه توريث پذير و لذا عناوين حق ، وصيت ، وراثت كه در اين كلام شريف آمده ناظر به مسائل حكمن عملي و سرپرستي و تدبير امور مسلمين است .

ادامه در پست بعدي

ادامه از پست قبل

د ) حضرت علي عليه السلام درباره ائمه دين عليهم السلام و صلاحيت آنان براي ولايت و بي صلاحيتي غير آْن بزرگان چنين مي فرمايند " ان الائمه من قريش غرسوا في هذا البطن من هاشم لاتصلح علي سواهم و لاتصلح الولاه من غيرهم " ترديدي نيست كه عنوان ولايت در اينگونه از موارد همان رهبري ملكي و زمامداري سياسي است زيرا رهبري ملكوتي و ولايت تكويني آن بزرگان نه مورد ادعاي بيگانگان بود و نه در اختيار آنان قرار داشت تا حضرت بخواهند آن را نفي نمايند

ه) حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه در نامه اش به والي خود در بحرين عمرو بن ابي سلمه مخزومي چنين مرقوم فرمودند " اما بعد فاني قد وليت نعمان بن عجلان الزُرقّي علي البحرين ... فلقد احسنت الولايه و ادّيت الامانه ... "
به او فرمود ... من نعمان بن عجلان زرقي را بر بحرين ولي و سرپرست قرار دادم ... و تو مادامي كه والي بحرين بودن حق ولايت و اداره آن سرزمين را خوب ادا كردي

و ) در عهد نامه مالك اشتر حضرت امير المؤمنين عليه السلام مكررا واژه ولايت را در معناي سرپرستي به كار برده است

1- " فانك فوقهم و والي الامر عليك فوقك و الله فوق من ولّاك " تو كه به آنجا گسيل شدي و والي مردم هستي بايد مواظب باشي و كسي كه والي توست و تو را به اين سمت منصوب كرد ناظر بر كارهاي توست و خداوند ناظر بر كارهاي همه ماست

2- " فان في الناس عيوبا الوالي احق من سترها فلاتكشفن عما غاب عنك منها " مردم اگر نقطه ضعف هايي دارند شايسته ترين فردي كه بايد آن ضعف ها را بپوشاند و علني نسازد والي آنان است

3- آن حضرت سياست و ولايت امويان را به صراحت باطل اعلام مي دارد و آنان را براي ولايت بر امت اسلامي صالح نمي داند و در نامه خود به معاويه چنين مي نگارد " متي كنتم يا معاويه ساسه الرعيه و ولاه امر الامه ؟؟ " ؛ " و ما انت و الفاضل و المفضول و السائس و المسوس " اي معاويه چه وقت شما سياستگذاران رعيت و واليان امر امت گشتيد ؟؟ " ... و تو كجا و بحث برتر و غير برتر در حكومت و سياست كجا ؟؟؟ "

ز ) مشابه به تعبيرهاي نهج البلاغه درباره ولايت حكومتي تعبيرهاي منقول در كتاب " غرر و دُرر " آمُدي است كه در آن كتاب از حضرت علي عليه السلام چنين آمده است : " لنا علي الناس حق الطاعه و الولايه و لهم من الله سبحانه حسن الجزاء " ؛ علي الامام ان يعلّم اهل ولايته حدود الاسلام و الايمان " ؛ " الجنود عز الدين وحصون الولايه "

نتيجه بخش اول (حكومت ديني ، حكومت اسلامي) :

بنا بر‌آنچه گذشت و موارد بسيار ديگري كه در قرآن كريم و روايات آمده است و ذكر همه آن موارد در اينجا مقدور نيست ، روشن مي گردد كه ادعاي اينكه در اسلام ولايت به معناي حكومت و سرپرستي وجود ندارد سخني ناصواب و به دور از تأمل است
_________________
پي نوشت
كتاب ولايت فقيه ( ولايت ، فقاهت و عدالت ) ، آيه الله العظمي جوادي آملي حفظه الله صفحات 331 الي 350

[="Tahoma"]بخش دوم
ضرورت ولايت فقيه و جايگاه علمي آن

1- وجوب اطاعت از ولي فقيه و حدود اختيارات او تقليدي است يا تحقيقي ؟؟
پاسخ :
اصل وجوب اطاعت از ولي فقيه مانند اصل وجوب تقليد از مرجع فقهي تحقيقي است نه تقليدي ، همانگونه كه عقل انسان چنين حكم مي نمايد كه در وقت بيماري مي بايد به طبيب مراجعه كرد و در جريان خانه سازي به مهندس رجوع نمود درباره احكام ديني نيز حكم مي كند كه بايد به مرجع تقليد كه خبره و كارشناس دين است مراجعه شود ، البته عقلا متفاوتند برخي كه خيلي دقيق هستند اين برهان عقلي را با همه موادش به طور تفصيل توجه دارند ولي برخي ديگر كه از دقت كامل برخوردار نيستند به صورت اجمالي و مدار بسته اين حكم عقل را مي فهمند و به آن عمل مي كنند فقيه نيز در كتاب فقهي خود همان طو ركه جريان وجوب تقليد را مطرح ميكند جريان لزوم پذيرش ولايت فقيه را نيز طرح مي نمايد
غرض اينكه اصل ولايت فقيه نيز همين گونه است يعني وجوب اطاعت از ولي فقيه امري تحقيقي است نه تقليدي ولي حدود و اختيارات فقيه امر ديگري است كه تحقيق آن مقدور همگان نيست
وقتي كه انسان اصل دستور عقل را به خوبي توجه داشت كه براي فهم احكام موضوعات جديد در هر زماني نيازمند فقيهي آگاه به زمان است اگر تنبّه پيدا كند كه ديگران نيز مثل خود او به چنين كارشناسي نيازمند مي باشند و نيز احكام اسلامي و حفظ جان و مال و نوميس مسلمانان و تعليم و تزكيه مردم خصوصا نسل جديد نيازمند اسلام شناسي عادل ، مدير و مدبر است قلمرو ولايت فقيه نيز روشن مي شود

2- آيا دليل عقلي محض بر اثبات ولايت فقيه از مستقلات عقليه است ؟؟

پاسخ :
دليل عقلي محض بر ولايت فقيه از مستقلات عقليه است اما نه آن مستقلات عقليه مانند حسن عدل و قبح ظلم :
توضيح مطلب :
ولايت فقيه گاهي اين گونه اثبات مي شود كه عقل بعد از دستيابي به حكم شرعي نقلي لازمه آن حكم شرعي را مي يابد و به وسيله آن ولايت فقيه را اثبات مي كند كه اين همان دليل تلفيقي از عقل و نقل است در اين مورد حكم عقل حكمي مستقل نيست اما در دليل عقلي محض بر ولايت فقيه كه در فضاي برهان عقلي بر نبوت و امامت است و اثبات مي كند كه در عصر غيبت ، نائبان خاصي از سوي خداوند منصوب شده ا ند در اين مورد چون عقل به صورت مستقل و بدون نياز با احكام نقلي حكم مي كند ميشود از مستقلات عقلي ؛ البته براي كسي كه اين حكم عقلي را تمام بداند

ادامه ...

[="Tahoma"]1- آيا غير فقيه مي تواند حاكم اسلامي باشد و مسائل ديني و فقهي را از فقهاء و مراجع عصر بگيرد؟؟

پاسخ :
مسؤول هر مؤسسه فرهنگي ، اقتصادي ، سياسي و نظامي و ... بايد سه ويژگي داشته باشد
الف ) اينكه كارشناس و متخصص باشد در همان رشته ايي كه مؤسسه براي آن هدف تشكيل شده است تا بتواند آن را بخوبي اداره كند
ب ) آنكه بايد امين باشد
ج ) اينكه توانايي مديريت عملي را داشته باشد و اين امري روشن و واضح است كه در همه جهان بدان عمل ميكنند
حاكم هر كشوري بايد علاوه بر شايستگي در صفات عملي كسي باشد كه به قانون اداره آن كشور آگاهي دقيق و كامل داشته باشد و به آن متعهد بوده توان اجراي آن را داشته باشد
به طور طبيعي حاكم كشور اسلامي نيز بايد كارشناس اسلامي و آگاه به معارف و احكام دين باشد تا بتواند كشور را بر اساس رهنمودهاي اسلام اداره كند و چنين شخصي همان فقيه جامع الشرائط است كه در مباحث گذشته كتاب با دليل هاي سه گانه عقلي و نقلي ولايت او اثبات شد
حال سوال اينجاست كه آيا ميشود شخص غير فقيه و غير آشنا به مسائل ديني حكومت اسلامي را به دست بگيرد و احكام فقهي و مسائل اسلامي را از فقيه اعلم زمان فرا بگيرد ؟؟
اين مسئله دو فرض دارد يكي آنكه شخص حاكم الزاما مسائل ديني را از فقيه جامع الشرائط فرا بگيرد كه در اين صورت ولايت وحكومت از آنِ فقيه جامع الشرائط است و شخص مزبور فقط مجري احكام است و چنين چيزي حتي در قانون اساسي (اصل يكصد و دهم ) نيز آمده است كه رهبر مي تواند بخشي از اختيارات خود را به شخصي ديگر واگذار كند
در اين فرض شخص حاكم منصوبِ از طرف فقيه جامع الشرائط است نه آنكه خود به طور مستقل حكومت كند .
اما فرض ديگر آن است كه شخص حاكم ملزم به دريافت نظريه فقيه و اجراي آن نباشد بلكه هر زمان كه صلاح دانست و هر موردي كه ميل داشت چنين كاري را انجام دهد در اين فرض هيچ تضميني وجود ندارد كه حكومت به صورت اسلامي اداره شود و چه بسا كه با گذشت زمان شخص حاكم كه قدرت و قواي مسلّح و ارتش را در دست دارد حكومت را به حكومتي غير ديني تبديل كند

ادامه ....

[="Tahoma"]1- وارد شدن عالمان و فقيهان در امر سياست و حكومت سبب مي شود كه نتوانند وظيفه هدايت علمي و معنوي مردم را انجام دهند

پاسخ :
فقيه جامع الشرائط به تَبَع امامان معصوم عليهم السلام وظائفي را بر عهده دارد كه بارز و شاخص آنها وظيفه تبيين احكام ، تعليل احكام ، حمايت از سلامت و صلابت و متانت احكام با پاسخ به شبهات و نقدها و اجراي احكام است و براي تحقق اين اهداف عده ايي را براي اينگونه مسائل معين مي كند و لازم نيست كه خود به صورت مستقيم در همه امور وارد شود ولي زعامت و مديريت و تدبير كل را شخصا بر عهده دارد .
اين چنين نيست كه همه عالمان ديني مشغول كارهاي اجرائي بشوند و كار هدايت علمي و معنوي امت اسلامي تعطيل بماند . وجود مبارك پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آن گونه كه به ابن هشام در سيره اش نقل كرده پس از فتح مكه به دو نفر دو سِمَت جداگانه داد به يكي سِمَت فرهنگي داد و به ديگري سِمَت سياسي – اجتماعي و به اصطلاح يكي را وزير آموزش و پرورش و ديگري را وزير كشور
بنا بر اين هرگز همه فقيهان و عالمان وارد بخش هاي اجرائي نمي شوند برخي وارد بخش قضايي مي شوند برخي وارد بخش اجرائي و بعضي در امور فرهنگي و علمي و تربيتي به انجام وظيفه مشغول مي شوند و ضرورت هم ندارد كه امور اجرائي را عالمان و فقيهان به مباشرت بر عهده بگيرند بلكه تصدي افراد متديّن و امين و آشنا به كار كافي است ؛ چه اينكه در زمان تصدي معصومين عليهم السلام نيز اينگونه بود

2- برخي از روايات دلالت دارد بر اينكه هر حكومتي پيش از ظهور امام زمان (عج) تشكيل شود محكوم به شكست است . با توجه به اين روايات حكومت ديني و نظام ولايت فقيه درعصر غيبت ناموفق خواهد بود و مرضّي معصومين عليهم السلام نيست

پاسخ :
از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند " ما خرج و لايخرج منا اهل البيت الي قيام قائمنا احدا ليدفع ظلما او ينعش حقا الا اصطلمته البليّه و كان قيامه زياده في مكروهنا و شيعتنا " يعني خارج نشد و خارج نميشود از ما اهل بيت پيش از قيام قائم ما كسي براي دفع ظلمي يا گرفتن حقي مگر آنكه به مصيبت و بليّه دچار گردد و قيام او سبب زياد شدن مكروه و رنج ما و شيعيان ما مي شود .
آنچه از اين روايت و مشابه آن استفاده مي شود اين است كه اگر كسي پيش از قيام قائم قيام كند و داعيه امامت داشته باشد و مردم را به خود دعوت كند محكوم به شكست است تنها كسي كه به خود دعوت مي كند و داعيه امامت دارد و موفق مي شود وجود مبارك حضرت بقيه الله است علاوه بر اين اگر كسي قيام كند و امت را به خود دعوت نكند و داعيه امامت نداشته باشد بلكه جامعه اسلامي را به امام زمان دعوت كند ولي شرائط قيامش مهيا نباشد آن نيز محكوم به شكست است .
اما اگر كسي مردم را به امام زمان دعوت كند خواه خود امام زمان باشد مانند حضرت حسين بن علي عليه السلام و خواه نباشد و از سوي ديگر " حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر " باشد يعني شرائط قيامش مهيا باشد چنين قائدي ممكن است حتي شهيد شود ولي دين با قيام و اقدام او پيشرفت مي كند مانند جريان سيد الشهداء عليه السلام كه آن حضرت شهيد شدند ولي دين خدا حفظ شد .
اگر فرض كنيم رواياتي يافت شود كه به طور مطلق بگويد هر قيامي صورت بگيرد محكوم به شكست و نادرست است اين روايت چون مخالف با خطوط اصلي قرآن و سنت قطعيه معصومين عليهم السلام است مردود و غير قابل پذيرش است زيرا اين همه آيات و رواياتي كه ما در جهاد و امر به معروف و نهي از منكر و احياي كلمه دين و اقامه حدود الهي داريم و اينها مخصوص زمان خاصي نيست نشان مي دهد كه جلوگيري از احياي دين سخني نادرست و قابل پذيرش نيست . اگر در عصر غيبت حكومت ديني نباشد لازمه اش حاكميت قوانين غير ديني و افراد ناصالح بر مردم است كه هيچگاه خداوند و رسولش به چنين چيزي راضي نيستند

ادامه ...

با سلام خدمت كاربران محترمي كه اين تايپيك را مطالعه ميفرمايند

بعد از وقفه ايي نه چندان طولاني كه رخ داد بار ديگر خداوند متعال توفيق عنايت فرمود تا ادامه مبحث پاسخ به شبهات در باب ولايت فقيه را تقديم حضور شما دوستان كنم

از همينجا از كاربران گرانمقدار خواهشمندم جهت انسجام بحث ، در بين پست هاي ارسالي حقير پستي ارسال نفرمايند بديهي است با توجه به هماهنگي كه با مدير اجرائي اين بخش انجام گرفت پست هاي دوستان حذف خواهند گرديد

آيا مقصود از " اعلم " در بحثي ولايت فقيه همان اعلمِ در مرجعيت است ؟
پاسخ : حضرت امير المومنين عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد " ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله " يعني اي مردم بدانيد كه سزاوارترين مردم به امر حكومت و ولايت كسي است كه قوي تر باشد در اين كار و آگاهتر باشد به امر خداوند . در بعضي از نسخه ها به جاي " اعلمهم " عبارت " اعملهم " آمده است كه در آن صورت هر دو صفت مربوطه به عمل و اجرا و مديريت مي شود ولي در صورتي كه " اعلمهم " باشد يك صفت مربوط به علم است و ديگري مربوط به عمل .

در باب ولايت فقيه ، فقيه اعلم بر ديگر فقيهان مقدم است و اوست كه از سوي امامان معصوم عليهم السلام براي ولايت و حكومت منصوب شده است . مقصود از اعلم در اينجا تنها اعلم در احكام فقهي نيست ، بلكه مقصود " اعلم بهذ الامر " است . اعلم بهذا الامر يعني كسي كه علاوه بر داشتن فقاهت و عدالت و تقوا ، مدير و مدبّرتر باشد و به اوضاع كشور و جهان آگاهتر باشد ، دشمنان اسلام و طرفندهاي آنان را بشناسد و به وقت مناسب بتواند تصميم گيري لازم را داشته باشد . كسي كه مدرّس خوب يا مصنّف و مؤلّف توانايي است ولي از سياست آگاهي ندارد و اعلم در كشورداري نيست اگر چه در فقه عبادي و معاملي اعلم نيز باشد نمي تواند رهبري نظام اسلامي را در دست بگيرد زيرا اعلم در فقه است نه اعلم بهذا الامر . اگر چنين فقيهي رهبر بشود اگر چه اعلم و اتقي باشد ممكن است بيگانگان تهاجم كنند و او نتواند از ميهن اسلامي دفاع كند .

غرض آنكه در صورت تزاحم بين اوصاف رهبري اگر كسي سياستمدار كامل اسلامي بود و در اين جهت از ديگر فقيهان اعلم بود بر آنان تقدم دارد زيرا اساس حكومت اسلامي همان فقه سياسي و هوش سياستمداري است .

ادامه ...

آيا دليل نصب ، شامل همه فقيهان آشنا به فقه مي شود ، اگر چه در مسائل سياسي آشنايي نداشته باشند و توانايي مديريت نداشته باشند . يا انكه فقط مخصوص فقيهان آشنا به سياست و مقتضيات زمان و مكان است ؟؟

پاسخ :
منصوب بودن فقيهان براي رهبري و ولايت بر جامعه اسلامي اختصاص به فقيهاني دارد كه آشنا به سياست باشند و علاوه بر بينش سياسي توانايي مديريتي لازم براي اداره جامعه را داشته باشند . شرائط فقيه منصوب براي رهبر در قانون اساسي آمده است .
اما فقيهاني كه چنين شرائطي را نداشته باشند منصوب براي رهبري نيستند ولي ممكن است براي افتاء و قضاء منصوب باشند . شرائط تفصيلي صلاحيت اِفتا و قضاء در فن فقه جمع آوري شده است .

منصوب بودن فقيهان از سوي حضرت ولي عصر (عج) چگونه است . آيا خود ايشان به وسيله دليل لفظي نصب فرموده اند يا به دليل عقلي ثابت مي شود كه فقيهان منصوب ايشانند ؟؟؟

پاسخ :
يك وقت است كه با دليل نقلي ولايت فقيه را ثابت مي كنيم در اين صورت خودشان اجازه داده اند و نصب فرمودند . اگر مقبوله عمر بن حنظله تام بود اگر چه سخن امام صادق عليه السلام است ، ولي سخن امام زمان (عج) نيز هست . بيان لطيفي فقهاي ما در اين زمينه دارند . مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد " لان كلامهم جميعا بمنزله كلام واحد يفسّر بعضه بعضا " يعني مجموع سخنان امامان معصوم عليهم السلام مانند كلام واحدي است كه اجزاء آ» با يكديگر هماهنگ مي باشند و هر يك ديگري را تفسير مي كند . در بعضي نصوص نيز نقل شده كه از امام صادق عليه السلام سوال كردند كه اگر ما چيزي را از شما شنيديم آيا مي توانيم اين سخن را به آباء و اجداد گرامي تان نسبت بدهيم و بگوئيم آنان چنين گفته اند ؟ آن حضرت فرمودند آري .

بنا بر اين اگر كسي خواست ولايت فقيه را به كمك دليل نقلي اثبات كند مي شود گفت كه حضرت ولي عصر (عج) فقيهان را منصوب كرده اند ولي اگر بخواهيم با دليل عقلي اثبات كنيم چه از طريق قاعده حكمت باشد و چه از طريق قاعده لطف چون اراده حتمي ِ الهي در آن است اراده معصومين عليهم السلام نيز كه تابع اراده الهي است ، در آن خواهد بود .
_______________
ولايت فقيه ، آيت الله جوادي آملي صفحه 398

[="Tahoma"]آيا ولايت فقيه حاكم ، فقط شامل مردم مي شود يا فقيهان ديگر نيز مشمول ولايت او هستند ؟

پاسخ :
ولايت بر محجوران ( مردگان و كساني كه توان اداره امور خود را ندارند ) خارج از بحث است ، اما هر فقيه جامع الشرائط مي تواند در موارد شخصي محجوران كه قانون رسمي كشور بر خلاف آن نباشد دخالت يا اعمال ولايت كند ولي در كارهاي كلان كشور نه دخالت رواست نه اعمال ولايت صحيح است و همچنين هر فقيهي در كارهاي شخصي خود بايد قوانين و مقررات رسمي كشور را رعايت كند و هيچيك از آنها را عملا نفض نكند .
بنا بر اين در امور رسمي مملكت فقيهان نيز مانند ديگران مشمول ولايت والي اسلامي مي باشند ، اگر چه تقليد بر آنان حرام است و اگر چه پيش از متصدي شدن يك فقيه همگان در اين سِمَت متساوي الاقدام و همتاي يكديگرند ولي وقتي نظام اسلامي بر پا شد و يك فقيه زمام امور مملكت را به دست گرفت بر همه فقيهان واجب است كه نظم كشور را ردعايت كنند و نقض مقررات احكام حكومتي بر آنان حرام است مثلا اگر قانون كشور بر اين است كه براي رفتن به مكه همگان بايد گذرنامه بگيرند هيچ فقيهي نيم تواند بدون پاسپورت به مكه برود ، در مقررات راهنمايي و رانندگي و ديگر موارد نيز همين گونه است .

ولايت نسبت به ديگر كشورها چگونه است آيا ميشود در هر كشوري فقيهي ولايت داشته باشد ؟ در صورتي كه يكي از فقيهان اعلم از ديگر فقيهان باشد چگونه است ؟؟

پاسخ :
همانگونه كه اقليم جغرافيايي فتواي مجتهد و مرجع تقليد را شرعا محدود نمي كند قلمرو ولايت فقيه را نيز شرعا تحديد نمي سازد يك وليّ فقيه شرعا مي تواند همه جوامع اسلامي روي زمين را اداره كند . در صورتي كه محدوديت خارجي وجود نداشته باشد ولي در شرائط كنوني عملا چنين امري در خارج ميّسر نيست زيرا مسئولان ممالك ديگر آن را دخالت در امور كشورها مي دانند و مانع چنين امري خواهند شد و ديگر امكان ندارد فقيهي كه در يك كشور شرقي است براي مردم يك كشور غربي برنامه تعيين كند و بالعكس .
ولايت فقهي نظير نيابت از انبياء اولوالعزم است مثل جانشيني پيغمبر اسلام است كه ذاتا محدوديتي ندارد مگر مانع طبيعي يا سياسي در بين باشد . در زمان هاي گذشته موانع طبيعي وجود داشت و مثلا دو طرف يك اقيانوس يا از يكديگر خبر نداشتند يا امكان ارتباط ميان آنان جدّي نبود . در هر يك از اين موانع طبيعي يا سياسي هر فقيهي كه داراي شرائط رهبري و ولايت است در منطقه خود كشور را اداره ميكند .

ادامه ...

با سلام و عرض پوزش خدمت مدیر محترم و کارشناسان مربوطه.
قصد اخلال در بحث را نداشتم.
چند تذکر آیین نامه ای داشتم.
1. چه لزومی دارد متن های طولانی در پست های طولانی اینجا آورده شود. می توان فایل پی در اف کتاب در یک پست خدمت کاربران علاقمند آورده شود. بهتر بود که در پاسخ به سوالات کاربران صرفا متن هایی که مربوط به مباحثت است آورده شود.
2. ان شاء الله بنده سوالاتی داشتم که انتظار است تاپیک پس از پایان پست های جناب مختوم تاپیک قفل نگردد.
و من الله توفیق

بر اساس " حقوق مشاع شهروندان " نسبت به كشور و آب و خاك ميتوان گفت كه رهبر و حاكم نظام وكيل مردم است ؟

پاسخ :
كسي كه انسان را در مكتب عقل و وحي درست بشناسد خواهد دانست كه انسانيّت صدر و ساقه ايي دارد صدر آن عقايد است و بدنه آن اخلاق و اعمال و تكاليف است و ساقه و ذيل آن آب و خاك است و والي در نظام اسلامي كسي است كه در مرتبه نخست حافظ عقايد و اخلاق ديني مردم و حافظ احكام فقهي آنان باشد و در مراتب نازله نيز حافظ آب و خاكِ اجتماع و تامين كننده منافع طبيعي شهروندان باشد .حفظ منافع مادي مردم گوشه اي از وظايف نبوت عامه و امامت و ولايت است نه همه آن .

بنا بر اين اگر چه مردم مسلمان مي توانند براي تامين منافع مادي كشور خود شخص يا اشخاصي را به عنوان رئيس جمهور و نمايندگان مجلس و ... وكيل كنند اما بخش مهم مسئوليت نظام و حاكم اسلامي ، برتر از آب و خاك است و به حفاظت دين بر ميگردد و در مباحث گذشته روشن گرديد كه در امور اختصاصي امامت كه در اختيار مردم نيست امكان وكالت وجود ندارد .
در روايتي كه فضل بن شاذان از علي بن موسي الرضا عليه السلام درباره فلسفه جعل اولي الامر و وجوب اطاعت از آنان سوال مي كند آن حضرت ضرورت وجود امام و حاكم اسلامي را از زواياي مختلف بيان مي دارند .

در اين بيان امام عليه السلام حكومت را تنها براي حفاظت از خون و ناموس مردم و يا جلوگيري از هرج و مرج معرفي نمي كنند زيرا اين گونه از امور در كشورهاي غير ديني نيز كاملا مطرح است . محور اصلي استدلال امام عليه السلام در اين بيان همان ضرورت حفظ دين از تحريف و پاسداري از معارف و عقايد و اخلاق و احكام الهي است ، اگر چه دامنه وظايف حاكم اسلامي تا محافظت از جان و مال مردم نيز ادامه مي يابد .

آن حضرت در اين بخش مي فرمايد : اگر خداوند براي مردم امام و قيم و حافظ اميني قرار نمي داد دين از ميان ميرفت و سنن احكام الهي تغيير مي يافت و بدعت گذاران دين را تحريف مي كردند و ايمان مردم متزلزل و متبّدل مي گشت و همه خلق به فساد كشيده مي شدند : " و مِنْها أنَّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إماماً قَيِّماً أميناً حافِظاً مُستَوْدَعاً، لَدَرَستِ الْمِلةُ وَ ذَهَبَ الدّينُ وَ غُيِّرتِ السُّنَنُ و الأحْكامُ، وَ لَزادَ فيهِ الْمُبْتَدِعونَ وَ نَقَصَ مِنْهُ الْمُلحِدُونَ و شَبَّهُوا ذلِكَ عَلى الْمُسْلِمينَ. اذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلقَ مَنقُوصينَ مُحْتاجينَ غَيْرَ كاملينَ، مَعَ اخْتِلافِهِم وَ اخْتِلافِ أهْوائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حالاتِهِمْ، فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ قَيِّماً حافِظاً لما جاءَ بِهِ الرَّسُولُ الأوَّلُ، لَفَسدُوا عَلى نَحْوِ ما بَيَّنَّاه و غُيِرتِ الشَّرائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الأحْكامُ و الْأَيمانُ. وَ كانَ في ذلِكَ فَسادُ الْخَلْقِ أجْمَعينَ.

امور كشور اسلامي سه قسم است
1- امور شخصي افراد
2- امور عمومي
3- امور ولائي
در حوزه امور شخصي و نيز در حوزه امور عمومي مردم مي توانند براي اداره امور و استيفاي حقوق و منافع خود وكيل بگيرند كه در نظام اسلامي نيز همين گونه است اما همان گونه كه گفته شد امور اختصاصي امامت و ولايت وكالت پذير نيست و به دست امام يا جانشين او مي باشد .

تذكر :
چون در مكتب اسلام كارهاي شخصي و نيز كارهاي عمومي و ملي نبايد مباين موازين ديني باشد ( مخالفت ضرر دارد نه آنكه موافقت شرط باشد ) به منظور پرهيز از مباينت تمام امور مملكت به طور مستقيم يا غير مستقيم تحت اِشرافيت فقاهت و عدالت قرار دارد كه از آن به عنوان ولايت فقيه جامع الشرائط ياد مي شود . تشخيص اينكه كدام كار به طور مستقيم و كدام كار به طور مستقيم به رهبري مرتبط مي شود بر عهده كارشناسان امت و وكلاي مردم است كه قانون اساسي ايران تا حدودي بر اين روال تدوين شده است .

ادامه ...

[="Tahoma"]لازمه " قاعده لطف " و " برهان حكمت " وجود هدايت علمي و تشريعي است نه نصب والي و حاكم از طريق جعل ولايت و حكومت براي عنوان خاص ، و اگر هم لازمه آن دو دليل ،‌نصب والي وحاكم باشد ، فقط مستلزم نصب امام معصوم عليهم السلام است نه نصب فقهاي عادل .

پاسخ :
براي پاسخ به اين اشكال توجه به چند نكته لازم است :
اول : " قاعده لطف " به تنهايي تمام نيست و تا به " برهان حكمت " برنگردد كافي نيست و لذا در كتاب الحجه " كافي " روايتي از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه آن حضرت در اثبات وجود حجت به برهان حكمت استناد كرده اند { كافي ج 1 ص 168 حديث 1} .
دوم : ممكن است بر قاعده لطف اشكالي وارد شود كه اگر اين قاعده درست باشد بايد همه مردم يا حداقل اكثر آنان صالح و سعادتمند باشند ،‌در حالي كه قرآن مي گويد اكثر مردم طالح و نابخردند ،‌پس قاعده لطف در اثبات چنين مطلبي تمام نيست . اين اشكال كلامي به علم اصول نيز سرايت كرده است .
مي توان به اين اشكال چنين پاسخ داد كه لطف ، به حسب نظام كلي ( قبل از دنيا ،‌دنيا ، بعد از دنيا ) است و لذا نمي توان در يك جزء از اين مجموعه به قاعده لطف استناد نمود و نتيجه نقد و حاضرش را در دنيا خواست .
سوم : مرحوم نراقي در عوائد الايام به همان قاعده لطف تمسّك مي كند و آن را تمام ميداند لكن بايد دانست كه آنچه صدورش از خداوند واجب است لطف واقعي است نه لطف به حسب تشخيص ما و لذا هر چه را كه ما لطف بدانيم نمي شود گفت صدورش از خداوند واجب است .

سؤال : يعني طبق نظر ايشان ، لطف بودن اصل نبوّت نيز قطعي نيست ؟؟

جواب : منظور ابن سينا رحمه الله عليه اين نيست كه ما اصلا نمي توانيم هيچ لطفي را درك كنيم بلكه مقصود وي اين است كه همه موارد لطف را ممكن است درك نكنيم و صرف توقّع و انتظار كافي نيست . البته نبوت و امامت ،‌لطفي است كه ما ضرورت آن را درك مي كنيم و هيچ بطلاني در آن راه ندارد ، پس صدور اين گونه الطاف از خدا واجب است .

چهارم : لازمِ برهان حكمت و قاعده لطف ، نصب والي و حاكم و جعل ولايت و حاكميت براي اوست و صرف وجود هاديانِ علمي و معنوي كافي نيست ، زيرا بدون ولايت اجراي دين ،‌قوانين الهي ، بيش از وجودِ لفظي ، كتبي و ذهني نخواهد داشت و لذا اثر اساسي در هدايت مردم ندارند چون به اصطلاح فقط " سوادٌ علي البياض " هستند .

پنجم : براي تتميم لطف و حكمت الهي دو چيز لازم است يكي آنكه در زمان معصوم نمايندگاني از سوي پيامبر و امام عليه السلام اقليم هاي مختلف را تحت پوشش قرار دهند ، و ديگري اينكه در همه زمانها ‌،منصوبان معصوم وجود داشته باشند و شؤوون پيامبر و امام عليه السلام را به نيابت از او عهده دار باشند و عملي سازند .

تذكر :
آنچه از قاعده عقلي لطف و حكمت از يك سو و از قاعده نقلي " انما انت منذر و لكل قوم هاد " و " و لو شئنا لبعثنا في كل قريه نذيرا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت " استنباط مي شود تداوم رهبري در تمام اعصار و امصار است ، ليكن گاهي در اثر طغيان و تمرّد زمامداران خود سر ،‌دسترسي مردم به رهبران ديني ،‌اندك يا متروك است كه در اين حال ، برخي قاصر و معذورند و عده اي مقصّر و مأذورند .

[="Tahoma"]آيا حكومت را مي توان بر اكثريت مردم جامعه تحميل كرد ؟

پاسخ :
1- حكومت اسلامي و نظام ولايت فقيه در مقام تشريع نظير داروي شفا بخشي است كه از حقوق مردم به شمار مي آيد نه وظيفه آنان . خداوند نيز كه به تمام مصالح آگاه است ، چنين حكومتي را براي جامعه بشري اصطفا نموده و آن را برگزيد .
2- در مقام اثبات كه همان مرحله اقتدار ملّي و مذهبي است ،‌مردم مي توانند ( تكوينا آزادند ) كه آن را بپذيرند يا نپذيرند ، اگر آن را پذيرفتند چنين حكومت ديني و مشروع با اقتدار ملي و مذهبي هماهنگ مي شود و كارآمد خواهد بود و اگر آن را نپذيرند يا پس از پذيرش نقض كنند آن حكومت متزلزل مي شود اگر چه رهبر آن علي بن ابيطالب سلام الله عليه باشد .
3- اگر حكومت اسلامي بخواهد اجباري و تحميلي باشد ، ممكن است " حدوثا " شكل بگيرد و ليكن " بقاءً " از بين مي رود .
4- اگر اكثريت جمهور ،‌نظام اسلامي را بخواهند و برخي افراد منحرف قصد براندازي نظام اسلامي را داشته باشند ،‌همانگونه كه حضرت امير المومنين عليه السلام با شورشيان جنگيد ،‌با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيد ،‌ حاكم اسلامي نيز موظف است كه با چنين گروه منحرفي مقابله كند و آنان را با اجبار و تحميل به موافقت جمهور مردم كه مكتب صحيح الهي را پذيرفته اند وادار نمايد .

اگر كسي " التزام عملي " به ولايت فقيه داشته باشد و در عمل با آن مخالفت نكند ولي اعتقاد و " التزام قلبي " به آن نداشته باشد آيا مي توان او را از برخي حقوق اجتماعي مانند حق رأي محروم كرد ؟

پاسخ :
لازم است مسأله فقهي ، حقوقي ، اجتماعي و سياسي را از مسأله كلامي تفكيك كرد . از نظر فقهي و اجتماعي و سياسي ،‌نمي توان كسي را كه مخالفت عملي با ولايت ندارد از حق رأي محروم نمود ،‌ زيرا همه شهروندان در برابر حقوق قانوني مساوي اند .
در كشور اسلامي ،‌ برخي ملحدند برخي موحد غير مسلمانند ، برخي مسلمان اهل تسنن هستند و برخي شيعه اند ، اما ولايت فقيه را در اثر برخي از شبهات قبول ندارند ،‌ همه اينها تا زماني كه در عمل مخالف با قانون نباشند ‌، حق رأي دارند .
اما از نظر كلامي كه به بهشت و جهنم رفتن و ثواب و عقاب بر ميگردد ‌، آن ،‌ مربوط به صوابِ در رأي و اخلاص در عمل است . در قانون سخن از بهشت و جهنم نيست ،‌سخن از حق رأي و مانند آن است . بهشت و جهنم به عقيده و عمل بر مي گردد ،‌ يعني در آن ،‌ دو عنصر محوري بايد در وجود داشته باشد ،‌يكي " حسن فاعلي " و ديگري " حسن فعلي " .

حسن فاعلي يعني اينكه فاعل ،‌ مومن باشد و در مبادي اعتقادي صد در صد سالم باشد ( تفصيلا و اجمالا ) و حسن فعلي يعني عمل و كار او خوب باشد . اگر كار خوب از شخص مؤمن صادر شود _ حسن فاعلي با حسن فعلي همراه باشد_ چنين كسي به بهشت مي رود اما حق رأي داشتن فقط به حسن فعلي وابسته است .

رحیق مختوم;317900 نوشت:
1- آيا غير فقيه مي تواند حاكم اسلامي باشد و مسائل ديني و فقهي را از فقهاء و مراجع عصر بگيرد؟؟

با سلام خدمت جناب مختوم و سایر دوستان.
نکاتی را در این زمینه قابل ذکر می دانم ( که البته قبلا به آنها اشاره داشتم و شما پاسخ نگفتید. ):

رحیق مختوم;317900 نوشت:
پاسخ : مسؤول هر مؤسسه فرهنگي ، اقتصادي ، سياسي و نظامي و ... بايد سه ويژگي داشته باشد الف ) اينكه كارشناس و متخصص باشد در همان رشته ايي كه مؤسسه براي آن هدف تشكيل شده است تا بتواند آن را بخوبي اداره كند ب ) آنكه بايد امين باشد ج ) اينكه توانايي مديريت عملي را داشته باشد و اين امري روشن و واضح است كه در همه جهان بدان عمل ميكنند حاكم هر كشوري بايد علاوه بر شايستگي در صفات عملي كسي باشد كه به قانون اداره آن كشور آگاهي دقيق و كامل داشته باشد و به آن متعهد بوده توان اجراي آن را داشته باشد به طور طبيعي حاكم كشور اسلامي نيز بايد كارشناس اسلامي و آگاه به معارف و احكام دين باشد تا بتواند كشور را بر اساس رهنمودهاي اسلام اداره كند و چنين شخصي همان فقيه جامع الشرائط است كه در مباحث گذشته كتاب با دليل هاي سه گانه عقلي و نقلي ولايت او اثبات شد

1. ترکیب اضافی حکومت اسلامی از دو واژه حکومت و اسلامی تشکیل یافته است. که در این ترکیب اصل یعنی مضاف حکومت است و اسلامی بودن به آن اضافه شده است. لذا حاکم اسلامی ابتدا باید شرایط ذیل واژه حکومت را احراز کند و سپس شرایط ذیل واژه اسلامی.
2. شرایط ذیل واژه حکومت مدیریت و تدیر است که در هر جامعه ای صادق است. لذا شرط مدیریت اولویت اول را دارد و شروط اسلامی بودن در اولویت های بعدی است. در نتیجه ابتدا باید از بین مدیران اعلمها در مدیریت و تدبیر شناسایی شوند و از بین آنها کسی که آشنایی بیشتری با علوم اسلامی داشته باشد انتخاب شود.

رحیق مختوم;317900 نوشت:
حال سوال اينجاست كه آيا ميشود شخص غير فقيه و غير آشنا به مسائل ديني حكومت اسلامي را به دست بگيرد و احكام فقهي و مسائل اسلامي را از فقيه اعلم زمان فرا بگيرد ؟؟ اين مسئله دو فرض دارد يكي آنكه شخص حاكم الزاما مسائل ديني را از فقيه جامع الشرائط فرا بگيرد كه در اين صورت ولايت وحكومت از آنِ فقيه جامع الشرائط است و شخص مزبور فقط مجري احكام است و چنين چيزي حتي در قانون اساسي (اصل يكصد و دهم ) نيز آمده است كه رهبر مي تواند بخشي از اختيارات خود را به شخصي ديگر واگذار كند در اين فرض شخص حاكم منصوبِ از طرف فقيه جامع الشرائط است نه آنكه خود به طور مستقل حكومت كند .

ابهامی که در بحث ولایت فقیه وجود دارد این است که در جامعه ی اسلامی، امروزه چه کسی در راس است؟ ولی فقیه؟ مجلس خبرگان؟ مردم؟
دوم اینکه فرا گرفتن احکام اسلام چه ربطی به ولایت دارد. یک مدیری که در راس یک تشکیلات چند موضوعه مانند حکومت قرار می گیرد الزاما بالاترین تخصص ها را در همه زمینه ها ندارد. لذا نیاز به مشاورینی در آن زمینه ها دارد. همین طور است در مورد فقه. حاکم غیر فقیه می تواند مشاورینی در همه زمینه ها مثل فقه داشته باشد.
اگر منظورتان این است که مجتهد جامع الشرایط حاکم را کنترل و نظارت می کند که این امر از طریق مجلس خبرگان انجام می پذیرد. لذا نیاز به این نیست که حاکم علم فقه بداند. همین که شورای فقهی داشته باشد مانند شورای نگهبان و از طریق مجلس خبرگان هم کنترل و نظارت شود کافی است. البته ما نمی گوییم نباید فقه بداند. ما صرفا لزوم آن را رد می کنیم. ولی اگر علاوه بر مدیریت و تدبیر علم فقه هم بداند چه بهتر.
شرط مدیریت هم باید هم به لحاظ آکادمیک و هم به لحاظ تجربی احراز شود.
البته ایراد اساسی ای هم در مجلس خبرگان وجود دارد و آن این است که خبرگان رهبری هم از بین فقیهان انتخاب می شوند. در حالی که تشکیلات بسیار وسیعی زیر نظر رهبری فعالیت می کنند که نظارت بر آنها تخصص های بسیار زیادی را می طلبد که در مجلس خبرگان وجود ندارد.

رحیق مختوم;317900 نوشت:
اما فرض ديگر آن است كه شخص حاكم ملزم به دريافت نظريه فقيه و اجراي آن نباشد بلكه هر زمان كه صلاح دانست و هر موردي كه ميل داشت چنين كاري را انجام دهد در اين فرض هيچ تضميني وجود ندارد كه حكومت به صورت اسلامي اداره شود و چه بسا كه با گذشت زمان شخص حاكم كه قدرت و قواي مسلّح و ارتش را در دست دارد حكومت را به حكومتي غير ديني تبديل كند

مگر الان در حکومت اسلامی اجرای نظر فقیهان الزام دارد؟! پس مجمع تشخیص برای چیست؟ یعنی حتی قانونی که فقیهان ( شورای نگهبان ) آن را تایید بکنند مجمع تشخیص می تواند آن را رد کند و بالعکس. اعضای مجمع تشخیص هم اکثرا منصوب رهبری هستند. لذا با این اوصاف اگر قرار باشد مصالح جامعه بر نظر فقه و شرع اسلام ارجحیت پیدا کند دیگر الزامی به فقیه بودن حاکم نیست. صرفا باید حاکم جامعه اسلامی مدیر و اهل تدبیر و آگاه در زمینه سیاست و اداره جامعه باشد.
و من الله توفیق

[="Black"]

شریعت عقلانی;361125 نوشت:

2. شرایط ذیل واژه حکومت مدیریت و تدیر است که در هر جامعه ای صادق است. لذا شرط مدیریت اولویت اول را دارد و شروط اسلامی بودن در اولویت های بعدی است. در نتیجه ابتدا باید از بین مدیران اعلمها در مدیریت و تدبیر شناسایی شوند و از بین آنها کسی که آشنایی بیشتری با علوم اسلامی داشته باشد انتخاب شود.

صرف اینکه آشنایی بیشتری با علوم اسلامی داشته باشد کافی نیست! شرط رهبری مجتهد بودن است و اما موضوع و گیر شما اینجاست:
هر مدیری نمیتواند مرجع و مجتهد باشد
اما هر مجتهد و مرجعی میتواند یک مدیر خوب هم باشد!
بنابراین به جای اینکه از بین مردم عادی که مدیریت قویی دارند دنبال کسی بگردیم که مجتهد نیست باید از بین مراجع دنبال شخصی بگردیم که مدیریت قویی دارد! (که همین امر هم اتفاق افتاده است)[/]

شریعت عقلانی;361125 نوشت:
دوم اینکه فرا گرفتن احکام اسلام چه ربطی به ولایت دارد. یک مدیری که در راس یک تشکیلات چند موضوعه مانند حکومت قرار می گیرد الزاما بالاترین تخصص ها را در همه زمینه ها ندارد. لذا نیاز به مشاورینی در آن زمینه ها دارد. همین طور است در مورد فقه. حاکم غیر فقیه می تواند مشاورینی در همه زمینه ها مثل فقه داشته باشد.

ما دینمان را از سرخیابون پیدا نکرده ایم برادر من که هرکس از راه رسید را حاکم کنیم و مشاور در اختیارش قرار دهیم! روایات ما اجازه ی حکومت کردن و تشکیل حکومت را فقط به فقها داده است و بس!
پس این فقها هستند که از طرف ائمه ع منصوب شده اند و چون معصوم نیستند و علمشان در تمام زمینه ها نیست میتوانند مشاورین مختلفی داشته باشند

[="Black"]

شریعت عقلانی;361125 نوشت:
اگر منظورتان این است که مجتهد جامع الشرایط حاکم را کنترل و نظارت می کند که این امر از طریق مجلس خبرگان انجام می پذیرد. لذا نیاز به این نیست که حاکم علم فقه بداند.

چرا نیاز است! چون ائمه به غیر از فقیه اجازه نداده اند و اگر میبینید مجلس خبرگانی هم وجود دارد برای این است که هیچ کس جز ائمه معصوم و بی اشتباه نیست و احتمال خطا و اشتباه در هر شخصی به غیر از ائمه وجود دارد پس وقتی کسی حاکم و ولی فقیه میشود باید کسانی باشند که مواظب باشند خطایی از او سر نزند![/]

شریعت عقلانی;361125 نوشت:
در حالی که تشکیلات بسیار وسیعی زیر نظر رهبری فعالیت می کنند که نظارت بر آنها تخصص های بسیار زیادی را می طلبد که در مجلس خبرگان وجود ندارد

مثلا چه تشکیلاتی؟:Gig: (برای اطلاعات عمومی خودم میپرسم)

سلام علیکم

asad;361134 نوشت:
روایات ما اجازه ی حکومت کردن و تشکیل حکومت را فقط به فقها داده است و بس!


تحریف سنت نبوی !

کدام روایت گفته فقها حکومت کنند ، جکومت برای خودتان ، کجا گفته فقها باید احکام را در جامعه اجرا کنند ؟

asad;361134 نوشت:
شرط رهبری مجتهد بودن است


چون باقی سخنانتان حول این شرط است ، خواستم بدانم این شرط را خودتان وضع کرده اید ؟ این شرط از کجا آمده است ؟

asad;361134 نوشت:
ما دینمان را از سرخیابون پیدا نکرده ایم برادر من که هرکس از راه رسید را حاکم کنیم و مشاور در اختیارش قرار دهیم! روایات ما اجازه ی حکومت کردن و تشکیل حکومت را فقط به فقها داده است و بس!

دوست عزیز ! کسی نگفته هرکی از سر خیابون پیدا شد را شما حاکم کنید ، گفته شد که فرد مدبر باشد ، برای اداره جامعه تدبیر و مدیریت ارجح بر تمامی امور و شرایط است . بعدهم حاکمان جامعه در زمان ائمه همگی مجتهد و فقیه بودند ؟ کسانی که خود این روایات را صادر کرده اند در زمان حکامی غیر اسلامی و بعضا طاغوت زندگی کرده اند . کمی از اتوپیای خود خارج شوید .

asad;361134 نوشت:
چرا نیاز است! چون ائمه به غیر از فقیه اجازه نداده اند و اگر میبینید مجلس خبرگانی هم وجود دارد برای این است که هیچ کس جز ائمه معصوم و بی اشتباه نیست و احتمال خطا و اشتباه در هر شخصی به غیر از ائمه وجود دارد پس وقتی کسی حاکم و ولی فقیه میشود باید کسانی باشند که مواظب باشند خطایی از او سر نزند!


[=courier new]مَن تَقَدَّمَ عَلَي المُسْلِمينَ وَ هُوَ يَري اَنَّ فيهِمْ مَن هُوَ اَفْضَلُ مِنهُ، فَقَد خَان اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ المُؤمِنينَ

دوست عزیز ،وقتی ارگانی وجود دارد که می تواند بر ولی فقیه نظارت کند ، یعنی مصالح را بهتر از ولی فقیه تشخیص می دهد ( ناظر افضل بر عامل است ) . پس آیا بهتر نیست همان ها حکومت را در دست بگیرند ( همان ولایت جمعی فقها که خود آیت الله خامنه ای نیز در ابتدا موافق آن بود ! ) ؟

asad;361134 نوشت:
هر مدیری نمیتواند مرجع و مجتهد باشد
اما هر مجتهد و مرجعی میتواند یک مدیر خوب هم باشد

مشکل شما این است که مدیریت را یک علم نمی دانید بلکه یک صفت می دانید. در حالیکه مدیریت امروزه به یک علم تبدیل شده است. در ضمن این جملات شما ناشی از کم اطلاعی شما از مباحث منطقی را می رساند. منطقا هر دو جمله امکان وقوع دارد. مهم این است که ما اولویت را به کدام بدهیم. یعنی جامعه آماری ما مدیریان باشند یا فقها؟ یک مدیر مجتهد تخصص اصلی اش در مدیریت است و تخصص ها فرعی اش فقه. ولی یک مجتهد فقیه تخصص اصلی اش فقه است. و مدیریت فرع از آن است.

asad;361134 نوشت:
ما دینمان را از سرخیابون پیدا نکرده ایم برادر من که هرکس از راه رسید را حاکم کنیم و مشاور در اختیارش قرار دهیم! روایات ما اجازه ی حکومت کردن و تشکیل حکومت را فقط به فقها داده است و بس!
پس این فقها هستند که از طرف ائمه ع منصوب شده اند و چون معصوم نیستند و علمشان در تمام زمینه ها نیست میتوانند مشاورین مختلفی داشته باشند

اولا از جملات عامیانه بپرهیزید. ما اینجا داریم بحث منطقی می کنیم.
ثانیا تکلیف خودتان را مشخص کنید : دارید بحث عقلی می کنید یا نقلی. نمی شود که هر جا کم بیاورید آیه و حدیث بیاورید. هر چند که در آنها هم ایراد وجود دارد. ولی فعلا بحث بحث منطقی است. بحث ولایت فقیه باید توجیه عقلانی داشته باشد. حکم شرعی نیست که بگوییم حدیث گفته.
ثالثا : جوری صحبت می کنید که حکومت غیر فقیهان اتفاق خیلی عجیبی است. اتفاقا حکومت فقیهان اتفاق عجیبی است که صرفا سابقه سی و چند ساله دارد
.

asad;361134 نوشت:
چرا نیاز است! چون ائمه به غیر از فقیه اجازه نداده اند و اگر میبینید مجلس خبرگانی هم وجود دارد برای این است که هیچ کس جز ائمه معصوم و بی اشتباه نیست و احتمال خطا و اشتباه در هر شخصی به غیر از ائمه وجود دارد پس وقتی کسی حاکم و ولی فقیه میشود باید کسانی باشند که مواظب باشند خطایی از او سر نزند

باز هم می گویم فعلا به احادیث پر از ایراد شما کاری نداریم. بحث عقلی می کنیم. در مورد مجلس خبرگان هم ایرادات فراوانی وارد کردیم :
1. عدم استقلال : با این توضیح که اکثریت قاطع آنان در کسوت نماینده ولی فقیه در استان ها فعالیت می کنند.
2. عدم دید نظارتی : با این توضیح که اکثریت آنها ولی فقیه را منصوب الهی می دانند و برای او مقام عصمتی در حد امامان قائلند.
3. عدم وجود تخصص های مختلف غیر از فقه برای نظارت همه جانبه بر رهبر
4. تایید صلاحیت آنها توسط شورایی منصوب خود رهبر
......
در مورد تشکیلات زیر نظر رهبر بنده از شما می خواهم تشکیلاتی را نام ببرید که زیر نظر رهبر نیستند. برای اطلاعات عمومی خودم خواستم بدانم!!

شریعت عقلانی;361125 نوشت:
با سلام خدمت جناب مختوم و سایر دوستان.
نکاتی را در این زمینه قابل ذکر می دانم ( که البته قبلا به آنها اشاره داشتم و شما پاسخ نگفتید. ):

1. ترکیب اضافی حکومت اسلامی از دو واژه حکومت و اسلامی تشکیل یافته است. که در این ترکیب اصل یعنی مضاف حکومت است و اسلامی بودن به آن اضافه شده است. لذا حاکم اسلامی ابتدا باید شرایط ذیل واژه حکومت را احراز کند و سپس شرایط ذیل واژه اسلامی.
2. شرایط ذیل واژه حکومت مدیریت و تدیر است که در هر جامعه ای صادق است. لذا شرط مدیریت اولویت اول را دارد و شروط اسلامی بودن در اولویت های بعدی است. در نتیجه ابتدا باید از بین مدیران اعلمها در مدیریت و تدبیر شناسایی شوند و از بین آنها کسی که آشنایی بیشتری با علوم اسلامی داشته باشد انتخاب شود.

ابهامی که در بحث ولایت فقیه وجود دارد این است که در جامعه ی اسلامی، امروزه چه کسی در راس است؟ ولی فقیه؟ مجلس خبرگان؟ مردم؟
دوم اینکه فرا گرفتن احکام اسلام چه ربطی به ولایت دارد. یک مدیری که در راس یک تشکیلات چند موضوعه مانند حکومت قرار می گیرد الزاما بالاترین تخصص ها را در همه زمینه ها ندارد. لذا نیاز به مشاورینی در آن زمینه ها دارد. همین طور است در مورد فقه. حاکم غیر فقیه می تواند مشاورینی در همه زمینه ها مثل فقه داشته باشد.
اگر منظورتان این است که مجتهد جامع الشرایط حاکم را کنترل و نظارت می کند که این امر از طریق مجلس خبرگان انجام می پذیرد. لذا نیاز به این نیست که حاکم علم فقه بداند. همین که شورای فقهی داشته باشد مانند شورای نگهبان و از طریق مجلس خبرگان هم کنترل و نظارت شود کافی است. البته ما نمی گوییم نباید فقه بداند. ما صرفا لزوم آن را رد می کنیم. ولی اگر علاوه بر مدیریت و تدبیر علم فقه هم بداند چه بهتر.
شرط مدیریت هم باید هم به لحاظ آکادمیک و هم به لحاظ تجربی احراز شود.
البته ایراد اساسی ای هم در مجلس خبرگان وجود دارد و آن این است که خبرگان رهبری هم از بین فقیهان انتخاب می شوند. در حالی که تشکیلات بسیار وسیعی زیر نظر رهبری فعالیت می کنند که نظارت بر آنها تخصص های بسیار زیادی را می طلبد که در مجلس خبرگان وجود ندارد.

مگر الان در حکومت اسلامی اجرای نظر فقیهان الزام دارد؟! پس مجمع تشخیص برای چیست؟ یعنی حتی قانونی که فقیهان ( شورای نگهبان ) آن را تایید بکنند مجمع تشخیص می تواند آن را رد کند و بالعکس. اعضای مجمع تشخیص هم اکثرا منصوب رهبری هستند. لذا با این اوصاف اگر قرار باشد مصالح جامعه بر نظر فقه و شرع اسلام ارجحیت پیدا کند دیگر الزامی به فقیه بودن حاکم نیست. صرفا باید حاکم جامعه اسلامی مدیر و اهل تدبیر و آگاه در زمینه سیاست و اداره جامعه باشد.
و من الله توفیق

جناب شریعت عقلانی سلام علیکم

اولا تایپیک جاری با داشتن نزدیک به 190 پست که بعضا بصورت انحرافی بحثها به درازا می کشید با نظرات کارشناسان بزرگوار جواب داده شد ولی دوستان بزرگوار بدون در نظر داشت مطالب همچنان بر عقائد خود اصرار می ورزند بدون اینکه راه به جایی ببرند

ثانیا مغالطه هایی مانند بحث های لفظی جار و مجرور و مضاف و مضاف الیه و .... که هر طلبه مبتدی از آن آگاه است هیچ پیش شرطی را برای حکومت اسلامی ایجاد نخواهد کرد و این مطالب ابتدایی فقط زائیده عقول ناقص ماست ، چون کرارا هم گفتیم " فقه " حکومت عملی اسلام است که نمونه بارز و موفقش را در حکومت حضرت پیامبر اکرم صلوات الله و سلامه علیه و آله می بینیم و اصولا هر حکومتی بدون وجود ولی فقهیی که به اعتقاد ما منصوب از طرف امام معصوم است مشروعیت الهی و بالطبع دینی ندارد ، البته منکر وجود حکومت های غیر دینی هم نیستیم فلذا قائلیم حکومتی که در تحت اشرافیت امام معصوم نباشد از دایره حکومت الهی خارج است و چون باز معتقدیم حکومت تنها از آن خداست و بغیر از وجود خداوند تبارک و تعالی کسی را شأنیت حکومت در جهان نیست فلذا حکومت های غیر دینی باطلند هر چند که در ظاهر بر مردمشان حکومت می کنند و بطلان مشروعیت آنها مشروعیت عرفی نیست بلکه مشروعیت الهی و دینی است ( دین حکومتی که تحت رهبری و زعامت امام معصوم نباشد را مشروع نمیداند و ولی فقیه بعنوان نائب عام امام معصوم در دوران غیبت حکومت را نیابتا اداره میکند )

ثالثا همچنانکه در اواخر این تایپیک به عرض رسید بعد از این همه بحث ها و مطالب ارزنده کارشناسان حقیر بعنوان بخش پایانی ، شبهات و پاسخ هایی که از کتاب ارزشمند ولایت و فقاهت حضرت آیه الله جوادی آملی حفظه الله وجود داشت را اینجا جهت تنویر افکار آوردم فلذا بخاطر عدم انحراف بحث از مسیر اصلی و عدم اطاله کلام ، تایپیک توسط مدیریت محترم بخش نبوت و امامت قفل گردید و تا کسب تکلیف از محضر مدیریت بزرگوار انجمن باز نخواهد شد فلذا پیشنهاد بنده به دوستان این است که سوالات را بصورت شفاف و منطقی مطرح فرمایند تا انشاالله کارشناسان محترم جوابگو باشند

والسلام علی من اتبع الهدی :Gol:

پرسش:
طبق چه مبنایی فقیه ولایت مطلقه دارد و هر دستوری بدهد در حکم دستور خدا و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است؟ در حالی که فقیه معصوم نبوده و به صورت مطلق نمی توان از آن پیروی کرد، پس چطور او را نائب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) می دانیم؟


پاسخ:

در این که اطاعت بی قید و شرط فقط از شخص معصوم است که رواست حرفی نیست؛ یعنی فقط از انسانی باید بدون چون و چرا اطاعت کرد که معصوم باشد، اما این تعارضی با ولایت مطلقه داشتن فقیه، و همچنین نائب امام معصوم بودن او ندارد، برای پاسخ تفصیلی باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول:

قید «مطلقه» هرگز به معنای حاکمیت بی قید و شرط و دیکتاتوری نیست، قید «مطلقه» در برابر «مقیده» است. تفاوت این دو ولایت در این است که «ولایت مقیده»، ولایت فقیه را منحصر در احکام اولیه و ثانویه و امور حسبیه که شارع راضی به روی زمین ماندن آنها نیست، می داند، اما در برابر آن ولایت «مطلقه» تمام آنچه برای اداره یک حکومت لازم است را برای فقیه جایز می شمارد و برای او حق دخالت قائل است.

بنابراین اختیارات ولی فقیه فقط در حیطه امور حکومتی است، اما تمام آن را در برمیگیرد و اینطور نیست که بخشی از آن مربوط به ولی فقیه باشد و بقیه مربوط به دستگاه و نهادی دیگر، بلکه در تمام مواردی که مردم در امور اجتماعی خود به تصمیم حکومتی و جمعی نیاز دارند باید از ولی فقیه اطاعت کرد.(1)
اما اطاعت از فقیه در این قلمرو، اطاعت بی چون و چرا نیست، بلکه دائما رصد می شود، اگر فقیه صراحتا با سخن خدا مخالفت ورزیده و حکمی بر خلاف آن بدهد، یا این که صلاحیت خویش را از نگاه نخبگان و خبرگان ملت از دست بدهد خود به خود از ولایت عزل شده، و هرگز اطاعت از او لازم نیست؛ بنابراین فقیه فقط مجری اراده خداوند است، نه اراده خودش!

نکته دوم:

لزوم اطاعت همواره در گرو عصمت نیست، ما با آن که به عصمت پزشکان معتقد نیستیم جانمان را به دست آنها می دهیم و آنچه که برای درمان به ما پیشنهاد می کنند می پذیریم، این به معنای پذیرش عصمت ایشان نیست، بلکه برای این است که احتمال خطا به حداقل برسد، چون پزشک در درمان از سایرین آگاه تر است، و پیروی از دیگران به جای او قطعا احتمال خطا را افزایش خواهد داد، اما پیروی از پزشک اگرچه درصد خطا را به صفر نمی رساند، اما به حداقل می رساند.
در حکومت هم همین است، از یک طرف چاره ای از تشکیل حکومت نیست، همانطور که امیرالمومنین(ع) می فرمایند: «لَا بُدَّ لِلنَّاس‏ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِر»؛ برای مردم گریزی از حاکم نیست، چه نیکوکار و چه بدکار(2)

از طرف دیگر وقتی معصوم نیست که با او درصد خطا به صفر برسد باید از نزدیک ترین فرد به معصوم تبعیت کرد تا درصد خطا به حداقل برسد، چرا که عقل انسان میگوید اگر دستت به هدف نهایی که در ذهن داری نمیرسد، از آن هدفی که داری پله پله پایین بیا، یعنی اگر یک مصلحت در حد عالی و ایده آل قابل دسترسی نباشد، باید نزدیک ترین مرتبه به آن را دنبال کرد، اگر ممکن نبود، مرتبه پایین تر از آن و به همین ترتیب؛(3)
در جایی است که معصومی نیست، طبیعتا عقل طبق اصلی که بیان شد نمی گوید حالا که معصوم نیست اصلا اهمیت ندارد چه کسی حاکم باشد!! بلکه میگوید برو سراغ کسی که به لحاظ علم و تقوا نزدیک ترین فرد به معصوم باشد.

نکته سوم:
سخن از نیابت هم در همین راستا است، یعنی نیابت هرگز به معنای عصمت نیست، همان طور که نواب چهارگانه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) معصوم نبودند. بلکه از این باب نائب نامیده میشوند که در دوران غیبت و نبود امام، وظائف امام را بر عهده دارند؛ همانطور که ادله­ی عقلی که به آن اشاره شد، و همچنین ادله ی نقلی متعدد بر جانشینی و نیابت علما برای معصومین دلالت دارد، به عنوان نمونه امیرالمومنین(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) نقل می کند که فرمودند: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص اللَّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفَائِي قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ خُلَفَاؤُكَ قَالَ الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي يَرْوُونَ حَدِيثِي وَ سُنَّتِي‏»؛ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوندا جانشینان مرا مورد رحمت خویش قرار ده؛ سوال شد جانشینان شما چچه کسانی هستند؟ فرمود: كسانى كه بعد از من مى‏آيند، حديث و سنت مرا نقل مى‏كنند و آن را پس از من به مردم مى‏آموزند.(4)

نکته ای که باید دقت داشت این است که نیابت به این معنا نیست که لزوما امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) شخص نائب را به شخصه برای نیابت معرفی کرده باشند، بلکه نیابت به دو قسم است، یکی نیابت خاصه که امام شخص معینی را برای جانشینی و نیابت از خویش تعیین کنند همانطور که امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نواب چهارگانه ای برای خویش برگزیدند؛ و دیگری نیابت عامه است که شخص خاصی را تعیین نمی کنند، بلکه با بیان وصف، به صورت عام ملاک های نائبین پس از خویش را بیان می کنند، یعنی هر کسی دارای این اوصاف بود نائب ایشان است، مانند روایتی که به عنوان نمونه اشاره شد.

پی نوشت ها:
1. مصباح یزدی، حکیمانه ترین حکومت، موسسه امام خمینی(ره)، قم، چاپ سوم، 1396ش، ص241.
2. شریف رضی، نهج البلاغه(صبحی صالح)، نشر هجرت، قم، چاپ اول، 1414ق، خطبه 40، ص82.
3. ر.ک: حکیمانه ترین حکومت، ص190.
4. صدوق، محمد، من لایحضره الفقیه، نشر جامعه مدرسین، قم، چاپ دوم، 1413ق، ج4، ص420.

موضوع قفل شده است