بحثی در رابطه با اصالت ادراکات بشری...

تب‌های اولیه

506 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با سلام خدمت همه دوستان.
بنده به دو نفر از دوستان اندیشمندم پیشنهاد کردم کتاب جهان هولوگرافیک را بخوانند. به همه شما هم این را پیشنهاد می کنم.
جهان هولوگرافیک : نوشته مایکل تالبوت و ترجمه داریوش مهرجویی انتشارات هرمس
در این کتاب سعی کرده از نظر 3 علم روانشناسی و فیزیک و فیزیولوژی مغز و استمداد از شواهد تجربی بسیاری از دانشمندان و جمع آوری اتفاقات شگفت انگیز در این زمینه اثبات کند ماده وجهی از آگاهی است و به خودی خود وجود ندارد. هر چه هست آگاهی است و این آگاهی ذهن است که همه جهان ماده را آفریده است. حتی قوانین فیزیک هم ساخته ذهن است. ذهن انسان آنقدر قدرتمند است که می تواند حتی یک اژدهای هفت سر را بیآفریند.
بنده تا قبل از این به شدت طرفدار نظریه های علمی و قوانین فیزیکی حاکم بر عالم بودم. منتها با خواندن این کتاب ( که هنوز به پایان نرسیده ) دیدم نسبت به جهان عوض شده است. از یکی از فلاسفه می شنیدم که می گفت خدای فلاسفه علت العلل است و خدای ادیان خالق. بعد تشریح می کرد که چه فرق است بین علت العلل بودن و خالق بودن. خدای ادیان در بنده قوانین علت و معلولی فیزیک نیست. بلکه هر وقت اراده کند و بگوید باش بود می شود. ( کن فیکون ) منتها خدای فلاسفه گویی خودش در بند قوانین حاکم در عالم هستی است.
به قول مولانا :
جمله از آغاز قرآن تا تمام ............. رفض اسباب است و علت والسلام
و نیز درگیری ای بین علما در زمینه اینکه آیا امکان دارد عالم از هیچ بوجود بیاید یا نه؟ که ظاهرا بسیاری از فلاسفه برای اینکه به این اشکال بر نخورند عالم را قدیم فرض کرده اند. منتها در همین کتاب با آوردن شواهدی از شاهدان عینی که خود اغلب دانشمند یا متخصص در زمینه ای بودند می خواهد ثابت کند خلق از هیچ توسط ذهن انسان امکان پذیر است.
شگفت انگیز ترین مساله ای که به آن برخوردم فرقه ژانسنیست ها بود. میتوانید در گوگل سرچ کنید و معجزات بسیار عجیب آنها را بخوانید.
تا قبل ازاین نسوختن ابراهیم در آتش یا غلام امام صادق (ع) در تنوز سوزان را خرافه ای می پنداشتم که در طی نسل های طولانی وارد متون دینی شده است. ولی وقتی گزارشات این کتاب از اینگونه اتفاقات در فرقه های مسیحی و .... آنهم نه در 1400 سال پیش که تنها در 200 - 300 سال پیش را خواندم نظرم عوض شد. این ثابت می کند که واقعیت یا ماده ساخته ذهن است. قوانین فیزیک هم ساخته ذهن است.
تمام اتفاقات عجیب و غریب و شگفت انگیز و معجزه با نظریه ای که این کتاب می خواهد ثابت کند توجیه پذیر است. واقعین عینی ساخته ذهن است. این آگاهی است که همه چیز را آفریده است. لذا همه چیز می تواند یک آن به جیز دیگری که ذهن بخواهد بدل شد.
مساله خوداگاهی و شخصیت یا "من" وجودی انسان از پیچیده ترین مسایلی است که بشر تا به امروز با آن درگیر بوده است و خود اذعان دارد که پیچیده ترین رباط ها هم نمی توانند خودآگاهی داشته باشند. ولی چیزی که اینجا بسیار عجیب تر است انسان های چند شخصیتی است. اینکه در برخی از این بیماران وقتی شخصیت تغییر می کند تمام فیزیولوژی درونی آنها هم تغییر می کند و به یک آن می بینی بیماری ای که یک شخصیت درگیر آن است با تغییر شخصیت کاملا محو می گردد. این یکی از شواهدی است که ثابت می کند ماده چیزی است ساخته ذهن و آگاهی.
خود می دانم مطالبی که درج شد جسته و گریخته است. فقط خواستم محرکی باشد برای دوستان برای خواندن این کتاب.
نمی دانم چقدر اینها با موضوع تاپیک همخوانی دارد و بدلیل اینکه از خیلی از شما در اینگونه مسایل اطلاعاتم کم است لذا هیچ تعصبی روی نظراتم ندارم و منتظر نقدهای شما می مانم.
و من الله توفیق

شریعت عقلانی;511417 نوشت:
با سلام خدمت همه دوستان.
بنده به دو نفر از دوستان اندیشمندم پیشنهاد کردم کتاب جهان هولوگرافیک را بخوانند. به همه شما هم این را پیشنهاد می کنم.
جهان هولوگرافیک : نوشته مایکل تالبوت و ترجمه داریوش مهرجویی انتشارات هرمس
در این کتاب سعی کرده از نظر 3 علم روانشناسی و فیزیک و فیزیولوژی مغز و استمداد از شواهد تجربی بسیاری از دانشمندان و جمع آوری اتفاقات شگفت انگیز در این زمینه اثبات کند ماده وجهی از آگاهی است و به خودی خود وجود ندارد. هر چه هست آگاهی است و این آگاهی ذهن است که همه جهان ماده را آفریده است. حتی قوانین فیزیک هم ساخته ذهن است. ذهن انسان آنقدر قدرتمند است که می تواند حتی یک اژدهای هفت سر را بیآفریند.
بنده تا قبل از این به شدت طرفدار نظریه های علمی و قوانین فیزیکی حاکم بر عالم بودم. منتها با خواندن این کتاب ( که هنوز به پایان نرسیده ) دیدم نسبت به جهان عوض شده است. از یکی از فلاسفه می شنیدم که می گفت خدای فلاسفه علت العلل است و خدای ادیان خالق. بعد تشریح می کرد که چه فرق است بین علت العلل بودن و خالق بودن. خدای ادیان در بنده قوانین علت و معلولی فیزیک نیست. بلکه هر وقت اراده کند و بگوید باش بود می شود. ( کن فیکون ) منتها خدای فلاسفه گویی خودش در بند قوانین حاکم در عالم هستی است.
به قول مولانا :
جمله از آغاز قرآن تا تمام ............. رفض اسباب است و علت والسلام
و نیز درگیری ای بین علما در زمینه اینکه آیا امکان دارد عالم از هیچ بوجود بیاید یا نه؟ که ظاهرا بسیاری از فلاسفه برای اینکه به این اشکال بر نخورند عالم را قدیم فرض کرده اند. منتها در همین کتاب با آوردن شواهدی از شاهدان عینی که خود اغلب دانشمند یا متخصص در زمینه ای بودند می خواهد ثابت کند خلق از هیچ توسط ذهن انسان امکان پذیر است.
شگفت انگیز ترین مساله ای که به آن برخوردم فرقه ژانسنیست ها بود. میتوانید در گوگل سرچ کنید و معجزات بسیار عجیب آنها را بخوانید.
تا قبل ازاین نسوختن ابراهیم در آتش یا غلام امام صادق (ع) در تنوز سوزان را خرافه ای می پنداشتم که در طی نسل های طولانی وارد متون دینی شده است. ولی وقتی گزارشات این کتاب از اینگونه اتفاقات در فرقه های مسیحی و .... آنهم نه در 1400 سال پیش که تنها در 200 - 300 سال پیش را خواندم نظرم عوض شد. این ثابت می کند که واقعیت یا ماده ساخته ذهن است. قوانین فیزیک هم ساخته ذهن است.
تمام اتفاقات عجیب و غریب و شگفت انگیز و معجزه با نظریه ای که این کتاب می خواهد ثابت کند توجیه پذیر است. واقعین عینی ساخته ذهن است. این آگاهی است که همه چیز را آفریده است. لذا همه چیز می تواند یک آن به جیز دیگری که ذهن بخواهد بدل شد.
مساله خوداگاهی و شخصیت یا "من" وجودی انسان از پیچیده ترین مسایلی است که بشر تا به امروز با آن درگیر بوده است و خود اذعان دارد که پیچیده ترین رباط ها هم نمی توانند خودآگاهی داشته باشند. ولی چیزی که اینجا بسیار عجیب تر است انسان های چند شخصیتی است. اینکه در برخی از این بیماران وقتی شخصیت تغییر می کند تمام فیزیولوژی درونی آنها هم تغییر می کند و به یک آن می بینی بیماری ای که یک شخصیت درگیر آن است با تغییر شخصیت کاملا محو می گردد. این یکی از شواهدی است که ثابت می کند ماده چیزی است ساخته ذهن و آگاهی.
خود می دانم مطالبی که درج شد جسته و گریخته است. فقط خواستم محرکی باشد برای دوستان برای خواندن این کتاب.
نمی دانم چقدر اینها با موضوع تاپیک همخوانی دارد و بدلیل اینکه از خیلی از شما در اینگونه مسایل اطلاعاتم کم است لذا هیچ تعصبی روی نظراتم ندارم و منتظر نقدهای شما می مانم.
و من الله توفیق

سلام علیکم مؤمن،
اتفاقاً یکی از آشنایان چند وقت پیش همین مطلب جهان هولوگرافی را به حقیر توصیه کرده بودند که بخوانم ولی به کل فراموش کرده بودم، ممنون بخاطر اطلاع رسانی.
در مورد اینکه ماده چگونه و از چه جایی به وجود آمده بحث‌هایی بین علما هم هست، قدیم بودن آن که اگر درست خاطرم باشد در حدیثی رد شده است اگرچه ظاهراً هنوز عده‌ای به آن معتقد هستند. چند چیز شاید به این بحث کمک کند:
عربی زبان طبیعی خلقت خداوند است، یعنی ارتباط ریشه‌ای لغات ذاتی است و نه اعتباری، مثلاً سماء در حدیث آمده که از سمو آمده که یعنی منبع آب، بعد در قرآن هم داریم که از آسمان برای شما آبی فروفرستادیم، یا اینکه عرش او بر آب بود و ... . فقط با علم انشقاق از خود الفاظ و از کاربرد آنها در قرآن کلی اطلاعات علمی می‌توان بیرون کشید (اینکه چرا خداوند در اینجا مثلاً به جای آن کلمه از این کلمه استفاده کرده است). درباره‌ی واژه‌ی «ماده» هم اگر همین بحث انجام شود ماده خودش می‌شود «اصل» (اگراشتباه نکنم، مثل ماده‌ی قانونی) و البته خودش از ریشه‌ی مدد است که به معنای کشیده شدن است و در واقعیت با «اصل» که یعنی ریشه (مثل مثلاً اینکه می‌گوییم یک اصله درخت) متفاوت خواهد بود. برخی از علما هم تفاوتی میان عالم ظاهر و عالم باطن قائل نیستند مگر به اعتبار درک حواس انسان از عالم. مثلاً تمام تصوری که ما از عالم داریم و بعد داریم سعی می‌کنیم آن تصور را با کمک علوم تجربی فیزیک و شیمی و ... مدون کنیم و به صورت قوانین بیان کنیم ساخته‌ و پرداخته‌ی ذهن ما از روی داده‌هایی است که عموماً از روی حواس پنجگانه‌امان به مغزمان ارائه شده‌اند. اگر حواس ما کارکردی متفاوت داشتند تصورمان از عالم هم متفاوت می‌بود. البته قبول دارم که علوم سعی می‌کنند بستگی به ابزار آزمایش را در خود تقلیل دهند، مثلاً نظریه‌ی امواج الکترومغناطیس را محدود به طیف نور مرئی نمی‌کنند و ...، بعد هم با روش‌هایی غیرمستقیم سعی می‌کنند هر چیز غیرقابل اندازه‌گیری را ابتدا به موارد قابل اندازه‌گیری مرتبط کنند بعد آن را اندازه بگیرند، ولی باز توجه کنید که برای همین ارتباط دادن‌ها هم از قوانین تجربی دیگری استفاده می‌شود. با این اوصاف کسی که محدود به این حواس واسط نباشد احتمالاً باید باطن دنیا را هم بتواند درک کند (مثل انکه در حدیث آمده که جهان برای شما مانند سطح گردوست --یعنی پر از چین و چروک و پیچیدگی-- و برای ما مانند نیم گردوست --یعنی به باطن آن و از باطن آن به همه جای ان اشراف داریم، ممکن است اشتباه نقل کرده باشم)، باطن در مقال ظاهر که برای حواس ما ظاهر شده است، الآن ظاهر مانع از دیدن باطن می‌شود همانطور که پوست مانع از دیدن درون بدن انسان می‌شود. با این حساب تصور ما از عالم با تمام قوانینش تابعی از هم حقیقت باطنی دنیا و هم برداشت ما از ظاهر دنیاست. آیا ماده آنچیزی است که صورت عالم را رقم می‌زند و مانع از دیدن باطن می‌شود؟ فکر نمی‌کنم. اگرچه علما صحبت از نور معنوی و نور مادی می‌کنند ولی فکر نمی‌کنم این دو نور واقعاً متفاوت باشند، تفاوت در روش درک یافتن از ان است، با چشم سر یا با چشم باطن‌بین (چشم دل باز کن که جان بینی، آنچه نادیدنی است آن بینی). درباره‌ی این هم که ماده واقعاً چیست صحبت زیاد است، در فیزیک هم نظریات متعددی ارائه شده است، از گره‌های فضا گرفته تا ریسمان و ... ، ،شاید این مطلب را هم بد نباشد که مطالعه کنید که سعی می‌کند ماده را ار ریشه‌ی نور معرفی کند و نور را ساده‌ترین و رهاترین شکل از ماده، بعد انوار مهار شده در یک ساختار چاله مانند می‌شود اولین فرم مقید ماده و انرژی جنبشی انوار محبوس در ان می‌شوند انرژی داخلی آن، ارتعاشات خود آن ساختار هم ناشی از همان انرژی داخلی خواهد بود، بعد همین ذرات هم با هم و با انوار دیگر برهم‌کنش کرده و ساختارهای بزرگتر را تشکیل می‌دهند تا هسته‌ی اتم درست شود که آنچه از انرژی داخل آن ذخیره شده است چیزی بجز انرژی جنبشی ذرات مهار شده در آن نیست ولی معروف می‌شود به انرژی هسته‌ای، بعد مولکول درست می‌شود و انرژی این ساختار جدید را اگر آزاد شود می‌گویند انرژی شیمیایی ...، نه اینکه بگویم این بیان حتماً درست است ولی شاید خیلی هم بیراهه نباشد.

دل هر ذره که بشکافی ... آفتابیش در میان بینی

یا علی

شریعت عقلانی;510715 نوشت:
با سلام خدمت جناب کنکاش و رضاهو که مدتی است از ایشان بیخبر هستیم .
به اعتقاد بنده هر چه به آنها علم پیدا می کنیم از قبل واجد آن بوده ایم. منتها آنقدر در درون ضمیر ناخوداگاه ما نهفته است که گمان می کنیم که نمی دانستیم. در واقع هر چه به آنها علم پیدا می کنیم در واقع از درون خود فراخوانش کرده ایم. مانند برخی خاطرات که با هیپنوتیزم آنها را به یاد می آوریم.
این مساله یک ادعای علمی است که برخی دانشمندان معاصر مطرح کرده اند. ادعای اینکه هر جزء از عالم هستی واجد تمام اطلاعات کل است.
و من الله توفیق

با سلام

هرچند مطلب مذکور نقل قول بوده و نظر اینجانب نیست اما اگر نظر شما صحیح باشد باز هم صرف تغییر وضعیت از فراموشی به یادآوری علت خارجی می خواهد. بعنی وضعیتی را نداشته اید و سپس حاصل شده است. و بقیه استدلال به همان صورت.
به هرحال استدلال نقل قول شده صرفاً ثابت میکند که غیر از شما هم در عالم هست. و این قضیه به اصطلاح x مخالف این ایده نیست. بلکه ظاهرا می گوید خارج قابل درک با حواس ظاهری عین واقعیت نیست. و حتی حقیقت هستی خود ما غیر از آن است که وهم کرده ایم. نه این که غیر از من کسی و چیزی نیست. بلکه منی نیست.

موفق باشید

کنکاش;517924 نوشت:
باز هم صرف تغییر وضعیت از فراموشی به یادآوری علت خارجی می خواهد. بعنی وضعیتی را نداشته اید و سپس حاصل شده است. و بقیه استدلال به همان صورت.

با سلام خدمت شما.
شاید آن علت خارجی داخلی باشد. اصلا شاید در عالم هستی وجودی غیر از « من » نباشد. شاید اصلا « من » ی وجود نداشته باشد. « من » ادراک شده شاید بخشی از آگاهی بی انتها باشد که به شکل « من » نمود پیدا کرده است. و همین « من » گاهی می شود یک « من » دیگر ( در بیماران چند شخصیتی ) یعنی بخشی از آگاهی عالم هستی جایش را به بخش دیگری می دهد. ولی همه اینها همبستگی ماهوی دارند. یعنی سراسر عالم هستی هیچ چیز نیست غیر از آگاهی. و این به نظر من با وحدت شخصی وجود تا حدودی هم خوانی دارد.
و من الله توفیق

شریعت عقلانی;518644 نوشت:
« من » ادراک شده شاید بخشی از آگاهی بی انتها باشد که به شکل « من » نمود پیدا کرده است.

با سلام
خود این جمله یعنی فراتر از من، هم وجود بی انتهایی هست.

شریعت عقلانی;518644 نوشت:
یعنی سراسر عالم هستی هیچ چیز نیست غیر از آگاهی

بستگی به مرتبه وجودی دارد. باید دید در چه مرتبه ای از هستی به آن نگاه می کنی. وگرنه کاملتر از جمله شما این می شود که :
سراسر هستی چیزی نیست جز هستی.

ولی این یک منظر است. به نظر من که در هر مرتبه ای می توان هستی را به گونه ای دید که در آن مرتبه موجودات خاص آن هستند و فنایشان از منظر مراتب بالاتر است نه اینکه نیست باشند بلکه فانی می شوند در مراتب بالاتر.

(کاش این بحث نیز با حضور یک کارشناس در تاپیک دیگری از سر گرفته می شد. و این تاپیک سنگین که در آن مباحث در شاخه های پراکنده ای صورت گرفته بسته می شد.)
موفق باشید.

موضوع قفل شده است