جمع بندی باپدرم چه کنم؟

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
باپدرم چه کنم؟
سلام بگذارید از همون اول زندگیم براتون بنویسم. زمانی که مادرم مرا حامله بود ، پدر و مادرم تصمیم گرفته بودند که به علت مشکلات مالی مرا سقط کنند . اما به دلایلی که نتوانستم بفهمم چیست از این کار صرف نظر کردند . حالا بماند که چطوری من از این جریان مطلع شدم . زمانی که من به دنیا آمدم پدرم روز بعدش تصادف کرد و پایش شکست . مادرم تعریف می کند که هیچ کس نبوده که کارهای مرخص شدنش را انجام دهد تا این که یک پرستار ، داوطلبانه کارهای ترخیص مادر من رو انجام می ده. من به دلیل مشکلاتی که موقع زایمان برای مادرم پیش اومده بود سرم سیاه شده بود و تا مدت ها مشکلات تنفسی و قلبی و ... داشتم. ما زندگی به شدت فقیرانه ای داشتیم. از شغل پدر و مادرم نمی خوام براتون صحبت کنم. بگذریم. زمانی که مدرسه بودم همیشه با بچه ها دعوا می کردم. یک بار یکی از بچه ها را طوری کتک زدم که دماغش شکست . انداخته بودمش روی زمین و در حالی که روی زمین افتاده بود لگد زده بودم توی بینی اش. یادم نمی ره که چقدر به این خاطر از مدیر مدرسه و پدرم کتک خوردم. پدرم معمولا خیلی کم مرا کتک می زد اما همیشه می گفت که حق تو اینه که مثل سگ کتک بخوری. اما مادرم ! مادرم همیشه به طور وحشتناکی من رو کتک می زد . مدیر مدرسه ی راهنمایی مان تصور می کرد که رئیس باغ وحش است. یادم نمی رود که چقدر من رو تحقیر کرد . قسم خوردم که یک روز پیدایش خواهم کرد و تلافی همه ی اون ظلم هایی که به من کرد را سرش خوام آورد . خاله ای داشتم که وضعش خراب بود . اون زمان از توی وسایلش یک سی دی برداشتم که محتویات مستهجنی داشت . بعد از اون هر روز اون چیزهایی که در اون فیلم می دیدم همش از ذهنم می گذشت . تا این که یک روز با شبیه سازی اون کارها به خودارضایی افتادم. وقتی این کار را می کردم تمامی تنش های عصبی و فشارهای روحی برای مدتی از وجودم می رفت ولی این مدت کوتاه بود و دوباره با علاقه ی بیشتری این کار را انجام می دادم . کم کم از خاله ام فیلم هایش را کش می رفتم و با دیدن اون فیلم ها این کار را انجام می دادم. دیگه عادت کرده بودم اما از این کار بدم می اومد. تا این که بعد از حدود دوسال حکم شرعی این کار را فهمیدم .روایات این کار را بسیار بد معرفی کرده بودند. من به این کار معتاد شده بودم و هروقت که این کار را می کردم عذاب وجدانم بیشتر می شد . گاهی بعد از انجام این کار ساعت ها گریه می کردم. بزرگتر که شدم از عوارضش آگاه شدم. مهمترینش زودانزالی . می گفتند کسی که در اثر خودارضایی به زودانزالی مبتلا بشه دیگه هیچ وقت خوب نمی شه و این یک واقعیته . باورتان نمی شه که گاهی حتی بادیدن یک صحنه ی تحریک آمیز و حتی با مرور آن در ذهنم سریع انزال در من صورت می گیره. گاهی  حتی قبل از این که خودارضایی کنم می نشینم و گریه می کنم و بعد از گریه این کار را انجام می دم. رفتم دانشگاه و بعدش هم رفتم سربازی. در دوران دانشجویی می رفتم کار پاره وقت انجام می دادم و بارها از خدا خواستم که زودتر شرایط ازدواج من رو جورکنه . مشهد رفتم ، کربلا رفتم. التماس کردم ولی هیچی نشد. دوران سربازی هم همینطور . خیلی دعا کردم. خیییییییییییلی دعا کردم. ولی هیچ خبری نشد . بعد از اومدن از سربازی رفتم سراغ یک کار که برجی هشتصد هزار تومان بهم می دن و مثل سگ کار می کنیم. چه کنم؟ کاردیگری گیرم نمی آید . این هشتصد تومان هم همه اش خرج می شود. دیگه نمی تونم پس اندازی داشته باشم. منی که دقیقا همین الان به همسر احتیاج دارم طبق محاسباتم هیچ وقت نمی توانم حتی خرج یک عروسی ساده را در بیارم. دقت کنید که هیچ وقت . به پدر و مادرم گفتم. پدر بدبخت من از کجا بیاره به من کمک کنه. من الان 28 سالمه و از 12 سالگی به این کار معتاد شدم . همیشه به خدا امید داشتم و می گفتم خدا بالاخره یک روز کار من بدبخت را درست می کنه. اما دیگه نمی تونم عقده ی جنسی را تحمل کنم . دیگه نمی تونم به این فکر کنم که من هیچ پشتیبانی در زندگی ام ندارم. همیشه من به صورت دیفالت حس کوچکی و حقارت می کنم. به دلیل این که در این فیلم ها می بینم که زن ها و مردها با هم لذت می برند و من بایستی خودارضایی کنم . یک احساس حقارت نسبت به اون زن ها و مردها دارم. قدیما فکر می کردم که خدا بالاخره یک روز به من کمک خواهد کرد . اما هرچی می گذرد می بینم که خدا واقعا من رو رها کرده. اصلا به این نتیجه رسیده ام که خدایی در این عالم وجود ندارد. اگر وجود داشت به من کمک می کرد . مگر من خواستم که به این کار مبتلا بشوم. پدر خرم و مادر پست فطرتم و خاله ی هرزه ام و مدیر پفیوس مدرسه مان خواستند که من این کار را بکنم. من کودکی افسرده بودم . شب ها گریه می کردم. خودم یادمه که زمانی که اون بچه را انداخته بودم روی زمین و با پا زدم توی صورتش می خواستم بکشمش. چقدر من باید عقده بکشم. راستش را بخواهید به تنها چیزی که فکر می کنم مرگ است . دیگه نمی تونم این شرایط را تحمل کنم. به چه چیز دلخوش باشم. اصلا الان اگر تمامی پول های دنیا را به من بدهند باز زندگی برایم بی معنا شده است . دیگر حال از خواب بیدار شدن را ندارم . دیگه حال زندگی را ندارم . دیگه نمی خوام با دیدن صحنه های تحریک آمیز خودارضایی کنم . دیگه نمی خوام به این فکر کنم که هیچ آینده ای ندارم. چند روز پیش توی تلویزیون یک حاج آقایی را دیدم که می گفت از رحمت خدا ناامید نباشید . هرچی فحش بلد بودم نثار خودش و جد و آبادش کردم. دیگه نمی خوام امید واهی داشته باشم. این چه امیدی است که 16 سال طول کشیده و معلوم نیست تا کی طول بکشه. خدایی هم اگر هست مال پولدارهاست . مال شهید حججی است که بیست سالش بود سر سفره ی عقد نشست و من در بیست و هشت سالگی حتی نمی تونم به ازدواج فکر کنم. مال اون بچه هایی است که پدر و مادرشان از دنیا آمدنشان خوشحالند و نه مال من که مادرم به خاطر نداری و بی پولی می خواست من رو سقط کنه که ای کاش کرده بود. من نمی دونم که مادر بی شرفم چه فکری کرد که من رو سقط نکرد . به راستی چرا امثال من آفریده شده ایم؟ وقتی خدا نه جا دارد برای ما ، نه نان دارد که بدهد ما بخوریم و نه نیاز جنسیمان را می توانیم برآورده کنیم یکی نیست بلند بشه بگه آی خدا ! در حدتوانت موجود درست کن . به نظر من این عالم هر دم بیل هست . خر تو خر است و این کشور ویران شده هیچ شاهی ندارد . خدایی ندارد . اگر تونستی گرگ باش و بقیه را بدران وگرنه گوسفند باش و منتظر باش تا مثل من دریده شوی. چند وقتی هست که قصد خودکشی دارم اما دلم برای پدر خرم می سوزه. آخه اون گناهی نداره. فقط احمقه. حتی دلم برای مادرم هم نمی سوزه. یک بار با پدرم صحبت کردم و ازش پرسیدم که اگر من بمیرم تو چه کار می کنی؟ گفت هیچ وقت این حرف را نزن. الان حدود نه ماه است که به خاطر پدرم تحمل می کنم اما گاه مثلا وقتی به سیم های برق نگاه می کنم دلم می خواد اون ها رو بگیرم توی دستام تا مرگم برسه. یا گاهی هوس می کنم که از خانه ی آپارتمانی پدربزرگم خودم را بندازم پایین و بمیرم و در اون لحظه پدرم را فراموش می کنم. در این دنیا فقط دلم برای پدرم می سوزه. ای کاش پدرم سرطانی چیزی می گرفت و می مرد تا من هم بتوانم با خیال راحت سرم را بگذارم و بمیرم.در این دنیا که خبری نیست ، شاید اون طرف خبری باشه. با پدرم چه کنم؟
با نام و یاد دوست       کارشناس بحث: استاد امیـد
سلام من متن شما را تا انتها خواندم. شما هم لطف کنید تا انتها حرف های مرا بخوانید. وقتی در جامعه با افراد مختلف معاشرت می کنیم، آدم های زیادی را می بینیم که در حال گذرانِ زندگی هستند. بیشتر آنها قیافه جدّی دارند و کمتر لبخند می زنند. من زیاد با دیگران صحبت می کنم. قبلا گفته ام که حتی وقتی در تاکسی هستم، اگر احساس کنم راننده از حرف زدن استقبال می کند، با او هم صحبت می شوم و سعی می کنم از تجربیاتش استفاده کنم. بسیاری از مردم روحیه بد خود را ناشی از عومل خارج از کنترل می دانند. مثلا فکر می کنند رفتارهای اشتباه دیگران باعث شده امروزه افسرده باشند و نتوانند بخندند. عده ای روحیه بد را به اتفاقات ناخوشایند جامعه نسبت می دهند و برخی افراد هم حوادث گذشته را منشأ روحیه بدشان می دانند. وجه اشتراک این باورها آن است که روحیه بد این افراد، ناشی از «عوامل خارج از کنترل» است. بنابر این عقیده، فلاکت و بدبختی تا زمانی که دیگران عوض نشوند و اوضاعی که در کنترل ما نیست تغییر نکند، ادامه خواهد داشت. با این گونه نگرش، به این باور می رسیم که احساسات ما از کنترل ما خارج هستند. البته در مورد هر مشکلی، حقایقی وجود دارد. مسلّماً حوادث گذشته در زندگیِ هر فرد، اتفاقات جامعه و رفتارهای دیگران در روحیه ما تأثیر دارند. خیلی خوب بود اگر پدر و مادرتان و مدیر مدرسه بدون خشونت با شما رفتار می کردند. دنیا جای بهتری می شد اگر ما انسان ها با یکدیگر با محبت رفتار می کردیم. اما آیا چیز دیگری نیست که در روحیه ما انسان ها تأثیر داشته باشد؟ آیا ما انسان ها موجوداتی اسیر در چنگالِ دیگران هستیم؟ اگر این نظریه را بپذیریم، پس پدر شما، مادرتان و مدیر مدرسه دوره راهنماییِ شما نیز قربانیانی بوده اند که در رفتارهای خود هیچ نقشی نداشته اند و آنها نیز به خاطر رفتار زشتِ اطرافیان شان با شما این گونه رفتار کرده اند. اما عقل سلیم نمی پذیرد که ما انسان ها موجودات بی اراده ای باشیم. هر کدام از ما قبول داریم که اراده داریم و می توانیم اعمال و رفتار خود را کنترل کنیم. من با اراده خود در این سایت مشغول پاسخگویی شده ام و شما هم با اراده خود وارد این سایت شده اید، مشکلتان را مطرح نموده اید تا ان شاءالله راه حلّی برای آن بیابید. در سال های اخیر روانشناسی در میان مردم جایگاه بیشتری پیداکرده است و افراد زیادی در رسانه ها به ارائه مشاوره می پردازند. به همین خاطر وقتی با مردم صحبت می کنیم، بعضی می گویند:«روانشناس ها چه کار می کنند؟ وقتی مشکلت را مطرح می کنی، می گویند: ببین چقدر آدم بدبخت تر از تو در جامعه هست! قدر داشته هایت را بدان». من این را به شما نمی گویم. من به شما می گویم: اگر با دقت در میان انسان ها بگردید، افرادی را می بینید که با وجود داشتن مشکلات زیاد، به موفقیت های قابل توجهی در رشته خود رسیده اند. این افراد هم مثل شما در سختی ها و مشکلات غرق بودند. چه چیزی باعث موفقیت آنها شده؟ اجازه دهید یک نمونه از این افراد را مثال بزنم: رضا سواری مدیر عامل شرکت کیوان مرغ پرطلای مهاباد،  در یک خانواده متوسط کشاورز ودامدار در روستای گرده‏ رش مهاباد است که در سال ۶۳ فعالیت خود را آغاز کرد. او امروز یکی از کارآفرینان برتر و نیز از صاحبان بزرگ زنجیره کامل صنعت مرغداری کشور به شمار می رود. او می گوید: پس از دوره سربازی ام با توجه به شغل برادرم که مرغ فروش بود و علاقه خودم با یک قفس خالی و مبلغ دو هزار تومان موجودی و یک دستگاه موتورسیکلت شغل مرغ‏ فروشی سیار در سطح شهر مهاباد و منطقه را شروع کردم. در آن زمان مرغداری در شهرستان مهاباد بسیار کم بود و جهت خرید مرغ باید به شهر‏های ملکان، مراغه، آذرشهرو…. می‏رفتم. کار من می‏ طلبید به درب هر مرغداری بروم. واقعا چه چیزی باعث شد آقای رضا سواری به موفقیت در شغلش برسد و امروزه برای 723 خانواده به صورت مستقیم اشتغال ایجاد کند؟ آقای رضا سواری موتوری که روزگاری با آن کار می کرد را در ورودی کارخانه اش قرار داده است. او می گوید: این موتورسیکلت را پشت شیشه و در ورودی کارخانه گذاشته‌ام که هیچ‌وقت فراموش نکنم از کجا کارم را شروع کردم و احساس غرور نداشته باشم؛ همیشه یادم باشد که رضا سواری کارش را با یک موتور، دو هزار تومان پول و یک قفس شروع کرد؛ علاوه بر این قصه این موتور به خیلی از جوان‌هایی که مثل چندسال پیش من بودند می‌تواند این امید را بدهد که از صفر هم می‌توان شروع کرد و فقط باید انگیزه داشت و کار و تلاش کرد و ایمان داشت. آن قدر در زندگی‌ام شکست‌خورده ام؛ اما هیچ گاه امید، پشتکار و توکل به خداوند را فراموش نکرده ام. چرا که اگر انسان در مسیر زندگی با مشکلات و شکست روبرو نشود نمی توان به قله ترقی و موفقیت برسد. ماجرای آقای سواری را گفتم تا بگویم: اگر واقعا می خواهید احساس بهتر داشته باشید، باید باور داشته باشید که به جای اتفاقات و حوادث و رفتار دیگران، افکار و نگرش های ما هستند که احساسات مان را به وجود می آورند. ما می توانیم افکارمان را تغیر دهیم و به این وسیله، احساساتِ خوشایندی داشته باشیم. وقتی باور ندارید که این افکار شماست که احساسات تان را رقم می زند و آرزو می کنید که «ای کاش آدم های اطرافتان با شما بهتر رفتار می کردند، چیزی جز یأس و ناامیدی به دست نمی آورید». اگر طرز فکرتان درباره گذشته را تغییر دهید، می توانید احساس بهتری پیدا کنید. نمی گویم:«با خودتان فکر کنید که گذشته شما گل و بلبل بوده». نه، شما سختی های زیادی کشیده اید. اما همان طور که بارها تلاش کردید و موفق شدید، باز هم می توانید با تلاشِ بیشتر مشکلات را از سر راه تان بردارید. شاید تعجب کنید از اینکه می گویم:«بارها تلاش کردید و موفق شدید». بله، شما بارها موفق شده اید؛ چون تلاش کردید. اگر تلاش نمی کردید، نمی توانستید راه بروید؛ خواندن و نوشتن یاد بگیرید و کار با کامپوتر را بیاموزید. چرا این کارها را موفقیت نمی دانید؟ چون به این موفقیت ها عادت کرده اید، آنها به چشم تان نمی آید. مانند کوهنوردی که قلّه های داخل ایران را فتح کرده؛ اما چون به قله های خارج از ایران نگاه می کند، موفقیت هایش را ناچیز به حساب می آورد. آن چه باعث شد این کارها را یاد بگیرید، تلاش شما بود. اگر بعد از اولین اشتباه در خواندن و نوشتن، دست از تلاش و زحمت می کشیدید، امروز نمی توانستید سؤالتان را در فضای مجازی مطرح کنید. منظور من از نوشتن این حرف های این است که به شما این نکته را برسانم که با تلاش و زحمت می توانید مشکلات امروزتان را حلّ کنید. امروز با وجود کار زیاد، هشتصد هزار تومان دستمزد می گیرید. اما این کافی نیست. افرادی که موفق شده اند، در کنار کار و تلاش، با افراد موفق در رشته خود مشورت کرده اند و از توصیه های آنها برای پیشبرد اهدافشان بهره گرفته اند. یک مثال از این افراد موفق می زنم تا اهمیت مشورت را به شما نشان دهم:  احد عظیم زاده کارآفرینی است که در ۷ سالگی پدر خود را از دست داد و یتیم شد. درزمانی که ۱۳ سال داشت قالی و پشتی های بافته شده را به دوش می کشید و به شهر دیگری می برد تا آنها را بفروشد. وقتی قالی ها را می فروخت سود او از این فروش قالی ها یک یا دو تومان بود. او با جمع کردن یک یا دو تومان سود خود روی هر فروش مبلغ  ۲۰ هزار تومان پس انداز کرد. احد عظیم زاده تا مدت ها فکر می کرد با این پول چه کاری انجام دهد تا این که سرانجام تصمیم می گیرد کارش را با صادرات شروع کند. او سفری کوتاه به آلمان و سوئیس می کند. در شهر ژنو، دومین شهر پرجمعیت سوئیس، با یک نفر که با کار فرش در اروپا آشنایی داشت مشورت می کند و او به آقای عظیم زاده می گوید:«فرش گِرد بباف؛چون فرش گِرد بسیار پرطرفدار است». آقای عظیم زاده بعد از صحبت و گرفتن ایده به ایران بازگشت و در روستای خودش مشغول راه اندازی کارگاه فرش بافی شد. یک خانه اجاره کرد و ابریشم و ماشین آلات را به صورت اقساطی خرید کرد. ده درصد از پول را نقد پرداخت کرد و مابقی پول دستگاه های فرش بافی را به صورت اقساط قرار شد که پرداخت کند. پس از این کار موفق شد پای تاجران زیادی را به ایران باز کند؛ فرش هایش را بفروشد و قرض هایش را بدهد و کار و کسب خوبی به راه بیاندازد. او امروزه یکی از کارآفرینان نمونه است که بخضی از ثروتش را وقف کمک به ایتام نموده است. این تأثیر مشورت در رسیدن به موفقیت در کار است. شما هم باید در کاری که علاقه و استعداد دارید، با افراد با تجربه و خبره مشورت کنید. با مشورت می توانید  بهتر مشکلات کاری را حلّ کنید. شاید بعد از مشورت با افراد خبره و با تجربه به این نتیجه رسیدید که باید کارتان را تغیر دهید؛ شاید به این نتیجه رسیدید که باید مهارت های جدیدی بیاموزید.
سلام این که نوشتید ادامه دارد یعنی متنی دیگر به این متن اضافه می کنید یا منظور چیز دیگه ایه؟
سلام می خواستم صبر کنم تا شما متن خود را تمام کنید اما فکر کنم که اون عبارت ((ادامه دارد)) را سهوا در پایین متنتان نوشته اید . شاید هم شما هم فهمیده اید که کاری برای من نمی توان کرد. فرمودید مشورت کن. با چه کسی مشورت کنم؟ با هرکس مشورت می کنم می گوید همین هشتصدهزار تومان را بچسب که از دستت در نره. تازه پول در بیارم که چی بشه؟ من اگر الان هم ازدواج کنم به علت زودانزالی شدیدی که گرفتارش شدم هیچ وقت نمی توانم همسرم رو ارضاء کنم. الان یکی از مهمترین دلایل افزایش آمار طلاق همین مسئله است . یا همسرم ازم طلاق می گیرد و یا می رود با صدتا مرد دیگه رفیق می شود . دیگر برای مشورت دیر شده است. همچنین اون قدر از این زندگی مزخرف ناامید هستم که اگر همین الان میلیاردها پول به من بدهند باز هم دیگر توان و امید زندگی را ندارم. وقتی من هیچ پشتیبانی ندارم فردا یک نفر می آید و تمامی این پول را ازم می گیرد. تازه اگر کسی هم این پول را ازم نگیرد دیگر رمقی حتی برای خرج کردن پول برایم نمانده است . ای کاش پدرم می مرد تا من هم می توانستم خودم را از این زندگی نکبتی خلاص کنم.  
راستی چرا امثال من آفریده شده ایم؟ وقتی خدا نه جا دارد برای ما ، نه نان دارد که بدهد ما بخوریم و نه نیاز جنسیمان را می توانیم برآورده کنیم 
دوست گرامی لطفا با خودتان روراست باشید. مشکلتان چیست؟ درآمد کم است؟ می گویم:«با افراد با تجربه برای به دست آوردن درآمد بیشتر مشورت کنید».  می گویید:«پول دربیارم که چی بشه؟».  بعد مشکل زودانزالی را مطرح می نمایید و می گویید:«من اگر الان هم ازدواج کنم به علت زودانزالی شدید ... یا همسرم ازم طلاق می گیرد و یا می رود با صدتا مرد دیگه رفیق میشه». مشکل زودانزالی درمان دارویی و غیردارویی دارد. مشکل خودارضایی هم درمان دارویی دارد. با مصرف دارو هر دوی مشکل های برطرف می شوند. برای درمان این دو مشکل می توانید به یک روانپزشک خبره مراجعه کنید. ضمن اینکه آیا هر زنی که شوهرش مشکلی دارد، زود طلاق می گیرد یا با مردهای دیگر دوست می شود؟؟!!   شما متأسفانه به جای کار و تلاشِ بیشتر برای برطرف کردن مشکلتان گرفتار پیله ای از افکار منفی شده اید. من بیشترین مطالعه ام در مورد «افسردگی و درمان غیرداروییِ آن» بوده است. باید بدانید تا زمانی که بنشینید و منتظر باشید که مشکلتان خود به خود حلّ شود، اتفاقی نمی افتد و وضعیت روحی تان بدتر می شود. روانشناسان به این وضعیت، «چرخه نگهداریِ افسردگی» می گویند. آن چه باعث درمانِ افسردگی و بهبودِ روحیه فرد می شود، کار و تلاش است. این یک شعار نیست.  
جمع بندی پرسش: من جوانی 28 ساله هستم. از کودکی زندگی فقیرانه ای داشتیم. زمانی که مدرسه می رفتم، همیشه با بچه ها دعوا می کردم. مادرم همیشه مرا به صورت وحشتناکی کتک می زد. پدرم معولا مرا کمتر کتک می زد. یادم نمی رود که مدیر مدرسه راهنمایی مان چقدر مرا تحقیر می کرد. بزرگ تر که شدم، با خودارضایی آشنا شدم و مدت هاست که به آن معتاد شده ام. در دوران دانشجویی کار پاره وقت پیداکردم. بعد از دوران دانشجویی به سربازی رفتم. بارها از خدا خواستم که زودتر شرایط ازدواجم را فراهم کند؛ ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. بعد از سربازی سر کار رفتم. الان کلّی کار می کنم و ماهیانه فقط هشتصد هزار تومان به من می دهند. کار دیگری گیرم نمی آید. همه پولی که در می آورم خرج می شود و نمی توانم پس اندازی داشته باشم. نمی توانم خرج یک عروسی ساده را در بیاورم. پدرم پولی ندارد که به من کمک کند. مدتی است که قصد خودکشی دارم؛ اما دلم برای پدرم می سوزد. بگویید من چه کار کنم.    پاسخ: وقتی در جامعه با افراد مختلف معاشرت می کنیم، آدم های زیادی را می بینیم که در حال گذرانِ زندگی هستند. بیشتر آنها قیافه جدّی دارند و کمتر لبخند می زنند. من زیاد با دیگران صحبت می کنم. حتی وقتی در تاکسی هستم، اگر احساس کنم راننده از حرف زدن استقبال می کند، با او هم صحبت می شوم و سعی می کنم از تجربیاتش بهره ببرم. بسیاری از مردم روحیه بد خود را ناشی از عومل خارج از کنترل می دانند. مثلا فکر می کنند رفتارهای اشتباه دیگران باعث شده امروزه افسرده باشند و نتوانند بخندند. عده ای روحیه بد را به اتفاقات ناخوشایند جامعه نسبت می دهند و برخی افراد هم حوادث گذشته را منشأ روحیه بدشان می دانند. وجه اشتراک این باورها آن است که روحیه بد این افراد، ناشی از «عوامل خارج از کنترل» است. بنابر این عقیده، فلاکت و بدبختی تا زمانی که دیگران عوض نشوند و اوضاعی که در کنترل ما نیست تغییر نکند، ادامه خواهد داشت. با این گونه نگرش، به این باور می رسیم که احساسات ما از کنترل ما خارج هستند. البته در مورد هر مشکلی، حقایقی وجود دارد. مسلّماً حوادث گذشته در زندگیِ هر فرد، اتفاقات جامعه و رفتارهای دیگران در روحیه ما تأثیر دارند. خیلی خوب بود اگر پدر و مادرتان و مدیر مدرسه بدون خشونت با شما رفتار می کردند. دنیا جای بهتری می شد اگر ما انسان ها با یکدیگر با محبت رفتار می کردیم. اما آیا چیز دیگری نیست که در روحیه ما انسان ها تأثیر داشته باشد؟ آیا ما انسان ها موجوداتی اسیر در چنگالِ دیگران هستیم؟ اگر این نظریه را بپذیریم، پس پدر شما، مادرتان و مدیر مدرسه دوره راهنماییِ شما نیز قربانیانی بوده اند که در رفتارهای خود هیچ نقشی نداشته اند و آنها نیز به خاطر رفتار زشتِ اطرافیان شان با شما این گونه رفتار کرده اند. اما عقل سلیم نمی پذیرد که ما انسان ها موجودات بی اراده ای باشیم. هر کدام از ما قبول داریم که اراده داریم و می توانیم اعمال و رفتار خود را کنترل کنیم. من با اراده خود در این سایت مشغول پاسخگویی شده ام و شما هم با اراده خود وارد این سایت شده اید، مشکلتان را مطرح نموده اید تا ان شاءالله راه حلّی برای آن بیابید. در سال های اخیر روانشناسی در میان مردم جایگاه بیشتری پیداکرده است و افراد زیادی در رسانه ها به ارائه مشاوره می پردازند. به همین خاطر وقتی با مردم صحبت می کنیم، بعضی می گویند:«روانشناس ها چه کار می کنند؟ وقتی مشکلت را مطرح می کنی، می گویند: ببین چقدر آدم بدبخت تر از تو در جامعه هست! قدر داشته هایت را بدان». من این را به شما نمی گویم. من به شما می گویم: اگر با دقت در میان انسان ها بگردید، افرادی را می بینید که با وجود داشتن مشکلات زیاد، به موفقیت های قابل توجهی در رشته خود رسیده اند. این افراد هم مثل شما در سختی ها و مشکلات غرق بودند. چه چیزی باعث موفقیت آنها شده؟ اجازه دهید یک نمونه از این افراد را مثال بزنم: رضا سواری مدیر عامل شرکت کیوان مرغ پرطلای مهاباد،  در یک خانواده متوسط کشاورز و دامدار در روستای گرده‏ رش مهاباد است که در سال ۶۳ فعالیت خود را آغاز کرد. او امروز یکی از کارآفرینان برتر و نیز از صاحبان بزرگ زنجیره کامل صنعت مرغداری کشور به شمار می رود. او می گوید: پس از دوره سربازی ام با توجه به شغل برادرم که مرغ فروش بود و علاقه خودم با یک قفس خالی و مبلغ دو هزار تومان موجودی و یک دستگاه موتورسیکلت شغل مرغ‏ فروشی سیار در سطح شهر مهاباد و منطقه را شروع کردم. در آن زمان مرغداری در شهرستان مهاباد بسیار کم بود و جهت خرید مرغ باید به شهر‏های ملکان، مراغه، آذرشهرو…. می ‏رفتم. کار من می‏ طلبید به درب هر مرغداری بروم. واقعا چه چیزی باعث شد آقای رضا سواری به موفقیت در شغلش برسد و امروزه برای 723 خانواده به صورت مستقیم اشتغال ایجاد کند؟ آقای رضا سواری موتوری که روزگاری با آن کار می کرد را در ورودی کارخانه اش قرار داده است. او می گوید: "این موتورسیکلت را پشت شیشه و در ورودی کارخانه گذاشته‌ام که هیچ‌وقت فراموش نکنم از کجا کارم را شروع کردم و احساس غرور نداشته باشم؛ همیشه یادم باشد که رضا سواری کارش را با یک موتور، دو هزار تومان پول و یک قفس شروع کرد؛ علاوه بر این قصه، این موتور به خیلی از جوان‌هایی که مثل چند سال پیش من بودند می‌تواند این امید را بدهد که از صفر هم می‌توان شروع کرد و فقط باید انگیزه داشت و کار و تلاش کرد و ایمان داشت. آن قدر در زندگی‌ام شکست‌خورده ام. اما هیچ گاه امید، پشتکار و توکل به خداوند را فراموش نکرده ام. چرا که اگر انسان در مسیر زندگی با مشکلات و شکست روبرو نشود، نمی تواند به قله ترقی و موفقیت برسد". ماجرای آقای سواری را گفتم تا بگویم: اگر واقعا می خواهید احساس بهتر داشته باشید، باید باور داشته باشید که به جای اتفاقات و حوادث و رفتار دیگران، افکار و نگرش های ما هستند که احساسات مان را به وجود می آورند. ما می توانیم افکارمان را تغیر دهیم و به این وسیله، احساساتِ خوشایندی داشته باشیم. وقتی باور ندارید که این افکار شماست که احساسات تان را رقم می زند و آرزو می کنید که «ای کاش آدم های اطرافتان با شما بهتر رفتار می کردند»، چیزی جز یأس و ناامیدی به دست نمی آورید. اگر طرز فکرتان درباره گذشته را تغییر دهید، می توانید احساس بهتری پیدا کنید. نمی گویم:«با خودتان فکر کنید که گذشته شما گل و بلبل بوده». نه، شما سختی های زیادی کشیده اید. اما همان طور که بارها تلاش کردید و موفق شُدید، باز هم می توانید با تلاشِ بیشتر مشکلات را از سر راه تان بردارید. شاید تعجب کنید از اینکه می گویم:«بارها تلاش کردید و موفق شدید». بله، شما بارها موفق شده اید؛ چون تلاش کرده اید. اگر تلاش نمی کردید، نمی توانستید راه بروید؛ خواندن و نوشتن یاد بگیرید و کار با کامپوتر را بیاموزید. چرا این کارها را موفقیت نمی دانید؟ چون به این موفقیت ها عادت کرده اید، آنها به چشم تان نمی آید. مانند کوهنوردی که قلّه های داخل ایران را فتح کرده؛ اما چون به قله های خارج از ایران نگاه می کند، موفقیت هایش را ناچیز به حساب می آورد. آن چه باعث شد این کارها را یاد بگیرید، تلاش شما بود. اگر بعد از اولین اشتباه در خواندن و نوشتن، دست از تلاش و زحمت می کشیدید، امروز نمی توانستید سؤالتان را در فضای مجازی مطرح کنید. منظور من از نوشتن این حرف ها این است که به شما این نکته را برسانم که با تلاش و زحمت می توانید مشکلات امروزتان را حلّ کنید. امروز با وجود کار زیاد، هشتصد هزار تومان دستمزد می گیرید؛ اما این کافی نیست. افرادی که موفق شده اند، در کنار کار و تلاش، با افراد موفق در رشته خود مشورت کرده اند و از توصیه های آنها برای پیشبرد اهدافشان بهره گرفته اند. یک مثال از این افراد موفق می زنم تا اهمیت مشورت را به شما نشان دهم:  احد عظیم زاده کارآفرینی است که در ۷ سالگی پدر خود را از دست داد و یتیم شد. درزمانی که ۱۳ سال داشت، قالی و پشتی های بافته شده را به دوش می کشید و به شهر دیگری می برد تا آنها را بفروشد. وقتی قالی ها را می فروخت، سود او از فروش قالی ها یک یا دو تومان بود. او با جمع کردن یک یا دو تومان سود خود روی هر فروش، مبلغ  ۲۰ هزار تومان پس انداز کرد. آقای عظیم زاده تا مدت ها فکر می کرد با این پول چه کاری انجام دهد تا این که سرانجام تصمیم می گیرد کارش را با صادرات شروع کند. او سفری کوتاه به آلمان و سوئیس می کند. در شهر ژنو، دومین شهر پرجمعیت سوئیس، با یک نفر که با کار فرش در اروپا آشنایی داشت مشورت می کند و او به آقای عظیم زاده می گوید:«فرش گِرد بباف؛چون فرش گِرد بسیار پرطرفدار است». آقای عظیم زاده بعد از صحبت و گرفتن ایده به ایران بازگشت و در روستای خودش مشغول راه اندازی کارگاه فرش بافی شد. یک خانه اجاره کرد و ابریشم و ماشین آلات را به صورت اقساطی خرید کرد. ده درصد از پول را نقد پرداخت کرد و قرار شد مابقی پول دستگاه های فرش بافی را به صورت اقساط پرداخت نماید. پس از این کار موفق شد پای تعدادی از تاجران خارجی را به ایران باز کند؛ فرش هایش را بفروشد و قرض هایش را بدهد و کار و کسب خوبی به راه بیاندازد. او امروزه یکی از کارآفرینان نمونه است که بخشی از ثروتش را وقف کمک به ایتام نموده است. این تأثیر مشورت در رسیدن به موفقیت در کار است. شما هم باید در کاری که علاقه و استعداد دارید، با افراد با تجربه و خبره مشورت کنید. با مشورت می توانید بهتر مشکلات کاری را حلّ کنید. شاید بعد از مشورت با افراد خبره و با تجربه به این نتیجه رسیدید که باید کارتان را تغیر دهید؛ شاید به این نتیجه رسیدید که باید مهارت های جدیدی بیاموزید. مشکل خودارضایی درمان دارویی و غیردارویی دارد. برای درمان آن، به یک روانپزشک خبره مراجعه نمایید تا در زمینه این مشکل و درمان عوارض آن به شما کمک کند.  مطمئن باشید که اگر بخواهید و تلاش کنید، به نتیجه می رسید و روزی شما الگوی عده ای جوان برای رسیدن به موفقیت می شوید. 
موضوع قفل شده است