این سرگذشت کسی ست که عاشق شده و ...

تب‌های اولیه

41 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
این سرگذشت کسی ست که عاشق شده و ...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
دوستان به تاپیک توجه کنین: این سرگذشت کسی ست که عاشق شده و ... بقیه اش رو خودتون بخونین. البته از زبان خودش نقل شده است. از کارشناسان محترم میخوام نظرشون رو بدن تا بلکه برای رضای خدا هم که شده به ایشان کمکی کرده باشیم.
دختری در آستانه 21 سالگی هستم که گرفتار عشقی شده ام که نمی دانم با دردش چه کنم...یک سال پیش از طریق تلفن با پسری آشنا شدم.(1). اوایل فکر می کردم یک مزاحم است و ردش می کنم که پی کارش برود. البته فکر نکنید من از آن دخترهایی هستم که... نه اصلا به این چیز ها اعتقاد نداشتم و این جور دوستی ها رو اصلا قبول نداشتم اما خودم گرفتارش شدم(2). روزها گذشت و درباره خودش حرف زد. تحصیلات(فوق لیسانس روانشناسی)، ظاهر خوب، ایمان، پول و... البته برای من ایمان داشتن به خدا و این جور چیزها مهم بود و به حسین هم این ها رو گفته بودم. او اهل شهر دیگری بود و من اهل شهر دیگر... قرار شد روزی بیاید و یکدیگر را ببینیم... از شانس بدمان شب رسید و چون نمی توانستیم همدیگر را شب ببینیم قرار شد برای فردای آن شب. از آنجایی که هیچ آشنا و فامیلی در شهر من نداشت شب را بیرون ماند. نزدیک های صبح با یکی تو پارک دعوایش شده بود و کتک مفصلی هم خورده بود. روز بعدی که قرار بود یکدیگر را ببینیم حسین در بیمارستان بود. خواستم به دیدنش برم که مانعم شد و گفت لباس ها و صورتم داغون شده و من دوست ندارم تو مرا با این وضعیت ببینی... کلی برام دلیل روانشناسی آورد که از نظر روانشناسی دیدار اول خیلی مهمه و از این حرف ها... به هرحال با آن حال داغون به شهرشون برگشت بدون اینکه همدیگر را ببینیم...
روزها گذشت و هر بار که می خواست بیاید اتفاقی می افتاد... مثلا روزی که از قبل برای آمدنش تعیین کرده بود اتفاقی روز انتخاب واحدشان بود و نشد که بیاید و یا اتفاقاتی دیگر...
خلاصه نشد که ما همدیگر را که حالا این قدر عاشق هم شده بودیم ببینیم. تصمیم گرفتیم عکس هایمان را برای هم ارسال کنیم. او اول عکسش را برای من فرستاد بعد من هم فرستادم(3).
دلمان به همین عکس ها خوش بود...

یک روز به حسین زنگ زدم دیدم کسی دیگه ای جواب داد... سریع قطع کردم و بعدش دیدم کسی دیگه بهم زنگ زد و ازم خواست که با او دوست... عصبانی شدم و به حسین زنگ زدم اما گوشیش خاموش بود... عصر خودش بهم زنگ زد... با عصبانیت موضوع را بهش گفتم. حسین گفت من دانشگاه بودم و کیفم پیش دوستانم بود وقتی اومدم دیدم در کیفم بازه و گوشیم خاموشه... بعد از اینکه شماره مزاحم رو بهش دادم گفت شماره یکی از همکلاسی هایم است. وقتی تو زنگ زدی من در کلاس نبودم و او از کیفم گوشی ام رو برداشته و بعدش خاموش کرده... فردای آن روز بهم زنگ زد و گفت حال طرف رو گرفتم. پرسیدم چیکار کردی؟؟ جواب داد که باهاش دعوا کردم و زدم دماغش رو شکوندم... ازم شکایت کرد و مجبور شدم دیه اش که حدود یک میلیون شد بدم... خیلی ناراحت شدم که چرا به خاطر منی که حتی ندیده باید اینجوری به دردسر بیفته... حسین می گفت ناراحت نشو... فدای سرت... برای رسیدن به تو بیشتر از اینها رو میدم و از این حرفا...
همون روزی که حسین با اون پسره دعواش شده بود خانواده من که خانواده ای مذهبی بودند و خواهرهایم همه شان برای ازدواج از طریق خانواده اقدام کرده بودند متوجه ارتباط ما شدند. مادرم به مدت یک هفته گوشیم را ازم گرفت و خاموش کرد تا بلکه این ارتباط غلط قطع شود. اما در این مدت من از جاهای دیگربه حسین زنگ می زدم(4). بعد از یک هفته مادرم با کلی قسم و خواهش گوشم رو بهم داد ولی باز...(5)
این اتفاق دو سه بار افتاد ولی من آدم نشدم...(6)
روزی حسین بهم زنگ زد و گفت که در بیمارستان است. البته قبل از آشنایی با من تصادف کرده بود که دوستش در همان تصادف فوت کرده بود و حسین زنده مانده بود و این برایش شوک قلبی ایجاد کرده بود. در واقع مشکل قلبی داشت. من فکر کردم که به خاط قلبش است که دربیمارستان بستری است ولی گفت که به خطر موضوعی دیگر است. همانطور که گفتم روانشناس بود و در دفتر یکی از دوستانش که دفتر مشاوره داشت مشغول بود. می گفت دختری بهم مراجعه کرده بود و و مشکلات زیادی داشته... پدر و مادر ندارد و با خانواده عمویش زندگی می کند البته خواهر و برادر کوچکتر از خودش هم دارد که مسئولیت آنها نیز به عهده اوست. می گفت دختره مشکل کلیه دارد و هر دو کلیه اش از بین رفته و اگر هر چه زودتر عمل پیوند نشود خواهد مرد... حسین می گفت تحقیق کردم دیدم واقعا راست می گوید و زندگی سختی دارد. من هم تصمیم گرفتم که یکی از کلیه هایم رابه او بدهم... با شنیدن این حرف ها خشکم زد... خیلی تعجب کرد که چگونه ممکن است کسی از جانش به خاطر دیگری بگذرد. حسین گفت فکر نکنی که نسبت به او احساسی دارم... فقط به خاطر خداست که این کارها را می کنم...
خودش به خااطر این عمل خیلی دچار مشکل شد... حدود یک هفته در بیمارستان بستری بود و ممنوع الملاقات بود... نباید حرف میزد ولی گوشی اش را با خودش برده بود و هر روز به من زنگ می زد... بهش گفتم حسین مگه دکتر نگفته که نباید حرف بزنی؟ منم دیگه جوابتو نمی دم تا زودتر خوب بشی... ولی می گفت با شنیدن صدای تو حالم بهتر میشود...

[=Arial Black]روز ها گذشت تا اینکه روزی سر موضوعی با حسین دعوایم شد. البته من مقصر نبودم و او دعوا را شروع کرد... عصبانی شد و گفت که من عشق او را نمی فهمم و کلی حرف دیگه... بهش گفتم حسین داری اشتباه می کنی... ولی اصلا قبول نکرد. منم گفتم باشه اگه تو می خواهی جدا بشیم من حرفی ندارم... به زور که نمی تونم نگهت دارم... دو روز بعد پشیمون شد... پشیمون شد و دوباره بهم زنگ زد و اصرار و خواش و تمنا... حالا من بودم که می گفتم نه... خیلی اصرار کرد ولی من قبول نکردم... فرداش دیدم دوباره زنگ زد این بار با تندی جوابشو دادم که دیدم طرف گفت من حسین نیستم... من پسر خاله حسینم... حالش خیلی بده و تو بیمارستان بستریه... گفته به شما بگم که براش دعا کنین گفته که فقط دعای شماست که براش چاره سازه... خیلی ناراحت شدم... شب عید غدیر بود... رفتم امامزاده و خدا رو قسم دادم به این شبش که حسینم رو بهم برگردونه... خیلی گریه و دعا کردم... اون شب به مسجد رفتم و بازم براش دعا کردم. پسرخاله اش بهم زنگ زد و گفت که ساعت 6 عمل می شه... یه عمل خیلی سنگین... از خدا خواستم که کمکش کنه... تقریبا ساعت ده و نیم بود که به پسر خاله اش زنگ زدم وکه جویای حال حسین بشم... جواب نداد و کلی زنگ زدم تا اینکه sms فرستاد که حسین از دنیارفت... باور نکردم ولی... گریه کردم و مادرم متوجه موضوع شد... فهمید که باز هم حرفش رو گوش نکردم و... اینبار خواهرم زبان نصیحت رو باز کرد عصبانی شدم و سرش داد کشیدم و گفتم به تو مربوط نیست(7) وقتی دید به حرفهایش گوش نمی کنم برایم روی کاغذ نوشت که خانواده اینجوری هستن تو نباید این کار رو می کردی و از این حرف ها... دو هفته گذشت و گوشیم دست مامانم بود تا اینکه دیدم خواهرم برایم یه سیمکارت جدید گرفته... مادرم قسمم داد که حسین را برای همیشه فراموش کنم... اما...
[=Arial Black]حسین نمرده بود و زنده بود... چون شناره دوستانم رو داشت به آنها زنگ زده بود و گفته بود که پسر خاله اش دروغ گفته... خیلی خوشحال شدم که زنده است اما نمی توانستم بهش زنگ بزنم... تا اینکه به دوستم گفته بود که به من بگویدتا بای آخرین بار هم که شده بهش زنگ بزنم... از طرفی هنوز حسین را دوست داشتم(8) و از طرفی دیگر نمی خواستم حرف مادرم را زیر پا بذارم...
[=Arial Black]خیلی با خودم کلنجار رفتم تا اینکه خودم رو راضی کردم که یک بار زنگ زدن که اشکالی ندارد... زنگ زدم البته نه با گوشیم... از بیرون با تلفن کارتی... خلاصه دوباره شروع شد(9)... بهش گفتم حسین خانواده من مخالف هستن و تو باید آنها رو راضی کنی... چرا به مادرت نمی گویی حداقل یک بار با مادرم حرف بزند... گفت صبر کن خبر مهمی را بهت میگم بعدش...
[=Arial Black]نزدیک های عید نوروز بود که زنگ زد و بعد از کلی مقدمه چینی که تو چقدر منو دوست داری و من چقدر تو رو دوست دارم گفتش که دچار بیماری سرطان شده... وقتی گفت انگار دنیا رو سرم خراب شد... خیلی ناراحت شدم... از 4 فروردین تو بیمارستان بستری شد... حالش اصلا خوب نبود... ازم میخواست که برم کنارش... ولی حیف که نمی تونستم... به هر حال برای مداوا رفت آلمان و بعد یه هفته برگشت... شکر خدا حالش خوب شده بود...
[=Arial Black]همانطور که خانواده من مخالف ازدواج ما بودند خانواده او هم مخالف بودند. دلیل خانواده من غریبه بودن او بود و اینکه حتی ما همشهری نیستیم تا این ازدواج سر بگیرد و دلیل خانواده او دختر عموی حسین بود.
[=Arial Black]دختر عموی حسین عضو تیم ملی فوتساله و وخیلی دختر خوبیه... خانومه... ولی حسین اصلا از او خوشش نمی آید...ولی خانواده اش اصرار به ازدواج با او را دارند...
[=Arial Black]خلاصه...
[=Arial Black]خانواده ام دوباره متوجه ارتباط من و حسین شدند. و باز هم خاموشیه گوشی و...
[=Arial Black]نمی تونستم به این راحتی و با حرف دیگران ازش دل بکنم... به حسین گفتم حسین خانواده من مخالفن و کاری بکن... گفت دارم هزینه رفتن به آلمان را جور میکنم که به طرف پس بدم(30میلیون از دختر عموش قرض گرفته بود). بذار کمی کارم جوربشه بخدا قسم میام... میدونستم حرفاش سرکاری نیست... چون اگه قرار بود دروغ بگه این همه به خاطر من بدبختی نمی کشید...
[=Arial Black]کمی با حسین سرد شدم تاشاید... اما نتیجه عکس داد... یه روز پسرعموش زنگ زد که حسین خودکشی کرده... حالش اصلا خوب نیست... مردم و زنده شدم... ولی شکر خدا به خیر گذشته بود و زنده مانده بود... باهاش حرف زدم و دلیل کارش رو پرسیدم... گفت دیگه خسته شدم... از یه طرف تو جواب سربالا میدی از یه طرف سختی و مشکلاتی که دارم... قرض دخترعموم... کمی نصیحتش کردم تا دست از این کاراش برداره و اون هم کمی قانع شد...
[=Arial Black]روزها گذشت تا اینکه یکی از خواهرهایم(4تاخواهر دارم) درباره حسین باهام حرف زد و بهم گفت که بهت ثابت می کنم که حسین اهل زندگی نیست و ... ازاین حرفها. ازم شماره حسین رو خواست تا الکی باهاش دوست بشه و به من بفهمونه... بهش گفتم خواهر من تو شوهر داری اگه شوهرت بفهمه خب ناراحت میشه... من نمی خوام تو به خاطر من تو زندگیت مشکل پیش بیاد... گفت نه خیالت راحت... شماره رو دادم(10) و اون هم زنگ زد... اما حسین اصلا محلش نذاشت و گفت که نامزد داره... خواهرم خیلی بهش گیر داد و حسین هم مشکوک شد و هی بهش زنگ میزد و ازش میخواست که بگه شماره اش رو از کجا آورده... ولی این بار خواهر من جواب نمی داد... تا اینکه شوهر خواهرم فکر میکنه حسین مزاحمه... خواهرم هم چیزی نمی گه ... شوهرخواهرم به حسین نگ میزنه و کلی فحش و بد وبیراه بارش می کنه... خواهرم با شوهرش دعواش میشه و زنگ زد خونه ما... مامانم وقتی ماجرا رو فهمید باور می کنید کتکم زد... کلی دعوام کرد... خلاصه... این بار به حسین گفتم که دیگه تمومش کنه... خسته شدم... حسین با مادر و اون یکی خواهرم حرف زد که منو دوست داره...میخواد بیاد خواستگاری و از این حرفها... اما خانواده ام قبول نکردن و گفتن نه. حسین گفت من به شرطی دست برمیدارم که خود من بهش بگم نه. منم مجبور شدم به خاطر خانواده ام بگم نه... آخر هفته اون اتفاق رفتم مشهد... حسین هنوز هم بهم زنگ میزد... ولی جوابشو نمیدادم... مامانم به امام رضا قسمم داد که برای همیشه حسین رو فراموش کنم... اما نمی شد...
[=Arial Black]یک هفته بعد از این که از مشهد اومدیم پسرعموش بهم خبرداد که حسین این بار مرد... (البته فکر نکنین که من با هر کسی حرف میزدم و... با گوشی حسین بهم زنگ میزد) باور نکردم. برام وصیت نامه حسین رو فرستاد... خیلی مدت گذشت و از حسین خبری نشد و باورم شد که مرده... ضربه سختی خوردم... به هیچ کس بجز دو سه تا از دوستانم خبر نداشتن حتی به خانواده ام هم چیزی نگفتم... ذره ذره آب شدم و صدام در نیومد...

خلاصه سه چهار ماه گذشت تا اینکه شب بیست و سه ماه رمضان (آخرین شب قدر) حسین بهم زنگ زد و گفت که زنده است... گفتش که خودکشی کرده بود ولی به طور معجزه آسایی زنده مونده بود... هم خوشحال بودم که زنده است و هم ناراحت شدم که چرا ازم پنهان کرده... میگفت میخواست امتحانم کنه...
الان هم از نظر روحی خیلی آشفته است و می گوید که باز هم این کار را خواهد کرد تا بمیرد... نمیدانم چگونه رفتار کنم؟
خلاصه
درباره حسین اونقدر شناختمش که در طی ارتباط یک ساله اصلا به من دروغ نگفت... شاید می گویید از کجا فهمیدم. ولی میگن دروغ گو فراموشکار میشه تو رفتارش تناقض میشه و حسین اینجوری نبود. الان بهم میگه که عاشق منه و من دیوونش کردم و بدون من نمی تونه زندگی کنه... اهل نمازه و مسجد. به نظرم پسرخوبیه. خودش میگه که خیلی از دخترها ازش خواستگاری کردن!!...
چیزهایی که من از شما میخوام:
1- الان چه رفتاری داشته باشم؟ طردش کنم که بره بازم یا...
2- با مخالفت خانواده ام چکار کنم؟ چه جوری راضی شون کنم؟
3- اصلا حسین رو دوست داشته باشم یا...
4- میترسم باز هم مادرم متوجه ارتباطمان شود و با تندی با من رفتار کند. چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
(در ضمن شماره های 1 تا 10 اشتباهاتی بود که فکر کنم مرتکب شدم.)

دوستان عزیز لطفا راهنمایی هاتون رو بگید تا من بهشون اطلاع بدم. بنده خدا خیلی داغونه...
علی یارتون

سلام آنجل جان.
واقعا نميدونم چي بگم ولي خودش بايد قضاوت كنه كسي كه اين جور با احساساتش بازي كرد مي تونه فرد مناسبي براش باشه؟

يك نكته اي رو هم بگم. از آنجايي كه دخترها بسيار احساساتي هستند اين مسئله شده يك نقطه ضعفي از اونها براي پسرها و اينكه ميگه دوباره خود كشي ميكنم و اين حرفها براي تحريك دوباره احساسات اوست. پس احساسي با اين مسئله برخورد نكنه.من توصيه ميكنم تمام اين ماجراهايي را كه اينجا نوشتيد پيش يك مشاور يا روانشناس مطرح كنه و مطمئن باشه كه راه حل هاي خوبي در اختيار او خواهند گذاشت چون اونها به احتمال زياد با مواردي مشابه او برخورد داشته اند.يا حق.
ان شاالله هر چيزي كه به صلاح اوست. همان شود

با سلام
از این پرسشگر سئوال می کنم مطمئن هست آن فرد که یک بار پسر عمویش با این او تماس می گیرد بار دیگر پسرخاله اش دوبار خودکشی کرده و.....فوق لیسانس روان شناسی دارد؟!
قصد تحلیل نامه ندارم که مثنوی هفتاد و یک من شود.
ولی به دلایل متعددی مانند مخالفت دو خانواده، نرمال نبودن این فرد(برفرض صحت گفته هایش)، تماس های مشکوک پسر خاله و پسر عمو و دروغ های آنهاو....این ارتباط به صلاح شما نیست.
از این دختر خانم بخواهید با کارشناسان مشاور ما برای دریافت راهنمایی بیشتر تماس بگیرند09640

عجب!
چقدر زندگی این آقا حسین هارمونی قشنگی داره! تا یه اتفاقی می افته و می بینه ارتباط این خانم به نحوی کمرنگ شده یا قراره همدیگه را ملاقات کنند یا... کارش به بیمارستان می کشه!!!!!!!
چقدر لحظه های حساس مثل فیلم های هندی می میره و دوباره مثل فیلم های هندی به طور معجزه آسایی زنده می شه!
چطور می تونی این ها را بپذیری؟
همه ی دروغگوها کم حافظه نیستند دختر، بعضی هاشون این قدر قشنگ دروغ می گند و بعضی ها اون قدر ساده لوحانه این دروغ های قشنگ و در عین حال تابلو را باور می کنند که نگو!

این خانم واقعاً به مشاوره ی حضوری نیاز داره

به داستان تخیلی شبیه تره تا حقیقت شاید هم یه وجب از تخیل اون ورتر

از طرفی این حرف از طرف آنجل طرح شده که خود مزید ....

به نام خداوند بخشنده مهربان

خواهر من بنده نه رونشناسم و نه از مسائل دینی سرشته دارم اما با امثال حسین خیلی سرو کار داشتم (البته سو تفاهم نشه اط روی رفتار حسین میگم و اعلا من نه دیدم نه بد قضاوت میکنم )

اولا کسی که به یک دختر زنگ میزنه و ارتباط برقرار میکنه بدونید فردا به کس دیگه زنگ میزنه چون در بعضی مثال انسان که یک بار تجربه میکنه بار دوم ترسش میریزه ولی این در تمام موارد صدق نمکینه

دوم دختر یک فرد احساساتیه به یک صورت میشه دخترو تحریک کرد حتی اگر شما از شخص بدتون بیاد اونم بازی کردن با احساسات

1_که جناب حامی هم گفتن این شخص فوق لیسانس نیست اگرم هست شک بر انگیزه

البته این مثال را دیدم عین همین موضوع شخصی بود که همین بلاهارو سر دخترا میاورد میگفت فوق لیسانسم اینطورم این طورم

2-تا میدید دختره ازش سرد شده یا سر قرار حاضر نمیشود میگفت تصادف کردم

ولی در همان لحظه در کنار دختر دیگه بود

البته این شخصی که مثال میزنم هم همین روش را اجرا میکرد به برادرش میگفت زنگ میزد دختره و میگفت تصادف کرده و تو حالت کماست دعا کن خوب شه

و مییومد خودش کرر میخونیدید میگفت میبینید چه سر کار گذاشتم فردا ارتباط شروع میشد دختره هم از همه جا بی خبر فکر میکرد این دعا کرده حالش خوب شده

دختره میگفت بیا خواستگاری هر روز یک بهانه جویی میکرد یک روز میگفت به مادرم گفتم به پدرمم بگم میایم

یک روز میگفت دایم مخالف بزار رازیش کنم میایم و....

این دختره هم فکر میکرد دوستش داره هر روز در تلاش که به هم برسن اما نمیدونست اینور با کس دیگه خوش میگزرونه

در آخرین جایی که من یادم میاد

به برادرش گفت که زنگ بزنه بگه افتادم زندان به یک نفر بدهی داشتم و این بردارش بیچارشم کوچیک بود این کارو کرد

دختره باز گریه زاری خدایا نجاتش بده بعد چند روز پسره تماس میگره که بله بدهی دارم مثلا چند میلیون دیگه دختر بیچاره انقد عاشق شده بود که طلاهاشو میفروشه از خونه هم ور میداره میده به این

حتی دختره با خانواده دعوا میکنه نه این از اون پسرا نیست این اینطوریه اونطوری مهندسه

به هر حال این ماجرا یادم افتاد گفتم به شما بگم امثال حسین تو جامعه زیاد هست مواضب باشید.

ولی در مورد شما بنده قبول دارم که فراموش کردن سخته ولی به چند روش میشه حسین را فراموش کرد یک ازدواج سریع

دو رابطه برقرار کردن با یک پسری که هم خانواده ایشون رو میشناسید هم میدونید واقعا این رابطه برای ازدواج من به شما قول میدم به 1 ماه نکشیده حسین را فراموش میکنید درسته یک سری خاطرات دارید ولی

خداوند در وجود انسان به غیر از عقل یه لطف دیگر کرده که اون این است که میتونه خاطرات را فراموش کنه چون اگر اینطور نبود خاطرات بد انسان را از پای در میاورد .

و شما یک مزیتی دارید که حسین را زیاد ندید و خاطرات زیادی نیدارید ازش همچون گشتن در خیابان خرید کردن به قول ما جوانان امروزی کافی شاپ رفتن

شما هم به خودتون تلقین میکنید که دوستش دارید و عاشق شدید اینا به قول معروف تو کتاب هاست عشق واقعی بعد از ازدواج است اون موقعه میفهمید که عاشق شدن این کجا و عاشق بودن اون کجا

شما فقط عادت کردید که هر روز فلان ساعت زنگ بزنید فلان ساعت بیکاری اس ام اس بدید

و اعلا شاید برای شما اتفاق افتاده چند روز مسافرت بودید حتی نه زنگ زدید نه اس ام اس دادید درست است؟

ولی اگر عاشق بودید شبو روز باید حرف میزدید که دوری از عشق .....

و یک پیشنهاد آخر با خدا رازو نیاز کنید زمان بیکاری در مجالس معنوی شرکت کنید قرآن بخوانید در مواقعی که تنهایید و به یاد حسین میافتید

میتونید بیاید سایت اسک دین مطالب رو بخونید در مواقع بیکاری مقاله های علمی بخونید و خاطرات بد محسنو بیاد بیارید که چقدر به شما دورغ گفته چرا خاطرات خوب بیاد میارید

برای اینکه بفهمید حسین هم دروغ گفته یا راست یه راه برای شما پیشنهاد میکنم شما میتونید با خواهرتون با حسین تماس بگیرید و قرار بزارید و بعد برید دکتر اولا ببینید یک نوار قلبی از ایشون بگیرد و ببنید آیا ناراحتی قلبی دارد

دوم برید دکتر بنید آیا ایشون یک کلیه دارد یعنی اهدا کرده و دیگر موارد البته زیر نظر خواهر شما این کار ها رو انجا بدید

مدرک دانشگاهی ایشون رو ببینید البته جعل کردن راحت از همان دانشگاه استلام بگیرید تماس بگیرید دانشگاه یا برید ببینید همچین دانشجویی بوده در چه مقطعی درس میخوانده دفترچه پزشکی ایشونو بگیرید نگاه کنید چون هم خودکشی کرده هم کلیه داده و... 100% در دفترچه ایشون با تاریخ ذکر شده آیا این اتفاق ها افتاده یا نه

توجه کنید با یک سری مدارکی که برای شما میاره باور نکنید شاید یک نوار قلبی برای شما از کس دیگه گرفته باشه بیاره با چند تا دارو بگه اینارو مصرف میکنم یا در جریان کلیه هم همینطور

ولی شما خودتون باهاشون برید دکتر با خواهرتون اون موقع هست که چهره واقعی ایشونو میشناسید در همین تاپیک هم اعلام کنید جواب رو تمام بچه های دو کارشناسان اسک دین تا حل نشدن مشکل شما در خدمت هستند و بدون هیچ کوتاهی سعی میکنند مشکل شما حل بشه و ما دعا میکنیم انشا الله به خوبی این ماجرا تمام بشه

[="indigo"]سلام
به قول جناب زلال حدیث آدم یاد داستان های تخیلی میفته
ولی نه انگار واقعیه
آدم فوق لیسانس روانشناسی داشته باشه بعد اینجوری............
خیلی عجیب و بعیده
به نظر من یا باید اینا با حضور خانواده همدیگرو ببینن تا راستو دروغا مشخص بشه
یا این خانم به طور کل این موضوع رو فراموش کنه حالا به هر بدبختی که شده!
هر چند که به نظر من این رابطه از اساس مشکل داره و اگه من بودم همه چیز رو فراموش میکردم و فقط بابت این گناها از خدا طلب بخشش میکردم!!
[/]

البته ببخشید ما کارشناسانه جواب ندادیم.....ما نظر شخصیمونو گفتیم.:Gol:

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

خدایی یه چند وقتی بود که اینفد نخندیده بودیم ، این داستان فقط یه "راجو" و "راماج کومار" کم داشت دیگه !

بابا این مزخرفات چیه ؟

ارتباط که تلفنی شروع میشه ! همشهری هم که نیستن که بگیم یارو دیده ! تازه بچه مسجدی هم هست ! خوشا به حال بچه مسجدیا !!!!

درست روزی که بعد کلی بدبختی اومده ببینش ، بخاطر سر و صورت زخمیش اینکار و نمی کنه !

فکر کنم یه 10 ، 12 باری ام مرد و زنده شد دیگه !

آدم با فوق لیسانس روانشاسی میاد دست به خودکشی میزنه !!!!! میتونه تو مطبش یه کفن فروشی هم بزنه ، خیلی واسش داره !

به دختره گفته براش دعا کنه ! خدایی خفن درگیر احساساتش کرده آ . مطمئن شدم اگه روانشناس هم که نباشه حداقل یه کتاب روانشناسی خونده !!!

بخاطر دختره رفته زده دماغ رفیقش و شکسته ، یه تومن هم پول دیه داده ! نگوووووووووووووووووو !!!!

چه آدمی ، یه کلیه اش و داده به یه نیازمند ، راستی اونایی که کلیه اهداء میکنن تا یه هفته نمی تونن حرف بزنن ؟

ولی ما نفهمیدیم ، تو بیمارستان گوشیش و کجاش جا داده بود !!!!

سرطان هم که گرفت ! ، تصور کنین ، دختر عمو اِ یه دختر مغرور و پولدار و پسر عمو هم که بخاطر پول زیر دینشه ، باید باهاش ازدواج کنه ، و از طرفی نمی تونه دل از معشوقش بکنه ! باور کن بالی وود کلی پول بالا این فیلمنامه میده !

شماره این دختر عمو اِ رو کسی نداره ؟؟؟؟ 30 میلیون تومن خشکه ، همین اول کاری که نه به داره نه به باره !!!! خدا قسمت کنه !!!!

گاهی اوقات میگم خدایا دست مریزاد این پسر جماعت عجب جونوریه ! خلاصه جنس خودمون و خوب میشناسیم !!!!

در مجموع نقاط تاریک این داستان ، خیلی زیاده ، اگه السون و ولسون و عمو قناد ، بعلاوه غول چراغ جادو رو بهش اضافه کنی میشه : کی میره این همه راه رو تو هشتاد روز !!!!

به نظر من که اگر ( به فرض محال ) همه این داستان هم که واقعیت باشه ، پسری که نه یه بار ، بلکه چند بار ( درسته دیگه؟؟؟ ) دست به خود کشی میزنه اونقد ضعیفه که اصلاً به درد زندگی نمی خوره !

در ضمن مطمئناً نظرات کارشناسان مجرب و مطمئن و متعهد هم بسیار راهگشاتر از نظرات امثال بنده است !

خلاصه این چیزی که عقل ناقص ما بهش قد میداد !

یا علی !

زلال حدیث;45200 نوشت:

[=courier new]از طرفی این حرف از طرف آنجل طرح شده که خود مزید ....

منظورتون از این حرف چی بود؟:Gig::Gig:
در ضمن از لطف همه دوستان ممنون:Kaf:
من هم خیلی با دوستم حرف زدم و مطمئن باشید حرفهای شما عزیزان هم به گوشش خواهد رسید.
از iran masood هم تشکر ویژه که وقت گذاشتن و مطالب قشنگی نوشتن...:Gol::Gol:

celyanic;45232 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

خدایی یه چند وقتی بود که اینفد نخندیده بودیم ، این داستان فقط یه "راجو" و "راماج کومار" کم داشت دیگه !

بابا این مزخرفات چیه ؟

ارتباط که تلفنی شروع میشه ! همشهری هم که نیستن که بگیم یارو دیده ! تازه بچه مسجدی هم هست ! خوشا به حال بچه مسجدیا !!!!

درست روزی که بعد کلی بدبختی اومده ببینش ، بخاطر سر و صورت زخمیش اینکار و نمی کنه !

فکر کنم یه 10 ، 12 باری ام مرد و زنده شد دیگه !

آدم با فوق لیسانس روانشاسی میاد دست به خودکشی میزنه !!!!! میتونه تو مطبش یه کفن فروشی هم بزنه ، خیلی واسش داره !

به دختره گفته براش دعا کنه ! خدایی خفن درگیر احساساتش کرده آ . مطمئن شدم اگه روانشناس هم که نباشه حداقل یه کتاب روانشناسی خونده !!!

بخاطر دختره رفته زده دماغ رفیقش و شکسته ، یه تومن هم پول دیه داده ! نگوووووووووووووووووو !!!!

چه آدمی ، یه کلیه اش و داده به یه نیازمند ، راستی اونایی که کلیه اهداء میکنن تا یه هفته نمی تونن حرف بزنن ؟

ولی ما نفهمیدیم ، تو بیمارستان گوشیش و کجاش جا داده بود !!!!

سرطان هم که گرفت ! ، تصور کنین ، دختر عمو اِ یه دختر مغرور و پولدار و پسر عمو هم که بخاطر پول زیر دینشه ، باید باهاش ازدواج کنه ، و از طرفی نمی تونه دل از معشوقش بکنه ! باور کن بالی وود کلی پول بالا این فیلمنامه میده !

شماره این دختر عمو اِ رو کسی نداره ؟؟؟؟ 30 میلیون تومن خشکه ، همین اول کاری که نه به داره نه به باره !!!! خدا قسمت کنه !!!!

گاهی اوقات میگم خدایا دست مریزاد این پسر جماعت عجب جونوریه ! خلاصه جنس خودمون و خوب میشناسیم !!!!

در مجموع نقاط تاریک این داستان ، خیلی زیاده ، اگه السون و ولسون و عمو قناد ، بعلاوه غول چراغ جادو رو بهش اضافه کنی میشه : کی میره این همه راه رو تو هشتاد روز !!!!

به نظر من که اگر ( به فرض محال ) همه این داستان هم که واقعیت باشه ، پسری که نه یه بار ، بلکه چند بار ( درسته دیگه؟؟؟ ) دست به خود کشی میزنه اونقد ضعیفه که اصلاً به درد زندگی نمی خوره !

در ضمن مطمئناً نظرات کارشناسان مجرب و مطمئن و متعهد هم بسیار راهگشاتر از نظرات امثال بنده است !

خلاصه این چیزی که عقل ناقص ما بهش قد میداد !

یا علی !

دوست عزیز به عنوان تاپیک توجه نکردین"لطفا کارشناسانه جواب بدین" نه تحقیرانه!!!
شما که جای اون دختره نیستین که بفهمین چی می کشه... استخوان هایش هم آب شده چه برسه... منم جای اون نیستم اما سعی می کنم بجای تحقیرش کمکش کنم تا نجات پیدا کنه.
نظر کارشناسی ندارین مجبور نیستین جواب بدین!

خواهر عزیزم جناب celyanic بحثهای خوبی کرده بود ولی با مزاح گفته بود ولی در عمق حرفاش حرفهای درستی بود راستی یه مطلبی هم یادم افتاد

اولا ایشون به گفته خودش سرطان داره دیگه فکر کنم نمیشه ازدواج کرد .

اول ازش بپرسید چه سرطانی بعد برید دکتر وصحت مطلبو بدونید و دوم اینکه در تماس تلفنی هم میشه فهمید راست گفته یا نه شما یه بار که تماس گرفتید بهش بگید دوستم ناراحتی قلبی داره تو چه داروایی مصرف میکردی

اگر سریع جواب داد شاید مدونه اگر نه با تاخیر جواب داد یا گفت یادم نیست بدونید دورغ میگه که شما در اون صورت یه دارویی بگید بگید به دوستم این دارو رو دادن یه دارویی که به قلب ربتی نداره مثلا آنتی هیستامین

البته دارویی بگید تابلو نباشه بعد بگید توام از اینا مصرف میکردی چون اون نمیدونه سری میگه آره در حالی که این دارو اصلا واسه قلب نیست و در تماس تلفی به شما اسم دارو ها رو واقعا گفت اینجا بگین تا بگم که مال قلب هست یا نه یا دارو هایی که به کل مصرف میکنه

خیلی راحت میشه مچ اینجور پسارارو گرفت ولی احساساتو بزارید کنار با منطق عمل کنید همیشه احساسات درست نمیگه ولی عقل درست میگه.

ازش بپرسید در کدام بیمارستان کلیه داده و شما هم که تاریخش یادتونه برید بیمارستان ببینید در فلان تاریخ مریضی یا اهدا کننده ای به اون نام بوده

و چند تا کتاب روانشناسی که در دانشگاه تدریس میشه رو پشت تلفن بپرسید اگر در آن واحد جواب نداد دروغ میگه باز راهایی زیادی هست که پی به شخصیت این فرد برد اگر نیاز بود به من بگید

به من بگید چه داروهایی برای سرطان و قلب استفاده میکرده تا بگم درست میگن یا نه ولی خیلی عجیی این ماجرا همونطور که دوستان و مشاوران گفتند .

باز به توصیه مشاوران اسک دین توجه کنید واقعا تمام مشاوران از اساتید هستند که بنده خودم چند نفرو معرفی کردم به مشاوران این سایت و مشکلشون حل شده انشا الله به حق علی مشکل شما هم حل بشه

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

آنجل;45236 نوشت:
دوست عزیز به عنوان تاپیک توجه نکردین"لطفا کارشناسانه جواب بدین" نه تحقیرانه!!!
شما که جای اون دختره نیستین که بفهمین چی می کشه... استخوان هایش هم آب شده چه برسه... منم جای اون نیستم اما سعی می کنم بجای تحقیرش کمکش کنم تا نجات پیدا کنه.
نظر کارشناسی ندارین مجبور نیستین جواب بدین!

اگه من میدونستم که اینقد شما ناراحت میشید اینطوری صحبت نمی کردم !

اما یه سوال ! واقعاً چرا اینقد ناراحت شدید ؟؟؟

دوتا جواب داره !

یا اون دختر از نزدیکانتونه ، خیلی نزدیک !

یا اینکه این حادثه شدیداً احساساتتون رو تحریک کرده !

در هر صورت بدجوری درگیر ماجرا شدید !

کاربر گرامی آنجل ، من و شما داریم از بیرون به این قضیه نگاه میکنیم ، واسه همین هم هست که خیلی راحت در موردش قضاوت میکنیم !

به توصیه بنده شما اگه میخواید به دوستتون کمک کنید سعی کنید وارد موضوع نشید و احساساتتون رو درگیر نکنید ، باور کنید هر قدری که با درگیری کمتری به این قضیه نگاه میکنید نقاط مشکل دارش بیشتر به چشم میاد !

پس تفاوت من و شما تنها در میزان درگیریمون با ماجرا بود و والبته تا حدی لحن طنز آمیز من !

من میتونیم بخاطر لحنم از شما و همه کاربران عذر خواهی کنم ، ولی آیا درستی قضاوتم با عذر خواهیم تغییر میکند ؟

نه واقعیت یک چیز است و نه بیشتر !

در هر صورت هنوز هم فکر نمی کنم که کسی را تحقیر کرده باشم ، بلکه به درستی قضاوتم حسن ظن دارم ( نمی گم صد در صد درسته ولی شواهد داره اینو میگه ) حالا اگه عذر خواهی بنده شما رو آروم میکنه ، صمیمانه پوزش بنده را بپذیرید !

در ضمن دوست خوبمان ایران مسعود هم مطالب خوبی بیان کردند ! میتوانید بهره ببرید !

اما چند تا راهکار کارشناسانه !!!!! هر چند کارشناس نیستیم !

قبلش باید بگم مهمترین راهکار بنده مراجعه به یه کارشناس مجربه !

اما اگه میخواید خودتون وارد عمل بشید به این نکات توجه کنید !

دوست شما یا خواهر شما یا فامیل شما یا هرکه ، به قدری کنترل عواطف و احساسات خودش رو از دست داده که به هیچ وجه نمی شه ازش انتظار داشت تصمیم عقلی بگیره !
تمام نگرشش به این ماجرا ، تمام قضاوتهاش ، تمام طرزفکرش نسبت به "حسین" عاطفی است و نه عقلی !

اولین کمک شما این است که فکر و منطق او را که به استند بای رفته دوباره فعال کنید ! سعی کنید بادیدی واقع گرایانه و نه درگیرانه ! به تشریح وقایع از ابتدا تا به همین امروز بپردازید و نقاط مشکوک آنرا بررسی کنید !
در مرحله اول باید این کوه عاطفه رو بزنید کنار و سعی کنید با القاء واقعیات ایشون رو به مرحله ای راهنمایی کنید که به قول دوستمون ایران مسعود ، حسین رو آزمایش کنه !
البته بگم اگه قرار باشه خود شما هم اینقد درگیر باشید نمی تونید کمکش کنید ! کار و به یه مشاور یا شخص مطمئن دیگه ای بسپارید !

آزمایش هایی طراحی کنید که واقعاً جواب دادن به اونها موضوع را روشن کنه ، نه مسائل پیش پا افتاده و یا مسائل فرعی !

مثلاً من نشنیده ام که کسی که کلیه اش را هدیه میدهد نباید تا یک هفته صحبت کند ! ( من نشنیده ام صحتش را از آنانی که میدانند بپرسید )

چطور ایشون برای درمان سرطان به آلمان رفتند و یک هفته ای برگشتند ! یعنی در مان سرطان در یک هفته آنهم به کل ؟؟؟؟ آیا چیزی بالغ بر 30 میلیون هزینه برمیداره ؟ نه بیشتر و نه کمتر ؟؟؟

شماره محل کارشون رو بگیرید و توسط یک آقا تماس بگیرید و در مورد مباحث کاری یا هر موضوعی که هویت شغلی اش را روشن کند صحبت کنید !

یا مثلاً نام اعضای تیم فوتسال دختران را در بیاورید ، ببینید اصلاً کسی با فامیلی ایشان در بین آنان است یا خیر ؟

بپرسید کدام دانشگاه درس خوانده ! سابقه اش را دربیارید !

و . . . از همین داستان که گفتید میشه راههای آزمایش زیادی در آورد ! آزمایشان جناب ایران مسعود خوب و حساب شده است !

آخه من نمی دونم چطور این پسر که دختری را ندیده یه دل نه صد دل عاشقش میشه !

اصلاً شماره این دختر رو از کجا گیر آورده ؟ تا حالا ازش پرسیده ؟

مگه نمیگه بچه مسجدیه ! با یه سری سوالات حساس دینی آزمایشش کنه !

در کل ببینید ، همانطور که در بالا گفتم ، کسی که دست به خود کشی میزند ( فرض که همه گفته های او راست باشه و عشقش ، یه عشق واقعی باشه که من بعید میدونم ) اصلاً از کجا معلوم در برابر مشکلات زندگی مشترک کم نیاره و دست به خودکشی نزنه ؟

این چطور بچه با ایمانیه که برای یه دختر ، دست به خود کشی میزنه ؟

هر رقمی که ما حساب میکنیم میبینیم یه جای این قضیه میلنگه !

بابا بی رودربایستی بخوام بگم ، شما خانومها ، پسر هار و نمی شناسید ، ولی غافل از اینکه اونا شما رو خوب میشناسن !

پسر جماعت یه مارموزیه که فقط خودش میدونه ( بلا نسبت عزیزان سایت ) !

چرا اینقد به این دختر گفت که خود کشی کرده و بعد گندش در اومد که زنده است ؟ اگه واقعاً دوستش داشت چرا گذاشت که چند ماه ، اونم نه یه بار که چند بار عذاب بکشه ؟؟ ایا مرگ یه عزیز چیز راحتیه ؟؟

چرا به دختره پیغام داده که برام دعا کن فقط دعای تو برام میگیره ؟؟؟؟ آیا نه اینکه فقط و فقط میخواست احساسات و عواطفش رو درگیر کنه ؟؟

بابا دخترا فقط عاشق اینن که یکی برگرده بهشون بگه من بی تو میمیرم ! به خدا دروغه !

هیچ پسری بدون دختر مورد علاقه اش نمی میره ! تازه اگه واقعاً بهش علاقه داشته باشه !

شاید بگید چرا یکساله که باهاش در ارتباطه ؟

از کجا معلوم که 5 تا دیگه مثل اون نداشته باشه ؟

از کجا معلوم موقعی که میگفته تو بیمارستانم یا رفتم آلمان یا مردم با دیگرون نبوده ؟

حکایت ، حکایت اینه که تا هر زمانی که بود ما هم هستیم ! وقتی هم رفت که . . .

من صد در صد گفته های حسین رو دروغ نمی دونم ! ولی به جرأت میگم 100 درصدش مشکوک هست ، اگه با صراحت نگیم که دروغه !

تازه اگر هم راست باشه ، آدم ضعیف زندگی رو به باد میده ! آدمی که از پس 2 تا مشکل بر نیاد و دست به خود کشی بزنه ، نه خدا داره ، نه دین داره ، نه ایمان داره ، نه طاقت مشکلات داره ، نه اینکه قول و فعلش اطمینان بخشه ! بابا این شخص اگه واقعاً صادق هم که باشه توانایی اداره زندگی رو نداره ! یک کلام !

باور کنیم مخم دود کرد !

اگه شما این پسر ها رو ( این قسم پسر ها - دوستان عزیز سوء تفاهم نشه ) میشناختید الان اینقد سردرگم نبودید !

در هر صورت این نظرات بنده است که اتفاقاً خیلی هم جدی گفتم ! حالا اگه به دردتون خورد که چه بهتر اگرم نخورد مال بد بیخ ریش صاحابش !

اما در تمام این قضیه از چنگ زدن به دامن امام عصر علیه السلام غافل نباشید ، چرا که او عالمی است خیر خواه ، پدری است توانا و مولایی است که هرگز از عبد خویش غافل نیست !

امیدوارم بخاطر لحن پُست قبلیم دلخوری نمونده باشه ، هر چند که هنوز هم که میخونم کلی میخندم !

شرمنده دیگه : ذات بد نیکو نگردد !!!!!

یا علی !

هر کاری کردم جلوی خنده ام را بگیرم نشد شرمنده :Khandidan!: کارگردان آشنا سراغ ندارین ؟؟؟؟

اون پسر این دختر ساده را سرکار گذاشته اساسی :Narahat:

تمام حرفهایش دروغه محظه

... و اون دختر هم واقعا ساده هست که این همه مدت گول خورده واقعا متاسفام .

اما فکر نمی کنم کسی الان بتواند اون دختر را روشن کنه که داره چه اشتباهی می کنه و گول خورده .

دلایلی که می گم دروغه :

موبایلش رو یکی دیگه جواب می ده ( خودش اصلا موبایل درست و حسابی هم نداره )
یه دفعه می گن دعوا کرده - بستری شده - بعدش مرده بعد زنده می شه بعد سرطان می گیره بعد خودکشی می کنه بعد تصادف می کنه بعد ..

فکر کنم یه سفر با سندباد هم باید بره به یه جزیره دور دست .... :Gig:

بله برای برخی افراد واقعا گاهی این همه بد بیاری رخ می دهد اما منطقی باشیم اگه واقعا این همه مشکل براش پیش می آمد دوس داشت یه کسی باشه کنارش باشه و دلداریش بدهد

راه حل : + راه حل های دوستمان در پست قبلی +
خودش رو نشون بده - با یه مرد برادری فامیلی کسی بره سر قرار ببینه خودشه ؟
بره اون مدارک بیمارستان رو بیاره ؟
مدارک بستری شدنش را بیاره ؟ ( با تاریخ ) نگه ندارم - گم شده ....
راستی آدرس خونه اش را هم بگیره یکی رو بفرسته بره درباره اش تحقیق کنه .. بهانه نیاورد که آی رفتم خارج و خونه عوض شده و اینها
اهل دین و ایمان هست ؟ خب چند تا سوال دینی ازش بپرس - چند تا سوال اساسی
( تکراری شد ) !

آدم می مونه واقعا

celyanic;45313 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

بابا بی رودربایستی بخوام بگم ، شما خانومها ، پسر هار و نمی شناسید ، ولی غافل از اینکه اونا شما رو خوب میشناسن !

پسر جماعت یه مارموزیه که فقط خودش میدونه ( بلا نسبت عزیزان سایت ) !

هیچ پسری بدون دختر مورد علاقه اش نمی میره ! تازه اگه واقعاً بهش علاقه داشته باشه !


اگه شما این پسر ها رو ( این قسم پسر ها - دوستان عزیز سوء تفاهم نشه ) میشناختید الان اینقد سردرگم نبودید !

!


دوران امروز پسر و دختر نداره ... دخترها هم اگه قرار باشه کلک بزنند صد برابر قوی تر هستند دهها موردش را می تونم براتون مثال بزنم که چه زندگی هایی را به فساد کشاندند ..

سلام
امروز دوستم تصمیمش رو بهم گفت تا من هم به شما عزیزان اعلام کنم:
اول از همه از لطف دوستان اسک دین ممنونم که منو راهنمایی کردن
من تصمیم گرفتم برای همیشه حسین رو کنار بذارم. کسی نتونه از حالا آرامش رو برای من داشته چه طور توی زندگی می تونه یار من باشه؟
فقط یکبار جوابش رو میدم و بهش می گم که همه چیز تموم شد. حسین خیلی منو داشت اما اشتباه بزرگی کرد که برای من غیر قابل بخشش است. پس همه چیز تموم میشه تا بفهمم که ...



من هم از همه دوستان خوبی که صمیمانه کمکم کردند سپاسگذارم. واقعا بنده خدا دختره داشت سکته میزد ولی با شنیدن حرفهای شما کمی منطقی شد...
ممنون
همیشه شاد و سربلند و سلامت باشید...
علی یارتون

آنجل;45419 نوشت:
سلام
امروز دوستم تصمیمش رو بهم گفت تا من هم به شما عزیزان اعلام کنم:
اول از همه از لطف دوستان اسک دین ممنونم که منو راهنمایی کردن
من تصمیم گرفتم برای همیشه حسین رو کنار بذارم. کسی نتونه از حالا آرامش رو برای من داشته چه طور توی زندگی می تونه یار من باشه؟
فقط یکبار جوابش رو میدم و بهش می گم که همه چیز تموم شد. حسین خیلی منو داشت اما اشتباه بزرگی کرد که برای من غیر قابل بخشش است. پس همه چیز تموم میشه تا بفهمم که ...

من هم از همه دوستان خوبی که صمیمانه کمکم کردند سپاسگذارم. واقعا بنده خدا دختره داشت سکته میزد ولی با شنیدن حرفهای شما کمی منطقی شد...
ممنون
همیشه شاد و سربلند و سلامت باشید...
علی یارتون



ظاهرا دوست شما هنوز نگرفته اصل قضیه چی بوده چون از طرز بیانش پیداست اون پسر را هنوز دوست داره ... بهتره این موضوع را متوجه بشه وگرنه ممکنه همچنان اون پسر را در درون خودش دوست داشته باشه و از درون ضربه ببینه ....
و تازه با این هم بهم بزنه ممکنه فردا گیر یکی دیگه بیافته

پس بهتره باهاش بازم صحبت کنید که بفهمه اصل ماجرا چیه

آنجل;45419 نوشت:
سلام
امروز دوستم تصمیمش رو بهم گفت تا من هم به شما عزیزان اعلام کنم:
اول از همه از لطف دوستان اسک دین ممنونم که منو راهنمایی کردن
من تصمیم گرفتم برای همیشه حسین رو کنار بذارم. کسی نتونه از حالا آرامش رو برای من داشته چه طور توی زندگی می تونه یار من باشه؟
فقط یکبار جوابش رو میدم و بهش می گم که همه چیز تموم شد. حسین خیلی منو داشت اما اشتباه بزرگی کرد که برای من غیر قابل بخشش است. پس همه چیز تموم میشه تا بفهمم که ...

و علیکم السلام

از پاسخ ایشان به وضوح مشخص است که هنوز به عمق ماجرا پی نبرده اند و هنوز تصمیم خود را نگرفته اند. در بین پاسخ ها به کرات بیان شد که دقیقاً مشخص است سخنانی که آن پسر گفته اند به وضوح مشخص است که صحت ندارد ولی به خوبی توانسته اند ایشان را بازی دهند و نقش خود را به گونه ای بازی کرده اند که به نظر ایشان واقعی آمده است. مطمئناً وقتی با چنین شخصی تماس گرفته می شود که خداحافظ وی به خوبی می تواند یک نقش دیگر را شروع کند و بازی را به گونه ی دیگری ادامه دهد.
ایشان اصلاً نباید با ایشان تماس بگیرند.
باز هم تاکید می کنم دوست شما حتماً باید به صورت حضوری به مشاور مراجعه کند.

اما یک نکته ای به طور کلی: تا کسی خودش نخواهد نمی تواند به چنین رابطه ای خاتمه دهد. سخت هست اما غیر ممکن نیست

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

چطور میتوانید اینقدر ساده دل باشید که فریب این ادم را بخورید؟

بزرگوار تمام این «داستان» را به دوشکل میتوان تجزیه وتحلیل کرد

1- شما ذهنی خلاق دارید و درحال کسب تجربه ی داستان نویسی هستید .

2- جناب حسین واقعا" روانشناسی میخوانند و شما را «موردی » برای تحقیقاتشان انتخاب کرده اند !!! واحتمالا" پایان نامه ی پر باری هم تقدیم اساتیدشان خواهند کرد .

خواهر عزیز لطفا" برای خودتان بیش از اینها ارزش قایل شوید که از پشت تلفن ؛ انهم ندیده ! عاشق آدمی بشوید که دروغگوی بزرگی است و شما را به بازی گرفته و هر چند وقت یک بار پایش به برزخ نرسیده دوباره بر میگردد و از ساده دلی شما سوءاستفاده میکند .من اگر جای مادر شما بودم ....... :Graphic (46):

.................................................. حق یارتان :roz:.............................................................

از لطف دوستان ممنون
ایشون پیش یه مشاور رفتن و واقعا قانع شدن که این ازدواج اصلا به صلاح نیست. ازدواجی که حمایت خانواده رو نداشته باشد خیلی سخته که دوام داشته باشه. حسین هم الان درگیر احساساته که اینجوری رفتار کرده...
خدا رو شکر به خیر گذشت
واسه همه جوونا دعا کنیم... مخصوصا برای این دوتا جوون که ان شا الله درست تصمیم بگیرند و اراده واسه عملی کردن تصمیم هاشون داشته باشن.:Gol:

یکی از مشکلات ما همین افرادفرصت طلب هستند شک نکنید که این ادم یک شارلاتان دروغگو وفرصت طلبی است که فقط خودش برای خودش اهمیت داره و اینقدر الوده است که حرف زدن با اون وقت تلف کردنه البته این غصه هایی که خوردین ثمره گوش نکردن بحرف خدا وبی اعتمادی به خداوند و والدینتون بوده حیف از عمری که هدر رفت
وقتی دل که معدن تمام وجود ادمی یعنی احسا س اوست جلوی چشم عقلش افتاد همینه
پس بگوش باش که چشم جایش جلوی دل است نه پس ان

دل چمنزاری نیست که هر گوسفندودامی دران بچرد

قضیه خیلی خیلی جالبی بود

خیلی عبرت انگیز بود بخصوص مشاوره هایی که بچه ها داده بودن عالی بود :Kaf:

از جواب های همه بخصوص جناب ایران مسعود و جناب حمید بسیار استفاده کردم

جزاک الله خیرا

موفق باشید

[="Microsoft Sans Serif"]

[="Blue"] با سپاس از دوستان که نظرات و پیشنهادات شخصی خودشون را عنوان کردند [/]

اما حالا جواب علمی و کارشناسانه به تاپیک

از نظر روانپزشکی هردو نفر مشکل دارند

حسین دچار اختلال شخصیتی Antisocial , و دختره دچار اختلال شخصیتی Dependent شده است

ازدواج اصلا به نفع دختر نیست

هر دو باید درمان شوند

برای حسین self-help group , و دارو درمانی
و برای دختره assertiveness و درمانهای insight oriented توصیه می شود  

البته روانشناسا عادت شون هست که اسم یک بیماری رو روی آدم سالم بذارن

به هیچ عنوان این دختر و پسر مریض نیستند که بخوان دارو بخورن و درمان بشن :Labkhand:

ماه بانو;55558 نوشت:
البته روانشناسا عادت شون هست که اسم یک بیماری رو روی آدم سالم بذارن

به هیچ عنوان این دختر و پسر مریض نیستند که بخوان دارو بخورن و درمان بشن :Labkhand:

[="Microsoft Sans Serif"]من طبق این [="Red"]داستان پر پیچ وخم وخارق العاده[/] قضاوت کرده ام ممکن است واقعیت به این خیال پردازانگی نبوده باشد

بهر حال طبق داستان گفته شده تشخیص ها همان و درمان همان

مگر اینکه داستان نویس با انبوه شاخ و برگ خواسته باشد ما را سرگرم کند که در این صورت حق با شماست :Mohabbat:

مطمئنم اگه این آقا تست بازیگری بده قبوله
ولی جدا از شوخی متاسفانه دخترها احساساتشون غالبه وایشون الان شدیدا احساس وابستگی به این آدم رویایی داره بهترین حالات کمک خانوادشونه که ثابت کنن دروغ گفته وضمنا اگر این حسین آقا ایشون رو دوست داره چرا چند دفعه گذاشتش سر کار فکر کنم یه دو بار هست که مرده ؟؟؟

با سلام و درود.
این آقا روانشناسه یا فیلمنامه نویس؟؟
خواهر گرامی من خودم به یکی از این موارد برخوردم.
من پسرم.
یکی از رفیق هام که اونم پسره برای من فیلم بازی میکرد.
میگفت دوست دارمو فلان و فلان..
اونم کار هاش خیلی به این ها شباهت داشت.
مریضی....
خودکشی...
و....
تو داستان های اون هم بود.
نگذارید کسی بتونه گولتون بزنه.!
گاهی وقتا احساسات به ما دروغ میگویند....
با تشکر..

واقعا قضیه جالبی بود!
بهتون پیشنهاد میکنم شوهر یکی از خواهراتون یا هر مرد مورد اعتماد دیگه، با یه شماره ایرانسل بهش زنگ بزنه و بش بگه اسم نامزدت چیه؟؟ دقیقا همینطوری! اگه دستپاچه شد که معلومه 10000 تا نامزد داره اگه هم نشد و اسم اون دختره رو گفت امتحانای دیگه!
این نظر من هست

سلام
اینجور امتحانا واسه کسی خوبه که هنوز وارد دایره نشده وقتی این خانم وارد این دایره شده انقدر ممکنه مواردی رو ببینه ولی خودش رو گول بزنه و بگه نه اینطور نیست
خیلی از دوستای دوستم رو می شناسم که این کلکا پیششون هیچه چنان کلکای می زنن که دختره باورش بشه
اصولا دو ماه اول سخته همین که تونست درون دختر یه شوری ایجاد کنه و کمی اونو به خودش علاقه مند کنه هر کلکی که خواست می تونه پیاده کنه
واسه همینه که من همیشه می گم نذارین هیچ فکری(منفی) هیچ عشقی(کاذب که اکثرا هم همینطور است) هیچ گناهی هیچ اشتباهی دقیقه اول وارد ذهنتون بشه و کلا بیخیالش بشید همون اول وگرنه چند شب هم بهش فکر کردید خیلی سخته ازش بیاید بیرون همه چیز برمی گرده به فکر اول همون موقع باید جلوش وایسی زمانی که هنوز قدرتمند نشده
اگه قوی شد و با توهم هم همراه شد دیگه کنترلش و شکست دادنش کار هر کسی نیست
البته نمی گم مورد این خانم هم صد درصد کلک بوده
ولی مسلما کسی که جانش که عزیزترین چیز واسه ادمی هست رو می خواد خفه کنه بنظرتان از فراموش کردن و خفه کردن دیگری می ترسه؟یا جراتشو نداره؟
ای کاش میومدن بعد از دو سال می گفتن قضیه اخرش چی شد

ببخشید من بالاخره نفهمیدم یعنی کمی تند داستان رو خوندم :
می خواستم بدونم که خانومه حسین رو دیده یا فقط یه عکس ازش دیده؟
ممنون

با سلام و عرض ادب

به نظر من فراموش کردن بهترین راهه با اینکه ادم واقعا از زندگی میافته واقعا داغون میشه ولی چاره ای نیست کسی که واقعا از یه دختر خوشش بیاد میاد در خونه رو میزنه نه اینکه هی اس ام اس بده برای رسیدن به اهداف شوم
در ضمن یه فوق لیسانس بیکار نیست همینجور الکی شماره بگیره بعد زن بگیره میره هم سطحای خودشو میگیره:ok:

hamid40;267371 نوشت:
ببخشید من بالاخره نفهمیدم یعنی کمی تند داستان رو خوندم :
می خواستم بدونم که خانومه حسین رو دیده یا فقط یه عکس ازش دیده؟
ممنون

ایشون چند ماه مجازی و بصورت تلفن و اس ام اس با هم ارتباط داشتن بعدش هم عکسا رو بهم دادن تا جایی که خوندم چند بار هم قرار بوده همدیگه رو ببینن که پسره می ره اون دنیا و میاد
و ایشون انگاری اصلا ملاقاتی هم نداشتن
عجب دخترایی پیدا می شنا

[="Teal"]سلام!

اول از همه اینو بگم که پسرها تبحر خاصی تو دروغ گفتن دارن مخصوصا از راه دور!
من یک تجربه ی شخصی که مشابه با مشکل شماست رو در اختیارتون میذارم!

ببینید من 5سال پیش ادم درست و درمونی نبودم و دوستای خوبی هم نداشتم! مشهدی هستم! یک دوستی داشتم که با یک دختر از اهواز دوست شده بود و برای هم میمردن!
ببینید من از نزدیک شاهد تمام ماجرا بودم!
دوستم اوایل در یک سال اول واقعا دختره رو دوست داشت و با جون و دل اونو میخواست و تصمیمشو گرفته بود که فقط با همون ازدواج کنه! به هر قیمتی!
در ضمن دوستم خیلی خوشتیپ و خوش هیکل و خوش قیافه بود و دختر خوشگل هم زیاد براش پیدا میشد!
خلاصه اوایل یعنی در یک سال اول دوستم دقیقا هم به دختره ابراز عشق میکرد هم جلوی من و بقیه دوستان این عشقشو ثابت میکرد و براش شارژ میخرید ... خلاصه ما همه باور کرده بودیم که این دو تا دیگه حتما با هم ازدواج میکنن!
بعد از سال اول دیدیم هنوز همو دوس دارن اما علاوه بر این دوستم با چند تا دختر دیگه مشهدی هم دوست بود! گفتیم چرا اینکارو میکنی تو که به حساب خودت شریک زندگیتو پیدا کردی!
گفت خب آره من فقط با اون ازدواج میکنم اما دلیل نمیشه اینجا با کسی دوست نشم! تازمان ازدواج میخوام یکم عشق و حال کنم!
(درضمن یادم رفت بهتون بگم که خانواده های ما کاملا مذهبی بودن و هستن و این ما بودیم که توشون نخاله بودیم)
بنابراین اینایی که میگم به خدا قسم عین واقعیته:
این دوستم کلی جلوی دختره تریپ مذهبی هم میگذاشت و من با چشم میدیدم که چقدر طبیعی دروغ میگه! و طوری رفتار کرده بود که حتی اگر تناقضی هم از دوستم سر میزد دختره اصلا به دروغگو بودنش شک نمیکرد (من اینارو با چشمام دیدم)

آقا بذارید خلاصش کنم و اصل مطلب رو بگم!
چون دیدم طرف شما چند بار خود کشی کرده عرض میکنم که این دوست من هم سر یک قضیه ای با دختره حرفش شد و دختره باهاش قهر کرد و این هم خودکشی کرد
اما چه خودکشیی؟ یک فیلم تمام عیار به همراه صدا و تصویر!
ببینید وقتی شهر ها مختلف باشه و شما نتونید برید از نزدیک ببینید هر دروغی میشه گفت!
ما تو خونشون شرایط و صداهای بیمارستان رو فراهم کردیم ! حتی صدای قدم زدن در سالن بیمارستان.. صدای دکتر ... صدای دیگ دیگ دستگاهی که به قلب وصله .... همه اینارو شبیه سازی کردیم تا سر دختره رو کلاه بگذاریو و گذاشتیم و من هنوز که هنوزه نمیدونم اون دنیا باید چی جواب این دختررو بدم که با این دوستم تو این کار بد همکار شدم....
خلاصه دختره باور کرد و این دوستم بعد از چند هفته که تو کما بود به حساب از کما درومد و دوباره روابطشون شروع شد....تا اینکه:
دوستم تصمیم گرفت بره اهواز ......
رفت و برگشت و از وقتی برگشت عشقش رو عوض کرد و اون رو یک مدت بخه عنوان یک دوست دختر سیریش نگه داشت و بعد هم پرتش کرد تو زباله دونی تاریخیه مغزش....
اوایل به ما نمیگفت که چرا اینجوری شده اما بعد از یک سال گفت رفتم اهواز و گولش زدم و باهاش رابطه بر قرار کردم و ازش خسته شدم ....

خلاصه من میخوام بگم اصلا به چیزایی که پسرا میگن اعتنا نکنید و تا چیزی رو با چشمتون ندیدید باور نکنید! اگر با چشمتون هم دیدید باور نکنید و فقط راجب همه چیز از راه معقولش وارد بشید!

من الان شک ندارم که نصف کارایی که حسین آقای شما کرده دروغ بوده! چون نمونشو خودم با چشم دیدم!
یا حق[/]

خیلی آموزنده بود.
آذم نباید از راه راست منحرف بشه.
و بای حتی یه درصئ هم احتمال همه چیز و بذه ومعقول باشه.
من تا به حال به چنین مشکلاتی برخورد نکردم یعنی خودم مراقب شذم و حالا هم خدا رو شکر میکنم.

خدایا از شر شیطان رانده شده به خودت پناه می برم،:Sham:
خواهر من هر چه زودتر این قضیه فاصله بگیرید، بقدری واضح که طرف شیاد بوده که دلیل نمی خواد به خانوادتون اطمینان کنید.خانم ها چون بعد عاطفی قوی دارن زودتر فریب می خورن
و بعضی پسرها هم که در سوئ استفاده یه هنرمند هستن

مسافر زمان;267376 نوشت:
ایشون چند ماه مجازی و بصورت تلفن و اس ام اس با هم ارتباط داشتن بعدش هم عکسا رو بهم دادن تا جایی که خوندم چند بار هم قرار بوده همدیگه رو ببینن که پسره می ره اون دنیا و میاد و ایشون انگاری اصلا ملاقاتی هم نداشتن عجب دخترایی پیدا می شنا

پس اگه تا حالا نديدش جاي هيچ نگراني نيست من به شما قول مي دهم كه همش سر كاري بوده و اون خانوم كه احساساتش جريه دار شده با خيال راحت به ادامه زندگيش بپردازه و فقط از اين ماجرا يه تجربه داشته باشه.
2 حالت بيشتر نداره :
1-پسره يه نقص خيلي بزرگ داشته (جسماني) بطوريكه شديدا از طرف جامعه مخصوصا دخترها طرد ميشده.يا از شدت زشتي به شكل يك هيولا بوده.
2-ايشون متاهل بوده و شهامت اين رو نداشته كه تا ته خط بره و از دختره سو استفاده كنه يا اينكه دختره جوري باهاش صحبت كرده كه پسره بعد از ماهها فهميده اگر هم دختره را ببينه نميتونه ازش سو استفاده جنسي كنه.

با اينحال اگه دختره خيلي تو عذابه بهترين كار اينه كه به هر نحوي شده پيگيري كنه و پسره را ببينه يا براش روشن بشه كه همه داستان دروغ بوده.
موفق باشيد

این راهیه که هزاران نفر قبل شما رفتند اما...جز بیراهه چیزی نبوده:Ghamgin:
ای کاش زودتر برگردید و گذشته رو جبران کنید

نظر شخصیم بود:ok:

چنبار میگین زن ها بعد عاطفی قوی دارن و زود گول میخورن

اگه اینجوری نبودن که هیچ زنی با هیچ مردی زندگی نمیکرد

بنظر من خوبه بگیم بعضی از مردها جنبه عشق و درکل بی معرفتی و اخر نامردین هی نگیم زن ها زود فریب میخورن خوبه که اینجوری هم به داستان نگاه کنیم که بیمار روانی زیاد پیدا میشن

در کل با حرف های hamid40 موافقم :hamdel:

موضوع قفل شده است