اگر نمی توانی با عشق کار کنی، بهتر است ...

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

اگه این جمله را شما کامل کنید

ممنون میشم...

:Gol:

گل نرگس;14437 نوشت:
اگر نمی توانی با عشق کار کنی، بهتر است ...


مگه بدون عشق هم میشه کاری انجام داد؟

کار تجسم عشق است ؛
کار عشق مجسم است.
:hamdel::hamdel:
اگر نمی توانی با عشق کار کنی ،
بهتر است کار خود را ترک کنی و بر دروازه معبد بنشینی و
صدقات کسانی را که با عشق کار می کنند پذیرا باشی ،
زیرا اگر بی عشق پخت کنی

نانی تلخ از تنور به دست خواهد آمد
که
گرسنه را نیم سیر گذارد.
جبران خلیل جبران

سلام
منظورتونو متوجه نشدم البته با عرض معذرت این عشقی که مد نظر شماست عشق حقیقی هست یا مجازی و نادرست

تشکر از شما جناب حامد بزرگوار
منظور من از عشق ، عشق به کاری هست که انجام می دهیم.
مثلا یک نویسنده با عشق و شوق به کار خودش قلم را در دست می گیره و می نویسه ، یک شاعر عاشق کارش هست ، عشق به کاری که انجام می دهیم قدم اول موفقیت در کارمون محسوب می شود.
استادی داشتیم که می گفت:
اگر به کاری که انجام می دهی علاقه داشته باشی ، در عمرت یک روز هم کار نکردی.
بلکه در تمام عمرت با کاری که به اون علاقه داشتی زندگی کردی.

گل نرگس;14462 نوشت:
تشکر از شما جناب حامد بزرگوار

منظور من از عشق ، عشق به کاری هست که انجام می دهیم.
مثلا یک نویسنده با عشق و شوق به کار خودش قلم را در دست می گیره و می نویسه ، یک شاعر عاشق کارش هست ، عشق به کاری که انجام می دهیم قدم اول موفقیت در کارمون محسوب می شود.
استادی داشتیم که می گفت:
اگر به کاری که انجام می دهی علاقه داشته باشی ، در عمرت یک روز هم کار نکردی.
بلکه در تمام عمرت با کاری که به اون علاقه داشتی زندگی کردی.


مرسی از توضیحاتتون
و حال پرسشتونو کمی توضیح بدید یعنی چی اگه نمیتونی با عشق کاری نکنی .بهتر است....:Gig:

HAMED-DJ;14464 نوشت:
مرسی از توضیحاتتون
و حال پرسشتونو کمی توضیح بدید یعنی چی اگه نمیتونی با عشق کاری نکنی .بهتر است....:Gig:

منم ممنونم حامد عزیز
خواهشم اینه که عنوان را دقیقتر بخونید:
اگر نمی توانی با عشق کار کنی ، بهتر است ....:Gol:
کسی که کار می کنه ولی عاشق کارش نیست ، خیلی زود خسته و شکسته میشه ، پس بهتره که از انجام دادن کاری که بهش علاقه نداره صرف نظر کنه و به سراغ کاری بره که مورد علاقه اش باشه.

خیلی ها را در اطراف خودمون می بینیم که دچار نوعی از افسردگی هستند که من اسمش را می گذارم افسردگی پنهان ، چرا که کار می کنند ولی نه از روی میل و رغبت ؛ بلکه برای گذارن عمرشون ، برای اینکه بیکار نباشند ، برای اینکه برای خانوادشون پول حلال ببرند ، این اصلا بد نیست ولی اگر این افراد بدونند که اگر به جای این کار به دنبال شغلی بودند که همیشه بهش علاقه داشتند ، به مراتب وضیت روحی و جسمی و مادی و معنویشون بهتر از اینها بود.

باز هم در این مورد توضیح خواهم داد ...

گل نرگس;14467 نوشت:
منم ممنونم حامد عزیز
خواهشم اینه که عنوان را دقیقتر بخونید:
اگر نمی توانی با عشق کار کنی ، بهتر است ....:Gol:
کسی که کار می کنه ولی عاشق کارش نیست ، خیلی زود خسته و شکسته میشه ، پس بهتره که از انجام دادن کاری که بهش علاقه نداره صرف نظر کنه و به سراغ کاری بره که مورد علاقه اش باشه.

خیلی ها را در اطراف خودمون می بینیم که دچار نوعی از افسردگی هستند که من اسمش را می گذارم افسردگی پنهان ، چرا که کار می کنند ولی نه از روی میل و رغبت ؛ بلکه برای گذارن عمرشون ، برای اینکه بیکار نباشند ، برای اینکه برای خانوادشون پول حلال ببرند ، این اصلا بد نیست ولی اگر این افراد بدونند که اگر به جای این کار به دنبال شغلی بودند که همیشه بهش علاقه داشتند ، به مراتب وضیت روحی و جسمی و مادی و معنویشون بهتر از اینها بود.
باز هم در این مورد توضیح خواهم داد ...

اشتباه تایپی بود متوجه تاپیک شدم:Gol:
آره این مشکلی هست که خیلیا دارن و برای جوانهای دانشجو از همون انتخاب رشته شروع میشه که خیلیا به اجبار وارد یه رشته میشن و در آینده هم به کارشون علاقه ندارند این یه مثالش وافعا باید چه کرد؟:Gig:

می بینیم وقتی پدرامون از سر کار به منزل میاند زیاد سرحال نیستند و دائم از روزگار گله می کنند، و روز شماری می کنند برای اینکه بازنشست بشن و خلاصه بعد از بازنشستگی هم افسوس روزهای خوب جوانیشون را می خورندکه آن لذتی که باید از کار می بردند نبردند.آه....

hamed-dj;14468 نوشت:
اشتباه تایپی بود متوجه تاپیک شدم:gol:
آره این مشکلی هست که خیلیا دارن و برای جوانهای دانشجو از همون انتخاب رشته شروع میشه که خیلیا به اجبار وارد یه رشته میشن و در آینده هم به کارشون علاقه ندارند این یه مثالش وافعا باید چه کرد؟:gig:

در واقع کسی عاشق کاری میشه که فلسفه اون کار بدونه یعنی زیبایی های ان کار ببینه
برای مثال ملموس بودن منظورم اینه که مثلا اگر کسی که جامعه شناسی میخونه باید این درس لمس کنه که مثلا در جامعه ای که در ان زندگی میکنه میتونه این چیزهایی که مطالعه میکنه ربط بده ؟
یعنی مفهوم داشتن کلمات در واقع کلمات مفاهیمی یا تصویری از حقیقت بودند که به این شکل درامدند منظورم اینه که برای مثال وقتی یکی نت های یک اهنگ مینویسه برای کسی که فن نت خوانی نمیدانه این نت ها و شکل ها مفهومی نداره ولی این نت ها صداهایی بودند که روی کاغذ امدند

sadra;14469 نوشت:
می بینیم وقتی پدرامون از سر کار به منزل میاند زیاد سرحال نیستند و دائم از روزگار گله می کنند، و روز شماری می کنند برای اینکه بازنشست بشن و خلاصه بعد از بازنشستگی هم افسوس روزهای خوب جوانیشون را می خورندکه آن لذتی که باید از کار می بردند نبردند.آه....

شما همین الان به صدهایی که اطراف شما هست تمرکز کنید بعد به چیزهایی که با انگشتتان لمس میشه توجه کنید
وقتی به صداها توجه میکردید ایا به چیزهایی که با انشگتتان نیز لمس میشد توجه داشتید؟
انسان در آن واحد فقط روی یک چیز میتونه تمرکز کنه وقتی به صداها گوش میکنیم از دیدنی ها غافل میشیم مثل اینکه هیچ چیزی رو نمیبینیم و وقتی به چیزهایی که میتوانیم با انگشت لمس کنیم تمرکز کنیم مثل این میمونه که صداها یا دیدنی ها را نمیبینیم

انسان انچه را که بخواهد ببینید میبیند و انچه را که بخواهد بشنود میشنود و افکار و اندیشه ها هستند که مشخص میکنند که انسان چه چیز را ببینه و به چه چیز گوش کنه
مثلا در مورد ورزش کردن یکی ورزش کردن مشقت بار و دردناک میدونه و یکی دیگه هم ورزش عامل سلامتی و لذت بخش میدونه خود فعل ورزش کردن خنثی است ولی این افکار هستند که ان کار به لذت بخش بودن یا دردناک بودن تبدیل میکنند
یعنی وقتی کسی بخواد بدبختی ها رو ببینه بدبختی رو میبینه و اگر کسی بخواد خوشبختی ببینه خوشبختی ها رو میبینه و این دقیقا به نوع فکر کردن برمیگرده

به نظر من انسان باید قبل از اینکه می خواهد وارد یک رشته تحصیلی شود مشورت کند و به فواید و امتیازات و ... نمره بدهد اهداف خود را در انتخاب رشته مشخص کند اما اگر نا خواسته و یا با میل و علاقه نسبی وارد شد و مدتی سرمایه گذاری روانی ، زمانی و مادی کرد برگشت به نقطه شروع مناسب نیست و باید دنبال ترسیم یک هدف در رشته ای باشد که علی رغم میل خود و اجباری انتخاب کرده است و به امید رسیدن به آن هدف رشته تحصیلی را ادامه دهد بنابراین از نظر روان شناسی عشق بدون منطق دیوانگی است و عشق منطقی با ارزش بنابراین لزومی نداره که ما عاشق رشته یا یک موضوعی باشیم اگر هدف داشته باشیم انگیزه هم یواش یواش پیدا می شه مثلا فردی که رشته اش سفال گری است برای اینکه درآمد خدمات کامپیوتری در جامعه بیشتر با هدف پول درآوردن مشغول تحصیل در رشته it شده و در خود علاقه هم ایجاد کرده است . موفق و مؤید باشید

موضوع قفل شده است