اولين تكاپوهاي تشيع در خراسان (قسمت اول)

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اولين تكاپوهاي تشيع در خراسان (قسمت اول)

دكتر حسين مفتخري
از دير باز تاكنون ارتباط تشيع و ايران از جمله موضوعات بحث انگيز در ميان مورخان و محققان بود و نظريات گوناگون و گاه متضادي در مورد منشإ و خاستگاه تشيع و چگونگي و چرايي انتشار آن در ايران, ارائه شده است. مقاله حاضر سعي دارد اولين تماس هاي ايرانيان (خصوصا اهل خراسان) با تشيع در دو قرن اول هجري را به بحث گذارد. تشيع مورد نظر در اين مقاله عام تر از مفهوم شناخته شده آن در قرون بعدي است, از اين رو علاوه بر علويان و هوادارانشان, تحركات كيسانيه و عباسيان در خراسان را نيز در برگرفته و به اين نتيجه گيري نايل آمده كه در دوره مورد بررسي, تشيع بيشتر با زمينه هاي سياسي ـ اجتماعي همراه و عنوان شيعه بيشتر سرپوشي برفعاليت هاي ضد اموي بخش هايي از مردم ايران بوده است. به همين دليل بود كه با پيروزي عباسيان از تعداد و وسعت جنبش هاي با ماهيت شيعي (از نوع علوي) در خراسان كاسته شد و همراه با محبت به اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم), به تدريج مذهب رسمي و مورد تإييد خلافت در ميان مردم نواحي شرقي ايران تثبيت گرديد.
مقدمه

مفهوم تشيع در اوايل ظهور اسلام, به مراتب عام تر از مفهوم شناخته شده آن در قرون بعدي است تا جايي كه برخي از محققان براي تبيين اين مفهوم, تشيع را به سياسي و مذهبي تقسيم كرده اند. براساس اين نظر بايد بين پيروان علي(عليه السلام)كه بر جانشيني آن حضرت به عنوان وصي تإكيد داشتند و كساني كه به خاطر زمينه هاي سياسي ـ اجتماعي از او حمايت مي كردند, قائل به تمايز شد.(1) هم چنين غير از اصحاب خاص علي(عليه السلام)كه به امامت و خلافت بلافصل وي بعد از پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)به حكم نص اعتقاد داشتند, ابتدا ((شيعه)) به معني تفضيل علي(عليه السلام)بر عثمان و مخالفت با معاويه به كار مي رفت. در اين دوره حتي تفكيك بين علويان و عباسيان براي بسياري از هواداران شيعه محقق نشده بود و شيعه كليه هواداران خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)اعم از علوي و عباسي را در برمي گرفت تا جايي كه عباسيان نيز خود را شيعه معرفي مي كردند.
در مقاله حاضر, اصطلاح شيعه به مفهوم كلي آن مورد نظر است, چرا كه تشيع به مفهوم خاص, خود را نه به عنوان فرقه اي از اسلام, كه ادامه راستين آن مي داند و پيدايي هواداران خاص علي(عليه السلام)را به زمان حيات پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)مي رساند.(2) خاستگاه و زمان پيدايش تشيع محتواي برخي از تحقيقات محققان را به خود اختصاص داده است و بسياري براين امر تإكيد كرده اند كه تصور منشإيي غير عربي براي شيعه چندان با واقعيت هاي تاريخي مطابقت ندارد, بلكه تشيع به صورت صريح و روشن, همچون اسلام, در سرزمين هاي عربي تولد يافته و پس از آن به موالي و غير عرب سرايت كرده است. (3) بر همين مبنا جنبش تشيع, حداقل در دوره آغازين, ارتباطي با عكس العمل روح ايراني در مقابل اسلام ندارد.
شواهد فراواني در دست است كه تشيع (به مفهوم عام) در طول تاريخش منحصر به ايران نبوده, بلكه در دوره هايي طولاني از تاريخ اسلام كانون هاي اصلي تشيع در خارج از ايران قرار داشته است, و اين حقيقت كه در قرون اوليه هجري مذهب قسمت عمده مردم ايران غير شيعي بود, نقض كننده نظريه هايي است كه در آن سعي شده است به نحوي پيدايش شيعه را به ايران و ايرانيان نسبت دهند.(4)
حضور ايرانيان در جنبش هاي سياسي ـ اجتماعي جامعه اسلامي, از نيمه دوم قرن اول هجري آغاز شد و اين در حالي است كه بحث در مورد امامت علي(عليه السلام)ـ حداقل در حلقه اي خاص از اصحابش كه غير از سلمان فارسي همه عرب بودند ـ مدت ها پيش از اين زمان در سقيفه و به سخن نوبختي در زمان حيات پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)در بين پيشگامان شيعه مطرح شده بود.(5) پيوند جامعه ايراني با تشيع در قرون بعدي و به تدريج حاصل شد كه در اين مقاله به بررسي اين موضوع, يعني نفوذ تدريجي تشيع (به مفهوم عام) در ايران با تإكيد بر خراسان, به خصوص در دو قرن اول هجري, مي پردازيم.

1) اولين تماس هاي ايرانيان با تشيع

موضع گيريهاي عدالت خواهانه علي(عليه السلام)در حمايت از اهل ذمه و توصيه به عاملانش در پرهيز از ظلم و ستم نسبت به ايشان, به طور مكرر در سفارش هاي وي به كارگزارانش نقش بسته است.(6) حمايت علي(عليه السلام)از موالي و غير عرب, نه به عنوان موضعي موقت در جهت جذب عناصر ناراضي, كه ناشي از روحيه عدالت خواهانه وي بود. هم چنان كه در قضيه قتل هرمزان صريحا در مجلس مشورتي عثمان به كشتن قاتل وي, يعني عبيدالله بن عمر رإي داد,(7) و به سبب همين اصرار علي(عليه السلام)بود كه عبيدالله به رغم ميل باطني خود , در دوران حكومت آن حضرت به معاويه پناه برد,(8) اگر چه در نزد وي نيز از ستايش علي(عليه السلام)دريغ نورزيد.(9) به گفته يعقوبي: علي مردم را در عطا برابر نهاد و كسي را برتري نداد و موالي را چنان عطا داد كه عرب اصلي را .(10)
اين موضوع مايه ناخرسندي عرب, خصوصا اشراف از علي(عليه السلام)بود تا آن جا كه آشكارا از وي خواستند اشراف عرب و قريش را بر موالي و عجم برتري دهد.(11) لكن در ديدگاه وي فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق هيچ گونه رجحاني نداشتند(12) و وي هرگز حاضر نبود نصرت و پيروزي را با جور و ستم كسب كند.
طبيعي است اين گونه موضع گيريها براي جماعتي كه مدت ها تحقير شده و هستي و موجوديت خويش را در خطر مي ديدند تازگي داشت و از سوي ايشان با تحسين مواجه مي شد. (13) با اين حال شواهد موجود حاكي است كه ميزان پيوستگي ايرانيان به تشيع, حتي در زمان خلافت علي(عليه السلام)هم چندان زياد نبود و به نقاطي خاص منحصر بود; مثل مناطق ايراني نشين كوفه,(14) و بخش هايي از نواحي ايراني نشين در ((سواد)) و عمدتا در محدوده اي كه به طور مستقيم تحت حاكميت علي(عليه السلام)قرار داشت.
علي(عليه السلام)نيز به واسطه جنگ هاي داخلي فرصت نيافت تا در دوره خلافتش, در خارج از عراق شناخته شود تا جايي كه در همين دوره در بسياري از نقاط ايران شورشي سراسري به چشم مي خورد, حتي در برخي مناطق مردم با نپرداختن خراج به خوارج گريخته به ايران مي پيوندند.(15) احتمالا تشيع مردم مدائن هم از حضور سلمان فارسي در اين شهر به عنوان حاكم, بي تإثير نيست;(16) وي از اصحاب خاص علي(عليه السلام)بود و ((در دوره حكومتش در مدائن پشمينه مي پوشيد و نان جو مي خورد و الاغ جل دار سوار مي شد و مردي عابد و زاهد بود))(17) و هم اوست كه حلقه اتصال بخشي از ايرانيان با خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)و در نتيجه اسلام, محسوب مي شود.

ادامه دارد!..


2) ايرانيان و قيام مختار

تشيع از هنگامي كه خواست ها و آمال ايرانيان را با ديدگاه ها و آموزه هاي سياسي خويش منطبق كرد توانست گستره نفوذ خود را در بين ايرانيان افزايش دهد. در واقع اكثريت جامعه ايراني در اين دوره بيش از هر چيز به دنبال مفر و مإمني بودند كه در پناه آن موجوديت و حيات خويش را در مقابله با حاكميت و سيادت عربي حفظ نمايند.
براي اولين بار ارتباط و همسويي ايرانيان با تشيع, به صورت نسبتا گسترده, در شركت همه جانبه در قيام مختار مطرح شد, چرا كه در دو قيام شيعي قبل از مختار, يعني نهضت امام حسين(عليه السلام)و قيام توابين, نشاني از حضور ايرانيان ديده نمي شود. در واقع بخش هاي وسيعي از ايرانيان درهمبستگي با قيام مختار, كه به هر حال داعيه شيعي داشت, با اسلام پيوند خورد. تعداد موالي در ميان لشكريان مختار چنان چشم گير بود كه برخي آن قيام را جنبشي عليه اعراب به شمار آورده اند.(18) بنابر بعضي روايات, حاميان ايراني مختار ابتدا بيست هزار و سپس تا چهل هزار نفر افزايش يافتند.(19) حتي اگر در اين عدد نيز اغراق شده باشد(20)به اتفاق آراي مورخان, اكثريت حاميان وي را ايرانيان تشكيل مي دادند. از روايتي ديگر بر مي آيد كه حداقل دو سوم از سپاه شش هزار نفري مختار كه پس از كشته شدن وي به ((مصعب بن زبير)) تسليم و قتل عام شدند, ايراني بودند.(21)
از جمله ايرادهايي كه اشراف كوفه به مختار داشتند اين بود كه ايرانيان را برگردن ايشان سوار كرده است.(22) رويارويي اشراف كوفه با مختار و پيوستن ايشان به ((مصعب)) نيز ناشي از اين امر بود, حتي هواداران عرب مختار نيز از موقعيت جديد ((موالي)) ناخشنود بودند. مختار به موالي گفته بود كه شما از منيد و من از شمايم, از همين رو بود كه در سپاه وي به عربي سخن گفته نمي شد.(23) در مواضع ديگري حاميان غير عرب مختار بندگان فراري خطاب شده اند.(24) چنان كه از روايتي معلوم مي شود كه غير از موالي عده اي از هواداران مختار از غلامان (احتمالا ايراني) بوده اند.(25) در اين صورت مي توان از قيام مختار به عنوان عاملي در پيوستن بخشي از جامعه ايراني به اسلام از نوع شيعي, نام برد.
حاميان ايراني مختار تنها زماني به حمايت جدي از وي مصمم شدند كه از حمايت هاي سياسي ـ اجتماعي او در مقابل اربابان عرب خود, اطمينان يافتند. اگر مختار توانست شيعيان عراق را با شعار خونخواهي امام حسين(عليه السلام)بسيج كند, موالي را با شعار حمايت از ايشان به سمت خود جذب كرد. رمز موفقيت مختار اين بود كه نيازهاي ايشان را دريافت و در ترفيع منزلت اجتماعي غير عرب كوشيد. اشراف عرب مي گفتند او با شجاعت عرب ها و كينه عجمان با ما نبرد مي كند.(26) حتي رئيس شرطه او از موالي بود.(27)
اشراف كوفه مهم ترين ايرادي كه بر مختار داشتند اين بود كه آزادشدگانشان (موالي) را بر ايشان تفوق داده و بر مركب نشانده و از غنايم روزيشان داده است. (28) از همين روي بود كه مختار مي گفت ايرانيان از اعراب بر من مطيع تر و وفادارترند و هر چه بخواهم بي درنگ انجام مي دهند.(29) در واقع عامل اصلي نزديكي ايرانيان به مختار و حمايت از وي, مسائل سياسي ـ اجتماعي بود و كمتر علايق خاص مذهبي در آن به چشم مي خورد. اين موضوع خصوصا هنگامي مشخص مي شود كه بدانيم در قيام امام حسين(عليه السلام)و توابين كه اندك زماني قبل از قيام مختار روي داد, از حضور غير عرب (ايراني) ذكري نشده است(30) و اصولا جريان تشيع تا زمان توابين هنوز ويژگي عربي محض داشت.(31) با اين وصف قيام مختار در روند رشد كمي و كيفي دين اسلام, در ايران مرحله اي مهم شمرده مي شود, زيرا پس از آن بود كه تشيع هر چه بيشتر با اعتراضات و آمال سياسي غير عرب (اعم از مسلمان يا غير مسلمان) ارتباط يافت.(32) قيام مختار نمايانگر اولين تشكل گسترده ايرانيان بر مبناي آيين جديد است كه به تدريج حلقه ارتباط ايشان با گذشته را كمتر نمود.

ادامه دارد!

3) كيسانيه در خراسان

ظاهرا فرقه كيسانيه, در نيمه دوم قرن اول هجري در گرايش برخي از ايرانيان, خصوصا مردم خراسان, به تشيع و در نتيجه اسلام نقش اصلي را بر عهده داشت, گر چه مدارك و اسناد تاريخي روشني در اين مورد وجود ندارد, اما برخي شواهد و قراين حاكي از آن است كه پس از سركوب قيام مختار و احياي مجدد قدرت بني اميه و ظهور حجاج (مرد قدرتمند ايشان در شرق), فشار و سخت گيري بر تمامي معارضان اموي, از جمله خوارج و شيعه, به نهايت خود رسيد. سياست هاي خشن و سركوبگر حجاج ـ كه در تاريخ شيعه به زشتي هر چه تمام تر از او نام برده شده است ـ موجب شد تا برخي از شيعيان در پي يافتن گريزگاه به ايران روي آورند. سكونت و استقرار شيعيان قبيله اشعري در قم پس از شكست قيام ابن اشعث(33) گواهي بر اين مدعااست.
بعيد نيست كه نمونه اي از مهاجرت يا گريز اجباري قبايل عرب متمايل به شيعه, هم چنان كه در قم اتفاق افتاد در نقاط ديگر و از جمله در خراسان نيز تكرار شده باشد. ظاهرا يكي از دلايلي كه يحيي بن زيد(مقتول 125ق) خراسان را جهت قيام ضد اموي برگزيد, جلب هواداران كوفي خود بود كه حجاج و ديگر امراي اموي عراق آن ها را به خراسان تبعيد كرده بودند.(34) شواهدي در دست است كه عده اي از شيعيان پس از سركوب قيام زيدبن علي(مقتول 122ق) به ايران پناه آوردند.(35) با اين حال, روايات تاريخي دلالت مي كند كه كار تشكيلاتي منظم و سازماندهي شده در نفوذ و گسترش تشيع در خراسان, مرهون تلاش داعيان و مبلغان كيساني است كه پس از شكست قيام مختار و آشكارا پس از مرگ محمدبن حنفيه به امر فرزندش ابوهاشم به اين مناطق گسيل شدند. ابا هاشم نخستين امامي بود كه دستگاه تبليغاتي منظمي تشكيل داد تا ياران تازه اي به عضويت حزب در آورد.(36)
در واقع گرايش شيعي مردم خراسان كه در اوايل قرن دوم هجري تحت شعار (( الرضا من آل محمد )) و در برخورد با نظام اموي متجلي شد, اگر سهمي را مديون استقرار قبايل عرب (خصوصا اعراب جنوبي) متمايل به شيعه در خراسان باشد,(37) حتما سهمي اساسي از آن ناشي از تبليغات و تحركات مبلغان كيساني در خراسان است. غالبا چنين تصور مي شد كه تبليغات شيعي در خراسان بي هيچ سابقه اي با عباسيان آغاز شده است(38) اما تحقيقات جديد روشن كرده است كه برخي از اعضاي فرقه كيسانيه حتي در شرقي ترين نقطه ايران, يعني خراسان, زندگي و فعاليت داشته اند و با معرفي ابن الحنفيه و سپس فرزندش به عنوان امام شيعي, تبليغ مي كرده اند. به نوشته ابوالفرج اصفهاني, شيعيان خراسان پس از مرگ محمدبن حنفيه فرزندش, ابوهاشم را امام مي دانستند,(39) حتي گروهي از هواداران ابوهاشم پس از مرگ وي معتقد به غيبت و رجعت او شدند و سرانجام از عراق به ايران كوچ كردند.(40)
حضور چشمگير موالي در كنار اعراب, در اولين هسته هاي سري جريان هاشميه (كيسانيه) در كوفه و اشتغال ايشان به تجارت در مسيرهاي بين خراسان و عراق و شام(41), نمايانگر آن است كه احتمالا اولين تماس هاي اين گروه با جامعه ايراني از طريق جذب طبقه نسبتا مرفه و عمدتا بازرگان آغاز شده است. بكيربن ماهان و ابوسلمه كه بعدا جايگاه مهمي در دعوت عباسي كسب كردند نمونه هايي از اين افراد هستند. نام اين دو, جزء فهرستي از هواداران بالقوه دعوت عباسي بودكه از سوي ابن بجير, يار نزديك ابوهاشم, به محمدبن علي عرضه شد.(42)
منابع اطلاعات ما از كم و كيف فعاليت كيسانيه در خراسان, محدود است. بنابر بعضي اخبار, شيعيان نقاط مختلف و از جمله خراسان در يك نظام سري و سازماندهي شده زكات خود را به محمدبن حنفيه و پس از او به پسرش پرداخت مي كردند.(43) عباسيان نيز گرچه پس از پيروزي, براي مشروعيت حاكميت خويش روايت هاي جديدي ساخته و پرداخته اند(44), اما در ابتدا به دلايل مختلف و از جمله براي جلب هواداران علويان, مدعي وصايت امر دعوت از جانب ابوهاشم بودند.(45) گفته اند: ابوهاشم هنگام وفات درجلسه اي كه محمدبن علي عباسي حضور داشت داعيانش را در خراسان به متابعت از وي سفارش كرد(46) و اسرار دعوت را با او گفت و دعوتگران را به او شناسانيد.(47) اغلب دعوتگران دراين جلسه از موالي بودند,(48) از اين رو برخي گفته اند: كيسانيه بيشتر خصلتي غير عربي داشتند.(49)
انتخاب خراسان براي فعاليت از سوي عباسيان و مركزيت مرو, و نيز توصيه ايشان به داعيان در نزديكي به قبايل ربيعه و دوري از تميم و قيس , و حتي انتخاب ابو رباه ميسره (از موالي) به عنوان فرمانده تشكيلات در كوفه نيز با اشاره ابوهاشم بود.(50) اگر آن گونه كه ولهاوزن مي گويد موضوع انتقال دعوت از ابوهاشم به محمدبن علي هم ابداع انديشمندانه عباسيان باشد(51), باز هم تإكيدي بيشتر بر اهميت و جايگاه اجتماعي گروه هاشميه (كيسانيه) در آن دوره است.

ادامه دارد!


4) گرايش هاي شيعي در خراسان

از جمله عواملي كه باعث شد محمدبن علي عباسي خراسان را براي نشر دعوت خويش برگزيند, گرايش مردم اين ديار به تشيع بود و اين امر را بيش از هر چيز بايستي مرهون هواداران هاشميه دانست.بكيربن ماهان داعي بزرگ عباسيان, ضمن ترغيب محمدبن علي براي انتخاب خراسان گفت:
سراسر جهان را گرديده و به خراسان رفته ام, هرگز كساني را اين چنين شيفته خاندان پيامبر نديده ام ... .
وي هم چنين در توضيح ميزان اشتياق مردم خراسان به اهل بيت(عليهم السلام), به سخن يك ايراني استناد كرد كه به فارسي گفته بود:
هرگز كساني را به گمراهي اعراب نديده ام; پيامبر ايشان درگذشت و قدرت او به دست كساني جز از خاندان او افتاد .(52)
نفوذ محدود فرقه هاي مذهبي تا اواخر قرن اول هجري در خراسان, از ديگر ويژگي هاي اين خطه بود كه در انتخاب آن به عنوان كانون بسط دعوت عباسي نقش برجسته اي ايفا كرد.(53) طبيعي است تشيع اين منطقه نيز سطحي و بيشتر از نوع سياسي و يا دوستداري خاندان پيامبر بود و ((اكثر كساني كه در خراسان خود را شيعه مي ناميدند قائل به تفاوت عمده اي بين اعضاي اهل بيت نبودند, بلكه آمادگي پيروي از رهبري از خاندان پيامبر را عليه امويان داشتند)).(54)
و اين امر بيشتر از تنفر آنان از بني اميه, به سبب ظلم و جوري كه برايشان روا مي داشتند, ناشي مي شد. اگر هم نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) اظهار تمايل مي كردند, براي اين بود كه شايد دولت دادگري به دست آنان تشكيل شود.(55) از اين رو پيروزي عباسيان, چندان هم دور از انتظار نبود, شرايط و اوضاع و احوال اجتماعي سرزمين هاي حاكميت امويان به سمتي پيش رفته بود كه يك تغيير بنياني را اقتضا مي كرد. به هر حال آن چه واضح است اين است كه گرايش شيعي در مردم بومي خراسان بيشتر از نوع سياسي و يا هواداري از خاندان اهل بيت(عليهم السلام) بوده است. اين موضوع از پيآمدهاي شهادت زيد و يحيي در اين مكان استنباط مي شود, به گفته مسعودي:
مردم خراسان در همه جا هفت روز براي يحيي بن زيد عزاداري مي كردند و از بس مردم از كشته شدن او غمگين بودند در آن سال هر چه پسر در خراسان زاده شد يحيي يا زيد ناميدند .(56)
علاقه شيعيان خراسان به يحيي به حدي بود كه زنجير و كندي كه يحيي را با آن بسته بودند جهت تبرك به مبلغ بسيار زيادي خريدند.(57)شهادت افرادي از خاندان علوي در تقويت تشيع اين سامان, نقش به سزايي داشت تا آن جا كه گفته اند:
چون زيد كشته شد و كار او به هر صورتي كه بود به انجام رسيد, شيعيان خراسان به جنبش آمدند و امر ايشان آشكار شد و همدستان و هواخواهانشان بسيار شدند و ... داعيان ظاهر شدند .(58)
تشيع سياسي مردم خراسان تحت تإثير مظلوميت و فضايل خاندان علوي با محبت عجين بود و بدين لحاظ تفاوت اساسي بين رهبران شيعي را تنها صاحب نظران درك مي كردند و ((عقيده به اين كه چه كسي بايد و چه كسي نبايد به عنوان اهل البيت شناخته شود در اين زمان بسيار دشوار بود)).(59)
تصميم ابوسلمه در انتقال دعوت از عباسيان به علويان(60) و نيز اين سخن منصور عباسي كه: ((در دل اهل خراسان دوستي خاندان ابوطالب با ما به هم آميخته))(61)تإييدي بر اين گفتار است.
از اين رو بود كه وقتي اولين داعي عباسيان در خراسان مردم را مستقيما به نفع آل عباس دعوت كرد, با واكنش تند هواداران بني فاطمه به رهبري ((غالب ابرشهري)) مواجه شد و حساسيت ايشان را برانگيخت(62), كه بلافاصله محمدبن علي عباسي براي جلوگيري از تفرقه و نيز بهره برداري از هواداران علوي, با تغيير تاكتيك دستور داد از ذكر نام شخص معين خودداري كرده و تحت شعار كلي (( الرضا من آل محمد )) دعوت كنند.(63)
عباسيان با اتخاذ تاكتيك هاي مناسب, از جمله اختفاي كانون رهبري جنبش, رازداري, استفاده از روش هاي مسالمتآميز, انتخاب شعارهاي كلي و نزديكي اوليه به علويان(64) و استفاده از احساسات طرفداران علويان و نيز سود جستن از مظلوميت آنان(65) در نهايت به خلع سلاح هواداران علويان موفق شدند.

..ادامه دارد!


5) تركيب اجتماعي هواداران آل عباس در خراسان

حمايت گروه هاي گوناگون مردم خراسان (اعم از شيعه و غير شيعه حتي غير مسلمانان) از ابو مسلم نشان مي دهد كه طبقات گوناگون اجتماعي از اشراف تا رعايا تحت پوشش تشيع, در سر روياي رسيدن به آرزوهاي خود را داشتند. ((عامه روستاييان, پيشه وران و بردگان, نه به خاطر عباسيان, بلكه به اميد نجات از ظلم و ستم, سلاح برداشته بودند)).(66)
جريان خداش(67) (داعي عباسيان) كه سعي كرد در لفافه تبليغات عباسي مسايل اجتماعي و افكار مزدكي را ترويج نمايد, نشان از علل گوناگون پيوستن غير عرب به جريان عباسي دارد. در واقع عنوان شيعه در اين دوران به عنوان مستمسكي در مخالفت و تعارض با عمال اموي محسوب مي شده است. شعارهاي داعيان عباسي نيز با توجه به نيازها و خواسته هاي هر دسته و گروهي قابل انعطاف بود. آن ها در شعارهاي خويش با طرح ستمگري و روش ناپسند بني اميه, مردم را بر ضد ايشان تحريك مي كردند.(68)
دقت در تنوع طبقات و گروه هاي حامي نهضت عباسي نشان مي دهد كه آنان با اتخاذ تاكتيك هاي مناسب توانستند نظر اقشار گوناگون را به خود جلب كنند و ابومسلم هم با مهارت خاصي هريك از گروه ها و جناح هاي سياسي ـ مذهبي خراسان را در خدمت اهداف خويش به كار گرفت. علاوه بر اعراب جنوبي, موالي (آزادشدگان) و نومسلمانان, اهل ذمه نيز كه حتي در اواخر عصر اموي اكثريت جامعه خراسان بودند بخش قابل توجهي از سپاه ابومسلم را تشكيل مي دادند. به طور كلي پيشه وران و اقشار روستايي, چه مسلمانان و چه اهل ذمه, بيشترين تعداد حاميان نهضت عباسي را شامل مي شدند تا جايي كه پس از علني شدن دعوت ابومسلم در خراسان در رمضان سال 129ق در ظرف تنها يك روز مردم نزديك به شصت دهكده به وي پيوستند.(69) داعيان اوليه عباسي تبليغات خود را نخست در روستاها شروع كرده بودند(70) و با توزيع خوراكي, مردم را به اجتماعات خود جلب مي كردند كه اين خود دليلي بود بر كوشش عباسيان در جهت جلب مردم فرو دست جامعه.(71) در اين كه تمام روستايياني كه به نهضت عباسي پيوستند مسلمان بوده اند يانه, ترديدهايي وجود دارد. هنگامي كه نصر بن سيار به خراسان رفت بيش از دو سوم روستاييان اهل ذمه بودند;(72) با اين حال هر كس(بنده يا آزاد) به صرف اظهار مسلماني مي توانست در اردوگاه ابومسلم راه يابد و در شمار سپاهيان وي جايگيرد. طبيعي است براي انبوه بندگاني كه از اربابان خود گريخته, به ابومسلم مي پيوستند و شعارهايي در برابري اسلامي مي شنيدند, اين آزمايش مشكلي نبود.(73)
به اين ترتيب ابومسلم توانست حتي تعداد زيادي عبيد (بردگان يا غلامان) را نيز به قيام عباسي جذب كند.(74) يكي از اتهامات ابومسلم از سوي مخالفانش اين بود كه سپاهي از بندگان كه از صاحبانشان گريخته اند گرد آورده است.(75) در مواضع ديگري هواداران ابومسلم علوج (كافران غير حربي) و سقاط العرب (فرومايگان عرب) خوانده شده اند.(76) گر چه حضور بندگان در كنار ابومسلم خود موجب اعتراض صاحبانشان كه بعضا از حاميان و شركت كنندگان در قيام عباسي بودند, شد و او ناچار شد كه جاي مخصوصي را در اردوگاه خود براي آنان در نظر گيرد,(77) ولي اين كه ابومسلم توانست جنبشي را تشكيل دهد كه هم بردگان و هم صاحبانشان در آن شركت داشته باشند, نشانه نبوغ او توصيف شده است.(78) بخش قابل توجهي از دهقانان و حكام محلي و اقشار نسبتا فراز دست و متمكن جامعه ايراني نيز كه به رغم سازش با امويان براي حفظ موقعيت خود , روي هم رفته زير فشار حكومت اموي و عمال آن قرار داشتند و با وجود خدمتشان, با آن ها نيز به ديده موالي و شهروندان درجه دوم نگريسته مي شد (79) به دعوت عباسي جواب مثبت دادند.(80)
از حضور دهقانان در قيام حارث بن سريج (116 ـ 128 ق) (81) معلوم مي شود كه آن ها نيز نياز به تحول در جامعه را احساس مي كردند و اتفاقا همين گروه هاي نسبتا مرفه و متمكن بودند كه بيشترين امكانات مادي را براي قيام عباسي تهيه كرده(82) و گاهگاهي كارواني از هدايا و اموال را مخفيانه براي امام عباسي روانه مي ساختند. عباسيان نيز به اين بخش اجتماعي اتكاي زيادي داشتند به حدي كه بعضي از آن ها از دعوت گران و حتي نقباي دوازده گانه عباسي در خراسان بودند.(83) جنبش شيعيان در خراسان حتي در صدد جذب خاندان هاي متنفذ محلي و از جمله شاهزادگان تخارستان نيز بود.(84) بنابر بعضي منابع, در روزگار ابومسلم بود كه كيش مجوس از دل دهقانان رخت بربست و بسياري از آنان به اسلام روي آوردند.(85) شواهد ديگري از نقش داعيان عباسي درگرايش غير مسلمانان به اسلام در دست است.(86) با اين حال بخشي از اشراف فراز دست ايراني كمابيش به امويان وفادار ماندند. شايد از همين روي بود كه ابومسلم بندگان را براي كشتن صاحبانشان برانگيخت و انبوهي از بندگان خراساني در يك شب اربابان خود را كشتند و خود جنگ افزار و اسبان و نقدينه ايشان را برگرفتند.(87)
گرچه عباسيان اتكاي زيادي بر غير عرب داشتند(88) و از پاره اي گزارش ها نيز چنين برميآيد كه ظاهرا قيام آنان قيامي ايراني بر ضد اعراب بوده است,(89) با وجود اين, ماهيت اصلي نهضت عباسي قيامي ضد عربي نبود. حضور طبقات جامعه ايراني با اهداف و انگيزه هاي متفاوت دراين قيام, عامل بسيار موثري براي دست يابي به اهدافي بود كه تنهارهبري سازمان عباسي از آن اطلاع داشت. درست است كه نهضت عباسي يك جريان خالص ايراني نبود ولي شركت و سهم ايرانيان را به هيچ روي نبايد كوچك انگاشت. با وجود اين, ايرانياني نيز بودند كه از دعوت عباسي استقبال نكرده و حتي به حمايت از بني اميه پرداختند.(90) به طور خلاصه مي توان گفت قيام ابومسلم و عباسيان يك حركت دقيقا سياسي با پوشش مذهبي بود.

ادامه دارد!

اولين تكاپوهاي تشيع در خراسان (قسمت دوم)

6) فعاليت هاي علويان در خراسان

فعاليت مستقيم علويان (غير از كيسانيه) در خراسان, با اعزام دو فرستاده از سوي زيدبن علي(عليه السلام)به آن سرزمين آغاز شد(91) و با قيام يحيي بن زيد اوج گرفت. هر چند شواهدي در دست است كه برخي از مردم خراسان اختصاصا پيرو ائمه اماميه بودند(92) و حتي براساس پاره اي از منابع شيعي متإخر, گاه كساني ضمن حمل وجوهات از خراسان نزد امام صادق(عليه السلام)ميآمدند و از آن حضرت احكام فقهي خويش را مي پرسيدند,(93) با وجود اين تا اوايل قرن دوم هجري فعاليت تبليغاتي مشخصي از ناحيه ائمه اماميه در خراسان صورت نگرفته بود و بلكه امام صادق(عليه السلام)براين امر صحه نهاد و ضمن رد درخواست ابوسلمه براي انتقال دعوت, تإكيد كرد كه ابوسلمه شيعه نيست و خراسانيان پيروان ما نيستند;(94) با اين همه چنانكه پيش از اين گذشت, شواهد قابل توجهي وجود دارد كه وسعت دامنه فعاليت هواداران علويان را در ميان مردم خراسان در اواخر عهد اموي نشان مي دهد. بيعت مردم خراسان و ري و گرگان با زيد,(95) پيشنهاد به يحيي براي رفتن به خراسان پس از شهادت پدرش جهت بهره مندي از حمايت شيعيان,(96) اعلام همبستگي و قول همكاري با وي در قيام (97) و بيم نصربن سيار از پيوستن شيعيان به يحيي و تإكيد در عدم توقف يحيي در طبس حتي براي يك ساعت(98), پرهيز سپاهيان خراساني حاكم نيشابور از جنگ با يحيي و شكست سپاه ده هزار نفري و كار آزموده ايشان از سپاه حداكثر هزار نفري يحيي(99), پيشنهاد خوارج به يحيي براي اتحاد و همكاري به قصد استفاده از پايگاه اجتماعي علويان(100) و نيز ميزان تإثر مردم خراسان در شهادت زيد و فرزندش و هم چنين فرار عبدالله بن معاويه طالبي به خراسان پس از شكست قيامش(101) با اميد بهره برداري از حمايت شيعيان و ... حاكي از ميزان محبوبيت خاندان علوي در بين مردم خراسان است.
نكته قابل توجه در اين ميان, آن كه حداقل بخشي از شيعيان خراسان, همچون ديگر گروه هاي شركت كننده در قيام, به راستي تصور مي كردند كه قيام ابومسلم در پي دستيابي به اهداف آن ها است و در جهت انتقال قدرت به فردي از خاندان علوي سير مي كند. طبري از يكي از مردم ابرشهر (نيشابور) به نام ((غالب)) خبري مي دهد كه در دوستي بني فاطمه افراط مي كرد از اين رو محمد بن علي عباسي فرستاده اش را از تماس با وي برحذر داشت(102) و چنان كه در ((اخبارالعباس)) آمده است ((غالب)) و يارانش پيرو امام باقر(عليه السلام)بوده اند.(103) هم چنين قيام ((شريك بن شيخ مهري)) در بخارا بلافاصله پس از پيروزي عباسيان در سال 132ق كه ((مر ابومسلم را مخالف شد و به آل ابوطالب دعوت كرد و مردم بسيار گرد كرد))(104) تإييدي بر اين مدعا است. به گفته طبري هواداران شريك به سي هزار نفر مي رسيد.(105) وي مي گفت:
ما از رنج مروانيان اكنون خلاص يافتيم, ما را رنج آل عباس نمي بايد. فرزندان پيغمبر بايد كه خليفه پيغامبر بود.(106)
حلقه تكميلي در تاريخ گسترش تشيع و در نتيجه اسلام, در ايران عهد اموي, قيام عبدالله بن معاويه طالبي است كه در سال 127ق در كوفه عليه حاكم اموي قيام كرد. وي كه به حمايت غلامان مردم كوفه نيز مستظهر بود,(107) پس از شكست قيامش در عراق به ايران آمد. عبدالله در حالي كه طي زد و بندهاي سياسي توانست گروهي از خاندان آل عباس, بني هاشم , غلامان , موالي و حتي خوارج را به سمت خود جذب كند و بر شهرهاي غربي و مركزي و جنوبي ايران دست يابد و سكه به نام خود ضرب كند, پس از شكست از نيروهاي اموي به اميد بهره گيري از كمك ابومسلم به سيستان و خراسان گريخت و در آن جا ظاهرا توسط ابومسلم كه او را مانعي سر راه خود تلقي مي كرد, به قتل رسيد,(108) و قيام وي پيش درآمدي بود بر قيام عباسيان.

ادامه دارد!

در همان روزهاي نخست بعد از سقوط امويان, اغلب شيعيان به تفاوت هاي ميان علويان و عباسيان پي بردند; وقتي كه علويان از صحنه كنار گذاشته شدند حاميانشان دريافتند كه تلاش آن ها براي ايجاد نظامي عدالت خواه بر پايه اعتقادات علوي, عملا با شكست مواجه شده است. گرچه كانون هاي مبارزاتي علويان در اوايل عهد عباسي در شرق ايران از درخشندگي خاصي برخوردار نبود, اما اطلاعاتي از حضور و فعاليت هواداران ايشان در مناطق شرقي ايران در دست است كه از وجود توده ها و جريانات طرفدار علويان در بطن دعوت عباسي حكايت مي كند; از جمله نوشته اند كه:
عامل منصور در خراسان از اين كه مي ديد خراسانيان در انتظار خروج محمد بن عبدالله (نفس الزكيه) هستند, بيمناك بود.(109)
در سال 140ق نيز گروهي از سرداران سپاه عباسي در خراسان به جرم اين كه به سوي فرزندان علي(عليه السلام)دعوت مي كردند, بازداشت شدند.(110) در همين دوران خاندان علوي در بعضي روستاهاي خراسان شيعياني داشتند كه زكات اموال خويش را با تحفه هايي از ديارشان براي آن ها مي فرستادند.(111)
اسحاق ترك نيز كه بعد از قتل ابومسلم در خراسان قيام كرد, در جهت جلب هواداران علوي عليه عباسيان مدعي شده بود كه از اعقاب يحيي بن زيد است,(112) همان گونه كه المقنع مدعي خون خواهي يحيي بن زيد شده بود.(113) ادعاي ((برازبنده)) رهبر سپيد جامگان خراسان مبني بر اين كه او ابراهيم بن عبدالله علوي (برادر نفس الزكيه) است(114) نيز در تعقيب همين سياست بود. هم چنين دعوت عبدالله بن اشترعلوي از نوادگان امام حسن(عليه السلام)در سيستان و سند در سال 151 ق (115) و قيام محمدبن قاسم علوي, از نوادگان امام حسين(عليه السلام)درخراسان در سال 219 ق (116) و نيز خطبه خواندن رافع بن هرثمه در نيشابور به نام ((محمدبن زيد)) علوي در اواخر قرن سوم(117) و از همه بالاتر محبت بسيار زياد مردم خراسان نسبت به امام رضا(عليه السلام)و ... حكايت از وجود توده ها و جريان هاي طرفدار علويان در اين مناطق دارد.
نتيجه گيري

از آن چه گذشت به اين نتيجه مي رسيم كه در دوره مورد بحث, نه تنها تشيع در خراسان از ژرفاي لازم برخوردار نبود, بلكه اسلام مردم اين سامان نيز تا حد زيادي سطحي بود و در عمق اعمال و آداب و افكار مردم ريشه نداشت. چه بسا افراد و گروه هايي به جهات خاص سياسي ـ اجتماعي در زمره مسلمانان قرار داشتند ولي در نحوه تفكر و آداب و رفتارشان تفاوت چنداني با دوره قبل پديد نيامده بود. از همين روي بود كه عباسيان به آساني توانستند در بين مردم خراسان به عنوان اهل بيت پيامبر دعوت كنند و قدرت را در دست گيرند و از آن مهم تر اين كه با پيروزي ايشان از تعداد و وسعت جنبش هاي با ماهيت شيعي (و خصوصا علوي) در خراسان كاسته شد و كانون جنبش هاي علوي به مدينه, مكه, عراق و سپس طبرستان منتقل گرديد. علاوه بر اين ها, همين كه پس از اندك مدتي همراهي با خلافت عباسي و اشراف ايراني, استحاله مذهبي در شرق ايران به وقوع مي پيوندد ... و حكومت هاي محلي با خاستگاه اشرافي درتشيع در اين سامان سطحي بوده است و مردم تفاوت چنداني بين علويان و عباسيان قائل نبوده اند. اين سامان, همچون طاهريان و سامانيان, و به تبع ايشان مردم (يا برعكس) به سوي مذهب رسمي اهل سنت متمايل مي شوند, حاكي از اين امر است كه مايه هاي اعتقادي
گروش تدريجي به تشيع در ايران, كه در ادوار مختلف به دلايل خاص همان دوره صورت گرفته است, در دوره مورد بررسي بيشتر با زمينه هاي سياسي ـ اجتماعي همراه بوده است. عنوان شيعه بيشتر سرپوشي بر فعاليت هاي ضد اموي بخش هايي از مردم ايران بود. بدين سان تشيع به صورت عام در عصر اموي, مبهم تر و نامشخص تر از تشيع شناخته شده در قرون بعدي است, از همين روي تشيع به واسطه قدرت انعطاف پذيري و جهت گيريهاي نسبتا معتدل, برخلاف تندرويهاي خشن خوارج, در جذب ايرانيان و موالي عليه بني اميه موفقيت بيشتري داشت و توانست انبوهي از ناراضيان از وضع موجود را به سوي خويش جلب كند و به اين ترتيب گروه هايي از ايرانيان از طريق تشيع به اسلام روي آوردند. در اين ميان ديدگاه كاريزمايي بخشي از تشيع نسبت به امامان خود, و نيز برخي مفاهيم مشابه ديگر, در تفكر ايراني و شيعي, بر شدت اين ارتباطها افزود. با اين حال , يكي دانستن ايران و تشيع به واسطه فزوني ايرانيان در ميان شيعيان, حداقل در دوره مورد بررسي, خطايي فاحش است.

1. سيدحسين محمد جعفري, تشيع در مسير تاريخ, ترجمه سيدمحمدتقي آيت اللهي(چاپ سوم: قم, دفتر نشر فرهنگ اسلامي, 1364) ص 120.
2. ابومحمد حسن نوبختي, فرق الشيعه, ترجمه جواد مشكور (انتشارات بنياد فرهنگ ايران, 1353) ص 33.
3. ر.ك: يوليوس فلهوزن, الخوارج و الشيعه , ترجمه عبدالرحمن بدوي از زبان آلماني (كويت , وكاله المطبوعات, بي تا) ص ;169 اجناس جولد تسهير, العقيده و الشريعه في الاسلام , ترجمه يوسف مولي و ديگران به زبان عربي (بيروت, دارالرائد العربي, 1946) ص ;205 برتولد اشپولر, تاريخ ايران در قرن نخستين اسلامي, ترجمه جواد فلاطوري (انتشارات علمي و فرهنگي, 1364) ج 1, ص ;323 متز آدام , تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري, ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگزلو (امير كبير, 1363) ج1, ص ;75 ايلياپا ولويچ پطروشفسكي, اسلام در ايران, ترجمه كريم كشاورز(چاپ هفتم: انتشارات پيام, 1363) ص 51 و تمدن ايراني (تإليف چندتن از خاورشناسان), ترجمه عيسي بهنام (بنگاه ترجمه و نشر كتاب, 1364) ص 255.
4. براي اطلاع از اين نظريه ها ر.ك: ميراث ايران (تإليف سيزده تن از خاورشناسان), ترجمه احمد بيرشك (بنگاه ترجمه و نشر كتاب, 1366) ص 267 و محمد معين , مزديسنا و ادب پارسي (چاپ سوم: تهران, انتشارات دانشگاه تهران, 1355) ج 1, ص2.
5. ابو محمد حسن نوبختي, همان, ص 34.
6. ابن واضح يعقوبي, تاريخ (بيروت, دارصادر, 1960م) ج 2, ص 200.
7. محمدبن جرير طبري, الامم و الملوك (تاريخ الطبري), (بيروت, موسسه عزالدين, 1987م) وقايع سال 23ق.
8. نصربن مزاحم منقري, پيكار صفين, تصحيح و شرح عبدالسلام محمد هارون, ترجمه پرويز اتابكي(چاپ اول: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي, 1366) ص 120 و احمد بن داود دينوري, اخبار الطوال, ترجمه محمود مهدوي دامغاني(نشر ني, 1364) ص 210.
9. نصر بن مزاحم منقري, همان.
10. ابن واضح يعقوبي, همان , ج 2, ص 82.
11. ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفي كوفي, الغارات, ترجمه محمد باقر كمره اي (فرهنگ اسلام, 1356) ص 24.
12. ابن واضح يعقوبي, همان ج 2, ص 183.
13. حتي عمر نيز در واپسين سال هاي عمر خود اعتراف كرد كه برخي را بر ديگران برتري داده است و اگر زنده بماند سرخي را بر سياهي و عربي را بر عجمي برتري نخواهد داد (ابن واضح يعقوبي, همان, ج 2, ص 154).
14. شايد اين گرايش ايرانيان تا حدي متإثر از اعراب يمني بود كه اكثريت جمعيت كوفه را تشكيل مي دادند (سيدحسين محمد جعفري, همان, ص 143) و به شيعه تمايلات بيشتري داشتند. ( مونتگمري وات, فلسفه و كلام اسلامي, ترجمه ابوالفضل عزتي (چاپ اول: انتشارات علمي و فرهنگي; 1370) ص 210) حاشيه دكتر شهيدي با وجود اين, احساسات و عواطف تشيع به هيچ گروه خاصي محدود نمي شد; براي نمونه, در قيام توابين هم اعراب جنوبي شركت داشتند و هم اعراب شمالي, گرچه بيشتر اعراب جنوبي بودند ( سيدحسين محمد جعفري, همان, ص 272).
15. محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 39ق.
16. چنان كه تشيع كوفه را به عمار ياسر و جبل عامل را به ابوذر نسبت مي دهند. بلاذري تشيع مدائن را از مهاجرت شيعيان كوفه مي داند (احمدبن يحيي بلاذري, إنساب الاشراف (قدس, 1936م) ج 5, ص 206).
17. ابو الحسن علي بن حسين مسعودي, مروج الذهب و معادن الجوهر, تصحيح مفيد محمد قميحه (بيروت, دارالكتب العلميه, 1986م) ج 2, ص 336.
18. ريچارد فراي (گرد آورنده), تاريخ ايران كمبريج (از اسلام تا سلاجقه), ترجمه حسن انوشه (چاپ اول: تهران, اميركبير, 1363) ج4, ص 37.

. 19. احمدبن داود دينوري, همان, ص 333.
20. دكتر عبدالحي محمد شعبان كه خواهان كاهش نقش موالي و غير عرب در جنبش هاي شيعي است دركتاب خويش به نقل از بلاذري تعداد موالي را در قيام مختار فقط هزار و سيصد نفر ذكر مي كند (ر.ك: الثوره العباسيه, ترجمه عبدالمجيد القيسي از انگليس به عربي (بي جا, دارالدراسات الخليجيه, بي تا) ص 233).
21. احمد بن داود دينوري , همان, ص 353.
22. همان, ص 348.
23. محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 66ق.
24. همان.
25. همان.
26. همان.
27. احمد بن داود دينوري, همان, ص 337.
28. محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 66 ق.
29. احمد بن داود دينوري, همان, ص 344.
30. يوليوس فلهوزن, همان, ص 140.
31. سيدحسين محمد جعفري, همان, ص 273.
32. وات, همان, ص 39.
33. حسن بن محمد قمي, تاريخ قم, ترجمه حسن بن علي قمي(انتشارات توس, 1361) ص 240.
34. سيدحسين محمدجعفري, همان, ص311.
35. از جمله ((صاحب الزنج)) رهبر قيام زنگيان مدعي بود كه جد او از جمله كساني بود كه به ياري زيد قيام كردند و چون زيد به قتل رسيد جد او گريخت و به شهر ري پناه برد (محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 255ق ).
36. فان فلوتن, تاريخ شيعه و علل سقوط بني اميه, ترجمه سيدمرتضي هاشمي حائري(اقبال, 1325)ص 113.
37. اطلاع دقيقي از گرايش هاي مذهبي قبايل عرب خراسان در دست نيست, اما برخي احتمال داده اند كه جديع كرماني, رهبر قبايل عرب جنوبي در خراسان, گرايش هاي شيعي داشته است (ر.ك: عبدالله مهدي خطيب, حكومت بني اميه در خراسان, ترجمه باقر موسوي(چاپ اول: انتشارات توكا, 1357) ص 131) در تإييد اين مطلب گفتني است يماني هاي اهل مرو به عباسيان پيوستند و ابوهاشم نيز به عباسيان توصيه كرد كه مرو (محل استقرار جنوبي ها) را مقر دعوت قرار دهند.
38. از جمله فان فلوتن چنين نظري دارد(ر.ك: فان فلوتن , همان, ص 114).
39. ابوالفرج اصفهاني, مقاتل الطالبين, شرح و تحقيق سيداحمد صقر (چاپ دوم: بيروت , لبنان, موسسه الاعلمي للمطبوعات, 1987م) ص 123.
40. سيدحسين محمد جعفري, همان, ص 348.
41. عبدالحي محمد شعبان, همان, ص 240.
42. اخبار العباس , ص 191. جويني نيز به نوعي از همبستگي عجم با كيسانيه ياد مي كند,جهانگشاي جويني (چاپ سوم: پديده(كلاله خاور) , 1366), حتي به گفته شهرستاني ابومسلم نيز در ابتدا كيساني بوده است (الملل و النحل, (بيروت, دارالسرور, 1984م) ج 1, ص 247.
43. ابن قتيبه, الامامه و السياسه, تحقيق طه محمد الزيني(قاهره, موسسه الحلبي, 1967م) ج2, ص 109.
44. اخبار العباس, ص 165 و محمدبن جرير طبري, همان , وقايع سال 132ق.
45. اخبار العباس, ص 173 و محمدبن علي بن طباطبابن طقطقي, تاريخ فخري, ترجمه محمد وپحيد گلپايگاني (چاپ سوم: انتشارات علمي و فرهنگي, 1367) ص 192.
46. اخبار العباس, ص 165 و عزالدين علي بن اثير, الكامل في التاريخ (بيروت, دارالفكر, 1398ه'''''''''''''''''''''''''''''''' ـ 1978م) وقايع سال 100ق.
47. ابن واضح يعقوبي, همان, ج 2, ص;297 ابن قتيبه , المعارف (چاپ اول: بيروت, لبنان, دارالكتب العلميه, 1987م) ص 126 و ابوالحسن علي بن حسين مسعودي, التنبيه و الاشراف, ترجمه ابوالقاسم پاينده(چاپ دوم: انتشارات علمي و فرهنگي, 1365) ص 319.
48. اخبار العباس, ص 183 و 184.
49. مونتگمري وات , همان , ص 39.
50. ابن واضح يعقوبي, همان, ج 2, ص 297.
51. التون دنيل, تاريخ سياسي و اجتماعي خراسان در زمان حكومت عباسيان, ترجمه مسعود رجب نيا(چاپ اول: انتشارات علمي و فرهنگي, 1367) ص 28.
52. اخبار العباس, ص 198.
53. ابوعبدالله احمدبن محمد مقدسي, إحسن التقاسيم في معرفه الاقاليم, ترجمه علينقي منزوي (چاپ اول: شركت مولفان و مترجمان ايران, 1361) ج 2, ص 427.
54. سيدحسين محمدجعفري, همان, ص 317.
55. فان فلوتن , همان, ص 129.
56. ابوالحسن علي بن حسين مسعودي, مروج الذهب و معادن الجوهر, ج 3, ص 259.
57. ابوالفرج اصفهاني, مقاتل الطالبين, ص 148.
58. ابن واضح يعقوبي, همان, ج 2, ص 326.
59. سيدحسين محمد جعفري, همان, ص 314.
60. ابن واضح يعقوبي, همان, ج 2, ص ;349 محمد بن علي بن طبا ابن طقطقي, همان, ص 208 و ابوالحسن علي بن حسين مسعودي, همان, ص 307.
61. احمدبن يحيي بلاذري, همان, ج 2, ص 115.
62. ابن عبري, مختصر الدول (لبنان, دارالرائد, 1403ق ـ 1983م) ص 201.
63. محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 130ق. حتي برخي احتمال داده اند كه محمدبن علي جريان دعوت عباسي را از فرزندانش نيز مخفي كرده بود چرا كه حضور فرزندان او را در قيام عبدالله بن معاويه طالبي شاهديم (ر.ك: جعفر مرتضي حسيني, زندگي سياسي هشتمين امام, ترجمه سيدخليل خليليان (چاپ چهارم: نشر فرهنگ اسلامي, 1365) ص 16).
64. اتصال به ابوهاشم ; بيعت با محمدبن عبدالله (نفس الزكيه) در دار الابوإ, همراهي با قيام عبدالله بن معاويه و ... نمونه هايي از اين موارد است.
65. دفن جسد يحيي بن زيد و كشتن قاتلان او توسط ابومسلم و برگزاري مراسم سوگواري به ياد او و نيز سخنان سفاح هنگامي كه سر مروان را به نزد وي ميآورند مبني بر اين كه انتقام حسين و زيد را گرفتيم(ابوالحسن علي بن حسين مسعودي, همان, ص 3 و 11) در راستاي سياست فوق قابل بررسي است.
66. پتروشفسكي, همان, ص 70.
67. ر.ك: محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 118ق و ابن عبري, همان, ص 202.
68. احمد بن داود دينوري, همان, ص 376.
69. محمدبن جريرطبري, همان, وقايع سال 129ق.
70. اخبار العباس, ص 213.
71. التون دنيل, همان, ص 31.
...

72. اين موضوع از مقايسه تعداد نومسلمانان و اهل ذمه در يك عبارت طبري, مربوط به زماني كه نصربن سيار آخرين امير اموي به خراسان رفت, برداشت مي شود (محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 121ق و نيز ر.ك: ريچارد بولت, گروش به اسلام در قرون ميانه, ترجمه محمد حسين وقار (چاپ اول: نشر تاريخ ايران, 1364)ص 46.
73. نمونه اي از نحوه پذيرش يكي از بردگان را به همين صورت در كتاب ((اخبار العباس)) مي بينيم (اخبار العباس, ص 280 و 281).
74. محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 129ق.
75. اخبار العباس , ص 284.
76. همان, ص 282-290.
77. محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 129ق.
78. التون دنيل , همان, ص 211.
79. مانند: رفتار تحقير آميز عاملين خراج با دهقانان سغد و بخارا (محمدبن جرير طبري , همان, وقايع سال 110ق) و نيز شكايت دو تن از دهقانان بخارا از عامل آن شهر نزد نصربن سيار (ابوبكر محمدبن جعفر نرشخي, تاريخ بخارا, ترجمه ابونصر احمد بن محمد(انتشارات طوس, 1363) ص 84).
80. محمد بن علي بن طبا ابن طقطقي, همان ص 193.
81. محمدبن جرير طبري , همان, وقايع سال 116ق.
82. مثلا بكير بن ماهان(بازروي عقيدتي عباسيان در كوفه) نمونه اي از اين افراد است كه اموال بسياري از سند به دست آورده بود و تمام اموالش را در راه قيام عباسيان مصرف كرد (احمد بن داود دينوري, همان, ص 376).
83. مانند طلحه بن زريق, بزرگ خاندان طاهري و از حكام محلي پوشنگ (محمدبن جرير طبري, همان, وقايع 130 ق. و گرديزي , ص 260) و نيز فرزند صول از حكام محلي گرگان (گرديزي, همان, ص 251).
84. هميلتون گيب, فتوحات اعراب در آسياي مركزي, ترجمه محمد حسين احمديپور (اختر شمال, بي تا) ص 120.
85. التون دنيل, همان, ص 209 و فان فلوتن, همان, ص 161.
86. مثلا از گرويدن اوليه ((بها فريد)) به اسلام توسط دو تن از پيروان ابومسلم اطلاع داريم, گرچه وي بعدها از اسلام برگشت و كشته شد (ابن النديم, الفهرست, ترجمه محمدرضا تجدد (چاپ سوم: اميركبير , 1366) ص 497).
87. التون دنيل, ص 74.
88. ر.ك: به نامه ابراهيم امام به ابومسلم مبني بر اين كه اگر توانستي زبان عربي را از خراسان بر اندازي بر انداز (محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 127ق) و نيز نامه نصربن سيار به قبايل عرب كه مي گويد: هواداران ابومسلم مانند شما از نژاد عرب نيستند كه ما آن ها را بشناسيم (ابن اثير, همان, وقايع سال 129ق).
89. ر.ك: به سخنان قحطبه بن شبيب, سردار ابومسلم هنگام فتح گرگان كه ايرانيان را به ياد قدرت و شكوه نياكانشان انداخت و از روش بد اعراب انتقاد كرد و سپاهيانش را عليه ايشان تشجيع كرد (محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 130ق).
90. مانند: همراهي ايرانيان با اعراب مضري و يماني و ربيعه در شورش اهل بلخ عليه ابومسلم (محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 130ق) و نيز مخالفت اهل سيستان به تحويل دادن عامل اموي به نماينده ابومسلم (تاريخ سيستان, تصحيح ملك الشعراي بهار(چاپ دوم: انتشارات پديده, 1366) ص 134).
91. ابو الفرج اصفهاني, همان, ص 142.
92. ر.ك: ادامه مقاله.
93. شيخ عباس قمي, منتهي الامال (انتشارات جاويدان, بي تا) ج 2, ص 157.
94. ابن عبري, همان, ص 201.
95. ابو الفرج اصفهاني, همان, ص 132.
96. محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 122ق.
97. ابوالفتح محمدبن عبدالكريم شهرستاني, الملل و النحلل , ج 1, ص 252 و حمدالله مستوفي, تاريخ گزيده (چاپ سوم: اميركبير, 1364) ص 286.
98. ابوالفرج اصفهاني, همان, ص 148.
99. همان, ص 149 و اخبار العباس, ص 243.
100. ابوالفرج اصفهاني, همان, ص 146.
101. همان, ص 157.
102. محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 109ق و ابن عبري, همان, ص 201.
103. اخبار العباس, ص 204.
104. گرديزي, همان, ص 268.
105. محمدبن جرير طبري, همان , وقايع سال 133ق.
106. ابوبكر محمدبن جعفر نرشخي, همان, ص 86.
107. محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال 129ق.
108. ابوالفرج اصفهاني, الاغاني (چاپ دوم: بيروت, دارالفكر, 1955م) ج 11, ص 120 و محمدبن جرير طبري, همان, وقايع سال هاي 127 و 129ق.
109. ابن خلدون, العبر (تاريخ ابن خلدون), ترجمه عبدالمحمد آيتي(موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي, 1364) ج2, ص 297.
110. محمدبن جرير طبري, همان , وقايع سال 140 ق.
111. همان, وقايع سال 143ق.
112. ابن نديم, همان, ص 615.
113. ابن اثير, همان, وقايع سال 159ق.
114. گرديزي, همان, ص 274.
115. همان, ص 291 و ابوالفرج اصفهاني, مقاتل الطالبين, ص 268.
116. گرديزي, همان, ص 176 و ابوالفرج اصفهاني, همان, ص 466.
117. تاريخ سيستان, ص 252

موضوع قفل شده است