امیر سرتیپ شهید سیدمحمدعلی عابدینی گیلانی

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
امیر سرتیپ شهید سیدمحمدعلی عابدینی گیلانی


شهید بزرگوار سید محمد علی عابدینی گیلانی (معروف به آقا کوچک) در سال 1316 در یک خانواده روحانی در شهرستان لنگرود پا به عرصه وجود گذاشت. پدرش مرحوم سید جواد عابدینی گیلانی (معروف به آقا بزرگ )از روحانیون بنام آن دیار بود. پس از آنکه فرزندش دوره تحصیلات ابتدائی را در لنگرود به پایان رسانید به شهر قم مهاجرت کرد تا بتواند در مدرسه فیضیه از محضر مبارک امام خمینی (ره)کسب علم نماید. شهید عابدینی دوره متوسطه را با احراز رتبه اول در قم به پایان رسانید و از آنجائیکه به فعالیتهای رزمی و نظامی علاقه داشت در سال 1338 وارد دانشکده علوم نظامی ارتش گردید و پس از طی دوره مقدماتی پیاده در سال 1341 در یگانهای مختلف نیروی زمینی ارتش مشغول خدمت گردید. علاقمندی او به ورزش باعث شد تا در رشته های دو میدانی ،پرش و... مدالها و کاپ های زیادی را بدست آورد. به دلیل موفقیتها ی او در رشته های ورزشی سر پرستی امور تربیت بدنی لشکر 16 زرهی قزوین به وی سپرده شد و در همین زمان به سنت دیر پای محمدی گردن نهاد و تشکیل خانواده داد. ثمره ی بستان زندگی اش چهار گل (یک پسر و سه دختر)است که هر کدامشان دارای تحصیلات عالیه و مایه مباهات این مرز و بوم می باشند. اخلاق اسلامی و پسندیده ی شهید باعث شده بود هم در بین همکاران و خانواده اش و هم در بین مردم زادگاهش (روستای پیر پشته )از محبوبیت ویژه ای بر خوردار باشد. شهید بزرگوار همیشه سعی می کرد مخفیانه به دیگران کمک نماید. دوست نداشت نام او بر سر زبانها باشد. او مصداق سخنان مولی الموحدین حضرت علی (ع)بود که می فرماید: «برترین زهد، پنهان داشتن زهد است. »
او ارادت خاصی به اهل بیت (ع) خاصه بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) داشت و همیشه به اهل خانه و بستگان توصیه به الگو پذیری از بی بی دو عالم می نمود. با شروع جنگ تحمیلی او به همراه سایر برادران نظامی لشکر 16 زرهی قزوین به منطقه جنوب کشور رهسپار گردید و در طول 5 سال خدمت عاشقانه در جبهه های مختلف به عنوان افسر عملیات لشکر در سرکوب دشمنان متجاوز بعثی نقش ارزنده و بسزایی داشت. سر انجام در تاریخ 9/5/1364 در منطقه عملیاتی فکه، چزّابه بر اثر حملات هوایی دشمن متجاوز به آرزوی دیرینه اش می رسد و به فیض شهادت نایل می گردد. مزار شریفش اینک در روستای پیر پشته لنگرود زیارتگاه عاشقان است .


خاطره از زبان خواهر شهید:


«ارتباط برادرم با خالقش بسیار ستودنی بود حتی در دورانی که ایشان به عنوان یک افسر در حکومت فاسد شاهنشاهی مشغول خدمت بود. مدتی را در قزوین مهمانش بودم، ایام ماه مبارک رمضان بود، چند روزی متوجه شدم که نزدیک افطار مقادیر زیادی غذا و خوراک را در ماشین می گذارد و می رود، یک روز علتش را پرسید! او پس از اینکه از من قول گرفت تا در این مورد با کسی صحبت نکنم چنین بیان کرد: «در پادگان تعدادی از سربازها روزه اند و وقت افطار و سحر غذای کافی نمی توانند تهیه کنند، برای آنها می برم. »

«ادامه دهنده راهش باشیم»