الگویی برای جوانان

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
الگویی برای جوانان


[/HR]
با توجه به نزدیک شدن موسم حج و سالروز شهادت فرمانده گردان «حبیب بن مظاهر» فرماندهی تیپ «10 سیدالشهدا (علیه‌السلام)» روایت جالبی را از حاج علی موحددانش خواندم که بسیار جالب بود.


[/HR]
او یک اسطوره نبود بلکه قهرمان و پهلوانی بود به که راحتی می‌تواند الگوی تمام نمایی برای جوانان و نوجوان عصر امروز باشد. همیشه بزرگان تاریخ در زمان حیاتشان مظلوم زیسته‌اند و مظلوم‌تر پر کشیده‌اند؛ حاج علی قصه ما نیز پهلوانی زیرک و آگاه بود که در روزهای حیاتش نه‌تنها در روزهای زندگانی‌اش که پس از بال گشودن هم مهجور و مظلوم ماند.
در آخرین روزهای زندگی دیگر ردای فرماندهی بر قامتش تنگ آمده بود و برای ادای تکلیف، آن را از تن کند و همانند دیگر فرماندهان لشکر سیدالشهدا (علیه‌السلام) لحظه شهادت فقط یک بسیجی ساده بود.
[h=2]توفیق شهادت نداشت[/h] نوشته بود شهید «پیچک» سهمیه مکه خود را به حاج می‌دهد. حاجی دست راست خود را در آن ایام نثار کرده بود و از دست مصنوعی استفاده حداکثری را می‌کند.
گویا بعد از عملیات «بازی دراز» بادلی شکسته رو به خدا می‌گوید: «پروردگارا! ما که توفیق شهادت نداشتیم، قسمت کن در همین جوانی کعبه‌ات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت کنم...» مشغول دعا و درخواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم که شهید «غلامعلی پیچک» آمد. دستی به شانه‌ام زد و گفت: «حاج علی، مکه می‌روی؟!» یک‌دفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: «چطور مگر؟» خندید و ادامه داد: «برایم یک سفر جور شده است اما من به دلیل تدارک عملیات نمی‌توانم بروم. با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مکه بروید!» سر به آسمان بلند کردم. دلم می‌خواست با تمام وجود فریاد بکشم: «خدایا شکرت...»
[h=2]دستی برای اسلام
[/h]اما ماجرا به اینجا ختم نمی‌شد اصل کار در «عربستان سعودی» بود.
غیر از شجاعت سرشار از هوش و زیرک هم بود، از قرار معلوم دست مصنوعی را انباری برای مخفی مقدار زیادی عکس و پوستر انقلابی می‌بیند و داخل فضای آن را پر می‌کند، طوری که تا خود عربستان هیچ‌کس متوجه این قضیه نشده بود. با دیدن عکس «فهد» با زیرکی تمام آن عکس را می‌کند و یکی از عکس‌ها را نصب می‌کند.
شرطه‌های آل سعود علیرضا را برای بازجویی می‌برند اما چیزی پیدا کنند. عکس فهد را دوباره روی دیوار می‌زنند و می‌روند. عکس فهد باز پایین آورده شده و پوستر دیگری به‌جای آن نصب می‌شود. این کار را مکرر ادامه می‌دهد.
حاجی خود می‌گوید: «این دست مصنوعی بیشتر از دست واقعی در خدمت اسلام قرار گرفت.»
در احوالت شهید موحددانش شوخ‌طبعی ذکرشده و همسرش می‌گوید: زمانی که رفته بودند مکه شرطی‌ها را اذیت می‌کرده و می‌گفت: «آرم جمهوری اسلامی و عکس امام را می‌زدیم پشتشان و برای اینکه متوجه نشوند سری تکان می‌دادیم آن‌ها هم به عربی خسته نباشید می‌گفتند».
او نه‌تنها الگوی قهرمانی بلکه می‌تواند الگوی لباس نوجوانان و جوانان هم باشد. شهید موحددانش به تیپش خیلی اهمیت می‌داد

[h=2]نیروی ساده جبهه‌ها[/h] از سمتش در کسوت فرماندهی تیپ 10 سیدالشهدا (علیه‌السلام) استعفا داد و به‌عنوان یک نیروی ساده به جبهه بازگشت و در 13 مردادماه 1362 به شهادت رسید، نمونه کاملی از ولایتمداری را به نمایش گذاشت.
شهید در جنگ دیدگاه‌هایی داشت که محسن رضایی بعدها به این دیدگاه رسید. علی موحد از همان زمان به این دیدگاه‌ها رسیده بود. اختلاف‌نظر تاکتیکی در اداره جنگ داشتند.
زمان علی موحد این موضوع مطرح نشد و به‌محض استعفایش عمر زیادی برایش نمانده بود تا این موضوع را دنبال کند. موضوع اختلاف‌نظر تاکتیکی بود و بین دو فرمانده می‌تواند اختلاف‌نظر تاکتیکی به وجود بیاید. کسی که فرمانده است و مقام بالاتری دارد تصمیم‌گیرنده نهایی است. علی موحد هم گفت: «چون آقای رضایی فرمانده و تصمیم‌گیرنده است به‌عنوان یک مسئول نمی‌توانم کنارش قرار بگیرم» و از فرماندهی استعفا داد اما از جبهه بیرون نیامد.
بعدها برخی رنگ و لعاب سیاسی دادند ولی عمدتاً علی موحد اختلافش یک اختلاف تاکتیکی بود.

[h=2]در حد و اندازه‌اش کار می‌کرد[/h] پس‌ازاینکه به‌عنوان نیروی عادی وارد جبهه‌ها می‌شود این‌جوری نبود که با یک آرپی‌جی و کلاش به‌عنوان نیروی پیاده بجنگد. در حد و اندازه و توان فکری‌اش در عملیات کار می‌کرد.
یکی از راه‌های سختی که در عملیات والفجر 2 شناسایی‌شده بود و نقطه الحاق دو گردان بود و اهمیت زیادی در آن عملیات داشت تنگه و معبری بود که اگر الحاق نمی‌شد نیروهای عراقی می‌توانستند ازآنجا کل نیروها را قیچی کنند. علی موحد به‌عنوان کسی که بتواند آنجا برود و دو گردان را به همدیگر الحاق کند، در منطقه حاضر می‌شود و همان شب همان‌جا به شهادت می‌رسد.

[h=2]نخبه نظامی[/h] آن زمان هم مثل امروز نخبگانی داشتیم. اگر امروز نخبگان ما در عرصه علم انتخاب می‌شوند و در المپیادها شرکت می‌کنند؛ افرادی چ.ن علی موحد یک «نخبه نظامی» بودند که در عرصه دفاع‌مقدس همه می‌دانستند نخبه است و در آخر با شهادتش مدالش را هم گرفت.
حرکات و سکناتش جنوب شهری بود و این را در چهره «علی موحد» می‌دیدی. «علی موحد» حرف که می‌زد، نیش همه بچه‌ها به خنده باز می‌شد. «علی موحد» در همان اولین دیدار، جوهر عملیاتی‌اش به چشم می‌آمد. دنیای متلک و شیطنت‌های شیرین بود. وی حاضرجواب شیطون بود.

[h=2]
از بین خاک و خاکستر آمد[/h] در «بازی دراز بود» که تک‌تیرانداز عراقی، یکی از بچه‌هایی را که با «علی موحد» آمده بود زد. چند قدمی نرفت جلو که خاکی بلند شد و هوا سیاه شد، بعد هم موحد از بین خاک و خاکستر آمد جلو، درحالی‌که دستش قطع شد و همین‌طور از عصب‌ها و استخوان‌هایش دارد خون می‌آید. سوم اردیبهشت تقریباً حول‌وحوش ساعت ۱۱ صبح بود که نیروی کمکی رسید و «علی موحد» راضی شد خودش پیاده برود پایین.
«علی موحد» در شهامت آدم بی‌نظیری بود. دستش حال همه را خراب کرده بود اما خودش می‌گفت چیزی نشده و دستش را می‌کرد در جیبش. رنگش پریده و شلوارش خونی شده اما اصلاً به روی خودش هم نمی‌آورد.

[h=2]فرمانده بحران[/h] وقتی همه کپ می‌کردند، فرماندهانی مثل علی کارشان شروع می‌شد. برای این است که می‌گویند کسانی باید به‌عنوان مدیران جامعه انتخاب شوند که «فرمانده بحران» باشند.
یک‌بار هم بعد از عملیات «والفجر یک»، خودش تعریف کرد که یکجایی در عملیات، آتش به‌قدری سنگین شد که من زمین را گاز می‌گرفتم اما دوروبرم را نگاه کردم و دیدم اگر منی که فرمانده هستم بلند نشوم، همه کپ می‌کنند و عملیات زمین می‌ماند. در یک‌لحظه تصمیم گرفتم و بلند شدم و راه افتادم که همه پشت سرم بلند شدند.

[h=2]شهید خوش‌تیپ[/h] او نه‌تنها الگوی قهرمانی بلکه می‌تواند الگوی لباس نوجوانان و جوانان هم باشد. شهید موحددانش به تیپش خیلی اهمیت می‌داد. تمیز بود و لباس بدون اتو نمی‌پوشید. حسین خالقی می‌گفت: «خط شلوار علی هندوانه را نصف می‌کند». هر لباسی که می‌پوشید باید اتو داشت. در عین سادگی خیلی تمیز بود. شلوار پارچه‌ای، یقه‌سه‌سانتی خیلی تمیز و مرتب. شلوار لی نمی‌پوشید. همیشه لباس سپاه و لباس بیرونش ساده و تمیز بود. ریشش دائم مرتب بود. شب‌ها مسواک می‌زد. خیلی آراسته بود.