جمع بندی اصطلاحات فلسفی

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]باسلام و ارادت

غریبه آشنا;890210 نوشت:
میخواستم اصطلاحات مهم فلسفه رو با زبان ساده معنا کنید
مثل:
واجب الوجود
ممکن الوجود

واجب الوجود و ممکن الوجود دو اصطلاحی است که در مورد نحوه هستی موجودات است.
این دو اصطلاح هم ناظر به موجودات خارج از ذهن قابل اطلاق است و هم در حیطه ذهن.
بدین صورت که:
در حیطه ذهنی که در علم منطق بررسی میشود، شما هر وصفی را به عنوان محمول قرار بدهید، نسبت به هر موضوعی سه حالت میتواند داشته باشد:
یا وجود آن وصف برای آن موضوع، ضروری است: مانند وصف زوج بودن برای عدد 4.
یا وجود نداشتن آن وصف برای آن موضوع ضروری است: مانند وصف فرد بودن برای عدد4.
یا نه وجود داشتنش ضروری است و نه وجود نداشتن: مانند وصف عالم بودن برای انسان.

حال اگر این وصف را وجود قراربدهیم و رابطه آن را با هر مفهومی در نظر بگیرید، باز هم همین سه حالت برقرار خواهد بود.
یدین صورت که:
یا موجود شدن برای آن مفهوم در عالم واقع ضروری است که واجب الوجود میشود. یعنی وقتی موجود شدن آن مفهوم در عالم واقع را بررسی میکنیم، میبینیم که آن مفهوم حتما باید موجود باشد.
یا موجود نشدن برای آن مفهوم در عالم واقع، ضروری است که ممتنع الوجود میشود.
یا هیچ یکی بر دیگری ترجیحی ندارد که ممکن الوجود میشود.

اینها مربوط به حیطه ذهن بود.
ولی وقتی عالم خارج و موجودات آنرا بررسی میکنیم، میبینیم که نحوه هستی موجودات با یکدیگر متفاوت است.
برخی از موجودات بدین صورت هستند که وجود داشتن برایشان ضروری است. یعنی آن موجود حتما باید موجود باشد و نمیتواند موجود نباشد. در نتیجه، هیچ زمانی نبوده که موجود نبوده باشد و اصلا نمیتوان تصور کرد که موجود نباشد. این موجودات را واجب الوجود مینامند.
برخی دیگر از موجودات هستند که گرچه الان وجود دارند اما این وجود داشتن برایشان هیچ ضرورتی ندارد و قبلا وجود نداشته اند و یا میتوان فرض کرد که قبلا موجود نبوده باشند. این موجودات را ممکن الوجود مینامند.(1)

پس به صورت خلاصه:
موجودی که وجود داشتن برایش ضرورتی ندارد و زمانی نبوده است یا حداقل میتوان فرض کرد که موجود نبوده باشد، این موجود را ممکن الوجود مینامند.
و
موجودی که وجود داشتن برایش ضرورت دارد و نمیتوان حتی یک لحظه را فرض کرد که در آن زمان، معدوم باشد، این موجود را واجب الوجود مینامند.

ــــــــــــ
1. ر.ک. نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، مرحله4، فصل 1و 3

[=microsoft sans serif]

غریبه آشنا;890210 نوشت:
جوهر
عرض

اما در مورد جوهر و عرض.
این دو اصطلاح مربوط به حالاتی است که یک ماهیت میتواند داشته باشد.
به اصطلاح فلسفی، هر ماهیتی که در نظر گرفته میشود یکی از دو حالت زیر را دارد:
1. بدین صورت که اگر بخواهد موجود شود، نیازی به موضوع ندارد و مستقل از موضوع محقق میشود:
الجوهر، ماهیه اذا وجدت فی الخارج، وجدت لافی موضوع مستغن عنها.

2. بدین صورتکه اگر بخواهد موجود شود، حتما در یک موضوعی محقق میشود و نیازمند به آن موضوع هم هست.
العرض، ماهیه اذا وجدت فی الخارج، وجودت فی موضوع مسغن عنه.(2)

به بیان ساده:
جوهر، ماهیتی است که برای موجود شدنش نیازی به موضوع ندارد.
و
عرض، ماهیتی است که برای موجود شدنش، حتما باید موضوعی وجود داشته باشد که این عرض بر روی آن قرار بگیرد.

مانند جسمی که سفید است.
خود جسم، جوهر است: جوهر جسمانی.
و
سفید، عرض است.

در قالب تمثیل
جوهر و عرض مانند انسانی است که لباسی را میپوشد.
خود انسان را میتوان به عنوان جوهری در نظر گرفت که برای موجود شدنش، نیازی به چیزی ندارد تا این انسان بر روی آن عارض شود.
اما لباس بر روی انسان قرار میگیرد.

ــــــــ
2. نهایه الحکمه، مرحله6، فصل2 و8

[=microsoft sans serif]

غریبه آشنا;890210 نوشت:
جنس
فصل

این دو اصطلاح منطقی مربوط به باب کلیات خمس است.
در یک دسته بندی کلی، مفاهیم بر دو گونه هستند.
1. یا به صورتی است که تنها میتوانند از یک مصداق خارجی حکایت کند: مفاهیم جزئی.
2. یا میتواند بیش از یک مصداق خارجی را نشان بدهد: مفاهیم کلی.

مفاهیم کلی در یک دسته بندی بر دو نوع ذاتی و عرض هستند.
1. کلی ذاتی مفهومی است که اشاره به حقیقتی در ذات موجودات دارد و ماهیت افراد آن کلی، به آن وابسته است. مانند انسانیت که موجب قوام افراد و مصادیق خارجی انسان است.
2. کلی عرضی نیز مفهومی است که اشاره به حقیقتی خارج از ذات دارد.

کلی ذاتی بر سه گونه است: نوع، جنس و فصل
کلی عرضی نیز بر دو گونه است: عرض خاص و عرض عام.

دسته بندی کلیات ذاتی بدین صورت است.
کلی ای که داخل در حقیقت افراد و ذات آنها است:
1. یا اشاره به تمام حقیقت و ماهیت آن فرد دارد که نوع نامیده میشود.

2. یا اشاره به بخشی از حقیقت آن فرد دارد. این دسته خودش بر دو قسم است:
2.1. یا اشاره به بخش از حقیقت دارد که گرچه بخشی از آن حقیقت است ولی مختص به همان افراد است. که فصل نامیده میشود. مانند ناطق بودن برای افراد انسان که گرچه ناطق بودن تمام حقیقت انسان نیست ولی این مفهوم کلی، اشاره به بخشی از ماهیت و حقیقت انسان دارد که تنها مختص به افراد انسان است.

2.2. یا اشاره به بخشی از حقیقت دارد که آن بخش مختص به آن حقیقت نیست و افراددیگری نیز در آن اشتراک دارند. مانند حیوان که اشاره به بخشی از حقیقت انسان دارد ولی این بخش از حقیقت، تنها مختص به افراد انسان نیست بلکه افراد دیگری نیز در آن اشتراک دارند.

به بیان ساده تر:
وقتی حقیقت یک موجود مثلا یک انسان سرخ پوست را مشاهده میکنیم، یک سری واقعیتها در آن مبینیم: سرخ پوست بودن، قد بلند بودن، انسان بودن، ناطق بودن، حیوان بودن، ساکن آمریکا بودن و...
بخشی از این واقعیتها مربوط به ذات این انسان خاص است و بخشی خارج از ذات آن.
مثلا سرخ پوست بودن یا آمریکائی بودن یا قد آن فرد، ربطی به حقیقت او ندارد و به همین جهت او میتوانست در آمریکا نباشد یا کوتاه قد باشد یا حتی سرخ پوست نباشد.
اما انسان بودن، یا ناطق بودن یا حیوان بودن اموری هستند که در حقیقت این فرد از انسان قرار دارد و او اگر قرار است انسان متولد شود نمیتوانست آنطور نباشد.
در بین این امور داخل در حقیقت:
انسان بودن، اشاره به تمام حقیقت ذاتی این فرد دارد.
حیوان بودن، اشاره به بخشی از حقیقت و واقعیت او دارد که البته اختصاصی به او ندارد و در این ویژگی ذاتی، افراد دیگری اشتراک دارند.
ناطق بودن یا قدرت بر تفکر، اشاره به بخشی از حقیقت او داردکه البته تنها اختصاص به افراد انسان دارد.

به اصطلاح فنی:
نوع، مفهوم کلی است ایت که تمام حقیقت شیئ است.
جنس، مفهوم کلی ای است که بخشی از حقیقت یک موجود است و در جواب سوال از چیستی بر افراد مختلف الحقیقه می اید.
فصل نیز مفهوم کلی است که بخشی از حقیقت یک موجود است و مختص به افراد متفق الحقیقه می آید.(3)

به صورت خلاصه این اصطلاحات را به صورت زیر میتوان نشان داد.
مفاهیم:
1. جزئی
2. کلی

2.1. کلی عرضی
2.1.1. عرض خاصه
2.1.2. عرض عامه

2.2. کلی ذاتی
2.2.1. نوع
2.2.2. جنس
2.2.3. فصل

ــــــــــــ
3. ر.ک. منطق، فرامرز قراملکی، پیام نور، 1387، ج1، ص74-80

[=microsoft sans serif]

غریبه آشنا;890210 نوشت:
وجود
ماهیت

اما وجود و ماهیت.
این دو، دو حیثیت و لحاظ است که از یک موجود انتزاع میشود.
به عبارت دیگر:
هرگاه انسان یک موجود را مورد بررسی خود قرار میدهد، آن موجود را دارای دو حیثیت جدای از هم میبیند که آنها را با دو مفهوم مجزا بیان میکنند.
یک حیثیت، حقیقت آن است که ماهیت خوانده میشود و عبارت است از پاسخی که در جواب از حقیقت آن موجود میآید. یعنی وقتی گفته میشود آن موجود چیست، پاسخی که در برابر این سوال داده میشود، ماهیت آنرا تشکیل میدهد.
اما غیر از این حیثیت، یک حیثیت دیگر نیز در هر موجودی هست که به واسطه آن، آن موجود، محقق شده است. این حیثیت، واقعیت اصلی آن موجود را تشکیل داده است یا حقیقت آنرا در خارج محقق کرده است. این حیثیت دوم را حیث وجود مینامند.
پس هر موجودی، دو ویژگی مجزای از هم دارد:
حقیقتش که به منزله قالبهایی برای آن موجود هست. این حیث را ماهیت مینامند.
وجود داشتنش که بر حقیقت آن عارض شده است و باعث تحقق خارجی آن حقیقت شده است.(4)

ــــــــ
4. حسن معلمی، حکمت متعالیه، فصل سوم، ص69-71

صدیق;892190 نوشت:
یا موجود شدن برای آن مفهوم در عالم واقع ضروری است که واجب الوجود میشود. یعنی وقتی موجود شدن آن مفهوم در عالم واقع را بررسی میکنیم، میبینیم که آن مفهوم حتما باید موجود باشد.
یا موجود نشدن برای آن مفهوم در عالم واقع، ضروری است که ممتنع الوجود میشود.
یا هیچ یکی بر دیگری ترجیحی ندارد که ممکن الوجود میشود.

سلام

در تقسیم بندی به ممکن الوجود و واجب الوجود ملاک وجود است.آیا این وجود باید از لحاظ ذهنی هم قابلیت تصور داشته باشد؟
مثلا در موجود ممکن باید بتوان هم وجود و عدم را در ذهن برای آن تصور کرد. مثلا ما می توانیم برای یک درختی به عنوان موجود ممکن حتی در ذهن هم موجود بودن و عدم بودن آنرا تصور کنیم. حال آیا در موجود واجب هم نمی توان از لحاظ ذهنی عدم را برای آن تصور کرد؟

صدیق;892190 نوشت:
[=microsoft sans serif]باسلام و ارادت

واجب الوجود و ممکن الوجود دو اصطلاحی است که در مورد نحوه هستی موجودات است.
این دو اصطلاح هم ناظر به موجودات خارج از ذهن قابل اطلاق است و هم در حیطه ذهن.
بدین صورت که:
در حیطه ذهنی که در علم منطق بررسی میشود، شما هر وصفی را به عنوان محمول قرار بدهید، نسبت به هر موضوعی سه حالت میتواند داشته باشد:
یا وجود آن وصف برای آن موضوع، ضروری است: مانند وصف زوج بودن برای عدد 4.
یا وجود نداشتن آن وصف برای آن موضوع ضروری است: مانند وصف فرد بودن برای عدد4.
یا نه وجود داشتنش ضروری است و نه وجود نداشتن: مانند وصف عالم بودن برای انسان.

حال اگر این وصف را وجود قراربدهیم و رابطه آن را با هر مفهومی در نظر بگیرید، باز هم همین سه حالت برقرار خواهد بود.
یدین صورت که:
یا موجود شدن برای آن مفهوم در عالم واقع ضروری است که واجب الوجود میشود. یعنی وقتی موجود شدن آن مفهوم در عالم واقع را بررسی میکنیم، میبینیم که آن مفهوم حتما باید موجود باشد.
یا موجود نشدن برای آن مفهوم در عالم واقع، ضروری است که ممتنع الوجود میشود.
یا هیچ یکی بر دیگری ترجیحی ندارد که ممکن الوجود میشود.

اینها مربوط به حیطه ذهن بود.
ولی وقتی عالم خارج و موجودات آنرا بررسی میکنیم، میبینیم که نحوه هستی موجودات با یکدیگر متفاوت است.
برخی از موجودات بدین صورت هستند که وجود داشتن برایشان ضروری است. یعنی آن موجود حتما باید موجود باشد و نمیتواند موجود نباشد. در نتیجه، هیچ زمانی نبوده که موجود نبوده باشد و اصلا نمیتوان تصور کرد که موجود نباشد. این موجودات را واجب الوجود مینامند.
برخی دیگر از موجودات هستند که گرچه الان وجود دارند اما این وجود داشتن برایشان هیچ ضرورتی ندارد و قبلا وجود نداشته اند و یا میتوان فرض کرد که قبلا موجود نبوده باشند. این موجودات را ممکن الوجود مینامند.(1)

پس به صورت خلاصه:
موجودی که وجود داشتن برایش ضرورتی ندارد و زمانی نبوده است یا حداقل میتوان فرض کرد که موجود نبوده باشد، این موجود را ممکن الوجود مینامند.
و
موجودی که وجود داشتن برایش ضرورت دارد و نمیتوان حتی یک لحظه را فرض کرد که در آن زمان، معدوم باشد، این موجود را واجب الوجود مینامند.

ــــــــــــ
1. ر.ک. نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، مرحله4، فصل 1و 3

سلام و تشکر

خب در مورد واحب الوجود و ممکن الوجود مثال هم بزنید
چه چیزی در اطرافمون واجب الوجوده و چه چیزی ممکن الوجود

صدیق;892194 نوشت:
[=microsoft sans serif]
اما در مورد جوهر و عرض.
این دو اصطلاح مربوط به حالاتی است که یک ماهیت میتواند داشته باشد.
به اصطلاح فلسفی، هر ماهیتی که در نظر گرفته میشود یکی از دو حالت زیر را دارد:
1. بدین صورت که اگر بخواهد موجود شود، نیازی به موضوع ندارد و مستقل از موضوع محقق میشود:
الجوهر، ماهیه اذا وجدت فی الخارج، وجدت لافی موضوع مستغن عنها.

2. بدین صورتکه اگر بخواهد موجود شود، حتما در یک موضوعی محقق میشود و نیازمند به آن موضوع هم هست.
العرض، ماهیه اذا وجدت فی الخارج، وجودت فی موضوع مسغن عنه.(2)

به بیان ساده:
جوهر، ماهیتی است که برای موجود شدنش نیازی به موضوع ندارد.
و
عرض، ماهیتی است که برای موجود شدنش، حتما باید موضوعی وجود داشته باشد که این عرض بر روی آن قرار بگیرد.

مانند جسمی که سفید است.
خود جسم، جوهر است: جوهر جسمانی.
و
سفید، عرض است.

در قالب تمثیل
جوهر و عرض مانند انسانی است که لباسی را میپوشد.
خود انسان را میتوان به عنوان جوهری در نظر گرفت که برای موجود شدنش، نیازی به چیزی ندارد تا این انسان بر روی آن عارض شود.
اما لباس بر روی انسان قرار میگیرد.

ــــــــ
2. نهایه الحکمه، مرحله6، فصل2 و8

با این حساب
جوهر یک مفهوم عقلی است و عرض یک ماهیت و پدیده عینی و خارجی است
درست است یا خیر؟

صدیق;892201 نوشت:
[=microsoft sans serif]
این دو اصطلاح منطقی مربوط به باب کلیات خمس است.
در یک دسته بندی کلی، مفاهیم بر دو گونه هستند.
1. یا به صورتی است که تنها میتوانند از یک مصداق خارجی حکایت کند: مفاهیم جزئی.
2. یا میتواند بیش از یک مصداق خارجی را نشان بدهد: مفاهیم کلی.

مفاهیم کلی در یک دسته بندی بر دو نوع ذاتی و عرض هستند.
1. کلی ذاتی مفهومی است که اشاره به حقیقتی در ذات موجودات دارد و ماهیت افراد آن کلی، به آن وابسته است. مانند انسانیت که موجب قوام افراد و مصادیق خارجی انسان است.
2. کلی عرضی نیز مفهومی است که اشاره به حقیقتی خارج از ذات دارد.

کلی ذاتی بر سه گونه است: نوع، جنس و فصل
کلی عرضی نیز بر دو گونه است: عرض خاص و عرض عام.

دسته بندی کلیات ذاتی بدین صورت است.
کلی ای که داخل در حقیقت افراد و ذات آنها است:
1. یا اشاره به تمام حقیقت و ماهیت آن فرد دارد که نوع نامیده میشود.

2. یا اشاره به بخشی از حقیقت آن فرد دارد. این دسته خودش بر دو قسم است:
2.1. یا اشاره به بخش از حقیقت دارد که گرچه بخشی از آن حقیقت است ولی مختص به همان افراد است. که فصل نامیده میشود. مانند ناطق بودن برای افراد انسان که گرچه ناطق بودن تمام حقیقت انسان نیست ولی این مفهوم کلی، اشاره به بخشی از ماهیت و حقیقت انسان دارد که تنها مختص به افراد انسان است.

2.2. یا اشاره به بخشی از حقیقت دارد که آن بخش مختص به آن حقیقت نیست و افراددیگری نیز در آن اشتراک دارند. مانند حیوان که اشاره به بخشی از حقیقت انسان دارد ولی این بخش از حقیقت، تنها مختص به افراد انسان نیست بلکه افراد دیگری نیز در آن اشتراک دارند.

به بیان ساده تر:
وقتی حقیقت یک موجود مثلا یک انسان سرخ پوست را مشاهده میکنیم، یک سری واقعیتها در آن مبینیم: سرخ پوست بودن، قد بلند بودن، انسان بودن، ناطق بودن، حیوان بودن، ساکن آمریکا بودن و...
بخشی از این واقعیتها مربوط به ذات این انسان خاص است و بخشی خارج از ذات آن.
مثلا سرخ پوست بودن یا آمریکائی بودن یا قد آن فرد، ربطی به حقیقت او ندارد و به همین جهت او میتوانست در آمریکا نباشد یا کوتاه قد باشد یا حتی سرخ پوست نباشد.
اما انسان بودن، یا ناطق بودن یا حیوان بودن اموری هستند که در حقیقت این فرد از انسان قرار دارد و او اگر قرار است انسان متولد شود نمیتوانست آنطور نباشد.
در بین این امور داخل در حقیقت:
انسان بودن، اشاره به تمام حقیقت ذاتی این فرد دارد.
حیوان بودن، اشاره به بخشی از حقیقت و واقعیت او دارد که البته اختصاصی به او ندارد و در این ویژگی ذاتی، افراد دیگری اشتراک دارند.
ناطق بودن یا قدرت بر تفکر، اشاره به بخشی از حقیقت او داردکه البته تنها اختصاص به افراد انسان دارد.

به اصطلاح فنی:
نوع، مفهوم کلی است ایت که تمام حقیقت شیئ است.
جنس، مفهوم کلی ای است که بخشی از حقیقت یک موجود است و در جواب سوال از چیستی بر افراد مختلف الحقیقه می اید.
فصل نیز مفهوم کلی است که بخشی از حقیقت یک موجود است و مختص به افراد متفق الحقیقه می آید.(3)

به صورت خلاصه این اصطلاحات را به صورت زیر میتوان نشان داد.
مفاهیم:
1. جزئی
2. کلی

2.1. کلی عرضی
2.1.1. عرض خاصه
2.1.2. عرض عامه

2.2. کلی ذاتی
2.2.1. نوع
2.2.2. جنس
2.2.3. فصل

ــــــــــــ
3. ر.ک. منطق، فرامرز قراملکی، پیام نور، 1387، ج1، ص74-80

راستش فصل و جنس رو خوب متوجه نشدم اگه امکان داره بیشتر و ساده تر توضیح بدین
با تشکر

[=microsoft sans serif]

امن;892283 نوشت:
حال آیا در موجود واجب هم نمی توان از لحاظ ذهنی عدم را برای آن تصور کرد؟

باسلام
این تصور کردن دو صورت دارد
یک موقع شما بودن این واجب را با فرض نبودنش در نظر میگیرید(فرض محال هم که محال نیست) و بعد میگویید اصلا امکان ندارد که این موجود نباشد. در این صورت، صرفا نبودنش را فرض گرفتید نه اینکه تصویری ازنبودنش را در ذهن خود مجسم کنید.
اما یک موقع میخواهید تصویری از نبودن او در ذهن خود ترسیم کنید. این تصویر ممکن است همانطور که عدم و نبودن یک ممکن الوجود را هم نمیتوان به صورت مستقیم تصویر کرد. چرا که عدم که چیزی نیست که بخواهیم از خودش تصویری در ذهن داشته باشیم. بلکه درممکن الوجودها، حالت بودن را در نظر میگیرید و بعد با مقایسه این حالت با حالت دیگری که در آن حالت این موجود در آن حالت و در آن مکان و زمان نبوده است مقایسه میکنید و بعد نبودنش را تصورمیکنید. البته واضح است که این تصویر، تصویری است که ما به ازای آن در خارج نیست بلکه با ملاحظات و تامل ذهنی بهدست آمده است.
اما همین تصویر سازی غیر مستقیم هم در مورد واجب الوجود راه ندارد چرا که واجب الوجود حالت قبل و بعدش با هم فرقی ندارد تا بخواهیم ازراه مقایسه دو حالت، نبودنش را تصویر سازی کنیم.

[=microsoft sans serif]

غریبه آشنا;892525 نوشت:
چه چیزی در اطرافمون واجب الوجوده و چه چیزی ممکن الوجود

ما در اطرافمان هرچه میبینیم و با قوای ظاهری خود آنرا درک میکنیم ممکن الوجود است نه واجب الوجود.
واجب الوجود جز با عقل و شهود عقلی یا عرفانی قابل درک نیست.
یکی هم بیشتر نیست.

[=microsoft sans serif]

غریبه آشنا;892526 نوشت:
جوهر یک مفهوم عقلی است و عرض یک ماهیت و پدیده عینی و خارجی است
درست است یا خیر؟

خیر جوهر در خارج موجود است اما قوای ادراکی ما توان درک جوهر و نشان دادن آنرا ندارد.
چرا که هرچه با قوای ظاهری درک میشود، اعراض شیء است.
ولی با شهود عقلی و استدلال میتوان وجود جوهر در عالم خارج را درک کرد.
اما انکار جوهر و انحصار موجودات به اعراض، مستلزم آن است که به جای 5 جوهر، 9 جوهر را اثبات کنیم.
چرا که عرض مستقلا در خارج محقق نمیشود پس اگر در خارج جوهری نداشته باشیم که عرض باتکیه بر آن در خارج محقق شود پس تمام اعراض 9 گانه خودشان در حقیقت جوهر خواهند بود تا بتوانند در خارج محقق شوند.

[=microsoft sans serif]

غریبه آشنا;892528 نوشت:
راستش فصل و جنس رو خوب متوجه نشدم اگه امکان داره بیشتر و ساده تر توضیح بدین

باسلام
این دو اصطلاح، فنی هستند.
بیان ساده آنرا در قالب تمثیل بیان کردم:

صدیق;892201 نوشت:
به بیان ساده تر:
وقتی حقیقت یک موجود مثلا یک انسان سرخ پوست را مشاهده میکنیم، یک سری واقعیتها در آن مبینیم: سرخ پوست بودن، قد بلند بودن، انسان بودن، ناطق بودن، حیوان بودن، ساکن آمریکا بودن و...
بخشی از این واقعیتها مربوط به ذات این انسان خاص است و بخشی خارج از ذات آن.
مثلا سرخ پوست بودن یا آمریکائی بودن یا قد آن فرد، ربطی به حقیقت او ندارد و به همین جهت او میتوانست در آمریکا نباشد یا کوتاه قد باشد یا حتی سرخ پوست نباشد.
اما انسان بودن، یا ناطق بودن یا حیوان بودن اموری هستند که در حقیقت این فرد از انسان قرار دارد و او اگر قرار است انسان متولد شود نمیتوانست آنطور نباشد.
در بین این امور داخل در حقیقت:
انسان بودن، اشاره به تمام حقیقت ذاتی این فرد دارد.
حیوان بودن، اشاره به بخشی از حقیقت و واقعیت او دارد که البته اختصاصی به او ندارد و در این ویژگی ذاتی، افراد دیگری اشتراک دارند.
ناطق بودن یا قدرت بر تفکر، اشاره به بخشی از حقیقت او داردکه البته تنها اختصاص به افراد انسان دارد.

جنس آن امور مشترک است(حیوانیت برای انسان)
فصل هم آن بخش مختص است(ناطق بودن برای انسان)

پرسش: [=microsoft sans serif]لطفا واجب الوجود و ممکن الوجود را با بیان ساده توضیح دهید.

پاسخ:
واجب الوجود و ممکن الوجود دو اصطلاحی است که در مورد نحوه هستی موجودات است.
این دو اصطلاح هم ناظر به موجودات خارج از ذهن قابل اطلاق است و هم در حیطه ذهن.
بدین صورت که:
در حیطه ذهنی که در علم منطق بررسی میشود، شما هر وصفی را به عنوان محمول قرار بدهید، نسبت به هر موضوعی سه حالت میتواند داشته باشد:
یا وجود آن وصف برای آن موضوع، ضروری است: مانند وصف زوج بودن برای عدد 4.
یا وجود نداشتن آن وصف برای آن موضوع ضروری است: مانند وصف فرد بودن برای عدد4.
یا نه وجود داشتنش ضروری است و نه وجود نداشتن: مانند وصف عالم بودن برای انسان.

حال اگر این وصف را وجود قراربدهیم و رابطه آن را با هر مفهومی در نظر بگیرید، باز هم همین سه حالت برقرار خواهد بود.
یدین صورت که:
یا موجود شدن برای آن مفهوم در عالم واقع ضروری است که واجب الوجود میشود. یعنی وقتی موجود شدن آن مفهوم در عالم واقع را بررسی میکنیم، میبینیم که آن مفهوم حتما باید موجود باشد.
یا موجود نشدن برای آن مفهوم در عالم واقع، ضروری است که ممتنع الوجود میشود.
یا هیچ یکی بر دیگری ترجیحی ندارد که ممکن الوجود میشود.

اینها مربوط به حیطه ذهن بود.
ولی وقتی عالم خارج و موجودات آنرا بررسی میکنیم، میبینیم که نحوه هستی موجودات با یکدیگر متفاوت است.
برخی از موجودات بدین صورت هستند که وجود داشتن برایشان ضروری است. یعنی آن موجود حتما باید موجود باشد و نمیتواند موجود نباشد. در نتیجه، هیچ زمانی نبوده که موجود نبوده باشد و اصلا نمیتوان تصور کرد که موجود نباشد. این موجودات را واجب الوجود مینامند.
برخی دیگر از موجودات هستند که گرچه الان وجود دارند اما این وجود داشتن برایشان هیچ ضرورتی ندارد و قبلا وجود نداشته اند و یا میتوان فرض کرد که قبلا موجود نبوده باشند. این موجودات را ممکن الوجود مینامند.(1)

پس به صورت خلاصه:
موجودی که وجود داشتن برایش ضرورتی ندارد و زمانی نبوده است یا حداقل میتوان فرض کرد که موجود نبوده باشد، این موجود را ممکن الوجود مینامند.
و
موجودی که وجود داشتن برایش ضرورت دارد و نمیتوان حتی یک لحظه را فرض کرد که در آن زمان، معدوم باشد، این موجود را واجب الوجود مینامند.

ــــــــــــ
1. ر.ک. نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، مرحله4، فصل 1و 3

[=microsoft sans serif]پرسش: لطفا در مورد اصطلاح جوهر و عرض بیان ساده توضیح دهید.

پاسخ:
[=microsoft sans serif]باسلام
این دو اصطلاح مربوط به حالاتی است که یک ماهیت میتواند داشته باشد.
به اصطلاح فلسفی، هر ماهیتی که در نظر گرفته میشود یکی از دو حالت زیر را دارد:
1. بدین صورت که اگر بخواهد موجود شود، نیازی به موضوع ندارد و مستقل از موضوع محقق میشود:
الجوهر، ماهیه اذا وجدت فی الخارج، وجدت لافی موضوع مستغن عنها.

2. بدین صورتکه اگر بخواهد موجود شود، حتما در یک موضوعی محقق میشود و نیازمند به آن موضوع هم هست.
العرض، ماهیه اذا وجدت فی الخارج، وجودت فی موضوع مسغن عنه.(2)

به بیان ساده:
جوهر، ماهیتی است که برای موجود شدنش نیازی به موضوع ندارد.
و
عرض، ماهیتی است که برای موجود شدنش، حتما باید موضوعی وجود داشته باشد که این عرض بر روی آن قرار بگیرد.

مانند جسمی که سفید است.
خود جسم، جوهر است: جوهر جسمانی.
و
سفید، عرض است.

در قالب تمثیل
جوهر و عرض مانند انسانی است که لباسی را میپوشد.
خود انسان را میتوان به عنوان جوهری در نظر گرفت که برای موجود شدنش، نیازی به چیزی ندارد تا این انسان بر روی آن عارض شود.
اما لباس بر روی انسان قرار میگیرد.

ــــــــ
2. نهایه الحکمه، محمد حسین طباطبایی، قم، نشر اسلامی، 1422ق، مرحله6، فصل2 و8

[=microsoft sans serif]پرسش: لطفا دو اصطلاح جنس و فصل را با بیان ساده توضیح دهید.

پاسخ:
باسلام و عرض ادب[=microsoft sans serif]
این دو اصطلاح منطقی مربوط به باب کلیات خمس است.
در یک دسته بندی کلی، مفاهیم بر دو گونه هستند.
1. یا به صورتی است که تنها میتوانند از یک مصداق خارجی حکایت کند: مفاهیم جزئی.
2. یا میتواند بیش از یک مصداق خارجی را نشان بدهد: مفاهیم کلی.

مفاهیم کلی در یک دسته بندی بر دو نوع ذاتی و عرض هستند.
1. کلی ذاتی مفهومی است که اشاره به حقیقتی در ذات موجودات دارد و ماهیت افراد آن کلی، به آن وابسته است. مانند انسانیت که موجب قوام افراد و مصادیق خارجی انسان است.
2. کلی عرضی نیز مفهومی است که اشاره به حقیقتی خارج از ذات دارد.

کلی ذاتی بر سه گونه است: نوع، جنس و فصل
کلی عرضی نیز بر دو گونه است: عرض خاص و عرض عام.

دسته بندی کلیات ذاتی بدین صورت است.
کلی ای که داخل در حقیقت افراد و ذات آنها است:
1. یا اشاره به تمام حقیقت و ماهیت آن فرد دارد که نوع نامیده میشود.

2. یا اشاره به بخشی از حقیقت آن فرد دارد. این دسته خودش بر دو قسم است:
2.1. یا اشاره به بخش از حقیقت دارد که گرچه بخشی از آن حقیقت است ولی مختص به همان افراد است. که فصل نامیده میشود. مانند ناطق بودن برای افراد انسان که گرچه ناطق بودن تمام حقیقت انسان نیست ولی این مفهوم کلی، اشاره به بخشی از ماهیت و حقیقت انسان دارد که تنها مختص به افراد انسان است.

2.2. یا اشاره به بخشی از حقیقت دارد که آن بخش مختص به آن حقیقت نیست و افراددیگری نیز در آن اشتراک دارند. مانند حیوان که اشاره به بخشی از حقیقت انسان دارد ولی این بخش از حقیقت، تنها مختص به افراد انسان نیست بلکه افراد دیگری نیز در آن اشتراک دارند.

به بیان ساده تر:
وقتی حقیقت یک موجود مثلا یک انسان سرخ پوست را مشاهده میکنیم، یک سری واقعیتها در آن مبینیم: سرخ پوست بودن، قد بلند بودن، انسان بودن، ناطق بودن، حیوان بودن، ساکن آمریکا بودن و...
بخشی از این واقعیتها مربوط به ذات این انسان خاص است و بخشی خارج از ذات آن.
مثلا سرخ پوست بودن یا آمریکائی بودن یا قد آن فرد، ربطی به حقیقت او ندارد و به همین جهت او میتوانست در آمریکا نباشد یا کوتاه قد باشد یا حتی سرخ پوست نباشد.
اما انسان بودن، یا ناطق بودن یا حیوان بودن اموری هستند که در حقیقت این فرد از انسان قرار دارد و او اگر قرار است انسان متولد شود نمیتوانست آنطور نباشد.
در بین این امور داخل در حقیقت:
انسان بودن، اشاره به تمام حقیقت ذاتی این فرد دارد.
حیوان بودن، اشاره به بخشی از حقیقت و واقعیت او دارد که البته اختصاصی به او ندارد و در این ویژگی ذاتی، افراد دیگری اشتراک دارند.
ناطق بودن یا قدرت بر تفکر، اشاره به بخشی از حقیقت او داردکه البته تنها اختصاص به افراد انسان دارد.

به اصطلاح فنی:
نوع، مفهوم کلی است ایت که تمام حقیقت شیئ است.
جنس، مفهوم کلی ای است که بخشی از حقیقت یک موجود است و در جواب سوال از چیستی بر افراد مختلف الحقیقه می اید.
فصل نیز مفهوم کلی است که بخشی از حقیقت یک موجود است و مختص به افراد متفق الحقیقه می آید.(3)

به صورت خلاصه این اصطلاحات را به صورت زیر میتوان نشان داد.
مفاهیم:
1. جزئی
2. کلی

2.1. کلی عرضی
2.1.1. عرض خاصه
2.1.2. عرض عامه

2.2. کلی ذاتی
2.2.1. نوع
2.2.2. جنس
2.2.3. فصل

ــــــــــــ
3. ر.ک. منطق، احد فرامرز قراملکی، پیام نور، 1387، ج1، ص74-80

[=microsoft sans serif]پرسش: لطفا دو اصطلاح وجود و ماهیت را با بیان ساده توضیح دهید.

پاسخ:
باسلام[=microsoft sans serif]
این دو، دو حیثیت و لحاظ است که از یک موجود انتزاع میشود.
به عبارت دیگر:
هرگاه انسان یک موجود را مورد بررسی خود قرار میدهد، آن موجود را دارای دو حیثیت جدای از هم میبیند که آنها را با دو مفهوم مجزا بیان میکنند.
یک حیثیت، حقیقت آن است که ماهیت خوانده میشود و عبارت است از پاسخی که در جواب از حقیقت آن موجود میآید. یعنی وقتی گفته میشود آن موجود چیست، پاسخی که در برابر این سوال داده میشود، ماهیت آنرا تشکیل میدهد.
اما غیر از این حیثیت، یک حیثیت دیگر نیز در هر موجودی هست که به واسطه آن، آن موجود، محقق شده است. این حیثیت، واقعیت اصلی آن موجود را تشکیل داده است یا حقیقت آنرا در خارج محقق کرده است. این حیثیت دوم را حیث وجود مینامند.
پس هر موجودی، دو ویژگی مجزای از هم دارد:
حقیقتش که به منزله قالبهایی برای آن موجود هست. این حیث را ماهیت مینامند.
وجود داشتنش که بر حقیقت آن عارض شده است و باعث تحقق خارجی آن حقیقت شده است.(4)

ــــــــ
4. حسن معلمی، حکمت متعالیه، فصل سوم، قم، نشر جامعه الزهرا، صص69-71

موضوع قفل شده است