جمع بندی اشکال بر دلالت معجزه برای اثبات نبوت

تب‌های اولیه

309 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
MHGM said in وقتی خداوند میداند فلان کار
من هم نگفتم که اعجاز قابل تشخیص نیست گفتم بی مانند بودن را نمیتوان تشخیص داد
آنچه شما می گویید کار خارق العاده است نه معجزه. ولی به هر حال تفاوتی نمیکند. استدلال ما همان استدلال است. خدایی که میداند بی مانندی قابل تشخیص نیست، یا آن را به کسی نمیدهد یا اگر داد به چند نفر میدهد به گونه ای که به گوش شما برسد. مثلا اگر میداند در شهر کناری مانندش را به کسی بدهد، شما خواهید فهمید، این کار را میکند تا بی مانند نباشد.    
MHGM said in وقتی خداوند میداند فلان کار
من فقط ملاک اعجاز را در ادعای نبوت میدانم؛ همین چون اگر آورنده کار خارق العاده ادعای نبوت کند و دروغگو باشد، خدا او را رسوا میکند
وقتی کار خارق العاده ، مثل و مانندی داشته باشد، پس قرینه نیست. ادعای نبوت هم قرینه نیست چون هر انسانی میتواند ادعا کند.    
وقتی کار خارق العاده ، مثل و مانندی داشته باشد، پس قرینه نیست.
اشکال نداره کار یک دروغگو هم میتواند بی مانند باشد ولی خدا با قرائنی دیگر او را رسوا کند.
ادعای نبوت هم قرینه نیست چون هر انسانی میتواند ادعا کند.
هست چون اگر کسی که ادعا کرده پیامبر دروغین باشد، رسوا میشود.  
MHGM said in وقتی کار خارق العاده ، مثل و
اشکال نداره کار یک دروغگو هم میتواند بی مانند باشد ولی خدا با قرائنی دیگر او را رسوا  هست چون اگر کسی که ادعا کرده پیامبر دروغین باشد، رسوا میشود.  
ببینید اصولا مسیر رسوایی در چهارچوب مقدمات اثباتی تعریف میشود. مثلا می گوییم دلیل اثبات نبوت چیست؟ چند عامل هست مثلا ادعای نبوت، کار خارق العاده و بی مانند. حالا اگر در این مقدمات خدشه وارد شود، آن فرد رسوا میشود. مثلا ابتدا ادعای نبوت میکند بعد می گوید خدا است. یا حرفش را پس می گیرد. یا ابتدا کار خارق العاده میکند بعد ثابت میشود آموزش دیده است. یا ابتدا به نظر می رسد بی مانند است اما تحقیق می کنیم می بینیم مشابه دارد. به هر حال رسوایی در چهارچوب عواملی که نبوت را اثبات میکنند تعریف میشود. و الا اینکه بگویید قرائن دیگر، حرف بی معنایی است. و سخن بی معنا و بی منطق، بی ارزش است.  
به هر حال رسوایی در چهارچوب عواملی که نبوت را اثبات میکنند تعریف میشود. و الا اینکه بگویید قرائن دیگر، حرف بی معنایی است.
منظور من از قرائن همان چیزی بود که شما گفتید. به نظر بنده، عوامل اثبات نبوت فقط در ادعای نبوت و آوردن کاری خارق عادت به همراه آن است. اما در مورد بی مانند بودن، درسته که کار پیامبر بی مانند است اما ممکن است که کار دروغگو هم بی مانند باشد و بعدا مثلا با ادعای خدایی، رسوا شود و قرینه ای منفی برای تکذیب او پیدا کنیم.  
MHGM said in به هر حال رسوایی در چهارچوب
به هر حال رسوایی در چهارچوب عواملی که نبوت را اثبات میکنند تعریف میشود. و الا اینکه بگویید قرائن دیگر، حرف بی معنایی است.
منظور من از قرائن همان چیزی بود که شما گفتید. به نظر بنده، عوامل اثبات نبوت فقط در ادعای نبوت و آوردن کاری خارق عادت به همراه آن است. اما در مورد بی مانند بودن، درسته که کار پیامبر بی مانند است اما ممکن است که کار دروغگو هم بی مانند باشد و بعدا مثلا با ادعای خدایی، رسوا شود و قرینه ای منفی برای تکذیب او پیدا کنیم.
گر چه آخر کلام نامفهوم بود. اما خودتان می گویید کار خارق العاده و ادعا نبوت لازم است. ( شماره یک) خوب خدای شما به دروغگو نیز کار خارق العاده میدهد؟ اگر بله پس اولی( شماره یک) قابل تشخیص نیست. اگر خیر پس بی مانند است.  
خوب خدای شما به دروغگو نیز کار خارق العاده میدهد؟ اگر بله پس اولی( شماره یک) قابل تشخیص نیست.
ممکن است بدهد (مثلا به دلیل امتحان او) ولی اگر داد و او ادعای دروغ کرد، رسوایش میکند. مهم این است که این سه مورد در کسی که پیامبر نباشد جمع نمیشود: ۱. ادعای نبوت ۲. معجزه ۳. عدم رسوایی حال ممکن است کسی که پیامبر نیست یک مورد یا دو مورد از این ها را هم داشته باشد.  
MHGM said in خوب خدای شما به دروغگو نیز
ممکن است بدهد (مثلا به دلیل امتحان او)
این آخرین سخنم است : پس نگویید کار خارق العاده ... شما اصولا راه اثباتی ندارید. و تنها ملاکتان ادعا و عدم رسوایی است که این رسوایی ربطی به اعجاز و خرق عادت ندارد چون خود اینها چیزی را ثابت نکردند که حالا بخواهند رسوا کنند. رسوایی هم اجبارا باید به این بیانجامد که  فرد مجبور شود خودش ادعای خودش را تکذیب کند. که اینها هم با حقیقت فاصله دارد و هم با خداشناسی ما. یا حق
شما اصولا راه اثباتی ندارید.
داریم ضرورت رسوایی دروغگو را ثابت کردیم.
و تنها ملاکتان ادعا و عدم رسوایی است
این، تنها ملاک نیست. سه ملاک گفتیم.
 این رسوایی ربطی به اعجاز و خرق عادت ندارد
ربط دارد عدم رسوایی به منزله تایید مدعی و رسوایی تکذیب مدعیست.
رسوایی هم اجبارا باید به این بیانجامد که  فرد مجبور شود خودش ادعای خودش را تکذیب کند.
نه ما چنین چیزی نگفتیم.  
اشکال چهارم اصلا نمیتوان فهمید که این کاری که ادعا شده معجزه است، معارض و مثل دارد یا نه؛ من حتي اگر بتوانم با جستجو در سرتاسر كره زمين و پرس و جو از همه مردم جهان در اين مورد كه «آيا كسي ميتواند مثل فلان عمل شگفت انگيز را انجام دهد يا نه» با پاسخ منفی همه مردم جهان مواجه شوم (يعني يك استقراء تام كه البته ناممكن است)، بازهم نميتوانم يقين كنم كه فعل مدعي نبوت واقعاً بلامعارض است، زيرا اين استقراء تام، سال ها طول ميكشد و در اين مدت ممكن است كودكان خردسالی كه مورد پرس و جو قرار نگرفته اند و اكنون پس از سال ها تبديل به مردانی كامل شده اند، قادر به انجام آن فعل باشند. اگر خوب دقت كنيم اين استقراء هيچگاه تمام شدني نيست و بنابراين به نتيجه نميرسد، زيرا فرد جواني كه امروز به سئوال من پاسخ منفي داده است، ممكن است چند سال ديگر به هر طريقي به راز آن كار پي برده و قادر به انجام آن شود و اين احتمال در همه موارد و در همه زمانها وجود دارد. بنابراين هيچ راهی براي يافتن پاسخي قطعي و يقيني براي اين سوال كه آيا در سراسر جهان كسي ديگر هم پيدا ميشود كه بتواند آن فعل خاص را كه مدعی نبوت به عنوان معجزه آورده است انجام دهد يا نه، وجود ندارد. اصلا اینکه بگیم چون هیچ کسی مثل این کار را بالفعل نیاورده پس هیچ کسی، بالقوّه هم قدرت این کار را ندارد، استدلالی ضعیف و ظنّی است و نکته دیگر اینکه ما باید تا قیامت صبر کنیم و ببینیم که هیچ کسی در آینده هم نمیتواند مثل این فعل را بیاورد، آن وقت به یقین برسیم که در هر صورت این راه ما را به یقین نمیرساند. علاوه بر اینکه شعبده و سحر هم میتواند خصوصیت بلامعارض بودن را داشته باشد و توسط ساحر یا شعبده بازی خیلی ماهر و قوی انجام بگیرد و هیچ کس نتواند مثل آن بیاورد.
در این خصوص باید به دو نکته توجه بفرمایید: اولا آنچه مهم است سنخ کار است که شکست خوردنی باشد یا نه. هر کاری که در حیطه قدرت انسان ها و اجنه باشد کار در عرض آن خیلی زیاد خواهد بود و به مرور زمان هم مغلوب خواهد شد چون انسانها و احنه تعدادشان خیلی زیاد است و همگی توان دست یافتن به چنین قدرت هایی را دارند.  مثلا رضا زاده یک وزنه ای را بلند کرد و رکورد شکست، خب اولا وزنه بردارانی که کارهای مشابه او انجام میدادند زیاد بوده و هستند، و ثانیا دو سال بعدش یکی دیگر وزنه سنگین تری را بلند کرد و رکورد او را شکست. نکته دوم اینکه وقتی نبوت ضرورت دارد و راه دیگری جز معجزه برای تشخیص آن نیست بنابراین باید مردم توان تشخیص این معجزه را داشته باشند. بله اگر همانطور که فرموده اید قرائن دیگری باشد خداوند لازم نیست که معجزه کند:
شاید خدا به دروغگو هم اجازه تحدی بدهد و کسی نتواند مثل کار او بیاورد بلکه در عوض با قرائنی دیگر او را رسوا کند.
اما اگر قرینه ای نباشد چه؟ شخصی به ظاهر امین و صادق است، سخنانش هم خلاف عقل و منطق نیست حالا به دروغ ادعای نبوت کرده و بر فرض معجزه ای کرده که کار خارق العاده عظیمی است و کسی توان انجام آن را ندارد.  در چنین مواردی چون کار تشخیص از حیطه اختیار و توان انسان خارج است، بر عهده خداوند است که مانع این گمراهی شود. یادتان باشد این یک قاعده است، خدا در جایی وارد میشود که کاری از دست مردم بر نیاید. مثلا اگرچه بارها مکه خراب شد اما خدا فقط در جریان ابرهه معجزه کرد، چون کار از دست و توان مردم خارج بود و اصل مکه و دین در خطر بود.
اولا آنچه مهم است سنخ کار است که شکست خوردنی باشد یا نه.
این مورد دقیقا قابل تشخیص نیست. ممکن است فردی بیاید و وزنه ای بلند کند که تا قیامت کسی نتواند وزنه بالاتر از او را بزند. بین این همه وزنه بردار بالاخره یکی پیدا میشود که همیشه اول باشد و رکوردش قابل شکستن نباشد. همین الان هم ماهر ترین شعبده باز جهان هم میتوان تکنیکی بزند که مثل نداشته باشد‌. ممکن است شعبده ای انجام شود که هیچ کس در هر زمانی نتواند مثل آن بیاورد. بی مانندی، ملاک دقیقی نیست و ظنی است.
نکته دوم اینکه وقتی نبوت ضرورت دارد و راه دیگری جز معجزه برای تشخیص آن نیست بنابراین باید مردم توان تشخیص این معجزه را داشته باشند.
خیالتان راحت قابل تشخیص است چون یا خدا به دروغگو معجزه نمیدهد یا اگر بدهد لازم است که رسوایش هم بکند و قرائنی که بر علیه اوست را آشکار کند.
 اما اگر قرینه ای نباشد چه؟ بر عهده خداوند است که مانع این گمراهی شود.
منظورم از قرینه، هر نشانه ای است که دروغگو را رسوا میکند و مانع گمراهی میشود.  
این مورد دقیقا قابل تشخیص نیست. ممکن است فردی بیاید و وزنه ای بلند کند که تا قیامت کسی نتواند وزنه بالاتر از او را بزند. بین این همه وزنه بردار بالاخره یکی پیدا میشود که همیشه اول باشد و رکوردش قابل شکستن نباشد. همین الان هم ماهر ترین شعبده باز جهان هم میتوان تکنیکی بزند که مثل نداشته باشد‌. ممکن است شعبده ای انجام شود که هیچ کس در هر زمانی نتواند مثل آن بیاورد. بی مانندی، ملاک دقیقی نیست و ظنی است.
قطعا حرفتان دقیق نیست. اگر کسی وزنه ای بزند که هیچ کسی نتواند مانند آن را بلند کند باز هم معجزه نیست، چون سنخ کار از سنخ کارهایی است که هم آورد برای آن شدنی است. هرگز ادعای چنین کسی برای معجزه پذیرفتنی نیست، و لازم نیست انسان ها صبر کنند ببینند تا قیامت کسی می تواند چنین رکوردی بزند یا نه! چون سنخ کار اصا خارق العاده نیست، قدرت بازو است و بلند کردن شیء. حتی اگر کسی تا قیامت نتواند مانند آن را بیاورد معلوم میشود زور این آقا تا قیامت از همه بیشتر بوده است. همچنین سایر کارهای آموختنی یا تمرینی مثل شعبده بازی، اینها همه در حیطه قدرت بشر است، حالا یک کسی استعداد بیشتری دارد و تمرین بیشتری می کند و میتواند یک سر و گردن از بقیه بالاتر شعبده بازی کند، اما سنخ کار، کار طبیعی است. مسیر پیمودن برای دستیابی به چنین قدرت هایی برای همه باز است، بنابراین ملاکی برای صدق ادعای نبوتشان به شمار نمیرود.
خیالتان راحت قابل تشخیص است چون یا خدا به دروغگو معجزه نمیدهد یا اگر بدهد لازم است که رسوایش هم بکند و قرائنی که بر علیه اوست را آشکار کند منظورم از قرینه، هر نشانه ای است که دروغگو را رسوا میکند و مانع گمراهی میشود.
خب با این اوصاف بین ما و شما اختلافی نیست. پس بحث بر سر چیست؟
اولا آنچه مهم است سنخ کار است که شکست خوردنی باشد یا نه.
در آن جایی که میزان خارق العاده بودن کاری برای ما یقین روانشناختی ایجاد میکند که بی نظیر است، حرفی نیست. اما همه معجزات را نمیتوان از سنخشان تشخیص داد. مثلا اعجاز قرآن واضح نیست و نیاز به دقت و علم دارد. یعنی یقینا نمیتوانیم بگوییم که هیچ کس نمیتواند مثل قرآن بیاورد.
پس بحث بر سر چیست؟
در نشانه بودن معجزه و یقینی بودن آن بحثی نیست. بحث سر ملاک های تشخیص اعجاز است که بنده فقط آن را ادعای نبوت میدانم اما شما ملاک های دیگری هم قائلید.  
اما همه معجزات را نمیتوان از سنخشان تشخیص داد. مثلا اعجاز قرآن واضح نیست و نیاز به دقت و علم دارد. یعنی یقینا نمیتوانیم بگوییم که هیچ کس نمیتواند مثل قرآن بیاورد.
همه معجزات را می توان از سنخشان تشخیص داد؛ اما نباید توقع داشت مردمی که از زبان عربی چیزی نمیدانند بتوانند این اعجاز را تشخیص دهند!! همانطور که ما که انگلیسی و فرانسه بلد نیستیم نمی توانیم برتری آثار امثال شکسپیر و هوگو و مانند آن را درک کنیم، اما این بدین معنا نیست که این آثار برتر نیستندف یا برتری آنها قابل تشخیص نیست! بلکه ما در این خصوص باید پیرو نخبگان و متخصصین باشیم. نکته دیگر اینکه آوردن یک نوآوری ادبی از سوی کسی که هیچ تحصیلات ادبی نداشته، و مکتب نرفته، شاگردی نکرده و حتی در محفل شعرا هم حاضر نمیشده و حتی دست به قلم نبرده است معجزه است.
  در نشانه بودن معجزه و یقینی بودن آن بحثی نیست. بحث سر ملاک های تشخیص اعجاز است که بنده فقط آن را ادعای نبوت میدانم اما شما ملاک های دیگری هم قائلید
ببینید شما هم معتقد هستید اگر جز معجزه قرینه ای دیگری برای بالط کردن ادعای یک مدعی دروغگو در کار نباشد این معجزه قطعا اثبات کننده نبوت است ، و از آن طرف ما هم معتقدیم در جایی که قرائن و شواهد دیگری برای اثبات دروغ بودن ادعای یک مدعی وجود دارد، خداوند لازم نیست برای ابطال ادعای او ورود کند. آنچه که مبنای این برهان است گمراه شدن بندگان بر اثر کوتاهی خداوند است. هر کجا که تشخیص یک امر یا بقای دین خارج از حیطه اختیار بشر باشد خداوند ورود می کند. مثل ماجرای ابرهه که مثال زدم
ممنون از شما به اندازه کافی بحث شد. نتیجه هایی که بنده از این بحث گرفتم به این گونه است:   درباره اشکال اول که در رابطه با تشخیص خارق العاده بودن معجزه بود، باید بگوییم که اولا تشخیص خارق عادت بودن کاری، امری عرفی است و ملاک منطقی ندارد و دوما اگر کاری، عرفا خارق عادت باشد و مدعی دروغین آن را آورده باشد، قطعا باید توسط خدا رسوا شود تا نقض غرض نشود ولی اگر رسوا نشد، معلوم میشود که مدعی، پیامبر است و سکوت خدا به منزله تایید اوست.   درباره اشکال دوم گفتیم که از کجا معلوم که اولا معجزه را خدا داده و دوما برای اثبات نبوت داده که پاسخ این اشکال در اثبات ضرورت ارسال وحی یافتیم. یعنی اگر فرض بگیریم که ارسال وحی، ضروری باشد، قطعا باید خدای حکیم، نشانه ای یقینی برای آن قرار داده باشد و چون معجزه تنها نشانه است پس قطعا باید یقینی باشد یعنی لزوما باید آن را خدا و برای اثبات نبوت داده باشد. اما اگر بر فرض، ضرورت ارسال، مثلا به دلیل مانعی همیشگی و مهیا نشدن شرایط، ساقط شده باشد، دیگر معلوم نمیشود که وحی آمده و معجزه نشانه اثبات نبوت به شمار میرود یا اینکه وحی نیامده و معجزه اصلا ربطی به اثبات نبوت ندارد و در صورت عدم اثبات یا اشکال داشتن ادله ضرورت ارسال، دلالت معجزه و در نهایت اصل نبوت، نفی میشود. پس دلالت معجزه بر اثبات نبوت و یقینی بودن آن وابسته به اثبات ضرورت ارسال وحی است.   اما درباره اشکال سوم که در رابطه با عدم قابلیت تعلیم و تعلم معجزه بود، باید گفت که قطعا این ادعا، دلیل منطقی ندارد و در نتیجه نمیشود از آن توقع یقین منطقی داشت و همچنین همه احوالات یک فرد به صورت لحظه به لحظه در تاریخ نقل نمیشود اما اگر روایات فراوان و متواتر داشته باشیم که عدم تعلیم و تعلم پیامبری را شهادت دهند، میتوان به این مورد، یقین روانشناختی حاصل کرد وگرنه این ادعا ظنی است.   درباره اشکال چهارم که درباره تحدی بود، باید ذکر کرد که دنبال معارض گشتن برای یک فعل خارق العاده از عهده بشر خارج است یعنی این کار محال و بسیار سخت است که برویم تمام دنیا را بگردیم تا برای آن کار، مثل بیابیم و اصلا چنین چیزی از ما خواسته نشده و نیازی به این کار هم نیست. حال، برای اینکه بفهمیم که کاری مثل دارد یا نه، آن کار باید به قدری خارق العاده باشد که برای ما یقین روانشناختی ایجاد کند که بی نظیر است و مهم تر اینکه به تواتر نقل شده باشد چون اگر معجزه ای به تواتر نقل نشود، در وقوع آن معجزه هم شک ایجاد میشود چه برسد به شدّت خارق العادگی و مثل نداشتن آن.  اما تواتر خاصی در خصوص معجزات نداریم به جز قرآن که معجزه حاضر است و خارق العادگی آن برای عوام که قابل تشخیص نیست و برای خواص هم نیاز به بررسی و علم و تخصص دارد.   پاسخ اشکال پنجم و ششم و هفتم هم به این شکل است که اگر کاری خارق عادت انجام شود و مدعی دروغین باشد، رسوا میشود ولی اگر دروغین نبود، سکوت و عدم رسوایی به منزله تایید نبوت اوست. اما نکته ای که باید اینجا به آن اشاره کنم این است که تشخیص معجزه توسط اهل فن باید به گونه ای باشد که اکثریت اهل فن (مثلا شعبده بازان) ، به اینکه کار مدعی، خارج از حیطه کاری آنان است و از جنس کار آنان نیست، معترف باشند و تایید خبرگان و کثرت تعداد معترفان از اهل آن فن و تواتر سخن آنان یقین روانشناختی، حاصل کند وگرنه به اخبار آحاد نمیشود اعتماد کرد چون معصوم نیستند و احتمال تشخیص اشتباه آن ها و نداشتن تخصص کافی، وجود دارد. البته چنین تواتری درباره معجزات سابق وجود ندارد اما درباره قرآن که معجزه حاضر است، اگر به علمای ادبیات عرب رجوع کنیم، به دلیل اینکه مبنای کار آنان خود قرآن است، نمیتوان به قول آنها اعتماد کرد چون آن ها قرآن را با ادبیات عرب نمیسنجند بلکه ادبیات عرب را با قرآن میسنجند یعنی اینگونه نبوده که قواعد تشخیص اعجاز معلوم باشد و قرآن با آن سنجیده شود بلکه اصل را بر این قرار داده اند که قرآن معجزه است، حالا باید قواعدی طبق قرآن ساخته شود یا قواعد ادبی ای که در قرآن به کار رفته برجسته شود تا اعجاز آن نتیجه گرفته شود. پس فقط میتوان به اعراب جاهلی زمان پیامبر رجوع کرد و روایات آنان را دید. اگر اعراب آن زمان به تواتر نقل کرده باشند که قرآن معجزه، بی نظیر و فرابشری است، میتوان اعجاز قرآن را نتیجه گرفت.   و اما آخرین اشکال یعنی اشکال هشتم هم درباره عدم محدودیت زمانی و مکانی و... معجزه بود.  درباره این هم گفته شد که اگر تعداد روایات متواتری که معجزه های درخواستی را از پیامبری نقل میکنند در کثرت به حدی برسند که یقین روانشناختی ایجاد کنند که کار این پیامبر محدودیتی نداشته، آن وقت میتوان از این ملاک استفاده کرد اما کثرت متواتر در روایاتی که معجزه را نقل میکنند، دیده نمیشود پس نمیتوان این ملاک را برای مدعیان نبوتی که در گذشته ظهور کرده اند، اثبات کرد. اما اگر همین الان پیامبری ظهور کند، با تعدد درخواست معجزه، میتوان یقین روانشناختی حاصل کرد که معجزات این پیامبر، محدودیتی ندارد که به هر حال الان دیگر پیامبری نمی آید.   خلاصه اینکه بنده، بر فرض ضرورت ارسال وحی، ملاک فعلی معجزه را که برای ما مفید یقین منطقی است، تنها در ادعای نبوت میدانم، چون اگر دروغگو ادعای نبوت کند، به علت نقض غرض، رسوا میشود پس وقتی که مدعی رسوا نشد، به منزله تایید نبوت اوست. البته با وجود رسوایی دروغگو، ملاک های دیگر آن قدر تاثیر گذار نبوده و نبودنشان هم زیاد مهم نیست چون فقط مویدی برای تشخیص اعجاز هستند.  
درباره اشکال اول که در رابطه با تشخیص خارق العاده بودن معجزه بود، باید بگوییم که اولا تشخیص خارق عادت بودن کاری، امری عرفی است و ملاک منطقی ندارد
اگر منظورتون از  ملاک منطقی یک فرمول ریاضی و یک آزمایش ثابت برای تشخیص است حرف ما درست است، اما اگر منظورتان این است که هیچ راه منطقی ای برای تشخیص معجزه نیست طبیعتا حرفتا درست نیست.
اما درباره اشکال سوم که در رابطه با عدم قابلیت تعلیم و تعلم معجزه بود، باید گفت که قطعا این ادعا، دلیل منطقی ندارد و در نتیجه نمیشود از آن توقع یقین منطقی داشت و همچنین همه احوالات یک فرد به صورت لحظه به لحظه در تاریخ نقل نمیشود اما اگر روایات فراوان و متواتر داشته باشیم که عدم تعلیم و تعلم پیامبری را شهادت دهند، میتوان به این مورد، یقین روانشناختی حاصل کرد وگرنه این ادعا ظنی است. درباره اشکال چهارم که درباره تحدی بود، باید ذکر کرد که دنبال معارض گشتن برای یک فعل خارق العاده از عهده بشر خارج است یعنی این کار محال و بسیار سخت است که برویم تمام دنیا را بگردیم تا برای آن کار، مثل بیابیم و اصلا چنین چیزی از ما خواسته نشده و نیازی به این کار هم نیست. آخرین اشکال یعنی اشکال هشتم هم درباره عدم محدودیت زمانی و مکانی و... معجزه بود.
شما مقدمه ای را که در اشکال دوم به خوبی به آن توجه فرمودید را اگر در بقیه جواب ها هم دخالت بدهید همه اینها حل می شود، منظورم این مقدمه است که فرمودید:
یعنی اگر فرض بگیریم که ارسال وحی، ضروری باشد، قطعا باید خدای حکیم، نشانه ای یقینی برای آن قرار داده باشد و چون معجزه تنها نشانه است پس قطعا باید یقینی باشد یعنی لزوما باید آن را خدا و برای اثبات نبوت داده باشد
اگر نبوت ضرورت داشته باشد، و تنها راه تشخیص آن هم معجزه باشد، محال است که هیچ اشکالی به معجزه وارد بوده و تشخیص آن برای بشر دشوار یا غیر ممکن باشد، وگرنه این ضرورت زیر سوال می رود، و این خلاف حکمت الهی است. بنابراین معجزه به قدری غریب و عجیب است که کارهای خارق العاده ای که غیر پیامبران انجام میدهند حتی نزدیک به معجزات انبیا هم نیست، تفاوت اینقدر عمیق است که اجازه نمی دهد انسان شک کند که شاید از روی تعلیم است، یا شاید در آینده کسی بتواند مانند آن را انجام دهد یا احتمالاتی مشابه اینها...؛ در غیر این صورت حکمت الهی زیر سوال می رود.
مهم تر اینکه به تواتر نقل شده باشد چون اگر معجزه ای به تواتر نقل نشود، در وقوع آن معجزه هم شک ایجاد میشود چه برسد به شدّت خارق العادگی و مثل نداشتن آن.  اما تواتر خاصی در خصوص معجزات نداریم به جز قرآن که معجزه حاضر است و خارق العادگی آن برای عوام که قابل تشخیص نیست و برای خواص هم نیاز به بررسی و علم و تخصص دارد.
شخیص معجزه توسط اهل فن باید به گونه ای باشد که اکثریت اهل فن (مثلا شعبده بازان) ، به اینکه کار مدعی، خارج از حیطه کاری آنان است و از جنس کار آنان نیست، معترف باشند و تایید خبرگان و کثرت تعداد معترفان از اهل آن فن و تواتر سخن آنان یقین روانشناختی، حاصل کند وگرنه به اخبار آحاد نمیشود اعتماد کرد چون معصوم نیستند و احتمال تشخیص اشتباه آن ها و نداشتن تخصص کافی، وجود دارد. البته چنین تواتری درباره معجزات سابق وجود ندارد اما درباره قرآن که معجزه حاضر است، اگر به علمای ادبیات عرب رجوع کنیم، به دلیل اینکه مبنای کار آنان خود قرآن است، نمیتوان به قول آنها اعتماد کرد چون آن ها قرآن را با ادبیات عرب نمیسنجند بلکه ادبیات عرب را با قرآن میسنجند یعنی اینگونه نبوده که قواعد تشخیص اعجاز معلوم باشد و قرآن با آن سنجیده شود بلکه اصل را بر این قرار داده اند که قرآن معجزه است، حالا باید قواعدی طبق قرآن ساخته شود یا قواعد ادبی ای که در قرآن به کار رفته برجسته شود تا اعجاز آن نتیجه گرفته شود. پس فقط میتوان به اعراب جاهلی زمان پیامبر رجوع کرد و روایات آنان را دید. اگر اعراب آن زمان به تواتر نقل کرده باشند که قرآن معجزه، بی نظیر و فرابشری است، میتوان اعجاز قرآن را نتیجه گرفت.
برخی از این شبهات مربوط به نقل معجزه است، نه خود معجزه؛ و برخی هم مربوط به یک معجزه خاص، یعنی قرآن است که هر دو مسئله خارج از بحث از اصل معجزه است و مجال خود را می طلبد.
اگر منظورتان این است که هیچ راه منطقی ای برای تشخیص معجزه نیست طبیعتا حرفتا درست نیست.
نه منظورم این بود که تشخیص خارق العادگی، عرفی است نه منطقی.
اگر نبوت ضرورت داشته باشد، و تنها راه تشخیص آن هم معجزه باشد، محال است که هیچ اشکالی به معجزه وارد بوده و تشخیص آن برای بشر دشوار یا غیر ممکن باشد، وگرنه این ضرورت زیر سوال می رود، و این خلاف حکمت الهی است.
کاملا درسته این اشکالات به ملاک های تشخیص معجزه بود نه دلالت معجزه. اگر بخواهیم به صورت کاربردی به ملاک های تشخیص اعجاز نگاه کنیم، در صورتی که فعل معجزه، بسیار خارق عادت باشد، ما به این ملاک ها یقین روانی پیدا میکنیم اما معمولا این کار های خارق عادت، اسناد قوی و متواتر ندارند و الان هم پیامبری نمی آید؛ در نتیجه این ملاک ها بدون کاربرد و ظنی میباشند. اما در آخر خودم ملاکی معرفی کردم که مورد اعتماد میباشد و آن ادعای نبوت است که دروغگو و راستگو را با رسوایی و عدم رسوایی از هم جدا میکند. در بحث های اخیر، حرف من این نبود که دلالت معجزه اشکال دارد بلکه میخواستم درباره ملاک های معجزه به ملاک های درست و حسابی و یقینی برسیم.
برخی از این شبهات مربوط به نقل معجزه است، نه خود معجزه
چون میخواستم بحث، کاربردی و مفید باشد و صرفا تئوریک نباشد، بحث نقل را هم در کنارش مطرح کردم. در واقع داشتیم ملاک های تشخیص معجزه در زمان حاضر و با شرایط فعلی را بررسی میکردیم که چطور من نوعی باید به معجزه ای که سال ها پیش انجام شده، اعتماد کنم و اینکه چه ملاکی در حال حاضر که به معجزات سابق دسترسی ندارم، یقینی است.  
اشکالی جدید بر دلالت معجزه در بحث هایی که شد، ثابت کردیم که دلالت معجزه، یقینی است. به این صورت که خدا برای اینکه حجت را تمام کند باید لزوما تنها راه اثبات نبوت که معجزه باشد را یقینی قرار داده دهد. اشکالی که میشود اینجا مطرح کرد، این است که شاید خدا دیده باشد که دلالت معجزه برای مردم، افاده یقین نمیکند ولی از طریق رسوایی دروغگو، نبوت فرستاده خود را ثابت و اتمام حجت کند. در واقع اینجا خدا، معجزه را نشانه نبوت قرار نداده بلکه عدم رسوایی نشانه است. یعنی نبی می آید و فقط ادعای نبوت میکند و خدا با عدم رسوایی او را تایید میکند، به عبارت دیگر میتوان گفت که شاید معجزه نشانه یقینی نباشد و عدم رسوایی آن نشانه یقینی باشد. اگر دروغگو ادعا کند، رسوا میشود و اگر نبی، ادعا کند به دلیل عدم رسوایی تایید میشود. این اشکال برای این بود که بگیم، معجزه، نشانه یقینی بر اثبات نبوت نیست؛ یعنی اگر هم نشانه ای باشد، عدم رسوایی، آن نشانه یقینی است نه معجزه؛ چون با وجود این اشکال، ممکن است که اصلا اعطا کننده معجزه، لزوما خدا نباشد و معجزه را به هدف اثبات نبوت هم نداده باشد یعنی شاید موجودات دیگر، چنین قدرتی را به انسان ها میدهند یا اصلا خود خدا به بعضی از انسان های پاک و مرتاض، این قدرت را به خاطر ریاضتشان داده باشد نه برای اثبات نبوت که از جمله آن انسان ها پیامبران هستند اما پیامبران هم برای جذب عوام از این قدرت استفاده کرده باشند. چون عوام دنبال یقین نیستند و عقلشان به چشمشان است و حتی با شواهد ظنی هم ایمان می آورند. خلاصه اینکه احتمال دارد، معجزه اصلا ربطی به اثبات نبوت نداشته باشد پس دلالت معجزه بر نبوت، ظنی است.  
در بحث هایی که شد، ثابت کردیم که دلالت معجزه، یقینی است. به این صورت که خدا برای اینکه حجت را تمام کند باید لزوما تنها راه اثبات نبوت که معجزه باشد را یقینی قرار داده دهد. اشکالی که میشود اینجا مطرح کرد، این است که شاید خدا دیده باشد که دلالت معجزه برای مردم، افاده یقین نمیکند ولی از طریق رسوایی دروغگو، نبوت فرستاده خود را ثابت و اتمام حجت کند. در واقع اینجا خدا، معجزه را نشانه نبوت قرار نداده بلکه عدم رسوایی نشانه است. یعنی نبی می آید و فقط ادعای نبوت میکند و خدا با عدم رسوایی او را تایید میکند، به عبارت دیگر میتوان گفت که شاید معجزه نشانه یقینی نباشد و عدم رسوایی آن نشانه یقینی باشد. اگر دروغگو ادعا کند، رسوا میشود و اگر نبی، ادعا کند به دلیل عدم رسوایی تایید میشود.
اگر قرار باشد که عدم رسوایی ملاک باشد، دیگر خارق العاده بودن معجزه ملاک نبود! در حالی که معجزه یعنی خارق العاده ای که دیگران از انجام آن عاجزند. عدم رسوایی از این جهت اثبات کننده است که خداوند این قدرت فوق العاده را که از حیطه قدرت بشر خارج است به دست مدعی دروغگو نمی دهد، بنابراین از آنجا که کسی نمی تواند مانند رفتارهای انبیا را انجام دهد، نتیجه می گیریم که این رفتارها نشانه ای از جانب خداوند است.
اگر قرار باشد که عدم رسوایی ملاک باشد، دیگر خارق العاده بودن معجزه ملاک نبود!
عدم رسوایی، نشانه اثبات نبوت است و خارق العادگی معجزه، ملاک تشخیص معجزه از غیر معجزه. این دو را نباید با هم خلط کرد. خارق العادگی معجزه اثبات نمیکند که معجزه مستقیما با قدرت الهی و آن هم برای اثبات نبوت انجام شده باشد. شاید معجزه را موجود قدرتمندی دیگر غیر از خدا داده یا اصلا همان خدا داده باشد ولی برای اثبات نبوت نداده باشد. در پست قبل هم گفتم:
ممکن است که اصلا اعطا کننده معجزه، لزوما خدا نباشد و معجزه را به هدف اثبات نبوت هم نداده باشد یعنی شاید موجودات دیگر، چنین قدرتی را به انسان ها میدهند یا اصلا خود خدا به بعضی از انسان های پاک و مرتاض، این قدرت را به خاطر ریاضتشان داده باشد نه برای اثبات نبوت که از جمله آن انسان ها پیامبران هستند اما پیامبران هم برای جذب عوام از این قدرت استفاده کرده باشند. چون عوام دنبال یقین نیستند و عقلشان به چشمشان است و حتی با شواهد ظنی هم ایمان می آورند. خلاصه اینکه احتمال دارد، معجزه اصلا ربطی به اثبات نبوت نداشته باشد.
 
عدم رسوایی، نشانه اثبات نبوت است و خارق العادگی معجزه، ملاک تشخیص معجزه از غیر معجزه. این دو را نباید با هم خلط کرد. خارق العادگی معجزه اثبات نمیکند که معجزه مستقیما با قدرت الهی و آن هم برای اثبات نبوت انجام شده باشد. شاید معجزه را موجود قدرتمندی دیگر غیر از خدا داده یا اصلا همان خدا داده باشد ولی برای اثبات نبوت نداده باشد. در پست قبل هم گفتم:
حرف شما درست است اما بحث به لحاظ ثبوتی و اثباتی فرق می کند  ببینید علت آنکه کسی نمیتواند مانند معجزه بیاورد واقعا خارق العاده بودن و وابسته بودن آن به قدرت خداست، یعنی پشت معجزات یک قدرت بی نهایت نهفته است، این به لحاظ ثبوتی و عالَم واقع است. اما به لحاظ اثباتی و برای ما که از عالشم واقع بی اطلاع هستیم و فقط باید از روی ظواهر تشخیص بدهیم، آنچه که معجزه را اثبات می کند این است که خداوند با عدم اعطای معجزات به مدعیان دروغگو آنها را رسوا می کند.
علت آنکه کسی نمیتواند مانند معجزه بیاورد واقعا خارق العاده بودن و وابسته بودن آن به قدرت خداست، یعنی پشت معجزات یک قدرت بی نهایت نهفته است
از این لحاظ هم قابل اثبات نیست شاید پشت این کار بسیار خارق العاده که کسی هم نمیتواند مثل آن بیاورد، قدرتی بزرگ غیر از خدا باشد و هدف دیگری هم از اعطای این قدرت داشته باشد.  
از این لحاظ هم قابل اثبات نیست شاید پشت این کار بسیار خارق العاده که کسی هم نمیتواند مثل آن بیاورد، قدرتی بزرگ غیر از خدا باشد و هدف دیگری هم از اعطای این قدرت داشته باشد.
به مباحث گذشته مراجعه کنید بارها پاسخ این مسئله را عرض کردم دیگر دوباره بخواهیم وارد شویم مباحث تکرار میشود 
بارها پاسخ این مسئله را عرض کردم
صرف پاسخ دادن که مهم نیست. مهم این است که پاسخ، درست باشد و رد نشود. پاسخ ظاهرا درستی که تا به حال به این شبهه داده شده بود، این بود که بر فرض ضرورت ارسال وحی و اینکه معجزه تنها راه است، باید معجزه یقینی باشد. اما بنده، احتمالی را مطرح کردم که این استدلال را باطل کند و آن اینکه شاید اصلا خدا معجزه را نشانه، قرار نداده باشد و نشانه دیگری مثل عدم رسوایی را برای تایید نبی انتخاب کرده باشد و در این صورت دیگر نیاز نیست خدا معجزه را یقینی قرار داده دهد. به هر حال بنده، استدلال درستی بر یقینی بودن معجزه از شما ندیدم که اشکالی نداشته باشد.  
نشانه دیگری مثل عدم رسوایی را برای تایید نبی انتخاب کرده باشد و در این صورت دیگر نیاز نیست خدا معجزه را یقینی قرار داده دهد.
شما همان عدم رسوایی را هم که پذیرفه باشید مسئله حل است، در نتیجه تفاتی نمیکند خواستم با نگاهی دقیق تر بحث ثبوت و اثبات را از هم تکیک کنم اما دیدم درک مسئله کمی دشوار شد مهم نیست، بگذریم...
ببینید علت آنکه کسی نمیتواند مانند معجزه بیاورد واقعا خارق العاده بودن و وابسته بودن آن به قدرت خداست، یعنی پشت معجزات یک قدرت بی نهایت نهفته است، این به لحاظ ثبوتی و عالَم واقع است.
در مقام ثبوت که سخنتان ادعایی بیش نیست چون علم غیب ندارید که از عالم ثبوت برای ما حرف میزنید.
اما به لحاظ اثباتی و برای ما که از عالشم واقع بی اطلاع هستیم و فقط باید از روی ظواهر تشخیص بدهیم، آنچه که معجزه را اثبات می کند این است که خداوند با عدم اعطای معجزات به مدعیان دروغگو آنها را رسوا می کند.
ممکن است خدا به دروغگو معجزه بدهد ولی رسوایش هم بکند. آن چیزی که در مدعی دروغگو و راستگو جمع نمیشود، عدم رسوایی است اما معجزه را میتوانند هر دو داشته باشند و این هیچ اشکالی ندارد.  
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته، عرض ادب، روی معجزه قبلاً در سایت خیلی بحث شده است ... معجزه واقعاً به آن معنا که معمولاً گفته می‌شود به صورت قطعی و روشن ظاهری و آشکار نیست ... نه اینکه مردم فرق بین شعبده و جادو و معجزه را می‌دانستند، و نه اینکه معجزه چیزی است که صرفاً ظاهری عجیب و غریب داشته باشد که مردم را متحیر کند تا مردمی که عقل و هوش از سرشان پریده در غیاب عقل و هوش تسلیم شوند، یا به عبارت دیگر مسخ شوند، مثل عاشقی که در حال عاشقی ازدواج می‌کند و بعد از ازدواج می‌فهمد که عشق چشم حقیقت‌بینش را کور کرده بود و با چشم بسته ازدواج کرده است ... نه برادر، ایمان آوردن باید دقیقاً با عقل و هوشیاری و چشم حقیقت‌بین باشد ... حیرت اولیه اگر غالب باشد صفات دیگر خدا به زیر سؤال می‌رود ... سال‌های قبل در سایت بحث شد که سامری هم مغجزه آورد وقتی گوساله‌ای ساخت که از آن صدا در می‌آمد، تازه شعبده و چشم‌بندی هم نبود، واقعاً «قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ» در آن انداخت ... تازه سامری هم مثل سیاق پیامبران به همان خدای حضرت موسیٰ علیه‌السلام دعوت کرد و گفت این است خدای موسیٰ که او فراموش کرده است، حضرت موسیٰ علیه‌السلام را هم تکذیب نکرد، پیامبران قبلی را هم تأیید کرد و بنی‌اسرائیل را به خدای ایشان فراخواند که نعوذبالله در واقع همان گوساله بوده است ... من و شما اگر با این تعریف متداول از معجزه با این قضیه برخورد می‌کردیم باید می‌گفتیم که ما به موسیٰ علیه‌السلام از روی معجزاتش ایمان آوردیم، اینک سامریّ هم معجزه آورده پس با همان حجت باید به او هم ایمان بیاوریم ... ولی با این وجود شک وجودشان را گرفته بود و نه یقین، حضرت هارون علیه‌السلام که پیامبر بودند هم برای مخالفت با سامریّ معجزه‌ای از طرف خدا نیاوردند ... دست آخر هم یک عده به «سیره‌ی عقلا» گفتند «احتیاط» می‌کنیم و این را می‌پرستیم تا موسیٰ علیه‌السلام برگردد و ببینیم تأیید می‌کند یا نه ... ولی وقتی حضرت موسیٰ علیه‌السلام برگشتند نگفتند که خوب شد که تسلیم نشدید و فقط احتیاط کردید، بلکه عصبانی شدند و حکم تکفیر ایشان را دادند و ایشان به مرگ محکوم شدند ... معجزه فراتر از یک ظاهر عجیب است که با جادو و شعبده بتوان جعلش کرد ... در روایت امیر مؤمنان علی علیه‌السلام داریم در وصف قرآن که فرمودند قرآن ظاهری دارد و باطنی ... ظاهرش مانند کلام بشر است (یعنی حتیٰ قابل جعل هم هست! مثل اینکه شبیه برخی از معجزات انبیاء علیهم‌السلم را با تکنولوژی چه بسا بتوان ظاهراً جعل کرد و عده‌ای را با آن فریب داد)، اما باطن آن دیگر غیر قول بشر است، و فعل خدا و قول خدا مخصوص خداست و شبیه هیچ کدام از قول و فعل غیرخدا نیست ... البته خیلی خیلی نگشتم ولی در میان تمام علما تنها کسی را دیده‌ام که معجزه بودن قرآن را نزدیک به این روایت معنا کرده‌اند آیت‌الله بهجت بوده‌اند که اثری که قرآن بر دل می‌گذارد را وجه اعجاز قران شمردند ... اعجاز با مخاطب اعجاز همان کاری را می‌کند که مثلاً استدلال حضرت ابراهیم علیه‌السلام با بت‌پرستان بابِل کرد که وقتی با استدلال او مواجه شدند که بت‌ها ضعیف هستند و نمی‌توانند با تبر به جان هم بیفتند «فَرَجَعُوا إِلَيٰ أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ» ... این ارجاع به نفس خود، یعنی به یادآوری عهد الست در مورد قرآن هم که مثلاً وجوه اعجاز قرآن را ادبی و علمی و خبر از غیب و ... معرفی می‌کنند، همه دارند فعلاً ظاهر این اعجاز را معرفی می‌کنند، مثل اینکه اعجاز مثلاً حضرت صالح علیه‌السلام را صرف ظاهر بیرون آمدن شتری از دل کوه معرفی کنند ... اما این فقط ظاهر قضیه است ... باطن قضیه است که در بحث حجیت اعجاز اصل قضیه است ... شما خدا را در باطن خود می‌یابید و شهادت می‌دهید که پس این پیامبر از طرف خداست ... یک پیامبر آمده و می‌گوید من از طرف کسی برای شما پیام آورده‌ام ... اگر ابتدا به سکون شما آن شخص فرستنده را نشناسید، و پیامش برای شما پر از امر و نهی باشد، اول باید ببینید آن فرستنده کیست که آیا صلاحیت امر و نهی شما را دارد یا نه، و بعد ببینید که آیا فرستنده واقعاً از طرف اوست، و اینکه اصلاً چنان کسی اصلا وجود داشته که بخواهد چنین نامه‌ای را برایتان بفرستد یا نه؟ عهد الست فرستنده را به ما معرفی کرده است و باطن معجزات هم کار اتمام حجیت را می‌کند ... باقی بهانه است ... و الله العالم
عهد الست فرستنده را به ما معرفی کرده است 
اشاره به قرآن در بحث های برون دینی و عقلی، بیهوده و بیجاست.
باطن معجزات هم کار اتمام حجیت را می‌کند
دقیقا بحث بر سر همین است و به دلیل اینکه معلوم نیست که معجزه را اولا خدا داده و دوما برای اثبات نبوت داده، میگوییم که معجزه، حجت را تمام نمیکند؛ حالا اگر شما ادعا دارید که حجت را تمام میکند، اشکال بنده را رد کنید و ادعایتان را اثبات کنید.  
اشاره به قرآن در بحث های برون دینی و عقلی، بیهوده و بیجاست.
بحث من برون‌دینی نیست ... فکر کردم شما مسلمانی هستید که می‌خواهید بنیادهای دینتان را بهتر و عمیق‌تر بشناسید، اگر زود قضاوت کردم جوابی که داده بودم را نادیده بگیرید
دقیقا بحث بر سر همین است و به دلیل اینکه معلوم نیست که معجزه را اولا خدا داده و دوما برای اثبات نبوت داده، میگوییم که معجزه، حجت را تمام نمیکند؛ حالا اگر شما ادعا دارید که حجت را تمام میکند، اشکال بنده را رد کنید و ادعایتان را اثبات کنید.
اثبات یعنی چی؟ یعنی چیزی بگم که قانع بشوید؟ اگر قانع شدید یعنی من «حق متحقق» را گفته‌ام؟ یقین روان‌شناسی نهایت یقینی است که به دنبالش هستید؟ اگر بله که با دوستان دیگر بحث کنید، من ظرفیتم از این بحث‌ها پر شده است ... یک نفر طرفداری چیزی که دوست دارد را می‌کند و هزار و یک استدلال فلسفی می‌آورد که از آن چیزی که دوست دارد درست باشد دفاع کند، طرف دیگر هم به نوبه‌ی خودش همین کار را در دفاع از چیزی که خودش دوست دارد که درست باشد انجام می‌دهد ... اگر هم یکی از دو طرف جوابی در مقابل دیگری نداشت دو حالت دارد، یا موقتاً تسلیم می‌شود (موقتاً گفتم چون بادآورده را باد می‌برد، کسی که با یک استدلال قانع شود، با استدلال یا شبهه‌ی دیگری دوباره به شک می‌افتد)، و یا با همان منطق‌گرایی افراطی می‌گوید «نیافتن جواب دلیل بر نبود جواب نیست» و به همین راحتی چیزی که دوست ندارد بپذیرد را نمی‌پذیرد ... اما آیا اصولاً منطق قابلیت کشف حقیقت را دارد؟ جواب من این است که نه! ارسطو که پایه‌گذار این منطق امروزی بود خودش چنین ادعایی نداشت که امروز ما فکر می‌کنیم منطق چنین کارکردی دارد ... منطق کارکردش در اقناع دیگران است ... کشف حقیقت ساحت دیگری دارد ... این همه منطق‌دان که هر کدام خود را محق و دیگران را بر باطل می‌شمرند گواه این هستند که از منطق و فلسفه نباید انتظار خیلی زیادی برای رسیدن به حقیقت داشت ... در عوض می‌شود بی‌سواد بود و به حقیقت دست یافت چنانکه فلاسفه و منطق‌دان‌های بزرگی به گرد پایش هم نرسند ... ساز و کار این مطلب را بشناسیم جواب سؤال‌های شما دیگر اصلاً سخت نیست که داده شود ... شما یک راه جلوی من بگذارید که حقیقت به آن شناخته شود و بعد از من بخواهید که حقیقت را آنطور که فکر می‌کنم حقیقت باشد از آن راه برایتان اثبات کنم ... اگر دنبال حقیقت هستید ... و اگر دنبال قانع شدن هستید، این یعنی بحث را در حدّ سرگرمی پایین آورده‌اید ... حالا شما دنبال چه هستید؟
فکر کردم شما مسلمانی هستید که می‌خواهید بنیادهای دینتان را بهتر و عمیق‌تر بشناسید، اگر زود قضاوت کردم جوابی که داده بودم را نادیده بگیرید.
ما داریم از دید برون دینی و عقلی بحث میکنیم و این ربطی به مسلمان بودن یا نبودن من ندارد. منظورم این بود که پست شما کمک به بحث نکرده و مشکلی را حل نمیکند مگر اینکه هدفتان از ارائه این مطالب چیز دیگری بوده باشد.
یعنی چیزی بگم که قانع بشوید؟
من بحث نمیکنم که صرفا قانع بشم، بحث میکنم که به حقیقت نزدیک بشم یا لااقل با خودم اتمام حجت کنم.  
منظورم این بود که پست شما کمک به بحث نکرده و مشکلی را حل نمیکند
شکر خدا که نگفتید مشکل جدیدی اضافه کرد! کمک نکردن به بحث‌ها کار فقط امروزم نیست ... یک بار در دوران کارشناسی، یک سؤال فیزیکی داشتم که شاید سه سال درگیرش بودم و هر طور که فکر می‌کردم که جواب متداول برای آن را دقیقش کنم که از ابتدا تا به انتهایش قابل فهم باشد، نمی‌شد ... مدتها هم با اساتیدم رویشان بحث کرده بودم، یادم نیست ولی مثلاً فکر کنید رویش مقاله هم نوشته بودم ... در دوران کارشناسی ارشد با استادی درس داشتیم که به نظرم رسید خیلی با سواد است، انتهای جلسه‌ی اول درس که داشتند از کلاس بیرون می‌رفتند رفتم جلو و با این تصور که دیگر من در زمینه‌ی این سؤال خیلی محقق و باسواد هستم سؤالم را موجز بیان کردم. حتیٰ یک لحظه هم فکر نکرد، حرفم که تمام شد صورت سؤال را برد زیر سؤال و گفت این سؤال اصلاً غلط است و بخاطر همین هم جوابی ندارد! اگر بدونید چقدر از جوابش زورم گرفت ... دیگر ته کلاسشون می‌نشستم و رفتارم هم از حالت شیفته‌ی علم ایشان بودن به جبهه‌گیری منجر شد، هر چی می‌گفتند با نگاه نقادانه گوش می‌دادم که یکجایی ازشون اشکال بگیرم ... فکر کنم می‌خواستم انتقام بگیرم لابد! خیلی سال از آن موقع‌ها گذشته دیگر فقط شبحش در ذهنم مانده. جلسه‌ی دوم هم که تا وارد کلاس شدند یک مساوی تانسوری بهم دادند و گفتند این را تحقیق کن؛ فکر کنم فهمیده بودند که از جواب یک کلمه‌اشان جا خورده بودم و اقناع نشده بودم؛ من هم همان موقع سر کلاس بود فکر کنم که اثبات کردم و رفتم پای تخته هم نوشتم، یادم نیست ولی فکر کنم تو دلم گفتم خوب که چی ... فقط یادم هست که آخر دوره‌ی ارشدم ناگهان دیدم که حق با ایشون بوده و چیزی که نمی‌توانستم حل کنم بخاطر این بود که کلاً حلّی به آن صورت که دنبالش بودم نداشت ... رفتم دم در اتاقشان و این را گفتم که آقای دکتر ببخشید حق با شما بود و من تازه فهمیدم که چرا حرفتان درست بود! ... جالبه که تو بحث‌های اعتقادی و دینی هم یک موقع سرم درد می‌کرد برای این بحث‌های منطقی و حتی تلاش داشتم اعتقادات را به زبان ریاضی بیان کنم، و تا یک جاهایی از آن هم رفتم ... اما خوب، در همین سایت بود که با دوستی آشنا شدم که صادقانه و متواضعانه سؤالی را مطرح کرد که شاید جهت زندگی‌ام در این مباحث اعتقادی را عوض کرد، بنده‌ی خدا مؤمن و مسلمان بود و قصد شبهه‌اندازی نداشت، فقط به چیزی گیر داده بود که من معمولاً زیاد بهش گیر نمی‌دادم، و البته خیلی از مسائل گنگی که در کنار آن همه بحث منطقی بود و کمتر فرصت می‌کردم بهشان بپردازم که چرا گنگ هستند هم در بحث با ایشان برایم از گنگی خارج شدند، تازه دست آخر هم کلی ازم تشکر کردند که صبورانه با ایشان بحث و گفتگو کردم، نمی‌دانستم که من مدیون ایشان هستم و نه ایشان مدیون من ... سرتان را درد آوردم که بگم، می‌دانستم آن حرف‌هایم احتمالاً کمکی به بحثتان نمی‌کند ... همینطوری اگر دوست داشتید آن را یک گوشه‌ی ذهنتان بگذارید، اگر دوست نداشتید هم که هیچ ... بگذرید ...
مگر اینکه هدفتان از ارائه این مطالب چیز دیگری بوده باشد.
خدا کند که هدفم نفس‌پرستی نبوده باشد ... التماس دعا
من بحث نمیکنم که صرفا قانع بشم، بحث میکنم که به حقیقت نزدیک بشم یا لااقل با خودم اتمام حجت کنم.
حقیقت عجب واژه‌ی عجیبی است، نزدیک است در عین دوری و دور است در عین نزدیکی ... در رسیدن به حقیقت موفق باشید، من هم شاید اگر توانستم این همه صفات رذیله که در خودم سراغ دارم را درست کنم ان شاء الله به شما در ساحت حقیقت برسم ...
فکر کردم شما مسلمانی هستید که می‌خواهید بنیادهای دینتان را بهتر و عمیق‌تر بشناسید، اگر زود قضاوت کردم جوابی که داده بودم را نادیده بگیرید
وقتی می‌خواهیم از فلسفه استفاده کنیم، بایستی به قواعد منطق پایبند باشیم و یکی از قواعدش اینه که نمی‌تونیم از حکم مسئله به عنوان فرض استفاده کنیم. حالا اینجا یا قراره از روشی غیر از فلسفه به حقیقت برسید که این شیوه رو می‌تونید تبیین کنید، یا این که نشان دهید شیوه استدلال شما در چارچوب قواعد فلسفه است.
[quote comment=1049593]
فکر کردم شما مسلمانی هستید که می‌خواهید بنیادهای دینتان را بهتر و عمیق‌تر بشناسید، اگر زود قضاوت کردم جوابی که داده بودم را نادیده بگیرید
وقتی می‌خواهیم از فلسفه استفاده کنیم، بایستی به قواعد فلسفه پایبند باشیم و یکی از قواعدش اینه که نمی‌تونیم از حکم مسئله به عنوان فرض استفاده کنیم. حالا اینجا یا قراره از روشی غیر از فلسفه به حقیقت برسید که این شیوه رو می‌تونید تبیین کنید، یا این که نشان دهید شیوه استدلال شما در چارچوب قواعد فلسفه است. [/quote سلام شاید این توضیحات بتواند به فهم کلام جناب باء کمک کند. اگر هم اشتباه بود جناب باء ببخشند. اثبات یک مسئله درونی است. من نمیتوانم چیزی را برای شما اثبات کنم. حتی براهین عقلی یک سری جملات تنظیم شده برای انتقال مسیری است که شما را به حقیقت برساند. پس اثبات یک مسئله شخصی است و قابل انتقال نیست. اکنون مسیرهای متفاوتی برای اثبات وجود دارد. یکی از آنها فطرت است. فطرت چیست؟ از اینجا شروع میکنم. شما در منطق کلی زمان می گذارید و تلاش می کنید که دچار مغالطه نشوید. همانطور که می دانید هدف از این کار پی بردن به مغالطه دیگران نیست بلکه ابتدا باید مغالطه های ذهنی خودتان را بفهمید. در این مسئله اخلاق و ذهن پاک خیلی اهمیت دارد. چه بسا شما کتابهای منطقی را حفظ باشید و در یافتن مغالطات خبره باشید اما به خاطر نفس ناپاک نتوانید جلوی مغلطه ذهنی خودتان را بگیرید... فطرت چیست؟ شما در منطق سعی می کنید به گزاره های بدیهی برسید. و جالب است بزرگترین دعواها از درک همین بدیهیات نشئت می گیرد. چون هر کسی نمیتواند درک درستی داشته باشد.  فطرت چیست؟ فطرت همان داده هایی است یا همان حقایقی است که خداوند در وجود شما قرار داده است مثل خدا و توحید و نبوت و ولایت چه طور میتوان به این بدیهیات رسید؟ باید به حقیقت درونی خودمان رجوع کنیم.  شاید به همین جهت است که خداوند مثال می زند به طوفان زدگان در دریا.... در آن اوضاع و احوال به آن درک واقعی رسیده اند...به آن فطرت و حقیقتی که خدا در وجودشان گذاشته رسیده اند... هر کسی در اتفاقات روزها و سالها شاهد چنین بارقه هایی هست... اتفاقات به ظاهر کوچک و شخصی که خبر از آن حقیقت و فطرت می دهند... تفاوت منطق و فطرت در این است که منطق میخواهد از لابه لای سخن به آن حقیقت نزدیک شود اما اگر توجه نکنیم که اثبات امری درونی است و شخصی، گمراه می شویم...گویا انتظار داریم کلمات چیزی را اثبات کنند... در حالی که فطرت خودش حقایقی است که فقط باید درک شود که ما درک کردیم فقط باید به یاد بیاوریم. به همین جهت می گوییم فطرت را بیدار کن... به یاد بیاور... اینکه عبادت می کنیم و ذکر می گوییم یک فایده اش همین است یادآوری = ذکر به همین جهت حتی میتوان گفت مسلمان شو و عبادت کن تا برایت اثبات شود. یا حق
بسیار عالی بیت المعمور عزیز، این میشه یک روش دیگر شناخت. اگر به این نتیجه برسیم که با فلسفه و اصول منطق (همون اصول ریاضی وار) نمی‌تونیم به نتیجه برسیم، باید به فکر راه دیگری برای رسیدن به حقیقت باشیم.   اما روشهای دیگه مثل شهود و الهام و ... هم سختی‌های خودشون رو دارند و تخیل و توهم می‌تونند با اون تداخل کنند. اگر دو نفر بر سر اعتقادات اختلاف داشته باشند، وقتی کشتیشان غرق میشه ممکنه هر کدوم برگردند سمت مذهبی که می‌شناسند و از اون کمک بخوان. تشخیص این که واقعاً کدوم یکی داره عهد الست رو به یاد میاره سخته چون اگر چیزی در پس ذهن ما از عهد الست به یاد مونده باشه، با تمام چیزهایی که از جامعه و رسانه شنیده‌ایم مورد تداخل قرار می‌گیره.   استدلالهای منطقی این خوبی رو دارند که میشه بیاریمشون روی کاغذ و در مورد نحوه نتیجه‌گیری بحث کنیم، اما به قول مولوی این پای چوبین سخت بی‌تمکین است. کشف و شهود از این محدودیتها آزاده اما شاید اون قاعده‌مندی فلسفه را نداشته باشند.
وقتی می‌خواهیم از فلسفه استفاده کنیم، بایستی به قواعد منطق پایبند باشیم و یکی از قواعدش اینه که نمی‌تونیم از حکم مسئله به عنوان فرض استفاده کنیم.
فلسفه خوبه ولی بهترین راه نیست، یک راهه کنار راه‌های دیگه ... راهی منحصربفرد و عالی و بلکه متعالی نیست ... یک تلنگره ... می‌تواند گاهی برای افراد موقعیت‌های «آهان» درست کند که بعد دیگر هر کسی در درون خودش مسیر را با اسباب مناسب رسیدن به حقیقت طی کند، مثل کاری که تلنگرهای دیگر انجام می‌دهند ... تلنگر برای کس دیگری می‌تواند بیماری عزیزش باشد، ترس ناگهانی از دست دادن کار یا خانه یا آبرویش باشد و ... که توجه شخص ناگهان از توجه به مسائل معمول روزمره‌اش منقطع شود و در این انقطاع به حقیقت متوجه می‌شود ... بخاطر همین اصراری بر استفاده از فلسفه ندارم ... فلسفه در رسیدن به حقیقت یک مسیر خیلی خیلی ممتاز و خاص نیست ... ۱۲۴۰۰۰ پیامبر هم (لااقل خبر آن‌هایی که به ما رسیده است) از این مسیر اقدام نکردند، در عین حال که همه موظف بودند بر بندگان خدا اتمام حجت کنند به نحوی که مخالفت با ایشان مخالفت با خدا محسوب شود ...
حالا اینجا یا قراره از روشی غیر از فلسفه به حقیقت برسید که این شیوه رو می‌تونید تبیین کنید، یا این که نشان دهید شیوه استدلال شما در چارچوب قواعد فلسفه است.
رسیدن به حقیقت زحمت کشیدن نمی‌خواهد، حقیقت بی‌پرده عیان است، خودش آشکار می‌شود حتیٰ بر کافری که هیچ به دنبال حقیقت نگردد ... ما اگر مرد میدان هستیم باید به آن گردن بنهیم وقتی که با آن مواجه می‌شویم ... آزاده باشیم و حق‌طلب کفایت می‌کند ... ما به این دنیا نیامده‌ایم که به دنبال حقیقت بگردیم، حقیقت را قبل از اینکه به این دنیا بیاییم به ما گفتند و قرار است در این دنیا به خاطرش بیاوریم، با تلنگرهای کوچک و بزرگ، بارها و بارها، چون هی به یاد می‌آوریم و بعد دوباره دچار روزمرگی می‌شویم و به تدریج دوباره فراموش می‌کنیم «وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذَا نَسِيتَ» ... این دنیا قرار است بندگی کنیم و در مسیر بندگی کردن رشد کنیم، نه اینکه تمام عمر به دنبال حقیقت باشیم، کسی که مدام دنبال اصل حقیقت باشد دارد عمرش را تلف می‌کند (تمام عمر را دنبال حقیقت بودن وقتی ممدوح است که مدام با رتبه‌ای بالاتر از حقیقت برسد، نه اینکه به دنبال اصل حقیقت باشد که مثلاً خدا وجود دارد یا نه، اسلام حق است یا باطل، قرآن از طرف خداست یا نیست)، به جایش اگر تلاش کند کاری که می‌داند درست است را انجام بدهد حق را می‌یابد، مثل آنکه آیت‌الله بهجت رحمه‌الله حدیث کردند که هر کسی به چیزی که می‌داند عمل کند چیزی که نمی‌داند را خدا بهش می‌آموزد، و خدا در و دیوار را معلمش می‌گرداند ... حقیقت از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است ... قلب سلیم می‌خواهد و آزادگی و حق‌طلبی که بشود حقیقت را دید، و هر سه یک چیز هستند ... گناه این است که دیدن حقیقت و فراموش کردن آن عادت ما بشود، ملکه‌ی ما بشود، باب انسانیت ما به جای آنکه بر روی ریشه‌ی «اَنَسَ» بچرخد بر روی ریشه‌ی «نَسَیَ» بچرخد تا در نهایت بگویند: «فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا إِنَّا نَسِينَاكُمْ وَ ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» ... و الله العالم شاید باز هم حرف‌هایم بی‌ربط باشند ... اگر اینطور به نظر رسید احتمالاً بخاطر این است که «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ» شامل حالم شده و حرفم برکت ندارد ... مگرنه به نظر خودم بی‌ربط نبودند، فقط «مَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ»
سلام
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته، و عرض ادب و احترام و تشکر،
اگر هم اشتباه بود جناب باء ببخشند.
خدا از بزرگی کمتان نکند، من معمولاً تمام حرف‌هایم پر از اشتباه هستند، بعضی‌ها را خودم به موقع می‌فهمم و اصلاح می‌کنم، بقیه را کلی طول می‌کشد که بفهمم و دیگر نمی‌شود اصلاح کرد ... اینها نظریه‌پردازی دینی است، حتیٰ گاهی فرضیه‌پردازی است، اگر اشکالی درش دیدید شک نکنید که می‌شود تغییرش داد و اصلاحش کرد ... درک شخصی حقیقت یک چیزه و تلاش برای توصیف آن به صورت نظام‌مند و مستقل از اشخاص برای دیگران یک چیز دیگری است ...
اثبات یک مسئله درونی است. من نمیتوانم چیزی را برای شما اثبات کنم.
نمی‌دانم رشته‌ی تحصیلی دوستان چیست، ولی در فیزیک مکانیک ما به طور متداول سه گونه‌ی تعادل داریم، تعادل پایدار، ناپایدار و خنثیٰ ... برای تصور کردن این تعادل معمولاً یک توپ را در نظر می‌گیرند:
  • اگر این توپ داخل یک سطح که انحنائش رو به بالا باشد قرار بگیرد (مثلاً داخل یک چاه)، هر چه به این طرف و آن طرف برود، جاذبه آن را دوباره به سمت پایین‌ترین بخش چاه برمی‌گرداند ... در این حالت تعادل داخل این چاه پایدار محسوب می‌شود
  • اگر این توپ بر روی قله‌ی یک تپه (منحنی که انحنایش به سمت پایین است) قرار بگیرد، دیگر تعادلش ناپایدار است، چون با کوچکترین جابجا شدنی از روی قله‌ی تپه در اثر وزنش کلاً از روی نپه قل می‌خورد و می‌افتد پایین
  • اگر هم این توپ روی یک سطح صاف افقی قرار بگیرد تعادل خنثیٰ است، یعنی شما هر چقدر هم که جابجایش کنید اگر سرعت اولیه‌ای بهش ندهید هر کجا که رهایش کنید همانجا باقی می‌ماند و تعادل اولیه‌ایش به آن تعادل جدید منجر می‌گردد
معمولاً برداشت مردم از مفهوم «اثبات» چیزی است شبیه به «تعادل پایدار» ... یعنی یک برهان می‌آورند و بعد می‌گویند خب دیگر فلان مطلب اثبات شد، و همه خوش و خرم می‌روند خانه‌اشان و گمان می‌کنند کار تمام است ... اما تقسیم‌بندی بالا صرفاً بحث «پایداری خطی» را مطرح کرده است (linear stability)، حال آنکه در عمل ما ناپایداری‌های غیرخطی هم داریم، کافی است آن انحراف اولیه در موقعیت توپ دیفرانسیلی نباشد و قابل توجه باشد، و دیواره‌های آن چاهی که توپ ته آن قرار گرفته است هم بی‌نهایت بزرگ نباشد، آن وقت چه بسا انحرافی که توپ را از دیواره‌ی چاه بالا برده و بر روی لبه‌ی چاه قرار دهد که دیگر می‌تواند سطح صاف و افقی باشد و یا خودش سطح شیبداری باشد که تمایل داشته باشد توپ را به جای دیگری به غیر از داخل همان چاه روانه کند ... «اثبات»ها را باید اینطور دید که صرفاً در مقابل برخی سؤالات کارکرد دارند مگرنه همواره باید نگران بود که شاید در آینده سؤالات و شبهات دیگری مطرح شود که این اثبات‌های فلسفی از عهده‌ی پاسخ دادن به آن‌ها بر نیایند ... مثالش برهان سینوی است که اول با ۳ گام ارائه شد و همه خوشحال بودند که اثبات انجام شد و کسی نتوانست ردّش کند، بعد در طول تاریخ آنقدر به آن گیر دادند و زیر سؤالش بردند که آن برهان مدام باید ویرایش می‌گشت تا بتواند به سؤالات جدید هم پاسخ بدهد و همچنان اثبات محسوب گردد، تا جایی که مثلاً به جای ۳ بند الآن ۱۸ بند دارد ... این یعنی آن چاهی که ساخته بودند که پایداری را به ارمغان بیاورد مدام باید دیوارش بلند و بلندتر می‌شد، چون سؤالات و شبهاتی مطرح می‌گشتند که قبلاً مطرح نشده بودند ... اما برای کسی که می‌خواهد از این طریق به حقیقت دست یابد چه تضمینی هست که این دیوار همواره می‌تواند آنقدر بلند شود که هر سؤالی هم که مطرح شود همچنان بتواند جوابگوی آن باشد؟ ... برای ما که مسلمان هستیم می‌گوییم «مطمئن باش همیشه می‌شود جواب شبهات را داد تا «قانع‌کننده» باقی بماند»، اما همانطور که گفتم این برای ما که مسلمان هستیم درست است، مگرنه اگر کسی متوقف باشد بر همین سؤالات و جواب‌ها و براهین و نقدهایشان، آن وقت آیا باز هم می‌توان تضمین داشت که آنچه این برهان اثبات می‌کند همان حقیقت است؟ بخاطر همین هم این اثبات‌ها همگی اقناعی هستند ... راه فرار از پذیرفتن این اقناع هم ساده است، کافی است بگویند آقا ما نتوانستیم سؤالی پیدا کنیم که اثبات شما را شکست دهد، اما شاید ما در حال حاضر بهترین کسی نیستیم که بتواند با شما بحث کند، شاید الآن نتوانم اثبات شما را شکست دهم و ۱۰۰ سال بعد کسی بیاید که بتواند ... پس همیشه این احتمال «قابل اعتنا» باقی می‌ماند که شاید این اثبات صرفاً یک موفقیت مقطعی بوده باشد که جنبه‌ی اقناع‌کنندگی داشته است، نه اینکه حتماً و لزوماً به حقّ متحقّقی دلالت کند و رهنمون باشد ... برای رسیدن به تعادل ۱۰۰٪ پایدار باید به جای چاهی که به هر حال یک سرش باز است، به فکر یک ظرف دربسته باشیم ... دایره‌ی حقیقت ... و دایره‌ی حقیقت نتیجه‌ی هیچ استدلال فلسفی نیست ... باز هم متشکرم از اینکه به کمک این بیان الکن آمدید
سال‌های قبل در سایت بحث شد که سامری هم مغجزه آورد وقتی گوساله‌ای ساخت که از آن صدا در می‌آمد، تازه شعبده و چشم‌بندی هم نبود، واقعاً «قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ» در آن انداخت ... تازه سامری هم مثل سیاق پیامبران به همان خدای حضرت موسیٰ علیه‌السلام دعوت کرد و گفت این است خدای موسیٰ که او فراموش کرده است، حضرت موسیٰ علیه‌السلام را هم تکذیب نکرد، پیامبران قبلی را هم تأیید کرد و بنی‌اسرائیل را به خدای ایشان فراخواند که نعوذبالله در واقع همان گوساله بوده است ... من و شما اگر با این تعریف متداول از معجزه با این قضیه برخورد می‌کردیم باید می‌گفتیم که ما به موسیٰ علیه‌السلام از روی معجزاتش ایمان آوردیم، اینک سامریّ هم معجزه آورده پس با همان حجت باید به او هم ایمان بیاوریم ... ولی با این وجود شک وجودشان را گرفته بود و نه یقین، حضرت هارون علیه‌السلام که پیامبر بودند هم برای مخالفت با سامریّ معجزه‌ای از طرف خدا نیاوردند ... دست آخر هم یک عده به «سیره‌ی عقلا» گفتند «احتیاط» می‌کنیم و این را می‌پرستیم تا موسیٰ علیه‌السلام برگردد و ببینیم تأیید می‌کند یا نه ... ولی وقتی حضرت موسیٰ علیه‌السلام برگشتند نگفتند که خوب شد که تسلیم نشدید و فقط احتیاط کردید، بلکه عصبانی شدند و حکم تکفیر ایشان را دادند و ایشان به مرگ محکوم شدند ...
سلام و احترام خدمت جناب باء عزیز  ببینید دو نکته در خصوص این بخش از فرمایشتان باید عرض کنم اول اینکه خود دعوت به بت پرستی از سوی سامری کار را تمام می کند و حجت بر مردم تمام است.  دوم اینکه قطعا میان کار سامری با معجزات انبیا تفاوت فاحش وجود داشته است، این لازمه اتصال پیامبران به یک قدرت نامحدود است البته من تفاوت تفاوت باطنی که فرموده اید را هم قبول دارم، اما این تفاوت را در ظاهر هم می دانم.   
سلام و احترام خدمت جناب باء عزیز
سلام جناب و مسلم و عرض ادب و احترام
اول اینکه خود دعوت به بت پرستی از سوی سامری کار را تمام می کند و حجت بر مردم تمام است. 
برای مای امروزی بله، اما برای بنی‌اسرائیل آن روز نه لزوماً ... چون اتفاقاً قبل از همین واقعه‌ی گوساله، بنی‌اسرائیل بر یک قوم بت‌پرست عبور کردند و تمنای بت هم از حضرت موسیٰ علیه‌السلام داشتند: وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَىٰ قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَىٰ أَصْنَامٍ لَّهُمْ ۚ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَـٰهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ ۚ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ﴿١٣٨﴾ إِنَّ هَـٰؤُلَاءِ مُتَبَّرٌ مَّا هُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿١٣٩﴾ قَالَ أَغَيْرَ اللَّـهِ أَبْغِيكُمْ إِلَـٰهًا وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿١٤٠﴾ همانطور که می‌بینید، حضرت در پاسخ به تمنای ایشان از پرستش بت‌ها فقط «شرک» را نفی کردند ... سامری هم که دعوت به شرک نکرد! بلکه گفت این گوساله همان خدای موسیٰ است که فراموش کرده است «فَقَالُوا هَـٰذَا إِلَـٰهُكُمْ وَإِلَـٰهُ مُوسَىٰ فَنَسِيَ» ... سامری دعوتش به یکتاپرستی بود، پیامبری حضرت موسیٰ علیه‌السلام را رد نکرد و ادعا داشت که دارد به همان خدایی دعوت می‌کند که موسی علیه‌السلام دعوت می‌کرد، و تفاوتشان تنها در «مصداق» همان خدای واحد بود که ظاهراً حضرت موسیٰ علیه‌السلام موفق نشده بودند آن را چندان برای بنی‌اسرائیل جا بیاندازند، و مثالش همانجاست که بنی‌اسرائل تمنای بت از ایشان داشتند. آن‌ها در آن زمان قومی بودند که سال‌ها با بت‌پرستان زندگی کرده بودند و پذیرش اینکه بت‌ها بتوانند خدا باشند یا خدا بتواند بت باشد چندان برایشان دشوار نبود ... همین الآن مسیحیانی که نعوذبالله مسیح علیه‌السلام را خدا می‌دانند اگر با ایشان حرف بزنید به قادر مطلق بودن خدا تمسک می‌جویند و می‌گویند او چون قادر مطلق است پس می‌تواند اگر بخواهد به صورت بشری بر روی زمین بیاید. منکر وجود خدا نیستند، خود را غیرموحد هم نمی‌شمرند و می‌گویند سه همان یک است. بنی‌اسرائیل آن زمان وضعشان کم و بیش به همین خرابی بوده است. به همین دلیل دعوت به بت‌پرستی به خودی خود حجت را بر مردم تمام نمی‌کرده است که پس سامریّ دروغ می‌گوید و ادعای کذب دارد. شرایط آن موقع بنی‌اسرائیل فرصت را برای چنین ادعایی به او می‌داده است. ظاهراً هم که معجزه داشت، پس ظاهربینان چه بسا «باید» تسلیم او می‌شدند، اما جالب است که همان ظاهربینان هم باطناً می‌دانستند که سامریّ دروغ می‌گوید، و این از شکی که در دلشان افتاده بود مشخص می‌شود، چنانکه وقتی هارون علیه‌السلام ایشان را نهی فرمود (اما برای این مقابله‌ی با سامریّ معجزه‌ای نیاورد که گواه صدقش باشد) جواب دادند که «قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّىٰ يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَىٰ» ...
  • بنی‌اسرائیل یک حجت برای پذیرفتن سامری داشتند: معجزه‌ی او، و اینکه موسیٰ را تصدیق کرد و سابق بر آن هم جایگاه بالایی داشت و از خواصّ اجتماع محسوب می‌شد
  • و یک حجت هم بر ردّ او داشتند: موسیٰ علیه‌السلام هارون را جانشین خود گردانده بود و بنی‌اسرائيل مأمور به پذیرش سخن او بودند، و نه سامریّ
اما گروهی حجت اول را پذیرفتند، با این استدلال که ما حرف موسیٰ علیه‌السلام را هم به واسطه‌ی همان معجزاتش پذیرفتیم (که البته فقط این نبوده است، وعده‌ی به ظهور منجی هم از مدتها قبل توسط انبیاء سلف و اوصیاء ایشان به آن‌ها داده شده بود و انتظارش را می‌کشیدند)، پس اگرچه موسی علیه‌السلام ما را به گوش دادن به هارون علیه‌السلام فرمان داده است، اما حجت سامریّ کم‌وبیش هم‌سنگ حجت خود حضرت موسیٰ علیه‌السلام است و ما اگر قرار می‌بود موسی را به موسیٰ بودن بپذیریم که بعد بخواهیم به فرمانش گوش بدهیم بخاطر همان معجزاتش بوده است که الآن سامری هم یکی مثل همان‌ها را آورده است ... اما گروهی که حجت دوم را پذیرفتند، در آزمایشی پیروز شدند که آدم علیه‌السلام در بهشت پیروز آن میدان نشد ... داستان آزمایش‌های خدا به این آسانی‌ها که معمولاً برای کودکان روایت می‌کنند نبوده که هر کودکی که به این روایت‌ها گوش می‌دهد می‌گوید آن‌ها چقدر احمق بودند که سریع فریب خوردند، آن هم فریبی به این روشنی ... داستان را باید طوری بیان کرد که بشود دید حتیٰ بزرگان هم چطور در آزمایش‌های خدا کم می‌آورند و به خاکی می‌زنند ... آزمایش‌های خدا برای افراد ظاهربین به این راحتی‌ها نیست که گاه ادعا می‌شود ... قلب سلیم نداشته باشیم ما هم در همین آزمایشات به ظاهر ساده ولی در واقع خیلی هم پیچیده چنان چپ می‌کنیم که آیندگان همینطور ما را قضاوت کنند که ما بنی‌اسرائیل آن زمان را قضاوت می‌کنیم ...
دوم اینکه قطعا میان کار سامری با معجزات انبیا تفاوت فاحش وجود داشته است، این لازمه اتصال پیامبران به یک قدرت نامحدود است. البته من تفاوت تفاوت باطنی که فرموده اید را هم قبول دارم، اما این تفاوت را در ظاهر هم می دانم. 
تفاوت در ظاهر را هم من قبول دارم، ولی در حدّی که فقط بشود گفت عجب کار شگرفی ... ولی اینکه دیگر کار خدا باشد یا کار غیرخدا، این دیگر از ظاهر به دست نمی‌آید ... قرآن کتاب خیلی بزرگی است و پر است از بلاغت و صنایع ادبی، که دهان هر ادیبی در عصر طلایی ادبیات عرب را باز نگاه می‌داشته است و تا کنون هم کسی نتوانسته است به تحدی آن پاسخ بدهد، اما خوب که چه؟ بالأخره در میان انسان‌ها هم بعید نیست یک نفر باشد که از همه ادیب‌تر باشد که کسی نتواند بالای دست اثر او اثری را بیافریند ... منطق ارسطو را هم ۲۰۰۰ سال کسی نتوانست رد کند، اگر ادعای خدایی کرده بود باید می‌پذیرفتیم؟ (توجه بفرمایید که بحث ما بر سر ظاهر کاری است که به آن معجزه می‌گویند، و اینکه معجزه شرایط دیگری هم باید داشته باشد مثل اینکه مثلاً باید همراه با ادعای از طرف خدا بودن باشد و اینها، در اینجا کاری با آن‌ها نداریم) ... ظاهر معجزه نهایتاً اقناع‌کننده است، اما همیشه می‌توان آن را به چالش کشید و اینطور نیست که الا و لابد دلالت به الهی بودنش بکند ... در مورد سوره‌ی مسد یادتان هست چند سال پیش تاپیکی ایجاد شد که پرسیده شده بود لطفاً آرایه‌های ادبی آن را بشمرید و نشان دهید که هیچ انسانی نمی‌تواند مانند آن را بیاورد؟ یادتان هست که بحث شد هر چقدر هم که در این چند آیه‌ی مختصر بشود امتیاز ادبی پیدا کرد و به هر کدام نمره‌ای هم بدهیم نهایتاً جمع نمراتش یک عدد محدود می‌شود؟ اگر ما محدود هستیم، اگر فکر ما محدود است، نهایت بررسی ما از هر اثری هم محدود خواهد بود تا وقتی که بر ظاهر آن متمرکز شویم ... و این ظاهر هرگز نمی‌تواند نشان دهنده‌ی الهی بودن یک اثر شود، چون حتیٰ اگر واقعاً کل عالم هم در قرآن باشد نهایتش این است که ما به اندازه‌ی فهم خودمان و شناخت خودمان از ادبیات عرب و شناختمان از طبیعت و غیره آن را می‌فهمیم، و بر همان اساس هم باید ظاهر قرآن را بسنجیم ... نهایتش این است که بگوییم هر کسی آن را گفته است عجب شاهکاری را خلق کرده است ... تازه اثر انسان هم نباشد ممکن است اثر از ما بهترون باشد، چرا سریع بگوییم کار خدا بوده است؟ ... مگر آنکه از جای دیگری اتصال آن به وجود خدا را متوجه شویم ... اهل بیت علیهم‌السلام که بزرگترین آیات خدا هستند، باز در زیارت جامعه در وصف ایشان داریم: «ذِكْرُكُمْ فِي الذَّاكِرِينَ وَ أَسْمَاؤُكُمْ فِي الْأَسْمَاءِ وَ أَجْسَادُكُمْ فِي الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِي الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِي النُّفُوسِ وَ آثَارُكُمْ فِي الْآثَارِ وَ قُبُورُكُمْ فِي الْقُبُورِ فَمَا أَحْلَي أَسْمَاءَ‌كُمْ وَ أَكْرَمَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَعْظَمَ شَأْنَكُمْ وَ أَجَلَّ خَطَرَكُمْ وَ أَوْفَي عَهْدَكُمْ وَ أَصْدَقَ وَعْدَكُمْ» یا بسیار داریم که خداوند طوری بندگانش را آزمایش می‌کند که ظاهربینان نتوانند پی به حقیقت ببرند و در شک و تردید باقی بمانند «وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ» خداوند هرگز طوری که فلاسفه ادعا می‌کنند عمل نکرده و نمی‌کند که حجت را حتیٰ در مقام ظاهر هم چنان تمام کند که هیچ مویی لای درزش نرود ... اصلاً اگر مویی لای درزش نباشد خداوند عمداً مویی لای درزش می‌گذارد تا «دنیا» تازه بشود چیزی که به آن می‌گوییم «دنیا»، محل آزمایش ... دنیا محل اثبات ۱۰۰٪ ای امور حقّه نیست ... در عالم ذر قبلاً یک بار حقیقت را آشکار بر همگان تبیین کرده است، و دیگر دنیا خلق شد که دنیا باشد، اینجا عقل است که انسان را به خدا می‌رساند، و عقل چیزی نیست که فلاسفه و ریاضی‌دان‌ها کار خود را بر آن استوار می‌دانند ... عقل چراغ قلب است، و عقلیدن کار قلب است و نه مغز ... تفکر منطقی کار مغز است و اتفاقاً بزرگترین دشمنان خدا معمولاً بالاترین بهره‌ها از این تفکر منطقی را داشته‌اند ... و اگر نداشتند نمی‌توانستند مردم را با خودشان همراه کنند ... فرعون کم متفکر نبود، وقتی موسیٰ علیه‌السلام در میدان مبارزه پیروز شد و ساحران به سجده افتادند سریع بیان کرد که «شاید» موسی بزرگ ساحران بوده است و کل این میارزه از ابتدا یک نقشه بوده است تا مردم را گمراه کنند، و خوب مردمی که آن روز شاهد مبارزه بودند هم می‌دانستند که موسیٰ چند سالی را در مصر نبود و کسی از او خبر نداشت و حرف فرعون خیلی هم بیراه نیست، ما که نمی‌دانیم شاید واقعاً آن‌ها از اول دست‌به‌یکی کرده بوده‌اند و ما خبر نداشتیم، و به این وسیله حجت آشکار خدا دیگر چندان آشکار نبود اگر بعد باطنی آن اصل ماجرا نبوده باشد ... معنایش می‌شود اینکه خدا می‌خواست حجت را تمام کند ولی فرعون مانع شد و نگذاشت و نعوذبالله خدا از فرعون شکست خورد ... اما مکرو و مکر الله ... خدا نقشه کشید و فرعون هر چه گفت گوشه‌ی از نقشه‌ی خدا بود و خداوند شکست‌ناپذیر تواناست، فرعون شد گوشه‌ای از بالفعل شدن پتانسیل ظاهربینی در دنیا، شاید بدون فرعون مردم آنقدر خوب در دین خدا غربال نمی‌شدند که با حضور او و استدلال‌های او و رفتار او غربال شدند ... فرعون توانست عده‌ای را از گرویدن به موسیٰ علیه‌السلام باز دارد، آن‌ها را که از کار موسیٰ علیه‌السلام فقط به دنبال قانع شدن از روی ظاهر عجیب کارهایش بودند ... فرعون راست گفت که شاید موسیٰ بزرگ ساحران بوده است، موسیٰ مار آورد و آن‌ها هم مار آوردند، حالا مال موسیٰ بزرگتر بود و مارهای دیگر را خورد، این یعنی پس از طرف خدا بوده است؟ شما بفرمایید که آن مارهای دیگر الکی بودند و شعبده‌ای بیش نبودند چه اهمیتی دارد اگر مردمی که شاهد این ماجرا بوده‌اند همه‌ی ریسمان‌ها را مار دیده و تلقی کرده باشند؟ مار مار است، برای یکی کوچکتر و برای دیگری بزرگتر، و کسی هم بعید است که بررسی کرده باشد که مارهای دیگر آیا بجز حرکت کردن کار دیگری هم می‌کنند یا نه که بعد مثلاً خوردن مارها توسط مارها را نشانه‌ی حقیقی بودن یک مار و مجازی بودن مارهای دیگر بشمرند ... معجزه برای مردمی آورده می‌شد که فرق میان معجزه و شعبده و جادوگری را نمی‌دانستند، از نظر ایشان چه بسا همه‌ی این‌ها فقط یک وصف داشتند، کاری عجیب و خارق‌العاده، ولی آیا پیامبران قبل از آوردن معجزه ابتدا کلاس درس می‌گذاشتند که فرق اینها را به مردم توضیح بدهند و تفهیم کنند و بعد معجزه بیاورند که کسی نتواند بگوید این سجر است؟ نه توضیح نمی‌دادند و اتفاقاً عده‌ای هم می‌گفتند که اینها سحر است ... ولی آن‌هایی که می‌گفتند اینها سحر است در نگاه خدا جاهل در مقابل عاقل شمرده می‌شوند و نه جاهل در مقابل عالم ... و بخاطر همین جهل در مقابل عقل هم شایسته‌ی آتش جهنم می‌شوند ... جون معجزه اصلاً برای علم کردن تقابل میان جهل و عقل است، اتمام حجت معنایش همین است، یک نفر سریع و راحت و سبک‌بال عقل را می‌پذیرد و دیگری به سختی و زحمت می‌خواهد جاهل باشد ... عقل و جهل هر دو از تفکر منطقی می‌توانند به طرز یکسانی برای توجیه خودشان استفاده کنند، این دیگر جنبه‌ی اقناعی دارد، مگرنه هر کسی هر کدام از عقل یا جهل را که «بخواهد» برمی‌گزیند و دیگر سعی می‌کند همان نگاه خودش را به نحوی موجه نشان دهد، چه واقعاً موجه باشد و چه نباشد ... شاید روان‌شناسی انسان و معرفة‌النفس راه بهتری برای شناخت مفاهیمی باشد که مرتبط به هدایت یا ضلالت انسان است، تا فلسفه و اصول منطق ...   خلاصه اینکه از قرآن و داستان انبیاء علیهم‌السلام نمی‌شود برای عبرت دادن به مردم استفاده کرد، اگر گذشتگانی که مقابل انبیاء علیهم‌السلام همیشه در شک و تردید بودند و با شبهات دگرگون می‌شدند را سفیهانی معرفی کنیم که هر بچه‌ای هم امروز متوجه می‌شود که ایشان چقدر کوته‌فکر بودند که آنطور فکر می‌کردند ... نتیجه‌ی این مسخره نشان دادن وضع فکری گذشتگان این می‌شود که مردم این زمان هم همان کارهای مسخره‌ای را بکنند که گذشتگان کردند ... چون آن‌ها جایی که باید عبرت می‌گرفتند همیشه فکر می‌کردند که خودشان از اینکه مانند گذشتگان رفتار کنند منزّه هستند، پس عبرتی هم نگرفتند، قران را خواندند مثل قصه‌های مادربزرگ‌ها و افسانه‌ی هزار و یک شب ... در حالی که گذشتگان هم واقعی بودند، شهوت داشتند و فکر داشتند و عقل داشتند و قلب داشتند ... داستانی اگر روایت شد که انسان را انسان نشان نمی‌داد و آزمایش‌های خدا را ساده و پیش‌پاافتاده نشان می‌داد، این داستان مصداق لهو و لعب است که باعث غفلت می‌شود و نه بیداری ... داستان‌های قرآن و انبیاء گذشته باید طوری روایت شود که شنونده حتیٰ اگر آیت‌الله و از خواص باشد بتواند خودش را جای مردم آن زمان بگذارد، بتواند تصور کند که خودش در آن شرایط است، و «بفهمد» که تشخیص راه صواب برای کسی که از مخلصین و پاکان روزگار نیست چندان هم ساده نیست، باید بشود سنگینی آزمایش‌های خدا را درشان درک کرد ... اینکه گیر نکردن در آزمایش‌های الهی بصیرت می‌خواهد گاهی آن هم در حدّ خیلی زیاد ... شاید اگر سقیفه اینطوری برای مردم روایت شده بود خیلی از مشکلات امروز را ما الآن در کشور خودمان نداشتیم ... و این ایراد بزرگی است که به علمای ما وارد است که ظاهراً  خیلی عمیق و واقعی مسائل را برای مردم تبینن نکرده‌اند و به شبهات بسیاری برای مردم میدان داده‌اند ... عذرخواهی می‌کنم، امیدوارم باعث رنجش شما نشده باشم، دلم پر بود و درد دل کردم ... یا حق
برای مای امروزی بله، اما برای بنی‌اسرائیل آن روز نه لزوماً ... چون اتفاقاً قبل از همین واقعه‌ی گوساله، بنی‌اسرائیل بر یک قوم بت‌پرست عبور کردند و تمنای بت هم از حضرت موسیٰ علیه‌السلام داشتند:
آنچه ملاک است عقل است، عقل این مسیر اشتباه را تشخیص می دهد، اینکه انسان ها از عقل بهره نبرند و استفاده نکنند اشکالی را متوجه اصل استدلال و مسیر کشف واقع نمی کند 
تفاوت در ظاهر را هم من قبول دارم، ولی در حدّی که فقط بشود گفت عجب کار شگرفی ... ولی اینکه دیگر کار خدا باشد یا کار غیرخدا، این دیگر از ظاهر به دست نمی‌آید
من به نظرم یک مقدمه در دلالت معجزه کمتر مورد توجه قرار گرفته است، یعنی به ظاهر شگرف آن توجه میشود اما به حذف مقدمات توجهی نمیشود. بله ممکن است فهم ما از قرآن کریم محدود باشد، و نتوانیم عمق اعجاز آن را درک کنیم، و فقط آن را مانند سایر آثار ادبی شگرف بدانیم ، اما وقتی این مقدمه اضافه میشود که بر خلاف سایر متون ادبی که آورندگان آنها سال ها تحصیل کرده و در ادبیات شاگردی کرده اند، آورنده این متن هیچ تحصیلاتی نداشته، هرگز دست به قلم نبرده،این مسئله دیگر جایی برای تردید باقی نمی گذارد، به همین خاطر قرآن کریم می فرماید: «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُون‏؛ تو هرگز پيش از اين كتابى نمى ‏خواندى، و با دست خود چيزى نمى ‏نوشتى، مبادا كسانى كه در صدد (تكذيب و) ابطال سخنان تو هستند، شك و ترديد كنند»(عنکبوت:48)  
آنچه ملاک است عقل است، عقل این مسیر اشتباه را تشخیص می دهد، اینکه انسان ها از عقل بهره نبرند و استفاده نکنند اشکالی را متوجه اصل استدلال و مسیر کشف واقع نمی کند 
سلام، و کل بحث سر همین است که عقل چیست ... ما می‌گوییم حقوق بشر مهم هست، آمریکا هم می‌گوید که حقوق بشر مهم است، ظاهراً بحث بر سر این نیست که حقوق بشر خوب است یا نیست، بلکه بحث آنجاست که اصولاً حقوق بشر چیست، و در نتیجه التزامات پایبندی به حقوق بشر کدامند، تازه بعد می‌شود فهمید که چه کسی در واقع مدافع حقوق بشر است و چه کسی نیست ... برای عقل هم همین مطلب ساری و جاری است، همه می‌گویند ملاک عقل است، ولی هر کسی تعریف خودش از عقل را دارد، برخی که اصلاً فکر می‌کنند عقل و معیار برای صدق هر گزاره فهم ایشان از مسائل است و هر کسی با ایشان موافق باشد در واقع موافق موضع عقل است و اگر نباشد هم موافق موضع عقل نیست ... کسانی که آن زمان‌ها مواجه با آن قضایا می‌شده‌اند باید چطور می‌فهمیدند که حکم عقل کدام است؟ باید از اثبات واجب‌الوجود بالذات شروع می‌کردند، بعد بحث عدالت و ارسال رسل را اثبات می‌کردند، و نهایتاً به این فکر می‌کردند که اگر سامری از طرف خدا نباشد بر خداست که او را ضایع کند یا اگر نکرد لابد بخاطر این بوده است که هارون علیه‌السلام داشت فریاد می‌زد که سامریّ دروغگوست و دیگر نیازی به دخالت مستقیم خدا برای قطع رگ گردن سامری نبوده است و چه و چه، این وسط هم یک عده زودتر این مسائل را می‌فهمیدند و یک عده از جریان استدلال‌ها جا می‌مانند و باید مدام تلاش کرد تا آن‌ها هم خودشان را به جریان استدلال‌ها برسند ... باید دانست عقل چیست و در آن فضای فکری چه انتظاری می‌شد از آن افراد داشت و چه انتظاری اگر از آن‌ها می‌رفت چندان انصاف نبود، و قص علیٰ هذا .... بگذریم، اجازه بدهید روی همین پله که ملاک عقل است و توافق داریم بمانیم ...
من به نظرم یک مقدمه در دلالت معجزه کمتر مورد توجه قرار گرفته است، یعنی به ظاهر شگرف آن توجه میشود اما به حذف مقدمات توجهی نمیشود. بله ممکن است فهم ما از قرآن کریم محدود باشد، و نتوانیم عمق اعجاز آن را درک کنیم، و فقط آن را مانند سایر آثار ادبی شگرف بدانیم ، اما وقتی این مقدمه اضافه میشود که بر خلاف سایر متون ادبی که آورندگان آنها سال ها تحصیل کرده و در ادبیات شاگردی کرده اند، آورنده این متن هیچ تحصیلاتی نداشته، هرگز دست به قلم نبرده،این مسئله دیگر جایی برای تردید باقی نمی گذارد، به همین خاطر قرآن کریم می فرماید: «وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُون‏؛ تو هرگز پيش از اين كتابى نمى ‏خواندى، و با دست خود چيزى نمى ‏نوشتى، مبادا كسانى كه در صدد (تكذيب و) ابطال سخنان تو هستند، شك و ترديد كنند»(عنکبوت:48)
گاهی مسائلی که رویشان حرف زیاد است طوری بیان می‌شوند که انگار به طرز واضح و بدیهی اثبات کننده‌ی رأی یک طرف بحث است ... آن مقدمات که فرمودید معمولاً مغفول واقع می‌شوند هم بله معمولاً مغفول واقع می‌شوند و بله واقعاً هم می‌توانند دلیل باشند، و اصلاً دلیل هستند، و دلایل خیلی خوبی هم هستند، اما باز هم اگر بحث را بر روی کاغذ محدود کنیم و با ساز و کار ریاضی و فلسفی بخواهیم از این عبارات آن منظور خودمان را اثبات کنیم ظاهراً نمی‌شود، بلکه هر کدام می‌شود کارزار جدیدی برای بحث‌های بی‌پایان دیگر ... این بحث‌های تبیین عقلانی (فلسفی) مدّ نظر شما استاد مسلم عزیز واقعاً بی‌پایان هستند، هر وقت فکر کردید به انتهای آن رسیده‌اید این صرفاً حدّ قانع شدن خود شما یا مخاطب شما یا بخشی از مخاطبان شما را می‌رساند آنجا که فرمودید «این مسأله دیگر جایی برای تردید باقی نمی‌گذارد»، نه پایان قطعی بحث را ... در هر صورت از شما تشکر می‌کنم که برای بحث با من وقت گذاشتید
مسلم said in برای مای امروزی بله، اما برای
آورنده این متن 
سلام استاد مسلم پیامبر متن نیاورده اند. قرآن، بیان و قرائت است.   در واقع باید اینطور تشبیه کرد : شخصی که سابقه تحصیل ندارد.  بعد سخنرانی میکند برای وقایعی که رخ میدهد و امری صرفا ذهنی نیست. و این سخنان نه از روی متنی است و نه سخنران دچار اشتباه و سوتی و لکنت میشود.   حتی امروز هم نمیتوانیم چنین سخنرانی پیدا کنیم. شبیه ترین شخص به این داستان، مجری های تلویزیونی هستند که هم سواد دارند و هم الگو برداری میکنند. بعلاوه سوتی هم زیاد دارند مضافا اینکه به لحاظ ادبی سخنان خاصی ندارند و معمولا صحبتهای معمولی دارند و موضوعات معمولی هم بیان میکنند.
شما همان عدم رسوایی را هم که پذیرفه باشید مسئله حل است، در نتیجه تفاتی نمیکند
اینکه فقط عدم رسوایی، نشانه نبوت است یا علاوه بر آن معجزه هم ملاک میباشد، بسیار اهمیت دارد. شاید در واقعیت، معجزه نشانه نبوت نباشد و فقط قدرتی باشد برای جذب عوام و کسانی که منطق سرشان نمیشود و عقلشان به چشمانشان است. اینکه معجزه نشانه نبوت است را ما قرارداد کردیم و ممکن است که لزوما خدا آن را نشانه قرار نداده باشد و به همه پیامبران هم قدرت آن را اعطا نکرده باشد. از کجا معلوم که اگر کسی مدعی نبوت بود ولی خدا به او معجزه نداده بود، نشانه رسوایی آن فرد است؟ از کجا معلوم که اصلا خدا به همه پیامبران معجزه داده؟ وقتی شک داریم که نیاوردن معجزه از جانب مدعی نبوت، نشانه عدم رسوایی است یا نه، اصل بر این است که نشانه عدم رسوایی نیست. ثمره این موضوع در جایی ظاهر میشود که وقتی شخصی آمد و مدعی نبوت بود، همینکه صرفا قرینه بر رسوایی او نباشد (غیر از نیاوردن معجزه) کافیست و میتوانیم به او ایمان بیاوریم و نیاز به انجام معجزه نیست چون یقین نداریم که پیامبر حتما باید معجزه داشته باشد و اینکه خدا به همه پیامبران معجزه داده؛ همان طور که مسیحیت هم معجزه را نشانه یقینی نمیداند و آن را از علامات نبوت حساب نمیکند و آن ها هم معتقدند که همه پیامبران معجزه نداشته اند.  
من احساس می کنم به اندازه کافی روی این مطلب بحث شده و دوستان دیدگاه ها و سخنانشان را گفته اند، ادامه بحث در حقیقت تکرار همان مطالب با ادبیات متفاوت است. ان شالله تاپیک تا چند روز دیگر جمع بندی می شود صمیمانه از همراهی تمامی دوستان تشکرر می کنم  
من هم دیگر صحبتی ندارم ولی فقط یک سوال مانده که اگر جواب این را هم بدهید ممنون میشم.
از کجا معلوم که اگر کسی مدعی نبوت بود ولی خدا به او معجزه نداده بود، نشانه رسوایی آن فرد است؟
چون مسلمانان قرارداد کرده اند که معجزه نشانه نبوت است و عدم معجزه نشانه رسوایی و ممکن است این مطلب در واقعیت شکل دیگری باشد. پس اگر شخصی مثل باب آمد و ادعا کرد نمیتوانیم فقط به خاطر نداشتن معجزه، حکم به عدم نبوت او کنیم.  
چون مسلمانان قرارداد کرده اند که معجزه نشانه نبوت است و عدم معجزه نشانه رسوایی و ممکن است این مطلب در واقعیت شکل دیگری باشد. پس اگر شخصی مثل باب آمد و ادعا کرد نمیتوانیم فقط به خاطر نداشتن معجزه، حکم به عدم نبوت او کنیم.
خواهش می کنم به این چند مقدمه توجه بفرمایید: مقدمه اول: قطعا مدعیان دروغینی وجود خواهند داشت. این را من و شما هم می دانیم چه برسد به خداوند. مقدمه دوم: وقتی نبوت ضرورت دارد، تشخیص مدعیان صادق از مدعیان کاذب هم ضرورت دارد.  مقدمه سوم: هیچ راهی جز یک علامتی انحصاری از جانب خداوند برای تشخیص مدعی صادق از مدعی کاذب وجود ندارد. بنابراین اصل بر این است که هیچ کسی پیامبر نیست، مگر آنکه خلافش ثابت شود.
مقدمه اول: قطعا مدعیان دروغینی وجود خواهند داشت. این را من و شما هم می دانیم چه برسد به خداوند. مقدمه دوم: وقتی نبوت ضرورت دارد، تشخیص مدعیان صادق از مدعیان کاذب هم ضرورت دارد. 
درسته
مقدمه سوم: هیچ راهی جز یک علامتی انحصاری از جانب خداوند برای تشخیص مدعی صادق از مدعی کاذب وجود ندارد.
رسوایی مدعی دروغگو انواع مختلفی دارد و انحصاری نیست؛ گاهی ممکن است رذیله اخلاقی مدعی رسوایش کند، گاهی ممکن است که محتوای دعوتش مشکل داشته باشد، گاهی رسوایی به سوء سابقه او بر میگردد، بعضی اوقات از افرادی که به او گرویده اند میتوان رسوایی را تشخیص داد و ... همه این ها که مورد اتفاق است و بحثی در آن ها نیست اما مسلمانان علاوه بر این ها ادعا دارند که نداشتن معجزه هم رسوایی محسوب میشود که این مورد قابل قبول نیست چون خود مسلمانان قرارداد کردند که نداشتن معجزه رسواییست و ممکن است در واقعیت اینگونه نباشد.  از کجا معلوم که اگر کسی مدعی نبوت بود ولی خدا به او معجزه نداده بود، نشانه رسوایی آن فرد است؟ ما نمیتوانیم به نداشتن معجزه به عنوان نشانه رسوایی یقین کنیم و شک داریم پس اصل بر این است که نداشتن معجزه نشانه رسوایی نیست. یعنی نمیتوان به باب یا هر مدعی نبوت دیگر، به صرف نداشتن معجزه، اتهام عدم نبوت زد مگر اینکه در قرائن دیگر غیر از نداشتن معجزه، رسوا شده باشد.   همان طور که دلیلی نداریم که نداشتن معجزه نشانه رسوایی است، نمیشود هم گفت که اگر خدا به کسی معجزه داد، به صرف داشتن معجزه، لزوما آن فرد پیامبر است به این صورت که شاید خدا به مدعی دروغین، به قصد امتحان، معجزه بدهد و بعد در قرینه ای دیگر رسوایش کند و این اعطای معجزه و سپس رسوایی، مطابق با حکمت الهی است و نقض غرض نیست پس ممکن است چنین اتفاقی افتاده باشد یعنی نباید به صرف اینکه پیامبر اسلام معجزه انجام داده به او ایمان بیاوریم بلکه علاوه بر آن باید ببینیم که آیا قرینه ای بر رسوایی ایشان وجود دارد یا نه، چون گفتیم که امکان دارد خدا مثلا به خاطر امتحان، به مدعی دروغین معجزه دهد و رسوایش هم بکند.   خلاصه اینکه صرف معجزه نداشتن باب یا صرف معجزه داشتن پیامبر اسلام، نشانه رسوایی یا نبوت نیست بلکه حتما باید به قرائن (غیر معجزه)، رجوع کرد یعنی ممکن است کسی که معجزه دارد قرائنی بر علیه او باشد که رسوایش کند و معلوم کند که واقعا پیامبر نیست و همچنین کسی که معجزه ندارد، قرینه ای بر علیه او نباشد و رسوا نشده و حقیقتا پیامبر باشد چون اگر واقعا پیامبر نبود باید خدا در نشانه ای صریح و یقینی او را رسوا میکرد. پس اگر بنده اعتقاد دارم که محمّد(ص) پیامبر است و باب پیامبر نیست به دلیل این است حضرت محمّد رسوا نشده (غیر بحث معجزه) و باب رسوا شده (غیر بحث معجزه)؛ و به همین دلیل، بنده قائلم که عدم رسوایی نشانه دقیق تری برای احراز نبوت است تا معجزه.  
یعنی نمیتوان به باب یا هر مدعی نبوت دیگر، به صرف نداشتن معجزه، اتهام عدم نبوت زد
من نمی فهمم منظورتان از اتهام عدم نبوت چیست، اما تا زمانی که معجزه نکند نبوت او نباید از سوی مردم پذیرفته شود ولو آنکه هم انسان راستگوی باشد، هم تعالیمش منطقی باشد، هم ساده زیست باشد و....؛ چون تمام ینها می تواند ساختگی باشد و عقل این احتمال را منتفی نمی داند
چون تمام ینها می تواند ساختگی باشد و عقل این احتمال را منتفی نمی داند
دلیلمان برای اینکه بفهمیم این ها ساختگی هست یا نه، ضرورت رسوایی مدعی دروغگو توسط خداست یعنی اگر مدعی نبوت، پیامبر نباشد حتما باید با قرینه ای یقینی رسوا بشود پس در صورتی که هیچ قرینه ای در جهت رسوایی او نبود (غیر نداشتن معجزه)، میتوانیم بگوییم که پیامبر است. اما اینکه نداشتن معجزه نشانه رسوایی است یا نه، نمیتوان یقین کرد که نشانه رسواییست پس اصل بر این است که نداشتن معجزه، نشانه رسوایی نیست.  
دلیلمان برای اینکه بفهمیم این ها ساختگی هست یا نه، ضرورت رسوایی مدعی دروغگو توسط خداست یعنی اگر مدعی نبوت، پیامبر نباشد حتما باید با قرینه ای یقینی رسوا بشود پس در صورتی که هیچ قرینه ای در جهت رسوایی او نبود (غیر نداشتن معجزه)، میتوانیم بگوییم که پیامبر است. اما اینکه نداشتن معجزه نشانه رسوایی است یا نه، نمیتوان یقین کرد که نشانه رسواییست پس اصل بر این است که نداشتن معجزه، نشانه رسوایی نیست.
من پیامبر هستم، آیا به من ایمان می آورید؟
من پیامبر هستم، آیا به من ایمان می آورید؟
خیر؛ نه به این دلیل که معجزه ندارید بلکه به دلیل رسوایی شما (ختم نبوت)  
موضوع قفل شده است