اشعار ღ دفاع مقدس-سبک بالان عاشق ღ

تب‌های اولیه

172 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

دید در معرض تهدید دل و دنیش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را

رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را
رفت و یک قاصدک سوخته تنها آورد
مشت خاکستری از حادثه مینش را
استخوان های نحیفی که گواهی می داد
سن و سال کم از بیست به پایینش را
ماند سردرگم و حیران که بگیرد خورشید
زیر پابوس سبک یا غم سنگیش را
بود ناچیز تر از آن که فقط جمجمه ای
کند آرام دل مادر غمگینش را
باز هم خنده به لب داشت کدر کرد و کبود
تلخی غربت در چهره شیرینش را
شب آخر پس از اتمام مناجات انگار
گفته بود از همه مشتاق تر آمینش را
ماجرای تو خدا خواست کند تازه عزیز
قصه یوسف و پیراهن خونینش را
کفن پاک تو سجاده پلاکت تسبیح
ابتدا بوسه ثواب است کدامینش را
منبع=http://www.askquran.ir/

[=times new roman,times,serif]آن روز
[=times new roman,times,serif]بگشوده بال و پر
[=times new roman,times,serif]با سر به وادی خون رفتی
[=times new roman,times,serif]گفتی:
[=times new roman,times,serif]

[=times new roman,times,serif]«دیگر به خانه باز نمی گردم

[=times new roman,times,serif]امروز من به پای خودم رفتم

[=times new roman,times,serif]
فردا

[=times new roman,times,serif] شاید مرا به شهر بیارند
[=times new roman,times,serif] - بر روی دستها - »
[=times new roman,times,serif]

[=times new roman,times,serif]اما
[=times new roman,times,serif]حتی تو را به شهر نیاوردند
[=times new roman,times,serif]گفتند:
[=times new roman,times,serif] «چیزی از او به جای نمانده است
[=times new roman,times,serif] جز راه نا تمام»

قیصر امین پور



[=Times New Roman]یا هیچ گاه، حس کبوتر نداشتم

[=Times New Roman]یا خواستم پرنده شوم، پر نداشتم
[=Times New Roman]

[=Times New Roman]تو، بال و پر زدی و رسیدی به آسمان

[=Times New Roman]من، دست از حضیض زمین بر نداشتم
[=Times New Roman]

[=Times New Roman]تو، جز جنون و عشق و خطر در سرت نبود

[=Times New Roman]من، جز سکوت و فاصله، در سر نداشتم
[=Times New Roman]

[=Times New Roman]روزی که روی شانه ی این شهر دیدمت

[=Times New Roman]انگار مسخ بودم و پیکر نداشتم
[=Times New Roman]

[=Times New Roman]یک مشت، استخوان و پلاکی که سوخته ست

[=Times New Roman]گفتند این تو هستی و باور نداشتم...

[=Times New Roman]

[=Times New Roman]


السلام اي خاكريز جبهه‌ها
نام سبز تو عزيز جبهه‌ها

السلام اي آتش خمپاره‌ها
السلام اي جسم پاره پاره‌ها

السلام اي عشق‌بازان صبور
السلام اي خاك گرم بدر و هور

روي خاك لاله‌ها پرپر شدند
بچه‌هاي كاروان بي‌سر شدند

نام تو پر شور از نام شهيد
سبز شد گام تو با گام شهيد

آه اينجا خاك تو از ياد رفت
لحظه‌هاي پاك تو از ياد رفت

ما كه غرق زندگاني بوده‌ايم
دور از بحر معاني بوده‌ايم

ما فقط بر سينه و سر مي‌زنيم
كاش روزي تا خدا پر مي‌زديم

ما كجا آن خاك نوراني كجا
ما كجا آن دشت روحاني كجا

ما كجا و خيمة صحرا كجا
ما كجا و گرية شبها كجا؟

مي‌شود تا آسمان‌ها پر كشيد
مي شود آيا شهادت را خريد؟

مي‌شود با هر شقايق راز گفت
بال و پر وا كرد و از پرواز گفت؟

مي‌شود آيا دوباره مست شد
بار ديگر بي‌سر و بي‌دست شد

كاش مي شد داغ‌ها را ياد كرد
نام سرخ لاله را فرياد كرد

اي خدا اين خفته را بيدار كن
لحظه‌اي از عشق برخودار كن

عشق بيدار است پس بيدار شو
با شهيدان خدايي يار شو

آنچه مي‌بينيد هرگز عشق نيست
حال مي‌گويم برايت عشق‌ چيست

عشق يعني « حاج همت »، « باكري »
عشق يعني « رستگار » و « باقري »

عشق يعني « قاسم دهقان » ما
عشق يعني « مصطفي چمران » ما

عشق يعني پر زدن با « بردبار »
« مصطفي گلگون » ما شد روي دار

عشق يعني چون « علمدار » شهيد
عشق يعني مثل « عمار » شهيد

عشق يعني مثل « خوش سيرت‌» شدن
رهسپار وادي غربت شدن

عشق يعني مثل « طوقاني » شدن
موج ناآرام و طوفاني شدن

دل گرفته ي مارا غمت گرفته به بازي


خوش است آيينه بازي اگر درست بگويم


دل در تب لبيك تاول زد ولي ما


لبيك گفتن را لبي هم تر نكرديم..:hamdel::Sham:

بسم الله الرحمن الرحیم

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]زندگی بی شهدا مالی نیست[/]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]شهدا بعد شما حالی نیست

[/]


[=times new roman]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]حال در جبهه ی مجنون مانده است[/]

[/]
[=times new roman]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]پشت دژهای شلمچه مانده است

[/]

[/]
[=times new roman]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]حال در جاده خاکی مانده است[/]

[/]
[=times new roman]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]گوشه ذهن, با پلاکی مانده است

[/]

[/]
[=times new roman]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]حال ما بی شهدا بی حالی ست
[/]

[/]
[=times new roman]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]جای ما پیش شهیدان خالی ست[/]

[/]

سنگر ، پلاك ، اسلحه ، پوتین پای او

پیچیده در تمام كوه صدای او

سجاده ای رنگ افق رنگ لاله ها

پهن است روبه روی شهادت برای او

تسبیح ، عطرجبهه و سربند یا حسین

اشك ، استغاثه ، ندبه ، دل با صفای او

تكبیر ، شور و حال شهادت ، خدا بهشت

می شد خلاصه نام وفا در وفای او
عاشق تر از همیشه به پرواز بی غرور

تركش ، گلوله ، سینه بی ادعای او.........

باز در دل خاطراتم زنده شد... سینه ام از ناله ها آکنده شد

مرا كشت خاموشی ناله ها... دریغ از فراموشی لاله ها

كجا رفت تاثیر سوز و دعا؟..!! كجایند مردان بی ادعا ؟..

كجایند شور آفرینان عشق؟.. علمدار مردان میدان عشق؟

كجایند مستان جام الست؟.. دلیران عاشق؛ شهیدان مست؟

همانان كه از وادی دیگرند... همانان كه گمنام و نام آورند.

روز وصل دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یاد باد

این زمان در کس وفاداری نماند

زآن وفاداران و یاران یاد باد

گر چه یاران فارغند از یاد من

از من ایشان را هزاران یاد باد

كجاييد اي شهيدان خدايي

بلا جويان دشت كربلايي

كجاييد اي سبك بالان عاشق

پرنده تر ز مرغان هوايي

شما رفتيد و حسرت سهم من شد

جنون و داغ غربت سهم من شد

شما رفتيد و من اينجا غريبم

ز فيض سرخ مردن بي نصيبم

شهادت اي شهادت ناز شصتت

پرستو كن مرا قربان دستت

بيا تا بر سر پيمان بمانيم

دل سرخ شهيدان را بخوانيم

شهيداني كه سرمست جنونند

شهيداني كه آزادي سرودند

شهيداني كه «لا» گفتند و رفتند

خميني را «بلي» گفتند و رفتند

بيا تا بر سر پيمان بمانيم

و صيتنامه گل را بخوانيم

مبادا بوي نامردي بگيريم

شبي در خواب بي دردي بميريم

مبادا در شب شهوت بپوسيم

درون دخمه رخوت بپوسيم

بيا آئين مردان را بخوانيم

شهيدان را، شهيدان را بخوانيم

ز راه عشق بازان سر نپيچيم

كه بي لطف جناب عشق هيچيم

دلا در عاشقي ثابت قدم باش

مدير خدمت پير حرم باش

از اين پس نيز ره پوي ولي باش

مريد حضرت «سيدعلي» باش

كه اين مرد خراساني حسيني است

علم بر دوش اي پير خميني است

بوي گندم بوي باران مي دهي

بوي عطر تازه نان مي دهي

بوي دريا بوي ساحل بوي موج

بوي ابر وب اد و باران مي دهي

بوي گلگون جامگان سربدار

بوي مردي بوي ايمان مي دهي

بوي عاشوراي خونين حسين

بوي گلزار شهيدان مي دهي

بوي باغ خرم گلدسته ها

بوي مسجد بوي قرآن مي دهي

بوي پايان زمان انتظار

بوي آن خورشيد پنهان مي دهي

گر چه با كپسول اكسیژن مجابت كرده اند

مادرت می گفت دكترها جوابت كرده اند

مرگ تدریجی است این دردی كه داری می كشی

منتها با قرص های خواب خوابت كرده اند

خواب می بینی كه در « سردشتی » و « گیلان غرب »

خواب می بینی كه بر آتش كبابت كرده اند

خواب می بینی می آید بوی ترش سیب كال

پس برای آزمایش انتخابت كرده اند

خواب می بینی كه مسئولان بنیاد شهید

بر دروازه های شهر قابت كرده اند

از خدا می خواستی محشور باشی با حسین (ع)

خواب می بینی دعایت را اجابت كرده اند

قصر شیرینی كه از شیرینیت چیزی نماند !

یا پلی هستی كه مثل سرپل خرابت كرده اند

خوشه خوشه بمب های خوشه ای را چیده ای

باد خاكی با كدامین آتش آبت كرده اند ؟

با كدامین آتش ای شمعی كه در خود سوختی

قطره قطره در وجود خود مذابت كرده اند ؟

می پری از خواب و می بینی شهید زنده ای

شلمچه سرزمین عشق و ایثار
دیار عاشقان و کوی دلدار
شلمچه جلوه ای از کربلایی
چو گلزار شهید نینوایی

مثل اینکه اینجا مشاعره شده بجای دنیای شهدا پس :

یاران چه غریبانه رفتند از این خانه / هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه

[="Arial"][="DarkOrchid"]

به نام خدا...


کاوه ای محمود نام از نسل شیر
لشکر خاص شهیدان را امیر
جبهه را کلهر صفای روح بود
کشتی اش را ناخدا چون نوح بود
او شهید است و شهیدان زنده اند
چون شهیدان دل ز دنیا کنده اند
یاد این پاکان چراغ راه ماست
در طریق عاشقی همراه ماست
کاش همراه شما بودم کنون
سر خوش دست وصال و غرق خون
یاد آرید ای مهمان زین مرغ زار
یک صبوحی در میان مرغزار
این چنین باشد وفای دوستان
من در این حبس شما در بوستان
این روا باشد که من در بند سخت
گه شما بر سبزه گاهی بر درخت
یاد یاران یار را میخون بود
خاصه کان لیلی و این مجنون بود


خرداد 1382
نام شاعر: غلام رضا یزدانی
تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف
برگرفته از کتاب فاتح خرمشهر

[/]

[="Blue"]رفته بودیم شبی سمت حرم یادت هست‌
خواستم مثل کبوتر بپرم یادت هست‌
توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست‌
پیش از آن حادثه پای دگرم یادت هست‌
رنگ و رو رفته‌‌ترین تاقچه خانه‌مان‌
مهر و تسبیح وکتاب پدرم یادت هست‌
خانه کوچکمان کاهگلی بود، جنون‌
در همان خانه شبی زد به سرم یادت هست‌
قصدکردم که بگیرم نفس دشمن را
و جگرگاه ستم را بدرم یادت هست‌
خواهر کوچک من تند قدم بر می‌داشت‌
گریه می‌کرد که او را ببرم یادت هست‌
گریه می‌کرد در آن لحظه عروسک می‌‌خواست‌
قول دادم که برایش بخرم، یادت هست‌
راستی شاعر همسنگرمان اسمش بود...
اسم او رفته چه حیف از نظرم یادت هست‌
شعرهایش همه از جنس کبوتر، باران‌
دیرگاهی است از او بی‌خبرم یادت هست‌
آن شب شوم، شب مرده، شب دردانگیز
آن شب شوم که خون شد جگرم یادت هست‌
توی اروند، در آن نیمه شب با قایق‌
چارده ساله علی،‌ همسفرم یادت هست‌
ناله‌ای کرد و به یک باره به اروند افتاد
بعد از آن واقعه خم شد کمرم یادت هست‌
سرخ شد چهره اروند و تلاطم می‌کرد
جستجوهای غم‌انگیز ترم یادت هست‌
مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود
بسته‌ای داد برایش ببرم یادت هست‌
بعد یک ماه، همان کوچه، همان مادر بود
ضجه‌های پسرم، هی پسرم یادت هست‌
چادره سال از آن حادثه‌ها می‌گذرد
چارده سال! چه آمد به سرم یادت هست‌
توی این صفحه به این عکس کمی دقت کن‌
توی صف از همه دنبال ترم یادت هست‌
لحظه‌ای بود که از دسته جدا افتادم‌
لحظه‌ای بعد که بی‌بال و پرم یادت هست‌
اتفاقی که مرا خانه‌نشین کرد افتاد
و نشد مثل کبوتر بپرم یادت هست‌
[/]
خدا بخش صفا دل

[="DarkGreen"]چرا اینقدر نگاهت بی قراره چرا این خونه آرامش نداره

بگو كی زندگیتو تلخ كرده چرا دستای تو این قدر سرده

كدوم بی رحمی رویاتو سوزونده كه از لبخند تو چیزی نمونده

نمیذارم كه چشمات خیس باشه دارم میرم تا حالت رو به راه شه

میون این همه نامهربونی دارم میرم كه تو عاشق بمونی

شكسته این دل غمگین و تنگم دارم میرم با یه دنیا بجنگم

جدایی از تو سخته اما میرم میرم تا خنده هاتو پس بگیرم

حالا كه بغضمون طاقت نداره چه خوب میشه اگه بارون بباره

حلالم كن اگر كه گریه كردم دعا كن كم نیارم برنگردم

از امشب با خیالت همنشینم دعا كن خوابتو هر شب ببینم

نمیدونی كه قبل از رفتن من چه مردایی كه رفتن برنگشتن

چشای خیلیا از عشق تر شد دلاشون به خدا نزدیكتر شد

منم باید برم طاقت ندارم دیگه خواب خوش و راحت ندارم

تو هم هر شب بشین ماهو نگاه كن برای حال و روز من دعا كن

تو یه لشكر كه لبریز از غروره با مردی كه نگاهش مثل نوره

كنار هم تو یه دنیای دیگه یه روز دنیا به ما تبریك میگه[/]


شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم اشک و آه است و من
شب و خلوت و بغض نشکفته‌ام
شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام
شب و ناله‌های نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو
من امشب خبر می‌کنم درد را
که آتش زند این دل سرد را
بگو بشکفد بغض پنهان من
که گل سرزند از گریبان من
مرا کشت خاموشی ناله‌ها
دریغ از فراموشی لاله‌ها
کجا رفت تأثیر سوز و دعا؟
کجایند مردان بی‌ادّعا؟
کجایند شور‌آفرینان عشق؟
علمدار مردان میدان عشق
کجایند مستان جام الست؟
دلیران عاشق، شهیدان مست
همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نام‌آورند
هلا، پیر هشیار درد آشنا!
بریز از می صبر، در جام ما
من از شرمساران روی توام
ز دُردی کشان سبوی توام
غرورم نمی‌خواست این سان مرا
پریشان و سر در گریبان مرا
غرورم نمی‌دید این روز را
چنان ناله‌های جگر‌سوز را
غرورم برای خدا بود و عشق
پل محکمی بین ما بود و عشق
نه، این دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن، دل من نبود
من از انتهای جنون آمدم
من از زیر باران خون آمدم
از آن‌جا که پرواز یعنی خدا
سرانجام و آغاز یعنی خدا
هلا، دین‌فروشان دنیا‌پرست!
سکوت شما پشت ما را شکست
چرا ره نبستید بر دشنه‌ها؟
ندادید آبی به لب تشنه‌ها
نرفتید گامی به فرمان عشق
نبردید راهی به میدان عشق
اگر داغ دین بر جبین می‌زنید
چرا دشنه بر پشت دین می‌زنید؟
خموشید و آتش به جان می‌زنید
زبونید و زخم زبان می‌زنید
کنون صبر باید بر این داغ‌ها
که پر گل شود کوچه‌ها، باغ‌ها
شاعر:علیرضا قزوه

آه ای شهدا عشق نفس سوز شماست
هر خاطره ای مرثیه افروز شماست
امروز اگر وطن شکوفا شده است
مدیون حماسه های دیروز شماست

پروانه نجاتی

به نام ایزد یکتا

در لحظه هایی که عاشقی در دلم به اوج رسید، سرودم از کسی که خطر کرد تا خواب
خوش تو چشمای من و تو جاری بشه ...

[=arial black]میون ما نبود حر[=arial black]فی[=arial black] ، از خورشید بی تابش
[=arial black]فقط گرمای عشق بودوهمه سرگرم آرامش
[=arial black]نه خونه دل پریشون بود،نه کوچه بوی خون می داد
[=arial black]توی بهشت ما هر شب ، کجا! فرشته جون می داد؟

[=arial black]زدو خورشید زمینگیر شد،به دست زخمای کاری
[=arial black]به پای خشم شب هرشب، شدیم محکوم به بیداری
[=arial black]خطر کردم تا خواب خوش توچشمای تو جاری شه...
[=arial black]شکفته لاله از قلبم تا فصل تو بهاری شه...
[=arial black]نمی خواستم که راهی شی به سمت جاده ی تردید
[=arial black]آخه چشمام قبل از تو ، ته این جاده رو می دید
[=arial black]دیگه جون تو و این گل که مهمونه تو این سینه ...
[=arial black]بخون تو گوش این دنیا که رسم عاشقی اینه ....

هفته ی دفاع مقدس گرامی باد....

حامد کاشانی کیا
وبلاگ فرهنگي پرچم داران اهل بيت

شهیدان از شما شرمنده هستیم
که دنیای دنی را بنده هستیم


زبانی یادتان را پاس داریم
به میدان عمل بازنده هستیم

شما محبوب درگاه الهی
ولی ما از گنه آکنده هستیم

شهیدان دست ما را هم بگیرید
سرود توبه را خواننده هستیم




[=times new roman]آسمان مال كسانیست كه زیبا نگرند
دوست دارند ازین منزل فانی بپرند

لیك آنان كه به دنیا و در آن سرگرمند
از شعاع نظر اهل سماوات درند



[=times new roman]گرچه ما رفیق نیمه راهیم دعاکن تا که ما همراهت آییم


[=times new roman]پاهایت کو ؟ به پای کی جنگیدی ؟

[=times new roman] کو دستانت ؟ به جای کی جنگیدی ؟
این ها که تو را نمی شناسند هنوز...
پس بابای گلم ! برای کی جنگیدی ؟

[=times new roman]صد [=times new roman][=times new roman]آه[=times new roman] و هزاران افسوس!!!!!

[=times new roman]آه شهدا: چي ميخواستين چي شد!!!!!!!!!
[=times new roman]شهدا ! جانبازان! شرمنده ايم


چه خالیست در شهر ما جای جنگ
دعا های پرسوز شب های جنگ
برآن قله بی نشانی ونام
سفیردرخشان تیر رسام
به یاد لباسی كه هنگام رزم
برآن نقشی از كربلا گشت رسم
به دوشكا به قناصه خمپاره 60
به قلبی كه تیری بر آن می نشست
پلاكی كه نیمی از آن می شكست
به سربند وسنگر به آتش به دود
به نام آوران بسیجی درود


[=arial]این زنــدگی قشنــگ من مــال شما

ایـــام سپیـــد رنـگ مـن مــال شما

بـابـای همیشـه خوب مـن را بدهیـد

این سهمیه های جنگ من مال شما



[=times new roman]دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد ...
دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!
ولی
هیچوقت نفهمیدند
کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد بابا
! ...
یک هفته در تب ســـــــوخت ...

(عکس مربوط به زهرا کاوه دختر شهید محمود کاوه است که لباس پدر را پوشیده تا ثابت کند راه پدر را ادامه میدهد.)



[=arial]كجایید ای شهیــدان خدایــی بلا جویـان دشت كربلایی
[=arial]كجایید ای سبك بالان عاشق پرنده تر ز مرغان هوایی


[=times new roman]

[=times new roman]وباز هم شهدا شرمنده ايم

بشنو از نی چون حکایت می کند
فتح ِخونین را روایت می کند

از سبو از سنگ باید حرف زد
از شهید از جنگ باید حرف زد

عشق در شریان ایمان جاری است
خون جبهه در رگِ جان جاری است

هر که اذن ِ یورش و میدان گرفت
از حسین ابن علی فرمان گرفت

هرکه جانش مست و پایش درره است
عاشق آقا ابی عبداله است

با شمایم نسل ِ فریاد و جنون
یاد بادا روزهای جنگ و خون

روزهای عزم و فتح ِ کربلا
روزهای حمله با نام خدا

ما به جبهه نینوایی داشتیم
جنگ بود و کربلایی داشتیم

کربلای جبهه بوی جنگ داشت
نینوا از ناله ام آهنگ داشت

جنگ بود و فتنه ی قابیل بود
هر بسیجی در صفِ هابیل بود

عشق ، اشکم رابه لاله میکشید
نینوایم را به ناله می کشید

دوستدار ِ غربت ِ غم می شدیم
نیمه شب آینه ی هم می شدیم

هر که می نوشید آخر مست رفت
شانه شانه عاقبت بر دست رفت

در بغل مهر حسینی را گرفت
دامن عشق خمینی را گرفت

در شب حمله سرشکم دجله شد
جبهه در چشمم شبیه حجله شد

امتداد جلوه ی حق می شدیم
تا به خون و خاک، ملحق میشدیم

بار دیگر چشمهایم تر شدند
دوستانم مثل گل پرپر شدند

شعرم و مانند باران می چکم
اشکم و از چشم یاران می چکم

دوست دارم آه را ، آهنگ را
مرثیه های قشنگ جنگ را

از غم بودن پریشان می شوم
بسکه دلتنگ شهیدان می شوم

یادگار جبهه ، سنگر ، جنگ ، من
در فراق ِ دوستان دلتنگ ، من


خوشا آنان که با ایمان و اخلاص
حریم دوست بوسیدند و رفتند
خوشا آنان که در میزان و وجدان
حساب خویش سنجیدند و رفتند
خوشا آنان که پا در وادی حق
نهادند و نلغزیدند و رفتند
خوشا آنان که با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدند و رفتند
ز کالاهای این آشفته بازار
شهادت را پسندیدند و رفتند
خوشا آنان که بهر یاری دین
به خون خویش غلطیدند و رفتند
خوشا آنان که وقت دادن جان
به جای گریه خندیدند و رفتند
خوشا آنان که با ایثار هستی
ز هستی دیده پوشیدند و رفتند
خوشا آنان که بهر حفظ اسلام
علیه کفر جنگیدند و رفتند

گر چه با کپسول اکسیژن مجابت کرده اند
مادرت می گفت دکترها جوابت کرده اند

مرگ تدریجی است این دردی که داری می کشی
منتها با قرص های خواب خوابت کرده اند

خواب می بینی که در « سردشتی » و « گیلان غرب »
خواب می بینی که بر آتش کبابت کرده اند

خواب می بینی می آید بوی ترش سیب کال
پس برای آزمایش انتخابت کرده اند

خواب می بینی که مسئولان بنیاد شهید
بر دروازه های شهر قابت کرده اند

از خدا می خواستی محشور باشی با حسین (ع)
خواب می بینی دعایت را اجابت کرده اند

قصر شیرینی که از شیرینیت چیزی نماند !
یا پلی هستی که مثل سرپل خرابت کرده اند

خوشه خوشه بمب های خوشه ای را چیده ای
باد خاکی با کدامین آتش آبت کرده اند ؟

با کدامین آتش ای شمعی که در خود سوختی
قطره قطره در وجود خود مذابت کرده اند ؟

نگاه کن پدر این نقشه های ایران است
به من بگو که شلمچه کجای ایران است
شلمچه نیست در این نقشه های جغرافـی
نگفته ای تو مگر کـربلای ایران اسـت ؟
عـجیب اینکه در آن سرزمین خون افشان
پـر ازدحـام ترین جـاده هـای ایـران است
ز بس شـهــیــد کـه از آن بـهشـت آوردنـد
گـمـان کنم گـل آب و هـوای ایـران اسـت
گرفت نقشه ز دسـتم پـدر و ابری گـفـت :
شـلـمـچـه نـاحـیه ی باصفای ایـران اسـت
بـرای رفـتـن اگـر دل دلـیـل مـا بـاشـد
ز هـر طـرف بـروی ابـتـدای ایـران اسـت
چه چشمه ها که نجوشید روی آن از خون
چــه خونـبـهای گـرانی بـرای ایـران اسـت
ز گوشه گوشه ی میهن در آن پلاکی هست
شلـمـچه نـقـشـه ی جفرافـیـای ایـران اسـت

[="DarkGreen"]عشق تفسیر بسیجی بودن است

تحت تاثیر بسیجی بودن است

ای بسیجی های صاف بی و ریا

پس کجا رفتند مردان خدا ؟

باز شعرم سوی جبهه می رود

سوی بانه سوی فکه می رود

سوی مردان دلیر و با خدا

آن شهیدان که شدند از ما جدا

در میان خیمه بی سر می شدند

توی سنگرها کبوتر می شدند

روزها در جبهه مشغول عدو

نیمه شبها با خدا در گفت و گو

توی سنگر یکه تازی کرده اند

با گلوله عشق بازی کرده اند

بی سر و بی دست و بی پا می شدند

در مبان دجله پیدا می شدند

وای از وقتی که سرها می رسید

آن زمانی که خبرها می رسید

جمله ها دارند غم می آورند

واژه ها دارند کم می آورند

باز ما ماندیم و یک دل خاطرات

دست و پاهایی که مانده در فرات[/]

دید در معرض تهدید دل و دنیش را
رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر
چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را
رفت و یک قاصدک سوخته تنها آورد
مشت خاکستری از حادثه مینش را
استخوان های نحیفی که گواهی می داد
سن و سال کم از بیست به پایینش را
ماند سردرگم و حیران که بگیرد خورشید
زیر پابوس سبک یا غم سنگیش را
بود ناچیز تر از آن که فقط جمجمه ای
کند آرام دل مادر غمگینش را
باز هم خنده به لب داشت کدر کرد و کبود
تلخی غربت در چهره شیرینش را
شب آخر پس از اتمام مناجات انگار
گفته بود از همه مشتاق تر آمینش را
ماجرای تو خدا خواست کند تازه عزیز
قصه یوسف و پیراهن خونینش را
کفن پاک تو سجاده پلاکت تسبیح
ابتدا بوسه ثواب است کدامینش را

حميد رضا حامدی

کبوتر و دو پلاک و دو ساک خالي تو
دلم دوباره گرفته زبي‌خيالي تو
تو التماس نگاه کدام پنجره‌اي
که نقش بسته نگاهم به طرح قالي تو
شکوفه‌هاي نگاهم هميشه پژمرده است
بدون عشق و صميميت شمالي تو
به بام شهر، من امشب ستاره مي‌کارم
براي چشم گريزنده‌ي غزالي تو
هميشه مثل ستاره، بيا کنارم باش
دوباره قصه رفتن و جاي خالي تو


اي شهيدان! عشق مديون شماست
هرچه ما داريم از خون شماست

اي شقايق ها و اي آلاله ها
ديدگانم دشت مفتون شماست

در مقامات سلوك معنوي
سالك پيوسته مادون شماست

باز اين دل را به غارت برده ايد
سينه ام جاي شبيخون شماست

خانه ويران بيداد و ستم
شعله ور از آتش خون شماست

ماهيان سرخ پولك- نقره اي
ديدگانم رود كارون شماست

زشرق نگاهت، طلوعى طلايى كجاست
بگو لحظه ی گريه هاى جدايى كجاست

تمام غزل هاى نابم فداى تو باد!
سرود صميمانه ی آشنايى كجاست
زمانى مرا شوق ديدار چشم تو بود
همان اشتياقى كه گفتم: - بيايى - كجاست
تو بودى، مرا فرصت سُرخ پرواز بود
چو رفتى ديگر بال هاى رهايى كجاست؟
كسى مثل تو آرزوى شهادت نداشت
دريغا پس از تو دلى نينوايى كجاست؟

كه را روى اين دست ها مى برند؟
خدايا مگر عشق را مى برند؟
كسى نيست آيا كه گويد به من
تن بى كفن را كجا مى برند؟
چه در مخملى سبز پيچيده اند
كه او را به باغ خدا مى برند؟
به دوش نسيم سحرگاه عشق
شهيد مرا تا كجا مى برند؟
من و كوچه سرد و غمگين تو
تو را از نگاهم چرا مى برند؟
چرا خون نگريم مگر مى شود
عزيز مرا سر جدا مى برند

سلام دوستان،ممنون ازهمگی،شعرهای زیبایی بود.ماهفته بعدروزاربعین یه مراسم یادواره شهدا داریم یک بخش شعر یادکلمه قراردادیم که قراره یه دختربچه بیادبخونه، اگرشعرودکلمه ساده ای داریدلطف کنیدبرام بگذارید،چیزی که میخوام روپیدانمی کنم.انشا...ازشفاعتشون محروم نباشیم.:Gol:

گل شد ، بر آمد پیکرم ، آهسته آهسته
انگار دارم می‌پرم آهسته آهسته
انگشترم ، مهرم ، پلاکم ، چفیه‌ام ، عطرم
پیدا شد از دور و برم آهسته آهسته
آهسته آهسته سرم از خاک می‌روید
از خاک می‌روید سرم آهسته آهسته
جز نیمه‌ ای از من نمی‌یابید ، روزی سوخت
در شعله نیم دیگرم آهسته آهسته
امروز بعد از سال ها زاییده خواهد شد
ققنوس از خاکسترم آهسته آهسته
خوابیده‌ام بر شانه‌ها و می‌برندم … نه
تابوت را من می‌برم آهسته آهسته
آن پیرزن ، این زن به چشمم آشنا هستند
دارم به جا می‌آورم آهسته آهسته
خواندم : پدر خالی است جایش این خبر می‌ریخت
از چشم‌های خواهرم آهسته آهسته
دیگر برای آستین بالا زدن دیر است
این را بگو با مادرم آهسته آهسته

چه زيبا از قفس پرواز كردند
مقام عشق را احراز كردند

دوا كردند درد خود پسندى
خدا داند همه اعجاز كردند

هوسها را سراسر سر بريدند
دو چشم از عشق بر حق بازكردند

سمندر وار آتش مى خريدند
عروج ازخويش چون شه باز كردند

خلوص خويش باخون مُهر كردند
سرودى از وفا آواز كردند

اگر چه در سكوتى ژرف خفتند
حياتى نو زسر آغاز كردند

شهيدان شاهدان صدق و مستى
چه زيبا بر ملائك ناز كردند

میان خاک سر از آسمان در آوردیم


چقدر قمری بی آشیان در آوردیم


وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم


چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم


چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر


چقدر آینه و شمعدان در آوردیم


لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک


درست موسم خرما پزان در آوردیم


به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم


عجیب بود که آتشفشان در آوردیم


به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت


چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم


چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم


زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم


شما حماسه سرودید و ما به نام شما


فقط ترانه سرودیم – نان در آوردیم -


برای این که بگوییم با شما بودیم


چقدر از خودمان داستان در آوردیم


به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها


برای این سر بی خانمان در آوردیم


و آب های جهان تا از آسیاب افتاد


قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم

زائران عشق

زائران ظهر عاشورا شدیم مانده از دیروز و بی فردا شدیم

در غروب غنچه های زندگی قسمت ما شد فقط شرمندگی

جاده ها را بی سبب گم کرده ایم پیروی از رسم مردم کرده ایم

سنگ بر پیشانی ما خورد و رفت از پریشانی دلم جا خورد و رفت

در سکوت دستهای بی کسی مانده در اندیشه دلواپسی

دشت در قشلاق غم جامانده است کوهسار عشق تنها مانده است

آدمکهایی که هو هو می کنند همچو خون آشام خون بو میکنند

چکمه آلاله ها را باد برد قاصدکها را زمین از یاد برد

چون گلوی نوحه خوانم سرخ شد این سرم سبز وزبانم سرخ شد

سهم ما از روزهای خوب جنگ شد تفنگ و یک دل مجروح و تنگ

بوته زاری پیش ما گل کرده بود ناخوشی ها را تحمل کرده بود

ناقه های آتش و ناقوس جنگ حرکت ارابه های بی درنگ

باز از آنجا شهید آورده اند عاشقی را رو سفید آورده اند


جرعه ای از عشق را نوشید و رفت پیکرش بر شانه ها رقصید ورفت

گر چه خون بر پیکرش خشکیده بود با دلی خونین خدا را دیده بود

جبهه با سهم عظیمی از شهید رفت وکم کم رو به بال وپر کشید

ما به امداد ولایت زنده ایم ما به امید شهادت زنده ایم

بسم الله الرحمن الرحیم

صالحی;304030 نوشت:
سلام دوستان،ممنون ازهمگی،شعرهای زیبایی بود.ماهفته بعدروزاربعین یه مراسم یادواره شهدا داریم یک بخش شعر یادکلمه قراردادیم که قراره یه دختربچه بیادبخونه، اگرشعرودکلمه ساده ای داریدلطف کنیدبرام بگذارید،چیزی که میخوام روپیدانمی کنم.انشا...ازشفاعتشون محروم نباشیم.

سلام
من بهتون اشعار مرحوم ابوالفضل سپهر رو پیشنهاد میکنم
اشعار ساده و زیباییست
اینجا دوتا از اشعارشون هست :
http://www.askdin.com/thread20790.html
http://www.askdin.com/thread10532.html
بگردید اشعار بیشتری پیدا میکنید

بسم رب الشهدا



دلت گاهی می‌گیرد؛
چرایش را هم نمی‌دانی.
دفتر شعرت را باز می‌کنی تا چند بیتی بخوانی و دلت آرام شود....
و باز دلت آتش می‌گیرد و بغضت...
قسمت تو این بود و به شکرانه‌اش سجده‌ای شکر...




و ناگهان خبری دردناك آوردند
ز رد پای تو یك مشت خاك آوردند


هنوز باورم این بود باز می‌گردی
برای باورم اما پلاك آوردند

تو زنده بودی و آن ها ز مردنت گفتند
پلاك یخ زده‌ای را ملاك آوردند


از آنچه آه! به جا بود استخوان هایت
برای سرمه‌ی چشمان تاك آوردند


به اشك و آه قسم، میهمان خورشیدی
كه از تو خاطره‌ای تابناك آوردند


برای كوچه‌ی بی‌اسم و بی‌نشانی ما
به احترام تو یك اسم پاك آوردند


صدای زنگ درآمد دوباره می‌دانم
ز رد پای تو یك مشت خاك آوردند *


* شعر از ابراهیم ابوالحسنی / كتاب به وسعت درخت سیب، ص

به نقل از:عشق شهدا


بهع


در حریم عشق بازی دست و پا گم کرده ام
عاشقم خود را به بوی آشنا گم کرده ام

در شب میلاد جانبازی برسم اشتیاق
لحظه دیدار جانان دست و پا گم کرده ام


پای بر جا همچو کوهم بر سر پیمان هنوز
هستیم را گر چه در این راستا ، گم کرده ام

در رگم خون شهادت پای می کوبد هنوز
دست وپایی گر چه در رقص بلا گم کرده ام

قصه ام از کوچه های روز هم روشنتر است
گر چه می گوید منافق راه را گم کرده ام

هست لطف آشکار و رحمت پنهان دوست
آنچه در این راه پیدا کرده یا گم کرده ام

ارمغانی بود ناقابل تا به اسلام عزیز
آنچه جانبازانه در راه خدا گم کرده ام

از علمدار رشید عاشقان آموختم
دست وپایی گر به عشق کربلا گم کرده ام

مانده باحسرت نماز اشتیاقم ناتمام
در قنوت عشق تا دست دعا گم کرده ام

دست و بازویی که از رهبر نشان بوسه داشت
در شب مستی نمی دانم کجا گم کرده ام

هست پیمانی جدا با دوست هر بند مرا
زان سبب دستی جدا ،پایی جدا گم کرده ام

برگ برگش با حدیث کربلا آغشته است
دفتر عمری که در کوی وفا گم کرده ام

خوانده داغم اهل عالم را به مهمانی "سعید"
تا به بزم عشق جانی بی بها گم کرده ام


شعری از شهید آقا سعید ایرانشاهی

تولد : 1344/12/1

شهادت: 1365/12/7


ما آمده بودیم که مردانه بمیریم
در پیچ و خم جنگ دلیرانه بمیریم

آنجا که جنون حاکم بی چون و چرا بود


شوریده و شیدایی و مستانه بمیریم

سخت است در این شهر که در بین رفیقان

این گونه پریشان و غریبانه بمیریم

مهلت بده ای عمر نفس گیر
که شاید

خونین کفن و شاد، شهیدانه بمیریم

عقل را با عشق آری جنگ هاست

فاصله در بینشان فرسنگ هاست


عقل گفت از خون و آتش کن حذر


عشق گفت آرام شو ای بی خبر


عقل میگوید شهادت مشکل است


عشق میگوید این کار دل است


آنچه ما گفتیم از دریا نمی است


خاطرات این شهیدان عالمی است


[="Tahoma"][="Black"]

تقدیم به پرندگان مانده در قفس:Gol:

یاد شبهایی که ما بودیم و مین

جستجوی مرگ در زیر زمین

همدم شبهایمان سجاده بود

حمله کردن، خط شکستن ساده بود

حسرت رفتن در این دل مانده است

دست و پایم سخت در گل مانده است

عاشقان رفتند و ما جا مانده ایم

زیر بار غصه ها وا مانده ایم.


[/]

[="Tahoma"][="Black"]

بسم رب الشهدا

«بيا عاشقي را رعايت كنيم

ز ياران عاشق،حكايت كنيم»

از آنان كه بوي خدا مي‌دهند

به دنياي ما كربلا مي‌دهند

از آنان كه در جبهه عاشق شدند

و با يك تبسم،شقايق شدند

ز مردان سرخي كه نوراني اند

سحر صورت و ماه پيشاني اند

از آنان كه از تيره آتشند

به دور زمين،خط خون مي كشند

از آنان كه با عافيت دشمنند

«و تير از پي امر حق مي‌زنند»

از آن سينه سرخان كه پرپر شدند

به بوي بهشت،معطر شدند

بيا ياد گلهاي پرپر كنيم

حديث جنون را،مكرر كنيم

بيا سينه چاك شهيدان شويم

صميمانه،خاك شهيدان شويم

بيا تا بچينيم يك زخم ناب

ز پيشاني غيرت آفتاب

بيا تا بگوييم«غيرت» كه بود

«بروجردي»و«حاج همت» كه بود

بيا همچو «منصور» عارف شويم

شبي مست از «حسن يوسف»شويم

بگوييم از «يوسف»،آن حق سرشت

علمدار سبز سپاه بهشت

از آن يوسف عشق،آن نازنين

كه پر بود از لحظه هاي يقين

از آن يار عاشق،ز شيخ شهيد

از آن عارف حق،بشير اميد

ز مردي كه نامش«محلاتي» ست

دلش نيمه شب،بي صدا مي شكست

از آن شيخ نوراني و اهل درد

از آن جبهه مرد صلابت نبرد

ز گردان «اشتر» و «شهبازي» اش

ز «ناهيدي» و شور سربازي اش

تو مي‌داني آيا «زماني» كه بود؟

«چراغي» و يا «قهرماني» كه بود؟

تو مي‌داني آيا «كريمي» كه بود؟

و با عشق،يار صميمي كه بود؟

تو با «قجه‌اي» همسفر بوده‌اي؟

ز همسنگران خطر بوده‌اي؟

تو در جبهه «فتح المبين» ديده‌اي؟

خدا را شبي،روي مين ديده‌اي؟

تو در جبهه «نصر» جنگيده‌اي؟

تو با رمز «والعصر»،جنگيده‌اي؟

چه مي‌داني از «باقري» ها،تو هيچ!

ز «كلهر»،بگو جان مولا،توهيچ!

نماندي تو يك فصل در جبهه،آه!

برو توبه كن،اي دل روسياه!

نخواندي تو از جبهه يك فصل،خون

نگشتي تو از جامه تن برون

نمي‌داني از عشق و غيرت،تو هيچ

دل خويش را در تغافل تو هيچ

بيا هشت فصل جنون،گريه كن

بيا زير باران خون،گريه كن

چه گلهاي سرخي كه پرپر شدند!

چه مردان سبزي،كبوتر شدند!

پس از لاله،فصل غريبانه‌اي ست

بر اين فصل بي لاله،بايد گريست

پس از لاله،فصل بداقبالي است

و جاي شهيدان ما،خالي است

چه غافل!چه غافل!چه ما غافليم!

اسير زمينيم و پا در گليم

در اين خانه با بوي نان دل خوشيم

بر طين خاك بي آسمان،دل خوشيم

چو پاييز،زرديم و بي برگ و بار

هم آغوش مرداب و حسرت تبار

بيا روز شد،شب نشيني بس است

حرام است شب،تا كه خورشيد هست

بيا درد خود را مداوا كنيم

ز بوي تغافل،تبري كنيم

بيا تا بخوانيم،اين فصل را

بيا تا بمانيم،در جبهه ها

به بوي شهادت، شكوفا شويم

بيا حافظ نام گلها شويم

شهيدانمان را زيارت كنيم

به آلاله،عرض ارادت كنيم

«كه سخت است خاموشي لاله ها

دريغ از فراموشي لاله ها»

پس از جنگ،تكليف ما روشن است

دل لاله ها را،نبايد شكست

نبايد كه با «عافيت» داد،دست

و اين جاده ها تا خدا روشن است

[/]

[="Arial"][="DarkRed"]

بيا عاشقي را رعايت كنيم
ز ياران عاشق حكايت كنيم

از آن ها كه خونين سفر كرده اند
سفر بر مدار خطر كرده اند

از آن ها كه خورشيد فريادشان
دميد از گلوي سحر زادشان

غبار تغافل ز جانها زدود
هشيواري عشقبازان فزود

عزاي كهنسال را عيد كرد
شب تيره را غرق خورشيد كرد

حكايت كنيم از تباري شگفت
كه كوبيد درهم، حصاري شگفت

از آن ها كه پيمانه «لا» زدند
دل عاشقي را به دريا زدند

ببين خانقاه شهيدان عشق
صف عارفان غزلخوان عشق

چه جانانه چرخ جنون مي زنند
دف عشق با دست خون مي زنند

سر عارفان سرفشان ديدشان
كه از خون دل خرقه بخشيدشان

به رقصي كه بي پا و سر مي كنند
چنين نغمه عشق سر مي كنند:

«هلا منكر جان و جانان ما
بزن زخم انكار بر جان ما

اگر دشنه آذين كني گرده مان
نبيني تو هرگز دل آزرده مان

بزن زخم، اين مرهم عاشق است
كه بي زخم مردن غم عاشق است

بيار آتش كينه نمرود وار
خليليم! ما را به آتش سپار

در اين عرصه با يار بودن خوش است
به رسم شهيدان سرودن خوش است

بيا در خدا خويش را گم كنيم
به رسم شهيدان تكلم كنيم

مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشي است هان! اولين شرط عشق

بيا اولين شرط را تن دهيم
بيا تن به از خود گذشتن دهيم

ببين لاله هايي كه در باغ ماست
خموشند و فريادشان تا خداست

چو فرياد با حلق جان مي كشند
تن از خاك تا لامكان مي كشند

سزد عاشقان را در اين روزگار
سكوتي از اين گونه فريادوار

بيا با گل لاله بيعت كنيم
كه آلاله ها را حمايت كنيم

حمايت ز گل ها گل افشاندن است
همآواز با باغبان خواندن است



[/]

[="Tahoma"][="Black"]مي خواستم شعري براي جنگ بگويم
ديدم نمي شود
ديگر قلم زبان دلم نيست گفتم:
بايد زمين گذاشت قلم ها را
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست
بايد سلاح تيزتري برداشت
بايد براي جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
با واژه فشنگ
مي خواستم
شعري براي جنگ بگويم
شعري براي شهر خودم- دزفول -
ديدم كه لفظ ناخوش موشك را
بايد به كار برد
اما
موشك
زيبايي كلام مرا مي كاست
گفتم كه بيت ناقص شعرم
از خانه هاي شهر كه بهتر نيست
بگذار شعر من هم
چون خانه هاي خاكي مردم
خردوخراب باشدو خون الود
بايد كه شعر خاكي و خونين گفت
بايد كه شعر خشم بگويم
شعر فصيح فرياد
- هرچند ناتمام-
گفتم:
در شهر ما
ديوارها دوباره پر از عكس لاله هاست
اينجا وضعيت خطر گذرا نيست
اژير قرمز است كه مي نالد
تنها ميان ساكت شبها
بر خواب ناتمام جسدها
خفاشهاي وحشي دشمن
حتي ز نور روزنه بيزارند
بايد تمام پنجره ها را
با پرده هاي كور بپوشانيم
اينجا
ديوار هم
ديگر پناه پشت كسي نيست
كاين گور ديگري است كه استاده است
در انتظار شب
ديگر ستار گان را
حتي
هيچ اعتماد نيست
شايد ستاره ها
شبگردهاي دشمن ما باشند
اينجا
حتي
از انفجار ماه تعجب نمي كنند
اينجا
تنها ستارگان
از برجهاي فاصله مي بينند
كه شب چقدر موقع منفوري است
اما اگر ستاره زبان مي داشت
چه شعرها كه از بد شب مي گفت
گويا تر از زبان من گنگ
اري
شب موقع بدي است
هر شب تمام ما
با چشمهاي زل زده مي بينيم
عفريت مرگ را
كابوس آشناي شب كودكان شهر
هر شب لباس واقعه مي پوشد
اينجا:
هر شام خا مشانه به خود گفتيم
شايد
اين شام،شام آخر ما باشد

اينجا
هر شام خامشانه به خود گفتيم
امشب
در خانه هاي خاكي خواب آلود
جيغ كدام مادر بيدار است
كه در گلو نيامده مي خشكد؟
اينجا
گاهي سر بريده ي مردي را
تنها
بايد ز بام دور بياريم
تا در ميان گور بخوابانيم
يا سنگ و خاك وآهن خونين را
وقتي به چنگ و ناخن خود مي كنيم
در زير خاك گل شده مي بينيم:
زن روي چرخ كوچك خياطي
خاموش مانده است
اينجا سپور هر صبح
خاكستر عزيز كسي را
همراه ميبرد
اينجا براي ماندن
حتي هوا كم است
اينجا خبر هميشه فراوان است
اخبار بارهاي گل و سنگ
بر قلبهاي كوچك
در گورهاي تنگ
اما
من از درون سينه خبر دارم
از خانه هاي خونين
از قصه ي عروسك خون آلود
از انفجار مغز سري كوچك
بر با لشيكه مملو روياهاست
- - روياي كودكانه ي شيرين
از آن شب سياه
آن شب كه در غبار
مردي به روي جوي خيابان خم بود
با چشمهاي سرخ و هراسان
دنبال دست ديگر خود مي گشت
باور كنيد
من با دو چشم مات خودم ديدم
كه كودكي ز ترس خطر تند مي دويد
اما سري نداشت
لختي دگر به روي زمين غلتيد
و ساعتي دگر
مري خميده پشت و شتابان
سر را به ترك بند دو چرخه
سوي مزار كودك خود مي برد
چيزي درون سينه ي او كم بود....
اما
اين شانه هاي گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه مي لرزند
اينان
هر چند
بشكسته زانوان و كمر هاشان
استاده اند فاتح و نستوده
- بي هيچ خان و مان
در گوششان كلام امام است
- فتواي استقامت و ايثار-
بر دوششان درفش قيام است
باري
اين حرفها داغ دلم را
ديوار هم توان شنيدن نداشته است
آيا تو را توان شنيدن هست؟
ديوار
ديوار سرد و سنگي سيار
آيا رواست مرده بماني
در بند انكه زنده بماني؟
نه
بايد گلوي مادر خود را
از بانگ رود رود بسوزانيم
تا بانگ رود رود نخشكيده است
بايد سلاح تيز تري برداشت
ديگر سلاح سرد سخن كارساز نيست...[/]

تمام غصه ی ما بال و پر نداشتن است
ز رمز و راز پریدن خبر نداشتن است

در این قفس متولد شدیم و می میریم
طبیعت قفس عمر در نداشتن است

چگونه داغ دلش خون نباشد از غم عشق
که شرط داغ ندیدن جگر نداشتن است

طبیب حاذق بیمار زندگی مرگ است
علاج دردسر عمر سر نداشتن است

فقط نصیب شهیدان سرسپرده ی توست
سعادتی که شایسته ی سپر نداشتن است

بچه های ماندگار

یادتان بخیربچه های جنگ...
بچه های سنگروصداقت وتفنگ...
بچه های درشب محاصره...
بی غذا و بی فشنگ... *
یادتان بخیر...
بچه های رنج وصبرودرد...
بچه های مرد...
بچه های همت وحماسه وشرف...
بچه های بالغ نبرد ...*
یادتان بخیر بچه های تشنگی گرسنگی...
بچه های شب شکسته دررکوع...
بچه های مثل افتاب...
کرده ازفرازخاکریزهاطلوع ... *
یادتان به خیر...
بچه های اشنا...
محمدوعلی سعید...
بچه های تاابد شهید...
بچه های بی ریای جبهه های غرب یاجنوب...
بچه های خوب... *
باغ یادتان هنوز...
بی هراس بادهای هرزه کرد...
بی گزندفصل های زرد...
مانده درشکوه شعله های بی شمار تا همیشه ماند گا ر .

جواد محقق"