اشعار شهادت:: در مدح مادر هستی بانوی آب و آئینه ::

تب‌های اولیه

198 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

رنگ خزان گرفت بهار جوانى ام
در دشت غم نشست گل شادمانى ام

بعد از تو اى پيمبر رحمت به روزگار
امّت نگر، چه خوب كند قدردانى ام!

شب ها به ياد ماه رخت اختران چرخ
نظاره گر شوند به اختر فشانى ام

بابا ز جاى خيز و ببين زير بار غم
بشكست در فراق تو پشت كمانى ام

از جور چرخ پير و ز بيداد روزگار
با قامت خميده به فصل جوانى ام

شد «حافظى» به پاى على هستى ام فدا
تاريخ شاهد است بر اين جانْ فشانى ام



حیف از فاطمه آن نخل جوان
که خم از باد اجل شد ناگاه

حیف از آن گوهر ارزنده که بود
در جهان خیل نکویان را شاه

حیف از آن شمع فروزنده که بود
پرتو آن طرب‌افزا غم‌گاه

بود از پاکی طینت تا بود
عفتش همدم و عصمت همراه

بود ذیل وی از آلایش دور
پاک دامان وی از لوث گناه

روز و شب تا به جهان داشت مقام
بود آن رشک خور و خجلت ماه

خرم از چهره‌اش این هفت اقلیم
روشن از عارضش این نه خرگاه

چون شد آن سرو قد لاله عذار
از سموم اجلش حال تباه

سرو ازین غصه به بر جامه درید
لاله زین غم ز سرافکنده کلاه

ریخت در فرقتش آن خاک بسر
کرد در ماتمش این جامه سیاه

چون شد از دار فنا سوی بهشت
جانش از شوق ملاقات الله

رخت بربست از این غمخانه
بار بگشاد در آن عشرتگاه

کلک هاتف پی تاریخ نوشت
رفت از دار فنا فاطمه آه





ای دل مددی که بی امان گریه کنیم
چون ابر بهار و آسمان گریه کنیم

امروز که روز رفتن فاطمه است
با مهدی صاحب الزمان گریه کنیم

از هجر فقیه آشنا گریه کنیم
یا برتخریب سامرا گریه کنیم

یا فاطمه بگذار که با این همه غم
از بحر شهادت شما گریه کنیم

ساقی امشب آتشی دارد دلم
شعله شعله اشک می بارد دلم

عشقم امشب باجنون آمیخته
اشک های من به خون آمیخته

همچو موج آتشم سردرگمم
نیستم گرچه میان مردمم

خودنمیدانم کجایم کیستم ؟
هستی ام رفته زدستم نیستم

همچو موج آتشم سردرگمم
نیستم گرچه میان مردمم

من چه می گویم بهارم گم شده
زیردست و پا قرارم گم شده

خوشه ازتاک تحمل چیده ای
ازبهار زخم دل گل چیده ای

ای دریغا عمق زخمم فاش نیست
شرح دردم کار کند وکاش نیست

از لب و دست هزاران چنگ و نی
آید آیا سوز دل ابراز نی

شعر هم هر دم نوایی می زند
گاه گاهی دست وپایی می زند

سیلی طوفان و ساحل دیده ای ؟
ماهی افتاده در گِل دیده ای ؟

دیده ای پرهای درهم ریخته ؟
با سپیدی سرخ را آمیخته

سرو را گاه نشستن دیده ای؟
شاخه را وقت شکستن دیده ای ؟

سینه ام آتشفشانی می کند
شعر اما بی زبانی می کند

زهره را یک خواب راحت دیده ای
بازی نیش وجراحت دیده ای

دود آهی رفته تا چشم فلک
سوخته در بی کسی نخل فدک

چیزی ندارم بگویم جز اینکه بر امامان هم امامت می کنی، یا ام ابیها

http://www.fatemefateme.blogfa.com

نوای صوتیش باحاله گوش بدین

یه صلوات هم بفرستین

guest;103636 نوشت:
http://www.fatemefateme.blogfa.com

اهنگش باحاله گوش بدین

یه صلوات هم بفرستین


اللهم صل علی محمد وآل محمد،
[="red"]اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک.[/]
اللهم صل علی محمد وآل محمد.




تا ابد یه غم به سینه می ماند
عقده های مدینه می ماند


کوچه های مدینه بی روحند
آه زهرا به کوچه می ماند


گر به پایان رسد غم عالم
داغ زینب همیشه می ماند


بی تو ای آرزوی گم شده ام
زینب با بهانه می ماند


در سپهر دو دیده ام باقی
تا ابد تازیانه می ماند


قصه را تازیانه می داند
در و دیوار خانه می داند


تا هویدا شود گل نرگس
قبر تو بی نشانه می ماند



باغ تاراج شده




هرگز از یاد علی، ضربت سیلی نرود


با علی راز نگفتی تو ز بازوی کبود

با پدر گوی که بعد از تو چه بود و چه نبود

شهر اگر شهر تو، پس حمله به آن خانه چرا

مرگ جانسوز چرا؟ دفن غریبانه چرا؟

داغ ما آتش و میخ در و سینه است هنوز

مدفن گمشده در شهر مدینه است هنوز

باغ، تاراج شده، عطر اقاقی مانده است

سنت دفن شبانه ز تو باقی مانده است

جواد محدثی


جای خالی یاس




سنگ ها بر سوگ تو ندبه می خوانند؛
در غروبی که شاخه ات را شکسته بودند.

امشب، جای پای دوست، در خانه خالی است و ترنم مهربانی،
بی حدیث حضور او، خاموش است.

... علی، شبانه یاس می کارد!
شبانه، داغ دلش را به خاک می گوید؛

اگرچه فردا صبح، از سمت خانه همسایه بوی نان آید.
دوباره بغض حسن با حسین می گیرد.

و جای خالیِ مادر به خانه می پیچد.
کجاست فاطمه امشب؟ کجاست بانوی نور؟



رزیتا نعمتی



بالين تو بنشسته ام با ديده گريان

يافاطمه كار على شد ناله و افغان

از كودكانت مى كند زينب پرستارى
او خانه دارى مى كند با گريه و زارى

گيرد بهانه گر حسن گاهى حسين تو
كلثوم باشد در عزاى شور و شين تو

بر عهد خود زهرا نمودى بس وفادارى
بهر امام و دين حق كردى فداكارى

با سينه مجروح خود كردى مرا يارى
با پهلوى بشكسته ات كردى تو ديندارى

برگو چه سازم بعد تو با اين يتيمانت
مى سوزم از بهر تو و اين چشم گريانت

بنما محبت ديده گريان خود واكن
با شوهر مظلوم خود قدرى مدارا كن


«اى گل فاطمه»




اى گل فاطمه از فاطمه خبر بده
خبر از كوچه‏ هاى مدينه سر به سر بده


اگه دنبال كسى مى ‏گردى كه شيدا باشه
اگه ياورى ميخواى كه مونس غمهاباشه


بيا كه به سوى تو واله و شيدا اومده
بخدا آماده ي كوهى ز غمها اومده


گرچه از مصيبتت هميشه چشم ‏تر دارم
مى‏ خوام از اون دو لب مبارك تو بشنوم


مى‏ خوام اين خون دل جارى ز ديده بكنم
مثل تو تعزيه بر ياس شهيده بكنم


مى‏ خوام از براى من درد دل تازه كنى
مى‏ خوام اين طاقتم بيرون ز اندوه كنى


مى‏ دونم درداى تو كه مخفى تو سينه ات
بيشترين غصه‏ هاى كوچه ‏هاى مدينه است





کنار قبر آن پهلو شکسته
کنون جای علی؛ مهدی نشسته
:Sham:
بریزد اشک مهدی؛ همچو حیدر
ولی ذکرش بود؛ مظلومه مادر
:Sham:



تو در بيت ولايت شمع سوزان علي بودي
تو جانان محمد بودي و جان علي بودي

چگونه حرمتت پامال شد اي سورة کوثر
چرا نقش زمين گشتي تو قرآن علي بودي

علي حق داشت گر از هجر تو سرو قدش خم شد
تو سرو و باغ و بستان و گلستان علي بودي

نه در شام عروسي، نه ز صبح روز ميلادت
تو پيش از خلقتت در عهد و پيمان علي بودي

تو تا رفتي علي تنهاي تنها شد، که تو تنها
شريک درد و غم هاي فراوان علي بودي

تو با دست شکسته، دست حيدر بودي اي زهرا
تو با اشک پياپي چشم گريان علي بودي

ندارد شير حق بعد از تو همتايي و هم شاني
تو همتاي علي بودي و هم شان علي بودي

علي مي ديد مرآت الهي را به ديدارت
چگونه پيش چشم او جسارت شد به رخسارت



کودکان را خواند حیدر در کنار



بر وداع آخرین با آن نگار



ناگهان فریاد زد آن جا حسن



از چه رو باشد در این جا این کفن



روی مادر خود فکند آنک حسین



اشک می بارید او از هر دو عین



وای از زینب که او آندم چه کرد



مرتضی را قلب، زان آمد به درد



دید حیدر لحظه ای با چشم جان



صحنه ای از عالم غیب و نهان



در بغل بگرفته زهرا کودکان



بوسه بر آنان زند با شهد جان



برد اطفالش کناری مرتضی



گفت: باید شد به امر حق رضا



ام ایمن بود و اسماء و علی



در میان هم بود از جنت گلی



قبر را کندند آنان گوشه ای



تا برای یاس باشد پوشه ای



با کفن همراه کردش جان دل



یاس خود را کاشت حیدر زیر گل



شد زمین اینک امانت دار او



گشت خالی از ملائک دار او



السلام علیک یا قرة عین الرسول (سلام بر نو ر چشم خدا)
السلام علیک یا ام ابی ها (سلام بر مادر پدرش)
ایام سوگواری بی بی فاطمه زهراست انشاءلله دوستان جهت شادی دل بانوی پهلو شکسته هم که شده اشعار خودشون رو در این تاپیک قرار داده و اینگونه وفاداری و عشق و صمیمیت خودمون رو نسبت به حضرت زهرا سلام الله عیها نشون بدیم

آب و نان


حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی


جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد


نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای


این کاسه های آب، توانت نمی دهد


دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش


آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد


تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم


شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد


دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است


از خواهش من است تکانت نمی دهد


سروده وحید قاسمی




دلم گر سبز مانده در زمستان، از بهار توست
تمام باغ های سبز ساحل، یادگار توست

میان دشتِ احساسِ تو موجی لاله می خیزد
گلستان های خوش بوی شقایق از تبار توست

میان کوچه، روشن کرده ای فانوس اشک تر
نگاه عابرانِ خسته، امشب شرمسار توست

دل من می رود هر شب به سوی «بیت الاحزان»ات
از آن جا زائر دل خسته سنگ مزار توست

از اقیانوس می پرسم نشان خانه سبزت
که دریا قسمتی از شعرهای سوگوار توست

جهان بی یاد تو لبریز ابهام است، تاریک است
و چون فانوس روشن در نگاهم روزگار توست

میان آن همه آوازهای سرد و یخ بسته
دلم گر سبز مانده در زمستان، از بهار توست



حمید مُبشّر

بود ذيل وي از آلايش دور
پاک دامان وي از لوث گناه
روز و شب تا به جهان داشت مقام
بود آن رشک خور و خجلت ماه
خرم از چهره‌اش اين هفت اقليم
روشن از عارضش اين نه خرگاه
چون شد آن سرو قد لاله عذار
از سموم اجلش حال تباه
سرو ازين غصه به بر جامه دريد
لاله زين غم ز سرافکنده کلاه
ريخت در فرقتش آن خاک بسر
کرد در ماتمش اين جامه سياه
چون شد از دار فنا سوي بهشت
جانش از شوق ملاقات الله
رخت بربست از اين غمخانه
بار بگشاد در آن عشرتگاه
کلک هاتف پي تاريخ نوشت
رفت از دار فنا فاطمه آه
حيف از فاطمه آن نخل جوان
که خم از باد اجل شد ناگاه
حيف از آن گوهر ارزنده که بود
در جهان خيل نکويان را شاه
حيف از آن شمع فروزنده که بود
پرتو آن طرب‌افزا غم‌گاه
بود از پاکي طينت تا بود
عفتش همدم و عصمت همراه


شاعر : هاتف اصفهاني

حضرت زهرا دلش از ياس بود


قطره هاي اشكش از الماس بود

داغ عطر ياس زهرا زير ماه

مي چکانيد اشک حيدر را به چاه

گريه آري، گريه چون ابر چمن

بر کبود ياس و سرخ نسترن

اين دل ياس است و روح ياسمين

اين امانت را امين باش اي زمين

نيمه شب دزدانه بايد زير خاک

ريخت بر روي گل خورشيد، خاک

مدفن اين ناله غير از چاه نيست

جز تو کس از قبر او آگاه نيست




دوستان برای شادی روح حضرت زهرا سلام الله علیها شما هم شرکت کرده و شعر بنویسید
در این ایام منتظر اشعار زیبایتان هستیم



درک عمق فاجعه از چشم باور می‏چکد
التهابی شعله‏ور از چهره در می‏چکد

درد، شعری می‏سراید با ردیفی آتشین
کز گلوی واژه‏هایش، آهِ مادر می‏چکد


ای بلال آینه‏ها! یک اذان دریا بگو
از وضوی لحظه‏ها چون خون کوثر می‏چکد

با طلوع حادثه، دستی به ایجاز غروب
دردناک از صورت روح منوّر می‏چکد


باز در آغوش زردت آه‏ای دیوار مرگ!
کهکشانی درد از پهلوی اطهر می‏چکد

در عزای سرخ تو، ای وسعت غربت، ببین
تا قیامت لاله از چشمان حیدر می‏چکد


این همان فریاد سرخ توست ای روح سخن
جاودان از حنجر زینب علیهاالسلام مکرّر می‏چکد.



خدیجه پنجی

[=tahoma][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]مگر تا کنون دیوار و در ندیده بودی؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]این روزها در و دیوار دلم، حال وهوای دیگری دارد؛[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]این روزها قلبم خاطرات تیره ای را مرور می کند؛[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]این روزها روحم به زندگی روزمره پوزخند می زند و جانم به افقی کبود خیره می شود. از خود می پرسم: چرا این گونه ای؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]چرا دیدن آن چه همیشه می دیدی، امروز برایت سراینده شعری تلخ است؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]مگر تاکنون دیوار و در ندیده بودی؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]مگر تا کنون زبانه های آتش را نگاه نکرده بودی؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]مگر تا کنون کمر خمیده ای مریض احوال را به عیادت نرفته بودی؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]مگر تا کنون بر سر کودکانی زار در غم مادر، دست نوازش نکشیده بودی؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]آیا اولین بار است که تشییع جنازه ای را می نگری؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]مگر اولین بار است که شکوه یک مرد را در عزای همسری عزیز، درهم شکسته می یابی؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]آیا اولین بار است که تسلی بخش زانوان لرزان شوهری غمگین می شوی؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]این همه بغض که راه را بر گلویت بسته، از کجاست؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]این همه اشک که دنیا را در نگاهت به تلاطم کشانده، از چیست؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]این همه ناله که صدایت را خشکانده، به چه خاطر است؟…[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]… قلب خسته ام نگاهی به آسمان کرد، چشمان بی رمقش را به من دوخت و گفت: می دانی این روزها افلاک در عزای خورشید سیاه پوش شده؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]می دانی فرشته های هفت آسمان در وداع سوزان مادری با فرزندانش، بی تاب شده و به خروش آمدند؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]می دانی دل مخفی زمین، بدنی پاک را از چنگال خفاشان بدسیرت، پوشیده داشته؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]می دانی تن رنجوری که تا آخرین توان در پی احقاق بزرگ ترین حق پایمال شده تاریخ دوید، اکنون در مکانی نامعلوم آرام یافته است؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]می دانی خانه ای نیم سوخته، شاهد بزم خموش کودکانی شده که با نگاه شان دل کباب پدر را آتش می زنند؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]می دانی پدری استوارومهربان، هزارپرسش ناگفته اطفالش رابه دست عطوفت خویش پاسخ می دهد؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]می دانی اکنون کاسه صبر شجاع ترین مرد خلقت به سرآمده و از جفای امت شکوه ها دارد؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]می دانی شـوهری، شب ها سر بر خاک می نهد و های های گــریه می کند؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]می دانی مردی که حالا تنهای تنها شده، نجوایی پرتمنا با باغبان نیلوفرش دارد؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]می دانی پدری سفر کرده، میزبان دختر رنج کشیده اش شده است؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]می دانی بنده ای بی نظیر، به لقای پروردگارش رسیده است؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]می دانی « فاطـــــمیه » آمده است؟[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]نام فاطمیه را که شنیدم، بدنم لرزید، جانم سوخت و دانه های اشک از خط چشمم مسابقه ای برای رها شدن را آغاز کردند.[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]آری! بار دیگر جمادی از راه رسید… و من امروز پرچمی سیاه در عزای شهادت مظلومانه حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام بر سردر خانه ام نصب می کنم، پرچمی که نشان از عقیده ام دارد، عقیده ای که در برابر هیچ مصلحتی سرفرود نخواهد آورد و سرفراز از حضورش و وجودش، سر مرا به عرش اعلای الهی خواهد سائید، تا همه بدانند: « أنا عبد من عبید الزهراء سلام الله علیها »[/]

سید حیدر حسینی/ وبلاگ "من هم شیعه هستم"(با اندکی تغییر)[/]

اي زدست و سينه و بازوي تو حيدر خجل

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هم غلاف تيغ ، هم مسمار در ، هم در خجل [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]با غروب آفتاب طلعت نورانيت [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]گشته ام سر تا قدم از روي پيغمبر خجل [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]هم صدف بشکست ، هم دردانه ات از دست رفت [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سوختم بهر صدف ، گرديدم از گوهر خجل [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]همسمرم را پيش چشم دخترم زينب زدند [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مردم از بس گشتم از آن نازنين دختر خجل [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] گاه گاهي مرد خجلت ميکشد از همسرش [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مثل من ، هرگز نگردد مردي از همسر خجل [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] همسرم با چادر خاکي به خانه بازگشت [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از حسن گرديده ام تا دامن محشر خجل [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] خواست زينب را بغل گيرد ولي ممکن نشد [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]مادر از دختر خجل شد ، دختر از مادر خجل [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] باغ را آتش زدند و مثل من هرگز نشد [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]باغبان از غنچه و از لاله ي پرپر خجل [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] بانگ يا فضه خزيني تا به گوش خود شنيد [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از کنيز خويش هم ، شد فاتح خبير خجل [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] نظم "ميثم" شعله زد بر جان اولاد علي [/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تا لب کوثر بود از ساقي کوثر خجل [/]


[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] حاج غلام رضا سازگار [/]



خدا! ز سوز دلم آگهى، كه جانم سوخت
دلم ز فرقت ياران مهربانم سوخت

چو ديد دشمن ديرينه، انزواى مرا
ز كينه آتشى افروخت كآشيانم سوخت

هنوز داغ پيمبر به سينه بود مرا
كه مرگ فاطمه ناگاه جسم و جانم سوخت

اميد زندگى و، يار غمگسارم رفت
ز مرگ زودرسش قلب كودكانم سوخت

دمى كه گفت: على جان! دگر حلالم كن
به پيش ديده ز مظلوميَش، جهانم سوخت

به حال غربت من مى گريست در دم مرگ
ز مهربانى او، طاقت و توانم سوخت

گشود چشم و سفارش ز كودكانش كرد
نگاه عاطفه آميز او، روانم سوخت

چو خواست نيمه شب او را به خاك بسپارم
از اين وصيّت جانسوز، استخوانم سوخت

فضه کنیز خانۀ آسمانی و گلی فاطمه-س- بود، و او چه میدانست که فاطمه س- کیست؟
کسی را که جز پیامبر ص-و علی-س- نشناخته اند کجا و درک فضۀ خادمه کجا؟
ولی چندین صباح با فاطمه بودن س- ،همین چند روز نفس کشیدن در خانه ای که به عطر نفس زهرا س- معطر است ، دیدن نماز فاطمه س- ، گرچه ندانی نماز او یعنی چه؟
و آنگاه شنیدن نالۀ بانویی که زمین و آسمان خلق شده است تا او به نماز بایستد و پروردگارش به ملائکه مباهات کندمیان در ودیوار غروب خونین آسمان خاکی علی-ع-بساست که تا عمر داری که هیچ ، تا دنیا دنیا ست و تا عقبی عقبی پس از او لب به زبان این خلق نگشایی .
و فضه چنین کرد و پس از فاطمه-س- جز به قر آن تکلم ننمود. آخر چگونه می توانست با مردمی سخن بگوید که دیده بود ، با بانوی هر آنچه هست چه کردند؟
وای از دل علی-ع-
آه از دل علی-ع-
که می دانست بانویی که در کهکشان کاهگلیش بر خاک فتاده است و با پهلویی شکسته در مدار او علیه السلام- سالهای خورشیدی را طی می کند ، کیست و از چه رو پای بر این زمین نهاده است.
وای از دل علی-س- که نتوانست ، که امر شده بود ، که خدایش از او خواسته بود با این مردم نامردم همچنان سخن بگوید. وگرنه مرتضای بی فاطمه س- را چه کار با مردمی که بی فاطمه اش خواستند و بی فاطمه اش کردند؟
"اف لک یا دهر "
ای چرخ چقدر پستی که علی-س- را همسخن با ...... دیده ا ی و همچنان می گردی .
" اف لک "



عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه
پرگرفت از آشيان مرغ روان فاطمه

گر بسوزد عالمى از اين مصيبت نى عجب
سوخته يكسر زآتش كين آشيان فاطمه

وامصيبت بعد مرگ احمد ختمى مآب
دادن جان بود هردم آرمان فاطمه

آسمان شد نيلگون چون ديد نيلى روى او
خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه

محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهيد
ريخت خون در ماتمش از ديدگان فاطمه

نيمه ی شب بهر تدفينش مهيّا شد على
عاقبت شد در دل صحرا مكان فاطمه

منع كرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل
ناله ها زد همسر والانشان فاطمه

اى فلك ترسم شوى وارون كه افكندى شرر
از غم مرگش به جان كودكان فاطمه

نيست «مردانى» نشان از تربت پاكش ولى
مهدى (عج) يى آيد كند پيدا نشان فاطمه


محمد علی مردانی

سيل اشكم راه بينائي گرفت
بند بندم عطر زهرائي گرفت

عشق را از فاطمه آموختم
چشم بر دست كبودش دوختم

دست او صدها گره وا مي كند
دست او والله غوغا مي كند

دست او مشكل گشاي عالم است
روي آن جاي لبان خاتم است

دست او دنياي احسان و صفاست
دست او مشكل گشاي مرتضي است

حيف شد آن دست را دشمن شكست
با غلاف تيغ اهريمن شكست

گويمت از قصه شهر نبي
از شرار آتش و بيت علي

درد بود و آتش و افسردگي
ياس بود و سيلي و پژمردگي

آه بود و ناله و بغض گلو
پهلوئي بود و لگدهاي عدو

در ميان كوچه آن دنيا پرست
راه را بر مادر سادات بست

گويمت سر بسته در آن كوچه ها
فاطمه گم كرد راه خانه را

آه اي مجنون زبان در كام گير
لب فرو بند و كمي آرام گير


چنان كه دست گدايي ، شبانه مي لرزد
دلم براي تو ، اي بي نشانه ، مي لرزد
هنوز كوچه به كوچه، حكايت از مردي ست
كه دست بسته او عاشقانه مي لرزد
چه رفته است به ديوار و در ، كه تا امروز
به نام تو ، در و ديوار خانه مي لرزد
چه ديده در ، كه پياپي به سينه مي كوبد؟
چه كرده شعله ، كه با هر زبانه مي لرزد؟
هنوز از آنچه گذشته است بر در و ديوار
به خانه ، چند دل كودكانه مي لرزد
دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
كه در جواب ، زمين و زمانه مي لرزد
ز من شكيب مجو، كوه صبر اگر باشم
همين كه نام تو آرند شانه مي لرزد

میم مثل مادر
یا زهرا
یا زهرا
یا زهرا...

لا حول و لا قوة الا بالله

حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود
خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود
ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه
گردنت را میشکست آنجا اگر عباس بود

هر سینه که دوستدار زهراست
آشفته و بی قرار زهراست
گردونه ی حلقه ی امامت
بر دایره ی مدار زهراست
خورشید نهفته در دل ابر
دردانه ی یادگار زهراست

فرزند آن بشکسته پهلو خواهد آمد
با رمز یاالله و یا هو خواهد آمد
والفجر یعنی شیعیان وقتی نمانده
با ذو الجناح و ذوالفقار، او خواهد آمد

لا حول و لا قوة الا بالله

ابری شده ، آسمون دل همه
بارونیه ، دوباره چشمای همه
شبنم اشک میغلته رو گونه
دلامون عین غروب کربلا محزونه
عطر بی بی پیچیده تو روضه
فاطمیه صاب عزا چاوشی میخونه
...........................................
کنج خونه ، روی زمین یه بستره
دخترکی ، محو نگاه مادره
دست لطف مادر تو موهاشه
قد دریا احساس مواجه تو چشماش
انگاری آروم آروم میریزه
روی صورت ماه دونه دونه اشکاش

لا حول و لا قوة الا بالله

از اشک ، دو دیده ترم چون دریاست
امسال تمام روزیم از زهراست
از بوی تنور فاطمه فهمیدم
سالی که نکوست از بهارش پیداست


اولین مظلوم عالم آه را گم کرده است

رهبر راه خدا همراه را گم کرده است

یک توقف پشت در صد بغض مانده در گلو
تا کنار قبر مخفی چاه را گم کرده است

هیچ فانوسی دگر در کوچه ها روشن نبود
نیمه شب خورشید یثرب ماه را گم کرده است

انتهای شب صدای زخمی اش آید بگوش

اختیار از ناله ی شبگاه را گم کرده است

تا اذان صبح از بس ناله زد خوابش گرفت

خواب دید آن شب حسینش راه را گم کرده است

ابرهای بی صدا از دیده اش دریا گرفت

رعد و برق نعره اش ناگاه را گم کرده است

یاد آن روزی که گفتا مجتبی نجوا کنان

گامهای مادرم درگاه را گم کرده است

درد تنهایی خود را با که گوید مرتضی

با که گوید شیعه ای آگاه را گم کرده است

شهر اشباه الرجال اینجاست ای زهرائیان

امت بی درد اردوگاه را گم کرده است

کاش از این بیشتر پنهان نماند منتقم

عصر عاشورائیان خونخواه را گم کرده است




سروده محمود ژولیده




فاطميه قصه‎گوى رنج‎هاست
بهترين تفسيرسوز مرتضى است

فاطميه شعر داغ لاله است
قصه زهراى هجده ساله است


فاطميه آتش‎افروز دل است
احتجاجش يک کتاب کامل است

فاطميه سينه‎چاک دردهاست
شاهد نامردى نامردهاست


فاطميه سوز دل را ساز کرد
دفتر داغ على را باز کرد

فاطميه ماه گل افشردن است
فتح باب تازيانه خوردن است



فاطميه قفل غم را شد کليد
چون که دارد هم شهيده، هم شهيد




تو قطره قطره می چکی

مادر ببین! غروب نشستم در آرزوت
زانو بغل گرفته در آفاقِ جستجوت


وقتی که رنگ می پرد از گونه افق
یعنی: دوباره شب شد از ابهام رنگ و روت


تو رو گرفته می رسی از کوچه های درد
من قد خمیده می شکنم در دل سکوت


تو قطره قطره می چکی از چشم زینبین علیهاالسلام
من واژه واژه لکنتم از بغضِ در گلوت


ارثیه تو بود به ما خسته وارثان
سیلی و شکوه ای که بخوانیم در قنوت


ماه (سحر) همیشه کبود است؛ بی گمان
خونین شد، آبروی شفق ریخت از وضوت



الهام نوری

ازگریه عرش،آسمان دریاشد/یك قطره چكیدومثل عاشوراشد
باشال عزا مرد غریبی می گفت/ایام عزای مادرم زهرا(س) شد

اللهم عجل لولیک الفرج

[="black"]

از آسمان نگاهت ستاره می‌خواهم

از آسمان نگاهت ستاره می‌خواهم
اگر اجازه دهی با اشاره می‌خواهم

به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم

شکسته آمده‌ام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و این بار هم اجازه بده

به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بی‌قرار توایم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه در کنار توایم

فضای سینه پر از عشق بی‌کرانه توست
کرم نما و فرودا که خانه خانه‌ی توست.

شعر: حمیدرضا برقعی

[/]

ماجرای کوچه

ز بی محلی همسایه های این کوچه
دلم گرفته شبیه هوای این کوچه

حسن بگو پسرم جای امن می بینی؟
کجا پناه بگیرم کجای این کوچه؟

بیا عزیز دلم تا به خانه راهی نیست
خدا کند برسیم انتهای این کوچه

از این مکان و از آن دست می شود فهمید
کبود می شوم از تنگنای این کوچه

رسید ، چشم خودت را ببند دلبندم
که پیر می شوی از ماجرای این کوچه

فباله ی فدکم را بده به من نامرد
نزن ، بترس کمی از خدای این کوچه

خدا کند که علی نشنود چه می گوئی
که آب می شود از ناسزای این کوچه

شاعر: مصطفی متولّی

[="blue"]
شعری از حمیدرضا برقعی

گفت : در می زنند مهمان است

گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است

مزن این خانهء مسلمان است

مادرم رفت پشت در، اما

گفت:آرام ما خدا داریم

ما کجا کار با شما داریم

و اگر روضه ای به پا داریم

پدرم رفته ما عزاداریم

پشت در سوخت بال و پر، اما

آسمان را به ریسمان بردند

آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند

مادرم داد زد بمان! بردند

بازوی مادرم سپر،اما

بین آن کوچه چند بار افتاد

اشک از چشم روزگار افتاد

پدرم در دلش شرار افتاد

تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-

گفت: یک روز یک نفر اما...[/]

[="darkgreen"]غزلی نذر حضرت زهرا(س)

همین که دست قلم در دوات می لرزد

به یاد مهر تو چشم فرات می لرزد

نهفته راز «اذا زلزلت» به چشمانت

اگر اشاره کنی کائنات می لرزد

«هزار نکتهء باریک تر ز مو اینجاست»

بدون عشق تو بی شک صراط می لرزد

مگر که خار به چشمان خضر خود دیدی

که در نگاه تو آب حیات می لرزد

تو را به کوثرو تطهیرو نور گریه مکن

که آیه آیه تن محکمات می لرزد

کنون نهاده علی سر،به روی شانهء در

و روی گونهء او خاطرات می لرزد

غزل تمام نشد،چند کوچه بالاتر

میان مشک سواری فرات می لرزد

سپس سوار می افتد ،تو می رسی از راه

که روضه خوان شوی اما صدات می لرزد

وعصر جمعه کنار ضریح روی لبم

به جای شعر دعای سمات می لرزد ...

حمیدرضا برقعی[/]

به نام خدا

سلام

دوستان من چیزی نداشتم بزارم هرچی خواستم بزارم قبلا تو انجمن گذاشته بودید .
فقط میخواستم بگم منم خیلی حضرت فاطمه (ص) را دوست دارم .

[="SeaGreen"]یا فاطمه زهرا (ص)[/]:Sham:

اللهم صل علی محمد و آلا محمد

بسم الله الرحمن الرحیم

از بارگاه قدسی و افلاکی خدا
آمد به گوش اهل سماوات این ندا

فرمود کردگار که ای آسمانیان
آمد عزای فاطمه حی علی العزا

یک ماه گفته حضرت حق در تمام عرش
برپا کنید حور و ملک خیمه عزا

واعظ نبی اکرم و مداح مرتضی
چشم فلک ندیده چنین روضه هیچ جا

بال ملائکه شده فرش حسینیه
خدام هیئتند شهیدان و اولیا

جارو کشی نصیب بزرگان دین شده
سینه زنان هیئتشان خیل انبیا

شیر خدا چه روضه سختی بیان نمود
طفلی برای مادر خود می شود عصا

ختم رسل به گریه فقط داد میزند
ای مردمان شهر مدینه چرا چرا.................


وقتش شده نگاه به دور و برت کنی

فکری برای این همه خاکسترت کنی

عذر مرا ببخش، دوایی نداشتم

تا مرهم کبودی چشم ترت کنی

امشب خودم برای تو نان می پزم ولی

با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی

مجبور نیستی، که برای دل علی

یک گوشه ای بنشینی و چادر سرت کنی

من قبله و تو در شرف روبه قبله ای

پس واجب است روی به این همسرت کنی

زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم

تو بهتر است، فکری برای پرت کنی

ای کاش از بقیه ی پیراهن حسین

معجر ببافی و کفن دخترت کنی

من، زینب، حسن، همه ناراحت توایم

وقتش شده نگاه به دورو برت کنی

زهرا اگر نبود


زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت

توحید انعکاس نمایانتری نداشت

جز در مقام عالی زهرا فنا شدن

ملک وجود فلسفه دیگری نداشت

زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت

دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت

فرموده اند در برکات وجود او

زهرا اگر نبود علی همسری نداشت

محشر بدون مهریه ی همسر علی

سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت

حتی بهشت با همه نهرهای خود

چنگی به دل نمی زد اگر کوثری نداشت

دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند

دنیا ادامه داشت، دگر محشری نداشت


علی اکبر لطیفیان

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر مستودع فیها به عدد ما احاط به علمک


دل خورشید محک داشت ؟ نداشت یا به او آئینه شک داشت ؟ نداشت آسمانی که فلک می بخشید احتیاجی به فدک داشت ؟ نداشت غیر دیوار و در و آوارش شانه وحی کمک داشت ؟ نداشت مردم شهر به هم می گفتند ، در این خانه ترک داشت ؟ نداشت شب شد و آئینه ماه شکست ، دست این مرد نمک داشت ؟ نداشت تو بپرس از دل پر خون و غمت ، چهره ی یاس کتک داشت ؟ نداشت...

مولاي درد، با غم زهرا چه ميکني؟!
بيکس شدي! چه بيکس و تنها ... چه ميکني؟!

زهرا شکست دست تو را بسته ديد؛ نه؟!


با سنگ‌ها و زخم‌زبان‌ها چه ميکني؟!

گفتي که مرگ فاطمه تيري به چشم بود


با اشک‌هاي زينب کبرا چه ميکني؟

تسکين‌دهنده‌ي دردهاي بيکسان


امروز، دردهاي خودت را چه ميکني؟!

يک چاه، حرف تو را ميشنيد! چاه!


با چشم‌هاي خوني مولا چه ميکني؟!

بسم الله الرحمن الرحیم

درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر
شده هر قافیه ام یک غزل در آور

ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری
امنیت نیست، از این کوچه سریع تر بگذر

دیشب از داغ شما فال گرفتم ، آمد:
دوش می آمد و رخساره ... نگویم بهتر!

من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم
نا خود آگاه به یاد تو می افتم مادر

چه شده قافیه ها باز به جوش آمده اند
دم در، فضه خبر ، مادر و در ، محسن پر!