اشعار تربیتی

تب‌های اولیه

117 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="DarkOliveGreen"]

تو با خلق سهلي کن اي نيکبخت :Rose: که فردا نگيرد خدا بر تو سخت
گر از پا درآيد، نماند اسير :Rose:که افتادگان را بود دستگير

خداوند خرمن زيان مي‌کند:Rose: که بر خوشه چين سرگران مي‌کند

بسا زورمندا که افتاد سخت :Rose:بس افتاده را ياوري کرد بخت
دل زير دستان نبايد شکست :Rose:مبادا که روزي شوي زير دست

[/]

[="YellowGreen"]

سعدي
[/]

:goleroz:

[="RoyalBlue"]

اي دوست تا که دسترسي داري :Gol:حاجت بر آر اهل تمنا را
زيراک جستن دل مسکينان :Gol:شايان سعادتي است توانا را
[/]

[="DeepSkyBlue"]

پروين اعتصامي
[/]

:goleroz:

و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذر ها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
مولانا:ok:

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی ؟

[=Arial Black]از باغ می برند چراغانی ات کنند :hamdel: [=Arial Black]تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
[=Arial Black]پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار :hamdel: [=Arial Black] تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
[=Arial Black]ای گل گمان مکن به شب جشن می روی :hamdel: [=Arial Black]شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
[=Arial Black] یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند :hamdel: [=Arial Black] این بار می برند که زندانی ات کنند
[=Arial Black]یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست :hamdel: [=Arial Black]از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
[=Arial Black]آب طلب نکرده همیشه مراد نیست :hamdel: [=Arial Black] گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند

[="Indigo"]

سرو عقل گر خدمت جان کنند :Gol: بسی کار دشوار کسان کنند
چو اوضاع گیتی خیال است و خواب :Gol: چرا خاطرت را پریشان کنند

هزار آزمایش بود پیش از آن :Gol: که بیرونت از این دبستان کنند
گرت فضل بوده است رتبت دهند :Gol: ورت جرم بوده است تاوان کنند

گرت گله گرگ است و گر گوسفند :Gol: ترا بر همان گله چوپان کنند
چو آتش برافروزی از بهر خلق :Gol: همان آتشت را بدامان کنند

به معمار عقل و خرد تیشه ده :Gol: که تا خانه‌ی جهل ویران کنند
برآنند خودبینی و جهل و عجب :Gol: که عیب تو را از تو پنهان کنند

بزرگان نلغزند در هیچ راه :Gol: کاز آغاز تدبیر پایان کنند

[/]

:goleroz:

[="Indigo"]اگر چه در ره هستی هزار دشواریست :Gol: چو پر کاه پریدن ز جا سبکساریست
بپات رشته فکندست روزگار و هنوز :Gol: نه آگهی تو که این رشته‌ی گرفتاریست
[/]

[="Purple"]بپرس راه ز علم، این نه جای گمراهیست :Gol: بخواه چاره ز عقل، این نه روز ناچاریست
سلام دزد مگیر و متاع دیو مخواه :Gol:چرا که دوستی دشمنان ز مکاریست
[/]
[="DarkOrchid"]هر آن مریض که پند طبیب نپذیرد:Gol: سزاش تاب و تب روزگار بیماریست
بچشم عقل ببین پرتو حقیقت را :Gol:مگوی نور تجلی فسون و طراریست
[/]

[="Indigo"]بدار دست ز كٍشتی که حاصلش تلخیست :Gol:بپوش روی ز آئینه‌ای که زنگاریست [/]

[="Plum"]

پروين اعتصامي
[/]

:goleroz:

تو را گرچه دانش به گردون رسد

ز دانای دیگر شنودن سزد2

چه گفتند در داستان دراز

نباشد کس از رهنمون بی نیاز

هنرها ز بدبخت، آهو3 بود4

ز بخت آوران زشت، نیکو بود

اگر محنت سخت خواهد رسید

به کمتر سخن محنت اید پدید

چه نیکو سخن گفت دانش فزای

بِدان5 کِت6 نه کارست، کمتر گرای7

بد اندر دل ار چند پنهان بود

ز پیشانی مرد، تابان بود

شگفتی نباشد8 که گردد ز درد

سَر سرو گوژ9 و، گل سرخ زرد

شود دوست از دوست آراسته

چو با ایمنی، مردم از خواسته01

2- سزد: شایسته و سزاوار است.
3- آهو: عیب.
4- یعنی: هر هنری که انسان نادان نشان دهد، به چشم عیب به آن می نگرند.
5- بِدان: به کسی که.
6- کِت: که تو را.
7- کمتر گرای: کمتر معاشرت کن.
8- شگفتی نباشد: جای تعجب نیست.
9- گوژ: منحنی، خمیده.
10- شاعران بی دیوان، ص 93.

بیا تا برایم دستی ز دل
که نتوان برآورد فردا ز گل

عيد آمد و ما خانه ي خود را نتكانديم
گردي نسترديم و غباري نستانديم
ديديم كه در كسوت بخت آمده نوروز
از بيدلي آن را زدر خانه برآنديم
هر جا گذري غلغله ي شادي و شور است
ما آتش اندوه به آبي ننشانديم
آفاق پر از پيك و پيام است، ولي ما
پيكي ندوانديم و پيامي نرسانديم
احباب كهن را نه يكي نامه بداديم
و اصحاب جوان را نه يكي بوسه ستانديم
من دانم و غمگين دلت، اي خسته كبوتر
سالي سپري گشت و ترا ما نپرانديم
صد قافله رفتند و به مقصود رسيدند
ما اين خرك لنگ زجويي نجهانديم
ماننده افسونزدگان، ره به حقيقت
بستيم و جز افسانه ي بيهوده نخوانديم
از نه خم گردون بگذشتند حريفان
مسكين من و دل در خم يك زاويه مانديم
طوفان بتكاند مگر "اميد" كه صد بار
عيد آمد و ما خانه خود را نتكانديم


اخوان ثالث


این بهار نو ز بعد برگ ریز

هست برهان بر وجود رستخیز

در بهاران رازها پیدا شود

هر چه خورده است این زمین رسوا شود

رازها را می کند حق آشکار

چون بخواهد رُست، تخم بد مکار

مولوی


[="Indigo"]نخواست هیچ خردمند وام از ایام :Gol: که با دسیسه و آشوب باز خواهد وام
هـــزار بار بلغزاندت بهـــر قدمــی :Gol:که سخت خام فریبست روزگار و تو خام [/]

[="DarkOrchid"]ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد :Gol:که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام
چو پای هســت، چــــرا باز مانده‌ای از راه :Gol: چو نور هست، چرا گشته‌ای قرین ضلام[/]

[="Purple"]تو بـرج و باروی ملک وجود محکم کــن :Gol: بهل که دیو بد آئین ترا دهد دشنام
تــرا که خانه‌ی دل خلوت خدا بود است :Gol:چرا به معبد شیطان کنی سجود و قیام [/]

[="DarkOrchid"]بحــرص و آز مبــر فرصت عــزیز بســر :Gol:بجهل و عجب مکن عمر بی بدیل تمام
چو وقت کار شود، باش چابک اندر کار :Gol: چو نوبت سخن آید، ستوده گوی کلام

[="Plum"]پروین اعتصامی[/] [/]

:goleroz:

:Sham:اول قدم از عشق سر انداختن است
جان باختن است و با بلا ساختن است

[="Teal"]نيـکنامي نباشـد، از ره عجـب :Sham:خنگ آز و هوس همي راندن
روز دعوي، چو طبل بانگ زدن :Sham:وقت کوشش، ز کار واماندن[/]

[="DarkSlateGray"]با درافتادگان، ستم کردن :Sham:زهر را جاي شهد نوشاندن
گمرهان را رفيق ره بودن :Sham:سر ز فرمان عقل پيچاندن[/]

[="Teal"]عيـــب پـــــنهان ديـــگران گــفتـن :Sham:عيب پيداي خويش پوشاندن
بهر يک مشت آرد، بر سر خلق :Sham:آسيا چون زمانه گرداندن
[/]
[="DarkSlateGray"]گــويمت شـرط نيکنامي چيــست :Sham:زانکه اين نکته بايدت خواندن
خـــاري از پاي عـــاجزي کــندن :Sham:گردي از دامني بيفشاندن [/]

[="MediumTurquoise"]

پروین اعتصامی
[/]

[="Green"]با داده قنـــاعت کـن و با داد بـــــزی :Rose: در بــند تکـلف مشـــو آزاد بــــزی
در به ز خودی نظر مکن غصه مخور :Rose:در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی [/]

[="YellowGreen"]رودکی [/]

:goleroz:

مرا به خویشتـن خویش وانهیــد که من
نه از قبیــله ی زهــدم ، نه اهل تزویــرم

مرا به حـال دگردیســی ام رهــا سازید
که در شگفـت تریــن لحظه های تغییـرم

اسیر وسوسه ی سفره های تان نشوم
که از سلاله ی مردان چشم و دل سیرم

حریم خواب من آن سوی خواب های شماست
اگرچه مثـل شمـــا واژگـــونــه تعبیـــرم

کمی دقیـق تر از هر کســی مرور کنید
مـــرا که صــاحـــب داوودی از مزامیــرم

شما به سوی همان قله ها شتابانید
که مــن زفتـــح بلنـــدای شان سرازیرم

مرا به پیروی از عاقلان چه می خوانید؟
که من برای خودم مرشدم ، خودم پیرم