جمع بندی اسلام آوردن جناب ابوذر

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اسلام آوردن جناب ابوذر
ابوذر کی اسلام آورد؟ یکی می گفت در هنگام اسلام اوردن آتش به اختیار کرده بوده این یعنی چی؟ چکار کرده بوده؟
با نام و یاد دوست         کارشناس بحث: استاد عماد
ابوذر کی اسلام آورد؟
سلام علیکم ابوذر جز اولین کسانی هست که به پیامبر(صلی الله علیه وآله) ایمان آورد.(1) او پیش از اسلام نیز یکتاپرست بود(2) و بت نمی پرستید(3) روایت است که ابوذر گفت: من چهارمین نفر بودم که نزد پیامبر(ص) رفتم و به او گفتم: سلام بر تو‌ ای رسول خدا! شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست و شهادت می‌دهم که محمد بنده او و فرستاده اوست. پس خوشحالی را در چهره رسول خدا(صلی الله علیه وآله) دیدم.(4) بنابر گزارش ابن عباس وقتی ابوذر از بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله) آگاه شد به برادرش انیس گفت: به آن سرزمین برو و مرا از علم این مرد که گمان می‌کند او را از آسمان، اخباری می‌رسد، آگاه‌ ساز و سخنانش را گوش کن و نزد من برگرد. برادر به مکه رسید، سخنان پیامبر(صلی الله علیه وآله)را شنید و نزد ابوذر بازگشت. سپس ابوذر به مکه رفت و به جستجوی پیامبر(صلی الله علیه وآله) برآمد. ابوذر گفت: چون صبح فرا رسید به همراه امام علی (علیه السلام) راهی خانه پیامبر(صلی الله علیه وآله) شدیم(5) پی نوشت ها: 1. ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، بیروت، دارالجیل، ۱۴۱۲ق، ج ۱، ص ۲۵۲. 2.شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۹ق، ج ۱۱، ص ۳۲۲. 3.بغدادی، محمد بن حبیب، المحبر، بی‌جا، مطبعة الدائرة، ۱۳۶۱ق، ص۲۳۷. 4.ابن حبان، محمد بن احمد، صحیح ابن حبان، بیروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۱۴ق، ج۱۶، ص۸۳. 5. ابن عبدالبر، پیشین، ج۴، ص۱۶۵۴.
مرحوم شیخ کلینى (ره)  از طریق شیعه از  امام صادق (علیه السلام) روایت کرده‏ اند که ترجمه حدیث چنین  است: مردى از امام صادق (علیه السلام) روایت کند  که فرمود: آیا جریان  مسلمان شدن سلمان و ابوذر را براى شما باز نگویم؟ آن  مرد گستاخى و بى ادبى کرده گفت: اما جریان اسلام  سلمان را دانسته‏ ام ولى کیفیت اسلام ابى ذر را براى من باز گوئید. فرمود: همانا اباذر در دره «مر» (دره‏ اى است در  یک منزلى مکه) گوسفند مى ‏چرانید که گرگى از سمت  راست گوسفندانش بدانها حمله کرد، ابوذر با چوبدستى  خود گرگ را دور کرد، آن گرگ از سمت چپ آمد ابوذر دوباره او را براند سپس بدان گرگ گفت: من گرگى  پلیدتر و بدتر از تو ندیدم، گرگ بسخن آمده گفت: بدتر از  من ـ بخدا ـ مردم مکه هستند که خداى عز و جل پیغمبرى  بسوى ایشان فرستاده و آنها او را تکذیب کرده دشنامش  مى ‏دهند . این سخن در گوش ابوذر نشست و به زنش گفت:  خورجین و مشک آب و عصاى مرا بیاور، و سپس با پاى  پیاده راه مکه را در پیش گرفت تا تحقیقى درباره خبرى  که گرگ داده بود بنماید، و همچنان بیامد تا در وقت گرما  وارد شهر مکه شد، و چون خسته و کوفته شده بود سر چاه  زمزم آمد و دلو را در چاه انداخت (بجاى آب) شیر بیرون  آمد، با خود گفت: این جریان ـ بخدا سوگند ـ مرا بدانچه  گرگ گفته است راهنمائى می کند و می فهماند که آنچه را  من بدنبالش آمده‏ ام بحق و درست است. شیر را نوشید و بگوشه ای نشست، در آنجا جمعى از  قریش را دید که دور هم حلقه زده و همانطور که گرگ  گفته بود به پیغمبر (صلی الله علیه وآله) دشنام میدهند، و همچنان از  آنحضرت سخن کرده و دشنام دادند تا وقتى که در آخر  روز ابو طالب از مسجد در آمد، همینکه او را دیدند بیکدیگر  گفتند: از سخن خوددارى کنید که عمویش آمد.  آنها دست کشیدند و ابو طالب بنزد آنها آمد و با آنها  بگفتگو پرداخت تا روز بآخر رسید سپس از جا برخاست،  ابوذر گوید: من هم با او برخاستم و بدنبالش رفتم،  ابو طالب رو بمن کرده و گفت: حاجتت را بگو، گفتم: این  پیغمبرى را که در میان شما مبعوث شده (میخواهم) !  گفت: با او چه کار دارى؟ گفتم: میخواهم بدو ایمان  آورم و او را تصدیق کنم و خود را در اختیار او گذارم که  هر دستورى بمن دهد اطاعت کنم، ابو طالب فرمود: راستى  اینکار را میکنى؟ گفتم: آرى.فرمود: فردا همین وقت نزد من بیا تا تو را نزد او ببرم. و چون روز  دیگر شد دو باره نزد قریش رفتم و آنان همچنان سخن از  پیغمبر (صلی الله علیه وآله) کرده و باو دشنام دادند تا ابو طالب نمودار شد  و چون او را بدیدند بیکدیگر گفتند: خوددارى کنید که عمویش آمد، و آنها خوددارى کردند، ابو طالب با آنها  بگفتگو پرداخت تا وقتیکه از جا برخاست و من  بدنبالش رفتم و بر او سلام کردم، فرمود: حاجتت را بگو،  گفتم: این پیغمبرى که در میان شما مبعوث شده  می خواهم، فرمود: با او چه کار دارى؟ گفتم: می خواهم بدو  ایمان آورم و تصدیقش کنم و خود را در اختیار او گذارم که  هر دستورى بمن بدهد اطاعت کنم، فرمود: تو اینکار را  میکنى؟ گفتم: آرى، فرمود: همراه من بیا، من بدنبال او رفتم و آنجناب مرا بخانه‏ اى برد که حمزه ( علیه السلام ) در آن بود،  من بر او سلام کردم و نشستم حمزه گفت: حاجتت  چیست؟ گفتم: این پیغمبرى را که در میان شما مبعوث  گشته میخواهم، فرمود: با او چه کار دارى؟ گفتم: میخواهم بدو ایمان آورده تصدیقش کنم و خود را در اختیار  او گذارم که هر دستورى بمن بدهد اطاعت کنم، فرمود: گواهى دهى که معبودى جز خداى یگانه نیست، و به  اینکه محمد رسول خدا است؟ گوید: من شهادتین را  گفتم.پس حمزه مرا بخانه ‏اى که جعفر ( علیه السلام ) در آن بود برد،  من بدو سلام کردم و نشستم، جعفر بمن گفت: چه  حاجتى دارى؟ گفتم: این پیغمبرى را که در میان شما  مبعوث شده میخواهم، فرمود: با او چه کار دارى گفتم:  میخواهم بدو ایمان آورم و تصدیقش کنم و خود را در اختیار  او گذارم تا هر فرمانى دهد انجام دهم، فرمود: گواهى ده  که نیست معبودى جز خداى یگانه‏اى که شریک ندارد و  اینکه محمد بنده و رسول او است. گوید: من گواهى دادم و جعفر مرا بخانه ‏اى برد که  على ( علیه السلام ) در آن بود من سلام کرده نشستم فرمود: چه  حاجتى دارى؟ گفتم: این پیغمبرى که در میان شما  مبعوث گشته می خواهم، فرمود: چه کارى با او دارى؟ گفتم: میخواهم بدو ایمان آورم و تصدیقش کنم و خود را  در اختیار او گذارم تا هر فرمانى دهد فرمان برم، فرمود:  گواهى دهى که معبودى جز خداى یگانه نیست و اینکه  محمد رسول خدا است، من گواهى دادم و على ( علیه السلام ) مرا  بخانه‏ اى برد که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) در آن خانه بود، پس سلام  کرده نشستم رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بمن فرمود: چه حاجتى دارى؟ عرض کردم: این پیغمبرى را که در میان شما  مبعوث گشته میخواهم، فرمود: با او چه کارى دارى؟ گفتم: می خواهم بدو ایمان آورم و تصدیقش کنم و هر  دستورى بمن دهد انجام دهم، فرمود: گواهى دهى که  معبودى جز خداى یگانه نیست و اینکه محمد رسول خدا  است، گفتم: گواهى دهم که معبودى جز خداى یگانه  نیست، و محمد رسول خدا است. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بمن فرمود: اى اباذر بسوى بلاد خویش  بازگرد که عموزاده ‏ات از دنیا رفته و هیچ وارثى جز تو  ندارد، پس مال او را برگیر و پیش خانواده‏ ات بمان تا کار  ما آشکار و ظاهر گردد ابو ذر بازگشت و آن مال را برگرفت  و پیش خانواده ‏اش ماند تا کار رسول خدا صلى الله علیه  و آله و سلم آشکار گردید. امام صادق ( علیه السلام ) فرمود: این بود سرگذشت ابوذر و اسلام  او، و اما داستان سلمان را که شنیده‏ اى(1) پی نوشت: 1. مرحوم شیخ کلینی، الكافي، ط الاسلاميه، 8، ص 297  
یکی می گفت در هنگام اسلام اوردن آتش به اختیار کرده بوده این یعنی چی؟ چکار کرده بوده؟
ابوذر روز اولی که ایمان آورد به مسجدالحرام رفت و با صدای بلند ندا داد«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ» و «اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ» مشرکین بر سر او ریخته و او را کتک زدند. حضرت حمزه(علیه السلام) او را نجات داد. روز دیگر نیز همین کار تکرار شد و در مقابل هجوم مشرکین حضرت حمزه(علیه السلام) به یاریش شتافت. ایشان به قبیله اش برگشت. قبیله او بر سر شاهراه کاروانهای تجاری مکه به شام زندگی می کردند. از این فرصت استفاده کرده و به تلافی ظلمی که به او کرده بودند شاهراه را نا امن کرد. ابوذر در جایی به نام «گردنه ثنیه غزال» شتران قریش را رم می داد.(1) پی نوشت: 1. علامه سید جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیره البنی الاعظم(صلی الله علیه وآله)، مترجم محمد سپهری، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، 1391ش، ج1،ص426  
شاید منظور از آتش به اختیار،  همین عمل ابوذر است زیرا در منابع برای این کار از طرف پیامبر(صلی الله علیه وآله) دستوری دیده نمیشود و این خود ابوذر بود که دست به این اقدام زد.
جمع بندی پرسش: ابوذر کی اسلام آورد؟یکی می گفت در هنگام اسلام اوردن آتش به اختیار کرده بوده، چکار کار کرده است؟   پاسخ: ابوذر جز اولین کسانی هست که به پیامبر(صلی الله علیه وآله) ایمان آورد.(1) او پیش از اسلام نیز یکتاپرست بود(2) و بت نمی پرستید(3) روایت است که ابوذر گفت: من چهارمین نفر بودم که نزد پیامبر(ص) رفتم و به او گفتم: سلام بر تو‌ ای رسول خدا! شهادت می‌دهم که خدایی جز الله نیست و شهادت می‌دهم که محمد بنده او و فرستاده اوست. پس خوشحالی را در چهره رسول خدا(صلی الله علیه وآله) دیدم.(4) بنابر گزارش ابن عباس وقتی ابوذر از بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله) آگاه شد به برادرش انیس گفت: به آن سرزمین برو و مرا از علم این مرد که گمان می‌کند او را از آسمان، اخباری می‌رسد، آگاه‌ ساز و سخنانش را گوش کن و نزد من برگرد. برادر به مکه رسید، سخنان پیامبر(صلی الله علیه وآله)را شنید و نزد ابوذر بازگشت. سپس ابوذر به مکه رفت و به جستجوی پیامبر(صلی الله علیه وآله) برآمد. ابوذر گفت: چون صبح فرا رسید به همراه امام علی (علیه السلام) راهی خانه پیامبر(صلی الله علیه وآله) شدیم(5) البته مرحوم شیخ کلینی در روایتی از امام صادق(علیه السلام)، اسلام آوردن ابوذر را همراه با دیدن کرامتی می داند که خلاصه آن به سخن آمدن گرگی است که قریش را بدتر از همه گرگها می داند چرا که که خداى عز و جل پیغمبرى  بسوى ایشان فرستاده و آنها او را تکذیب کرده دشنامش  مى ‏دهند . او بعد از دیدن این جریان به مکه رفته خدمت حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) می رسد و ایمان می آورد. مطابق این روایت پیامبر(صلی الله علیه وآله) به در کرامتی دیگر به ابوذر می فرماید: اى اباذر بسوى بلاد خویش  بازگرد که عموزاده ‏ات از دنیا رفته و هیچ وارثى جز تو  ندارد، پس مال او را برگیر و پیش خانواده‏ ات بمان تا کار  ما آشکار و ظاهر گردد ابوذر بازگشت و آن مال را برگرفت  و پیش خانواده ‏اش ماند تا کار رسول خدا (صلى الله علیه  و آله) آشکار گردید.(6) بنا بر گزارشی دیگر، ابوذر روز اولی که ایمان آورد به مسجدالحرام رفت و با صدای بلند ندا داد«اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ» و «اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ» مشرکین بر سر او ریخته و او را کتک زدند. حضرت حمزه(علیه السلام) او را نجات داد. روز دیگر نیز همین کار تکرار شد و در مقابل هجوم مشرکین حضرت حمزه(علیه السلام) به یاریش شتافت. ایشان به قبیله اش برگشت. قبیله او بر سر شاهراه کاروانهای تجاری مکه به شام زندگی می کردند. از این فرصت استفاده کرده و به تلافی ظلمی که به او کرده بودند شاهراه را نا امن کرد. ابوذر در جایی به نام «گردنه ثنیه غزال» شتران قریش را رم می داد.(7) شاید منظور از آتش به اختیار،  همین عمل ابوذر است زیرا دستوری از طرف پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای اینکار در منابع دیده نمیشود و این خود ابوذر بود که دست به این اقدام زد.   پی نوشت ها: 1. ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، بیروت، دارالجیل، 1412ق، ج 1، ص 252. 2.شوشتری، محمدتقی، قاموس الرجال، قم، جامعه مدرسین، 1419ق، ج 11، ص 322. 3.بغدادی، محمد بن حبیب، المحبر، بی‌جا، مطبعة الدائرة، 1361ق، ص237. 4.ابن حبان، محمد بن احمد، صحیح ابن حبان، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1414ق، ج16، ص83. 5. ابن عبدالبر، پیشین، ج4، ص1654. 6.مرحوم شیخ کلینی، الكافي، ط الاسلاميه، 8، ص 297 7. علامه سید جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیره البنی الاعظم(صلی الله علیه وآله)، مترجم محمد سپهری، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، 1391ش، ج1،ص426.
موضوع قفل شده است