جمع بندی استنباط فقهی و اعتقادی غیرمعصوم

تب‌های اولیه

34 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با نام الله



کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]

tazkie;420626 نوشت:
پس ما هم در حوزه عقیده و فقه، با مسائلی مهم سر و کار داریم، که منابع معصوم(قرآن و چهارده معصوم) یا در مورد آن سخنی ندارند یا سخنی تفسیرشدنی دارند و ما تفسیرش می کنیم.
سؤال: چگونه می توان به استنباطات افراد غیرمعصوم اعتماد کرد؟(حتی اگر نگرش غیرمعصوم به اجماع هم برسد)

باسلام
استنباط احکام فقهی بنابر نظر شیعیان، متوقف است بر چندمنبع: قران مجید، روایات، اجماع و عقل.[1] یعنی بر اساس دیدگاه اصولی شیعیان که از ائمه فراگرفته اند، کسی حق ندارد حکمی از احکام شریعت را بیان کند مگر اینکه دلیلی از کتاب وسنت برای آن داشته باشد.
از آخر شروع میکنیم. عقل به تنهایی توان درک هیچ حکم شرعی را ندارد.[2] عقل تنها در غیر مستقلات عقلی و ملازمات عقلی، به کمک مجتهد میآید و به کمک مقدمه ای که از شرع گرفته و یک مقدمه کلی عقلی، حکمی رااثبات میکند. مثلا وقتی ما از راه شرع فهمیدیم که وضو، مقدمه ای برای نماز است. حکم عقلی میگوید، هر چیزی که برای رسیدن به امر لازم و واجب مقدمه قرار بگیرد، خود آن چیز هم واجب میشود. بنابراین، همینکه مقدمه و وسیله بودن یک چیز برای انجام یک عمل عبادی واجب را اثبات کردیم، کافی است که بگوییم آن چیز واجب است. البته همین هم در اصول بحث میشود که ایا مقدمه واجب واجب هست یا نه و همینطور مسائل دیگر که تفصیل انها دراینجا مد نظر نیست. [3]
بخش دیگر از کمک عقل در درک احکام، مستقلات عقلی است که مربوط به احکام مشهور و آراء محموده است مثلا وقتی ما فهمیدیم یک کاری یا عملی واقعا ظلم است( نه اینکه احساس و عواطف ما میگوید) عقل به ما میگوید ظلم قبیح است وچون خداوند کار قبیح نمیکند و حکم قبیح صادر نمیکند، پس حکم خدا مشخص میشود.[4]
اجماع نیز به خودی خود، مدرک مستقلی برای درک یک حکم نیست و همانطور که علمای اصول بحث کرده اند، تنها اجماعی حجیت دارد و میتواند ما را به حکم خدا برساند که مطمئن شویم، نظر معصوم نیز داخل در میان افراد اجماع کننده هست یا اینکه پشتوانه اجماع علما و فقها یک حدیث معتبر یا آیه قران کریم باشد که در ان صورت، در حقیقت مدرک ومنبع حکم شرعی، نظر معصوم یا همان ایه است نه اجماع علما.[5]
بنابراین ، تنها دو منبع معتبر در دین اسلام داریم. و عقل و اجماع، در حقیقت منبع احکام نیست بلکه طریق رسیدن و شناخت احکام است نه منبع مستقلی برای احکام.[6]همانطورکه رسول گرامی اسلام(ص) بارها فرمودند که از میان امت میروند اما دو چیز گرانبها در میان مسلمانان باقی میگذارند. کتاب خدا و اهل بیت ایشان که هیچ گاه از هم جدا نمیشوند وهمیشه بر مدار حق و صداقت میچرخند.[7]
قران کریم که از نظر سندی مشکلی ندارد و تنها از نظر دلالت، برخی از آیات آن واضح نیست که نیاز به تفسیر دارد[8]. و مفسر ان ایات یا ایات دیگر قران کریم است یا روایاتی که هم از نظر سندی مشکلی نداشته باشد و هم از نظر دلالی واضح باشد.
سنت معصومین نیز یکی از منابع و مدارک احکام نزد شیعیان است که عبارت است قول، فعل و تقریر معصوم. بر این اساس ، هر انچه در روایات به عنوان یکی از این سه امر اثبات شود، به عنوان منبع احکام مطرح میشود و مجتهد میتواند از آنها حکم شرعی را استخراج کند.[9]
تا اینجا منابع احکام مشخص شد، اما اجتهاد که عبارت است از استناط احکام جزیی از مدارک و منابعش فرایند پیچیده و سختی دارد که محتاج به شناخت چند علم و تبحر در آنهاست.
اول: مجتهد باید با ادبیات عرب و زبان عربی اشنایی کافی داشته باشد تا بتواند از منابع نقلی و کتاب وسنت احکام خود را استخراج کند.
دوم: باید به علم رجال و درایه آشنایی داشته باشد تا بتواند روایات صحیح را از روایات ناصحیح و غیر معتبر شناسایی کند.
سوم: باید با تفسیر قران کریم و مباحث مرتبط با شأن نزول اشنا باشد تا بتواند از قران کریم و ایات شریف ان استفاده کند.
چهارم: باید با نحوه فهم دلالت ایات و روایات اشنا باشد تا بتواند دلالت ایات وروایات معتبر را به خوبی بفهمد.
پنجم: باید قدرت درک برخی مباحث عقلی و فلسفی را داشته باشد تا در مبحث ملازمات و اصول عملیه عقلی از آن استفاده کند.
البته اینها تنها برخی از علوم مورد نیاز برای یک اجتهاد خوب و تخصصی است.
اما آیا تمام احکامی که انسان به آن نیاز دارد، در کتاب و سنت معتبر معصومین وجوددارد؟
قطعا پاسخ ما منفی است. مشخص است که برخی مسائل در زمان معصومین اصلا مطرح نبوده تا حکم ان بیان شده باشد.
چه باید کرد، بر اساس اصلی که شیعه دارد هر حکمی باید به یکی از منابع بالا مستند باشد، بنابراین علمی به نام اصول فقه قرار داده شد تا بر اساس ان این مشکل برطرف شود. بر این اساس، ادله احکام به دو بخش اجتهاد و فقاهتی تقسیم شد. در یک قسم از اماره ها و ادله ظاهری بحث میشود و در دیگری از اصولی عملی درمواقع نداشتن دلیل ظاهری و اماره ظاهری بر اساس ان حکمی فهمیده میشود.
اماره ها که همان ظواهر قران و سنت معصوم است، که تکلیفش مشخص است و یا کلام خداوند است یا کلام معصوم و فعلا بحثی در ان نیست.
اصول عملیه نیز همانند یک دلیل کلی ویک قاعده در استنباط احکام به کمک مجتهد میآید. مثلا با کم اصل استصحاب، هر موقع موقعیتی پیش امد که حالت سابق یقینی داشت وحالت بعدی ان شک ایجاد شد که حالت سابق از بین رفته یا نه، حکم میشود که از نظر شرعی از بین نرفته است. مثلا اگر شخصی در ظهر وضو گرفته و الان شک میکند که وضویش باقی است یا باطل شده، اگر یقین به باطل شدنش نداشته باشد، حکم میکند که وضویش باقی است.
البته این موارد نیز به پشتوانه سنت معصومین یا دلیل عقلی معتبر است وگرنه حکم بی دلیل و بی حجت میشد. مثلا خود استصحاب یا برائت یا احتیاط یا تخییر شرعی مستند به روایاتی است که اعتبار انها را اثبات میکند.
تا به اینجا، خلاصه ای بسیار فشرده از روند اجتهاد بیان شد، حال میرسیم به اصل سوال شما.
چند مطلب نباید با هم خلط شود.
اول اینکه: همانطور که بیان شد، هر حکمی که یک مجتهد بیان میکند، زمانی حجیت دارد که بر اساس یکی از منابع احکام باشد. یا به صورت جزیی و مشخصا حکم همان بیان شده باشد یا به صورت کلی باشد.
دوم اینکه: مجتهد تنها به دنبال این است که حکم ظاهری را به دست بیاورد و در وهله اول برای عمل خودش و در وهله بعد برای کسانی که میخواهند از او تقلید کنند بیان کند. هیچ کس ادعا ندارد که قطعا به حکم واقعی رسیده است. تنها کسی میتواند چنین ادعایی را داشته باشد که خود معصوم باشد و به علم غیب دسترسی داشته باشد.
سوم اینکه: اگر در فرایند استنباط قصدمان این استکه حداقل به حکم ظاهری برسیم، اما این مطلب هیچ ایرادی ندارد. زیرا از یک سو ماچاره ای نداریم که احکام خود را از خداوند متعال دریافت کنیم چون خودمان قادر به فهم انها نیستیم. از سوی دیگر، دسترسی یقینی و قطعی به معصوم نداریم. حال با این وجود، چه باید کرد؟ بنشینیم ودست روی دست بگذاریم و هیچ حکمی را قبول نکنیم. قطعا این خلاف احتیاط است. سه راه داریم. یا خودمان درس بخوانیم و جتهاد کنیم. یا از یک مجتهد تقلید کنیم یا در بین کلمات فقها و مجتهدین ، به آن حکمی که موافق با احتیاط است عمل کنیم تا احتمال بیشتری داشته باشد به حکم واقعی که در لوح محفوظ قرار دارد رسیده باشیم.
چهارم اینکه، مقایسه روند اجتهاد در شیعه با روند حکم صادر کردن در مسیحیت و یهود بی انصافی است.
کسی ما را مجبور نمیکند که از مجتهد خاصی تقلید کنیم در حالیکه در مسیحیت اینطور است.
به مااجازه داده اند که خودمان درس بخوانیم و صاحب نظر شویم، اما در مسیحیت چنین نیست.
به مااجازه احتیاط و عدم اکتفا به نظر یک مجتهد نیز داده شده، در حالیکه در مسیحیت حتما باید به نظر پاپ عمل شود و کسی نمیتواند از ان تخطی کند.
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . ر.ک ، اصول فقه، ج2 باب اول تا باب چهارم

[=microsoft sans serif][2] . اصول فقه، ج2 ص 106

[=microsoft sans serif][3] . اصول فقه، ج1 ص 182

[=microsoft sans serif][4] . اصول فقه، ج1 ص 206

[=microsoft sans serif][5] . اصول فقه، مظفر، ج21 ص 96 و 97

[=microsoft sans serif][6] . کنز الفوائد، ص 186

[=microsoft sans serif][7] . وسائل الشیعه، ج27 ص 33و مسند احمد - ج 3 - ص 14

[=microsoft sans serif][8] . اصول فقه، ج2 ص 46

[=microsoft sans serif][9] . اصول فقه، ج2 ص 53

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]

tazkie;420626 نوشت:
برای مثال در تاپیکی سؤال کردیم که منبع تحریم دوستی دختر و پسر چیست؟ که مشخص شد که هیچ آیه یا حدیثی به طور مستقیم، آنرا تحریم ننموده است، و مسئله بر سر استنباط فقهی علما و اجماع علما بر آن است.

در مورد این مثال، اینطور نیست که تحریم دوستی دختر و پسر هیچ روایتی نداشته باشد. روایاتی که از ارتباط و اختلاط بی مورد، شوخی بانامحرم و ... نهی میکند و آنرا موجب عذاب و عقاب میداند، دقیقا به همین مسئله اشاره دارد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درمورد شوخی با نامحرم فرمود: هر کس با زن نامحرمی شوخی کند به ازای هر کلمه ای که بااو سخن میگوید، هزار سال در اتش محبوس میشود
«مَنْ فاکَهَ بِامْرَأَهٍ لا یَمْلِکُها حُبِسَ بِکُلِّ کَلِمَهٍ کَلَّمَها فِی الدُّنیا اَلْفَ عامٍ فِی النّارِ...»(1)
و نیز ایشان فرمود: هرکس با زن نامحرمي همراه شود و در جاي خلوتي قرار گيرد، زن و مرد در زنجيري از آتش قرار خواهند گرفت و جايگاه آنان با شيطان در جهنم است(2)
امیر المومنین علیه السلام میفرماید: هر کس سه چیز را رعایت کند، از دست شیطان رانده شده و از هر گرفتاری در امان خواهد ماند: اول اینکه با زن نامحرم خلوت نکند.[=microsoft sans serif]«ثلاثَهٌ مَنْ حَفِظَهُنَّ کانَ مَحْصوُماً مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ وَ‌مِنْ کُل بَلیَّهٍ: مَنْ‌ لَمْ یَخْلُ بِامْرَأَهٍ لایَملِکُ مِنها شَیئاً...»(3)
البته روایات زیادی در موارد مخلتفی به این مسئله اشاره دارد که برای نمونه چند مورد بیان شده.

ــــــــــ
1. [=microsoft sans serif]ثواب الاعمال، ص 334[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif] 2. [=microsoft sans serif]الفقیه، ج4 ص 13
3. [=microsoft sans serif]مستدرک الوسائل، ج 13، ص 123

[=microsoft sans serif]

tazkie;420626 نوشت:
ولی به طور خلاصه گاهی ما هم به نفع عقیده ای آیه داریم و هم بر علیه آن، و تفسیر ماست که یک آیه را به نفع آیه دیگر توجیه می کند(دقت شود که تناقض در شرایطی است که دو آیه را با هیچ تفسیری نتوان در کنار هم قرار داد.) اینجاست که مناقشه ایجاد می شود و در حوزۀ الهیات، گروهی نظری پیدا می کند و گروهی نظری دیگر.

درمورد منابع عقائد نیز دقیقا وضعیت همانند استنباط احکام است و مقایسه این روند در عالم اسلام با مسیحیت و یهودیت نارواست.
اولا قواعدی وجود داردکه بر اساس ان میتوان یک نظر را قبول و دیگری را رد کرد.
ثانیا: کسی ما را مجبور نکرده حتما نظر یک متکلم را قبول کنیم، هم میتوانیم خودمان نیز کلام را بخوانیم و با کمک علوم مورد نیازش به اصول وفروع عقائدمان دست بیابیم.
اصولا عقائد تقلید پذیر نیست و درمورد اصول عقائد، تقلید فایده ندارد و هر شخص خودش باید به اصول عقائدش برسد نه اینکه چون فلان متکلم یا عالم دینی گفته است.
باتشکر

با سلام و عرض خسته نباشید.

صدیق;421585 نوشت:
[=microsoft sans serif]

اما آیا تمام احکامی که انسان به آن نیاز دارد، در کتاب و سنت معتبر معصومین وجوددارد؟
قطعا پاسخ ما منفی است. مشخص است که برخی مسائل در زمان معصومین اصلا مطرح نبوده تا حکم ان بیان شده باشد.
چه باید کرد، بر اساس اصلی که شیعه دارد هر حکمی باید به یکی از منابع بالا مستند باشد، بنابراین علمی به نام اصول فقه قرار داده شد تا بر اساس ان این مشکل برطرف شود. بر این اساس، ادله احکام به دو بخش اجتهاد و فقاهتی تقسیم شد. در یک قسم از اماره ها و ادله ظاهری بحث میشود و در دیگری از اصولی عملی درمواقع نداشتن دلیل ظاهری و اماره ظاهری بر اساس ان حکمی فهمیده میشود.
اماره ها که همان ظواهر قران و سنت معصوم است، که تکلیفش مشخص است و یا کلام خداوند است یا کلام معصوم و فعلا بحثی در ان نیست.
اصول عملیه نیز همانند یک دلیل کلی ویک قاعده در استنباط احکام به کمک مجتهد میآید. مثلا با کم اصل استصحاب، هر موقع موقعیتی پیش امد که حالت سابق یقینی داشت وحالت بعدی ان شک ایجاد شد که حالت سابق از بین رفته یا نه، حکم میشود که از نظر شرعی از بین نرفته است. مثلا اگر شخصی در ظهر وضو گرفته و الان شک میکند که وضویش باقی است یا باطل شده، اگر یقین به باطل شدنش نداشته باشد، حکم میکند که وضویش باقی است.
البته این موارد نیز به پشتوانه سنت معصومین یا دلیل عقلی معتبر است وگرنه حکم بی دلیل و بی حجت میشد. مثلا خود استصحاب یا برائت یا احتیاط یا تخییر شرعی مستند به روایاتی است که اعتبار انها را اثبات میکند.
تا به اینجا، خلاصه ای بسیار فشرده از روند اجتهاد بیان شد، حال میرسیم به اصل سوال شما.
چند مطلب نباید با هم خلط شود.
اول اینکه: همانطور که بیان شد، هر حکمی که یک مجتهد بیان میکند، زمانی حجیت دارد که بر اساس یکی از منابع احکام باشد. یا به صورت جزیی و مشخصا حکم همان بیان شده باشد یا به صورت کلی باشد.
دوم اینکه: مجتهد تنها به دنبال این است که حکم ظاهری را به دست بیاورد و در وهله اول برای عمل خودش و در وهله بعد برای کسانی که میخواهند از او تقلید کنند بیان کند. هیچ کس ادعا ندارد که قطعا به حکم واقعی رسیده است. تنها کسی میتواند چنین ادعایی را داشته باشد که خود معصوم باشد و به علم غیب دسترسی داشته باشد.
سوم اینکه: اگر در فرایند استنباط قصدمان این استکه حداقل به حکم ظاهری برسیم، اما این مطلب هیچ ایرادی ندارد. زیرا از یک سو ماچاره ای نداریم که احکام خود را از خداوند متعال دریافت کنیم چون خودمان قادر به فهم انها نیستیم. از سوی دیگر، دسترسی یقینی و قطعی به معصوم نداریم. حال با این وجود، چه باید کرد؟ بنشینیم ودست روی دست بگذاریم و هیچ حکمی را قبول نکنیم. قطعا این خلاف احتیاط است. سه راه داریم. یا خودمان درس بخوانیم و جتهاد کنیم. یا از یک مجتهد تقلید کنیم یا در بین کلمات فقها و مجتهدین ، به آن حکمی که موافق با احتیاط است عمل کنیم تا احتمال بیشتری داشته باشد به حکم واقعی که در لوح محفوظ قرار دارد رسیده باشیم.
چهارم اینکه، مقایسه روند اجتهاد در شیعه با روند حکم صادر کردن در مسیحیت و یهود بی انصافی است.
کسی ما را مجبور نمیکند که از مجتهد خاصی تقلید کنیم در حالیکه در مسیحیت اینطور است.
به مااجازه داده اند که خودمان درس بخوانیم و صاحب نظر شویم، اما در مسیحیت چنین نیست.
به مااجازه احتیاط و عدم اکتفا به نظر یک مجتهد نیز داده شده، در حالیکه در مسیحیت حتما باید به نظر پاپ عمل شود و کسی نمیتواند از ان تخطی کند.

منظور من هم بیشتر همین مسائلی است که نظر مستقیم معصوم در مورد آن نیست. البته فرمایشات شما در مورد مسیحیت، زیاد دقیق نیست.

در مورد مطلب اوّل، ببینید بحث دقیقاً در همینجاست، مجتهد در جایی که بیان قرآن و حدیث، دقیق نیست، خود وارد عمل می شود و با دانشهای خاص خود استنباط می کند. ولی آیا او مصون از خطاست؟ خیر، آیا به صرف اینکه او از یک آیه برای استنباط به امری، استفاده کرده است، دال بر مصون از خطا بودن است؟ به نظر من که خیر.(اگر آری ادّعایتان را ثابت کنید) آیا اگر اجماعی از علما براساس به یک آیه یا یک حدیث، مصونیتی از خطا در دست هست؟ خیر! پس در مطلب اوّل شما، مسئله لاینحل باقی می ماند.

امّا در مورد مطلب دوم و سوم، ببینید لازمه لطف خدا و هدف از آمدن انبیاء، همین بوده است که مکلّف به تکلیف خود واقف گردد و برخلاف لطف خداست که بنده سر در گم بماند. پس نمی توان انتظار داشت خدا ما را سردرگم بگذارد، حتی اگر نقص از خود ما باشد و معصوم را با سوءعمل خویش رانده باشیم.

امّا اگر فکر می کنید که مسیحیت و یهودیت به شکلی دیگر، به استنباط فقهی می پردازند و نظر شخصی را بدون استدلال بر آیات کتاب مقدّسشان تحمیل می کنند، بعید می دانم اینگونه باشد. البته جای بحث نیست، و بنده وارد آن مقوله نمی شوم.

در مورد تحریم دوستی پسر و دختر، که عرض کردم هیچ آیه را روایت مستقیمی در کار نیست، فرمودید:

صدیق;421592 نوشت:
[=microsoft sans serif]
در مورد این مثال، اینطور نیست که تحریم دوستی دختر و پسر هیچ روایتی نداشته باشد. روایاتی که از ارتباط و اختلاط بی مورد، شوخی بانامحرم و ... نهی میکند و آنرا موجب عذاب و عقاب میداند، دقیقا به همین مسئله اشاره دارد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درمورد شوخی با نامحرم فرمود: هر کس با زن نامحرمی شوخی کند به ازای هر کلمه ای که بااو سخن میگوید، هزار سال در اتش محبوس میشود
«مَنْ فاکَهَ بِامْرَأَهٍ لا یَمْلِکُها حُبِسَ بِکُلِّ کَلِمَهٍ کَلَّمَها فِی الدُّنیا اَلْفَ عامٍ فِی النّارِ...»(1)
و نیز ایشان فرمود: هرکس با زن نامحرمي همراه شود و در جاي خلوتي قرار گيرد، زن و مرد در زنجيري از آتش قرار خواهند گرفت و جايگاه آنان با شيطان در جهنم است(2)
امیر المومنین علیه السلام میفرماید: هر کس سه چیز را رعایت کند، از دست شیطان رانده شده و از هر گرفتاری در امان خواهد ماند: اول اینکه با زن نامحرم خلوت نکند.[=microsoft sans serif]«ثلاثَهٌ مَنْ حَفِظَهُنَّ کانَ مَحْصوُماً مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ وَ‌مِنْ کُل بَلیَّهٍ: مَنْ‌ لَمْ یَخْلُ بِامْرَأَهٍ لایَملِکُ مِنها شَیئاً...»(3)
البته روایات زیادی در موارد مخلتفی به این مسئله اشاره دارد که برای نمونه چند مورد بیان شده.

ــــــــــ
1. [=microsoft sans serif]ثواب الاعمال، ص 334

[=microsoft sans serif]2. [=microsoft sans serif]الفقیه، ج4 ص 13
3. [=microsoft sans serif]مستدرک الوسائل، ج 13، ص 123

گرامی این بحث در تاپیک دیگری نیز مطرح شد. هیچیک از این موارد دوستی را حرام ندانسته است. اگر کسی با نامحرم دوست شد، ولی نه با او خلوت کرد، نه با او مصافحه کرد و نه با او به شوخی و شیرینی سخن گفت، و نه زنا نمود، حریم هیچیک از آیات و روایات وارده در هم نشکسته است. گذشته از این مواردی که شما فرمودید آیات نهی از ازدواج با زنان اهل دوستی پنهان و آشکار است، ولی اینجا نیز گفته نشده است که فرد گناهکار است، ضمن اینکه در مورد مردی که چنین باشد سخنی گفته نشده است! اینجا کارشناس محترم اینگونه توجیه فرموده بودند که دوستی پرتگاه سقوط به خلوت کردن و شوخی و مصافحه و زناست، که عرض کردیم روی چه حسابی پرتگاه گناه را گناه می دانید؟ و پرسیدیم آیا اگر کسی شراب به دهان ببرد ولی ننوشد، یا از کسی در غیابش سخن بگوید ولی غیبت نکند، مرتکب گناه شده است که شما کسی را که دوستی می کند ولی مصافحه و شوخی و خلوت و زنا نمی کند را گناهکار می دانید؟

در آخر نیز بحث به جایی جز این نرسید که استنباط فقهی کار مجتهد است! بله کار مجتهد است، ولی مجتهد دقیقاً از چه مجرایی به این نتیجه می رسد؟ آیا در استنباطش خطایی نمی کند؟ و همین مسئله باعث ایجاد این تاپیک شد.

صدیق;421595 نوشت:
[=microsoft sans serif]
درمورد منابع عقائد نیز دقیقا وضعیت همانند استنباط احکام است و مقایسه این روند در عالم اسلام با مسیحیت و یهودیت نارواست.
اولا قواعدی وجود داردکه بر اساس ان میتوان یک نظر را قبول و دیگری را رد کرد.
ثانیا: کسی ما را مجبور نکرده حتما نظر یک متکلم را قبول کنیم، هم میتوانیم خودمان نیز کلام را بخوانیم و با کمک علوم مورد نیازش به اصول وفروع عقائدمان دست بیابیم.
اصولا عقائد تقلید پذیر نیست و درمورد اصول عقائد، تقلید فایده ندارد و هر شخص خودش باید به اصول عقائدش برسد نه اینکه چون فلان متکلم یا عالم دینی گفته است.
باتشکر

استاد گرامی، در مسیحیت نیز فرق هست بین داکترین و دگما. فرق هست بین شورایی جهانی و شورای محلی. همانطور که در اسلام می شود یک نظر را پذیرفت و دیگری را رد کرد، در مسیحیت هم می شود به لیمبو اعتقاد داشت یا بی اعتقاد بود، و در هر دو حال کاتولیک باقی ماند! ولی این مسئله همیشه اینگونه نیست، و دگما نگاه رسمی دین و مذهب است.

ما در اسلام و تشیع نیز همین را داریم. آیا می شود به سه شخصیت در خدای واحد اعتقاد داشت ولی مسلمان بود؟(هیچ آیه و حدیثی هم به طور مستقیم این مسئله را رد نکرده است) آیا می توان معتقد به رؤیت خدا با چشم در قیامت بود، و شیعه باقی ماند؟ آیا می شود معتقد به عصمت اولوالامر باشیم، ولی سنی باشیم؟ آیا می توانیم معاد جسمانی یا وجود روح را رد کنیم و همچنان شیعه باشیم؟ پس در اسلام و تشیع و تسنن نیز، دگما و نگاه رسمی داریم، فقط شورایی عمل نمی شود. همین مشکل مسئله را حاد می کند. آیا روایاتی نداریم که دیدن خدا در قیامت را تأیید می کنند؟ آیا توجیه ما بر این روایات الزاماً نظر معصوم است؟ آیا تفسیر ما از آیه ی «لقد کفر الذین قالو انّ الله ثالث ثلاثه»، الزاماً نظر قرآن است؟ آیه که صحبت از سه شخصیتی نمی کند، سه شخصیتی نمی گوید که الله یک از سه یا سومی از سه است، بلکه می گوید هر سه شخصیت خود الله هستند. این خود ما هستیم که می خواهیم این نگرش را داشته باشیم.

پس عقاید رسمی و باورهای محوری در تشیع و اسلام هم هستند که تفسیر افراد غیرمعصوم از سخن معصوم، یا بررسی عقلانی افراد غیرمعصوم و سپس توجیه آیات و روایات در جهت برداشت عقلی خودشان، آنها را ایجاد کرده است.

با تشکر

[=microsoft sans serif]

tazkie;421619 نوشت:
در مورد مطلب اوّل، ببینید بحث دقیقاً در همینجاست، مجتهد در جایی که بیان قرآن و حدیث، دقیق نیست، خود وارد عمل می شود و با دانشهای خاص خود استنباط می کند. ولی آیا او مصون از خطاست؟ خیر، آیا به صرف اینکه او از یک آیه برای استنباط به امری، استفاده کرده است، دال بر مصون از خطا بودن است؟ به نظر من که خیر.(اگر آری ادّعایتان را ثابت کنید) آیا اگر اجماعی از علما براساس به یک آیه یا یک حدیث، مصونیتی از خطا در دست هست؟ خیر! پس در مطلب اوّل شما، مسئله لاینحل باقی می ماند.

باسلام
یک بار مسئله با نگاه درون دینی نگاه میشود و یک بار با نگاه برون دینی.
به عبارت دیگر، یک بار به این صورت نگاه میشود که با قبول مبانی دین اسلام، این نحوه عملکرد در رسیدن به بخشی از دین(احکام شرعی) با وجود احتمال خطا و اشتباه در رسیدن به آن، چه توجیهی دارد.
یک بار به این صورت که نه اصلا فرض میکنیم که ما هیچ یک از مبانی دین اسلام را قبول نداریم( یعنی انها اصول قبول شده در بحث نیست)حال چه توجیهی برای این کار دارید.
اگر نگاه شما درون دینی است وسوال شما با فرض قبول مبانی دین اسلام است، باید عرض کنم:
درست میفرمایید، در مواردی که حکم جزیی یک مسأله دقیقا در روایات بیان نشده است، استنباط مجتهد، مصون از خطا نیست.
اما ما هستیم و نیازمندی به احکام شرعی به عنوان یک بخش از نقشه راهی که خداوند برای سعادت در اختیار ما قرار داده است.
ما هستیم و عدم دسترسی به معصوم تا دقیقا به آن نقشه دست بیابیم و مطمئن باشیم حکمی که او بیان میکند، دقیقا همان حکم واقعی است که خداوند در لوح محفوظ قرار داده.
وقتی با این مشکل روبرو هستیم، چه باید بکنیم. مثلا فرض کنید، شخصی دچار یک بیماری شده که هیچ یک از پزشکان حاذق یک منطقه نتوانسته اند انرا تشخیص و مطابق ان داروی لازم را به او بدهند. هرچند میدانیم پزشکی هست که توان شناسایی این بیماری را دارد و درمان انرا بلد هست ولی آن پزشک در یک منطقه غیر قابل دسترسی قرار دارد که به هیچ وجه نمیتوان سراغ او رفت. حال وضعیت این بیمار، مشابه وضعیت ما مسلمانان است که نیاز به نقشه راه داریم ولی از دسترسی به کسی که دقیقا ان نقشه را میداند عاجزیم.
چند راه بیشتر پیش روی نداریم
یا اصلا کاری به این نقشه راه نداشته باشیم. راه اول که خودش خلاف احتیاط و خلف فرض ماست که نیاز به برنامه داریم.
یا احتیاط کرده و راه احتیاط را در پیش بگیریم و نظر هر کدام از مراجع که به احتیاط نزدکتر است عمل کنیم.
یا خودمان علوم مورد نیاز اجتهاد و استنباط را فرا گرفته و اجتهاد کنیم
یا به حکم ظاهری که مجتهد دیگری به دست می آورد اعتماد کنیم.
هر سه راه باز است.
راه احتیاط که خب بهترین راه است اما چون سخت است، به کسی تکلیف نکرده اند حتما این راه انتخاب کند.
اما اکتقا به حکم ظاهری چه از راه استنباط خود یا تقلید از شخص دیگر، نیز برای ما کفایت میکند ولی توجه به اینکه مهم است که علما فرموده اند در میان علما و مجتهدان، باید سراغ کسی برویم که عالم تر از بقیه و خداترس تر از بقیه باشد. این وجوب و لزوم به این دلیل است که احتمال خطا را کمتر کنیم و احتمال رسیدن به حکم واقعی بیشتر باشد.
در این مواردگرچه احتمال خطا منتفی نمیشود، ولی بر اساس اینکه خود روایات و عقل به ما حکم کرده و مجوز داده که در این موارد که دسترسی به حکم واقعی و معصوم ممکن نیست، سراغ این راه ها برویم.
بنابراین ، با توجه به اینکه این راه حل به علت مشکلی است که ما به ان گرفتار شده ایم و خود خداوند و معصومین این را به ما اجازه داده اند، اشکالی ندارد. هرچند احتمال خطا در ان منتفی نیست، ولی به این علت که همین درصد رسیدن به حکم واقعی را معصومین به منزله واقع و حجت دانسته اند، برای ما کافی است.

اما اگر نگاه شما برون دینی است، سوال شما فراتر از سوال از یک مسئله جزئی و راه رسیدن به حکم فقهی توسط شخص غیر معصوم است و دایره بحث به اثبات مبانی دین اسلام میکشد.
وجود خدا اثبات شود؛
حکمت و عدالت خدا اثبات شود؛
هدف دار بودن خلقت اثبات شود؛
ضرورت وجود ادیان، ارسال پیامبران و انزال کتابهای اسمانی اثبات شود، ضرورتی که به واسطه انتخاب خود خدا بوده است؛
ارسال پیامبر اسلام اثبات شود؛
قران به عنوان معجزه جاوید پیامبر از سوی خداوند اثبات شود؛
ضرورت وجود امامان اثبات شود؛
حجیت کلام امامان اثبات شود؛
جاودانی بودن دین اسلام تا روز قیامت اثبات شود؛
حجیت ظواهر ایات و روایات اثبات شود؛
راویان مورد اعتماد از غیر قابل اعتماد شناخته شوند؛
راه دست یابی به ظهورات فهمیده شود؛
قواعد استنباط شناخته شود؛
و...
دراین سوالی که شما مطرح کردید، به نظر میرسد بین این دو نگاه خلط شده است. از یک طرف شما از حجیت این احکامی که ازراه استنباط شخص غیر معصوم به ان رسیده شده سوال میشود و از طرف دیگر این رویکرد با رویکرد مسیحیت مقایسه میشود.
اول باید این بحث مشخص شود واز هم جدا شود.
بعد باید سراغ سوال اول رفت و تکلیف این مسئله را روشن کرد که با وجود احتمال خطا در اجتهاد فقها، چرا به ان تمسک میشود.
بعد به سراغ این رفت که ایا این کار همان کار مسیحیان نیست و اگر هست، ایا صرف مشابهت موجب سرایت بدی و خوبی میشود یا نه؟ و ایا علت بطلان رویکرد مسیحیت این است که این طور عمل کرده اند یا مشکل چیز دیگری است؟

[="Tahoma"]

tazkie;420626 نوشت:
سؤال: چگونه می توان به استنباطات افراد غیرمعصوم اعتماد کرد؟(حتی اگر نگرش غیرمعصوم به اجماع هم برسد)

سلام
مساله تکیه بر اجتهاد مبتنی بر این مساله است که فی الجمله می دانیم تکالیفی برای ما معین شده است و باید انها را از منابع موجود بدست آوریم و هر آنچه که بر اساس موازین استنباط بدست آوردیم تکلیف ماست که اگر مطابق واقع بود فهو اگر نه ما معذوریم
پس شخص مسلمان یا باید خود اجتهاد کند و یا به مجتهد جامع الشرایط رجوع نماید در غیر اینصورت به وظیفه اش عمل نکرده است
لذا در تبعیت از مجتهد بحث اطمینان از عمل به واقع نیست (هرچند موازین اجتهاد و منابع موجود تا حدی اطمینان بخش هست) بلکه
اطمینان به انجام وظیفه است و البته در عقاید تقلید نیست هرچند برداشت از عقاید هم بی انضباط نیست
والله الموفق

[=microsoft sans serif]

tazkie;421619 نوشت:
امّا در مورد مطلب دوم و سوم، ببینید لازمه لطف خدا و هدف از آمدن انبیاء، همین بوده است که مکلّف به تکلیف خود واقف گردد و برخلاف لطف خداست که بنده سر در گم بماند. پس نمی توان انتظار داشت خدا ما را سردرگم بگذارد، حتی اگر نقص از خود ما باشد و معصوم را با سوءعمل خویش رانده باشیم.

بله لازمه لطف خدا وهدف از امدن انبیاء این است که مکلف به تکلیف خود واقف گردد، ولی از کجا معلوم که با عمل کردن بر اساس این سیره، ما به تکلیف خود نرسیم.
ایا شما دلیل قطعی دارید که اگر به احتیاط عمل کنیم یا تقلید یا اجتهاد کنیم، قطعا به تکلیف خود دست نمی یابیم.
در مباحثی علم اجمالی به یک چیزی داریم، بیان شده، مخالفت قطعیه حرام است و موافقت قطعی تکلیف مالایطاق است و موافقت و مخالفت احتمالی مجزی است. یعنی مثلاوقتی شما میدانید که در میان 10 ظرف غذایی که به رنگ طلایی است، یکی از انها از طلای خالص است. از طرف دیگر میدانید که وظیفه داریم با ظرف از طلا غذا نخوریم. حال در چه صورتی مطمئن میشویم که از ظرف غذا خورده ایم؟در صورتی که از تمام 10 ظرف غذا بخوریم، اما اگر از 9 ظرف غذا استفاده بکنیم و یکی را کنار بگذاریم، مخالفت قطعی با این حکم نکرده ایم و نه عقلای عالم ما را تخطئه میکنند نه خداوند ما را عذاب.
بر اساس حساب احتمالات، هر چه از ظرفهای کمتری استفاده کنیم، احتمال اینکه با ان دستور مخالفت شده باشد و ظرف مورد استفاده همان ظرف طلا باشد، کمتر میشود.
در این مبحث نیز دقیقا همین اتفاق می افتد.
ما میدانیم که تکلیفی را داریم، ولی از شناخت دقیق و قطعی ان عاجزیم.
دلیل عاجز شدن برای ما مهم نیست، هرچه باشد.
حال ما هستیم و لزوم عمل کردن به تکلیفی که از هر راهی وارد شویم، باز احتمال داردکه به تکلیف واقعی نرسیده باشیم، حلا تکلیف چیست؟
به راهی عمل میکنیم که حداقل احتمال رسیدن به واقع را داشته باشد، اما همانطور که احتمال دارد به خطا برویم، احتمال این را هم دارد که به واقع برسیم.
یعنی همانطور که هیچ مجتهدی ادعا نمیکند که حکم او همان واقع است، ولی هیچ کس نیز نمیگوید که حکمش قطعا با حکم واقعی تفاوت دارد. زیرا علمای شیعه نه قائل به تصویب هستند و نه قائل به طریق محض و مطلق بودن امارات و ادله[1]
بنابراین شاید موافق با واقع باشد.
از کجا میدانید؟
پس وقتی حکمت خدا را قبول داریم میتوانیم بگوییم که بر اساس حکمتش نمیگذارد حکم واقعی در میان اقوال علما نباشد. یعنی به صورتی حکم واقعی را در میان اقوال قرار میدهد تا حکم واقعی مهجور نباشد.

شاید بگویید که برفرض این حرف درست باشد و برخی به واقع برسند، در مواردی که اقوال متضاد وجود دارد و در یک مسأله خاص هر یک از مجتهدین به یک نظری رسیده باشند، تکلیف چیست؟ در ان صورت حکمت خداوند چه میشود و تکلیف به کمال و سعادت رساندن کسانی که به قول این افراد عمل کرده و به واقع نرسیده اند چیست؟
در این مورد پاسخی که خود علمای علم اصول مطرح کرده اند این است که درست است که براساس حکمت خداوند، تمامی احکامی که در لوح محفوظ بیان شده است، بر اساس مصالح و مفاسد است، اما مصالح و مفاسدی که در احکام هست، گاه بر دو نوع است. گاه متعلق خود ان دستور مصلحت یا مفسده دارد و بر اساس ان خداوند چنین دستوری میدهد و گاه خود ان متعلق مصلح و مفسده ندارد بلکه صرف عمل به دستور خداوند است که مصلحت دارد. مثلا وقتی خداوند دستور به خواندن نماز میدهد، به این علت است که خود نماز برای سعادت و کمال انسان مفید است و خودش مصلحت دارد ولی مثلا شاید بتوان گفت وقتی به حضرت ابراهیم ع دستور میدهد که پسرش راسر ببرد، شاید سربریدن اسماعیل فی نفسه هیچ مصلحتی نداشته باشد ولی وقتی ابراهیم ع به این دستور عمل میکند، خود این عمل کردن برای او و اسماعیل فایده داردو باعث سربلندی ان دو در امتحان الهی و رسیدن به مدارج بالاتر کمال میشود.
در پیروی از احکامی که در اثر استنباط به دست امده نیز دقیقا همین مصلحت نوع دوم قابل جریان است.
یعنی با توجه به اینکه برخی نظرات به واقع نخواهد رسید( چون واقع یکی بیشتر نیست پس غیر از یک قول، مابقی اقوال به ان نرسیده است)، خود این سلوک و عملکردن به حکمی که از این راه به دست امده مصلحت دارد که مصلحت سلوکیه نامیده میشود. البته مصلحت داشتن ان نیز صرفا به این دلیل است که اجتهاد یااحتیاط توسط خود ائمه مجاز شمرده شده است.[2]
بنابراین
اولا: همانطور که نمیتوان یقین داشت که این حکم ظاهری، مطابق با حکم واقعی است، از طرف دیگر نمیتوان یقینا گفت که این حکم قطعا مخالف با واقع است و شاید به واقع رسیده باشیم. در صورتی لطف و حکمت خداوند نقض میشود که به واقع نرسیم.
ثانیا: حکمت خداوند این است که ما در اثر عمل کردن به یک سری دستورات به کمال برسیم تا سعادتمند شویم، حال این امر میتواند در اثر دست یافتن به حکم واقعی در نفس الامر باشد، یا در اثر عمل کردن به روشی باشد که خودش بیان کرده(استنباط احکام)
ثالثا: همانطور که میدانید تمام احکام در زمان رسول الله بیان نشده است و یکی از وظایف ائمه اطهار، بیان احکام مورد نیاز جامعه است که به هرعلت در زمان حضرت پیامبر ص بیان نشده است. اما ایا تمام مردم به ائمه دسترسی داشتند تا بیایند و سوالهای خود را بپرسند؟ ایا در خفقان عصر امام سجاد و امام کاظم و امام جواد تاامام زمان و با وجود جاعلین که بودند، مردم مطمئن بودند که حکمی که میشنوند همان حکم واقعی است؟ مگر هر کسی میتوانست هر موقع میخواهد پیش امام بیاید و حکم شرعی خود را بپرسد؟

اما در مورد مقایسه این عملکرد با عملکرد مسیحیت، برای منحرف نشدن بحث تاپیک و به بیراهه نرفتن ان خوب است در تاپیک دیگری به صورت تخصصی مطرح شود. ان بحثی برون دینی میشود و مقایسه میان ادیان است و از این مبحث خارج.
همینطور مباحث مربوط به جزیئات احکام، که لازم است در بخش احکام مطرح شود نه در اینجا.
به همین جهت، برای مشخص شدن بهتر بحث از پاسخگویی به این دو بخش در این تاپیک خودداری میکنم و از شما و سایر دوستان نیز میخواهم صرفا در مورد مطلب فوق از جنبه درون دینی بحث شود تا انشاء الله به نتیجه برسیم.

[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . اصول فقه، ج2 ص 37

[=microsoft sans serif][2] . همان

[=microsoft sans serif]

صدیق;421627 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام
یک بار مسئله با نگاه درون دینی نگاه میشود و یک بار با نگاه برون دینی.
به عبارت دیگر، یک بار به این صورت نگاه میشود که با قبول مبانی دین اسلام، این نحوه عملکرد در رسیدن به بخشی از دین(احکام شرعی) با وجود احتمال خطا و اشتباه در رسیدن به آن، چه توجیهی دارد.
یک بار به این صورت که نه اصلا فرض میکنیم که ما هیچ یک از مبانی دین اسلام را قبول نداریم( یعنی انها اصول قبول شده در بحث نیست)حال چه توجیهی برای این کار دارید.
اگر نگاه شما درون دینی است وسوال شما با فرض قبول مبانی دین اسلام است، باید عرض کنم:
درست میفرمایید، در مواردی که حکم جزیی یک مسأله دقیقا در روایات بیان نشده است، استنباط مجتهد، مصون از خطا نیست.
اما ما هستیم و نیازمندی به احکام شرعی به عنوان یک بخش از نقشه راهی که خداوند برای سعادت در اختیار ما قرار داده است.
ما هستیم و عدم دسترسی به معصوم تا دقیقا به آن نقشه دست بیابیم و مطمئن باشیم حکمی که او بیان میکند، دقیقا همان حکم واقعی است که خداوند در لوح محفوظ قرار داده.
وقتی با این مشکل روبرو هستیم، چه باید بکنیم. مثلا فرض کنید، شخصی دچار یک بیماری شده که هیچ یک از پزشکان حاذق یک منطقه نتوانسته اند انرا تشخیص و مطابق ان داروی لازم را به او بدهند. هرچند میدانیم پزشکی هست که توان شناسایی این بیماری را دارد و درمان انرا بلد هست ولی آن پزشک در یک منطقه غیر قابل دسترسی قرار دارد که به هیچ وجه نمیتوان سراغ او رفت. حال وضعیت این بیمار، مشابه وضعیت ما مسلمانان است که نیاز به نقشه راه داریم ولی از دسترسی به کسی که دقیقا ان نقشه را میداند عاجزیم.
چند راه بیشتر پیش روی نداریم
یا اصلا کاری به این نقشه راه نداشته باشیم. راه اول که خودش خلاف احتیاط و خلف فرض ماست که نیاز به برنامه داریم.
یا احتیاط کرده و راه احتیاط را در پیش بگیریم و نظر هر کدام از مراجع که به احتیاط نزدکتر است عمل کنیم.
یا خودمان علوم مورد نیاز اجتهاد و استنباط را فرا گرفته و اجتهاد کنیم
یا به حکم ظاهری که مجتهد دیگری به دست می آورد اعتماد کنیم.
هر سه راه باز است.
راه احتیاط که خب بهترین راه است اما چون سخت است، به کسی تکلیف نکرده اند حتما این راه انتخاب کند.
اما اکتقا به حکم ظاهری چه از راه استنباط خود یا تقلید از شخص دیگر، نیز برای ما کفایت میکند ولی توجه به اینکه مهم است که علما فرموده اند در میان علما و مجتهدان، باید سراغ کسی برویم که عالم تر از بقیه و خداترس تر از بقیه باشد. این وجوب و لزوم به این دلیل است که احتمال خطا را کمتر کنیم و احتمال رسیدن به حکم واقعی بیشتر باشد.
در این مواردگرچه احتمال خطا منتفی نمیشود، ولی بر اساس اینکه خود روایات و عقل به ما حکم کرده و مجوز داده که در این موارد که دسترسی به حکم واقعی و معصوم ممکن نیست، سراغ این راه ها برویم.
بنابراین ، با توجه به اینکه این راه حل به علت مشکلی است که ما به ان گرفتار شده ایم و خود خداوند و معصومین این را به ما اجازه داده اند، اشکالی ندارد. هرچند احتمال خطا در ان منتفی نیست، ولی به این علت که همین درصد رسیدن به حکم واقعی را معصومین به منزله واقع و حجت دانسته اند، برای ما کافی است.

با سلام. کارشناس محترم. توجه دارید که مهمترین دلیل اعتقاد به امام زمان، همین قاعده لطف است. باری، وقتی شما می فرمایید که می توان در شرایط عدم دسترسی به معصوم و فتاوای غیرمعصومان که بر اساس آیات و روایات است، به نتیجه رسید و مسئله مورد قبول خدا باشد، عملاً ریشه اعتقاد به امام زمان نیز زده می شود، زیرا لازمه لطف خدا نیست که در حتماً معصومی بین ما باشد و ما می توانیم با این نگرش شما، بر اساس آیات و روایات و با کمک علوم حدیثی و فقهی، به برداشتی غیرمعصوم، ولی مورد قبول خدا برسیم.

صدیق;421642 نوشت:
[=microsoft sans serif]
بله لازمه لطف خدا وهدف از امدن انبیاء این است که مکلف به تکلیف خود واقف گردد، ولی از کجا معلوم که با عمل کردن بر اساس این سیره، ما به تکلیف خود نرسیم.
ایا شما دلیل قطعی دارید که اگر به احتیاط عمل کنیم یا تقلید یا اجتهاد کنیم، قطعا به تکلیف خود دست نمی یابیم.
در مباحثی علم اجمالی به یک چیزی داریم، بیان شده، مخالفت قطعیه حرام است و موافقت قطعی تکلیف مالایطاق است و موافقت و مخالفت احتمالی مجزی است. یعنی مثلاوقتی شما میدانید که در میان 10 ظرف غذایی که به رنگ طلایی است، یکی از انها از طلای خالص است. از طرف دیگر میدانید که وظیفه داریم با ظرف از طلا غذا نخوریم. حال در چه صورتی مطمئن میشویم که از ظرف غذا خورده ایم؟در صورتی که از تمام 10 ظرف غذا بخوریم، اما اگر از 9 ظرف غذا استفاده بکنیم و یکی را کنار بگذاریم، مخالفت قطعی با این حکم نکرده ایم و نه عقلای عالم ما را تخطئه میکنند نه خداوند ما را عذاب.
بر اساس حساب احتمالات، هر چه از ظرفهای کمتری استفاده کنیم، احتمال اینکه با ان دستور مخالفت شده باشد و ظرف مورد استفاده همان ظرف طلا باشد، کمتر میشود.
در این مبحث نیز دقیقا همین اتفاق می افتد.
ما میدانیم که تکلیفی را داریم، ولی از شناخت دقیق و قطعی ان عاجزیم.
دلیل عاجز شدن برای ما مهم نیست، هرچه باشد.
حال ما هستیم و لزوم عمل کردن به تکلیفی که از هر راهی وارد شویم، باز احتمال داردکه به تکلیف واقعی نرسیده باشیم، حلا تکلیف چیست؟
به راهی عمل میکنیم که حداقل احتمال رسیدن به واقع را داشته باشد، اما همانطور که احتمال دارد به خطا برویم، احتمال این را هم دارد که به واقع برسیم.
یعنی همانطور که هیچ مجتهدی ادعا نمیکند که حکم او همان واقع است، ولی هیچ کس نیز نمیگوید که حکمش قطعا با حکم واقعی تفاوت دارد. زیرا علمای شیعه نه قائل به تصویب هستند و نه قائل به طریق محض و مطلق بودن امارات و ادله[1]
بنابراین شاید موافق با واقع باشد.
از کجا میدانید؟
پس وقتی حکمت خدا را قبول داریم میتوانیم بگوییم که بر اساس حکمتش نمیگذارد حکم واقعی در میان اقوال علما نباشد. یعنی به صورتی حکم واقعی را در میان اقوال قرار میدهد تا حکم واقعی مهجور نباشد.

شاید بگویید که برفرض این حرف درست باشد و برخی به واقع برسند، در مواردی که اقوال متضاد وجود دارد و در یک مسأله خاص هر یک از مجتهدین به یک نظری رسیده باشند، تکلیف چیست؟ در ان صورت حکمت خداوند چه میشود و تکلیف به کمال و سعادت رساندن کسانی که به قول این افراد عمل کرده و به واقع نرسیده اند چیست؟
در این مورد پاسخی که خود علمای علم اصول مطرح کرده اند این است که درست است که براساس حکمت خداوند، تمامی احکامی که در لوح محفوظ بیان شده است، بر اساس مصالح و مفاسد است، اما مصالح و مفاسدی که در احکام هست، گاه بر دو نوع است. گاه متعلق خود ان دستور مصلحت یا مفسده دارد و بر اساس ان خداوند چنین دستوری میدهد و گاه خود ان متعلق مصلح و مفسده ندارد بلکه صرف عمل به دستور خداوند است که مصلحت دارد. مثلا وقتی خداوند دستور به خواندن نماز میدهد، به این علت است که خود نماز برای سعادت و کمال انسان مفید است و خودش مصلحت دارد ولی مثلا شاید بتوان گفت وقتی به حضرت ابراهیم ع دستور میدهد که پسرش راسر ببرد، شاید سربریدن اسماعیل فی نفسه هیچ مصلحتی نداشته باشد ولی وقتی ابراهیم ع به این دستور عمل میکند، خود این عمل کردن برای او و اسماعیل فایده داردو باعث سربلندی ان دو در امتحان الهی و رسیدن به مدارج بالاتر کمال میشود.
در پیروی از احکامی که در اثر استنباط به دست امده نیز دقیقا همین مصلحت نوع دوم قابل جریان است.
یعنی با توجه به اینکه برخی نظرات به واقع نخواهد رسید( چون واقع یکی بیشتر نیست پس غیر از یک قول، مابقی اقوال به ان نرسیده است)، خود این سلوک و عملکردن به حکمی که از این راه به دست امده مصلحت دارد که مصلحت سلوکیه نامیده میشود. البته مصلحت داشتن ان نیز صرفا به این دلیل است که اجتهاد یااحتیاط توسط خود ائمه مجاز شمرده شده است.[2]
بنابراین
اولا: همانطور که نمیتوان یقین داشت که این حکم ظاهری، مطابق با حکم واقعی است، از طرف دیگر نمیتوان یقینا گفت که این حکم قطعا مخالف با واقع است و شاید به واقع رسیده باشیم. در صورتی لطف و حکمت خداوند نقض میشود که به واقع نرسیم.
ثانیا: حکمت خداوند این است که ما در اثر عمل کردن به یک سری دستورات به کمال برسیم تا سعادتمند شویم، حال این امر میتواند در اثر دست یافتن به حکم واقعی در نفس الامر باشد، یا در اثر عمل کردن به روشی باشد که خودش بیان کرده(استنباط احکام)
ثالثا: همانطور که میدانید تمام احکام در زمان رسول الله بیان نشده است و یکی از وظایف ائمه اطهار، بیان احکام مورد نیاز جامعه است که به هرعلت در زمان حضرت پیامبر ص بیان نشده است. اما ایا تمام مردم به ائمه دسترسی داشتند تا بیایند و سوالهای خود را بپرسند؟ ایا در خفقان عصر امام سجاد و امام کاظم و امام جواد تاامام زمان و با وجود جاعلین که بودند، مردم مطمئن بودند که حکمی که میشنوند همان حکم واقعی است؟ مگر هر کسی میتوانست هر موقع میخواهد پیش امام بیاید و حکم شرعی خود را بپرسد؟

اما در مورد مقایسه این عملکرد با عملکرد مسیحیت، برای منحرف نشدن بحث تاپیک و به بیراهه نرفتن ان خوب است در تاپیک دیگری به صورت تخصصی مطرح شود. ان بحثی برون دینی میشود و مقایسه میان ادیان است و از این مبحث خارج.
همینطور مباحث مربوط به جزیئات احکام، که لازم است در بخش احکام مطرح شود نه در اینجا.
به همین جهت، برای مشخص شدن بهتر بحث از پاسخگویی به این دو بخش در این تاپیک خودداری میکنم و از شما و سایر دوستان نیز میخواهم صرفا در مورد مطلب فوق از جنبه درون دینی بحث شود تا انشاء الله به نتیجه برسیم.

[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . اصول فقه، ج2 ص 37

[=microsoft sans serif][2] . همان

[=microsoft sans serif]

خب اگر به صرف احتمال صحت استنباط، می شود به حکم عمل کرد، باز همان بحث و همان مشکل مطرح است! ضمن اینکه چه بسا مسئله فراتر برود، و با این فرمایش شما، وقتی در ابتدای اثبات نبوت هستیم، وقتی گفته می شود شرط عقل تشکر از خداست و لازمه لطف خداست که ما را با روش صحیح تشکر آشنا کند، فرد می تواند بگوید چه بسا همین سپاسگذاری عادی که عقل ما بدان می رسد، قبول است و اضافه کند: «[=microsoft sans serif]بله لازمه لطف خدا وهدف از امدن انبیاء این است که مکلف به تکلیف خود واقف گردد، ولی از کجا معلوم که با عمل کردن بر اساس این سیره، ما به تکلیف خود نرسیم.»

ضمن اینکه بحث من کاملاً درون دینی است.

tazkie;423190 نوشت:
با سلام. کارشناس محترم. توجه دارید که مهمترین دلیل اعتقاد به امام زمان، همین قاعده لطف است. باری، وقتی شما می فرمایید که می توان در شرایط عدم دسترسی به معصوم و فتاوای غیرمعصومان که بر اساس آیات و روایات است، به نتیجه رسید و مسئله مورد قبول خدا باشد، عملاً ریشه اعتقاد به امام زمان نیز زده می شود، زیرا لازمه لطف خدا نیست که در حتماً معصومی بین ما باشد و ما می توانیم با این نگرش شما، بر اساس آیات و روایات و با کمک علوم حدیثی و فقهی، به برداشتی غیرمعصوم، ولی مورد قبول خدا برسیم.

باسلام
اعتقاد به امام، تنها مستند به قاعده لطف نیست.
اما همین قاعده لطف نیز منافاتی با عرایضی که بیان شد ندارد.
بر اساس قاعده لطف، خداوند متعال راه رسیدن به برنامه خود و در نهایت رسیدن به کمال را برای بندگان مهیا میکند.
خب خداوند این راه را بیان کرده است اما در برهه ای از زمان، دسترسی ظاهری به امام معصوم با مشکل روبرو شده است.
حال چه باید کرد.
شما لطفا به این بخش دقت داشته باشید. خصوصا با توجه به اینکه، بحث ما درون دینی است و با فرض قبول مقدمات اثبات خدا، پیامبر اسلام و امام.
در این وضعیت که دسترسی به امام ممکن نیست ولی تکلیف از دوش بندگان برداشته نشده است و «حلال محمد حلال ابدا الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه»(1) چه باید کرد؟
بافرض قبول بودن تکلیف و وجوب عمل به آن از یک طرف و وجود روایات متعارض و گاه جعلی از سوی دیگر، چند راه باقی میماند:
اکتفا کردن به قران و روایات متواتر: که در مباحث فقهی بسیار کم است و جواب خیلی سوالات را ندارد.
استفاده از هر نوع خبری ولو خبر جعلی و مرسل وو...: این راه نیز از نظر شرعی اعتبار ندارد.
استفاده از اخبار معتبر و صحیح و ایات قران کریم:
عمل به احتیاط.
همانطور که در بخشهای قبلی نیز بیان شد، تنها راه چاره مشروع در دوره غیبت، یا عمل به احتیاط است یا اجتهاد.

اما این مطلب به عنوان یک راه جایگزین موقت در فرض عدم دسترسی به معصومین است. البته همانطور که بیان شد، این وضعیت، منحصر به دوره غیبت نیست بلکه در دوره حضور ائمه نیز در برخی مناطق به واسطه سختی دسترسی به امام معصوم چنین جریانی روی میداده است. همانطور که امام صادق علیه السلام ، ابان بن تغلب را برای فتوا دادن منصوب کرده بود.(2)

ـــــــــــــــــ
1. کافی، ج1 ص 58
2. مستدرک الوسائل، ج17 ص 315؛ رجال نجاشی، ص 10

[=microsoft sans serif]

tazkie;423190 نوشت:
خب اگر به صرف احتمال صحت استنباط، می شود به حکم عمل کرد، باز همان بحث و همان مشکل مطرح است! ضمن اینکه چه بسا مسئله فراتر برود، و با این فرمایش شما، وقتی در ابتدای اثبات نبوت هستیم، وقتی گفته می شود شرط عقل تشکر از خداست و لازمه لطف خداست که ما را با روش صحیح تشکر آشنا کند، فرد می تواند بگوید چه بسا همین سپاسگذاری عادی که عقل ما بدان می رسد، قبول است و اضافه کند: «بله لازمه لطف خدا وهدف از امدن انبیاء این است که مکلف به تکلیف خود واقف گردد، ولی از کجا معلوم که با عمل کردن بر اساس این سیره، ما به تکلیف خود نرسیم.»

صرف احتمال صحت نیست، بلکه در حالتی که راهی برای رسیدن قطعی به حکم واقعی نداریم، عبور از مسیر اجتهاد و احتیاط، احتمال رسیدن به واقع را بیشتر میکند.
اشکال بالا نیز در بخش قبل پاسخ داده شد.
اما مقایسه این بخش با مسئله نبوت، کاملا قیاس مع الفارق و اشتباهی است.
در مسئله نبوت، تنها کارکرد نبوت بیان راه شکرگزاری از خداوند نیست بلکه رساندن نقشه راهی برای سعادتمند شدن بندگان جهت تحقق هدف خداوند از خلقت انسان است. و عقل به هیچ وجه راهی ندارد که به این راه دست بیابد.
ولی در مسئله اجتهاد، اصل امام تشریف اورده و احکام را در قالب قواعد کلی و روایات جزیی بیان کرده اند، علاوه بر کتاب و سنت نبوی، حال در دروه غیبت، تنها کاری که باید انجام شود این است که مجتهد بیاید و از بین ادله نقلی موجود و با کمک قواعد، دلیل معتبرتر را بیابد. به هر حال قطعا حکم واقعی در بین روایات بیان شده است و مجتهد تنها حکم واقعی را از بین آنها میخواهد بیابد. نه اینکه حکم واقعی اصلا بیان نشده است.

بعلاوه، مقایسه این دو در این است که کسی باشد که به هیچ وجه دسترسی به پیامبر نداشته باشد و از دعوت او نیز با خبر نشده باشد در این صورت، اگر او بر اساس دعوت پیامبران قبلی یا دستورات و دریافتهای وجدان و عقل عملی و نظری اش عمل کند، برایش کفایت میکند. ولی پرواضح است که این به معنای این نیست که ارسال پیامبر برای این شخص لطف نباشد. بلکه به این معناست که چون دسترسی به پیامبر برای این شخص غیر ممکن است، رحمت و عدالت خداوند اقتضا دارد که راه دیگری را پیش روی او بگذارد.

صدیق;423552 نوشت:
باسلام
اعتقاد به امام، تنها مستند به قاعده لطف نیست.
اما همین قاعده لطف نیز منافاتی با عرایضی که بیان شد ندارد.
بر اساس قاعده لطف، خداوند متعال راه رسیدن به برنامه خود و در نهایت رسیدن به کمال را برای بندگان مهیا میکند.
خب خداوند این راه را بیان کرده است اما در برهه ای از زمان، دسترسی ظاهری به امام معصوم با مشکل روبرو شده است.
حال چه باید کرد.
شما لطفا به این بخش دقت داشته باشید. خصوصا با توجه به اینکه، بحث ما درون دینی است و با فرض قبول مقدمات اثبات خدا، پیامبر اسلام و امام.
در این وضعیت که دسترسی به امام ممکن نیست ولی تکلیف از دوش بندگان برداشته نشده است و «حلال محمد حلال ابدا الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه»(1) چه باید کرد؟
بافرض قبول بودن تکلیف و وجوب عمل به آن از یک طرف و وجود روایات متعارض و گاه جعلی از سوی دیگر، چند راه باقی میماند:
اکتفا کردن به قران و روایات متواتر: که در مباحث فقهی بسیار کم است و جواب خیلی سوالات را ندارد.
استفاده از هر نوع خبری ولو خبر جعلی و مرسل وو...: این راه نیز از نظر شرعی اعتبار ندارد.
استفاده از اخبار معتبر و صحیح و ایات قران کریم:
عمل به احتیاط.
همانطور که در بخشهای قبلی نیز بیان شد، تنها راه چاره مشروع در دوره غیبت، یا عمل به احتیاط است یا اجتهاد.

اما این مطلب به عنوان یک راه جایگزین موقت در فرض عدم دسترسی به معصومین است. البته همانطور که بیان شد، این وضعیت، منحصر به دوره غیبت نیست بلکه در دوره حضور ائمه نیز در برخی مناطق به واسطه سختی دسترسی به امام معصوم چنین جریانی روی میداده است. همانطور که امام صادق علیه السلام ، ابان بن تغلب را برای فتوا دادن منصوب کرده بود.(2)

ـــــــــــــــــ
1. کافی، ج1 ص 58
2. مستدرک الوسائل، ج17 ص 315؛ رجال نجاشی، ص 10

صدیق;423554 نوشت:
[=microsoft sans serif]
صرف احتمال صحت نیست، بلکه در حالتی که راهی برای رسیدن قطعی به حکم واقعی نداریم، عبور از مسیر اجتهاد و احتیاط، احتمال رسیدن به واقع را بیشتر میکند.
اشکال بالا نیز در بخش قبل پاسخ داده شد.
اما مقایسه این بخش با مسئله نبوت، کاملا قیاس مع الفارق و اشتباهی است.
در مسئله نبوت، تنها کارکرد نبوت بیان راه شکرگزاری از خداوند نیست بلکه رساندن نقشه راهی برای سعادتمند شدن بندگان جهت تحقق هدف خداوند از خلقت انسان است. و عقل به هیچ وجه راهی ندارد که به این راه دست بیابد.
ولی در مسئله اجتهاد، اصل امام تشریف اورده و احکام را در قالب قواعد کلی و روایات جزیی بیان کرده اند، علاوه بر کتاب و سنت نبوی، حال در دروه غیبت، تنها کاری که باید انجام شود این است که مجتهد بیاید و از بین ادله نقلی موجود و با کمک قواعد، دلیل معتبرتر را بیابد. به هر حال قطعا حکم واقعی در بین روایات بیان شده است و مجتهد تنها حکم واقعی را از بین آنها میخواهد بیابد. نه اینکه حکم واقعی اصلا بیان نشده است.

بعلاوه، مقایسه این دو در این است که کسی باشد که به هیچ وجه دسترسی به پیامبر نداشته باشد و از دعوت او نیز با خبر نشده باشد در این صورت، اگر او بر اساس دعوت پیامبران قبلی یا دستورات و دریافتهای وجدان و عقل عملی و نظری اش عمل کند، برایش کفایت میکند. ولی پرواضح است که این به معنای این نیست که ارسال پیامبر برای این شخص لطف نباشد. بلکه به این معناست که چون دسترسی به پیامبر برای این شخص غیر ممکن است، رحمت و عدالت خداوند اقتضا دارد که راه دیگری را پیش روی او بگذارد.

با سلام. در وهله اول یادآوری می کنم که بحث شکرگزاری از خداوند، نه تنها امر کوچکی نیست، سعادتمندی بندگان هم در گرو آن است. وظیفه عقلی شکرگزاری از رازق، ما را به تفکر در مورد وجود خدا وا می دارد و پس از اثبات خدا و صفاتش، بر اساس قاعده لطف گفته می شود که لازمه ی لطف خداست که راه و رسم این شکرگزاری را نشان بدهد، و این امر ممکن نیست جز با تعیین حلال و حرام.

کارشناس گرامی اینجا دو مسئله وجود دارد:

1.آیا ما می توانیم از امر محتمل، پیروی کنیم در حالی که قرآن و عقل می گویند از چیزی که بدان علم نداری، پیروی مکن؟ آیا من می توانم سرنوشت آخرتم را به احتمال بسپارم و از راه ایمنتر بروم؟ آیا لازمه لطف خدا نیست که به جای مسیر ایمنتر، مسیر ایمن را به من نشان بدهد؟ ببینید، در موارد بسیار، مثل همین مثالهایی که من زدم، در احکام و عقاید، ما سر در گم هستیم و نظر غیرمعصوم حجت نیست، اگر حلال باشد و حرام بدانیم که ظلم بزرگ است و اگر حرام باشد و حلال بدانیم، باز هم ظلمی بزرگ است! اگر اعتقادی به خدا، خلاف باشد و ما باورش کنیم، که بزرگترین ظلم است. حال وقتی یا آیه و روایت متواتر نداریم یا اگر داریم قابل تفسیر است، و عقول مسلمین هم یک توافق بر سر مسئله ندارد و اگر توافق بود هم، اجماع غیرمعصوم بود، چرا خدا باید ما را به راه غیرقطعی و راه محتمل و راه احتیاط بسپارد؟ پس تبیین رشد از غی چه می شود؟ اگر قرار باشد که من با عمل به احتیاط به رشد برسم، پس تبیین رشد از غی چه می شود؟

2. جناب استاد، اگر قرار باشد بگوییم عمل به احتیاط می کنیم و در زمان غیبت، لا یکلف الله نفساً الّا وسعها، خب مسئله ی لزوم امام زمان با یک شبهه کلیدی روبرو می شود: اگر قرار باشد که چنین شرایطی در غیبت پیش بیاید، دیگر چه ایرادی دارد که این غیبت، به صورت فقدان امام باشد؟ ما که نمی توانیم مطمئن باشیم کی حکم مفتی، بر اساس نور خورشید امامت از پس ابر است، و کی حاصل تدبرات خودش، و وقتی دو فقیه یا دو الهیدان با هم به تباین رسیدند، نور خورشید از پس ابر بر کدامیک تابیده است، و از سوی دیگر، خدا راه احتیاط رفتن ما بر اساس رهنمودهای امامان گذشته، پیامبر و قرآن را می پذیرد، پس دیگر چرا چنین امامی باشد؟ ما که در شرایط غیبت این امام و شرایط نبودنش، بلاتکلیفی و پیروی از راه احتیاط را داریم، پس چرا غیبت باشد و فقدان نباشد؟
امّا، سایر براهین معقول اثبات امام زمان هم(که میدانیم همگی براهین قابل قبول نیستند) همگی از همین گذرگاه می گذرند. در برهان لزوم عدم تبعیض، این مسئله پیش می آید که چگونه بین ما و مردمی که در اثر پیامبر و در محضر ایشان بودند، وضعیت یکسانی هست؟ در مورد آیاتی که به وجود نذیر در هر امتی سخن می گویند و در مورد حدیث ثقلین، نیز همان بحث تساوی شرایط در زمان غیبت و نبودن نذیر، پیش می آید! امّا مثال شما در مورد فتوا دادن ابان در عصر امام صادق، مثال مناسبی نیست، زیرا ابان با مسائل جدید روبرو نمی شد و مسائل زمان مشخص بود و امام می توانست تمامی مسائل را بدو بیاموزد. در آن زمان امامی حاضر و آشکار، حاضر بود که مفتی می توانست از او کسب تکلیف کند.

[=microsoft sans serif]

tazkie;423675 نوشت:
1.آیا ما می توانیم از امر محتمل، پیروی کنیم در حالی که قرآن و عقل می گویند از چیزی که بدان علم نداری، پیروی مکن؟ آیا من می توانم سرنوشت آخرتم را به احتمال بسپارم و از راه ایمنتر بروم؟ آیا لازمه لطف خدا نیست که به جای مسیر ایمنتر، مسیر ایمن را به من نشان بدهد؟ ببینید، در موارد بسیار، مثل همین مثالهایی که من زدم، در احکام و عقاید، ما سر در گم هستیم و نظر غیرمعصوم حجت نیست، اگر حلال باشد و حرام بدانیم که ظلم بزرگ است و اگر حرام باشد و حلال بدانیم، باز هم ظلمی بزرگ است! اگر اعتقادی به خدا، خلاف باشد و ما باورش کنیم، که بزرگترین ظلم است. حال وقتی یا آیه و روایت متواتر نداریم یا اگر داریم قابل تفسیر است، و عقول مسلمین هم یک توافق بر سر مسئله ندارد و اگر توافق بود هم، اجماع غیرمعصوم بود، چرا خدا باید ما را به راه غیرقطعی و راه محتمل و راه احتیاط بسپارد؟ پس تبیین رشد از غی چه می شود؟ اگر قرار باشد که من با عمل به احتیاط به رشد برسم، پس تبیین رشد از غی چه می شود؟

باسلام

اولا:
لازمه لطف خداوند این است که مسیر را به ما نشان دهد که نشان داده است. ولی از سوی دیگر، یکی از سنتهای لایتغیر الهی این است که تمام امور را از راه و مسیر طبیعی خودش دنبال میکند تا به اختیار بندگان لطمه وارد نشود و هر کسی کاری کرد، مستند به اختیار خودش باشد تا مواخذه اش درست باشد.
بنابراین خداوند متعال راه رابه ما نشان داده است. انچه سعادت بندگان به ان بستگی تام و ذاتی دارد، اصول عقائد است که هر کسی باید به ان قطع داشته باشد و صرف تقلید در انها کفایت نمیکند. این امور هم توسط عقل بشر قابل رسیدن است و هم روایات متواتر انها را بیان کرده است. بنابراین راه اصلی و شاهراه سعادت را خداوندنشان داده است. این امور عبارتند از اصل وجود خدا، اصل معاد، اصل نبوت، اصل امامت و اصل عدل
اصول اخلاقی را نیز خداوند متعال به عقل انسانها افاضه کرده است و هر انسانی باعقل عملی و وجدان خود، حسن و قبح اصول اخلاقی را میفهمد. هر انسانی میفهد که ظلم خوب نیست و دروغ و خیانت و دزدی زشت است و ...
اما فروع عقائدی دین همانند جهاد و روزه و نماز و ... نیز توسط گرچه از دسترس عقل بشر خارج است ولی توسط طروایات متواتر و قران کریم برای بشر بیان شده است.
بنابراین تا اینجا، عدم دسترسی به معصوم و قول او ما را به خطا نمیکشاند.
تنها در دو قسمت این مسأله و اشکال میتواند وجود داشته باشد:
احکام فرعی فقهی و مسائل جزیی اعتقادی( همانند جزئیات افرینش و جزئیات زندگی برزخی و ...)
در این دو دسته گرچه روایات متواتر کم داریم و عقل نیز از درک انها ناتوان است، ولی باز هم ایرادی ندارد.
زیرا این موارد، دخالت ذاتی در رسیدن انسان به سعادت ندارد.
این امور، که جزئیات برنامه خداوند برای رسیدن به سعادت است، ذاتا اقتضای سعادتمندی بشر را ندارد و اگر برفرض خداوند به جای این جزیئات، امور دیگری را قرار میداد، هیچ اشکالی نداشت. مثلا اگر در شک بین رکعت دوم و سوم در نماز چهار رکعتی، فرض کنید که حکم واقعی خداوند نیز این باشد که بنا را بر تعداد بیشتر بگذاریم، و نماز را ادامه دهیم و .. . حال اگر خداوند به جای این حکم، می فرمود در این فرض، بنا را بر اقل بگذارید و دو رکعت دیگر بخوانید، چه اشکالی پیش می آمد.
اما در دسته اول اینطور نیست. در اصول عقائد، اگر کسی به خداوند متعال ایمان نداشته باشد و معرفتش به او کم باشد، به همان اندازه از رسیدن به کمال و سعادت دور میماند. یا اگر کسی به خدا و معاد و عدل ونبوت ایمان داشته باشد ولی در موردامامت بلنگد، قطعا از رسیدن به درصدی از کمال و سعادت باز میماند. جایگزینی نیز برای او وجود ندارد.

ثانیا:
براساس جوابی که در قسمت قبل داده شد، پاسخ دوم نیز این است که وضعیتی که به عنوان راه حل جایگزین در نظر گرفته شود، خودش داخل این برنامه است.
به عبارت دیگر همانطور که در مسیر انجام فرایض مشکلاتی وجود دارد و حتی در مسائل عقلی نیز گاه شبهات و سوالاتی پیش می اید که شخص را به خطا واشتباه میاندازد،ولی این روند، خودش جزیی از برنامه الهی برای رساندن بندگان به سعادت است، این وضعیتی که پیش امده نیز خودش نقشه الهی برای رسیدن بندگان به سعادت است که در دوره غیبت نیز که معصوم در پیش چشم بندگان وجودندارد، اگر کسی بیاید و تدین خودرا حفظ کند و به دین متعبد باشد و در مورد مسائل شرعی غیر عقلی خود نیز از مسیری عبور کند که احتمال رسیدن به واقع را برایش بیشتر کند، همین باعث میشود به کمال وسعادتی دست بیابد که درحالت عادی نمیتوانست برسد.

[=microsoft sans serif]

tazkie;423675 نوشت:
2. جناب استاد، اگر قرار باشد بگوییم عمل به احتیاط می کنیم و در زمان غیبت، لا یکلف الله نفساً الّا وسعها، خب مسئله ی لزوم امام زمان با یک شبهه کلیدی روبرو می شود: اگر قرار باشد که چنین شرایطی در غیبت پیش بیاید، دیگر چه ایرادی دارد که این غیبت، به صورت فقدان امام باشد؟ ما که نمی توانیم مطمئن باشیم کی حکم مفتی، بر اساس نور خورشید امامت از پس ابر است، و کی حاصل تدبرات خودش، و وقتی دو فقیه یا دو الهیدان با هم به تباین رسیدند، نور خورشید از پس ابر بر کدامیک تابیده است، و از سوی دیگر، خدا راه احتیاط رفتن ما بر اساس رهنمودهای امامان گذشته، پیامبر و قرآن را می پذیرد، پس دیگر چرا چنین امامی باشد؟ ما که در شرایط غیبت این امام و شرایط نبودنش، بلاتکلیفی و پیروی از راه احتیاط را داریم، پس چرا غیبت باشد و فقدان نباشد؟

اما درمورد این سوال، هیچ ملازمه ای میان عمل به احتیاط یا اجتهاد و از بین رفتن لزوم وجودامام نیست.
توضیح اینکه:
لزوم وجود امام بر اساس فلسفه وجودی امام است که یکی از انها، مرجعیت علمی در مسائل فقهی و تفسیری و اعتقادی است.

این کار و وظیفه در عصر وجود ائمه، به خوبی انجام شده است.
در مورد مسائل اعتقادی، اصول اعتقادی به خوبی توسط ائمه به شاگردانشان بیان شده است و به انان اموخته شده است که چطور از اعتقادات خود دفاع کنندو چطور انها رااثبات کنند.
اما در مورد مسائل فقهی، نیز تمامی مسائل یا به صورت جزیی در لسان ایشان بیان شده یا به صورت قواعد کلی بیان شده است.
مثلا وقتی در یک مسئله ای جریان قاعد استصحاب پیش می آید،مجتهد براساس قاعده استصحاب که توسط ائمه به شاگردانشان بیان کرده اند، حکم میدهد و از این رهگذر جواب هزاران سوال فقهی و فرع فقهی داده میشود. یا مثلا وقتی مسیر قاعده احتیاط یا برائت یا تخییر پیش می آید همینطور. تمامی این قواعد در لسان ائمه به صورت قاعده های کلی بیان شده است و فقها هر موقع در یک مسأله فقهی با چنین وضعیت هایی روبرو شدند، حکم حالت پیش امده را بر اساس ان قاعده کلی روایی به دست میاورند.

البته این مسئله تنها فلسفه وجودی امام معصوم نیست تا گفته شود، در صورتی که جایگزینی برای ان بتواند وجود داشته باشد پس اصلا چه ضرورتی دارد امامی در کار باشد.
مهمترین فلسفه وجودی امام این است که امام به عنوان مظهر انسان کامل، رکن اصلی عالم امکان است و تمام عالم وابسته به وجود انهاست. به همین دلیل است که در روایات متواتری بیان شده که دین اسلام بر پنج پایه و ستون بیان شده است و مهمترین آنها ولایت و امامت است:«[=Traditional Arabic][=microsoft sans serif]بُنِيَ‏ الْإِسْلَامُ‏ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ وَ أَيُّ شَيْ‏ءٍ مِنْ ذَلِكَ أَفْضَلُ فَقَالَ الْوَلَايَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِن[=Traditional Arabic][=microsoft sans serif]‏»[1]
[=microsoft sans serif] انسان کامل، محور عالم است و فلسفه وجودی تمام عالم، انسان کامل است که خلیفه خداوند در روی زمین است.بر اساس روایات بیان شده که «لولا الحجه لساخت الارض». این مطلب به این معناست که پيوسته جهان بر اساس وساطت حجت انتظام خواهد يافت بر اين اساس پس از رحلت مقام رسالت بايد وصى ، واسطه فيوضات الهى در امور تكوينى و نظام جهان باشد، هم چنان كه عهده‏دار تعليم و تربيت دانشجويان مكتب قرآن خواهد بود.[2]
بنابراین همانطور که مشاهده میکنید، مسئله مرجعیت علمی تنها فلسفه وجودی امام نیست تا وقتی بر فرض خدشه ای در ان در دوره غیبت ایجاد شده باشد، بگویید پس چرا اصلا امام لزوم دارد. بلکه فوائد و حکمتهایی در وجود امام هست که حتی در فرض غیبتش نیز ان فوائد محقق است و ربطی به حضور و غیبت او ندارد.
ممکن است پرسیده شود، وقتی وجود امام لطفی از جانب خداوند است، پس چرا اصلا غیبت صورت گرفت و چه مصلحتی در ان بود و ایا در این صورت مصلحت بندگان نادیده گرفته نشده است. پاسخ این سوال را شیخ مفید به خوبی بیان کرده است:
«مصالح بندگان با اختلاف حالات آنها متغيّر مى‏شود، انسانى كه حكيم است تدبير و تربيت اولاد و دوستان و اهل و خدمت‏كاران و ... خود را به‏عهده گرفته و آنها را معرفت و آداب آموخته و وادار بر اعمالِ حسنه مى‏كند تا در ميان مردم عزيز شده و مستحقّ مدح و ثنا و تعظيم گردند. هم‏چنين چگونگى تجارت صحيح را به آنها مى‏آموزد و ...
حال اگر آنان به دستورها و اهداف تربيتى او عمل كردند آن شخص حكيم هدايت‏هايش را ادامه داده و راه صحيح را براى آنان هموار مى‏كند ... ولى اگر از دستورات او سرپيچى كرده و تحت تربيت او قرار نگرفته و راه سفاهت و ظلم و لهو و لعب را پيشه كردند، در اين هنگام آن شخص حكيم مصلحت را در قطع موقتى رحمت از آنها مى‏بيند تا به خود آمده و قدر نعمت را بدانند، و اين عمل هيچ‏گونه تناقض و تضادّى با اغراض و تدبيرهاى انسان حكيم و عاقل ندارد.
عين همين مطلب را كه در مورد انسان عاقل و حكيم ذكر كرديم، درباره خداوند عرض مى‏كنيم، به اين بيان كه خداوند متعال امر تدبير و مصلحت امّت را به عهده گرفت، آنگاه عقلشان را كامل كرد و آنان را مكلّف به انجام دادن اعمال صالح كرد تا به وسيله آن‏ به سعادت برسند.
حال اگر مردم به دستورهاى الهى از اوامر و نواهى چنگ زنند، بر خدا لازم است كه آنها را يارى كند و با اضافه‏كردن عنايت‏هايش بر بندگان، راه را بر آنها آسان‏تر نمايد. ولى در صورتى كه مخالف دستورهايش عمل كنند و مرتكب نافرمانى شوند، مصلحت بندگان تغيير مى‏كند و در نتيجه موقعيت و وضعيت نيز تغيير خواهد كرد و خداوند توفيق را از آنها سلب مى‏نمايد، و در اين هنگام آنان مستحقّ ملامت و مستوجب عقاب خواهند بود. در واقع براى آنان اين حالت در تدبير امورشان به صواب و صلاح نزديك‏تر است؛ و اين وضعيت هيچ گونه مخالفتى با عقل و حكمت و مصلحت انديشى ندارد ...
ما همين نكته را در مصلحت خلق به ظهور أئمه عليهم السلام و تدبير آنان در صورت اطاعت و نصرت مردم مى‏بينيم؛ ولى هنگامى كه مردم نافرمانى كرده و به طور وسيع خون آن بزرگواران را ريختند، قضيه عوض شده و مصلحت بر اين تعلق مى‏گيرد كه امام مردم غايب و مستور باشد و اين عمل باعث ملامت و سرزنش كسى غير از خود مردم نخواهد بود، زيرا به سبب سوء كردار و رفتار و اعتقادشان مسبّب اين واقعه شدند.
شايان ذكر است كه هيچ گاه مصلحت غيبت و استتار مانع از وجوب وجود او نشده است و اين عين صلاح و صواب براى جامعه اين‏چنينى است‏.[=microsoft sans serif]»[3][=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . اصول کافی، ج2 ص 18

[=microsoft sans serif][2] . درخشان پرتوی از اصول کافی، ج6 ص 99 و 100

[=microsoft sans serif][3] . الفصول العشرة فى الغيبة، ص 114- 117

[=microsoft sans serif]

با عرض سلام. امیدوارم، پرسشهای پیاپی من باعث خستگی شما نشود. هدفم درک بهتر قضیه است.

صدیق;424841 نوشت:
[=microsoft sans serif]
باسلام

اولا:
لازمه لطف خداوند این است که مسیر را به ما نشان دهد که نشان داده است. ولی از سوی دیگر، یکی از سنتهای لایتغیر الهی این است که تمام امور را از راه و مسیر طبیعی خودش دنبال میکند تا به اختیار بندگان لطمه وارد نشود و هر کسی کاری کرد، مستند به اختیار خودش باشد تا مواخذه اش درست باشد.
بنابراین خداوند متعال راه رابه ما نشان داده است. انچه سعادت بندگان به ان بستگی تام و ذاتی دارد، اصول عقائد است که هر کسی باید به ان قطع داشته باشد و صرف تقلید در انها کفایت نمیکند. این امور هم توسط عقل بشر قابل رسیدن است و هم روایات متواتر انها را بیان کرده است. بنابراین راه اصلی و شاهراه سعادت را خداوندنشان داده است. این امور عبارتند از اصل وجود خدا، اصل معاد، اصل نبوت، اصل امامت و اصل عدل
اصول اخلاقی را نیز خداوند متعال به عقل انسانها افاضه کرده است و هر انسانی باعقل عملی و وجدان خود، حسن و قبح اصول اخلاقی را میفهمد. هر انسانی میفهد که ظلم خوب نیست و دروغ و خیانت و دزدی زشت است و ...
اما فروع عقائدی دین همانند جهاد و روزه و نماز و ... نیز توسط گرچه از دسترس عقل بشر خارج است ولی توسط طروایات متواتر و قران کریم برای بشر بیان شده است.
بنابراین تا اینجا، عدم دسترسی به معصوم و قول او ما را به خطا نمیکشاند.
تنها در دو قسمت این مسأله و اشکال میتواند وجود داشته باشد:
احکام فرعی فقهی و مسائل جزیی اعتقادی( همانند جزئیات افرینش و جزئیات زندگی برزخی و ...)
در این دو دسته گرچه روایات متواتر کم داریم و عقل نیز از درک انها ناتوان است، ولی باز هم ایرادی ندارد.
زیرا این موارد، دخالت ذاتی در رسیدن انسان به سعادت ندارد.
این امور، که جزئیات برنامه خداوند برای رسیدن به سعادت است، ذاتا اقتضای سعادتمندی بشر را ندارد و اگر برفرض خداوند به جای این جزیئات، امور دیگری را قرار میداد، هیچ اشکالی نداشت. مثلا اگر در شک بین رکعت دوم و سوم در نماز چهار رکعتی، فرض کنید که حکم واقعی خداوند نیز این باشد که بنا را بر تعداد بیشتر بگذاریم، و نماز را ادامه دهیم و .. . حال اگر خداوند به جای این حکم، می فرمود در این فرض، بنا را بر اقل بگذارید و دو رکعت دیگر بخوانید، چه اشکالی پیش می آمد.
اما در دسته اول اینطور نیست. در اصول عقائد، اگر کسی به خداوند متعال ایمان نداشته باشد و معرفتش به او کم باشد، به همان اندازه از رسیدن به کمال و سعادت دور میماند. یا اگر کسی به خدا و معاد و عدل ونبوت ایمان داشته باشد ولی در موردامامت بلنگد، قطعا از رسیدن به درصدی از کمال و سعادت باز میماند. جایگزینی نیز برای او وجود ندارد.

کارشناس گرامی ، برای مثال آیا بحث عصمت یا رویت خدا در قیامت، مسئله ای جزئی است؟ وقتی ما برای رسیدن به باور خود باید برخی از متواترات را تفسیر کنیم، و این تفسیر غیرمعصوم است، آیا نباید بترسیم که بر خدا دروغ بسته باشیم؟ بنده نمی خواهم شبهه ایجاد کنم تا بحث منحرف نشود، ولی وقتی ما چیزی که قرآن گناه و ظلم می نامد را تفسیر به غافل شدن از خدا و ترک اولی می کنیم، این تفسیر را آیا جز بر اساس نتایج به دست آمده از تدبرات عقل غیرمعصوم خویش به دست می آوریم؟ خب با این تفسیر نص صریح را نمی پذیریم، و برداشت خود را اقامه می کنیم. در مورد رویت خدا در قیامت نیز، گروهی لن ترانی را نفی غیرابد و گروهی الی ربّها ناظره را نگاهی با چشم باطنی می دانند. خب برداشتها با عقل غیرمعصوم است. اینجا آیا نباید توجه داشت که قرآن می فرماید: «من اظلم ممن افتری علی الله أو کذب بآیاته»

اما اگر در مورد امور فقهی اهمیتی ندارد، برای مثال چرا اینقدر بر عدم دوستی پسر و دختر پافشاری می شود، در حالی که ما برای حرام بودنش، روایت ضعیف هم نداریم؟ تنها از چیزهایی که دوستی می تواند مقدمه آنها باشد و ازدواج با زنان اهل دوستی، نهی شده است. اینجا نیز یک نگرش فقهی بر مبنای استنباط فقیه و صرفاً با برداشت غیرمعصوم خود او، همراه است. خب، آیا اینقدر راحت از کنار این مسئله می گذریم؟ خیر، بسیار هم بر سر آن جدی هستیم! آیا وجود روابط دوستانه به سعادت جامعه صدمه می زند؟ منابع دینی ما در این مورد سکوت می کنند، و آنچه که هست برداشت ماست. حال اینکه ما این برداشت غیرمعصوم را نگرش دین بدانیم صحیح است؟

صدیق;424841 نوشت:
[=microsoft sans serif]

ثانیا:
براساس جوابی که در قسمت قبل داده شد، پاسخ دوم نیز این است که وضعیتی که به عنوان راه حل جایگزین در نظر گرفته شود، خودش داخل این برنامه است.
به عبارت دیگر همانطور که در مسیر انجام فرایض مشکلاتی وجود دارد و حتی در مسائل عقلی نیز گاه شبهات و سوالاتی پیش می اید که شخص را به خطا واشتباه میاندازد،ولی این روند، خودش جزیی از برنامه الهی برای رساندن بندگان به سعادت است، این وضعیتی که پیش امده نیز خودش نقشه الهی برای رسیدن بندگان به سعادت است که در دوره غیبت نیز که معصوم در پیش چشم بندگان وجودندارد، اگر کسی بیاید و تدین خودرا حفظ کند و به دین متعبد باشد و در مورد مسائل شرعی غیر عقلی خود نیز از مسیری عبور کند که احتمال رسیدن به واقع را برایش بیشتر کند، همین باعث میشود به کمال وسعادتی دست بیابد که درحالت عادی نمیتوانست برسد.

این فرمایش شما، همان بحث لا یکلف الله نفساً الّا وسعها است، که در بحث امامت پیرامونش بحث می شود.

صدیق;424857 نوشت:
[=microsoft sans serif]

اما درمورد این سوال، هیچ ملازمه ای میان عمل به احتیاط یا اجتهاد و از بین رفتن لزوم وجودامام نیست.
توضیح اینکه:
لزوم وجود امام بر اساس فلسفه وجودی امام است که یکی از انها، مرجعیت علمی در مسائل فقهی و تفسیری و اعتقادی است.

این کار و وظیفه در عصر وجود ائمه، به خوبی انجام شده است.
در مورد مسائل اعتقادی، اصول اعتقادی به خوبی توسط ائمه به شاگردانشان بیان شده است و به انان اموخته شده است که چطور از اعتقادات خود دفاع کنندو چطور انها رااثبات کنند.
اما در مورد مسائل فقهی، نیز تمامی مسائل یا به صورت جزیی در لسان ایشان بیان شده یا به صورت قواعد کلی بیان شده است.
مثلا وقتی در یک مسئله ای جریان قاعد استصحاب پیش می آید،مجتهد براساس قاعده استصحاب که توسط ائمه به شاگردانشان بیان کرده اند، حکم میدهد و از این رهگذر جواب هزاران سوال فقهی و فرع فقهی داده میشود. یا مثلا وقتی مسیر قاعده احتیاط یا برائت یا تخییر پیش می آید همینطور. تمامی این قواعد در لسان ائمه به صورت قاعده های کلی بیان شده است و فقها هر موقع در یک مسأله فقهی با چنین وضعیت هایی روبرو شدند، حکم حالت پیش امده را بر اساس ان قاعده کلی روایی به دست میاورند.

البته این مسئله تنها فلسفه وجودی امام معصوم نیست تا گفته شود، در صورتی که جایگزینی برای ان بتواند وجود داشته باشد پس اصلا چه ضرورتی دارد امامی در کار باشد.
مهمترین فلسفه وجودی امام این است که امام به عنوان مظهر انسان کامل، رکن اصلی عالم امکان است و تمام عالم وابسته به وجود انهاست. به همین دلیل است که در روایات متواتری بیان شده که دین اسلام بر پنج پایه و ستون بیان شده است و مهمترین آنها ولایت و امامت است:«[=Traditional Arabic][=microsoft sans serif]بُنِيَ‏ الْإِسْلَامُ‏ عَلَى خَمْسَةِ أَشْيَاءَ عَلَى الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَايَةِ قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ وَ أَيُّ شَيْ‏ءٍ مِنْ ذَلِكَ أَفْضَلُ فَقَالَ الْوَلَايَةُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِن[=Traditional Arabic][=microsoft sans serif]‏»[1]
[=microsoft sans serif] انسان کامل، محور عالم است و فلسفه وجودی تمام عالم، انسان کامل است که خلیفه خداوند در روی زمین است.بر اساس روایات بیان شده که «لولا الحجه لساخت الارض». این مطلب به این معناست که پيوسته جهان بر اساس وساطت حجت انتظام خواهد يافت بر اين اساس پس از رحلت مقام رسالت بايد وصى ، واسطه فيوضات الهى در امور تكوينى و نظام جهان باشد، هم چنان كه عهده‏دار تعليم و تربيت دانشجويان مكتب قرآن خواهد بود.[2]
بنابراین همانطور که مشاهده میکنید، مسئله مرجعیت علمی تنها فلسفه وجودی امام نیست تا وقتی بر فرض خدشه ای در ان در دوره غیبت ایجاد شده باشد، بگویید پس چرا اصلا امام لزوم دارد. بلکه فوائد و حکمتهایی در وجود امام هست که حتی در فرض غیبتش نیز ان فوائد محقق است و ربطی به حضور و غیبت او ندارد.
ممکن است پرسیده شود، وقتی وجود امام لطفی از جانب خداوند است، پس چرا اصلا غیبت صورت گرفت و چه مصلحتی در ان بود و ایا در این صورت مصلحت بندگان نادیده گرفته نشده است. پاسخ این سوال را شیخ مفید به خوبی بیان کرده است:
«مصالح بندگان با اختلاف حالات آنها متغيّر مى‏شود، انسانى كه حكيم است تدبير و تربيت اولاد و دوستان و اهل و خدمت‏كاران و ... خود را به‏عهده گرفته و آنها را معرفت و آداب آموخته و وادار بر اعمالِ حسنه مى‏كند تا در ميان مردم عزيز شده و مستحقّ مدح و ثنا و تعظيم گردند. هم‏چنين چگونگى تجارت صحيح را به آنها مى‏آموزد و ...
حال اگر آنان به دستورها و اهداف تربيتى او عمل كردند آن شخص حكيم هدايت‏هايش را ادامه داده و راه صحيح را براى آنان هموار مى‏كند ... ولى اگر از دستورات او سرپيچى كرده و تحت تربيت او قرار نگرفته و راه سفاهت و ظلم و لهو و لعب را پيشه كردند، در اين هنگام آن شخص حكيم مصلحت را در قطع موقتى رحمت از آنها مى‏بيند تا به خود آمده و قدر نعمت را بدانند، و اين عمل هيچ‏گونه تناقض و تضادّى با اغراض و تدبيرهاى انسان حكيم و عاقل ندارد.
عين همين مطلب را كه در مورد انسان عاقل و حكيم ذكر كرديم، درباره خداوند عرض مى‏كنيم، به اين بيان كه خداوند متعال امر تدبير و مصلحت امّت را به عهده گرفت، آنگاه عقلشان را كامل كرد و آنان را مكلّف به انجام دادن اعمال صالح كرد تا به وسيله آن‏ به سعادت برسند.
حال اگر مردم به دستورهاى الهى از اوامر و نواهى چنگ زنند، بر خدا لازم است كه آنها را يارى كند و با اضافه‏كردن عنايت‏هايش بر بندگان، راه را بر آنها آسان‏تر نمايد. ولى در صورتى كه مخالف دستورهايش عمل كنند و مرتكب نافرمانى شوند، مصلحت بندگان تغيير مى‏كند و در نتيجه موقعيت و وضعيت نيز تغيير خواهد كرد و خداوند توفيق را از آنها سلب مى‏نمايد، و در اين هنگام آنان مستحقّ ملامت و مستوجب عقاب خواهند بود. در واقع براى آنان اين حالت در تدبير امورشان به صواب و صلاح نزديك‏تر است؛ و اين وضعيت هيچ گونه مخالفتى با عقل و حكمت و مصلحت انديشى ندارد ...
ما همين نكته را در مصلحت خلق به ظهور أئمه عليهم السلام و تدبير آنان در صورت اطاعت و نصرت مردم مى‏بينيم؛ ولى هنگامى كه مردم نافرمانى كرده و به طور وسيع خون آن بزرگواران را ريختند، قضيه عوض شده و مصلحت بر اين تعلق مى‏گيرد كه امام مردم غايب و مستور باشد و اين عمل باعث ملامت و سرزنش كسى غير از خود مردم نخواهد بود، زيرا به سبب سوء كردار و رفتار و اعتقادشان مسبّب اين واقعه شدند.
شايان ذكر است كه هيچ گاه مصلحت غيبت و استتار مانع از وجوب وجود او نشده است و اين عين صلاح و صواب براى جامعه اين‏چنينى است‏.[=microsoft sans serif]»[3][=microsoft sans serif]
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . اصول کافی، ج2 ص 18

[=microsoft sans serif][2] . درخشان پرتوی از اصول کافی، ج6 ص 99 و 100

[=microsoft sans serif][3] . الفصول العشرة فى الغيبة، ص 114- 117

[=microsoft sans serif]

گرامی، شاید فلسفه وجود با دلایل وجود فرق داشته باشد. من از دلایلی صحبت کردم که برای وجود امام بدانها اشاره می شود. موارد معقول، قاعده لطف، لزوم عدم تبعیض، آیات مربوط به نذیر و امثال آن است که همگی ارتباط بین بندگان با امام را در نظر دارند. سایر موارد مثل سورۀ قدر، بیشتر اساس تفسیری داشته، و ارتباط دادن آنها با امام کمی سخت است.

حال وقتی در شرایط غیبت، یعنی در زمان انقطاع دسترسی به امام، بتوان به سعادت رسید، این دلایل نیز زیر سؤال می روند. مسئله این بود.

[=microsoft sans serif]

tazkie;426394 نوشت:
در مورد رویت خدا در قیامت نیز، گروهی لن ترانی را نفی غیرابد و گروهی الی ربّها ناظره را نگاهی با چشم باطنی می دانند. خب برداشتها با عقل غیرمعصوم است. اینجا آیا نباید توجه داشت که قرآن می فرماید: «من اظلم ممن افتری علی الله أو کذب بآیاته»

باسلام
این مبحث چند بار تکرار شد ولی با این حال..
بحث از عصمت مسئله جزیی نیست ولی دلیل عقلی بر ان داریم. دلیل عقلی مسلم.

اما این بحث با مسئله رویت خدا قابل مقایسه نیست. بحث رویت خدا مسئله ای جزیی اعتقادی است و به اصول اعتقادی مربوط نمیشود. هرچند با مسائلی ارتباط دارد که انها با توحید در ارتباطند.

اما نکته ای که نباید غفلت شود این است که تفسیر غیر معصوم از عقل با استدلال عقلی که هر عقل سلیمی می پذیرد تفاوت دارد.

وقتی دلیل عقلی بر جسم نبودن خداوند داریم بنابراین ادله نقلی در مقابلش صرفا محتوایی ظاهری خواهد داشت نه صراحت.

از سوی دیگر در مسئله رویت خدا،علاوه بر اینکه اعتقاد به رویت، با دلیل استحاله عقلی جسم بودن و جزء داشتن خداوند ناسازگار است( با توحید نمیسازد) بعلاوه نقض از ادله نقلی نیز دارد. ایه شریفه «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار»[1] به وضوح دلالت بر این دارد که خدا را با چشم نمیتوان دید.

بعلاوه، خود ایه شریفه مورد تمسک مخالفین این نظریه نیز صراحتی ندارد زیرا رویت بر دو قسم ظاهری و باطنی است. و در لغت بر هر دو اطلاق میشود.


tazkie;426394 نوشت:
وقتی ما برای رسیدن به باور خود باید برخی از متواترات را تفسیر کنیم، و این تفسیر غیرمعصوم است، آیا نباید بترسیم که بر خدا دروغ بسته باشیم؟ بنده نمی خواهم شبهه ایجاد کنم تا بحث منحرف نشود، ولی وقتی ما چیزی که قرآن گناه و ظلم می نامد را تفسیر به غافل شدن از خدا و ترک اولی می کنیم، این تفسیر را آیا جز بر اساس نتایج به دست آمده از تدبرات عقل غیرمعصوم خویش به دست می آوریم؟ خب با این تفسیر نص صریح را نمی پذیریم، و برداشت خود را اقامه می کنیم.

درمورد مسئله عصمت نیز صراحتی بر ارتکاب گناه نداریم.

اگر نعوذ بالله در یک روایت امد که مثلا یکی از معصومین بگوید من فلان گناه را مرتکب شدم، انگاه شاید بتوان اطمینان بیشتری به مفاد ان یافت و انرا در تقابل با دلیل عقلی بر عصمت اقامه کرد.

اما تمامی ادله نقلی که برای نفی عصمت اقامه میکنند، از حد ظواهر بالاتر نمیرود. معصوم میفرماید خدایا گناهانی که باعث نزول بلا یا قطع شدن نعمت و ... میشود را ببخش. اما نمیگوید که من خودم ان گناهان را مرتکب شده ام یا اگر خودش مرتکب شده، ایا همان گناهانی مد نظرش است که در فقه و شریعت به عنوان گناه شناخته میشود یا امر دیگری مد نظر این حضرات است.

در این مسائل، تفسیر در کار نیست.

یک دلیل عقلی قطعی داریم دال برعصمت
و یک سری ادله نقلی ظاهری.

مقدم کردن دلیل قطعی بر دلیل ظنی امری عقلی و عقلایی است.

tazkie;426394 نوشت:
اما اگر در مورد امور فقهی اهمیتی ندارد، برای مثال چرا اینقدر بر عدم دوستی پسر و دختر پافشاری می شود، در حالی که ما برای حرام بودنش، روایت ضعیف هم نداریم؟ تنها از چیزهایی که دوستی می تواند مقدمه آنها باشد و ازدواج با زنان اهل دوستی، نهی شده است. اینجا نیز یک نگرش فقهی بر مبنای استنباط فقیه و صرفاً با برداشت غیرمعصوم خود او، همراه است. خب، آیا اینقدر راحت از کنار این مسئله می گذریم؟ خیر، بسیار هم بر سر آن جدی هستیم! آیا وجود روابط دوستانه به سعادت جامعه صدمه می زند؟ منابع دینی ما در این مورد سکوت می کنند، و آنچه که هست برداشت ماست. حال اینکه ما این برداشت غیرمعصوم را نگرش دین بدانیم صحیح است؟

بنده نگفتم که اصلا اهمیت ندارد، بلکه اگر دقت میکردید در همان پست گفتم بر اساس مقدماتی و ادله عقلی و نقلی که در مسئله بقای تکلیف در عصر غیبت وجوددارد، اگر هم خطایی صورت بگیرد، خطای حداقلی است و به قول شاعر

اب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید.

این رویه نیز عقلی است و هر عقل سلیمی بر ان اعتماد میکند و انرا قبول میکند.

tazkie;426394 نوشت:
این فرمایش شما، همان بحث لا یکلف الله نفساً الّا وسعها است، که در بحث امامت پیرامونش بحث می شود.

ایراد خودتان بر این تفسیر از ایه شریفه وارد است.

ایا برای اینکه این روش و التزام به این روش تکلیف مالایطاق است دلیل عقلی یا نقلی صریح دارید یا صرفا بر اساس گمان و دلبخواه خود چنین تفسیری میکنید؟
قطعا التزام به این روش، تکلیف مالایطاق نیست.

شاهدش نیز سیره مستمر علما و متدینین در طول تاریخ اسلام بوده است.

[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . سوره انعام، ایه 103

[=microsoft sans serif]

tazkie;426396 نوشت:
گرامی، شاید فلسفه وجود با دلایل وجود فرق داشته باشد. من از دلایلی صحبت کردم که برای وجود امام بدانها اشاره می شود. موارد معقول، قاعده لطف، لزوم عدم تبعیض، آیات مربوط به نذیر و امثال آن است که همگی ارتباط بین بندگان با امام را در نظر دارند. سایر موارد مثل سورۀ قدر، بیشتر اساس تفسیری داشته، و ارتباط دادن آنها با امام کمی سخت است.

حال وقتی در شرایط غیبت، یعنی در زمان انقطاع دسترسی به امام، بتوان به سعادت رسید، این دلایل نیز زیر سؤال می روند. مسئله این بود.

فکر میکنم جواب کافی به این سوال داده شده است.

با عرض سلام خدمت جناب صدیق. البته شاید باید پوزش بخواهم که بحث قدری طولانی شده است. ولی خب بحثهای بی اهمیت دیگری نیز در این سایت صفحه ها ادامه یافته اند. مثل تاپیکی که من در مورد اسناد تاریخی واقعه انشقاق قمر ایجاد کردم، و پس از گرفتن جوابم هم دیگر سؤالی نپرسیدم، ولی آن تاپیک تا 42 پست پیش رفت.

هدف من درک صحیح مسئله است و نه چیز دیگر. پس خواهشمندم بردبار باشید و با حوصله پاسخگویی فرمایید تا به نتیجه برسیم.

صدیق;433826 نوشت:
[=microsoft sans serif]

باسلام
این مبحث چند بار تکرار شد ولی با این حال..
بحث از عصمت مسئله جزیی نیست ولی دلیل عقلی بر ان داریم. دلیل عقلی مسلم.

اما این بحث با مسئله رویت خدا قابل مقایسه نیست. بحث رویت خدا مسئله ای جزیی اعتقادی است و به اصول اعتقادی مربوط نمیشود. هرچند با مسائلی ارتباط دارد که انها با توحید در ارتباطند.

اما نکته ای که نباید غفلت شود این است که تفسیر غیر معصوم از عقل با استدلال عقلی که هر عقل سلیمی می پذیرد تفاوت دارد.

وقتی دلیل عقلی بر جسم نبودن خداوند داریم بنابراین ادله نقلی در مقابلش صرفا محتوایی ظاهری خواهد داشت نه صراحت.

از سوی دیگر در مسئله رویت خدا،علاوه بر اینکه اعتقاد به رویت، با دلیل استحاله عقلی جسم بودن و جزء داشتن خداوند ناسازگار است( با توحید نمیسازد) بعلاوه نقض از ادله نقلی نیز دارد. ایه شریفه «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار»[1] به وضوح دلالت بر این دارد که خدا را با چشم نمیتوان دید.

بعلاوه، خود ایه شریفه مورد تمسک مخالفین این نظریه نیز صراحتی ندارد زیرا رویت بر دو قسم ظاهری و باطنی است. و در لغت بر هر دو اطلاق میشود.

درمورد مسئله عصمت نیز صراحتی بر ارتکاب گناه نداریم.

اگر نعوذ بالله در یک روایت امد که مثلا یکی از معصومین بگوید من فلان گناه را مرتکب شدم، انگاه شاید بتوان اطمینان بیشتری به مفاد ان یافت و انرا در تقابل با دلیل عقلی بر عصمت اقامه کرد.

اما تمامی ادله نقلی که برای نفی عصمت اقامه میکنند، از حد ظواهر بالاتر نمیرود. معصوم میفرماید خدایا گناهانی که باعث نزول بلا یا قطع شدن نعمت و ... میشود را ببخش. اما نمیگوید که من خودم ان گناهان را مرتکب شده ام یا اگر خودش مرتکب شده، ایا همان گناهانی مد نظرش است که در فقه و شریعت به عنوان گناه شناخته میشود یا امر دیگری مد نظر این حضرات است.

در این مسائل، تفسیر در کار نیست.

یک دلیل عقلی قطعی داریم دال برعصمت
و یک سری ادله نقلی ظاهری.

مقدم کردن دلیل قطعی بر دلیل ظنی امری عقلی و عقلایی است.

[=microsoft sans serif]

کارشناس گرامی، بله این مبحث چند بار تکرار شد، بنده هم هر بار عرض کردم که همین عقل مورد نظر نیز عصمت نیست. ممکن است روزی برای خدا قائل به چیزی باشد که بعدها با ظهور صدرالمتألهین، انکار گردد! در مناقشات الهیاتی متکلمین و فلاسفه و حتی بین خود فلاسفه، شما عقل کدام طرف را تعطیل می دانید؟ هر دو طرف عقل دارند، ولی عقل بشری به خطا می افتد.

از این گذشته، همان ابتدا هم فکر کنم گفتم که دلیل عقلی برای کسانی می خواهند بپذیرند عقلی است، به همین دلیل شما اشعری که قبول نکند می شود خدا را در قیامت به چشم دید نمی یابید و معتزلی و شیعه نمی یابید که چنین امری را قبول کند. مسیحی و یهودی و زرتشتی نمی یابید که عصمت را بپذیرد و شیعه هم عموماً عصمت را می پذیرد.

امّا دلایل عقلی هم که به صورت تمثیلی در امر اعتقادی بیان داشتید، جای مناقشه زیاد دارند. هم در مورد عدم رؤیت خدا و هم در مورد عصمت. دلیل عقلی عصمت چیست؟ اینکه پیامبر اگر خود بگوید و عمل نکند، مردم از او متابعت نمی کنند؟ خب خود شما دوست دارید اینرا دلیل عقلی بدانید، در بین مسیحیان و یهودیان که به صراحت کتب مقدسشان، انبیاء گناهکار بودند، مثل ما مسلمانان، افراد مذهبی طرف زنا نمی روند و افراد غیرمذهبی به چنین ورطه هایی می افتند. یک مسیحی یا یک یهودی مذهبی، نمی آید بگوید داود زنا کرد پس من هم زنا می کنم. آن فرد غیرمذهبی هم که گناه می کند، این مسئله را دستمایه قرار نمی دهد، به کل نسبت به مذهب بی توجه است. چرا؟ چون پیامبرشناسی یهودی و مسیحی با نوع اسلامی آن متفاوت است. پیامبر در آن ادیان، پیکی است از جانب خدا، و نه الگویی عملی.

امّا اشاره من به امر نقلی این بود، که مدرک نقلی متواتر، با کمال صراحت، عملی را برای دو نفر ظلم می نامد که فقط یکی از آندو معصوم است!(فتکوتا من الظالمین) بعد شما نص صریح را کنار می گذارید و تفسیر عقلی، غیرمعصوم را می پذیرید و نام این عمل را ترک اولی می گذارید بدون اینکه دقت شود که فرد غیرمعصوم(همسر آدم) با ترک اولی، ظالم نمی شود، و از این بالاتر، چگونه می شود نام این عمل را ترک اولی گذاشت، وقتی خدا گفته نخور و او می خورد، این ترک اولی نیست، عین عصیان است! حال اگر منظور قرآن، به راستی از ظلم، ظلم حقیقی باشد، باید گفت که این تفسیر دروغ بر خدا یا انکار کلام اوست، و این چیزیست که از دید قرآن بزرگترین ظلم است.

صدیق;433826 نوشت:
[=microsoft sans serif]

بنده نگفتم که اصلا اهمیت ندارد، بلکه اگر دقت میکردید در همان پست گفتم بر اساس مقدماتی و ادله عقلی و نقلی که در مسئله بقای تکلیف در عصر غیبت وجوددارد، اگر هم خطایی صورت بگیرد، خطای حداقلی است و به قول شاعر

اب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید.

این رویه نیز عقلی است و هر عقل سلیمی بر ان اعتماد میکند و انرا قبول میکند.

[=microsoft sans serif]

ما هم پیش از آن خدمت شما عرض کردیم که اگر اینگونه است و این روال با حداقل خطا، ممکن است، چرا تا قیامت همین روال نباشد؟ عرض کردم که عموم دلایل قابل قبول بحث امامت بر همین محور لزوم دریافت لطف بدون خطا هستند. به عنوان یک مثال، خدا بین بندگانش تبعیضی قائل نمی شود، پس باید اگر حجت در بین دیگران بود و به او دسترسی داشتند، برای ما هم حجت در دسترس باشد. حال این چیزی که شما می فرمایید، می شود مثال نقض برای این قاعده! یا شاید هم این قاعده مثال نقضی است برای این فرمایش شما.

صدیق;433826 نوشت:
[=microsoft sans serif]

ایراد خودتان بر این تفسیر از ایه شریفه وارد است.

ایا برای اینکه این روش و التزام به این روش تکلیف مالایطاق است دلیل عقلی یا نقلی صریح دارید یا صرفا بر اساس گمان و دلبخواه خود چنین تفسیری میکنید؟
قطعا التزام به این روش، تکلیف مالایطاق نیست.

شاهدش نیز سیره مستمر علما و متدینین در طول تاریخ اسلام بوده است.

از شما بعید است که چنین فرمایشی کنید. لابد در پست بعد هم می خواهید بگویید غیرمعصوم انگاشتن بر استدلالات خود من هم وارد است. بله! وارد است!

ببینید، عقل برخی چیزها را با قطعیت می پذیرد، مثل اصل وجود خدا. طبق همین امور قطعی هم نمی شود از خدا انتظار داشت که بیشتر از عقل ما از ما انتظار داشته باشد. ولی همین عقل به هر حال خود را خطاپذیر می انگارد. اشتباه می کند و گریزی از این نیست. حال اگر عقل غیرمعصوم بخواهد نص صریح که معصوم انگاشته است را تفسیر کند، آیا می شود به آن اعتماد کرد؟ چیزی که خدا می گوید ظلم را می شود ترک اولی خواند؟

از اینها که بگذریم، بنده چیزی را تفسیر نکردم، شما متوجه عرض من نشدید.

tazkie;420626 نوشت:
چگونه می توان به استنباطات افراد غیرمعصوم اعتماد کرد؟(حتی اگر نگرش غیرمعصوم به اجماع هم برسد)

سلام بر شما
اگه منظورتون اینه که استنباط مسیر قابل اعتمادی برای رسیدن به واقع نیست ( چه مستقیم و چه غیر مستقیم )
بفرمایید چه راه قابل اعتمادی هست ؟
یا علی

[=microsoft sans serif]باسلام

tazkie;434293 نوشت:
برای خدا قائل به چیزی باشد که بعدها با ظهور صدرالمتألهین، انکار گردد! در مناقشات الهیاتی متکلمین و فلاسفه و حتی بین خود فلاسفه، شما عقل کدام طرف را تعطیل می دانید؟ هر دو طرف عقل دارند، ولی عقل بشری به خطا می افتد

اولا: این مسأله ایرادی است که از سوی منکران اعتبار ادراکات عقلی مطرح کرده اند که گرچه به صورت جزیی درست است اما به صورت کلی اگر کسی بخواهد به ان ملتزم باشد، قضیه ای خود متناقض و دارای تناقض درونی است. زیرا اعتبار این قضیه و صدق ان وابسته به قبول برخی مقدمات عقلی از جمله اعتبار شکل اول و بداهت وعقلی بودن نتیجه ان است که خود اذعان و اعترافی است به قبول حجیت عقل ولو به صورت فی الجمله.

ثانیا: هر کس ادعایی دارد باید با دلیل اثبات کند و اگر دلیل عقلی بود، تا زمانی قبول میشود که مقدمات ان مورد قبول باشد. البته میزان اعتبار نتیجه، وابسته به میزان اعتبار مقدمات است. مباحثی نیز که از سوی متکلمان و فلاسفه مطرح میشود، بالاخره دلیلی مطرح میشود که میتوان در مورد ان قضاوت کرد. و شما نمیتوانید اعتبار عقل در قضاوت میان قضایای عقلی را انکار کنید.

tazkie;434293 نوشت:
از این گذشته، همان ابتدا هم فکر کنم گفتم که دلیل عقلی برای کسانی می خواهند بپذیرند عقلی است، به همین دلیل شما اشعری که قبول نکند می شود خدا را در قیامت به چشم دید نمی یابید و معتزلی و شیعه نمی یابید که چنین امری را قبول کند. مسیحی و یهودی و زرتشتی نمی یابید که عصمت را بپذیرد و شیعه هم عموماً عصمت را می پذیرد.

در این مسأله نیز ما به دلیل انان می نگریم، اشعری دلیل عقلی بر این مسأله ندارد و تنها به ظواهر ادله نقلی تمسک میکند درحالیکه ان ظواهر هم از بین خود ادله نقلی متعارض داردو هم در تناقض با عقل و دلیل عقلی است.

tazkie;434293 نوشت:
امّا اشاره من به امر نقلی این بود، که مدرک نقلی متواتر، با کمال صراحت، عملی را برای دو نفر ظلم می نامد که فقط یکی از آندو معصوم است!(فتکوتا من الظالمین) بعد شما نص صریح را کنار می گذارید و تفسیر عقلی، غیرمعصوم را می پذیرید و نام این عمل را ترک اولی می گذارید بدون اینکه دقت شود که فرد غیرمعصوم(همسر آدم) با ترک اولی، ظالم نمی شود، و از این بالاتر، چگونه می شود نام این عمل را ترک اولی گذاشت، وقتی خدا گفته نخور و او می خورد، این ترک اولی نیست، عین عصیان است! حال اگر منظور قرآن، به راستی از ظلم، ظلم حقیقی باشد، باید گفت که این تفسیر دروغ بر خدا یا انکار کلام اوست، و این چیزیست که از دید قرآن بزرگترین ظلم است.

اما این بخش نیز منافاتی با عرایض بنده ندارد.
ظلم امری ذو مراتب است. فرض کنید، پدر خانواده به فرزندانش دستور میدهد که کاری را انجام ندهند. پس از مدتی می بیند که برخی از انان ان کار را انجام داده اند و برخی دیگر در قبال کار انان سکوت کرده اند. در اینجا پدر همه را توبیخ میکند. این توبیخ پدر برای فرزندان خطا کار به واسطه این است که نافرمانی کرده اند و برای دیگر فرزندان نیز به خاطر این است که در مقابل انان سکوت کرده اند.

در مورد بحث ما نیز چنین وضعیتی صورت گرفته است. خداوند متعال به صورت ارشادی به انان فرمود نخور، اما انان از ان خوردند. امر ارشادی الزام اور نیست و تنها ارشاد و راهنمایی است. بنابراین گناهی مرتکب نشده اند.اين مساله و اين توجيه، امری اجتهادی و استنباطی نیست تا گفته شود خطاپذیر است. بلکه روایت و ادله نقلی نیز دارد. در تفسیر نور الثقلین، روایتی از وجود نازنین امام رضا علیه السلام نقل شده که حضرت فرمودند این کار انان گناه نبوده است.[1]

tazkie;434293 نوشت:
ما هم پیش از آن خدمت شما عرض کردیم که اگر اینگونه است و این روال با حداقل خطا، ممکن است، چرا تا قیامت همین روال نباشد؟ عرض کردم که عموم دلایل قابل قبول بحث امامت بر همین محور لزوم دریافت لطف بدون خطا هستند. به عنوان یک مثال، خدا بین بندگانش تبعیضی قائل نمی شود، پس باید اگر حجت در بین دیگران بود و به او دسترسی داشتند، برای ما هم حجت در دسترس باشد. حال این چیزی که شما می فرمایید، می شود مثال نقض برای این قاعده! یا شاید هم این قاعده مثال نقضی است برای این فرمایش شما.

به خاطر اینکه شرایط اضطراری با غیر اضطراری تفاوت داردو هر کدام مقتضی کارهایی است که در دیگری نیست.
دراین بحث ما، در حالت اضطرار عدم دسترسی به معصوم ما موظفیم بر اساس اصول و قواعد منضبط در فقه و اعتقادات، صاحب نظر شویم یا اطمینان بیابیم و اجتهاد کنیم ولی وقتی خود معصوم تشریف اورد، وظیفه به تناسب ان تفاوت میکند.

tazkie;434293 نوشت:
عقل برخی چیزها را با قطعیت می پذیرد، مثل اصل وجود خدا.

اگر به این صورت افراطی به ادعاها و استنباطهای عقلی مشکوک هستید، چرا اصلا استدلال عقلی میکنید؟
شما چه بخواهید و چه نخواهید از ادله عقلی و راه عقلی مدعای خود را اثبات میکنید. بنابراین به اعتبار ان اعتراف دارید.
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . نور الثقین، ج1 ص 60

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]باسلام خدمت تمامی دوستان
با وجود اینکه مباحث انتهایی این تاپیک تکرار مکررات و نزاع بی ثمر بود و با وجود جمع بندی این تاپیک، به درخواست دوستان باز هم تاپیک باز میشود که احیانا اگر سوالی مرتبط به موضوع هست طرح نمایند. البته درخواست اکیدی که از دوستان دارم این است که اگر بیان جدیدی از شبهه دارند مطرح نمایند تا بحثها تکراری وخسته کننده نشود و قابل استفاده برای بنده و شما و خوانندگان محترم باشد.

با سلام و تشکر از بازگشایی تاپیک. در حقیقت حس می کنم که قدری با بی حوصلگی با پرسشهای من برخورد می شود، در حالی که در تایپیکهای مشابه این سایت بحثهای طولانی زیادی را می بینم که به درد دنیا و آخرت کسی نمی خورند و کارشناسان هم با حوصله در بحث پیش می روند. حال جای تعجب است که چرا در جایی که بحثی به این اهمیت مطرح می شود، اینگونه به قضیه نگاه می شود.

امّا من تکرار مکرراتی نمی بینم، برخی مباحث پاسخ درخوری دریافت نکردند و مورد واکاوی قرار گرفتند، این به معنای تکرار مکررات نیست. ضمن اینکه من فکر می کنم طرفین بحث درک صحیحی از نگرش یکدیگر ندارند، و برای مثال، خود من عقل را رد نمی کنم، بلکه یافته های غیرقطعی عقل غیرمعصوم را دارای خطر اشتباه می دانم که امری بدیهی است. از سوی دیگر،اگر بخواهیم بگوییم که خدا به همین وضع راضی است، توجیه مسئله با بحث لطف و عدم تبعیض کمی دشوار می گردد که خب خود شما فکر می کنید پاسخ قضیه را داده اید، ولی خب اگر شما دارید پاسخ من را می دهید و در حال مناظره نیستید، اقناع عطش ذهنی پرسشگر مهمتر ارائه پاسخی است که از دید شما منطقی و مورد پذیرش منطقیون است.

عقل را هم رد نمی کنم که در ادامه توضیح می دهم.

خدمتتان عرض کرده بودیم که عدم قطعیت نگرش بشر نسبت به خدا، که ناشی از عدم دسترسی به اوست، باعث می شود که نگرشهای مختلفی در مورد خدا باشد، برخی به مرور زمان انکار و برخی دائماً در وضعیت مناقشه باقی می مانند. فرموده اید:

صدیق;437128 نوشت:

اولا: این مسأله ایرادی است که از سوی منکران اعتبار ادراکات عقلی مطرح کرده اند که گرچه به صورت جزیی درست است اما به صورت کلی اگر کسی بخواهد به ان ملتزم باشد، قضیه ای خود متناقض و دارای تناقض درونی است. زیرا اعتبار این قضیه و صدق ان وابسته به قبول برخی مقدمات عقلی از جمله اعتبار شکل اول و بداهت وعقلی بودن نتیجه ان است که خود اذعان و اعترافی است به قبول حجیت عقل ولو به صورت فی الجمله.
ثانیا: هر کس ادعایی دارد باید با دلیل اثبات کند و اگر دلیل عقلی بود، تا زمانی قبول میشود که مقدمات ان مورد قبول باشد. البته میزان اعتبار نتیجه، وابسته به میزان اعتبار مقدمات است. مباحثی نیز که از سوی متکلمان و فلاسفه مطرح میشود، بالاخره دلیلی مطرح میشود که میتوان در مورد ان قضاوت کرد. و شما نمیتوانید اعتبار عقل در قضاوت میان قضایای عقلی را انکار کنید.

اولاً بنده منکر اعتبار ادراکات عقلی نیستم، و بهتر است به هم برچسب نزنیم. اما این عدم عصمت، و نه عدم اعتبار، هر چند به صورت جزئی باشد، ولی به هر حال در شناخت خدا و اثبات بسیاری از عقاید و تفسیر بسیاری از آیات، موجود است. تفسیری را ارائه می دهد که "قطعی" نیست، آیا شما می فرمایید قطعی است؟ بله برخی امور با قطعیت ثابت می شوند، ولی برخی امور از جمله بسیاری از تفسیرها و استنباطها، قطعی نیستند و عقل به دلیل عدم دسترسی به منشاء نمی تواند پاسخ قطعی بدهد.

ثانیاً در این مورد هم عرض کردیم که در بسیاری از این موارد، عقل هیچگونه دسترسی به خدا ندارد و برداشتهای عقلانی که از عقلی غیرمعصوم برمی خیزند، همواره با این مشکل روبرو هستند. عقل به طور مشابه، دسترسی به تمام انسانها و به عنوان مثال بررسی اثر عصمت انبیاء بر آنها در مباحث عقلی را ندارد. گاهی بحث ما، بحث بر سر محسوسات و امور قابل محاسبه است و مقدماتی ثابت و مشخص داریم، ولی خب در مباحث الهیاتی این مشکل را داریم که آیا برداشت عقل ما از آیات وضو صحیح است؟ آیا برداشت عقلی ما از آیه اولو الامر صحیح است؟ آیا برداشت ما از عبارت "فتکونا من الظالمین" صحیح است؟ آیا وقتی نص صریح آیه ای را کنار می گذاریم و برداشتی دور از ذهن(ولی غیرمحال) را بر می گزینیم، کار درستی کرده ایم؟ خب خدمت شما عرض می کنم، که عقل سلیم، فقط یک راه منطقی در پیش رو دارد: ارتباط با خدا یا حجتش، و پرسیدن از او.
شما بهتر از من می دانید که بسیاری از احکام ما از روایات صحیح، اسنتباط می شوند، آیا برداشت ما از آیات و روایات، منظور قطعی خدا و معصوم است؟ اجماعی که بر اساس تفسیر غیرقطعی از چند روایت، مثل مثالی که عرض کردم، باشد، آیا برداشت صحیح عقلی است؟ و از آن بدتر اینکه بسیاری از همین روایات صحیح نیز، قطعیت کافی نداشته، حتی وقتی برخی روایات صحیح به دلیل تناقض با متواترات، کنار گذاشته می شوند، مشخص می گردد که صحت سند، قطعیتی را به بار نمی آورد. مسئله اینجاست.

اینجا بحث، مطمئنترین راه را مطرح می فرمایید. بنده از شما می پرسم، آیا مطمئنترین راه، راه صحیح است؟ ببینید کسی نمی خواهد به احکام عمل نکند، ولی من می خواهم بدانم آیا نجات با این راه حتمی است؟ اینجا می رسیم به گره قضیه.

گره:

آنگونه که ما آموخته ایم، دلیل اصلی وجود امام زمان همین عدم قطعیت عقل است در شناخت خدا، آخرت و راه نجات. در واقع من حرف اشتباهی نمی زنم و تشیع هم این حرف را قبول دارد و می پذیرد که عقل بشر دسترسی به خدا و مراحل پس از مرگ و وسایل نجات در آن، نداشته و در اینگونه امور محتاج یاری خداست. پس راه حل اندیشه شیعی برای این مشکل حجت خداست.

از سوی دیگر، ما عدم حضور این حجت الهی را می بینیم. چرا این حجت راه را روشن نمی کند؟ پاسخ این است که مشکل از ماست. بسیار خب، می پرسیم آیا ما از قوم نوح و عاد و ثمود و ایکه بدتر هستیم؟ حجت خدا تا آستانه ی عداب الهی، یعنی تا زمان قطع امید کامل از نجاتشان، در بین آنها حضور داشت. از این گذشته، حجت برای راهنمایی است، مسئله لزوم حضور امام به مانند کعبه، در بحث حکومت است و نه در بحث هدایت. می پرسم خدا که این همه پیامبر و حجج فرستاد، چرا حجتش را به داد ما نمی رساند؟

حال شما بحث مطمئنترین راه را مطرح می کنید. مسئله پیچیده تر می شود، اگر قرار بود که به مطمئنترین راه عمل شود، در واقع نیازی به حضور دائمی حجت زنده در بین ما نبود، بلکه خدا باید هر وقت این مطمئنترین راه، منحرف می شد، حجتی را می فرستاد و مسئله را حل می کرد و این در تناقض با حضور به امام زمان است.

اینجاست که بحث در هم گره می خورد و شما حس می کنید پاسخی منطقی داده اید و من حس می کنم بی پاسخ مانده ام.

گره اینجاست ولی به سایر اموری که فرمودید نیز پاسخ می دهم:

صدیق;437128 نوشت:

ظلم امری ذو مراتب است. فرض کنید، پدر خانواده به فرزندانش دستور میدهد که کاری را انجام ندهند. پس از مدتی می بیند که برخی از انان ان کار را انجام داده اند و برخی دیگر در قبال کار انان سکوت کرده اند. در اینجا پدر همه را توبیخ میکند. این توبیخ پدر برای فرزندان خطا کار به واسطه این است که نافرمانی کرده اند و برای دیگر فرزندان نیز به خاطر این است که در مقابل انان سکوت کرده اند.

در مورد بحث ما نیز چنین وضعیتی صورت گرفته است. خداوند متعال به صورت ارشادی به انان فرمود نخور، اما انان از ان خوردند. امر ارشادی الزام اور نیست و تنها ارشاد و راهنمایی است. بنابراین گناهی مرتکب نشده اند.اين مساله و اين توجيه، امری اجتهادی و استنباطی نیست تا گفته شود خطاپذیر است. بلکه روایت و ادله نقلی نیز دارد. در تفسیر نور الثقلین، روایتی از وجود نازنین امام رضا علیه السلام نقل شده که حضرت فرمودند این کار انان گناه نبوده است.[1]

کارشناس گرامی، یعنی می فرمایید خدا گفت «نخورید در غیر این صورت از ظالمین می شوید» ولی این جمله ارشادی بود؟ پس منظور این بوده که اثر خوردن میوه، در شما میل به ظلم ایجاد می کند و نه اینکه خوردن از آن ظلم است. البته اثبات اعتبار و سندیت نقل قولتان از امام رضا به عهدۀ خودتان است. ولی باز هم شما دارید نص متواتر را در جهت برداشتی عقلی که نقلی غیرمتواتر تأییدش کرده است، تفسیر می کنید. حال ما نیاز به حجت خدا خواهیم داشت تا بدانیم که آیا نص صریح صحیح است یا تفسیری که می کنیم.

در مورد برهان عدم تبعیض در اثبات امام زمان، فرمودید:

صدیق;437128 نوشت:
به خاطر اینکه شرایط اضطراری با غیر اضطراری تفاوت داردو هر کدام مقتضی کارهایی است که در دیگری نیست.
دراین بحث ما، در حالت اضطرار عدم دسترسی به معصوم ما موظفیم بر اساس اصول و قواعد منضبط در فقه و اعتقادات، صاحب نظر شویم یا اطمینان بیابیم و اجتهاد کنیم ولی وقتی خود معصوم تشریف اورد، وظیفه به تناسب ان تفاوت میکند.

پس برهان عدم تبعیض را در تمام شرایط جاری نمی دانید. در واقع شما شرایط را به دو دسته اضطراری که بدون امام زمان هم می شود پیش رفت و شرایط غیراضطراری که امام زمان حضور دارد، تقسیم می کنید و این برهان عملاً رد می شود. همین اتفاق نیز برای برهان لطف در اثبات امام زمان می افتد.آیا شما برهانی عقلی را می شناسید که بتواند در عین کنار آمدن با این تئوری اضطرار، وجود نازنین امام زمان را نیز اثبات کند؟

صدیق;437128 نوشت:

اگر به این صورت افراطی به ادعاها و استنباطهای عقلی مشکوک هستید، چرا اصلا استدلال عقلی میکنید؟
شما چه بخواهید و چه نخواهید از ادله عقلی و راه عقلی مدعای خود را اثبات میکنید. بنابراین به اعتبار ان اعتراف دارید.

فرمایش شما خیلی راحت با یک مثال زیر سؤال می رود: فرض کنیم کسی بگوید انسان جسمی ضعیف دارد و قدرت انجام بسیاری از کارها را ندارد. بعد شما به او بگویید اگر به این صورت افراطی به توان بدن مشکوک هستید، چرا اصلاً از بدنتان کار می کشید؟

مشکل اینجاست که شما نمی خواهید به حرف من در این زمینه پاسخ بدهید، شما می خواهید به حرف منکرین عقلانیت پاسخ بدهید! این می شود که هم شما تکرار مکررات دریافت می کنید و هم من جوابم را نمی گیرم. بنده عرض کردم که عقل چگونه به اطمینان می رسد که وقتی چند برداشت مختلف می شود از یک آیه کرد، برداشت خودش صحیح است و نظر خدا هم همین بوده است؟ و همان بحثهای بالا که تکرار نمی کنم.

امیدوارم اینبار با تفاهم بیشتری صحبت کنیم.

محی الدین;434304 نوشت:
سلام بر شما
اگه منظورتون اینه که استنباط مسیر قابل اعتمادی برای رسیدن به واقع نیست ( چه مستقیم و چه غیر مستقیم )
بفرمایید چه راه قابل اعتمادی هست ؟
یا علی

سلام
بنده سوال بالا را از خانم تزکیه مجددا می پرسم
مطمئنا پاسخ ایشان مبنای خوبی برای ادامه بحث است
یا علیم

باسلام

tazkie;440615 نوشت:
عدم قطعیت نگرش بشر نسبت به خدا، که ناشی از عدم دسترسی به اوست، باعث می شود که نگرشهای مختلفی در مورد خدا باشد، برخی به مرور زمان انکار و برخی دائماً در وضعیت مناقشه باقی می مانند

بنده بسیار سعی کردم که پاسخ شما را بدهم و اینکه می فرمایید با بی حوصلگی نظر لطف شماست.
اما در همین ابتدا، شما می فرمایید که چون دسترسی به خدا نداریم نگرش ما به عنوان بشر به خدا نگرشی غیر قطعی است، از شما می پرسم،
دسترسی به خدا داشتن یعنی چه؟
یعنی یا باید ما مانند خدا مجرد شویم البته تجرد تام
یا باید خدا همانند ما مادی شود.
هر دو قطعا باطل است.
ما انسانها در قفس مادیات گرفتاریم و در برزخ و قیامت هم که به نوعی تجرد می رسیم، تجردمان ناقص است نه تام واصولا دسترسی به او نمیتوانیم به این معنا بیابیم.
خدا هم که نمیتواند مادی شود و گرنه خدا نیست.
پس اگر مرادتان از دسترسی، دسترسی بدون واسطه است که اصلا امکان ندارد.
اگر امر دیگری است، یا باید از عقل باشد یا نقل.
هر دوی اینها به نظر شما حجیت ندارند.
بنابراین اصلا به نظر شما اصلا ما نمیتوانیم از خدا معرفتی داشته باشیم.
بحثی که شما مطرح کردید، یک بحث معرفت شناسی و شناخت دایره و حیطه معرفت و شناخت بشر است.
که چه چیزهایی را میتواند بشناسد و
چه ابزارهایی برای شناخت دارد.
در ان بحثها مطرح میشود که کدام ابزار قابل اعتماد است و میتوان به مفاد و مودای ان اعتماد نمود و میزان کشش ان ابزارها چقدر است.

tazkie;440615 نوشت:
اولاً بنده منکر اعتبار ادراکات عقلی نیستم، و بهتر است به هم برچسب نزنیم.

اگر دقت کنید بنده نگفتم شما منکر اعتبار ادراکات عقلی هستید عرض شد که این افراد نیز در این زمینه نظری مشابه نظر شما دارند.
به هرحال، نتیجه بحث شما همین است.

tazkie;440615 نوشت:
ثانیاً در این مورد هم عرض کردیم که در بسیاری از این موارد، عقل هیچگونه دسترسی به خدا ندارد و برداشتهای عقلانی که از عقلی غیرمعصوم برمی خیزند، همواره با این مشکل روبرو هستند. عقل به طور مشابه، دسترسی به تمام انسانها و به عنوان مثال بررسی اثر عصمت انبیاء بر آنها در مباحث عقلی را ندارد. گاهی بحث ما، بحث بر سر محسوسات و امور قابل محاسبه است و مقدماتی ثابت و مشخص داریم، ولی خب در مباحث الهیاتی این مشکل را داریم که آیا برداشت عقل ما از آیات وضو صحیح است؟ آیا برداشت عقلی ما از آیه اولو الامر صحیح است؟ آیا برداشت ما از عبارت "فتکونا من الظالمین" صحیح است؟ آیا وقتی نص صریح آیه ای را کنار می گذاریم و برداشتی دور از ذهن(ولی غیرمحال) را بر می گزینیم، کار درستی کرده ایم؟ خب خدمت شما عرض می کنم، که عقل سلیم، فقط یک راه منطقی در پیش رو دارد: ارتباط با خدا یا حجتش، و پرسیدن از او.

برفرض ایراد شما در مورد استنباطهای عقلی و نقلی صحیح باشد،
بنابراین برای فهم دین(اصول و فروع) تنها یک راه میماند و ان هم این استکه مستقیما از خود معصوم کلامی را بشنویم نه با واسطه
خب، شما از کجا فهمیدید که کلام معصوم حجت است، از کجا مطمئن میشوید که نتیجه کلام او باعث شناسایی حقیقی دین است؟
اگر به پشتوانه نقل است که مستلزم تسلسل است و
اگر به پشتوانه دلیل عقلی است و ان ادله عقلی حجت است، چرا انها حجت باشند و این موارد حجت نباشند؟

tazkie;440615 نوشت:
اینجا بحث، مطمئنترین راه را مطرح می فرمایید. بنده از شما می پرسم، آیا مطمئنترین راه، راه صحیح است؟ ببینید کسی نمی خواهد به احکام عمل نکند، ولی من می خواهم بدانم آیا نجات با این راه حتمی است؟ اینجا می رسیم به گره قضیه.

شما بفرمایید راه صحیح چیست؟
ببینید، شما صبح از خواب بیدار میشوید.
به خیابان میروید.
ماشینها و انسانها و سایر اشیاء را می بینید.
اما از کجا میدنید که اینها خواب و خیال نیست؟
از کجا مطمئن هستید که اینها همان چیزهایی است که واقعا هستند؟
از کجا مطمئن میشوید که کسانی که با انها فامیل و دوست هستید، همان دوستان و فامیل دیروزی شما هستند و در تشخیص انها اشتباه نکرده اید؟
این سوالها و صدها سوال مشابه این، باعث میشود که ما به این شک و شبهه های افراطی و شکاکیت مریض گونه توجه نکنیم.
در مسأله دین و شناخت ان نیز دقیقا همین روی میدهد.
در انجا نیز ایرادها و شکهای معرفت شناختی افراطی زیادی وجود دارد.
از خود معصوم هم که بشنوید، از کجا که درست شنیده باشید؟
از کجا که شما معصوم را اشتباه نگرفته باشید؟
از کجا میدانید که معصوم درست به شما مطلب حق را رسانده است؟
از کجا میدانید که معصوم این مطلب را از روی تقیه گفته یا واقعا همین تکلیف شماست ؟
می بینید که در این بحث نیز صدها و سوال و شک افراطی وجود دارد که تنها افراد مریض گرفتار ان میشوند.

tazkie;440615 نوشت:
آنگونه که ما آموخته ایم، دلیل اصلی وجود امام زمان همین عدم قطعیت عقل است در شناخت خدا، آخرت و راه نجات. در واقع من حرف اشتباهی نمی زنم و تشیع هم این حرف را قبول دارد و می پذیرد که عقل بشر دسترسی به خدا و مراحل پس از مرگ و وسایل نجات در آن، نداشته و در اینگونه امور محتاج یاری خداست. پس راه حل اندیشه شیعی برای این مشکل حجت خداست.

درست است که عقل ادمی از شناخت جزئیات دین ناتوان است
اما این مسأله به معنای این نیست که هیچ حکم عقلی و استنباط عقلی حجت نیست.
بلکه به این معناست که در درک و شناخت جزئیات احکام و عقائد ناتوان است.
استنباط عقلی نیز اگر بر اساس اصول و روش درست باشد درست است و حجت
اصولا اصل اثبات خدا و نبوت و امامت و سایر اصول دین و مذهب از این راه ممکن است.

tazkie;440615 نوشت:
حجت خدا تا آستانه ی عداب الهی، یعنی تا زمان قطع امید کامل از نجاتشان، در بین آنها حضور داشت. از این گذشته، حجت برای راهنمایی است، مسئله لزوم حضور امام به مانند کعبه، در بحث حکومت است و نه در بحث هدایت. می پرسم خدا که این همه پیامبر و حجج فرستاد، چرا حجتش را به داد ما نمی رساند؟

قیاس این دو زمان با هم درست نیست
در ان زمان، حجت الهی و پیام الهی برای مردم روشن نبود و در تمام زمین نهایتا به تعداد انگشتان دست ایمان اورده بودند و ان هم افراد عامی که توان هدایت دیگران را نداشتند.
ولی در زمان ما، پیام الهی برای همگان بیان شده و اگر هم روایات ناصحیح وجود دارد، راه تشخیص روایت صحیح از نادرست نیز بیان شده.

tazkie;440615 نوشت:
نص متواتر را در جهت برداشتی عقلی که نقلی غیرمتواتر تأییدش کرده است، تفسیر می کنید. حال ما نیاز به حجت خدا خواهیم داشت تا بدانیم که آیا نص صریح صحیح است یا تفسیری که می کنیم.

مشکل اینجاست که برای فهم یک مطلب از یک دلیل نقلی، باید سه امر مشخص شود
سند، دلالت و جهت صدور
در ادله روایت، باید این سه جهت قطعی باشد.
اما در ایات قران کریم، از ان جهت که تقیه در کار نیست و سند ان نیز قطعی است، تنها باید از جهت دلالی مشخص شود
بنابراین، تواتر نقل در ایات قران کریم تنها جنبه سندی ان را درست میکند نه جنبه دلالی ان را.
دلالت ایات قران کریم نیز باید مورد بحث و تدقیق قرار گیرد.
برخی از ایات صریح هستد و برخی ظاهر.
اما در مقابل این دلیل نقلی، یک دلیل نقلی دیگر و یک دلیل عقلی نیز هست.
حال ایا میتوان گفت که صراحت دارد و نص است.

tazkie;440615 نوشت:
برهان عدم تبعیض

برهان عدم تبعیض یعنی چه؟
اگر مرادتان این است که در تمام شرایط باید خداوند به یک صورت عمل بکند، این مدعایی است بدون دلیل.

tazkie;440615 نوشت:
برهانی عقلی را می شناسید که بتواند در عین کنار آمدن با این تئوری اضطرار، وجود نازنین امام زمان را نیز اثبات کند؟

برهان عقلی به اندازه مودای موضوع خود و دلیلی که ارائه میکند، مدعایش را اثبات میکند.
مثلا برهان عقلی قدرت مطلق خداوند همه نوع قدرت حتی قدرت بر انجام امور محال را اثبات نمیکند بلکه چیزهایی را متعلق قدرت میداند و اثبات میکند که قابلیت تعلق داشته باشد.

tazkie;440615 نوشت:
فرض کنیم کسی بگوید انسان جسمی ضعیف دارد و قدرت انجام بسیاری از کارها را ندارد. بعد شما به او بگویید اگر به این صورت افراطی به توان بدن مشکوک هستید، چرا اصلاً از بدنتان کار می کشید؟

بنده چنین قیاسی کردم؟
شما دارید از قیاس عقلی استفاده میکنید برای انکار توان عقل برای فهم وشناخت امور دینی.
توجه دارید که این امور، اموری نیست که از تیررس عقل خارج باشد.
امور کلی است که در توان فهم و شناخت عقل است.
حالا شما از یک طرف معتقدید که ادراک عقل صحیح و حجت است
اما وقتی بحث به اصول کلی عقلانی در مورد دین می رسد، انرا از توان عقل خارج میدانید.

با سلام. برای جمع و جور شدن بحث، عرض می کنم:

1.بنده هرگز توان عقل را انکار نکردم. منظور من از عدم عصمت عقل و قابل عتماد نبودن، در امور استنباطی بود و نه امور برهانی. در امور برهانی می توان برهان را بررسی کرد و سنجید و خدا هم بیش از آنچه به ما داده از ما انتظار ندارد. بحث من بر سر اموری بود که عقل خودش به تفسیر می پردازد و آنچه به حقیقت نزدیکتر می یابد را می پذیرد و نه چیزی که عین حقیقت است. از ابتدا هم عرض کردم که مثالش تحریم دوستی پسر و دختر است، که فقها، بر اساس آیات و روایاتی به این مسئله می پردازند که هیچ صراحت خاصی بر حرام بودن صرف دوستی ندارند و حکم تنها بر اساس برداشت است و بر هیچ برهانی تکیه ندارد. به طور مشابه نیز، در برخی موارد اعتقادی، مسئله بیشتر به تفسیر متون دینی مربوطه بستگی دارد که به میزان کافی مثال زدم. لذا تمثیلها و پاسخهای نقضی شما اساساً به مسئله ی من ربطی ندارد.

2.منظورم از دسترسی به خدا این مسائل نبود، منظورم این بود که نمی توانیم از خدا بپرسیم که مثلاً دوستی دختر و پسر چه حکمی دارد و جواب بگیریم، یا استنباط خود را به حضرتش ارائه کنیم و نگرشش را بپرسیم، تا بعد بدانیم آیا استنباطمان صحیح است یا خیر.

3.در پاسخ به عرض من که گفتم: «

حجت خدا تا آستانه ی عداب الهی، یعنی تا زمان قطع امید کامل از نجاتشان، در بین آنها حضور داشت. از این گذشته، حجت برای راهنمایی است، مسئله لزوم حضور امام به مانند کعبه، در بحث حکومت است و نه در بحث هدایت. می پرسم خدا که این همه پیامبر و حجج فرستاد، چرا حجتش را به داد ما نمی رساند؟
»

فرمودید:«

قیاس این دو زمان با هم درست نیست
در ان زمان، حجت الهی و پیام الهی برای مردم روشن نبود و در تمام زمین نهایتا به تعداد انگشتان دست ایمان اورده بودند و ان هم افراد عامی که توان هدایت دیگران را نداشتند.
ولی در زمان ما، پیام الهی برای همگان بیان شده و اگر هم روایات ناصحیح وجود دارد، راه تشخیص روایت صحیح از نادرست نیز بیان شده.
»

اولاً این شما هستید که فکر می کنید که امروز حجت الهی و پیام الهی برای مردم روشن است! زنی آمریکایی که همین چند سال پیش مسلمان شده بود، می گفت من نام اسلام را برای بار اوّل در ماجرای 11 سپتامبر شنیدم و در آن زمان گمان بردم که اسلام نام یک کشور است! پیام الهی در این عصر ارتباطات، هنوز به گوش میلیونها نفر نرسیده، چه رسد به قرنها زندگی بشریت در قرون وسطی و رنسانس و پس از آن که پیام اسلام نمی توانست به ژاپن و انگلستان و استرالیا و قاره های آمریکا و چنوب آفریقا برسد.

ثانیاً اگر استدلال شما را قبول کنیم که باید بپذیریم که دیگر به حجت زندۀ خدا که مردم به او دسترسی داشته باشند، نیازی نیست و وجود امام زمان نفی می شود!

4.می فرمایید برهان عدم تبعیض چیست؟ این برهان را بنده در کتابی به نام وجود امام زمان در پرتو عقل، دیدم، که به طور خلاصه می گوید خدا در ارائه فیض نباید تبعیض کند، آنهم وقتی وضع ما بدتر از ثمود و ایکه و عاد نیست و آنها حجتی زنده در بین داشتند و اینکه ما نداشته باشیم، نشانگر تبعیض است.

5.می فرمایید: «

برهان عقلی به اندازه مودای موضوع خود و دلیلی که ارائه میکند، مدعایش را اثبات میکند.
» بسیار خب. شما یک برهان عقلی ارائه بفرمایید که هم با تئوری استنباطی شما سازگار باشد و هم وجود امام زمان را ثابت نماید.

با تشکر

[=microsoft sans serif]باسلام

tazkie;447338 نوشت:
بنده هرگز توان عقل را انکار نکردم. منظور من از عدم عصمت عقل و قابل عتماد نبودن، در امور استنباطی بود و نه امور برهانی.

همین تفکیک میان این دو دسته از استنباطهای عقل اشکال کلام شماست.
امور برهانی نیز از استنباطهای عقل است و عقل ادمی از طریق یک سری مبادی و امور یقینی، امور نظری خود را می چیند.
حتی در امور برهانی که از مقدمات یقینی بهره می برد، در غیر از اولیات، اعتبار سایر ضروریات که به عنوان بدیهیات ثانویه است نیز محتاج به قیاس است و اگر این قیاس مخفی نباشد اعتبار انها نیز زیر سوال است.

tazkie;447338 نوشت:
یا استنباط خود را به حضرتش ارائه کنیم و نگرشش را بپرسیم، تا بعد بدانیم آیا استنباطمان صحیح است یا خیر.

مراد از حضرتش، پیامبر و ائمه است؟
اگر مراد شما این بزرگواران و پیشوایان دینی است، اشکالی ندارد ولی این به معنای این نیست که به خدا ارائه کرده ایم و از خدا پرسیده ایم.
زیرا تازه سوال از این میشود که اعتبار سخنان این بزرگواران از کجاست و حجیت کلام انها و ارتباط ایشان با وحی را ابتدا باید اثبات کنیم.
می بینید؟ در همین موارد نیز محتاج به استنباط عقلی هستیم.

tazkie;447338 نوشت:
اولاً این شما هستید که فکر می کنید که امروز حجت الهی و پیام الهی برای مردم روشن است! زنی آمریکایی که همین چند سال پیش مسلمان شده بود، می گفت من نام اسلام را برای بار اوّل در ماجرای 11 سپتامبر شنیدم و در آن زمان گمان بردم که اسلام نام یک کشور است! پیام الهی در این عصر ارتباطات، هنوز به گوش میلیونها نفر نرسیده، چه رسد به قرنها زندگی بشریت در قرون وسطی و رنسانس و پس از آن که پیام اسلام نمی توانست به ژاپن و انگلستان و استرالیا و قاره های آمریکا و چنوب آفریقا برسد.

هیچ منافاتی با عرض بنده ندارد.
اینکه چند نفر یا هزاران نفر چنین ادعایی بکنند برفرض صحت، هنوز در مقابل افراد حاضر حداقلی هستند.
بنده این مطلب را که پیام الهی باید به همگان به صورت حداکثری برسد را بر اساس دلیل عقلی حکمت گفتم.
این دلیل عقلی همانند دلیل عقلی بر اثبات اصول دین ما حجت است.
اما شما اگر دلیلی دارید که این پیام به صورت حداکثری به بندگان نرسیده است باید برای مدعای خود دلیلی عقلی یا نقلی معتبر بیاورید.

tazkie;447338 نوشت:
ثانیاً اگر استدلال شما را قبول کنیم که باید بپذیریم که دیگر به حجت زندۀ خدا که مردم به او دسترسی داشته باشند، نیازی نیست و وجود امام زمان نفی می شود!

یعنی چه؟
اولا: مگر حجت خدا فقط برای بیان احکام شرعی و عقائد است؟
کارکردهای مهم دیگر حجت خدا و امام زمان موید کلام بنده است.

ثانیا: اگر هم بیان شده،در دایره احکام ادعایی نداریم که به احکام واقعی قطعا رسیده باشیم، بلکه نهایتا اینها احکام ظاهری هستند که احتمال اصابه به واقع را دارند ولی چون در حالت ضرورت است حجیت دارد.
امام زمان مواردی که به واقع نرسیده را در زمان خود بیان میکنند.

tazkie;447338 نوشت:
» بسیار خب. شما یک برهان عقلی ارائه بفرمایید که هم با تئوری استنباطی شما سازگار باشد و هم وجود امام زمان را ثابت نماید.

این بحث خروج از موضوع تاپیک است. اگر در تاپیکهای دیگر نیست حتما برای ان تاپیک مستقلی طرح کنید.

باتشکر

[=microsoft sans serif]استنباط فقهی و اعتقادی غیر معصوم
پرسش: یکی از نقدهای وارد بر اهل کتاب و از بقیه ی آنها پیشرفته تر، مسیحیت، وارد است، این است که استنباطات آنها در مورد عقیده و احکام از سوی غیرمعصوم صورت می گیرد. برای مثال در مسیحیت،شورایی از بزرگترین علمای دین جمع می شوند، و نظر می دهند که عقیده این است و هر کس جز این بگوید، ملعون است، که این نقد بر فرقه های غیرکاتولیک مسیحیت، وارد است(کاتولیکها پاپ را عقلاً مصون از راهنمایی اشتباه می دانند، زیرا نمی شود منبع هدایت، راه را اشتباه نشان بدهد- البته این زیاد معقول نیست، زیرا پاپ بی خطا را، کاردینالهای خطادار انتخاب می کنند و کلیسای کاتولیک معاهده ای با خدا ندارد که هر کس که کاردینالها انتخابش کردند، نتواند راه اشتباهی را نشان بدهد!)

امّا مسئله ای که هست، اینکه در اسلام نیز، بسیاری از آنچه ما امروز داریم، استنباط است. وارد جزئیات نمی شوم، ولی به طور خلاصه گاهی ما هم به نفع عقیده ای آیه داریم و هم بر علیه آن، و تفسیر ماست که یک آیه را به نفع آیه دیگر توجیه می کند. اینجاست که مناقشه ایجاد می شود و در حوزۀ الهیات، گروهی نظری پیدا می کند و گروهی نظری دیگر. پس ما هم در حوزه عقیده و فقه، با مسائلی مهم سر و کار داریم، که منابع معصوم(قرآن و چهارده معصوم) یا در مورد آن سخنی ندارند یا سخنی تفسیرشدنی دارند و ما تفسیرش می کنیم.
بنابراین سوال مهمی که ایجاد میشود این است که چگونه می توان به استنباطات افراد غیرمعصوم اعتماد کرد؟ حتی اگر نگرش غیرمعصوم به اجماع هم برسد.

پاسخ:
استنباط احکام فقهی بنابر نظر شیعیان، متوقف است بر چندمنبع: قران مجید، روایات، اجماع و عقل.[1] یعنی بر اساس دیدگاه اصولی شیعیان که از ائمه فراگرفته اند، کسی حق ندارد حکمی از احکام شریعت را بیان کند مگر اینکه دلیلی از کتاب وسنت برای آن داشته باشد.
از آخر شروع میکنیم. عقل به تنهایی توان درک هیچ حکم شرعی را ندارد.[2] عقل تنها در غیر مستقلات عقلی و ملازمات عقلی، به کمک مجتهد میآید و به کمک مقدمه ای که از شرع گرفته و یک مقدمه کلی عقلی، حکمی رااثبات میکند. مثلا وقتی ما از راه شرع فهمیدیم که وضو، مقدمه ای برای نماز است. حکم عقلی میگوید، هر چیزی که برای رسیدن به امر لازم و واجب مقدمه قرار بگیرد، خود آن چیز هم واجب میشود. بنابراین، همینکه مقدمه و وسیله بودن یک چیز برای انجام یک عمل عبادی واجب را اثبات کردیم، کافی است که بگوییم آن چیز واجب است. البته همین هم در اصول بحث میشود که ایا مقدمه واجب واجب هست یا نه و همینطور مسائل دیگر که تفصیل انها دراینجا مد نظر نیست.[3]
بخش دیگر از کمک عقل در درک احکام، مستقلات عقلی است که مربوط به احکام مشهور و آراء محموده است مثلا وقتی ما فهمیدیم یک کاری یا عملی واقعا ظلم است( نه اینکه احساس و عواطف ما میگوید) عقل به ما میگوید ظلم قبیح است وچون خداوند کار قبیح نمیکند و حکم قبیح صادر نمیکند، پس حکم خدا مشخص میشود.[4]
اجماع نیز به خودی خود، مدرک مستقلی برای درک یک حکم نیست و همانطور که علمای اصول بحث کرده اند، تنها اجماعی حجیت دارد و میتواند ما را به حکم خدا برساند که مطمئن شویم، نظر معصوم نیز داخل در میان افراد اجماع کننده هست یا اینکه پشتوانه اجماع علما و فقها یک حدیث معتبر یا آیه قران کریم باشد که در ان صورت، در حقیقت مدرک ومنبع حکم شرعی، نظر معصوم یا همان ایه است نه اجماع علما.[5]
بنابراین ، تنها دو منبع معتبر در دین اسلام داریم. و عقل و اجماع، در حقیقت منبع احکام نیست بلکه طریق رسیدن و شناخت احکام است نه منبع مستقلی برای احکام.[6] همانطورکه رسول گرامی اسلام(ص) بارها فرمودند که از میان امت میروند اما دو چیز گرانبها در میان مسلمانان باقی میگذارند. کتاب خدا و اهل بیت ایشان که هیچ گاه از هم جدا نمیشوند وهمیشه بر مدار حق و صداقت میچرخند.[7]
قران کریم که از نظر سندی مشکلی ندارد و تنها از نظر دلالت، برخی از آیات آن واضح نیست که نیاز به تفسیر دارد.[8] و مفسر ان ایات یا ایات دیگر قران کریم است یا روایاتی که هم از نظر سندی مشکلی نداشته باشد و هم از نظر دلالی واضح باشد.
سنت معصومین نیز یکی از منابع و مدارک احکام نزد شیعیان است که عبارت است قول، فعل و تقریر معصوم. بر این اساس ، هر انچه در روایات به عنوان یکی از این سه امر اثبات شود، به عنوان منبع احکام مطرح میشود و مجتهد میتواند از آنها حکم شرعی را استخراج کند.[9]
تا اینجا منابع احکام مشخص شد، اما اجتهاد که عبارت است از استناط احکام جزیی از مدارک و منابعش فرایند پیچیده و سختی دارد که محتاج به شناخت چند علم و تبحر در آنهاست.
اول: مجتهد باید با ادبیات عرب و زبان عربی اشنایی کافی داشته باشد تا بتواند از منابع نقلی و کتاب وسنت احکام خود را استخراج کند.
دوم: باید به علم رجال و درایه آشنایی داشته باشد تا بتواند روایات صحیح را از روایات ناصحیح و غیر معتبر شناسایی کند.
سوم: باید با تفسیر قران کریم و مباحث مرتبط با شأن نزول اشنا باشد تا بتواند از قران کریم و ایات شریف ان استفاده کند.
چهارم: باید با نحوه فهم دلالت ایات و روایات اشنا باشد تا بتواند دلالت ایات وروایات معتبر را به خوبی بفهمد.
پنجم: باید قدرت درک برخی مباحث عقلی و فلسفی را داشته باشد تا در مبحث ملازمات و اصول عملیه عقلی از آن استفاده کند.
البته اینها تنها برخی از علوم مورد نیاز برای یک اجتهاد خوب و تخصصی است.
اما آیا تمام احکامی که انسان به آن نیاز دارد، در کتاب و سنت معتبر معصومین وجوددارد؟
قطعا پاسخ ما منفی است. مشخص است که برخی مسائل در زمان معصومین اصلا مطرح نبوده تا حکم ان بیان شده باشد.
چه باید کرد، بر اساس اصلی که شیعه دارد هر حکمی باید به یکی از منابع بالا مستند باشد، بنابراین علمی به نام اصول فقه قرار داده شد تا بر اساس ان این مشکل برطرف شود. بر این اساس، ادله احکام به دو بخش اجتهاد و فقاهتی تقسیم شد. در یک قسم از اماره ها و ادله ظاهری بحث میشود و در دیگری از اصولی عملی درمواقع نداشتن دلیل ظاهری و اماره ظاهری بر اساس ان حکمی فهمیده میشود.
اماره ها که همان ظواهر قران و سنت معصوم است، که تکلیفش مشخص است و یا کلام خداوند است یا کلام معصوم و فعلا بحثی در ان نیست.
اصول عملیه نیز همانند یک دلیل کلی ویک قاعده در استنباط احکام به کمک مجتهد میآید. مثلا با کم اصل استصحاب، هر موقع موقعیتی پیش امد که حالت سابق یقینی داشت وحالت بعدی ان شک ایجاد شد که حالت سابق از بین رفته یا نه، حکم میشود که از نظر شرعی از بین نرفته است. مثلا اگر شخصی در ظهر وضو گرفته و الان شک میکند که وضویش باقی است یا باطل شده، اگر یقین به باطل شدنش نداشته باشد، حکم میکند که وضویش باقی است.
البته این موارد نیز به پشتوانه سنت معصومین یا دلیل عقلی معتبر است وگرنه حکم بی دلیل و بی حجت میشد. مثلا خود استصحاب یا برائت یا احتیاط یا تخییر شرعی مستند به روایاتی است که اعتبار انها را اثبات میکند.
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1]. ر.ک ، اصول فقه، ج2 باب اول تا باب چهارم

[=microsoft sans serif][2] . اصول فقه، ج2 ص 106

[=microsoft sans serif][3] . اصول فقه، ج1 ص 182

[=microsoft sans serif][4] . اصول فقه، ج1 ص 206

[=microsoft sans serif][5] . اصول فقه، مظفر، ج21 ص 96 و 97

[=microsoft sans serif][6] . کنز الفوائد، ص 186

[=microsoft sans serif][7] . وسائل الشیعه، ج27 ص 33و مسند احمد - ج 3 - ص 14

[=microsoft sans serif][8] . اصول فقه، ج2 ص 46

[=microsoft sans serif][9] . اصول فقه، ج2 ص 53

[=microsoft sans serif]تا به اینجا، خلاصه ای بسیار فشرده از روند اجتهاد بیان شد، حال میرسیم به اصل سوال شما.
چند مطلب نباید با هم خلط شود.
اول اینکه: همانطور که بیان شد، هر حکمی که یک مجتهد بیان میکند، زمانی حجیت دارد که بر اساس یکی از منابع احکام باشد. یا به صورت جزیی و مشخصا حکم همان بیان شده باشد یا به صورت کلی باشد.
دوم اینکه: مجتهد تنها به دنبال این است که حکم ظاهری را به دست بیاورد و در وهله اول برای عمل خودش و در وهله بعد برای کسانی که میخواهند از او تقلید کنند بیان کند. هیچ کس ادعا ندارد که قطعا به حکم واقعی رسیده است. تنها کسی میتواند چنین ادعایی را داشته باشد که خود معصوم باشد و به علم غیب دسترسی داشته باشد.
سوم اینکه: اگر در فرایند استنباط قصدمان این استکه حداقل به حکم ظاهری برسیم، اما این مطلب هیچ ایرادی ندارد. زیرا از یک سو ماچاره ای نداریم که احکام خود را از خداوند متعال دریافت کنیم چون خودمان قادر به فهم انها نیستیم. از سوی دیگر، دسترسی یقینی و قطعی به معصوم نداریم. حال با این وجود، چه باید کرد؟ بنشینیم ودست روی دست بگذاریم و هیچ حکمی را قبول نکنیم. قطعا این خلاف احتیاط است. سه راه داریم. یا خودمان درس بخوانیم و جتهاد کنیم. یا از یک مجتهد تقلید کنیم یا در بین کلمات فقها و مجتهدین ، به آن حکمی که موافق با احتیاط است عمل کنیم تا احتمال بیشتری داشته باشد به حکم واقعی که در لوح محفوظ قرار دارد رسیده باشیم.
بنابراین، به عبارت دیگر، یک بار به این صورت نگاه میشود که با قبول مبانی دین اسلام، این نحوه عملکرد در رسیدن به بخشی از دین(احکام شرعی) با وجود احتمال خطا و اشتباه در رسیدن به آن، چه توجیهی دارد.
یک بار به این صورت که نه اصلا فرض میکنیم که ما هیچ یک از مبانی دین اسلام را قبول نداریم( یعنی انها اصول قبول شده در بحث نیست)حال چه توجیهی برای این کار دارید.
اگر نگاه شما درون دینی است وسوال شما با فرض قبول مبانی دین اسلام است، باید عرض کنم:
درست میفرمایید، در مواردی که حکم جزیی یک مسأله دقیقا در روایات بیان نشده است، استنباط مجتهد، مصون از خطا نیست.
اما ما هستیم و نیازمندی به احکام شرعی به عنوان یک بخش از نقشه راهی که خداوند برای سعادت در اختیار ما قرار داده است.
ما هستیم و عدم دسترسی به معصوم تا دقیقا به آن نقشه دست بیابیم و مطمئن باشیم حکمی که او بیان میکند، دقیقا همان حکم واقعی است که خداوند در لوح محفوظ قرار داده.
وقتی با این مشکل روبرو هستیم، چه باید بکنیم. مثلا فرض کنید، شخصی دچار یک بیماری شده که هیچ یک از پزشکان حاذق یک منطقه نتوانسته اند انرا تشخیص و مطابق ان داروی لازم را به او بدهند. هرچند میدانیم پزشکی هست که توان شناسایی این بیماری را دارد و درمان انرا بلد هست ولی آن پزشک در یک منطقه غیر قابل دسترسی قرار دارد که به هیچ وجه نمیتوان سراغ او رفت. حال وضعیت این بیمار، مشابه وضعیت ما مسلمانان است که نیاز به نقشه راه داریم ولی از دسترسی به کسی که دقیقا ان نقشه را میداند عاجزیم.
چند راه بیشتر پیش روی نداریم:
یا اصلا کاری به این نقشه راه نداشته باشیم. راه اول که خودش خلاف احتیاط و خلف فرض ماست که نیاز به برنامه داریم.
یا احتیاط کرده و راه احتیاط را در پیش بگیریم و نظر هر کدام از مراجع که به احتیاط نزدکتر است عمل کنیم.
یا خودمان علوم مورد نیاز اجتهاد و استنباط را فرا گرفته و اجتهاد کنیم
یا به حکم ظاهری که مجتهد دیگری به دست می آورد اعتماد کنیم.
هر سه راه باز است.
راه احتیاط که خب بهترین راه است اما چون سخت است، به کسی تکلیف نکرده اند حتما این راه انتخاب کند.
اما اکتقا به حکم ظاهری چه از راه استنباط خود یا تقلید از شخص دیگر، نیز برای ما کفایت میکند ولی توجه به اینکه مهم است که علما فرموده اند در میان علما و مجتهدان، باید سراغ کسی برویم که عالم تر از بقیه و خداترس تر از بقیه باشد. این وجوب و لزوم به این دلیل است که احتمال خطا را کمتر کنیم و احتمال رسیدن به حکم واقعی بیشتر باشد.
در این مواردگرچه احتمال خطا منتفی نمیشود، ولی بر اساس اینکه خود روایات و عقل به ما حکم کرده و مجوز داده که در این موارد که دسترسی به حکم واقعی و معصوم ممکن نیست، سراغ این راه ها برویم.
بنابراین ، با توجه به اینکه این راه حل به علت مشکلی است که ما به ان گرفتار شده ایم و خود خداوند و معصومین این را به ما اجازه داده اند، اشکالی ندارد. هرچند احتمال خطا در ان منتفی نیست، ولی به این علت که همین درصد رسیدن به حکم واقعی را معصومین به منزله واقع و حجت دانسته اند، برای ما کافی است.

[=microsoft sans serif]اما اگر نگاه شما برون دینی است، سوال شما فراتر از سوال از یک مسئله جزئی و راه رسیدن به حکم فقهی توسط شخص غیر معصوم است و دایره بحث به اثبات مبانی دین اسلام میکشد.
وجود خدا اثبات شود؛
حکمت و عدالت خدا اثبات شود؛
هدف دار بودن خلقت اثبات شود؛
ضرورت وجود ادیان، ارسال پیامبران و انزال کتابهای اسمانی اثبات شود، ضرورتی که به واسطه انتخاب خود خدا بوده است؛
ارسال پیامبر اسلام اثبات شود؛
قران به عنوان معجزه جاوید پیامبر از سوی خداوند اثبات شود؛
ضرورت وجود امامان اثبات شود؛
حجیت کلام امامان اثبات شود؛
جاودانی بودن دین اسلام تا روز قیامت اثبات شود؛
حجیت ظواهر ایات و روایات اثبات شود؛
راویان مورد اعتماد از غیر قابل اعتماد شناخته شوند؛
راه دست یابی به ظهورات فهمیده شود؛
قواعد استنباط شناخته شود؛
و...
دراین سوالی که شما مطرح کردید، به نظر میرسد بین این دو نگاه خلط شده است. از یک طرف شما از حجیت این احکامی که ازراه استنباط شخص غیر معصوم به ان رسیده شده سوال میشود و از طرف دیگر این رویکرد با رویکرد مسیحیت مقایسه میشود.
اول باید این بحث مشخص شود واز هم جدا شود.
بعد باید سراغ سوال اول رفت و تکلیف این مسئله را روشن کرد که با وجود احتمال خطا در اجتهاد فقها، چرا به ان تمسک میشود.
بعد به سراغ این رفت که ایا این کار همان کار مسیحیان نیست و اگر هست، ایا صرف مشابهت موجب سرایت بدی و خوبی میشود یا نه؟ و ایا علت بطلان رویکرد مسیحیت این است که این طور عمل کرده اند یا مشکل چیز دیگری است؟

ممکن است به نظر برسد، لازمه لطف خدا و هدف از آمدن انبیاء، همین بوده است که مکلّف به تکلیف خود واقف گردد و برخلاف لطف خداست که بنده سر در گم بماند. پس نمی توان انتظار داشت خدا ما را سردرگم بگذارد، حتی اگر نقص از خود ما باشد و معصوم را با سوءعمل خویش رانده باشیم. بنابراین، اگر قاعده لطف برای اثبات امامت کافی است و دلیلی عقلی است، بنابراین تمسک به نظر مجتهد غیر معصوم فایده ندارد و اگر نظر غیر معصوم در دروه غیبت حجیت دارد، بنابراین مهمترین دلیل بر اثبات ضرورت وجود امام معصوم زیر سوال میرود.
پاسخ این سوال این است که گرچه لازمه لطف خدا وهدف از امدن انبیاء این است که مکلف به تکلیف خود واقف گردد، ولی از کجا معلوم که با عمل کردن بر اساس این سیره، ما به تکلیف خود نرسیم. ایا دلیل قطعی داریم که اگر به احتیاط عمل کنیم یا تقلید یا اجتهاد کنیم، قطعا به تکلیف خود دست نمی یابیم.
در مباحثی علم اجمالی، بیان شده که اگر به یک چیزی علم اجمالی داریم، مخالفت قطعیه حرام است و موافقت قطعی تکلیف مالایطاق است و موافقت و مخالفت احتمالی مجزی است. یعنی مثلاوقتی شما میدانید که در میان 10 ظرف غذایی که به رنگ طلایی است، یکی از انها از طلای خالص است. از طرف دیگر میدانید که وظیفه داریم با ظرف از طلا غذا نخوریم. حال در چه صورتی مطمئن میشویم که از ظرف غذا خورده ایم؟در صورتی که از تمام 10 ظرف غذا بخوریم، اما اگر از 9 ظرف غذا استفاده بکنیم و یکی را کنار بگذاریم، مخالفت قطعی با این حکم نکرده ایم و نه عقلای عالم ما را تخطئه میکنند نه خداوند ما را عذاب. بر اساس حساب احتمالات، هر چه از ظرفهای کمتری استفاده کنیم، احتمال اینکه با ان دستور مخالفت شده باشد و ظرف مورد استفاده همان ظرف طلا باشد، کمتر میشود.
در این مبحث نیز دقیقا همین اتفاق می افتد.
ما میدانیم که تکلیفی را داریم، ولی از شناخت دقیق و قطعی ان عاجزیم؛
دلیل عاجز شدن برای ما مهم نیست، هرچه باشد؛
حال ما هستیم و لزوم عمل کردن به تکلیفی که از هر راهی وارد شویم، باز احتمال داردکه به تکلیف واقعی نرسیده باشیم، حلا تکلیف چیست؟ به راهی عمل میکنیم که حداقل احتمال رسیدن به واقع را داشته باشد، اما همانطور که احتمال دارد به خطا برویم، احتمال این را هم دارد که به واقع برسیم. یعنی همانطور که هیچ مجتهدی ادعا نمیکند که حکم او همان واقع است، ولی هیچ کس نیز نمیگوید که حکمش قطعا با حکم واقعی تفاوت دارد. زیرا علمای شیعه نه قائل به تصویب هستند و نه قائل به طریق محض و مطلق بودن امارات و ادله.[1] بنابراین شاید موافق با واقع باشد. از کجا میدانید؟ پس وقتی حکمت خدا را قبول داریم میتوانیم بگوییم که بر اساس حکمتش نمیگذارد حکم واقعی در میان اقوال علما نباشد. یعنی به صورتی حکم واقعی را در میان اقوال قرار میدهد تا حکم واقعی مهجور نباشد.
شاید بگویید که برفرض این حرف درست باشد و برخی به واقع برسند، در مواردی که اقوال متضاد وجود دارد و در یک مسأله خاص هر یک از مجتهدین به یک نظری رسیده باشند، تکلیف چیست؟ در ان صورت حکمت خداوند چه میشود و تکلیف به کمال و سعادت رساندن کسانی که به قول این افراد عمل کرده و به واقع نرسیده اند چیست؟
در این مورد پاسخی که خود علمای علم اصول مطرح کرده اند این است که درست است که براساس حکمت خداوند، تمامی احکامی که در لوح محفوظ بیان شده است، بر اساس مصالح و مفاسد است، اما مصالح و مفاسدی که در احکام هست، گاه بر دو نوع است. گاه متعلق خود ان دستور مصلحت یا مفسده دارد و بر اساس ان خداوند چنین دستوری میدهد و گاه خود ان متعلق مصلح و مفسده ندارد بلکه صرف عمل به دستور خداوند است که مصلحت دارد. مثلا وقتی خداوند دستور به خواندن نماز میدهد، به این علت است که خود نماز برای سعادت و کمال انسان مفید است و خودش مصلحت دارد ولی مثلا شاید بتوان گفت وقتی به حضرت ابراهیم ع دستور میدهد که پسرش راسر ببرد، شاید سربریدن اسماعیل فی نفسه هیچ مصلحتی نداشته باشد ولی وقتی ابراهیم ع به این دستور عمل میکند، خود این عمل کردن برای او و اسماعیل فایده داردو باعث سربلندی ان دو در امتحان الهی و رسیدن به مدارج بالاتر کمال میشود.
در پیروی از احکامی که در اثر استنباط به دست امده نیز دقیقا همین مصلحت نوع دوم قابل جریان است.یعنی با توجه به اینکه برخی نظرات به واقع نخواهد رسید( چون واقع یکی بیشتر نیست پس غیر از یک قول، مابقی اقوال به ان نرسیده است)، خود این سلوک و عملکردن به حکمی که از این راه به دست امده مصلحت دارد که مصلحت سلوکیه نامیده میشود. البته مصلحت داشتن ان نیز صرفا به این دلیل است که اجتهاد یااحتیاط توسط خود ائمه مجاز شمرده شده است.[2]
بنابراین نتیجه ای که از این بحث گرفته میشود این است که:
اولا: همانطور که نمیتوان یقین داشت که این حکم ظاهری، مطابق با حکم واقعی است، از طرف دیگر نمیتوان یقینا گفت که این حکم قطعا مخالف با واقع است و شاید به واقع رسیده باشیم. در صورتی لطف و حکمت خداوند نقض میشود که به واقع نرسیم.
ثانیا: حکمت خداوند این است که ما در اثر عمل کردن به یک سری دستورات به کمال برسیم تا سعادتمند شویم، حال این امر میتواند در اثر دست یافتن به حکم واقعی در نفس الامر باشد، یا در اثر عمل کردن به روشی باشد که خودش بیان کرده(استنباط احکام)
ثالثا: همانطور که میدانید تمام احکام در زمان رسول الله بیان نشده است و یکی از وظایف ائمه اطهار، بیان احکام مورد نیاز جامعه است که به هرعلت در زمان حضرت پیامبر ص بیان نشده است. اما ایا تمام مردم به ائمه دسترسی داشتند تا بیایند و سوالهای خود را بپرسند؟ ایا در خفقان عصر امام سجاد و امام کاظم و امام جواد تاامام زمان و با وجود جاعلین که بودند، مردم مطمئن بودند که حکمی که میشنوند همان حکم واقعی است؟ مگر هر کسی میتوانست هر موقع میخواهد پیش امام بیاید و حکم شرعی خود را بپرسد؟
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] . اصول فقه، ج2 ص 37

[=microsoft sans serif][2] . همان

موضوع قفل شده است