جمع بندی ازدواج با فردی پایین تر از سطح خودم؛ پشیمانی افسرده ام کرده؛ چه کنم؟

تب‌های اولیه

111 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

فیزیکدان;636447 نوشت:
محبوبه خانم محبوبه جان
دیگه کم کم دارم به فضل و کمالاتت شک میکنم ها! عزیز دلم اینجا که جای مشاوره گرفتن تخصصی (با توجه به مشکل مهمی که داری) نیست. این جا هرکسی یه حرفی میزنه حالا درست یا غلط ( البته به استثنای کارشناس محترم). شما اگه میخوای این مشکل بزرگ ( افسردگی درمان نشده+وضعیت خانوادگی خود و همسر+وضعیت خود همسر) رو حل کنی باید خیلی بیشتر و البته به روش درستی مایه بذاری. من که گفتم برو سراغ روانشناس های گردن کلفت و مجرب. اونم نه یکی دو جلسه بلکه چندین جلسه. حدودا سه ماه فقط طول میکشه که افسردگی شما درمان بشه ( تازه اگه خیلی حاد نباشه).اینجا و این تبادل اطلاعات غیر کارشناسانه ( چون خودت مستقیما میای نظر میگی میگم وگرنه اگه خودت رو مستقیم و به این شدت درگیر نظرات نمی کردی مهم نبود) فقط برای شما ناراحتی بیشتر رو بهمراه داره.
اینو کسی بهت میگه که خودش خیلی مدت درگیر این چیزا بوده ها.

سلام فیزیکدان عزیزم. حق داری بهم شک کنی. من به یه سری دلایلی نمی تونم برم پیش مشاور.
دقیق میدونم که نیاز به یک مشاوره ی خیلی خوب و مذهبی دارم. ولی در این شهری که ما هستیم نمی توانم. گاو پیشانی سفید هستم. شهر کوچک و من هم استاد دانشگاه دولتی. و خیلی ها حداقل یکی از اعضای خانواده شان دانشجوی من بوده اند. پیش هیچ مشاوری نمی توانم سفره دلم را باز کنم چون در شهرهای کوچک شدیدا دوست دارند قصه زندگی دیگران را برای هم تعریف کنند. خصوصا اگر طرف هم قدری شناخته شده باشد. دلم نمیخواهد حدیثم سفره محفل ها بشه.
شهر دیگری که میتونم برم 2 ساعت با اینجا فاصله داره. یعنی سفر برون شهری اش 2 ساعته. حداقل یک ساعت هم سفر درون شهری بایست حساب کنم. یعنی رفت و برگشتم 6 ساعت حداقل طول میکشه.
راستش هم وقتش رو ندارم. هم جلسات مشاوره که یکی دو جلسه نیست. منم با این سیستم تدریسم فقط 5 شنبه ها رو میتونم چنین سفری رو بکنم. شاید آخرش مجبور بشم این کار رو بکنم. ولی فعلا نمی خوام شوهرم متوجه بشه که مشکلی هست. میخوام ببینم خودم با همفکری شما دوستان خوب میتونم به جایی برسم یا نه؟
راستش الان خیلی بهتر از وقتی هستم که اولین پستها را گذاشتم. آن موقع
خیلی به هم ریخته بودم. الان حس میکنم تسلط بیشتری روی شرایط دارم. و ان شاء الله میتونم کم کم به یه نتیجه ای برسم.
سخنرانی های خوب در زمینه خانواده رو گوش میدم و از هر کدوم یه نکته ای رو می فهمم. اشتباهات ریز خودم در زندگی رو. و سعی میکنم اصلاح کنم.
یکی از اشتباهاتم اینه که من بایست تکیه کردن به شوهرم رو بیشتر نشون بدم.
و اینقدر به نظر مستقل و محکم و .. نیام. در صورتی که واقعا دارم زیر فشار له میشم.
این تکیه کردن بیشتر باعث میشه شوهرم کم کم یاد بگیره تکیه گاه بشه.
همین چند روز پیش سعی کردم مبلغی از حقوقم را پس انداز کنم برای آینده زندگی مان و اینطور کم کم نقش مادی خودم را در زندگی کم رنگ تر کنم. و دیشب یک طرح پس انداز رو به شوهرم گفتم و گفتم من میخوام ماهیانه این مبلغ از حقوقم رو پس انداز کنم. با این شرایط ما خنده داره. ولی من هدف اصلی ام این بود که بیشتر به خودش بیاد.
حالا ببینم نتیجه اش چی میشه..

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
اگه بگم دیشب اصلا نخوابیدم و تمام مدت حرف های شما دوستان و یکی از کاربرای سایت توی ذهنم رژه میرفت و کم مونده بود تمام افکارم رو به تاراج ببره
الان بهتون میگم چطور

زمانی بود که دختران درس نمی خوندن
توی خونه بودن و خیلی راحت بهشون ضعیفه گفته می شد
زمان گذشت و گذشت تا بلاخره دختران درس خوندن دانشگاه رفتن بعد همه ی جنگ سر سر کار رفتن بود بعد جنگ سر این که دوست داشتن از حقوقشون توی زندگی مشترک استفاده بشه بعد جنگ سر این شده که چرا فقط زن ها دارن تلاش میکنن
من جواب دارم برای همه اش

ببینید اون زمانی که هنوز خوب راه و رسم سر و کله زدن با مرد ها با قضات با بازپرس ها رو بلد نبودم باید پیشه یه وکیل کار میکردم
اگر اون وکیل از یه آقا استفاده میکرد هم ایشون رو بیمه میکرد هم حقوق مناسب میداد
ولی با رفتن من به اونجا نه از بیمه خبری بود ونه حقوق آنچنانی من رفته بودم یاد بگیرم حاضر بودم چیزی هم دستی بدم اما یاد بگیرم هزینه من رو یدوش پدرم بود اما اون مرد باید هزینه های یه زندگی هر چند کوچیک رو هم پرداخت میکرد
تا حالا از خودتون پرسیدن چرا هر جا نیرو میخواد دنباله اینه که خانوم باشه چون با حقوق کم کنار میاد با عیدی کم کنار میاد

اما حقیقتا مرد ها یا نمیتونن کنار بیان پس سر کار نمیرن یا اگر هم برن حقوق خیلی عالیی ندارن بخدا شعار نمیدم این افکار تا صبح داشت توی ذهنم صدا میکرد
اما یه چیزه دیگه من اعتقاد دارم زندگی آرامشه نه پول اول باید یه مامن گرم بسازی بعد توی اون رشد کنی کاری که نه مادر شوهرتون کرده و نه خودتون توی این یکسال
می دونید دوست من چیکار کرد
مثلا میگفت توی خونه یخچال خالیه مثلا همسرش انتظار داشت دوست من که حقوق خوبی داره خرید کنه بیاره اما دوست من نمیخرید
چون حقوق شوهرش به دلیل ناتوانی همسرش بد مدیریت بشه و به ماه نرسه
هیچ اشکالی نداشت چون دیگه هیچی تو خونه نمی اومد
بعد دوستم توی نداری مهمون دعوت میکرد همسرش مجبور بود خیلی کم شده قرض کنه و این مهمونی رو راه بندازه بعد دوستم میرفت خونه جاریش خواهر شوهرش با سفره های رنگی به شوهرش میگفت به نظرت اون سری آبرو ریزی نشده
پدر و مادر خودش رو دعوت میکرد به همین منوال کم کم همسرش یاد گرفته بود سر ماه هزینه چن مهمونی و خرج خونه رو بده به دوستم تا اگه مهمونی پیش اومد سر افکنده نشه دوستم اگه میرفت عروسی و لباس جدید نداشت نمی پوشید یا نمیرفت در واقع خیلی احترام آمیز نیاز هاش رو گوشزد میکرد
خودتون میدنید مجلس های ما چه چشم تو هم چشمیه نیازی نیست بگم تو خود بخوان این مجمل

منم فهمیدم اگر از مرد نخوای تصور میکنه وظیفه ای نداره فقط این خواستن روش داره
بی این که همسر متوجه بشه داره با مردهای دیگه مقایسه میشه باید مقایسه اش کنید و اون رو توی ماراتون زندگی سهیم کنید
اما انتها بگم چرا باور هام رو خدشه دار کردین یه جا یکی از دوستان گفت اسلام حق ازدواج مجدد رو مرد داده و این عدالت توی نفقه و مهریه است
من گفتم نه خود من مهریه بده هستم حالا تنها دلیل همسرم برای زن گرفتن دادن مهریه من باشه

من محبت میخوام یه زندگی که سقفش همسرم باشه
راستش این طور که شما گفتین تنها راه محبوب شدن همسرتون اوضاع مالی مناسب و وجه اجتماعی خوبه
این جا رو ببخشید میخواین آقایون سایت نخونن لطفا چشم هاشون رو ببندن

همیشه مرد باید کمی از زن پایین تر باشه توی اوضاع اجتماع ما و به مدد ماهواره همین که مرد بزرگ شد به خودش اجازه خیلی کارا میده
اما نهایتا این شما هستین که فرزند پرورش نداده ای چون همسرتون رو بزرگ میکنید
خوب خانوم معلم اگه تونستین این دانش آموز رو بزرگ کنید یه استاد هستین اون هم در عرصه زندگی خودتون
شما تحصیل کرده هستین خودتون رو در بازی باخته مادر شوهر برنده کنید و نسل جدید رو به اثبات برسونید
میشه راه حل طلاق داد اما من از فرار بدم میاد همیشه دوست دارم برنده باشم از باخت دقیقه نود و مساوی توی وقت اضافه یه برد تو پنالتی بسازم
این کا رو بارها کردم

مزه اش عالیه شما هم امتحان کنید
و من الله توفیق

باور کنید میشه من دیدم که چطور میشه از مردی که مسولیت رو یاد نگرفته مرد مسولی ساخت
راستی یادم رفت بگم همین مردهای مسول هزاران ساله که مسولیت زندگی روی دوششونه و نمیگن خسته شدن
ببین این پس انداز مقطعی جواب گوی روح و روان تنوع طلب انسان نیست راهش اینه
یه چند جا وام بگیر و بزار برای مدت طولانی و سودش رو بگیر برای این که به قرض بیافتین و مجبور بشه قسط بده در عوص این طوری پس انداز میشه میدونم سخته اما اگه خواستی بهش فکر کنی بگو تا بیشتر بهت توضیح بدم فقط بدون خوب روشیه که جواب داده
شما فعلا احتیاج به یه راه تربیتی دارین و یکش سخت گیریه تا بتونه حروف الفبای زندگی رو یاد بگیره
ببخشید من مشاور خانوادگی نیستم فقط کارم مشاور حقوقی هستش چون با مشاور ها بابت پرونده های حقوقیم ارتباط دارم خیال نکن دارم روی هوا حرف میزنم

اهورانی;636694 نوشت:
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
اگه بگم دیشب اصلا نخوابیدم و تمام مدت حرف های شما دوستان و یکی از کاربرای سایت توی ذهنم رژه میرفت و کم مونده بود تمام افکارم رو به تاراج ببره
الان بهتون میگم چطور

زمانی بود که دختران درس نمی خوندن
توی خونه بودن و خیلی راحت بهشون ضعیفه گفته می شد
زمان گذشت و گذشت تا بلاخره دختران درس خوندن دانشگاه رفتن بعد همه ی جنگ سر سر کار رفتن بود بعد جنگ سر این که دوست داشتن از حقوقشون توی زندگی مشترک استفاده بشه بعد جنگ سر این شده که چرا فقط زن ها دارن تلاش میکنن
من جواب دارم برای همه اش

ببینید اون زمانی که هنوز خوب راه و رسم سر و کله زدن با مرد ها با قضات با بازپرس ها رو بلد نبودم باید پیشه یه وکیل کار میکردم
اگر اون وکیل از یه آقا استفاده میکرد هم ایشون رو بیمه میکرد هم حقوق مناسب میداد
ولی با رفتن من به اونجا نه از بیمه خبری بود ونه حقوق آنچنانی من رفته بودم یاد بگیرم حاضر بودم چیزی هم دستی بدم اما یاد بگیرم هزینه من رو یدوش پدرم بود اما اون مرد باید هزینه های یه زندگی هر چند کوچیک رو هم پرداخت میکرد
تا حالا از خودتون پرسیدن چرا هر جا نیرو میخواد دنباله اینه که خانوم باشه چون با حقوق کم کنار میاد با عیدی کم کنار میاد

اما حقیقتا مرد ها یا نمیتونن کنار بیان پس سر کار نمیرن یا اگر هم برن حقوق خیلی عالیی ندارن بخدا شعار نمیدم این افکار تا صبح داشت توی ذهنم صدا میکرد
اما یه چیزه دیگه من اعتقاد دارم زندگی آرامشه نه پول اول باید یه مامن گرم بسازی بعد توی اون رشد کنی کاری که نه مادر شوهرتون کرده و نه خودتون توی این یکسال
می دونید دوست من چیکار کرد
مثلا میگفت توی خونه یخچال خالیه مثلا همسرش انتظار داشت دوست من که حقوق خوبی داره خرید کنه بیاره اما دوست من نمیخرید
چون حقوق شوهرش به دلیل ناتوانی همسرش بد مدیریت بشه و به ماه نرسه
هیچ اشکالی نداشت چون دیگه هیچی تو خونه نمی اومد
بعد دوستم توی نداری مهمون دعوت میکرد همسرش مجبور بود خیلی کم شده قرض کنه و این مهمونی رو راه بندازه بعد دوستم میرفت خونه جاریش خواهر شوهرش با سفره های رنگی به شوهرش میگفت به نظرت اون سری آبرو ریزی نشده
پدر و مادر خودش رو دعوت میکرد به همین منوال کم کم همسرش یاد گرفته بود سر ماه هزینه چن مهمونی و خرج خونه رو بده به دوستم تا اگه مهمونی پیش اومد سر افکنده نشه دوستم اگه میرفت عروسی و لباس جدید نداشت نمی پوشید یا نمیرفت در واقع خیلی احترام آمیز نیاز هاش رو گوشزد میکرد
خودتون میدنید مجلس های ما چه چشم تو هم چشمیه نیازی نیست بگم تو خود بخوان این مجمل

منم فهمیدم اگر از مرد نخوای تصور میکنه وظیفه ای نداره فقط این خواستن روش داره
بی این که همسر متوجه بشه داره با مردهای دیگه مقایسه میشه باید مقایسه اش کنید و اون رو توی ماراتون زندگی سهیم کنید
اما انتها بگم چرا باور هام رو خدشه دار کردین یه جا یکی از دوستان گفت اسلام حق ازدواج مجدد رو مرد داده و این عدالت توی نفقه و مهریه است
من گفتم نه خود من مهریه بده هستم حالا تنها دلیل همسرم برای زن گرفتن دادن مهریه من باشه

من محبت میخوام یه زندگی که سقفش همسرم باشه
راستش این طور که شما گفتین تنها راه محبوب شدن همسرتون اوضاع مالی مناسب و وجه اجتماعی خوبه
این جا رو ببخشید میخواین آقایون سایت نخونن لطفا چشم هاشون رو ببندن

همیشه مرد باید کمی از زن پایین تر باشه توی اوضاع اجتماع ما و به مدد ماهواره همین که مرد بزرگ شد به خودش اجازه خیلی کارا میده
اما نهایتا این شما هستین که فرزند پرورش نداده ای چون همسرتون رو بزرگ میکنید
خوب خانوم معلم اگه تونستین این دانش آموز رو بزرگ کنید یه استاد هستین اون هم در عرصه زندگی خودتون
شما تحصیل کرده هستین خودتون رو در بازی باخته مادر شوهر برنده کنید و نسل جدید رو به اثبات برسونید
میشه راه حل طلاق داد اما من از فرار بدم میاد همیشه دوست دارم برنده باشم از باخت دقیقه نود و مساوی توی وقت اضافه یه برد تو پنالتی بسازم
این کا رو بارها کردم

مزه اش عالیه شما هم امتحان کنید
و من الله توفیق

سلام
دوست عزیز
ممنون از اینکه اینقدر وقت گذاشتید و اینهمه مطلب نوشتید
ولی فکر میکنم یک مقداری تمرکز ذهنی نداشتین یا اینکه من ندارم. خلاصه من جملات تون رو نمی تونم متوجه بشم
اگر ممکنه ویرایش کنین و ساده تر بیان کنین منظورتون رو.

اهورانی;636694 نوشت:
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
اگه بگم دیشب اصلا نخوابیدم و تمام مدت حرف های شما دوستان و یکی از کاربرای سایت توی ذهنم رژه میرفت و کم مونده بود تمام افکارم رو به تاراج ببره
الان بهتون میگم چطور

زمانی بود که دختران درس نمی خوندن
توی خونه بودن و خیلی راحت بهشون ضعیفه گفته می شد
زمان گذشت و گذشت تا بلاخره دختران درس خوندن دانشگاه رفتن بعد همه ی جنگ سر سر کار رفتن بود بعد جنگ سر این که دوست داشتن از حقوقشون توی زندگی مشترک استفاده بشه بعد جنگ سر این شده که چرا فقط زن ها دارن تلاش میکنن
من جواب دارم برای همه اش

ببینید اون زمانی که هنوز خوب راه و رسم سر و کله زدن با مرد ها با قضات با بازپرس ها رو بلد نبودم باید پیشه یه وکیل کار میکردم
اگر اون وکیل از یه آقا استفاده میکرد هم ایشون رو بیمه میکرد هم حقوق مناسب میداد
ولی با رفتن من به اونجا نه از بیمه خبری بود ونه حقوق آنچنانی من رفته بودم یاد بگیرم حاضر بودم چیزی هم دستی بدم اما یاد بگیرم هزینه من رو یدوش پدرم بود اما اون مرد باید هزینه های یه زندگی هر چند کوچیک رو هم پرداخت میکرد
تا حالا از خودتون پرسیدن چرا هر جا نیرو میخواد دنباله اینه که خانوم باشه چون با حقوق کم کنار میاد با عیدی کم کنار میاد

اما حقیقتا مرد ها یا نمیتونن کنار بیان پس سر کار نمیرن یا اگر هم برن حقوق خیلی عالیی ندارن بخدا شعار نمیدم این افکار تا صبح داشت توی ذهنم صدا میکرد
اما یه چیزه دیگه من اعتقاد دارم زندگی آرامشه نه پول اول باید یه مامن گرم بسازی بعد توی اون رشد کنی کاری که نه مادر شوهرتون کرده و نه خودتون توی این یکسال
می دونید دوست من چیکار کرد
و من الله توفیق

دوست عزیز یعنی دوست شما اصلا پولش رو توی خونه خرج نمی کرد؟
اینطوری که دلخوری پیش میاد...

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام

mahboob93;637225 نوشت:
ولی فکر میکنم یک مقداری تمرکز ذهنی نداشتین یا اینکه من ندارم. خلاصه من جملات تون رو نمی تونم متوجه بشم
اگر ممکنه ویرایش کنین و ساده تر بیان کنین منظورتون رو.

شما درست میگین من طوری نوشتم انگار دارم صحبت میکنم چشم امیدوارم وقت بشه و ویرایشش کنم
من همون طور که با مراجعینم صحبت میکنم نوشتم
کجاش گنگ بود
آخه ویرایش این همه متن خیلی وقت میگیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:Ghamgin:

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام

mahboob93;637226 نوشت:
اینطوری که دلخوری پیش میاد...

چه کسی گفته واسه اون زندگی هزینه نمیکرد
کم کم به همسرش فهموند دوست داره کار کنه و برای زندگیش هزینه کنه اما دوست داره خرجی زندگی از درآمد همسرش باشه واسه حتی پوله تو جیبیش به همسرش میگفت فردا مثلا فلان چیز رو میخوام بخرم بر ام پول بزار این یعنی میخوام به تو تکیه کنم میخوام پیشه تو رشد کنم
بزار اگه خدای ناکرده بینمون مشکل پیش اومد حرفمون در آمد من یا تو نباشه
در عوض با پول دوست من یه زمین خریدن به نام جفتشون نصفش رو خانوم داد نصفش با حقوق مرد قسط وامی که گرفتن داده می شد
مثلا ماشینشون یه ماشین چند سال کار کرده بود خانوم پیشنهاد داد یه صفر بشه و خوب یه ماشین بهتر باشه اما پولشون کم بود خانوم سهم بیشتری پرداخت کرد اما به نام اقا شد
خیلی از زن ها اگر کمک میکنن منت میزارن اما دوست من نه،نگفت بازم نصف ،نصف یا به نام من بشه این مدیریت میخواد
شناخت میخواد
منظورم اینه حقوق خانوم مصرف می شد نه بابت خرج خونه نه بابت قرض با حقوق خانوم فقط روی پیشرفت سرمایه گذاری می شد یا مثلا هر از گاهی مسافرت مثلا اگر خانوم طلا میخواست از حقوق خودش می تونست بهترین رو بخره اما یه چیزه ساده با حقوق آقا میگرفت در واقع احساس مسولیت و تکیه گاه بودن مرد هر گز زیر سوال نمیرفت البته این ماله یه مدتی بود که آقا خودش رو پیدا کنه و باور کنه بار زندگی مشترک باید روی دوش اون باشه
مردها قهرمان زندگی مشترکشون هستن و اگر به این موضوع خدشه وارد بشه ممکنه به این زندگی آسیبی برسه که هیچ روانشناس و مشاوری نتونه کمک کنه
خیلی از مردها به دلایل سختی زندگی از همسرشون توقع کمک دارن و این بجاست کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اون جا که مرد کم کاری نکنه و مدیریت بلد باشه یعنی کم کاری نکنه با این دلیل که خوب حقوق خانوم هست
باور کنید مشکل اون جایی شروع میشه که
آموزش دهندگان ما را آموزشی نیست

سلام خواهر جان
کاش میشد من مرد بودم با هم مزدوج میشدیم مقاله میدادیم میرفتیم خارج :Kaf::Kaf:
آی که چقدر دلم میخاد :Kaf:

البته شوخی کردما.انشالله در کنار همسرتون خوشبخت هستی و خواهی بود :hamdel:

شماباتوجه به مشکلاتی که خودتون توی زندگی مجردیتون داشتیدبایدبه جای فکرکردن به اینکه همسرتون مدرکش پایین ترازمدرک شماست واین حرفایی که هیچکدوم جزءملاکای ازدواجتون نبودوالان فقط وفقط به خاطرغرورکاذب دامن گیرتون شده دست برداریدوتلاش کنید برای ساختن کانون گرم خانواده تون شماازبدرفتاری شماگفتین خانم مذهبی ای هستین ولی هیچ جای دین نگفته خودتونوازکسی بالاتربدونیدا.نم به خاطریه برگه که اسمشوگذاشتین خوشبتی خواهرخوبم شمافقط درموردمدرک تحصیلی ودرآمدصحبت کردین اینابدنیست ولی وسایل خوشبختی نیست به این فکرکنین که بایکی ازاون خواستگاراتون که الان حسرتشومیخوریدازدواج کرده بودین ولی آدم خوبی نبودآدم پاکی نبودبعدبامدرکش میخواستیدچکارکنیدومشخصه که اگه بایکی ازاون خواستگاراازدواج میکردیدوبعدازیه مدت خواستگارپزشک داشتیدبازهم پشیمون میشیدیدکه چرابیشترفکرنکردید.به نکات مثبت همسرتون فکرکنیدواوناروتوذهتون تقویت کنیدهیچ انسانی کامل نیست.توی شهرمایه آقاکه تاکسی شهری داشت ومسافرکشی میکردبابدبختی همسرشوفرستاددانشگاه واون خانوم تونست فقط وفقط به خاطرازخودگذشتگی وچندسال سخت کارکردن همسرش پزشک بشه فقط خدامیدونه اون مردبیچاره چقدسختی کشیدواین شدکه سرکارخانم متوجه شدخودش پزشکه دلیلی نداره بایه مسافرکش زندگی کنه وازهسربیچاره ش جداشوبایکی ازپزشکای شهرمون ازدواج کردولی بعد ازیه مدت که کسی نفهمیدچراازهمسردومش جداشدوازشهرمون رفت والان چندسالی گذشته آقاهه ازدواج نکرده وبچه هاشوباهمون مسافرکشی بزرگ کرده.میتونیدمتوجه بشیدکه الان اون مردازکارخودش چقدپشیمونه.پس این حرفاروکناربذاریدوبرای سپری کردن لحظات شادکنارهمسرتون تلاش کنید.ان شاءالله که میتونید

عنوان: پشیمانی بعد از ازدواج با کسی که از من پایین تر بود

خلاصه سوال:
سلام/ دختری هستم از یک خانواده متوسط رو به پایین. با این حال تمام تلاشم را کردم و از لحاظ تحصیلی بسیار موفق هستم؛ به طوری که الان هیئت علمی دانشگاهی در شهرمان شده ام. خواستگار زیاد داشتم؛ اما هیچ کدام مطابق میلم نبود تا اینکه با فردی که ظاهر و صحبت هایش مرا جذب خودش کرد ازدواج کردم؛ البته به دلیل سنتی بودن خانواده ام نتوانستم قبل از ازدواج او را به درستی بشناسم و سهل انگاری کردم. ابتدا نظرم این بود که همینکه به دلم نشسته و اخلاق و رفتار خوبی دارد کافی است؛ اما حالا از ازدواج با کسی که هم از لحاظ تحصیلی از من پایین تر است و هم درآمدش نصف من است پشیمانم؛ به خصوص که جدیدا خواستگارانی از همکارانم داشته ام که موقعیت بسیار خوبی دارند و نمی دانستند که من ازدواج کرده ام. روز به روز نسبت به همسرم سرد تر می شوم و او را از خودم پایین تر می دانم. نمی دانم چطور می توانم به این زندگی ادامه دهم. لطفا کمکم کنید.

اصل سوال:
سلام.
من قبلا در دوران عقد یه پستی نوشته بودم. جوابم رو نگرفتم. الان ازدواج کردم و یه سری مشکلات اضافه شدن. تو رو خدا کمک کنین. دارم دیوونه میشم.
ببخشید از فرط بی کسی و تنهایی و غصه، یه درد دل طولانی میخواستم بنویسم....
کاش کسی باشه همه ابعاد رو بخونه و یه راهنمایی به من بکنه.
جریان زندگی من خیلی خاصه. پیچیده و پر از درد و غصه. نمیخوام شرح طولانی بدم. سعی میکنم تا جای ممکن خلاصه وار بگم. اگر نشد بر من ببخشید

بخش اول- ماجرای زندگی ام قبل از ازدواج

من زندگی خانوادگی خوبی نداشتم. مادرم یه بیماری عصبی ارثی داره که به خاطر اون انواع اقسام غصه ها توی زندگی مون هست. نمی خوام وارد این شاخه بشم. تمام این غصه ها، رو از همه مخفی کردم. چون دید جامعه خوب نیست در این خصوص. و من میخواستم علیرغم همه اینها موفق باشم.وضع مالی خانواده مونم متوسط رو به پایین هست.
من هوش و استعداد خوبی داشتم و با فوق لیسانس فنی مهندسی از بهترین دانشگاه ایران و با یه رزومه علمی خوب، الان توی شهرستانمون هیئت علمی هستم و جوان ترین هیئت علمی دانشگاه! برای بدست اوردن این جایگاه علیرغم مشکلات زیادی که داشتم، خیلی زحمت کشیدم. و اینکه مشکلات زندگی غمبارم رو نمی تونستم به کسی بگم، باعث شده بود که خیلی خیلی حس تنهایی کنم. خواهر هم ندارم و با برادرهام اصلا نمی تونم درد دل کنم. اینم خودش یه سری ماجرای غمناکه که نمیخوام الان بگم.
به خاطر اینکه استعداد زیادی داشتم و توی دانشگاه خیلی مورد توجه همه اساتید بودم. حتی توی دانشگاه محل تحصیلم تدریس هم بهم واگذار کردن و این جزء استثناها بود. اما به خاطر مشکلاتم، دکترا نخوندم، خیلی حس حسرت دارم. علیرغم علاقه زیادم و تشویق استادام، دکترا نخوندم و پیش خودم گفتم من تنها دختر خانواده ام و بایست پر کننده جای مادر باشم. چون مادرم جسما هم خیلی خیلی مریضه و نمی تونه کارهای خونه رو درست انجام بده و پدرم هم شدیدا حساس و ایرادگیر. و این میشه بهانه ای برای دعوا وقتی بهانه های دیگه وجود ندارن. برگشتم خونه تا یه جورایی کمک کننده باشم، خیلی حس حسرت دارم، چون خیلی هم کمک کننده نبودم و اوضاع روحی زندگی مون فرقی نکرد. چون کسی نمی خواست خودش رو عوض کنه. همه به دعوا و جدل هر روزه عادت داشتن انگار.

بخش دوم- ماجرای ازدواجم
حالا همه اینها مقدمه ای بود تا جریان ازدواجم رو بگم. من ظاهر خوبی هم دارم، موقر و مذهبی هستم. و خواستگار زیاد داشتم اما هیچکدوم مطابق ایده آلهای من نبودند. تا اینکه این اواخر یه سری مشکلات زیادی توی خونه ایجاد شد که من حتی آرزوی مرگ می کردم. 4 ماه بعد از این ماجرا، همسرم بعد از دو سال اصرار دوباره به خواستگاری ام اومد. یه خواستگاری نیمه سنتی. من رو از قبل دیده بودن ولی شناخت کافی نداشتن. من ایشون رو نمی شناختم.
دو سال پیش از دستشون خیلی عصبانی شدم و به مادرشون گفتم که ایشون بچه اند. ولی اینبار حرفهاشون خیلی مشابه ایده آلهای من از زندگی بود. یه زندگی پر از عشق، ایمان و تلاش و رشد. با اینکه همسرم از لحاظ مدرک و درآمد از من خیلی پایین تر بود. ولی با خدا قرار گذاشته بودم، اگر کسی بیاد که مومن باشه و من رو درک کنه و یاورم باشه، من این چیزها رو ملاک قرار نمیدم.
جو خانواده ما خیلی سنتی هست و صحبت زیاد رو خوب نمی دونستن. به همین خاطر فقط یک هفته طول کشید تا من جواب مثبت بدم با توجه به 3 جلسه صحبت با همسرم. که ایشون انقدر خوب حرف زدن که من حتی نیازی به اصرار بیشتر به خانواده ام هم ندیدم.:( آخه پدرم عقیده داشتند یک جلسه اونهم یک ساعت. که با کلی خواهش شد سه جلسه هر کدوم دو ساعت.
به خاطر جو متشنج خونه، من خیلی اصرار بیشتر نمی کردم و به قولی دعوای بیشتر درست نمی کردم.
بر خلاف مابقی خواستگارها که یک جورهایی انقدر حول یه مسئله سئوال می کردم تا متوجه منظور درست یا احیانا دروغ گویی و لاف آمدن اونها میشدم. در مورد همسرم در هر حیطه ای، یک خط سئوال کردم و با جوابی که دادند دیگه سئوال بیشتر نکردم. به سه دلیل: یکی اینکه واقعا دیگه خسته بودم و میخواستم ازدواج کنم. دوم اینکه: ناخودآگاه ظاهر ایشون روی من تاثیر گذاشته بود. قیافه مذهبی و دلنشین. نمی دونم چرا اینقدر به راحتی فکر کردم همونی هستند که میخواستم. سوم اینکه: ایشون انقدر حرف رو کش میدادن و میبردن به حاشیه و خاطره تعریف کردن و خندیدن خودشون و .. که دیگه از صرافتش می گذشتم.

یک ماه بعد، عقد کردیم. بر خلاف همه دخترها، من هیچ استرسی نداشتم واسه عقد. چرا؟ توی همون یک ماه نامزدی، درسته پدرم اجازه نمیداد بیرون بریم ولی تلفنی، روزی دو ساعت حرف زده بودیم و ایشون انقدر آرمانی حرف زده بودند که من کلا یک دل نه صد دل عاشق زندگی باهاش شده بودم. بعد هم پدرم گفتن بیش از این درست نیست حرف بزنید، عقد کنین!.
و الان خیلی پشیمونم که چرا اینقدر زود عقد کردم، درسته که با شرایط خانواده ام برای صحبت نکردن و ... نمی شد بیشتر از اینم طول بدم. یعنی شناخت حاصل نمیشد. ولی حسرتش دست از سرم بر نمیداره.
بعد عقد، 5 تا خواستگار داشتم از هیئت علمی های دانشگاه. آخه تازه یه ساله استخدام شده بودم، دیر فهمیدن یه همکار جوون هم دارن! نمی دونستنم تازه عقد کردم. به واسطه ای که فرستاده بودن گفتم عقد کردم و تموم. اما خدا منو ببخشه. با اینکه میگم پناه بر خدا و اصلا به خاطر مذهبی بودن آدمی نیستم که فکر دیگه ای کنم ولی یه موقعهایی حسرت می خورم. میگم کاش انقدر کم صبری نکرده بودم که یکهو فکر کنم این آدم همونیه که میخوام و بقیه ملاکهای هم شان بودن و ... رو لحاظ نکنم.
کاش با یکی از صنف خودم ازدواج کرده بودم. کسی که سنش بیشتر بود، پخته تر بود.
در آمدش نصف در آمد من نبود. این خیلی اذیتم میکنه که درآمدش کمه و انگار من زن گرفتم تا اینکه شوهر کرده باشم!. توی خواستگاری مادرم فقط از مادرش پرسیده بود و اون هم در آمدش رو بالاتر گفت. کاش اصلا دکترا بود و یه فاصله سنی زیاد داشتیم. به جای اینکه همه وقتم رو بزارم برای کمک به همسرم در زمینه پاس کردن دروسش، اون میتونست کمکم کنه که دکترا بخونم و به اون چیزی که دلم میخواد برسم و ... چون اگر وقت های باقیمونده ام رو به کار علمی نرسم، از دانشگاه اخراج میشم.
چیکار کنم؟ انقدر این ناراحتی ها یه موقع هایی توی ذهنم چرخ میزنه که دیگه بهش خیلی سرد شدم. ازش خسته شدم. قشنگ حس می کنم اون کسی نیست که بهش تکیه کنم. از خودم کمتر میدونمش. خیلی خیلی حس تنهایی می کنم.
به خاطر سنتی بودن خانواده ام، طلاق مساوی است با مرگ!
منی که برای یه زندگی پر از محبت، پر از رشد و ... میخواستم تلاش کنم. الان فکر میکنم فقط باید بسوزم و بسازم. و این خیلی افسرده ام کرده.
مجرد که بودم هر وقت کم میاوردم، میگفتم وقتی ازدواج کنم دیگه درست میشه. ولی حالا با یکی ازدواج کردم که فقط من شدم سرویس دهنده به اون.بهش افتخار نمی کنم. دلم دیگه به زندگی باهاش گرم نیست. فکر می کنم زندگی ام رو تباه کردم. خیلی خیلی پشیمونم از انتخابم.
توی شهرستان ما مشاور خوب نیست. و باید برم یه شهرستان دیگه دو ساعت اونورتر که کسی رو هم نمی شناسم.
این شد که پناه اوردم به اینجا.
اینجا کسی هست راهنمایی ام کنه؟ چیکار کنم؟
نمی گم همه چیزها تقصیر اونه، نه خودمم موثر بودم. بایست بیشتر در برابر مشکلاتم مقاومت می کردم، و زود جواب مثبت نمی دادم.

بخش سوم- مشکلاتم با همسرم
اولین مشکل اساسی ام با همسرم اینست که فکر میکنم خیلی از من پایین تر است. این فکر خیلی آزارم میدهد. شاید بتوانم یک یا دو ماه خودم را به کوچه علی چپ بزنم ولی مرتب این فکرها به سراغم می آید و افسرده میشوم. حس میکنم زندگی ام را باخته ام. افسرده میشم حسابی

سعی میکنم بقیه مشکلات رو توی پست جدا بزارم که قاطی نشه.

پاسخ:
سلام/ انسان یک موجود کمال طلب است و همیشه دنبال بهترین هاست. این احساس نه تنها بد نیست بلکه خوب هم هست و باعث می شود انسان رشد پیدا کرده و به مراتبی از کمال دست پیدا کند؛ در حالی که اگر چنین حسی نداشت هیچ وقت پیشرفتی هم در کار نبود.
منتها نکته اساسی این است که ما گاهی اوقات هدف واقعی را گم می کنیم و یک عمر به دنبال چیزی می دویم که جز سراب نیست. در ازدواج هم این مسئله کاملا مشهود و ملموس است. اینکه ما به دنبال بهترین همسر باشیم خیلی خوب و عالیست؛ ولی این نگاه نباید منجر به این شود که طاقت تحمل نقص های طرف از ما گرفته شود. ما می دانیم که هیچ فردی بی نقص و عیب نیست. هر فردی در کنار خوبی هایی که دارد قطعا نقص هایی هم خواهد داشت چنانچه خود ما هم از این قاعده مستثنی نیستیم و اگر بخواهیم خوبی ها و بدی های خودمان را بنویسیم، گاهی ممکن است طرف بدیها بر خوبی ها بچربد. لذا این انتظار که در ازدواج بتوانیم با کسی ازدواج کنیم که هیچ عیب و نقصی نداشته باشد، انتظار بیجا و اشتباهی است. زندگی مشترک یکی از میدان های خودسازی است. زن و شوهر هر چقدر هم که با هم تفاهم داشته باشند باز در بعضی موارد اختلافاتی هم خواهند داشت. سازگاری در این شرایط است که ما را پیروز میدان خواهد کرد.
نکته دوم اینکه قضاوت در مورد خوبی و بدی نباید در یک عنوان و یک جنبه متمرکز شود. به عبارتی وقتی شما می خواهی فردی را برای ازدواج انتخاب کنی نباید روی یک جنبه متمرکز شوید و مثلا پیش خوب بگویید چون فلانی هیئت علمی است، پس قطعا همسر خوبی خواهد بود یا چون فلانی پولدار است، پس شوهر خوبی است یا ... . بلکه شما باید فرد مقابل را به طور کلی بسنجید و بعد به او نمره بدهید. ممکن است او در مدرک ضعیف باشد ولی در معرفت قوی؛ ممکن است در ظاهر قوی باشد ولی باطن ضعیف؛ ممکن است در لسان قوی باشد ولی در عمل ضعیف. بعد از در نظر گرفتن این موارد به او نمره می دهید و تصمیم می گیرید.
نکته سوم اینکه یکی از خصوصیات انسان که ممکن است به یک خصوصیت ویران کننده تبدیل شود، حس طمع و حرص است. انسان ها به خاطر این خصوصیت، به چیزهایی که دارند راضی نبوده و همیشه فکر می کنند مرغ همسایه غاز است. من به شخصه این مسئله را در خیلی از زن و شوهر ها مشاهده کرده ام که متاسفانه در خیلی از مواقع منجر به سردی از زندگی و خدایی نکرده طلاق و جدایی می شود. نباید به صرف دیدن یک نقطه قوت در فردی که از نقاط منفی او خبر نداریم در مورد او قضاوت کنیم و بگوییم فلانی از همسر من بهتر است و ... . آنچه شما در ظاهر می بینی با آنچه فرد مقابل در خانواده اش نشان می دهد زمین تا آسمان متفاوت است!
بنابراین شما اگر می خواهید زندگی خوبی داشته باشید باید این مسئله را از ریشه حل کنید؛ چون با این نگاه اگر با فردی که هیئت علمی هم بود ازدواج می کردید؛ باز احتمال اینکه با دیدن یک فرد مذهبی یا شوخ طبع یا ... حسرت ازدواج با او را بخورید وجود داشت. زمانی شما این حسرت را می توانید از دل خود بیرون کنید که بدانید اولا همه خوبی های یکجا جمع نمی شود ثانیا افرادی که شما در ظاهر مشاهده می کنید همان چیزی نیستند که در باطن نشان خواهند داد ثالثا زندگی انسان به این دنیا منحصر نیست و تحمل ناملایمات برای ارتقای روحی لازم و ضروری است رابعا زندگی زناشویی منحصر در مدرک و جایگاه علمی و پول نیست. چه بسا افرادی تحصیلکرده و پولدار اند؛ ولی یک دقیقه هم نمی شود آنها را تحمل کرد خامسا کسی در درگاه خدا محبوب تر است که با وجود برتری هایش، کبر و غرور را از دل کنده باشد و در مقابل همه به خصوص اهل و عیالش فروتن و متواضع باشد. لذا با وجود اینکه شما از لحاظ علمی از همسر خود بالاتر هستید ولی باید سعی کنید نگاه بالاتر بودن را با استغفار و لعن شیطان از خود دور کنید تا بتوانید زندگی خوب و آرام و عاشقانه ای را تجربه کنید. مطمئن باشید دیر یا زود درس همسرتان هم تمام می شود و جایگاه بسیاری خوبی پیدا خواهد کرد. حتی الان هم شما باید به او افتخار کنید؛ به خصوص اگر فرد معتقد و خوش اخلاقی است؛ چون به گفته خداوند متعال، برتری انسان ها به تقوا و ایمان آنهاست؛ نه داشتن مدرک و هیئت علمی و درآمد بالا و ... . چه بسا همان هایی که الان شما حسرتشان را می خورید و با همسرتان مقایسه می کنید، در کمال و معرفت و تقوا به تار مویی از همسرتان هم نیرزند. حتی در مورد اینکه ادامه تحصیل را به خاطر کمک به والدینتان رها کردید هم نباید حسرت بخورید. شما کار خوبی کردید؛ به خصوص که نیت شما کاملا خیر بوده و قطعا حضور شما در خانه بی نتیجه هم نبوده. شاید اگر شما بر نمی گشتید و به خانواده کمک نمی کردید مشکلات ایجاد می شد که قابل جبران نبود. (1)

نتیجه:
این تفکر که داشتن مدرک و درآمد بیشتر برای انسان برتری می آورد کاملا نادرست است. اگر شما بتوانید این نگاه را در خود اصلاح کنید و بپذیرید که ملاک برتری افراد به اینها نیست؛ آن موقع نه تنها همسرتان را از خودتان پایین تر نخواهید دید؛ بلکه او را دیگران هم کمتر نمی بیند و هیچ وقت حسرت ازدواج با آنها را نخواهید خورد.

(1) سایت انجمن گفتگوی دینی، انجمن مشاوره، کارشناس: امین، تاریخ: 1395/02/05

موضوع قفل شده است