ارتباط میان وجود فطرت و اثبات خداوند

تب‌های اولیه

21 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ارتباط میان وجود فطرت و اثبات خداوند

سلام....
به فرض انسان فطرتی دارد که ندا می دهد که خدایی وجود دارد، بی همتا، خدایی به نام الله که قرآن و رسول فرستاده... حالا این امر چه چیزی را ثابت می کند؟؟ثابت می کند که پس حتما الله وجود دارد؟؟چه رابطه ای بین فطرت آدمی و یا آن احساس درونی با وجود های خارجی هست؟؟مثلا اگر به فرض محال فطرت آدمی می گفت که در آسمان موجودی شاخدار نشسته، ما باید می گفتیم پس حتما موجودی شاخدار بالای ما نشسته؟؟چرا؟

برچسب: 

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد طاها

با عرض سلام به شما دوست گرامی

در پاسخ به سوالتان دو نکته عرض میشود:

نکته اول:
امور فطری مانند غرایز، در سرشت انسان است و انسان نسبت به آن علم حضوری دارد.

علم حضوری در مقابل علم حصولی است. علم حصولی آنجاست که معلوم، حقیقتی خارج از وجود عالِم است و ارتباط شخصِ عالم با آن معلوم، از راه تصورات ذهنی امکانپذیر میشود مانند علم ما به وجود درخت. اما علم حضوری آنجاست که میان شخص عالم و حقیقت معلوم، صورتهای ذهنی فاصله نشده باشند و اصطلاحا، معلوم نزد عالم، ‎حاضر است مانند علم شخص به گرسنگی و تشنگی اش.

با لحاظ این توضیح مختصر عرض میکنیم:

پیشفرض شما در سوال یاد شده اینست که بین اصل فطرت (که گفتیم از سنخ علم حضوری به خداوند در سرست خویش است) و بین معلوم (حس موجودی متعالی) تفاوت است؛ در حالیکه چنین نیست یعنی در گزاره‌هایی که انسان از معلوم درونی و وجدانیات خویش خبر می‌دهد (مانند: من تشنه‌ام) علم با حقیقت معلوم، متحد است.

بر این اساس، معنای فطری بودن خداشناسی اینست که انسان‌ها به ویژه در حال اضطرار و قطع امید از عوامل طبیعی، با علم حضوری و در باطن خود، قدرت برتر و متعالی را مشاهده می‌کنند و به آن امیدوار شده و به او دل می بندند (علم حضوری) و سپس از آن خبر می‌دهند (علم حصولی).

و باید اضافه کرد که علم حضوری خطابردار نیست و سرّ آنرا دانش منطق اینگونه توضیح داده است: چون معلوم در ذات و حقیقت شخص عالم قرار دارد، پس فرض و راهی برای تصور خطا در آن نیست زیرا بیواسطه نزد شخص عالم، حاضر است.

نکته دوم:
همانطور که همه میدانیم در وجود و نهاد درونی انسان یک سری خواست‌ها و کشش‌ها و میل‌هایی وجود دارد که انسان را به‌طور غریزی برای پاسخ مثبت به آن‌ها سوق می‌دهد؛ مثلا انسان گرسنه و تشنه می‌شود.

با نگاهی به طبیعت مادی در‌می‌یابیم که در عالم واقعیت، آنچه مایه تأمین امیال پیشین است وجود دارد و اصطلاحا نوعی رابطه تضایف میانشان برقرار است یعنی اگر میلی هست پاسخ به آن نیز هست. انسان تشنه و گرسنه به دنبال آب و غذا میرود و با دریافت آب و غذا به میل خود پاسخ مثبت می‌دهد.

امیال دیگری نیز برای انسان وجود دارد که انسان عامل تأمین آن‌ها را نه در عالم مادی، بلکه در عالم فرا‌مادی حس می‌کند؛ مانند میل به کمال مطلق که آدمی را وامیدارد به دنبال معشوق و محبوب مطلق باشد.

چنان‌که در قسم اول، میان میل و پاسخ آن میل رابطه تضایف و وابستگی وجود دارد ، در قسم دوم امیال انسان نیز باید چنین باشد؛ چرا که هر دو قسم، از امیال درونی و سرشتی انسان هستند که وصف واقع‌نما را دارند (همانطور که در نکته اول عرض شد) و نمی‌توان در این جهت، بین این امیال تفاوت گذاشت.

عین این رابطه، میان میل‌ و امید به وجود قدرت برتر و متعالی در ضمیر انسان و پاسخ آن میل نیز هست؛ به‌ویژه انسان در مواقع خطر‌ و قطع امید از اسباب و امیدهای عادی و طبیعی در اعماق وجود خویش به یک قدیر و پناهگاه لایتناهی و برتر ایمان دارد و آن را با تمام وجود خویش حس می‌کند. مثال آن، هنگام غرق کشتی یا سقوط هواپیما یا تصادف دو قطار است و چون انسان امید به قدرت برتر و فراتر از طبیعت را بالفعل در خود حس می‌کند، بنابراین باید طرف دیگر این رابطه و نسبت یعنی وجود قدرت برتر در عالم خارج، تحقق داشته باشد تا رابطه تضایف صدق کند.

برای توضیحات بیشتر در این باره مراجعه کنید به: مقاله «خداشناسی فطری (ادله و شبهات)» اثر محمدحسن قدردان در مجله قبسات، تابستان 1384، شماره 36، ص75، و یا آدرس اینترنتی: http://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/61651/

در پناه حق

طاها;713095 نوشت:
نکته اول:
امور فطری مانند غرایز، در سرشت انسان است و انسان نسبت به آن علم حضوری دارد.

علم حضوری در مقابل علم حصولی است. علم حصولی آنجاست که معلوم، حقیقتی خارج از وجود عالِم است و ارتباط شخصِ عالم با آن معلوم، از راه تصورات ذهنی امکانپذیر میشود مانند علم ما به وجود درخت. اما علم حضوری آنجاست که میان شخص عالم و حقیقت معلوم، صورتهای ذهنی فاصله نشده باشند و اصطلاحا، معلوم نزد عالم، ‎حاضر است مانند علم شخص به گرسنگی و تشنگی اش.

با لحاظ این توضیح مختصر عرض میکنیم:

پیشفرض شما در سوال یاد شده اینست که بین اصل فطرت (که گفتیم از سنخ علم حضوری به خداوند در سرست خویش است) و بین معلوم (حس موجودی متعالی) تفاوت است؛ در حالیکه چنین نیست یعنی در گزاره‌هایی که انسان از معلوم درونی و وجدانیات خویش خبر می‌دهد (مانند: من تشنه‌ام) علم با حقیقت معلوم، متحد است.

بر این اساس، معنای فطری بودن خداشناسی اینست که انسان‌ها به ویژه در حال اضطرار و قطع امید از عوامل طبیعی، با علم حضوری و در باطن خود، قدرت برتر و متعالی را مشاهده می‌کنند و به آن امیدوار شده و به او دل می بندند (علم حضوری) و سپس از آن خبر می‌دهند (علم حصولی).

و باید اضافه کرد که علم حضوری خطابردار نیست و سرّ آنرا دانش منطق اینگونه توضیح داده است: چون معلوم در ذات و حقیقت شخص عالم قرار دارد، پس فرض و راهی برای تصور خطا در آن نیست زیرا بیواسطه نزد شخص عالم، حاضر است.


سلام تشکر از پاسختون...بنده اول با این علم حضوری مشکل دارم... و دلیل اشاره دن به آن را در این تاپیک متوجه نشدم.
خوب این علم حضوری تنها نشان می دهد که بله مثلا انسان تشنه است...انسان در می یابد با این علم حضوری که گشنه است..یعنی دیگر این علم حضوری نشان نمی دهد که پس حتما عامل برطرف کردن این نیاز هم موجود است که؟؟حتی این علم حضوری در بیان اینکه واقعا انسان گشنه است و یا واقعا تشنه است هم می تواند دچار خطا شود.مثلا بیماری که به واقع تشنه نیست ولی به علت اختلالی در سلامتی اش و روانش احساس تشنگی شدید می کند.اینجا می توانیم بگوییم که علم حضوری دارد که تشنه است ولی در واقع بدن اون هیچ نیازی به آب ندارد و بدن او واقعا تشنه نیست.
یعنی این علم حضور نهایت برای شخص معلوم می کند که به واقع انسان نیازمند به یک الله ای هست...و یا این نشان می دهد که من مثلا احساس می کنم که خدایی هست...دیگه این علم حضوری که نشان نمی دهد که حالا به واقع و به یقین حتما عامل برطرف کنند این نیاز تشنگی یا این نیاز خدایی هم برطرف می شود.که ما هم در این تاپیک فرض گرفتیم که همه انسان ها به واقع همچین احساسی دارند.و من دقیقا هدفتان را از اشاره به علم حضوری و حصولی متوجه نشدم...ار نکته ای را از قلم انداختم اشاره داشته باشید به آن.ممنون

طاها;713095 نوشت:
همانطور که همه میدانیم در وجود و نهاد درونی انسان یک سری خواست‌ها و کشش‌ها و میل‌هایی وجود دارد که انسان را به‌طور غریزی برای پاسخ مثبت به آن‌ها سوق می‌دهد؛ مثلا انسان گرسنه و تشنه می‌شود.

با نگاهی به طبیعت مادی در‌می‌یابیم که در عالم واقعیت، آنچه مایه تأمین امیال پیشین است وجود دارد و اصطلاحا نوعی رابطه تضایف میانشان برقرار است یعنی اگر میلی هست پاسخ به آن نیز هست. انسان تشنه و گرسنه به دنبال آب و غذا میرود و با دریافت آب و غذا به میل خود پاسخ مثبت می‌دهد.

امیال دیگری نیز برای انسان وجود دارد که انسان عامل تأمین آن‌ها را نه در عالم مادی، بلکه در عالم فرا‌مادی حس می‌کند؛ مانند میل به کمال مطلق که آدمی را وامیدارد به دنبال معشوق و محبوب مطلق باشد.


اما نکته مهم تر و جدی تر اینکه:
شما از روش تجربی استفاده می کنید...یعنی می گویید که همانطور که کشش ها و میل در انسان وجود دارد که به طور غریزی انسان را برای پاسخ مثبت به آنها سوق می دهد و از طرفی با نگاهی به طبیعت مادی در می یابیم که در عالم واقعیت، آنچه مایه تامین آن امیال پیشین است وجود دارد پس نتیجه اینکه...الی آخر....یعنی از روش تجربی استفاده کردید و بعد می گویید که حالا مشاهده نشان می دهد که پس هر نیازی در انسان وجود دارد حتما مایه تامینشان هم باشد...یعنی از روش تجربی استفاده کردید.پس ما باید دقیق تر مشاهده کنیم و مشاهداتمان ناقض نباشد بلکه کلی باشد و نباید مثال نقضی پیدا شود.این یک اصل علمی است(که تازه آن هم هیچگاه نمی تواند ما را به یقین صد درصد برساند)که در نهایت روش تجربی یقین آور نیست و نمی تواند پایه و اساس دینمان باشد.

اصلا همین که می گویید که در انسان نیاز هایی وجود دارد که در عالم مادی تامین نمی شود دارید می گویید که از تجربه حاصل می شود این نکته و یا گذاره که نیاز هایی وجود دارد که در این دنیا تامین نمی شوند..خوب حالا شما این عالم فرامادی را از کجا آوردید؟ما یک مشاهده داریم ویک دنیای مادی دیگر....مگر دنیای فرامادی را شما قبلا اثبات کرده اید که می گویید که انسان نیاز هایی را در خود می بیند که در این دنیای مادی برطرف نمی شود...بلکه در دنیای فرامادی برطرف می شود..این دنیای فرامادی اصلا وجود دارد مگر؟؟؟چطور اثبات شده؟شما از یک جهت از روش تجربی پیش می روید و از یک جهت بی دلیل پای یک دنیای فرا مادی را وسط می کشید؟
شما که از روش تجربی بهره می برید.چرا نمی گویید که انسان می بیند که نیاز هایی دارد که برطرف شدنی نیست مثل کمال طلبی، دیگر چرا آن را گسترش می دهید و می گویید خیر این نیاز ها هم برطرف می شوند ولی در دنیای فرامادی، شما چرا و چگونه این دنیای فرامادی را آوردید؟
می توانستید اینطور بگویید که...همانطور که انسان فطرتا کمال طلب است ، ولی در این دنیا نمی تواند به کمال برسد و میمیرد و در سختی های روزگار گرفتارمی شود و به کمال نمی رسد و یا فطرتا عمر جاوید طلب می کند و به آن نمی رسد، یعنی همانطور که این همه نیازهای انسان تامین شدنی نیست و دلیلی نداریم بر برطرف شدنشان پس این فطرتی که موجودی برتر را می خواهد و یا این فطرت خدا طلبی و نیاز خداپرستی هم می تواند برطرف نشود.
(البته ما اینجا فرض گرفیتم که واقعا انسان همچین فطرت خدایی داشته باشد وگرنه همین فطرت که آیا انسان دارایش هست و یا نه، خودش جای سوال می تواند قرار بگیرد.)

من انتظار داشتم شما پاسخی که حاصل تجربه است را به بنده ندهید.ولی احساس می کنم پاسخ شما،اولا پاسخی تجربی بود..یعنی این پاسخ که بین نیازهایمان و عامل رفع آن نیاز ها، رابطه ای مستقیم وجود دارد و انسان مثلا اگر نیاز تشنگی دارد ، پس عامل سیراب شدنش هم وجود دارد، را شما به روش تجربی بیان داشتید و من انتظار همچین پاسخی را نداشتم.دوم اینکه من احساس می کنم برای اثبات و پذیرفتن این امر که رابطه ای بین فطرت آدمی و وجود های خارجی هست، نیاز به استدلال و تحلیل داریم.. وشما تحلیل و استدلال داشتید و این در حالی است که بعضی از علما گو می خواهند برهان فطرت را یک برهانی معرفی کنند که بی نیاز از استدلال و برهان و بر هر عامی و خواصی و دانشمندی وجود خدا را ثابت می کند و گو بدیهی است و اصلا نیاز به تحلیل ندارد!!!!!!!

پیروز;713241 نوشت:
.بنده اول با این علم حضوری مشکل دارم... و دلیل اشاره دن به آن را در این تاپیک متوجه نشدم.

با عرض سلام به شما دوست گرامی

سوالات و ابهاماتی که مطرح کرده اید حاکی از این است که به منبعی که معرفی کردیم مراجعه ای نداشته اید در حالی که عرض شد: «برای توضیحات بیشتر» به آن مقاله مراجعه کنید. اگر مقاله را بطور کامل مطالعه کنید چند نکته بخوبی روشن میشود:

1. خداشناسی فطری دو تبیین قابل قبول کلی دارد که بر اساس یک تبیین، خداشناسی فطری از سنخ «علم حصولی بدیهی» شمرده شده است و طبق تبیین دیگر، از سنخ «علم حضوری» دانسته شده است. قویترین تحلیل از خداشناسی فطری، تبیین دوم یعنی علم حضوری دانستن آن است.

2. فلاسفه معتقدند از نظر ارزش، علم حضوری مقدم بر علم حصولی بدیهی است و حتی گفته شده است که اعتبار بدیهیات به نوعی ریشه در علم حضوری دارد. در این باره میتوانید به: نهایه الحکمه/مرحله یازدهم/فصل یازدهم، مراجعه نمایید. هرچند مناسبتر این است که کل این مرحله (مرحله 11) را مطالعه کنید و به نظرم اینگونه مشکلی که با علم حضوری دارید نیز مرتفع شود.

3. در نکته اول قسمتی را بولد کردیم و زیر بخشی نیز خط کشیدیم:

معنای فطری بودن خداشناسی اینست که انسان‌ها به ویژه در حال اضطرار و قطع امید از عوامل طبیعی، با علم حضوری و در باطن خود، قدرت برتر و متعالی را مشاهده می‌کنند و به آن امیدوار شده و به او دل می بندند (علم حضوری) و سپس از آن خبر می‌دهند (علم حصولی)

این از آنرو بود که اشکال نکنید: ما در فطرت خداشناسی فقط به «حس وجود خدا» علم حضوری داریم. خیر، ما در فطرت خداشناسی، به «اصل وجود خدا» علم حضوری داریم یعنی: انسان‌ها به ویژه در حال اضطرار و قطع امید از عوامل طبیعی، با علم حضوری و در باطن خود، قدرت برتر و متعالی را مشاهده می‌کنند. به عبارت دیگر، خدا را میبینند.

4. میگویید ممکن است شخص در علم حضوری خود دچار اشتباه شود. قبلا عرض شد این غیرممکن است کسی در علم حضوری خود دچار اشتباه شود زیرا معلوم نزد عالم حضور دارد. در مثالی که به حس تشنگی شخص بیمار زدید نیز باید میان علم حضوری و عامل پدید آمدن علم حضوری تفکیک کنید. در اینکه شخص حس تشنگی دارد شک و شبهه ای نیست یعنی بیمار حقیقتا این حس تشنگی را دارد و از اینروست که آب طلب میکند اما نکته اینجاست که این حس تشنگی عاملی دیگر غیر از عامل نیاز بدن به آب را دارد. به عبارت دیگر، در علم حضوری خطایی رخ نداده؛ چیزی که هست، عامل این علم حضوری یک عامل غیرطبیعی (و در اصطلاح فلسفه، عامل قسری) است یعنی بیماری عامل به وجود آمدن حس تشنگی است همانطور که نیاز بدن عامل دیگر است؛ البته غیرطبیعی و قسری بودن عامل نیز حقیقی است نه توهم یعنی بیماری و عامل بودن آن برای حس تشنگی، یک حقیقت است. در هر دو صورت یعنی چه عامل آن علم حضوری یک عامل طبیعی باشد و چه یک عامل غیرطبیعی، رابطه میل به آب و وجود آب (که در نکته دوم پست سابق توضیح دادیم)همچنان پابرجاست.

خلاصه اینکه، در درستی علم حضوری این شخص بیمار خدشه ای رخ نمیدهد. شخص بیمار حقیقتا حس تشنگی را در خود می یابد همانطور که انسان در مواقع خطر حقیقتا وجود قدرت فراطبیعی را در خود می یابد.

5. در نکته دوم نیز گویا تلقی شما اینست که استناد به گرسنگی و تشنگی، از باب دلیل است در حالی که (همانگونه که در منبع معرفی شده مورد تاکید است) این از باب «تقریب به ذهن و توضیح بیشتر» است.

ضمنا توجه داشته باشید حکم بخشی از امور غریزی را میتوان از باب تنقیح مناط به بخشی دیگر تسری داد. به عبارت دیگر، ملاکی که عامل تحقق رابطه تضایف میان «تشنگی و وجود آب» است همین ملاک در مورد دیگر غرایز درونی وجود دارد پس حکم تضایف نیز در این صورت قابل تسری است و نتیجه این میشود که همانطور که میان «حس تشنگی و وجود آب» رابطه تضایف است میان «میل به کمال مطلق و وجود آن» نیز رابطه و نسبت تضایف برقرار است. (توضیح بیشتر در منبع معرفی شده)

از اینجا نکته دیگری روشن میشود و آن اینکه ما در نکته دوم در صدد توضیح و تبیین فطرت خداشناسی هستیم و وقتی پای تبیین در بین است باید از علم حصولی بهره جست؛ به عبارت دیگر گرچه فطرت خداشناسی خودش از سنخ علم حضوری است اما در مقام تبیین آن از علم حصولی بهره میجوییم. ضمنا شما گمان کرده اید ما در این تبیین از روش تجربه صرف استفاده کرده ایم در حالیکه ما از تنقیح مناط بهره جسته ایم که یک استدلال عقلی است.

ملاک در این تنقیح مناط، علم حضوری شخص به حس تشنگی یا کمال مطلق خواهی است و وقتی ما در مقام تبیین میخواهیم این کمال مطلق خواهی را توضیح دهیم به ناچار باید از ابزار علم حصولی بهره جوییم مثلا:

مقدمه اول: انسان دارای فطرت کمال مطلق خواهی است (علم حضوری)
مقدمه دوم: کمال مطلق در جهان مادی یافت نمیشود (علم حصولی عقلی)
نتیجه: پس این کمال مطلق باید در ورای ماده قرار داشته باشد.

با دقت در امثال این استدلال روشن میشود: در مقام تبیین فطرت خداشناسی میتوان به مقدماتی استناد جست که قبلا اثبات شده اند (مقدمه دوم) و این خدشه ای به اصل علم حضوری بودن فطرت خداشناسی نمیزند؛ تاکید میکنیم: «مقام تبیین» از «مقام درک حضوری» جداست و هر یک اصول و قواعد خاص خود را دارند.

در پناه حق

ممنون.خیلی خوب و عالی توضیح دادید
حالا امکان دارد بپرسم چرا و از کجا پی برده می شود که این باور که خدا وجود دارد، یک باور کاذب و توهم و خطا نیست
مثلا شما نوشتید که:

"معنای فطری بودن خداشناسی اینست که انسان‌ها به ویژه در حال اضطرار و قطع امید از عوامل طبیعی، با علم حضوری و در باطن خود، قدرت برتر و متعالی رامشاهده می‌کنند و به آن امیدوار شده و به او دل می بندند (علم حضوری) و سپس از آن خبر می‌دهند (علم حصولی)"

می شود بپرسم چطور به کذاره بالا رسیدید و چطور گذاره بالا را نتیجه گرفته اید؟
نگاه کنید.الان شما فرمودیدی که همه افراد علم حضوری دارند که خدا و یا موجودی متعال وجود دارد.ولی من همین حالا وقتی همه براهین و ادله های وجود خدا، مثل برهان نظم و امثال آن را و همه نشانه ها و شواهدی دال بر وجود خدا مثل قرآن و پیامبرانش را کنار گذاشتم...و هرچه با خودم خلوت کردم، دیدم من تنها یک حس تشنگی دارم:Ghamgin:...دیگر نه حس دارم و نه علم حضوری دارم که یک موجود برتر و متعالی حقیقتا وجود دارد.به مغزم فشار آوردم.به ذهنم فشار آوردم.دستم را نگاه کردم.پایم را نگاه کردم.والا من همچین علم حضوری را تجربه نکردم اکنون.نمی دانم شاید در سختی های روزگار.اگر اشتباه نکنم به قول شهید مطهری، در هنگام قرق شدن در دریا به این علم حضوری برسم :Gig:
.من می گویم شاید این فطرت که از آن دم می زنیم.یک احساس و یک باور است که می گوید خدا هست.ولی این باور و اعتقاد حاصل توهم و تلقینات خودمان است و خودمان برای خودمان تلقین کرده ایم که خدایی وجود دارد و این یک باور کاذب است.حالا شما چطور به ذهن عموم مردم پی برده اید.شاید در خلوت خود و در ذهن خود پی ببرید که همچین علم حضوری را دارید ولی چطور آن را بسط می دهید و بیان می کنید که همه مردم یک چنین علم حضوری ای دارند که می گوید یک خدا وجود دارد ویا به عبارتی با علم حضوری خدا قدرت برتری را مشاهده می کنند.

امیدوارم منظور و اصل مطلب و سوال اصلی ام را درست رسانده باشم به شما که سوال و حرف پیچیده ای هم بیان نکردم فکر می کنم.شاید هم برای شما تکراری باشد.
پس اگر می شود ابتدا تکلیف این شبهات و گذاره هایی را که بیان داشتم را روشن کنید لطفا.حالا اگر مشکل حل نشد و کافی نبود.به بخش دوم بیانتان هم یک اشاره ای بکنم، چون در مورد آن بیانات هم شبهاتی برایم پیش آمده.البته من مطالعه می کنم، منابع را شاید حل شد.

طور دیگر بگویم.از کجا معلوم آن فطرتی که(باز تاکید می کنم، خود این باور و فطرت که آیا هست و یا نیست می تواند سوال باشد.ولی ما فرض می گیریم که هست)از کجا معلوم این فطرت یک باور است که خدایی هست...و از آن جنس باور هایی نیست که مصداق و حاصل یک علم حضوری است و کاذب و حاصل توهم و خیال و خطا است؟؟شاید شخص برای خود قرار گذاشته و تلقین کرده که خدایی هست؟در حالی که در حقیقت هیچ علم حضوری به وجود خدا ندارد.و همین توهم و خیال اشتباه هست که باعث می شود که خدا را در زمانی که از عوامل محیطی قطع امید کرده صدا بزند

پیروز;713771 نوشت:
حالا امکان دارد بپرسم

با عرض سلام به شما دوست گرامی

در پاسخ چند نکته عرض میشود:

1. این که «چرا و از کجا پی برده می شود که این باور که خدا وجود دارد، یک باور کاذب و توهم و خطا نیست» چون فطرت خداشناسی از سنخ علم حضوری است و همانطور که قبلا نیز عرض شد در علم حضوری امکان خطا و کذب و توهم وجود ندارد زیرا معلوم، نزد شخص عالم حضور دارد؛ اگر حضور دارد و عالم آنرا مشاهده میکند معنا ندارد که بگوییم خیر تو آنرا نمیبینی و خیال میکنی که مشغول دیدن آن هستی!

2. اما اینکه «از کجا به علم حضوری بودن فطرت خداشناسی پی بردیم» یک پاسخ این است که [=&quot]از راه مطالعه در آرا و باورهای انسان‌ها در طول تاریخ و یافتن هسته مشترک تجربه دینی آنها. این مطلب در دلیل اول از ادله اثبات فطرت خداشناسی در منبع معرفی شده بخوبی توضیح داده شده است. مراجعه نمایید.

3. اما درباره اینکه «چرا شما علم حضوری به خدا را در خود نمی یابید» باید عرض کنیم زیرا علم حضوری در جایی است که زمینه بروز آن فراهم باشد؛ مثلا احساس تشنگی یا گرسنگی تنها در زمانی است که زمینه و عامل بروز آن محقق باشد. کسی که نیم ساعت پیش غذا تناول کرده و الان احساس گرسنگی ندارد در حقیقت عامل و زمینه تحقق «علم حضوری به گرسنگی» را دارا نیست. حال فرض کنید چنین شخصی الان در صدد برآید تا حس گرسنگی را فی الحال در خود بیاید. هر چه هم که تلاش کند این علم حضوری را در خود نخواهد یافت.
درباره علم حضوری به قدرت نامتناهی نیز چنین است؛ یعنی وقتی عامل و زمینه بروز علم حضوری به قدرت نامتناهی محقق نباشد طبعا اگر فرد به تک تک سلولهای بدنش هم نگاه کند علم حضوری به خدا را نخواهد یافت. از جمله عوامل بروز این علم حضوری، حالت بکر داشتن انسان و دچار تشویش ذهنی نبودن درباره وجود خداست و نیز مواقع خطر و قطع امید از عوامل طبیعی.

4. مطلبی که درباره «تلقینی بودن فطرت خداشناسی» گفته اید نیز به نظرم با مطالعه ادله اثبات فطرت خداشناسی در منبع یاد شده به کلی مرتفع خواهد شد. پس از مطالعه اگر چنانچه همچنان سوالتان باقی بود بفرمایید تا مورد بحث قرار گیرد.

در پناه حق

طاها;713942 نوشت:
ا عرض سلام به شما دوست گرامی

سلام مجدد و تشکر.
طاها;713942 نوشت:
1. این که «چرا و از کجا پی برده می شود که این باور که خدا وجود دارد، یک باور کاذب و توهم و خطا نیست» چون فطرت خداشناسی از سنخ علم حضوری است و همانطور که قبلا نیز عرض شد در علم حضوری امکان خطا و کذب و توهم وجود ندارد زیرا معلوم، نزد شخص عالم حضور دارد؛ اگر حضور دارد و عالم آنرا مشاهده میکند معنا ندارد که بگوییم خیر تو آنرا نمیبینی و خیال میکنی که مشغول دیدن آن هستی!

ولی فکر نمی کنم این پاسخ سوال من باشد...چون من در واقع می توانم بگویم که منظور سوالم این بود که شما از کجا می دانید این یک باور خطا و کاذب نیست و بیان می کنید که یک فطرت خدا شناسی است!!!!!


طاها;713942 نوشت:
2. اما اینکه «از کجا به علم حضوری بودن فطرت خداشناسی پی بردیم» یک پاسخ این است که از راه مطالعه در آرا و باورهای انسان‌ها در طول تاریخ و یافتن هسته مشترک تجربه دینی آنها. این مطلب در دلیل اول از ادله اثبات فطرت خداشناسی در منبع معرفی شده بخوبی توضیح داده شده است. مراجعه نمایید.

بنده اشاره کردم...همین باور کاذب و خطا هم می تواند سرچشمه آن هسته ی مشترک تجربه دینی همه انسان ها باشد.مگر اینکه من در مورد آن تجربه مشترک به اشتباه برداشت کرده ام.آن تجربه مشترک چه بوده؟؟و چطور به آن رسیده اید؟

طاها;713942 نوشت:
4. مطلبی که درباره «تلقینی بودن فطرت خداشناسی» گفته اید نیز به نظرم با مطالعه ادله اثبات فطرت خداشناسی در منبع یاد شده به کلی مرتفع خواهد شد. پس از مطالعه اگر چنانچه همچنان سوالتان باقی بود بفرمایید تا مورد بحث قرار گیرد.

خوب من تلقینی بودن را به این حساب گفتم.که بیان داشتم، از کجا معلوم و چرا گفته نمی شود که این فطرت یک باور کاذب است و حاصل تلقین؟؟حالا شما می فرمایید که فطرت نمی تواند حاصل خطا و تلقین باشد و در فطرت، شخص علم حضوری دارد و خطا در آن راه ندارد.این با پیش فرض بنده اولا مخالف است(من فرض گرفتم که فطرت می تواند همان باور کاذب خوانده شود) ولی باز در پاسخ شما، من خوب می تواند سوالم را اینطور مطرح کنم.که شما چرا می گویید که آدمی فطرت خداپرستی دارد!؟؟؟واین مطالعه در باور عموم مردم و تجربه دینی آنها هم فکر می کنم می تواند نشان این باشد که اینها همه یک باور کاذب دارند.
حال ما از کجا بدانیم که این فطرت که شما بیان می کنید یک علم حضوری به وجود داشتن خداست.همان باور و تصور های غلط نیست؟یا به عبارتی یک امریست فطریست و نه باوری و تصوری کاذب؟
همه آن هسته مشترک تحربه دینی افراد هم می تواند حاصل این توهم و تصور های کاذب باشد که از کودکی با آنها رشد کرده.مگر اینکه حالا باز شما کمی در مورد این تجربه مشترک توضیح دهید.این تجربه مشترک چه بوده این تجربه مشترک این بوده که همگان در مواقعی به این تصور و باور رسیده اند که خدایی وجود دارد یا نیرویی متعالی وجود دارد ؟؟که این باور و تصور می تواند حاصل خطا باشد.؟؟؟

طاها;713942 نوشت:
اما اینکه «از کجا به علم حضوری بودن فطرت خداشناسی پی بردیم» یک پاسخ این است که از راه مطالعه در آرا و باورهای انسان‌ها در طول تاریخ و یافتن هسته مشترک تجربه دینی آنها. این مطلب در دلیل اول از ادله اثبات فطرت خداشناسی در منبع معرفی شده بخوبی توضیح داده شده است. مراجعه نمایید.

این فقط دلیل فطری بودن باور به خداست، نه دلیل علم حضوری بودن آن. از کجا فهمیدید این باور فطری حضوری هم هست؟

پیروز;714020 نوشت:
ولی فکر نمی کنم این پاسخ سوال من باشد...

با عرض سلام به شما دوست گرامی

این پست شما به نوعی تکرار پست سابق است. دغدغه شما و هسته مرکزی پرسشتان را متوجه شده ام و نیازی به تکرار نیست. به نظرم تا شما مقاله یاد شده را مطالعه نکنید نمیتوانیم به نتیجه درستی برسیم. مقاله یاد شده یک سیر منطقی در بحث فطرت خداشناسی را از مفهوم شناسی تا اثبات طی کرده است و واقعا نیازی نمیبینم که مطالب آنرا نقل کنم. خواهش چند باره بنده اینست که مقاله معرفی شده را با دقت و حوصله از ابتدا تا آخر مطالعه کنید تا تصورمان از فطرت خداشناسی و آنچه اندیشمندان درباره چیستی و هستی آن میگویند به هم نزدیک شود. پس از مطالعه مقاله یاد شده اگر همچنان مصر به بحث درباره : وجود احتمال تلقینی، تقلیدی یا کذب و توهم بودن فطرت خداشناسی بودید مجال بحث همچنان وجود دارد. متن مقاله را میتوانید در این آدرس نیز مشاهده کنید:
http://www.ensani.ir/fa/content/7322/default.aspx

در پناه حق

در پناه حق

armandaneshjoo;714168 نوشت:
این فقط دلیل فطری بودن باور به خداست، نه دلیل علم حضوری بودن آن

با عرض سلام به شما دوست گرامی

در پستهای گذشته و نیز منبع معرفی شده بیان شده است که فطری بودن خداشناسی به معنای حضوری بودن آن است. ضمنا دلیل اولی هم که در منبع یاد شده آمده بر وجدانی بودن شناخت خدا تاکید دارد و وجدانی بودن، تعبیر دیگری از معلوم حضوری بودن است.

در پناه حق

در این مقاله ابتدا یک تعریف از فطرت می ده. می رسه به این بخش که منظور از فطری انگاری فطرت چیست.که می گه تعریف هایی داده شده نمونه می آره:

  • 1-معنای افلاطونی--> خداشناسی نیز از این مقوله است. روح انسان پیش از عالم دنیا بر خداوند شناخت و معرفت داشته است و در این دنیا باید آن معرفت را زنده و اعاده کرد.
  • 2-صرف استعداد و قوه--> دومین معنای فطری‌انگاری خداشناسی، تعریف به استعداد و قوه است به این معنا که آفرینش انسان به گونه‌ای است که استعداد و قوه شناخت خداوند را در ذات خود دارد.
تا اینکه می رسه به این تعریف، یعنی ششمین تعریف:
  • 6 ـ ج. علم حضوری (فطرت دل)--> نظریه دیگر بر این باور است که خداوند سرشت و ذات انسان را به‌گونه‌ای آفریده است که در صورت تأمل انسان در ذات و نفس خود، بدون نیاز به اخذ مفاهیم ذهنی و عقلی به وجود آفریدگار متعالی گواهی خواهد داد.

بعد می رسه به یک ارزیابی و مثلا اشاره می کنه:

  • حاصل آن که از شش تعریف و دیدگاه پیشین در تفسیر فطرت خداشناسی، رویکردنخست به ادلّة مبانی فلسفی قابل التزام نیست که تفصیل آن در فلسفه مبرهن شده است؛ اما پنج تعریف اخیر، خود به خود با اصل فطرت متعارض نیست؛ بلکه برخی از تعاریف، تعریف ناقصی است که با انضمام تعاریف دیگر کامل می‌شود.

خوب تعریف ششم پذیرفته شده...حالا من ناقص مطالب رو نوشتم(اینطور ناقص نوشتن باعث گمراهی می شه برای کسی که اصل مقاله رو نخونده)
خوب تا اینجای مقاله به فرض ما مشکلی نمی بینیم.حالا سوال اصلی این که شما از کجا متوجه شدید که این خداشناسی مردم، فطری هست.یعنی سوالی که من از جناب کارشناس پرسیدم.
در ادامه مقاله سعی می کنه به این سوال پاسخ داده بشه:

  • دلیل اول: امر وجدانی و همگانی
نخستین دلیل برای اثبات فطرت خداشناسی، ادعای وجدانی بودن آن است که همگانی بودن وعمومیت آن در طول تاریخ نیز از آن سرچشمه می‌گیرد.
توضیح این که از راه مطالعه در آرا و باورهای انسان‌ها در طول تاریخ، ما به این رهاورد می‌رسیم که تصدیق وجود خداوند، امری غریزی است و به سرشت وجودی انسان‌ها تعلق دارد که بدون تلقین و عامل خارجی حاصل شده است. این ادعا را هر کسی می تواند با رجوع به وجدان خویش حس کند.
سنکا، فیلسوف قبل از میلاد یونان باستان از این تقریر جانبداری کرده است(خرمشاهی، 1370: ص 136).
به تقریر دیگر، انسان با رجوع به اندرون خود به ویژه در حالات اضطراری و احساس خطر و قطع امید از اسباب عادی، مبدأ و نیروی لایتناهی و فرا طبیعی را در اعماق وجودی خویش حس می‌کند و به تعبیری درمی‌یابد که بعد از این حس و دریافتن، طالب، عاشق و امیدوار به آن می‌شود که این همان وجود الاهی است که حق تعالی بر اعماق وجودی وی ظهور می‌یابد. صدر‌المتألهین در توضیح فطری انگاری شناخت خداوند می نویسد:
فان العبد عند الوقوع فی الاهوال و صعاب الاحوال یتوکل بحسب الجبلة علی الله تعالی و یتوجّه غریزاً الی مسبّب الاسباب و مسهّل الامور الصعاب (صدر‌المتالهین، 1378: ص 22 و 23).
نکته ظریف در این احساس این که یافتن مقام قدس الاهی در ضمیر خود متقدم بر طلب کمک، عشق و محبت است؛ برای این که در صورت نبود چنین نیرویی، این استعانت، عشق و امید نامحدود در انسان پیدا نمی‌شد؛ چرا که فرض این است تمام قدرت‌ها، معشوق و محبوب‌های محدود و همچنین ذهنی از دست رفته، و یگانه امید به لایتناهی است.
نکته دیگر این که چون این استدلال با علم حضوری و وجدانی انجام می گیرد، خطا‌بردار نیست (جوادی، 1372: ص 81، 82، 86، و1383: ج 12، ص 291).

خوب این دلایل که در بالا مقاله بیان می کنه.به هیچ وجه قابل قبول و کافی نیست.مثلا بدون هیچ دلیل تنها ادعا می کند که: از راه مطالعه در آرا و باورهای انسان‌ها در طول تاریخ، ما به این رهاورد می‌رسیم که تصدیق وجود خداوند، امری غریزی است و به سرشت وجودی انسان‌ها تعلق دارد که بدون تلقین و عامل خارجی حاصل شده است..این سخن ادعای محضه.شما بدون هیچ دلیل و اثباتی.ادعا می کنید که وجود خداوند امری غریزی و به سرشت وجودی انسان ها تعلق دارد که بدون تلقین و عامل خارجی حاصل شده.شاید مقاله نویس، تلقین و عامل خارجی رو تنها از جانب خانواده و دوس و آشنا می دونه.در حالی که اون عامل خارجی می تونه همون ضعف های انسان و همون محیط و پیرامون شخصیت باشه.که انسان رو به این باور می کشونه که یک خدایی هست و یا یک نیروی متعالی هست.این مقاله، کلی کلمه را پشت هم ردیف کرده.ولی اون نکته اصلی و اون اصل مطلب رو اینگونه بی دلیل و تنها در حد یک ادعای صرف مطرح می کنه.این مقاله از کجا فهمیده که تصدیق وجود خدا امری در سرشت انسان ها بوده و بدون تلقین و عامل خارجی حاصل شده؟؟؟چون عمومیت داره؟؟چون همگانیه؟؟و باز در ادامه می گه که انسان با رجوع به اندرون خود به ویژه در حالات اضراری و احساس خطر، وجودی فراطبیعی را حس می کند.خوب از کجا معلوم.این یک احساس کاذب نیست.؟؟؟چون فطری هست کاذب نیست؟؟؟از کجا فهمیدید که فطریه؟؟؟اینها سوالات اساسی هست که باید پاسخ داده بشه.بعد هم در آخر مقاله نکته می نویسیند که چون این استدلال با علم حضوری و وجودانی انجام شده، خطا بردار نیست.من متوجه نیستم.آخه شما از کجا به علم حضوری بودن این حس پی بردید؟؟؟

بعد مقاله فصد دارند به چند شبهه پاسخ بدهند.و شبهه اولی تقریبا، همان شبهه ماست:

  • أ. عدم وجود ملاک برای فطری
نخستین شبهه، انکار اصل فطرت در سرشت انسانی و به تبع آن انکار فطرت خداشناسی است. برخی بر این رأی هستند که اصولاً در انسان امر فطری وجود ندارد؛ چرا که وجود هر امری به دلیل و ملاکی بسته است و ما نمی‌توانیم ملاک یا ملاک‌هایی را برای بازشناسی فطری از غیر فطری در انسان یا حیوان ارائه دهیم.
برای تمیز خود احکام فطری ملاکی نداریم و عملاً همیشه هر چیزی را می توان به نحوی فطری و یا ضد آن قلمداد نمود

پاسخ و بررسی می شود این شبهه

  • در نقد این شبهه باید گفت که برای بازشناسی فطرت از غیر فطرت، ملاک‌هایی وجود دارد که عبارتند از: أ. عدم نیاز به جعل مستقل (عدم نیاز به عامل خارجی)؛ ب. ثبات و دوام؛ ج. کلیت و عمومیت؛د. درک و شناخت ؛ هـ. . قداست.
​با رجوع به ضمیر درونی خود و همچنین مطالعه در انسان‌های تاریخ پیشین مشاهده می‌کنیم که خداشناسی این ملاک‌ها را دارد: خداشناسی در دل انسان‌ها بدون تعلیم و آموزش یافت می‌شود و حالت ثبات و عمومیت نیز دارد. افزون بر این، انسان‌ها با شناخت به این احساس خود، آن را مقدس و پاک می یابند.


اولا سوال اینکه شما این ملاک ها را از کجا آوردید؟؟و از طرفی مگر احساس های کاذب و باور های کاذب نمی توانند این خصوصیات مثل دوام و ثبات را داشته باشند؟؟شما چطور به این نتیجه رسیدید.به نظر می رسه مقاله تنها ادعا پشت ادعا داشته است.مثلا نوشته اند که فطرت نیاز به عامل خارجی نداره.اولا ایشان عامل خارجی را تعریف می کردند بد نبود.البته حدس زده می شود.منظور چیست.خوب سوال اینکه شما از کجا فهمیدید این حس به عامل خارجی ای بستگی ندارد.؟؟(ادعا پشت ادعا)چون همگانی است و عمومی؟؟خوب یک باور کاذب هم می نمی تواند عمومی باشد؟؟من می گویم این عامل خارجی که لزوما یک پدر و یا دولت نیست که بگوییم خانواده به عنوان یک عامل خارجی این باور را به شخص تلقین کرده.بلکه این عامل خارجی می تواند همان ضعف های آدم و نحوه تعاملش با محیط باشد که این شخص را به این باور رسانده که نیرویی متعالی باید باشد و هست.ضعف آدمی و محیط پیرامون هم که یک شهر و منطقه و یک زمان و دو زمان نمی شناسد.
بعد ایشان نوشته فطرت قداست دارد و خدا شناسی هم قداست دارد!!!!!!!!!یعنی یک باور کاذب نمی تواند مقدس باشد.
؟؟نوشته ثبات دارد.بعد سوال شما چطور اثبات کردید که چیزی غیر از فطرت مثل باور های کاذب نمی تواند ثبات داشته باشد.(ادعا پشت ادعا!!!!!!!)و از کجا متوجه شدید که فطرت ثبات دارد.چطور به یقین رسیدید که همه آن افرادی که ادعا می کنید فطرت خداشناسی دارند اگر با یکک روانشناس و فیلسوم در باب خدا و دنیا بحث کند،به طور دقیق و حساب شده و دنباله دار(نه یک گفتمان معمولی با یک طلبه و یا مذهبی)، این شخص باورش را از دست نمی دهد؟؟
اصل مطلب مقاله همینا بود.که بقیه مطالب.دوباره تکرار مکررات و تکرار ادعا پشت ادعا بدون اثبات و ادله است.

با عرض سلام به شما دوست گرامی

ابتدا یک اشکال ساختاری به نقدهای شما

اگر با دقت بیشتری مطالب نویسنده را مشاهده نماییم میبینیم که استدلال وی دو بخش اصلی دارد:

1.طرح ادعا با محور قرار دادن موضوع «مطالعه در آرا و باورهای انسانها در طول تاریخ»؛ عبارت نویسنده این است:

«نخستین دلیل برای اثبات فطرت خداشناسی، ادعای وجدانی بودن آن است که همگانی بودن وعمومیت آن در طول تاریخ نیز از آن سرچشمه می‌گیرد. توضیح این که از راه مطالعه در آرا و باورهای انسان‌ها در طول تاریخ، ما به این رهاورد می‌رسیم که تصدیق وجود خداوند، امری غریزی است و به سرشت وجودی انسان‌ها تعلق دارد که بدون تلقین و عامل خارجی حاصل شده است. این ادعا ....»

2. سپس نویسنده موضوع «رجوع به وجدان خویش» را مطرح میکند و گویا قرار است این مطلب نقشی در اثبات آن ادعا داشته باشد؛ عبارت نویسنده اینست:
«این ادعا را هر کسی می تواند با رجوع به وجدان خویش حس کند

دقت در این بیان ما را به این حقیقت سوق میدهد که صورت کامل دلیل یاد شده، ترکیبی از مقدمات زیر است (همانطور که خود نویسنده نیز بیان کرده است):

مقدمه اول: انسان با رجوع به اندرون خود به ویژه در حالات اضطراری و احساس خطر و قطع امید از اسباب عادی، مبدأ و نیروی لایتناهی و فرا طبیعی را در اعماق وجودی خویش حس می‌کند.

مقدمه دوم: یافتن مقام قدس الاهی در ضمیر خود، متقدم بر طلب کمک، عشق و محبت است؛ زیرا در صورت نبود چنین نیرویی، این استعانت، عشق و امید نامحدود در انسان پیدا نمی‌شد؛ چرا که فرض این است تمام قدرت‌ها، معشوق و محبوب‌های محدود و همچنین ذهنی از دست رفته، و یگانه امید به لایتناهی است.

مقدمه سوم: یافتن مقام قدس الاهی در ضمیر خود با علم حضوری و وجدانی انجام می گیرد، پس خطا‌بردار نیست.

مقدمه چهارم: از راه مطالعه در آرا و باورهای انسان‌ها در طول تاریخ، ما به این رهاورد می‌رسیم که ایشان نیز چنین درک حضوری از مقام قدس الاهی داشته اند.

مقدمه پنجم: چون طبیعت انسان‌ها یکسان و تجارب دینی نیز هسته مشترکی دارند، معرفت‌زا بودن این استدلال مخدوش نمی‌شود.

نتیجه این پنج مقدمه این میشود که: پس تصدیق وجود خداوند، امری غریزی است و به سرشت وجودی انسان‌ها تعلق دارد که بدون تلقین و عامل خارجی حاصل شده است.

باید توجه داشت که نویسنده برخی از توضیحات تکمیلی درباره مقدمات را در ذیل شبهات هفتگانه ارائه داده است؛ بنابراین آنگونه که شما تصور میکنید این استدلال مجموعه ای از ادعاهای صرف نیست و برای اینکه بیشتر به این حقیقت نزدیک شویم به تردیدهای شما میپردازیم.

ادامه دارد...

پیروز;714555 نوشت:
بدون هیچ دلیل تنها ادعا می کند که: از راه مطالعه در آرا و باورهای انسان‌ها در طول تاریخ، ما به این رهاورد می‌رسیم که تصدیق وجود خداوند، امری غریزی است و به سرشت وجودی انسان‌ها تعلق دارد که بدون تلقین و عامل خارجی حاصل شده است..این سخن ادعای محضه.

پاسخ این عبارت از توضیحات پست سابق روشن میشود.

پیروز;714555 نوشت:
شاید مقاله نویس، تلقین و عامل خارجی رو تنها از جانب خانواده و دوس و آشنا می دونه.در حالی که اون عامل خارجی می تونه همون ضعف های انسان و همون محیط و پیرامون شخصیت باشه.که انسان رو به این باور می کشونه که یک خدایی هست و یا یک نیروی متعالی هست

همانطور که در مقدمه اول استدلال آمده است یکی از زمینه ها و عوامل مهم در بروز حس وجود خدا در اعماق دل، مواقع ترس و اضطرار و قطع امید از عوامل طبیعی است. بنابراین وجود فطرت خداشناسی نه تنها هیچ تنافی ای با آنچه شما «ضعف های انسان» مینامید ندارد بلکه این خود یکی از عوامل مهم بروز فطرت خداشناسی است. انسان در مواقعی که ضعف بر او مستولی میشود و دست خود را از عوامل طبیعی جدا میبیند به این معرفت درونی دست می یابد.

نکته مهمی که اینجا باید در نظر بگیرید (و در مقدمه دوم اشاره شده است) این است که چرا انسانها، از گذشته تا حال، در مواقعی که دچار ترس میشوند و دست خود را از عوامل شناخته شده طبیعی زمان خود کوتاه میبینند «وجود یک قدرت نامتناهی را در خود حس میکنند؟» چرا از او طلب کمک میکنند و به یاری او امیدوار هستند؟(که در مقدمه اول و چهارم بیان شده) چرا چیز دیگری را در باطن و درون خود نمی یابند مثلا حس نمیکنند «همه چیز خیال اندر خیال است و نباید ترسید»؟ اتفاقا همین نکته است که مورد تاکید قایلین به فطرت خداشناسی است.

انسانها با وجود تنوع گوناگون جغرافیایی و قومیتی و زمانی و اختلاف آداب و سنن و فرهنگ، همه درخواست یاری از «حقیقت مقتدر و متعالی» دارند و این درخواست فرع بر یافتن چنین قدرتی در خود است زیرا اگر وچود چنین قدرتی را در خود نیابد که از او درخواست یاری نمیکند.(مقدمه دوم)

اینکه نویسنده میگوید «این حس درونی به قدرت نامتناهی، حاصل عامل خارجی نیست» ابدا به این معنا نیست که عوامل خارجی نقش زمینه ساز برای بروز فطرت خداشناسی را ندارند. مولف مقاله نیز خود به نقش عوامل خارجی در زمینه سازی بروز آن حس باطنی تاکید دارد. نویسنده در ذیل یکی از شبهات مینویسد:
«تعریف و تبیین مقدمات و شرایط کمی و کیفی به فعلیت رسیدن غرایز انسان که فطرت خدا شناسی نیز جزو آن‌ها است، به طور دقیق و شفاف امکانپذیر نیست و این عدم تبیین هیچ خللی به وجود اصل غریزه وارد نمی‌‌کند؛ پس این که فطرت خدا‌شناسی در برخی انسان‌ها زودتر و در بعضی دیگر دیرتر بیدار می‌شود یا اصلاً به فعلیت نمی‌رسد، به شرایط و مقدمات خاص خود بستگی دارد که تفاوت آن به اختلاف انسان‌ها و میزان تأثیر‌پذیری آن‌ها از محیط اطراف خود برمی‌گردد.»

اما چیزی که منظور نویسنده است این است: عوامل خارجی، سازنده و حقیقت بخش این حس درونی نیستند زیرا آنچه به عنوان حس درونی وجود خدا نامیده میشود خصوصیاتی (و به تعبیر دیگر: ملاکهایی) را داراست که با یک معرفت یا حس تصنعی یا فردی، تمایزهای جدی دارد. با لحاظ همین خصوصیات و ملاکها میتوان اطمینان یافت که تلقین نیز سازنده این حس درونی نمیتواند باشد.

این مطلب را در ادامه بیشتر توضیح میدهیم.

پیروز;714555 نوشت:
و باز در ادامه می گه که انسان با رجوع به اندرون خود به ویژه در حالات اضراری و احساس خطر، وجودی فراطبیعی را حس می کند.خوب از کجا معلوم.این یک احساس کاذب نیست.؟؟؟چون فطری هست کاذب نیست؟؟؟از کجا فهمیدید که فطریه؟؟؟

اولا: قبلا هم عرض کردیم درباره حس درونی و باطنی (علم حضوری) بکار بردن واژه «کاذب» بی معناست (به مثال بیمار در پستهای سابق مراجعه کنید). نویسنده در ذیل آخرین شبهه در مورد دلیل یاد شده، چنین مینویسد:
«این اشکال بین اصل فطرت (علم حضوری به خداوند در دل خود) و بین واقعیت خارجی تفاوت قائل شده است؛ مثل گزاره‌های علم حصولی مانند من علی را دیدم که در این قضیه، بین «علم» یعنی صورت ذهنی دیدن علی و بین «معلوم خارجی» یعنی مشاهده وجود خارجی علی، تفاوت وجود دارد، و ممکن است آن گزاره صادق و یا کاذب باشد؛ اما در گزاره‌هایی که انسان نه از معلوم خارجی، بلکه از معلوم درونی و وجدانیات نفس خویش خبر می‌دهد، مانند من تشنه‌ام؛ من گرسنه‌ام؛ من عاشق هنر هستم؛ علم با معلوم خارجی متحد است و عالم و وعاء خارجی غیراز نفس برای آن‌ها قابل تصور نیست تا شرط صدق آن‌ها مطابقت گزاره با عالم خارج باشد. بر این اساس، ادعای نظریه فطری انگاری خداشناسی، این است که انسان‌ها به ویژه در حال اضطرار، با علم حضوری و در باطن خود، آفریدگار برتر و متعالی را مشاهده می‌کنند و به آن امیدوار می‌شوند وبه آن دل می بندند. بعد از آن خبر می‌دهند.»

ثانیا: کسی که در حال اضطرار، وجود قدرت نامتناهی را در درون خود می یابد تا اینجا صرفا یک تجربه باطنی شخصی است اما وقتی این تجربه را در نوع انسانها مشاهده میکند و همه را دارای یک هسته مشترک میبیند (یعنی یافتن وجود قدرت نامتناهی در خود) استدلال بالا شکل میگیرد و نتیجه این استدلال، اثبات وجود حقیقتی به نام فطرت خداشناسی در سرشت انسان است همراه با خصوصیاتی که آنرا از تصورات تلقینی و تصنعی و توهمی مجزا میکند.

پیروز;714555 نوشت:
بعد هم در آخر مقاله نکته می نویسیند که چون این استدلال با علم حضوری و وجودانی انجام شده، خطا بردار نیست.من متوجه نیستم.آخه شما از کجا به علم حضوری بودن این حس پی بردید؟؟؟

همانطور که در مقدمه اول استدلال ذکر شده است پی بردن به علم حضوری بودن این حس، امر وجدانی است که برای هر کس که زمینه ها و عوامل بروز آن درباره او شکل بگیرد این حس را خواهد یافت درست مثل حس تشنگی و گرسنگی. ضمنا خطاناپذیر بودن علم حضوری و علت آن را هم در پستهای سابق عرض کردیم.

ادامه دارد...

پیروز;714555 نوشت:
اولا سوال اینکه شما این ملاک ها را از کجا آوردید؟؟

با رجوع به ضمیر درونی خود و همچنین مطالعه در انسان‌های تاریخ پیشین.

پیروز;714555 نوشت:
و از طرفی مگر احساس های کاذب و باور های کاذب نمی توانند این خصوصیات مثل دوام و ثبات را داشته باشند؟؟شما چطور به این نتیجه رسیدید

اولا سخن ما درباره معلومی از سنخ علم حضوری است نه معلومی از سنخ علم حصولی؛ شخصی که در موقعیت اضطراری قرار گرفته است وجود قدرت نامتناهی یاری دهنده را در خود حس میکند. پس مسئله درباره یک حس درونی و وجدانی است و این قبیل معلومات نمیتوانند کاذب باشند.(همانطور که قبلا بارها عرض شد)

ثانیا حاصل رجوع به ضمیر درونی خود و مطالعه در انسانهای سابق این است که حس وجود قدرت نامتناهی بصورت عمومی و پایدار در میان اقوام مختلف انسانی با وجود تنوع جغرافیایی و زمانی و فرهنگی، وجود دارد در حالیکه باورهای دیگر نظیر آنچه شما کاذب میخوانید فاقد چنین ثبات و عمومیت هستند.

پیروز;714555 نوشت:
شما از کجا فهمیدید این حس به عامل خارجی ای بستگی ندارد.؟؟(ادعا پشت ادعا)چون همگانی است و عمومی؟؟خوب یک باور کاذب هم می نمی تواند عمومی باشد؟؟

با مراجعه به تجربه‌های خداشناسی همه یا اکثریت قریب به اتفاق انسان ها، ما به نکات و مدعیات مشترکی برمی خوریم؛ برای مثال، همه انسان ها در مواقع احساس خطر و قطع امید از اسباب عادی در باطن خودشان به قدرت برتر و متعالی و فرا طبیعت امیدوار می‌شوند و به آن دلبستگی شدید احساس می کنند. از نتایج این تحقیق اینست که تجربه وجود خدا یک امر وجدانی و باطنی است درست مثل حس تشنگی و گرسنگی که از عمومیت و ثبات هم برخوردار است.

حال میپرسیم کدام عامل خارجی میتواند سازنده چنین حس یگانه ای در بشریت با وجود چنین تنوع زمانی و جغرافیایی و قومیتی و فرهنگی باشد؟

میگویید: «ضعف و نحوه تعاملش با محیط»؛ میگوییم ضعف و نحوه تعامل انسانها با محیط پیرامونشان به تعداد تک تک انسانها متنوع است. اگر چنین چیزی را سازنده (نه زمینه ساز بروز) حس وجود خدا بدانیم طبعا با اختلافش باید این حس نیز مختلف شود؛ زیرا معلول جلوه علت خود است و حقیقت آن با تغییر حقیقت علت، گوناگون میشود در حالیکه عرض شد این حس و تجربه یگانه هم عمومی است و هم پایدار.

از این گذشته، این قبیل احتمالاتی که درباره حس فطرت خداشناسی مطرح میکنید درباره دیگر حسهای درونی نیز قابل طرح است؛ مثلا حس تشنگی. طبق بیان شما چرا حس تشنگی را غیرواقعی و تصنعی و ساخته و پرداخته عوامل خارجی نمیدانیم بلکه حس تشنگی را یکی از غرایز بشری به حساب می آوریم که بصورت عمومی و پایدار در انسانها وجود داشته و دارد؟

پاسخی که به این سوال میدهید را میتوان درباره حس درونی به وجود خدا مطرح نمود.

پیروز;714555 نوشت:
از کجا متوجه شدید که فطرت ثبات دارد.چطور به یقین رسیدید که همه آن افرادی که ادعا می کنید فطرت خداشناسی دارند اگر با یکک روانشناس و فیلسوم در باب خدا و دنیا بحث کند،به طور دقیق و حساب شده و دنباله دار(نه یک گفتمان معمولی با یک طلبه و یا مذهبی)، این شخص باورش را از دست نمی دهد؟؟

اولا این ثبات با رجوع به ضمیر درونی خود و همچنین مطالعه در انسان‌های تاریخ پیشین کشف میشود. به تعبیر نویسنده:

«نکته اتکای برهان فطرت با علم وجدانی و حضوری، و تسری آن به دیگر انسان‌ها از طریق همسان سازی و آزمایش انجام می‌گیرد. به عبارت دیگر هسته مرکزی فطرت خداشناسی اصل وجدان و علم حضوری و تعمیم آن به دیگران از طریق یکسان انگاری تجربه‌های خداشناسی انسان‌ها است.»

نتیجه این همسان سازی و یکسان انگاری، پی بردن به اوصافی از قبیل ثبات و همگانی بودن است؛ همانطور که نویسنده در ابتدای این دلیل آورده است:
نخستین دلیل برای اثبات فطرت خداشناسی، ادعای وجدانی بودن آن است که همگانی بودن وعمومیت آن در طول تاریخ نیز از آن سرچشمه می‌گیرد.

ثانیا قایلین به فطرت خداشناسی به این مطلب اذعان دارند که فطرت خداشناسی جدای از عوامل زمینه ساز و زمینه سوز، نیست؛ به تعبیر نویسنده:
«طرفداران آن تأکید دارند که فعلیت و شکوفایی این علم حضوری در حجاب‌های مادی امکانپذیر نیست؛ بدین سبب، تحقق آن به مواجهه با واقعیت‌ها و مقدماتی بستگی دارد که شکل بارز آن رخداد حالت اضطراری برای انسان است. این که فطرت خدا‌شناسی در برخی انسان‌ها زودتر و در بعضی دیگر دیرتر بیدار می‌شود یا اصلاً به فعلیت نمی‌رسد، به شرایط و مقدمات خاص خود بستگی دارد که تفاوت آن به اختلاف انسان‌ها و میزان تأثیر‌پذیری آن‌ها از محیط اطراف خود برمی‌گردد.»

بنابراین ممکن است فطرت خداشناسی بخاطر وجود حجابهایی به مرحله فعلیت و بروز نرسد اما این به فطری بودن آن لطمه ای نمیزند؛ درست مثل کسی که حس گرسنگی او به خاطر عاملی به مرحله فعلیت نمیرسد اما این باعث نمیشود که بگوییم حس گرسنگی غریزی نیست.

در پایان این بخش توصیه میکنم ادله دیگری هم که نویسنده اشاره کرده اند مطالعه کنید زیرا در فهم بهتر مطالب گذشته موثر است.

در پناه حق

به نظر من وجود خدا بدیهی است و هر کس وجود این خدای والا و برتر و خالق را می پذیرد

و اصلا از هر کس بپرسیم مگر می شود این دنیا و ما فیها همیطور الکی و بی هدف و بدون خالق و خدای قادری باشد ؟

فطرت و نهاد و نهان آدمی می گوید : خیر

اما گاهی انسان با توجیهات نفسانی می خواهد بر این ادراک خودش سرپوش بگذارد

مثلا می گوید شاید این طور باشد، شاید این ادراک فلان باشد بهمان باشد ...

در واقع انسان، به جای اینکه شناخت خود را معتبر بداند، می خواهد به دیگران تکیه کند. گویی نیاز دارد از بیرون کسی به او بگوید تو درست شناختی.

و جالب این است که همان خدا با هزار آیت و نشانه و فرستادن پیامبران، فریاد بر می آورد که انی انا الله

اما ...

سلام و تشکر.
طاها;715239 نوشت:
همانطور که در مقدمه اول استدلال آمده است یکی از زمینه ها و عوامل مهم در بروز حس وجود خدا در اعماق دل، مواقع ترس و اضطرار و قطع امید از عوامل طبیعی است. بنابراین وجود فطرت خداشناسی نه تنها هیچ تنافی ای با آنچه شما «ضعف های انسان» مینامید ندارد بلکه این خود یکی از عوامل مهم بروز فطرت خداشناسی است. انسان در مواقعی که ضعف بر او مستولی میشود و دست خود را از عوامل طبیعی جدا میبیند به این معرفت درونی دست می یابد.
نکته مهمی که اینجا باید در نظر بگیرید (و در مقدمه دوم اشاره شده است) این است که چرا انسانها، از گذشته تا حال، در مواقعی که دچار ترس میشوند و دست خود را از عوامل شناخته شده طبیعی زمان خود کوتاه میبینند «وجود یک قدرت نامتناهی را در خود حس میکنند؟» چرا از او طلب کمک میکنند و به یاری او امیدوار هستند؟(که در مقدمه اول و چهارم بیان شده) چرا چیز دیگری را در باطن و درون خود نمی یابند مثلا حس نمیکنند «همه چیز خیال اندر خیال است و نباید ترسید»؟

یک کودک در مواقع خطر و حوادث طبیعی(مثلا کودکی سه چهار ساله که قدرت تکلم دارد)این کودک هم اگر با وجودی به نام خدا آشنا نشده باشد.در موقع خطر و حوادث و مثلا در هنگام قرق شدن، آیا کمک نمی خواهد و آیا فریاد نمی زند؟؟این کودک به احتمال بسیار زیاد به جای آنکه نیرویی متعالی و غیر مادی و فرا مادی را صدا بزند و به آن متوصل شود.پدر و مادرش را صدا می زندو مادر مادر می گوید..این بچه در تصورات خود، احتمالا دست به دامان نیروی فرامادی نشود و تنها پدر و یا مادر را صدا بزند.حالا این کودک از قضا زنده مانده و بزرگ تر می شود و در طول زندگی اش، بر اثر همان ضعف ها و احساس ها و نحوه تعاملش با محیط می تواند به این توهم و خطا دچار شود که نیرویی فرا مادی هست.(من نمی گویم قطعا اینگونه هست، که اگر منظورم این بود، باید دلیل و استدلال می آوردم و ثابت می کردم)خوب اشاره می کردم که حالا این کودک بزرگ می شود و لزوما هم نیاز نیست که تحت عاملی چون خانواده،خدا به او تلقین شود که بگوییم که احساس خدا وابسته به عامل خارجی است.خیر همانطور که اشاره کردم عوامل بسیاری که وابسته به شخص و خانواده نیست، می تواند این حس را در باور فرد بوجود آورد که نیرویی فرا مادی و یا دنیایی فرا مادی وجود دارد.( تنها در خطر ها و رخدادهای اضطراب ساز و وحشتناک.این باور بوجود نمی آید)دنیایی فرا مادی وجود دارد.مثلا به قول شما طرف کمال طلب و عمر جاوید طلب می کند و یا عدالت طلب می کند و چون این ها را در این دنیا اطرفش مشاهده نمی کند،عدالتی مشاهده نمی کند، این گونه حس و تلقین می کند که پس یک دنیای فرا مادی و یا موجودی فرا مادی هست.در نا خوآگاه ذهنش اینطور تلقین می شود.که خواب و رویاهایی هم مزید بر علت می شوند.حالا این شخص با این توهم و حس خطا وقتی در یک موقعیت قرق شدن گرفتار می شود، اینبار بر خلاف آن کودک، پدر و مادرش را صدا نمی زند.یعنی ابتدا صدا بزند احتمالا،دوست آشنا و هرکه به ذهنش می رسد، ولی وقتی عقلش به طور ناخودآگاه پی می برد که دست عوامل نجات طبیعی کوتاه است.متوصل می شود به آن باور ها و احساس های کاذبش و مثلا یک نیروی فرا مادی و متعالی را صدا بزند....حالا شما می فرمایید همچین امری نمی تواند رخ بدهد!!!و این مدد خواستن شخص، نشان از علم حضوری است که دارد؟؟من احساس می کنم این یک ادعاست.حالا شاید شخصی خود یک همچین علم حضوری داشته.ولی آن را به دیگران هم چسباندن فکر نمی کنم منطقی باشد.

شما سوال خوبی و جالبی پرسیدید.شما فرمودید که،چرا شخص چیز دیگری را احساس نمی کند، مثلا در باطن خود حس نمی کند همه چیز اندر خیال است و نباید ترسید.؟؟خوب او اینگونه بزرگ شده.او نمی تواند به محیط و دنیای به ظاهر واقعی که از کودکی با آن بزرگ شده و آن را واقعی دانسته، پشت کند و بگوید اندر خیال است.در حالی که او از کودکی در ناخودآگاهش این باور کاذب بوجود آمده که یک نیروی فرامادی و خیالی وجود دارد.آیا شده در خواب و رویا مشاهده کنید که یک حادثه بدی برایتان رخ داده؟؟آیا در آن خواب و رویا خدا را صدا نزدید(شمایی که قطعا از کودکی به خدا اعتقاد داشته اید)؟؟چرا در آن خواب و رویا که راحت می توانستید که وحشت نکنید،دست به دامان خدا شدید و با خود در خواب نگفتید که این ها که همش مثلا خواب و رویا و اندر خیال است؟من چرا دارم می ترسم.چیزی که اندر خیال است را من چه باور کنم؟
اینجا نشان داده می شود که مغز چطور می تواند به خطا و توهم بیافتد.
شما حتی در هنگام خواب به این حس نمی رسید.چه برسد در بیداری.و عامل این را باید در ساختار مغز بررسی کرد که چرا مغز همچین احساساتی دارد.که در طول تکاملش می تواند دچارشان شده باشد.(حالا ما بیاییم بی دلیل اینها را متصل کنیم به وجدان و نمی دانم فطرت و اینها منطقی نمی رسد)
حالا همه این حرف و حدیث ها با این پیش فرض صورت می گیرد که واقعا همه انسان ها همچین احساسی را تجربه می کنند.یعنی واقعا در هنگام خطر و تشویش ما می بینیم که یک موجودی را حس می کنند و صدا می زنند(بی اینکه از سوی خانواده تلقین شده باشند).که حالا ما این را فرض گرفتیم، وگرنه خود همین امر می تواند جای سوال باشد.که واقعا آیا این گونه هست و یا نه.آیا واقعا همه انسان ها در طول تاریخ در هنگام قرق شدن متوصل شده اند به موجودی فرا مادی و متعالی؟؟؟!!!
حالا این مقاله بدون هیچ استدلال و ادله کافی، تنها به صرف این ادعا که همه در هنگام خطر یک موجود متعالی را صدا می زنند و یا همه یک باور مشترک دارند، ادعا می کند که پس این صدا زدن، حاصل یک علم حضوری و یک احساس فطری در افراد است که نشان دهنده وجود حداست!!!البته یک اشاره به وجدان هم می کند.من هم اشاره کردم.من که با رجوع به وجدانم.با علم حضوری به خدا نرسیدم.

پیروز;715289 نوشت:
یک کودک در مواقع خطر و حوادث طبیعی

با عرض سلام به شما دوست گرامی

در پاسخ چند نکته عرض میکنیم:

1. بروز فطرت خداشناسی در جایی است که انسان زمینه لازم آنرا دارا باشد و قایلین به این فطرت گفته اند یکی از مهمترین زمینه های بروز، قرار گرفتن در مواقع خطرخیزی است که آدمی دست خود را از عوامل طبیعی کوتاه میبینند. پس طبعا کودکی که دست خود را از یاری والدینش کوتاه نمیبیند و امید یاری از ایشان دارد زمینه بروز این فطرت در او وجود نخواهد داشت؛

اما تصور کنید این کودک در این موقعیت چنان بترسد که دچار فراموشی شود و اصولا هیچ کسی را به یاد نداشته باشد. آیا دیگر درخواست یاری نخواهد کرد و آرام و بی صدا خود را به امواج آب میسپارد یا اینکه با تمام توانش درخواست کمک میکند؟ با توجه به فراموشی اش، این کودک هنوز یاری میطلبد. شاید آن لحظه نتواند مصداق یاری دهنده خود را در ذهن تعریف و تصور(علم حصولی) کند اما باز در اعماق وجودش حس میکند کسی یا چیزی هست که میتواند او را نجات دهد. این حس درونی همان است که فطرت خداشناسی نامیده میشود.

2. میگویید تلقین درونی؛ میگوییم این تلقین درونی خصوصیات شگفت انگیزی دارد که آنرا از دیگر موارد تلقینی و تصنعی متمایز میسازد. طبق دلیل اول، من، اطرافیان من و انسانهای پیش از من، همگی در مواقع اضطرار حسی درونی و باطنی به نجات بخشی با قدرت لایتناهی داشته و داریم و جالب این است که همگی این حس ها ویژگی های مشابهی دارند و این تشابه و یکسانی منطقا ما را به یاد شاخصهایی می اندازد که برای غرایز برمیشمریم؛ شاخصهایی همچون ثبات و عمومیت.

اگر تلقین عامل این حس درونی پایدار و همگانی است باید گفت بنابراین، این تلقین خود نیز امر پایدار و همگانی است که با وجود چنین تنوع قومیتی و جغرافیایی و مکانی و زمانی و فرهنگی، همه انسانها از آن برخوردار بوده اند. بر این تلقین، شاخصهای امور غریزی صدق میکند پس چه توجیهی ما را منع میکند از اینکه بگوییم: اینجا نقش تلقین، نقش یک جوشش درونی است که همه انسانها را به سمت و سوی شناخت قدرت متعالی سوق میدهد. با این بیان، شما نیز قایل به فطرت خداشناسی خواهید بود با این تفاوت که با زبان بی زبانی، جوشش درونی ای که به حس قدرت متعالی می انجامد را فطرت خداشناسی نام گذارده اید در حالیکه دیگران به خود این حس قدرت متعالی، فطرت خداشناسی میگویند.

3. تنها راه تشخیص صحت یا سقم این مطلب که انسانها دارای چنین حس مشترکی هستند بالا زدن آستین همت و پژوهش است تا شاید همچون اندیشمندانی از قبیل ملاصدرا در تفکر اسلامی و شلایر ماخر و ویلیام جیمز و پل تیلیخ در تفکر غربی شما نیز به این نتیجه دست یابید و نگویید: این فقط ادعاست!

ضمنا درباره وجدان شما و ادراک نکردن این حس باطنی، قبلا توضیحاتی داده شد.

4. تا اینجا مطالبی که ارائه شد رنگ و بوی مباحث برون دینی داشت. اما چه اشکالی دارد با نگاهی درون دینی نیز به این مساله بپردازیم البته برای کسی که حقانیت دین اسلام را از راه ادله دیگری غیر از طریق فطرت، شناخته باشد. چنین شخصی منطقا میتواند به مشاهده قرآن و روایات بپردازد و نظر آنها درباره خداشناسی فطری را پرس و جو کند. با اندک پژوهشی خواهد یافت که خداشناسی فطری مورد تایید دین حق است.

بنابراین، احتمال تراشیهایی از قبیل تلقینی یا تصنعی خواندن حس خداشناسی، با شواهد درون دینی نیز (بسان شواهد برون دینی) تضعیف میشود.

در پناه حق

با سلام خدمت کارشناس گرامی
ببخشید متوجه تفاوت بین علم حضوری و حصولی در مثالتان نشدم
در هردو نمونه مثالتان محرک وجود دارد اعصاب مربوطه تحریک میشوند این تحریک به قسمت مربوطه در مغز میرود یک پاسخی میدهد و ادراکی ایجاد میشود .
منظور شما از اینکه گفتید هنگام دیدن درخت تصورات ذهنی ایجاد میشود رو متوجه نشدم یعنی هنگام گرسنگی ذهن دخالتی ندارد؟ اگر این است کافیست مغز نداشته باشید یا ارتباط بین مغز و محرک را قطع کنید تا دیگر احساس گرسنگی نداشته باشید
تفاوتی بین این دو نمونه نمیبینم به جز این که درخت بیرون از بدن است و اون عاملی که باعث گرسنگی میشه در داخل بدن اما واسطه های بین هردو محرک یکسان هستند فکر نمیکنم بیرون یا داخل بدن بودن محرک تفاوتی رو ایجاد کنه. داخلی بودن محرک باعث میشه خطا ناپذیر باشه؟
میشه در مورد تصور خطا درمورد درخت توضیح بدین؟

امیر97;716076 نوشت:
متوجه تفاوت بین علم حضوری و حصولی در مثالتان نشدم

با عرض سلام به شما دوست گرامی

اولا: بحث علم حضوری و حصولی ربط مستقیمی به مسئله فعل و انفعالات فیزیکی و محرکات مغزی ندارد. به عبارت دیگر صحبت ما درباره آگاهی و علم است؛ خود فعل و انفعالات مغزی (و در اصطلاح فلسفه: علل معده) آگاهی و علم نیستند بلکه زمینه ساز آگاهی و علم اند. به عبارت روشنتر، فعل و انفعالات مغزی خود عین علم و آگاهی نیستند بلکه موضوع علم قرار میگیرند یعنی مادام که زیر تیغ جراح و در آزمایشگاه مورد تجزیه و تحلیل قرار نگرفته بود «انسان از آن بی اطلاع بود» و پس از این تجزیه و تحلیلها «به آن آگاهی پیدا شد.» شاید بتوان گفت فعل و انفعالات مغزی جنبه سخت افزاری سرشت انسانند و آگاهی جنبه نرم افزاری آن.

ثانیا: فرمودید: «در هردو نمونه مثالتان محرک وجود دارد اعصاب مربوطه تحریک میشوند این تحریک به قسمت مربوطه در مغز میرود یک پاسخی میدهد و ادراکی ایجاد میشود» سخن در همین مرحله آخر یعنی «ادراک» است؛ میان ادراک درخت و ادراک گرسنگی یک تفاوت مهم و اساسی وجود دارد و آن اینکه حس گرسنگی از سنخ تصور ذهنی نیست زیرا اگر چنین باشد هر کسی با تصور گرسنگی باید گرسنه شود و هر کسی بدون تصور گرسنگی نباید گرسنه شود در حالیکه میبینیم انسانِ گرسنه خواه تصوری از گرسنگی داشته باشد یا نداشته باشد بصورت غریزی و درونی (نه ذهنی و فکری) گرسنگی و آثار آن را در خود ادراک میکند و به اصطلاح، می یابد؛ برخلاف تصور درخت که در مرحله آخر، یعنی ادراک، انسان اگر صورتی از درخت در ذهنش باشد به آن آگاهی دارد و اگر صورتی از درخت در ذهنش نباشد یا به غلط نقش بسته باشد به آن آگاهی نخواهد داشت. بنابراین ادراک درخت چیزی جز ادراک صورت ذهنی درخت نیست برخلاف حس گرسنگی که حس گرسنگی از قبیل تصور و صورت ذهنی نیست.

پس نکته ای که باعث میشود میان حس گرسنگی و تصور درخت تفاوت ایجاد شود این است که در یکی: حقیقتش از سنخ تصورات ذهنی و فکری است اما در دیگری حقیقتش از سنخ تصورات ذهنی نیست بلکه وجدانی و یافتنی و باطنی است.

ثالثا: با توضیحات یاد شده روشن میشود آنچه موجب خطاناپذیری علم حضوری است «محرک» نیست بلکه «وجود خود معلوم (نه صورت ذهنی آن) نزد شخص عالم» است برخلاف ادراک درخت که معلوم حقیقتی خارج از شخص عالم است و ادراک آن وابسته به نقش بستن صورت ذهنی است و ممکن است این صورت ذهنی که واسطه ارتباط شخص عالم با معلوم (درخت خارجی) است غلط صورتبندی شده باشد و از اینرو ادراک درخت (و هر علم حصولی دیگری)، غلط پذیر است.

پیشنهاد میکنیم برای درک بهتر مسئله علم حضوری و حصولی به کتاب ارزشمند: آموزش فلسفه/استاد مصباح یزدی/جلد اول/بخش دوم (شناخت شناسی)، مراجعه نمایید.

در پناه حق

موضوع قفل شده است