ادريسيان اولين حکومت شيعي در شمال آفريقا

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ادريسيان اولين حکومت شيعي در شمال آفريقا

مقدمه :

ادريسيان اولين حکومتي مستقل شيعي بود که در دورترين نقطه از مرکز خلافت اسلامي ـ مغرب الاقصي ـ شکل گرفت و در حدود دو قرن در گسترش اسلام درميان ساکنان اين منطقه و همگاني نمودن آموزه‌هاي اصيل اسلامي نقش آ فريني نمود؛ با اين وجود ابهامات فراوان در نحوه شکل گيري اين حکومت و نزديکي دو دعوت زيدي ـ اعتزالي وجود دارد که منابع تاريخي کمتر به آن پردخته و يا اصلأ نپرداخته است، لذا اين نوشتار در صدد آن است که تا حد امکان به سوالات که در ذيل مطرح مي گردد پا سخ گويد و يا در صدد پا سخگوي باشد .
ـ ادريسيان چرا و چگونه به وجود آمد ؟
ـ نقش دو دعوت زيدي ـ اعتزالي در شکل گيري اين جريان چه بوده است ؟
ـ سياست داخلي آنها در مواجه با قبايل مختلف چگونه بوده است؟
ـ سياست خارجي آنها در مواجه با خلافت عباسي و ديگر حکومتهاي مستقل ديگر چگونه بوده است ؟
در اين نوشتار تلاش شد که بر خلاف رويکرد بسياري از منابع که يا با شيوه ستايشگرانه به اين حکومت پرداخته و يا سعي کرده است که نقاط منفي اين حکومت را برجسته کند، شيوه و روش بي طرفانه در کل تحقيق مراعات شود و اميدوارم که اين تلاش موفقيت آميز بوده باشد .
مراکش ـ مغرب الاقصي ـ خواستگاه ادريسيان

مراکش به عربي المغرب ( محل غروب خورشيد ) به انگليسي marocco کشوري است که در شمال غربي آفريقا واقع شده است، مراکش ساحل طولاني با اقيانوس اطلس دارد که از شمال به جبل الطارق و درياي مديترانه مي رسد، کشور مراکش از مشرق با الجزاير، از غرب با اقيانوس اطلس و از جنوب با کشور موريتاني همسايه است،اين کشور ادعاي حاکميت صحراي غربي را دارد و پايتخت اين کشور شهر رباط مي باشد .
قبايل بربر ويا آمازيع از ديرباز داراي روابط کسترده با ملل و تمدنهاي کهن فنيقي، کارتاژي، روماني‌ مذايي و بيزانسي بوده اند، با اين وجود هيچ يک از اين تمدنها توانايي تسلط کامل بر منطقه را نداشته اند،‌ چونکه قبايل ساکن اين مناطق داراي صفات متمايزي چون، ايستادگي، مقاومت،‌ آزاديخواهي و پايبندي به زبان و فرهنگ خود بوده اند .
با رسيدن دعوت اسلامي به اين منطقه در سال 50 قمري ( 665 ميلادي) ساکنان منطقه با اهداف اسلامي آشنا گشته و در نتيجه دين نوين اسلام را پذيرا شدند،(1) اسلام سر انجام در سال 170 قمري (786 ميلادي) بطور مشخص پس از آنکه يکي از نوادگان پيامبر اسلام (ص) معروف به مولا ادريس بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي(ع) از دست حاکمان عباسي بغداد به اين منطقه پناه برده بود ، بصورت ريشه‌اي وبنيادين در منطقه گسترش يافته است. پس از بيعت و اعلام وفاداري مردم اين منطقه و با کمک آنها نخستين دولت اسلامي و مستقل از خلافت شرقي ـ عربي شکل گرفت که بنام بنيان گذار آن ادريس بن عبدالله، ادريسيان گذاشته شد.(2) ساکنان و حکمرانان اين منطقه گذشته از تفاوتهاي قبيله‌اي و ريشه‌اي خود، ضمن پايبندي عميق به ارزشهاي اسلامي بر نشر و تبليغ رسالت محمدي و اهداف آن نه تنها در سرتاسر مراکش بلکه در مناطق جنوب و ديگر سرزمينهاي آفريقايي، و نيز کشورهاي همچون اسپانيا، پرتغال و جنوب فرانسه همت گماردند.
مراکش در آستانه شکل گيري دولت ادريسيان

مراکش (مغرب الاقصي ) در پي حملات موسي بن نصير فتح گرديد و در پي آن اين منطقه تابع استانداران بني اميه در قيروان گرديد که آنان کارگزاران را براي سائر مناطق تعيين مي کردند، اما با توجه به گستردگي جغرافياي اين منطقه اسلام به صورت عميق و ريشه‌اي در اين منطقه نفوذ نکرد و مسيحيت پيروان خود را از دست نداد. (3) يهوديت نيز در برخي شهرها مثل نگور، قازار رواج يافت و حتي بت پرستي چون گوسفند پرستي در ارتفاعات باقي ماند، و مذاهب خارجي صفري بيشتر از سائر مذاهب اسلامي در قرن دوم قمري در مغرب الاقصي گسترش يافت ( که عمده دليلش نيز مخالفت با حاکمان فاسد اموي و حمايت از طبقه محروم جامعه بود ) ايدئولوژي صفري در بين حکوتهاي بني مدرار و بورغوات ايدئولوژي حاکم بود و مذهب معتزله نيز در بين قبايل اوربه و زنّاته و مزاته گسترش يافت و مذهب مالکي بر امارات نگور حاکم بود، فساد حکومت اموي جنجالهاي عصبيت و کينه هاي نژاد پرستانه را شعله‌ور ساخت ، از اين رو بربر ها ساکنان اصلي اين سرزمين که از ظلم و ستم اموي به تنگ آمده بودند به هرج و مرج سياسي دامن زدند و باعث درگيري بين عربها و بربرها گرديدند، بدين گونه منطق ديني و مذهبي در بد انديشي هاي عصبيت فرو رفت و پوشش براي حرکتهاي سياسي شد که تأسيس حکومتهاي مستقل از بني اميه و بين عباس را در پي داشت ولي با وجود تشکيل اين نوع حکومتها ( حکومت نگور سني مذهب ، بني مدرار و بورغوات خارجي مذهب ) هيچ کدام نتوانستند و حدت سياسي منطقه را تآمين کند، بلکه درگيري دائمي بين آنها منجر به پيدايش امارتهاي طايفه‌اي کوچک شدند،‌ اين تشدد و پراکندگي سياسي، اجتماعي، ديني مذهبي شرايط را براي دعوت زيدي ـ معتزلي و ايجاد حکومت ادريسي فراهم آورد.
اينکه چرا و چگونه دو دعوت زيدي ـ اعتزالي به همديگرنزديک شدند تا حکومت ادريسي زيدي در مغرب به وجود آيد، مسئله است که بايد علل و عوامل اين نزديکي را در شرق جهان اسلام جستجو نمايم، جائيکه هردو مکتب در اجراي طرح سياسي خود با شکست مواجه شده بودند و کاملأ تحت فشار و سرکوب حکومت عباسي قرار داشتند، که دور شدن از مرکز حکومت عباسي تنها را فرار از شکنجه و آزار و اذيت آنها بود و تشکيل حکومت و طرح سياسي در مرحله بعد از آن قرار داشت .
به لحاظ محتوي شباهتهاي بسيار بين ايندو مکتب وجود دارد و اين شباهت به قدري زياد است که گفته شده است اعتزاليه يکي از فرقه هاي زيديه است، (4) به هر صورت دو مکتب زيدي و اعتزالي در غرب جهان اسلام به لحاظ فکري و سياسي درهم ادغام شده اند، اين نکته قابل توجه خواهد بود که تشيع زيدي محتوي فکري‌اش را از اعتزال گرفت، ‌اما به لحاظ سياسي قضيه بر عکس بود، زيرا که رهبري سياسي حکومت دو طرف براي ايجاد آن تلاش کرده بودند، بدست ادريس بن عبدالله افتاد و اين يعني موافقت ادريس بن عبدالله با مذهب اسحاق اوربي معتزلي مذهب و موافقت اسحاق با سياست ادريس، مهمترين دليل بر کمرنگ بودن جنبه مذهبي در مقايسه با جنبه ها و ارزشهاي سياسي ، عدم اعلام مذهب حقيقي ادريس بن عبدالله در نخستين خطبة است که او ايراد مي کند که : ( الحمدلله الذي جعل النصر لمن اطاعة و عاقبة السوء لمن عانده ... )، (5) اقتضاي حکومت در سرزميني که ساکنان آنرا اهل سنت، معتزليان، خوارج تشکيل مي داد، دامن نزدن به مسئله مذهبي بود، ‌نکته که ادريس بن عبدالله آنرا به خوبي دريافته بود. بنابر اين مذهب زيدي ـ اعتزالي ايدئولوژي حکومتي را تشکيل داد، که با کمک عصبيت قبيله اوربه به وجود آمد، و اين نشان مي دهد که اين حکومت به خودي خود شکل نگرفته است .

تأسيس حکومت ادريسيان

اطلاعات اندک از زندگي ادريس بن عبدالله پيش از بنيان گذاري حکومت ادريسيان در دست است، آنچه که در منابع آمده است اشاره به اين دارد که وي مدتي را به عنوان داعي براي محمد نفس زکيّه درتلسمان حضور داشته است که پس از شهادت محمد نفس زکيّه براي برادرش يحي بن عبدالله دعوت نموده است، (6) که پس از مدتي براي شرکت در جنگ فخ شمال آفريقا را ترک کرده است، اين قيام که در سال 169 قمري به رهبري حسين بن علي بن حسن بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب (ع) عليه نظام مستبد عباسي صورت گرفت که منجر به شهادت وي و تمام يارانش گرديد و تنها دو تن از ياران او از اين واقعه جان سالم بدربردند، ‌که يکي از آنها ادريس بن عبدالله بود که براي حفظ جان راهي شمال آفريقا شد. (7)
درنحوه ورود اين مجاهد علوي به مغرب مورخان اختلاف نظر دارند، ابن خلدون مي گويد که او ابتدا به مصر رفت و در آنجا متصدي بريد مصر، واضح ـ جد يعقوبي‌ ـ بود که او ادريس را به همراه بريد به مغرب فرستاد، (8) ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبين آورده است که ادريس بن عبدالله که از واقعه فخ جان سالم بدر برده بود، همراه غلامش راشد به همراه قافله حاجيان مصر و آفريقيه خارج شد، در اين سفر ادريس بندگي غلام خود را مي کرد و در مصر نزد يکي از موالي بني عباس فرود آمد و پس از معرفي خود و با تدبير او به مغرب، طنجه راهي شدند،‌ در ميان بربرها به تبليغ پرداخت. (9) اين روايت را بکري در المسالک و الممالک نيز نقل نموده است، تا اين جاه روايت سفر ادريس را به شکل اسطوره نقل نموده است که وي سفر خود را بدون داشتن هيچ برنامه شروع که در نهايت نيز با گذشتن از مصر و ورود به طنجه حکومت خودرا پايه گذاري مي کند، اما واقعيت به نظر مي آيدکه غير از اين باشد، و آن حضور شبکه‌اي از داعيان زيدي در طول مسير سفر ادريس بن عبدالله است که وظيفه‌اي حمايت و امنيت او را در طول سفر بر عهده داشته اند. زيرا که داعيان زيديه مثل داعيان خوارج در شمال آفريقا حضور داشته و به تبليغ و زمينه‌سازي دعوت زيديه مشغول بودند که نمونه اش حضور سليمان برادر محمد نفس زکيْه در شهر تلمسان و پس از او نيز حضور خود ادريس بن عبدالله در اين شهراست و پس از آنکه وي براي شرکت در جنگ فخ اين شهر را ترک کرد برادرش سليمان بن عبدالله جانشين او گرديد، و اين به خوبي نشان مي دهد که ادريس بن عبدالله براي سفرش آگاهي کافي و لازم از اوضاع و مسير راه داشته و انتخاب راشد به عنوان غلام نيز يک انتخاب آگاهانه بوده که زمينه ملاقات اورا به اسحاق اوربي را فراهم نمايد، چون که راشد خود از قبيله اوربه بوده و مي توانسته اين مسئوليت را به خوبي انجام دهد، نکته قابل توجه ديگر شهرهاي است که ادريس بن عبدالله براي رسيدن به طنجه برگزيده است شهرهاي مثل برقه، قيروان، ‌تلمسان،‌ و طنجه که اينها از مهمترين شهرهاي تجاري شمال آفريقا است و اين شهرها در آينده حکومت ادريس نقش محوري ايفا مي کند .
ملاقات ادريس بن عبدالله زيدي مذهب با اسحاق بن محمد اوربي معتزلي در ادامه سياست نزديکي اين دو مکتب فکري در شرق صورت مي گيرد، اعتزال مذهب رائج بين قبايل بربر شمال آفريقا بوده که ابن حوقل نيز به آن اشاره دارد، زناته و مزاته دو قبيله بزرگ اند که اکثر آنها بر مذهب اعتزال و طرفدار واصل بن عطاء اند، (10) ‌ و در موردي ديگر از سجلماسه و فاس مي گويد که : و في بعضهم الاعتزال، بنابر اين اعتزال مذهب رايج بين قبايل بربر بوده و ادريس بن عبدالله بر اين مسئله وقوف کامل داشته است، در اولين خطبه اي که ايراد نمود با مهارت سياسي فراوان سعي در جلب نظر و رضايت همه قبايل داشت، لذا خطبه‌اش را اين گونه آغازنمود : (الحمد لله الذي جعل النصر لمن اطاعة و عاقبة السوء لمن عانده و لااله الّا الله المتفرد بالوحدانيه ... ادعوکم الي کتاب الله و سنتة نبيه والي العدل في الرعية و القسم بالسوية ... اعلمواعبادالله ان من اوجب الله علي اهل اطاعة المجاهدة لاهل عدواة و معصيةباليد و اللسان و فرض الامربالمعروف و النهي عن المنکر)، (11) خطبه وي به خوبي نشان از مهارت سياسي او مي دهد به گونه که وي با دعوت به کتاب خدا وسنت پيامبر، توجه اهل سنت را به خود جلب و با اشاره به امر به معروف و نهي از منکر و جايگاه اين دو اصل درنزد خوارج ومعتزله و همين طور بيان توحيد وعدل که درنزد معتزله و زيديه داراي اهميت است، توانست جايگاه در بين قبايل مغرب براي خود پيدا کند و بخصوص موجب نزديکي او با اسحاق اوربي شده و حمايت قبيله اوربه را بدست آورد. اوکاملأ آگاهانه از اعلام و اعلان مذهب رسمي خود و تمايلش به تشيع خودداري ورزيد، زيرا خطرات که به دنبال اعلان مذهب و تمايلش به تشيع را در پي مي داشت را به خوبي درگ کرده بود، او در آن برهه از زمان نياز به حمايت و پشتيباني نيروهاي همه مذاهب و فرقه‌ها داشت . او در ادامه اين سياست از اعلام خود به عنوان امام نيز امتناع ورزيد، به جاي آن به بعد اجتماعي دعوتش توجه بسيار روا داشت، تاکيد ادريس بن عبدالله روي آزادي، اراده، اختيار انسان و مسئوليت بشر در مقابل عملکرد خود که هماهنگ با وجدان و فطرت ستمديدگان بربري است، در نهايت منجر به اقبال و روي آوردن مردم به او مي شود و با او بيعت مي کند. (12) بيعت قبايل بربر بخصوص قبيله اوربه در سال 172 قمري با ادريس اورابه فکر قدم گذاشتن به مرحله دوم که همان جنگ با غير مسلمانان بود، وا داشت، او با کمک نظامي قبيله اوربه سرزمين تامسنا را که اکثر ساکنان آن يهودي، نصراني و مجوس بودند، را به اسلام در آورد، و در همان سال دوباره به شهر وليلي مراجعت کرد . پس از يک ماه جهاد عليه قبايل غير مسلمان را از سرگرفت و بدين ترتيب اکثر ساکنان مغرب الاقصي به دست ادريس بن عبدالله اسلام آوردند، هدف بعدي ادريس شهر تلمسان در مغرب الاوسط، مرکز قبيله زناته و آئين خوارج بود، ‌که شهر بدون جنگ تسليم ادريس شد، و اين منطقه در صفر سال 174 قمري اسلام شيعي را به عنوان مذهب خود پذيرفتند. (13)
از ديگر اقدامات ادريس که براي استحکام حکومت و قدرت صورت گرفت، ايجاد شهر فاس به عنوان پايتخت و مرکز جديدي براي حکومت است، ‌گرچند که در بناي اين شهر ميان مورخان اختلاف نظر است، و روايات مشترک بناي اين شهر را توسط ادريس دوم و به سال 192 قمري مي داند، اما نظر جديد که توسط آندره ژوليان ،تاريخنگار معاصر غربي و کارشناس شمال آفريقا مطرح شده اين است که باني اين شهر ادريس اول بوده است که دلايل و مستندات تاريخي نيز اين نظر را تأييد مي کند، من جمله سکه‌هاي کشف شده که در سال 172 قمري، ضرب شده است و در آن شهر و نام ادريس اول بر آن نقش شده است،(14) ضمن اين که سيره و سنت بنيان گذاران حکومت هاي مستقل درمغرب اين بوده است که هريک پس از تشکيل و جلب بيعت از مردم سعي بر ساختن پايتخت جديدي براي خود بودند، مثل حکومت بورعواط که شهر مشاله را، و بني مدرار شهر سجلماسه را و حکومت بني رستم شهر تاهرت و بني اغلب شهر عباسيه براي خود بنا نمودند . ضمن اينکه ادريس اول از همان آغاز سعي داشت که از نفوذ قبيله اوربه بکاهد و از مرکز آنها شهر وليلي دور شود ، بنابر اين تأسيس اين شهر توسط ادريس اول منطقي‌تر به نظر مي رسد،(15) گرچند که ممکن است که اين شهر در زمان خود ادريس اول به پايان نرسيده باشد و اکمال آن توسط ادريس دوم صورت گرفته باشد .
فتوحات پي در پي، گرويدن مردم به جنبش و دولت او که با تصرف شهر تلمسان کامل گرديد، باعث اقتدار سياسي، اقتصادي ، و نظامي براي او گرديد . واين مسئله ترس و دلهره را در دل عباسيان به وجود آورد، ضعف و ناتواني در مانورهاي دريايي، قدرت روياروي مستقيم با اين حريف تازه نفس را از خلافت شرقي ـ عربي گرفته بود، و تنها را مقابله را در نابودي شخص اول حکومت از طريق مکر و حيله ديدند، بنابر اين ادريس بن عبدالله در آخر ربيع الّاول 177 هجري قمري توسط سمي که به او خورانده شده بود، به شهادت رسيد . شهادت او به علت مسموميت مسئله مشترک در بين روايات مختلف است که در باب چگونگي ترور وي بيان شده است، روايت اول شهادت اورا توسط سليمان بن جرير جزري مي داند که آشنا با عقايد زيديه بوده و توسط يحيي وزير هارون رشيد تطميع شده و براي اين منظور راهي مغرب مي‌شود، و در آنجا پس از آنکه خود را به ادريس نزديک کرده است در تنهايي با دادن داروي سمي به عنوان تحفه عراق او را مسموم و به شهادت مي‌رساند .
روايت دوم قاتل ادريس را شماخ غلام مهدي عباسي مي‌داند که تحت عنوان طبيب شيعه نزد ادريس رفته و با نهادن سمي در ميان دندان او ،‌ او را به شهادت مي‌رساند. (16)
حکومت را که ادريس بن عبدالله پايه گذاري کرده بود، علي رغم توطئه چيني عباسيان و گروه فرمان بردارش، ‌بني اغلب و بر خلاف خواست آنها، به حيات خود ادامه داد، دوره انتقالي به رهبري راشد غلام ادريس و همياري قبايل مغرب هوادار سپري شد، تا اينکه ادريس بن ادريس بن عبدالله فرزند ادريس اول به سن يازده سالگي رسيد و به جانشيني پدر نائل آمد. (17)
بني عباس و بني اغلب در ادامه سياست حيله گرانه اش ،‌ ابتدا راشد را مسموم و از ميان برداشتند و سپس براي تخريب خاندان ادريسيان سعي در تشکيک در نسب ادريس دوم کردند، آنها با کمک گروه دست نشانده‌اش در شمال آفريقا شايع کردند که ادريس دوم فرزند ادريس بن عبدالله نبوده، بلکه فرزند غلام او راشد مي باشد، که اين توطئه را ابن خلدون به خوبي بيان کرده و در کتابش از علل، ابهامات و اهداف اين توطئه پرده بر مي دارد،‌ او مي گويد که : ( ... آنان که با يک ديگر نجوا مي کنند، تانسب ادريس بن ادريس بن عبدالله را بعد از پدرش در مغرب بد نام کنند.... با تهمت و ترديد در اين که نوزادي که بعد از ادريس به جاي مانده از آن راشد غلام او است، خداوند چهره آنان را زشت نمايد .... هرگز چنين نيست، به خدا سوگند که اين سخن از جانب عباسيان و عمالش بني اغلب صادرشده است .... زيرا که جان گرفتن حکومت ادريس دوم براي آنان از شکست در جنگ نيز زيان بارتر بود، شکست و ناتواني به حاکميت عرب رخنه کرده است و آنان را به سوي مرگ مي راند ، ... نسب ادريس بن ادريس در فاس و سائر بلاد مغرب آنچنان مشهور است که امکان نداشت کسي آنرا به خود ملحق کند و يا کس به وابسته کردن آن چشم به دوزد ، ... در مغرب ما کسي را در ميان اهل بيت کريم نمي‌شناسيم که تا اين اندازه نسب روشن و شفافي همانند بازماندگان ادريس از آل حسن داشته باشد ، ... شکست اين طرح عباسيان را به فکر نقشه‌هاي ديگري انداخت که همان ايجاد فتنه،‌ اختلاف در ميان پيروان ادريس دوم مي باشد ....(18)
بيعت بي شمار قبايل بربر شمال آفريقا با ادريس بن ادريس بن عبدالله و حمايت همه جانبه از او، او را به عنوا ن قدرتمندترين حاکم ادريسي درآورد که در ادامه بحث تحت عنوان سياست داخلي ادريسيان به اين موضوع خواهيم پرداخت .

سياست داخلي ادريسيان

مي توان تاريخ ادريسان را به دو دورة متفاوت تقسيم کرد، مرحله نيرومندي که از ادريس اول شروع و تا آغاز حکومت محمد بن ادريس (221ق) ادامه دارد، که در اين دوره نيروي حکومت در دستگاه سياسي، اداري، ماليات گيري،‌ سپاه نيرومند، ‌و پايتخت مرکزي که بر همه مناطق حکومت تسلط داشته باشد، جلوه مي گردد. حکومت توانش را صرف بهره‌برداري از تواناييهاي اقتصادي مي‌کرد، همانگونه که ايدئولوژيهاي مذهبي را براي اتفاق و اتحاد همه نژادهاو طوايف به کار مي گرفت، نيروي حکومت در آندوره شامل امکانات اقتصادي و انساني شگرفي بود، که بر آنها تسلط کامل داشت. آنها براي اولين بار در تاريخ مغرب الاقصي حکومت مخزن و مرکزي را به وجود آوردند که از وجود حاکم نيرومندي برخورداربود که با مجلس مرکب از فقها، علما، شيوخ قبايل مشورت مي‌کرد و دستگاه اداري،‌ مالي، اقتصادي، و نظامي دستورات او را اجرا مي‌کرد . مرحله دوم که از محمد بن ادريس شروع و تا سقوط حکومت در سال 375 قمري ادامه دارد ، با ضعف حکومت مرکزي و کسترش سرزمينهاي سيبه ـ يعني مناطقي که از حکومت مرکزي اطاعت نمي‌کنند ـ همراه است ، از بين رفتن نظم و عادت و پراکندگي سپاه از ديگر علائم ضعف حکومت در اين دوره است، شکل گيري نظام فئودالي که درگيريهاي داخلي و خانوادگي بر سر قدرت را درپي داشت و منجر به بروز کينه هاي نژادي و ظايفه‌اي ومذهبي گرديد از ديگر علائم ضعف و ناتواني حکومت در اين دوره است که در ادامه به اين دو مرحله بصورت مفصل پرداخته مي شود .
الف ـ مرحله نيرومندي (172ـ221 ق)

مغرب الاقصي تا اواخر قرن دوم قمري دائماً با بي ثباتي سياسي، اقتصادي، مواجه بود و ادريسيان اولين نظام سياسي بود که موفق شد ثبات سياسي را در منطقه برقرار نمايد ، در بخش اقتصادي، سياست باز اقتصادي ادريسيان و بخصوص حمايت از مالکيت خصوصي در شهرها، بخشها، ناحيه ها موجب شکوفايي صنعت کشاورزي شد، ادريس دوم اعلام داشت که هرکس زميني را احياء و در آن نهالي بکارد صاحب آن زمين خواهد شد، (19) اين حمايت‌ها و پر آب و حاصلخيز بودن فاس ،بصره و باقلام موجب شد که محصولات توليد شده علاوه بر پاسخگويي به نيازهاي داخلي مواد لازم براي صنايع را نيز فراهم آورد، و به دنبال آن صنايع چون روغن کشي،‌ صابون سازي، و صنايع پارچه بافي ... به وجود آمد (20) در پي آن شهر فاس تبديل به مرکز تجارت وتبادلات فرهنگي شد، واگذاري معادن به بخش خصوصي در قبال پرداخت يک پنجم توليد به دولت موجب مهاجرت بسياري از تجار ، صنعتگران ، و اهل حرّف به مغرب الاقصي شد و بسياري از تجار و سرمايه داران عرب ، آندلس ، و تونس براي زندگي و سرمايه گذاري در مغرب تشويق شدند، موفقيت طرحهاي اقتصادي باعث افزايش هيبت و قدرت سياسي ادريسيان گرديد.
به لحاظ سياسي نيز ادريسيان تلاش نمود که علاوه بر تکيه بر قبيله اوربه به عنوان بنيانگذار حکومت از هيچ کوشش براي متحد کردن سائر قبايل فرو گذاري نکند و با کنار گذاشتن تعصب مذهبي خودشان علي رغم تنوع مذهبي در مغرب ، مانع هرگونه شورشي عليه حکومت خودشان شدند.
استمرار تحول ونبودن مخالف حکومت راشد و بعدأ ادريس دوم يکي ديگر از عوامل قدرت اين دوره است . ادريس دوم سعي نمود که با نزديک شدن به عناصر عرب و سائر قبايل بربر نوعي توازن قوا به وجود آورد ومانع زياده‌خواهي قبيله اوربه گردد و از اين سياست توازن قوا در جهت استحکام حکومت مرکزي استفاده کند . اين سياست او گرچند که باعث خشم قبيله اوربه گرديد و لي انتقال حکومت به شهر فاس و ساختن ديوار که مانع حملات و تخريبات اين قبيله به شهر مي شد به علاوه جلب حمايت سائر قبايل باعث استحکام دولت ادريسيان شد . ازدواج هاي مصلحتي او با زنان از قبايل بزرگ بربر تضميني براي بقاي خود و جلب حمايت آنها بود، تسامح و شرح صدر ادريس دوم نيز موجب شد که تعدادي زيادي از اعراب مخالف با بنو اغلب، امويان از افريقيه و آندلس به دربار او پناه برند و در شهر فاس منزل اختيار کنند، (21) بدين ترتيب مغرب الاقصي و خصوصأ فاس پايتخت ادريسيان عدالت‌جو ، به مأمن بربرها و انسانهاي مظلوم تبديل گرديد. عصر طلايي ادريسيان با در گذشت ادريس دوم رو به افول نهاد. سياستهاي را که محمد بن ادريس در جهت کنترل اوضاع در پيش گرفت در دراز مدت نتايج معکوس داد و زمينه ا ختلافات خانوادگي را فراهم و حکومت مرکزي را ضعيف کرد که در ادامه به آن پرداخته مي‌شود.
ب ـ مرحله ضعف و ناتواني (222ـ375 ق )

محمد بن ادريس براي حفظ حکومت اصلاحاتي را به اجرا گذاشت و سياستهاي جديدي را در پيش گرفت، او براي جلوگيري از قدرت گيري روزافزون نيروهاي مخالف اعم از عرب و بربر، قلمرو حکومت خود را به نه بخش به عنوان ولايات تقسيم و اداره هريک را به برادرانش و اگذار کرد، او اين سياست را به دو هدف دنبال مي کرد (22)
1 ـ جلو گيري از عصبيتها پيرامون مناصب فرماندهي در حکومت ادريسيان
2 ـ تحکيم سيطره بر محلهاي استقرار قبايل به دنبال تعرض بعضي از آنها
اين تغير سياست در دوران حضور او موفقيت‌آميز و نتيجه بخش بود و قبايل بربر کاري را که مانع آرامش او شود از خود بروز ندادند، اما همين سياست اندک اندک زمينه درگيريهاي داخلي ميان افراد خانواده ادريسيان براي کسب قدرت را فراهم آورد، مثل شورش عيسي بن ادريس عليه برادرش محمد در فاس که گرچند محمد موفق به سرکوبي شورش شد، (23) در دوران بعد از محمد اين سياست بزرگترين عامل ضعف و درنهايت نابودي حکومت ادريسيان شد.
پس از محمد بن ادريس، علي بن محمد روي کار آمد و پس از او نيز يحيي متولي رهبري ادريسيان گرديد، تکيه يحيي بر عربهاي آندلس خشم بربرها را برانگيخت، بي کفايتي او در اداره کشور باعث شد که زمينه استقلال سائر استانها فراهم شود، با استقلال استانها از حکومت مرکزي اميران پيروزمند به تقسيم زمينها و املاک ميان فرزندان، عموها، ‌ داييها ... پرداخته و کم کم زمينه مالکيت خصوصي از ميان برداشته شد، زمينهاي حاصل خيز کشاورزي که روزگاري علاوه بر مايحتاج محلي به سائر نقاط نيز صادر مي شد، کم کم نابود شدند، معادن ازبين رفت، ‌تجارت به علت از بين رفتن محصولات کشاورزي، حيواني، ‌معدني، ‌ و ناامني راهها و جادهها نا بسامان شد، ‌ جنگهاي پي در پي، کمبود مواد غذايي، ‌بالا رفتن قيمت‌ها، ‌باعث قحطي و بيماريها گرديد. (24)
اوضاع نابسامان سياسي، اقتصادي، اجتماعي دست در دست هم داد تا حکومت ادريسيان جايگاه اوليه‌اش را از دست بدهد، قبايل به حالت گذشته خود برگردد، اجتماعات طايفه‌اي، ‌ نژادي به و جود آيد، نظم، اداب و رسوم بدوي، عشايري دوباره احياء گردد .
رقابت و درگيري ميان اميران و رئوساي حکومت ادريسي عمدتأ برسردومسئله بوده است، يکي گسترش مناطق نفوذ خود در مقايسه با همسايگان و دوم تسلط بر فاس به دليل اهميت اقتصادي، سياسي و جمعيتي که داشت، بطور مثال قاسم بن ادريس که در بصره و اصيلا حکم مي‌راند‌، ‌چشم طمع به فاس داشت و جعفر بن عبدالله که شهر نفيس را تصرف و آنرا به پسرش حمزه ارث داده بود نيز توجه اصلي اش به شهر فاس بود .(25)
تعصب افراطي مذهبي ـ ديني در اين دوره اوج گرفت، ادريسيان اوليه با ايدئولوژي معتدل معتزلي ـ زيدي از غلّو عصبيت نژادي ـ قبايلي کاسته بود و شرايطي را فراهم آورده بود که همه طوايف و نژادها در اطراف حکومت مرکزي جمع شوند . تمايل پيوسته ادريسيان واپسين به افراط کاريهاي مذهبي ـ مثل ضرب سکه بنام امامان شيعه ـ و حدت ايدئولوژيکي که بر دولت ادريسي سابق حکم فرما بود، شکسته شود، و زمينه درگيري زيدي ـ اعتزالي و زيدي ـ اهل سنت فراهي شود، بخصوص که با قتل اسحاق اوربي بدست ادريس دوم اتحاد زيدي ـ اعتزالي نيز شکسته شده بود .
با حمله فاطميان به حوزه ادريسيان و لشکر کشي امويان آندلس از سوي ديگر کم کم حکومت ادريسيان به پايان عمر خود نزديک مي‌شد، سال 375 قمري پايان حکومتي بود که در سال 172قمري توسط ادريس بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علي (ع) پايه گذاري شده بود .

سياست خارجي ادريسيان

الف . روابط ادريسيان ـ عباسيان

روابط ادريسيان با عباسيان علي رغم ارتباط آنها به اهل بيت خصمانه بوده است، که اين دشمني دو عامل اساسي دارد: اول عباسيان با توجه به جايگاه خلافت هميشه سعي داشت که تمام جهان اسلام را تحت اطاعت خود در آورد و با ظهور ادريسيان قلمرو نفوذ آنها در شمال آفريقا در معرض خطر قرار گرفت، ودر گيري عباسيان و ادريسيان اجتناب ناپذيرگرديد . عامل دوم اين است که ادريسيان پس از تشکيل حکومت در آفريقا و استحکام آن به فکر انتقام از عمو زادگانشان در شرق افتادند که با بي رحمي و سنگدلي علويان و هم پيمانان آنها را تحت فشار گذاشته و يا در پاره موارد به قتل رسانده بودند، لذا توجه ادريس اول به شرق باعث موضع گيري عباسيان گرديد وبراي مقابله در پي اقداماتي بر آمدند .
عباسيان در اولين واکنش هرثمه بن اعين را به نقطه مرزي يعني تونس مي فرستد که تا با ساختن دژ وقلعه از نفوذ ادريسيان به داخل قلمرو عباسيان جلو گيري کند.(26) برقراري ارتباط با ابراهيم بن اغلب و دادن امتياز به او براي اجراي نقشه هاي دستگاه عباسي و ايجاد مزاحمت براي ادريسيان ـ موضوع که در اينده به صورت مفصل بحث خواهد شد ـ از ديگراقدامات دستگاه خلافت در مقابل ادريسيان بود، ‌عدم موفقيت اين اقدامات و ناتواني عباسيان از رويارويي مستقيم باادريسيان آنهارا به فکر ترور مؤ سس ادريسيان انداخت و سرانجام با توطئه آنها ادريس بن عبدالله به شهادت رسيد .
علاوه بر شيوه ترور و توطئه چيني عليه ادريسيان، عباسيان شيوه ديگري را نيز بخصوص پس از آن که حکومت ادريسيان به راه خود ادامه دادند، مورد استفاده قرار داد که آنهم به دور از رويارويي مستقيم باادريسيان بود، اين شيوه بر تلاش براي تخريب خاندان ادريسيان با تشکيک در نسب آنها استوار بود، آنها از طريق عمال خود بني اغلب شايع نمودند که ادريس دوم فرزند ادريس بن عبدالله نبوده بلکه فرزند غلام او راشد مي باشد ـ که به اين موضوع قبلأ اشاره شد ـ . بنابر اين روابط عباسيان و ادريسيان دايمأ بر محور تخاصم استوار بوده و عباسيان هميشه سعي نموده است که به انحاء گوناگون مانع قدرت گيري حکومت ادريسيان شود .
ب . روابط ادريسيان ـ اغالبه

دولت اغلبيان عمدتأ مجري سياستهاي عباسيان در غرب اسلامي بوده است، ‌ضعف و ناتواني خلافت عباسي از اين که مستقيمأ وارد درگيري نظامي با ادريسيان شود از يک سو و جاه طلبيهاي ابراهيم بن اغلب از سوي ديگر باعث شد که بني اغلب در شمال آفريقا داراي موقعيت شود، و عباسيان آز آنها به عنوان سدي براي جلوگيري از نفوذ ادريسيان به درون قلمرو خود يعني مصر استفاده کند، و درهمين راستا است که حاکميت تونس به عنوان خط اول دفاع به اغلبيان سپرده شد،(27) نياز شديد اغلبيان به کمک هاي مادي و معنوي خلافت اين پيوند را دو طرفه ساخت .
دشمني ميان ادريسيان و اغلبيان هيچوقت شکل برخورد شديد نظامي به خود نگرفت، زيرا که هردو حکومت از غلبه کامل بر ديگري ناتوان بوند و در نتيجه دشمني ميان آندو حکومت شکل و رنگ توطئه، ترور و تشويق مخالفان و جنگ رواني به خود گرفت، تحريک قبيله مطفره براي شورش عليه ادريس، (28) و نيز تحريک اسحاق اوربي همپيمان با ادريسيان عليه ادريس دوم، (29) ‌ از نمونه هاي اين جنگ غير مستقيم است که با مرگ ابراهيم بن اغلب در سال 196 قمري تا حدودي ادريسيان نفس راحت کشيدند.
ج . روابط ادريسيان ـ دولتهاي خوارج

روابط ادريسيان با دولتهاي خارجي بنو مدار در سجلماسه و بنو رستم در تاهرت به علت اختلاف عقيدتي تاريخي که ميان شيعيان و خوارج بود، خصمانه گرديد. و يکي از اهداف اوليه ادريسيان محو آثار خارجيگري در شمال آفريقا بود، مثل غلبه ادريس دوم بر خوارج صفريه در تلمسان (30) و فتح دژهاي بنومدرار در اطراف سجلماسه توسط عبدالله بن ادريس. روابط ادريسيان با بني بورغواطه در تامسنا نيز خصمانه بود و محمد بن ادريس دريک هجوم بي امان در سال 220ق آن دولت را منقرض کرد، با بني رستم نيز آنگونه رفتار شد که با برغواطه و بنو مدرار رفتار شده بود، پس از شهادت ادريس اول عبدالوهاب رستمي عليه ادريسيان و براي پس گيري تلمسان توئطه کرد و موفق شد که تلمسان را پس گيرد، تا اين که ادريس دوم مجددأ آنرا پس گرفت و همين طور گروهي از بربر را عليه عبدالوهاب تحريک کرد. (31).
سخن پاياني

ادريسيان اولين حکومت شيعي بود که نظام سياسي ـ اجتماعي ـ ديني خودرا مستقل از نظام خلافت سني مذهب پايه ريزي کرد، با اين وجود عمده تلاش ادريسيان بر گسترش وهمگاني نمودن اسلام در ميان توده هاي قبايل بربر بود تا ترويج ايدئولوژي شيعي خود در شمال آفريقا، اين نظام خود زادة نزديکي دوجريان فکري زيدي ـ اعتزالي بود که با کمک عصبيت قبيله اوربه به تکامل رسيد . بنابراين مي توان نتيجه گرفت که اين جريان و نظام سياسي ـ اجتماعي به خودي خود به وجود نيامده بلکه مرهون يک حرکت کاملأ آگاهانه و برنامه ريزي شده از قبل بود؛ در بخش از نوشتار به سياست داخلي ادريسيان اشاره شده بود و اثبات شد که توازن قوا و حفظ اين توازن قوا در بين قبايل بربر، عربها، يکي از شاخصه هاي مهم سياست داخلي ادريسيان بود، و تا زماني که اين اصل در سياست داخي آنها حفظ شد، از حکومت قوي و نيرومندي برخوردار بودند، با تغير اين سياست واز دست رفتن يک پارچگي و ضعف حکومت مرکزي و به و جود آمدن امارتهاي مختلف، دورة ضعف و پيري اين حکومت نيزفرا مي‌رسد، جنگ و جدالهاي پيوسته برادران بر سر افزايش قدرت و گسترش قلمرو و در نهايت رسيدن و سلطه بر فاس به عنوان پايتخت و مرکز حکومت، زمينه قدرت گيري مجدد قبايل رافراهم کرد، قدرت گيري روزافزون امويان آندلس، فاطميان در تونس که با گسترش قلمرو همراه بود، زمينه ائتلاف و نزديکي آنها با قبايل تحت فرمان ادريسيان را فراهم آورد و در نهايت در سال 375قمري پايان عمر اين حکومت شيعي در مراکش ومغرب الاقصي فرا رسيد. اهداف و آرمانهاي ايدئولوژي به عنوان يک اصل در سياست خارجي آنها تآثير گذار بود، لذا رابطه آنها با خلافت سني مذهب و عامل آنها در شمال آفريقا ـ اغلبيان ـ کاملأ خصمانه بود، واز سوي ديگر محو آثار خارجيگري در شمال آفريقا يکي از سياستهاي روشن آنها بود که پيرو آن روابط اين حکومت با دولتهاي مستقل خوارج نيز خصمانه گرديد.

پي نوشتها

1.تاريخ گسترش اسلام در شمال آفريقا،عبدالله ناصري طاهري، ص18.
2.تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، ج5،ص148.
3.ادريسيان يافته هاي جديد، محمود، اسماعيل، ترجمه حجة الله جودکي،ص37.
4.همان،ص 57.
5.مقدمه بر تاريخ سياسي ـاجتماعي شمال آفريقا،عبدالله ناصري طاهري،ص246.
6.ادريسيان يافته هاي جديد،ص47.
7.تاريخ يعقوبي، يعقوبي ابن واضح،ج2،ص406ـ407.
8.تاريخ ابن خلدون، ج2،ص327.
9.مقاتل الطالبين،ابوالفرج اصفهاني،ص324ـ325.
10.ادريسيان يافته هاي جديد، ص47.
11.صورة الارض، ابن حوقل،ص94.
12.همان، ص99.
13.مفدمه برتاريخ سياسي اجتماعي شمال آفريقا، ص246.
14.تاريخ ابن خلدون،ج5،ص148.
15.مقدمه برتاريخ سياسي اجتماعي شمال آفريقا،ص239.
16.الادراسه،محمود اسماعيل،ص59.
17.همان،ص59ـ60.
18.مقدمه بر تاريخ سياسي اجتماعي شمال آفريقا،ص249.
19.تاريخ يعقوبي،ج2،ص407، و تاريخ ابن خلدون،ج3،ص16.
20.مقدمه ابن خلدون، ج1،ص41.
21.همان، 41ـ47.
22.ادريسيان يافته هاي جديد، ص61.
23.مقدمه بر تاريخ سياسي اجتماعي شمال آفريقا،ص261.
24.همان،ص257.
25.ادريسيان يافته هاي جديد، ص67.
26.مقدمه بر تاريخ سياسي...، ص262.
27.ادريسيان يافته هاي جديد،ص73.
28.همان، ص76.
29.همان،ص 96.
30.همان.
31.همان،ص103.
32.همان.
33.تاريخ گسترش اسلام در شمال‌ آفريقا، ص95.
34.الادراسه،ص 134.

موضوع قفل شده است