ادب مع الله(از خدا خواهیم توفیق ادب)

تب‌های اولیه

97 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام استاد
من همچنان منتظرتون هستم
استاد گرامی اگر سوالات من باعث رنجش خاطرتون میشه لطفا بفرمایید. راستش نمیدونم سبکتون چیه یک میزگرد با گرفتن نظرات و بحث های متفاوت در زمینه آن یا نه صرفا ارائه اطلاعات است.
من بنا رو بر این گذاشتم یک میز گرد خلاق ومتخلق است از این جهت است که سوالاتم رو مطرح میکنم.
و یک پیشنهاد و یک انتقاد هم دارم که اگر موافق باشید مطرح میکنم.

[="Tahoma"][="Navy"]بسمه تعالی
سرکار خانم صدیق14،باز هم بنده شرمنده شما شدم.راستش را بخواهید ما طمع کردیم از مخابرات adsl مثلا پر سرعت،با سرعت 2 مگ گرفتیم،که حسابی از خجالتمون در میاد.علاوه بر مشکل سرور بنده بیش از سه روز بود دسترسی خوب به اینترنت نداشتم.
به هر حال اینهم طبعات طمع به خدمات ارزان است.
در مورد سوالات شما باید عرض کنم که بسیار باعث خوشحالی ما به عنوان خدمتگذار شما ،می شود.
روش درست و پسندیده برای کار هم همان تعامل و سوال و جواب است.و قصد ما اصلا صرف گذاشتن یک مقاله نیست.
در مورد انتقاد و پیشنهاد که مشتاق آن هستیم اگر مربوط به موضوع این تاپیک نیست در پروفایل بنده یا در پیغام خصوصی مطرح بفرمائید.
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

صدیق 14;303633 نوشت:
سلام استاد،خدا قوت

استاد در ادامه بحثتون،شما "مطهرون"در این آیه شریفه سوره واقعه رو چطور تعبیر می کنید،که حق تعالی می فرمایند«لا یمسه الا المطهرون»
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در ذیل بحث آیات محکم ومتشابه می فرمایند:که تشابه نسبی است ،تمام آیات الهی برای معصوم «ع» محکم اند و در واقع اینگونه بیان میدارند که چون آیات الهی عظیم هستند خداوند حقایق را در بزرگترین ظرف بشر که کلام عرب هست می ریزد اما به دلیل کوچک بودن این ظرف برای این حقایق مواردی مانند ابهام،کنایه، ایجاز،و... بوجود می آید و به هر نسبتی که انسان خود را بالا میبرد میزان تشابه برای وی کمتر میشود
این در حالیست که آیات قران کریم تصریح میکند که «...فیه آیات محکمات و اخر متشابهات ...»
آیا تطهیر یک مقام است که به انسان افاضه میشود؟ و یا بلعکس انسان باید مطهر شود تا به حقایق دست یابد؟
آیا این تطهر ذو مراتب است؟



سلام علیکم
بدون هیچ تعارفی مشخص است که شما اهل مطالعه و فرد دقیقی هستید.الحمدلله
واقعیت آنست که طهارت ذو مراتب و دارای درجات است. از طهارت بدن بگیرید تا طهارت سرّ و بالاتر از آن(http://www.askdin.com/thread25002.html).
مسائل و مقامات معنوی مترتب بر یکدیگرند.یعنی با کسب مقداری از آن ،مقداری دیگر را به شما افاضه می کنند و همین افاضه به معنای تأیید کار شما و مقدمه مرحله بالاتر است.
کلام حضرت علامه نیز کلامی به غایت شریف است و اگر چنین نبود،قرآن برای همه افراد بشر، معارفی زیادی و اضافی داشت که به درد کسی نمی خورد و هیچ کس را یارای فهم ان نبود.حال آنکه خداوند کار لغو و بیهوده نمی کند،زیرا او حکیم است به تمام معنا.
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]بسمه تعالی
ادامه بحث ادب مع الله(ادامه پست52):
14-اين روايت را سيد حيدر آملى در([ جامع الاسرار]( ( ص 205 ) و در([ نقد النقود فى معرفه الوجود]( ( ص 676 ) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است . و نيز فيض كاشانى در ضمن كلمه نوزدهم([ قره العيون]( و كلمه سى و پنجم ([ كلمات مكنونه]( گويد : روى محمد بن جمهور الاحسائى عن اميرالمؤمنين عليه السلام انه قال : ان لله تعالى شرابا لاوليائه اذا شربوا ( منه ) سكروا , و اذا سكروا طربوا , و اذا طربوا طابوا , و اذا طابوا ذابوا , و اذا ذابوا خلصوا , و اذا خلصوا طلبوا , و اذا طلبوا و جدوا , و اذا وجدوا وصلوا , واذا وصلوا اتصلوا , و اذا اتصلوا لا فرق بينهم و بين حبيبهم . (
محمد بن جمهور احسائى از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت فرمود : از براى خداوند شرابى است مخصوص اولياء و ارادتمندانش , كه هرگاه از آن بنوشند مست گردند , و هرگاه مست گردند , به اهتزاز در آيند , و هرگاه به اهتزاز درآيند , پاكيزه گردند , و هرگاه پاكيزه گردند , گداخته شوند , و هرگاه گداخته شوند , خالص گردند , و هرگاه خالص گردند , به جستجو در آيند , و هرگاه به جستجو در آيند مى يابند , و هرگاه بيابند , مى رسند , و هرگاه بر سند , پيوند خورند , و هرگاه پيوند خورند فرقى ميان آنان و محبوبشان نيست . ) 15- قوله سبحانه و تعالى : فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا وخر موسى صعقا ( اعراف : 144 ) . ( چون پروردگارش به كوه تجلى كرد كوه را خرد كرد و موسى بيهوش بيافتاد )
16- قال جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام : والله لقد تجلى الله عزوجل لخلقه فى كلامه و لكن لا يبصرون ([ قوت القلوب]( ابو طالب مكى ج 1 ص 100 ط مصر , و([ كشكول]( شيخ بهائى ص 625 ط 1 ) . ( امام جعفر صادق عليه السلام فرمود : سوگند به خدا كه خداوند در كلام خود براى مردم تجلى نموده است ولى آنان نمى بينند )
مانند همين كلام عرشى صادق آل محمد صلوات الله عليهم از سيد اوصياء اميرالمؤمنين على عليه السلام در چند موضع روايت شده است , يكى در خطبه([ 145 نهج البلاغه]( : فتجلى سبحانه لهم فى كتابه من غير ان يكونوا راوه بما اريهم من قدرته . ( پس خداى سبحان با ارائه قدرت خود در كتابش براى مردم تجلى كرد . بدون آنكه او را ببينند )
و ديگر در خطبه 184 آن : تجلى صانعها للعقول . ( آفريدگار مشاعر و قوى توسط آنها براى عقول تجلى كرد )
و ديگر در([ روضه كافى]( خطبه اى كه در ذى قار اداء فرموده است ( ص 271 ط رحلى ) و نيز در([ وافى]( فيض ( ج 14 ص 22 ) : فتجلى لهم سبحانه فى كتابه من غير ان يكونوا راوه .
و ديگر در خطبه([ 106 نهج]( : الحمد لله المتجلى لخلقه بخلقه . ( سپاس بى حد , خداوندى را سزاست كه توسط خلقش براى خلقش تجلى كرد )
17- فهو الذى تشهد له اعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود . ( پس او كسى است كه نشان هاى وجود از براى او براقرار دل منكر گواهى مى دهند )
([ نهج البلاغه]( خطبه 49 ) .
الحمد لله الدال على وجوده بخلقه ([ نهج]( خطبه 150 ) . ( سپاس خداوندى را كه توسط خلقش بر وجودش دلالت كرد )
الدال على قدمه بحدوث خلقه , و بحدوث خلقه على وجوده . ( كسى كه توسط حدوث خلقش بر وجود و قدمت خود دلالت كرد )
( خطبه([ 183 نهج]( .
كائن لا عن حدث , موجود لا عن عدم ([ نهج]( خطبه 1 ) . (ثابت است نه از روى حدوث , موجود است نه از كتم عدم )
18- امام سوم سيد الشهداء عليه السلام در دعاى عرفه فرموده است : كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك ([ اقبال]( سيد بن طاوس ص 349 رحلى ) . ( چگونه توسط چيزى كه در وجودش به تو محتاج است , بر وجود تو استدلال شود )
19- و اميرالمؤمنين عليه السلام در جواب سؤال رهبان از وجه الله فرموده است : فهذا الوجود كله وجه الله , ثم قرا : فاينما تولوا فثم وجه الله . ( اميرالمؤمنين در جواب سؤال از وجه الله فرمود : پس همه اين وجود , وجه الله است . سپس كريمه ([ فاينما تولوا فثم وجه الله]( را قرائت كرد )
([ جامع الاسرار]( سيد حيدر آملى ص 211 )
20- و نيز از جناب وصى حضرت امام على عليه السلام سؤال كردند كه وجود چيست ؟ گفت : به غير وجود چيست ؟([ كشف الحقائق نسفى ص 31 ) .
بسى موجب شگفتى است كه بعضى از منتحلين به دين حتى در اطلاق تجلى و متجلى و وجود و موجود به نزاع برخاسته اند .

ادامه دارد . . . .
[/]

شايسته است كه برخى از اصطلاحات متوغلين در توحيد و ارباب ذوق و عرفان و اهل ايمان و ايقان را براى زيادت بصيرت ديگران و آشنايى آنان عنوان كنيم :
انسان مرد كامل است نه صورت انسانيه , و در حديث قدسى آمده است :
الانسان سرى و انا سره . (
انسان سر من است و من سر او هستم)
پير مغان اميرالمؤمنين على عليه السلام است .

بزم مجلس خاص اهل حق است .
تجلى نور مكاشفه است كه بر دل عارف سالك متجلى شود .
ترسا و ترسا بچه مرد روحانى كه از صفات ذميمه نفس پاك است .
خرابات مقام فنا و خراباتى اهل فنا را گويند .
خال كنايه از وحدت ذات مطلقه است .
خط عبارت از ظهور تعلق ارواح به اجسام است .
خمار و باده فروش پيران كامل و مرشدان و اصل را گويند .
دير مغان كنايه از مجلس عرفا و اولياست .
رند اشاره به اوليا و عرفا است كه وجود ايشان از غبار كدورات بشريت صافى و پاك گشته است .
ساقى كنايه از فياض مطلق است , و در بعضى مواضع مراد از ساقى كوثر است .
ساغر و صراحى مراد دل عارف است و آن را خمخانه و ميخانه و ميكده نيز گويند .
شاهد كنايه از معشوق است .
شراب كنايه از سكر محبت و جذبه حق است .
عشق كنايه از مقام ولايت مطلقه علويات عارفى است .
غمزه و كنار و بوسه كنايه از فيوضات و جذبات قلبى است .
قلندر كنايه از صاحب مقام اطلاق است حتى از قيد اطلاق .
كليسا و كنشت كنايه از عالم معنى و شهود است .
مشاهده و مكاشفه و محاضره حضور قلب انسانست .
زلف كنايه است از مرتبه امكانيه از محسوسات و معقولات .
تبصره : آنكه امام عليه السلام در تفسير كريمه وسقيهم ربهم شرابا طهورا فرمود : اين شراب ابرار را از هر چه جز خداست تطهير مى كند , اين همان معنى اشمخ و ارفع والاترين مقام وحدت است كه محققان اهل الله تعالى در صحف نورى عرفانى عنوان كرده اند , از جمله عارف جندى در شرح فص شيثى([ فصوص الحكم]( ( ص 260 ط 1 ) و ابن فنارى در([ مصباح الانس]( ( ص 195 ) :
([ ان العامه من اهل الله يرون التوحيد و هو سته و ثلاثون مقاما كليا كما نطق بها القرآن فى مواضع عده فيها ذكر لا اله الا الله فى كل موضع منها نعت مقام من مقامات التوحيد .
و اما الخاصه فيرون الوحده فان التوحيد فيه كثره الموحد و الموحد و التوحيد و هى اغيار عقلا عاديا , والوحده ليست كذلك .
و اما خاصه الخاصه فيرون الوحده فى الكثره ولا غيريه بينها .
و خلاصه خاصه الخاصه يرون الكثره فى الوحده .
و صفاء خلاصه خاصه الخاصه يجمعون بين الشهودين . و هم فى هذا الشهود الجمعى على طبقات : فكامل له الجمع , و اكمل منه شهوده ان يرى الكثره فى الوحده عينها و يرى الوحده فى الكثره كذلك شهودا جمعيا , و يشهدون العين الا حديه جامعه بين الشهودين فى الشاهد و المشهود . و اكمل و اعلى و افضل ان يشهد العين الجامعه مطلقه عن الوحده و الكثره و الجمع بينها , و عن الاطلاق المفهوم فى عين السواء بين ثبوت ذلك كلها لها و انتفائه عنها . و هؤلاء هم صفوه صفاء خلاصه خاصه الخاصه]) .
يعنى([ : عامه توحيد گويند , و خاصه وحدت بينند , و خاصه آنان وحدت در كثرت , و خلاصه اينان كثرت در وحدت , و صفاء اين فريق كامل جامع شهودين است . و جمع شهودى به چند طبقه است : كاملى كه گفته آمد , و اكمل از وى كثرت را در وحدت عين وحدت , و وحدت را در كثرت عين كثرت بيند كه عين احديت جامع بين الشهودين در شاهد و مشهود است . و اكمل از وى آنكه عين جامع را مطلق از هر گونه اطلاق و تقييد مى بيند و اين صفوت صفا است]) . غرض اينكه شراب طهور اين رتبت اخير را كه منتهى غايت آمال عارفان است مى بخشد , خدا روزى همه كناد . آمین

باسمه تعالی
باسلام:
با اجازه کارشناس محترم جناب استاد:
مرحوم علامه طباطبایی(ره) ،ادب را از ارادت ومحبت جدا دانسته ومی فرمایند:
معنای ادب عبارت است از توجه به خود که مبادا از حریم خود تجاوزی شده باشد ولازمه حفظ ادب،رعایت مقتضیات عالم کثرت است.ولی ارادت ومحبت انجذاب است به حضرت احدیت ولازمه اش توجه به وحدت است ودر حقیقت بازگشت ادب به سوی اتخاذ طریق معتدل میان خوف و رجاء است.
ولازمه عدم رعایت ادب ،کثرت انبساط است که چون از حد بگذرد مطلوب نخواهد بود.
آنکه انبساط او بیشتر باشد او را خراباتی گویند ، وآنکه خوف او افزون باشد ،او را مناجاتی نامند، ولی کمال سالک در رعایت اعتدال است وآن عبارت است از حائز بودن کمال انبساط در عین کمال خوف واین معنا فقط در ائمه طاهرین سلام الله علیهم موجود است(1
پی نوشت:
1-رساله لب اللباب ،تقریرات مرحوم علامه طباطبایی ،نگارش سید محمد حسین حسینی طهرانی،مجموعه یادنامه مرحوم مطهری ص 236

سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی و هم بحث محترم جناب سمیع

حضرت امام علی «ع»ادب را به مواردی از احکام خود چنین تعریف می نماید
الف:ادب کمال آدمی است
ب:ادب بهترین خوی است
ج:بهترین شرافت ادب است
د:ادب نیکوترین همنشین،بهترین میراث برای فرزندان،بهترین پشتیبان و همنشین برای انسان خواهد بود.
در این گروه از روایات امام علی «ع»ادب را تعریف به صفت نموده اند،براین اساس تعبیر ادب به خوی بهتر،منظور همان عملی است که باعث ملکه«خلق و خوی نیکو»می گردد.

جایگاه ادب
در بیان نورانی مولا علی «ع» عقل شمرده شده و فرموده اند:«هرچیزی محتاج عقل است و عقل محتاج ادب»از این روایات نورانی حضرت امیر «ع»استفاده می شود که امور عقلی در بروز و ظهور خود محتاج ظرفی است که به آن ادب گفته می شود.
همچنین فرموده اند:ادب نیکو زیور عقل و خرد است
امام حسین«ع»در یک روایت نورانی می فرمایند:کسی که عقل ندارد ادب نیز نخواهد داشت.


سلام استاد گرامی.
حالتون خوبه؟

استاد با توجه به آیه تطهیر که در وصف اهل البیت است«قوله تعالی:انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» اینکه خداوند اراده میکند عده ای را تطهیر کند به چه معناست؟ آیا از این آیه میتوان برداشت نمود که تطهیر خاص اهل البیت است و ودیگران به چنین مقامی نمیرسند؟واگر چنین نیست امتیاز اهل البیت بر دیگران چیست که خداوند در شأن ایشان آیه نازل میکنند؟واگر چنین است یعنی حقیقت قرآن دست نیافتنی است و این با حکمت خداوند متعال در تضاد نیست که معجزه ای بیاورد دست نیافتنی!!
وبا توجه به مباحث قبلی که «قوله تعالی انه لقران کریم ؛ لا یمسه الا المطهرون» آیا تطهیر وراه یافتن به باطن قرآن کریم ، صرفا برای ائمه رخ میدهد؟ پس هرگونه تلاشی از سوی سایر اولیای الهی و یا حتی مردم عادی بی فایده است؟

[="Tahoma"][="Indigo"]

صدیق 14;312331 نوشت:
سلام استاد گرامی.
حالتون خوبه؟

استاد با توجه به آیه تطهیر که در وصف اهل البیت است«قوله تعالی:انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» اینکه خداوند اراده میکند عده ای را تطهیر کند به چه معناست؟ آیا از این آیه میتوان برداشت نمود که تطهیر خاص اهل البیت است و ودیگران به چنین مقامی نمیرسند؟واگر چنین نیست امتیاز اهل البیت بر دیگران چیست که خداوند در شأن ایشان آیه نازل میکنند؟واگر چنین است یعنی حقیقت قرآن دست نیافتنی است و این با حکمت خداوند متعال در تضاد نیست که معجزه ای بیاورد دست نیافتنی!!
وبا توجه به مباحث قبلی که «قوله تعالی انه لقران کریم ؛ لا یمسه الا المطهرون» آیا تطهیر وراه یافتن به باطن قرآن کریم ، صرفا برای ائمه رخ میدهد؟ پس هرگونه تلاشی از سوی سایر اولیای الهی و یا حتی مردم عادی بی فایده است؟



سلام خدمت دوست صدّیقم:Gol:
پیامبر(ص) فرمود:سلمان منا اهل البیت : سلمان از اهل بیت ما است
حقیقت آن است که اگر بر فرض هم،تطهیر و دستیابی به بطون قرآن کریم،مختصّ به اهل بیت باشد،باید به دنبال مقام اهل بیت باشیم تا از متن تکوین بشنویم که ما نیز از اهل بیت پیامبر هستیم.
و از این حدیث،اینچنین برداشت میشود که مقام اهل بیت(و البته نه ائمّه و پیامبر اکرم(ص) )مقامیست دست یافتنی.آنچنان که جناب سلمان-سلام الله علیه-به چنین مقامی نایل گردید.
یا حق:Gol:[/]

سلام بر برادر خوبم:Gol::Gol:
حضورتون باعث دلگرمی ما و رونق تاپیک هست.

اما به نظرتون معنای واقعی اهل البیت چیست؟
ایا واقعا اهل البیت یک مقام است ؛
که اگرچنین باشد، هر کسی از اولیای الهی میتواندمشمول اهل البیت شود دایره وجودی اهل البیت گسترش می یابد آنوقت با توجه به شأن نزول آیه شریفه امتیاز اهل کساء چه میشود؟؟

آیا اهل البیت در آیه تطهیر واهل البیت در حدیث پیامبر «صلی الله علیه وآله وسلم» به یک مضمون می باشند؟

"منا"در حدیث مذکور به چه معناست؟آیا به این معناست که سلمان شامل دایره اهل البیت است یا معنایی کنایی دارد وعزیز بودن ومنزلت سلمان در نزد پیامبر را می رساند؟

[="Tahoma"][="Indigo"]در لغت "اهل" به كسانی می گویند كه محوری واحد آن ها را جمع کرده است. مثل کسانی که خویشاوندی، نقطه اشتراک آنهاست. یا کسانی که سکونت در یک منزل، سبب وحدت آنها شده است و یا اینکه دین واحدی آنها را با یکدیگر قرین کرده است.(1)

بنابراین اهل بودن می تواند با معیارهای متفاوتی در نظر گرفته شود، که یکی از آنها، معیار قرار دادن اعتقاد و پاکی و طهارت است. و طبق همین نوع معیارهاست که فرزند نوح، اگر چه به حسب ظاهری از خانواده اوست و رابطه پدر و فرزندی بین آن ها برقرار است، اما خدای متعال فرزند نوح را از اهل او نمی داند:
«قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ[هود/46] فرمود: «اى نوح! او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحى است [فرد ناشایسته‏ اى است‏]»
(1):المفردات فی غریب القرآن، ص: 96
http://www.soalcity.ir

به نظر حقیر،اهل بیت شدن،دارای مراتب است.در مرتبه ی مافوق،همان اهل کسائند که مفسران و علمایی بر اختصاص آیه در مورد این 5تن(علیهم السلام) میدانند.
و در رتبه ی بعد،سایر ائمه معصومینفکه البته،این دالّ بر ضعف آن بزرگواران نیست،بلکه تفاسیر عرفانی و حکمی لطیفی خواهد داشت.
و در مرتبه ی بعد،سلمان و دیگر انسان های به کمال رسیده،که از لحاظ خویشاوندی،نسبتی با نبی اکرم ندارند،اما با معیار های دیگری از اهل بیت رسول خواهند بود.
حال هرچه انسان اهل بیت تر بشود،بیشتر تطهیر شده و به حقایق بیشتری دست پیدا میکند.و همین شدّت در اهلیّت در بیت رسول(ص) برای ائمه معصومین(ع) ما را مطیع محض این ذوات مقدّسه میکند.
پس به نظر میرسد،این تطهیر،اختصاص به افرادی محدود ندارد،بلکه مرتبه ی اشدّ آن،مختص آن ذوات بوده،و از طرفی این،دالّ بر مسدود بودن راه برای ما نیست،بلکه چون اخبار به غیب است که هرچه غیر از این ذوات در راه باشند،باز هم به شدّت اهلیّت آن ذوات نخواهند نایل شد.:Gol:
قطعاً عرایض بنده پر از نقص است،تا ان شالله بزرگواران اصلاح بفرمایند[/]

اهل واژه مفردی است اما اهل البیت ترکیب اضافی است، اهل خانه شدن به چه معناست ، همانطور که میدانیم ام سلمه از همسران شایسته پیامبر «صلی الله غلیه وآله وسلم»هستند اما زمانیکه میخواهند تحت کساء وارد شوند پیامبر اجازه نمیدهند ووعده عاقبت نیکو را به ایشان میدهند،
اما در حدیث مذکور سلمان اهل خانه نامیده میشود؟
به نظرتون ملاک ومعیار اهل خانه شدن چیست؟
من در اینکه طهارت یک مقام الهی است و ذو مراتب است شکی ندارم اما اینکه اهل بیت شدن هم یک مقام است نیاز به بررسی بیشتری دارد،فرق است بین اهل بیت شدن و اهل بیتی شدن
طبق فرمایش شما اهل بیت شدن مقدمه تطهیر است یعنی تا اهل بیت نشوی طهارتی حاصل نمیشود وتا طهارتی حاصل نشود حقیقتی آشکار نمیگردد
به نظرتون شاخصه وملاک اهل بیت شدن در چیست؟

[="Tahoma"][="Indigo"]

صدیق 14;312440 نوشت:
اهل واژه مفردی است اما اهل البیت ترکیب اضافی است، اهل خانه شدن به چه معناست ، همانطور که میدانیم ام سلمه از همسران شایسته پیامبر «صلی الله غلیه وآله وسلم»هستند اما زمانیکه میخواهند تحت کساء وارد شوند پیامبر اجازه نمیدهند ووعده عاقبت نیکو را به ایشان میدهند،
اما در حدیث مذکور سلمان اهل خانه نامیده میشود؟
به نظرتون ملاک ومعیار اهل خانه شدن چیست؟
من در اینکه طهارت یک مقام الهی است و ذو مراتب است شکی ندارم اما اینکه اهل بیت شدن هم یک مقام است نیاز به بررسی بیشتری دارد،فرق است بین اهل بیت شدن و اهل بیتی شدن
طبق فرمایش شما اهل بیت شدن مقدمه تطهیر است یعنی تا اهل بیت نشوی طهارتی حاصل نمیشود وتا طهارتی حاصل نشود حقیقتی آشکار نمیگردد
به نظرتون شاخصه وملاک اهل بیت شدن در چیست؟

اگر اجازه بفرمایید،به دلیل اینکه هم بحث شیرینی است و هم ان شالله راهگشا و عملی خواهد بود،مطلب را در یک تاپیک دیگر به صورت دقیق تر دنبال کنیم،تا کارشناس عزیز،راهنمای ما باشند و سوالات بسیار دقیق شما و دوستان و همچنین سوالات ناقص و ابتر بنده را با موازین دقیق عرفانی و فلسفی پاسخ دهند؛و هم نظم این تاپیک که در باب ادب مع الله است به هم نخورد.
بسیار عالیست؟ اصلا اهل بیتی شدن است یا از اهل بیت شدن؟ و راه چیست؟
و ملاک اهل بیت شدن چیست؟

ان شالله اگر موافق هستید،شما استارت تاپیک را با مطرح کردن مساله و سوالات بزنید
یا حق[/]

[="Tahoma"][="Navy"]بسمه تعالی
چند پست اخیر إن شاء الله در یک تاپیک مستقل بحث خواهد شد.
لذا به ادامه بحث ادب مع الله می پردازیم.
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]بسمه تعالی
ادامه بحث ادب مع الله،حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله در ادامه می فرمایند:
دگر اقتضاى ادب مع الله كه بسيار بسيار اهميت بسزا دارد، موضوع وقايه است زيرا الخير بيديك و الشر ليس اليك . يعنى عبد خود در اوقايه حق سبحانه قرار دهد تا به تقواى خواص متصف شود و متقى بدين معنى گردد. زيرا كه تقواى عوام اتقاى از نواهى است ، و تقواى خواص اتقاى از اسناد كمالات و افعال و صفات به خودشان ، و تقواى اخص از كمل اتقاى از اثبات وجود غير با حق سبحانه به حسب ذات و صفت و فعل است . و اين سه وجه مراتب تقواى لله است كه آن قبل از وصول به مقام جمع است . اما مراتب تقواى بالله و فى الله نزد بقاى بعد از فنا است .

ادامه دارد . . . .[/]

[="Tahoma"][="Navy"]ادامه کلام علامه حفظه الله:
و لازم هر مرتبه از مراتب تقوى فرقان است قوله تعالى : ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا. پس اعظم و ارفع فرقانات مقام فرق بعد از جمع است (شرح قيصرى بر ((فصوص الحكم )) ص 199).
شيخ عارف در فص آدمى ((فصوص الحكم )) در تادب در پيشگاه حق سبحانه به تفسير كريمه
يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحده تمسك جسته گويد: فقوله : اتقوا ربكم ، اجعلوا ما ظهر منكم وقايه لربكم ، و اجعلوا ما بطن منكم و هو ربكم وقايه لكم فان الامر ذم و حمد فكونوا وقايته فى الذم ، و اجعلوه وقايتكم فى الحمد تكونوا ادباء عالمين .

ادامه دارد . . .
[/]

ادامه کلام علامه حفظه الله:
خوارزمى در بيان آن گويد: ((چون شيخ استشهاد به آيت كرد به ذكر مطلع آن قيام نمود و سالك را در حضرت حق تادب تعليم داد تا نوريت او زيادت شود و در مهالك اباحت نيفتد چه توحيد افعال مقتضى خير و ثمر است به حق . پس اگر سالك هر دو را به حق اسناد كند پيش از زكاء و طهارت نفس شايد كه در بوادى اباحت هلاك شود و بعد از طهارت نفس به اسناد قبايح به حق موسوم گردد به نسبت اساءت ادب .
لاجرم اتقا را به معنى اتخاذ وقايه داشت و گفت : معنى آيت اين است كه وقايه سازيد آنچه ظاهرست از شما كه آن جسد است با نفس منطبعه مر پروردگار خود را يعنى نسبت كنيد نقايص را با نفس خويش تا وقايه رب خود باشيد در ذم .
و آنچه از شما باطن است و آن روحى است كه تربيت شما مى كند وقايه خويش سازيد در حمد يعنى نسبت كنيد كمالات را به رب خود چنانكه حق سبحانه و تعالى از زبان ملائكه خبر مى دهد كه سبحانك لاعلم لنا الا ما علمتنا.
چه امر ذم است و حمد، پس شما وقايه او باشيد در ذم ، و او را وقايه خود سازيد در حمد تا سلوك مسالك ادب و ابتهاج مناهج علم به تقديم رسانيده باشيد،و در نسبت كمالات به حق شما را از ظهور انيات و تقيد به قيد هستى خلاصى دست دهد و شيطان را بر شما سلطانى نباشد. آرى :
علتى بدتر ز پندار كمال/نيست در جان تو اى مغرور ضال
و شيخ در حكمت قدريه مى گويد: لا قدره و لا فعل الا لله خاصه . لاجرم سرمايه هر كمال و پيرايه هر جمال اوست ))

ادامه دارد . . . . .

[="Tahoma"][="Navy"]در قرآن كريم در ادب انبياء (عليهم السلام ) مع الله تعالى از چندين وجه بايد ادب آموخت كه ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم :
تعبير حضرت آدم صفى مودب به آداب الله چنين است :
ربنا ظلمنا اءنفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين (اعراف : 22).
و ابليس بى ادب مى گويد: فبما اءغويتنى لاءقعدن لهم صراطك المستقيم (اعراف : 17).
آن فرخنده آيين ظلم را به خود نسبت مى دهد و اين كافر كيش اغوا را به حق تعالى .

حضرت ابراهيم خليل الرحمن مى فرمايد:
الذى خلقنى فهو يهدين * و الذى هو يطعمنى و يسقين * و اذا مرضت فهو يشفين * والذى يميتنى ثم يحيين (شعرا: 79 - 82). بيمارى را به خود نسبت مى دهد و شفا و هدايت و اطعام و سقى و اماته و احيا را به حق سبحانه .
در ذكر يونسى از حضرت يونس پيغمبر (عليه السلام ) دانسته اى كه : و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين - الايه (انبياء: 87).
و خداوند سبحان از ايوب پيغمبر (عليه السلام ) حكايت فرموده است : و ايوب اذ نادى ربه اءنى مسنى الضر و اءنت اءرحم الراحمين (انبياء: 83).
و حضرت خاتم (صلى الله عليه وآله ) را وصف فرموده است كه : و انك لعلى خلق عظيم (قلم : 5) و با اين وصف احدى را عديل او نمى يابى .

پایان کلام حضرت علامه در این قسمت.
[/]

با سلام خدمت استاد

برامون توضیح بدید این بحث شکل گرفته راجع به اسم مضل ... چی هست؟
در بحث اسمای حسنای خداوند در مقابل طهارت اسمی وجود نداره که منسوب به خدا باشه اما در مقابل هدایت اسم مقابل موجود هست...
یهدی من یشا و یضل من یشا...

چگونه هست که بعضی از اسما وجه مقابلشون به خدا استناد نمی شه ولی بعضی وجه مقابلشون به خدا استناد میشه؟؟

در توحید افعالی که داریم هر اتفاقی که رخ میده از منشا خدا جاری شده بیمار شدن هم از خدا هست اینکه حضرت ابراهیم نگفت تو بیمارم کردی ( بدون شک حضرت می دونستند که هر فعلی از خدا هست) تنها وجه ادب رو نگه داشتند یا مطلب دیگه ای هم مستور هست؟

[="Tahoma"][="Navy"]

مفتقر;327042 نوشت:
چگونه هست که بعضی از اسما وجه مقابلشون به خدا استناد نمی شه ولی بعضی وجه مقابلشون به خدا استناد میشه؟؟

سلام علیکم
این مطلب به علت توقیفیت اسماء خداوند است.
قاضي عضدالدين ايجي در مواقف گويد: ناميدن خداي تعالي به اسماء، توقيفي است . يعني اطلاق اسماء بر حق تعالي متوقف بر اذن شرعي مي باشد، علت آن احتياط است تا از آنچه موهم باطل است احتراز شود، زيرا مخاطره در آن سنگين است.(عيون مسائل نفس و شرح آن/علامه حسن زاده آملی/ ج2/ص66و67)[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

مفتقر;327042 نوشت:
در توحید افعالی که داریم هر اتفاقی که رخ میده از منشا خدا جاری شده بیمار شدن هم از خدا هست اینکه حضرت ابراهیم نگفت تو بیمارم کردی ( بدون شک حضرت می دونستند که هر فعلی از خدا هست) تنها وجه ادب رو نگه داشتند یا مطلب دیگه ای هم مستور هست؟

بسمه تعالی
بله،به علت رعایت ادب گفتگو با پروردگار و رعایت شأن حضرت حق چنین فرمودند.
[/]

مفتقر;327042 نوشت:
برامون توضیح بدید این بحث شکل گرفته راجع به اسم مضل ... چی هست؟ در بحث اسمای حسنای خداوند در مقابل طهارت اسمی وجود نداره که منسوب به خدا باشه اما در مقابل هدایت اسم مقابل موجود هست... یهدی من یشا و یضل من یشا...

بسمه تعالی
ببینید مقصود شما در این تاپیک هست یا نه؟

http://www.askdin.com/thread4673.html

[="Tahoma"][="Navy"]بسمه تعالی

اگر برد سوی دارالقرار ما را دوست/دلم قرار نگیرد در او مگر با دوست

مرا نه ملک جهان باید و نه باغ جنان/که نیست از دو جهانم مراد إلّا دوست

چنان به جان من آمیخت دوست از سر لطف/که نیست فرق ز جان عزیز من تا دوست

بدان مقام رسید اتصال من با او/که باز می نشناسم که این منم یا دوست

نه طور جسم کند طاقت و نه موسی جان/اگر به طور جلالت کند تجلی دوست

ز دوست دیده بینا بجوی تا بینی/که هست در همه کائنات پیدا دوست

میان ما و تو جز صلح نیست ای زاهد/ترا نعیم ریاض بهشت و ما را دوست

حسین اگر همه خویشان شوند بیگانه/به جان دوست که ما را بس است تنها دوست.

عارف گرانقدر تاج الدین حسین خوارزمی(رحمة الله علیه)[/]

استاد;328182 نوشت:
يعني اطلاق اسماء بر حق تعالي متوقف بر اذن شرعي مي باشد

منظور از اذن شرعی یعنی هرچی که از قرآن یا روایت در خطاب به ذات خداوند خوانده شده؟
اسمایی هستند که بر عوام پوشیده باشه ولی بر خواص درش باز بشه؟ منظورم حال و مقام نیست منظورم اسمی هست که با کلمات نوشته میشه؟

استاد;328183 نوشت:

بسمه تعالی
بله،به علت رعایت ادب گفتگو با پروردگار و رعایت شأن حضرت حق چنین فرمودند.

فقط بحث ادب هست یا اصلا بیمار شدن به خدا نسبت داده نمیشه ... من مطالعات فلسفی جدی نداشتم تنها در کنار تفسیر المیزان با این بحث آشنا شدم و چیز زیادی ازش نمی دونم نوشته بود بعضی افعال وجودشون عدمی هست مثل گناه و فعل عدمی به خدا تعلق نمی گیره،

من این جور فکر کردم راجع به این مطلب که بیماری هم از این دسته هست یعنی وقتی خدا سلامت هست بیماری یعنی نبود سلامت عدم هست به خدا استناد نمیشه یا نه بیماری هم فعل خدا هست تنها شرط ادب باعث شد حضرت اینجور بگه؟ تو ادعیه هم دیدم یا جابر العظم الکسیر ای پیوند دهنده استخوان شکسته؟؟!! هر جا خدا هست پیوند هم هست هر جا شکستی هست خدا نیست یا نه خدا شکستگی رو هم مالک هست؟؟

اصلا بحث عدمی بودن بعضی از افعال همینجور هست که من فهمیدم؟ یا مطلب ورای این حرف ها هست؟

استاد;328187 نوشت:
ببینید مقصود شما در این تاپیک هست یا نه؟

استاد تاپیک رو خوندم، اما جوری که تو این تاپیک مضل رو تفسیر کرده بودند همونطور هست که یحب الله رو تفسیر می کنند یعنی خدا دوست داشتن نمی فهمه فقط ثواب میده؟؟؟؟!!!! ثواب داد یعنی دوست داره؟؟؟!!!!

این نوع اضلال که خدا رها می کنه یا عقاب می کنه به نظرم ارضا کننده نیست؟!! همونطور که یحب الله که معنیش میشه ثواب میده اصلا قانع کننده نیست خدایی که دوست داشتن نمی فهمه ؟؟!!

مفتقر;328200 نوشت:
منظور از اذن شرعی یعنی هرچی که از قرآن یا روایت در خطاب به ذات خداوند خوانده شده؟
اسمایی هستند که بر عوام پوشیده باشه ولی بر خواص درش باز بشه؟ منظورم حال و مقام نیست منظورم اسمی هست که با کلمات نوشته میشه؟

باسمه تعالی
باسلام:

1- بله دقیقا منظور از اذن شرعی همان است که از قرآن یا روایات در خطاب به ذات خداوند خوانده شده،لذا با اینکه در قران آمده الله یستهزی .....و یا این آیه شریفه و مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین و یا این آیه شریفه اانتم تزرعون ام نحن الزارعون.... ولی ما حق نداریم خداوند را با اسم یا مستهزء،یا ماکر،یا زارع یخوانیم چون در شریعت حق تعالی با این اسما مورد خطاب واقع نشده است.

2-اسمایی وجود دارند به نام اسماء مستاثره که تنها رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم ) و وارثان وی می توانند آنها را در شهود خویش بیابند.1

پی نوشت:
1-مبانی و اصول عرفان نظری/سید یدالله یزدانپناه/ص 517

بسمه تعالی

ديگر اقتضاى ادب مع الله عدم اعتداى در دعاء است كه انه لايحب المعتدين (اعراف : 56). و فى المجمع ((عن اءبى مجلز: قيل : هو اءن يطلب منازل الانبياء فيجاوز الحدفى الدعاء.
تبصره : در اين مقام ارشاد به مطلبى ضرورى است و آن اينكه مظاهر ولايت مطلقه و وسائط فيوضات الهيه انسانها را به نداى تعالوا به سوى خود كه در قله شامخ معرفت قرار گرفته اند دعوت كرده اند يعنى ما را ببينيد و به سوى ما بالا بياييد،، و دعوت آن ارواح طاهره و افواه عاطره ، حاشا كه به سخريه و استهزاء و هزل و لغو باشد
قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ بالله ان اكون من الجاهلين (بقره : 67).
پس اگر نيكبختى ندايشان را به حقيقت نه به مجاز لبيك بگويد، تواند كه به قدر همت خود به مقاماتى منيع و درجاتى رفيع ارتقاء و اعتلاء نمايد و به قرب فرائض نايل آيد هر چند به فضل رتبت عبوديت و نبوت و رسالت و امامت تشريعى منادى دست نمى يابد. اين امر همان ولايت تكوينى است كه بايد در كناره سفره رحمت رحيميه تحصيل كرد. ما اين مسائل را در رسائل ((نهج الولايه )) و ((انسان انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه )) به ميان آورده ايم و با برهان عقلى و نقلى و اشارات لطيف عرفانى بحث كرده ايم . و در ((دفتر دل )) نيز ثبت شده است كه :
تعالو را شنو از حق تعالى/ترا دعوت نموده سوى بالا
چه بودى مر تعالى را تو لايق/تعالوا آمدت از قول صادق
چه مى خواهى در اين لاى و لجنها/چرا دورى ز گلها و چمنها
تويى آخر نگار همنشينش/بزرگى جانشين بى قرينش
نبودت هيچ فعل و تميزى/درين حدى كه سلطان عزيزى
چه بعدى حال چون سرمايه دارى/به راه افتى و كام دل بر آرى

width: 80% align: center




لذا آنكه طلب منازل انبيا را تجاوز در دعا مى داند بايد فرق بين نبوت تشريعى و نبوت مقامى بگذارد. و نبوت مقامى را در اصطلاح خاصه اعنى اهل ولايت ، نبوت عامه گويند، و گاهى به نبوت تعريف در مقابل نبوت تشريع نيز تعبير مى كنند. و شيخ رئيس نيز بدين نبوت عام در فصل دوم مقاله چهارم نفس ((شفاء)) كه از غرر فصول كتاب نفس است ايمائى مى فرمايد (ص 336 ج 1 ط 1). در نبوت عامه انباء و اخبار معارف الهيه است يعنى ولى در مقام فناى فى الله بر حقائق و معارف الهيه اطلاع مى دهد. چون اين معنى براى اولياء است و اختصاص به نبى و رسول تشريعى ندارد در لسان اهل ولايت به نبوت عامه و ديگر اسماى ياد شده تعبير مى گردد.
خواجه طوسى در ((تجريد)) مطلبى بسيار شريف به اين عبارت دارد:
وقصه مريم و غيرها تعطى جواز ظهورها على الصالحين .
آرى ظهور كرامات و خوارق عادت براى غير پيغمبران هم جائز است چنانكه براى مريم - سلام الله عليها - و غير وى كه از انبياء نبودند كرامات ظهور كرده است ولكن بايد به آداب آنها بود تا چنان قابليت حاصل شود. و اذكر فى كتاب مريم اذانتبذت من اءهلها مكانا شرقيا # فاتخذت من دونهم حجابا فاءرسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا (مريم : 17 - 18). و تاءمل بنما در آل عمران كه خداوند سبحان مى فرمايد: اذ قالت امراءت عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررا - الى قوله تعالى - يا مريم اقنتى لربك و اسجدى و اركعى مع الراكعين (36 - 44)

نشد تا جان تو بى عيب و بى ريب/درى روى تو نگشايند از غيب

در عين حال بايد توجه داشت - چنانكه در پيش گفته ايم - عبادت حبى باشد كه عبادات احرار است نه براى ظهور كرامات و خوارق عادات و وصال حور و جنات كه آن عبادت مزدوران است . تو بندگى كن ، به از آنچه كه مى پندارى به تو مى دهند. بلكه اگر عبادت قربه الى الله نباشد باطل است .

بسمه تعالی

ديگر اقتضاء ادب مع الله تعالى تعظيم اسماءالله مطلقا چه به حسب لفظ و چه به حسب توجه و نيت و چه اسماى تدوينى و چه اسماى تكوينى . فتدبر ترشد ان شاءالله .
در روايات مى بينى كه وسائط فيض الهى حق سبحانه را نام با تعظيم مثلا به تبارك تعالى ، و يا به عزوجل و نحو آنها نام مى برند. و همچنين است ادب تعظيم با اسماى شريف وسائط فيض الهى - صلوات الله تعالى عليهم - حق سبحانه و تعالى به پيغمبر اكرم خطاب فرمود كه : عظم اءسمائى .
آرى اگر در جايى خود مولى - جل شاءنه - اجازه نفرموده است به همان نحو كه امر فرمود بايد امتثال شود مثل تكبيره الاحرام و آن چنان است كه مرحوم حجه الاسلام سيد محمد باقر رشتى در ((تحفه الابرار)) به تفصيل افاده فرموده است كه :
((تكبيره الاحرام ركن نماز است پس اخلال به آن موجب بطلان نماز است خواه عمدا بوده باشد يا سهوا، تفاوتى در اين باب نمى باشد ما بين آنكه اخلال به نفس آن بوده باشد يا به جزء آن يا به امر معتبر در آن . و اخلال به جزء اعم است از اينكه احد جزئين تكبيره بوده باشد، يا بعض اجزاى هر يك از جزئين ، خواه به تبديل بوده باشد يا به اسقاط. بنابراين هر گاه اتيان به لفظ جلاله نمايد بدون خبر، يا به عكس آن اگر چه در هر دو صورت محذوف منوى او بوده باشد نماز باطل خواهد بود.
و همچنين در صورت تبديل خواه تبديل جلاله نمايد به اسم ديگر از اسماى الهى جل جلاله مثل اينكه گويد: الرحمن اءكبر، اوالخالق اءكبر و هكذا. يا تبديل اسم تفضيل نمايد به مثابه آن مثل اينكه گويد: الله اءعظم و نحوه . با تبديل هر دو نمايد مثل : الرحمن اءعظم و نحوه . يا تبديل اجزاء هر يك از جزئين كه بوده باشد نمايد.
از اين قبيل است اداى حروف را از مخرج حرف ديگر نمودن مثل اداى همزه از مخرج عين ، يا اداى هاء از مخرج حا، و هكذا در جميع صور نماز باطل خواهد بود.

و همچنين است حال در صورت زيادتى . خواه زيادتى كلمه بوده باشد مطابق واقع دال بر تعظيم الهى جل شاءنه مثل اينكه گويد: الله جل شاءنه اءكبر، اءو الله الاءفضل اءكبر، اءو الله اءكبر من اءن يوصف ، اءو الله اءكبر من كل شى ء، يا به نحو ديگر در جميع صور نماز محكوم به بطلانست ))

این بود کلام علامه ذالفنون علامه حسن زاده آملی حفظه الله تعالی در باب ادب مع الله.
دوستان گرامی و سروران ارجمند اگر سوالی هست به اندازه وسعمان در خدمتیم.

بسمه تعالی

فصل 11 از مقدمه حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله بر کتاب مفتاح الفلاح جناب شیخ بهائی رحمة الله علیه:

در سرّ استجابت دعا است و در آن دو تبصره است

غرض ما در اين فصل سر استجابت دعا است كه دعا نيز از اسباب موثره است و مخالف سنت جاريه الهى نيست .
انسان در نسبت و اسناد و رابطه فروع و كيفر و پاداش به اصول و علل و موجبات آنها در تكوينيات عاجز است ، و به حكم عادت و مشاهده و تجربه برخى را به اصلش اسناد مى دهد و مى داند از اوست اما نمى داند كه چگونه از او پديد آمده است و در ادراك سر و حقيقت آن ناتوان است . مثلا اگر نشيده و يا نديده بود كه در نظام تكوين خوشه انگور از رز مى رويد چگونه آن را به تاك نسبت مى داد؟ و به راستى خوشه انگور با مو چه سنخيت دارد؟ با اينكه مى دانيم از آن به ظهور آمده است و اين فرع بر آن اصل متفرع است .
اگر يكى از ما فرضا به طور ابداع در اين نشاه خلق مى شد و اين همه الوان ميوه ها جداى از درختها و بوته ها را مى ديد چگونه مى توانست مثلا هر يك از خوشه موز و خرما و انگور و توت را به درختش نسبت دهد و بگويد هر يك از اين چهار خوشه از هر يك از آن چهار درخت پديد آمده است .
و همچنين در جزاى افعال و احوال و اقوال و نيات انسان مى دانيم به حكم محكم برهان و منطق حق قرآن جزاى وفاق است يعنى بين هر فعل و جزايش موافقت و مناسبت است و روى حساب است . خداوند سبحان در نبا فرموده است : جزاء وفاقا، و فرموده است : جزاء من ربك عطاء حسابا، و فرموده است :
و ما اءصابكم من مصيبه فبما كسبت اءيديكم (شورى : 30). چنانكه بين غذاها و داروها با مزاج نسبتى خاص است و غذاها را در اعتدال مزاج و عدم آن دخلى تمام است . و چنانكه مى دانيم در احكام الهى آنچه مامور به است در آن مصلحتى است ، و آنچه كه منهى عنه است در آن مفسدتى است .
در بعضى از موارد نسبت بين فعل و جزاء را به خوبى پى مى بريم ، و در بعضى موارد آگاهى اندكى بدان پيدا مى كنيم ، و در بعضى ها چيزكى مى بوييم ، و در بسيارى از موارد در وجه نسبت مى مانيم چنانكه در وجه نسبت بين فواكه و ديگر اثمار با اصولشان عاجزيم .
مثلا در مجلس هشتاد و چهارم ((امالى )) صدوق به اسنادش روايت شده است
عن مجاهد، عن اءبى سعيد الخدرى قال : اءوصى رسول الله (صلى الله عليه وآله ) على بن ابى طالب (عليه السلام ) فقال : يا على لاتجامع امراءتك بشهوه امراءه غيرك فانى اءخشى ان قضى بينكما ولد اءن يكون مخنثا مونثا مخبلا.
يعنى : ((در وقت صحبت خيال زن ديگرى را در خاطر نياور كه فرزند مخنث آيد)). اهل نظر در وجه مناسبت بين فعل و جزاى نكاح بدان وصف چيزى پى مى برند و بدان آگاهى مى يابند اما پى بردن به وجه مناسبت بين همين فعل و جزاى آن كه در اين روايت آمده است و آنرا سيوطى در ((جامع صغير)) نقل كرده است كار آسان نيست و آن اينكه : من وطاء امراءته و هى حائض فقضى بينهما ولد فاءصابه جذام فلايلومن الا نفسه . در اين حديث نيل به وجه عليت نكاح در حال حيض و معلول آن كه مجذوم شدن ولد است ، دشوار است و بسيار تحليل طبى و كاوش علمى به طرق عديده لازم است تا علت آن به دست آيد. و از اين گونه روايات بى شمار است كه در فهم مناسبت بسيارى از آنها قادريم و در بسيارى از آنها عاجز.
و اگر در مبانى عقلى و طبيعى و روانشناسى درست تامل شود يعنى به سر اين قضيه بتيه كه علم و عمل دو گوهر انسان سازند و اغذيه و اوقات و امكنه حتى احوال و امزجه والدين در حين انعقاد نطفه و بعد از آن دخلى بسزا در نحو تكون ولد و اخلاق و اوصاف ديگر ظاهرى و باطنى وى دارند به خوبى آگاهى حاصل گردد، معلوم شود كه انسان ساخته از چه عواملى است . بلكه مشاهده مى گردد كه عوارض درونى انسان بر اثر روى آوردن احوال گوناگونش خواه مادى و خواه معنوى در تغيير رنگ رخسار و دگرگونى مراج و افكار و همه آثارش اهميت به سزا دارند و عواملى بسيار قوى اند. و انسان در حقيقت معجون افعال و احوال و نيات و سعى خود است و به عبارت ديگر انسان اعمال خود است و جزاء نفس ‍ اعمال است انه عمل غير صالح (هود: 46)

گناه و ثواب را، دعا و ذكر و حضور و مراقبت را نيز تكوينا در ذات انسان بلكه در بيرون از ذاتش آثار عجيب و غريبى است چنانكه انسانى كه فكرش را دوام منصرف به قدس ‍ جبروت كرده است شروق نور حق در سرش صفا و جلائى و نور و ضيائى پديد مى آورد زيرا كه خو پذير است نفس انسانى و آنكه مصاحب با ملكوتيان است به خوبى آنها در مى آيد و كسى كه به صفات آنها متصف شده است سعادتمند است و سعادت انسان همين است ، به قول شريف فارابى در ((مدينه فاضله )):
السعاده و هى اءن تصير نفس الانسان من الكمال فى الوجود الى حيث لا تحتاج فى قوامها الى ماده ، و ذلك اءن تصير فى جمله الاشياء البريئه عن الاجسام فى جمله الجواهر المفارقه للمواد و اءن تبقى على تلك الحال دائما اءبدا الا اءن رتبتها تكون دون رتبه العقل الفعال . و انما تبلغ ذلك باءفعال ما اراديه ، بعضها اءفعال فكريه و بعضها اءفعال بدنيه
- الخ (ص 66 ط مصر). و آن كس كه به صفات ملكوتيان در آمده است صاحب عزم و همت و اراده مى گردد همتى كه به قول شيخ اجل ابن سينا در فصل دوم مقاله چهارم كتاب نفيس ‍ ((شفا)) كه از مهمترين فصول آن است : و قد يتفق فى بعض الناس اءن تخلق فيه القوه المتخليه شديده جدا غالبه حتى انها لا تستولى عليها الحواس و لا تعصيها المصوره ، و تكون النفس اءيضا قويه لا يبطل التفاتها الى العقل و ما قبل العقل انصبابها الى الحواس . فهؤ لاء يكون لهم فى اليقظه ما يكون لغيرهم فى المنام (ص 366 ج 1 ط 1). بلكه به قول شيخ عارف صاحب ((فصوص الحكم )) در فص اسحاقى آن گويد: بالوهم يخلق كل انسان فى قوه خياله ما لا وجود له الا فيها، و هذا هو الامر العام ، و العارف يخلق بهمته ما يكون له وجود من خارج محل الهمه و لكن لا تزال الهمه تحفظه - الخ .
يعنى : ((هر انسانى اعم از عارف به حقايق و صور از خواص و غير او از عوام قادر است كه فقط در قوه خيال خود خلق كند نه در خارج آن ، ولى عارف كامل متصرف در وجود با همت خود در خارج محل همت خلق مى كند و همواره همت حافظ آن مخلوق اوست )).
پس سر استجابت دعا را كه به اذن الله تكوينى در نفوس انسانى تحقق مى يابد از اينجا درياب كه بر دعا و ذكر و ثواب و گناه تكوينا آثارى مترتب است ، و اين امر مخالف با سنت جاريه الهى نيست هر چند در فهم نسبت ميان گناه مثلا با آثار سوء آن در بسيارى از موارد عاجزيم . و چون به روايت رجوع مى كنيم و مى بينيم كه سفراى الهى مى فرمايند حيوانات گوناگون صور ملكات انسانند و انسان منحرف مطابق ملكات زشتى كه اكتساب كرده است در قيامت ، با صورى كه از آن ملكات مى باشند محشور مى گردد و به صورتهاى آن حيوانات در مى آيد، چنانكه انسان در صراط مستقيم نيز از ملكات حسنه اى كه كسب كرده است ، صور ارواح طيبه و ملائكه عالين و مهيمين و سيماهاى شيرين دلنشين در صقع ذات او محقق مى گردند و با آنها محشور خواهند بود، لذا بدن اخروى به مكسوب و مكتسب تقسيم مى گردد كه لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت . و اين ابدان را انسان با خود از اين نشاءه مى برد يعنى بذر و ريشه آنها در اينجا تحصيل شده است - فافهم .

دعاى معروف كميل دعاى خضر (عليه السلام ) است كه حضرت وصى (عليه السلام ) آن را به شاگردش كميل تعليم داد و به نام او شهرت يافت ، تفصيل آن را در رساله ((ولايت تكوينى )) نوشته ام (((مجموعه مقالات )) ص 64 - 66):
در دعاى كميل آمده است : اللهم اغفر لى الذنوب التى تهتك العصم ، اللهم اغفرلى الذنوب التى تنزل النقم ، اللهم اغفر لى الذنوب التى تغير النعم ، اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء، اللهم اغفر لى الذنوب التى تنزل البلاء
و در باب تفسير ذنوب از ((اصول كافى )) (ج 2 معرب ص 324) از امام صادق روايت شده است كه : قال (عليه السلام ): الذنوب التى تغير النعم البغى ، و الذنوب التى تورث الندم القتل ، و التى تنزل النقم الظلم ، و التى تهتك الستر شرب الخمر، و التى تحبس الرزق الزنى ، و التى تعجل الفناء قطيعه الرحم ، و التى تردالدعاء و تظلم الهواء عقوق الوالدين .
فهم ارتباط اين گونه ذنوب با كيفر آنها كه در اين پنج فقره آمده است و ظاهرا امام (عليه السلام ) بيان بعضى از مصاديق را فرموده است نه به نحو انحصار، براى اوحدى از آحاد رعيت با تامل و تفكر به دست مى آيد، و به همين وزان ظاهر اينكه خداوند سبحان فرموده است : ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما باءنفسهم (رعد: 12) معلوم مى گردد كه آن فقره هاى دعا و نظائر آنها بيانگر همين كريمه اند. ولكن به باب عقوبات المعاصى از كتاب ((كافى )) (ج 2 معرب ص 277) و باب اصناف عقوبات الذنوب از كتاب ((وافى )) فيض (ج 3 ص 173) رجوع شود مى بينى كه معصوم فرموده است : اذا فشا الزنا ظهرت الزلازل . و يا اينكه و لم يمنعوا الزكاه الا منعوا القطر من السماء و مانند آنها از احاديث بسيار ديگر كه در وجه ادراك عليت بين ذنوب و عقوبات آنها عاجزيم ، و معصوم آنچه را كه مى فرمايد محض حقيقت است . و به مفاد اين گونه روايات عارف رومى در اول دفتر اول ((مثنوى )) گويد:
ابر برنايد پى منع زكات/و از زنا افتد و با اندر جهات
هر چه آيد بر تو از ظلمات و غم/آن زبى باكى و گستاخى است هم
گويا انسان به فهم ارتباط دعا و اثر آن بهتر و روشن تر از نسبت بسيارى از ذنوب و آثار آنها كه عقوبات متفرع بر آنها است پى مى برد. بدين بيان كه آدمى در توجه و ذكر و دعا به اخلاق ملكوتيان متخلق مى گردد و به اوصاف عقول قادسه متصف مى گردد كه واجد رتبه ولايت تكوينى و صاحب مقام ((كن )) مى گردد، و با چنين نفس قدسى اعتلاء به ملكوت يافته اقتدار بر تصرف در ماده كائنات مى يابد و خارق عادت و معجزه و كرامت از او بروز و ظهور مى كند. و همه معجزات و كرامات و خوارق عادات مبتنى بر اين اصل قويم اند.
شيخ رئيس نمط دهم ((اشارات )) را كه در اسرار آيات است در بيان همين مطلب مهم قرار داده است . مرادش از آيات ، غرائبى است كه از اولياء الله صادر مى شود، و مرادش ‍ از اسرار، وجوه و علل صدور آنها از آنانست . و در اين نمط شريف همت گماشته است كه ظهور اين عرائب را بر مذاهب طبيعت و روش برهان عقلى و مشهودات و مجربات عادى مردم بيان كند و حقا نمطهاى سوم و هفتم و هشتم و نهم و دهم اين كتاب عظيم در معرفت نفس يعنى روانشناسى از ذخاير بسيار گرانقدرند.

و نيز در آخر مقاله چهارم كتاب نفس ((شفاء)) بدان اصل قويم كه اشارت نموده ايم كلامى كامل در غايت اتقان و احكام دارد كه سزاوار است به نقل آن تبرك جوييم و به ترجمه آن تشريف يابيم . و دانسته باد كه نقل كلام اين اعاظم نه از اينروى است كه حق از رجال دانسته شود كه سيره مقلدين است بلكه انتخاب قول حق در تاييد مرام است كه سنت محققين است . بارى شيخ گويد:
و كثيرا ما توثر النفس فى بدن آخر كما توثر فى بدن نفسها تاءثير العين العائنه و الوهم العامل . بل النفس اذا كانت قويه شريفه شبيهه بالمبادى اءطاعها العنصر الذى فى العالم و انفعل عنها و وجد فى العنصر ما يتصور فيها. و ذلك لاءن النفس الانسانيه سنين اءنها غير منطبعه فى الماده التى لها لكنها منصرفه الهمه اليها، فان كان هذا الضرب من التعلق يجعل لها اءن تحيل العنصر البدنى عن مقتضى طبيعه فلا بدع اءن تكون النفس الشريفه القويه جدا تجاوز بتاءثيرها ما يختص بها من الابدان اذا لم يكن انغماسها فى الميل الى ذلك البدن شديدا قويا، و كانت مع ذلك عاليه فى طبقتها قويه فى ملكتها جدا، فتكون هذه النفس تبرى المرضى و تمرض الاءشرار، و يتبعها اءن تهدم طبايع و اءن تؤ كد طبايع و اءن تستحيل لها العناصر فيصير غير النار نارا كل بحسب الواجب العقلى . و بالجمله فانه يجوز اءن يتبع ارادته وجود ما يتعلق باستحاله العنصر فى الاءضداد فان العنصر بطعبه يطيعه و يتكون فيه ما يتمثل فى ارادته اذالعنصر بالجمله طوع للنفس و طاعته لها اءكثر من طاعته للاءضداد الموثره فيه . و هذه اءيضا من خواص القوى النبويه . و قد كنا ذكرنا خاصيه قبل هذه تتعلق بقواها المتخيله ، و تلك خاصيه تتعلق بالقوى الحيوانيه المدركه ، و هذه خاصيه تتعلق بالقوه الحيوانيه المحركه الاجماعيه من نفس النبى العظيم النبوه (ص 345 ج 1 ط رحلى )
يعنى : ((چه بسيار كه نفس چنانكه در بدن خود تاثير مى كند، در بدن ديگر تاثير مى كند مانند تاثير شور چشم و وهم كارى . بلكه هر گاه نفس قوى و شريف شبيه به مبادى باشد عنصر اين عالم او را اطاعت كند و از وى منفعل شود و آنچه كه در نفس تصور شده است در اين عنصر موجود مى گردد. و اين مطلب بدين سبب است كه بزودى بيان خواهيم كرد گوهر نفس بحسب ذات خود منطبع در ماده اى كه مر اور است نيست بلكه نفس همت خود را بدان ماده كه بدن اوست منصرف گردانيده است . پس چون بدين تعلق ، عنصر بدنى را از مقتضاى طبيعتش احاله مى كند و دگرگون مى گرداند اگر نفس بدرستى شريف و قوى هر گاه در ميل به بدنش سخت فرو رفته نباشد تاءثيرش به بدنهاى ديگر كه بدو اختصاص ‍ مى يابند تجاوز كند، تازه اى نيست . و مع ذلك اگر بحسب تكوين جدا در طبقه خود عالى و در ملكت خود قوى بوده باشد، چنين نفس بيماران را شفا دهد و اشرار را بيمار گرداند و طبايعى را ويران و طبايعى را استوار كند و عناصر او استحاله شوند كه آتش جز آتش و زمين جز زمين گردد، و به ارادت وى باران فرود آيد و فراوانى روى نمايد چنانكه خسف و وباء پديد آيد يعنى زمين فرو ببرد و بيمارى و با حادث شود. همه اين امور به حسب واجب عقلى است يعنى به اقتضاى حكم برهانست .))
و به همين مضمون در فصل بيست و پنجم نمط دهم ((اشارات )) كه در اسرار آيات است فرمود:

و لعلك تبلغك عن العارفين اءخبار تكادتاءتى بقلب العاده فتبادر الى التكذيب ، و ذلك مثل مايقال : ان عارفا استسقى للناس فسقوا، اءودعا عليهم فخسف بهم و زلزلوا اءوهلكوا بوجه آخر، اءودعالهم فصرف عنهم الوباء و الموتان و السيل و الطوفان ، اءو خشع لبعضهم سبع ، اءو لم ينفر عنهم طائر، اءو مثل ذلك مما لايوخذ فى طريق الممتنع الصريح ، فتوقف و لاتعجل فان لاءمثال هذه اسبابا فى اسرار الطبيعه و ربما يتاءتى لى اءن اءقتص (اءقص - خ ) بعضها عليك
ي
عنى : شايد ترا از عارفان اخبارى بر خلاف عادت رسد كه بنابراين به تكذيب آنها مباردت كنى چنانكه گويند: عارفى براى مردم باران خواست و باران آمد، يا بر ايشان شفا خواست و شفا يافتند، يا بر آنان نفرين كرد و زمين آنان را فرو برد و يا به زمين لرزه گرفتار شدند و يا به وجه ديگر هلاك شدند، يا آنان را دعا كرد و وباء و مرگ و سيل و طوفان از آنها دفع شد، يا درنده رامشان شد، و يا پرنده از آنها نرميد و مانند اينها كه نبايد در راه ممتنع صرف اخذ شود، پس توقف كن و شتاب مكن كه امثال اين امور را در اسرار طبيعت اسبابى است و شايد برايم ميسر شود كه برخى از آنها را برايت بخوانم )) - انتهى .
نماز استسقاء در شريعت محمديه - على صادعها الصلوه و السلام - با جمعيت و دستورات خاصى بيان شده است كه در تاثير نفوس اهميت بسزا دارند. و بطور اصل كلى نفوس ‍ مجتمع متحد را اثر يك نفس كلى الهى قوى است . و يكى از فضيلتهاى نماز جماعت و حلقه ذكر و مجتمع دعا اين است كه هر انسانى يك صفت يا بيشتر از اوصاف خوبى و كمالات انسانى را دارد و به فرض اگر يك انسان كامل باشد تا چه اندازه واسطه نزول بركات خواهد بود، انسانهاى گرد آمده در صلوه و ذكر و دعاء كاءن يك انسان كامل و يا ظل و مثال او را تشكيل مى دهند كه آن مجتمع نزول بركات خواهد بود. چنانكه به تعبيرى تصور و صور علمى علل عاليه ، مبادى صور موجودات مادون خود باذن الله تعالى مى باشند. پس تاثير دعا و نفرين و ظهور معجزات و خوارق عادات و منامات همه مستند به علل و اسباب واجب خودند و رابطه بين اين نحو آثار و عللشان برقرار است چنانكه بين آثار ديگر و عللشان در تسلسل مظاهر و شئونش است زيرا كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن (حديد: 4) الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده (يونس : 36) و اليه يرجع الامر كله (هود: 123).
ابن خلكان در شرح حال شيخ رئيس نقل كرده است كه :
و كان اذا اشكلت عليه مساله توضاء و قصد المسجد الجامع و صلى و دعا الله عزوجل اءن يسهلها عليه و يفتح مغلقها (تاريخ ابن خلكان )) ج 1 ط 1 ص 167). يعنى ((هر گاه مساله اى بر وى دشوار مى شد، وضو مى گرفت و به مسجد جامع مى رفت و نماز مى گزارد و خداى عزوجل را مى خواند كه آن را بر وى آسان گرداند و آن در بسته را به روى او بگشايد)).
در اين كريمه و روايت آن به دقت توجه شود تا معلوم گردد كه نفوس قدسى را باذن الله تعالى چگونه دست تصرف در ماده كائنات است :
قوله عزمن قائل : فلما آسفونا انتقمنا منهم فاءغرقنا هم اءجمعين (زخرف : 57) و فى الكافى و التوحيد عن الصادق (عليه السلام ) انه قال فى هذه الايه : ان الله تبارك و تعالى لاياءسف كاءسفنا و لكنه خلق اولياء لنفسه ياءسفون و يرضون و هم مخلوقون مربوبون ، فجعل رضاهم رضا نفسه ، و سخطهم سخط نفسه (تفسير صافى )
ملاى رومى در ((مثنوى )) به مضمون آن گويد:

تا دل مرد خدا نامد به درد/هيچ قومى را خدا رسوا نكرد

پس استجابت دعا امرى خلاف سيرت و سنت الهى نيست بلكه يكى از علل و اسباب تحول و تبدل در عالم طبيعت ، نفس متصف به صفات ربوبى و متخلق به اخلاق الهى است كه باذن الله در ماده كائنات تصرف مى كند. و بايد به معنى واقعى اين اذن توجه داشت كه اذن تكوينى است كه معيت قيوميه با هر چيز دارد همانطور كه در حديث قدسى آمده است : اءنابدكم اللازم يا موسى . و در قرآن كريم به موسى و هارون (عليه السلام ) فرموده است : لاتخافا اننى معكما اءسمع واءرى . و نيز فرموده است : و ما كان لرسول اءن ياءتى بايه الا باذن الله (مومن : 79، رعد: 39). و از عيسى پيامبر - صلوات الله عليه - حكايت فرموده است كه : اءنى قد جئتكم بايه من ربكم اءنى اخلق لكم من من الطين كهيئه الطير فاءنفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرى الاءكمه و الابرص و احى الموتى باذن الله - الايه (آل عمران : 50)
و نيز فرموده است : و اذ تخلق من الطين كهيئه الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى و تبرى الاكمه و الاءبرص باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى و تبرى الاءكمه و الاءبرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى (مائده : 111) كه معجزه را اسناد به حضرت عيسى (عليه السلام ) داد و در عين حال فرمود: باذنى .
و به نوح نجى - سلام الله عليه - فرمود: اصنع الفلك باءعيننا و وحينا (هود: 38، مومنون : 28) و هم فرموده است : و ظللنا عليهم الغمام و اءنزلنا عليهم المن و السلوى (اعراف : 161) كه ضمير متكلم مع الغير آورده است و فهم آن بسيار لطيف و دقيق است و هم فعل نوح و موسى (عليهما السلام ) است نه اينكه دو كس و دو فاعل مستقل بلكه فعل نوح و موسى نيست مگر فعل الله ، فافهم .
و همچنين در آياتى كه خداوند متعال را در مقام استيلا و سلطنت و قدرت مطلقه ضمير متكلم وحده مى آورد، و در مقامى كه اسباب را دخالت مى دهد ضمير متكلم مع الغير مى آورد دقت بسزا لازم است .
تبصره : در سر استجابت دعا بايد به اين چند مطلب توجه داشت :
الف : نفس ناطقه انسانى موجودى مشترك بين علم طبيعى و الهى است كه برخى از مسائل آن به عنوان كتاب نفس در طبيعيات مطرح مى شود چون نمط سوم ((اشارات )) و كتاب نفس ((شفاء)) و غير هما، و برخى در الهيات چون چهار نمط آخر ((اشارات )) و برخى از فصول الهيات ((شفاء))
ب - مطلب ديگر توحيد حق سبحانه و تعالى به منطق كامل قرآنى يعنى توحيد اسلامى كه موضوع مباحث كتب حكمت متعاليه و صحف عرفانيه است يعنى
ان البارى تعالى كل الاشياء و مع كونه كل الاشياء لايوجد فيه شى ء من الاشياء حتى يكون هناك كثره لابالفعل و لابالقوه فافهم و از آن در اصلاح فنى خودشان تعبير به وحدت شخصى وجود مى كنند كه وجود مساوق حق است يعنى هو الاءول و الاخر و الظاهر و الباطن (حديد: 4). زبان ابراهيم خليل و يوسف صديق (عليهما السلام ) است : قل بل ربكم رب السموات و الاءرض الذى فطرهن (انبياء: 57)، فاطر السموات و الارض اءنت وليى فى الدنيا و الاخره (يوسف : 102). غرض در توجه به معنى فطر و فاطر در توحيد حقيقى است .
چو ابراهيم و يوسف باش ذاكر/جناب حق تعالى را به فاطر
كه بى دور و تسلسلهاى فكرى/بيابى دولت توحيد فطرى
ترا صد شبهه ابن كمونه/نماند خردلى بهر نمونه
ج - مطلب ديگر اينكه نفس ناطقه انسانى منطبع در ماده نيست و چون عارى از مواد وقوه و استعداد است نسبت تعلق او با غير از بدنش را امكان هست چنانكه موجود مفارق عقلانى را كه وجودى احدى الذات و ذو وضع نيست نسبت او با جميع ماديات متساوى است . و به حكم برهان و عرفان بدن انسان از آن حيث كه بدنست مرتبه نازله نفس است مطلقا. و تعلق را انحاء گوناگون است كه لازم نيست هرگونه تعلق نفس با غير خود به نحوه تعلق او با بدنش باشد تا پندارى كه از تعلق لازم آيد كه آن متعلق بدن نفس شود. و در اين امر به مطلب شامخى كه از حديث شريف امام صادق (عليه السلام ) در تثليث عالم و آدم در ضمن شماره 33 فصل اول گفته ايم ناظر باش .

د -مطلب ديگر در توحيد و تجمع و عزم و همت و اراده نفس است كه اگر از رنگ تعلق رهايى يابد و صاحب همت باشد آثارى شگفت از وى صادر گردد. لذا ارواح كمل توانند در آن واحد در اماكن مختلف حاضر باشند كه بدون تقييد و انحصار در صور كثيره در آيند و آن صور بر او صادق آيند كه همه از منشات او و مثالهاى قائم به او هستند به نحوه قيام فعل به فاعل . در اين معنى به فصل پنجم از فصول سابقه تمهيد جملى ((مصباح الانس )) ابن فنارى (ص 37 ط 1) رجوع شود كه گويد: الانسان الكامل مظهر له من حيث الاسم الجامع ، و لذا كان له نصيب من شاءن مولاه - الخ
و همچنين قيصرى در آخر فصل ششم مقدماتش بر شرح ((فصوص الحكم )) كه گويد: و النفوس الانسانيه الكامله اءيضا يتشكلون باءشكال غير اءشكالهم المحسوسه و هم فى دار الدنيا لقوه انسلاخهم من اءبدانهم ، و بعد انتقالهم اءيضا الى الاخره لازدياد تلك القوه بارتفاع المانع البدنى ، و لهم الدخول فى العوالم فى العلوام الملكوتيه كلها - الخ (ص ‍ 33 ط 1).
و نيز در شرح فص اسحاقى گويد: العارف يخلق بهمته اءى بتوجهه و قصده بقوته الروحانيه صورا خارجه عن الخيال موجوده فى الاءعيان الخارجيه كما هو مشهور من البدلاء باءنهم يحضرون فى آن واحد فى اءماكن مختلفه و يقضون حوائج عبادالله (ص 197 ط 1)
و بدين مضمون عارف رومى در دفتر دوم ((مثنوى )) گويد:
شير مردانند در عالم مدد/آن زمان كافغان مظلومان رسد
بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند/آن طرف چون رحمت حق مى دوند
و همچنين عارف سيد حيدر آملى در اين موضوع در كتاب ((اسرار الشريعه و اءنوار الحقيقه )) (ص 150) بيانى شريف دارد. و نيز مولى صدرالمتاءلهين در ((مفاتيح غيب )) گويد:
لولا اشتغال النفس بتدبير قواها الطبيعيه و انفعالها عنها لكان لها اقتدار على انشاء الاءجرام العظيمه المقدار الكثيره العدد فضلا عن التصرف فيها بالتدبير و التحريك اياها (ص 627 ط 1).
و فيض را نيز در ((حق اليقين )) (312 ط رحلى ) در اين موضوع مطالبى شريف است . و بخصوص فص شيثى ((فصوص الحكم )) و مشروح و مفصل تر از آن اواخر ((مصباح الانس )) كه فصلى در سر دعا و احكام آنست (ص 258 ط 1).
با در نظر گرفتن اين مطالب كه اصول و امهات در معرفت به سر استجابت دعايند آگاه مى شوى كه انسان قابل حشر با همه است و از هيچ چيز بريده نيست ، و به قدر ارتباطش با طبايع و نفوس و عقول تاثير دارد و تاثر مى يابد، و با اين ارتباط و تعلق وحدت نظام انسانى و كيانى مطابق لسان حال و استعداد نفوس و حصول شرايط دعا مطلقا چه له و عليه به استجابت رسد.
و الله يقول الحق و هو يهدى السبيل .
تبصره : در دعا بايد توجه داشت كه هيچگاه داعى با دست خالى برنمى گردد. زبان روايات در اين امر بسيار شيرين است . اءتم فوائد و اهم مصالح آن اصلاح جوهر نفس ناطقه و لسان استعداد است كه انسان آنرا در دعا بر اثر تقرب به حق سبحانه تحصيل مى كند. خلاصه آنچه كه براى تحصيل آن به دعا نشسته اى بهتر از آنكه مى خواهى عائدت مى شود. و اگر آن حاجت مخصوص تو بر آورده نشد غمين مباش كه تبديل به احسن شده است . و قال ربكم ادعونى استجب لكم (غافر: 61). ادعونى يعنى مرا بخوانيد كه اين دعا مطلقا مستجاب است . آرى پس از چند آيه بعد از آن فرمود: هو الحى لا اله الا هو فادعوه مخلصين له الدين الحمدلله رب العالمين .

استاد;282805 نوشت:

با عرض سلام
این مطلبی که در مورد گناه عرض شد،خاصیت تکوینی گناه است،شما اگر دستتان را بر روی آتش بگیرید،یا دستتان را روی آتش بگیرند ،بالأخره آتش می سوزاند.
اما همین که من و شما دنبال این باشیم که گناه نکنیم و گناهان انجام شده را جبران کنیم،این مقدار باعث خواهد شد که زمینه توفیق الهی ایجاد شود.
اگر درک ما از گناه با تلقین های مکرر،اینگونه شد که گناه سم است و روح و حقیقت انسان را مریض و در نهایت می میراند.از گناه مانند حیوان درنده خواهیم گریخت.
روح و حالت یا همان ملکه پرهیز از گناه ،خود در نفس انسان ایجاد نورانیت می کند.

با سلام و ادب

استاد گرامی به نظر می رسد از ابتداء تا انتهای راه پرهیزگاری و تقوا، مراقبت شدید بر هم نشینان و مجالست با صلحا و اهل تقوا از اوجب واجبات است.

همانطور که از گناه مانند کسی که از درنده ای می گریزد باید گریخت،از مجالست گناهکاران و اهل باطل و کسانی که اوقات را به بطالت و بیهودگی می گذرانند

باید فرار کرد.

و به جدّ می توان گفت این یکی از مصادیق شریفه ی:"ففروا الی الله"است.

عذر خواهم استاد گرامی بعد از مطالعه بیانات نورانی حضرتعالی و جناب اویس بزرگوار،به خاطرم رسید که ذکراین نکته شاید برای خودم و یا کسی دیگر، مفید فایده باشد.

حبیبه;727457 نوشت:
با سلام و ادب

استاد گرامی به نظر می رسد از ابتداء تا انتهای راه پرهیزگاری و تقوا، مراقبت شدید بر هم نشینان و مجالست با صلحا و اهل تقوا از اوجب واجبات است.

همانطور که از گناه مانند کسی که از درنده ای می گریزد باید گریخت،از مجالست گناهکاران و اهل باطل و کسانی که اوقات را به بطالت و بیهودگی می گذرانند

باید فرار کرد.

و به جدّ می توان گفت این یکی از مصادیق شریفه ی:"ففروا الی الله"است.

عذر خواهم استاد گرامی بعد از مطالعه بیانات نورانی حضرتعالی و جناب اویس بزرگوار،به خاطرم رسید که ذکراین نکته شاید برای خودم و یا کسی دیگر، مفید فایده باشد.


سلام علیکم
از محضر شما استفاده کردم.نکته ی بجا و بسیار مفیدی ذکر کردید.
موفق و موید باشید.

استاد;727486 نوشت:
سلام علیکم
از محضر شما استفاده کردم.نکته ی بجا و بسیار مفیدی ذکر کردید.
موفق و موید باشید.

با سلام و احترام

بنده غیر از دروس ادب مع الله درس ادب مع الخلق و تواضع از محضرشریفتان فرا گرفتم.

با سپاس

[=Georgia]
در زد. باز نکرد. گفت: در خانه کسی نیست.
در زد. باز نکرد. گفت: فلان فلان شده مرا به بازی گرفته.
در زد. باز نکرد. گفت: همینجا منتظرش می مانم.
در زد. باز نکرد. گفت: باز می گردم.
در زد. باز نکرد. گفت: اگر به موقع امده بودم پشت در نمی ماندم.
در زد. باز نکرد. گفت ...
تو اگر در بزنی و باز نکنند چه می گویی؟!

اویس;727653 نوشت:
تو اگر در بزنی و باز نکنند چه می گویی؟!

گفت پیغمبر که چون کوبی دری

عاقبت زان در برون آید سری

اویس;727653 نوشت:
تو اگر در بزنی و باز نکنند چه می گویی؟!

چون صاحبخانه ، به مهمان نواز بودن ، شهره شهر است...
فقط میتوانم بگویم حتما من لایق پذیرایی نیستم و بس.

مولکول 68;727657 نوشت:
چون صاحبخانه ، به مهمان نواز بودن ، شهره شهر است...
فقط میتوانم بگویم حتما من لایق پذیرایی نیستم و بس.

می گویم:آمدم نبودید و می روم.

مرید;727745 نوشت:
می گویم:آمدم نبودید و می روم.

اگر هر بار که میایی و پذیرفته نمیشوی به این خاطر که لایق پذیرفته شدن نیستی نه از این باب که صاحبخانه نیست در حالیکه هست.... پس اگر رفع مانع دخول نکنی ، و بخواهی همیشه خودت را دلخوش کنی که امدی و صاحبخانه نبوده و به همین خاطر پشت در مانده ای .. تا ابد پشت در خواهی ماند چون مانعی که همیشه همراه توست ، تو را پشت در نگه داشته نه صاحبخانه....

اگر منظور از صاحب خانه خدای تعالی باشد که هیچگاه بنده اش را نمی راند بلکه او مشتاق به بنده می باشد حتی اگر گناهکار باشد.به فرض هم اگر در را باز نکرد آنقدر در میزنم این خانه را تا ببینم روی صاحبخانه را. اما در رابطه بااشخاص:سفارش شده که تا سه بار در بزنیم اگر پاسخی نیامد پافشاری نکنیم و مثل بچه های خوب بریم پی زندگیمون

[="Georgia"][="Blue"]از جناب استاد بخاطر وقفه ای که در مباحث شریفشان داشتم عذرخواهم. سوالی بود که حس کردم هرکسی باید آن را در مباحث ادب مع الله از خود بپرسد.
اجازه دهید جناب استاد ادامه مباحثشان را پی بگیرند.
[/]