ادبیات نوین ایران را چه کسانی پیش می برند ؟

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ادبیات نوین ایران را چه کسانی پیش می برند ؟

ادبیات ، به معنای مصطلح ِ آثار ادبی و قواعد جاری در آن ، از ریشه ی ادب گرفته شده است . ادب هم در فرهنگ های لغت دو وجه دارد : نخستین آن ، دانش و فرهنگ است به کلی ، و دومی روش پسندیده برای معاشرت . هر دو وجه اش البته مطمح نظر است ، اما باالطبع کسی که تادیب نشده ، نمی تواند آداب ادب به دیگران بیاموزد . و چه کسی است که نداند حفظ ادب و رسم بندگی در درگاه الهی ، مقدم و اولی بر حفظ ادب در پیشگاه بزرگان است .

امروز در جست و جوی خبری بودم که به سایت وازنا برخوردم . این که وازنا ( یا بازنا ، یا بازنای ) به چه معناست ، موضوع بحث نیست . مسئله این است که در میان این همه شاعر جوان ، آن چه به چشم می آید خیل بد حجاب هاست . محیط محافل ادبی ما را اگر همین ها می سازند ، باید هم که داد و فغان ِ متولیان امور فرهنگی کشور از دست ِ فراموشی ارزشهای انقلاب ، به آسمان بلند باشد !

تو که ناخوانده ای علم سماوات
تو که نابرده ای ره در خرابات

تو که سود و زیان خود ندانی
به یاران کی رسی ؟ هیهات ، هیهات !

و بدا به حال ما که قرار است بچه هایمان ادب از این بی ادبان بیاموزند . بی ادبانی که در پیشگاه خدا ادب را رعایت نمی کنند و می خواهند با آثارشان به من و شما و نسل های بعدی مان ، لطایف و ظرایف شاعرانه بیاموزند ...

بدا به حال ما !

سلام دوست عزیز

این به دلیل این است که خودباختگی فرهنگی پیش آمده و متاسفانه هر روز هم پر رنگ تر می شود

روزهایی بود که مادربزرگها برای فرزندانشان گلستان سعدی می خواندند

اما امروز کمتر بچه ای می توانید پیدا کنید که رمان هری پاتر را نخوانده باشد

ادبیات قدیم ما به راستی به تعلیم و تعلم بسیار اهمیت می دادند و همه از آموزه های قرآنی و دینی اسلام عزیز الهام گرفته بودند

نو روشنفکری ایرانی ، طفل نامشروعی بود که عمدتا از پیوند اندیشه های چپی رسوب کرده از زمان قدرت گیری حزب توده و ته مانده ی تجدد گرایی زمان مشروطه متولد شد . یک بچه ی کج و کوله ی ناقص الخلقه ، که با گرایش های متضاد و پارادوکس های درونی فراوان ، خیلی اوقات حقیقتا خودش هم نمی دانست چه می خواهد . همین بود که خیلی از مبارزین روشنفکر با خوردن سیلی هایی ، یکدفعه کشف کردند که کلا راه را اشتباه رفته اند ! و جان نثار و پامنبری اعلیحضرت شدند ...

اسم های بزرگی در ادبیات معاصر ایران هست که تشکیک در بزرگی شان دل و جرات می خواهد . نام شان گونه ای تابو ست و اهل انجمن های ادبی آنها را به منزله ی بت می پرستند . اما حقیقت این است که ولو این اسم ها در ادبیات منزلت و شانی داشته باشد ، چنین جایگاه تخصصی ادبی ای ، فراهم کننده ی آن درجه و اسم و رسمی که در میان روشنفکران دارند ، نیست . ساده تر بگویم که گرچه صادق هدایت نویسنده ی زبردستی باشد و ادبیات توصیفی اش خیلی خوب حس موقعیت را به خواننده منتقل کند ، این دلیل نمی شود که ناتوانی و شخصیت بی ثبات و روان بیمار او را بستاییم . از یاد نبریم که مذهبیون برای سنجش پدیده ها خط کش روشنی دارند : دین ! آنها با دین دنیایشان را اندازه می گیرند .

ادامه دارد ...


شاید اگر روزی قرارباشد بزرگترین بلای بنیان فکنانه برای ادبیات را نام ببرند بی شک ایدئولوژی به عنوان اولین نام مطرح خواهدشد. ایدئولوژی که هنرمندان را در راه برون رفت ازاین بلا به مهلکه هایی خواهد انداخت که ادبیات امروز ایران بدان دچارشده ونه تنها ادبیت درآثارادبی به حداقل رسیده بلکه ادبیات را به عرصه ای برای عقده گشایی غرائز سرکوب شده ازسوی ایدئولوژی حاکم تبدیل کرده است .


قصد ندارم دراین مجال کوتاه به تحلیلی وسیع ازادبیات امروز ایران بپردازم تنها با استعانت ازواقعیات موجود درادبیات امروز ایران گزارشی خواهم دادتا اندکی اذهان منتقدین ادبی را به سمت خودجلب نماید هرچند منتقدین نیزدرحکومت رابطه ها وعدم وجودفرهنگ واسلوب ،رسالت خویش را رها کرده اندوبه مجیزگویی ازیکدگرمی پردازند.

زمانیکه ایدئولوژی حاکم برمبنای جهان بینی وسیرتفکری خویش به یک سری اصول لاتغیرمعتقد می شود وهیچگونه تغییری را درطول زمان نمی پذیرد ، جهان دگر اندیش وجریان متفاوت فکری ، خویش را می بایست به صورت انتقادی نشان دهد تا ازدل این تضاد، شکل سومی ازجریان هنری - تفکری به وجودآید که این شکل سوم به نوعی بتواند اصول رابه تغییر وادارد . اما همین امر نیزدرطولانی مدت ، خود ایجاداصول تازه ای برای همان ایدئولوژی می کند ودرواقع انسان درچنبره ایدئولوژی های حاکم هیچگاه نمی تواند خود ر ا ازسیطره اصول حال چه اصول معین وچه اصول تازه خلاص نماید وخود را به شکلی درگیراین اصول می بیند.

راه خروج تنها درایجادفضایی جدای ازتفکرات مشخص شده واصول رایج است تا درآن فضا هنرمند بتواند آثاری را درفضایی به دور ازهرگونه جاذبه ودافعه تفکرات خلق نماید . اگر همین امر به خودی خود درتمامی عرصه های هنری تکرارشود ، آنچه به جا می ماند خالق اثرهنری ست نه تفکر غالب یا مغلوب .

ادبیات امروز ایران درکنارتمامی عرصه های بحرانی خود ، به بحران تازه تری نیزرسیده است وآن بحران حذف ادبیات به علت دهن کجی به تفکرات رایج می باشد . اگر هنرمند ورود به وادی تجربیات مبنتی برغرائز را سخت می بیند یا تفکر حاکم را با آن درتضادمی بیند راه بیان هنرمندانه وبرون رفت را دردهن کجی وخلق غیرهنرمندانه میابد واینگونه ایدئولوژی زدایی را به یک ایدئولوژی غالب تبدیل می کند وناگهان ازخیل آثارهنرمندان وجه مشترکی می بینی به نام بیان غیرهنری ازواقعیت های مشخص.

با نگاهی ساده وعمیق به آثارمنتشرشده ادبی که به همت نبود مجلات تخصصی ادبی دراینترنت پراکنده می باشند درخواهی یافت که سخن گفتن ازآلت تناسلی وباورهای جنسی به صورت وسیع وغیرهنری درحال رشد می باشد ، تا زمانیکه شما وقتی قصد دریافتی هنری ازشعری را داری به فیلمی تمام وکمال" پرنوگراف" خواهی رسید که شکلی عریان ازیک هم آمیزی جنسی را به صورتی مشخص بیان می کند.

این سخنان نفی کننده بیان آزادانه امیال درادبیات نیست ، اما زمانیکه شعر به جای شعریت به روایت ، آن هم روایتی غیرمتعارف ازفضایی متعارف می پردازد، اندکی باید تامل کرد.

مگر می شود دغدغه های جامعه ای روشنفکری دراین ملک به آلت تناسلی آنها ختم شود که عشق را درجلوه هایی "پرنو" وبدورازشکل هایی هنری ونشانه هایی هنری خواهی دید . بی انکه هنرمند تلاشی برای بیان ساختاری ادبی بنماید .

همواره درتمام زمانها اصولی مانع ازبیان آژادادبیات شده است ، اما هیچگاه تلاش نکرده شکلی غیرادبی را ازراه های برون رفت نشان دهد وبحران اینگونه دامن این ادبیات را نگرفته بود.

من خود نیزازبیان غرائز به هرشکلی دفاع می کنم ومعتقدم انسان ازدریچه تجربیات خویش جهان وجامعه را می نگرد وتنها راه بیان ادبی ، خلق ادبی تجربیات است ، اما زمانیکه بیماری های جنسی وعقده های فروخفته جنسی چنان شخص را دراغوش گرفته اند این بیان ساختاری شیزوفرنیک پیدا می کند واینگونه است که" پرنوگرافی " به جای ادبیات می نشیند وکم کم مردم باورمی کنند که شعر سخن ازآلت تناسلی افرادی ست که می سرایند .

این ادبیات می بایست تحلیل شود ونباید خود را درسیطره ی اصولی ببیند که بیشتر شبیه بحران است تا راه فرار.

موضوع قفل شده است