ادامه درجمعه بعد ... راز آن پیشانی بند
تبهای اولیه
تولد ابراهیم
سر ابراهیم باردار بودم که ازطریق زمینی رفتیم کربلا
در مسیر من بیماری سختی گرفتم
طبیب پس از معاینه من گفت: نوزاد که تلف شده ولی برای نجات خودم لازم است استراحت مطلق بکنم
وقتی حرفهای طبیب تمام شد خیلی دلم شکست
چند روز استراحت کردم و بعد به همسرم گفتم مرا ببرد حرم امام حسین (ع)
گفت: دکتر منع کرده، گفته باید استراحت مطلق داشته باشی
گفتم: من این همه راه آمدم زیارت آقا،حالا اینجا بشینم و زار زار به گنبد آقا نگاه کنم؟
رفتم حرم و داخل یکی از رواقها به دیوار تکیه دادم و دعا خواندم،کم کم چشمهایم سنگین شد و به خواب رفتم.
در عالم رویا بانوی بلند بالا و باوقاری را دیدم عبای بلندی برسرداشت و روی دست های خود طفلی را گرفته بود
و آن بزرگوار به سوی من آمد بی اختیار و از سراحترام به وی از جا بلند شدم.
خانم نزدیک رسید. ایستاد و طفل را به من سپرد
همه وجودم سرشار از شادی و نور شد،در همان حال از خواب پریدم ...
ادامه در جمعه بعد ...
همراه نوحه خوانی،ریزش اشک دلهای تنگ دیدنی است؛
یاران و دوستان با هم وداع می کنند.
روبوسی می کنند و تقاضای شفاعت دارند.
بعد از مدتها کنار هم بودن، معلوم نیست آیا باز هم همدیگر را خواهند دید یا نه؟
پس باید غنیمت شمرد فرصت را.
اگر قرار است دوستی به لقای یار بشتابد، پس باید او را بوسید.
باید پیام داد که به دوست سلام برساند، و پیش او یادمان کند.
درود به شرف این مردای بی ادعایی که بخاطر مملکت و ناموسشون ...
بخاطر آزادی امروز ما باید یه عمر سختی بکشند و ویلچر نشین باشند !
درود به خانواده هاشون که بسیاری از اونها در نداری و کمبود ، زندگی می کنند و سختی ها رو به جون میخرند .
درود به همه ی آنهایی که از جان و مال و موقعیت و مسند خودشون چشم پوشیدند تا ایران ، ویران نشود ....
این چه رازیست!... قبل از شروع مراسم عقد، علی آقا رو به من کرد و گفت: شنیده ام که عروس در مراسم عقد هر چه از خداوند بزرگ بخواهد، اجابتش حتمی است. نگاهش کردم و گفتم: چه آرزویی داری؟ در حالی که چشمان مهربانش رابه زمین دوخته بود گفت: اگر علاقه ای به من دارید و اگر به خوشبختی من
می اندیشید،لطف کنید و از خدا برایم شهادت را بخواهید.
از این جمله علی تنم لرزید ...
ادامه در جمعه بعد ...
شهادت لاله ها را چیدنی کرد
به چشم دل خدا را دیدنی کرد
ببوس ای خواهرم قبر برادر
شهادت سنگ را بوسیدنی کرد
“قیصر امین پور”انشاءالله عروسی دخترعمو
زمان جنگ برادری از مازندران می خواست اعزام شود
مادرش هی می گفت:نه نه کی برمی گردی؟
یک نگاهی کرد ، سرسفره گفت: انشاءالله عروسی دخترعمو برمی گردم ...
ادامه در جمعه بعد ...
آخرین بار که می خواستیم بدرقه اش کنیم، خواستم صورتش را ببوسم ناخودآگاه صورتش را برگرداند تا با یکی از بدرقه کنندگان صحبت کند که لبهایم به جای صورتش پشت گردنش را بوسید ...
ادامه در جمعه بعد ...
سرخ برگ خاطرات
سالی که به مکه مکرمه مشرف شدم در کاروانی که قرار بود سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» نیز با آن اعزام شود، ثبت نام نموده بودیم.
در ساعت مقرر در مسجد الحسین (ع) تهران نو جمع شدیم تا به سوی فرودگاه مهرآباد حرکت کنیم ...
ادامه در جمعه بعد ...
شهید بابایی تا پای اتوبوس آمد و همسرش را بدرقه کرد و به او قول داد که با آخرین پرواز مشرف شود.
آن مدت سپری شد، تا وقتی که حجاج آماده عزیمت به منی و عرفات می شدند.
همسر شهید بابائی با ایران تماس گرفت و علت نیامدن ایشان را جویا شد.
شهید بابایی گفته بود: «بودن من در جبهه ثوابش از حج بیشتر است»
همه مطمئن شدیم که ایشان به مکه مشرف نخواهند شد.
در حالیکه تمام حجاج گریه می کردند، من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد.
شهید بابایی را دیدم که با لباس احرام مشغول گریه کردن می باشد.
از خودم سوال کردم ایشان کی تشریف آوردند؛ کی مُحرم شدند و خودشان را به مناسک حج رسانیدند؟
باز خیال کردم ممکن است اشتباه کرده باشم.
برگشتم تا یک نگاه دیگر ایشان را ببینم، ولی جایشان خالی بود.
این موضوع را به هیچ کس نگفتم، چون خیال می کردم خطای چشم بوده است.
مناسک در عرفات و منی تمام شد و به مکه مکرمه برگشتیم و از شهادت تیمسار بابایی با خبر شدیم.
همسر شهیدعاشقانه
یک روز از همت پرسیدم: چگونه می شود که شما در این همه نبردهای خونین حتی یک بار موردی پیش نیامده که کمترین خراشی و جراحتی برداری،
حال آنکه همیشه در خط مقدم جبهه ای؟
وی در پاسخم گفت: ...
ادامه در جمعه بعد ...:Gol:
[=+0][=+0]مخففت که کنند تازه می شوی ماه....
[/]
[=+0][=+0][/][/]
[=+0][=+0] محمد ابراهیم همت
[/]
عاشقانه
یک روز از همت پرسیدم: چگونه می شود که شما در این همه نبردهای خونین حتی یک بار موردی پیش نیامده که کمترین خراشی و جراحتی برداری،
حال آنکه همیشه در خط مقدم جبهه ای؟
وی در پاسخم گفت: ...
ادامه در جمعه بعد ...
ادامه در جمعه بعد ...:Gol: