جمع بندی احساس خسران من

تب‌های اولیه

29 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد امیـد

جوجه اردک زشت;983308 نوشت:
با سلام و احترام خدمت کارشناس گرامی
بنده با مشکلی مواجه هستم البته خیلی جدی نیست منتهی گاهی به صورت یک تیغ در پا منو اذیت میکنه. دوران جوانی بنده نزدیک انتها هست این موضوع منو اذیت میکنه دلیلشم این هست که اون رشدی که در زمینه های مختلف میخواستم داشته باشم بهش نرسیدم البته خودم رو مقصر نمیدونم شاید 80 درصد این عدم توانایی من وجود موانع مختلف بوده مثلا پدر و مادرمن کمبود های بسیار زیادی داشتن که باعث عقب افتادن من در زمینه های مختلفی شده(البته اون بزرگواران رو مقصر نمیدونم اون ها هم این نقص ها رو بخاطر مشکلات دیگری داشتن و مثل من نتونستن رشد صحیحی بکنن) یا مثلا مشکلات مالی که در برهه هایی از زمان منو کاملا متوقف کرده و ... الان احساس خسران دارم و اذیت میشم وقتی میبینم به خیلی چیز ها نرسیدم در حالی که شایستگی و پتانسیلش رو داشتم. طبعا میدونم که حسرت فایده ای نداره و کمکی نمیکنه ولی خوب دلم می سوزه برای خودم و احساس میکنم این عدم وجود عدل در عالم خیلی به من ضرر زده. از طرفی ورود به دوران میان سالی رو کاملا بی ارزش بیهوده میدونم احساس میکنم انسان بعد از سی سالگی دیگه ارزش نداره در دنیا باشه به هر حال درست یا غلط این حس منو گاهی آزار میده
لطف راهنمایی بفرمایید
سپاس فراوان

سلام
طاعات و عبادات تان قبول درگاه حق.

چند سال دارید؟ تا چه مقطعی و در چه رشته ای تحصیل کردید؟
لطفا بیشتر در مورد خود توضیح دهید.

جوجه اردک زشت;983308 نوشت:
با سلام و احترام خدمت کارشناس گرامی
بنده با مشکلی مواجه هستم البته خیلی جدی نیست منتهی گاهی به صورت یک تیغ در پا منو اذیت میکنه. دوران جوانی بنده نزدیک انتها هست این موضوع منو اذیت میکنه دلیلشم این هست که اون رشدی که در زمینه های مختلف میخواستم داشته باشم بهش نرسیدم البته خودم رو مقصر نمیدونم شاید 80 درصد این عدم توانایی من وجود موانع مختلف بوده مثلا پدر و مادرمن کمبود های بسیار زیادی داشتن که باعث عقب افتادن من در زمینه های مختلفی شده(البته اون بزرگواران رو مقصر نمیدونم اون ها هم این نقص ها رو بخاطر مشکلات دیگری داشتن و مثل من نتونستن رشد صحیحی بکنن) یا مثلا مشکلات مالی که در برهه هایی از زمان منو کاملا متوقف کرده و ... الان احساس خسران دارم و اذیت میشم وقتی میبینم به خیلی چیز ها نرسیدم در حالی که شایستگی و پتانسیلش رو داشتم. طبعا میدونم که حسرت فایده ای نداره و کمکی نمیکنه ولی خوب دلم می سوزه برای خودم و احساس میکنم این عدم وجود عدل در عالم خیلی به من ضرر زده. از طرفی ورود به دوران میان سالی رو کاملا بی ارزش بیهوده میدونم احساس میکنم انسان بعد از سی سالگی دیگه ارزش نداره در دنیا باشه به هر حال درست یا غلط این حس منو گاهی آزار میده
لطف راهنمایی بفرمایید
سپاس فراوان @};-@};-@};-

با سلام و عرض ادب

سن 30 سالگی سن سرنوشت سازی هست و نقطه شروع تغییرات عظیم در زندگی

اگر در این سن برای خودتون برنامه ریزی درستی انجام بدید، می تونید تا 40 سالگی به پختگی کافی برسید و تا ابد زندگی موفقی رو تجربه کنید !

هیچ وقت نا امید نباشید

خیلی از افراد در 40-50 سالگی ادامه تحصیل رو شروع کردن و جایگاه مناسبی هم رسیدن ...

هدف دقیق برای خودتون مشخص کنید

بهترین هدف رسیدن به آرامش هست

که جز با پذیرش گذشته و تجربه دیروز ، تلاش برای امروز و امید به فردا حاصل نمی شه ...

به خودتون این اطمینان رو بدید که شکست در گذشته

پله ای بوده برای پیروزی در اینده

به شرط این که امید داشته باشید و از امروزتون نهایت استفاده رو ببرید

در پناه حق تعالی

سلام اینکه حرفاتون تا حدی درست هست و اینکه اگر این زمینه برای شما مهیا نبوده برای همه تا حدی اینطوره و هرکسی میتونه بگه اگر فلان شرایط و داشتم اتفاق بهتری می افتاد.
اما همه مثل شما فکر نمیکنن.
دیدتون و نسبت به ارزش گذاری انسان ها تغییر بدین. زندگی محل تلاش هست اما میدان جنگ و مسابقه نیست و تیاز نیست خیلی کار بزرگی انجام داد زندگی هر دو روی بد و خوب و داره جوانی و پیری هم هست و با ارزشه با گذشت سن دید عقلانی انسان عمیق تر میشه.
ایده آل گرا نباشین مثبت اندیش باشین و برای خودتون و ارزش هاتون احترام بذارین و لذت ببرین

جوجه اردک زشت;983308 نوشت:
ا سلام و احترام خدمت کارشناس گرامی
بنده با مشکلی مواجه هستم البته خیلی جدی نیست منتهی گاهی به صورت یک تیغ در پا منو اذیت میکنه. دوران جوانی بنده نزدیک انتها هست این موضوع منو اذیت میکنه دلیلشم این هست که اون رشدی که در زمینه های مختلف میخواستم داشته باشم بهش نرسیدم البته خودم رو مقصر نمیدونم شاید 80 درصد این عدم توانایی من وجود موانع مختلف بوده مثلا پدر و مادرمن کمبود های بسیار زیادی داشتن که باعث عقب افتادن من در زمینه های مختلفی شده(البته اون بزرگواران رو مقصر نمیدونم اون ها هم این نقص ها رو بخاطر مشکلات دیگری داشتن و مثل من نتونستن رشد صحیحی بکنن) یا مثلا مشکلات مالی که در برهه هایی از زمان منو کاملا متوقف کرده و ... الان احساس خسران دارم و اذیت میشم وقتی میبینم به خیلی چیز ها نرسیدم در حالی که شایستگی و پتانسیلش رو داشتم. طبعا میدونم که حسرت فایده ای نداره و کمکی نمیکنه ولی خوب دلم می سوزه برای خودم و احساس میکنم این عدم وجود عدل در عالم خیلی به من ضرر زده. از طرفی ورود به دوران میان سالی رو کاملا بی ارزش بیهوده میدونم احساس میکنم انسان بعد از سی سالگی دیگه ارزش نداره در دنیا باشه به هر حال درست یا غلط این حس منو گاهی آزار میده
لطف راهنمایی بفرمایید

دوست گرامی
فکر می کنید که در حال گذراندنِ دوره جوانی هستید و به رشد و پیشرفتی که در نظر داشتید، نرسیده اید. این یک «فکر» است. این فکر دو نتیجه دارد: اول اینکه احساسِ نااُمیدی و غمگینی می کنید (احساس) و دوم اینکه دست از تلاشِ بیشتر بر می دارید (رفتار).
اجازه بدهید مثالِ روشنی برایتان ذکر کنم تا تأثیر افکار در احساسات و رفتار انسان را بیشتر توضیح دهم:
فرض کنید نصف شب از خواب بیدار می شوید و در تاریکی سایه ای را می بینید. اگر در یک لحظه این فکر به ذهن تان خطور کند که اینْ سایه یک نفر غریبه است، چه احساسی به شما دست می دهد؟ به چه رفتاری دست می زنید؟ پیداست که اگر فکر کنید این سایه یک نفر غریبه است، دچار اضطراب می شوید (احساس) و ممکن است داد و فریاد به راه اندازید (رفتار). حال اگر در همان لحظه این فکر به ذهن تان برسد که این سایه پدرم است که برای خوردن آب بلند شده، چه احساسی به شما دست می دهد و چه رفتاری انجام می دهید؟ مشخص است که
دچار اضطراب نمی شوید، احساس اطمینان می نمایید (احساس) و دوباره می خوابید (رفتار).
بنابراین اینکه افراد درباره یک مسأله چه احساسی داشته باشند و چگونه رفتار نمایند، به تفسیر آنها از آن مسأله (شیوه تفکرّ آنها در مورد مسأله) بستگی دارد. این که گفتم، نشأت گرفته از یکی از معتبرترین نظریه های روانشناختی (نظریه شناختی) است که پژوهش های زیادی در مورد کاراییِ آن در برطرف کردنِ مشکلات روانشناختی انجام شده است.
اگر شما همین فکر خود یعنی «در حال گذراندنِ جوانی هستم و به رشدی که می خواستم نرسیدم» را زیر سؤال ببرید، احساس و رفتارِ ناشی از آن تغییر خواهد کرد. برای زیر سؤال بردنِ این فکرِ ناخوشایند، این سؤالات را از خود بپرسید:
- چه شواهدی وجود دارد که این فکر را ردّ می کند؟
- آیا توضیحِ بهتری برای رسیدن به این سنّ وجود ندارد؟
- آیا من نرسیدن به بعضی خواسته ها را بزرگ تر از آن چه هست، برای خود جلوه نداده ام؟ آیا در این مورد، بزرگ نمایی نکرده ام؟
- اگر دوستم در موقعیت من باشد و این فکر را داشته باشد، به او چه می گویم؟
- به جای مقایسه خودم با افرادی که در این سنّ به بعضی پیشرفت ها رسیده اند، آیا بهتر نیست خودم را با بعضی هم سنّ و سال های خودم که هیچ رشد و پیشرفتی نداشته اند مقایسه کنم؟
شاید بگویید:«چرا باید خودم را گول بزنم؟ من به رشدی که مدّ نظرم بود، نرسیدم». در جواب این حرف می گویم:
فکر نمی کنید خیلی ایده آل گرا هستید؟ آیا همه افراد در این سنّ به آن رشد و پیشرفت می رسند؟
می توانید بگویید چه رشد و پیشرفتی را در نظر داشتید که تاکنون به آن نرسیده اید؟

امید;983532 نوشت:
دوست گرامی
فکر می کنید که در حال گذراندنِ دوره جوانی هستید و به رشد و پیشرفتی که در نظر داشتید، نرسیده اید. این یک «فکر» است. این فکر دو نتیجه دارد: اول اینکه احساسِ نااُمیدی و غمگینی می کنید (احساس) و دوم اینکه دست از تلاشِ بیشتر بر می دارید (رفتار).
اجازه بدهید مثالِ روشنی برایتان ذکر کنم تا تأثیر افکار در احساسات و رفتار انسان را بیشتر توضیح دهم:
فرض کنید نصف شب از خواب بیدار می شوید و در تاریکی سایه ای را می بینید. اگر در یک لحظه این فکر به ذهن تان خطور کند که اینْ سایه یک نفر غریبه است، چه احساسی به شما دست می دهد؟ به چه رفتاری دست می زنید؟ پیداست که اگر فکر کنید این سایه یک نفر غریبه است، دچار اضطراب می شوید (احساس) و ممکن است داد و فریاد به راه اندازید (رفتار). حال اگر در همان لحظه این فکر به ذهن تان برسد که این سایه پدرم است که برای خوردن آب بلند شده، چه احساسی به شما دست می دهد و چه رفتاری انجام می دهید؟ مشخص است که دچار اضطراب نمی شوید، احساس اطمینان می نمایید (احساس) و دوباره می خوابید (رفتار).
بنابراین اینکه افراد درباره یک مسأله چه احساسی داشته باشند و چگونه رفتار نمایند، به تفسیر آنها از آن مسأله (شیوه تفکرّ آنها در مورد مسأله) بستگی دارد. این که گفتم، نشأت گرفته از یکی از معتبرترین نظریه های روانشناختی (نظریه شناختی) است که پژوهش های زیادی در مورد کاراییِ آن در برطرف کردنِ مشکلات روانشناختی انجام شده است.
اگر شما همین فکر خود یعنی «در حال گذراندنِ جوانی هستم و به رشدی که می خواستم نرسیدم» را زیر سؤال ببرید، احساس و رفتارِ ناشی از آن تغییر خواهد کرد. برای زیر سؤال بردنِ این فکرِ ناخوشایند، این سؤالات را از خود بپرسید:
- چه شواهدی وجود دارد که این فکر را ردّ می کند؟
- آیا توضیحِ بهتری برای رسیدن به این سنّ وجود ندارد؟
- آیا من نرسیدن به بعضی خواسته ها را بزرگ تر از آن چه هست، برای خود جلوه نداده ام؟ آیا در این مورد، بزرگ نمایی نکرده ام؟
- اگر دوستم در موقعیت من باشد و این فکر را داشته باشد، به او چه می گویم؟
- به جای مقایسه خودم با افرادی که در این سنّ به بعضی پیشرفت ها رسیده اند، آیا بهتر نیست خودم را با بعضی هم سنّ و سال های خودم که هیچ رشد و پیشرفتی نداشته اند مقایسه کنم؟
شاید بگویید:«چرا باید خودم را گول بزنم؟ من به رشدی که مدّ نظرم بود، نرسیدم». در جواب این حرف می گویم:
فکر نمی کنید خیلی ایده آل گرا هستید؟ آیا همه افراد در این سنّ به آن رشد و پیشرفت می رسند؟
می توانید بگویید چه رشد و پیشرفتی را در نظر داشتید که تاکنون به آن نرسیده اید؟

سلام خدمت کارشناس گرامی
ممنونم از پاسختون و وقتی که میگذارید
استاد فرمایش شما صحیح هست طرز تفکر بنده قطعا موثر هست در عملکردم و آرامش ذهنی من اما بالاخره یک واقعیتی وجود داره و اون هم اینه: من موفق نشدم از جوونیم اونطوری که باید و شاید استفاده کنم
من ایده آل گرا نیستم ولی وقتی به برخی موانعی که برام وجود داشت و سد راهم شد فک میکنم اذیت میشم.
چند دسته پیشرفت مد نظرم بود
ابتدا ورزش بود من خیلی به ورزش های رزمی علاقه داشتم و در یک برهه زمانی حدود دو سال هم ورزش میکردم اما به خاطر بعضی مسائل در زندگیم ناچار شدم ورزش رو رها کنم
هرچی سنم هم بالاتر میره خوب اون ورزش برام مشکل تر میشه و دیگه نمیتونم در مسابقات شرکت کنم و ... در واقع فرصت ورزش حرفه ای رو از دست دادم و نمیتونم بدنم رو به بهترین حالت ممکنش برسونم

دوم بحث تحصیل هست بخاطر کم بود امکانات، تنبلی خودم و البته مشکل اصلی خیلی از افراد همسنم یعنی شهوت و کنترلش اون پیشرفتی که مد نظرم بود رو نتونستم برسم

سوم شرمنده پدر و مادرم هستم از این نظر که با وجود زحماتی که برام کشیدن اونطور که باید نتونستم از نظر مالی کمکشون کنم به خاطر شرایط افتضاح اقتصاد و خوب اونطوری که دلم میخواست تکیه گاهشون نبودم

و البته چند مورد دیگه که نسبت به اینا کم اهمیت تره

یک مسئله دیگه هم بحث ورود به سن بالا هست واقعا از این موضوع بدم میاد از پیر شدن حتی اینکه مثلا ی روزی به 40 برسم هم اذیتم میکنه
کم شدن توان بدنی و ذهنی و اینجور چیزا...

سپاس@};-@};-@};-

[="Tahoma"][="Navy"]

جوجه اردک زشت;983308 نوشت:
با سلام و احترام خدمت کارشناس گرامی
بنده با مشکلی مواجه هستم البته خیلی جدی نیست منتهی گاهی به صورت یک تیغ در پا منو اذیت میکنه. دوران جوانی بنده نزدیک انتها هست این موضوع منو اذیت میکنه دلیلشم این هست که اون رشدی که در زمینه های مختلف میخواستم داشته باشم بهش نرسیدم البته خودم رو مقصر نمیدونم شاید 80 درصد این عدم توانایی من وجود موانع مختلف بوده مثلا پدر و مادرمن کمبود های بسیار زیادی داشتن که باعث عقب افتادن من در زمینه های مختلفی شده(البته اون بزرگواران رو مقصر نمیدونم اون ها هم این نقص ها رو بخاطر مشکلات دیگری داشتن و مثل من نتونستن رشد صحیحی بکنن) یا مثلا مشکلات مالی که در برهه هایی از زمان منو کاملا متوقف کرده و ... الان احساس خسران دارم و اذیت میشم وقتی میبینم به خیلی چیز ها نرسیدم در حالی که شایستگی و پتانسیلش رو داشتم. طبعا میدونم که حسرت فایده ای نداره و کمکی نمیکنه ولی خوب دلم می سوزه برای خودم و احساس میکنم این عدم وجود عدل در عالم خیلی به من ضرر زده. از طرفی ورود به دوران میان سالی رو کاملا بی ارزش بیهوده میدونم احساس میکنم انسان بعد از سی سالگی دیگه ارزش نداره در دنیا باشه به هر حال درست یا غلط این حس منو گاهی آزار میده
لطف راهنمایی بفرمایید
سپاس فراوان

سلام
این اموری که از نظر ما مهم اند و عواملی باعث شدند ما به آنها نرسیم ( بگذریم که محور موانع هم خود ماییم) در منظر حقایق هیچ اند. یعنی واقعا هیچ ارزشی ندارند. ما باید بگردیم ببینیم کجا می توانستیم کار بدی یا ظلمی یا نامهربانی نکنیم اما کردیم یا جایی باید خوبی می کردیم نیکی می کردیم ادب به خرج می دادیم و خلاصه واقعا انسان می بودیم و نبودیم. با این ملاک که ملاک حقیقت است خود و زندگی مان را بسنجیم آنوقت اگر می خواهیم سر اینها غصه بخوریم...
یا علیم[/]

جوجه اردک زشت;983623 نوشت:
من موفق نشدم از جوونیم اونطوری که باید و شاید استفاده کنم

سلام
وظیفه من هست که به دوستان کمک کنم. از شما بابت طرح سؤالتان تشکر می کنم که باعث طرح مسأله مهمّی شدید.
می گویید:«من موفق نشدم از جوونیم اونطوری که باید و شاید استفاده کنم». می توانید به میزان موفقیت خود تا این سنّ از صفر تا صد نمره بدهید؟

[="Tahoma"][="Navy"]

جوجه اردک زشت;983308 نوشت:
با سلام و احترام خدمت کارشناس گرامی
بنده با مشکلی مواجه هستم البته خیلی جدی نیست منتهی گاهی به صورت یک تیغ در پا منو اذیت میکنه. دوران جوانی بنده نزدیک انتها هست این موضوع منو اذیت میکنه دلیلشم این هست که اون رشدی که در زمینه های مختلف میخواستم داشته باشم بهش نرسیدم البته خودم رو مقصر نمیدونم شاید 80 درصد این عدم توانایی من وجود موانع مختلف بوده مثلا پدر و مادرمن کمبود های بسیار زیادی داشتن که باعث عقب افتادن من در زمینه های مختلفی شده(البته اون بزرگواران رو مقصر نمیدونم اون ها هم این نقص ها رو بخاطر مشکلات دیگری داشتن و مثل من نتونستن رشد صحیحی بکنن) یا مثلا مشکلات مالی که در برهه هایی از زمان منو کاملا متوقف کرده و ... الان احساس خسران دارم و اذیت میشم وقتی میبینم به خیلی چیز ها نرسیدم در حالی که شایستگی و پتانسیلش رو داشتم. طبعا میدونم که حسرت فایده ای نداره و کمکی نمیکنه ولی خوب دلم می سوزه برای خودم و احساس میکنم این عدم وجود عدل در عالم خیلی به من ضرر زده. از طرفی ورود به دوران میان سالی رو کاملا بی ارزش بیهوده میدونم احساس میکنم انسان بعد از سی سالگی دیگه ارزش نداره در دنیا باشه به هر حال درست یا غلط این حس منو گاهی آزار میده
لطف راهنمایی بفرمایید
سپاس فراوان

سلام
این اموری که از نظر ما مهم اند و عواملی باعث شدند ما به آنها نرسیم ( بگذریم که محور موانع هم خود ماییم) در منظر حقایق هیچ اند. یعنی واقعا هیچ ارزشی ندارند. ما باید بگردیم ببینیم کجا می توانستیم کار بدی یا ظلمی یا نامهربانی نکنیم اما کردیم یا جایی باید خوبی می کردیم نیکی می کردیم ادب به خرج می دادیم و خلاصه واقعا انسان می بودیم و نبودیم. با این ملاک که ملاک حقیقت است خود و زندگی مان را بسنجیم آنوقت اگر می خواهیم سر اینها غصه بخوریم...
یا علیم[/]

امید;983625 نوشت:
سلام
وظیفه من هست که به دوستان کمک کنم. از شما بابت طرح سؤالتان تشکر می کنم که باعث طرح مسأله مهمّی شدید.
می گویید:«من موفق نشدم از جوونیم اونطوری که باید و شاید استفاده کنم». می توانید به میزان موفقیت خود تا این سنّ از صفر تا صد نمره بدهید؟

سلام مجدد
والا سوال سختی هستش در بعضی زمینه ها نمره خوبی به خودم میدم در بعضی زمینه ها نمرم کم هست
مجموعا خوب به خودم بالای 50 درصد نمره میدم ولی نه خیلی بالا قطعا زیر 70 درصد

بگذارید یک مثالی بزنم
حدود 3 یا 4 سال قبل من کتابی در زمینه مدیریت زمان خوندم و تازه متوجه عمق جهل خودم شدم شاید اگر اون کتاب رو خیلی زود تر میخوندم و از راهنمایی هاش استفاده میکردم الان خیلی کمتر حسرت میخوردم
ولی خوب نه کسی چیزی به من گفته بود در مورد مدیریت زمان نه خودم علم داشتم که تا این حد موثر هست
خودم میدونم البته که اون فرصت ها بر نمیگرده و به خاطر جهل و عدم تربیت صحیح اون ها رو از دست دادم

به نام خدا
سلام
خیلی از آدما تازه از 30 -40 سالگی به خودشون میان.
من جای شما باشم اینطور حساب میکنم:
30 سالمه اگه تا حدود 70 سال عمر مفید انسان باشه ،هنوز 40 سال وقت دارم.
2-3 سال گذراندن فشرده دوره های واقعا کاربردی و کتاب های واقعا مفید در زمینه های مختلف کاری روانشناسی فنی هنری ورزشی و در فاز دوم 37 سال عمل و کسب افتخار.
به تلافی گذشته چند برابر از خودم کار میکشم.

موفق باشم@};-

جوجه اردک زشت;983667 نوشت:
به خودم بالای 50 درصد نمره میدم ولی نه خیلی بالا قطعا زیر 70 درصد

خوبه. حالا می توانید برای نمراتِ کمتر از 70 بگویید که به نظر شما یک فرد باید چه ویژگی هایی داشته باشد تا آن نمرات را دریافت کند؟
مثلا برای نمره 60، 50، 40، 20،30، 10 به ترتیب یک نفر چه مشخّصاتی باید داشته باشد تا این نمرات را شما به او بدهید؟
لطفا برایِ «هر یک از نمرات»، ویژگی هایی که در نظر دارید را بیان کنید.

این احساس رو منم داشتم...به خصوص اینکه میبینم دوستام تا سه تا بچه هم اوردن و من هنوز مجردم
اما من به روحیه ام که نگاه میکنم میبینم یه چهار سال خودمو کوچکتر از سنی که هستم میبینم
و وقتی به ادمای دوروبرم نگاهی میندازم میبینم جوونا پخته ها ادم حسابی ها خوش تیپ ها همه بالای سی و دقیقا زیر چهل هستند. خب منم یکی از اوناhappyدور وبر خودت رو ببین...ادمای موفق و ببین...ادمی رو میشناسم که از سی سالگی روند زندگیش رو تغییر داد و رفت سمت پزشکی در واقع رفت سمت .سواد!!.. توی چهل و خورده ای سالگی پزشک متبحر و معروفی شد...پدربزرگ من نود وخورده ای سالش بود که از دنیا رفت...و دقیقا تا دوم ماه قبل از مرگش نه مشکل جسمی داشت و نه ذهنی! البته یه ذره مشکل رو همه پیدا میکنن اما خداروشکر کنید که از کودکی وجوانی که هنوز ده سالش مونده مشکل خاصی نداشتید...
دلتون رو جوون گنید....دو راه دارید یا بشینید از این فکرا کنید و بازم فرصتها رو از دست بدید...یا بجنبید تقریح کنید. خوش تیپ کنید. ورزش ...درس هرچی که حالتون رو خوب میکنه
جوانی و پیری به دله.........

امید;983724 نوشت:
خوبه. حالا می توانید برای نمراتِ کمتر از 70 بگویید که به نظر شما یک فرد باید چه ویژگی هایی داشته باشد تا آن نمرات را دریافت کند؟
مثلا برای نمره 60، 50، 40، 20،30، 10 به ترتیب یک نفر چه مشخّصاتی باید داشته باشد تا این نمرات را شما به او بدهید؟
لطفا برایِ «هر یک از نمرات»، ویژگی هایی که در نظر دارید را بیان کنید.

خوب تبعا سخته این کار اگر بخوام وارد جزئیات بشم یکمقداری کلی میگم
مثلا نمره 10: کسی که در هیچ زمینه علمی و ورزشی و هنری کاری انجام نداده و مثلا دچار بیماری هست و درگیر درمان و اصلا فرصت رشد نداشته
نمره 20: کسی که بیماری نداره یا مشکلاتی از این دست منتهی حالا به هر دلیلی مثل فقر و ... نتوسته در موارد بالا به جایی برسه
نمره 30: کسی که در یکی از زمینه ها رشد معمولی داشته(مالی- علمی- ورزشی- معنوی - هنری و..)
نمره40: کسی که در دو یا سه از این زمینه ها رشد متوسط داشته
نمره 50: کسی که حداقل رشد 70 درصدی در یک زمینه و رشد متوسط در اکثریت ما بقی داشته باشه
نمره 60: کسی که در دو زمینه حدود 70رشد داشته باشهو بقیه متوسط
خیلی دقیق نگفتم ولی فک کنم حدودی نظرم همینه

جوجه اردک زشت;983883 نوشت:
خوب تبعا سخته این کار اگر بخوام وارد جزئیات بشم یکمقداری کلی میگم

اینکه بیان ویژگی های افراد دارای پیشرفتِ کمتر برایتان سخت است و کلّی گویی می کنید، نشان دهنده «تفکّر همه یا هیچ» است. «تفکّر همه یا هیچ» نوعی خطای شناختی است. خطاهای شناختیْ الگوهای تفکرِ اغراق شده ای هستند که احساسات و عواطفِ منفی و ناخوشایند را برای فرد به دنبال دارند و باعث می شوند فردْ نسبت به خود، دنیا و آینده نگرشی منفی داشته باشد. شما در مورد خودتان احساس خسران می کنید، در مورد دنیا فکر می کنید که در آن عدالتی وجود ندارد (در متن سؤال به آن اشاره کردید) و به آینده خود (پس از سی سالگی) امیدی ندارید. این باعثِ افسردگی و غمگینیِ شما شده است.
افرادی که از «تفکّر همه یا هیچ» بهره می برند، عقیده دارند هر نوع عملِ غیرِ کاملی ارزشی ندارد. در حرف هایتان گفتید:«ورزش حرفه ای رو از دست دادم و نمیتونم بدنم رو به بهترین حالت ممکنش برسونم». این حرف می فهماند که شما برای کمتر از «ورزش حرفه ای و بهترین حالتِ بدنی» ارزشی قائل نیستید. تا این سنّ تحصیلات بالایی داشته اید، ولی چون به مرحله ای که در ذهنتان به عنوان ایده آل شمرده می شود، نرسیده اید؛ این تحصیل را نیز ارزشمند به حساب نمی آورید. منبعی که من در بیان این مطالب به آن استناد می کنم، کتاب "رفتاردرمانیِ شناختی" نوشته «هاوتون، کرک، سالکووس کیس و کلارک» ترجمه «دکتر حبیب الله قاسم زاده» می باشد.

جوجه اردک زشت;983308 نوشت:
با سلام و احترام خدمت کارشناس گرامی
بنده با مشکلی مواجه هستم البته خیلی جدی نیست منتهی گاهی به صورت یک تیغ در پا منو اذیت میکنه. دوران جوانی بنده نزدیک انتها هست این موضوع منو اذیت میکنه دلیلشم این هست که اون رشدی که در زمینه های مختلف میخواستم داشته باشم بهش نرسیدم البته خودم رو مقصر نمیدونم شاید 80 درصد این عدم توانایی من وجود موانع مختلف بوده مثلا پدر و مادرمن کمبود های بسیار زیادی داشتن که باعث عقب افتادن من در زمینه های مختلفی شده(البته اون بزرگواران رو مقصر نمیدونم اون ها هم این نقص ها رو بخاطر مشکلات دیگری داشتن و مثل من نتونستن رشد صحیحی بکنن) یا مثلا مشکلات مالی که در برهه هایی از زمان منو کاملا متوقف کرده و ... الان احساس خسران دارم و اذیت میشم وقتی میبینم به خیلی چیز ها نرسیدم در حالی که شایستگی و پتانسیلش رو داشتم. طبعا میدونم که حسرت فایده ای نداره و کمکی نمیکنه ولی خوب دلم می سوزه برای خودم و احساس میکنم این عدم وجود عدل در عالم خیلی به من ضرر زده. از طرفی ورود به دوران میان سالی رو کاملا بی ارزش بیهوده میدونم احساس میکنم انسان بعد از سی سالگی دیگه ارزش نداره در دنیا باشه به هر حال درست یا غلط این حس منو گاهی آزار میده
لطف راهنمایی بفرمایید
سپاس فراوان @};-@};-@};-

من هم دقیقا حس مشابه شمارو دارم و سی سالم شده
و واقعا با نگاه به زندگی خودم همش ناامیدم

امید;983896 نوشت:
اینکه بیان ویژگی های افراد دارای پیشرفتِ کمتر برایتان سخت است و کلّی گویی می کنید، نشان دهنده «تفکّر همه یا هیچ» است. «تفکّر همه یا هیچ» نوعی خطای شناختی است. خطاهای شناختیْ الگوهای تفکرِ اغراق شده ای هستند که احساسات و عواطفِ منفی و ناخوشایند را برای فرد به دنبال دارند و باعث می شوند فردْ نسبت به خود، دنیا و آینده نگرشی منفی داشته باشد. شما در مورد خودتان احساس خسران می کنید، در مورد دنیا فکر می کنید که در آن عدالتی وجود ندارد (در متن سؤال به آن اشاره کردید) و به آینده خود (پس از سی سالگی) امیدی ندارید. این باعثِ افسردگی و غمگینیِ شما شده است.
افرادی که از «تفکّر همه یا هیچ» بهره می برند، عقیده دارند هر نوع عملِ غیرِ کاملی ارزشی ندارد. در حرف هایتان گفتید:«ورزش حرفه ای رو از دست دادم و نمیتونم بدنم رو به بهترین حالت ممکنش برسونم». این حرف می فهماند که شما برای کمتر از «ورزش حرفه ای و بهترین حالتِ بدنی» ارزشی قائل نیستید. تا این سنّ تحصیلات بالایی داشته اید، ولی چون به مرحله ای که در ذهنتان به عنوان ایده آل شمرده می شود، نرسیده اید؛ این تحصیل را نیز ارزشمند به حساب نمی آورید. منبعی که من در بیان این مطالب به آن استناد می کنم، کتاب "رفتاردرمانیِ شناختی" نوشته «هاوتون، کرک، سالکووس کیس و کلارک» ترجمه «دکتر حبیب الله قاسم زاده» می باشد.

برای حل مشکل و بیرون رفتن از این حال و هوا باید چیکار کرد ؟

karim1989;983964 نوشت:
برای حل مشکل و بیرون رفتن از این حال و هوا باید چیکار کرد ؟

به این سؤال _ ان شاءالله_ جواب خواهم داد.
فعلا منتظر اظهار نظر دوستِ شروع کننده موضوع می مانیم.

@};-happy@};-

سلام. استارتر محترم اگر هر چه زودتر این افکار مزخرف رو از ذهنتون بیرون نریزید سرانجام بدی در انتظارتونه.استاد امید کاملا درست میگن، کمال گرایی منفی آدم رو بیچاره میکنه و هیچ راهی جز اینکه سفت و سخت جلوش وایسی وجود نداره. با نظر برخی دوستان مخالفم که از حالا شروع کن و سعی کن جبران کنی و به خودت فشار بیار و .... . در این صورت بدتر خواهید شد. بنده الان در این مرحله هستم. یعنی در پایان سی سالگی تصمیم گرفتم که دوباره شروع کنم و چیزهای از دست رفته رو جبران کنم که نه تنها نشده بلکه بسیار بدتر از قبل سدم و حس میکنم دارم داخل مرداب کمال گرایی فرو میرم بطور کامل.
برای احساس شادی و رضایت و لذت در زندگی اصلا لازم نیست دکتر متخصص موفق یا ورزشکار معروف و خوش استیل یا .... باشیم، بلکه اول باید یک فکر و ذهن سالم داشته باشیم. شما هم تا زمانی که اختیار تفکرت بدست خودت نیفتاده و از کمال گرایی دست برنداشتی هیچ کار جدی رو شروع نکن. من واقعا دستاوردهای بزرگی در زندگی داشتم اما همه رو به هیچ می انگاشتم و تا جایی پیش رفت که برام به صفر مطلق رسید. در حالی که نباید اینطور باشه. مقایسه مدام دیگران با خودمون و توی سر خودمون زدن باعث میشه هیچ وقت پیشرفت نکنیم و همین چیزی رو هم که داریم از دست بدیم.

به نطر من تا مدتی حوالی افرادی که فکر میکنید موفق هستند نرید. اصلا موفقیت را در چی میببنید؟ ورزشکار المپیکی بودن؟ کار با حقوق بالا داشتن؟ 5 تا دکتری از شریف داشتن؟ امریکا درس خوندن؟ اگر موفقیت رو در اینها میبینید به نظرم چند ماهی دور ادمهای موفق رو خط بکشید. برید وسط بدبختها، یعنی اونهایی که فکر میکنید در زندگی به هبچی نرسیدن. چند ماهی بین اونها باشید یا به اونها و زندگیشون توجه کنید. به جای اینکه فکر خودتون رو غرق موفقیت موفقها بکنید ، خودتون رو درگیر بدبختی بدبختها بکنید. کم کم خواهید دید که یکی از خوشبختهای روی زمین هستید. کاری که من نکردم. نگاه مدام به بالاتر از خود درزندگی بیشتر وقتها آسیبهای بدی به همراه داره حتی ممکنه ظاهرا اثرات مثبت در حرکت انسان بسوی پیشرفت داسته باشه اما اینکه اونها رو سنجه موفقیت یا شکست و مفید بودن یا بی خاصیت بودن خودمون بکنیم در دراز مدت خود حقیقی مون رو از ما میگیره. بعد از چند سال هر چی فکر میکنی میبینی اصلا یادت نمیاد مثلا 5 سال پیش چه آدمی بودی، چه چیزایی رو دوست داشتی و ... چون فرصت نداشتی خودتو بشناسی ، فقط دیگران رو شناختی و سعی کردی خودت رو در موقعیت اونها قرار بدی .

هعععی دل غافل. افسوس که برای بدست آوردن تجربه باید تاوان داد.

سلام علیکم و رحمه الله

جوجه اردک زشت;983308 نوشت:
البته خودم رو مقصر نمیدونم

شاه کلید مشکل شما اینجاست!
مادامیکه اینطور فکر کنید همینجا هستید!
افراد موفق اول فکرشان درست است و بعد موفقیتها یکی یکی میان سراغشون!
اینکه به زبان هم بخواهید اقرار کنید که "بعله...بعله...مقصر اصلی منم" فایده نداره بلکه قلبا باید قبول کنید و تصمیم به جبران بگیرید!
هم عامل موفقیت انسان خودشه و هم عامل شکست...البته عوامل دیگر دخیل هستند....ولی حداکثر 20%!
دلیل : به جای دلیلهای طولانی و فلسفی چندتا مثال میزنم...
بهترین مثالها افرادی هستند که در برنامه ماه عسل میان!
قهرمانهای رزمی (سه خواهر)....جهان پهلوان تختی....پله...نقاش و هنرمند و ....و بقیشون هم در جامعه و اطرافمون دیده میشن!
خیلی از روستاییهایی که تو عمرشون یک آموزشگاه خصوصی یا کتاب کمک آموزشی ندیده اند و در کنکور اول شده اند!
به شما قول میدهم که تعداد افراد موفق بدون امکانات اولیه و از خانواده های با مشکلات زیاد...خیلی بیشتر از افراد موفق از خانواده های مرفه یا بدون مشکل هستش!
و در پایان یک جمله معروف از آلبرت اینشتین : من اگر به جای فیزیکدان یک پینه دوز هم بودم, طوری کار می کردم که به همین اشتهار جهانی برسم!
موفق باشید!

امید;983896 نوشت:
اینکه بیان ویژگی های افراد دارای پیشرفتِ کمتر برایتان سخت است و کلّی گویی می کنید، نشان دهنده «تفکّر همه یا هیچ» است. «تفکّر همه یا هیچ» نوعی خطای شناختی است. خطاهای شناختیْ الگوهای تفکرِ اغراق شده ای هستند که احساسات و عواطفِ منفی و ناخوشایند را برای فرد به دنبال دارند و باعث می شوند فردْ نسبت به خود، دنیا و آینده نگرشی منفی داشته باشد. شما در مورد خودتان احساس خسران می کنید، در مورد دنیا فکر می کنید که در آن عدالتی وجود ندارد (در متن سؤال به آن اشاره کردید) و به آینده خود (پس از سی سالگی) امیدی ندارید. این باعثِ افسردگی و غمگینیِ شما شده است.
افرادی که از «تفکّر همه یا هیچ» بهره می برند، عقیده دارند هر نوع عملِ غیرِ کاملی ارزشی ندارد. در حرف هایتان گفتید:«ورزش حرفه ای رو از دست دادم و نمیتونم بدنم رو به بهترین حالت ممکنش برسونم». این حرف می فهماند که شما برای کمتر از «ورزش حرفه ای و بهترین حالتِ بدنی» ارزشی قائل نیستید. تا این سنّ تحصیلات بالایی داشته اید، ولی چون به مرحله ای که در ذهنتان به عنوان ایده آل شمرده می شود، نرسیده اید؛ این تحصیل را نیز ارزشمند به حساب نمی آورید. منبعی که من در بیان این مطالب به آن استناد می کنم، کتاب "رفتاردرمانیِ شناختی" نوشته «هاوتون، کرک، سالکووس کیس و کلارک» ترجمه «دکتر حبیب الله قاسم زاده» می باشد.

من از این نظر ناراحتم که پتانسیل رسیدن داشتم ولی نتونستم برسم ولی اینطور نیست که کلا پیشرفت هامو ارزش ندونم ولی کافی نیستن بنظرم
البته بخش بیشتر نگرانیم همون ورود همون عبور از سی سالگی هست واقعا گذر از جوونیم سخته برام بدم میاد از مسن تر شدن

امید;984022 نوشت:
به این سؤال _ ان شاءالله_ جواب خواهم داد.
فعلا منتظر اظهار نظر دوستِ شروع کننده موضوع می مانیم.

ببخشید دیر جواب دادم یکم گرفتاری ها زیاد شد این یکی دو روز@};-

جوجه اردک زشت;984344 نوشت:
اینطور نیست که کلا پیشرفت هامو ارزش ندونم

اگر برای پیشرفت هایتان ارزش قائل باشید، به اندازه ی پیشرفت هایتان احساسِ خُشنودی می کنید و به دست آوردنِ آنها باعثِ افزایشِ اعتماد به نفستان می شود. این اعتماد به نفسْ شما را در تلاش برای رسیدن به پیشرفت ها و رشد بعدی کمک می کند.
در مورد نگرانی از ورود به سی سالگی باید بگویم:
به نظر می رسد شما اطلاع چندانی از توانایی های افرادِ میانسال و کهن سال ندارید و احتمالا فکر می کنید جوانی و انرژی آنْ تنها نیروی محرّکه جامعه به سوی موفقیّت است.
در مورد توانایی های افراد میانسال و کهن سال باید بگویم:
عده بسیار زیادی از افراد موفق، در سنین جوانی چندان موفقیتی کسب نکردند. درست است که آنها در جوانی تلاش می نمودند، ولی تلاش هایشان به دلیل کمبود تجربه چندان ثمری به همراه نداشت. به چند نمونه اشاره می کنم:
- خانم «جی کی رولینگ» نویسنده مجموعه کتاب های هری پاتر، بعد از بارها عدم پذیرش از سوی ناشران، وقتی که نسخه دستنویس «هری پاتر و سنگ جادو» را برای شرکت انتشاراتی بلومزبری در لندن فرستاد، این شرکت به چاپ این کتاب در سال 1997 چراغ سبز نشان داد. در این زمان، این خانم 32 ساله بود. تا پیش از آن، خانم رولینگ زندگی سخت و پرمشقّتی داشت.
- هارلند دیوید ساندرز، مؤسس رستوران های زنجیره ای KFC که هم اکنون در بیش از صد کشور جهان دارای بیش از سیزده هزار رستوران است، در سال 1952 در حالی که 62 ساله بود، اولین رستورانش را تأسیس کرد. تا قبل از 40 سالگی شغل های مختلفی مانند: فروشندگی، کارمندیِ بیمه، کار در مزرعه و پمپ بنزین را تجربه کرده بود. در 40 سالگی یعنی در سال 1930 کارش را با یک رستوران کوچک بین راهی در اتاقکی در یک پمپ بنزین شروع کرد و از ابتدا خودش سر آشپز و صاحب امتیاز بود.
- رابرت نِویس، که با اختراع میکروچیپ هایش تحوّلی عظیم در تکنولوژی کامپیوتر پدید آورد، در 41 سالگی شرکت اینتِل را تأسیس کرد.
- رید هافمن، مؤسس شرکت LinkedIn ، در زمان تأسیس شرکتش 35 سال داشت و هنگامی که به شهرت رسید، 43 ساله بود.
- سام والتون، مؤسس فروشگاه های معروف Walmart در 1950 در سن 32 سالگی با سرمایه ای که جمع کرده بود و قرضی که از پدرزنش گرفته بود، اولین فروشگاهش را افتتاح کرد. در سه سال فروشِ او به 225 هزار دلار رسید و در سال 1962 نام "وال مارت" را به خاطر سادگی برای فروشگاه هایش انتخاب کرد.

امید;984357 نوشت:
گر برای پیشرفت هایتان ارزش قائل باشید، به اندازه ی پیشرفت هایتان احساسِ خُشنودی می کنید و به دست آوردنِ آنها باعثِ افزایشِ اعتماد به نفستان می شود. این اعتماد به نفسْ شما را در تلاش برای رسیدن به پیشرفت ها و رشد بعدی کمک می کند.
در مورد نگرانی از ورود به سی سالگی باید بگویم:
به نظر می رسد شما اطلاع چندانی از توانایی های افرادِ میانسال و کهن سال ندارید و احتمالا فکر می کنید جوانی و انرژی آنْ تنها نیروی محرّکه جامعه به سوی موفقیّت است.
در مورد توانایی های افراد میانسال و کهن سال باید بگویم:
عده بسیار زیادی از افراد موفق، در سنین جوانی چندان موفقیتی کسب نکردند. درست است که آنها در جوانی تلاش می نمودند، ولی تلاش هایشان به دلیل کمبود تجربه چندان ثمری به همراه نداشت. به چند نمونه اشاره می کنم:
- خانم «جی کی رولینگ» نویسنده مجموعه کتاب های هری پاتر، بعد از بارها عدم پذیرش از سوی ناشران، وقتی که نسخه دستنویس «هری پاتر و سنگ جادو» را برای شرکت انتشاراتی بلومزبری در لندن فرستاد، این شرکت به چاپ این کتاب در سال 1997 چراغ سبز نشان داد. در این زمان، این خانم 32 ساله بود. تا پیش از آن، خانم رولینگ زندگی سخت و پرمشقّتی داشت.
- هارلند دیوید ساندرز، مؤسس رستوران های زنجیره ای KFC که هم اکنون در بیش از صد کشور جهان دارای بیش از سیزده هزار رستوران است، در سال 1952 در حالی که 62 ساله بود، اولین رستورانش را تأسیس کرد. تا قبل از 40 سالگی شغل های مختلفی مانند: فروشندگی، کارمندیِ بیمه، کار در مزرعه و پمپ بنزین را تجربه کرده بود. در 40 سالگی یعنی در سال 1930 کارش را با یک رستوران کوچک بین راهی در اتاقکی در یک پمپ بنزین شروع کرد و از ابتدا خودش سر آشپز و صاحب امتیاز بود.
- رابرت نِویس، که با اختراع میکروچیپ هایش تحوّلی عظیم در تکنولوژی کامپیوتر پدید آورد، در 41 سالگی شرکت اینتِل را تأسیس کرد.
- رید هافمن، مؤسس شرکت LinkedIn ، در زمان تأسیس شرکتش 35 سال داشت و هنگامی که به شهرت رسید، 43 ساله بود.
- سام والتون، مؤسس فروشگاه های معروف Walmart در 1950 در سن 32 سالگی با سرمایه ای که جمع کرده بود و قرضی که از پدرزنش گرفته بود، اولین فروشگاهش را افتتاح کرد. در سه سال فروشِ او به 225 هزار دلار رسید و در سال 1962 نام "وال مارت" را به خاطر سادگی برای فروشگاه هایش انتخاب کرد.

سلام مجدد@};-@};-@};-
استاد با توجه به فرمایش شما من برای تغییر افکارم چکاری باید انجام بدم؟
سپاس

جوجه اردک زشت;984582 نوشت:
سلام مجدد
استاد با توجه به فرمایش شما من برای تغییر افکارم چکاری باید انجام بدم؟
سپاس

karim1989;983964 نوشت:
برای حل مشکل و بیرون رفتن از این حال و هوا باید چیکار کرد ؟

سلام
برای مقابله با افکارِ منفی:

مرحله اول:

- با کاغذ و قلم آشتی کنید. یعنی وقتی در یک موقعیّتْ احساسِ منفی پیدا کردید، ابتدا آن موقیّت را روی کاغذ بنویسید. سپس آن احساس را روی کاغذ بنویسید و به شدّتِ احساسْ از یک تا صد امتیاز دهید. پس از آنْ با خود بیندیشید و فکرِ منفی که باعثِ ایجاد آن احساس شده را شناسایی کنید و روی کاغذی بنویسید. به میزانِ اعتقاد به آن فکر از یک تا صد نمره دهید. سپس سعی کنید آن فکر را زیر سؤال ببرید. این سؤال ها را از خود بپرسید:
- چه شواهدی وجود دارد که این فکر را ردّ می کند؟
- آیا توضیحِ بهتری برای این موقعیّت وجود ندارد؟
- آیا من این موقعیّت را بزرگ تر از آن چه هست، برای خود جلوه نداده ام؟ آیا در موردِ این موقعیّت، بزرگ نمایی نکرده ام؟
- اگر دوستم در موقعیت من باشد و این فکر را داشته باشد، به او چه می گویم؟
اغلب اوقات وقتی که دیگران را ارزیابی می کنیم، منطقی تر از زمانی هستیم که خودمان را ارزیابی می کنیم. در این سؤال از شما می خواهم به جای اینکه درباره خودتان قضاوت کنید، درباره دوستتان در رابطه با همان موقعیت قضاوت کنید و نظر دهید. صورت دیگر این است که موقعیت را درباره خودتان از دیدگاهِ دیگران بررسی کنید و ببینید آیا دیگران (مثلا دوستتی که نظرش را خیلی قبول دارید) هم همین گونه درباره این موقعیت قضاوت می کنید؟ اگر به درستی این سؤال را از خود بپرسید، می فهمید که برای خودتان استانداردی سخت گیرانه قرار دادید که با استانداردهای دیگران تفاوت دارد و معیارهای دیگران درباره شما کمتر از استانداردهای خودتان سخت گیرانه است.
- مزایا و معایبِ این فکر کدامند؟ آیا معایبِ آن بیشتر از مزایایِ آن نیست؟
- به جای مقایسه خودم با افرادی که به نظرم بی عیب و تقص هستند، آیا بهتر نیست خودم را با افرادی که به نظرم پر از عیب هستند، مقایسه کنم؟ آیا بهتر نیست به چیزهایی که دارم، فکر کنم و به خاطر داشتنِ آنها شاکر باشم؟
اگر به درستی فکرِ منفی را زیر سؤال قرار دهید، از شدّتِ احساسِ منفی کم می شود. اکنون میزانِ شدّتِ احساسِ منفی را دوباره ارزیابی کنید و به میزانِ احساستان از صفر تا صد نمره دهید. به فکرِ جایگزین از صفر تا صد نمره دهید. اگر میزانِ اعتقاد به این فکرِ جایگزین بالا باشد، میزانِ اعتقاد به فکرِ منفیِ اولیّه کمتر شده است.
با خود فکر کنید که برای واکنشِ صحیح به این موقعیّت چه کاری می خواهید انجام دهید؟

مرحله دوم:

- بپذيريد كه انسان هستيد و مثل بقيه انسانها جايز الخطا و ناكامل هستيد. آنكه كامل و بي نقص است، خداوند متعال است. فقط اوست كه اشتباهي از او سر نمي زند.
- اشتباهات خود را بپذيريد:‌ زمانيكه بعنوان يك انسان حق اشتباه كردن براي خود قائل شويد، به راحتي خطاها و اشتباهات خود را مي پذيريد . با پذيرش خطاها و اشتباهات خود، راه تلاش سالم و مناسب را اتخاذ نموده و به راحتي سختي ها را پشت سرمي گذاريد تا به اهداف خود برسيد.
به مفهوم «سبحان الله» یعنی «پاک و منزّه است خدا» توجه نمایید. بنابراین خداوند متعال بي نقص و كامل است و انسان بعنوان مخلوقِ خدا جايز الخطا است و حقّ اشتباه كردن دارد.
- از اشتباهات خود درس بگيريد :‌ كسي كه اشتباهات خود را بپذيرد، اشتباه و خطاي خود را به صورت يك مانع و سدّ راه نخواهد ديد، بلكه آنرا بعنوان فرصت هاي طلايي براي يادگيري و عبرت آموزي خواهد ديد و چه بسا راه پيشرفت و ترقّي را طي خواهد كرد.
- در هدف گذاري خود واقع بين باشيد : تلاش براي «اَبَر مرد ‌بودن» را متوقف كنيد. زیرا انتظار و هدفی غير واقعی و محال است. اهداف خود را بر اساس خواست ها و نيازهاي فعلي و عملكردهاي قبلي خودتان بنا کنيد؛ به طوريكه اهداف جديد شما زير بنايش اهداف قبلي شما باشد و با اهداف قبلی شما خيلي فاصله نداشته باشد.

امید;984697 نوشت:
سلام
برای مقابله با افکارِ منفی:

سلام
استاد بنده سعی میکنم راهکارتون رو عمل کنم و باز اگر مشکلی بود به صورت سوال مطرح میکنم در قسمت مشاوره
چیزی که بنده تا اینجا از فرمایشات شما متوجه شدم:
برای اینکه احساس بهتری داشته باشم باید افکار منفی خودم رو اصلاح کنم.
افکار منفی را با یک سری سوالات زیر سوال ببرم. خودم را با افراد خیلی موفق مقایسه نکنم.
یک خطای شناختی دارم: ایده آل گرا هستم و برای موفقیت ناقص و عمل غیر کامل ارزشی قائل نیستم.
در مورد بالا رفتن سن:
بسیاری از موفقیت ها به خصوص در زمینه مالی و شغلی و علمی بعد از سی سال و در بازه سی تا 50 سال اتفاق افتاده است.

روش عملی:
نوشتن احساس منفی روی کاغذ + نوشتن شدت احساس از 0 تا 100
رد تفکر نوشته شده با پرسیدن سوال های منطقی
ارزیابی دوباره احساس منفی در خود

باز اگر مطلبی هست که لازم میدونید اضافه بفرمایید اگر خیر بنده دیگه عرضی ندارم
ممنون از راهنماییون @};-@};-@};-

جوجه اردک زشت;984836 نوشت:
اگر مشکلی بود به صورت سوال مطرح میکنم در قسمت مشاوره

من در خدمت شما و همه دوستان هستم و تا جائی که بتوانم و بدانم کمک می کنم.
مطالبی که گفتم، از کتاب های معتبر روانشناسی _ کتاب رفتار درمانیِ شناختی نوشته هاوتون، کرک، سالکووس کیس و کلارک؛ ترجمه دکتر حبیب الله قاسم زاده و کتاب راهنمای عملیِ درمان شناختی- رفتاری نوشته دکتر رضا رستمی، مریم بیدادیان و حمید بهرامی زاده_ است.

پرسش:

دوران جوانیِ من رو به انتهاست و کم کم به سی سالگی نزدیک می شوم. این موضوع مرا اذیت می کند. زیرا فکر می کنم به رشدی که در زمینه های مختلف انتظار داشته ام، نرسیده ام. وقتی می بینم با داشتن شایستگی های مختلف به خیلی چیزها نرسیده ام، احساس خسران می کنم. از سوی دیگر ورود به دوران میانسالی را کاملا بی ارزش می دانم و احساس می کنم زندگی پس از سی سالگی ارزش ندارد. لطفا راهنمایی ام کنید.

پاسخ:

فکر می کنید که در حال گذراندنِ دوره جوانی هستید و به رشد و پیشرفتی که در نظر داشتید، نرسیده اید. این یک «فکر» است. این فکر دو نتیجه دارد: اول اینکه «احساسِ» نااُمیدی و غمگینی می کنید و دوم اینکه دست از تلاشِ بیشتر بر می دارید.
اجازه بدهید مثالِ روشنی برایتان ذکر کنم تا تأثیر افکار را در احساسات و رفتار انسان را بیشتر توضیح دهم:
فرض کنید نصف شب از خواب بیدار می شوید و در تاریکی سایه ای را می بینید. اگر در یک لحظه این فکر به ذهن تان خطور کند که این سایه یک نفر غریبه است، چه احساسی به شما دست می دهد؟ به چه رفتاری دست می زنید؟ پیداست که اگر فکر کنید این سایه یک نفر غریبه است، دچار اضطراب می شوید (احساس) و ممکن است داد و فریاد به راه اندازید (رفتار). حال اگر در همان لحظه این فکر به ذهن تان برسد که این سایه پدرم است که برای خوردن آب بلند شده، چه احساسی به شما دست می دهد و چه رفتاری انجام می دهید؟ مشخص است که احساس اطمینان می نمایید (احساس) و دچار اضطراب نمی شوید و دوباره می خوابید (رفتار).

بنابراین اینکه افراد درباره یک مسأله چه احساسی داشته باشند و چگونه رفتار نمایند، به تفسیر آنها از آن مسأله (شیوه تفکرّ آنها در مورد مسأله) بستگی دارد. این که گفتم، نشأت گرفته از یکی از معتبرترین نظریه های روانشناختی (نظریه شناختی) است که پژوهش های زیادی در مورد کاراییِ آن در برطرف کردنِ مشکلات روانشناختی انجام شده است.
اگر شما همین فکر خود یعنی «در حال گذراندنِ جوانی هستم و به رشدی که می خواستم نرسیدم» را زیر سؤال ببرید، احساس و رفتارِ ناشی از آن تغییر خواهد کرد.

برای مقابله با افکارِ منفی:

مرحله اول:

- با کاغذ و قلم آشتی کنید. یعنی وقتی در یک موقعیّتْ احساسِ منفی پیدا کردید، ابتدا آن موقیّت را روی کاغذ بنویسید. سپس آن احساس را روی کاغذ بنویسید و به شدّتِ احساسْ از یک تا صد امتیاز دهید. پس از آنْ با خود بیندیشید و فکرِ منفی که باعثِ ایجاد آن احساس شده را شناسایی کنید و روی کاغذی بنویسید. به میزانِ اعتقاد به آن فکر از یک تا صد نمره دهید. سپس سعی کنید آن فکر را زیر سؤال ببرید. این سؤال ها را از خود بپرسید:
- چه شواهدی وجود دارد که این فکر را ردّ می کند؟
- آیا توضیحِ بهتری برای این موقعیّت وجود ندارد؟
- آیا من این موقعیّت را بزرگ تر از آن چه هست، برای خود جلوه نداده ام؟ آیا در موردِ این موقعیّت، بزرگ نمایی نکرده ام؟
- اگر دوستم در موقعیت من باشد و این فکر را داشته باشد، به او چه می گویم؟

اغلب اوقات وقتی که دیگران را ارزیابی می کنیم، منطقی تر از زمانی هستیم که خودمان را ارزیابی می کنیم. در این سؤال از شما می خواهم به جای اینکه درباره خودتان قضاوت کنید، درباره دوستتان در رابطه با همان موضوع قضاوت کنید و نظر دهید. صورت دیگر این است که موقعیت را درباره خودتان از دیدگاهِ دیگران بررسی کنید و ببینید آیا دیگران (مثلا دوستتی که نظرش را خیلی قبول دارید) هم همین گونه درباره این موقعیت قضاوت می کنید؟ اگر به درستی این سؤال را از خود بپرسید، می فهمید که برای خودتان استانداردی سخت گیرانه قرار دادید که ا استانداردهای دیگران تفاوت دارد و معیارهای دیگران درباره شما کمتر از استانداردهای خودتان سخت گیرانه است.
- مزایا و معایبِ این فکر کدامند؟ آیا معایبِ آن بیشتر از مزایایِ آن نیست؟
- به جای مقایسه خودم با افرادی که به نظرم بی عیب و تقص هستند، آیا بهتر نیست خودم را با افرادی که به نظرم پر از عیب هستند، مقایسه کنم؟ آیا بهتر نیست به چیزهایی که دارم، فکر کنم و به خاطر داشتنِ آنها شاکر باشم؟

اگر به درستی فکرِ منفی را زیر سؤال قرار دهید، از شدّتِ احساسِ منفی کم می شود. اکنون میزانِ شدّتِ احساسِ منفی را دوباره ارزیابی کنید و به میزانِ احساستان از صفر تا صد نمره دهید. به فکرِ جایگزین از صفر تا صد نمره دهید. اگر میزانِ اعتقاد به این فکرِ جایگزین بالا باشد، میزانِ اعتقاد به فکرِ منفیِ اولیّه کمتر شده است.
با خود فکر کنید که برای واکنشِ صحیح به این موقعیّت چه کاری می خواهید انجام دهید؟

مرحله دوم:

- بپذيريد كه انسان هستيد و مثل بقيه انسانها جايز الخطا و ناكامل هستيد. آنكه كامل و بي نقص است، خداوند متعال است. فقط اوست كه اشتباهي از او سر نمي زند.
- اشتباهات خود را بپذيريد:‌ زمانيكه بعنوان يك انسان حق اشتباه كردن براي خود قائل شويد، به راحتي خطاها و اشتباهات خود را مي پذيريد . با پذيرش خطاها و اشتباهات خود، راه تلاش سالم و مناسب را اتخاذ نموده و به راحتي سختي ها را پشت سرمي گذاريد تا به اهداف خود برسيد.
به مفهوم «سبحان الله» یعنی «پاک و منزّه است خدا» توجه نمایید. بنابراین خداوند متعال بي نقص و كامل است و انسان بعنوان مخلوقِ خدا جايز الخطا است و حقّ اشتباه كردن دارد.

- از اشتباهات خود درس بگيريد :‌ كسي كه اشتباهات خود را بپذيرد، اشتباه و خطاي خود را به صورت يك مانع و سدّ راه نخواهد ديد، بلكه آنرا بعنوان فرصت هاي طلايي براي يادگيري و عبرت آموزي خواهد ديد و چه بسا راه پيشرفت و ترقّي را طي خواهد كرد.
- در هدف گذاري خود واقع بين باشيد : تلاش براي «اَبَر مرد ‌بودن» را متوقف كنيد. زیرا انتظار و هدفی غير واقعی و محال است. اهداف خود را بر اساس خواست ها و نيازهاي فعلي و عملكردهاي قبلي خودتان بنا کنيد؛ به طوريكه اهداف جديد شما زير بنايش اهداف قبلي شما باشد و با اهداف قبلی شما خيلي فاصله نداشته باشد.

موضوع قفل شده است