جمع بندی احادیث و فرضیه های علمی

تب‌های اولیه

113 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سعدی شیرازی;965236 نوشت:
در تفاسیر، گفته شده که این یک اصطلاح رایج در عربی بوده و به معنی تلاش برای انجام کار بیهوده.
مثل آب در هاون کوفتن.

اگر شما بایستید و سعی کنید با فشار آوردن به طرف بالا حرکت کنید، می بینید که حرکت نمی کنید. یعنی اون فشار آوردنها میشه یه کار بیهوده.

شرح صدر و متضاد اون تنگی سینه هم یک اصطلاحه. اگر ما فرض کنیم که منظور آیه از تنگی سینه، تنگی نفس ب(مثل همون چیزی که به خاطر کاهش فشار هوا ایجاد میشه)
بدونیم، پس شرح صدر که در آیه قبلش اومده باید به معنای افزایش حجم ششها و افزایش نفس باشه که مطمئنا اینطور نیست.



در تشبیه لازم نیست هر دو طرف از یک سنخ باشند همانطور که گاهی معقول به محسوس تشبیه میشود، کسی اشکال نمی گیرد که چون دومی محسوس است حتما اصلقضیه هم باید محسوس باشد! خیر، چون تشبیه است!
همچنین اینکه تفاسیر به این مسئله اشاره نکرده اند خب روشن است انسان تا زمانی که از این واقعه علمی اطلاع نداشته باشند نمیتواند به چنین معنایی اشاره کند.

سعدی شیرازی;965236 نوشت:
دقت کنید که تشبیه برای مشخص نمودن معنی است. اگر تشبیه بخواد معنی رو نرسونه پس تمثیل و تشبیه بی معنی میشه.

عیبی ندارد که وجه تشبیه در آینده فهمیده شود، یا در آینده عمیق تر فهمیده شود.
ببینید وقتی شما یک کتابی را فقط برای نسل کنونی مینویسید طبیعتا باید همه انسان ها در سطح متوسط استعاداشان آن را بفهمند، اما وقتی میخواهید به گونه ای بنویسید که تمامی نسل ها از آن استفاده کنند و همیشه تازگی داشته باشد باید با نگاهی جامع بنویسید، در این صورت طبیعتا فهم نسل های آینده از این کتاب بسیار بیشتر از نسل های اولیه است، و این هیچ مشکلی پیش نمی آورد، چون شما در هر زمان مخاطب خود را دارید، لازم نیست همه انسان ها در همه زمان ها همه مقاصد شما را بفهمند، در غیر این صورت یعنی اگر قرن متناسب با نسل ابتدایی نوشته شود تا آنها همه قرآن را بفهمند دیگر برای نسل های بعدی جذابیتی نخواهد داشت، چون هیچ حرف تازه ای برای آنها نخواهد داشت، کتابیست که متناسب با سطح فهم انسان های ابتدایی نوشته شده است.

به همین خاطر از امام سجاد(ع) روایت داریم که سوره توحید و آیات ابتدایی سوره حدید برای ژرف اندیشان آخرالزمان نازل شده است.


سلام مسلم گرامی
مسئله اینه که قرآن تنها کتابی نیست که میشه بر مسائل علمی تطبیقش داد. مثلا میشه ادعا کرد که مولوی در ابیات زیر به سلاح هسته ای اشاره کرده:

صد هزاران مرد پنهان در یکی / صد کمان و تیر درج ناوکی
آفتابی در یکی ذره نهان / ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذره ذره گردد افلاک و زمین / پیش آن خورشید چون جست از کمین

در اینجا مولوی می خواد با یک تشبیه، بگه که انسان گرچه در ظاهر کوچک است، اما در واقع موجود کمی نیست. ایشان می توانستند مثلاً انسان را به فلفل تشبیه کنند که ریزه ولی تیزه. یا مثلاً به یک دانه کوچک که وقتی کاشته میشه درخت بزرگی ایجاد میشه. اما چرا باید چنین تشبیهی رو ذکر کنه؟ آیا این تشابه یک اتفاقه؟

همین ویژگی رو در مورد برخی کتابهای دیگه هم داریم. اما از کجا بدونیم که این تشابه حاصل وحی اسست یا خیر؟ یه تاپیک قبلا در سایت اسک قرآن در این مورد داشتیم که خوندنش می تونه مفید باشه:
http://www.askquran.ir/showthread.php?t=47302

با سلام و احترام

سعدی شیرازی;965476 نوشت:
سلام مسلم گرامی
مسئله اینه که قرآن تنها کتابی نیست که میشه بر مسائل علمی تطبیقش داد. مثلا میشه ادعا کرد که مولوی در ابیات زیر به سلاح هسته ای اشاره کرده:

صد هزاران مرد پنهان در یکی / صد کمان و تیر درج ناوکی
آفتابی در یکی ذره نهان / ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذره ذره گردد افلاک و زمین / پیش آن خورشید چون جست از کمین

خیلی جالب بود@};-:ghash:

اما...

نکته ای که وجود داره این هست که مطالب هر کتاب را باید در فضای همان کتاب دید، مثلا اگر کتابی درزمینه تجربی نوشته شود و جملات دو پهلویی وجود داشته باشد که میتوان از آن مطالب ادبی برداشت کرد خیلی قابل اعتنا نخواهد بود، چون خود نویسنده هم به دنبال آن نبوده است، در اینجا هم خود مولوی و امثال او هم چنین ادعایی رو نداشتند، بله اگر مثلا این جمله را به جای مولوی نوسترآداموس گفته بود خب جای بررسی داشت؛ چون او مدعی پیشگویی است.
مووضع کتاب، و هنر نویسنده، و نیت نویسنده از نوشتن آن کتاب خیلی خط برداشت ما را روشن می کند و در این راستا خیلی نقش دارد.

قرآن از همه عرصه ها سخن گفته است، «تبیانا لکل شیء» است، لذا نمیشود بین قرآن و اشعار مولوی و حافظ قیاس کرد، اینها خیلی فرق می کند.

سلام
خب نوستراداموس مدعی پیشگویی است. خیلی از اتفاقات مهمی که در دنیا می افته هم بر پیشگویی های ایشان تطبیق داده میشه. اما تطبیق پذیریش در اصل به خاطر ابهام موجود در جملاته. در تاپیک زیر چند مثال در مورد نوستراداموس ذکر شده:
http://www.askquran.ir/showthread.php?t=47302

ما باید یه معیار داشته باشیم تا ببینیم در کجا این تطبیق پذیری به معنی الهی بودنه و در کجا ناشی از ابهامه. "مدعی بودن" معیار خوبی نیست چرا که اولا استدلال مهمه نه ادعا و ثانیا، مدعیانی هم بوده اند که نوشته هاشون قابل تطبیق بر علم یا مسائل جدیده. در بین برخی مذاهب شرقی هم این ادعای تطبیق پذیری با فیزیک جدید وجود داره که البته اون رو هم نمیشه به عنوان یک دلیل محکم در نظر گرفت.

مسلم;965082 نوشت:
اگر شما بخواهید به نعمت آتش برای این مردم اشاره کنید، چه می گویید؟ در جایی که حتی خودتان ارتباطی بین درخت سبز و آتش نمی بینید و گمان می کنید که فقط چوب است که میسوزد، حالا به مردم چه می گویید:
آیا می گویید ما از درخت سبز برای شما آتش آفریدیم؟! سبز بودن درخت مانع آتش گرفتن آن است، بشری که از چوب سبز برای روشن کردن آتش پرهیز می کند این جمله برایش نامفهوم است، لذا شما هم از به کار بردن چنین تعبیری پرهیز خواهید کرد، مگر آنکه پای مسئله ای دیگر در میان باشد که شما از آن آگاه هستید(رستاخیز انرژی ها)

اجازه بدهید اول یک نکته ای که شما هم حتما قبولش دارید را ذکر کنم:
از نظر منطقی و فلسفی، می توان بدون درنظر داشتن بحث انرژی هم آتش را به درخت سبز مرتبط کرد. چون چوب خشک هم همان
درخت سبز است.

اما اینجا، استدلال شما به این شکل است: منطقا این یک مسیر دور و خلاف عادت است. اگر کسی بخواهد بگوید آتش چطور درست
می شود، خب آتش را به چوب خشک ربط می دهد، مگر آنکه انگیزه ای وجود داشته باشد.

من هم با این حرف موافق هستم. اما انگیزه ی دیگری غیر آنکه شما می گویید سراغ دارم.

در آن سناریویی که گفتید (یک شخصی بخواهد در مورد ایجاد شدن آتش صحبت کند)، صحبت شما صحیح هست. منتها دقت نمی کنید
که آیه قصد ندارد در مورد آتش یا چگونگی به وجود آمدنش صحبت کند. موضوع کلا یک چیز دیگر بوده و قید شدن واژه ی "سبز" و کل این مثال
هم تحت الشعاع همان مطلب.

موضوع این بوده که خدا می تواند مردگان را زنده کند. چطور باور کنیم؟ آیه 3 مثال می آورد:
1. خدا، چیزی را که قبلا یک بار خلق کرده، می تواند دوباره هم خلق کند
2. خدا می تواند از درخت سبز به شما آتش بدهد
3. خدا آسمان ها و زمین را خلق کرده، پس می تواند بازهم مانند آن را بیافریند

اگر زمینه ی آیه را در نظر بگیرید می بینید که در این جایگاه، اتفاقا باید یک مورد خلاف عادت ذکر شود. یعنی یک چیزی، شگفت انگیزتر
از یک مثال عادی روزمره؛ تا بتواند مثال خوبی باشد؛ تا بتواند دلیل خوبی باشد؛ تا بتواند قانع کننده باشد. شاید اگر به جای این مثال،
همان چوب خشک ذکر شده بود، بیشتر نیاز به کنکاش داشت تا معلوم شود این چه جور دلیلی است! برای توجیه ایجاد حیات از استخوان
پوسیده، مثال چوب خشک و آتش بهتر است یا مثال درخت سبز و آتش؟!!! دلیل باید با ادعا هماهنگی داشته باشد. استخوان پوسیده، با
حیات تضاد دارد و درخت سبز هم با آتش.

بنابراین یک انگیزه ی کاملا منطقی برای ذکر کردن مورد خلاف عادت به جای مورد ساده و عادی وجود دارد و نیازی به دخالت دادن بحث انرژی
و اینجور چیزها نداریم.

مسلم;965082 نوشت:
بنده نظرات علمی موافق و مخالف دیده ام که همه در حد کلیپ و سایت و سخن این و آن و غیره است، نمیتوانم به یک مقاله یا کتاب علمی ارجاع بدهم تا کلامم اعتبار داشته باشد.

آن کلیپ هایی که شما دیده اید و من هم دیده ام، در مورد آیات هستند و آن دوره های 40 روزه را به هم زده اند.

در مورد منی و کمر هم دقت کنید که ادعا درمورد کمردرد نیست. وقتی منی به کمر نسبت داده می شود، یعنی یا منی در آنجا تولید
می شود، یا جایگاهش آنجاست، یا به هر نحوی ارتباط بسیار بنیادینی با کمر دارد. تا جایی که آیه می گوید نسلشان از کمرهایشان
آورده شده.

در ارتباط با بحث ارتفاع و اکسیژن هم امیدوارم به زودی صحبت کنیم.

با سلام و احترام

hemmattby;965798 نوشت:
موضوع این بوده که خدا می تواند مردگان را زنده کند. چطور باور کنیم؟ آیه 3 مثال می آورد:
1. خدا، چیزی را که قبلا یک بار خلق کرده، می تواند دوباره هم خلق کند
2. خدا می تواند از درخت سبز به شما آتش بدهد
3. خدا آسمان ها و زمین را خلق کرده، پس می تواند بازهم مانند آن را بیافریند

اگر زمینه ی آیه را در نظر بگیرید می بینید که در این جایگاه، اتفاقا باید یک مورد خلاف عادت ذکر شود. یعنی یک چیزی، شگفت انگیزتر
از یک مثال عادی روزمره؛ تا بتواند مثال خوبی باشد؛ تا بتواند دلیل خوبی باشد؛ تا بتواند قانع کننده باشد. شاید اگر به جای این مثال،
همان چوب خشک ذکر شده بود، بیشتر نیاز به کنکاش داشت تا معلوم شود این چه جور دلیلی است! برای توجیه ایجاد حیات از استخوان
پوسیده، مثال چوب خشک و آتش بهتر است یا مثال درخت سبز و آتش؟!!! دلیل باید با ادعا هماهنگی داشته باشد. استخوان پوسیده، با
حیات تضاد دارد و درخت سبز هم با آتش.



خدا خیرتان بدهد، من هم همین را میگویم، میگویم همانطور که خداوند میخواهد بگوید خود شما پس از مرگ دوباره زنده میشوید، و همانطور که میخواهد بگوید همین استخوان های پوسیده هستند که دوباره زنده میشوند، پس اینجا هم باید عینیت باشد، یعنی ظهور جدید باید ظهور همان موجود قدیم باشد وگرنه حیات معنا ندارد! خدا که نمیخواهد بگوید چه چیزی را از چه چیزی ساخته ایم! مثال در مورد مرگ و حیات است! سوزاندن مرده که حیات دوباره نمیشود! باید یک چیزی دوباره برانگیخته و مبعوث شده باشد، وگرنه معنایی ندارد!

hemmattby;965798 نوشت:
در مورد منی و کمر هم دقت کنید که ادعا درمورد کمردرد نیست. وقتی منی به کمر نسبت داده می شود، یعنی یا منی در آنجا تولید
می شود، یا جایگاهش آنجاست، یا به هر نحوی ارتباط بسیار بنیادینی با کمر دارد. تا جایی که آیه می گوید نسلشان از کمرهایشان
آورده شده.


بله بنده هم همین را خواستم عرض کنم، کمردرد های بعد از رابطه جنسی نشان از ارتباط عمیق این دو دارد، حداقل این احتمال مطرح است
همچنین فکر نمی کنم «ظهورهم» در آیه اعراف:172 به معنای کمر باشد، به معنای پشت است که برای نسل به کار میرود، مثلا در فارسی هم میگوییم بلایی به سرم آمد که برای هفت پشتم بس است.
در آیات 101 بقره، و آل عمران 187 هم می بینیم همی تعبیر «ظهوهم» به پشت معنا میشود، نه کمر!

مسلم;965817 نوشت:
خدا خیرتان بدهد، من هم همین را میگویم، میگویم همانطور که خداوند میخواهد بگوید خود شما پس از مرگ دوباره زنده میشوید، و همانطور که میخواهد بگوید همین استخوان های پوسیده هستند که دوباره زنده میشوند، پس اینجا هم باید عینیت باشد، یعنی ظهور جدید باید ظهور همان موجود قدیم باشد وگرنه حیات معنا ندارد! خدا که نمیخواهد بگوید چه چیزی را از چه چیزی ساخته ایم! مثال در مورد مرگ و حیات است! سوزاندن مرده که حیات دوباره نمیشود! باید یک چیزی دوباره برانگیخته و مبعوث شده باشد، وگرنه معنایی ندارد!

استاد این استدلال خودتان را قانع می کند؟ مشبه و مشبه به فقط به "یک" وجه شبه نیاز دارند. لازم نیست در همه ی زمینه ها عینیت
مدنظر شما وجود داشته باشد. در اینجا نسبت "استخوان پوسیده و حیات" به نسبت "درخت سبز و آتش" تشبیه شده. اینکه این
تشبیه چقدر تشبیه قوی یا ضعیفی است، چندان اهمیتی ندارد. مهم این است که این تشبیه، یک تشبیه عجیب و دور از ذهن نیست که
حتما لازم باشد به دنبال دلیلش بگردیم. درواقع بدون توجه به مطالب شما (ظهور جدید و قدیم) هم می توان این تشبیه را برقرار کرد.

شما را ارجاع می دهم به گفته ی خودتان:

مسلم;965276 نوشت:
در تشبیه لازم نیست هر دو طرف از یک سنخ باشند همانطور که گاهی معقول به محسوس تشبیه میشود، کسی اشکال نمی گیرد که چون دومی محسوس است حتما اصل قضیه هم باید محسوس باشد! خیر، چون تشبیه است!

ببینید حداقلش این است که می توان احتمال داد منظور همان چیزی باشد که من مطرح کردم. به خاطر وجود همین احتمال، این آیه
تاثیری در نتیجه ی بحث ندارد.

مسلم;965817 نوشت:
کمردرد های بعد از رابطه جنسی نشان از ارتباط عمیق این دو دارد، حداقل این احتمال مطرح است

احتمالا این کمردرد، همان چیزی است که باعث شده هزار و چهارصد سال پیش در میان اعراب تصور بشود که منی در کمر ساخته می شود یا
ارتباط مهمی با کمر دارد. حالا شما بعد از قرن ها و با وجود پیشرفت های پزشکی، همان ادعا را تکرار می کنید!!!
در هر نوع پزشکی، شما نشانی از ارتباط عمیق منی و کمر پیدا کردید به ما نشان بدهید.

مسلم;965817 نوشت:
فکر نمی کنم «ظهورهم» در آیه اعراف:172 به معنای کمر باشد، به معنای پشت است که برای نسل به کار میرود، مثلا در فارسی هم میگوییم بلایی به سرم آمد که برای هفت پشتم بس است.

دیگر این موضوع آن قدر تکرار شده در منابع دینی که فکر نمی کنم بتوانید اصل موضوع را انکار کنید.

بحث دوره های رشد جنین در احادیث هم که بی پاسخ ماند.

و اما بحث ارتفاع و اکسیژن که فرمودید. من چندتا از نقدها را خواندم و زیاد قانع نشدم. البته یکی از انتقادهای مطرح شده، مورد
توجه هست. این که اتفاقا در شرایط کمبود اکسیژن، سینه تنگ تر نمی شود، بلکه گشاد تر می شود! این از مکانیسم های سیستم
تنفس برای مقابله با شرایط کمبود اکسیژن است.

اما به هر حال منظور آیه باز هم قطعی نیست. که این هم ناشی از همان مطلبی است که در پست های اول عرض کردم. یعنی نوع
ادبیات و فضای قرآن.

در مورد این آیه چند سوال به نظر من می رسد:
1-آیا امروزه همه ی علما و مفسیرین معتقدند که منظور قرآن همین مطلب بوده یا اختلاف نظر وجود دارد؟
2-آیا حقیقتا در آن زمان مردم از تنگی نفس در ارتفاعات بی خبر بودند؟ چیز سختی به نظر نمی رسد که لازم باشد علم نوین
کشفش کند. در ارتفاع بالای 3000 متر، برخی دچار ارتفاع زدگی می شوند که به خاطر شرایط جوی و فشار زیاد و کمبود اکسیژن
است و از علایمش هم تنگی نفس و افزایش دم و بازدم است. درست است که اکسیژن در آن زمان کشف نشده بوده، ولی
سخت شدن تنفس در ارتفاعات، بحث دیگریست.

وارد یک زمینه ی جدید شویم: عرش الهی در احادیث

آیا اعتقاد به اینکه خدا، یک عرش داشته باشد که بر آن تکیه بزند، برای شما پذیرفتنیست؟ یک تعبیر بهتر برای "عرش" وجود دارد. اینکه
"عرش"، یک مفهوم مجازی یا انتزاعی است (مثل علم) و شیء یا مکان نیست که خدا بر روی آن شیء یا در آن مکان قرار گیرد.

احادیث بسیاری این موضوع را تایید می کنند.
اما برای مثال، در آیه ای از سوره ی هود، ذکر شده که خدا آسمان ها را در شش روز آفرید و عرشش بر روی آب قرار داشت.
در روایتی از امام رضا درباره ی این آیه سوال شده و ایشان فرموده اند که "خدا عرش و آب و فرشتگان را قبل از آسمان ها خلق کرد."

یا در سوره ی حاقه، ذکر شده که "و عرش پروردگارت را آن روز هشت [فرشته] بر سر خود بر مى‏ دارند." گفته می شود که منظور، حاملان
علم الهی هستند. یعنی برخی انبیا و اولیا. اما در احادیث بسیاری از "فرشتگان حامل عرش" یاد شده. برای مثال:
رسول خدا فرمود: من سید مخلوقات خدا هستم و من از جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و فرشتگان حامل عرش خداوند و همه فرشتگان
مقرب برترم.
یا:
پیامبر: اگر اسرافيل و جبرئيل و ميكائيل و فرشتگان حامل عرش و من همگى با هم براى تو دعا كنيم، جز با زنى كه برايت نوشته و مقدّر
شده است ازدواج نخواهى كرد.

در روایتی دیگر، بیان شده که عبارت "لا إله إلّا اللّه، مُحَمَّدٌ رَسول اللّه، علی أمیرالمؤمنین" بر روی عرش نوشته شده!
در روایتی از پیامبر نقل شده که: در سفر معراج، هنگامی که به عرش نگاه کردم، مشاهده کردم همه معصومان در طرف راست عرش قرار دارند.

آیا یک مفهوم انتزاعی، روی آب قرار می گیرد یا 8 فرشته حملش می کنند یا رویش متن نوشته می شود یا دارای طرف راست و چپ است؟

با سلام و عرض ادب

hemmattby;968081 نوشت:
استاد این استدلال خودتان را قانع می کند؟ مشبه و مشبه به فقط به "یک" وجه شبه نیاز دارند. لازم نیست در همه ی زمینه ها عینیت
مدنظر شما وجود داشته باشد. در اینجا نسبت "استخوان پوسیده و حیات" به نسبت "درخت سبز و آتش" تشبیه شده. اینکه این
تشبیه چقدر تشبیه قوی یا ضعیفی است، چندان اهمیتی ندارد. مهم این است که این تشبیه، یک تشبیه عجیب و دور از ذهن نیست که
حتما لازم باشد به دنبال دلیلش بگردیم. درواقع بدون توجه به مطالب شما (ظهور جدید و قدیم) هم می توان این تشبیه را برقرار کرد.

شما را ارجاع می دهم به گفته ی خودتان:

باور کنید خیلی منطقی است، 100 درصد خودم قانع شده ام، و باور کنید تا به حال به هر کسی هم گفته ام قانع شده است.
بنده هنوز هم میگویم به یک وجه شباهت نیاز دارند، اما اینجا اتفاقا سخن بنده ناظر به همان یک وجه است، یعنی تشبیهی که قرآن کریم انجام داده از همان وجه تشبیه، رستاخیز انرژی ها را اثبات میکند، چون حیات اخروی نسبت به حیات دنیوی هر چه که باشد: چه حیات دوباره یا بفرمایید ظهور مجدد، یا تجلی بار دیگر و یا هرچه باشد مثال برای همین وجه به کار رفته است، پس آتش چوب هم همین نقش را نسبت به درخت سبز دارد.

hemmattby;968081 نوشت:
ببینید حداقلش این است که می توان احتمال داد منظور همان چیزی باشد که من مطرح کردم

بنده هم نمی گویم آیه نصّ است، اما ظهور قوی در این مسئله علمی دارد که به راحتی نمیتوان از آن دست برداشت؛ اگر با این سخت گیری بخواهید وارد شوید بسیاری از کلام خود اندیشمندان علوم تجربی هم قابل تأویل و توجیه خواهند بود!

hemmattby;968081 نوشت:
احتمالا این کمردرد، همان چیزی است که باعث شده هزار و چهارصد سال پیش در میان اعراب تصور بشود که منی در کمر ساخته می شود یا
ارتباط مهمی با کمر دارد. حالا شما بعد از قرن ها و با وجود پیشرفت های پزشکی، همان ادعا را تکرار می کنید!!!
در هر نوع پزشکی، شما نشانی از ارتباط عمیق منی و کمر پیدا کردید به ما نشان بدهید.

در پست پیش تر از پستی که نقل قول گرفتید عرض کردم که این سخن بنده نیست، من خودم در این عرصه تخصصی ندارم، اما فقط میخواهم یک سوال از شما بپرسم:
آیا محال است در آینده ارتباط عمیقی بین این دو پیدا شود؟

hemmattby;968081 نوشت:
اتفاقا در شرایط کمبود اکسیژن، سینه تنگ تر نمی شود، بلکه گشاد تر می شود! این از مکانیسم های سیستم
تنفس برای مقابله با شرایط کمبود اکسیژن است.

منظور تنگی ریه نیست، تنگی نفس است!!

hemmattby;968081 نوشت:
1-آیا امروزه همه ی علما و مفسیرین معتقدند که منظور قرآن همین مطلب بوده یا اختلاف نظر وجود دارد؟

نمیدانم، تفاسیر معاصر را نگاه نکرده ام، منتهی چیزی را اثبات نمیکند، چرا که عدم ذکر این مسئله در تفاسیرشان ممکن است از سر ناآگاهی و بی اطلاعی نسبت به این مسئله یا مانند آن باشد، نه از سر قبول نداشتن!! بالاخره اینها مفسر هستند، نه اندیشمندان علوم تجربی!

hemmattby;968081 نوشت:
2-آیا حقیقتا در آن زمان مردم از تنگی نفس در ارتفاعات بی خبر بودند؟

به صورت یقینی نمیتوانم ابراز نظر کنم، اما بعید می دانم!! چون مردم به شدت خرافاتی بوده اند و کمتر پدیده ای را اینگونه تفسیر می کرده اند، مثلا پدر بزرگ و مادربزرگ های ما میگفتند شب ها زیر درخت نخوابی جنّی میشوید و نفستان تنگ میشود!!
لذا اگر هم چنین اتفاقی برای کسی در ارتفاعات افتاده باشد بعید است بفهمد که به خاطر ارتفاع است، یا میگفته شاید این کوه اینچنین است، یا مشکل از من ست، یا...
در هر صورت ما مستند قطعی برای قضاوت در این خصوص داریم، اما با توجه به شرایط احتمال آن بسیار ضعیف است.

hemmattby;968081 نوشت:
وارد یک زمینه ی جدید شویم: عرش الهی در احادیث

بین این نقل هایی که فرمودید تعارضی وجود ندارد، چراکه مقصود متفاوت است، من اجمالا در این خصوص کلام تفسیر نمونه را می آورم ان شالله که ابهام مسئله بر طرف شود:

«از مجموع اين تعبيرات و تعبيرات ديگرى كه در روايات اسلامى وارد شده به خوبى مى‏ توان نتيجه گرفت كه عرش بر معانى مختلفى اطلاق شده هر چند ريشه مشتركى دارد.
يكى از معانى عرش همان مقام" حكومت و مالكيت و تدبير عالم هستى" است، چرا كه حتى در اطلاقات معمولى كلمه عرش به عنوان كنايه از تسلط يك زمامدار بر امور كشور خويش به كار مى‏ رود، مى‏گوئيم:" فلان ثل عرشه" كنايه از اينكه قدرتش فرو ريخت، و در فارسى نيز مى ‏گوئيم:" پايه‏ هاى تخت او در هم شكست".
ديگر از معانى عرش" مجموعه عالم هستى" است، چرا كه همگى نشانه عظمت او است و گاه" عرش" به معنى" عالم بالا" و" كرسى" به معنى عالم پائين به كار مى‏ رود.

و گاه" عرش" به معنى" عالم ما وراء طبيعت" و كرسى به معنى مجموع‏ عالم ماده اعم از زمين و آسمان استعمال مى‏ شود چنان كه در آية الكرسى آمده است وسع كرسيه السماوات و الارض.
و از آنجا كه مخلوقات و معلومات خداوند از ذات پاك او جدا نيستند گاهى عرش بر" علم خدا" اطلاق شده است.
و اگر به قلب پاك بندگان با ايمان" عرش الرحمن" گفته شده به خاطر اين است كه جايگاه معرفت ذات پاك او و نشانه ‏اى از نشانه ‏هاى عظمت و قدرت او است.

بنا بر اين در هر مورد بايد از قرائن فهميد كه منظور از عرش كداميك از معانى آن است، ولى در هر حال همگى در اين امر مشتركند كه عرش بيانگر بزرگى و عظمت خداوند است.
و نيز ممكن است به معنى مجموعه عالم هستى و يا عالم ما وراء طبيعت باشد و حاملان آن فرشتگانى هستند كه پايه‏ هاى تدبير اين جهان به فرمان خدا بر دوش آنها است.»(تفسير نمونه، ج‏20، ص37و 38)

مسلم;968183 نوشت:
بین این نقل هایی که فرمودید تعارضی وجود ندارد، چراکه مقصود متفاوت است، من اجمالا در این خصوص کلام تفسیر نمونه را می آورم ان شالله که ابهام مسئله بر طرف شود:

«از مجموع اين تعبيرات و تعبيرات ديگرى كه در روايات اسلامى وارد شده به خوبى مى‏ توان نتيجه گرفت كه عرش بر معانى مختلفى اطلاق شده هر چند ريشه مشتركى دارد.
يكى از معانى عرش همان مقام" حكومت و مالكيت و تدبير عالم هستى" است، چرا كه حتى در اطلاقات معمولى كلمه عرش به عنوان كنايه از تسلط يك زمامدار بر امور كشور خويش به كار مى‏ رود، مى‏گوئيم:" فلان ثل عرشه" كنايه از اينكه قدرتش فرو ريخت، و در فارسى نيز مى ‏گوئيم:" پايه‏ هاى تخت او در هم شكست".
ديگر از معانى عرش" مجموعه عالم هستى" است، چرا كه همگى نشانه عظمت او است و گاه" عرش" به معنى" عالم بالا" و" كرسى" به معنى عالم پائين به كار مى‏ رود.

و گاه" عرش" به معنى" عالم ما وراء طبيعت" و كرسى به معنى مجموع‏ عالم ماده اعم از زمين و آسمان استعمال مى‏ شود چنان كه در آية الكرسى آمده است وسع كرسيه السماوات و الارض.
و از آنجا كه مخلوقات و معلومات خداوند از ذات پاك او جدا نيستند گاهى عرش بر" علم خدا" اطلاق شده است.
و اگر به قلب پاك بندگان با ايمان" عرش الرحمن" گفته شده به خاطر اين است كه جايگاه معرفت ذات پاك او و نشانه ‏اى از نشانه ‏هاى عظمت و قدرت او است.

بنا بر اين در هر مورد بايد از قرائن فهميد كه منظور از عرش كداميك از معانى آن است، ولى در هر حال همگى در اين امر مشتركند كه عرش بيانگر بزرگى و عظمت خداوند است.
و نيز ممكن است به معنى مجموعه عالم هستى و يا عالم ما وراء طبيعت باشد و حاملان آن فرشتگانى هستند كه پايه‏ هاى تدبير اين جهان به فرمان خدا بر دوش آنها است.»(تفسير نمونه، ج‏20، ص37و 38)

ممنون از پاسخ.
بحث سر تعارض نیست. سر این است که به نظر شما عرشی که این ویژگی ها را دارد:
1- روی آب قرار می گیرد
2- هشت فرشته (و دقت کنید که گفته نشده "فرشتگان"، بلکه دقیقا 8 فرشته) آن را حمل می کنند
3- رویش متن نوشته می شود
4- دارای طرفین راست و چپ است
و همچنین انواع ویژگی های مادی دیگر که شاید با بررسی احادیث بتوان یافت

چنین عرشی چطور چیزی غیر از شیء و چیزی شبیه همان عرشی که ما میشناسیم است؟ یک حدیث اگر در ذهنتان هست به من
نشان بدهید که خود پیامبر (و نه امامان) جایی، تفسیری شبیه تفاسیر شما (علم و ...) از عرش ارائه داده باشد. از ظواهر آنچه در
وهله ی اول به ذهن می رسد این است که تصویر ارائه شده از سمت پیامبر، کاملا مادی و این جهانی است.
یا چطور آن معانی ای را که ذکر کردید می توانید با این ویژگی ها تطبیق دهید؟ خداوند قبل از آنکه جهان را خلق کند، آب را خلق کرده و
عرش را رویش قرار داده. چنین عرشی چطور می تواند علم یا ماوراء طبیعت یا هر چیزی از این دست باشد؟

با سلام و احترام

hemmattby;968188 نوشت:
بحث سر تعارض نیست. سر این است که به نظر شما عرشی که این ویژگی ها را دارد:
1- روی آب قرار می گیرد
2- هشت فرشته (و دقت کنید که گفته نشده "فرشتگان"، بلکه دقیقا 8 فرشته) آن را حمل می کنند
3- رویش متن نوشته می شود
4- دارای طرفین راست و چپ است
و همچنین انواع ویژگی های مادی دیگر که شاید با بررسی احادیث بتوان یافت

خب عیبی ندارد عرض کردم عرش معانی متفاوتی دارد که در جمله معنا میشود، مثلا معنای کلمه «ید» به معنای دست را باید در جمله دید
اگر گفته شود دست فلانی شکست خب معنای دست فهمیده میشود
اگر گفته شود دست بالای دست است خب روشن است که بحث قدرت است
اگر گفته شدن دست دیگران را بگیر، خب روشن است که منظور کمک کردن به دیگران است
کسی نمی تواند اشکال بگیرد که چرا این معانی متفاوت است، چون جملات متفاوت است.

«عرش» هم در عموم جملات همان قلمرو حاکمیت الهی است، لذا تدبیر کنندگان هستی که ملائکه هستند آن را حمل می کنند، نه اینکه بر دوش میکشند یعنی تدبیر این عالم به واسطه ایشان انجام میشود.
و پایه این حاکمیت عظیم آب است، همانطور که در جای دیگری می فرماید:
وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ‏ءٍ حَي‏ (انبیا:30)

مکتوب بودن را هم نباید به معنای نوشته بودن دانست، بلکه به معنای ثبت شدن هم می آید، ان هم نه ثبت شدن نوشتاری، مثل:
«كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ»؛ روزه بر شما نوشته(واجب) شد.(بقره:183)
«كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»؛ پروردگارتان رحمت را بر خود لازم و مقرّر كرده.(انعام:54)
یا سایر روایاتی که ناظر به نوشته شدن در لوح محفوظ یا نامه اعمال که همه اعمال ریز و درشت در آن نوشته شده است، اشاره شده؛ اینها را نباید عوامانه معنا کرد.

پرسش
اگر اسلام از جانب خداست چرا از اسرار علمی سخنی نگفته است؟ علاوه بر اینکه در برخی روایات مطالبی آمده که ظاهرا با علم ناسازگار است، مسائلی چون نسبت دادن بلندی و کوتاهی قد به گرد یا دراز بودن نطفه، یا اینکه کمر به عنوان جایگاه منی بیان شده، یا اختلالات جنسیتی جنین که به خاطر جایگاه آن در رحم دانسته شده، یا پسر و دختر شدن جنین که از باب غلبه نطفه زن و مرد بر یکدیگر بیان شده، و یا روایت هفت آسمان و مانند آن.


پاسخ

برای پاسخ به این سوال باید به چند نکته توجه بفرمایید:

نکته اول:

به طور کلی، پیش از ورود به بررسی و ارزیابی مصادیق بیان های علمی اهل بیت(علیهم السلام) باید نکاتی را در نظر داشت:

1- باید بین گزاره های عقل گریز و عقل ستیز تفکیک قائل شد، این دو با هم تفاوت دارند، همچنین اعتبار لازم در مباحث اصول بنیادین و سایر تعالیم دین با هم تفاوت دارد.
اصول بنیادین هر دین باید عقل پذیر باشد، یعنی عقل باید بتواند آنها را به روشنی اثبات کند، اما سایر تعالیم فقط نباید عقل ستیز باشند، یعنی ما برای حقانیت دین لازم نیست تمام این فروع را دیده و قضاوت کنیم و اگر بر حق بود آن دین را بپذیریم، آنچه که باید قضاوت کنیم اصول بنیادین اسلام چون توحید و نبوت است، بقیه را می توانیم با تکیه به نبوت بپذیریم به شرط آنکه عقل ستیز نباشند.

2- نکته مهم دیگر این است که علوم تجربی از جمله پزشکی زمانی میتواند گفتار دیگران را به قضاوت بنشیند که خودش به یقین رسیده باشد، یعنی مدعی این باشد که به تمام ویژگی های بدن احاطه علمی خطاناپذیر پیدا کرده و هرگز درآینده افق جدیدی برای او گشوده نمی شود!
در حالی که هر چه زمان میگذرد و بشر به جهل و نادانی اش بیشتر پی میبرد جایگاه علوم تجربی به لحاظ اعتبار(نه به لحاظ کاربری) بیشتر متزلزل میشود، نظریات جدیدی که امروز در فلسفه علم مطرح است گویای این مطلب است.(1)

3- نکته دیگری که باید دقت بفرمایید این است که محدودیت علمی آن زمان را هم باید در نحوه پاسخگویی لحاظ کرد.
اگر کسی بخواهد کتابی برای یک زمان خاص بنویسد طبیعتا باید مخاطبین او در آن زمان سخنان او را بفهمند، اما کسی که قرار است برای تمام مردم در طول تاریخ سخن بگوید به گونه ای که همواره حرف جدیدی داشته باشد چاره ای نیست که برای مخاطبان در زمان های مختلف حرف داشته باشد، به همین خاطر سخنانش به مخاطبین گذشته برای آیندگان ممکن است ساده تلقی شود، مثلا در روایات از نگه داشتن زباله در خانه در هنگام شب نهی کرده اند و آن را نشیمن گاه شیطان معرفی کرده اند(2) و همچنین برخی سخنانش ممکن است برای مخاطبین زمان حال نامفهوم باشد و در آینده حقیقت آن روشن گردد، چون اگر در یک زمان همه مردم حرف معصوم را کامل بفهمند، این امر یعنی آن شخص معصوم برای آیندگان حرف تازه ای نخواهد داشت.

4- نکته چهارمی که مهم است ناظر به دو مسئله است:
یکی محدودیت علمی کارشناسان دینی در مسائل پزشکی است، چرا که ابراز نظر در خصوص صحّت و سقم مدلول این روایات نیاز به تخصص پزشکی دارد که معمولا کارشناسان دینی اطلاع جامعی از آن ندارند و سخنانشان قطعا متخصصانه نخواهد بود.
ثانیا: روایات هم باید از نظر سندی و دلالتی بررسی شوند که آیا از اعتبار لازم برخوردار هستند، و شفافیت دلالت آنها به چه میزان است، که توضیحات بیشتر را در ذیل هر کدام از روایاتی که بیان فرمودید به صورت مستقل بیان خواهم کرد.
5- اساسا باید توقع انسان نسبت به دین اصلاح شود، هدف از ارسال دین و انبیا پیشرفت علوم تجربی نیست، آنها نیامده اند علوم تجربی را پیش ببرند، آنها برای سعادت معنوی بشر آمده اند، لذا خودشان هم که بیمار میشده اند به اطباء مراجعه میکرده اند! پس اینکه ما بیانات علمی(علوم تجربی) ائمه(علیهم السلام) را ملاک کشف حقانیت ایشان و دین اسلام قرار دهیم از اساس یک مبنای غلط است.

6- شرایط پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام) و نیز گذشت زمان و سایر عوامل نیز باید لحاظ شود، اینکه پیامبر(ص) در منطقه ای ظهور کردند که فقط 17 نفر سواد خواندن و نوشتن داشته اند، خب توقعات مردم و سطح آگاهی ایشان چقدر بوده؟ ائمه(علیهم السلام) چقدر و در چه سطحی می توانسته اند از شگفتی های خلقت سخن بگویند؟ همچنین چندین بار کتابخانه های بزرگ روایی از بین رفته اند، از کجا معلوم که روایات بسیار شفافی در این زمینه به دست ما نرسیده باشد، و سایر شرایطی که در این مسئله قابل تصور است، همه اینها را هم باید لحاظ کرد.

اما در هر صورت شما وقتی با ادله عقلی عصمت یک شخص را اثبات کردی این که حکمت برخی از رفتارهای او را ندانی، این جهل یا کم آگاهی نمی تواند ملاک قضاوت قرار بگیرد! شما یک مبنا داری، مبنایی که مبتنی بر ادله عقلی است، اینکه آیا ائمه(علیهم السلام) از علوم تجربی شفاف تر حرف نزده اند؟ یا زده اند و به ما نرسیده، یا نخواستند حرف بزنند، یا رمزی حرف زده اند، یا علم بشر هنوز به حد گفته های ایشان نرسیده یا...، خب با این ها که نمیشود مبنایی را که پذیرفته ایم زیر سوال ببریم!!
نهایتا یک علامت سوال برای ما می ماند تا روزی که علت آن را کشف کنیم، نه اینکه بتوانیم با آن عصمت و امامت ایشان را رد کنیم!

نکته دوم

در آیات و روایات بیان های علمی شگرف و روشنی وجود دارد که میتواند با روشنی بیشتری نشان گر گستردگی علمی ایشان باشد:
اول آیه قرآن کریم که می فرماید:
«الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نارا»؛ همان كسى كه براى شما از درخت سبز، آتش آفريد(3)
روشن است که درخت سبز خب شاخه هایش تر است و اصلا برا آتش زدن مناسب نیست اما قرآن کریم می فرماید ما از درخت سبز برای شما آتش آفریدیم!!
این آیه در حقیقت اشاره به مسئله رستاخیز انرژی هاست، یعنی این آتشی که از درخت و چوب خشک به دست می آید در حقیقت جمع آوری انرژی خورشیدی است که این درخت در طول دوران سبز و تر بودنش از خورشید دریافت کرده است، به همین خاطر خلقت آتش از درخت سبز منطقی جلوه خواهد کرد، در غیر این صورت برای کسی که از این مسئله ناآگاه باشد و نداند که درخت سبز است که این انرژی را در خود ذخیره می کند چنین سخنی توجیه منطقی نخواهد داشت.

و نیز روایتی از امیرالمومنین(سلام الله علیه) که میفرمایند:
«اعْجَبُوا لِهَذَا الْإِنْسَانِ يَنْظُرُ بِشَحْمٍ وَ يَتَكَلَّمُ بِلَحْمٍ وَ يَسْمَعُ بِعَظْمٍ وَ يَتَنَفَّسُ مِنْ خَرْم‏»؛ از ویژگی های انسان در شگفتی مانید که : با پاره ای پی مینگرد، با گوشت سخن میگوید، با استخوان می شنود، و از شکافی نفس میکشد(4)
شاید بگویید آن سه موردش تقریبا واضح است که البته جای حرف و حدیث دارد اما شنیدن با استخوان انصافا چیز نیست که با نگاه و لمس و اینها روشن باشد بلکه اصلا غیر منطقی به نظر می آید!! شنیدن با استخوان!!!
اما امروزه است که برای بشر آشکار شده گوش میانی از سه استخوان بسیار کوچک به نام های: چکشی سندانی، و رکابی ساخته شده است و انسان در حقیقت با استخوان میشنود.

مسئله ای که فهم آن برای مفسرین قرون پیشین دشوار بوده و به خاطر عدم کشف این مسئله نتوانسته اند تفسیر درستی از این روایت ارائه کنند، مثل ابن میثم و ابن ابی الحدید که از مفسرین قرن ششم و هفتم هجری هستند؛ ابن ابی الحدید چنین گفته است که چون این سلسله های سیستم اعصاب که شنیدن به واسطه آنها حاصل میشود بر استخوان قرار گرفته اند و استخوان است که حامل این سلسله اعصاب است به همین خاطر شنیدن به استخوان نسبت داده شده است!!(5)
ابن میثم هم با اندکی اختلاف همین را گفته است که اصل مجرای شنوایی با پیچ و خم هایش در استخوانی سخت قرار گرفته است.(6)

نکته سوم:

در خصوص روایاتی که فرمودید هر کدام بحث مفصلی می طلبد که به صورت جداگانه به هر کدام اشاره میشود:

روایت اول
متن روایت این است:
«مِنْ أَيِّ شَيْ‏ءٍ الطُّولُ وَ الْقِصَرُ فِي الْإِنْسَانِ فَقَالَ ع مِنْ قِبَلِ النُّطْفَةِ إِذَا خَرَجَتْ مِنَ الذَّكَرِ فَاسْتَدَارَتْ جَاءَ الْقِصَرُ وَ إِنِ اسْتَطَالَتْ جَاءَ الطُّول‏»؛ (از امام رضا(علیه السلام)پرسیدند) بلند قدى و كوتاه قدى انسان از چيست؟ فرمود : «از نطفه. هر گاه در هنگام خارج شدن از آلت، گِرد شود، كوتاه قد مى‏شود و هر گاه دراز شود، بلند قد مى‏شود.
این روایت به صورت مرسل در کتاب مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص354 آمده است، بنابراین از سند متقنی برخوردار نیست.

اما در خصوص دلالت، در این روایت علت بلندی و کوتاهی قدر از «من قِبَل نطفه» یعنی به خاطر نطفه دانسته شده است. روشن است که مهمترین عامل بلندی و کوتاهی قد عنصر ژنتیک هست که از جانب نطفه است، همانطور که در روایت آمده «من قِبَل النطفه».
بنابراین اشاره روایت به گردی یا درازی نطفه منظور شکل ظاهری خود اسپرم که نیست، قطره آب که شکلش با قطره آب تفاوتی نمی کند، بنابراین احتمال جدی دارد که منظور همان خصوصیات ژنتیکی نطفه باشد که به خاطر محدودیت های علمی بشر به خود نطفه نسبت داده شده است.

روایت دوم
متن روایت این است:
«و سُئِلَ عَن قَرارِ ماءِ الرَّجُلِ وماءِ المَرأَةِ فَقالَ: أمّا قَرارُ ماءِ الرَّجُلِ ، فَإِنَّهُ يَخرُجُ ماؤُهُ مِنَ الإِحليلِ ، وهُوَ عِرْقٌ يَجري في ظَهرِهِ حَتّى يَستَقِرَّ قَرارَهُ فِي البَيضَةِ اليُسرى ، وأمّا ماءُ المَرأَةِ ، فَإِنَّ ماءَها فِي التَّريبَةِ يَتَغَلغَلُ لا يَزال يَدنو ، حَتّى يَذوقَ عُسَيلَتَها»؛ پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) در پاسخ به پرسش درباره جايگاه استقرار آب مرد و آب زن فرمود: اما جايگاه استقرار آب مرد؛ آب او از سرِ آلت بيرون مى آيد و آن ، رگى است كه در پشت او جريان مى يابد تا هنگامى كه در تخمِ چپ ، استقرار بيابد. امّا جاى آب زن؛ آب او از استخوانِ سينه ، آهسته به جنبش در مى آيد و پيوسته نزديك مى شود تا هنگامى كه زن، كام بيابد.
کتاب دانش نامه احادیث پزشکی، ج1، ص580 این روایت را از دو منبع اهل سنت نقل می کند:
تاريخ ‏دمشق، ج16، ص374، حديث 3972 عن‏خزيمة بن‏حكيم السلمي ، كنزالعمّال، جلد 13، ص386،ح37043
این روایت نیز مرسله است، و از نظر اعتبار یقینی نیست.

در مورد جایگاه آب مرد باید توجه کرد که به کمر به عنوان جایگاه آب مرد اشاره نشده، بلکه رگی که تا کمر ادامه پیدا کرده، و این نشانه نوعی ارتباط بین منی و کمر است، همانطورکه کمرد درد بعد از رابطه جنسی گویای ارتباط بین این دو است، اگرچه پزشکی جدید چنین رابطه ای را نفی می کند، و این کمر درد را بیشتر به خاطر تحرّکات عضلانی هنگام نزدیکی می دانند، اما برخی از اطباء طب سنتی بر این رابطه تأکید کرده و معتقدند حتی بدون هیچ حرکتی در ارتباط جنسی باز هم ممکن است مردان کمردرد بعد از رابطه جنسی را تجربه کنند.

در مورد محل استقرار آب زن نیز باید دقت کرد که اگرچه «تریبة» که جمع آن «ترائب» است در این روایت به معنای استخوان سینه معنا شده است، اما حقیقت این است که «تَرِيبَه»‏ و «تَرَائِب»‏ در اصل لغت بمعنى استخوان سينه نيست و معناى اوّلى «تراب» یعنی خاک در آن معتبر است و استخوانهاى سينه را از آن جهت «ترائب» گفته‏اند كه مثل خاك بسهولت حركت ميكنند. (7)

بنابراین ترجمه ترائب به استخوان سینه متناسب با فهم مفسران در آن زمان بوده، لذا همانطور که صاحب قاموس قرآن نوشته است اگر مفسّران گذشته در اين عصر بوده و مجراى طبيعى منى را ميدانستند، ترائب را استخوانهاى عانه و خاصره معنى ميكردند.(8)
با این اوصاف روشن میشود که اولا معنای روایت شفاف نیست تا بتوان روی آن قضاوت روشنی داشت، و ثانیا بر فرض اگر به صورت 100 درصدی این حرف باطل است و هیچ توجیهی در این خصوص وجود ندارد، و هیچ احتمالی برای کشف در آینده نیز ممکن نیست میشود به ضعف سند تکیه کرد.

روایت سوم
روایت این است:
«أَنَّ الْمَرْأَةَ إِذَا حَمَلَتْ وَ صَارَ الْغُلَامُ مِنْهَا فِي الرَّحِمِ مَوْضِعَ الْجَارِيَةِ كَانَ مُؤَنَّثاً وَ إِذَا صَارَتِ الْجَارِيَةُ مَوْضِعَ الْغُلَامِ كَانَتْ مُذَكَّرَةً وَ ذَلِكَ أَنَّ مَوْضِعَ الْغُلَامِ فِي الرَّحِمِ مِمَّا يَلِي مَيَامِنَهَا وَ الْجَارِيَةِ مِمَّا يَلِي مَيَاسِرَهَا وَ رُبَّمَا وَلَدَتِ الْمَرْأَةُ وَلَدَيْنِ فِي بَطْنٍ وَاحِدٍ فَإِنْ عَظُمَ ثَدْيَاهَا جَمِيعاً تَحْمِلُ تَوْأَمَيْنِ وَ إِنْ عَظُمَ أَحَدُ ثَدْيَيْهَا كَانَ ذَلِكَ دَلِيلًا عَلَى أَنَّهُ تَلِدُ وَاحِداً لَا أَنَّهُ إِذَا كَانَ الثَّدْيُ الْأَيْمَنُ أَعْظَمَ كَانَ الْمَوْلُودُ ذَكَراً وَ إِذَا كَانَ الْأَيْسَرُ أَعْظَمَ كَانَ الْمَوْلُودُ أُنْثَى وَ إِذَا كَانَتْ حَامِلًا فَضَمِرَ ثَدْيُهَا الْأَيْمَنِ فَإِنَّهَا تُسْقِطُ غُلَاماً وَ إِذَا ضَمِرَ ثَدْيُهَا الْأَيْسَرُ فَإِنَّهَا تُسْقِطُ أُنْثَى وَ إِذَا ضَمِرَا جَمِيعاً تُسْقِطُهُمَا جَمِيعا»؛ وقتى زن باردار مى‏ شود، جنين، پسر است و به جاى دختر مى‏ رود. آن جنين، زن‏وَش مى‏ شود(خصوصیات زنانه به خود می گیرد) و هر گاه جنينِ دختر در جاى پسر قرار گيرد، مردوش مى‏ شود(خصوصیات مردانه به خود می گیرد)؛ چون جاى قرار گرفتن پسر در رَحِم ، سمت راست آن است و جاى دختر، سمت چپ آن. گاهى اوقات، زن دوقلو مى‏زايد . اگر [در زمان باردارى‏] هر دو پستان زن بزرگ شده باشد، دوقلو حامله است و اگر يك پستانش بزرگ شده باشد، نشانه آن است كه يك قلو مى‏زايد، نه اين كه اگر پستان راستش بزرگ‏تر بود، فرزندش پسر است و اگر پستان چپش بزرگ‏تر بود، دختر مى‏زايد. اگر زمانى كه باردار است، پستان راستش لاغر شد، پسر مى‏اندازد و اگر پستان چپش لاغر شد ، دختر مى‏اندازد و اگر هر دو لاغر شد ، هر دو را سقط مى‏كند.

این روایت دقیقا همان روایت اول است که ذکر فرمودید، سند آن به نقل از مناقب ابن شهرآشوب ج4، ص354 است، بنابراین همانطور که گذشت صدور این روایت قطعی نیست.
اما در خصوص مدلول این روایت باید دو نکته عرض کنم:
شاید منظور از قرار گرفتن جنین پسر و دختر در موضع دیگری اشاره به نکته خاصی باشد که بعدها برای بشر آشکار شود.

همچنین در مورد بزرگ شدن سینه ها متناسب با جنسیت جنین نیازمند یک تحقیق پزشکی است که تخصص خود را می طلبد، البته گاهی در عُرف انسان ها نیز برای تشخیص جنسیت جنین به همین مسئله استناد می شود، اما در هر صورت اگر به صورت 100درصدی در علم پزشکی بدون اینکه احتمال خلاف آن در آینده داده شود چنین مسئله ای رد شد می فهمیم که روایت از معصوم صادر نشده است.

روایت چهارم
متن روایت این است:
مَا هُوَ قَالَ شَبَهُ الْوَلَدِ أَبَاهُ وَ أُمَّهُ قَالَ مَاءُ الرَّجُلِ أَبْيَضُ غَلِيظٌ وَ مَاءُ الْمَرْأَةِ أَصْفَرُ رَقِيقٌ فَإِذَا عَلَا مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ الْمَرْأَةِ كَانَ الْوَلَدُ ذَكَراً بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ قِبَلِ ذَلِكَ يَكُونُ الشَّبَهُ وَ إِذَا عَلَا مَاءُ الْمَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ خَرَجَ الْوَلَدُ أُنْثَى بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ قِبَلِ ذَلِكَ يَكُونُ الشَّبَه‏»؛ آب مرد سفيد و آب زن زرد رنگ است، هرگاه اين دو با هم ترکيب يافتند و مني مرد بر مني زن غالب شد، پس به اذن الله تعالي جنين مذکر خواهد شد، و هرگاه آب زن بر مني مرد غالب گرديد به اذن الله تعالي جنين مونث خواهد شد.
این روایت در علل الشرایع، ج1، ص96 نیز آمده است، اما اکثریت راویان این حدیث هیچگونه توثیقی ندارند، یعنی در کتب روایی به عنوان راویان مورد اعتماد و ثقه از آنها یاد نشده است، لذا این روایت نیز از نظر سندی قابل اعتماد نیست.

اما در دلالت باز هم ممکن است منظور از غلبه نطفه، نه غلبه حجمی، بلکه غلبه کروموزومی باشد، که با توجه به اینکه هنوز در آن زمان اصلا خودِ مسائل ژنتیک و کروموزوم و مانند آن کشف نشده بود لذا صرفا از غلبه سخن گفته شده است.
تفصیل ماجرا چنین است که تخمک جنس مونث دارای کروموزوم x است و اسپرم جنس مذکر کروموزوم دیگری دارد که هم می‌تواند x باشد و هم y باشد. یک ترکیب xx به معنی دختر بودن جنین و ترکیب xy به معنای پسر بودن اوست. یعنی جنسیت از باب غلبه کروموزم x است یا y
بنابراین بر فرض پذیرش سند، اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین فرموده باشند منظور حضرت از غلبه آب مرد بر آب زن، غلبه حجمی نیست، بلکه نوعی غلبه ژنتیکی است که به خاطر محدودیت علمی اینگونه بیان شده است.

روایات پنجم، هفت آسمان و زمین
در مورد هفت آسمان هم باید توجه کنید که معنای هفت آسمان و هفت زمین که در آیات و روایات به آن اشاره شده است هنوز یه صورت قطعی روشن نیست؛ یکی از پژوهشگران در این عرصه درخصوص معنای آسمان های هفتگانه 19 قول جمع آوری کرده است!(9) لذا هنوز با این آگاهی اندک بشر در این خصوص نمیتوان این مسئله را به قضاوت نشست.


پی نوشت ها:
1. برای اطلاع بیشتر ر.ک: چیستی علم، آلن چالمرز.
2. صدوق، محمد بن علی، الامالی، كتابچى‏، تهران، چاپ ششم، 1376ش، ص423.
3. یس:80.
4. شریف رضی، نهج البلاغه(صبحی صالح)، حکمت 8.
5. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏، قم، چاپ اول، 1404ق، ج18، ص103.
6. بحرانی، ابن میثم، شرح نهج البلاغه، دفتر نشر الکتاب، چاپ دوم، 1362ش، ج5، ص242.
7. قرشى بنايى، على اكبر، قاموس قرآن، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چاپ ششم، 1412ق، ج‏1، ص272.
8. همان، ج‏1، ص 272.
9. پرسش های قرآنی جوانان، محمدعلی رضایی اصفهانی، نسیم حیات، قم، چاپ اول، 1391ش، ج10، از ص31.

موضوع قفل شده است