اثبات نامحدود بودن خدا

تب‌های اولیه

46 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اثبات نامحدود بودن خدا

با سلام لطفا با زبانی ساده و شیوا اثبات بکنید "خدا" حتما وجودی "نامحدود" است. آیا امکان ندارد چند خدای محدود وجود داشته باشند ، اما با همکاری یکدیگر دنیا را اداره کردی و به نحوی مکمل یکدیگر باشند؟ آیا مفهوم "محدود بودن"، حتما باید توسط خدا به وجود آید یا امکان دارد از همان ابتدا به همراه آن خدا باشد؟

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد صادق

soroush_lo;704772 نوشت:
با سلام
لطفا با زبانی ساده و شیوا اثبات بکنید "خدا" حتما وجودی "نامحدود" است. آیا امکان ندارد چند خدای محدود وجود داشته باشند ، اما با همکاری یکدیگر دنیا را اداره کردی و به نحوی مکمل یکدیگر باشند؟
آیا مفهوم "محدود بودن"، حتما باید توسط خدا به وجود آید یا امکان دارد از همان ابتدا به همراه آن خدا باشد؟

با سلام وتشکر و آرزوی قبولی طاعات وعبادات تان .
در ابتدا باید گفت ذات خداوند، نامتناهی، کامل و مطلق است وهیچ‌گونه محدودیتی در آن تصور نمی‌شود؛ زیرا وجوب وجود اقتضا می‌کند که ذات الهی فاقد هیچ‌کمالی نباشد؛ چرا که فقدان کمال، مساوی با نقص و نیازمندی است و نیازمندی با واجب‌الوجود بودن سازگاری ندارد،
دربارة برهان حدود و این رویکرد نسبت به خداوند زیباترین بیان در کلام امیر المؤمنین(ع) آمده است:
«مَن أشار إلیه فقد حدّه و مَن حدّه فقد عدّه؛(1) کسی که به سوی حق اشاره کند ، او را محدود تصور کرده و کسی که او را محدود تصور کند ،او را به شمارش آورده است».
در جای دیگر فرمود:
«لا یشمل بحدٍّ ولا یحسب بعدٍّ؛ خدا نه حد و حدود دارد و نه شمارش پذیر است».
این دو بیان نورانی دربارة نفی حد از ساحت قدس الهی زیباترین دلیل بر نفی حدود از اوست . بهترین و کامل‌ترین برهان تلقی می‌شود و هیچ گونه ابهام و محذوری نظیر آنچه در پرسش آمده ندارد.
آیا براهین واجب الوجود توان اثبات توحید او را دارد؟
این سخن در واقع دو مسئله است، یعنی یک وقت درباره وجود واجب الوجود بحث می‌شود که براهین خاص خود را دارد.(3)
یک وقت درباره توحید و وحدانیت حق بحث می‌شود که این برهان و دلیل خاص خود را دارد و کسی نگفته است که از طریق برهان اثبات وجود خدا توحید او را نیز اثبات می‌کند، گرچه برهان نظیر برهان صدیقین طبق تقریر ملاصدرا هم وجود حق تعالى و هم توحید او را اثبات می‌کند ، ولی در هر حال براهین توحید ویژگی خاص خود را دارد :
یکی از دلایل توحید واین مسله که در پرسش تان مطرح شده برهان تمانع است. این برهان معروف و خاستگاه قرآنی دارد:
«لو کان فیهما آلهةٌ إلاّ الله لفسدتا؛(4) اگر در آسمان و زمین (نظام هستی) خدای غیر از الله بود ، جهان تباه می‌گردید».
تقریر برهان تمانع چنین است: هرگاه دو خدا فرض شود ، با سه احتمال رو به رو خواهیم بود:
1ـ تنها یکی از آن دو می‌تواند از تحقق اراده دیگری جلوگیری کند، ولی دیگری قادر به چنین کاری نیست. در این صورت روشن است که خدای حقیقی اولی است و دومی به دلیل مغلوب بودن اراده‌اش، نمی‌تواند خدا باشد.
2ـ هر دو می‌تواند از تحقق اراده دیگری جلوگیری کند.
3ـ هیچ کدام نمی‌تواند از تحقق اراده دیگری جلوگیری کند.
دو احتمال اخیر نیز به نوعی با فرض اولیه ما یعنی فرض وجود دو خدا سازگار نیست، زیرا احتمال دوم مستلزم مغلوب شدن اراده خدایان مفروض و احتمال سوم مقتضی عجز و ناتوانی آنها از غلبه بر دیگری است و این دو معنا یعنی مغلوب شدن اراده و عجز از غلبه بر دیگری با وجوب جود منافات دارد، بنابر این احتمال دوم و سوم نیز نامعقول است و چون استعمال دیگری در بین نیست، فرض تعدد خدایان باطل می‌گردد.(5)
دلیل دیگر بر توحید از طریق کمال مطلق و نا محدود بودن خدا اقامه شده ، بدین بیان که ذات خداوند نامتناهی، کامل و مطلق است و هیچ گونه محدویتی در آن تصور نمی‌شود، زیرا وجوب وجود اقتضا می‌کند که ذات الهی فاقد هیچ کمال نباشد، چرا که فقدان کمال مساوی با نقض و نیازمندی است و نیازمندی با واجب الوجود بودن سازگاری ندارد، حال اگر دو خدا فرض کنیم لازم است بین آن دو تمایز باشد، زیرا با انتفای هرگونه تمایزی فرض دو بودن منتفی خواهد شد. در این صورت با دو احتمال مواجهیم و احتمال سومی تصور نمی‌شود:
احتمال اول: یکی از دو خدای مفروض، کامل مطلق و نامحدود و واجد همه کمالات و دیگری ناقص و محدود و فاقد برخی کمالات خدای اولی باشد. در این صورت معلوم است که خدای حقیقی
اولی است و دومی به دلیل نقص و محدودیت نمی‌تواند خدا باشد، بدین ترتیب احتمال اول به جای تعدد، به توحید (وحدت خداوند) می‌انجامد.
اما احتمال دوم : هر یک از دو خدای مفروض دارای کمالی باشد که دیگری فاقد آن است، نتیجه این احتمال آن است که هیچ یک از آنها خدا نباشد و این فرض است. بدین ترتیب فرض تعدد واجب الوجود در یک صورت به توحید می‌انجامد و در صورت دوم مستلزم امری محال است، در نتیجه فرض تعدد فرض محالی خواهد بود.(6)

پی‌نوشت‌ها:
1. نهج البلاغه، خطبه 1.
2. همان، خطبه 186.
3. آموزش کلام اسلامی، ج 1، ص 41 ـ 52، نشر مؤسسه فرهنگی طه، قم 1379ش.
4. انبیا (21) آیه 22.
5. آموزش کلام اسلامی، ج 1، ص 81.
6. همان، ص 80.

خدا نه کامل است و نه بی حد

سلام جناب صدیق. خیلی از شما آموخته ام. جواب شما به این کاربر نیز بجاست. اما

صادق;705537 نوشت:
در ابتدا باید گفت ذات خداوند، نامتناهی، کامل و مطلق است وهیچ‌گونه محدودیتی در آن تصور نمی‌شود؛ زیرا وجوب وجود اقتضا می‌کند که ذات الهی فاقد هیچ‌کمالی نباشد؛ چرا که فقدان کمال، مساوی با نقص و نیازمندی است و نیازمندی با واجب‌الوجود بودن سازگاری ندارد،

خیر.
حتی اگر حدوث جهان و وجود خدا (واجب‌الوجود یکتای بسیط) اثبات شود این به هیچ عنوان به معنی کمال و عدم محدودیت او نیست.
برعکس.
خدا یا با ماده ای که خلق می‌کند برابر است، که در این صورت چون ماده حد دارد خدا هم حد دارد. یا برابر نیست که در این صورت حد تباین دارد.
خدا یا کامل مطلق است که از او فعلی از جمله خلقت سر نمی‌زند، یا کامل نسبت به خلایقش است، که باز مطلق نیست.

صادق;705537 نوشت:
«مَن أشار إلیه فقد حدّه و مَن حدّه فقد عدّه؛(1) کسی که به سوی حق اشاره کند ، او را محدود تصور کرده و کسی که او را محدود تصور کند ،او را به شمارش آورده است».
اولا این که این عبارت به خدا می‌گوید «او» خودش یک اشاره است. اگر اشاره به خدا اشتباه است، نامگذاری اش نیز اشتباه است. حتی صحبت و فکر راجع به آن هم اشتباه است. پس باور به وجود و صفات و آیاتش نیز اشتباه است.

armandaneshjoo;709738 نوشت:
خدا نه کامل است و نه بی حد

سلام جناب صدیق. خیلی از شما آموخته ام. جواب شما به این کاربر نیز بجاست. اما
باسلام وسپاس .
حقیر صادق هستم ونه صدیق . استاد صدیق استاد است .

خیر.
حتی اگر حدوث جهان و وجود خدا (واجب‌الوجود یکتای بسیط) اثبات شود این به هیچ عنوان به معنی کمال و عدم محدودیت او نیست.
برعکس.
خدا یا با ماده ای که خلق می‌کند برابر است، که در این صورت چون ماده حد دارد خدا هم حد دارد. یا برابر نیست که در این صورت حد تباین دارد.
خدا یا کامل مطلق است که از او فعلی از جمله خلقت سر نمی‌زند، یا کامل نسبت به خلایقش است، که باز مطلق نیست.
خدا وند منزه از برابری با ماده است چون ماده متغیر است .هر متغیر حادث است .
- بین خدا وماده از دو نسبت تساوی و تباین وحتی هیچ کدام از نسبت های دیگر بر قرار نیست .
آن نسبت ها بین مفاهم کلی مطرح است وحق تعالی وجود ش دارای وحدت شخصی حقیقی عینی است است ونه مفهوم کلی .
کامل مطلق با خالقیت تعارض ندارد بلکه خالیقت دلیل بر تری وکمال خالق از مخلوق است وگدنه خلقت (= علیت) محقق نمی شود .
خالیقت الهی را با خلقت مخلوقاتش اشنباه تلقی نکنید . زیرا خالقیت او از باب جود وافاضه است ونه از باب نیاز به خلقت . مرحوم صدوق در كتاب گرانسنگ "التوحيد" در این باب اشعاري را از امير مؤمنان نقل كرده كه فرمود:
«و لم يزل سيّدي بالحمد معروفاً :Gol: و لم يزل سيد بالجود موصوفاً
و كان اذ ليس نورٌ يُستضاءُ به :Gol: و لا ظلامٌ علي الافاق معكوفاً»؛ (1)
«پروردگار ما در ازل مورد ستايش بود ‌و در ازل متصف به جود و كرم و احسان بود؛ آن هنگامي كه نوري نبود تا از او استضا كند ‌و نه تاريكي در افق ها پديدار».
حضرت در اين كلام تصريح نمود كه خداوند در ازل متصف به صفت جود و كرم و نور بود، در حالي كه هنوز مخلوقي آفريده نشده بود و ستايش مي شد، در حالي كه جهان را هنوز نيافريده بود و اسما و صفات او ستايشگر ذات او بود.
از کلام حضرت بدست می آيد که خداوند قبل از آفرینش هستی نیز فیاض بوده است و نمی توان زمانی را فرض نمود که خدا بی فیض بوده باشد.امام رضا(ع) فرمودند:« ... عَالِمٌ إِذْ لَا مَعْلُومَ وَ خَالِقٌ إِذْ لَا مَخْلُوقَ وَ رَبٌّ إِذْ لَا مَرْبُوبَ وَ إِلَهٌ إِذْ لَا مَأْلُوهَ وَ كَذَلِكَ يُوصَفُ رَبُّنَا وَ هُوَ فَوْقَ مَا يَصِفُهُ الْوَاصِفُون‏... . (2)ــــــ (خدا) عالم و دانا بود در هنگامى كه هيچ معلومى نبود. و خالق و آفريدگار بود در وقتى كه هيچ مخلوق و آفريده اي نبود و ربوبيّت داشت در زمانى كه هيچ مربوبي نبود و معبوديت داشت آنگاه كه هيچ عبادت‏كننده اي نبود كه عبادت كند. پروردگار ما را چنين بايد وصف نمود و آن جناب بالاتر است از آنچه وصف‏كنندگان او را وصف مي كنند.»
اما باید توجه داشت که معنای فرازهای یاد شده از کلام امام هشتم (ع) این است که صفات یاد شده از مقام فعل خداوند انتزاع می شود. (3)
ولی باید گفت صفات فعلی گر چه از مقام فعل خداوند انتزاع می گردد، ولی قبل از تجلی فعل خداوند و خلق موجودی، صفات فعلی او در مقام ذات خدا به تبع ذات به نحو بساطت و اجمال وجود داشته است. ولی در پی خلقت آن صفات از نحوه وجود اجمالی و بسیط به وجود تفصیلی و عینی از مقام فعل انتزاع می شوند. در پی خلقت وصف خالقیت، و در پی پرستیده شدن، معبودیت بر او اطلاق می شود. از این رو در کلام حضرت گفته شده که خداوند قبل از آن که مخلوقی بیافریند،خالق بوده.چه این که قبل از معلوم، عالم بود، چون بالاخره به وجود و ذات خود که علم داشت، گر چه معلومی به معنای مخلوقات نبوده، ولی علم او به ذات و اسمای متعالیش وجود داشته است و به آن ها عالم بوده، قبل از آن معلوم به معنای مخلوق خلق شده باشد و یا به وجود مخلوقات علم داشته، قبل از این که آن ها را بیافریند.(4) با توجه به این حقایق بدست آمد که خلقت و افاضه از صفات فعل است ونه از صفات ذات، ولی در عین حال از آن جا که فیض و خلقت در واقع جلوه ذات حق است. لذا می توان فیاضیت خداوند را ازلی تلقی نمود.
پي نوشت ها:
1. شیخ صدوق، التوحيد،نشر جامعه مدرسين، ‌قم، بي تا. ص 309،
2. التوحيد للصدوق ،ص57.
3. محمد سعید مهر ،آموزش کلام اسلامی،قم، 1383ش،ج1 ،ص109 .
4. الهی قمشه ای، حکمت الهی، نشر اسلامی، تهران 1363 ش، ج1، ص28.

اولا این که این عبارت به خدا می‌گوید «او» خودش یک اشاره است. اگر اشاره به خدا اشتباه است، نامگذاری اش نیز اشتباه است. حتی صحبت و فکر راجع به آن هم اشتباه است. پس باور به وجود و صفات و آیاتش نیز اشتباه است.

در عبارت علوی بشتر دقت نماید .

سلام جناب صادق. با تشکر از پاسخ مفصل و زیبایتان. بنده صرفا برای تفهیم بهتر کمی بیشتر توضیح می‌دهم.

صادق;710471 نوشت:
هر متغیر حادث است

صفات هر متغیر حادث است. ذات هیچ متغیری حادث نیست. مثلا سیب از درخت می‌آید. درخت از خاک می‌آید. اما همه‌ی این‌ها ماده اند. در حین شکل گیری آنها چیزی به وجود نمی آید و چیزی از بین نمی‌رود. فقط شکل و ساختارش تغییر می‌کند. با این حال حتی با فرض حادث بودن ذات ماده:
نقل قول:
- بین خدا وماده از دو نسبت تساوی و تباین وحتی هیچ کدام از نسبت های دیگر بر قرار نیست .
آن نسبت ها بین مفاهم کلی مطرح است وحق تعالی وجود ش دارای وحدت شخصی حقیقی عینی است است ونه مفهوم کلی .

بله. ماده مفهومی کلی است. اما
اولا جهان مفهومی جزئی است. خدا و جهان جدا اند. نسبت بین آنها تباین است. پس خدا حد تباین دارد.
دوما جدا کردن مفاهیم کلی و جزئی از هم به این معناست که بین همه‌ی مفاهیم جزئی و شخصی و حقیقی و عینی تباین و جدایی برقرار است.
اگر تباین بین جزئیات را قبول ندارید تفکیک کلیات و جزئیات از یکدیگر را نیز نمی‌توانید قبول داشته باشید. زیرا جزئیات با تباین تعریف می‌شوند.
مثلا واجب الوجود از ممکن الوجود جدا است.
نقل قول:
کامل مطلق با خالقیت تعارض ندارد بلکه خالیقت دلیل بر تری وکمال خالق از مخلوق است وگدنه خلقت (= علیت) محقق نمی شود .

در این بحث کمال نسبی خدا مورد قبول است.
نمی‌دانم کمالی که مد نظر شماست مطلق از چه چیزی است. از نظر من مطلق از غیر است. زیرا واجب‌الوجود و یکتا و بسیط نسبت به غیر تعریف می‌شوند.
با این تعریف کمال مطلق در مقایسه‌ی گذشته و آینده‌ی کاملترین موجود با خودش تعریف می‌شود (مطلق از دیگران). حال دو حالت را بررسی کنیم:
علیت در راستای زمان (فلسفه مشاء)
موجود کامل مطلق هیچ انگیزه‌ای ندارد کاری انجام دهد. مثلا چیزی را خلق کند. اگر خلق کند یا نسبت به قبل کامل‌تر می‌شود که یعنی در گذشته کامل مطلق نبوده و یا نسبت به قبل ناقص‌تر می‌شود که یعنی از کمال مطلق سقوط کرده.
علیت خارج از زمان (حکمت متعالیه)
مرتبه‌ی واجب از ممکن بالاتر و کامل‌تر است. حتی‌بالاترین و کامل‌ترین است. اما این هم نسبت به دیگر مراتب وجود است، نه مطلق از آنها. کمال مطلق که در حکمت متعالیه منبع همه‌ی صفات خدا است (حتی صفات ذاتی مانند علم و قدرت و حیات) در مقایسه با صفات مخلوق تعریف می‌شود و اصلا مطلق نیست. یعنی با اثبات این نوع از کمال نمی‌توان صفات غیر ذاتی مانند حکمت خدا را ثابت کرد.
نقل قول:
خالقیت او از باب جود وافاضه است ونه از باب نیاز به خلقت

این شد حرف حساب. اما
اولا این خود حد دیگری برای خداست. دوما مقبول هم نیست و باید اثبات شود که در این صورت حدود دیگری مانند رحمت هم برای خدا اثبات می‌شود. زیرا همه‌ی مخلوقات که رحمان و رحیم نسبی نیستند، چه رسد به رحمان و رحیم مطلق.
سوما این طوری باز هم حکمت خدا (صفاتی) اثبات نمی‌شود. اتفاقا حکمت مطلق (ذاتی) رد می‌شود. زیرا خدا از خلقت هدفی برای خود ندارد. تازه اگر صفات خدا را عین ذاتش بدانیم حکمت صفاتی هم در پی رد حکمت ذاتی رد می‌شود.
چهارم در این صورت «رحیمیت» خدا یعنی رحمت خاصه که باید مشروط به عمل ارادی بنده تعریف شود، بی معنی می‌شود.

هدایت چه معنایی دارد؟ وحی چه معنایی دارد؟ خاتمیت که دیگر ممکن نیست. زیرا رشد بشر چه در درک و چه در فن و چه در نیاز به هدایت متوقف نشده و نمی‌شود که از هدایت بی‌نیاز شود. اگر هم با رشدش از هدایت بی نیاز شود دیگر نیازی به باور به دین و تحقیق در خدا و ... ندارد. هیچ یک از این‌ها دیگر بدون درخواست بنده از خدا یا اقتضای وضعیت بنده ممکن نیست. دیگر نمی‌توان گفت خدا دین می فرستد. باید گفت بشر می‌رود دین را از خدا می‌گیرد. زیرا رحیمیت خدا باید به اقتضای عمل ارادی بنده تعریف شود و

صادق;710471 نوشت:
(خدا) عالم و دانا بود در هنگامى كه هيچ معلومى نبود. و خالق و آفريدگار بود در وقتى كه هيچ مخلوق و آفريده اي نبود و ربوبيّت داشت در زمانى كه هيچ مربوبي نبود و معبوديت داشت آنگاه كه هيچ عبادت‏كننده اي نبود كه عبادت كند.

این ها همه غیر ممکن هستند. اگر علم خدا حضوری است، در نبود جهان خدا علمی ندارد. اگر خلقت ماده منظور است، زمانی مفروض نیست که مخلوق نبوده باشد. اگر خلقت جهان منظور است، خدا نمی‌تواند بدون خلقت آن خالق نامیده شود. معبودیت که دیگر قطعا نسبت به بنده تعریف می‌شود.
اگر این صفات به صورت مطلق تعریف شوند دیگر خیلی بدتر می‌شود. مثلا خدا در غیاب عابدان فقط وقتی معبود مطلق است که خودش خودش را عبادت کند. آن هم محال است. زیرا وقتی این معبودیت از دید خودش اثبات می‌شود که از خود باخبر شود. آن هم وقتی است که عبادتش در خود تاثیر بگذارد. اما چیزی نمی‌تواند در خدا تاثیر بگذارد.
نقل قول:
صفات فعلی گر چه از مقام فعل خداوند انتزاع می گردد، ولی قبل از تجلی فعل خداوند و خلق موجودی، صفات فعلی او در مقام ذات خدا به تبع ذات به نحو بساطت و اجمال وجود داشته است.

با این فقط می توان اثبات کرد خدا هنگامی که خلق کرده خالق بوده. نمی‌توان اثبات کرد پیش از خلقتش خلاق بوده. زیرا کمال مطلق قبلا رد شد. اگر هم این ادعا استقرایی باشد آسان‌تر این است که ادعا کنیم جهان همواره بوده و هرگز خالق نیاز نداشته.

نقل قول:
ولی علم او به ذات و اسمای متعالیش وجود داشته است و به آن ها عالم بوده، قبل از آن معلوم به معنای مخلوق خلق شده باشد و یا به وجود مخلوقات علم داشته، قبل از این که آن ها را بیافریند.(4)

علم خدا که حضوری نیست.
تصحیح: می‌خواستم بنویسم علم خدا که حصولی نیست. برعکس نوشتم. ببخشید.:Khandidan!:
اسماء خدا کلیات‌اند. خدا که علم به کلیات ندارد. این چیزها با بساطت خدا در تعارض است. علم حضوری مستلزم ثبت خاطره‌ یا تصویر یا ذهنیتی از جهان در حافظه است. خدا که تاثیر نمی‌پذیرد که بتواند حافظه داشته باشد.

armandaneshjoo;713224 نوشت:
سلام جناب صادق. با تشکر از پاسخ مفصل و زیبایتان. بنده صرفا برای تفهیم بهتر کمی بیشتر توضیح می‌دهم.

صفات هر متغیر حادث است. ذات هیچ متغیری حادث نیست. مثلا سیب از درخت می‌آید. درخت از خاک می‌آید. اما همه‌ی این‌ها ماده اند. در حین شکل گیری آنها چیزی به وجود نمی آید و چیزی از بین نمی‌رود. فقط شکل و ساختارش تغییر می‌کند. با این حال حتی با فرض حادث بودن ذات ماده:

بله. ماده مفهومی کلی است. اما
اولا جهان مفهومی جزئی است. خدا و جهان جدا اند. نسبت بین آنها تباین است. پس خدا حد تباین دارد.
دوما جدا کردن مفاهیم کلی و جزئی از هم به این معناست که بین همه‌ی مفاهیم جزئی و شخصی و حقیقی و عینی تباین و جدایی برقرار است.
اگر تباین بین جزئیات را قبول ندارید تفکیک کلیات و جزئیات از یکدیگر را نیز نمی‌توانید قبول داشته باشید. زیرا جزئیات با تباین تعریف می‌شوند.
مثلا واجب الوجود از ممکن الوجود جدا است.

در این بحث کمال نسبی خدا مورد قبول است.
نمی‌دانم کمالی که مد نظر شماست مطلق از چه چیزی است. از نظر من مطلق از غیر است. زیرا واجب‌الوجود و یکتا و بسیط نسبت به غیر تعریف می‌شوند.
با این تعریف کمال مطلق در مقایسه‌ی گذشته و آینده‌ی کاملترین موجود با خودش تعریف می‌شود (مطلق از دیگران). حال دو حالت را بررسی کنیم:
علیت در راستای زمان (فلسفه مشاء)
موجود کامل مطلق هیچ انگیزه‌ای ندارد کاری انجام دهد. مثلا چیزی را خلق کند. اگر خلق کند یا نسبت به قبل کامل‌تر می‌شود که یعنی در گذشته کامل مطلق نبوده و یا نسبت به قبل ناقص‌تر می‌شود که یعنی از کمال مطلق سقوط کرده.
علیت خارج از زمان (حکمت متعالیه)
مرتبه‌ی واجب از ممکن بالاتر و کامل‌تر است. حتی‌بالاترین و کامل‌ترین است. اما این هم نسبت به دیگر مراتب وجود است، نه مطلق از آنها. کمال مطلق که در حکمت متعالیه منبع همه‌ی صفات خدا است (حتی صفات ذاتی مانند علم و قدرت و حیات) در مقایسه با صفات مخلوق تعریف می‌شود و اصلا مطلق نیست. یعنی با اثبات این نوع از کمال نمی‌توان صفات غیر ذاتی مانند حکمت خدا را ثابت کرد.

این شد حرف حساب. اما
اولا این خود حد دیگری برای خداست. دوما مقبول هم نیست و باید اثبات شود که در این صورت حدود دیگری مانند رحمت هم برای خدا اثبات می‌شود. زیرا همه‌ی مخلوقات که رحمان و رحیم نسبی نیستند، چه رسد به رحمان و رحیم مطلق.
سوما این طوری باز هم حکمت خدا (صفاتی) اثبات نمی‌شود. اتفاقا حکمت مطلق (ذاتی) رد می‌شود. زیرا خدا از خلقت هدفی برای خود ندارد. تازه اگر صفات خدا را عین ذاتش بدانیم حکمت صفاتی هم در پی رد حکمت ذاتی رد می‌شود.
چهارم در این صورت «رحیمیت» خدا یعنی رحمت خاصه که باید مشروط به عمل ارادی بنده تعریف شود، بی معنی می‌شود.

هدایت چه معنایی دارد؟ وحی چه معنایی دارد؟ خاتمیت که دیگر ممکن نیست. زیرا رشد بشر چه در درک و چه در فن و چه در نیاز به هدایت متوقف نشده و نمی‌شود که از هدایت بی‌نیاز شود. اگر هم با رشدش از هدایت بی نیاز شود دیگر نیازی به باور به دین و تحقیق در خدا و ... ندارد. هیچ یک از این‌ها دیگر بدون درخواست بنده از خدا یا اقتضای وضعیت بنده ممکن نیست. دیگر نمی‌توان گفت خدا دین می فرستد. باید گفت بشر می‌رود دین را از خدا می‌گیرد. زیرا رحیمیت خدا باید به اقتضای عمل ارادی بنده تعریف شود و

این ها همه غیر ممکن هستند. اگر علم خدا حضوری است، در نبود جهان خدا علمی ندارد. اگر خلقت ماده منظور است، زمانی مفروض نیست که مخلوق نبوده باشد. اگر خلقت جهان منظور است، خدا نمی‌تواند بدون خلقت آن خالق نامیده شود. معبودیت که دیگر قطعا نسبت به بنده تعریف می‌شود.
اگر این صفات به صورت مطلق تعریف شوند دیگر خیلی بدتر می‌شود. مثلا خدا در غیاب عابدان فقط وقتی معبود مطلق است که خودش خودش را عبادت کند. آن هم محال است. زیرا وقتی این معبودیت از دید خودش اثبات می‌شود که از خود باخبر شود. آن هم وقتی است که عبادتش در خود تاثیر بگذارد. اما چیزی نمی‌تواند در خدا تاثیر بگذارد.

با این فقط می توان اثبات کرد خدا هنگامی که خلق کرده خالق بوده. نمی‌توان اثبات کرد پیش از خلقتش خلاق بوده. زیرا کمال مطلق قبلا رد شد. اگر هم این ادعا استقرایی باشد آسان‌تر این است که ادعا کنیم جهان همواره بوده و هرگز خالق نیاز نداشته.

علم خدا که حضوری نیست. اسماء خدا کلیات‌اند. خدا که علم به کلیات ندارد. این چیزها با بساطت خدا در تعارض است. علم حضوری مستلزم ثبت خاطره‌ یا تصویر یا ذهنیتی از جهان در حافظه است. خدا که تاثیر نمی‌پذیرد که بتواند حافظه داشته باشد.

باسلام وتشکر .
به نظر رسید خوب است کمی درباره شناخت حق تعالی گپ بزنیم تا معرفت مان نسبت به حضرت او کامل تر گردد :
همان‌گونه که در قرآن آمده: «لیس کمثله شیء؛ هیچ چیز مانند خدا نیست». هیچ موجودی همانند خدا نیست و خدا همانند موجودات دیگر نیست، بلکه آفریده است؛ زیرا هر موجودی غیر از خدا، محدود و نیازمند است و اگر خدا بخواهد مانند مخلوقات خود باشد، یکی از آنها خواهد بود.
خداوند هستی و وجود محض و بی‌نهایت است که هیچ ذهن به ذات نامحدود او راه ندارد اگر از دیدن خدا سخن می‌گوییم، یعنی آگاه بودن به همه عالم و حاضر بودن همه عالم نزد خداوند که همه چیز را می‌بیند و از آن آگاه است، مانند اینکه ما در درون خود از غم، شادی و احساس خود آگاه هستیم و می‌توانیم بگوییم که درون خود را می‌بینیم و پیش ما حاضر است.
تمام عالم و موجودات نزد خدا این گونه‌اند، یعنی همه چیز نزد خدا حاضر است.
پس او آگاه به تمام اسرار عالم است و آنها را می‌بیند، نه به چشم سر، بلکه با علم شهودی و حضوری.
بنابر این لفظ خدا در زبان فارسی مخفف «خودآ» یعنی خود به وجود آمده و تقریباً مرادف با واجب الوجود است، یعنی موجودی که وجود برای او ضرورت دارد و عدم برای وی محال است و موجود دیگری به آن وجود نداده است، ولی با توجه به مشابهات آن مانند خداوند و کد خدا می‌توان گفت معنای لغوی آن شبیه به معنای صاحب و مالک و معنایی که در عرف از آن فهمیده می‌شود، نظیر خالق و آفریدگار است.(1) بر همین اساس در زبان فارسی به جای مفاهیم واجب الوجود، خدا گفته می‌شود.
روشن است که هیچ موجودی به خداوند وجود نبخشیده و خداوند معلول هیچ علتی نیست، پس کلمه «خدا »کاملا متناسب با حقیقت وجود خداوند است.
در زبان عربی اسم‌های فراوانی برای خدا ذکر شده است در دعای جوشن کبیر هزار اسم و صفت برای خداوند متعال آورده شده است. در قرآن نام‌های زیادی برای خدا آمده است، مانند اللّه، خالق، باری، مصوّر، ربّ، رحمن،رحیم، عزیز، جبار، متکبر، قدوس، سلام، مهیمن و ملک.
در مورد حقیقت وجود او می‌توان گفت : خدا هستی نامحدود و آفریدگار جهان و جامع همه کمالات است و نقص و عیبی در ذات وی راه ندارد و هستی او عین ذات مقدّسش می‏باشد.
موجودات آفریده شده‏ ی خدا هستند و هستی خویش را از خدا می‏گیرند و هیچ گونه استقلالی ندارند. خداست که آنها را آفریده و بدانها افاضه وجود می‏کند چون خدا مستقل و موجودات غیر مستقل هستند یعنی وجود آنها از خداست نمی‏توان گفت خدا از موجودات جداست و با آنها ربط وجودی ندارد امّا باید دانست که چون خدا جسم نیست نزدیک بودن او با موجودات مثل نزدیک بودن جسمی با جسم دیگر نیست.
علی بن ابیطالب «علیه السلام» می‏فرماید: خدا داخل در اشیاء است نه مثل دخول چیزی در چیز دیگر و خارج از
وجود اشیاء است امّا نه مثل خروج جسمی از جسم دیگر(2).
باید توجه داشت که اصولاً ماهیت خداوند به این معنا که مثلاً از چه چیز به وجود آمده یا ساخته شده است اصلاً صحیح نمی‏باشد، زیرا چنین فرض هایی، نشانه نقص و کمبود است و در ذات الهی راه ندارد. از چیز ساخته شدن به این معنا است که خداوند در وجود خود به آن چیز‌ها نیاز دارد و این با ذات بی نیاز الهی سازگار نیست و نیز به این معنا خواهد بود که آن چیز‌ها قبل از وجود خداوند، وجود داشته تا خداوند از آنها به وجود آمده باشد، در حالی که همه چیز آفریده او است و نیز او ازلی است و هیچ چیز قبل از وجود او نیست تا از آن ساخته شده باشد.
خداوند چیزی جز هستی و وجود نامتناهی نیست و هیچ چیز وجود او را محدود نمی‌کند. به عبارت دیگر، وجود ذاتی خدا است و چیزی که ذاتی است، علّت بردار و جدا شدنی نیست. به بعضی چیزها می‌شود چیز دیگری داد یا از آن گرفت، مثلاً آب را می‌شود گرم کرد و می‌شود گرما را از آب گرفت، چون گرما غیر از آب است و آب غیر از گرما، اما چیزی مثل رطوبت، عین او است. نمی‌توان آب باشد، اما رطوبت نباشد. هستی و وجود نیز عین خدا و تفکیک ناپذیر از ذات بی همتای او است. هستی غیر از خدا نیست، تا کسی هستی را به خدا بدهد یا از او بگیرد.
حقیقت ذات نامحدود الهی برای ما که موجودات محدود هستیم قابل درک نیست و به همین جهت در روایات آمده که در ذات الهی تفکر نکنید، بلکه در صفات خداوند تأمل کنید.
هم چنین خدایی که ما در تصور و خیال خود بیاوریم، خدا نیست و اصولاً خداوند در تصور و خیال ما در نمی‏آید و عقل نیز به ذات الهی راه نمی‏یابد چون لازمه آن، احاطه به خداوند است و خدای نامحدود در احاطه موجود محدود و عقل ناقص داخل نمی‏شود.
پس باید گفت:
ز او هر چه بگفتند از کم و بیش ** نشانی داده‌اند از دیده خویش
منزه ذاتش از چند و چه و چون ** تعالی شانه عما یقولون
خداوند دارای جا و مکان خاصی نیست زیرا مکان و زمان داشتن از خواص جسم است، و مکان برای چیزی تصور می‌شود که دارای حجم و امتداد باشد و نیز هر چیز زمانداری از نظر امتداد و عمر زمان، قابل تجزیه می‌باشد و این نیز نوعی امتداد و ترکیب از اجزاء بشمار می‌رود؛ پس نمی‌توان برای خدای متعال مکان و زمان در نظر گرفت و هیچ موجود مکان دار وزمانداری واجب الوجود نخواهد بود.
اگر برای خدا جا و مکان خاصی فرض شود، علاوه بر این که او را نیازمند به زمان و مکان دانستیم، او را محدود نیز کرده ایم، در حالی که وجود الهی، نامحدود و نامتناهی است. هم چنین بودن او را در مکان خاص وز مان خاص، بدان معنا است که در زمان و مکان‌های دیگر حضور ندارد و این هم نشانه نقص است و هم با حضور خداوند در همه جا و هر زمان منافات دارد.
او هستی و وجود نامحدود است که نمی‌توان او را در زمان و مکانی خاص محصور و محدود کرد و حقیقت وجود نامتناهی او در ذهن انسان محدود و متناهی داخل نمی‌شود، اما آثار وجود او در همه جا نمایان است و انسان با عمق جان خویش او را در می‌یابد.
اما سخن در مورد صفات الهی آن قدر گسترده است که نمی‌دانیم از کجا و چه بگوییم. مانند آنکه بخواهیم اقیانوسی را در یک ظرف قرار دهیم که مطمئنا امکان ندارد. از هر چیزی سخن بگوییم و در وصف هر چیز که بگوییم، سخن از خدا است. از برگی که در درخت است، یا‌آشیانی که در لای درخت قرار دارد و صدای جیک جیک گنجشکانی در آن، یا مورچه ای که دانه ای به زمین می‌کشد، یا ماهی زیبایی که دریا شناور است، یا غنچه ای گل که در حال شکفتن است و...
از زیبایی‌های هر کدام که سخن بگوییم، جز سخن از زیبایی و حکمت و علم و توانایی خالق آن نیست.
خداوند متعال همه صفات پسندیده و خوب را دارا است و از تمامی صفات ناپسند، پاک و منزه است.
صفات پسندیده ای که در خدا وجود دارد، صفات جمال یا صفات ثبوتیه وصفات ناپسندی که خداوند از آن‌ها مبرا است صفات جلال یا سلبیه نامیده می‌شود.
راه آشنایی با صفات خدا مانند راه آشنایی با خود خداست. انسان می‌تواند از آثار وجود خداوند در جهان هستی با
صفات الهی آشنا گردد، همان طوری که شما از یک نوشته به نویسنده آن پی می‌برید، از چگونگی الفاظ و کلمات، مقدار آشنایی نویسنده آن را با لغات به دست می‌آورید، از انشای آن، قدرت نویسندگی او را می‌فهمید و از مطالبش متوجه روحیه و هدف نویسنده می‌شوید. ایمان به هر یک از صفات خداوند نقش مثبت و ارزنده ای در گفتار، روش و منش انسان در زندگی فردی و اجتماعی دارد.
ایمان به این که خداوند عزیز و نفوذ ناپذیر است؛ ان العزّة لله جمیعا (3) و همه قدرت‌ها و توانایی‌ها از اوست؛ ان القوة لله جمیعا (4) و پدید آورنده و برگشت دهنده همه اوست؛ انا لله وانا الیه راجعون.(5)
و او با انسان است، هر کجا که باشد و به همه چیز حتی اسرار درون انسان آگاه است، به انسان اعتماد، وقار و امید می‌دهد و او را از خود برتر‌بینی، خود کم‌بینی و ترس و وحشت از آینده نجات می‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:
1. محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، خدا شناسی، کیهان شناسی، انسان شناسی، ص
2. توحید صدوق، ص 306.
3. نساء (4)، آیه 139.
4. بقره (2) آیه 165.
5. همان، آیه 156.

سلام
توی کلیت بحث شما و استاد "صادق" وارد نمیشم. فقط چند مورد به ذهنم رسید که عرض میکنم


فرمودید:

armandaneshjoo;713224 نوشت:
با این فقط می توان اثبات کرد خدا هنگامی که خلق کرده خالق بوده. نمی‌توان اثبات کرد پیش از خلقتش خلاق بوده.

با توجه به اینکه زمان خودش مخلوق خداست چی؟ در اون صورت پیش از خلقتش چه معنایی داره؟


و فرمودید که:
armandaneshjoo;713224 نوشت:
معبودیت که دیگر قطعا نسبت به بنده تعریف می‌شود. اگر این صفات به صورت مطلق تعریف شوند دیگر خیلی بدتر می‌شود. مثلا خدا در غیاب عابدان فقط وقتی معبود مطلق است که خودش خودش را عبادت کند. آن هم محال است. زیرا وقتی این معبودیت از دید خودش اثبات می‌شود که از خود باخبر شود. آن هم وقتی است که عبادتش در خود تاثیر بگذارد
عابدی نبود چون زمان برای ما معنا داره ، اما خداوند معبود بود چون زمان برای خدا معنا نداره
نظر شما چیه؟

Reza-D;713308 نوشت:
با توجه به اینکه زمان خودش مخلوق خداست چی؟ در اون صورت پیش از خلقتش چه معنایی داره؟

مثل این است که بگوییم اژدها مخلوق است.
زمان انتزاعی است. وجود خارجی ندارد. مخلوق نیست.

Reza-D;713308 نوشت:
اما خداوند معبود بود چون زمان برای خدا معنا نداره

بچه‌ها اسباب‌بازی و کامپیوتر را دوست دارند. اما اسباب‌بازی و کامپیوتر با هیچ چیز حال نمی کنند. اولی دلیل می‌شود که بگوییم اسباب‌بازی و کامپیوتر باحال‌اند. دومی دلیل نمی‌شود.
معبودیت خدا از دید بنده تعریف می‌شود. علم خدا در آن تاثیری ندارد. اگر داشت خدا از تمام صفات مبرا بود و نمی‌شد راجع به آن صحبت کرد.

صادق;713302 نوشت:
خداوند هستی و وجود محض و بی‌نهایت است که هیچ ذهن به ذات نامحدود او راه ندارد

اگر ذهن به ذات خدا راه ندارد از کجا می فهمد بی‌نهایت است؟
پس ذهن حتی اگر نتواند خدا را کامل درک کند می‌تواند درکی کافی یا لااقل لازم از آن داشته باشد.

صادق;713302 نوشت:
جامع همه کمالات است و نقص و عیبی در ذات وی راه ندارد

حال منظورتان روشن‌تر شد. کمال در این بیان در مقابل نقص آمده است به معنی نسبت بین وجود و نبود. پس کمال مطلق هم می‌شود در مقابل نقص مطلق و تنها معنایش وجود بی‌نهایت است که بالاتر هم فرمودید. خدا جامع کمالات هست. یعنی خدا صفاتش دارای حد نیست. اما این سنخ از کمال صفات خدا را اثبات نمی‌کند. (توضیح در پایین)
ولی آیا کمال مطلق و وجود بی‌نهایت است؟ اگر چنین باشد خدا جهان را چه جسم و چه مکان در بر می‌گیرد و دیگر جا و شکلی برای جهان نمی‌ماند. زیرا تبیین ماهیت جهان از فرض و تصور نیستی در میان هستی و حد در میان میدان و نقص در میان کمال بدست می‌آید. پس خدا نمی‌تواند بدون داشتن حد و نسبتی با جهان وجود داشته باشد. یعنی خدا در ذاتش دارای حد است.

نقل قول:
خداوند متعال همه صفات پسندیده و خوب را دارا است و از تمامی صفات ناپسند، پاک و منزه است.

مشکل دقیقا همین جاست. پسندیده و ناپسند آنجا تعریف می‌شوند که شادی و رنج باشد. این‌ها در خدا راه ندارند. پس حتی با پذیرش کمال نسبی خدا نمی‌توان آنها را به عنوان ملاک صفات خدا اثبات کرد.

بقیه صحبت‌هایتان اغلب زیبا و به‌جا و مقبول بود.

armandaneshjoo;713561 نوشت:
اگر ذهن به ذات خدا راه ندارد از کجا می فهمد بی‌نهایت است؟
پس ذهن حتی اگر نتواند خدا را کامل درک کند می‌تواند درکی کافی یا لااقل لازم از آن داشته باشد.

باسلام وسپاس .
پس سلامت کو هلا ای هوشمند ؟
ای حکیم نو جوان و ار جمند

اگر منظور تان این است که خداوند را به شکل موجودی تصور کنیم، چنین چیزی محال است، چون خداوند قابل تصور نیست. هر چیزی نسبت به او تصور کنیم، ساخته و پرداخته ذهن ما خواهد بود. خداوند که خالق هستی است، نمی‌تواند مخلوق ذهن بشر باشد.
اگر منظور از درک ذهنی شناخت خداوند است، پاسخ مثبت است و ما انسان‌ها به اندازه گستره وجودی و سطح دانش خود می‌توانیم علم به وجود خدا پیدا کنیم.
بدیهی است که خداوند چون موجودی نامتناهی است و ما موجودی متناهی و محدود هستیم، هرگز متناهی و محدود، احاطه کامل به وجود غیر متناهی و نامحدود پیدا نخواهد کرد و همواره شناخت ما ناقص خواهد بود، ولی این امر موجب نمی‌شود که بگوییم ما نمی‌توانیم هیچ گونه شناختی از خدا داشته باشیم، زیرا از نظر دین،وصول به برخی درجات معرفت و خدا شناسی ممکن است، هر چند معرفت تام و احاطه کامل ممکن نیست.
ذات خداوند مشهود هیچ عارف و معلوم هیچ فیلسوفی واقع نمی‌شود.
هم عارفانِ واصل معترف به عجزند و نه تنها به قصور عبادی اعتراف کرده‌اند (ما عبدناک حق معرفتک)(1) بلکه به عجز عرفانی نیز اقرار دارند. (ما عرفناک حق معرفتک )(2)
ودی به اندازه هستی خود توان شناخت خداوند را دارا است، بلکه بالفعل به او آگاه است، گر چه علم به علم نداشته و یا در تطبیق خطا کند، "معروفٌ عند کلِّ جاهلٍ"(3)
بنابر این، ذات حق تعالی برای هیچ کس قابل درک و فهم نیست، همان گونه که در خطبه اوّل نهج البلاغه این مطلب به تفصیل بیان شده است، بدین ترتیب هر تصوری از ذات نامتناهی الهی، ساخته ذهن انسان و مخلوق او است، نه خالق انسان و تمام جهان.
در عین حال انسان از راه پدیده‌های عالم و از راه تفکر عقلانی به اوصاف الهی مانند علم و قدرت می‌تواند راه یابد. خداوند برای انسان مجهول مطلق نیست، اگر چه معلوم مطلق هم نخواهد بود:" لم یطلع العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته؛ عقول را به تعیین نمودن صفات الهی (درک تمام حقیقت آن) راه نیست، اما از مقدار لازم از معرفت نیز بی‌بهره نیست و مانعی برای آن وجود ندارد".

پی‌نوشت‌ها:
1. مرآت العقول، ج 8، ص 149.
2. همان.
3. التوحید، باب التوحید و نفی التشبیه، حدیث 15.

حال منظورتان روشن‌تر شد. کمال در این بیان در مقابل نقص آمده است به معنی نسبت بین وجود و نبود. پس کمال مطلق هم می‌شود در مقابل نقص مطلق و تنها معنایش وجود بی‌نهایت است که بالاتر هم فرمودید. خدا جامع کمالات هست. یعنی خدا صفاتش دارای حد نیست. اما این سنخ از کمال صفات خدا را اثبات نمی‌کند. (توضیح در پایین)
ولی آیا کمال مطلق و وجود بی‌نهایت است؟ اگر چنین باشد خدا جهان را چه جسم و چه مکان در بر می‌گیرد و دیگر جا و شکلی برای جهان نمی‌ماند. زیرا تبیین ماهیت جهان از فرض و تصور نیستی در میان هستی و حد در میان میدان و نقص در میان کمال بدست می‌آید. پس خدا نمی‌تواند بدون داشتن حد و نسبتی با جهان وجود داشته باشد. یعنی خدا در ذاتش دارای حد است.
خداوند منزه از حد است لذا مولا فرمود : من حده فقد عده = هر کس اورا به حد در آورد اورا معدود تلقی کرده است .
توجه داشته باسید کمال مطلق بودن واجب الوجود، از خود مفهوم «واجب الوجود» استفاده مى شود.
خداوند باید کمال مطلق باشد; چرا که اگر ناقص باشد، معنایش این است که نسبت به کمال یا کمالاتى، حالت امکانى دارد. ذات او، فاقد یک صفت کمالى است. آن گاه باید گفت که ذات واجب الوجود، واجد یک سرى کمالات و فاقد بعضى از کمالات دیگر است. مفهوم چنین مطلبى این است که واجب الوجود - به حسب تحلیل عقلى - مرکب از وجود و عدم باشد; یعنى، مرکب از داشتن یک سلسله کمالات و نداشتن یک سلسله کمالات دیگر، و چیزى که مرکب باشد ولو مرکب عقلى (بر اساس تحلیل عقلى مرکب از اجزایى باشد) نیازمند به اجزایش خواهد بود و لازمه احتیاج، امکان است; یعنى، نسبت به کمالاتى که ندارد، حالت امکان دارد و حال آن که چنین مطلبى، در ذاتى که ما فرض کردیم - که او واجب الوجود است - راه ندارد و در واقع خلاف فرض است.
اما این که واجب الوجود حتى از ترکیب اجزاى تحلیلى عقلى نیز مبرّاست; به این دلیل است که در جاى خود ثابت شده که عقل تنها مى تواند موجودات محدود را به دو حیث ماهیت و وجود - که بیان دیگرى از ممکن الوجود است تحلیل کند - اما واجب الوجود، وجود صرف است و عقل نمى تواند هیچ ماهیتى را به آن نسبت دهد و تحلیلى را از آن ارائه نماید. بر این اساس خداوند متعال، از هر گونه ترکیب، حتى ترکیب از اجزاى تحلیلى عقل نیز مبرّا است.
بنابراین، با دقت در مفهوم واجب الوجود باید اذعان کنیم که خداوند، داراى تمامى کمالات و در واقع مطلق کمال و کمال مطلق است . انفصال بعضى از کمالات از ساحت مقدس او، به معناى خروج واجب الوجود از «وجوب وجود» به «امکان وجود» است; حال آن که فرض ما بر آن است که خداوند واجب الوجود است.

مشکل دقیقا همین جاست. پسندیده و ناپسند آنجا تعریف می‌شوند که شادی و رنج باشد. این‌ها در خدا راه ندارند. پس حتی با پذیرش کمال نسبی خدا نمی‌توان آنها را به عنوان ملاک صفات خدا اثبات کرد.

بقیه صحبت‌هایتان اغلب زیبا و به‌جا و مقبول بود.


از روحیه خق پذیری تان تقدیر می شود .

armandaneshjoo;709738 نوشت:
اولا این که این عبارت به خدا می‌گوید «او» خودش یک اشاره است. اگر اشاره به خدا اشتباه است، نامگذاری اش نیز اشتباه است. حتی صحبت و فکر راجع به آن هم اشتباه است. پس باور به وجود و صفات و آیاتش نیز اشتباه است.

با سلام

اسماء و ضمایری که در سخن برای اشاره به خدا بکار می رود از باب ضیق و تنگنا است به هر حال برای صحبت

راجع به خدا در عالم الفاظ و کلمات مجبوریم از ان استفاده کنیم!

اما من حدّه در کلام مولا علی علیه السلام را ابن میثم اشاره عقلی می داند نه مکانی.

armandaneshjoo;713224 نوشت:
علم خدا که حضوری نیست. اسماء خدا کلیات‌اند. خدا که علم به کلیات ندارد. این چیزها با بساطت خدا در تعارض است. علم حضوری مستلزم ثبت خاطره‌ یا تصویر یا ذهنیتی از جهان در حافظه است. خدا که تاثیر نمی‌پذیرد که بتواند حافظه داشته باشد.

جسارتا حضرتعالی پیش فرضهایی در ذهنتان دارید و همانها را مقدمه قرار داد از آن نتیجه گیری می کنید،

علم خدا که مثل علم بشر نیست که مستلزم ثبت در ذهن و انفعال از معلوم گردد.

این معلومات نیستند که مؤثرند"لا مؤثر فی الوجود الا الله"،بلکه موجودات در علم خداوند وجود علمی دارند نه ذهنی.

armandaneshjoo;713224 نوشت:
ذات هیچ متغیری حادث نیست.

ذات هر شیء امکان است و امکان بلا مرجح در طرف وجود یا عدم است یعنی وجود و عدمش مساوی است مگر اینکه عامل فاعلی(خدا) به او وجود ببخشد

پس هیچ موجودی نمی تواند از کتم عدم بیرون آید مگر به افاضه وجود به او از سوی خدا و این نشانگر آن است که ذاتش با حدوث پیوند دارد.

armandaneshjoo;713552 نوشت:
زمان انتزاعی است. وجود خارجی ندارد. مخلوق نیست.

بله در بعضی از مکاتب فلسفی زمان را انتزاع از حرکت دانسته و برای آن تحقق خارجی قائل نیستند اما این نظر همه مکاتب فلسفی نیست.

صادق;713637 نوشت:
پس سلامت کو هلا ای هوشمند ؟
ای حکیم نوجوان و ارجمند

و علیکم السلام.

صادق;713637 نوشت:
اگر منظور از درک ذهنی شناخت خداوند است، پاسخ مثبت است و ما انسان‌ها به اندازه گستره وجودی و سطح دانش خود می‌توانیم علم به وجود خدا پیدا کنیم.

همین منظور است. توافق داریم.

صادق;713637 نوشت:
خداوند باید کمال مطلق باشد; چرا که اگر ناقص باشد، معنایش این است که نسبت به کمال یا کمالاتى، حالت امکانى دارد. ذات او، فاقد یک صفت کمالى است. آن گاه باید گفت که ذات واجب الوجود، واجد یک سرى کمالات و فاقد بعضى از کمالات دیگر است. مفهوم چنین مطلبى این است که واجب الوجود - به حسب تحلیل عقلى - مرکب از وجود و عدم باشد; یعنى، مرکب از داشتن یک سلسله کمالات و نداشتن یک سلسله کمالات دیگر، و چیزى که مرکب باشد ولو مرکب عقلى (بر اساس تحلیل عقلى مرکب از اجزایى باشد) نیازمند به اجزایش خواهد بود و لازمه احتیاج، امکان است; یعنى، نسبت به کمالاتى که ندارد، حالت امکان دارد و حال آن که چنین مطلبى، در ذاتى که ما فرض کردیم - که او واجب الوجود است - راه ندارد و در واقع خلاف فرض است.
اما این که واجب الوجود حتى از ترکیب اجزاى تحلیلى عقلى نیز مبرّاست; به این دلیل است که در جاى خود ثابت شده که عقل تنها مى تواند موجودات محدود را به دو حیث ماهیت و وجود - که بیان دیگرى از ممکن الوجود است تحلیل کند - اما واجب الوجود، وجود صرف است و عقل نمى تواند هیچ ماهیتى را به آن نسبت دهد و تحلیلى را از آن ارائه نماید. بر این اساس خداوند متعال، از هر گونه ترکیب، حتى ترکیب از اجزاى تحلیلى عقل نیز مبرّا است.
بنابراین، با دقت در مفهوم واجب الوجود باید اذعان کنیم که خداوند، داراى تمامى کمالات و در واقع مطلق کمال و کمال مطلق است . انفصال بعضى از کمالات از ساحت مقدس او، به معناى خروج واجب الوجود از «وجوب وجود» به «امکان وجود» است; حال آن که فرض ما بر آن است که خداوند واجب الوجود است.

1. بنده منظورتان را نمی‌فهمم. کمال خدا مطلق از چه چیزی است. لغت کمال بدون مقایسه معنی ندارد. اگر کمال خدا مطلق از همه چیز باشد دیگر اسمش کمال نیست. زیرا مقایسه‌ای صورت نگرفته.
2. مثل این است که بگوییم پرتقال از گرد بودن و نارنجی بودن مبراست. زیرا این مفاهیم از تصورات محدود و مقصر ذهن اند. خب مگر چیزی هم هست که مستقل از ناظر و ذهن بیان شود؟ وقتی می‌گوییم پرتقال نارنجی است که مدعی نشده‌ایم نارنجی در جهان خارج وجود دارد و به پرتقال چسبیده. فقط مدعی شده‌ایم مفهوم انتزاعی نارنجی در آنچه ما حس می‌کنیم مصداق دارد. این طوری خیلی اجزای تحلیل عقلی هستند که خدا مصداقشان است و به آنها می‌گوییم صفات خدا. تاکید می‌کنم، نمی‌توان چیزی را مستقل از ناظر معرفی کرد.

خلاصه این که تا وقتی درک بشر با حد و رسم و تصور و تصدیق سر و کار دارد درک او از خدا نیز به این ها محدود است. لازم هم نیست بگوییم «درک بشر از خدا». کافیست بگوییم «خدا». همین که من این جمله را می‌گویم کافیست تا شما بفهمید این درک من از خداست نه یک درک مطلق. زیرا اساسا درک مطلق وجود ندارد. پس خدا به این ها محدود است.

این فقط در مورد خدا نیست. در فیزیک نیوتونی سعی می‌شد همه چیز از دید یک ناظر مطلق و برتر بیان شود. انقلابی که اینشتین در فیزیک به پا کرد همین بود که گفت: «هیچ ناظر برتری وجود ندارد. از این به بعد باید دنبال ادعاهایی گشت که از دید همه‌ی ناظرها یکسان باشند».

بر این اساس چون درک همه‌ی افراد بشر از خدا محدود است، پس خدا حد دارد.

مشتاقم بدانم چگونه می‌توان جمله‌ای را بدون ناظر و گوینده و از دیدگاه مطلق بیان کرد. اگر توانستید چنین جمله ای بسازید بنده می‌پذیرم که خدا نامحدود است.

حبیبه;713654 نوشت:
با سلام
اسماء و ضمایری که در سخن برای اشاره به خدا بکار می رود از باب ضیق و تنگنا است به هر حال برای صحبت
راجع به خدا در عالم الفاظ و کلمات مجبوریم از ان استفاده کنیم!
اما من حدّه در کلام مولا علی علیه السلام را ابن میثم اشاره عقلی می داند نه مکانی.

دقیقا. صحبت من این است که وقتی محدودیت در زبان وجود دارد به جای این که این محدودیت را انکار کنیم و بگوییم: «با این که از دید من خورشید کوچک است، اما خیلی بزرک است»
باید بگوییم: «از دید من خورشید خیلی کوچک است»
و صبر کنیم تلسکوپ اختراع شود تا بگوییم: «از دید تلسکوپ خورشید خیلی بزرگ‌تر از زمین است».
این که بگوییم: «خورشید در واقع خیلی بزرگ است» بی‌معنا و غلط انداز است.
همیشه باید نسبت به یک ناظر حرف بزنیم. نمی‌شود مطلق حرف زد و از اشتباه در امان ماند.

به همین ترتیب اگر می‌گوییم بشر نمی‌تواند ذات خدا را درک کند، پس باید گفت نیازی هم نیست به او ایمان داشته باشد.
اگر می‌گوییم بشر می‌تواند در حد خود ذات خدا را درک کند باید بگوییم خدا از دید بشر حد دارد. حدودش این‌ها اند: «واجب‌الوجود»، «یکتا»، «بسیط»، «کامل‌ترین» ...
اگر می‌گوییم خدا بی حد است و مثلا یک ناظر مطلق برای این دیدگاه ابداع می‌کنیم، تا زمانی که به آن ناظر مطلق دسترسی نداشته باشیم نمی‌توانیم وجود این موجود بی‌حد را از او بشنویم و بپذیریم. اگر هم دسترسی داشته باشیم دیگر مطلق نیست. ناظر مطلق فقط با ضیغ لغات روبرو نیست. مفهومی متناقض است.

این ها بازی با لغات نیست. انقلابی که یک قرن پیش اینشتین در فیزیک به پا کرد همین بود. او مفهوم ناظر مطلق را زمین زد و قوانین فیزیک را طوری بیان کرد که از دید خطاکار و محدود و قاصر هر ناظری صحیح باشد.

armandaneshjoo نوشت:
علم خدا که حضوری نیست.
حبیبه;713654 نوشت:
جسارتا حضرتعالی پیش فرضهایی در ذهنتان دارید و همانها را مقدمه قرار داد از آن نتیجه گیری می کنید،
علم خدا که مثل علم بشر نیست که مستلزم ثبت در ذهن و انفعال از معلوم گردد.
این معلومات نیستند که مؤثرند"لا مؤثر فی الوجود الا الله"،بلکه موجودات در علم خداوند وجود علمی دارند نه ذهنی.


تصحیح: می‌خواستم بنویسم علم خدا که حصولی نیست. برعکس نوشتم. ببخشید.:Khandidan!:

نقل قول:
بله در بعضی از مکاتب فلسفی زمان را انتزاع از حرکت دانسته و برای آن تحقق خارجی قائل نیستند اما این نظر همه مکاتب فلسفی نیست.

زمان تحقق خارجی (مصداق) دارد. وجود خارجی ندارد. یعنی خود مفهومش در ذهن است.
مثل نارنجی که مفهومی در ذهن است. اما در پرتقال مصداق دارد.

یادمان باشد که تمامی کمیت‌های فیزیک، حتی مکان و تعداد نیز انتزاعی هستند. آنچه وجود خارجی دارد ماده است که تمام این جنبه‌ها مثل زمان و مکان و تعداد در آن تحقق خارجی دارند.

آنچه شما به آن اشاره می‌فرمایید نیز زمان (t) نیست. یک بعد مکان به نام (ct) است که یکی از ابعاد جهان است. بنده به وجود این بعد باور دارم. اما بعد نیز مفهومی انتزاعی است. آنچه وجود خارجی دارد، تعداد ابعاد است که در فیزیک کلاسیک 3، در فیزیک نسبیت خاص 4 (شامل ct)، در نسبیت عام 5 و در نسبیت کوانتوم 10 یا 11 تا است.

بنابرین فرمایش شما با عرض بنده منافاتی ندارد.

armandaneshjoo;713721 نوشت:
دقیقا. صحبت من این است که وقتی محدودیت در زبان وجود دارد به جای این که این محدودیت را انکار کنیم و بگوییم: «با این که از دید من خورشید کوچک است، اما خیلی بزرک است»
باید بگوییم: «از دید من خورشید خیلی کوچک است»
و صبر کنیم تلسکوپ اختراع شود تا بگوییم: «از دید تلسکوپ خورشید خیلی بزرگ‌تر از زمین است».
این که بگوییم: «خورشید در واقع خیلی بزرگ است» بی‌معنا و غلط انداز است.
همیشه باید نسبت به یک ناظر حرف بزنیم. نمی‌شود مطلق حرف زد و از اشتباه در امان ماند.

به همین ترتیب اگر می‌گوییم بشر نمی‌تواند ذات خدا را درک کند، پس باید گفت نیازی هم نیست به او ایمان داشته باشد.
اگر می‌گوییم بشر می‌تواند در حد خود ذات خدا را درک کند باید بگوییم خدا از دید بشر حد دارد. حدودش این‌ها اند: «واجب‌الوجود»، «یکتا»، «بسیط»، «کامل‌ترین» ...
اگر می‌گوییم خدا بی حد است و مثلا یک ناظر مطلق برای این دیدگاه ابداع می‌کنیم، تا زمانی که به آن ناظر مطلق دسترسی نداشته باشیم نمی‌توانیم وجود این موجود بی‌حد را از او بشنویم و بپذیریم. اگر هم دسترسی داشته باشیم دیگر مطلق نیست. ناظر مطلق فقط با ضیغ لغات روبرو نیست. مفهومی متناقض است.

این ها بازی با لغات نیست. انقلابی که یک قرن پیش اینشتین در فیزیک به پا کرد همین بود. او مفهوم ناظر مطلق را زمین زد و قوانین فیزیک را طوری بیان کرد که از دید خطاکار و محدود و قاصر هر ناظری صحیح باشد.

سخن شما کاملا صحیح است اصطلاحات کاربردی شما اصطلاحات فلسفی است و قوانین عقل بشری، عقلی که مُدرک کلیات است نه صرف الوجود.

تمام این الفاظ قیود و حدودی برای ذات باری می شوند،برای همین است که "پای استدلالیان چوبین بود"

اما برادر یک نکته را فراموش کردید:"خدا با کلام خویش در قران معرفی شده است،"ما کلام وحی را داریم و میزان ایمان است"

ایمان مرادف عقل نیست، ایمان به غیب است، یعنی باور قلبی، نه باور عقلی،باور عقلی را علم می نامند همان علم حصولی که خودتان هم به آن

اشاره فرمودید.

اگر ما فقط عقل را در اختیار داشتیم سخنان شما کامل و دقیق بود"در حدّ خودش،حدود علمی و فلسفی را نمی گویم"اما خداوند عقل را با تائید وحی تقویت فرموده است

پس آنجا که عقل به وجود نامتناهی حق بار نمی یابد،در تائیدش وحی را داریم:"سبحان ربک ربّ العزة عما یصفون"خدا منزه است از آنچه بشر وصف می کند

"و لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار"اینها سخن وحی است،کلام خدا.

عقل انسان به کنه ذات خدا دست نخواهد یافت:"ما عرفناک حق معرفتک"این سخن پیامبر اعظم است(صلی الله علیه و اله)عقل کل هستی می فرماید

آنطور که شایسته است ترا نشناختم،این از منظر عقل بشری است اینجا دیگر ایمان فقط راه دارد:"الذین یؤمنون بالغیب"کسانی که به غیب ایمان دارد

هر گز در قران نمی بینید که بفرماید در غیب تفکر کنید،چرا؟ چون فکر بشر را به عالم غیب راهی نیست،می فرماید به غیب ایمان بیاورید.

پس خلاف فرمایش شما از منظر قران وقتی امور غیبی را درک نمی کنی دستور ایمان داری نه انکار و همین هم وجه تفارق انسان مؤمن و کافر است.

حبیبه;713739 نوشت:
سخن شما کاملا صحیح است اصطلاحات کاربردی شما اصطلاحات فلسفی است و قوانین عقل بشری، عقلی که مُدرک کلیات است نه صرف الوجود.
تمام این الفاظ قیود و حدودی برای ذات باری می شوند،برای همین است که "پای استدلالیان چوبین بود"
اما برادر یک نکته را فراموش کردید:"خدا با کلام خویش در قران معرفی شده است،"ما کلام وحی را داریم و میزان ایمان است"
ایمان مرادف عقل نیست، ایمان به غیب است، یعنی باور قلبی، نه باور عقلی،باور عقلی را علم می نامند همان علم حصولی که خودتان هم به آن اشاره فرمودید.
اگر ما فقط عقل را در اختیار داشتیم سخنان شما کامل و دقیق بود"در حدّ خودش،حدود علمی و فلسفی را نمی گویم"اما خداوند عقل را با تائید وحی تقویت فرموده است
پس آنجا که عقل به وجود نامتناهی حق بار نمی یابد،در تائیدش وحی را داریم:"سبحان ربک ربّ العزة عما یصفون"خدا منزه است از آنچه بشر وصف می کند
"و لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار"اینها سخن وحی است،کلام خدا.
عقل انسان به کنه ذات خدا دست نخواهد یافت:"ما عرفناک حق معرفتک"این سخن پیامبر اعظم است(صلی الله علیه و اله)عقل کل هستی می فرماید
آنطور که شایسته است ترا نشناختم،این از منظر عقل بشری است اینجا دیگر ایمان فقط راه دارد:"الذین یؤمنون بالغیب"کسانی که به غیب ایمان دارد
هر گز در قران نمی بینید که بفرماید در غیب تفکر کنید،چرا؟ چون فکر بشر را به عالم غیب راهی نیست،می فرماید به غیب ایمان بیاورید.
پس خلاف فرمایش شما از منظر قران وقتی امور غیبی را درک نمی کنی دستور ایمان داری نه انکار و همین هم وجه تفارق انسان مؤمن و کافر است.

بنده درک می‌کنم نیت شما خیر است. صحبت‌های بالا بیشتر خطاب به کارشناس بود. برای شما بنده صحبت ها را کمی واضح‌تر می‌کنم تا اگر مایل بودید دنبال کنیم.

1. بنده خداباور نیستم.
2. اینجا انجمن اثبات خداست. در بحث‌ها استدلال با قرآن پذیرفته نیست.
3. در این بحث فرض کرده‌ام که خدا موجود، یکتا، بسیط و ... است. اما قرآن و پیامبر را نپذیرفته‌ام.

با این حال من نبود خدا را هم قبول ندارم. یعنی استدلال کسانی که می‌گویند «خدا وجود ندارد» را هم کافی نمی‌دانم. استدلال‌های متعدد موفقی هست که نشان می‌دهند وجود خدایی با فلان صفات غیر ممکن است. کل بحث هم در همین مورد است. تنها راه گریز از این استدلال‌ها نیز حذف محالات از صفات خداست. مثلا:
1. پذیرش حد نداشتن خدا فقط یک کار دشوار عقلی نیست. یک چیز متناقض و غیر ممکن مثل تثلیث مسیحیان است. با ایمان محالات ممکن نمی‌شوند.
2. خدا اگر حد نداشته باشد نسبتی با موجودات ندارد و وجود هم ندارد. (استدلال صادق هدایت مبنی بر نبود خدا). استدلال مردود است زیرا خدا حد دارد.
3. خدا اگر کامل مطلق باشد هیچ انگیزه‌ای حتی برای جود و سخاوت اختیاری نخواهد داشت. پس یا وجود نخواهد داشت (استدلال سلمان رشدی) یا مجبور به خلق جهان است. دومی فعلا پذیرفته است. بعد می‌توان مسأله‌ی جبر را هم حل کرد.
4. خدا اگر عالم به کلیات باشد علمش می‌شود حصولی و مثل علم ناقص ما. تازه نیازمند حافظه می‌شود و این با بساطتش اختلاف دارد.
5. ...

برای اطلاعات بیشتر این مقاله‌ی ویکی پدیا را بخوانید:
arguments against the existence of god

این کلیپ یوتیوب را هم ببینید:
theramintrees - there are no gods

armandaneshjoo;713766 نوشت:
برای شما بنده صحبت ها را کمی واضح‌تر می‌کنم تا اگر مایل بودید دنبال کنیم.

بله متشکر از توضیحتان،این مطالب را راجع به شما نمی دانستم.

مهم هم نیست،بحث را ادامه می دهیم.

این جمله ی خودتان را ملاک بحث قرار می دهیم:"خدا موجود،یکتا و بسیط است" خب اینکه خدای منِ خدا باور است!بگذریم.

موجودی که بسیط باشد یعنی چه؟ لطفا این کلمه را در ارتباط با خدا تعریف کنید.

حبیبه;713775 نوشت:
موجودی که بسیط باشد یعنی چه؟ لطفا این کلمه را در ارتباط با خدا تعریف کنید.

یکتا یعنی چیزی که خارج از خود مانند ندارد.
بسیط یعنی ساده. چیزی که داخل خود اجزاء ندارد.

armandaneshjoo;713780 نوشت:
خارج از خود مانند ندارد.
بسیط یعنی ساده. چیزی که داخل خود

داخل خود و خارج خود تعریف را دچار انحراف می کند:

بسیط یعنی بدون اجزاء و در مقابل مرکب می آید.

خب این خدایی که یکتاست یعنی شریک ندارد یا مثل ندارد و بسیط هم هست یعنی جزء ندارد،ارتباطش با جهان هستی چیست؟ و چگونه است؟

حبیبه;713782 نوشت:
خب این خدایی که یکتاست یعنی شریک ندارد یا مثل ندارد و بسیط هم هست یعنی جزء ندارد،ارتباطش با جهان هستی چیست؟ و چگونه است؟

1. در علم کلام، خدا ازلی و قدیم و جهان حادث است. جهان در زمان بعد از خداست. اشکالش این است که جهان احتمالا ازلی است.
2. در فلسفه‌ی مشاء، خدا علت جهان است. توضیح این که من عطسه می‌کنم و یک نفر زنگ خانه را می‌زند. این دو گرچه تقدم و تأخر دارند اما علت و معلول نیستند. فلسفه‌ی مشاء بر علت بودن خدا برای جهان تاکید دارد و اصراری بر قدیم و ازلی بودن جهان ندارد. اشکالش این است که در جهان کثرات خدا نیز یکی از کثرات است و عرفا این را نمی‌پسندند.
3. در حکمت متعالیه وجود مراتب دارد. هر مرتبه علت مراتب بعد است. خدا در یک مرتبه و جهان در مرتبه‌ی دیگر قرار دارد. خدا علت وجودی و جهان معلول آن است. این خدا مثل برهما است.
اشکالش این است که وقتی صفات متناقض مانند قدرت مطلق، علم به کلیات، کمال مطلق و ... از خدا ساقط شود، اگرچه امکان وجود می‌یابد، اما دیگر حکمت و رحیمیتش ثابت نمی‌شود که به اقتضای آن جهان هدفمند باشد یا پیامبر بفرستد.

armandaneshjoo;713789 نوشت:
1. در علم کلام، خدا ازلی و قدیم و جهان حادث است. جهان در زمان بعد از خداست. اشکالش این است که جهان احتمالا ازلی است.
2. در فلسفه‌ی مشاء، خدا علت جهان است. توضیح این که من عطسه می‌کنم و یک نفر زنگ خانه را می‌زند. این دو گرچه تقدم و تأخر دارند اما علت و معلول نیستند. فلسفه‌ی مشاء بر علت بودن خدا برای جهان تاکید دارد و اصراری بر قدیم و ازلی بودن جهان ندارد. اشکالش این است که در جهان کثرات خدا نیز یکی از کثرات است و عرفا این را نمی‌پسندند.
3. در حکمت متعالیه وجود مراتب دارد. هر مرتبه علت مراتب بعد است. خدا در یک مرتبه و جهان در مرتبه‌ی دیگر قرار دارد. خدا علت وجودی و جهان معلول آن است. این خدا مثل برهما است.
اشکالش این است که وقتی صفات متناقض مانند قدرت مطلق، علم به کلیات، کمال مطلق و ... از خدا ساقط شود، اگرچه امکان وجود می‌یابد، اما دیگر حکمت و رحیمیتش ثابت نمی‌شود که به اقتضای آن جهان هدفمند باشد یا پیامبر بفرستد.

ببخشید شما فرمودید من خدا باور نیستم و استدلال به وحی و قران را قبول ندارم.

کلام استدلال عقل مقید به شرع است،پس از دایره بحث خارج می شود.

حکمت مشاء حکمت اسلامی است.

و حکمت متعالیه جمع بین قران-عرفان و برهان است.

و قرار نیست که شما و من این سه مکتب فکری را نقد کنیم،درست است؟ شما در پی یافتن محدود بودن یا نبودن خدا هستید و طرف بحث هم بنده هستم

پس بر اساس مبانی پذیرفته شده ی خودتان بحث کنیم.

خدا-موجود-بسیط،حالا لطفا پاسخ دو سؤال قبل من را از دیدگاه خودتان بدهید متشکرم.

حبیبه;713798 نوشت:
ببخشید شما فرمودید من خدا باور نیستم و استدلال به وحی و قران را قبول ندارم.
کلام استدلال عقل مقید به شرع است،پس از دایره بحث خارج می شود.
حکمت مشاء حکمت اسلامی است.
و حکمت متعالیه جمع بین قران-عرفان و برهان است.
و قرار نیست که شما و من این سه مکتب فکری را نقد کنیم،درست است؟ شما در پی یافتن محدود بودن یا نبودن خدا هستید و طرف بحث هم بنده هستم
پس بر اساس مبانی پذیرفته شده ی خودتان بحث کنیم.
خدا-موجود-بسیط،حالا لطفا پاسخ دو سؤال قبل من را از دیدگاه خودتان بدهید متشکرم.

اتفاقا موضوع این تاپیک همان برهان‌های خداشناسی کلام و فلسفه و عرفان است و من به قصد آموختن آنها در این تاپیک شرکت می‌کنم.

اما آنجا که طرف بحث شما هستید بحث این نیست: «آیا خدا نامحدود است؟». بحث این است: «آیا ممکن است خدا نامحدود باشد؟».
بنده در پست قبل به این سوالات پاسخ دادم اما یک بار دیگر با تاکید و وضوح بیشتر عرض می‌کنم:

پاسخ بنده به هر دو سوال این است که خدا نمی‌تواند نامحدود باشد.
خدا قطعا یکتا و بسیط است.
و این‌ها حد هستند.
و خدا محدود است به این حدود.
و به وسلیه‌ی این حدود صفات دیگرش از جمله قدرت و علیت و خالقیتش اثبات می‌شود.
و این حدود و صفات هستند که رابطه‌ی او را با جهان مشخص و ممکن می‌سازند.
و به همین ترتیب هم استدلال‌های نبودن خدا شکست می‌خورند.
ولی همین حدود نیز مانع رحیمیت و حکمت او و ارسال انبیاء هستند.

خلاصه این که به نظر من وجود خدای کلام و فلسفه و عرفان نیازمند مدرک است. اما حتی اگر وجود داشت هم پیامبر نمی‌فرستاد.

armandaneshjoo;713804 نوشت:
خدا قطعا یکتا و بسیط است.
و این‌ها حد هستند.
و خدا محدود است به این حدود.
و به وسلیه‌ی این حدود صفات دیگرش از جمله قدرت و علیت و خالقیتش اثبات می‌شود.
و این حدود و صفات هستند که رابطه‌ی او را با جهان مشخص و ممکن می‌سازند.
و به همین ترتیب هم استدلال‌های نبودن خدا شکست می‌خورند.
ولی همین حدود نیز مانع رحیمیت و حکمت او و ارسال انبیاء هستند
.

خیلی عالی است که می خواهید بیاموزید.

خب پس نوع سؤالاتم را تغییر می دهم:

1- دلایلی که شما را قانع کردند خدا وجود دارد و بسیط و یکتا است کدام است؟

2-قسمتهایی را که رنگی کردم استدلالهای شماست از کجا آوردیدشان؟ منبع؟

ببخشید سؤال می کنم،برای استخراج ما فی الذهن شماست،به هر حال باید دید شما این اعتقاد را(یکتایی پروردگار و بسیط بودنش را) چگونه تحلیل می کنید؟

چرا که بساطت ذات خداوند اصلا یکی از دلایل اصلی لا حدی خداست بعد شما همین را دلیل محدود بودن خدا تلقی می کنید،بنابراین لازم است راجع به آن بحث کرد.

حبیبه;713813 نوشت:
دلایلی که شما را قانع کردند خدا وجود دارد و بسیط و یکتا است کدام است؟

وجود خدا را قبول ندارم. فقط در این تاپیک فرض کردم. با فرض وجود خدا، یکتایی و بساطت به راحتی اثبات می‌شوند.
یکتاست چون اگر در میان موجودات دو واجب‌الوجود باشد، یا بی تفاوت اند که می‌شود یکی! یا متفاوت اند که یکی ناقص‌تر است و می‌شود معلول.
بسیط است چون اگر بخواهیم قسمتی از آن را جدا کنیم، این قسمت واجب الوجود است اما یکتا نیست. در حالی که واجب‌الوجود یکتاست! تناقض. پس نمی‌توان خدا را مرکب از اجزایی دانست.

حبیبه;713813 نوشت:
قسمتهایی را که رنگی کردم استدلالهای شماست از کجا آوردیدشان؟ منبع؟

از علم منطق. آنجا حد و رسم را درس می‌دهند.
سپس در هستی شناسی خدا را به کمک حد تعریف می‌کنند. هر وصفی از دید منطق یک حد است. از جمله یکتایی و بساطت

بهترین منبع کتاب «منطق کاربردی - علی اصغر خندان» است. مختصر و مفید گفته.
البته «آموزش علوم اسلامی: منطق - مرتضی مطهری» هم خوب است.

armandaneshjoo نوشت:
و به وسلیه‌ی این حدود صفات دیگرش از جمله قدرت و علیت و خالقیتش اثبات می‌شود.

این سه صفت یکی اند. اثبات‌شان هم از تعریف واجب‌الوجود بدست می‌آید. در کلام و فلسفه و عرفان سه تعریف مختلف هست. اما هر سه این ها را اثبات می‌کنند.

بهترین منبع «آموزش فلسفه - محمدتقی مصباح یزدی» است.
برای همین «آموزش علوم اسلامی؛ فلسفه - مرتضی مطهری» خوب است.
ضمنا فلسفه‌ی عبدلالکریم عبودیت هم خیلی خوب گفته
کتاب پرسش از محضر عامه طباطبایی هم این‌ها را خوب پوشش داده.

armandaneshjoo نوشت:
و این حدود و صفات هستند که رابطه‌ی او را با جهان مشخص و ممکن می‌سازند.

این هم مال علم منطق است. در آنجا تصور و تصدیق را درس می‌دهند.
برای مشخص شدن ارتباط دو چیز دو راه هست:
  1. تصور که ارتباط مفهوم با مصداق است. تصورات لغت هستند. آنها را به روش شهودی تجربه می‌کنیم.
  2. تصدیق که ارتباط بین مفاهیم است. تصدیقات جمله هستند. آنها را به روش عقلی اثبات می‌کنیم.
در منطق راه دیگری برای مشخص کردن رابطه‌ی دو چیز وجود ندارد.

منبع همان منطق کاربردی.

armandaneshjoo نوشت:
و به همین ترتیب هم استدلال‌های نبودن خدا شکست می‌خورند.

این از یک اصل در منطق به نام اصل محال بودن اجتماع نقیضین بدست می‌آید.
بدین صورت که اگر ما صفات متناقض و محال به خدا نسبت ندهیم کسی نمی‌تواند با استفاده از این اصل بگوید خدا چون محال است پس وجود ندارد.

قبلا منبع دادم. بار دیگر عرض می‌کنم:
https://en.wikipedia.org/wiki/Existence_of_God

youtube.com/watch?v=YkExxkrMyU4
youtube.com/watch?v=Pt9x3CnxApo
youtube.com/watch?v=jwjAX_r2kIU

armandaneshjoo نوشت:
ولی همین حدود نیز مانع رحیمیت و حکمت او و ارسال انبیاء هستند.

این کلی حرف دارد. اول باید موارد بالا حل شوند.

armandaneshjoo;713823 نوشت:
وجود خدا را قبول ندارم. فقط در این تاپیک فرض کردم. با فرض وجود خدا، یکتایی و بساطت به راحتی اثبات می‌شوند.
یکتاست چون اگر در میان موجودات دو واجب‌الوجود باشد، یا بی تفاوت اند که می‌شود یکی! یا متفاوت اند که یکی ناقص‌تر است و می‌شود معلول.
بسیط است چون اگر بخواهیم قسمتی از آن را جدا کنیم، این قسمت واجب الوجود است اما یکتا نیست. در حالی که واجب‌الوجود یکتاست! تناقض. پس نمی‌توان خدا را مرکب از اجزایی دانست.

بسیط است چون اگر دارای اجزاء باشد به اجزاء خویش محتاج است و محتاج،ناقص است،ناقص نمی تواند خدا باشد.

armandaneshjoo;713823 نوشت:
از علم منطق. آنجا حد و رسم را درس می‌دهند.
سپس در هستی شناسی خدا را به کمک حد تعریف می‌کنند. هر وصفی از دید منطق یک حد است. از جمله یکتایی و بساطت

خیر خدا به حدّ و رسم تعریف نمی شود یکی از اشتباهات مبنایی شما همین است.

تعریف حدّ:
در مقام تعریف یک شیء اگر بتوانیم به کنه ذات او پی ببریم یعنی اجزاء ماهیت آن را که عبارت است از اجناس و فصول آن تشخیص بدهیم و بیان کنیم،

به کاملترین تعریفات دست یافته ایم و چنین تعریفی را « حد تام» میگویند.

اما اگر به بعضی از اجزاء ماهیت شیء مورد نظر دست یابیم نه به همه آنها، چنین تعریفی را « حد ناقص» میخوانند.

به کنه ذات خدا نمی شود پی برد، یک.

خدا منقسم به جنس و فصل نمی شود،دو

انقسام خدا به جنس و فصل خلاف فرض شما بر بساطت خداست،سه

پس خدا به حدّ تعریف نمی شود،نتیجه. حاصل اینکه صفات خدا که عین ذات اوست نیز به حد و رسم تعریف نمی شود!

armandaneshjoo;713823 نوشت:
این سه صفت یکی اند. اثبات‌شان هم از تعریف واجب‌الوجود بدست می‌آید. در کلام و فلسفه و عرفان سه تعریف مختلف هست. اما هر سه این ها را اثبات می‌کنند.

خیر قدرت و خالقیت یکی نیستند و علیت هم یک نوع رابطه بین علت و معلول است نه صفت!!!

قدرت:اگر فاعلی، شرائط لازم برای انجام دادن فعلی را داشته باشد می‌گوییم قوه یا توان انجام دادن آن را دارد

و اگر علاوه بر داشتن شرائط لازم، دارای علم و اختیار هم باشد از واژه «قدرت»، استفاده می‌کنیم و گفته می‌شود چنین فاعلی قادر بر فلان فعل است.

قدرت صفت ذات است و بدون مخلوق هم متصور می شود.

خالقیت:صفت خالق برای خداوند جزو صفات فعلی است،خالق بودن بعد از فعل خلقت توسط خدا و ایجاد مخلوقات، به او نسبت داده می شود،

ولی در ذات خدا صفاتی بوده است كه سبب شده خلقت از او سر بزند همچون علم و قدرت خداوند.

armandaneshjoo;713823 نوشت:
این هم مال علم منطق است. در آنجا تصور و تصدیق را درس می‌دهند.
برای مشخص شدن ارتباط دو چیز دو راه هست:

تصور که ارتباط مفهوم با مصداق است. تصورات لغت هستند. آنها را به روش شهودی تجربه می‌کنیم.
تصدیق که ارتباط بین مفاهیم است. تصدیقات جمله هستند. آنها را به روش عقلی اثبات می‌کنیم.

در منطق راه دیگری برای مشخص کردن رابطه‌ی دو چیز وجود ندارد.

تصور و تصدیق از اقسام علم حصولی است و در هر حال با علم حصولی نمی توان به ذات خدا پی برد و محدوده آن همان محدوده شناخت عقلی خواهد بود.

armandaneshjoo;713823 نوشت:
و این حدود و صفات هستند که رابطه‌ی او را با جهان مشخص و ممکن می‌سازند.

این جمله مبهم است لطفا تشریح بفرمائید که چگونه؟

armandaneshjoo;713823 نوشت:
ن کلی حرف دارد. اول باید موارد بالا حل شوند.

اگر موارد بالا حل شد این استدلال را توضیح دهید.

صادق;705537 نوشت:
زیرا وجوب وجود اقتضا می‌کند که ذات الهی فاقد هیچ‌کمالی نباشد؛ چرا که فقدان کمال، مساوی با نقص و نیازمندی است و نیازمندی با واجب‌الوجود بودن سازگاری ندارد،

با سلام یک مسئله ای که برای بنده حل نشده اینه که چرا باید واجب الوجود نامنتاهی باشه و دارای همه نوع کمال باشه اگه واجب الوجوب نقصان داشته باشه و محدود باشه چه اتفاقی میافته

سلام علیکم

فدایی امام نقی;713846 نوشت:
با سلام یک مسئله ای که برای بنده حل نشده اینه که چرا باید واجب الوجود نامنتاهی باشه و دارای همه نوع کمال باشه اگه واجب الوجوب نقصان داشته باشه و محدود باشه چه اتفاقی میافته

ببخشید که در جمع علما اظهار فضل میکنم...

من که بلد نیستم فلسفی صحبت کنم،پس به زبون ساده میگم(البته این مطالب دلیل خودمه و دلایل دیگری هم شاید وجود داره)

نامحدود بودن خداوند در همه صفات و اجزا به او اطلاق میشود(منظور هم در عدل-هم در خلقت-هم در علم-هم در ذات-....)

دلیلش هم اینه که موجودی که محدوده نمیتونه عدل رو در مورد همه چیز رعایت کنه،چون شاید موجودی وجود داشته باشه که از دایره علم خداوندی که نعوذبالله محدوده خارج باشه و اونوقت خداوند محدود، نمیتونه عدل رو در مورد اون موجود رعایت کنه،دلیلش هم اینه که فرض رو بر این بگیرید که خداوند تو یکی از صفاتش دارای محدودیت باشه،اونوقت از طریق همون کمبود میشه عدل رعایت نشه...
به عنوان مثال : این امکان وجود داره که خداوندی که محدوده،یه تعداد موجودات رو به هر علتی نیافرینه و این از عدل خداوند به دور است....

پس دلیل نامحدود بودن خداوند،وجود صفت عدل است.

بزار یه مرحله بریم بالاتر....

نظریه پردازان میگن(منظور خودمم) ، دلیل خلقت جهان از عدم(نیستی) توسط یه موجود کامل و بی نقص(خدا)، عدل اون موجود است نسبت به موجوداتی که وجود نداشته اند، ولی عدل در موردشان رعایت شده و بوجود اومدند.

البته میدونم الان سوال پیش میاد که این دیگه چه عدلیه؟؟؟(البته شاید)

اون وقت در جواب میگم که شما تا چه حد عدل رو درک کردید

اللهم عجل لولیک الفرج

درپناه حق

فدایی امام نقی;713846 نوشت:
با سلام یک مسئله ای که برای بنده حل نشده اینه که چرا باید واجب الوجود نامنتاهی باشه و دارای همه نوع کمال باشه اگه واجب الوجوب نقصان داشته باشه و محدود باشه چه اتفاقی میافته

باسلام وتشکر .
مسله بسیار روشن است .
تناهی ونقص و محدودیت ومانند آن از صفات ممکن الوجود است .
واجب تعالی از این گونه امور منز ه است .
دیگر این که آن صفات با وجوب وجود تعارض دارد اگر موجودی آن گونه باشد معلوم می شود که واجب الوجود نیست بلکه ممکن الوجود است .

armandaneshjoo;713718 نوشت:

و علیکم السلام.

همین منظور است. توافق داریم.

1. بنده منظورتان را نمی‌فهمم. کمال خدا مطلق از چه چیزی است. لغت کمال بدون مقایسه معنی ندارد. اگر کمال خدا مطلق از همه چیز باشد دیگر اسمش کمال نیست. زیرا مقایسه‌ای صورت نگرفته.
2. مثل این است که بگوییم پرتقال از گرد بودن و نارنجی بودن مبراست. زیرا این مفاهیم از تصورات محدود و مقصر ذهن اند. خب مگر چیزی هم هست که مستقل از ناظر و ذهن بیان شود؟ وقتی می‌گوییم پرتقال نارنجی است که مدعی نشده‌ایم نارنجی در جهان خارج وجود دارد و به پرتقال چسبیده. فقط مدعی شده‌ایم مفهوم انتزاعی نارنجی در آنچه ما حس می‌کنیم مصداق دارد. این طوری خیلی اجزای تحلیل عقلی هستند که خدا مصداقشان است و به آنها می‌گوییم صفات خدا. تاکید می‌کنم، نمی‌توان چیزی را مستقل از ناظر معرفی کرد.

خلاصه این که تا وقتی درک بشر با حد و رسم و تصور و تصدیق سر و کار دارد درک او از خدا نیز به این ها محدود است. لازم هم نیست بگوییم «درک بشر از خدا». کافیست بگوییم «خدا». همین که من این جمله را می‌گویم کافیست تا شما بفهمید این درک من از خداست نه یک درک مطلق. زیرا اساسا درک مطلق وجود ندارد. پس خدا به این ها محدود است.

این فقط در مورد خدا نیست. در فیزیک نیوتونی سعی می‌شد همه چیز از دید یک ناظر مطلق و برتر بیان شود. انقلابی که اینشتین در فیزیک به پا کرد همین بود که گفت: «هیچ ناظر برتری وجود ندارد. از این به بعد باید دنبال ادعاهایی گشت که از دید همه‌ی ناظرها یکسان باشند».

بر این اساس چون درک همه‌ی افراد بشر از خدا محدود است، پس خدا حد دارد.

مشتاقم بدانم چگونه می‌توان جمله‌ای را بدون ناظر و گوینده و از دیدگاه مطلق بیان کرد. اگر توانستید چنین جمله ای بسازید بنده می‌پذیرم که خدا نامحدود است.


باسلام وتقدیر از شما .
اجازه دهید این بار این گونه با جناب تان سخن کنم :

مشکل اصلی در مورد عدم امکان شناخت ذات خدا این است که در فرایند شناخت لازم است نوعی ارتباط خاص بین مدرِک و مدرَک یا عالم ومعلوم به وجود بیاید ، زیرا علم یا به نحو حصولی است و یا حضوری . در مورد ادراک ذات خداوند هیچ کدام از این دو طریق به طور کامل برای ما حاصل نمی گردد ؛
حقیقت خدا و صفات او که عین ذات اوست، نامحدود است. برای آن حد و انتهایی فرض نمی‏شود، ولی جز او همه‏ موجودات محدود هستند. از این جهت، هیچ کس نمی‏تواند کنه ذات و صفات او را درک کند؛ زیرا محدود ، نمی‏تواند نامحدود را درک کند . رابطه مدرِک و مدرَک به معنای صحیح شکل نمی گیرد . چون ادراک همانند قرار گرفتن یک مظروف در یک ظرف است . همان طور که یک کاسه گنجایش آب دریا را ندارد، ذهن محدود بشر هم نمی‏تواند به کنه ذات نامحدود خدای جهان پی ببرد؛ برای درک یک حقیقت باید احاطه بر آن یافت . احاطه موجود محدود (انسان) بر ذات نامحدود (خداوند ) محال و ناشدنی است.
در کلمات پیشوایان دین وارد شده است :
"کلّما میزتموه باوهامکم فی ادقّ معانیه فهو مخلوق مثلکم مردود الیکم" (1)
هر چه در ذهن شما بیاید و آن را تصور کنید ،در دقیق ‏ترین جلوه‏ها و مفهوم‏هایش، خدا نیست، بلکه او هم مخلوقی مثل شماست، که در وجودش محتاج است و برگشت وجود او به شما است.
چه بسا معنای روایاتی که از پیامبر و ائمه(علیهم السلام) رسیده است که فرموده اند : درباره‏ ذات خدا فکر نکنید (که به جایی نمی‏رسید، بلکه از این راه ممکن است شیطان سوء استفاده کرده و شما را منحرف کند) اما درباره‏ نعمت‌ها و آثار عظمت او فکر کنید (تا به معرفت و ایمان شما افزوده گردد) (2)اشاره به همین حقیقت داشته باشد .
معنای روایات این نیست که در بحث خداشناسی وارد نشوید، بلکه بحث در باره‏ خدا و صفات او در حد خود لازم است، اما کسی نباید توقع داشته باشد که به کنه ذات خدا پی ببرد. بر این اساس، پیشوایان دینی مردم را از تفکر در ذات الهی منع کردند ؛ به این علت که پی بردن به کنه ذات الهی، امری محال و غیر ممکن است. از این رو تلاش در این راه، چیزی جز حیرت و سرگردانی در پی نخواهد داشت.
شناخت حصولی یک حقیقت از طریق تعریف و داشتن حد تام از او به دست می آید. در مورد خداوند ماهیتی متصور نیست تا جنس و فصلی و تعریفی وجود داشته باشد ؛ تصویر ذهنی از خداوند که فرضا از طریقی حاصل شود و به ادراک خداوند منتهی گردد، برای ذهن ما به وجود نخواهد آمد ؛ زیرا صورت ذهنی از وجود نامحدود نمی تواند در ظرف ادراکی محدود شکل بگیرد ، زیرا هرچند تصور حقیقت نامحدود ممکن است- چون مفهوم نامحدود ، مفهومی محدود است - اما تصور نامحدود ممکن نیست، زیرا ذهن محدود است . نامحدود دارای صورتی نخواهد بود که در ذهن محدود بگنجد .
علم حضوری هم در این ادراک متصور نیست، زیرا حقیقت علم حضوری اتحاد عالم با معلوم است . در اتحاد سنخیت وجودی لازم است و بین وجود امکانی ما با وجود واجب چنین سنخیت مطلقی وجود ندارد تا اتحاد کامل حاصل گردد .

پی‌نوشت‌ها:
1. بحارالانوار، ج66، ص292.
2. اصول کافی، ج 1، ص 93.

صادق;713988 نوشت:
مسله بسیار روشن است .
تناهی ونقص و محدودیت ومانند آن از صفات ممکن الوجود است .
واجب تعالی از این گونه امور منز ه است .
دیگر این که آن صفات با وجوب وجود تعارض دارد اگر موجودی آن گونه باشد معلوم می شود که واجب الوجود نیست بلکه ممکن الوجود است .

سلام علیکم از جواب شما ممنونم اما این رو نفهمیدم که چرا باید واجب الوجوب نامنتهاهی باشه همیشه این مسئله مطرح میشه که واجب الوجود باید نامنناهی باشه و این ویژگی واجب الوجوده اما چرا؟این اگه میشه بیشتر توضیح بدید ممنونم

فدایی امام نقی;713999 نوشت:
سلام علیکم از جواب شما ممنونم اما این رو نفهمیدم که چرا باید واجب الوجوب نامنتهاهی باشه همیشه این مسئله مطرح میشه که واجب الوجود باید نامنناهی باشه و این ویژگی واجب الوجوده اما چرا؟این اگه میشه بیشتر توضیح بدید ممنونم

باسلام مجدد .
این فراز قبلا ارایه شده بود مجددا ملاحظ نماید .
ذات خداوند، نامتناهی، کامل و مطلق است وهیچ‌گونه محدودیتی در آن تصور نمی‌شود؛ زیرا وجوب وجود اقتضا می‌کند که ذات الهی فاقد هیچ‌کمالی نباشد؛ چرا که فقدان کمال، مساوی با نقص و نیازمندی است و نیازمندی با واجب‌الوجود بودن سازگاری ندارد،
دربارة برهان حدود و این رویکرد نسبت به خداوند زیباترین بیان در کلام امیر المؤمنین(ع) آمده است:
«مَن أشار إلیه فقد حدّه و مَن حدّه فقد عدّه؛(1) کسی که به سوی حق اشاره کند ، او را محدود تصور کرده و کسی که او را محدود تصور کند ،او را به شمارش آورده است».
در جای دیگر فرمود:
«لا یشمل بحدٍّ ولا یحسب بعدٍّ؛ خدا نه حد و حدود دارد و نه شمارش پذیر است».
این دو بیان نورانی دربارة نفی حد از ساحت قدس الهی زیباترین دلیل بر نفی حدود از اوست .

صادق;714005 نوشت:
ذات خداوند، نامتناهی، کامل و مطلق است وهیچ‌گونه محدودیتی در آن تصور نمی‌شود؛ زیرا وجوب وجود اقتضا می‌کند که ذات الهی فاقد هیچ‌کمالی نباشد؛ چرا که فقدان کمال، مساوی با نقص و نیازمندی است و نیازمندی با واجب‌الوجود بودن سازگاری ندارد،
دربارة برهان حدود و این رویکرد نسبت به خداوند زیباترین بیان در کلام امیر المؤمنین(ع) آمده است:
«مَن أشار إلیه فقد حدّه و مَن حدّه فقد عدّه؛(1) کسی که به سوی حق اشاره کند ، او را محدود تصور کرده و کسی که او را محدود تصور کند ،او را به شمارش آورده است».
در جای دیگر فرمود:
«لا یشمل بحدٍّ ولا یحسب بعدٍّ؛ خدا نه حد و حدود دارد و نه شمارش پذیر است».
این دو بیان نورانی دربارة نفی حد از ساحت قدس الهی زیباترین دلیل بر نفی حدود از اوست .

لطفا با بیانی ساده توضیح بدید اصلا واجب الوجوب چیست شاید تصور من نسبت به واجب الوجود غلط باشه و مطلبی باشه ه ندونم و ابهامم از اونجا باشه

صادق;714005 نوشت:
ذات خداوند، نامتناهی، کامل و مطلق است وهیچ‌گونه محدودیتی در آن تصور نمی‌شود؛ زیرا وجوب وجود اقتضا می‌کند که ذات الهی فاقد هیچ‌کمالی نباشد؛ چرا که فقدان کمال، مساوی با نقص و نیازمندی است و نیازمندی با واجب‌الوجود بودن سازگاری ندارد،

و این رو توضیح بدید که چرا نیازمنده با واجب الوجود بودن سازگاری ندارد و از ویژگیهای ممکن الوجود است

فدایی امام نقی;714006 نوشت:
لطفا با بیانی ساده توضیح بدید اصلا واجب الوجوب چیست شاید تصور من نسبت به واجب الوجود غلط باشه و مطلبی باشه ه ندونم و ابهامم از اونجا باشه

لفظ خدا در زبان فارسی مخفف «خودآ» یعنی خود به وجود آمده و تقریباً مرادف با واجب الوجود است، یعنی موجودی که وجود برای او ضرورت دارد و عدم برای وی محال است . موجود دیگری به او وجود نداده است، ولی با توجه به مشابهات آن مانند ناخدا (ناو خدا) و کد خدا می‌توان گفت معنای لغوی آن شبیه به معنای صاحب و مالک و معنایی که در عرف از آن فهمیده می‌شود، نظیر خالق و آفریدگار است. (1) بر همین اساس در زبان فارسی به جای مفاهیم واجب الوجود، «خدا» گفته می‌شود.
پس مهم ترین حقیقت وجودی خداوند از اسم او درک می شود و آن این که هیچ موجودی به او وجود نبخشیده و خداوند معلول هیچ علتی نیست، پس کلمه «خدا »کاملا متناسب با حقیقت وجود خداوند است.
در مورد حقیقت وجود او باید توجه داشت که آگاهی از ماهیت خدا ناممکن است، زیرا ماهیت داشتن برای خداوند بی معناست، او وجود محض است ،بدون ماهیت. ذات الهی هر چه هست «هستی» است ،بدون همراهی «چیستی» با این هستی محض؛ پس چنان که فلاسفه تاکید می کنند، خداوند دارای جنس و فصل و ... نیست تا بتوان تعریف مشخصی از حقیقت وجودی او ارائه داد .
مشکل اصلی دردرک حقیقت و چگونگی خداوند آن است که حقیقت ذات نامحدود الهی برای ما که موجودات محدود هستیم ،قابل درک نیست . به همین جهت در روایات آمده که در ذات الهی تفکر نکنید، بلکه در صفات خداوند تأمل کنید.
هرچند خواسته یا ناخواسته با هر تفکری در مورد خداوند تصویری از خداوند در نفس ما شکل می گیرد ، ولی باید بدانیم چنین خدایی که در تصور و خیال خود می آوریم، خدا نیست، بلکه مخلوق و ساخته ذهن ماست؛ اصولاً خداوند در تصور و خیال ما در نمی‏آید .عقل نیز به ذات الهی راه نمی‏یابد چون لازمه آن، احاطه قوه محدود مدرکه ما برحقیقت نامتناهی خداوند است .خدای نامحدود در احاطه موجود محدود و عقل ناقص داخل نمی‏شود.
در نتیجه رهیافت به درک ذات الهی برای ما ممکن نیست . تنها در خصوص او می دانیم که موجودی است در نهایت کمال؛ یعنی هرگونه کمال وجودی که به تصور درآید ،در ذات او به کامل ترین وجه و بالاترین درجه موجود است. هر نوع نقص و زشتی و نادرستی در کوچک ترین حدود و پایین ترین درجات از ذات او به دور است؛ از همین روست که می توانیم به شناختی اجمالی از صفات خداوند که عین ذات او هستند برسیم و تصور خود را ازخداوند در مراتب نازل تر شکل بدهیم.
به علاوه نشانه هایی از صفت و حقایق وجودی او در قرآن و روایات بیان شده که تا حدی به کامل تر شدن این ادراک اجمالی کمک می کند؛ البته در قرآن تاکید شده: «لیس کمثله شیء؛ (2) هیچ چیز مانند خدا نیست».
هیچ موجودی همانند خدا نیست و خدا همانند موجودات دیگر نیست ؛ زیرا هر موجودی غیر از خدا، محدود و نیازمند است. اگر خدا بخواهد مانند مخلوقات خود باشد، یکی از آن ها خواهد بود. اما در عین حال صفات متعدد و کمالات مختلفی را از خداوند برای ما بیان کرده که این آیات بخش اعظم قرآن کریم را در بر گرفته است.
همچنین در روایات ما به گوشه هایی از آن حقیقت نامتناهی اشاره هایی شده است ؛ علی بن ابیطالب می‏فرماید: خدا داخل در اشیا است ،نه مثل دخول چیزی در چیز دیگر و خارج از وجود اشیا است امّا نه مثل خروج جسمی از جسم دیگر. (3)
در نتیجه در می یابیم که با همه این اوصاف راهی به دستیابی به تصوری از حقیقت او نداریم اما با تمام وجود می توانیم وجود او را ادراک کرده ،به دور نمایی از آنچه می تواند باشد برسیم ؛ به تعبیر زیبای فردوسی :
جهان را بلندی و پستی تویی ** ندانم چه ای ،هرچه هستی تویی

پی‌نوشت‌ها:
1. محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، نشر موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، 1380 ش ، ص21.
2. شوری (42) آیه 11.
3. صدوق توحید نشر جامعه مدرسین قم بی تا ، ص 306.

صادق نوشت:
مشکل اصلی در مورد عدم امکان شناخت ذات خدا این است که در فرایند شناخت لازم است نوعی ارتباط خاص بین مدرِک و مدرَک یا عالم ومعلوم به وجود بیاید ، زیرا علم یا به نحو حصولی است و یا حضوری . در مورد ادراک ذات خداوند هیچ کدام از این دو طریق به طور کامل برای ما حاصل نمی گردد ؛

صادق;713995 نوشت:
همان طور که یک کاسه گنجایش آب دریا را ندارد، ذهن محدود بشر هم نمی‏تواند به کنه ذات نامحدود خدای جهان پی ببرد؛ برای درک یک حقیقت باید احاطه بر آن یافت . احاطه موجود محدود (انسان) بر ذات نامحدود (خداوند ) محال و ناشدنی است.

صادق;713995 نوشت:
معنای روایات این نیست که در بحث خداشناسی وارد نشوید، بلکه بحث در باره‏ خدا و صفات او در حد خود لازم است، اما کسی نباید توقع داشته باشد که به کنه ذات خدا پی ببرد.

هدف خداشناسی اثبات امکان و وقوع نبوت است، نه پی بردن به کنه ذات خدا.

صادق;713995 نوشت:
علم حضوری هم در این ادراک متصور نیست، زیرا حقیقت علم حضوری اتحاد عالم با معلوم است . در اتحاد سنخیت وجودی لازم است و بین وجود امکانی ما با وجود واجب چنین سنخیت مطلقی وجود ندارد تا اتحاد کامل حاصل گردد .

بین خالق و مخلوق سنخیت وجودی برقرار است. ما در جنس وجود متفاوت نیستیم. در وابستگی متفاوتیم.
اساسا اگر سنخیتی بین ما نبود خدا هم نمی‌توانست به مخلوقاتش علم حضوری داشته باشد. پیامبر هم نمی‌توانست وحی دریافت کند و نبوت رد می‌شد.

حبیبه;713842 نوشت:
armandaneshjoo نوشت:
بسیط است چون اگر بخواهیم قسمتی از آن را جدا کنیم، این قسمت واجب الوجود است اما یکتا نیست. در حالی که واجب‌الوجود یکتاست! تناقض. پس نمی‌توان خدا را مرکب از اجزایی دانست.
بسیط است چون اگر دارای اجزاء باشد به اجزاء خویش محتاج است و محتاج،ناقص است،ناقص نمی تواند خدا باشد.

کمال خدا هنوز اثبات نشده که نقص او ایرادی داشته باشد.
نفرمودید ایراد استدلال بنده چه بود.

حبیبه;713842 نوشت:
خدا منقسم به جنس و فصل نمی شود،دو

خدا با حدناقص تعریف می‌شود.
جنس آن واجب‌الوجود است. زیرا وجود قبلا به دو مقوله‌ (جنس) کلی به نام واجب و ممکن تقسیم شده.
فصل آن یکتایی و بساطت است.

ضمنا در منطق جدید
تعریف ترکیبی شرطی است که صحت آن را می‌پذیریم.
قضیه ترکیبی شرطی است که صحت آن را اثبات می‌کنیم
یکتایی و بساطت جزو تعریف نیست، قضایایی است که بعدا اثبات می‌‎شود و جزو حد قرار می‌گیرد.
بنابرین تعریف خدا همان ادعای واجب‌الوجود بودنش است که ساده‌ترین نوع حد ناقص است.

حبیبه;713842 نوشت:
انقسام خدا به جنس و فصل خلاف فرض شما بر بساطت خداست،سه

انقسام به جنس و فصل، انتزاعی است. خدا که انتزاعی نیست. اگر بود دیگر وجود نداشت.

مثال: پرتقال هم نارنجی است و هم گرد است. این دو صفت در یک زمان و مکان و ... در پرتقال ظهور دارند.
این به این معنا نیست که ما پرتقال را به نارنجی و گرد منقسم کردیم. به این معناست که آن را از دو جنبه مطالعه کردیم: شکل و رنگ.
بساطت به معنی نداشتن علت مادی یا صوری است.

چیزی که نتوان از ترکیب مفاهیم عقلی تعریف شود را مفهوم اولیه می‌نامند، نه شیء بسیط.
ضمنا وجود مفاهیم اولیه ناشی از ضعف دانشمند در تعریف آنهاست و نه ناشی از خاصیت آن مفهوم.
فعلا تنها مفهوم اولیه‌ای که در تمام علوم باقی مانده، مفهوم «مجموعه» در نظریه مجموعه‌های ریاضی است که از همه‌چیز می‌توان آن را انتزاع کرد و نیازی به تعریف ندارد.

نقل قول:
قدرت:اگر فاعلی، شرائط لازم برای انجام دادن فعلی را داشته باشد می‌گوییم قوه یا توان انجام دادن آن را دارد
و اگر علاوه بر داشتن شرائط لازم، دارای علم و اختیار هم باشد از واژه «قدرت»، استفاده می‌کنیم و گفته می‌شود چنین فاعلی قادر بر فلان فعل است.
قدرت صفت ذات است و بدون مخلوق هم متصور می شود.
خالقیت:صفات خالق برای خداوند جزو صفات فعلی است،خالق بودن بعد از فعل خلقت توسط خدا و ایجاد مخلوقات، به او نسبت داده می شود،
ولی در ذات خدا صفاتی بوده است كه سبب شده خلقت از او سر بزند همچون علم و قدرت خداوند.

فرمایشات شما صحیح است.
اما چون بنده در این بحث فقط وجود خدا را پذیرفته‌ام، آن هم در حد علت جهان...
1. تنها فعلی که من صدور آن را از خدا می‌پذیرم خلقت است، نه مثلا تدبیر جهان و ارسال رسل. پس در بحث ما قدرت خدا در خالقیت او منحصر می‌شود
2. زمانی متصور نیست که فقط خدا بوده باشد و مخلوقات نبوده باشند. لذا صفات خدا هرگز در قوه نبوده و همواره در فعل بوده اند
3. اختیار به ناظر بستگی دارد. یک فاعل از دید ناظر خارج از محدوده‌ی اثر مجبور تلقی می‌شود و از دید ناظر متأثر مختار تلقی می‌شود. اختیار شرط قدرت نیست.
4. علم و اختیار همزمان محقق نمی‌شوند. موجود مختار اگر علم کاملی به انگیزه‌ی عمل خود بیابد دیگر نمی‌تواند خود را مختار تلقی کند.
5. قدرت نیازی به علم و حتی حیات ندارد. توربین گاز هم تا دلتان بخواهد قدرت دارد. قدرت فقط ناظر بر وجود قوه‌ای است که می‌تواند به فعل بدل شود که در بحث ما فقط خلقت است.

این‌ها در کتاب «در محضر علامه طباطبایی» خوب توضیح داده شده‌اند.

نقل قول:
تصور و تصدیق از اقسام علم حصولی است و در هر حال با علم حصولی نمی توان به ذات خدا پی برد و محدوده آن همان محدوده شناخت عقلی خواهد بود.

هدف پی بردن به ذات خدا آنهم فراتر از عقل نیست. می‌خواهیم ببینیم آیا صفاتی که عاقلان برای خدا ادعا می‌کنند ممکن است یا محال.

نقل قول:
اگر موارد بالا حل شد این استدلال را توضیح دهید.

از نظر من به قدر کافی توافق داریم. توضیح این که سه دیدگاه در اثبات صفات خدا هست.

1. دیدگاه مطلق‌گرا که می‌گوید خدا قابل شناخت نیست.
اهمیت: قسمت ب را ببینید.
پاسخ این که
الف) این دیدگاه از دید ناظر مطلق است که نه وجود دارد و نه معنا دارد و نه قابل تصور است
ب) اگر چیزی قابل شناخت نیست، باور به آن موجه‌تر از باور به بشقاب‌پرنده و لولو و سیمرغ و اژدها و آدم‌فضایی

2. دیدگاه کمال‌گرا که می‌گوید خدا کامل است، پس همه‌ی صفات را در اشد کمال و بدون نقص دارد.
یا اول می‌گوید خدا حد ندارد، پس کامل مطلق است. بعد می‌گوید خدا معادل همه‌ی صفات بشری را در حد کمال و بی‌نقص دارد. زیرا اگر نداشت کامل نبود!
اهمیت: شرکت من در این تاپیک برای رد این دیدگاه بود
پاسخ این که
الف) کمال خدا از بی حد بودن وجودش نتیجه می‌شود. مثل این است که بگوییم خدا یک مخزن است با بی‌نهایت آب. پس همه‌ی صفات کمال را دارد. اما اغلب صفات، مانند هوش، نظم، ادب، علاقه، امید ... در ظهور و نه فقط در ذهن، مرکب و ساختاری اند. ساختار از ترکیب اجزا پدید می‌آید و بسیط نمی‌تواند صفت ساختاری داشته باشد. مثلا تانکر آب هر قدر هم پر باشد نمی‌تواند باهوش باشد. این‌ها نه ثبوتی می‌شوند و نه سلبی.
ب) اشکال بزرگ‌تر این که ادعاهای بزرگ دلایل و مدارک بزرگ می‌طلبند. با یک مکاشفه هم می‌توان باور کرد خدا وجود دارد، اما حتی اگر به یک نفر وحی شود و ظرفیت وجودی‌اش چنان زیاد شود که بتواند کمال خدا را باور کند و با وحی این کمال بر او اثبات شود، دیگر نمی‌تواند از دیگران انتظار داشته باشد که آنها هم کمال خدا را درک کنند. این که یک فیلسوف بخواهد فقط با یک یا دو دلیل عقلی کمال خدا را اثبات کند کافی نیست. این باعث می‌شود دین به جای آنکه عرصه‌ی عبودیت خدا باشد به عرصه‌ی آزمودن خدا تبدیل شود. یعنی هر صفتی که با کمال خدا اثبات شود را نه تنها نباید پذیرفت، بلکه باید آزمود. اگر آزمون شکست بخورد نقصی در خدا اثبات می‌شود و اگر آزمون پیروز شود مقداری از کمال خدا اثبات می‌شود.
ج) اما بزرگ‌ترین اشکال اینجاست که دیگر صحت صفات خدا را آن آزمون‌ها تعیین می‌کنند و نه کمال خدا! یعنی به هر حال کمال خدا هیچ چیز را ثابت نمی‌کند
د) از این روش حکمت خدا اثبات نمی‌شود. خدای کامل نیازی ندارد که عملی هدفمند انجام دهد. پس خلقت از جود ذاتی خداست. پس معلول علتی است، نه الزاما روان به سوی هدفی.

3. دیدگاه سوم این است که هر صفت خدا با آزمون یا دلیلی جدا اثبات می‌شود. مثلا برای تدبیر و رحمت خدا می‌گویند همانطور که خلقت از جود خداست، تدبیر و رحمت هم ادامه‌ی آن جود است. بعد مثال می‌زنند یا قصص قرآنی یا تاریخی یا خاطرات خود یا مردم را بیان می‌کنند. شما خود در توضیح قدرت و خالقیت و علیت از همین روش استفاده کردید.
اهمیت: بحث‌های خداشناسی در این دیدگاه بسیار طولانی و دقیق هستند و کتاب در محضر علامه طباطبایی تماما در این باب است. این دیدگاه برای من پر از ایراد است و پاسخ‌های مفصلی به آن دارم و این همان است که شما در آن از من توضیح خواستید.
پاسخ این که
الف) باز هم حکمت خدا اثبات نمی‌شود. زیرا صفات ذات درباره‌ی وجود‌اند. وجود علت دارد اما الزاما هدف ندارد
ب) با اکتفا به وجوب و یکتایی و بساطت فقط صفات فراگیر خدا مثل علم و قدرت و قوت و رحمانیت و ... اثبات می‌شود. در صفات غیر فراگیر خدا مثل رحمت خاصه و هدایت خاصه و نبوت خاصه و ... مشکل ایجاد می‌شود. بدین ترتیب که وقتی رفتار خدا با همه یکسان است، او با کسی رفتار خاص نمی‌کند، مگر آن که این رفتار نیازمند رسیدن فرد به درجه‌ای خاص شود. در این صورت رفتار خدا به او تعلق می‌گیرد.

  • مثال: پدر ظالم بین بچه‌هایش تبعیض قائل می‌شود و برای یکی عروسک می‌خرد و برای دیگری نمی‌خرد.
  • اما پدر عادل فعال و عملی برای بچه‌ها عروسک نمی‌خرد. منفعل و عکس‌العملی این کار را می‌کند. مثلا برای هر کس خواست هر چه خواست می‌خرد. یا برای هر کس نمره‌ی 20 آورد جایزه می‌خرد. این دیگر تبعیض نیست.
  • خدا هم اگر هر کس خواست را به جهنم بیندازد و هر کس خواست را به بهشت ببرد ظالم است، مگر این که این رفتارش قائده‌مند باشد. مثلا خواستش این باشد که هر کس عمل خوب انجام داد به بهشت برود. هر کس دعا کرد دعایش مستجاب شود. هر کس لایق‌ترین مردم قوم خودش شد به پیامبری برسد. هر کس نفسش را تزکیه کرد پرده‌ها از جلوی چشمانش برداشته شود. این طوری دیگر این تقصیر خدا نیست که یکی عمل بد انجام داده و یکی دعا نکرده.
اشکال اصلی اینجاست: بعضی صفات فقط به عمل بنده بستگی ندارد. مثلا:الف) رحمت خاصه الزاما به هر که دعا کند تعلق نمی‌گیرد. «مصلحت خدا» نیز نقش دارد.

  • این مصلحت اگر برای عموم باشد، اعمال آن نباید معطل دعای یک شخص برای منافع خودش بماند
  • اگر هم مصلحت خود شخص مطرح باشد رحمت خاصه به دعا تعلق نگرفته و باید به طریق دیگری اثبات شود.
ب) هدایت خاصه مشکل‌زا تر است

  • در مورد عرفان، هدایت خاصه به هر که دنبال هدایت رود تعلق نمی‌گیرد. پس به نظر نمی‌آید اینجا خدا عکس‌العملی و مشروط کار کند تا هدایت خاصه را بتوان ثابت کرد.
  • در مورد نبوت به عمنی خبر گرفتن از خدا بدون ماموریت به ابلاغ آن، خداست که فرد لایق برای نبوت (نه رسالت) را تشخیص می‌دهد و به او وحی می‌کند، نه این که فرد طی روال خاصی به لیاقت برسد و با رسیدن به شهود یا وحی عارف یا نبی شود. این از آنجا مشخص می‌شود که باب وحی پس از محمد بسته شده و دیگر نبی نداریم. یعنی هر 124000 نبی قبل از زمان محمد بوده اند. اگر رسیدن به نبوت لیاقتی بود دلیلی نداشت باب وحی بسته شود.
  • بحث رسالت یا پیامبری مشکل‌زاتر است. چرا فقط 313 رسول؟ رسالت هم اگر به لیاقت است نباید باب وحی بسته شود.
  • از همه بدتر این که اگر هدایت خاصه عکس العملی باشد چرا ایمان ثواب دارد و بهشت در پاداش آن داده می‌شود؟ این نه با عقل من جور در نمی‌آید و نه با نظر اسلام:
    • پس از ظهور نیز ایمان هیچکس برایش سودی ندارد اگر از قبل ایمان نیاورده باشد. [زیارت آل یاسین]
    • در داستان عیسی که حواریون از او مائده آسمانی می‌خواهند، خدا نمی گوید اگر پس از مائده ایمان بیاورید من شما را می‌برم بهشت. می‌گوید باید ایمان بیاورید و فضیلتی هم در آن برای شما نیست. ولی اگر پس از این کافر شوید شدیدا مجازات می‌شوید. [سوره مائده]
ج) چرا دیگر دین جدید نمی‌آید؟ هدایت خاصه‌ی خدا الان کجا رفته؟

  • اگر آمدن دین به نیاز بشر هم بستگی دارد، این نیاز هر روز بیش‌تر و متغیرتر می‌شود. نه این که نیاز بشر در زمان محمد به ثبات رسیده باشد و پیشرفت بشر متوقف شده باشد و دیگر نیازمند دین نباشد.
  • اگر دین را هدایت در کلیات و عرفان را هدایت در جزئیات فرض کنیم و بگوییم بشر در کلیات به مرحله‌ای از ثبات رسیده، اشتباه کرده‌ایم:زیرا چه در تاریخ پیش بیاییم کار دانشمندان تخصصی‌تر می‌شود. بحث‌شان بیشتر معطوف به جزئیات است و تا مجبور نشوند به کلیات دست نمی‌زنند. با این حال تغییر در جزئیات چنان ناکافی و تغییر در کلیات چنان ضروری بوده که همه‌ی پیشرفت‌های کلیدی بشر در 4 قرن اخیر با تغییر کلیات رخ داده. پس هر چه جلوتر بیاییم نیاز به دین و وحی و تغییر کلیات بیشتر می‌شود. نه کمتر
  • اگر هم بگوییم تا زمانی که عقل بشر ناقص بود دین می‌آمد و حال که کامل شده نیازی نیست دین جدید بیاید، پس باید بگوییم بشر با این عقل کامل‌ترش می‌تواند همان دین آخر را هم اصلاح کند یا حتی روزی کنار بگذارد

توجه: نمی‌گویم اسلام غلط است. من پاسخ این اشکالات را بلدم. اما این اشکالات اثبات رحمت و نبوت را باطل می‌کند. پس به جای این که به این اشکالات جواب بدهید، فقط رحمت و نبوت را طوری اثبات کنید که ایرادات فوق به اثباتتان لطمه ای نزنند.

یک سؤال جناب "دانشجو"

وقتی که استاد "صادق" فرمودن:

armandaneshjoo;713224 نوشت:
صفات فعلی گر چه از مقام فعل خداوند انتزاع می گردد، ولی قبل از تجلی فعل خداوند و خلق موجودی، صفات فعلی او در مقام ذات خدا به تبع ذات به نحو بساطت و اجمال وجود داشته است
اینطور پاسخ دادید که:
armandaneshjoo;713224 نوشت:
با این فقط می توان اثبات کرد خدا هنگامی که خلق کرده خالق بوده. نمی‌توان اثبات کرد پیش از خلقتش خلاق بوده
اما در پاسخ به سرکار خانم "حبیبه" گفتید:
armandaneshjoo;714066 نوشت:
زمانی متصور نیست که فقط خدا بوده باشد و مخلوقات نبوده باشند. لذا صفات خدا هرگز در قوه نبوده و همواره در فعل بوده اند
این متن آخر شما ، پاسخ به متن قبلی شما نیست؟

Reza-D;714192 نوشت:
یک سؤال جناب "دانشجو"

وقتی که استاد "صادق" فرمودن:
صفات فعلی گر چه از مقام فعل خداوند انتزاع می گردد، ولی قبل از تجلی فعل خداوند و خلق موجودی، صفات فعلی او در مقام ذات خدا به تبع ذات به نحو بساطت و اجمال وجود داشته است
اینطور پاسخ دادید که:
با این فقط می توان اثبات کرد خدا هنگامی که خلق کرده خالق بوده. نمی‌توان اثبات کرد پیش از خلقتش خلاق بوده
اما در پاسخ به سرکار خانم "حبیبه" گفتید:
زمانی متصور نیست که فقط خدا بوده باشد و مخلوقات نبوده باشند. لذا صفات خدا هرگز در قوه نبوده و همواره در فعل بوده اند
این متن آخر شما ، پاسخ به متن قبلی شما نیست؟


صحبت من با استاد صادق درباره‌ی نظرات علما در مورد خداست. نظر متکلمین که کارشناس از آن استفاده کردند این است که جهان حادث است.
صحبت من با سرکار خانم حبیبه درباره‌ی نظرات خودم است. نظر من این است که جهان حادث نیست.

armandaneshjoo;714066 نوشت:
کمال خدا هنوز اثبات نشده که نقص او ایرادی داشته باشد.

شما خدا را یکتا و بسیط دانستید و هر دو را به واجب الوجود نسبت دادید، واجب الوجود یعنی:در هستی محتاج غیر نیست،وجودی که در هستی محتاج غیر نیست و هستیش قائم

به خویش است در کمالات هستی می تواند وابسته به غیر باشد؟ ذات نا یافته از هستی بخش/کی تواند که شود هستی بخش؟

خدا وجود کاملی است چون نه هستیش و نه کمالات آن به غیر وابسته نیست.و خود مفهوم هستی یعنی کمال مطلق و مطلق کمال.و خداوند را در فلسفه صرف الوجود یا وجود صرف خوانند پس یعنی صرف الکمال و کمال صرف.

armandaneshjoo;714066 نوشت:
نفرمودید ایراد استدلال بنده چه بود.

مطلبی که نوشتم تکمیل استدلال شما و استدلال به شکلی دیگر بود.

armandaneshjoo;714066 نوشت:
خدا با حدناقص تعریف می‌شود.
جنس آن واجب‌الوجود است. زیرا وجود قبلا به دو مقوله‌ (جنس) کلی به نام واجب و ممکن تقسیم شده.
فصل آن یکتایی و بساطت است.

این قسمت از کلام شما را که دیدم تصمیم گرفتم بحث را با شما ادامه ندهم، اما بهتر است حد اقل این موضوع روشن گردد.اگر درست خاطرم باشد فرمودید می خواهید فلسفه را یاد بگیرید درست است؟

پس باید طبق قواعد فلسفی بحث کرده و اصول آن را بپذیرید،تعریف به حد و رسم آن هم حدّ ناقص حتی ذاتیات اشیاء محدود و مقید را هم در بر نمی گیرد چه رسد به خداوند!

تعریف کامل حد ناقص را در تعریف شیء می گذارم، تا تصویری را که فلسفه از واجب الوجود ارائه می دهد با آنچه شما بیان داشتید مقایسه کنید:

گاهی در تعریف یک شیء به همه اجزای ذاتی ماهیت آن دست پیدا نمی کنیم؛ بلکه فقط بعضی از اجزای ذاتی آن شیء را می یابیم.
در این حال، گفته می شود که ما شیء را بر اساس حد ناقص تعریف کرده ایم.)

به عبارت دیگر در تعریف بر اساس حد ناقص، تنها پاره ای از ذاتیات معرَّف (و نه تمام آن) آورده می شود؛ و چون تمام ذاتیات بیان نمی شود، به آن حد ناقص(در مقابل حد تام)، می گویند.

حد ناقص تعریفی است که از جنس بعید و فصل قریب فراهم می آید.
مانند:
"جسم نامی ناطق" در تعریف انسان.

"جسم حساس" در تعریف حیوان.
حد ناقص را می توان تنها با ذکر فصل قریب(بدون ذکر جنس بعید) بیان کرد؛ یعنی در تعریف انسان می توان فقط گفت: "ناطق".

به طور کلی باید به یک نکته توجه داشت و آن این که در حد( چه تام و چه ناقص)، فصل قریب حتما باید ذکر شود. زیرا این فصل قریب است که حقیقت کامل و تمام هر چیز را بیان می کند.
اصل لغت حد به معنی منع است و در وجه تسمیه آن گفته اند: "به این سبب که تعریف به حد، مانع خروج افراد و دخول اغیار می شود."

چند نکته!
1- حد ناقص در مقام مفهوم، مساوی و برابر با معرَّف نیست(بر خلاف حد تام)؛ زیرا تنها برخی از اجزای مفهوم معرَّف را در بر دارد. اما در مقام مصداق(یعنی صدق کردن بر مصادیق و افراد) با معرَّف مساوی است.

2- حد ناقص بر خلاف حد تام، یک تصویر ذهنی کامل و مطابق با معرَّف ارائه نمی دهد و از این رو، نمی توان تصور آن را تصور حقیقت معرَّف به شمار آورد؛ بلکه نهایت کاری که حد ناقص می کند، این است که معرَّف را از اشیای دیگر تمییز داده و جدا می کند.

3- حد ناقص، دلالت التزامی بر معرَّف دارد.

خب،وقتی حدّ ناقص حتی در تعریف انسان نارساست چطور می تواند خدا را که خودتان به عنوان واجب الوجود با تعریف فلسفیش که اشاره فرمودید تعریف کند؟

armandaneshjoo;714066 نوشت:
اما چون بنده در این بحث فقط وجود خدا را پذیرفته‌ام، آن هم در حد علت جهان...

خب اگر اینقدر را هم به شکل اعتقادی درست پذیرفته بودید تازه عقاید معتزلی را داشتید که بعد از خلقت جهان خدا را از خدائیش منعزل و قائل به تفویض هستند.

منتهی خدایی که شما پذیرفته اید پر از ایراد و اشکال است،محدود است کمالاتش برای شما ثابت نیست،منقسم به جنس و فصل و نوع است به حدّتام نه بلکه به حدّ ناقص تعریف می شود!!!!!

می شود بفرمائید این خدا با یکی از مخلوقاتش(خالقیت را پذیرفته اید دیگر؟) چه فرقی دارد؟ تازه با اضعف مخلوقاتش!!!!!

ابتدا در این قسمت اشکالات را رفع بفرمائید تا بعد!

سنگ اول گر نهد معمار کج/تا ثریا می رود دیوار کج

armandaneshjoo;714066 نوشت:
. تنها فعلی که من صدور آن را از خدا می‌پذیرم خلقت است، نه مثلا تدبیر جهان و ارسال رسل. پس در بحث ما قدرت خدا در خالقیت او منحصر می‌شود

اگر تدبیر عالم را برای واجب الوجود نمی پذیرید برای ممکن الوجود باید بپذیرید،ممکن الوجودی که در اصل هستی محتاج به خدا و در کمالاتش ایضا نیازمند اوست،چگونه می تواند عالم را تدبیر کند؟

با کدام علم؟ کدام قدرت؟ ممکن الوجود در اینها بغیر وابسته است و آن غیر علت خلقت او و همان خداست.

لطفا این نکات را روشن کنید،فعلا برای بحث نبوت بسیار بسیار زود است،خدای شما نمی تواند پیامبری داشته باشد!

مباحث شخصی و احساساتی

حبیبه نوشت:
خب اگر اینقدر را هم به شکل اعتقادی درست پذیرفته بودید تازه عقاید معتزلی را داشتید که بعد از خلقت جهان خدا را از خدائیش منعزل و قائل به تفویض هستند.
منتهی خدایی که شما پذیرفته اید پر از ایراد و اشکال است،محدود است کمالاتش برای شما ثابت نیست،منقسم به جنس و فصل و نوع است به حدّتام نه بلکه به حدّ ناقص تعریف می شود!!!!!
می شود بفرمائید این خدا با یکی از مخلوقاتش(خالقیت را پذیرفته اید دیگر؟) چه فرقی دارد؟ تازه با اضعف مخلوقاتش!!!!!

اینجا لازم است من بیشتر راجع به خودم توضیح بدهم.

بنده مذهبی بودم. 2 سال پیش در وجود خدا به شک افتادم. برای تحقیق در وجود خدا به این فروم آمدم و 2 ماه پیش تحقیقم تمام شد. بر این اساس من لزوم اعتقاد، ایمان، غیب، خدا، خلقت، زندگی پس از مرگ، روح، دین و ... را در معنای کلاسیک اسلامی قبول ندارم. اما آنها را مفاهیمی ارزشمند می‌دانم. تمام پست‌های من در این فروم هم در همین رابطه هستند. اما قصد ندارم دینم را دور بیندازم. قصد دارم نقاط قوت آن را بردارم و نقاط ضعف را از آن بزدایم. من در ادیان دیگر هم زیاد مطالعه می‌کنم. زیرا از نظر من ادیان، چه حق و چه باطل در کلام متفاوت ولی در گوهری مشترکند. من به دنبال آن گوهرم.

شما در من شک و نقص خدا شناسی می‌بینید. من در شک فکر و در نقص قناعت و در خداشناسی علم و محبت می‌بینم. در توحید به دنبال اتحاد در جهان کثراتم. در یکتایی و بساطت دنبال اساس وجودم. در قدرت دنبال منابع سخاوتم. در حکمت دنبال هدف جهانم. در خلقت دنبال معنای زندگی هستم. در تدبیر خدا به دنبال یافتن عطوفت در جهانی خشنم. در نبوت به دنبال عزم راسخم، در اخلاق به دنبال همدردی و مردم‌داری و در سنت بدنبال درک مردمم. اما در خداشناسی به دنبال خودمم. خصوصا در کمال خدا دنبال مسیرمم. نه این که بخواهم به خود این‌ها برسم. اما می‌خواهم درکشان کنم.

حبیبه نوشت:
این قسمت از کلام شما را که دیدم تصمیم گرفتم بحث را با شما ادامه ندهم،

بنده خیلی فکر کردم و دائم بحث‌های قبلی را مطالعه کردم تا بتوانم پاسخی دهم که علاوه بر صحت منطقی‌اش برای شما به خوبی قابل درک باشد و شما را از بحث منحرف نکند یا دچار ایراد نکند. برای این کار سعی می‌کنم تا حدی به زبان خودتان صحبت کنم. این کار امروز برای بنده بسیار وقت‌گیر بوده و دشوار. پس لطفا شما نیز سعی کنید منظور بنده را بفهمید. اگر هم نتوانستید تا همین جا از شما سپاسگزارم. خصوصا که شغل بنده موسمی است و بزودی باز در فروم غیرفعال می‌شوم.
:Sham:
مباحث عقلی به زبان ساده
قدما می‌گفتند هر مخلوق به قدر ضرفیت وجودی خودش خالقش را می‌شناسد. پس چون بشر حماقت و حکمت دارد خدا از حماقت منزه و در حکمت کامل است. این در خیلی ادیان دیگر هم هست.
اشکال اینجا بود که دهریون می‌پرسیدند از کجا می‌دانید جهان هدفمند است؟ الهیون می‌گفتند چون خدا حکیم است و فعل عبث انجام نمی‌دهد. دهریون جواب دندان شکنی می‌دادند. می‌گفتند حکمت خدا صفتی است که از مقایسه‌ی خدا با بشر به دست می‌آید. یعنی در واقع بشر وقتی می‌گوید خدا حکیم است دارد در آینه‌ی صاف بساطت خدا خودش را می‌بیند. پس حکمت خدا، فقط در رابطه بین خدا و بشر معنا دارد. در حالی که خلقت رابطه‌ای بین خدا و دهر (جهان ماده) است و در این رابطه حکمت معنا ندارد. راست هم می‌گفتند.

اما فلاسفه‌ی اسلامی مانند بوعلی، ملاصدرا و علامه طباطبایی سعی کردند خدا را از دید هستی‌شناختی درک کنند، نه فقط در مقایسه با انسان، تا اشکال فوق برطرف شود.
صفاتی مانند واجب‌الوجود و یکتا و بسیط برای خدا مشابه بشری ندارند. اتفاقا برعکس. ما ممکنیم و خدا واجب. ما متعددیم و خدا یکتا. ما از اجزا تشکیل شدیم و خدا بسیط است.
اما صفاتی مانند علم و قدرت را خود ما هم داریم. تصور قدما این بود که خدا کامل‌ترین درجه‌اش را دارد. نشان دادند که مثلا: علم خدا حضوری است. به این معنا که خود ما علم خداییم.
قدرت خدا در محقق کردن ممکنات وجودی و لذا خلقت است، نه در توانایی انجام کار

و خلاصه این طوری دیگر صفات خدا فقط یک مقایسه با صفات بشر نیستند.

شما نقطه ضعف این روش را خوب فهمیده‌اید: این روش خدا را خیلی سطحی می‌شناسد. اصلا به کنه وجود او پی نمی‌برد. عظمت و زیبایی او را نمی‌بیند. اما این روش مطمئن و دقیقی است. زیرا لازم نیست ما همه‌ی کمالات را برای خدا اثبات کنیم تا ثابت شود خدا می‌تواند یک درخت بکارد. اگر ثابت شود خدا از انسان ضعیف‌تر و عاجز و محدودتر و مجبورتر نیست، می‌توان ثابت کرد که خدا ممکن است یک درخت بکارد.

اگرچه این بحث راجع به اثبات نامحدود بودن خداست، در این بحث من نمی‌خواهم تمام حدود را برای خدا اثبات یا رد کنم. آن جزو بحث‌های صفات خداست و یک فروم مخصوص به خود دارد. من فقط می‌خواهم ببینم آیا در آنچه از خدا می‌دانم از قبیل «وجوب، یکتایی، بساطت» مانعی برای ارسال نبی یافت می‌شود یا خیر. بنده قبلا موانع را به دقت شرح دادم.

این که ما بیاییم بپذیریم خدا موجود است و وجود عین کمال است و بنابرین خدا کامل است پس ناقص نیست، پس بی اشکال است، مغالطه است.
مثل این است که بپذیریم مخزن پر از آب است و پر بودن عین کمال است. پس مخزن کامل و بی نقص است. پس بی اشکال است!
کمال واجب الوجود که شما می‌فرمایید از نظر مقدار نامحدود وجود اوست. نه از نظر ساختار منظم وجود او. چرا که او بی ساختار است.
کمالی که در علیم و حکیم بودن خدا باید ثابت شود تشبیهی به صفات بشری است: حکیمان بشر مغذی منظم و خوش ساختار دارند نه مغذی سرشار از وجود

بحث من فراتر از هستی‌شناسی است. بحث حکمت خدا بحث جهان‌شناسی است. حکمت خدا با شدت وجود او یا تشبیه به بشر اثبات نمی‌شود. با نشان دادن نظمی حاکی از هدفمندی در جهان اثبات می‌شود.

حبیبه نوشت:
لطفا این نکات را روشن کنید،فعلا برای بحث نبوت بسیار بسیار زود است،خدای شما نمی تواند پیامبری داشته باشد!

خب به نظر می‌رسد وقتی می‌گویم «خدا واجب‌الوجود و یکتا و بسیط» است شما با خود این جمله مشکلی ندارید. بلکه بحث سر این است که
  1. این جمله چیست؟ تعریف؟ حد؟ تام؟ ناقص؟
  2. چه قسمت‌هایی دارد؟ جنس؟ فصل؟
  3. آیا کمال و نامحدود بودن خدا را اثبات می‌کند یا خیر؟

اول این که گفتم «کمال خدا هنوز اثبات نشده که نقص او ایرادی داشته باشد.» معنی اش این نیست که خدا ناقص است. معنی اش این است که کمال خدا هنوز اثبات نشده. یادمان باشد که در هیچ یک از کتب خداشناسی کمال خدا قبل از بحث بساطت مطرح نشده است.

حبیبه نوشت:
گاهی در تعریف یک شیء به همه اجزای ذاتی ماهیت آن دست پیدا نمی کنیم؛ بلکه فقط بعضی از اجزای ذاتی آن شیء را می یابیم.
در این حال، گفته می شود که ما شیء را بر اساس حد ناقص تعریف کرده ایم.)
به عبارت دیگر در تعریف بر اساس حد ناقص، تنها پاره ای از ذاتیات معرَّف (و نه تمام آن) آورده می شود؛ و چون تمام ذاتیات بیان نمی شود،

بنده در پذیرش واجب‌الوجود قائل به اصالت وجودم. در اصالت وجود ذاتیات نداریم. ذات شیء یکی است و آن هم همان وجود شیء است.
در تعریف به حد ناقص پاره ای از جنس‌ها (نه ذاتیات) آورده می‌شوند که شما اینجا به خوبی توضیح دادید:
حبیبه نوشت:
حد ناقص بر خلاف حد تام، یک تصویر ذهنی کامل و مطابق با معرَّف ارائه نمی دهد و از این رو، نمی توان تصور آن را تصور حقیقت معرَّف به شمار آورد؛ بلکه نهایت کاری که حد ناقص می کند، این است که معرَّف را از اشیای دیگر تمییز داده و جدا می کند.

بازهم تاکید می‌کنم. حد ناقص در شناخت خدا برای ما کافیست. زیرا اثبات نبوت به یک خداشناسی 100% دقیق و عمیق و صحیح نیاز ندارد. همین الان در فروم بحث ضرورت عقلی نبوت نوسط کاربری به نام شریعت عقلانی مطرح است. به قدری این تاپیک پربار است که انسان انگشت به دهان می‌ماند. برهان‌ها را ببینید. هیچ‌یک به یک خداشناسی عمیق نیاز ندارند. با کمی مقدمات در خداشناسی که همه‌ی اعضای تاپیک دارند و بدون شناخت فلسفی بحث را از دید جامعه شناسی بسیار پیش برده اند. ما نیز دنبال اثبات یک حداقل از صفات خدا هستیم که بدون شناخت آن نبوت ممکن نیست

armandaneshjoo;714750 نوشت:
شما در من شک و نقص خدا شناسی می‌بینید. من در شک فکر و در نقص قناعت و در خداشناسی علم و محبت می‌بینم. در توحید به دنبال اتحاد در جهان کثراتم. در یکتایی و بساطت دنبال اساس وجودم. در قدرت دنبال منابع سخاوتم. در حکمت دنبال هدف جهانم. در خلقت دنبال معنای زندگی هستم. در تدبیر خدا به دنبال یافتن عطوفت در جهانی خشنم. در نبوت به دنبال عزم راسخم، در اخلاق به دنبال همدردی و مردم‌داری و در سنت بدنبال درک مردمم. اما در خداشناسی به دنبال خودمم. خصوصا در کمال خدا دنبال مسیرمم. نه این که بخواهم به خود این‌ها برسم. اما می‌خواهم درکشان کنم.

من با توجه به مباحث مطروحه از سوی شما نسبت به افکارتان قضاوت می کنم شما هم همینکار را می کنید،متاسفانه من نمی توانم ما فی الضمیر شما را بخوانم

شما هم همینطور،خب راجع به خودتان توضیح دادید خیلی عالی شد چون فهمیدم شما به دنبال علم نیستید به دنبال معرفت حقیقی هستید،این هم عالی است

امیدوارم به نهایت هدفتان برسید و حتما می رسید."من طلب وجد"هر کس طلب کند می یابد.

armandaneshjoo;714750 نوشت:
بنده خیلی فکر کردم و دائم بحث‌های قبلی را مطالعه کردم تا بتوانم پاسخی دهم که علاوه بر صحت منطقی‌اش برای شما به خوبی قابل درک باشد و شما را از بحث منحرف نکند یا دچار ایراد نکند. برای این کار سعی می‌کنم تا حدی به زبان خودتان صحبت کنم. این کار امروز برای بنده بسیار وقت‌گیر بوده و دشوار. پس لطفا شما نیز سعی کنید منظور بنده را بفهمید. اگر هم نتوانستید تا همین جا از شما سپاسگزارم. خصوصا که شغل بنده موسمی است و بزودی باز در فروم غیرفعال می‌شوم.

مباحث عقلی به زبان ساده

متشکرم که سعی می کنید مباحث را بسیار ساده کنید تا از درکش عاجز نشوم،اصولا درک مباحث عقلی برای خانمها بسیار مشکل است(از نظر بعضی از آقایان)

armandaneshjoo;714750 نوشت:
بنده در پذیرش واجب‌الوجود قائل به اصالت وجودم

armandaneshjoo;714750 نوشت:
بازهم تاکید می‌کنم. حد ناقص در شناخت خدا برای ما کافیست.

می توانید توضیح دهید اصالت وجود به چه معناست و با تعریف به حد ناقص به شناخت چه چیزی نائل می شویم؟

لازم نیست به خودتان زحمت ساده کردن بحث و تنزل محتوا را بدهید من سعی می کنم فهم خویش را ارتقاء دهم تا فرمایشات شما را درک کنم.

نقل قول:
می توانید توضیح دهید اصالت وجود به چه معناست و با تعریف به حد ناقص به شناخت چه چیزی نائل می شویم؟

اصالت وجود به این معناست که ذات هر شیء عین وجود آن است. پس دیگر در شناخت اشیاء نباید دنبال ذات گشت. در شناخت سطحی باید به دنبال فصل (تفاوت) اشیاء گشت و در شناخت عمیق به دنبال جنس (شباهت) اشیاء. این می‌شود همان حدناقصی که با آن بقیه‌ی ضروریات نیز کشف می‌شوند. از آنجا که در فلسفه بدون مقدمات هیچ نتیجه‌ای حاصل نمی‌شود. حد ناقص برای خدا به عنوان صغرای استدلال‌های شناخت صفات خدا و هدف‌مندی جهان به کار می‌رود.

منظور شما این است که:اصالت وجود, بدين معناست که واقعيت عينی, مصداق بالذات مفهوم وجود است،درست است؟

armandaneshjoo;714774 نوشت:
پس دیگر در شناخت اشیاء نباید دنبال ذات گشت

منظور شما این است که برای شناخت اشیائ شناخت ماهیت انها کافی است و به دنبال اثبات وجودشان نمی رویم؟

armandaneshjoo;714774 نوشت:
حد ناقص برای خدا به عنوان صغرای استدلال‌های شناخت صفات خدا و هدف‌مندی جهان به کار می‌رود.

خب با حد ناقص به عنوان صغرای قیاس خدا را تعریف کنید.

البته این را هم در نظر داشته باشید که حد ناقص جنس بعید و فصل قریب را فراهم می آورد.

گاهی هم در حد ناقص می توان فقط فصل قریب را آورد.

جناب آرمان دانشجو السلام علیکم .
مطالب تان همه تکراری است وچندی قبل هم همین مطالب را طرح وجواب کافی دریافت نمودید .
از شما که اهل دانش هستید توقع این است که در این سایت علمی با طرح پرسش های تازه ومفید حضور پیدانماید .
این همه مساله برای طرح وجود دارد شما همان تکرار های پیشین را مجددا مطرح خود ودگران به زحمت می اندازید .
خدا ستزی وخدا گریزی ره بجای نمی برد چون :
لایمکن الفرار من حکومتک = از دایره فرمان روای تو راه گریزی نیست .
پس چه خوب است با طرح سوال های علمی ومفید خود ودیگران را بهره مند سازید .
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم
توخواه از سخنم پند گیری خواه ملال

صادق;714868 نوشت:
جناب آرمان دانشجو السلام علیکم . مطالب تان همه تکراری است وچندی قبل هم همین مطالب را طرح وجواب کافی دریافت نمودید...
این همه مساله برای طرح وجود دارد شما همان تکرار های پیشین را مجددا مطرح خود ودگران به زحمت می اندازید .

سلام. تکراری نیست. فعالیت‌های قبلی بنده در زمینه‌ی وجود خدا بود. این پست‌ها در زمینه‌ی صفات خدا هستند.
صحبت‌های دیگر بنده خطاب به کاربر «حبیبه» است و در جواب سوالات ایشان.
تکرار آنها هم به یک شکل نیست. یک بار به بیان فلسفی بود، بار دوم بیان ساده و بار سوم پاسخ دقیق به سوالات مشخص ایشان که اقتضای سوالات ایشان بود.
کاربران نیز به زحمت نمی‌افتند. مخاطب بحث بنده یک کاربر است. اتفاقا خیلی از کاربرانی که پست‌ها را می‌خوانند در پیام خصوصی استقبال می‌کنند.

صادق;714868 نوشت:
خدا ستزی وخدا گریزی ره بجای نمی برد چون :
لایمکن الفرار من حکومتک = از دایره فرمان روای تو راه گریزی نیست .

سابقه‌ی بنده از دو سال پیش مشخص است. من مسلمان شیعه 12 امامی و بسیار پایبند به شریعت و همیشه (حتی اکنون) مدافع دین بوده‌ام. شک من در خدا ناشی از مطالعه‌ی خود اسلام است. نه گریز و ستیزی که امروز در جامعه می‌بینیم. قطع امید من از باور به خدا نیز ناشی از یک تلاش پرزحمت و ناموفق چهارساله در یافتن خداست.

صادق;714868 نوشت:
پس چه خوب است با طرح سوال های علمی ومفید خود ودیگران را بهره‌مند سازید.

این کار میسر نیست. زیرا:
  1. طرح سوال مفید نیست. یک هفته طول می‌کشد تا تاپیک تایید شود.
  2. این فروم به علوم دینی محدود است. فرض این علوم صحت دین است که با فرض من سازگاری ندارد.
  3. سوالات من برای من مفیدند. ارائه‌ی مطالب مفید برای دیگران بر عهده‌ی کارشناسان است.
  4. من اجازه‌ی ارائه‌ی مطلب در فروم ندارم. زیرا شامل دیدگاه‌های الحادی می‌شود که طبق قوانین ممنوع است.
این که شما مواضع مرا درک نمی‌کنید نیز به همین دلیل است. من حجم عظیمی از مدارک در اختیار دارم که صحت دین را رد می‌کند، اما اجازه‌ی مطرح کردن هیچ یک را در این فروم ندارم. نمونه‌هایی را در پیام خصوصی می‌فرستم. اگر مایل باشید انتخاب بفرمایید تا راجع به آن صحبت کنیم؟

حبیبه;714784 نوشت:
منظور شما این است که:اصالت وجود, بدين معناست که واقعيت عينی, مصداق بالذات مفهوم وجود است،درست است؟
منظور شما این است که برای شناخت اشیائ شناخت ماهیت انها کافی است و به دنبال اثبات وجودشان نمی رویم؟

بله. بسیار زیبا فرمودید. اما کاش به جای «شناخت» می‌فرمودید ادراک. زیرا اثبات وجود برای شناخت لازم است.

حبیبه;714784 نوشت:
خب با حد ناقص به عنوان صغرای قیاس خدا را تعریف کنید.
البته این را هم در نظر داشته باشید که حد ناقص جنس بعید و فصل قریب را فراهم می آورد.
گاهی هم در حد ناقص می توان فقط فصل قریب را آورد.

همانطور که قبلا عرض شد و کارشناس ارجمند نیز شاکی شدند جنس بعید خدا «واجب الوجود» بودن اوست و فصل قریبش «یکتایی و بساطت» او.
لذا حدناقص خدا «واجب‌الوجود یکتای بسیط» است.