ابوبکر یار و همدم پیامبر(ص) !!؟

تب‌های اولیه

148 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام ، با توجه به عدم مطالعه دقيق و درك قلب مطالب اين حقير ، صلاح ديدم از روش سنتي c/p استفاده كنم ، هرچند از آن بي نهايت متنفرم.
جناب رضا و ديگر كارشناسان لطف بفرماييد مطالب ذيل را پاسخ دهيد تا بنده برگردم :Cheshmak:/ شما عزيزان كه فقط خود را خردمند و اهل تحقيق و... دانسته خرجين روايت بار ميزنيد / كرارا بنده عرض كردم آنچه ميگوئيد را خوانده ام / اصل عرايض بنده را پاسخ دهيد . متاسفم فرمايشاتتان همان حرفهاي تكراري ديگران بود ، واقا شما مجبور نيستيد قبل از مطالعه و درك مطلب ديگران طبق يك شيوه منسوخ اصرار به پاسخ دادن داشته باشيد
مطالب ذيل نظر بنده نبوده و فقط بحث كارشناسيست و صرفا براي دل مشغولي آنان كه اينجا را با بارانداز اشتباه گرفته اند و حاضر به فكر كردن نيستند ، يك خاور بار هديه براي كارشناسان محترم بار انداز !!!!:Narahat az: اگر كم بود باز هم هست !!!
( عينا منقول از سايت ضد تشيع اسلام تكس )
هر دوجناح مشغول باشيد:Kaf:

تا قيامت بده بستان كنيد اگر چيزي دستگيرتان شد ما هم تلكه خواهيم گرفت
از ادبيات بالا عذر خواهي ميكنم و متاسفم و ظاهرا نياز است!!!
آيا لقب صدیق و فاروق از القاب حضرت علی رضى الله عنه می باشد؟

شبهه شيعه:
طبق روایات صحیح السندی كه در بسیاری از كتاب‌های اهل سنت وجود دارد، این دو لقب مبارك، از القاب اختصاصی آقا امیر المؤمنین علیه السلام بوده است ؛ اما اهل سنت تلاش كرده اند كه این فضلیت را برای خلفای دیگر نقل كنند . ما به چند روایت اشاره می‌كنیم .
.1 بسیاری از علمای اهل سنت ؛ از جمله ابن ماجه قزوینی در سننش كه یكی از صحاح سته اهل سنت به شمار می‌‌آید، با سند صحیح نقل كرده‌:
عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ عَلِیٌّ أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَأَخُو رَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا الصِّدِّیقُ الْأَكْبَرُ لَا یَقُولُهَا بَعْدِی إِلَّا كَذَّابٌ صَلَّیْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِینَ .
سنن ابن ماجة، ج1، ص 44، و البدایة والنهایة، ج3، ص 26 و المستدرك، حاكم نیشابوری، ج3، ص 112 وتلخیص آن، تألیف ذهبی در حاشیه همان صفحه، و تاریخ طبری، ج2، ص 56، والكامل، ابن الاثیر، ج2، ص 57 و فرائد السمطین، حموینی، ج 1 ص 248 و الخصائص، نسائی، ص 46 با سندی كه تمام روات آن ثقه هستند، و تذكرة الخواص، ابن جوزی، ص 108 و ده‌ها سند دیگر .
عباد بن عبد الله گوید: علی علیه السلام فرمود: من بنده خدا، برادر رسول خدا و صدیق اكبر هستم، پس از من جز دروغگو كسی دیگر خود را «صدیق» نخواهد خواند، من هفت سال قبل از دیگران نماز می‌خواندم .
محقق سنن ابن ماجه در ادامه می‌نویسد:
فی الزوائد:هذا إسناد صحیح . رجاله ثقات . رواه الحاكم فی المستدرك عن المنهال . وقال: صحیح على شرط الشیخین .
هیثمی این روایت را در مجمع الزوائد نقل كرده و گفته است: " سند آن صحیح و راویان آن مورد اعتماد هستند " . همچنین حاكم نیشابوری آن را نقل كرده و گفته است: " این روایت طبق شرائط مسلم و بخاری صحیح است " .

اما جواب ما اهل سنت به این بند:
ببینیم روایات صحیح السندی که شخص شیعه مدعی آن است!
1- محقق سنن ابن ماجه(محمد ناصر الدين الألباني) در مورد این روایت میفرماید:
باطل - و عباد بن عبد الله ضعيف، قاله الذهبى فى " التلخيص " – صحیح و ضعیف سنن ابن ماجه1/192
این بود نظر محقق سنن در زیر همان روایت!!! چرا آقای مدعی متن کامل نقل شده در زیر روایت را نقل نمیکنند؟
و طبق اصول جرح و تعدیل راوی و روایت، همیشه جرح بر تعدیل مقدم است..
شرح نخبه ابن حجر عسقلانی ص: 136.
و آلبانی محقق مشهور در کتاب"سلسله الضعیفه و الموضوعه" خود این روایت را موضوع(دروغ)میداند.
" السلسلة الضعيفة والموضوعة " 10/ 651
و ابن جوزی هم آن را در کتاب الموضوعات خود نقل کرده و آن را موضوع میداند و مینویسد:
وهذا موضوع والمتهم به عباد بن عبدالله.
قال على بن المدينى كال ضعيف الحديث.
وقال الازدي: روى أحاديث لا يتابع عليها *** الموضوعات 1/ 341
و علامه ذهبی رحمه الله در مورد این روایت فرمودند: هذا كذب على علي.
و ابن المدینی نیز عباد بن عبدالله را ضعیف میداند و بخاری میگوید: "فيه نظر"**
میزان اعتدال ج2ص368 *رقم راوی 4126
و ابن کثیر هم این روایت را در بدایه النهایه ج3ص36 نقل کرده و میفرماید:
حدثنا عبيدالله بن موسى حدثنا العلاء بن المنهال بن عمرو عن عباد بن عبد الله سمعت عليا يقول: أنا عبد الله وأخو رسوله وأنا الصديق الاكبر............... وهكذا رواه ابن ماجه عن محمد بن إسماعيل الرازي عن عبيدالله بن موسى الفهمي - وهو شيعي من رجال الصحيح - عن العلاء بن صالح الازدي الكوفي - وثقوه، ولكن قال أبو حاتم: كان من عتق الشيعة - وقال علي بن المديني روى أحاديث مناكير والمنهال بن عمرو ثقة.
وأما شيخه عباد بن عبد الله - وهو الاسدي الكوفي - فقد قال فيه علي بن المديني هو ضعيف الحديث، وقال البخاري فيه نظر.
وذكره ابن حبان في الثقات، وهذا الحديث منكر بكل حال، ولا يقوله علي رضي الله عنه، وكيف يمكن أن يصلي قبل الناس بسبع سنين ؟ هذا لا يتصور أصلا
والله أعلم.
و در مورد عبیدالله بن موسی:او از اهل کوفه و شیعه مذهب بود!!
قال أبو داود: كان شيعيا متحرقا.
وروى الميمونى، عن أحمد: كان عبيد الله صاحب تخليط، حدث بأحاديث سوء، وأخرج تلك البلايا، وقد رأيته بمكة فما عرضت له. میزان اعتدال راوی 5400 ج3ص16
و در بدایه و نهایه از قول علی بن المدینی در مورد العلاء بن صالح اومده: او احادیثی منکر روایت میکند!.. زیر همین روایت ج3ص36

در المستدرک، در زیر همین روایت اومده.. تعليق الذهبي قي التلخيص: حديث باطل فتدبره..روایت4584 ج3ص120
حالا با این احوالی که گذشت میتوان گفت تمامی راویانش ثقه هستند و روایت صحیح است؟؟؟
2 -گفته به جز دروغگو خودش را صدیق نمینامد؟!!!
یعنی حتی فرزندانش؟؟ حتی خود محمد صلي الله عليه وسلم؟؟ حتی فاطمه رضي الله عنها؟؟؟ حتی....؟؟
3 -در روایت اومده:7سال قبل از دیگران نماز میخواندم!!!
علی رضي الله عنه 10 سال سن داشت که محمد صلي الله عليه وسلم مبعوث شد. آیا حضرت علی رضي الله عنه در سه سالگی نماز میخونده!
اصلا آن موقع احکام نماز موجود بوده؟؟؟ یا آن موقع حضرت علی رضي الله عنه) در خانه محمد صلي الله عليه وسلم بوده؟؟
آیا معقول است که علی رضي الله عنه 7 سال قبل از ام المومنین خدیجه رضي الله عنها نماز خونده باشه؟؟؟
حال اینکه عفان بن مسلم از شعبه، از عمرو بن مره، از ابراهيم نقل مى كند که: نخستين كس كه نماز گزارده است ابو بكر صديق بوده است.
و عامر نقل مى كند مردى به بلال گفت: چه كسى سبقت و پيشى گرفت؟ گفت: محمد صلي الله عليه وسلم. گفت: چه كسى نماز گزارد؟ گفت: ابو بكر. الطبقات الكبرى/ ج 3،ص:149
آیا دیگر شکی باقی میماند؟؟ بدون شک این روایت ساخته همان دو راوی شیعه مذهب است!!

اما شبهه دوم شيعه:
2-ابن قتیبه دینوری در كتاب المعارف می‌نویسد:
عن معاذة بنت عبد الله العدویة سمعت علی بن أبی طالب على منبر البصرة وهو یقول أنا الصدیق الأكبر آمنت قبل ان یؤمن أبو بكر وأسلمت قبل أن یسلم أبو بكر .
المعارف - ابن قتیبة - ص 169 و تهذیب الكمال - المزی - ج 12 - ص 18 – 19 و البدایة والنهایة - ابن كثیر - ج 7 - ص 370 و ... .
معاذه دختر عبد الله ‌گوید كه از علی بن أبی طالب علیه السلام شنیدم كه بر بالای منبر بصره می‌فرمود: من صدیق اكبر هستم، ایمان آوردم قبل از آن كه ابوبكر ایمان بیاورد، اسلام آوردم قبل از آن كه ابوبكر اسلام بیاورد .

و جواب این شبهه:
حدثني أبو الخطاب، قال: حدثني نوح بن قيس، قال: حدثنا سليمان أبو فاطمة عن معاذة بنت عبد الله العدوية، قالت: سمعت علي بن أبي طالب على منبر رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: أنا الصديق الأكبر آمنت.........
نوح بن قیس:شیعه و ضعیف... میزان اعتدال ج4ص297
سلیمان بن عبدالله ابو فاطمه:علامه ذهبی بعد از ذکر همین روایت هم نوح و هم ابوفاطمه را مجروح دانسته و در مورد ابوفاطمه اینچنین آورده:
قال البخاري: لا يتابع عليه.
وذكره ابن عدى في الضعفاء. میزان اعتدال ج2 ص212 و در تهذیب التهذیب ج4ص179
و ایشان یکی از آدرسهایی که دادند کتاب رجال تهذیب الکمال بوده.. ایشان بعد از نقل این روایت میفرمایند:
نوح بن قیس:
قال البخاري: لا يتابع عليه ولا يعرف إلا به، ولا يعرف سماع سليمان من معاذة.
روى له النسائي في " مسند علي " هذا الحديث الواحد.
تهذیب الكمال - المزی - ج 12 ص 19
و جالبتر از همه قول ابن کثیر در بدایه و النهایه بعد از نقل این روایت است که ایشان میفرمایند:
و این اصلا صحیح نیست و امام بخاری گفته: چیزی که به تواتر ثابت شده اینه که علی رضي الله عنه بر منبر کوفه میفرمود:ای مردم همانا بهترین امت بعد از محمد صلي الله عليه وسلم ابوبکر و عمر هستند و.............(به صورت کامل روایت را نقد میکند.
در نظر داشته باشید که جناب مدعی اول بحث ادعا میکنند که روایات صحیح هستند!!!!
و مشخص شد که آقای مدعی به چه روایاتی متوسل میشود!!!!

شبهه بعدی شیعه!!
3 - ابن مردویه اصفهانی در مناقبش ؛ فخررازی، آلوسی، أبو حیان و جلال الدین سیوطی در تفسیرشان و نیز متقی هندی در كنز العمال، مناوی در فیض القدیر و ... نقل كرده‌اند كه پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
" الصدیقون ثلاثة: حبیب النجار مؤمن آل یاسین، وحزبیل مؤمن آل فرعون، وعلی بن أبی طالب الثالث، وهو أفضلهم .
مناقب علی بن أبی طالب (ع) وما نزل من القرآن فی علی (ع) - أبی بكر أحمد بن موسى ابن مردویه الأصفهانی - ص 331 و الجامع الصغیر - جلال الدین السیوطی - ج 2 - ص 115 و كنز العمال - المتقی الهندی - ج 11 - ص 601 و فیض القدیر شرح الجامع الصغیر - المناوی - ج 4 - ص 313 و تفسیر الرازی - الرازی - ج 27 - ص 57 و تفسیر البحر المحیط - أبی حیان الأندلسی - ج 7 - ص 442 و تفسیر الآلوسی - الآلوسی - ج 16 - ص 145 و تاریخ مدینة دمشق - ابن عساكر - ج 42 - ص 43 و ج 42 - ص 313 و المناقب - الموفق الخوارزمی - ص 310 و ...
صدیقان سه نفر هستند: حبیب نجار، مؤمن آل یاسین، حزقیل مؤمن آل فرعون، و علی بن أبی طالب علیه اسلام كه او برتر از آن ها است .
اگر لقب ابوبكر نیز صدیق بود، باید پیامبر اسلام متذكر می‌شد و به جای الصدیقون ثلاثة، می‌فرمود: « الصدیقون اربعة » و ابوبكر را نیز داخل آن می‌كرد ؛ از این رو نامگذاری ابوبكر به صدیق با حصر صدیق در آن سه نفر از سوی نبی مكرم اسلام نمی‌سازد .
جالب این است كه جلال الدین سیوطی، مفسر و ادیب مشهور اهل سنت در كتاب الدر المنثور و نیز قندوزی حنفی در ینابیع المودة عین همین روایت را با كمی تفاوت از كتاب تاریخ بخاری این گونه نقل می‌كنند:
وأخرج البخاری فی تاریخه عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله علیه وسلم الصدیقون ثلاثة حزقیل مؤمن آل فرعون وحبیب النجار صاحب آل یاسین وعلی بن أبی طالب .
الدر المنثور - جلال الدین السیوطی - ج 5 - ص 262 و ینابیع المودة لذوی القربى - القندوزی - ج 2 - ص 400
ولی وقتی به نسخه‌های مختلف تاریخ صغیر و تاریخ كبیر بخاری مراجعه می‌كنیم، این روایت را در آن نمی‌یابیم . این نیز یكی دیگر از ظلم‌های است كه دشمنان امیر المؤمنین در حق آن حضرت مرتكب شده‌اند و قصد داشته‌اند كه با این كار فضائل بی حد و حصر امیر المؤمنین علیه السلام را از چشم مردم دور نگهداراند ؛ غافل از این كه قبل از آن‌ها برخی از علمای خودشان این مطلب را دیده و نقل كرده‌اند .

و جواب به این بند از شبهات:
محقق مشهور (شیخ آلبانی)در کتاب ضعیف الجامع الصغیر بعد از نقل این روایت میفرماید:
موضوع است(دروغ است)!! ج1ص289 و در صحیح و ضعیف الجامع الصغیر ج 17/135... ح7988و7989
و ذهبی میگوید که این روایت از اکاذیب ساخته شیعه است و شیخ الاسلام ابن تیمیه هم میفرماید:این حدیث کذب است.. سلسلة الضعيفة آلبانی ( 1 / 530 ) و همچنین در ضعيف الجامع الصغير 1/289
و آقای مدعی گفته که: این نیز یكی دیگر از ظلم‌های است كه دشمنان ............الخ
دشمنی اهل رفض با اسلام و مسلمانان اظهر من الشمس است.. لازم به گفتن نیست ولی....
در مورد این گفته درالمنثور: "أخرج البخاری فی تاریخه عن..." و اینکه گفته ما در کتاب تاریخ صغیر و تاریخ کبیر امام بخاری جستجو کردیم ولی آن روایت را ندیدیم!
محض اطلاع این آقا باید بگم که امام بخاری کتابی به اسم تاریخ الاوسط هم دارند که گویا ایشون از آن بی خبرند!!
تصانيفه: للامام (بخاری)تصانيف كثيرة ذكر منها مؤرخوه: 1 - الجامع الصحيح. 2 - الادب المفرد. 3 - التاريخ الكبير.
4 - التاريخ الاوسط. 5 - التاريخ الصغير. 6 - خلق افعال العباد7 - الجامع الكبير. 8 - المسند الكبير. 9 - الاشربة.
و کلا 21 کتاب رو نام برده!
تاریخ الصغیر امام بخاری ج 1 ص 18 ** الضعفا الصغیر البخاری 1/12 تهذیب الکمال / جمال الدين ابى الحجاج يوسف المزي / 1/151
که به احتمال زیاد علامه سیوطی منظورش از فی تاریخه این کتاب بوده نه تاریخ صغیر و کبیر!! و الله اعلم
البته بنده کتاب تاریخ الاوسط را در دسترس نداشتم .. اگر از دوستان کسی هست که به این کتاب دسترسی داشته باشد لطف کند و این روایت را در آن کتاب بررسی کند(هر چند کذب بودنش مشخص شد.)

شبهه بعدی اهل تشیع(کمی خنده دار است) !!
اعتراف علمای اهل سنت بر جعلی بودن این دو لقب برای ابوبكر و عمر:
از طرف دیگر بسیاری از علمای اهل سنت اعتراف كرده‌اند كه این دو لقب، شایسته ابوبكر و عمر نیست و حدیث آن جعلی است . ابن جوزی، عالم معروف اهل سنت در كتاب الموضوعات می‌نویسد:
عن أبى الدرداء عن النبی صلى الله علیه وسلم قال: «رأیت لیلة أسرى بى فی العرش فرايت خضراء فیها مكتوب بنور أبیض: لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بكر الصدیق عمر الفاروق».
أبی درداء از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم نقل می‌كند كه آن حضرت فرمود: در شب معراج دیدم كه در عرش خداوند بر لوحی سبز با نور سفید نوشته شده بود « خدایی جز خدای یكتا نیست، محمد صلی الله علیه وآله وسلم رسول او است، ابوبكر صدیق و عمر فاروق است.»
بعد در نقد روایت می‌نویسد:
هذا حدیث لا یصحّ، والمتّهم به عمر بن إسماعیل قال یحیى: لیس بشئ كذّاب، دجال، سوء، خبیث، وقال النسائی والدارقطنی: متروك الحدیث .
الموضوعات، ابن جوزی، ج1، ص 327 .
این حدیث صحیح نیست و كسی كه به آن متهم است عمر بن اسماعیل است . یحیی بن معین در باره او گفته است: سخن او ارزش ندارد، دروغ‌گو است، آدمی بد و خبیث است . نسائی و دارقطنی گفته‌اند: حدیث او متروك است .
و در جای دیگر می نویسد:
هذا باطل موضوع وعلى بن جمیل كان یضع الحدیث ... .
الموضوعات، ابن جوزی، ج1، ص 336 .
این روایت باطل و ساختگی است و علی بن جمیل حدیث جعل می كرده است
و در جای سوم می‌گوید:
هذا حدیث لا یصح عن رسول الله صلى الله علیه وسلم . وأبو بكر الصوفى ومحمد بن مجیب كذابان، قاله یحیى بن معین .
الموضوعات، ج1،‌ ص337 .
این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم صحیح نیست ؛ زیرا ابوبكر صوفی و محمد بن مجیب هر دو دروغگو هستند، این سخن را یحیی بن معین گفته است .
هیثمی نیز بعد از نقل روایت می نویسد:
رواه الطبرانی وفیه على بن جمیل الرقى وهو ضعیف .
مجمع الزوائد،‌ الهیثمی،‌ ج9، ص58 .
این روایت را طبرانی نقل كرده و در سند آن علی بن جمیل رقی است و او ضعیف است .
و متقی هندی بعد از نقل آن می‌گوید:
وفیه محمد بن عامر كذّاب
كنز العمال، ج13، ص236 .
ابن عساكر آن را نقل كرده و در سند آن محمد بن عامر، دروغگو است .
ابن حبان بعد از نقل دو روایت در این باره،‌ می‌نویسد:
وهذان خبران باطلان موضوعان لا شكّ فیه، وله مثل هذا، أشیاء كثیرة یطول الكتاب بذكرها .
كتاب المجروحین،‌ج ج2،‌ ص116.
شكی نیست كه این دو روایت باطل و ساختگی است . روایات بسیاری همانند آن وجود دارد كه با ذكر همه آن‌ها كتاب ما طولانی خواهد شد .
ابن حجر عسقلانی و شمس الدین ذهبی نیز بعد نقل روایت می‌گویند:
هذا باطل، والمتهم به حسین .
میزان الاعتدال، ذهبی، ج1،‌ ص540 و لسان المیزان، ابن حجر، ج2، ص295 .
این روایت باطل است و متهم به آن حسین است .
و ابن كثیر دمشقی سلفی نیز در این باره می‌گوید:
فإنّه حدیث ضعیف فی إسناده من تكلم فیه ولا یخلو من نكارة، والله أعلم .
البدایة والنهایة، ج7،‌ ص230 .
این حدیث ضعیفی است و در سند آن كسی است كه در باره او سخن‌ها گفته شده و سخن او از منكرات خالی نیست .
و جواب ما به این شبهه بچه گانه!!!
ایشون یک روایت را نقل کرده و به طرق مختلف رد علمای ما را بر آن حدیث عنوان کرده و نتیجه گرفته که این اعترافات بر این منظور است که علما معتقد بودند که ابوبکر، صدیق نیست و عمر، فاروق نیست!!!!

اما پاسخ ما به این شبهه:

تا به حال از این خنده دارتر جکی نشنیده بودم!! بی نهایت دلیل محکمی بود!!!
1-آقای مثلا استاد!!! تا به امروز نفهمیده بودی که اهل سنت اهل غلو نیستند!! نفهمیده بودی که ما اگر چیزی غیر قابل درک و مخالف قرآن گفته بشه و راویانش هم مجروح باشند. قبول نمیکنیم!
2- منظور علما از رد کردن روایت رد کردن صدیق بودن ابوبکر یا فاروق بودن عمر نبوده!
3-آقای مدعی در آخر ترجمه روایت کلمه"است" را از خود اضافه کردند!
4-دلیل موضوع بودن روایت هم این است که ما متفقیم که بر عرش فقط لا اله الاالله و محمد رسول الله نوشته شده و بس... و روایت مذکور نیز راویانش اکثرا متهم به کذب هستند!
5-و روایتی به شکل زیر هم آمده که بر روی عرش .....
مكتوب لا إله إلا الله محمد رسول الله أبو بكر الصديق عمر الفاروق عثمان الشهيد علي الرضي
که این روایت هم موضوع خوانده شده و راویش محمد بن عامر بوده که او کذاب است!
کنز العمال ج13ص213 و ابن عساكر (39/297)
7- نخستين كس (از مردان بعد از نبی صلي الله عليه وسلم)كه نماز گزارده است ابو بكر صديق بوده است.
و مردى به بلال گفت: چه كسى سبقت و پيشى گرفت؟ گفت: محمد صلي الله عليه وسلم, گفت: چه كسى نماز گزارد؟
گفت: ابو بكر.
آن مرد گفت: مقصودم در مورد سواركارى است، بلال گفت: مقصود من در كار خير بود. الطبقات الكبرى/ ج 3،ص:149
8-میپرسم:اگر شخص جاعلی روایت دروغینی را به حضرت علی(رض)نسبت دهد.و علما با عالم بودن بر موضوع بودنش روایت را جعلی بنامند.. آیا میتوان بر این اساس ذمی بر حضرت علی(رض)ثابت کرد؟ آن هم در صورتی که راویان روایت، کذاب و جعال باشند؟
9-از این دست روایات موضوع در مناقب علی(رض)هم روایت شده.ابن جوزی(رح)در کتابش(الموضوعات)
حدود10روایت را به عنوان مثال ذکر کرده!! و این روایات ساخته جاعلین جرحی بر شخصی ثابت نمیکند.
به عنوان مثال این روایت را ببینید:
( أوحى إلىَّ فى علىًّ ثلاث: أنه سيد المسلمين و إمام المتقين وقائد الغر المحجلين ) رواه الحاكم في المستدرك ج3ص138. ( موضوع ) وقال الذهبي: أحسبه موضوعاً من بعض الشيعة الغلاة وإنما هذه صفات رسول الله صلى الله عليه وسلم لا صفات على بن أبى طالب.جامع الاحادیث القدسیه ص59
آیا ما میتوانیم طبق این روایت بگوییم علی رضي الله عنه امام المتقین نیست و ذهبی و حاکم هم میگویند که این صفت برای حضرت علی رضي الله عنه ثابت نیست و دروغ است؟؟

شبهه بعدی شیعه:

نخستین بار اهل كتاب عمر را فاروق نامیدند:
محمد بن سعد در الطبقات الكبری، ابن عساكر در تاریخ مدینة دمشق، ابن اثیر در اسد الغابة و محمد بن جریر طبری در تاریخش می‌نویسند:
قال بن شهاب بلغنا أن أهل الكتاب كانوا أول من قال لعمر الفاروق وكان المسلمون یأثرون ذلك من قولهم ولم یبلغنا أن رسول الله صلى الله علیه وسلم ذكر من ذلك شیئا .
الطبقات الكبرى - محمد بن سعد - ج 3 - ص 270 و تاریخ مدینة دمشق - ابن عساكر - ج 44 - ص 51 و تاریخ الطبری - الطبری - ج 3 - ص 267 و أسد الغابة - ابن الأثیر - ج 4 - ص 57 .
ابن شهاب گوید: این گونه به ما رسیده است كه اهل كتاب نخستین كسانی بودند كه به عمر لقب فاروق دادند و مسلمانان از سخن آن‌ها متأثر شدند و این لقب را در باره عمر استعمال كردند و از پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم هیچ مطلبی در این باره به ما نرسیده است .
و نیز ابن كثیر دمشقی سلفی در ترجمه عمر بن الخطاب در كتاب معتبر البدایة والنهایة می‌نویسد:
عمر بن الخطاب بن نفیل بن عبد العزى ... أبو حفص العدوی، الملقب بالفاروق قیل لقبه بذلك أهل الكتاب

البدایة والنهایة - ابن كثیر - ج 7 - ص 150 .
عمر بن الخطاب ... ملقب به فاروق، ‌گویند كه اهل كتاب این لقب را به عمر دادند .
در نتیجه، لقب «صدیق» مخصوص امیر المؤمنین است و هر آن‌چه اهل سنت از زبان پیامبر اسلام در باره ابوبكر نقل كرده‌اند، ساخته و پرداخته دیگران است ؛ همان طور كه لقب «فاروق» نیز از آنِ امیر المؤمنین بوده و اهل كتاب آن را به خلیفه دوم هدیه كرده‌اند.

پاسخ ما اهل سنت به اين شبهه:
ابن شهاب از تابعین است نه از صحابه و در عهد او احادیث به صورت کتاب در نیامده بود و حق داشت که حدیث مشهور در این باره را نشنیده باشد!
و من کتاب طبری و طبقات الکبری و اسد الغابه و تاریخ دمشق رو دیدم و در هر چهار کتاب یا قبل از این قول یا بعد از آن روایتی را نقل کردند که ثابت میکند این گفته ابن شهاب از سر نا آگاهی از حدیث بوده و هر چهار مورخ. دو راویت متفاوت با راویان متفاوت برای رد قول ابن شهاب ذکر کرده اند
مثلا ابن سعد بعد از نظر ابن شهاب و ابن اثیر و ابن عساکر قبل از آن آورده اند که..
قال رسول الله، صلى الله عليه وسلم، إن الله جعل الحق على لسان عمر وقلبه وهو الفاروق به بين الحق والباطل.
محمد صلي الله عليه وسلم فرمود: خداوند حق را بر زبان و دل عمر نهاده است و او فاروق است، و خداوند به وسيله او ميان حق و باطل را فرق گذارده است.
طبقات الکبری ابن سعد ج3ص270 اسد الغابه ج2ص318 تاریخ دمشق ج44ص51
و این روایت: ابوعمرو قال، قلت لعائشة من سمى عمر الفاروق قالت: النبي، عليه السلام.
واقدى از ابو حزره يعقوب بن مجاهد، از محمد بن ابراهيم، از ابو عمرو ذكوان نقل مى كند كه مى گفته است به عايشه گفتم: چه كسى به عمر لقب فاروق را داده است؟ گفت: پيامبر صلي الله عليه وسلم.
تاریخ طبری ج3ص267 طبقات الکبری ابن سعدج3ص271 اسد الغابه ج2ص318 تاریخ دمشق ج44ص50
این بود حقیقت لقب حضرت فاروق اعظم رضی الله تعالی عنه و هر چهار مورخ قول او را ترک کرده اند!
و در نتیجه گفته های و نتیجه گیری مدعی اراجیفی بیش نیست!

و آخرین شبهه شیعیان :...
این روایت است:
سمعت النبي صلى الله عليه وسلم يقول لعلى بن أبى طالب رضى الله عنه: " أنت أول من آمن بى، وأنت أول من يصافحني يوم القيامة، وأنت الصديق الاكبر، وأنت الفاروق تفرق بين الحق والباطل، وأنت يعسوب المؤمنين، والمال
يعسوب الكافرين ".
محمد صلي الله عليه وسلم گفته: ای علی تو اولین شخصی هستی که ایمان آوردی و اولین شخصی که در روز قیامت با من مصاحفه میکنی و تو صدیق اکبر و تو فاروق،جداکننده حق از باطلی ............

اما پاسخ ما:
این روایت هم از جعلیات است..
در این روایت عمر بن سعد البصری وجود داره که اون هم مجروح و ضعیفه. و قال هیثمی فی ج9ص102
و همین روایت در کتاب الموضوعات /ابن جوزی /نقل شده و ابن جوزی میفرمایند:

هذا حديث موضوع
و تمام طرق این روایت رو نقل میکنه و با استناد به علم رجال شناسی علت موضوع بودن آن را نیز ذکر میکند که مراجعه بفرمایید به الموضوعات ج1ص344و345 و ذهبی هم با او موافق است: تلخيص كتاب الموضوعات/الذهبی/ ج:1 ص:114
روایت صحیح رو کنید ای مدعیاااااااااااااااااااان!!!!

مشکل شیعه این است که میاد میگرده هر چی روایت که به زعم خودش به نفعشه از کتاب ما نقل میکنه..و هیچ اهمیتی به کذب و دروغ بودنش هم نمیده.. و جالب اینکه اکثر این روایات کذب هم ساخته راوی شیعه مذهبه!!
مثلا همین روایت آخر که به دروغ از سلمان فارسی رضى الله عنه نقل شده (که نقدش گذشت)
دو روایت دیگر هم هست که یکی به دروغ از علی رضى الله عنه و یکی از ابن عباس رضى الله عنه نقل شده (که این دو روایت تفاوت جزیی هم دارند)
طریق اول ساخته"عباد بن یعقوب"هستش.. که
قال ابن حبان: كان یروى عن المشاهیر المناكیر وكان "غالیا فی التشیع" و ذهبی:و عباد "رافضی"

طریق دومش: فالمتهم به عبدالله بن داهر فإنه كان "غالیا فی الرفض" قال یحیى بن معین: لیس بشئ، ما یكتب عنه إنسان فیه خبر.
و قال الذهبی:عبد الله ابن داهر من غلاة القوم وضعفائهم

هر دو شیعه بودند!!!!!!! و رجوع کنید به الموضوعات ج1ص344و345 :تلخیص كتاب الموضوعات/الذهبی/ ج:1 ص:114
التماس دعا
"ای آیت حق بی خبران را خبری کن"

.......ابوبکر ( ق.ا).....
[/b][/color]

شايد مرور پيوسته عرايض اين بنده خدا ....................

در آنكه ابابكر صديق از جمله السابقون السابقونند و شايد نزديكترين صحابه به پيامبر اكرم شكي نيست ، و هر كس در اين ارتباط جز اين بشمارد قطعا مقصودي غير از دين دارد
اما اشكال از آنجا شروع ميشود كه ما نابجا متوقعيم بزرگان صدر اسلام همچون ملائك و متصلين به وحي بدون اشتباه و خطا باشند و اينجاست كه به واسطه هر "خطاي انساني "ميتوانيم ايشان را مورد بي مهري قرار دهيم.
صحابه نيز انسان بوده و قطعا، بدون اشتباه نيستند ، ليكن اشتباهات بسياري از ايشان هرگز از ارزشهايشان (دست كم توسط قضاوت ما )كم نخواهد كرد.
آري ابابكر "دبير كل جامعه اسلامي " در زمان پيامبر بود و شايد نزديكترين صحابه به رسول الله و بي گمان خدومترين ايشان و حداقل بنده صلاحيت اسائه ادب به مقام دست راست پيامبر را ندارم و مابقي را خدا آگاه است و تكليفم را با اين موضوع روشن نموده ام.
2
عرض كردم بنده تكليفم را با اين موضوع روشن نموده ام
شما بگوئيد كذاب!!!
3
دوستان و عزيزان؛ اينقدر كه من و شماي شيعه جهد و كوشش در رد و نهي قرابت خلفا كرده ايم و ميكنيم ، اگر در پي اصل كلام حق بوديم روزگارمان به ازين بود
آنانكه دانسته، خواسته اند ميان فرق و مذاهب مختلف اديان اختلاف بياكنند به حق بايست گفت در طول تارخ موفق بوده اند
بناي شيطان و پيروانش تخريب اديان الهي از درون است و وسيله اي توانا تر از انچه ما ميكنيم در اختيار ايشان نيست
حقير از زندگاني ابابكر و آنچه شما فرمايش كرده ايد بي اطلاع نيستم، تاريخ صدر اسلام پر است از تناقضات و عدم تتبيق موضوعات مطرح شده ،بيش از 100 روايت و حديث نقل شده در همان رفرنسهاي ارائه شده توسط شما بزگواران در كرامت و قرابت و بزگي ابابكر ذكر شده است ، هركس بنا به تعلق خاطر خويش روايني ساخته و .... اما 600 سال است من و شماي مسلمان شيعي پارسي زبان از ازبان وحي دوريم و هر كس با هر نيت پاك و نا پاك هرچه خواسته و توانسته ابنه اين خلق كرده و آتش نفاق را چنان دامن زده است كه گاهي تصور ميكنم اين انتقام موبدان و خواص زردشتي از اسلام و مسلمين بوده است .
امروز سپاه شيطان اصل ذات اقدس الهي را نشانه رفته است و من و شماي مسلمان به جاي آنكه سخن از اتحاد اديان الهي بزنيم ، بر سر بال و پايين صحابه به جان هم كيشان خود مي افتيم اين همه جهل و عناد جز رضايت ابليس دست آوردي ندارد
ابابكر قريب بود يا غريب ، اهل دوزخ است يا جنت ، راه رو پيامبر بود يا بدعت گذار در دين .... پرداختن به اين مطلب قطع يقين اولا ثوابي ندارد ثانيا با توجه به نقائص ثبت روايات و تاريخ صدر اسلام نتيجه اي در بر ندارد . هكذا امروز خواسته انبيا الهي ، ائمه اطهار ، مقربين و صحابه همدلي مسلمانان بل همدلي خدا پرستان است ، بزگترين ابزار جنود شيطان همان است كه شما ميكنيد .
اين حقير حتي يك بار بر نخورده ام كه ائمه گرام به خلفا اهانت كرده يا حتي نقدي تند بر عمل كردشان داشته باشند
گيريم باغ فدك را ابابكر غصب كرد ، چرا علي عليه السلام در دوران خلافتش باز نگرداند
گيريم شورا و انتخاب خليفه امري براي رضايت و دنيا دوستي عده اي بود ، چرا امير المومنين در نهج البلاغه آن را تاييد فرموده
گيريم ابابكر خليفه نا بجا و نا به حق بود ، چرا صحابه تبعيت كردند ، اگر اسلام و رسول الله و قرآن كريم دست آوردشان طي قريب 20 سال تعداد انگشت شماري خواص مذكور شيعه مسلمان ماندند پس واي بر اين دين و مذهب
گيريم.............
زمان زمان بيداري و خدا پرستي است ، هر چه نفاق بيفكند حرام ، هركس دامن بزند جند شيطان است ، حال با هر مذهب و دين و آئين.......................................... .....
4
رضاي عزيز ؛ سلام و سپاس
يكم -شما چطور و چگونه به اين يقين رسيديد كه اين كمترين در باب مظلوميت ملت بحرين سكوت كرده ام ، كه البته نكرده ام ،نه در ارتباط با ملت بحرين و شيعيانش كه در باب مظلوميت هيچ انساني حتي مشرك و كافر سكوت جايز نيست كه اگر سكوت كنيم و بي تفاوت بگزريم مسلمان نيستيم. دوست عزيز شما در جايي سخن از بحرين ميكنيد كه آنجا اين سخن افتخار است ، ليكن بنده در سرزميني و در منسبي سخن ميگويم ،كه اين سخنان برايم هزينه دارد و البته بنده به وظيفه ام در حد توان عمل ميكنم .
دوم- شما عزيزي كه بنده را نميشناسيد چگونه تاكيد بر بي اطلاعي من از روايات و احاديث داريد و ...
سوم- به همان ميزان كه بنده نسبت به هم كيشانم (بزرگواران شيعه ) گلايه دارم ، شايد بيشتر نسبت به باورها و عملكرد برادران اهل سنت آنهم هركدام از يك فرقه معترضم و گلايمند.شايد بسياري از باوراهاي ايشان بسيار ساده انگارانه و غير منعطف و غير عقلانيست...............
چهارم -اينكه غير منصفانه فرموديد بنده شبهه افكني ميكنم به گمانم به اين سبب است كه حضرت عالي مطلب اين حقير را يا دقيق نخوانده ايد يا قلم بنده گوياي تفكرو باورم نبوده است و...
پنجم - فرموده ايد شيعه كجا اشتباه كرده ، حقير عرض ميكنم بسيار بسيار ، شما حكم بفرماييد اشتباه نكرده تا بنده مستند عرض كنم چه اشتباهات مهلكي در "شيعه گري" رخ داده و ميدهد .....
ششم- فرموده ايد تك تك شبهات را شيعه پاسخ داده ، بنده عرض ميكنم تك تك شبهات شيعه را هم اهل سنت پاسخ داده اند( البته اگر نفرماييد شبهاي پيشاور را بخوان ، كه بنده هم ميگويم ....) ، هر دو گاه صحيح و منطقي گاه خشك و غير منطقي ، گاه متفكرانه گاه متعصبانه و....
عرض بنده اين است كه شتر را گم كرده ايم و در پي .....
5
عماد بزگوار ؛ سلام و سپاس
1- بنده شيعه زاده ام و مسلمان اما امروز بهتر ميبينم خود را منتسب به هيچ فرقه و مذهبي ندانم
2- در فروعات اولا لازم ذكر است مسلمانان در بسياري موارد تا دهها شايد صدها سال پس از هجرت اشكال و اطواري متحد داشته اند و اينگونه نبوده است كه پس از رحلت رسول الله اين رفتارها به دو يا چند شكل در آيند
(در مدينه منوره و مكه معظمه مهاجرين و انصار ،صحابه رسول الله كه از نزديك رسول وحي را درك كرده بودند تا دهها سال پس رحلت ايشان زنده بوده اند پس كدام عقل سليم ميپذيرد در چنين شرايطي اختلاف شكلي در فروعات پيش آيد)
3- از منظر يك انسان بي طرف ،قبل از آنكه ما بخواهيم انتخاب كنيم كه حضرت علي (ع) صحيح گفته اند و عمل كرده اند يا ابابكر ميبايست تحقيق و اثبات كنيم كه آيا ايشان در تقابل و رودر روي با يكديگر بوده اند يا در كنار و امتداد هم ، كه البته امروز با توجه به اسناد و مدارك ناقص موجود اين امر اگر نگوئيم مهال بايست گفت بسيار سخت است. و كنار گذاردن تعصبات و آموخته ها امري ناممكنتر....
4- در احكام شرعي و فروعات هر دوطرف بلكه هر فرقه بجاي تعقل و هم انديشي ساليان است بغض و كينه به خرج ميدهند ، يكي ميگويد متعه مستحب نزديك به واجب است ديگري قران را تفيسر به نفس ميكند و حرام ميداند . يكي دست بسته نماز ميخواند و ديگري بي هيچ دليل شرعي و الهي آن را از مبطلات نماز ميشمرد ، يكي ميگويد دست را ميبايست از پنجه به آرنج شست و ديگري ميگويد اين امر باعث ابطال وضو است و .......... ليكن امروز در عصر ارتباطات ميتوان فارغ از تعصبات و آموخته هاي ايل و عشيره اي و تنها با تفكر مباحثه و اندكي آخرت انديشي نسبت به هريك با ادله و مستندات موجود نزد طرفين به نتايجي معقول رسيد كه البته به نظر حقير آن روز دير نيست.انشاءالله
5- آنجا كه سخن از "ابزار جنود شيطان" شد به گمانم مطلب را دقيق نخوانده ايد ،يا قلم اين حقير خوانا نبوده است !. مجددا..
6- كدام نابخردي سفارش ميكند تاريخ نخوانيم و از ديروز نياموزيم ، البته دقيقا بر عكس، بخوانيم و تحقيق كنيم اما كامل و جامع و بپذيريم بسيار تناقض و غرض ورزي در آن يافت ميشود و اين امر صرفا مختص مذاهب و اديان نبوده كه هركه تاريخ نگاشته عمدتا سلايق و خواسته هاي خويش و منافع اولامر خويش را هم لحاظ كرده ، پس مطالعه تاريخ و نقل قول ها الزاما ميبايست جامع و از منظر تمامي جناحها بوده تا نتيجه گيري به واقعيت نزديكتر باشد. مثلا اسكندر مقدوني نزد ايرانيان و شرق يك دژخيم است و غرب او را يك اسطوره و جوانمرد مشناسدو اين نيست مگر دست پخت مورخين و.....
7 - نميدانم چرا هركجا به خلط تاريخي و سندي بر ميخوريم از كيسه "تقيه" خرج ميكنيم ، آري بازهم با همين سواد اندك معتقدم در تاريخ صراحتا و حتي تلويحا بر نميخوريم كه ائمه گرام به خلفا عتاب و اهانتي كرده باشند.
.................................
6
رضاي عزيز ، سلام و سپاس
فرض كه بنده سند آوردم كه صديق لقب ابابكر بود شما نخواهيد پذيرفت ، منظور كدام سند ؟؟؟ اين مناقشه تا به كجا؟؟؟ ساليان است طرفين و علي الخصوص عالمان علم رجال براي هم سند رو ميكنند ؟ اسناد ديگري را باطل و ضعيف ميشمرند هدف چيست؟عزيز برادر؛ آنچه حضرت عالي پيگيرش هستي و سماجت ميكني خود بهتر ميداني نتيجه اي در بر ندارد !!.دو روايت از تشيع كه علي عليه السلام را صديق ميخواند و شش روايت اهل تسنن كه ابابكر را، هر يك ديگري را به ..... اگر نياز ميبينيد اين كمترين تمامي روايات و وقايع و مستندات طرفين را ارسال كنم (كه البته حضرت عالي به زمن با يك به يك آن آشناييد )؟ بعيد است هيچ مومن بيطرفي بتواند نتيجه اي حاصل كند .
تمام سخن بنده در تاپيك 21 همين است . كه البته شما بزرگوار آنرا شبهه افكني قلمداد فرموديد .
امنو بالله واليوم الاخر و عملو صالحا اصل است و مابقي ابزار و وسيله براي رسيدن به اين مقصود حتي وجود نازنين رسول الله حتي صلح حسني و قيام مقدس حسيني ، حتي نماز و روزه اينها همه كلاس درس و وسيله تقربند . آيا در اين هم شك داريم ؟؟؟
فرموديد :
از آنجا که لقب صدیق به ابابکر میدهید ؟
از آنجا که آنرا نزدیکترین صحابه به پیامبر میدانید ؟
از آنجا که دبیر کل جامعه اسلامی ان را میدانید؟؟
که در هر ۳ مورد خطا کرده اید/که در هر ۳ مورد خطا کرده اید
/که در هر ۳ مورد خطا کرده اید

خوب برادرم اين برداشت اين كمترين است از تمامي اسناد تاريخي ، روايات و احاديث موجود نزد شيعه و سني ، حال گيريم غلط ،بنده چه چيز از دست داده ام ؟ فرض در اين باب خطا كردم ، ايا اين اصل دين است ؟ كه اگر قرار بود اصل باشد ذات اقدس الله ميبايست صراحتا بر آن ميپرداخت ، آيا اين اصل سفارش حق است ؟ آيا من فهيم تر و دين دار تر از مولاي موتقيانم ، ابوبكر هركه بود علي بر او احترام كرد و با او بيعت امام باقر همچنين ، وصلتها و نسبتهاي فاميلي ايشان و اولاد ايشان،كينه و عنادي را نشان نميدهد و.....آيا بنده و شماي بزگوار در مقامي هستيم كه به ايشان جسارت كنيم ؟ اگر پاسختان آري است از آنجا كه در سلامتتان شك ندارم، از نظر بنده يا علم غيب داريد يا چيزي يافته ايد كه اين كمترين موفق به يافتنش نشده ام و بسيار خوشحال ميشوم از محضرتان استفاده كنم
ما قرار است به دنبال چه باشيم؟؟؟؟؟
7
بزرگواران اگر برداشت اين كمترين از آيه تطهير هماني بود كه شما عزيزان درك كرده ايد، قطعا پيرو مطالب صدر الذكر ديگر جاي بحثي باقي نمي ماند.
شايد بهتر است ابتدا صراحتا و بدون تقيه،و شايد شجاعانه عقايد خود را مطرح كنم / البته نميدانم اينجا تاپيك مناسبي براي مطرح كردن آن هست يا نه ،كه در اينصورت عزيزان كار بلد راهنمايي كنند

اما
به نظر حقير يك واقعه مشابه در تمامي اديان الهي رخ داده و باعث بروز اختلافات و اشكالات و نهايتا انحراف اديان گشته است.بسيار خلاصه عرض ميكنم و اميدوارم بتوانم قلب باورم را مطرح كنم.

قبلا خواهش ميكنم دقيق و عميق ، فارغ از آموخته ها و داشته ها و تعصبات مطالب زير را موشكافانه بررسي و سپس...

هكذا ،اين وقايع مسلسل وار رخداده و به سهولت قابل تحقيق و مطالعه در تاريخ و متن قرآن كريم است

گام اول : آفرينش قديسان و انسانهاي برگزيده ( فارغ از انبياء الهي ) توسط خواص ديني ، بلافاصله و در حداقل زمان ممكن پس از ظهور اديان. عمدتا اين قديسان از ميان پاكترين و مقربترين انسانهاي پيرامون انبياء الهي انتخاب و پس از مرگشان بهره برداري آغاز ميشود.
گام دوم : نسبت دادن تواناييهاي ماوراء طبيعي و ارتباط و پشتيباني از طرف ذات اقدس الله به ايشان
گام سوم :وكالت و نيابت و ولايت از طرف ايشان توسط موبدان و روحانيون ظاهرا مذهبي ( ايجاد شبهات ارتباط و شفاعت و ....)
گام چهارم :احداث ابنيه پيكره و مقابر منتسب به ايشان و تشكيل زيارتگاه ( توسل و زيارت و بست نشيني و ....)
گام پنجم : به واسطه جعل و تحريف روايات منقول از ايشان و غير ، تخريب اديان و ايجاد شرك و بهره بر داري در دو شكل و دوگروه عمده اول : ايجاد منافع دنيوي و مادي براي دنيا دوستان و دوم : ستيز آرام و نابودي اديان الهي و ايجاد شرك توسط شيطان و اصحابش . واين است كه باريتعالي شرك را بدتر از كفر ميشمارد چرا كه كفر ورزيدن توسط عقل سليم قابل نفي و نهي است اما شرك عمدتا مخفي و توسط رعيت و حتي بسياري خواص تبديل به هنجاري مذهبي عبادي ميگردد كه متعصبانه از آن شديدا دفاع خواهد كرد و مبارزه با آن بسيار سخت تر و گاها در كوتاه مدت غير ممكن است .
و نهايتا ،توليت /توليت و توليت!!!!!!!!!!!!! توليت معبد ،توليت حرم ،توليت كليسا و كنيسه ،توليت زيگورات ،توليت دين!! ( ابوسفيان نه آنكه خدا را باور نداشت بلكه دست كشيدن از سيم و زر توليت بتخانه و كعبه برايش ناممكن بود . مهم :اهل مكه كافر نبودند مشرك بودند ، بتهاي كعبه عمدتا نماد و پيكره قديسان منتسب به دين بود نه يك صورت خيالي و بي هويت)
عجيب آنجاست كه مسائل صدر الذكر تقريبا در تمامي اديان الهي به شكلي مشابه رخ داده است

به اين واسطه اين بنده خدا صلاح ميدانم در حد امكان پرهيز كنم از هرچيز كه صراحتا در كلام حق ذكر نشده باشد ،و در حد توان زندگي خويش را بر اساس آيات المحكمات برنامه ريزي كنم و به جاي روايات و احاديث پالايش نشده كه سالياني به آن مشغول بوده ام نس صريح قرآن كريم را مطالعه كنم ، البته اخيرا برايم اين امر تبديل به نوعي وسواس گشته كه با دعاي شما عزيزان اميد به استخلاص از آنرا نيز دارم . انشاءالله
بزرگوار رضاي عزيز سلام عليكم
يكم آنكه در باب لقب صديق بر جناب ابابكر ، بنده به تبعيت از عرف جامعه اسلامي آنچه را كه مشهور است عرض كردم ، حال پيرو عرايض فوق الذكر دليلي منطقي، مستند و معقول براي ستيز و رد و انكار آن نيافتم . همانند ديگر القاب مشهور منتصب به صحابه و بزرگان صدر اسلام . حال در كجاي آن ميبايست به قرآن استناد كرد ؟ آيا استفاده از اين لقب براي يك مسلمان غير شرعي و در تناقض با قرآن كريم است ؟!، ايا چنين نيازي حس ميشود ؟ آيا قرآن فرموده بايد در آن موشكافي كرد ؟
آيا اين القاب را ميبايست در قرآن جستجو كرد : زبير ( سيف الاسلام ) عمر ( فاروغ ) حسن ابن علي ( مجتبي ) محمد ابن علي ابن الحسين ( باقر العلوم ) علي ابن محمد ( صادق ) و....... حال شما اسرار بر رد آن داريد بسمه الله استفاده ميكنم

دوم آنچه از متون تاريخي موجود نزد فرق مختلف اسلامي از كتاب اول تاريخ يعقوبي گرفته تا كنون توسط هر انسان بي طرف برداشت ميگردد آن است كه ايشان سايه به سايه در كنار رسول حق بوده اند و از صحابه خاص آن حضرت و يقينا از اولين ايمان آوردندگان به دين اسلام به شمار ميروند . حال شيعه اسرار دارد كه اينگونه نبوده است ! يا آنكه بعد چه ها و چه ها شده!!!. با استناد به آنچه در 41 عرض كردم دليل اين امر و كردار روحانيت و مورخين تشيع پس از شيخ مفيد بيشتر قابل بحث است و در خور موشكافي تا بررسي اصل ماجرا
علماي معزز شيعه نام 10 تن از صحابه نزديك نبي را به ترتيب نسبي قرابت ذكر كنند اگر نام جناب ابابكر در ميانش نبود يقين مغرضانه است و از انصاف و عدالت خارج ، حال چگونه است كه وقتي گفته ميشود "ابابكر نزديكترين صحابه " براشفته ميگرديم ؟؟؟
سوم شايد در متون تاريخي نام هيچيك از صحابه و نزديكان رسول الله در زمان حيات ايشان به اندازه ابابكر به عنوان مشاور و رايزن حكومت اسلامي برده نشده است ، اين را جامع منابع اسلامي مطرح نموده اند ،اما شيعه چرا اسرار به انكار آن دارد ..!!!!؟؟؟ بنده ان را ميپذيرم و مغايرتي در پذيرش آن با قرآن كريم نميبينم

در پايان آيا طبق مشي خرد ميبايست نهي و انكار اصل صفت و واقعه تاريخي را در قرآن كريم جستجو كرد ؟و آيا در استنتاج تاثيرات و اصل وقايع تاريخي اگر مغاير با نس صريح قرآن و اموزه هاي آن نباشد زياني در پذيرش آن است يا اسرار بر نفي آن؟. گيريم در اين عمل ثوابي نباشد ،زيانش در چيست؟ اينجاست كه با اندكي تعقل و تعمق و بررسي مغ رخداد اهميت صلح ميان معاويه و امام حسن مجتبي ( وجوب حفظ وحدت و تقويت جامعه اسلامي ) معلوم و ارزش واقعه عظيم عاشوري ( مبارزه با شرك و ظلم و تحريف ) مشخص ميگردد .اين وقايع نيز رخدادهاي انسانيست و ارزش واقعي آن نيز دراين است . و همچنين ارزش هر دو عمل در شكل و ماهيت قطعا مطلق نبوده و نسبي است كه اگر اينگونه نباشد ارزشي نيست .

من و شماي شيعه ابوبكر وار زندگي كنيم علي بودن زندگي عليوار پيشكش

حق ياورتان

سلام ، با توجه به عدم مطالعه دقيق و درك قلب مطالب اين حقير ، صلاح ديدم از روش سنتي c/p استفاده كنم ، هرچند از آن بي نهايت متنفرم.
جناب رضا و ديگر كارشناسان لطف بفرماييد مطالب ذيل را پاسخ دهيد تا بنده برگردم :Cheshmak:/ شما عزيزان كه فقط خود را خردمند و اهل تحقيق و... دانسته خرجين روايت بار ميزنيد / كرارا بنده عرض كردم آنچه ميگوئيد را خوانده ام / اصل عرايض بنده را پاسخ دهيد . متاسفم فرمايشاتتان همان حرفهاي تكراري ديگران بود ، واقا شما مجبور نيستيد قبل از مطالعه و درك مطلب ديگران طبق يك شيوه منسوخ اصرار به پاسخ دادن داشته باشيد
مطالب ذيل نظر بنده نبوده و فقط بحث كارشناسيست و صرفا براي دل مشغولي آنان كه اينجا را با بارانداز اشتباه گرفته اند و حاضر به فكر كردن نيستند ، يك خاور بار هديه براي كارشناسان محترم بار انداز !!!!:Narahat az: اگر كم بود باز هم هست !!!
( عينا منقول از سايت ضد تشيع اسلام تكس )
هر دوجناح مشغول باشيد:Kaf:

تا قيامت بده بستان كنيد اگر چيزي دستگيرتان شد ما هم تلكه خواهيم گرفت
از ادبيات بالا عذر خواهي ميكنم و متاسفم و ظاهرا نياز است!!!


آيا لقب صدیق و فاروق از القاب حضرت علی رضى الله عنه می باشد؟

شبهه شيعه:
طبق روایات صحیح السندی كه در بسیاری از كتاب‌های اهل سنت وجود دارد، این دو لقب مبارك، از القاب اختصاصی آقا امیر المؤمنین علیه السلام بوده است ؛ اما اهل سنت تلاش كرده اند كه این فضلیت را برای خلفای دیگر نقل كنند . ما به چند روایت اشاره می‌كنیم .
.1 بسیاری از علمای اهل سنت ؛ از جمله ابن ماجه قزوینی در سننش كه یكی از صحاح سته اهل سنت به شمار می‌‌آید، با سند صحیح نقل كرده‌:
عَنْ عَبَّادِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ قَالَ عَلِیٌّ أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَأَخُو رَسُولِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَا الصِّدِّیقُ الْأَكْبَرُ لَا یَقُولُهَا بَعْدِی إِلَّا كَذَّابٌ صَلَّیْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِینَ .
سنن ابن ماجة، ج1، ص 44، و البدایة والنهایة، ج3، ص 26 و المستدرك، حاكم نیشابوری، ج3، ص 112 وتلخیص آن، تألیف ذهبی در حاشیه همان صفحه، و تاریخ طبری، ج2، ص 56، والكامل، ابن الاثیر، ج2، ص 57 و فرائد السمطین، حموینی، ج 1 ص 248 و الخصائص، نسائی، ص 46 با سندی كه تمام روات آن ثقه هستند، و تذكرة الخواص، ابن جوزی، ص 108 و ده‌ها سند دیگر .
عباد بن عبد الله گوید: علی علیه السلام فرمود: من بنده خدا، برادر رسول خدا و صدیق اكبر هستم، پس از من جز دروغگو كسی دیگر خود را «صدیق» نخواهد خواند، من هفت سال قبل از دیگران نماز می‌خواندم .
محقق سنن ابن ماجه در ادامه می‌نویسد:
فی الزوائد:هذا إسناد صحیح . رجاله ثقات . رواه الحاكم فی المستدرك عن المنهال . وقال: صحیح على شرط الشیخین .
هیثمی این روایت را در مجمع الزوائد نقل كرده و گفته است: " سند آن صحیح و راویان آن مورد اعتماد هستند " . همچنین حاكم نیشابوری آن را نقل كرده و گفته است: " این روایت طبق شرائط مسلم و بخاری صحیح است " .

اما جواب ما اهل سنت به این بند:
ببینیم روایات صحیح السندی که شخص شیعه مدعی آن است!
1- محقق سنن ابن ماجه(محمد ناصر الدين الألباني) در مورد این روایت میفرماید:
باطل - و عباد بن عبد الله ضعيف، قاله الذهبى فى " التلخيص " – صحیح و ضعیف سنن ابن ماجه1/192
این بود نظر محقق سنن در زیر همان روایت!!! چرا آقای مدعی متن کامل نقل شده در زیر روایت را نقل نمیکنند؟
و طبق اصول جرح و تعدیل راوی و روایت، همیشه جرح بر تعدیل مقدم است..
شرح نخبه ابن حجر عسقلانی ص: 136.
و آلبانی محقق مشهور در کتاب"سلسله الضعیفه و الموضوعه" خود این روایت را موضوع(دروغ)میداند.
" السلسلة الضعيفة والموضوعة " 10/ 651
و ابن جوزی هم آن را در کتاب الموضوعات خود نقل کرده و آن را موضوع میداند و مینویسد:
وهذا موضوع والمتهم به عباد بن عبدالله.
قال على بن المدينى كال ضعيف الحديث.
وقال الازدي: روى أحاديث لا يتابع عليها *** الموضوعات 1/ 341
و علامه ذهبی رحمه الله در مورد این روایت فرمودند: هذا كذب على علي.
و ابن المدینی نیز عباد بن عبدالله را ضعیف میداند و بخاری میگوید: "فيه نظر"**
میزان اعتدال ج2ص368 *رقم راوی 4126
و ابن کثیر هم این روایت را در بدایه النهایه ج3ص36 نقل کرده و میفرماید:
حدثنا عبيدالله بن موسى حدثنا العلاء بن المنهال بن عمرو عن عباد بن عبد الله سمعت عليا يقول: أنا عبد الله وأخو رسوله وأنا الصديق الاكبر............... وهكذا رواه ابن ماجه عن محمد بن إسماعيل الرازي عن عبيدالله بن موسى الفهمي - وهو شيعي من رجال الصحيح - عن العلاء بن صالح الازدي الكوفي - وثقوه، ولكن قال أبو حاتم: كان من عتق الشيعة - وقال علي بن المديني روى أحاديث مناكير والمنهال بن عمرو ثقة.
وأما شيخه عباد بن عبد الله - وهو الاسدي الكوفي - فقد قال فيه علي بن المديني هو ضعيف الحديث، وقال البخاري فيه نظر.
وذكره ابن حبان في الثقات، وهذا الحديث منكر بكل حال، ولا يقوله علي رضي الله عنه، وكيف يمكن أن يصلي قبل الناس بسبع سنين ؟ هذا لا يتصور أصلا
والله أعلم.
و در مورد عبیدالله بن موسی:او از اهل کوفه و شیعه مذهب بود!!
قال أبو داود: كان شيعيا متحرقا.
وروى الميمونى، عن أحمد: كان عبيد الله صاحب تخليط، حدث بأحاديث سوء، وأخرج تلك البلايا، وقد رأيته بمكة فما عرضت له. میزان اعتدال راوی 5400 ج3ص16
و در بدایه و نهایه از قول علی بن المدینی در مورد العلاء بن صالح اومده: او احادیثی منکر روایت میکند!.. زیر همین روایت ج3ص36

در المستدرک، در زیر همین روایت اومده.. تعليق الذهبي قي التلخيص: حديث باطل فتدبره..روایت4584 ج3ص120
حالا با این احوالی که گذشت میتوان گفت تمامی راویانش ثقه هستند و روایت صحیح است؟؟؟

با سلام

جواب ادبیات اولتان را چون مهمان هستید نمیدهم !
امیدوارم دقت بفرماید جناب معقول !!
شما لطف کنید تک تک راویان را نقد کنید که دروغ پردازی کرده اند !!
سجودی و امسال سجودی اگر بویی از علم برده بودند که در ان سایت مثل اینجا آزاد میگذشتند که ما سخن بگویم !!؟
اینکه دیوانگانی مثل آقای سجودی و همکیشانشان سخنی را از روی کینه و دشمنی عنوان کنند که قابل قبول نیست اخوی!!
ما انتظار داشتیم قبل از درج این مطالب که مدعی شناخت شدید توجه لازم را داشتید !اما متاسفانه با این مطالب عنوان کردید که شناخت چنانی به احادیث و منابع و علم رجال ندارید!!بگذاریم!
فرموده‌ايد[FONT=Verdana]استاد گرامیتان سجودی گفته « دو صحيح بخاري ومسلم وبقيه سنن ابن ماجه سنن نسائي سنن ترمذي سنن ابوداوود که احاديث دراين سنن کامل صحيح نيستند برخي ضعيف هستند»:Sham:
يکي از دليل هاي ثقه بودن راوي ، اقرار عالم سني به صحت سند است.

بهتر است نگاهي به كتاب ذيل كنيد :
الفصل العاشر في الكتب الستة المشهورة
الكتب الستة الكتب الستة المشهورة المقررة في الإسلام التي يقال لها الصحاح الستة هي
1 صحيح البخاري 2 وصحيح مسلم 3 والجامع للترمذي 4 والسنن لأبي داود 5 والنسائي 6 وسنن ابن ماجة
مقدمة في أصول الحديث ج 1 ص 96، اسم المؤلف: عبد الحق بن سيف الدين بن سعد الله البخاري الدهلوي الوفاة: 23 / ربيع الأول / 1052هـ ، دار النشر : دار البشائر الإسلامية - بيروت - لبنان - 1406هـ - 1986م ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : سلمان الحسيني الندوي
و...
ما نيز مي‌دانيم كه در غير از بخاري و مسلم به نظر اهل سنت ، روايات ضعيفه وجود دارد ، و به همين سبب ، در مورد آنها بحث رجالي و تصحيح سندي نيز انجام مي‌دهيم !
جناب معقول !!

هرچند متن بالا کافی است
اما اینها را هم به رسم یادگار از ما داشته باشید که راه را گم نکنید !

[FONT=Verdana] ما طبق منابع خود اهل سنت [FONT=Verdana]ثابت کردیم [FONT=Verdana] که این القاب خاص امیرمومنان علی است
حتى يك حديث صحيحى كه پيامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلّم، ابوبكر را صديق خوانده، و يا عمر، را فاروق خوانده باشد نداريم، و آنچه آمده راجع به حضرت على علیه السلام است.

طبرى مى گويد :
[FONT=Verdana]قال علی بن ابی طالب: أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّيق الأكبر. لا يقولها بعدي الا كاذب مفتر، صليت مع رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ قبل الناس بسبع سنين»

« من بنده ی خدا و برادر رسول اویم ، و من صدّیق اکبر هستم ، این ادّعا را بعد من به جز دروغگو و افترا زننده نمی کند ، همانا من هفت سال قبل از مردم نماز به جای آوردم ».
حاکم نیشابوری : المستدرک علی الصحیحین ، ج 3 ، ص 121 ، ح 4584
نسائی : السنن الکبری ، ج 5 ، ص 107 ، ح 8395
خصائص امیر المومنین (ع) ص 25 ، ح7
ابن ماجه : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 44 ، ح 120
ابن ابی شیبه : المصنّف ، ج 12 ، ص 65 ، ح 12133
ابن ابی عاصم : السنّة ، ص 584 ، ح 1324
ابونعیم : معرفة الصحابة ، ج 1 ، ص 301 )
طبری : تاریخ الامم و الملوک ، ج 2 ، ص 310
ابن اثیر : الکامل فی التاریخ ، ج 1 ، ص 484
محب الدین طبری : الریاض النضرة ، ج 3 ، ص 96 ، و 100 و 111
حمّوئی : فرائد السمطین ، ج 1 ، ص 248 ، ح 192
ابن سعد : الطبقات الکبری ، ج 2 ، ص 60 ، رقم 315
شعرانی : طبقات الشعرانی ، ج 2 ، ص 55
متّقی هندی : کنز العمال ، ج 13 ، ص 122 ، ح 36389
ابن ابی الحدید : شرح نهج البلاغه ، ج 13 ، ص 200 ، خطبه 238

حالا آقای سجودی ثابت کند که علمای اهل سنت دروغگو هستند

یا علی ع

بنده شيعه زاده ام و مسلمان اما امروز بهتر ميبينم خود را منتسب به هيچ فرقه و مذهبي ندانم

اولا الان چون جنگ تبليغات است ودر مناظره هاي علمي وهابيت کم آورده با دست زدن به کارهاي غير اخلاقي در صدد زنده ماندن مکتب خود است براي نمونه به دروغ کساني از را نام مي برند که از علماي شيعيان بودهاند وسني شدهاند که واقعيت خارجي ندارند ويا سني هاي متعصب در سايتها خود را شيعه جا مي زنند واز درون شيعه به عقايد شيعه حمله مي کنند ومي گويند که ما شيعه هستيم ودرست طبق نظر عقايد اهل تسنن آرام آرام عقايدشان را پهن مي کنند .کار هنري قشنگي هست در فريب عوام اما بعضي ها بيدارند !!!!!!!!
ثانيا :شما نوشته ايد امروز بهتر مي بينم خود را منتسب به هيچ فرقه يا مذهبي ندانم اما نوشته ايتان داد مي زند نه تنها سني هستيد بلکه متعصب هستيد بلکه بوي وهابي بودن از نوشته هايتان مي ايد !!!!!!! هنر جالبي است

در فروعات اولا لازم ذكر است مسلمانان در بسياري موارد تا دهها شايد صدها سال پس از هجرت اشكال و اطواري متحد داشته اند و اينگونه نبوده است كه پس از رحلت رسول الله اين رفتارها به دو يا چند شكل در آيند

مثلا در اذان از زمان پيامبرتا صد سال بعد از ان الصلاه غير من النوم گفته مي شده وعمر آن را اضافه نکرده است !جالب است
اگر از منابع هم آدرس بدهيم تکرار مکررات است ،شما خوانده ايد،چه وچه وچه
دست روي دست گذاشتن نماز تراويح و.... همه از زمان پيامبر بوده؟!!!!!!!!! ادعاي جالبي است

از منظر يك انسان بي طرف ،قبل از آنكه ما بخواهيم انتخاب كنيم كه حضرت علي (ع) صحيح گفته اند و عمل كرده اند يا ابابكر ميبايست تحقيق و اثبات كنيم كه آيا ايشان در تقابل و رودر روي با يكديگر بوده اند يا در كنار و امتداد هم ، كه البته امروز با توجه به اسناد و مدارك ناقص موجود اين امر اگر نگوئيم مهال بايست گفت بسيار سخت است. و كنار گذاردن تعصبات و آموخته ها امري ناممكنتر

اگر بنا باشد همه دادها وگزارشات تاريخي را کنار بگذاريم به بهانه اينکه ممکن است دروغ باشد اصل وجود پيامبر ومبعث ايشان را چطور اثبات کنيم ، اينجور باشد سنگ روي سنگ بند نمي شود برادر مسلمان ،شما می گویید حضرت علی علیه اسلام خلفا را قبول داشت و حال آن که عمر می گوید : « حضرت علی علیه السلام و عباس عموی پیامبر ، ابوبکر را دروغگو و گنهکار و نیرنگ باز می دانست ؟ »

شما راست می گویید یا عمر !؟ فرایتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً » صحیح مسلم ، کتاب الجهاد و السیر ، باب حکم الفیء ، در ضمن یک حدیث طولانی . ج 1379/3

حتما حديث سندش ضعيف است ،ساختگي است ، مي داني صحيح مسلم است اگر ازش دست برداري ديگري چيزي برايتان نمي ماند



در احكام شرعي و فروعات هر دوطرف بلكه هر فرقه بجاي تعقل و هم انديشي ساليان است بغض و كينه به خرج ميدهند ، يكي ميگويد متعه مستحب نزديك به واجب است ديگري قران را تفيسر به نفس ميكند و حرام ميداند . يكي دست بسته نماز ميخواند و ديگري بي هيچ دليل شرعي و الهي آن را از مبطلات نماز ميشمرد ، يكي ميگويد دست را ميبايست از پنجه به آرنج شست و ديگري ميگويد اين امر باعث ابطال وضو است و .......... ليكن امروز در عصر ارتباطات ميتوان فارغ از تعصبات و آموخته هاي ايل و عشيره اي و تنها با تفكر مباحثه و اندكي آخرت انديشي نسبت به هريك با ادله و مستندات موجود نزد طرفين به نتايجي معقول رسيد كه البته به نظر حقير آن روز دير نيست.انشاءالله

جالب است، دقت کنيد برادرعزيزمان مي خواهد بي طرف صحبت کند ، واز بالا به دو مذهب نگاه گند ولي در همه جاي صحبت فقط شيعه رامي کوبد و اهل سنت را تاييد مي کند تازه خدا بخير کند به ادعاي خودش شيعه هم است
نگاه کنيد
1.يکي متعه را مستحب نزديک به واجب مي داند ، با اين عبارت متعه را کوبيد غافل از آنکه عبدالله بن زبير متعه زاده است بماند
2. يکي دست بسته نماز ميس خواند ديگري بي هيچ دليل شرعي آن را از مبطلات نماز مي داند ..در اني عبارت هم شيعه را کوبيد ،راستي چرا در متعه نگفتيد يکي متعه را مستحب مي داند ديگري بي هيچ دليل شرعي آنرا حرام مي داند !!!!!

3. يكي ميگويد دست را ميبايست از پنجه به آرنج شست و ديگري ميگويد اين امر باعث ابطال وضو است.ادر اين فقره هم شيعه را کوبيده

بر ادر معقول چطور شما بي طرف هستيد و مي خواهيد به نتيجه معقول برسيد آيا جزاين است که نتيجه معقول شما از پيش معلوم است وآن اثبات عقايد وقفه اهل تسنن است

نميدانم چرا هركجا به خلط تاريخي و سندي بر ميخوريم از كيسه "تقيه" خرج ميكنيم ، آري بازهم با همين سواد اندك معتقدم در تاريخ صراحتا و حتي تلويحا بر نميخوريم كه ائمه گرام به خلفا عتاب و اهانتي كرده باشند.

اينجا نيز حمله تقيه آن هم با عبارت خرج مي کنيم ،‌نه برادر شيعه خرج مي کند وشما آن را خلاف شرع مي دانيد
در بسياري روايات تاريخي واهاديث فريقين نه تلويحا بلکه تصريحا مي بينيم بين خلفا اختلاف بوده است
اگر شيعه هستيد وراست مي گوييد !!!که نيازي نداريم سراغ کتابهاي اهل تسنن برويم بلکه در احاديث شيعي به وفور در اين باب مطلب هست ،‌احاديث با معيار شيعه و تاييد سند از طرف علماي رجال حديثي شيعه فراوان است فقط کمي برويي د
شما حاديث ر اببينيد بعد به علم رجال که از طرف علماي شيعه هست مراجعه کنيد به اختلاف پي خواهيد برد
اما اگر سني هستيد ، ما از کتابهاي خودتان که مورد تاييد ما نيست مورد تاييد خودتان است مطلب مي آوريم مثل حديثي که در پست قبلي از صحيح مثل آورده شد ، اين بدان معنا نيست که ما صحيح مسلم را قبول داريم ،شما که قبول داريد صحيح مسلم اني را آورده است
اگر يک روايت صحيح السند در بني ما اثبات شد يا يک گزارش تاريخي اثبات کرد که اختلاف بوده ، چون ائمه معيارشان يکي بوده پس مدارا کردن هاي بعدي مي شود تقيه

رضاي عزيز ، سلام و سپاس فرض كه بنده سند آوردم كه صديق لقب ابابكر بود شما نخواهيد پذيرفت ، منظور كدام سند ؟؟؟ اين مناقشه تا به كجا؟؟؟ ساليان است طرفين و علي الخصوص عالمان علم رجال براي هم سند رو ميكنند ؟ اسناد ديگري را باطل و ضعيف ميشمرند هدف چيست؟عزيز برادر؛ آنچه حضرت عالي پيگيرش هستي و سماجت ميكني خود بهتر ميداني نتيجه اي در بر ندارد !!.دو روايت از تشيع كه علي عليه السلام را صديق ميخواند و شش روايت اهل تسنن كه ابابكر را، هر يك ديگري را به ..... اگر نياز ميبينيد اين كمترين تمامي روايات و وقايع و مستندات طرفين را ارسال كنم (كه البته حضرت عالي به زمن با يك به يك آن آشناييد )؟ بعيد است هيچ مومن بيطرفي بتواند نتيجه اي حاصل كند . تمام سخن بنده در تاپيك 21 همين است . كه البته شما بزرگوار آنرا شبهه افكني قلمداد فرموديد . امنو بالله واليوم الاخر و عملو صالحا اصل است و مابقي ابزار و وسيله براي رسيدن به اين مقصود حتي وجود نازنين رسول الله حتي صلح حسني و قيام مقدس حسيني ، حتي نماز و روزه اينها همه كلاس درس و وسيله تقربند . آيا در اين هم شك داريم ؟؟؟ فرموديد : از آنجا که لقب صدیق به ابابکر میدهید ؟ از آنجا که آنرا نزدیکترین صحابه به پیامبر میدانید ؟ از آنجا که دبیر کل جامعه اسلامی ان را میدانید؟؟ که در هر ۳ مورد خطا کرده اید/که در هر ۳ مورد خطا کرده اید /که در هر ۳ مورد خطا کرده اید خوب برادرم اين برداشت اين كمترين است از تمامي اسناد تاريخي ، روايات و احاديث موجود نزد شيعه و سني ، حال گيريم غلط ،بنده چه چيز از دست داده ام ؟ فرض در اين باب خطا كردم ، ايا اين اصل دين است ؟ كه اگر قرار بود اصل باشد ذات اقدس الله ميبايست صراحتا بر آن ميپرداخت ، آيا اين اصل سفارش حق است ؟ آيا من فهيم تر و دين دار تر از مولاي موتقيانم ، ابوبكر هركه بود علي بر او احترام كرد و با او بيعت امام باقر همچنين ، وصلتها و نسبتهاي فاميلي ايشان و اولاد ايشان،كينه و عنادي را نشان نميدهد و.....آيا بنده و شماي بزگوار در مقامي هستيم كه به ايشان جسارت كنيم ؟ اگر پاسختان آري است از آنجا كه در سلامتتان شك ندارم، از نظر بنده يا علم غيب داريد يا چيزي يافته ايد كه اين كمترين موفق به يافتنش نشده ام و بسيار خوشحال ميشوم از محضرتان استفاده كنم ما قرار است به دنبال چه باشيم؟؟؟؟؟

در اين پست نيز اگر دقت کنيد مي بينيد که ايشان با چه تفکري قلم مي زنند
اما اولا : اگر شيعه باشيد حديثي که مثلا از عمار نقل شود فرق دار د تا حديثي که از ابوهريره ،‌ اگر کمي به تاريخ اعتماد کنيد وشخصيت اين دورا مطالعه کنيد به اين مسئله پي مي بريد
ثانيا :علي عليه السلام به ابوبکر احترام مي گذاشت ، پس چرا به اعتراف شيعه وسني شش ماه از خلافت ابابکر گذشت بعدا با او بيعت کرد ، جا نداشت که جزءاولين بيعت کنندگان باشد ، چرا در شوراي شش نفره سيره شيخين را قبول نکرد ، انها تکرا مکررات نيست، که تمام نوشته هاي مارا با يک حرف به قول خودتان ضربه فني کنيد
اگر همين در جريان يعني بيعت با تاخير وعدم قبول سيره شيخين اثبات شود ، هم اختلاف ثابت مي شود وهم معلوم مي شود در جاهاي ديگر اگر تاييد ي بوده تقيه بوده است واين دو جريان را هر دور فرق هقبول دارند ومعارضي ندارد حتي متعصبين از اهل تسنن اين ار قبول دارند ، مگر اينکه در طول تاريخ شما مخالف آن باشيد

به نظر حقير يك واقعه مشابه در تمامي اديان الهي رخ داده و باعث بروز اختلافات و اشكالات و نهايتا انحراف اديان گشته است.بسيار خلاصه عرض ميكنم و اميدوارم بتوانم قلب باورم را مطرح كنم. قبلا خواهش ميكنم دقيق و عميق ، فارغ از آموخته ها و داشته ها و تعصبات مطالب زير را موشكافانه بررسي و سپس... هكذا ،اين وقايع مسلسل وار رخداده و به سهولت قابل تحقيق و مطالعه در تاريخ و متن قرآن كريم است گام اول : آفرينش قديسان و انسانهاي برگزيده ( فارغ از انبياء الهي ) توسط خواص ديني ، بلافاصله و در حداقل زمان ممكن پس از ظهور اديان. عمدتا اين قديسان از ميان پاكترين و مقربترين انسانهاي پيرامون انبياء الهي انتخاب و پس از مرگشان بهره برداري آغاز ميشود. گام دوم : نسبت دادن تواناييهاي ماوراء طبيعي و ارتباط و پشتيباني از طرف ذات اقدس الله به ايشان گام سوم :وكالت و نيابت و ولايت از طرف ايشان توسط موبدان و روحانيون ظاهرا مذهبي ( ايجاد شبهات ارتباط و شفاعت و ....) گام چهارم :احداث ابنيه پيكره و مقابر منتسب به ايشان و تشكيل زيارتگاه ( توسل و زيارت و بست نشيني و ....) گام پنجم : به واسطه جعل و تحريف روايات منقول از ايشان و غير ، تخريب اديان و ايجاد شرك و بهره بر داري در دو شكل و دوگروه عمده اول : ايجاد منافع دنيوي و مادي براي دنيا دوستان و دوم : ستيز آرام و نابودي اديان الهي و ايجاد شرك توسط شيطان و اصحابش . واين است كه باريتعالي شرك را بدتر از كفر ميشمارد چرا كه كفر ورزيدن توسط عقل سليم قابل نفي و نهي است اما شرك عمدتا مخفي و توسط رعيت و حتي بسياري خواص تبديل به هنجاري مذهبي عبادي ميگردد كه متعصبانه از آن شديدا دفاع خواهد كرد و مبارزه با آن بسيار سخت تر و گاها در كوتاه مدت غير ممكن است . و نهايتا ،توليت /توليت و توليت!!!!!!!!!!!!! توليت معبد ،توليت حرم ،توليت كليسا و كنيسه ،توليت زيگورات ،توليت دين!! ( ابوسفيان نه آنكه خدا را باور نداشت بلكه دست كشيدن از سيم و زر توليت بتخانه و كعبه برايش ناممكن بود . مهم :اهل مكه كافر نبودند مشرك بودند ، بتهاي كعبه عمدتا نماد و پيكره قديسان منتسب به دين بود نه يك صورت خيالي و بي هويت) عجيب آنجاست كه مسائل صدر الذكر تقريبا در تمامي اديان الهي به شكلي مشابه رخ داده است

در عبارت فوق ايشان باز از زاويه بالا به دو مذهب نگاه مي کنند وبعدا مي گويند که چه چيزهاي باعث انحراف اديان شده است ،جالب است در اين پست ايشان به عقايد شيعه حمله کرده وآنان را باعث انحراف در تما اديان دانسته وحتي يک مسئله کوچک از اهل سنت ذکر نکرده که با عث انرحاف شده باشد ، در گام اول زير سوال بردن امامت در گام دوم زير سوال بردن علم غيب و عصمت امام در گام سوم زير سوال بردن نواب عام وخاص در گام چهارم زير سوال بردن حرم ائمه وبزرگان وزير سوال بردن توسل در گام پنجم زير به نوعي زير سوال بردن شيعه
ايا اين افکار وهابيت نيست ؟ ايا حتي اهل تسنن هم با اين افکار مخالف نيستند ؟ پس هنر زيباي امثال ايشان همان است که در پستهاي قبلي ذکر کردم
اگر چه به اين شبهه هاي جواب داده شده وجواب مي دهيم اما زرنگي برادر مسلمانمان اني استکه به نام شيعه تمام آموزه هاي شيعه را زير سوال برده است وحتي آنها نه تنها باعث انحراف اسلام بلکه انحراف اديان شمرده است الله اکبر از يان همه زرنگي
اما براديان دوستان شيعه يان را مي گويند هنر تبليغي ؛ نه اينکه کسي براي تبليغ شيعه از اول با فحش وناسزا شروع کند
از اين برادرمان نحوه تبليغ ر ابياموزيم
الان وهابي ها در عربستان با دادن کتابهايي که فلان روحاني شيعه سني شده به زائران شيعه در صدد فريب آنان است وجالب اينکه چنين شخصي وجود خارجي ندارد

بزرگوار رضاي عزيز سلام عليكم يكم آنكه در باب لقب صديق بر جناب ابابكر ، بنده به تبعيت از عرف جامعه اسلامي آنچه را كه مشهور است عرض كردم ، حال پيرو عرايض فوق الذكر دليلي منطقي، مستند و معقول براي ستيز و رد و انكار آن نيافتم . همانند ديگر القاب مشهور منتصب به صحابه و بزرگان صدر اسلام . حال در كجاي آن ميبايست به قرآن استناد كرد ؟ آيا استفاده از اين لقب براي يك مسلمان غير شرعي و در تناقض با قرآن كريم است ؟!، ايا چنين نيازي حس ميشود ؟ آيا قرآن فرموده بايد در آن موشكافي كرد ؟ آيا اين القاب را ميبايست در قرآن جستجو كرد : زبير ( سيف الاسلام ) عمر ( فاروغ ) حسن ابن علي ( مجتبي ) محمد ابن علي ابن الحسين ( باقر العلوم ) علي ابن محمد ( صادق ) و....... حال شما اسرار بر رد آن داريد بسمه الله استفاده ميكنم دوم آنچه از متون تاريخي موجود نزد فرق مختلف اسلامي از كتاب اول تاريخ يعقوبي گرفته تا كنون توسط هر انسان بي طرف برداشت ميگردد آن است كه ايشان سايه به سايه در كنار رسول حق بوده اند و از صحابه خاص آن حضرت و يقينا از اولين ايمان آوردندگان به دين اسلام به شمار ميروند . حال شيعه اسرار دارد كه اينگونه نبوده است ! يا آنكه بعد چه ها و چه ها شده!!!. با استناد به آنچه در 41 عرض كردم دليل اين امر و كردار روحانيت و مورخين تشيع پس از شيخ مفيد بيشتر قابل بحث است و در خور موشكافي تا بررسي اصل ماجرا علماي معزز شيعه نام 10 تن از صحابه نزديك نبي را به ترتيب نسبي قرابت ذكر كنند اگر نام جناب ابابكر در ميانش نبود يقين مغرضانه است و از انصاف و عدالت خارج ، حال چگونه است كه وقتي گفته ميشود "ابابكر نزديكترين صحابه " براشفته ميگرديم ؟؟؟ سوم شايد در متون تاريخي نام هيچيك از صحابه و نزديكان رسول الله در زمان حيات ايشان به اندازه ابابكر به عنوان مشاور و رايزن حكومت اسلامي برده نشده است ، اين را جامع منابع اسلامي مطرح نموده اند ،اما شيعه چرا اسرار به انكار آن دارد ..!!!!؟؟؟ بنده ان را ميپذيرم و مغايرتي در پذيرش آن با قرآن كريم نميبينم در پايان آيا طبق مشي خرد ميبايست نهي و انكار اصل صفت و واقعه تاريخي را در قرآن كريم جستجو كرد ؟و آيا در استنتاج تاثيرات و اصل وقايع تاريخي اگر مغاير با نس صريح قرآن و اموزه هاي آن نباشد زياني در پذيرش آن است يا اسرار بر نفي آن؟. گيريم در اين عمل ثوابي نباشد ،زيانش در چيست؟ اينجاست كه با اندكي تعقل و تعمق و بررسي مغ رخداد اهميت صلح ميان معاويه و امام حسن مجتبي ( وجوب حفظ وحدت و تقويت جامعه اسلامي ) معلوم و ارزش واقعه عظيم عاشوري ( مبارزه با شرك و ظلم و تحريف ) مشخص ميگردد .اين وقايع نيز رخدادهاي انسانيست و ارزش واقعي آن نيز دراين است . و همچنين ارزش هر دو عمل در شكل و ماهيت قطعا مطلق نبوده و نسبي است كه اگر اينگونه نباشد ارزشي نيست .

اولا عرف جامعه اسلامي ،اين اول دعواست کدام عرف ،چرا اينجا نمي گوييد تاريخ نگاران درست کرده اند ، عرف جامعه اسلامي همه مي دانند که دست طرفداران اين دو بوده است يک گزارش تاريخي بياوريد که ابابکر وعمر در زمان پيامبر از طرف مسلمانان فاروق يا صديق خطاب شده باشند
ثانيا : در کنار پيامبر بوده وجزءصحابه بوده اما سايه به سايه نه از طرفي با پيامبر بودن هيچ فضيلتي نمي آورد مگر اينکه کنارش عمل ياشد شما اگر پست هاي قبلي بنده را خوانده باشيد در کدام جنگ عمر واببکر افتخارات نصيب اسلام کردند نمي خواهيم از کتابهاي شيعه نمونه بياوريد از کتابهاي خودتان نيز نمونه بياوريد ما قبول مي کنيم ، اگر نياورديد قبول کنيد که سايه به سايه نبوده وهر جا خطر بوده نبودن ه اند ،با شيخ مفيد کار نداريم از کتابهاي تاريخي وروايي خودتان نمونه بياوريد که عمر وابابکر در بدر ، احد ، خندق ، حنين وخيبر چه کار کردند
ثالثا ، اببکر جز صحابه بوده اما مکرر عرض کرديم صحابه بودن دليل بر قداست کسي نيست، قرابت فاميلي نيز از نظر ما اعتبار ندارد وگرنه ابولهب بيشتر از ديگران سهم داشت ، عمده (ان اکرمک عندالله اتقکم) است ،نه شرافت نسبي ونه صحابه بودن
اما ابابکرنزديکترين شخص به پيامبر ولو به صورت ظاهري هرگز نبوده وگرنه بايد صيغه اخوت با وي خواندهميس شد نه بع مولاي ما علي عليه الاف التحيه والثناء

من و شماي شيعه ابوبكر وار زندگي كنيم علي بودن زندگي عليوار پيشكش حق ياورتان

يعني چطور ابوبکر وار زندگي کنيم؟ حضرت زهرا که ديگر نيست تا فرمان حمله به در خانه ايشان را صادر کنيم ، فدک کجاست که ابابکر وار غصبش کنيم ، خلافت علي را چگونه غصب کنيم ، خالدبن وليد سالهاست مرده چطور اورابراي اخذ زکات سراغ مالک بن نويره بفرستيم تااو هم مالک را بکشد وبا همسرش هم بستر شود
نه برادر نه زمان اجازه مي دهم ونه مامي توانيم ابابکر وار باشيم چون مولايمان علي عليه السلام قبول نکرد که حتي خلافت ازدسته رفته را بگيرند ولي قبول کند ابابکر وار زندگي کند در جريان شورا .اين از ما بر نمي آيد اگر شما مي توانيد بسم الله

آنها چرا نتوانند برادر !!!!؟؟

نگاهی به کشورهای منطقه بیاندازید . خودش گویای مسئله هست !

برادرم رضا سلام عليكم
همانگونه كه قبلا عرض كردم بنده اهميتي براي بررسي يك لقب به شخص يا اشخاص ..... قائل نيستم . و باور كنيد بررسي اين موضوع دستاوردي ندارد
حال شما اسرار داريد ، بسمه الله
مستندا فرموده ايد :
قال علی بن ابی طالب: أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّيق الأكبر. لا يقولها بعدي الا كاذب مفتر، صليت مع رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ قبل الناس بسبع سنين»

« من بنده ی خدا و برادر رسول اویم ، و من صدّیق اکبر هستم ، این ادّعا را بعد من به جز دروغگو و افترا زننده نمی کند ، همانا من هفت سال قبل از مردم نماز به جای آوردم »
البته حضرت عالي نفرموديد اين روايت را شخصا پذيراييد يا خير
بررسي عقلي ( نه نقلي ) اين روايت را از اينجا آغاز كنيم
من در ك نميكنم ، شما بفرمائيد منظور از "همانا من هفت سال قبل از مردم نماز به جای آوردم" يعني چه؟؟؟؟

عماد جان سلام
فرموده ايد :
اما نوشته ايتان داد مي زند نه تنها سني هستيد بلکه متعصب هستيد بلکه بوي وهابي بودن از نوشته هايتان مي ايد !!!!!!
ميگويم :
برادرم اين تهمت است و استغفار كنيد( جهت اطلاع ميتوانيد رجوع كنيد به تمامي سايتهاي فارسي زبان اهل سنت در سالهاي 2009 2010 با نام "شبچراغ "نظرات حقير درج گرديده مطالعه فرماييد . اين شبهه بر طرف خواهد شد ). انشاءالله

فرموده ايد :
مي داني صحيح مسلم است اگر ازش دست برداري ديگري چيزي برايتان نمي ماند
ميگويم :
بازهم مطالب بنده را نخوانده اي

فرموده ايد :
اگر بنا باشد همه دادها وگزارشات تاريخي را کنار بگذاريم به بهانه اينکه ممکن است دروغ باشد اصل وجود پيامبر ومبعث ايشان را چطور اثبات کنيم ، اينجور باشد سنگ روي سنگ بند نمي شود
ميگويم :
اگر نبود كتاب مقدس "قران حق " قطعا اصل دين اسلام هم معني نداشت چه رسد به و جود نازنين رسول الله ( آخر اين چگونه استدلالي است اخوي )

فرموده ايد :
برادر مسلمان ،شما می گویید حضرت علی علیه اسلام خلفا را قبول داشت و حال آن که عمر می گوید : « حضرت علی علیه السلام و عباس عموی پیامبر ، ابوبکر را دروغگو و گنهکار و نیرنگ باز می دانست ؟ »
ميگويم : اولا بنده چنين نگفته ام و اين برداشت شماست . ثانيا ، من بايد به اين روايت استناد كنم يا عملكرد حضرت؟!!!
گفته ايد : دقت کنيد برادرعزيزمان مي خواهد بي طرف صحبت کند ، واز بالا به دو مذهب نگاه گند ولي در همه جاي صحبت فقط شيعه رامي کوبد....
ميگويم :
مطالب را نخوانده ايد برادرم ، آيا اين نوشته حقير نيست (به همان ميزان كه بنده نسبت به هم كيشانم (بزرگواران شيعه ) گلايه دارم ، شايد بيشتر نسبت به باورها و عملكرد برادران اهل سنت آنهم هركدام از يك فرقه معترضم و گلايمند.شايد بسياري از باوراهاي ايشان بسيار ساده انگارانه و غير منعطف و غير عقلانيست.............. )

فرموده ايد :
راستي چرا در متعه نگفتيد يکي متعه را مستحب مي داند ديگري بي هيچ دليل شرعي آنرا حرام مي داند !!!!!
ميگويم :
ثابت نكنيد نخوانده مطلب را اظهار نظر ميكنيد ، متن نوشته بنده ( يكي ميگويد متعه مستحب نزديك به واجب است ديگري قران را تفيسر به نفس ميكند و حرام ميداند )

فرموده ايد :
اين بدان معنا نيست که ما صحيح مسلم را قبول داريم ،شما که قبول داريد صحيح مسلم .......
ميگويم :
بنده در كدام مطلب به صحيحين و بهار و من لا يحضر ... يا روايتي از ايشان استناد كرده ام كه شما چنين برداشت كرده ايد.

فرموده ايد : اگر همين در جريان يعني بيعت با تاخير وعدم قبول سيره شيخين اثبات شود....
عرض ميكنم : درد بنده همين اين است كه با توجه به عملكرد ايشان ،اگر تعصب را كنار بگذاريم قابل اثبات نيست !!!! شما اين را عيناميپذيريد و الباقي را تقيه ميناميد ؟!؟! چه كسي و چگونه ميخواهد ميان اين تناقضها مرز ميان واقعيت وتقيه را تميز دهد؟؟؟
بزرگوار فرموده ايد :
در عبارت فوق ايشان باز از زاويه بالا به دو مذهب نگاه مي کنند وبعدا مي گويند که چه چيزهاي باعث انحراف اديان شده است ،جالب است در اين پست ايشان به عقايد شيعه حمله کرده وآنان را باعث انحراف در تما اديان دانسته وحتي يک مسئله کوچک از اهل سنت ذکر نکرده که با عث انرحاف شده باشد ، در گام اول زير سوال برد............
ميگويم :
اولا چرا از گام ششم ( نهايتا ) چيزي نگفتيد
دوم : آنچه عرض كردم آموخته هاي قرآن است و آفت اديان ، نظير آن در تمامي اديان رخ داده است ، بيش از ده ها آيه قرآن در باره هر يك از اين گامها وجود دارد ، حال اگر شما آنرا حمله به عملكرد شيعه ميدانيد!!!! ، ذكاوت به خرج داده ايراد رادر خرافات جستجو كنيد نه در عرايض بنده و خداي ناكرده در متن قرآن

فرمده ايد :
الان وهابي ها در عربستان با دادن کتابهايي که فلان روحاني شيعه سني شده به زائران شيعه.....
ميگويم :
متاسفانه اين امر با توجه به باورها و عملكرد غلط شيعه واقعيت دارد ، البته آنكه كسي سني شده باشد به آنشكل كه وهابيت ميگويد بسيار اندك است . اما پرهيز ار خرافه ها و تعصبات كور و رجعت شيعيان به وحدانيت نه وهابيت، كه در تخريب وجه اسلام اگر نقشش بيش از شيعه نبوده كمتر هم نبوده است بسيار به چشم ميخورد .

فرموده ايد :
بايد صيغه اخوت با وي خواندهميس شد نه بع مولاي ما علي علي.............
ميگيويم :
اشتباه شما همينجاست كه كرارا دست به مقايسه ميزنيد و ديگر مطالب صدر الذكر.....................

فرموده ايد :
يعني چطور ابوبکر وار زندگي کنيم؟ حضرت زهرا که ديگر نيست تا فرمان حمله به در خانه ايشان را صادر کنيم ، فدک کجاست که ابابکر وار غصبش کنيم ، خلافت علي را چگونه غصب کنيم ، خالدبن وليد سالهاست مرده چطور اورابراي اخذ زکات سراغ مالک بن نويره بفرستيم تااو هم مالک را بکشد وبا همسرش هم بستر شود
نه برادر نه زمان اجازه مي دهم ونه مامي توانيم ابابکر وار باشيم چون مولايمان علي عليه السلام قبول نکرد که حتي خلافت ازدسته رفته را بگيرند ولي قبول کند ابابکر وار زندگي کند در جريان شورا .اين از ما بر نمي آيد اگر شما مي توانيد بسم الله

ميگويم :
برادرم ، مومن ، مسلمان ، موحد .... آخر آنچه ميگوييد تهمتي اثبات نشده بر مومن است . بسيار شهامت يا به خطا يقين ، كه اينگونه بي پروا ميتازيد

اما يك سوال ؟
امروز روز داوريست و در محضر حق تعالي
وضعيت اول : و اين كمترين پاسخگو به ذات مقدس حق ، اگر اين بنده كمترين اسائه ادب به خلفا نكرده باشم و ابابكر را صديق بدانم و حق نيز باشما باشد ، و.................. بايد پاسخگوي كدام معصيت انجام شده باشم
وضعيت دوم : شما بزگوار جناب ابابكر را شانه به شانه رسول الله مشاهده كنيد ....................
در هر دو وضعيت كدام شرمنده تر خواهيم بود .

حق ياورتان

برادرم رضا سلام عليكم
همانگونه كه قبلا عرض كردم بنده اهميتي براي بررسي يك لقب به شخص يا اشخاص ..... قائل نيستم . و باور كنيد بررسي اين موضوع دستاوردي ندارد
حال شما اسرار داريد ، بسمه الله
مستندا فرموده ايد :
قال علی بن ابی طالب: أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّيق الأكبر. لا يقولها بعدي الا كاذب مفتر، صليت مع رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ قبل الناس بسبع سنين»

من در ك نميكنم ، شما بفرمائيد منظور از "همانا من هفت سال قبل از مردم نماز به جای آوردم" يعني چه؟؟؟؟

با سلام


اما در مورد درک کردن !!
توضیح میدهم !

هرگز نبايد به اولياي الهي از ديد يک فرد عادي نگريست ودوران صباوت آنان را همانند دوران کودکي ديگران دانست واز نظر درک وفهم يکسان انگاشت.
با توجه به نکتهاي که در آغازبيان شد، روشن است وآن اينکه مقصود از ايمان در اينجا همان ابراز ايمان ديرينهاي است که پيش از بعثت جان حضرت علي عليه السلام از آن لبريز بوده ولحظهاي از آن جدا نميشده است.
زيرا بر اثر مراقبتهاي ممتد و مستمر پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم از حضرت علي -عليه السلام ريشههاي ايمان به خداي يگانه در اعماق روح وروان او جاي گرفته، وجود او سراپا ايمان واخلاص بود.
از آنجا که پيامبر تا آن روز به مقام رسالت نرسيده بود، لازم بود حضرت علي عليه السلام پس از ارتقاي رسول خدا به اين مقام، پيوند خود را با رسول خدا استوارتر سازد وايمان ديرينه خود را به ضميمه پذيرش رسالت وي ابراز واظهار نمايد.:Sham:
در قرآن مجيد ايمان واسلام به معني اظهار عقيده ديرينه بسيار بکار رفته است.مثلا آنجا که خداوند به ابراهيم دستور ميدهد که اسلام بياورد او نيز ميگويد:«براي پروردگار جهانيان تسليم هستم».
در قرآن کريم از قول پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در باره خود چنين آمده است:
و امرت ان اسلم لرب العالمين .(مؤمن:66)«به من امر شده است که در برابر پروردگار جهانيان تسليم گردم».
مسلما مقصود از اسلام در اين موارد ومشابه آنها، اظهار تسليم وابراز ايماني است که در جان شخص جايگزين بوده است، وهرگز مقصود از آن تحصيل ابتدايي ايمان نيست.
زيرا پيامبر اسلام پيش از نزول اين آيه وحتي پيش از بعثت، يک فرد موحد وپيوسته تسليم درگاه الهي بوده است. :Sham:
بنابر اين بايد گفت ايمان دو معني دارد:
1) اظهار ايمان دروني که قبلا در روح وروان شخص جايگزين بوده است.
[FONT=Verdana]مقصود از ايمان آوردن علي -عليه السلام در روز دوم بعثت همين است وبس.
2) تحصيل ايمان وگرايش ابتدايي به اسلام.ايمان بسياري از صحابه وياران پيامبر از اين دستبوده است

بسيارى از علماى اهل سنت ايمان آوردن او را در كودكى قبول دارند ولى تشكيك كردهاند كه او بالغ نبوده و ايمانش درست نيست!!
اين دعوى به چند علت رد است.
نخستين دليل اينكه رسول خدا كه سخن او حق است و فصل،اسلام او را قبول كرده.
ثانيا قرآن در داستان حضرت عيسى كه طفلى تازه متولد بود نقل مىكند كه از همان سن دعوى نبوت كرد:
انى عبد الله آتنى الكتاب و جعلنى نبيا و...(1) و يا درباره يحيى مىگويد ما در خردسالى به او حكم نبوت و كتاب داديم:يا يحيى خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا (2) .
و اين آيات ساخته شخص پيامبر نيست كه وحى الهى است.:Sham:
مىدانيم كه رسول الله از روى هوى و هوس سخنى نگفت و هر چه گفت وحى بود:و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى .
ثالثا بايد دانست فرق استبين تكليف شرعى و مسؤوليت انجام وظيفه با قبول ايمان.
[FONT=verdana]اگر على[FONT=verdana]ع[FONT=verdana] به سن بلوغ نرسيده استبدين معنى است كه تكليف و مسؤوليت شرعى ندارد،نه بدان معناست كه هر غير مكلفى حرف و باور او بيحساب است.

1-آيه 30 سوره مريم
2-آيه 12 سوره مريم

برادرم رضا سلام عليكم
همانگونه كه قبلا عرض كردم بنده اهميتي براي بررسي يك لقب به شخص يا اشخاص ..... قائل نيستم . و باور كنيد بررسي اين موضوع دستاوردي ندارد
حال شما اسرار داريد ، بسمه الله
مستندا فرموده ايد :
قال علی بن ابی طالب: أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّيق الأكبر. لا يقولها بعدي الا كاذب مفتر، صليت مع رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ قبل الناس بسبع سنين»

« من بنده ی خدا و برادر رسول اویم ، و من صدّیق اکبر هستم ، این ادّعا را بعد من به جز دروغگو و افترا زننده نمی کند ، همانا من هفت سال قبل از مردم نماز به جای آوردم »
البته حضرت عالي نفرموديد اين روايت را شخصا پذيراييد يا خير
بررسي عقلي ( نه نقلي ) اين روايت را از اينجا آغاز كنيم

با سلام
عقلي را بفرماید تا استفاده کنیم
منتظریم !!

تا شما بیاید به مطالب دیگر میپردازیم
جناب معقول این روایات را بنده قبول دارم و خود میدانید اهل سنت هم قبول دارند !!
لطف کرده این مطالب را برای سجودیها هم بگذار
ید!!

« من بنده ی خدا و برادر رسول اویم ، و من صدّیق اکبر هستم ، این ادّعا را بعد من به جز دروغگو و افترا زننده نمی کند ، همانا من هفت سال قبل از مردم نماز به جای آوردم ».
حاکم نیشابوری : المستدرک علی الصحیحین ، ج 3 ، ص 121 ، ح 4584
نسائی : السنن الکبری ، ج 5 ، ص 107 ، ح 8395
خصائص امیر المومنین (ع) ص 25 ، ح7
ابن ماجه : سنن ابن ماجه ، ج 1 ، ص 44 ، ح 120
ابن ابی شیبه : المصنّف ، ج 12 ، ص 65 ، ح 12133
ابن ابی عاصم : السنّة ، ص 584 ، ح 1324
ابونعیم : معرفة الصحابة ، ج 1 ، ص 301 )
طبری : تاریخ الامم و الملوک ، ج 2 ، ص 310
ابن اثیر : الکامل فی التاریخ ، ج 1 ، ص 484
محب الدین طبری : الریاض النضرة ، ج 3 ، ص 96 ، و 100 و 111
حمّوئی : فرائد السمطین ، ج 1 ، ص 248 ، ح 192
ابن سعد : الطبقات الکبری ، ج 2 ، ص 60 ، رقم 315
شعرانی : طبقات الشعرانی ، ج 2 ، ص 55
متّقی هندی : کنز العمال ، ج 13 ، ص 122 ، ح 36389
ابن ابی الحدید : شرح نهج البلاغه ، ج 13 ، ص 200 ، خطبه 238

1- من بنده خدا و برادر رسول اويم، منم صديق اكبر، پس از من جز دروغگوى تهمت زن ديگر كس آنرا نميگويد، من مدت هفت سال با رسول خدا " ص " نماز گزاردم، و اول كسى هستم كه با او بنماز ايستاد.


اسناد اين حديث از طرق ابن ابى شيبه، نسائى، ابن ماجه، حاكم و طبرى به صحيح پيوسته است و رجالش همه مورد وثوقند "

2- انا اول رجل اسلم مع رسول الله صلى اله عليه و سلم اين حديث را ابو داود به اسناد صحيحش از امير المومنين " ع " نقل كرده " شرح ابن ابى الحديد 258/3 "

3- انا اول من اسم مع النبى صلى اله عليه و سلم اين حديث را خطيب بغدادى در تاريخش 233/4 نقل كرده است

4- انا اول من صلى مع رسول الله صلى اله عليه و سلم
اين حديث را احمد نقل كرده و حافظ هيثمى در مجمع الزوائد آنرا آورده و گفته است: رجال حديث همه صحيح اند مگر حبه العرنى كه موثق است.
و نيز ابو عمرودر استيعاب 458/2 و ابن قتيبه در المعارف 74 از طريق ابى داود از " شعبه " از سلمه بن كهيل، از حبه از امير المومنين " ع " نقل كرده كه اسنادش همه صحيح و رجال سندش همه موثق اند.

5- اسلمت قبل ان يسلم الناس بسبع سنين " رياض النضره 158/2 "

6- عبدت الله مع رسول الله سبع سنين قبل ان يعبده احد من هذه الامه " مستدرك الحاكم 112/3"

7- حكيم مولى زاذان آورده است كه شنيدم على " ع " مى گفت: صليت قبل الناس سبع سنين و كنا نسجد و لا نركع و اول صلاه ركعنا فيه صلاه العصر " هفت سال قبل از ديگران نماز گزاردم در آنروز ما سجده ميكردم ولى ركوع نداشتيم اول نمازى كه در آن ركوع انجام داديم نماز عصر بود " " شرح ابن ابى الحديد 258/3"

8- عبد الله قبل ان يعبده احد من هذه الامه خمس سنين " استيعاب 448/2، رياض النضره 158/2، السيره الحلبيه 288/1"

9- آمنت قبل الناس سبع سنين، " خصايص نسائى 288/1 "

10- ما اعرف احدا من هذه الامه عبد الله بعد نبينا غيرى، عبدت الله قبل ان يعبده احد من هذه الامه تسع سنين " خصايص نسائى ص 3 "
من كسى از اين امت را كه غير از پيامبر خدا به عبادت خدا پرداخته باشد جز خودم نمى شناسم. من مدت هفت سال خدا را پيش ازديگران پرستيده ام.

11- در خطبه روز صفين فرمايد:
پسر عم پيامبرتان، با شما و در برابر شما است و شما را به اطاعت پروردگارتان فرا ميخواندو به سنت پيغمبرتان با شما رفتار ميكند، كسى كه قبل از هر شخص ديگر نماز گزارده با ديگران برابر نيست، هيچكس در نماز گزاردن بر من پيشى نگرفته است
" كتاب نصر 335، شرح ابن ابى الحديد 503/1 "

12- خدايا من بنده اى را از اين امت جز پيامبرت سراغ ندارم كه پيش از من تو را عبادت كرده باشد " اين سخن را سه بار تكرار كرد " سپس گفت من قبل از ديگران نماز گزاردم و در تعبير ديگر است كه فرمود: قبل از اينكه احدى نماز گزارد.
اين حديث را احمد، ابو يعلى، بزاز، طبرانى، وهيثمى در مجمع 102/9 آورده و هيثمى گويد: اسنادش حسن است و نيز شيخ الاسلام حموى در فرائد باب 48 آنرا نقل كرده است.

13- در يكى او نامه هاى امير المومنين " ع " است كه به معاويه نوشت: شايسته ترين كس در تصدى امور اين امت، از مسلمانان قديم و جديد، كسى است كه نسبش به رسول خدا نزديك تر، و بكتاب خدا آگاه تر، و در دين خدا بيناتر باشد، اسلامش پيش از همگان و جهادش از ديگران برتر " كتاب صفين نصر بن مزاحم 168 چاپ مصر."


14- در حديثى از امير المومنين است كه فرمود: نه بخدا سوگند اگر من اول كس بودم كه اورا تصديق كردم، اول كسى نخواهم بود كه او را تكذيب كند " المحاسن و المساوى 36/1، تاريخ قرمانى حاشيه كامل ابن اثير 218/1 ".

15-رسول خدا " ص " روز دوشنبه مبعوث شد و من روز سه شنبه اش اسلام آوردم
" مجمع الزوائد 102/9، تاريخ قرمانى 215/1، صواعق 72، تاريخ الخلفاء سيوطى 112، اسعاف الراغبين 148 ".

16- در يكى از نامه هاى آنحضرت " ع " به معاويه چنين آمده است: وقتى محمد " ص " مردم را به ايمان به خدا و توحيدش فرا خواند، ما اهل بيت اول كسانى بوديم كه به اوايمان آورديم، و آنچه را آورده بود، تصديق كرديم، ساليانى دراز بر ما گذشت كه در سرزمين هاى مسكون عرب غيراز ما كسى خدا را نمى پرستيد. " كتاب صفين ابن مزاحم 110 ".

17- روز صفين خطاب به اصحاب معاويه گفت: واى بر شما من اول كسى هستم كه به كتاب خدا فرا خوانده شدم و بدان پاسخ گفتم. " كتاب نصر 561 ".

18- معاذه دختر عبد الله عدويه گويد: على بن ابيطالب بر منبر رسول خدا " ص " ميفرمود: منم صديق اكبر، قبل از ابى بكر ايمان آوردم، و پيش از آنكه او اسلام آورد اسلام اختيار كردم. "مراجعه كنيدالغدیر 2 ص 314

19- در سخنرانى اش كه در لشگرگاه صفين ايراد كرد، گفت: آيا ميدانيد خداوند در كتابش پيشرو را بردنباله رو ترجيح داده و در اطاعت خداو رسول او احدى از اين امت بر من پيشى نجسته؟ گفتند: بلى.
" مراجعه كنيد195/1
الغدیر


20- روزى شورى در حديثى كه قبلا گذشت فرمايد: آيا كسى هست بين شما كه پيش از من خدا را به يگانگى شناخته باشد؟ گفتند: نه- آيا از شما كسى هست كه پيش از من به دو قبله نماز گزارده باشد؟ گفتند: نه " مراجعه كنيد الغدیر 163/159/1، و اين جمله حديث را ابن ابى الحديد از روايات مستفيضه شمرده است
"

22-

سبقتكم الى الاسلام طرا غلاما ما بلغت اوان حلمى


" مراجعه كنيد جلد الغدیر 2 ص 25 ابيات آنحضرت خطاب به معاويه "

23-

انا اخو المصطفى لا شك فى نسبى به ربيت وسبطاه هما ولدى صدقته و جميع الناس فى بهم من الضلاله و الاشرك و النكد


" ابن طلحه شافعى در مطالب السول ص 11 اين شعر را به على " ع " نسبت داده "
گويد: جابر گفت: شنيدم على اين اشعار را انشاد كرد و پيغمبر " ص" آنرا شنيد آنگاه تبسم فرموده گفت: راست گفتى يا على!

نظريه اصحاب و تابعين درباره اولين مسلمان


1- انس بن مالك گويد: پيامبر " ص " دوشنبه مبعوث شد و على روز سه شنبه آن اسلام آورد، و در تعبير ديگر: پيامبر " ص" روز دوشنبه مبعوث شد و على سه شنبه آن نماز گزارد.


ترمذى در جامعش 214/2، طبرانى، حاكم در مستدركش 112/3، ابن عبد البر در استيعاب 32/3، ابن اثير در جامع الاصول بنابر آنچه در تليخص او تيسيرالوصول 271/3 آمده است، حمويى در فرائد السمطين باب 48، اين حديث را نقل كرده اند، و عراقى در التقريب بدان اشاره كرد و در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 258/3 و تذكره السبط 63 و سراج المنير شرح جامع الصغير 424/2 و شرح المواهب 241/1 يافت مى شود.

2- بريده اسلمى گويد: روز دوشنبه به پيامبر " ص " وحى رسيد و روز سه شنبه على " ع " نماز گزارد.
حاكم در مستدرك 112/2آنرا نقل كرده و اعتراف به صحتش نموده و ذهبى نيز آنرا پذيرفته است.

3- زيد بن ارقم گويد: اول كسى كه بخدا بعد از پيامبر " ص " ايمان آوردعلى بن ابيطالب است،
تاريخ طبرى با دو سند صحيح كه هر دو سند رجالش موردوثوقند، مسند احمد 368/4، مستدرك حاكم 336/4 صحت آنرا اعتراف كرده اند و ذهبى آنرا پذيرفته است " كامل ابن اثير 22/2 ".

4- زيد بن ارقم گويد: اول كسى كه با رسول خدا نماز گزارد على " ع " بود،
احمد و طبرانى بر طبق آنچه در مجمع هيثمى 103/9 آمده، اين جمله را از او نقل كرده اند و هيثمى گويد: رجال احمد، همان رجال صحيحين است، و نيز ابو عمرو در استيعاب 459/2 آنرا نقل كرده است.

5- زيد بن ارقم گفته است: اول كسى كه بعد از پيامبر خدا " ص "، بخدا ايمان آورد، على بن ابيطالب بود "
الاستيعاب 459/2 ".


6- عبد اله بن عباس گويد: اول كسى كه نماز گزارد على " ع " بود.
" جامع ترمذى 215/2، تاريخ طبرى 241/2 با سندهاى صحيح، كامل ابن اثير 22/2، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 256/3 ".

7- عبد اله بن عباس گويد: على " ع " را چهار خصلت بود كه ديگران از آن محرومند: او اول مردى از عرب و عجم است كه با پيامبر خدا " ص " بنماز ايستاد.
" مستدرك حاكم 111/3، استيعاب 457/2 ".

8- عبد اله بن عباس گويد: مجاهد گفته است: اول كسى كه با پيامبر " ص " ركوع كرد على بن ابيطالب بود و درباره او اين آيه نازل گرديد:
" اقيموا الصلوه و اركعوا مع الراكعين " تذكره سبط ص 8 ".

9- عبد اله بن عباس در سخنانش گفت: فرزند جگرخوار، از ميان مردم شام، گروهى از اراذل و اوباش را براى مخالفت با على بن ابيطالب، پسرعم و داماد پيامبر خدا و اولين مردى كه با او نماز خواند، با خود همدست كرد.
" كتاب صفين ابن مزاحم 360 شرح ابن ابى الحديد 504/1، حميره الخطيب 175/1 ".

10- عبد اله بن عباس گويد: براى على طلب غفران را خداى بزرگ در قرآن بر هر مسلمانى واجب كرده است آنجا كه گويد: اللهم اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان از اينرو بر هر مسلمانى كه بعد از على به اسلام گرويده، واجب است براى على استغفار كند " شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 256/3 ".

11- و نيز عبد اله بن عباس گويد: اول كسى كه اسلام آورده، على بن ابيطالب است "
الاستيعاب 458/2، مجمع الزوائد 102/9 ".

12- باز از عبد اله بن عباس است: على اول كسى بود كه از ميان مردم بعداز خديجه رضى اله عنه، ايمان آورد
"استيعاب 457/2 ".
و گويد: ابو عمرو- رضى اله عنه- گفته: اين نسبت را احدى در صحت و وثاقت نقلش ترديد ندارد و زرقانى در شرح المواهب به صحت آن اعتراف كرده است 242/1.

13- ابن عباس در جانب زمزم در مكه سخن ميگفت و ما نزد او بوديم هنگاميكه سخنش بپايان رسيد مردى برخاست گفت: اى ابن عباس من مردى ازاهل حمص شام ميباشم، از مردمى هستم كه از على بن ابيطالب رضوان اله عليه بيزارى جسته، او را لعن ميكنند، ابن عباس گفت: خدا آنان رادر دنيا و آخرت لعن كند و عذاب خوار كننده اى براى آنها فراهم سازد. آيابخاطر فاصله اى كه از نظر انتساب با پيغمبر دارد؟
يا بخاطر اينكه او اولين مرد مسلمانى بود كه در جهان بخدا و پيامبرش گرويد؟
و يا او اول كس بود كه نماز گزارد و ركوع كرد و به كارهاى نيك پرداخت؟ مرد شامى گفت بخدا سوگند اينان قرابت و سابقه ى اورا انكار نميكنند چيزى كه هست مى پندارند او مردم را بكشتن داد... تا آخر حديث
" المحاسن و المساوى بيهقى 30/1 ".



14- عفيف گويد: در زمان جاهليت بمكه آمدم ميخواستم براى خانواده ام از لباسها و عطريات مكه خريدارى كنم، نزد عباس بن عبد المطلب كه مرد بازرگانى بود نشسته بودم و به كعبه مينگريستم، درآنوقت خورشيد در وسط آسمان در نهايت اوج خود بود ناگاه جوانى پديدار شد، ديده بر آسمان گشود و در برابر كعبه ايستاد آنگاه ديرى نپائيد پسرى آمد پهلوى او قرار گرفت و سپس مدتى نگذشت، كه زنى آمد پشت سر آنها ايستاد.
جوان ركوع كرد، پسر جوان و آن زن بااو به ركوع رفتند، جوان سر برداشت وآندو سر برداشتند، جوان سجده كرد، پسر و زن هم بسجده افتادند.
گفتم:
اى عباس امر عظيمى روى داده عباس گفت: آرى امر عظيمى روى داده است. آيا ميدانى اين جوان كيست؟
گفتم: نه، گفت: اين جوان محمد بن عبد اله پسر برادر من است. و آيا ميدانى اين پسركيست؟ اين پسر على، برادرزاده من است، و آيا ميدانى اين زن كيست؟ اين زن خديجه دخت خويلد همسر آن جوان است، اين برادر زاده من، بمن خبر داده است پروردگارش، پروردگار آسمان و زمين، او را به دينى كه اظهار ميكند، امر كرده است. بخدا سوگند در تمام روى زمين كسى جز اين سه تن بر اين دين نگرويده اند

" خصائص نسائى 3، تاريخ طبرى 21/2، رياض النضره 158/2 استيعاب 459/2 عيون الاثر 93/1، كامل ابن اثير 22/2، سره الحلبيه 288/1 "

15- سلمان فارسى گويد: اول كسى كه از اين امت بر پيامبرش در حوض كوثر وارد شود اولين اسلام آورنده، على بن ابيطالب رضى اله عنه خواهد بود " استيعاب 457/2، مجمع الزوائد 102/9 ".
و اشاره كرده كه رجالش همه مورد وثوق اند و اين راويان را در رديف كسانى كه اولين اسلام آورنده را على بن ابيطالب معرفى ميكنند، اين عده بر شمرده اند. " اسكافى در رساله اش بر عثمانيه، ابو عمر در استيعاب، عراقى در شرح التقريب 85/1، قسطلانى در مواهب 45/1 ".


امروز روز داوريست و در محضر حق تعالي وضعيت اول : و اين كمترين پاسخگو به ذات مقدس حق ، اگر اين بنده كمترين اسائه ادب به خلفا نكرده باشم و ابابكر را صديق بدانم و حق نيز باشما باشد ، و.................. بايد پاسخگوي كدام معصيت انجام شده باشم وضعيت دوم : شما بزگوار جناب ابابكر را شانه به شانه رسول الله مشاهده كنيد .................... در هر دو وضعيت كدام شرمنده تر خواهيم بود . حق ياورتان

سلام عليکم
صرف نظر از جواب مطالبي که نوشته ايد چون کرارا در مطالبم جواب داده ام وشما دوباره تکرار کرده ايد اما به اين پاراگراف جواب مي دهم
قبلا بايد عرض کنم که روش شما روش کساني است که جديدا خود را در دايره يک گروه قرار مي دهند وآن را از داخل خراب مي کنند،اين از نوشته هايتان روشن است واگر اينطور هم نباشيد خود در معرض چنين تهمتي قرار داده ايد. شيعه اي که ابابکر ر اصديق مي داند ، امام علي راهمرا خلفا مي داند ، جريان فاطمه زهرا را تهمت مي داند، ابابکر را شانه به شانه پيامبر مي داند و....
اين چه شيعه اي است و در طول هزار چهار صد سال ايا شبيهش بوده است ؛ ايا کسي قبول مي کند که کسي با اين عقايد شيعه باشد،‌ديگر شيعه معنا ندارد
جناب آقاي قرضاوي هم شيعه است ،ابن تيميه هم شيعه است ، محمد ابن عبدالوهاب هم شيعه است ، منتها شيعه اي هستند که علي را خليفه چهارم مي دانند ، وخلفاي ديگر را ازايشان افضل مي دانند و توسل و زيارت قبور را هم شرک مي دانند و علم غيب وعصمت را هم قبول ندارند و خلاصه هر چه اهل تسنن قبول دارند قبول دارند وهر جزء مختصات شيعيان است قبول ندارند ، شيعه هم هستند
من هم سني هستم ، سني متعصب منتها علي را خليفه بلافصل پيامبر دانم که در غدير توسط خدا و به جانشيني پيامبر منصوب شد ، کمي هم با صحابه مشکل دارم ، بين زنان پيامبر هم خوب و بد قائلم ، خلافت غير علي عليه السلام را هم غصب مي دانم ،‌حضرت زهرا سلام الله عليها را شهيده مي دانم ، تکتف را حرام مي دانم ، الصلاه خيرمن النوم را بدعت مي دانم ، نماز را جزيي از اشهدان عليا ولي الله مي دانم تا چه رسد به اينکه اشهد ان عليا ولي الله جزءاذان باشد يا نه ، و...
اما به من نگويي شيعه هستم ، بهم برمي خورد ،شيعيان رافضي هستند ،من سني متعصب هستم بااين عقايد ،‌
اما جواب شما اگر شما به دشمنان خدا که حق علي عليه السلام را غصب کرده اند برائت نجوييد تولا وتبري نداريد
قران فرموده که قل لااسئلکم عليه اجر ا....
يعني چه؟ يعني فقط امام حسين ر ادوست داشته باشيد ؟ اين آيه مفهوم ندارد که از قاتل امام حسين برائت بجوييد ؟برادر دارد
بايد تبري وتولا با هم باشد والا تولي معنا ندارد
عن النبى صلى الله عليه و آله هل الدين الا الحب و البغض فى الله‏.تفسير دارالمنثور، ج 2، ص 17
حال تصور کنيد صحراي محشر است و جريان فاطمه زهار هم ثابت شد ،شما نيز در جريان تولا گير کرديد،چه جوابي مي دهيد ،هر جوابي شما داديد مانيز در اگر ابابکر را شانه به شانه پيامبر ديديم همان جواب را مي دهيم
اگر فاطمه زهرا بيايد به شما بگويد که جناب شيعه چرا از قاتلان من از برائت جستن هم مضايقه کريد آيا شما شرمنده نمي شويد ،اگر فرمودند که شماي شيعه چه فرقي باآنان داشتيد که ساکت نشستند ومن مظلومانه به شهادت رسيدم آيا شما سر افکنده نمي شويد

گام اول : آفرينش قديسان و انسانهاي برگزيده ( فارغ از انبياء الهي ) توسط خواص ديني ، بلافاصله و در حداقل زمان ممكن پس از ظهور اديان. عمدتا اين قديسان از ميان پاكترين و مقربترين انسانهاي پيرامون انبياء الهي انتخاب و پس از مرگشان بهره برداري آغاز ميشود. گام دوم : نسبت دادن تواناييهاي ماوراء طبيعي و ارتباط و پشتيباني از طرف ذات اقدس الله به ايشان گام سوم :وكالت و نيابت و ولايت از طرف ايشان توسط موبدان و روحانيون ظاهرا مذهبي ( ايجاد شبهات ارتباط و شفاعت و ....) گام چهارم :احداث ابنيه پيكره و مقابر منتسب به ايشان و تشكيل زيارتگاه ( توسل و زيارت و بست نشيني و ....) گام پنجم : به واسطه جعل و تحريف روايات منقول از ايشان و غير ، تخريب اديان و ايجاد شرك و بهره بر داري در دو شكل و دوگروه عمده اول : ايجاد منافع دنيوي و مادي براي دنيا دوستان و دوم : ستيز آرام و نابودي اديان الهي و ايجاد شرك توسط شيطان و اصحابش . واين است كه باريتعالي شرك را بدتر از كفر ميشمارد چرا كه كفر ورزيدن توسط عقل سليم قابل نفي و نهي است اما شرك عمدتا مخفي و توسط رعيت و حتي بسياري خواص تبديل به هنجاري مذهبي عبادي ميگردد كه متعصبانه از آن شديدا دفاع خواهد كرد و مبارزه با آن بسيار سخت تر و گاها در كوتاه مدت غير ممكن است . و نهايتا ،توليت /توليت و توليت!!!!!!!!!!!!! توليت معبد ،توليت حرم ،توليت كليسا و كنيسه ،توليت زيگورات ،توليت دين!! ( ابوسفيان نه آنكه خدا را باور نداشت بلكه دست كشيدن از سيم و زر توليت بتخانه و كعبه برايش ناممكن بود . مهم :اهل مكه كافر نبودند مشرك بودند ، بتهاي كعبه عمدتا نماد و پيكره قديسان منتسب به دين بود نه يك صورت خيالي و بي هويت) عجيب آنجاست كه مسائل صدر الذكر تقريبا در تمامي اديان الهي به شكلي مشابه رخ داده است

برادر مسلمان جناب معقول اصل حرفتان درباره انحراف اديان درست است اما گامها را اشتباه برداشته ايد ، و هر گام که برداشته ايد از حقيقت دور شده ايد وبه اشتباه تصور کرده ايد که به سوي حقيقت مي رويد
اما
گام اول : تلاش شيطان براي منحرف کردن کساني که به پيامبر ايمان آورده اند ، اين شخص اگر از نزديکان پيامبر باشد (به ظاهر)‌شيطان زود تر به مقصود مي رسد
گام دوم : برانگيختن حس قدرت طلبي در افراد توسط شيطان که بهترين راه براي رسيدن به مقصودش است
گام سوم :شخص فريب خورده از زمان حيات پيامبر درصددايجاد نقشه شوم خود مي گردد
گام چهارم: استفاده ازاهرم عوام فريبي
گام پنجم :تحريف فرمايشات پيامبر (مولاه به معناي دوستي است ) يا تاويل آن ويا جعل حديث (نحن معاشرالانبيالانورث و....)
گام ششم :از بين برداشتن مخالفان با تهديد و ضرب وشتم
گام هفتم : درصدد همراه نشان دادن مخالف با خود
گام هشتم : تشکر از کساني که وي را به اين منصب رسانده اند مثل اينکه افرادي را به عنوان جانشين يا .. انتخاب نمايد

ديگري قران را تفيسر به نفس ميكند و حرام ميداند )

به بيش از ده تا از عقايد شيعه حمله کرده ايد وتنهابراي اعتراض به اهل سنت اين جمله را آوده ايد
اولا منظورتان چيست ديگري قران را تفيسر به نفس مي کند وحرام مي داند يعني چه ؟منظورتان از تفيسر تفسير است ،؟منظورتان از به نفس ، به راي است ؟ چه کسي اين را قبول دارد وچه کسي حرام مي داند ؟ چنان گنگ است که اگر اهل تسنن هم بخوانند نمي فهمند که اين اعتراض به آنان است تا چه رسد به يک شيعه ، گيرم که اعتراض به اهل تسنن است، چرااينهمه گنگ است ؟ ديگري مشکلي در اهل تسنن نبود همين بود؟ چرا به اهل تسنن يک اعتراض گنگ وبه شيعه ده اعتراض صريح ، روشن وشفاف.
بهتر نبود مي گفتي ، يک عده طبق فرمايش قران علي عليه السلام را جانشين پيامبر مي دانند يک عده ديگر در طول تاريخ آنان را مشرک مي دانند وخون آنها را مباح مي دانند ، يک عده به عنوان تعظيم شعائر براي اولياي خدا بارگاه مي سازند ويک عده تخريب آن را واجب دانسته اگر چه هزاران نفر در زير آوار بمانند .

برادر عزيز و بزرگوارم رضا
سلام عليكم
متون 70 و 71 پذيرفتني است و اينجانب با كليات آن موافقم
حال كمي محدود تر : در جمله "قبل الناس بسبع سنين" منظور از " الناس " كيست ؟ در زبان عربي "الناس" مطلق و جامع است يا نسبي ؟ اين مردم كه فرموده اند تمامي را بلا استثناء شامل ميشود ، يا اكثريت را؟....
باز هم متشكرم

عماد جان؛ جوش بيهوده ميخوري :hamdel:
اول تفسير به نفس : تحليل عمدا به خطا جهت رسيدن به اميال شخصي و آنكه مفسر خود بر خطا بودن آن آگاه است.:Sham:
اما : الله اكبر از لجاجت شما
من گفتم شيعه زاده ام ، گفتم با بسياري عقايد باورها و عملكرد شيعه مخالفم ،گفتم مذاهب را به آن شكل كه شما مرزبندي و تعريف ميكنيد قبول ندارم و اهل هيچ مذهبي نيستم . حال شما به جاي تاييد و ايراد بر كليات و درون مايه عرايض بنده كه ظاهرا اصلا كاري با آن نداشته ايد !،شديدا اسرار بر آن داريد كه بنده را سني بخوانيد يا شيعه بودنم را انكار كنيد . عزيز برادر بنده اهل تقيه نيستم . خيلي هم مدعي نيستم هر منطقي فراتر و عقلاني تر و الهي تر از منطق اين كمترين به سهولت از طرف بنده قابل پذيرش است. حقير اسرار بر اثبات چيزي ندارم كه در آن جاهلم
عرض كردم ،اينجا و در اين سايت گلايه از اهل سنت معنايي و حاصلي ندارد ( خود گوييم و خود خنديم....) ، تشريف ببريد در سايتهاي ايشان اين كمترين نظراتم را مطرح كرده ام . اگر بسيار مشتاقيد چشم ، در صفحه اي جدا گانه تحليلي بر باورها و اشتباهات ايشان را تحت عنوان ( عدم درك قلب اسلام توسط اهل سنت از منظر قرآن) قلم فرسايي سال 2009 (كه البته كرارا آن را حذف نموده اند)را عرض ميكنم . انشاءالله .
البته بزگواران قبلا در همين سايت بسياري مطالب مشابه را فرموده اند و به گمانم لطفي در تكرار آن نباشد.
حق ياورتان

برادر عزيز و بزرگوارم رضا
سلام عليكم

متون 70 و 71 پذيرفتني است و اينجانب با كليات آن موافقم

حال كمي محدود تر : در جمله "قبل الناس بسبع سنين" منظور از " الناس " كيست ؟ در زبان عربي "الناس" مطلق و جامع است يا نسبي ؟ اين مردم كه فرموده اند تمامي را بلا استثناء شامل ميشود ، يا اكثريت را؟....

باز هم متشكرم

با سلام
جناب معقول علامه بزرگوار امینی تحلیل جالبی دارند که فکر میکنم اگر نگاهی به ان بیاندازیم خیلی از مشکلات حل میشود !

مرحوم علامه امینی در کتاب الغدیر ذکر کرده و فرموده است:

و اما روایات «سبع سنین» یعنی هفت سال-که بیشتر ازسایر روایات نقل شده و از نظر سند نیز اعتبار بیشتری هم داردشاید منظور از آنها فاصله میان آغاز دعوت رسول خدا (ص) تافرض نماز واجب بوده، زیرا اختلافی نیست در اینکه نماز درشب معراج فرض شد، و آن شب نیز-چنانچه محمد بن شهاب زهری گفته-سه سال قبل از هجرت بوده و توقف آنحضرت نیز درمکه ده سال بوده...1

نگارنده گوید: آنچه مرحوم علامه امینی فرموده روی این احتمال است که این روایات را حمل بر ظاهر آنها کنیم، و باتوجه به روایات دیگری نیز که در این باره آمده است بعید هم نیست که سه سال و یا هفت سال رسول خدا (ص) دعوت خود راآشکار نفرموده و کسی هم جز علی علیه السلام از مردان باآنحضرت نماز نخوانده است، و آنچه مرحوم اربلی از خوارزمی نقل کرده بود استبعادی بیش نیست، و با توجه به روایاتی که ذیلا میخوانید بمقدار زیادی از این استبعاد هم کاسته خواهد شدو میتواند مورد پذیرش و قبول قرار گیرد.

البته با این توضیح که لفظ «تسع سنین» در یکی دو روایت بیشتر ذکر نشده و در بیشتر روایات لفظ «سبع» ذکر شده که بنظرنگارنده به احتمال قوی، لفظ «تسع» تصحیف همان «سبع» است، و نظیر این تصحیفها در روایات زیاد دیده شده است که بخاطر شباهت دو لفظ در هنگام کتابت-بخصوص با توجه به اینکه خط قدیم خط کوفی بوده و نقطه و اعراب نداشته-با یکدیگراشتباه شده و به دست کاتبان و استنساخ کنندگان اینگونه اشتباهات رخ میداده، و از اینرو محور بحث همان روایاتی است که لفظ «سبع» در آنها آمده، و اکنون برای تایید گفتار فوق به حدیثهای زیر توجه کنید:

الف-ابن شهر آشوب (ره) از تفسیر قطان-یکی از تفاسیر

اهل سنت-از ابن مسعود روایت کرده که در تفسیر آیه/فسبح باسم ربک العظیم/2 گفته است:
«فکان اول من قال ذلک علی علیه السلام و انه صلی قبل الناس کلهم سبع سنین و اشهرا مع النبی، و صلی مع المسلمین اربع عشرة سنة و بعد النبی ثلاثین سنة»3
-یعنی علی علیه السلام نخستین کسی بود که این ذکر راگفت، و او کسی بود که هفت سال و چند ماه پیش از همه مردم با پیغمبر نماز خواند، و با مسلمانان نیز چهارده سال نماز گذاردو پس از رسول خدا (ص) نیز سی سال نماز خواند که اگر عمرآنحضرت در هنگام شهادت 63 سال باشد-همانگونه که مشهوراست، در هنگام بعثت رسول خدا (ص) دوازده ساله بوده، که این نیز حد وسط روایاتی است که در اینباره رسیده، چنانچه درصفحات آینده روی آن تحقیق خواهیم کرد-انشاء الله تعالی
و همین عالم بزرگوار-یعنی مرحوم ابن شهر آشوب-در قسمت دیگری از گفتار خود فرموده:
«و هو اول من صلی القبلتین، صلی الی بیت المقدس اربع عشرة سنة...»
و پس از چند سطر گوید:

«... و صلی الی الکعبة تسعا و ثلاثین سنة...» 4

که از نظر جمع بندی سالهای عمر آنحضرت، با روایت فوق تقریبا یکسان است.


ب-حدیث دیگر، حدیث کتاب احتجاج طبرسی است که در بحار الانوار از آن کتاب نقل شده که بسند خود از امام حسن عسکری علیه السلام از پدرانش از امیر المؤمنین علیهم السلام روایت کرده که فرمود:
«... کنت اول الناس اسلاما، بعث یوم الاثنین، و صلیت معه یوم الثلثاء، و بقیت معه اصلی سبع سنین حتی دخل نفر فی الاسلام...»5
یعنی-من نخستین مسلمان بودم که آنحضرت روز دوشنبه مبعوث شدو من روز سه شنبه با او نماز خواندم و هم چنان هفت سال با او بودم و نمازمیخواندم تا آنگاه که افرادی به اسلام گرویدند.:Sham:

ج-در کتاب مناقب ابن شهر آشوب از مروان و عبد الرحمان تمیمی روایت کرده که گفته اند:
«مکث الاسلام سبع سنین لیس فیه الا ثلاثة: رسول الله و خدیجة و علی»6
-بر اسلام هفت سال گذشت که جز سه نفر دیگری در این آئین نبود: رسول خدا

و خدیجة و علی
د-و از کتاب ابن مردویه اصفهانی و مظفر سمعانی و امالی سهل بن عبد الله مروزی از ابی ذر غفاری روایت کرده که گفت:
رسول خدا (ص) فرمود:
«ان الملائکة صلت علی و علی علی سبع سنین قبل ان یسلم بشر»7
-فرشتگان هفت سال بر من و علی درود فرستادند پیش از آنکه بشری مسلمان شود.

ه-ابن مغازلی شافعی در کتاب مناقب خود بسندش از ابی ایوب انصاری از رسول خدا (ص) روایت کرده که فرمود:8

-فرشتگان هفت سال بر من و علی درود فرستادند، چون غیر از اوکسی با من نماز نمی گذارد.[FONT=Verdana]
و-و نیز بسندش از انس بن مالک از رسول خدا (ص) روایت کرده که فرمود:
«صلت الملائکة علی و علی علی سبعا، و ذلک انه لم یرفع الی السماء شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله الا منی و منه»9

-فرشتگان هفت سال بر من و علی درود فرستادند چون شهادتین جز ازمن و از او بسوی آسمان بالا نرفت.[FONT=Verdana]


ز-و در بحار الانوار از کتاب الفصول المختاره شیخ مفید (ره)
نقل کرده که بسند خود از عبایه اسدی از امیر المؤمنین علیه السلام روایت نموده که فرمود:
«لقد اسلمت قبل الناس بسبع سنین»10
-براستی که هفت سال پیش از مردم مسلمان شدم.
و امثال اینگونه روایات که با تحقیق و تتبع در کتابهای سیره و تاریخ نمونه های دیگری هم نظیر آنها دیده میشود، و با ضمیمه روایاتی همچون روایت طبری که از ابن اسحاق روایت کرده و درصفحات آینده خواهید خواند که گوید:
«کان رسول الله (ص) اذا حضرت الصلاة خرج الی شعاب مکة و خرج معه علی بن ابیطالب مستخفیا من عمه ابی طالب و من جمیع اعمامه و سائر قومه فیصلیان الصلوات فیها فاذا امسیا رجعا فمکثا کذلک ما شاء الله ان یمکثا»11
این نظریه تایید و تقویت می شود که سالها از بعثت رسول خدا (ص) و رسالت آنحضرت گذشت تا آنحضرت مامور به انذارعشیره و نزدیکان گردید، و پس از آن نیز سالها گذشت که ماموربه ابلاغ رسالت و نبوت خویش به دیگران گردید و تدریجا افرادی به آنحضرت ایمان آوردند، که طبق این روایات این ماجرا هفت سال طول کشید، و استبعاد هم در این مورد بی جا است، و منشای جز بی اطلاعی از تاریخ صدر اسلام ندارد.
[FONT=Verdana] :Sham:

3-سومین وجهی که در خلال گفتار مرحوم علامه امینی هم بدان اشاره شده و بصورت احتمال و بطور اختصار ذکر شده، و بنظر نگارنده و با توضیحی که ذیلا خواهد آمد شایدبی اشکال ترین وجه باشد، این است که منظور آنحضرت سالهای قبل از بعثت بوده نه بعد از بعثت رسول خدا (ص) و این وجهی است که برخی از دانشمندان اهل سنت نیز آنرا ذکر کرده و اختیار نموده اند که از آنجمله ابن ابی الحدید از استاد خودابو جعفر اسکافی (از علمای بغداد در قرن سوم و متوفای سال 240) نقل می کند که در پاسخ جاحظ-در ضمن بحثی طولانی که میان آن دو رد و بدل شده-گفته است:
اینکه در کلام امیر المؤمنین علیه السلام آمده که فرموده: «من هفت سال پیش از همه مردم نماز خواندم» منظور آنحضرت فاصله میان هشت سالگی و پانزده سالگی آنحضرت است-یعنی روزی که رسول خدا (ص) علی علیه السلام را بخاطر قحطی و خشکسالی که پیش آمده بود از پدرش ابوطالب بازگرفته و بخانه خود برد که در آنوقت هشت سال از عمر علی علیه السلام گذشته بود، و پانزده سالگی آنحضرت یعنی روزی که جبرئیل بر رسول خدا (ص) نازل شد و رسالت الهی را بر آنحضرت فرود آورد12.:Sham:

که در این فاصله نه دعوتی بود و نه رسالتی و نه ادعای نبوتی، بلکه در این مدت رسول خدا (ص) عبادت الهی را بر طبق آئین ابراهیم و دین حنیف انجام میداد و از مردم کناره گرفته و به اعتکاف و عبادت روزگار میگذرانید و گاه در کوه حرا به اعتکاف میرفت، و علی علیه السلام همه جا مانند پیروی علاقمند و شاگردی ازشاگردان بهمراه او بود، تا آنگاه که به سن پانزده سالگی و مرحله بلوغ رسید، و فرشته وحی بر رسول خدا (ص) نازل شده و رسالت الهی را به آنحضرت ابلاغ نمود و رسول خدا (ص) علی را به اسلام دعوت نمود و او نیز از روی تفکر و اندیشه پذیرفت
13.
و برای توضیح و تایید این وجه لازم است به چند مطلب توجه شود:

الف-همانگونه که در بحثهای گذشته گفتیم رسول خدا (ص) پیش از بعثت نیز نماز میخواند و عبادت میکرد، چنانچه در گفتار بالا خواندید در روایات اهل سنت نیز-مانند روایت عایشه در باب وحی-آمده که رسم آنحضرت چنان بود که در هرسال یک ماه یا چند ماه برای عبادت به کوه حرا میرفت14 ،
و حتی بدنبال این بحث نیز بحث دیگری بود که آیا بر طبق چه شریعتی عبادت می کرد؟ که ما در بحثهای گذشته شمه ای روی آن بحث کرده ایم.
و بلکه درباره دیگران نیز-مانند حنفاء که داستانشان را ذکرکردیم-امثال این گونه تعبیرات آمده بود، و بلکه در مورد ابوذرغفاری گفته اند که وی از کسانی بود که در زمان جاهلیت به وحدانیت حقتعالی معتقد بود و بتها را پرستش نمی کردو گفته اند:
«انه صلی قبل مبعث النبی بعدة سنوات»15

یعنی او چند سال پیش از بعثت رسول خدا نماز میگزارد.

ب-با توجه به نزدیکی امیر المؤمنین علیه السلام با رسول خدا (ص) در دوران کودکی و شدت علاقه ای که آنحضرت به علی علیه السلام داشت و بالعکس، بنظر میرسد که رسول خدا (ص) آنچه را در مورد خداشناسی و عبادت حقتعالی میدانست و بدان عمل می کرد به علی علیه السلام نیز که همانندفرزند او بود یاد داده و تعلیم میفرمود، و علی علیه السلام نیز که همانند شاگردی که شیفته و عاشق استاد و مربی خود باشدسخنان آنحضرت را به جان می پذیرفت، بسیار عادی بنظرمی رسد که رسول خدا (ص) همان عبادت و نمازی را که خودانجام میداد به علی علیه السلام نیز یاد داده و آنحضرت نیز مانندرسول خدا (ص) سالهای قبل از بعثت نماز میخوانده است.[FONT=Verdana]

و شاهد این مطلب نیز گفتار خود امیر المؤمنین علیه السلام است که در خطبه قاصعه فرماید:
«انا وضعت فی الصغر بکلا کل العرب×و کسرت نواجم قرون ربیعة و مضر×و قد علمتم موضعی من رسول الله صلی الله علیه و آله بالقرابة القریبة و المنزلة الخصیصة×وضعنی فی حجره و انا ولیدیضمنی الی صدره و یکنفنی فی فراشه×و یمسنی جسده و یشمنی عرفه و کان یمضغ الشی ء ثم یلقمنیه و ما وجد لی کذبة فی قول×و لا خطلة فی فعل×و لقد قرن الله به صلی الله علیه و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم×و محاسن اخلاق العالم×لیله و نهاره×و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه یرفع لی فی کل یوم من اخلاقه علما و یامرنی بالاقتداء به و لقد کان یجاور فی کل سنة بحراء فاراه و لا یراه غیری و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول الله صلی الله علیه و آله و خدیجة و انا ثالثهما اری نور الوحی و الرسالة×و اشم ریح النبوة×و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزل الوحی علیه صلی الله علیه و آله فقلت یا رسول الله ما هذه الرنة فقال هذا الشیطان قد ایس من عبادته×انک تسمع ما اسمع×و تری ما اری الا انک لست بنبی×و لکنک لوزیر و انک لعلی خیر»

-یعنی من در کوچکی سینه های عرب را بزمین رساندم، و شاخهای برآمده قبیله ربیعه و مضر را شکستم، و شما مقام و منزلت مرا بسبب خویشی نزدیک و منزلت مخصوص نسبت برسول خدا میدانید، که آنحضرت مرا دردامان خود پروراند و من کودکی بودم که مرا بسینه می چسباند، و در بسترخویش در آغوش می گرفت، بدنش را بمن میمالید و بوی خوش خود رابمن میبویانید، و غذا را در دهان خود میجوید و نرم کرده سپس در دهان من میگذارد، هیچگاه از من دروغی در گفتار و خطائی در کردار ندید، و براستی که خداوند از روزی که از شیر گرفته شد بزرگترین فرشته خود رابا او قرین و همراه کرد که او را به راه مکارم اخلاق جهان سیر دهد درشب و روز، و من نیز بدنبال او بوده و همچون بچه شتری که بدنبال مادرش باشد از او پیروی میکردم، و هر روز برای من در اخلاق خود نشانه و علامتی میافراشت، و پیروی آنرا بمن دستور میداد، و هر ساله در غار حراء (برای عبادت و اعتکاف) اقامت می نمود، که من فقط او را میدیدم و غیرمن دیگری او را نمیدید، و آن روز اسلام در خانه ای گرد نیامده بود جزخانه رسول خدا و خدیجه که من سومی آن دو بودم که نور وحی و رسالت را میدیدم، و بوی نبوت را استشمام میکردم، و براستی که صدای ناله شیطان را هنگامی که وحی بر رسول خدا (ص) نازل شد شنیدم و به رسول خدا گفتم: این صدا چیست؟
فرمود: این شیطان است که از پرستیدن اومایوس شده (و امید گمراه کردن مردم را از دست داده) تو براستی که می شنوی آنچه را من می شنوم و می بینی آنچه را من می بینم جز آنکه توپیامبر نیستی ولی تو وزیر (و کمک کار من هستی)
و [FONT=Verdana]تو بر خیر خواهی بود.

1- الغدیر ج 3 ص 241-243و البته گفتار ایشان که توقف آنحضرت در مکه ده سال بوده برخلاف مشهوراست و همانگونه که میدانید مشهور در اینباره سیزده سال است.
2- سوره واقعه آیه 74
3- مناقب ج 1 ص 249 «
4- مناقب ج 1 ص 250
5- بحار الانوار ج 38 ص 209
6- مناقب آل ابیطالب ج 1 ص 243
7- مناقب آل ابیطالب ج 1 ص 243
8- مناقب ابن مغازلی ص 14.
9- مناقب ابن مغازلی ص 14.
10- بحار الانوار ج 38 ص 268
11- تاریخ طبری ج 2 ص 314
12- این نظریه ابو جعفر اسکافی در این باب است که عقیده داشته علی علیه السلام در هنگام بعثت رسول خدا (ص) پانزده ساله بوده و اقوال دیگری هم در این باره در گفتار دانشمندان شیعه و اهل سنت دیده می شود که انشاء الله در پایان این بحث خواهد آمد.
13- شرح ابن ابی الحدید ج 13 ص 248
14- متن روایت عایشه اینگونه بود «فکان یخلو بغار حرا فیتحنث و هو التعبد» . و درروایت محمد بن اسحاق نیز اینطور بود «و کان رسول الله (ص) یخرج الی حرا فی کل عام من السنة یتنسک فیه...» .
15- طبقات ابن سعد ج 4 قسم 1 ص 163

سلام ،هیثمی این روایت را در مجمع الزوائد نقل كرده و گفته است: " سند آن صحیح و راویان آن مورد اعتماد هستند " ....
1- محقق سنن ابن ماجه(محمد ناصر الدين الألباني) در مورد این روایت میفرماید:
باطل - و عباد بن عبد الله ضعيف، قاله الذهبى فى " التلخيص " – صحیح و ضعیف سنن ابن ماجه1/192
این بود نظر محقق سنن در زیر همان روایت!!! چرا آقای مدعی متن کامل نقل شده در زیر روایت را نقل نمیکنند؟
و طبق اصول جرح و تعدیل راوی و روایت، همیشه جرح بر تعدیل مقدم است..
شرح نخبه ابن حجر عسقلانی ص: 136.
و آلبانی محقق مشهور در کتاب"سلسله الضعیفه و الموضوعه" خود این روایت را موضوع(دروغ)میداند.
" السلسلة الضعيفة والموضوعة " 10/ 651

با سلام به دوستان عزیز و با سلام به جناب آقای معقول

قبلا پاسخی به سخنان شما داده شد لاکن جوابی مرحمت نفرمودید و با وجود دوستان و کارشناسان محترم لزومی به شرکت در بحث نمی دیدم اما چون بحث حدیثی ناقصی را نقل نمودید عدم جواب را صواب ندانستم.
البته دشمنی جناب البانی با راویانی که مقداری محبت امام علی«علیه السلام» را دارند امر مخفی ای نمی باشد و اقوال ضد و نقیض وی در مورد راوی واحد شیعی در کتب وی جالب است.

مطلبی را از یکی از سایت های اینترنتی نقل نمودید همان طور که قبلا همین روش را آقایان عقیل و ایمان2010و...داشتند:
در این مقاله نکته ای از ابن حجر نقل شده که وی گفته است:
و طبق اصول جرح و تعدیل راوی و روایت، همیشه جرح بر تعدیل مقدم است..
اما آیا جناب «ابن حجر در شرح نخبةالفکر:نزهةالنظر»این سخن را اینگونه و بدون هیچ قیدی بیان نموده است؟یاخیر؟
اگر این کتاب را دیده باشید که گمان نمی کنم اینچنین باشد در قسمتهای پایانی کتاب ابن حجر در ذیل عنوان [تقديم الجرح على التعديل]می نویسد:

«والجَرْحُ مقدَّمُ على التعديل، وأَطلقَ ذلك جماعةٌ، ولكن، محلُّهُ إنْ صدر مُبَيَّناً مِن عارفٍ بأسبابه؛ لأنه إن كان غيرَ مُفَسَّرٍ لم يَقدح فيمن ثبتت عدالتُهُ، وإنِ صدر مِن غيرِ عارفٍ بالأسبابِ لم يُعتبر به، أيضاً».[1]جرح مقدم بر تعدیل است،و گروهی آنرا به صورت مطلق بیان نموده اند؛ ولیکن محل آن در جایی است که جرح مفسر باشد و از عارف به اسباب جرح و تعدیل صادر شده باشد؛ زیرا جرح اگر غیر مفسر«مبهم» باشد قادح در مورد کسی که عدالتش ثابت است نمی باشد.
همچنین اگر جرح از کسی صادر شود که عارف به اسباب نباشد که در این صورت نیز جرح او معتبر نخواهد بود.

عبد الحی اللکهنوی در کتاب «الرفع و التکمیل فی الجرح و التعدیل»که یکی از کتب معتبر در جرح وتعدیل می گوید فحصل منه تقيد تقديم الجرح على التعديل اذا كان مفسرا فعلم من كلامه ان الجرح اذا لم يكن مفسرا قدم التعديل ...ولا يقال الجرح مقدم على التعديل لان ذلك فيما اذا كان الجرح ثابتا مفسر السبب والا فلا يقبل الجرح اذا لم يكن كذا ».[2]
وی بعد از بیان اقوال می گوید: از مطالب گذشته نتیجه می گیریم که:تقدیم جرح بر تعدیل مقید است به جرح مفسر نه هر جرحی وروشن می شود تعدیل در صورتی که جرح مفسر نباشد مقدم بر تعدیل است...

[FONT=Times New Roman][1]. نزهة النظر في توضيح نخبة الفكر في مصطلح أهل الأثر، أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني (المتوفى : 852هـ)،ص179، عبد الله بن ضيف الله الرحيلي، مطبعة سفير بالرياض عام (1422هـ )

[2] . الرفع والتكميل في الجرح والتعديل، أبو الحسنات محمد عبد الحي اللكنوي الهندي،ص119، مكتب المطبوعات الإسلامية - حلب

حال با بیان این قاعده آیا جرح«عباد بن عبدالله اسدی کوفی» جرحی مفسَّر است یا خیر جرحش مبهم و بدون هیچ دلیل وشاهدی است و جرم او تنها نقل روایات مناقب در مورد امام علی«علیه السلام» است.اگر دقت نمائید می بینید که تمامی جرح ها بدون دلیل است، به خاطر همین امر می بینیم حاکم این روایت را صحیح بر طبق شرط بخاری و مسلم می داند و ابن حبان نیز وی را در کتاب ثقات خود آورده؛ و مبنای ابن حبان نیز اینگونه است که اگر جرحی در مورد راوی ای ثابت نباشد قائل به توثیق و عدالت وی است زیرا اصل، اسلام و عدالت راوی است و همین امر نیز مبنای ابن خزیمه و دیگران است.

نکتۀ دیگری که نویسنده بدان توجه ندارد این است که وی آشنا به تعلیقۀ کتاب ابن ماجه نبوده و چون در سنن دو جلدی به تحقیق:«محمد فؤاد عبد الباقی،ج1ص44،ح:120»در ذیل روایت آمده :فی الزوائد: هذا اسناد صحیح، گمان نموده که مراد وی از زوائد کتاب «مجمع الزوائد هیثمی» است،
در حالی که مراد «مصباح الزجاجة في زوائد ابن ماجه تالیف: أحمد بن أبي بكر بن إسماعيل البوصیری الكناني» است که این امر نیز عدم اطلاع نویسنده را می رساند.

اما سخن البانی در مورد این روایت جالب است، وی در ذیل روایت می گوید: باطل. اما این بطلان ناظر به چه جهتی از روایت است ؟راوی یا متن روایت؟
البانی از آنجا که این روایت را مخالف عقائد باطل خود می داند به راحتی مهر بطلان بر حدیث میزند ودر کتاب سلسلۀ ضعیفه خود می گوید این روایت موضوع است.
حال روایت موضوع به چه روایتی اطلاق می شود؟
لکهنوی در کتاب«الرفع و التکمیل» می گوید طعن به روایت اگر به جهت دروغگو بودن راوی باشد به روایت موضوع «ساختگی» گفته می شود، اما نکته اینجاست که دروغگویی راوی باید اثبات شود؛ لذا به مجرد عدم تطابق روایت با اعتقادات شخص نمی توان روایت را موضوع نامید.
اما سؤال ما از جناب البانی این است آیا می توان هر روایتی را که با مذاق شما تطابق ندارد را دروغ پنداشت؟[1] وآیا اگر «عباد» این روایت را در مورد ابوبکر بیان می کرد آیا بازاین روایت موضوع بود؟!

[1]. كثيرا ما يقولون لا يصح ولا يثبت هذا الحديث ويظن منه من لا علم له انه موضوع او ضعيف وهو مبني على جهلة بمصطلحاتهم وعدم وقوفه على مصرحاتهم فقد قال علي القاري في تذكرة الموضوعات لا يلزم من عدم الثبوت وجود الوضع انتهى وقال في موضع اخر لا يلزم من عدم صحته وضعه انتهى.الرفع و التكميل ج1ص190.

برادرم رضاي بزرگوار ؛ سلام و سپاس
ضمن الصاق واژه ارزشمند به متنهاي 84 الي 88 ، و البته آنكه به آنها نيز خواهيم پرداخت ......
ليكن باعرض پوزش حقير عرض ميكنم پاسخ سوال من در متون مذكور نبود .مرحمت بفرماييد، منت گذارده ايد
با تجديد سپاس

برادرم رضاي بزرگوار ؛ سلام و سپاس
ضمن الصاق واژه ارزشمند به متنهاي 84 الي 88 ، و البته آنكه به آنها نيز خواهيم پرداخت ......
ليكن باعرض پوزش حقير عرض ميكنم پاسخ سوال من در متون مذكور نبود .مرحمت بفرماييد، منت گذارده ايد
با تجديد سپاس

با سلام
جناب معقول چطور جواب شما داده نشد که بارها گفته شد که منظور ا الناس همه را در بر میگیرد!!!

حال شما به جاي تاييد و ايراد بر كليات و درون مايه عرايض بنده كه ظاهرا اصلا كاري با آن نداشته ايد !

برادر اين بي انصافي نيست؟ بنده سطر ،سطر جواب مطالب شما را داده ام ودر لابلاي مطالب شيوه تبليغي جديد وهابيت ر ابه دوستان گوشزد کرده ام چطور فرموده ايد اصلا کاري با مطالب شما نداشته ام

سلام عيكم
جناب رضاي بزرگوار ؛
« أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّيق الأكبر. لا يقولها بعدي الا كاذب مفتر، صليت مع رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ قبل الناس بسبع سنين»
حال يك سوال ديگر در باره روايت مضوع بحث
در اينجا ميفرمايند : "لا يقولها بعدي الا كاذب مفتر"
برايم قابل هضم نيست
1- يعني ايشان به مومنين امر ميكنند كه بعد از اين كسي خود را صديق نخواند ؟ يا صديق اكبر نخواند ؟ و تكليف فاعل ماضي بر اين امر چيست ؟ او نيز دروغ گوست ؟
متشكر ميشوم اگر عقلي پاسخ دهيد
با تجديد درود


1- يعني ايشان به مومنين امر ميكنند كه بعد از اين كسي خود را صديق نخواند ؟ يا صديق اكبر نخواند ؟ و تكليف فاعل ماضي بر اين امر چيست ؟ او نيز دروغ گوست ؟

باسلام به همۀ بزرگواران


جناب آقای معقول روش بحث منطقی این است که تکلیف مسائل قبلی روشن شود ظاهرا روش شما روش سکوت در مقابل جوابهای ارسالی و عدم توجه به آنها است و در چنین شرایطی آنچه به ذهن ما متبادر است این است که مخاطب ما روش معقولی را پیش نگرفته اند لذا دلیلی بر جواب به سوالهای بعدی شما وجود ندارد مگر اینکه مراحل قبلی را تصدیق بفرمائید.

اما کلمه «صدّيق» صيغه مبالغه است و بر اين دلالت دارد که فعل دائماً بايد متّصف به مبدأ باشد؛ لذا «صدّيق» کسي است که پيوسته با صدق و راستي همراه باشد و اين معنا تحقق پيدا نمي‏کند مگر در کسي که گفتار او با کردارش تصادق داشته باشد و اين مرتبه کامل تنها با مقام «عصمت» همخواني دارد، و چنين کسي در ميان امت اسلامي جز امام علي‏«عليه السلام» و اهل بيت معصومش نخواهند بود لذا مصداق خارجی ای جز معصوم ندارد لذا کسانی که خود را به این صفت معرفی نمودند دروغگویانی بیش نبودند.

جناب صدرا سلام عليكم
ابتدا پوزش به دليل تاخير ( بنده روزانه بيش از 10 ساعت مشغول كارم )
اما ، پيرو فرمايش جناب عالي به عرض ميرسانم ، در بحث مدعي ميباست ابتدا تمامي دلايل و مواضع خود را نسبت به موضوع مورد بحث مطرح و تشريح نمايد ،البته در روش شما اگر غير از اين است بنده تبعيت ميكنم .
ليكن در باب فرمايشات جناب رضا در ارتباط با "قبل الناس بسبع سنين"
به 4 شكل قابل فرض و طرح است
1- آنكه ايشان قبل از بعثت و به شيوه ابراهيمي عبادت نموده اند
در اينصورت ايشان قبل از "الناس " عبادت ننموده كه بسياري قبل و در همان زمان نيز موحد و يكتا پرست بوده اند
2- بعثت اول 7 سال قبل از "بعثت مشهور "انجام پذيرفته است و جناب جبرائيل 7 سال قبل به ايشان نازل و آداب عبادت جديد را آموخته اند
در اينصورت صديق و صديق اكبر معني ندارد چرا كه در اصل تاريخ بعثت دروغ آمده است و اين امر در هيچ كجا و توسط هيچ كس و هيچ سند تاريخي يا روايي مطرح و ذكر نگرديده است
3- تا هفت سال بعد از بعثت كسي ايمان نياورده و عبادت نكرده است به غير از ايشان و رسول الله !!!
"من نخستین مسلمان بودم که آنحضرت روز دوشنبه مبعوث شدو من روز سه شنبه با او نماز خواندم و هم چنان هفت سال با او بودم و نمازمیخواندم تا آنگاه که افرادی به اسلام گرویدند."

و اين امر با اسناد و توضيحات تاريخ نميخواند .( حال اگر ايمان آوردن ابوبكر و .... نپذيريم ،شيعه و سني معتقدند ، جعفر ابن ابيطالب ، ابوعبسه سلمي ، زيد ابن حارثه ،عثمان ابن عفان ، ياسر و.........در سال اول بعثت ايمان آوردند و همچنين رخداد هايي مانند هجرت مسلمين قريب 14 نفر زن و مرد به حبشه در سال 5 بعثت ، شهادت اول ذوج شهيد سميه و ياسر ، توافق اقوام مكه و شعب ابوطالب در سال 7 بعثت و... همگي قبل از اين 7 سال رخ داده است)
4- منظور از صليت در اين روايت شيوه اصلي بوده باشد و آنكه در آن هفت سال ديگر مومنان به صورتي ديگر عبادت ميكرده اند ( كه البته هدف از اين رسالت دعوت به استبعاد بوده است ) و به غير از رسول الله حضرت علي عليه السلام مجردا به شيوه اي مستقل !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
كه در اين روايت و روايات ديگر به اطوار اين صليت اشاره نشده است و اگر بوده لزوم و دليل آن چيست ؟ اگر منظور تقرب است و سلوك ايشان ، كه تفاخر بر سر منبر چيست ؟ اگر منظور برتري ايشان است بر ديگر مومنان ، يا مومنان نيز بر آن دعوت شده بودند و آنان سرپيچي نموده اند !!!!!!!!!! كه پاسخ مشخص است . يا آنكه كسي ديگر بر اين عبادت دعوت نشده است كه در اين صورت اين امر برتري محسوب نميگردد كه ايشان بر سر منبر آن را ...............................

و اما در ارتباط با فرمايش حضرت عالي
فرموده ايد :
اما کلمه «صدّيق» صيغه مبالغه است و بر اين دلالت دارد که فعل دائماً بايد متّصف به مبدأ باشد؛ لذا «صدّيق» کسي است که پيوسته با صدق و راستي همراه باشد و اين معنا تحقق پيدا نمي‏کند مگر در کسي که گفتار او با کردارش تصادق داشته باشد و اين مرتبه کامل تنها با مقام «عصمت» همخواني دارد، و چنين کسي در ميان امت اسلامي جز امام علي‏«عليه السلام» و اهل بيت معصومش نخواهند بود لذا مصداق خارجی ای جز معصوم ندارد لذا کسانی که خود را به این صفت معرفی نمودند دروغگویانی بیش نبودند

عرض ميكنم : فرمايشتان در نظر يك شيعه معتقد به عصمت كه باور اول را داشته باشد و بخواهد آنرا تقويت كند و ديگر دانش اموزي كه بخواهد دستور زبان عربي را كامل كند مفيد است ، ليكن پاسخ سوال اين كمترين نبود .

جناب صدرا سلام عليكم
ابتدا پوزش به دليل تاخير ( بنده روزانه بيش از 10 ساعت مشغول كارم )
اما ، پيرو فرمايش جناب عالي به عرض ميرسانم ، در بحث مدعي ميباست ابتدا تمامي دلايل و مواضع خود را نسبت به موضوع مورد بحث مطرح و تشريح نمايد ،البته در روش شما اگر غير از اين است بنده تبعيت ميكنم .
ليكن در باب فرمايشات جناب رضا در ارتباط با "قبل الناس بسبع سنين"
به 4 شكل قابل فرض و طرح است
1- آنكه ايشان قبل از بعثت و به شيوه ابراهيمي عبادت نموده اند
در اينصورت ايشان قبل از "الناس " عبادت ننموده كه بسياري قبل و در همان زمان نيز موحد و يكتا پرست بوده اند
2- بعثت اول 7 سال قبل از "بعثت مشهور "انجام پذيرفته است و جناب جبرائيل 7 سال قبل به ايشان نازل و آداب عبادت جديد را آموخته اند
در اينصورت صديق و صديق اكبر معني ندارد چرا كه در اصل تاريخ بعثت دروغ آمده است و اين امر در هيچ كجا و توسط هيچ كس و هيچ سند تاريخي يا روايي مطرح و ذكر نگرديده است
3- تا هفت سال بعد از بعثت كسي ايمان نياورده و عبادت نكرده است به غير از ايشان و رسول الله !!!
"من نخستین مسلمان بودم که آنحضرت روز دوشنبه مبعوث شدو من روز سه شنبه با او نماز خواندم و هم چنان هفت سال با او بودم و نمازمیخواندم تا آنگاه که افرادی به اسلام گرویدند."

و اين امر با اسناد و توضيحات تاريخ نميخواند .( حال اگر ايمان آوردن ابوبكر و .... نپذيريم ،شيعه و سني معتقدند ، جعفر ابن ابيطالب ، ابوعبسه سلمي ، زيد ابن حارثه ،عثمان ابن عفان ، ياسر و.........در سال اول بعثت ايمان آوردند و همچنين رخداد هايي مانند هجرت مسلمين قريب 14 نفر زن و مرد به حبشه در سال 5 بعثت ، شهادت اول ذوج شهيد سميه و ياسر ، توافق اقوام مكه و شعب ابوطالب در سال 7 بعثت و... همگي قبل از اين 7 سال رخ داده است)
4- منظور از صليت در اين روايت شيوه اصلي بوده باشد و آنكه در آن هفت سال ديگر مومنان به صورتي ديگر عبادت ميكرده اند ( كه البته هدف از اين رسالت دعوت به استبعاد بوده است ) و به غير از رسول الله حضرت علي عليه السلام مجردا به شيوه اي مستقل !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
كه در اين روايت و روايات ديگر به اطوار اين صليت اشاره نشده است و اگر بوده لزوم و دليل آن چيست ؟ اگر منظور تقرب است و سلوك ايشان ، كه تفاخر بر سر منبر چيست ؟ اگر منظور برتري ايشان است بر ديگر مومنان ، يا مومنان نيز بر آن دعوت شده بودند و آنان سرپيچي نموده اند !!!!!!!!!! كه پاسخ مشخص است . يا آنكه كسي ديگر بر اين عبادت دعوت نشده است كه در اين صورت اين امر برتري محسوب نميگردد كه ايشان بر سر منبر آن را ...............................

.

با سلام به جناب آقای معقول و دوستان عزیز

البته توقع حقیر از جنابعالی این بود که شما از نقد سندی ای که از سایت اسلام تکس آوردید دفاع کنید چون قبلا بیان نمودید اطلاعی در مورد علم حدیث دارید اما در اشکال به نقد مزبور سکوت اختیار نمودید و چیزی بیان نفرمودید.
اما در مورد سه اشکال شما به اسلام و نماز امام علی«علیه السلام» شما را به این لینکها ارجاع می دهم .

http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?id=15545

http://www.pasokhgoo.ir/fa/node/3865

از مجموع این مطالب استفاده می شود که:امام علی«علیه السلام» پرورش یافته خاص رسول مکرم اسلام«صلی الله علیه وآله» است و آن حضرت همچنان که خود در خطبۀ قاصعه بیان می فرمایند همچون فرزند از مادر خود تبعیّت می نمودند و پا در جای پای مبارک آنحضرت می گذاشتند، وبی شک پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله» پیش از بعثت عباداتی را انجام می دادند که ممکن است از لحاظ شکلی تفاوتی با عبادات بعد از بعثت«به رسالت»داشته باشد که امیر المؤمنین «علیه السلام»در این عبادات از پیامبر«صلی الله علیه وآله» تبعیّت می نمودند.
سخن ابن ابی الحدید و استادش در این زمینه سخن خوبی است که خالی از هر گونه اشکال است.که پاسخ به اشکال سوم و چهارم شما است«مراجعه بفرمائید به پست 86 به بعد».
بنابر مطالبی که در دولینک بالا است:
اولا : پیامبر«صلی الله علیه وآله»تابع شریعت هیچ کدام از انبیای گذشته نبوده اند بلکه به شریعت خود عمل می نمودند، لذا مراد از نماز در این روایات نمازی است که آنحضرت به تبعیّت از پیامبر«صلی الله علیه وآله» انجام می دادند و این وجه امتیاز آن حضرت با موحدین دیگری بود که در آن زمان حاضر بودند؛(جواب اشکال اولتان) «صليت قبل الناس سبع سنين و کنا نسجد و لا نرکع‏و اول صلاه رکعنا فيه صلاه العصر " هفت سال قبل از ديگران نماز گزاردم در آنروز ما سجده ميکردم ولي رکوع نداشتيم اول نمازي که در آن رکوع انجام داديم نماز عصر بود(اشاره به تشریع نماز بعد از بعثت است) ؛شرح ابن ابي الحديد 258:3».

ثانیا: در رابطه با بحث بعثت؛ رسالت آن حضرت در چهلمین سال حیات بابرکت آنحضرت اتفاق افتاد اما آیا این به معنا آن است که پیامبر«صلی الله علیه وآله» قبل از این تاریخ هیچ ارتباطی با مبدا غیب نداشته اند ویا اینکه نبی نبوده اند؟
ما تنها در اینجا روایت حاکم را نقل می کنیم که وی روایت می کند که از رسول خدا«صلی الله علیه وآله» سؤال شد یا رسول الله از کی نبی بودید؟فرمودند :از هنگامی که آدم بین روح و جسد بود.
«حدثنا أبو النضر الفقيه و أحمد بن محمد بن سلمة العنزي قالا : ثنا عثمان بن سعيد الدارمي و محمد بن سنان العوفي ثنا إبراهيم بن طهمان عن بديل بن ميسرة عن عبد الله بن شقيق عن ميسرة الفخر قال : قلت لرسول الله صلى الله عليه و سلم متى كنت نبيا ؟ قال : و آدم بين الروح و الجسد.
هذا حديث صحيح الإسناد و لم يخرجاه
تعليق الذهبي قي التلخيص : صحيح».[1]

[1]. المستدرك على الصحيحين، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري،ح:4209،دار الكتب العلمية - بيروت


فرموده ايد :
اما کلمه «صدّيق» صيغه مبالغه است و بر اين دلالت دارد که فعل دائماً بايد متّصف به مبدأ باشد؛ لذا «صدّيق» کسي است که پيوسته با صدق و راستي همراه باشد و اين معنا تحقق پيدا نمي‏کند مگر در کسي که گفتار او با کردارش تصادق داشته باشد و اين مرتبه کامل تنها با مقام «عصمت» همخواني دارد، و چنين کسي در ميان امت اسلامي جز امام علي‏«عليه السلام» و اهل بيت معصومش نخواهند بود لذا مصداق خارجی ای جز معصوم ندارد لذا کسانی که خود را به این صفت معرفی نمودند دروغگویانی بیش نبودند
عرض ميكنم : فرمايشتان در نظر يك شيعه معتقد به عصمت كه باور اول را داشته باشد و بخواهد آنرا تقويت كند و ديگر دانش اموزي كه بخواهد دستور زبان عربي را كامل كند مفيد است ، ليكن پاسخ سوال اين كمترين نبود .

جناب آقای معقول:
ملاک جنابعالی در فهم کلمات عرب آیا اعتقاد قلبی خودتان است؟یعنی در بررسی ریشه ای و محتوایی کلمات اعتقاد قلبی شما مقدم بر لغت عرب و استعمالات قرآنی است؟!
ظاهرا از این به بعد باید در بررسی واژگان اعتقاد قلبی افراد را هم مدخلیت دهیم وآنرا یکی از ملاکهای بررسی لغت قرار دهیم.
اما دوست عزیز کافی است که لفظ صدیق را در قرآن جستجو نمائید و ببینید که کاربرد آن در مورد چه افرادی است ؟
خواهید دید مصداقی جز معصومین نخواهد داشت.

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا. (مریم/41)
وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا.(مریم/56)
يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا فِي سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ..(یوسف/46)
مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُون.(المائدة/75)
وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً .
(نساء/69).

السلام عليكم
جناب صدراي گرامي؛ ابتدا در ارتباط با فرمايشات شما پيرو تفسير "صديق " منظور بنده نقد تفسيرتان نبود بلكه حقير عرض كردم پاسخ به سوال اين نبود
اما، در باب روايت مورد بحث تنها يك گزينه باقي ميماند و آن اينكه :
فرض كنيم رسول الله قبل از بعثت به شيوه و سلوكي خاص خودشان كه مشخص نيست آدابش چه بوده و اطوارش را از كه آموخته اند عبادت ميكرده اند و و مولي متقيان ايشان را همراهي مينموده اند . ايشان آيا قبل از بعثت نيز ارتباط به وسيله وحي داشته اند؟ يا از زمان ميلاد عزيزشان ،شيوه اي از عبادت در فطرتشان قرار گرفته است ؟
و آيا جناب عالي اين فرضيه را ميپذيريد ؟ كه در اينصورت موضوع بحث مشخص ميگردد و در پي آن تبادل كنيم
و يا شايد شكلي ديگر را ميتوان متصور بود ؟ كه اگر چنين است توضيح بفرماييد
ضمنا نيازي به نقل متن و رفرنس به روايات راويان و متون مورد نظر نيست ، استنتاج حضرت عالي از روايات و احاديث و آموخته ها كفايت ميكند.

موضوع قفل شده است