جمع بندی ابوبکر صدیق ، (لقب عاریه ای امیرالمؤمنین علی (ع)) و لحظه سرنوشت ساز (پاسخ به شبهات)

تب‌های اولیه

23 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد عماد

رضا;782750 نوشت:
مسلمین بعد از رحلت رسول الله با بحران بزرگی مواجه گشتند، بحرانی که راه گریزی از آن وجود نداشت و باید روزی با آن روبرو می شدند، زیرا ﴿سُنَّهَ ٱللَّهِ فِی ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّهِ ٱللَّهِ تَبۡدِیلٗا﴾ [الأحزاب: ۶۲]. «شیوه و سنت الهی نسبت به امتهای گذشته نیز چنین بوده و سنت الهی تغییر ناپذیر است»یگانه راه حل این مشکل و چیره گشتن بر این بحران بزرگ که امت اسلامی با آن دست به گریبان بود، جز انتخاب خلیفه و جانشینی که دارای ویژگیهایی باشد که به توفیق خدا بتواند دین را از تحریف و دستبرد، و امت اسلامی را از انحراف باز دارد؛ چیز دیگری نبود. حضرت علی می فرماید: «در حکم خداوند و دین اسلام بر عموم مسلمین واجب است بعد از اینکه امام و پیشوای آنان مرد یا کشته شد… هیچ عملی انجام ندهند و به هیچ کاری دست نزنند و قدمی به جلو بر ندارند پیش از آنکه برای خودشان پیشوایی عفیف، دانشمند، خدا ترس و آشنا به قضا و سنت انتخاب نمایند تا در بین ایشان به حکومت بپردازند» (بحارالانوار، ج: ۸ و ۱۸، ص: ۵۱۳ ، نقل از کتاب شوری و بیعت.)

اگر چه روایتی که علامه مجلسی ااز حضرت علی علیه السلام نقل کرده در منابع متقدم شیعی الا کتاب سلیم بن قیس(1) یافت نمی شود انتساب آن کتاب سلیم بن قیس نیز با اما و اگر هایی روبرو است بر فرض که این سخن از فرمایشات حضرت علی علیه السلام باشد
اولا: این فرمایش در مقابل فرمان خدا نیست وقتی خود خداوند امام را مشخص کرده دیگر جایی برای انتخاب از سوی مردم نمی ماند. وقتی حضرت سلیمان پس از حضرت داوود از جانب خداوند معرفی می شود نمی توان گفت فرمایش حضرت علی علیه السلام در مقابل فرمایش خداست چرا که رهبر را باید مردم انتخاب کنند. و از بسیاری از سخنان حضرت علی علیه السلام بر می آید که ایشان امام واجب الاطاعه و منسوب از سوی خداوند بودند
ثانیا: این فرمایش در جواب نامه معاویه است و حضرت با معاویه طبق معیارهای خودش صحبت می کنند. برادری از اهل سنت که این سخن را گفته چرا به بحار آدرس داده آیا بحار نزدش معتبر است، نه بلکه به دلیل اینکه بحار کتابی شیعی است چنین آدرس داده است. حضرت علی علیه السلام نیز طبق آنچه معاویه قبول دارد با او صحبت می کند و در ادامه همین مطلب می فرماید همان کسانی ابوبکر و عمر را تعیین کرده مرا به خلافت بر گزیده اند.
ثالثا: چرا ابوبکر به این گفته عمل نکرد چرا خود اقدام به تعیین جانشین کرد. چرا عمر به این مطلب عمل نکرد چرا گروهی را تعیین کرد وبقیه مردم را از این امتیاز بی بهره کرد حتی آن شش نفر نیز طوری چینش شدند که مشخص بود چه کسی خلیفه می شود

1. سلیم بن قیس، ج2، 752

رضا;782750 نوشت:
ویژگیهایی را که می توان برای جانشین پیامبر در نظر گرفت عبارت است از:

چه کسی مشخص کرده جانشین پیامبرصلی الله علیه واله وسلسم باید این ویژگی ها را باید داشته باشد.

رضا;782750 نوشت:
۱- در طول زندگی، بعد از گرویدن به اسلام، همواره مورد اعتماد رسول الله بوده و شخص رسول در حق او گواهی دهد و او را در اقامه ی بعضی از ارکان اساسی دین و انجام کارهای مهم، جانشین ونماینده خود قرار داده باشد، و در مراحل خطرناک و حساس که انسان جز فردی را که به او اطمینان و اعتماد کامل داشته باشد به همراهی بر نمی گزیند؛ او را به همراهی خویش انتخاب کرده باشد.

این ویژگی ها در عبدالله بن ام مکتوم هم بوده چرا ایشان را به رهبری بر نگزیدندو او نیز جانشین پیامبرصلی الله علیه واله وسلم در مدینه بوده است(1) بهتر نبود گوینده می گفت چرا باید در غار همراه پیامبر بوده باشد که دیگران از آن بی بهره باشند و تنها مصداقش به قول گوینده ابوبکر بوده باشد . یا اینکه بگوید به شرطی که پدر عایشه نیز باشد!!!!
1خلیفه بن خیاط، تاریخ، ج۱، ص۷۱؛ واقدی، المغازی، جاهای مختلف

رضا;782750 نوشت:
.۲- دارای روحیه ای قوی باشد که در برابر طوفانهای سهمگینی که اصل و روح دین را تهدید می کنند و بیم آن می رود که کوششهای صاحب رسالت به باد فنا برود.


متاسفانه برای گوینده و خوشبختانه این شرط ابوبکر را از دایره جانشینی پیامبر صلی الله علیه واله وسلم بیرون می کند زیرا او دارای روحیه ای قوی نبوده و به نص قرآن در هنگام همراهی با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم می ترسیده (ولاتحزن) (1) او و عمر هر دو در جنگ احد فرار کردند و عمر خود به این قضیه اقرار می کند(2) امّا در جنگ حنين، حاكم نيشابورى به سند صحيح از ابن عبّاس نقل مى كند كه تنها كسى كه در آن جنگ با رسول خدا صلّى الله عليه وآله وسلّم ماند و استقامت كرد، علىّ بن ابيطالب عليه السّلام بود، و همه پا به فرار گذاشتند(3).
1. توبه آیه 40
2.الطبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 7، ص 327،الكتاب: جامع البيان في تأويل القرآن، المؤلف: محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، أبو جعفر الطبري (المتوفى: 310هـ)،المحقق: أحمد محمد شاكر،الناشر: مؤسسة الرسالة،الطبعة: الأولى، 1420 هـ - 2000 م ؛السيوطي، الحافظ جلال الدين، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 14، ص 529 ؛الأندلسی، أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطیة، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج 1، ص 529، تحقیق: عبد السلام عبد الشافی محمد، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان، الطبعة: الاولى، 1413هـ- 1993م
3. حاکم نیشابوری، المستدرك: ج3/111.

رضا;782750 نوشت:
و همچنین در برابر گردبادهای تندی که قلوب بسیاری از مومنین مخلص و با سابقه را به لرزه می اندازد، این جانشین، مانند کوه استوار و ثابت قدم باشد و نقش جانشینان راستین انبیای راسخ را در استقامت و پایداری ایفا نماید؛ تسلی بخش قلوب پیروان پیامبر بوده و دین و عقیده ی ناب محمدی را از هر گونه گزند حفظ نماید

این شرط نیز بر ابوبکر و عمر صدق نمی کند چرا پیامبر صلی الله علیه واله وسلم در فتح خیبر ابتدا پرچم را به دست ابوبکر و عمر داد، اما آنان یکی پس از دیگری، بی آنکه کاری از پیش برند، بازگشتند. پیامبر فرمود: «فردا پرچم را به کسی خواهد داد که خدا و رسولش او را دوست می دارند و خداوند به دست او فتح را نصیب مسلمانان خواهد کرد و او گریزنده نیست.» صبح روز بعد، پیامبر حضرت علی را که دچار چشم درد بود، با اعجاز شفا داد و پرجم را به دست ایشان سپرد(1) در هنگام اعلام آیه برائت پیامبرصلی الله علیه واله وسلم نخست ابوبکر را به حضور طلبید و قسمتی از آغاز سوره برائت را به او آموخت و او را با چهل تن روانه مکه ساخت تا در روز عید قربان این آیات را برای آنان بخواند.ابوبکر راه مکه را در پیش گرفت که ناگهان وحی الهی نازل شد وبه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور داد که این پیامهارا باید خود پیامبر ویا کسی که از اوست به مردم برساند وغیر ازاین دو نفر، کسی برای این کار صلاحیت ندارد. ( لا یؤدیها عنک الا انت او رجل منک و در برخی از روایات وارد شده است:او رجل من اهل بیتک.(2)هنگامی که ابوبکر از عزل خود آگاه شد با ناراحتی خاصی به مدینه بازگشت وزبان به گله گشود وخطاب به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفت:مرا برای این کار (ابلاغ آیات الهی وخواندن قطعنامه) لایق وشایسته دیدی، ولی چیزی نگذشت که از این مقام برکنارم کردی.آیا در این مورد فرمانی از خدا رسید؟(3)
پیامبر با لحنی دلجویانه فرمود که پیک الهی فرا رسید و گفت که جز من و یا کسی که از خود من است دیگری برای این کار صلاحیت ندارد.
وقتی خدا شایستگی او را حتی برای اعلام یک آیه قبول ندارد چطور باید او را خلیفه مسلمانان کرد.

1.واقدی، ۲، ص ۶۴۸-۶۴۹، ۶۵۲-۶۵۴؛ ابن هشام، ج ۳، ص ۳۴۹؛ بلاذریف ج ۲، ص ۸۶، ۹۲-۹۳؛ ابن حزم، ص ۲۱۳.
1.سیره ابن هشام، ج۴، ص۵۴۵.
3.روح المعانی، تفسیر سوره توبه، ج۱۰، ص۴۵.

قسمت دوم

قبل از اسلام حکومت دنیوی و پیشوایی دینی و روحانی، از یک نسل به نسل دیگر در یک خاندان منتقل می شد و یا اینکه به کسی می رسید که از نظر قدرت یا سیاست و تدبیر بر دیگران چیره می گشت بی آنکه لیاقت و شایستگی این مقام را داشته باشد، یا مصلحت ملت و کشور در نظر گرفته می شد، تمام درآمد کشور ملک شخصی پادشاهان محسوب می شد.

آنان در پس انداز کردن ثروتهای کلان و اشیای نفیس و گرانبها و داشتن زندگی مرفه و کاخهای زیبا و مسابقه در جمع آوری و بهره برداری از مظاهر ثروت و قدرت به حدی رسیده بودند که برای کسی که مطالعه وسیعی در کتابهای تاریخ قدیم ندارد، هرگز باور کردنی نیست و در نظر او جز افسانه چیز دیگری نمی تواند داشته باشد.( ۱۰ )
این پادشاهان حکومت را یکی پس از دیگری به ارث می بردند و خود را بالاتر از بشر می دانستند و مردم اعتقاد داشتند که در رگهای آنان خون مقدس خدایی جریان دارد.
حکومت دیگر، همان فرمانروایی دینی و روحانی بود که عبارت بود از ریاست دینی و پیشوایی مذهبی که مخصوص یک خاندان و تیره ی معین بود و از چنان احترام فوق العاده‌ای برخوردار بود که گهگاه مقدس شمرده می شدند. براهمه در هند نیز چنین وضعی داشتند، آنان مذهب و تقدس را حق اختصاصی خود می دانستند، قانون مقدس هندی برای براهمه مرکز و جایگاه والایی اختصاص داده بود که کسی دیگر در آن شریک نبود، نسبت به طبقه ی برهمن عقیده بر آن بود که او از جانب خدا بخشوده شده است گر چه گناهانش به قدری زیاد باشد که هر سه جهان را به آلودگی و تباهی بکشاند. اسلام، به عمر این دو قدرت موروثی اختصاصی پایان داد، قدرتهایی که بر جهان بشریت جنایاتی هولناک روا داشتند که نمونه هایش در تاریخ روم، ایران و هند آشکار است.
اسلام، انتخاب خلیفه، و حاکم بر سرنوشت ملت را به مسلمین و اهل شورا و اهل علم و اخلاص واگذار نموده است. به همین دلیل رسول الله صلی الله علیه وسلم تصریح نفرمودند که بعد از وی چه کسی جانشین وی و سرپرست امور مسلمین گردد.حضرت علی تصریح فرموده اند: که پیامبر کسی را به جانشینی خود تعیین نکرده است.

مسعودی مورخ معروف شیعی نقل کرده است که مردم به حضرت علی بعد از اینکه ضربت خورده بود گفتند: آیا کسی را به جانشینی خود تعیین نمی کنی؟ گفت نه همانطور که پیغمبر خدا آنها را به خودشان واگذاشت من نیز به خودشان وا می گذارم.(۱۵ )
همچنین ایشان در نامه ششم نهج البلاغه خلافت و رهبری را بر اساس شورا و انتخاب مردم می دانند.
پروفسور عباس شوشتری دانشمند معاصر شیعی در مقاله ای تحت عنوان علت انتخاب نکردن جانشین بوسیله پیغمبر می نویسد: "آن حضرت صریحاً نمی توانست کسی را معین کند زیرا ختم نبوت شده بود و از تعیین یکی احتمال داشت باز مقام اختصاصی برای او پیدا گردد".( 16 )
اگر تعیین جانشین جزو فرایض دینی بود و تصریح کردن آن لازم بود حتماً رسول الله صلی الله علیه وسلم بدان عمل می فرمود، زیرا خداوند می فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ یَعۡصِمُکَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ﴾ [المائده: ۶۷]؛ ای فرستاده ی ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو فرود آمده به مردم ابلاغ کن و اگر چنین نکردی رسالت او را نرساندی و خداوند تو را از شر مردم حفظ می کند.

نیز می فرماید: ﴿سُنَّهَ ٱللَّهِ فِی ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۚ وَکَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا* ٱلَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَیَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا یَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِیبٗا﴾ [الأحزاب: ۳۸-۳۹]؛ این است سنت الهی که در پیامبران پیشین نیز جاری بوده است و فرمان خداوند روی حساب و برنامه دقیقی است و باید به مرحله اجرا در آید پیامبران پیشین کسانی بودند که تبلیغ رسالتهای الهی می کردند و تنها از او می ترسیدند و از هیچکس جز خداوند واهمه ای نداشته اند و همین بس که خداوند حسابگر اعمال آنها است.
در صحیح بخاری "کتاب المغازی" به روایت عبیدالله بن عبدالله بن عتبه از ابن عباس آمده که پیامبر صلی الله علیه وسلم پیش از وفات خود در حالی که جمعی نزد وی حضور داشتند فرمود: بیایید برای شما نوشته ای بنویسیم که بعد از آن گمراه نشوید. عده ای گفتند پیغمبران اکنون ناراحت و درد شدیدی را تحمل می کند و ضمناً قرآن نزد شما موجود است و کتاب خدا برای ما کافی است و بعضی دیگر به آوردن قلم و کاغذ اصرار داشتند چون حاضران با هم اختلاف نظر داشتند پیامبر فرمود برخیزید.رسول خدا بعد از این جریان سه روز در قید حیات بودند و در همان روز و روزهای بعد دستورات و سفارشهایی به مسلمانان صادر نمود ولی راجع به جانشینی خویش سخنی به میان نیاورد. از جمله دستورات و سفارشهای وی در مورد نماز و زیر دستان بود..
اگر به شیوه ی پیامبر در تعیین امرا و والیان امور، نظری بیفکنیم و بینیم که ایشان همواره خاندان خود را ازپذیرفتن مسئولیتها و ولایت امور بر حذر داشته است و از اجرای قانون وراثت در حق انبیاء منع فرموده است.
پس با توجه به این شیوه و این سکوت، نمی توان گفت که منظور پیامبر صراحت نمودن به امر خلافت در حق حضرت علی بوده است ولی از اجرای مقصود وی جلوگیری به عمل آمده است.(۱۸)

عقاد در کتاب "عبقریه علی" پیرامون وراثت در خلافت پیامبر می گوید: "اگر وراثت از دستورات خداوندی بود پس شگفت آورترین چیز این خواهد بود که پیامبر از جهان برود و فرزند ذکور نداشته باشد و قرآن کامل گردد و نص صریحی نسبت به خلافت کسی از اهل بیت در آن موجود نباشد.اگر این امر از ضروریات دین یا قضای خداوندی بود همانند قضاهای مبرم، در دنیا به اجرا در می آمد و در برابر آن، خلافت هر فرد دیگری به ناکامی می انجامید، همانگونه که هر کوششی که مخالف قانون فطرت و قضای الهی باشد به ناکامی می انجامد.
پس بنابراین نه نص صریح و نه دلالت اوضاع و حوادث و نه اراده ی الهی، هیچکدام گفته ی مدعیان اجرای وراثت در خلافت و منحصر دانستن خلافت در خاندان هاشمی را تایید نمی کند". 19

ببخشید آقا رضا هنوز جواب قسمت اول تمام نشده اجازه دهید تمام شود بعد پاسخ قمست دوم را خدمتتان عرض می کنم

رضا;782750 نوشت:
در زمان حیات رسول الله با اسلام زیسته و از شناخت دقیق اسلام و درک موقعیت آن برخوردار باشد

این نشانه نیز بر شیخین تطبق ندارد ابوبکر در مقابل مردم گفت اقیلونیو عمر خود درباره خود می گوید: تمام مردم حتی زنانی که در داخل خانه‌هایشان هستند، از او داناتر هستند(1).
1خراسانی، سنن سعید بن منصور، ج۱، ص۱۹۵، ح۵۹۸؛ طحاوی، ج۱۳، ص۵۷.

رضا;782750 نوشت:
نویسنده معروف شیعه، ابن مطهر حلی، نویسنده کتاب «منهاج الکرامه فی معرفه الامامه» می گوید: «مصاحبت ابوبکر با پیامبر در غار، فضیلتی برای ابوبکر بشمار نمی آید. زیرا ممکن است پیامبر او را از ترس اینکه رازش را فاش نکند با خود همراه ساخته است». آورده اند وقتی مطلب بالا برای ولی نعمت ابن مطهر حلی، «سلطان محمد خدا بنده» پادشاه تاتاری که این کتاب را برای وی تالیف کرده بود نقل شد، پادشاه گفت: «هرگز یک انسان عاقل چنین کاری نخواهد کرد.»

اولا: این تحلیل تاریخی است که جناب علامه حلی ارائه کرده اند
ثانیا: اینکه سلطان محمد خدابنده این نظریه را نپذیرفته است آدرسش کجاست؟
وثالثا: ابن ابی الحدید سنی معتزلی قبل از علامه حلی این تحلیل را آورده است.
او می گوید:
اگر کسی در اين مطلب تأمل کند، به چند جهت به برترى اميرمؤمنان بر ابوبكر پى خواهد برد:يكى از اين وجوه اين است كه اگر چه ابو بکر مورد اطمينان رسول خدا بود؛ اما پيامبر اکرم به رازدارى وى اطمينان نداشت؛ زيرا ممکن بود ابوبکر راز هجرت رسول خدا را در آن شب فاش کند و دشمنان به حضرت دست پيدا کنند، در نتيجه تمام نقشه‌هاى رسول خدا نقش بر آب مى‌شد.حتى اگر بپذيريم كه ابوبكر در رازدارى مورد اطمينان رسول خدا بوده؛ ولى رسول خدا از نترسيدن وى در هنگام مقابله با سختى اطمينان نداشتند؛ شايد از خوابگاه رسول خدا فرار نموده، متوجه محل نقشه رسول خدا شده و دنبال رسول خدا(ص) برود؛ كه در نتيجه جاى رسول خدا را پيدا كرده و به آن حضرت دست مى‌يافتند.
1. ( إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج13، ص157، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.)

رضا;782750 نوشت:
آری اگر رسول خدا از همراهی ابوبکر راضی نبود، می توانست مشتی خاک به رویش بپاشد تا او را نبیند همانگونه که هنگام خارج شدن از منزل، مشتی خاک به صورت محاصره کنندگان خانه خویش پاشید و خداوند بر چشمانشان پرده افکند که او را ندیدند، در برخی از کتابهای شیعه تصریح شده است که همراهی ابوبکر با پیامبر به فرمان خدا بوده است به عنوان نمونه نویسنده «مجالس المومنین» می نویسند: «بردن ابوبکر بی فرمان خدا نبوده است.»

با این حساب پیامبرصلی الله علیه واله وسلم و همراهش نباید در غار پنهان می شدند اگر مشرکینی که به دنبال آنها بودند به آنها می رسیدند مقداری خاک به صورت آنها می ریختند تا دیده نشوند در جنگها نیز چنین می کردند نه اینکه شمشیر بر داشته و بجنگند!!!!
یاوری خداوند منحصر به ریختن خاک بر صورت دشمن نیست، گاهی خاک است، گاهی تار عنکبوت است، گاهی تخم گذاشتن پرنده بر در غار است گاهی خوابیدن در جای پیامبر صلی الله علیه واله وسلم است که دشمنان متوجه عدم حضور ایشان نشوند، گاهی رسوخ بر دل دشمن اصلی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم یعنی ابوبکر است که مانع حمله اول شب به خانه حضرت شوند و گاهی نیز همراه کردن کسی است به نص صریح قران می ترسیده است . شاید اگر نمی رفت همین روحیه ترس باعث فاش کردن اصرار پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم می شد

رضا;782750 نوشت:
خداوند این سفر تاریخی را به وسیله ی ثبت کردن در قرآن مجید، برای همیشه ماندگار کرده است. آنجا که می فرماید: ﴿إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانِیَ ٱثۡنَیۡنِ إِذۡ هُمَا فِی ٱلۡغَارِ إِذۡ یَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاۖ﴾ [التوبه: ۴۰]؛ هنگامی که کفار او (پیامبر را از مکه اخراج کردند.

نخیر، فضلیت ترسیدن منحصر به ابوبکر نیست خلیفه دوم هم در جنگ احد و حنین ترسید و فرار کرد الحمدالله نص قرآن بر ترس یار غار پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را آورده است . عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

رضا;782750 نوشت:
جایگزینی در مورد بعضی از ارکان اساسی دین؛ مسلم است که نمی توان در ادای فرضیه ی روزه یا زکات جایگزینی کرد زیرا این دو فرضیه را هر فرد به صورت انفرادی انجام می دهد ولی در مورد امامت نماز و سرپرستی اقامه حج می توان جانشین انتخاب نمود، و این شرف و افتخار برای حضرت ابوبکر حاصل آمد؛ رسول الله او را جانشین خود در نماز گزاردن با مردم قرار داد و کسی را با او برابر ندانست.
حضرت علی ضمن خطبه ای طولانی کهمشروح آن در کتاب شرف النبی آمده است می فرماید: «ابوبکر در حیات رسول الله بنابر دستور وی هفت روز نمازها را به نیابت آن حضرت اقامه می کرد». 4همچنین رسول خدا ابوبکر را برای امارت و سرپرستی اقامه حج که منصبی عالی و مسئولیتی بزرگ بود جانشین خویش قرار داد.

به روایت ابن اسحاق، پیامبر پس از غزوه تبوک در ذیحجه سال نهم ابوبکر را به عنوان امیرالحاج رهسپار مکه ساخت. چون وی از مدینه حرکت کرد، سوره برائت نازل شد و پیامبر(ص) با بیان این سخن که «فقط مردی از خاندان من این پیام را از سوی من می‌رساند»، علی(ع) را با شتر خویش برای ابلاغ آن به مکه فرستاد(1) برگرداندن ابوبکر به باعث نارحتی وی هم شد و جایگزین کردن حضرت علی علیه السلام چه معنا دارد؟ آیا جز این است که به مردم بازگو کنند که مواظب باشید این مرد نمی تواند جانشین پیامبرصلی الله علیه واله وسلم باشد.
1. ابن هشام، ۴، ص۱۸۸-۱۹۱

رضا;782750 نوشت:
حضرت علی ضمن خطبه ای طولانی کهمشروح آن در کتاب شرف النبی آمده است می فرماید: «ابوبکر در حیات رسول الله بنابر دستور وی هفت روز نمازها را به نیابت آن حضرت اقامه می کرد». 4همچنین رسول خدا ابوبکر را برای امارت و سرپرستی اقامه حج که منصبی عالی و مسئولیتی بزرگ بود جانشین خویش قرار داد.

این روایات در منابع اهل سنت آمده و نزد ما معتبر نیست

رضا;782750 نوشت:
خبر وفات پیامبر چنان او را منقلب و دگرگون ساخت که وارد مسجد شد و خطاب به مردم گفت: «تا زمانی که منافقان قلع و قمع نشوند، رسول خدا از دنیا نخواهد رفت». 6

بسیاری از منابع جمله اخیر را ندارد یعنی می آید و منافقین را قلع و قمع می کند بلکه فقط به سخن خلاف قرآن عمر که می گوید پیامبر نمرده است اشاره کرده اند.(1) در صورتیکه قرآن به صراحت از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم سخن می گوید.وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِكُمْ سوره آل عمران/آيه144

پس از این سخن عمر، عباس عموی پیامبرصلی الله علیه واله وسلم گفت
آي مردم! آيا پيامبر چيزي درباره وفات خودش گفته بوده كه من نخواهم مرد؟ يا مثلا آيه‌اي در قرآن هست.
گفتند: نه. آمد نزد عمر و گفت:آيا شما يك علم و آگاهي داريد و پيامبر به تو گفته كه نخواهم مرد؟
گفت: نه.عباس گفت:
اشهدوا ايها الناس.گواه باشيد اي مردم كه پيامبر اكرم از دنيا رفته است. در برخی گزازشها آمده قسم به خداي لا شريك له! پيامبر از دنيا رفت.(2)

به نظر می رسد علت این سخن عمر این بود تا فضا را متشنج کند و نگذارد با حضرت علی علیه السلام بیعت کنند زیرا رفیقش ابوبکر در یکی از روستاهای مدینه بود و ممکن بود وقتی می رسد کار از کار گذشته باشد لذا عمر دنبال سوزاندن وقت بود گزارشهای بسیاری از کتب اهل سنت این ادعا را تایید می کند.

1. از جمله : أنساب‏الأشراف،ج‏1،ص:566(چاپ‏زكار،ج‏2،ص:241)
2.دلائل النبوة للبيهقي، ج7، ص217 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج5، ص263 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج، ص244 ـ أنساب الأشراف للبلاذري، ج2، ص243 .

رضا;782750 نوشت:
شناخت دقیق اسلام و درک صحیح اسلامی حضرت ابوبکر و غیرت دینی او برای حفظ اصالت دین، از جمله ای متجلی می شود که با مانعان زکات به بیت المقدس یا منکرین فرضیت زکات گفته بود.

در واقع منع زکات، شکاف بزرگی در اسلام و دروازه گشاده ای برای شورش و تمرد محسوب می شد، اگر خدای ناخواسته سیدنا ابوبکر سهل انگار می نمود و برای سد باب این فتنه، قاطعانه مقاومت نمی کرد، کسی دیگر بعد از وی هرگز نمی توانست آن را مسدود کند و این فتنه، به تدریج فرایض دیگر را تحت الشعاع قرار می داد و در مورد نماز، گروهی می گفتند که لزومی ندارد برای نماز جمعه و جماعت در مسجد حضور یافت، کافی است که در منزل یا به تنهایی نماز خواند؛ در مورد روزه می گفتند که نیازی به تخصیص روزه در ماه رمضان و مراعات آغاز و پایان نیست همچنین نسبت به حج که فرضیه ی اجتماعی است و دارای مناسک معین و اوقات محدود است نیز چنین چیزی گفته می شد، و نیز سایر فرایض و عبادات و احکام دین دچار چنین سرنوشتی می شد، و در نتیجه خلافت نبوی و نظام اسلامی که حدود و احکام و عزت اسلام مربوط به آن است، اسمی بی مسمی و کالبد بی روح قرار می گرفت و بعد از وفات رسول الله t نظام اسلام از هم می پاشید.

ابوبکر به بهانه منع زکات کسانی که با وی بیعت نکرده بودند تار و مار کرد و افراد جانی مثل خالد بن ولید را برای جمع آوری زکات فرستاد تا بی شرمی را به اوج رسانند. او نیز با کشتن مالک بن نویره و هم بستر شدن با وی در همان شب لکه ننگی در تاریخ بشریت آفرید تا جایی که خلیفه دوم نیز به کار دوست دیرینه خود انتقاد کرد.

بقیه نوشته های متن اول نیز شعار است که نیازی به جواب ندارد

رضا;783769 نوشت:
این پادشاهان حکومت را یکی پس از دیگری به ارث می بردند و خود را بالاتر از بشر می دانستند و مردم اعتقاد داشتند که در رگهای آنان خون مقدس خدایی جریان دارد.
حکومت دیگر، همان فرمانروایی دینی و روحانی بود که عبارت بود از ریاست دینی و پیشوایی مذهبی که مخصوص یک خاندان و تیره ی معین بود و از چنان احترام فوق العاده‌ای برخوردار بود که گهگاه مقدس شمرده می شدند. براهمه در هند نیز چنین وضعی داشتند، آنان مذهب و تقدس را حق اختصاصی خود می دانستند، قانون مقدس هندی برای براهمه مرکز و جایگاه والایی اختصاص داده بود که کسی دیگر در آن شریک نبود، نسبت به طبقه ی برهمن عقیده بر آن بود که او از جانب خدا بخشوده شده است گر چه گناهانش به قدری زیاد باشد که هر سه جهان را به آلودگی و تباهی بکشاند. اسلام، به عمر این دو قدرت موروثی اختصاصی پایان داد، قدرتهایی که بر جهان بشریت جنایاتی هولناک روا داشتند که نمونه هایش در تاریخ روم، ایران و هند آشکار است.

اگر چه نویسنده در این سطور قصد زیر سوال بردن نظریه شیعه در مورد امامت را دارد اما با این سخنان حکومت صد ساله بنی امیه را زیر سوال برده است حکومت پانصد ساله بنی عباس و حکومت چند قرن خلفای عثمانی را زیر سوال برده است. او خود اعتراف کرده که خال المومنینش معاویه بر خلاف دستورات اسلام در معرفی یزید به عنوان خلیفه عمل کرده است. همین تاریخ 1200ساله حاکمت اهل سنت تا حال یعنی آل سعود و شاهان بی کفایت منطقه زیر سوال برده و همین که مشروعیت آنان را خدشه دار کرده است جای خوشحالی دارد
به گفته وی در طول تاریخ 1400 حاکمیت اهل سنت تنها 40ساله اول یعنی خلافت ابوبکر، عمر، عثمان وحضرت علی علیه السلام مشروع بوده و بقیه مشروع نمی باشد اقرار وی به عدم مشروعیت تاریخ حاکمان خودشان، مشروعیت آنان را زیر سوال می برد اما از مشروعیت دیدگاه تشیع نمی کاهد زیرا بنا بر این گفتار دو نظریه وجود دارد
نظریه اول: نظریه شیعه یعنی خدا تعیین کند بر این اساس تمام دوره خلافت غیر اهل بیت طاغوت است
نظریه دوم: نظریه اهل سنت که مردم یا شورا تعیین کنند باز خلافت ابوبکر گیریم که مردم تعیین کردند، خلافت عمر طاغوت است زیرا ابوبکر تعیین کرد نه مردم، خلافت عثمان نیز طاغوت است زیرا طاغوت قبلی شش نفر را تعیین کرد که خلیفه انتخاب کنند وقتی خود طاغوت است چه حقی دارد چنین اظهار نظری کند باید به همه مردم واگذار می کرد(طبق عقیده اهل سنت) خلافت حضرت علی علیه السلام مشروع است چرا که تنها این خلافت با حضور گسترده مردم صورت گرفت
در مورد خلیفه اول نیز آیا همه مردم در سقیفه بودند خودشان می گویند از مهاجرین سه نفر از جمله ابوبکر وعمر بودند آیا تعدادی از انصار که نصفشان نیز مخالف بودند با سه نفر از مهاجرین می شوند مردم؟!
پس چه نظریه تشیع را در نظر بگیریم و چه نظریه اهل سنت را بغیر از خلافت حضرت علی علیه السلام دوران خلافت هزار ساله خلفای اهل سنت طاغوت است

رضا;783769 نوشت:
اسلام، انتخاب خلیفه، و حاکم بر سرنوشت ملت را به مسلمین و اهل شورا و اهل علم و اخلاص واگذار نموده است. به همین دلیل رسول الله صلی الله علیه وسلم تصریح نفرمودند که بعد از وی چه کسی جانشین وی و سرپرست امور مسلمین گردد.حضرت علی تصریح فرموده اند: که پیامبر کسی را به جانشینی خود تعیین نکرده است.

گیریم که آیات متعدد قرآن در مورد جانشینی حضرت علی علیه السلام نیست
گیریم که روایات و احادیث متعدد پیامبرصلی الله علیه واله وسلم در مورد وصایت بلافصل حضرت علی علیه السلام نیست (که بسیاری از آنها در منابع اهل سنت نیز آمده)
در کجایی قرآن آمده که جانشین پیامبرصلی الله علیه واله وسلم به مسلمین و اهل شورا و اهل علم و اخلاص واگذار شده است
در کجایی حدیث نبوی چنین سخنی آمده است
بر فرض محال که آیات قرآن و احادیث پیامبرصلی الله علیه واله وسلم بر این مطلب دلالت دارد آیا تعیین خلفای ثلاثه، بنی امیه، بنی عباس، عثمانی بر این مبنا است؟!!
ما قائلیم حتی طبق مبنای اهل سنت در جانشینی پیامبرصلی الله علیه واله وسلم نیز انتخاب هیچکدام از بجز حضرت علی علیه السلام شرعی نبوده است؟ وقتی ابوبکر، بدون دخالت مردم عمر را جانشین می کند طبق معیار اهل سنت حکومت عمر از مشروعیت می افتد، چون خودش مشروع نبوده حکومت عثمان نیز از مشروعیت می افتد حکومت معاویه به بعد نیز که طبق این نظریه مشروع نیست. پس می ماند مشروعیت خلافت چهار ساله حضرت علی علیه اسلام که طبق مبنای شیعه و سنی مشروع است
ابوبکر نیز طبق آنچه در پست قبلی آمد طبق همان مبنای اهل سنت حکومتش مشروع نبوده است تا چه رسد به مبنای شیعه

قسمت سوم

حدیث قرطاس در یک نگاه
داستان "قرطاس" در کتابهای حدیث به
طرق متعدد و متضاد ذکر شده است، دانشمندان اسلامی با تحقیق و بررسی هایی که به عمل آورده اند ثابت کرده اند که این روایت بدان گونه که معروف است صحت ندارد برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به کتاب "سیمای صادق فاروق اعظم، اثر ملا عبدالله احمدیان"، نویسنده در این کتاب تمام طرق این حدیث را مورد بررسی قرار داده است.

پروفسور شبلی نعمانی می گوید:
1- کسالت پیغمبر حدود سیزده روز به طول انجامید.
۲- دستور پیغمبر برای آوردن قلم و کاغذ در روز پنجشنبه و فوت او در روز دوشنبه بوده است پس معلوم می شود که پیغمبر بعد از آن دستور چهار روز زنده بوده است.
۳- هیچ روایت مسلمی وجود ندارد که نشان دهد پیغمبر دچار خبط دفاع شده باشد.
۴- در حالی که عده زیادی از اصحاب در آن لحظه در حضور پیغمبر بودند و این خود می توانست به تعداد اقوال و روایات کمک کند، باز هم جز عبدالله بن عباس کسی دیگر در رابطه با این واقعه قولی یا روایتی بیان نکرده است.
5- عبدالله بن عباس در آن موقع ده و به روایتی سیزده یا چهارده سال داشته است.
6- عبدالله بن عباس شاهد و گواه مستقیم این واقعه نیست زیرا وی در آن موقع در محل حضور نداشته و در جریان وقایع و گفتگوها نبوده است.
۷- هیچ دلیل روشن و مسجلی وجود ندارد که در موقع درخواست قلم و کاغذ از سوی پیامبر، مردم وی را به هذیان گویی متهم کرده باشند.( ۲۰ )

همچنین دانشمند و نویسنده رومانی، کونستان ویرزیل گیورگیو، می نویسد: "محمد طوری در اطرافیان نفوذ کلام داشت که هر چه می گفت از طرف آنها پذیرفته می شد. ایشان که در هشتاد جنگ کوچک و بزرگ شرکت کرد و فرماندهی آنها را بر عهده داشت دلیرتر از آن بود که نتواند جانشین خود را تعیین نماید و دچار رو در بایستی شود.
لذا این روایت قابل قبول نیست". ( 21)حق این است که به موجب این روایت، ابتدا شخص پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وسلم زیر سئوال می رود و در مرحله دوم حضرت علی و دیگر اهل بیت که در آن مجلس حضور داشتند مقصر شناخته می شوند زیرا آنان صاحب خانه بودند و دیگران به عنوان میهمان و عیادت کننده حضور یافته بودند و مسلم است که روی سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم به آنها بوده است چنانکه در روایتی از مسند احمد تصریح شده است که حضرت علی فرمود: "رسول خدا به من دستور داد که لوحی بیاورم من به خاطر اینکه نمی خواستم از محضر پیامبر صلی الله علیه وسلم دور شوم (از ترس اینکه مبادا در این اثنا رحلت کنند) عرض کردم: آنچه را می فرمایید به خاطر می سپارم و حفظ می کنم، آن حضرت فرمود: " شما را به نماز و زکات و خوش رفتاری با زیر دستان (مملوکان) وصیت می کنم".( 22 )
بنابراین صحت جزئیات روایت قرطاس مورد تردید است.
در روایتی از حضرت علی نقل شده است که فرمود: "اگر رسول خدا مرا به جانشینی خود بر می گزید، من از جنگ دست بر نمی داشتم تا حق خود را بگیرم"، نیز می فرماید: "به خدا سوگند اگر من تنها با دشمن روبرو شوم و جمعیت آنها به قدری باشد که همه روی زمین را پر کنند، باکی نداشته و نمی هراسم".( 23 )
علاوه بر آن، اگر علی از جانب خدا و رسول به خلافت منصوب شده بود، هرگز برای او جایز نبود که بنا بر مصالح اجتماعی یا شخصی، خلافت فرمان خدا عمل کند و از این حق صرف نظر نماید، به خصوص، هنگامی که مردم به طور اتفاق بعد از شهادت حضرت عثمان نزد او آمدند به هیچ وجه برایش جایز نبود که بگوید: "دعونی و التمسوا غیری . . . وانا لکم وزیرا خیر لکم منی امیراً"( 24 )؛ دست از من بردارید و دیگری را بخواهید و اگر من مشاور شما باشم بهتر از این است که زمامدار شما باشم.

رضا;785232 نوشت:
1- کسالت پیغمبر حدود سیزده روز به طول انجامید.
۲- دستور پیغمبر برای آوردن قلم و کاغذ در روز پنجشنبه و فوت او در روز دوشنبه بوده است پس معلوم می شود که پیغمبر بعد از آن دستور چهار روز زنده بوده است.

در مورد نکته اول دوم این شبهه عرض می شود که وقتی بخاری چند مرتبه به این حدیث اعتماد کرده و آن را نقل کرده (1)و وقتی مسلم(2) و احمد حنبل (3)دیگر بزرگان اهل سنت(3) با اختلافاتی جزئی این حدیث را نقل کرده اند دیگر جای شبهه نمی ماند که این اتفاق افتاده است. اهل سنت اعتقاد دارند آنچه بخاری در صحیحش آورده است مورد اعتماد است حال چطور حدیثی که چند بار بخاری نقل کرده نمی تواند از نظر اهل سنت درست باشد.

منابع:
1.البخاری، صحیح البخاری، ج1، بیروت: دارالفکر، 1401ق/1981م، ج1، ص37؛ ج4، ص31؛ ج4، ص66؛ ج5، صص137-138؛ ج7، ص9.
2.النیسابوری، مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح (صحیح مسلم)، بیروت: دارالفکر، بی‌تا؛ ج5، ص75؛ ج5، ص76؛ ج5، ص76.
3.احمد بن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، حققه ووضع حواشیه ورقم احادیثه: محمد عبدالقادر عطا، ج2، بیروت: دار الکتب العلمیة، 2008م،ج2، ح1963، ص45.
4.البیهقی، احمد بن الحسین، السنن الكبرى، بیروت: دارالفکر، بی‌تا، ج9، ص207؛ الصنعانی، عبدالرزاق، المصنف، تحقیق وتخریج وتعلیق: حبیب الرحمن الاعظمی، بی جا: منشورات المجلس العلمی، بی تا، ج5، ص438؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت: دار صادر، بی تا،ج2، ص242.

رضا;785232 نوشت:
هیچ روایت مسلمی وجود ندارد که نشان دهد پیغمبر دچار خبط دفاع شده باشد

کسی نگفته پیامبرصلی الله علیه واله وسلم دجار خبط دفاع شده اند اما پیامبرصلی الله علیه واله وسلم شرایط را می سنجیده اند و گاهی شرایطی خواص تصمیمات خاص خود را می طبد. چرا پیامبرصلی الله علیه واله وسلم در هنگام شکنجه و شهادت یارانش از جمله یاسر وسمیه دفاع نکردند؟ زیرا آن زمان شرایط خاص خود را داشت ، همینطور هنگام رحلت پیامبرصلی الله علیه واله وسلم شرایط خاص خود را داشت.
رضا;785232 نوشت:
۴- در حالی که عده زیادی از اصحاب در آن لحظه در حضور پیغمبر بودند و این خود می توانست به تعداد اقوال و روایات کمک کند، باز هم جز عبدالله بن عباس کسی دیگر در رابطه با این واقعه قولی یا روایتی بیان نکرده است.

به هر حال عبدالله بن عباس از صحابه پیامبرصلی الله علیه واله وسلم بوده و قاعده عدالت صحابه اهل سنت بر ایشان بار می شود و لذاست که بخاری و مسلم و .... حدیثش را پذیرفته اند. اگر ما اشکال کنیم عدالت صحابه را قبول نداریم اما اهل سنت نمی توانند چنین اشکالی کنند.

رضا;785232 نوشت:
5- عبدالله بن عباس در آن موقع ده و به روایتی سیزده یا چهارده سال داشته است

چهارده سال کم نیست، اگر بنا باشد احادیث شخص چهارده ساله را کنار بگذاریم، باید بسیاری از احادیث عایشه را که در این سن و کمتر بیان کرده کنار گذاشته شود. به گفته اهل سنت عایشه در هنگام ازدواج نه سال داشته(البته ما این سخن را قبول نداریم) یعنی از سال اول تا سال 6 که به گفته آنان 14 ساله می شود تمام روایاتش باید کنار گذاشته شود .

رضا;785232 نوشت:
عبدالله بن عباس شاهد و گواه مستقیم این واقعه نیست زیرا وی در آن موقع در محل حضور نداشته و در جریان وقایع و گفتگوها نبوده است.

این داعاست، بر فرض اثباتش نیز از صحابه است و شما قائل به عدالت صحابه هستید.
رضا;785232 نوشت:
۷- هیچ دلیل روشن و مسجلی وجود ندارد که در موقع درخواست قلم و کاغذ از سوی پیامبر، مردم وی را به هذیان گویی متهم کرده باشند

آیا این دلیل کافی نیست که صحیح بخاری ومسلم و ..... آن را بیان کرده اند گاه با جمله قد غلب علیه الوجع، و گاه با جمله ان الرجل لیهجر
دلیل برای اهل سنت از این بیشتر چه باید بیاوریم کسی که نخواهد چیزی را قبول کند هر دلیلی بیان شود قبول نمی کند

رضا;785232 نوشت:
همچنین دانشمند و نویسنده رومانی، کونستان ویرزیل گیورگیو، می نویسد: "محمد طوری در اطرافیان نفوذ کلام داشت که هر چه می گفت از طرف آنها پذیرفته می شد. ایشان که در هشتاد جنگ کوچک و بزرگ شرکت کرد و فرماندهی آنها را بر عهده داشت دلیرتر از آن بود که نتواند جانشین خود را تعیین نماید و دچار رو در بایستی شود.

ظاهرا ایشان اطلاع ندارد که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم در جنگ احد به پنجاه نفر فرمودند این تنگه را به هیج وجه رها نکنید چه ما پیروز شدیم و چه شکست خوردیم اما آن پنجاه نفر برای کسب یک کلاه خود و سپر سخن پیامبر صلی الله علیه واله وسلم را به هیچ انگاشتند و باعث شکست مسلمانان شدند.(1)
ظاهر ایشان اطلاع ندارد که در جنگ احد بسیاری از صحابه و حتی بزرگان آنها بجز حضرت علی علیه السلام پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را تنها گذاشته و به کوه فرار کردند (2)
ظاهر ایشان اطلاع ندارد که در خندق وقتی عمرو بن عبدود چند بار مبارز طلبید و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به همین به اصطلاح صحابه فرمودند آیا کسی است به به سراغ این شخص برود اما کسی حاضر به شنیدن سخن پیامبرصلی الله علیه واله وسلم بجز حضرت علی علیه السلام نشدند(3)
ظاهر ایشان اطلاع ندارد که در جریان صلح حدیبیه عمر گفت هیچگاه به پیامبری این شخص اینقدر شک نکرده بودم(4)
ظاهرا اطلاع ندارد که در جریان جنگ حنین نیز عمر بن خطاب و بسیاری از صحابه فرار کردند وپیامبر صلی الله علیه واله وسلم را تنها گذاشتند.(5)
بله یا اطلاع ندارد یا نمی خواهند اطلاع داشته باشد.

منابع:
1.واقدی، محمد، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶م، ج۱، ص۲۳۲و ج۱، ص۲۳۲؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادرج۲، ص۴۲ـ۴۱؛ زهری، محمد، المغازی النبویة، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م، ص۷۷؛ ابن اسحاق، محمد، السیر و المغازی، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۳۹۸ق/۱۹۷۸م، ص۲۷
2. واقدی، ج۱، ص۲۳۵، طبری، جامع البيان،ج 7، ص 327؛ سيوطي، جامع الاحاديث، ج 14، ص 529 ؛اندلسی، المحرر الوجیز،ج 1، ص
529
3. واقدی، ج۲، ص۴۷۱ـ۴۷۰؛ ابن هشام، ج۳، ص۲۳۷ـ۲۳۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۷۴ـ۵۷۳؛ مفید، ج۱، ص۱۰۹ـ۹۸؛ طبرسی، ج۱، ص۳۸۲ـ۳۷۹
4.ذهبی، شمس الدین؛ج۲،ص۳۷۱؛بیهقی، ابوبکر،ج۴،ص۱۰۶؛ صالحی دمشقی،،ج۵،ص۵۳
5. صالحی، سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 5، ص 331، صحیح البخاری، ج 4 ص 58، ح3142، کتاب فرض الخمس، ب 18، باب مَنْ لَمْ یُخَمِّسِ الأَسْلاَبَ و ج 5 ص 100، کتاب المغازى، ب 54، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ( وَیَوْمَ حُنَیْن...، ح 4321،ابن حجر، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 8، ص 29

رضا;785232 نوشت:
حق این است که به موجب این روایت، ابتدا شخص پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وسلم زیر سئوال می رود و در مرحله دوم حضرت علی و دیگر اهل بیت که در آن مجلس حضور داشتند مقصر شناخته می شوند زیرا آنان صاحب خانه بودند و دیگران به عنوان میهمان و عیادت کننده حضور یافته بودند و مسلم است که روی سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم به آنها بوده است


هیچ اهانتی به پیامبرصلی الله علیه واله وسلم نیست چرا که دیگران مقصرند و هیچ اهانتی به حضرت علی علیه السلام و اهل بیت نیست چرا که دیگران گناه انجام داده و پیامبرصلی الله واله وسلم را متهم به هذیان گویی کردند. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به تبع آن اهل بیت و حضرت علی علیهم السلام شرایط را لحاظ کردند و دیدند وقتی چنین موضع گیری شود اگر چیزی نوشته شود نیز ارزش ندارد چرا که آنان آن قدر وقیح هستند که می گویند در حال هذیان نوشته و نزد ما اعتبار ندارد همان طور که غدیر، آیه ولایت، و .... توجیه کردند این را نیز توجیه می کردندک. پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم می خواستند با این عمل آنان را در تاریخ متهم کنند که اگر در آینده کسی توانست غبار تعصب را کنار زده و حجاب از دل بردارد و به دنبال حقیقت برود با این قضایا برای رسیدن به حقیقت خیلی به زحمت نیفتند
جالب اینکه گوینده این شبهه عمر و ابوبکر را میهمان حساب کرده در صورتیکه آنان پدر عایشه و حفصه بودند و خود را حتی از خود پیامبرصلی الله علیه واله وسلم نیز محق تر می دانستند تا چه رسد به اهل بیت. دلیل آن دفن آنان در کنار پیامبرصلی الله علیه واله وسلم به همین مناسبت است که اهل بیت را اجازه ندادند آنجا دفن شوند حتی بر اسب هم سوار شدند و مانع ایجاد کردند.

رضا;785232 نوشت:
در روایتی از حضرت علی نقل شده است که فرمود: "اگر رسول خدا مرا به جانشینی خود بر می گزید، من از جنگ دست بر نمی داشتم تا حق خود را بگیرم"، نیز می فرماید: "به خدا سوگند اگر من تنها با دشمن روبرو شوم و جمعیت آنها به قدری باشد که همه روی زمین را پر کنند، باکی نداشته و نمی هراسم

این روایت در مقابل هزاران دلیل از قرآن و روایات نبوی و اهل بیت هیچ است

رضا;785232 نوشت:
علاوه بر آن، اگر علی از جانب خدا و رسول به خلافت منصوب شده بود، هرگز برای او جایز نبود که بنا بر مصالح اجتماعی یا شخصی، خلافت فرمان خدا عمل کند و از این حق صرف نظر نماید،

یک نوازدی داریم به نام اسلام
دو نفر ادعای پدری این نوزاد را دارند پدر واقعی حضرت علی علیه السلام و پدر غیر واقعی ابوبکر
پنج شمشیر نیز این نوازد را تهدید می کند که در صورت اصرار پدر واقعی نوزاد به قطع از بین خواهند رفت
این پنچ شمشیر عبارند از
یک: روم که پیامبرصلی الله علیه واله وسلم نیز سپاه اسامه را در مقابل این تهدید در آخرین روزهای عمر تجهیز کردند
دو: پیامبران دروغین که در یمن ادعا داشتند، فرماندار ایرانی پیامبر صلی الله علیه واله وسلم را به شهادت رساندند و به طرف حجاز در حال حرکت بودند
سه: مرتدین که تا نزدیک مدینه پیش روی کردند
چهار: منافقین داخل مدینه که با هجرت پیامبرصلی الله علیه واله وسلم رهبری خود را از دست داده بودند و به دنبال فرصت می گشتند تا اسلام از بین برود
پنج: باند طلقا که در طول 13 سال سکونت پیامبرصلی الله علیه واله وسلم نهایت تلاش خود را برای از بین بردن اسلام انجام دادند پس از هجرت نیز جنگهای زیادی را بر مسلمانان تحمیل کردند تا اینکه در فتح مکه شکست خورده و تسلیم شده و به ظاهر اسلام آوردند اینان به دنبال فرصت می گشتند تا اسلام را زمین زده وبه جاهلیت خود برگردند.
با وجود این پنج تهدید حضرت علی علیه السلام چاره ای جز صبر نداشته و دست به شمشیر نبردند تا اسلام باقی بماند و جنگ داخلی دشمنان خارجی را تحریک نکند ، پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم نیز همین سفارش را به حضرت علیه السلام کرده بودند.

رضا;785232 نوشت:
به خصوص، هنگامی که مردم به طور اتفاق بعد از شهادت حضرت عثمان نزد او آمدند به هیچ وجه برایش جایز نبود که بگوید: "دعونی و التمسوا غیری . . . وانا لکم وزیرا خیر لکم منی امیراً"( 24 )؛ دست از من بردارید و دیگری را بخواهید و اگر من مشاور شما باشم بهتر از این است که زمامدار شما باشم.

مشخص است که در زمان سه خلیفه قبلی چنان اسلام به انحراف کشیده شده بود که زعامت حضرت علی علیه السلام نمی توانست تمام انحرافات را بزداید لذا حضرت اقبالی به این موضوع نشان ندادند

قسمت آخر

مراسم بیعت با ابوبکر مسلمانان در مدینه بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه وسلم به رغم اینکه خود اهل حل و عقد و دارای فهم و بصیرت بودند و در میان آنان مهاجران و انصار نیز وجود داشتند و به هر نتیجه ای که آنان می رسیدند و مورد توافق آنان قرار می گرفت در جزیره العرب و سایر مسلمین جهان اجرا می شد، بر سر دو راهی قرار گرفتند، آنان دو راه در پیش داشتند:
راه نخست اتحاد و یکپارچگی و دست در دست هم دادن برای گسترش اسلام و رساندن احکام خداوندی به مردم دنیا و سپردن زمام رهبری و بیعت با کسی که همه مسلمین به برتری و فضیلت وی معترف و از جایگاه والای او نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آگاه بودند و می دانستند که پیامبر صلی الله علیه وسلم به وفاداری و صداقت وی گواهی داده و او را در مراحل بسیار حساس و سرنوشت ساز مقدم ساخته است.
راه دوم نزاع و پراکندگی و اختلاف نظر و چند دستگی بود که آینده اسلام را مورد تهدید قرار می داد و سرنوشت اسلام نیز همانند سایر ادیانی می شد که به علت اختلاف بر سر ریاست و رهبری و جدال بر سر خلافت، قربانی شدند.

از جانب دیگر، آنچه مساله را بغرنج و پیچیده تر می ساخت وقوع این حادثه در شهر مدینه بود، شهری که مسکن دو تیره بزرگ از قبیله ی قحطان، یعنی اوس و خزرج (انصار) بود، و آنان کسانی بودند که رسول الله صلی الله علیه وسلم و مسلمین را در شهر خود جای دادند و از هر گونه همکاری، فداکاری، محبت و ایثار دریغ نورزیدند، و قرآن به فضل آنان گواهی داده است.( ۲۵ )

بنابراین هیچ بعید نبود که برای خود حقی در خلافت پیامبر که از مکه همراه با یاران و عشیره خود هجرت نموده و به دیار آنها آمده قایل باشند و یا خود را از دیگران سزاوارتر بدانند، این امر، خلافت عقل و منطق و غیر طبیعی نبود، اما در میان آنان دو قبیله بزرگ و رقیب دیرینه (اوس و خزرج) وجود داشت که هیچ یک در برابر دیگری کوتاه نمی آمد.
و از طرفی دیگر، قبایل عرب جز در برابر قریش، در برابر قبیله ای دیگر سر تسلیم فرود نمی آوردند زیرا موقعیت برتر و سوابق رهبری دینی و اجتماعی قریش مسلم بود. حضرت عمر با درایت و تیزبینی و دور اندیشی ویژه خویش به این مطلب پی برد و دریافت که اسلام با خطر بزرگی مواجه است و باید هر چه سریعتر به امر خلافت خاتمه داد، زیرا اگر ریسمان اتحاد و انسجام از دست جماعت و گروهی رها شد که مسلمین به آنان چشم دوخته اند و باید آموزگار و رهنمای جهانیان و محافظ کیان اسلام و آینده سازان آن باشند، هرگز بار دیگر باز نخواهند گشت.
بنابراین، تاخیر در انتخاب خلیفه را روا ندانست و ابوبکر را به عنوان کاندیدای خلافت پیشنهاد نمود تا جلوی هر گونه فتنه و آشوبی را گرفته و شیطان فرصت و راهی به متفرق ساختن جمعیت مسلمین و القای وساوس شوم خود در قلوب آنان نداشته باشد و رسول الله صلی الله علیه وسلم در حالی دنیا را وداع گفته باشد که (قبل از تدفین) مسلمین یکپارچه و متحد دارای امیر و سرپرستی باشند که خود او متولی مراسم تشییع پیکر پاک رسول الله صلی الله علیه وسلم باشد.

برای اینکه بیشتر به حساسیت بحران و ضرورت تعجیل در گزینش رهبر پی ببرید به روایت مالک از زهری به نقل از خود سیدنا عمر توجه نمایید: "هنگامی که در خانه ی پیغمبر و در کنار پیکر پاک وی نشسته بودیم، ناگاه مردی از بیرون فریاد بر آورد که ای پسر خطاب برای لحظه ای بیرون بیا، من جواب دادم که ما را آرام بگذار زیرا سرگرم فراهم ساختن مقدمات مربوط به دفن پیامبر صلی الله علیه وسلم هستیم.
آن مرد جواب داد که حادثه ای اتفاق افتاده که شما باید از آن مطلع شوید.
انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع کرده اند قبل از اینکه حادثه ناگواری رخ دهد به آنها برسید. من رو به ابوبکر کردم و گفتم: بیا نزد برادران خود برویم تا از کم و کیف قضیه مطلع شویم. ( ۲۶ )
( عمر این سخنان را در حضور صدها نفر از اجله ی اصحاب اظهار کرد که اگر نکته ای بر خلاف واقعیت در آن می بود مسلماً مورد اعتراض اصحاب قرار می گرفت).
از این روایت چنین نتیجه گیری می شود که اولاً ابوبکر و عمر در علم کردن مساله خلافت و جانشینی پیامبر، دستی نداشته و کسی را به این کار تشویق و ترغیب نکرده اند، ثانیاً: این دو نفر با نظری خاص و طبق برنامه ای از پیش طرح شده و با طیب خاطر به سقیفه بنی ساعده نرفته اند.
همانگونه که بیان شد، انصار پیش از دیگران در سقیفه بنی ساعده گرد آمده بودند (ممکن است در طرح این برنامه، منافقان نیز نقش داشته باشند) بهر حال حضرت عمر پس از آگاهی از این جریان به اتفاق حضرت ابوبکر به منظور جلوگیری از بروز فتنه و آشوب در جمع برادران انصار (در سقیفه) حضور یافتند و پس از بحث و تبادل نظر، حضرت ابوبکر به اتفاق آراء به عنوان خلیفه برگزیده شد، و همه حاضران به دست او بیعت کردند. ————————————————————————

۱- بحارالانوار، ج: ۸ و ۱۸، ص: ۵۱۳ ، نقل از کتاب شوری و بیعت.
۲- جهت تحقیق بیشتر در مورد سیره حضرت ابوبکر به تاریخ البدایه و النهایه، این کثیر، ج: ۶، و الاصابه، اثر حافظ این حجر و دیگر کتب تاریخ وسیره، مراجعه شود.
۳- مجالس المومنین، مجلس پنجم، ص: ۳۱۰
۴- ابوسعید واعظ، متوفی ۴۰۶ ه، کتاب شرف النبی، باب ۲۹، ص: ۳۰۱، چاپ تهران ۱۳۶۱
۵- سیره ابن هشام، ص: ۲، ص: ۵۴۳-۵۴۶
۶- سیره ابن کثیر ۴/۴۷۹، چاپ قاهره ۱۹۶۴ میلادی
۷- بامداد اسلام، ص: ۷۲، تهران ۱۳۶۹

۱۰- السیره النبویه (نبی رحمت)، ص: ۳۵-۳۶
۱۱- الکیروس در لغت یونانی به معنای سهم و یا میراث است.
۱۲- دائره المعارف بستانی: ۴/۱۴۶، بیروت ۱۸۷۶ میلادی
۱۳- ایران در زمان ساسانیان، ترجمه: رشید یاسمی، ص: ۱۷۴، دنیای کتاب، ۱۳۷۷
۱۴- منبع سابق
۱۵- مسعودی، مروج الذهب (فارسی) ص: ۷۷۴، انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۷۸
۱۶- پرفسور عباس شوشتری، خاتم النبیین، ص: ۴۲۹، چاپ چهارم، انتشارات عطایی ۱۳۶۲
۱۷- امام مالک، موطا، ابن کثیر: ۴/۴۷۱
۱۸- العبقریات الاسلامیه، ص: ۶۱۹، قاهره
۱۹- منبع سابق، ص: ۹۳۶
۲۰- شرح زندگانی خلیفه دوم، شبلی نعمانی، ص: ۵۴-۵۵، چاپ اول، ۱۳۶۳
۲۱- محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، ترجمه: ذبیح الله منصوری، ص: ۴۳۲، چاپ دهم، تهران
۲۲- مسند احمد: ۱/۱۴۵، حدیث شماره: ۶۹۵، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم
۲۳- نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه: ۶۲
۲۴- منبع سابق، خطبه: ۹۲
۲۵- حشر: ۹
۲۶- فتح الباری: ۷/۳۰

رضا;789078 نوشت:
خود اهل حل و عقد و دارای فهم و بصیرت بودند و در میان آنان مهاجران و انصار نیز وجود داشتند و به هر نتیجه ای که آنان می رسیدند و مورد توافق آنان قرار می گرفت

چه کسی آنان را جزء حل وعقد قرار داده بود و چرا انان باید خلیفه را انتخاب می کردند

رضا;789078 نوشت:
بنابراین هیچ بعید نبود که برای خود حقی در خلافت پیامبر که از مکه همراه با یاران و عشیره خود هجرت نموده و به دیار آنها آمده قایل باشند و یا خود را از دیگران سزاوارتر بدانند، این امر، خلافت عقل و منطق و غیر طبیعی نبود، اما در میان آنان دو قبیله بزرگ و رقیب دیرینه (اوس و خزرج) وجود داشت که هیچ یک در برابر دیگری کوتاه نمی آمد

مگر صحابه پیامبرصلی الله علیه واله وسلم نبودند، مگر آنان به قول شما عدالت ندارند، پس چرا هنوز ریشه های جاهلیت در آنان وجود دارد و چرا رقابتی جاهلی را کنار نکذاشته اند آیا این مطلب بطلان عدالت صحابه مورد ادعای اهل سنت را اثبات نمی کند.

رضا;789078 نوشت:
موقعیت برتر و سوابق رهبری دینی و اجتماعی قریش مسلم بود. حضرت عمر با درایت و تیزبینی و دور اندیشی ویژه خویش به این مطلب پی برد و دریافت که اسلام با خطر بزرگی مواجه است و باید هر چه سریعتر به امر خلافت خاتمه داد، زیرا اگر ریسمان اتحاد و انسجام از دست جماعت و گروهی رها شد که مسلمین به آنان چشم دوخته اند و باید آموزگار و رهنمای جهانیان و محافظ کیان اسلام و آینده سازان آن باشند، هرگز بار دیگر باز نخواهند گشت.

آیا جناب عمر از خود پیامبرصلی الله علیه واله وسلم دور اندیشتر و تیز بین تر بود چرا حضرت محمد صلی الله علیه واله وسلم خود این تیزبینی را به خرج ندادند و در جایی که هنوز انصار رگه های از جاهلت در وجودشان است (به قول شبهه کننده) دست به تعیین جانشین نزدند، چطور ابوبکر جانشین تعیین کرد وبه حل وعقد وقعی ننهاد، چطور عمر حل و عقد را هیچ انگاشت و شورای شش نفره برای تعیین خلیفه پس از خود مشخص کرد همه به فکر اسلام بودند و تیز بین بودند الا پیامبرصلی الله علیه واله وسلم .
چرا این عمر تیز بین آیه قران نمی داند که پیامبرصلی الله علیه واله وسلم نیز مانند همه می میرد «لما توفی النبی (صلى الله علیه وسلم) قام عمر بن الخطاب فتوعد من قال قد مات بالقتل والقطع.» (بعد از این که پیغمبر از دنیا رفت، عمر برخواست و تهدید کرد که هر کس بگوید: پیغمبر از دنیا رفته است، می‌کشم و گردنش را قطع می‌کنم.) (1)
ابوبکر خود را به عمر رساند و گفت: خداوند در قرآن فرموده است: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ و قال و ما مُحَمَّدٌ إلا رَسُولٌ قد خَلَتْ من قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أو قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ على أَعْقَابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ على عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شیئا وَسَیَجْزِی الله الشَّاکِرِینَ.» (پیغمبر تو می‌میری و دیگران هم می‌میرند و قبل از پیغمبر پیامبرانی آمدند، اگر پیغمبر بمیرد یا شهید شود، شما به همان دوران زمان جاهلیت برمی‌گردید.) (2)وقتی که ابوبکر این آیات را خواندند، عمر با تعجب گفت: «هذا فی کتاب الله؟!» (آیا این آیات در قرآن است؟!) «قال: نعم.» (ابوبکر گفت: بله)عمر بلافاصله بلند شد و گفت: «أیها الناس! هذا ابوبکر و ذو شیبة المسلمین فبایعوه!» (ای مردم! این ابوبکر است و ریش سفید مسلمانان است. با او بیعت کنید!)
1. الدر المنثور، ج ۲، ص ۳۳۷
2.(صحیح البخاری، ج ۳، ص ۱۳۴۱)
3.کنز العمال، ج ۷، ص ۹۳ و الطبقات الکبرى، ج ۲، ص ۲۶۷ و نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج ۱۸، ص ۲۵۳)

رضا;789078 نوشت:
برای اینکه بیشتر به حساسیت بحران و ضرورت تعجیل در گزینش رهبر پی ببرید به روایت مالک از زهری به نقل از خود سیدنا عمر توجه نمایید: "هنگامی که در خانه ی پیغمبر و در کنار پیکر پاک وی نشسته بودیم، ناگاه مردی از بیرون فریاد بر آورد که ای پسر خطاب برای لحظه ای بیرون بیا، من جواب دادم که ما را آرام بگذار زیرا سرگرم فراهم ساختن مقدمات مربوط به دفن پیامبر صلی الله علیه وسلم هستیم.
آن مرد جواب داد که حادثه ای اتفاق افتاده که شما باید از آن مطلع شوید.
انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع کرده اند قبل از اینکه حادثه ناگواری رخ دهد به آنها برسید. من رو به ابوبکر کردم و گفتم: بیا نزد برادران خود برویم تا از کم و کیف قضیه مطلع شویم.

وقتی عمر، جملات ابوبکر را شنید، گفت: «إنها لفی کِتَابِ اللَّهِ ما شَعَرْتُ إنها فی کِتَابِ اللَّهِ» (آیا این دو آیه از قرآن کریم است؟!) ابوبکر گفت: آری. «ثُمَّ قال عُمَرُ یا أَیُّهَا الناس هذا أبو بَکْرٍ وهو ذُو شَیْبَةِ الْمُسْلِمِینَ فَبَایِعُوهُ فَبَایَعُوهُ.» (عمر گفت: ای مردم! این ابوبکر است و وی ریش سفید است. بنابراین با او بیعت کنید!) (1)
پس قبل از اینکه انصار تشکیل جلسه دهند بحث خلافت ابوبکر را عمر در مسجد مطرح کرد و تجمع انصار عکس العمل گفتار و رفتارهای عمر و ابوبکر بود زیرا آنان دیدند به دستور پیامبرصلی الله علیه واله و سلم که نسبت به جانشینی عمل نمی شود لااقل از قافله عقب نمانند.
1. (مسند أحمد بن حنبل، ج ۶، ص ۲۱۹)


رضا;789078 نوشت:
از این روایت چنین نتیجه گیری می شود که اولاً ابوبکر و عمر در علم کردن مساله خلافت و جانشینی پیامبر، دستی نداشته و کسی را به این کار تشویق و ترغیب نکرده اند، ثانیاً: این دو نفر با نظری خاص و طبق برنامه ای از پیش طرح شده و با طیب خاطر به سقیفه بنی ساعده نرفته اند.


اتفاقا بر عکس. در پست قبل گذشت که برخی گزارشها کامل خلاف این نتیجه گیری هستند و این جریان را برنامه ریزی شده می دانند
1. چون ابوبکر نبود عمر می گفت پیامبر زنده است تا کسی سراغ شخص دیگری برای جانشین نرود
2. ابوبکر که آمد عمر حرف او را قبول کرد و او را جانشین معرفی کرد
3. چون شنیدند در سقیفه انصار بر خلاف خواسته آنان نظر دارند به انجا نیز رفته و حرف خود را سکه کردند.

پرسش:
اهل سنت مدعی اند ابوبکر فضائلی را داشته اما شیعه با جعل برخی احادیث از جمله حدیث قرطاس درصدد است حضرت علی (ع) را جانیشن پیامبر(ص)بداند، آیا صحیح است؟

پاسخ:
انحصار ویژگی های جانشین پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در این چند مورد پشتوانه وحیانی، روایی دارد و نه حکم عقل آن را می پذیرد زیرا قطعا در آن زمان افراد مختلفی دارای این شاخصه ها بودند چرا تنها ابوبکر برگزیده شد، آیا حضرت علی (علیه اسلام)این صفات را نداشت،سلمان، ابوذر، عمارو ....نداشتند؟

این ویژگی ها در عبدالله بن ام مکتوم هم بوده چرا ایشان را به رهبری بر نگزیدندو او نیز جانشین پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در مدینه بوده است(1)
بر فرض که این موارد انحصاری روش انتخاب خلیفه باشد در برخی موارد ابوبکر فاقد این ویژگی ها بوده است

او دارای روحیه ای قوی نبوده و به نص قرآن در هنگام همراهی با پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) می ترسیده (ولاتحزن) (توبه آیه 40) او و عمر هر دو در جنگ احد فرار کردند و عمر خود به این قضیه اقرار می کند(2) حاكم نيشابورى به سند صحيح از ابن عبّاس نقل مى كند كه تنها كسى كه در جنگ حنین با رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم)ماند و استقامت كرد، علىّ بن ابيطالب (علیه اسلام) بود، و همه پا به فرار گذاشتند(3).

در بحث اعتماد اگر کسی در اين مطلب تأمل کند، به چند جهت به برترى اميرمؤمنان بر ابوبكر پى خواهد برد:يكى از اين وجوه اين است كه اگر چه ابو بکر مورد اطمينان رسول خدا بود؛ اما پيامبر اکرم به رازدارى وى اطمينان نداشت؛ زيرا ممکن بود ابوبکر راز هجرت رسول خدا را در آن شب فاش کند و دشمنان به حضرت دست پيدا کنند، در نتيجه تمام نقشه‌هاى رسول خدا نقش بر آب مى‌شد.

حتى اگر بپذيريم كه ابوبكر در رازدارى مورد اطمينان رسول خدا بوده؛ ولى رسول خدا از نترسيدن وى در هنگام مقابله با سختى اطمينان نداشتند؛ شايد از خوابگاه رسول خدا فرار نموده، متوجه محل نقشه رسول خدا شده و دنبال رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) برود؛ كه در نتيجه جاى رسول خدا را پيدا كرده و به آن حضرت دست مى‌يافتند.(4)

در مورد توانایی نیز ابوبکر مورد انتقاد است در فتح خیبر ابتدا پرچم را به دست ابوبکر و عمر داد، اما آنان یکی پس از دیگری، بی آنکه کاری از پیش برند، بازگشتند. پیامبر فرمود: «فردا پرچم را به کسی خواهد داد که خدا و رسولش او را دوست می دارند و خداوند به دست او فتح را نصیب مسلمانان خواهد کرد و او گریزنده نیست.» صبح روز بعد، پیامبر حضرت علی را که دچار چشم درد بود، با اعجاز شفا داد و پرجم را به دست ایشان سپرد(5)

در هنگام اعلام آیه برائت پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نخست ابوبکر را به حضور طلبید و قسمتی از آغاز سوره برائت را به او آموخت و او را با چهل تن روانه مکه ساخت تا در روز عید قربان این آیات را برای آنان بخواند.ابوبکر راه مکه را در پیش گرفت که ناگهان وحی الهی نازل شد وبه پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) دستور داد که این پیام ها را باید خود پیامبر ویا کسی که از اوست به مردم برساند وغیر ازاین دو نفر، کسی برای این کار صلاحیت ندارد. "[=system]لا یؤدیها عنک الا انت او رجل منک" و در برخی از روایات وارد شده است:"[=system]او رجل من اهل بیتک".(6)

هنگامی که ابوبکر از عزل خود آگاه شد با ناراحتی خاصی به مدینه بازگشت وزبان به گله گشود وخطاب به رسول اکرم (صلی الله علیه واله وسلم) گفت:مرا برای این کار (ابلاغ آیات الهی وخواندن قطعنامه) لایق وشایسته دیدی، ولی چیزی نگذشت که از این مقام برکنارم کردی.آیا در این مورد فرمانی از خدا رسید؟(7)
پیامبر با لحنی دلجویانه فرمود که پیک الهی فرا رسید و گفت که جز من و یا کسی که از خود من است دیگری برای این کار صلاحیت ندارد.

وقتی خدا شایستگی او را حتی برای اعلام یک آیه قبول ندارد چطور باید او را خلیفه مسلمانان کرد.

درباره دانائی ابوبکر نسبت به اسلام نیز اما و اگر هایی است ابوبکر در مقابل مردم گفت:
" [=Times New Roman (Arabic)]اقيلوني فلستُ بخيركم وعلي فيكم" [=Times New Roman (Arabic)]مرا عزل كنيد كه من بهترين اين امت نيستم در حالتي كه علي در ميان اين [=Times New Roman (Arabic)]امت است"

و عمر خود درباره خود می گوید: تمام مردم حتی زنانی که در داخل خانه‌هایشان هستند، از او داناتر هستند(8).
از طرفی منظور شیعه از جانشینی حضرت علی (علیه اسلام) و سپس فرزندان معصوم ایشان مسئله وراثت مورد ادعای برخی نیست. بلکه از جنس جانشینی پیامبران از یکدیگر است حضرت ابراهیم پیامبر خدا بود پس از ایشان اسماعیل و اسحاق پیامبر شدند، پیامبری از یعقوب به یوسف رسید، از داوود به سلیمان رسید، از زکریا به یحیی رسید.

آیا این کار خداوند تبارک و تعالی نیز جای اشکال دارد و وراثتی عمل کرده است. گذشته از آن کسی که این اشکال را به شیعه می کند خود خلافت امویان و عباسیان و عثمانیان را مشروع می داند که قطعا وراثتی بوده است، در طول تاریخ 1400 حاکمیت اهل سنت تنها 40ساله اول یعنی خلافت ابوبکر، عمر، عثمان وحضرت علی (علیه اسلام) مشروع بوده و بقیه مشروع نمی باشد.

با توجه به مطالب فوق
دو نظریه در مورد جانشینی پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) وجود دارد
نظریه اول: نظریه شیعه یعنی خدا تعیین کند بر این اساس تمام دوره خلافت غیر اهل بیت طاغوت است
نظریه دوم: نظریه اهل سنت که مردم یا شورا تعیین کنند باز خلافت ابوبکر گیریم که مردم تعیین کردند، خلافت عمر طاغوت است زیرا ابوبکر تعیین کرد نه مردم، خلافت عثمان نیز طاغوت است زیرا طاغوت قبلی شش نفر را تعیین کرد که خلیفه انتخاب کنند وقتی خود طاغوت است چه حقی دارد چنین اظهار نظری کند باید به همه مردم واگذار می کرد(طبق عقیده اهل سنت) خلافت حضرت علی (علیه اسلام) مشروع است چرا که تنها این خلافت با حضور گسترده مردم صورت گرفت

در مورد خلیفه اول نیز آیا همه مردم در سقیفه بودند خودشان می گویند از مهاجرین سه نفر از جمله ابوبکر وعمر بودند آیا تعدادی از انصار که نصف شان نیز مخالف بودند با سه نفر از مهاجرین می شوند مردم؟!
پس چه نظریه تشیع را در نظر بگیریم و چه نظریه اهل سنت را بغیر از خلافت حضرت علی (علیه اسلام) دوران خلافت هزار ساله خلفای اهل سنت طاغوت است

برفرض که آیات متعدد قرآن در مورد جانشینی حضرت علی(علیه اسلام) نیست
برفرض که روایات و احادیث متعدد پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در مورد وصایت بلافصل حضرت علی (علیه اسلام) نیست (که بسیاری از آنها در منابع اهل سنت نیز آمده)
در کجایی قرآن آمده که جانشین پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به مسلمین و اهل شورا و اهل علم و اخلاص واگذار شده است؟!!
در کجایی حدیث نبوی چنین سخنی آمده است؟!!

بر فرض محال که آیات قرآن و احادیث پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بر این مطلب دلالت دارد آیا تعیین خلفای ثلاثه، بنی امیه، بنی عباس، عثمانی بر این مبنا است؟!!
ما قائلیم حتی طبق مبنای اهل سنت در جانشینی پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نیز انتخاب هیچکدام از بجز حضرت علی(علیه اسلام) شرعی نبوده است؟

وقتی ابوبکر، بدون دخالت مردم عمر را جانشین می کند طبق معیار اهل سنت حکومت عمر از مشروعیت می افتد، چون خودش مشروع نبوده حکومت عثمان نیز از مشروعیت می افتد حکومت معاویه به بعد نیز که طبق این نظریه مشروع نیست. پس می ماند مشروعیت خلافت چهار ساله حضرت علی(علیه اسلام)که طبق مبنای شیعه و سنی مشروع است

ابوبکر نیز طبق آنچه گفته شدو طبق همان مبنای اهل سنت حکومتش مشروع نبوده است تا چه رسد به مبنای شیعه
در مورد حدیث قرطاس
نیز باید گفت: وقتی بخاری چند مرتبه به این حدیث اعتماد کرده و آن را نقل کرده (9)و وقتی مسلم(10) و احمد حنبل (11)دیگر بزرگان اهل سنت(12) با اختلافاتی جزئی این حدیث را نقل کرده اند دیگر جای شبهه نمی ماند که این اتفاق افتاده است. اهل سنت اعتقاد دارند آنچه بخاری در صحیحش آورده است مورد اعتماد است حال چطور حدیثی که چند بار بخاری نقل کرده نمی تواند از نظر اهل سنت درست باشد.

اگر بگوید عبدالله بن عباس راوی این روایت سن کمی داشته و لذا روایتش قبول نیست گفته میشود بنابر گزارش های تاریخی در آن هنگام 14سال داشته (13)و اگر بنا باشد گفتار انسان چهارده ساله را کنار بگذاریم باید بسیاری از احادیث عایشه را که در این سن و کمتر بیان کرده کنار گذاشته شود. به گفته اهل سنت عایشه در هنگام ازدواج نه سال داشته(البته ما این سخن را قبول نداریم) یعنی از سال اول تا سال 6 که به گفته آنان 14 ساله می شود تمام روایاتش باید کنار گذاشته شود .

برخی این واقعیت تاریخی را نپذیرفته اند به این بهانه که صحابه پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بسیار به ایشان ارادت داشتند و اگر کسی چنین توهینی می کرد را بر نمی تافتند

اما شواهد تاریخی خلاف آن را اثبات می کند. پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در جنگ احد به پنجاه نفر فرمودند این تنگه را به هیج وجه رها نکنید چه ما پیروز شدیم و چه شکست خوردیم اما آن پنجاه نفر برای کسب یک کلاه خود و سپر سخن پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) را به هیچ انگاشتند و باعث شکست مسلمانان شدند.(14)

در جنگ احد بسیاری از صحابه و حتی بزرگان آنها بجز حضرت علی(علیه اسلام) پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) را تنها گذاشته و به کوه فرار کردند (15)
در خندق وقتی عمرو بن عبدود چند بار مبارز طلبید و پیامبر (صلی الله علیه واله وسلم) به صحابه فرمودند: آیا کسی هست که به سراغ این شخص برود؟ اما کسی حاضر به شنیدن سخن پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) بجز حضرت علی(علیه اسلام) نشد(16)
ظاهرا ایشان اطلاع ندارد که در جریان صلح حدیبیه عمر گفت: هیچگاه به پیامبری این شخص اینقدر شک نکرده بودم(17)

در جریان جنگ حنین نیز عمر بن خطاب و بسیاری از صحابه فرار کردند وپیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) را تنها گذاشتند.(18)
پس چنین از صحابه ای بعید نیست که نسبت به کودتای ایجاد شده پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) سکوت کنند. کودتایی که از روز عید غدیر و پس از انتصاب حضرت علی (علیه اسلام) برنامه ریزی شد و پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به وقوع پیوست.

منابع:

  1. خلیفه بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، قاهره، ۱۹۶۷م، ج۱، ص۷۱؛ واقدی، محمد، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶مجاهای مختلف
  2. الطبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 7، ص 327،الكتاب: جامع البيان في تأويل القرآن، المؤلف: محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، أبو جعفر الطبري (المتوفى: 310هـ)،المحقق: أحمد محمد شاكر،الناشر: مؤسسة الرسالة،الطبعة: الأولى، 1420 هـ - 2000 م ؛السيوطي، الحافظ جلال الدين، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)، ج 14، ص 529 ؛الأندلسی، أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطیة، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج 1، ص 529، تحقیق: عبد السلام عبد الشافی محمد، ناشر: دار الکتب العلمیة - لبنان، الطبعة: الاولى، 1413هـ- 1993م
  3. حاکم نیشابوری، المستدرك: ج3، ص111.
  4. إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج13، ص157، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
  5. واقدی، پیشین ، ۲، ص ۶۴۸-۶۴۹، ۶۵۲-۶۵۴؛ ابن هشام، السیرة النبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی، قاهره ۱۳۵۵، ج ۳، ص ۳۴۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، چاپ محمد فردوس عظمُ دمشق ۱۹۶۶، ج ۲، ص ۸۶، ۹۲-۹۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، بیروت ۱۴۰۳، ص ۲۱۳.
  6. ابن هشام، پیشین، ج۴، ص۵۴۵.
  7. روح المعانی، تفسیر سوره توبه، ج۱۰، ص۴۵.
  8. خراسانی، سنن سعید بن منصور، ج۱، ص۱۹۵، ح۵۹۸؛ طحاوی، ج۱۳، ص۵۷.
  9. البخاری، صحیح البخاری، ج1، بیروت: دارالفکر، 1401ق/1981م، ج1، ص37؛ ج4، ص31؛ ج4، ص66؛ ج5، صص137-138؛ ج7، ص9.
  10. النیسابوری، مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح (صحیح مسلم)، بیروت: دارالفکر، بی‌تا؛ ج5، ص75؛ ج5، ص76؛ ج5، ص76.
  11. احمد بن حنبل، مسند الامام احمد بن حنبل، حققه ووضع حواشیه ورقم احادیثه: محمد عبدالقادر عطا، ج2، بیروت: دار الکتب العلمیة، 2008م،ج2، ح1963، ص45.
  12. البیهقی، احمد بن الحسین، السنن الكبرى، بیروت: دارالفکر، بی‌تا، ج9، ص207؛ الصنعانی، عبدالرزاق، المصنف، تحقیق وتخریج وتعلیق: حبیب الرحمن الاعظمی، بی جا: منشورات المجلس العلمی، بی تا، ج5، ص438؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت: دار صادر، بی تا،ج2، ص242.
  13. بلاذری،احمد بن یحیی، کتاب جمل من انساب الاشراف، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت ۱۴۱۷، ج۴، ص۲۷؛ ابن اثیر جزری، علی بن محمد، أسدالغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق، ج۳، ص۱۸۶،۱۸۷
  14. واقدی، محمد، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶م، ج۱، ص۲۳۲و ج۱، ص۲۳۲؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دارصادرج۲، ص۴۲ـ۴۱؛ زهری، محمد، المغازی النبویة، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۴۰۱ق/۱۹۸۱م، ص۷۷؛ ابن اسحاق، محمد، السیر و المغازی، به کوشش سهیل زکار، دمشق، ۱۳۹۸ق/۱۹۷۸م، ص۲
  15. واقدی، ج۱، ص۲۳۵، طبری، جامع البيان،ج 7، ص 327؛ سيوطي، جامع الاحاديث، ج 14، ص 529 ؛اندلسی، المحرر الوجیز،ج 1، ص 529
  16. واقدی، ج۲، ص۴۷۱ـ۴۷۰؛ ابن هشام، ج۳، ص۲۳۷ـ۲۳۴؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۵۷۴ـ۵۷۳؛ مفید، ج۱، ص۱۰۹ـ۹۸؛ طبرسی، ج۱، ص۳۸۲ـ۳۷۹
  17. ذهبی، شمس الدین؛ج۲،ص۳۷۱؛بیهقی، ابوبکر،ج۴،ص۱۰۶؛ صالحی دمشقی،،ج۵،ص۵۳
  18. صالحی، سبل الهدى والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج 5، ص 331، صحیح البخاری، ج 4 ص 58، ح3142، کتاب فرض الخمس، ب 18، باب مَنْ لَمْ یُخَمِّسِ الأَسْلاَبَ و ج 5 ص 100، کتاب المغازى، ب 54، باب قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى ( وَیَوْمَ حُنَیْن...، ح 4321،ابن حجر، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 8، ص 29
موضوع قفل شده است