جمع بندی آیا شیرین ترین دوران زندگی دوره نامزدیه؟

تب‌های اولیه

273 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

امین;614394 نوشت:

سلام
حرف ایشون درسته.
پس ما اینجوری بحث رو ادامه میدیم:

مواردی که نامزدی رو شیرین میکنه:

1- کم بودن بار مسئولیت چه از طرف زن و چه از طرف مرد در این دوران
2- دوری و دوستی (البته این مورد قابل بحثه)
3- ...

مواردی که نامزدی رو تلخ میکنه: (من شروع میکنم و دوستان ادامه بدن)
1- بروز اختلافات اخلاقی و رفتاری جزئی: هیچ زن و شوهری صد در صد با هم تناسب ندارد و قطعا در برخی موراد نظرشون با هم فرق میکنه. وقتی دو نفر با هم آشنا میشن، هر چه عمق آشناییشون بیشتر میشه این نقاط افتراق خودش رو بیشتر نشود میده و در نتیجه در شرایطی تنش رو بیشتر میکنه.
2- ...

سلام استاد.
نظر خودتون رو نگفتید...
من به جواب سوالم نرسیدم چون نظرات کاربران باهم تفاوت دلشت یه تعداد لز نظرات هم که کلا نامربوط بود
بالاخره آيا شیرین ترین دوره زندگیه؟ یا یه دوره سخته که باید سختیهاش رو تحمل کرد تا دوره زندگی مشترک فرا برسه؟

[="Arial"][="DarkGreen"]

mehrant;614461 نوشت:
وقتی رسیدم شد یه شب خیلی تلخ برام

درک میکنم:Ghamgin:
من ی سؤال دارم.
بین تمام کسانی که ازشون خواستگاری کردین و یا فقط دیدینشون تا به حال کسی بوده که بدون توجه به شرایط دوسش داشته باشین؟بدون هیچ چیزی.یعنی یک حس متفاوت و خوبی نسبت بهش داشته باشین.[/]

سلام ب دوستان ...
اول اینکه دوران عقد رو هم نامزدی میگن نه فقط زمان صیغه محرمیت ب نظرم اونایی ک گفتن بهشون خوش میگذره دوره بعد عقد رو گفتن ک دلایل اش رو میگم چون صیغه یعنی همین دیگه وقتی صیغه میکنین واسه اینه ک بیشتر همدیگه رو بشناسین نه اینکه دیگه حلال شدین و باهم راحت باشین وگرنه خب عقد دائم میکردن دیگه ...
ب نظرم تقصیر جناب مهران هست ک فک کردن صیغه مثله عقد میمونه ولی خانواده ها فقط صیغه میخونن ک باهم صحبت کنین و همدیگه رو بشناسین خب بعد شناخت ممکنه جواب شون منفی هم باشه دیگه طبیعیه ...
گرچه من مخالف این حرف (بهترین دوران نامزدیه) هستم شما سخنرانی خانواده متعالی حاج آقا پناهیان رو ک گوش بدین میگن باید شیرینی زندگی متاهلی خیلی بیشتر از ماه عسل تون و دوران نامزدی تون باشه و من این رو با تمام وجود حس کردم ولی خب ...
چیزایی ک شاید بشه گفت دوران نامزدی رو زیبا میکنه و شیرین اش میکنه اینه ک خب شما هنوز وارد زندگی اصلی تون نشدین و مسئولیت های سنگینی روی دوش تون نیس و راحت میتونین فقط عشقولانه رفتار کنین و بستگی ب رفتار درون خانواده همسر باهاش راحت باشین و کادو بگیرین و کادو بدین و همیشه هر دو تاتون همدیگه رو مرتب و عطر زده و اتو کشیده و کلا میشه گفت فقط بخورین و بخوابین و عشقولانه بزیستین ...
ولی خب سختی اش هم اینه ک اول زندگی چون آمپر عشق چسبوندین فک میکنین یه لحظه بدون عشق تون میمیرین و اینکه طبیعتا همشم ک نمیتونین خونه خانواده همسر چتر بشین و باید برگردین خونه تون و این اون موقع خیلی واستون سخته و یه چیز دیگه مخصوصا واسه خانوما اینه ک نمیدونن دقیقا الان کجا زندگی وایستادن من از خیلی از دوستام شنیدم ک خیلی درگیری داشتن ک بین حرف پدر و شوهرشون کدومو باید انتخاب کنن مخصوصا اگه حرفاشون کاملا متضاد باشه حالا زود احکام رو نیارین جلو چشم تون ک باید ب حرف شوهرش گوش کنه تویه اون وضعیت ک خونه باباتون باشین و هنوز از خانواده تون کنده نشدین قضیه از نظر اخلاقی خیلی واستون سخت میشه ...
اینا چیزایی بود ک ب ذهن من رسید ...
ولی خب میرسیم ب خاطره ...
یعنی کل رفقا حسرت زندگی من رو میخوردن اون موقع چون با چن تا از بچه ها باهم عقد کردیم و باهم ارتباط داشتیم و درگیری های دوران عقد رو واسه همدیگه تعریف میکردیم تقریبا همه مون از زندگی همدیگه خبر داشتیم ...
من و همسرم تویه دانشگاه آشنا شدیم دیگه فک کنم اینقد ک تعریف کردم کل سایت با بنده آَشنایی کامل داشته باشن :Khandidan!: ... وقتی عقد کردیم چون یه شهر دیگه باید میرفتیم و پدر بنده عمرشونو داده بودن ب شما مادر بنده ک فوق العاده تویه این مباحث روشن فکر هستن ب همسر بنده گفتن مشکلی واسه خونه دانشجویی نیس اگه میخواین بگیرین ... آقا اینو گفتن انگار بهشت رو بهمون دادن همون روز سرعتی رفتیم یه خونه کوچیک و درب و داغون گیر آوردیم و باز مامان جونم یه سری از وسایل از خونه شون بهمون دادن و زندگی شروع شد و از اونجایی ک پدر همسر بنده هم ما رو بشدت ساپورت میکردن ما فقط اون دو سال دانشجویی رو ب دور از خانواده ب عشق و حال پرداختیم و ایرانگردی در دو سال رو تجربه کردیم :khaneh: و فحش و نفرین این دوستان ما بود ک نصیب خوش گذرونی های ما میشد و اونام بنده خداها از درگیری های دوران عقدشون میگفتن و کوفت روانه زندگی ما میکردن البت ب شوخی :khandeh!: ...
هنوز ک هنوزه من و همسرم موندیم اون دوسال رو با چ عنایتی از حضرت حق درس هامون پاس شد دقت کنین میگم پاس شد چون ماهیچ نقشی درون اش نداشتیم و همش عنایات حضرت حق بود چون ب شدت از تقلب و این چیزام گریزون بودیم و واقعا هنوزم موندم :Gig: ...
و یک خاطره دیگه هم از روشن فکری مامانم بگم ک دوران نامزدی خواهرم بود ک ایشون همسرشون یه شهر دیگه بودن و وقتی می اومدن دیگه ما خواهرمونو نمیدیدیم بس که بیرون بودن کلا :khandeh!: و چون مشهد بودیم اگه حرم شب هم راهشون میداد دیگه شب هم نمیدیدیم شون ... ولی خب واسه خواهرم همین دوری همسرشون سختی دوران عقدشون محسوب میشد و وقتی همسرشون می اومد همه بهشون حق میدادن ...
خلاصه اینکه الان بعد 4 سال هنوز دعای من و همسرم پشت سر پدر و مادر خودم و همسرم هست ک طلایی ترین لحظات عمرمون رو با بهترین تفریحات سالم پر کردن و هنوز ک هنوزه کلی از جاهایی ک اون دوران کشف کردیم شده پناهگاه خلوت های ما ... ان شاالله خدا بهشون عمر بابرکت و آخرتی پربارتر از دنیاشون بهشون عنایت کنه ...
خیلی عذرخواهم زیاد حرفیدم ... موفق باشین ...

mehrant;614437 نوشت:
اینکه چرا اینطوری رفتار داشت مشخص نیست

با سلام، مطمئناً اگه دلیل اینگونه رفتارشون رو برای شما مطرح میکردند خیلی از مسائل پیش نمی اومد

شده بود که علت این برخوردشون رو از ایشون بپرسید؟

چون طبق اون مواردی که بیان کردید زیاد دوران شیرینی به نظر نمی اومد

maryam27;614286 نوشت:
خودتون دارین میگین زندگی! تو دو خط ما که چیزی از زندگیتون نفهمیدیم که بخوایم نظر بدیم!!!!

داستانش خیلی طولانیه
بهمن ماه 92 ما عقد کردیم یه یکماهی ما رابطمون خوب بود تا عید نوروز که برای چند روز اومد خونه ما، من دیدم کلا رفتارش با من عوض شده اصلا به من اهمیت نمی داد و منم حسابی بهم ریخته بودم چند بار هم سعی کردم باهاش درست بشینم و صحبت کنم که دلیل این رفتارش چیه جوابای سر بالا بهم میداد تا اینکه دیگه طاقت نیاوردم یبار بصورت جدی باهاش صحبت کردم و گفتم من و تو دیگه ما شدیم و هیچکدوم فقط مال خودمون نیستیم مشکل تو مشکل منم هست بگو تا شاید تونستم کمکت کنم تو جواب بهم گفت : (من نسبت به تو هیچ دل خوشی ندارم ،من ازش پرسیدم چراچطور شده توی یک ماهی که ما تازه عقد کردیم و فقط آخر هفته هاشو باهم بودیم به این نتیجه رسیدی ؟ گفت تو فکر زندگی نیستی چرا امروز سر کار نرفتی ؟ من نمیدونم چرا زود تصمیم به ازدواج گرفتم من تو خونه بابام چیزی کم نداشتم .من تو جواب سهی کردم امید بهش بدم گفتم به من وقت بده تمام تلاشمو میکنم تا شرایتو بر وفق مرادمون در بیارم فرداش قرار بود بریم شهرستان پیش باباش اینا چون اوناهم رفته بودن به فامیلاشون سر بزن خلاصه رفتیم توی ماشین که بودیم حتی چند کلمه هم با هم صحبت نکردیم مثل دوتا غریبه پیش هم نشستیم چون چادرشو کشید روی سرشو گرفت خابید رسیدیم خونه بابا بزرگش اینا چند دیقه ای نشستیم کنار باباش نشست ،باباش به آرومی دست گذاشت روی شونشو پرسید چه خبر ؟ خانمم بغضش ترکید و زد زیر گریه و رفت توی اتاق حالا دیگه فامیلاش منو نگا میکردنو من هی رنگ عوض میکردم!!!!
خلاصه چند روزی که اونجا بودم مثل یه غریبه بامن رفتار کرد. این رفتار ادامه داشت تا آخرای فروردین تا یکم دوباره خوب شدیم من قرار بود برج3 مغازمو جم کنم چون اوضاع کاسبی خوب نبود شاید از جم کردن مغازم و بیکار شدنم تا پیدا کردن یه کار موقت 10 روز طول نکشید که من حسابی از دستش عاصی شدم که هی میگفت تو تن پروری و اهل کار نیستی و فقط فکر راحتی خودت هستی من ماه رمضان رو توی نمایشگاه قرآن مشقول بودم حتی اون موقع هم میخواستم براش طلا بخرم یشب بهش پیام دادم میخام بیام دنبالت بیای خونمون یذره بهونه اورد و گفت که نمیاد منم گفتم که میخواستم برات طلا بخرم گفت که من اونج نمیام بهش گفتم : بریم بازار؟ گفت باشه منم گفتم فردا حاضر شو با خواهرم میام دنبالت تا باهم بریم تو جوابم گفت خواهرت داره میاد من دیگه بیام چیکار خواهرت میخواد انتخواب کنه دیگه خلاصه میگفت تو از خودت اراده نداری و خانوادت برات تصمیم میگیرن ولی خدایش همچین چیزی نبود فرداش تنهایی رفتم دنبالش و باهم رفتیم آخر سر یه سرویسی انتخاب کرد که اصلا خوب نبود و نسبت به پولی که من در نظر گرفته بودم گرون خلاصه خریدیمو برگشتیم خونشون که دوباره تو راه سر انتخابش بحثمون شد باهم دعوا کردیم بردمش خونشونو برگشتم خونه خودمونکه مادرم اینا از جریان دعوای ما باخبر شدن مادرم و خواهرم رفتن خونشونو کلی صحبت و نصیحت که اوضاع درست بشه که جواب داد.یبارم میخاستم بیارمش خونمون که با مترو آوردمش و یه کورس اتوبوس سوار شدیم توی اتوبوس میخواستم باهاش صحبت کنم که دیدم سرشو گرفته رو به پنجره و کز کرده گوشه صندلی بهش گفتم چرا ایطوری نشستی سرتو اینوری کن تا لااقل دو کلوم باهم حرف بزنیم با عصبانیت گفت ینی بیام وسط ماشین بشینم من جاخوردم و اون لحظه چیزی نگفتم تا پیاده بشیم بعد دلیل رفتارشو جویا شدم بهم گفت تو چرا منو اینجوری آوردی بابام منو اینجوری جایی نمی بره و تو غیرت نداری و دوباره بحثمون شدیا فرداش من برای خونمون ماست خریدم شاکی شده بود که تو چرا برای خونتون خرید کردی مگه بابات نداره و کلی حرف نامربوط دوباره دعوامون شدخلاصه زندگی ما کلی بگیر نگیر داشت تا برج 7 که من یذره بهش سخت تر گرفتم تا رفتارش خوب شد تا بعد از عید غدیر که ما براش عیدی نبردیم چون من ماه های اولم بود که تو بانک استخدام شده بودم دستو بالم خالی بود آخر هفته بود و رفتم بیارمش خونمون گفت که بابام گفته دیگه حق نداره بیاد ببردت چرا بات عیدی نیاوردن اینا پرو شدن ما زیاد سخت نگرفتیم بهشون (درصورتی که من حدود 7 میلیون طلا و کلی هدیه و لباس براش خریدم) بعد از چندروز اومدن خونمون و باباش دعوا راه انداخت تو کوچه وایساد دادوبیداد و آبرو ریزی خانمم همکلی بی احترامی به من و خانوادم کرد و رفتن فرداش هم باباش اومد محل کار منو یقمو گرفتو پیرهنمو پاره کرد .....

[="Arial"][="DarkGreen"]

اکبر فرخی;614506 نوشت:
خانمم بغضش ترکید و زد زیر گریه و رفت توی اتاق حالا دیگه فامیلاش منو نگا میکردن

فیلم هندی بوده؟!
خانومتون اصلاٌ کار درستی نکرده.
معلومه از اون دست آدماییه که میخواد گربه کشون راه بندازه تا به قولاً از اول افسار زندگی رو به دست بگیره.مطمئنید بهش خط نمیدادن؟[/]

یااباالفضل
واقعا مجردی خیلی صفا داره با این اوضاع :pirooz:
اکبر جان چه کشیدی :deldari:

عاشق ریاضی;614053 نوشت:
دختره از اولشم نمیخواسته جواب بده.آقای مهران سرکار بوده.

عاشق ریاضی;614053 نوشت:
صیغه محرمیت خوندن پس دیگه این کولی بازیا چیه در آوردن؟ با حجاب کامل..؟

mehrant;613314 نوشت:
با حجاب کامل و چادر جلوی من بود اونم در حالیکه صیغه محرمیت خونده بودیم و هیچ نامحرمی هم اونجا نبود

سلام

خب چه میشه کرد بعضیها عقیده دارن نامزدی با عقد و ازدواج خیلی فرق داره و باید حدود رعایت بشه زیااد!

اوشون هم یا زیادی خجالتی بوده، یا تحت تاثیر خانواده ش بوده، یا اینکه میخواسته به قول معروف زیبایی ها بمونه برای بعد!!!

اما در کل به نظر بنده:

نامزدی هم میتونه دوران شیرینی باشه، اگر :

دو طرف باهم متناسب باشن (عقیده هاشون) و با رعایت حرمت ها با هم در تعامل باشن.

در این صورت هم لذت حلال میبرن و هم به نتیجه قطعی برای مراحل بعد میرسن:ok:

عاشق ریاضی;614518 نوشت:
فیلم هندی بوده؟!
خانومتون اصلاٌ کار درستی نکرده.
معلومه از اون دست آدماییه که میخواد گربه کشون راه بندازه تا به قولاً از اول افسار زندگی رو به دست بگیره.مطمئنید بهش خط نمیدادن؟

این که میگی افسار زندگی درست میگی چون واقعا همین قصد رو هم داشت اما من بهش اجازه نمیدادم که اگه داده بودم این همه الم شنگه راه نمی افتاد
در مورد خط گرفتنشم خودش میگفت من بابامو خیلی قبول دارم . بابای خودم بعد از اینکه باباش اومده بود محل کار من رفت تا باهاش صحبت کنه ازش پرسیده بود الگوی دخترت کیه واز کی پیروی میکنه گفتهبود خودم!!!!!

واقعن آدم بعضی ار خاطراتو میخونه یه چن تایی باهم شاخ درمیاره

Fool

[="Arial"][="DarkGreen"]

اکبر فرخی;614525 نوشت:
پرسیده بود الگوی دخترت کیه واز کی پیروی میکنه گفتهبود خودم!!!!!

عجب بابایی!!!!چقدر مهارت داشته آخه معمولاً پشت پرده ی اینجور رفتارا خانوما هستن البته با عرض معذرت از خانومای محترم حاضر در سایت.[/]

اکبر فرخی;614525 نوشت:
این که میگی افسار زندگی درست میگی چون واقعا همین قصد رو هم داشت اما من بهش اجازه نمیدادم که اگه داده بودم این همه الم شنگه راه نمی افتاد
در مورد خط گرفتنشم خودش میگفت من بابامو خیلی قبول دارم . بابای خودم بعد از اینکه باباش اومده بود محل کار من رفت تا باهاش صحبت کنه ازش پرسیده بود الگوی دخترت کیه واز کی پیروی میکنه گفتهبود خودم!!!!!

شما قبل ازدواج و عقدتون باید درست و حسابی تحقیق میکردین

دیگه اینکه خانوادشون بزن بهادر و داد و هواریی هستن رو با دو بار پزس جو میشد فهمید Fool

ولی الان دیگه واسه پشیمونی دیره

سعی کنین همدیگه رو درک کنین ... یکم شما کوتاه بیایید یکم همسرتون

ایشالا که شرایط رو به بهبودی میره:ok:

Miss Chadoriii;614526 نوشت:
واقعن آدم بعضی ار خاطراتو میخونه یه چن تایی باهم شاخ درمیاره

:|


این سوالو از خانوما میپرسم خاهشن جواب بدید
اگه شما حالا به هر دلیلی با خانواده شوهرتون دعواتون بشه اینقد غرور به خرج میدینو حتی تا دو ماه هیچ کاری نمیکنید ؟
به نظرتون میشه با همچین زنی زندگی کرد ؟
تو جریان دعوا خدایش من هیچ بی احترامی نسبت خودشو خانوادش نکردم.

[="Navy"]

اکبر فرخی;614506 نوشت:
داستانش خیلی طولانیه
بهمن ماه 92 ما عقد کردیم یه یکماهی ما رابطمون خوب بود تا عید نوروز که برای چند روز اومد خونه ما، من دیدم کلا رفتارش با من عوض شده اصلا به من اهمیت نمی داد و منم حسابی بهم ریخته بودم چند بار هم سعی کردم باهاش درست بشینم و صحبت کنم که دلیل این رفتارش چیه جوابای سر بالا بهم میداد تا اینکه دیگه طاقت نیاوردم یبار بصورت جدی باهاش صحبت کردم و گفتم من و تو دیگه ما شدیم و هیچکدوم فقط مال خودمون نیستیم مشکل تو مشکل منم هست بگو تا شاید تونستم کمکت کنم تو جواب بهم گفت : (من نسبت به تو هیچ دل خوشی ندارم ،من ازش پرسیدم چراچطور شده توی یک ماهی که ما تازه عقد کردیم و فقط آخر هفته هاشو باهم بودیم به این نتیجه رسیدی ؟ گفت تو فکر زندگی نیستی چرا امروز سر کار نرفتی ؟ من نمیدونم چرا زود تصمیم به ازدواج گرفتم من تو خونه بابام چیزی کم نداشتم .من تو جواب سهی کردم امید بهش بدم گفتم به من وقت بده تمام تلاشمو میکنم تا شرایتو بر وفق مرادمون در بیارم فرداش قرار بود بریم شهرستان پیش باباش اینا چون اوناهم رفته بودن به فامیلاشون سر بزن خلاصه رفتیم توی ماشین که بودیم حتی چند کلمه هم با هم صحبت نکردیم مثل دوتا غریبه پیش هم نشستیم چون چادرشو کشید روی سرشو گرفت خابید رسیدیم خونه بابا بزرگش اینا چند دیقه ای نشستیم کنار باباش نشست ،باباش به آرومی دست گذاشت روی شونشو پرسید چه خبر ؟ خانمم بغضش ترکید و زد زیر گریه و رفت توی اتاق حالا دیگه فامیلاش منو نگا میکردنو من هی رنگ عوض میکردم!!!!
خلاصه چند روزی که اونجا بودم مثل یه غریبه بامن رفتار کرد. این رفتار ادامه داشت تا آخرای فروردین تا یکم دوباره خوب شدیم من قرار بود برج3 مغازمو جم کنم چون اوضاع کاسبی خوب نبود شاید از جم کردن مغازم و بیکار شدنم تا پیدا کردن یه کار موقت 10 روز طول نکشید که من حسابی از دستش عاصی شدم که هی میگفت تو تن پروری و اهل کار نیستی و فقط فکر راحتی خودت هستی من ماه رمضان رو توی نمایشگاه قرآن مشقول بودم حتی اون موقع هم میخواستم براش طلا بخرم یشب بهش پیام دادم میخام بیام دنبالت بیای خونمون یذره بهونه اورد و گفت که نمیاد منم گفتم که میخواستم برات طلا بخرم گفت که من اونج نمیام بهش گفتم : بریم بازار؟ گفت باشه منم گفتم فردا حاضر شو با خواهرم میام دنبالت تا باهم بریم تو جوابم گفت خواهرت داره میاد من دیگه بیام چیکار خواهرت میخواد انتخواب کنه دیگه خلاصه میگفت تو از خودت اراده نداری و خانوادت برات تصمیم میگیرن ولی خدایش همچین چیزی نبود فرداش تنهایی رفتم دنبالش و باهم رفتیم آخر سر یه سرویسی انتخاب کرد که اصلا خوب نبود و نسبت به پولی که من در نظر گرفته بودم گرون خلاصه خریدیمو برگشتیم خونشون که دوباره تو راه سر انتخابش بحثمون شد باهم دعوا کردیم بردمش خونشونو برگشتم خونه خودمونکه مادرم اینا از جریان دعوای ما باخبر شدن مادرم و خواهرم رفتن خونشونو کلی صحبت و نصیحت که اوضاع درست بشه که جواب داد.یبارم میخاستم بیارمش خونمون که با مترو آوردمش و یه کورس اتوبوس سوار شدیم توی اتوبوس میخواستم باهاش صحبت کنم که دیدم سرشو گرفته رو به پنجره و کز کرده گوشه صندلی بهش گفتم چرا ایطوری نشستی سرتو اینوری کن تا لااقل دو کلوم باهم حرف بزنیم با عصبانیت گفت ینی بیام وسط ماشین بشینم من جاخوردم و اون لحظه چیزی نگفتم تا پیاده بشیم بعد دلیل رفتارشو جویا شدم بهم گفت تو چرا منو اینجوری آوردی بابام منو اینجوری جایی نمی بره و تو غیرت نداری و دوباره بحثمون شدیا فرداش من برای خونمون ماست خریدم شاکی شده بود که تو چرا برای خونتون خرید کردی مگه بابات نداره و کلی حرف نامربوط دوباره دعوامون شدخلاصه زندگی ما کلی بگیر نگیر داشت تا برج 7 که من یذره بهش سخت تر گرفتم تا رفتارش خوب شد تا بعد از عید غدیر که ما براش عیدی نبردیم چون من ماه های اولم بود که تو بانک استخدام شده بودم دستو بالم خالی بود آخر هفته بود و رفتم بیارمش خونمون گفت که بابام گفته دیگه حق نداره بیاد ببردت چرا بات عیدی نیاوردن اینا پرو شدن ما زیاد سخت نگرفتیم بهشون (درصورتی که من حدود 7 میلیون طلا و کلی هدیه و لباس براش خریدم) بعد از چندروز اومدن خونمون و باباش دعوا راه انداخت تو کوچه وایساد دادوبیداد و آبرو ریزی خانمم همکلی بی احترامی به من و خانوادم کرد و رفتن فرداش هم باباش اومد محل کار منو یقمو گرفتو پیرهنمو پاره کرد .....

به نظربنده به همراه خانومتون به یک مرکزمشاوره مذهبی مراجعه کنید...شایدخانومتون دچارسوءتفاهم شده وعلت بداخلاقیهاشون هم همین هست...وبه جواب هایی که کاربران میدن اکتفانکنیدوخدایی نکرده باعث نشه اززندگیتون دلسردبشید،شمابایدزندگیتون روبسازید...واینطورکه گفتیدهمسرتون مذهبی هستند،سخنرانی های حاج آقاپناهیان دررابطه باخانواده عالی هست ،حتماگوش بدیدخیلی ازاختلافات روحل می کنه...به نظرمن شماتمام تلاشتون روانجام بدیدوخدایی نکرده اینهاباعث نشه که به جدایی فکرکنید..ان شاءالله مشکلتون به طودی حل میشه..وراموش نکنیدهیچ وقت بالجبازی زندگی روپیش نبریددرمقابل بدی های همسرتون اونقدرخوب باشیدکه ازرفتارش شرمنده بشه...یاحق[/]

ῌosseiṉ;614476 نوشت:
با سلام، مطمئناً اگه دلیل اینگونه رفتارشون رو برای شما مطرح میکردند خیلی از مسائل پیش نمی اومد

شده بود که علت این برخوردشون رو از ایشون بپرسید؟

چون طبق اون مواردی که بیان کردید زیاد دوران شیرینی به نظر نمی اومد

آره چندبار پرسیدم میگفتم چیزی شده؟ میگفت نه هیچ اتفاقی نیفتاده.
میگفتم راستش رو بگو،میگفت من اهل دروغ گفتن نیستم

آقای اکبر فرخی...میدونم مشکل و سوال داریداما اگر ممکنه لطفا یه تاپیک جداگانه بزنید و اونجا مشکلتون رو مطرح کنیدکه هم کارشناسان سایت جوابتون میدن هم کاربرانالان توی تاپیک من مطرح کردید بحث منحرف شدبذارید به موضوع اصلی که مطرح کردم پرداخته بشه اینجامتشکرم

والا ما که شیرینی ندیدیم تا مدتها بعداز ازدواج از بدترین دوران زندگی ام یاد می کنم

mehrant;614584 نوشت:
میدونم مشکل و سوال داریداما اگر ممکنه لطفا یه تاپیک جداگانه بزنید و اونجا مشکلتون رو مطرح کنیدکه هم کارشناسان سایت جوابتون میدن هم کاربرانالان توی تاپیک من مطرح کردید بحث منحرف شدبذارید به موضوع اصلی که مطرح کردم پرداخته بشه اینجامتشکر

آقا شرمنده عذر میخوام بحثتون رو دیدم داغ دلم تازه شد.

در این دوران دختر وپسر در حال شناخت هم دیگه هستن .هر چه بیشتر با هم تفاهم داشته باشن (نتیجه انتخاب صحیح) این دوران بهتر و لذت بخش تر میگذره ،در غیر این صورت با تنش همراهه.

mehrant;614452 نوشت:
واسطه مون هم کلی از خودش و خانوادش تعریف کرده بود...میگفت حدود بیست ساله که این خونواده رو میشناسم شون،اگه همدیگه رو بپسندید حتی نیاز به تحقیقات هم نداره چون خانواده عالی هستن...
البته واقعا خانواده خوبی بودن، من منکر این نمیشم.اما خوب اونطور اعتقاداتی داشتن...

بله گاهی اینطور پیش میاد مثلا برخی عادت دارند برای دیگران خوش اخلاق و برخورد خوب داشته باشند ولی از زندگیشون که خبر نداریم در ادامه بحثام توضیح دادم که فرد چطور باید باشه:Sham:

دوستان سلام

جناب اکبر فرخی،
اکیدا توصیه می کنم که مشاوره حضوری نزد مشاور مذهبی را جدی بگیرید.

اگر خانم شما نیامد، خودتان بروید

علی علی

حلول ماه ربیع الاول مبارک


در این روز عزیز و گرامی بر محمد و آل محمد(ص) صلوات بسیار بفرستیم

mehrant;615203 نوشت:
اللهم صل علی محمد و آل محمد
صلوات بفرستید و تبریک بگید
اما این حدیث سندیت نداره
حضرت رسول اکرم صلوات الله عليه و آله درباره ماه صفر چنین چیزی رو نگفته اند

بله خوندم واقعیتش رو ممنون از یادآوری شما

من شوهرم تو دوران كارشناسي اشنا شديم و سه سال با هم دوست بوديم بعدش يكسال نامزد شديم كه بسيار دوران شيريني بود چون هيچ محدوديتي نداشتيم شوهرم خونه مجردي داشت تهران چون دانشجو بود و تو دوران نامزدي من كامل تو خونه همسرم بودم
اين دختره كه نامزد شما بوده هم عقده اي بوده هم بي فكر انقد بدم مياد از اين دخترهاي رواني

برای ما هم عالی بود دوران نامزدی:Gol:

آخر نظر کارشناسی رو کارشناس محترم نگفتن:bastan:
چندتا از دوستان گفتن دوره خوبی بود چندتا گفتن نه:Gig:
نظر موافقین رو من قبول کنم یا مخالفین؟:please:

mehrant;615355 نوشت:
نظر موافقین رو من قبول کنم یا مخالفین؟

من گفتم که
هرکسی با توجه به شرایطی که تجربه کرده میگه شیرین بوده یا نبوده.
ولی در کل دورانیه که دیگه تکرار نمیشه و خاطراتش تا همیشه با آدم هست، چه خوب و چه بد. نبود مسئولیت باعث میشه فراغ بال داشته باشن دو طرف ولی عدم شناخت باعث بعضی ناراحتیا میشه! برای همین فکر کنم هم جنبه های مثبت داره هم منفی... باید کاری کرد که جنبه های منفی از مثبت پیشی نگیره.
و گاهی واقعا نیازه که خاطرات خوب رو خودمون با وجود محدودیت ها بسازیم.

mehrant;615355 نوشت:
آخر نظر کارشناسی رو کارشناس محترم نگفتن:bastan:
چندتا از دوستان گفتن دوره خوبی بود چندتا گفتن نه:Gig:
نظر موافقین رو من قبول کنم یا مخالفین؟:please:

اگه کارشناسا بگند دوره ی بدیه باید بد باشه یا باید بهت بد بگذره ؟

:|||||||||||

در اون صورت میتونه دوره نامزدی ای نباشه
در دوره شناخت هم نامحرم بمونیم تا زمان عقد
خواهرم در ازدواج اش همینطور بود
شش ماه نامحرم بودن

در اون صورت میتونه دوره نامزدی ای نباشه
در دوره شناخت هم نامحرم بمونیم تا زمان عقد
خواهرم در ازدواج اش همینطور بود
شش ماه نامحرم بودن

این پست رو از آقای یا مهدی نقل قول کردم
نمیدونم چرا نقل قول هام امروز نمیان فقط نوشته خودم میاد

اقا مهران به نظر من اکثریت میگن شیرینه چون اولین تجربه ها برای این موقع است اولین تجربه حضور در کنار جنس مخالف از صحبت کردن بگیر تا مسایل مثبت هجده که نمیشه بازش کرد همیشه هم اولین ها خاطره انگیزه مثل اولین رستوران اولین کافی شاب اولین .... و الی اخر:khandeh!:

نیلا;615370 نوشت:
اقا مهران به نظر من اکثریت میگن شیرینه چون اولین تجربه ها برای این موقع است اولین تجربه حضور در کنار جنس مخالف از صحبت کردن بگیر تا مسایل مثبت هجده که نمیشه بازش کرد همیشه هم اولین ها خاطره انگیزه مثل اولین رستوران اولین کافی شاب اولین .... و الی اخر:khandeh!:

بله جدا از مسائل دیگه که مطرح شدند این هم هست موافقم.

من خودم خیلی زود ازدواج کردم هفده سالگی اومدن خواستگاری بعد شش جلسه صحبت صیغه خوندیم برای سه ماه که زد و ناغافل گل پسرمون اعلام حضور کرد:Moteajeb!: انقد شرینی دوران نامزدی زیاد شد جفتمون دیابت گرفتیم:khaneh: بعد از اون سریع مراسم عروسی گرفتیم و افتادیم تو خرج ومخارج پوشک و اینها

[="Arial"][="DarkGreen"]

نیلا;615370 نوشت:
اقا مهران به نظر من اکثریت میگن شیرینه چون اولین تجربه ها برای این موقع است اولین تجربه حضور در کنار جنس مخالف از صحبت کردن بگیر تا مسایل مثبت هجده که نمیشه بازش کرد همیشه هم اولین ها خاطره انگیزه مثل اولین رستوران اولین کافی شاب اولین .... و الی اخر:khandeh!:

ای خدا اینایی که گفتن قسمت ما هم بکن:Doaa:[/]

چقدر جالب :Gol:

خوشبخت باشید تا ابد.................

و همه جوان ها إن شاء الله

شیرین بودن دوران نامزدی فقط نباید مختص به همون زمان باشه بلکه روز به روز و سال به سال بیشتر بشه نمیشه بگیم هرکسی هرچیزی گفت برای ما هم اینطوره باید حساب شده و اصولی انتخاب کرد

و تصمیم گرفت و بعد یک عمر روزهای شیرین رو زندگی کرد.

عاشق ریاضی;615378 نوشت:

ای خدا اینایی که گفتن قسمت ما هم بکن:Doaa:

فقط مثل ما جوگیر نشید :khandeh!:

mehrant;615369 نوشت:
میتونه دوره نامزدی ای نباشه

من متوجه شدم که این نامزدی که میگند توی شهرا و فرهنگ های مختلف متفاوته! توی شهر ما نامزدی رو به بعد عقد میگن تا زمان عروسی.و قبل از اون در 90% مواقع صیغه محرمیت نمیخونن و بهش می گن دوران آشنایی.

توی دوران آشنایی دختر و پسر زیر نظر خانواده ها به طور رسمی باهم آشنا میشند. خانوادگی میرند مسافرت و صحبت تلفنی و ....

ولی بعد از عقد محدودیت خاصی ندارند دیگه. تو شهر ما معمولا اکثر خانواده ها فقط با شب خونه هم موندن دختر و پسر مخالفت میکنن و مسافرت رفتن تنهایی دو نفره! که البته اونم من دیدم جدیدا کم کم توی این چیزا هم محدودیت نمیزارند ولی گستردگیش به اندازه شهرای دیگه نیست انگار:Nishkhand: ولی با وجود همین یکی دوتا محدودیت هم دوران عقد دوران شیرینیه!

البته من نامزدی به این لفظی که شما میگید نداشتم. ولی فکر میکنم اگه داشتم دوران اصلا خوبی نبود! چون دورانیه که آدم هنوز از تصمیمش 100% مطمئن نیست و با این که محرمه ولی احساس غریبی میکنه هنوز. و همین شک باعث میشه اون شیرینی که باید رو نداشته باشه!(این نظر شخصی من بود)

mehrant;613314 نوشت:
خیلی ها میگن شیرین ترین دوران زندگی دوره نامزدیه. درسته؟

دونستنش چه فایده ای داره ؟
همه چیز بستگی به شرایط و انتخاب طرفین داره
میتونن شیرینش کنن میتونن تلخش کنن!
:Gig: :ok:

*یا زهرا*;615382 نوشت:
من متوجه شدم که این نامزدی که میگند توی شهرا و فرهنگ های مختلف متفاوته! توی شهر ما نامزدی رو به بعد عقد میگن تا زمان عروسی.و قبل از اون در 90% مواقع صیغه محرمیت نمیخونن و بهش می گن دوران آشنایی.

توی دوران آشنایی دختر و پسر زیر نظر خانواده ها به طور رسمی باهم آشنا میشند. خانوادگی میرند مسافرت و صحبت تلفنی و ....

ولی بعد از عقد محدودیت خاصی ندارند دیگه. تو شهر ما معمولا اکثر خانواده ها فقط با شب خونه هم موندن دختر و پسر مخالفت میکنن و مسافرت رفتن تنهایی دو نفره! که البته اونم من دیدم جدیدا کم کم توی این چیزا هم محدودیت نمیزارند ولی گستردگیش به اندازه شهرای دیگه نیست انگار:Nishkhand: ولی با وجود همین یکی دوتا محدودیت هم دوران عقد دوران شیرینیه!

البته من نامزدی به این لفظی که شما میگید نداشتم. ولی فکر میکنم اگه داشتم دوران اصلا خوبی نبود! چون دورانیه که آدم هنوز از تصمیمش 100% مطمئن نیست و با این که محرمه ولی احساس غریبی میکنه هنوز. و همین شک باعث میشه اون شیرینی که باید رو نداشته باشه!(این نظر شخصی من بود)

آره ظاهرا هرجا یه معنی میده
کتاب جوان و همسر گزینی هم نامزدی رو به معناي اینکه از بچگی بگن فلان دختر برای فلان پسره و اسم روش بذارن در نظر گرفته بود و باهاش موافق هم نبود
خواهر خودم رو که گفتم دوره محرمیت نداشت، عقد و عروسی اش هم باهم بود یعنی یه روز عقد کردن و فرداش عروسی.دوره شناخت فقط همون دوره بود که نامحرم بودن
من هم نظرم اینه که اگه قراره محدودیت هایی باشه، همون بهتر که محرمیتی نباشه. من که خیلی اذیت میشم بگن این همسرته ولی نباید باهاش بری بیرون، نباید باهاش حرف بزنی، نباید بهش ابراز علاقه کنی و کلمات محبت آمیز بگب و...

آرامش;615385 نوشت:
دونستنش چه فایده ای داره ؟
همه چیز بستگی به شرایط و انتخاب طرفین داره
میتونن شیرینش کنن میتونن تلخش کنن!
:Gig: :ok:

نظرم که زیر نظر شما در جواب خانم یا زهرا نوشتم بخونید
من مخالفم با دوره نامزدی با محرمیت، در صورتیکه محدودیت داشته باشه
اما پدرم میگه حتما باید باشه چون نامزدی شیرین ترین دوره زندگیه و اگه نباشه این دوره رو از دست میدی

mehrant;615390 نوشت:
من که خیلی اذیت میشم بگن این همسرته ولی نباید باهاش بری بیرون، نباید باهاش حرف بزنی، نباید بهش ابراز علاقه کنی و کلمات محبت آمیز بگب و...

اگه نامزدی به معنای آشنایی بیشتره خوب واقعا هم این مسائل نباید باشه ، چون اگه ابراز احساسات باشه دیگه آشنا شدن معنا نداره ، وابستگی به وجود میاد ، نقض غرض میشه...
به نظر من شما اون زمانی که میخواید نامزد کنید از خانواده طرف بپرسین این نامزدی به معنای آشنایی هست یا فقط یه دوران کوتاه قبل عقد؟؟؟برای فراهم اومدن شرایط!
اینجوری تکلیفتون با خودتون مشخص میشه!

والا ما که هنوز تجربه نکرده بیدیم که تلخ و شیرینش رو بچشیم:khandeh!:
ولی خوب اکثرا اون رو دوران شیرینی میدونن البته اگه به ازدواج موفقی ختم بشه که شیرینتر هم میشه :Kaf:

ولی به نظرم دوران نامزدی بدون محرمیت بهتره چون باعث میشه دختر وپسر کمتر احساستشون درگیر کنن وبیشتر انرژی وتمرکز خودشون بزارن فقط روی شناخت
چون دوران نامزدی یعنی دوران شناخت ودر این مرحله است که تصمیم نهایی برای قطع یا ادامه رابطه گرفته میشه.
من خودم به شخصه اصلا از صیغه محرمیت واین چیزا خوشم نمیاد برای دوران نامزدی به نظرم اصلا جالب نیست وجه خوبی نداره.

*آبی بیکران*;615398 نوشت:
والا ما که هنوز تجربه نکرده بیدیم که تلخ و شیرینش رو بچشیم:khandeh!:
ولی خوب اکثرا اون رو دوران شیرینی میدونن البته اگه به ازدواج موفقی ختم بشه که شیرینتر هم میشه :Kaf:

ولی به نظرم دوران نامزدی بدون محرمیت بهتره چون باعث میشه دختر وپسر کمتر احساستشون درگیر کنن وبیشتر انرژی وتمرکز خودشون بزارن فقط روی شناخت
چون دوران نامزدی یعنی دوران شناخت ودر این مرحله است که تصمیم نهایی برای قطع یا ادامه رابطه گرفته میشه.
من خودم به شخصه اصلا از صیغه محرمیت واین چیزا خوشم نمیاد برای دوران نامزدی به نظرم اصلا جالب نیست وجه خوبی نداره.

خوب بستگی به فرهنگ شهرها داره
ما که تو شیراز خواستگاری هرکی رفتیم موافق وجود دوره نامزدی با محرمیت بودن

آرامش;615397 نوشت:
اگه نامزدی به معنای آشنایی بیشتره خوب واقعا هم این مسائل نباید باشه ، چون اگه ابراز احساسات باشه دیگه آشنا شدن معنا نداره ، وابستگی به وجود میاد ، نقض غرض میشه...
به نظر من شما اون زمانی که میخواید نامزد کنید از خانواده طرف بپرسین این نامزدی به معنای آشنایی هست یا فقط یه دوران کوتاه قبل عقد؟؟؟برای فراهم اومدن شرایط!
اینجوری تکلیفتون با خودتون مشخص میشه!

خوب اگه واقعا انتخاب کرده باشن و محرم شده باشن، از این دوره برای شناخت روحیلت و اخلاقیات هم باید استفاده کنن که بدونن بعدا در زندگی چطوری باهم رفتار کنن مثلا اگه فلان کار خانم رو عصبانی میکنه آقا در زندگی اینکار رو انجام نده.
اما اگه قراره صرفا بعنوان تصمیم گیری باشه که بیشتر آشنا بشن که آیا جواب مثبت بدن یا نه پس محرمیت هم نباشه. اینطوری برای خود دختر هم بدتره چون شاید کلی خواستگار داشته باشه، بخواد با همشون محرم بشه که نمیشه!

mehrant;615403 نوشت:
خوب بستگی به فرهنگ شهرها داره
ما که تو شیراز خواستگاری هرکی رفتیم موافق وجود دوره نامزدی با محرمیت بودن

درسته به فرهنگ وعرف بعضی از خانوادها بستگی داره ولی توی شهر ما کمتر اتفاق میوفته که توی دوران نامزدی محرم باشن ولی خوب برای بعضیا هم قابل پذیرش وانجام میدن.

ﺩﻗﻴﻘﺎ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻣﺎﻫﻢ ﻫﻤﻴﻨﺠﻮﺭ ﻫﺴﺘﻦ و ﻛﻼ ﺑﺎ ﻧﺎﻣﺰﺩﻱ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺤﺮﻣﻴﺖ ﻣﺨﺎﻟﻔﻦ

mehrant;615403 نوشت:
خوب بستگی به فرهنگ شهرها داره
ما که تو شیراز خواستگاری هرکی رفتیم موافق وجود دوره نامزدی با محرمیت بودن

با سلام

****

دوره نامزدی رو هرکسی برای خودش باب کرده و چیزی نبوده که حتما باید باشه معمولا دوره ای هستش که دو نفر و خانواده ها نسبت به هم شناخت پیدا می کنند و اصلا لازم نیست محرمیت در این زمان انجام

بشه و من شنیدم از کشورهای دیگه وارد شده اطلاع دقیقی ندارم..

یا مهـدی;615362 نوشت:
نظر موافقین رو من قبول کنم یا مخالفین؟

ببین اگه شرایط خوب پیش بره و بر وفق مراد باشه دوران شیرینی میتونه باشه و اِلا نه ...
اینیم که میگن دوران نامزدی شیرینترین دوران زندگی چون در مورد همه صدق نمی کنه پس به عنوان یه امر بدیهی حرف غلطی هستش
متاسفانه انتخاب همسر واقعه مثل انتخاب هندونه در بستس چون اول هندونه رو نگاه میکنی به رنگش ،اندازش، دوتا میزنی بهش ببینی چطور صدا میده (البته در مورد ازدواج این آخریه رو نمیشه انجام داد ،یموقع نگیرید بچه مردم رو بزنید ....:khaneh:) و میگی توکل بر خدا ایشالا خوب باشه دیگه وقتی هندونه چاقو میخوره معلوم میشه که خوبه یا نه ، و انتخاب همسر هم تقریباً همینطوره اول طرف رو میبینی ، تحقیق میکنی ، صحبت میکنی ( مثل خودم ) اگه به توافق برسی میری عقد میکنی دیگه تو دران بعد از عقد یا بعضی وقتا حتی تا بعد از عروسی معلوم میشه تازه چه خبره!!!!

به نظرم دو تا جوون که زندگی کردن و دوست داشته باشن و همسر انتخابیشون به مرور بیشتر بشناسن و بهم علاقه مندم شن یا از همون اول با عشق انتخاب کنند سعی می کنن از تک تک ثانیه ها استفاده کنند حالا چه سخت بگیرن خانواده ها چه راحت ، هر کاری راهی داری مهم اینه که ادم تمام تلاششو کنه.

sky_star;615954 نوشت:
به نظرم دو تا جوون که زندگی کردن و دوست داشته باشن و همسر انتخابیشون به مرور بیشتر بشناسن و بهم علاقه مندم شن یا از همون اول با عشق انتخاب کنند سعی می کنن از تک تک ثانیه ها استفاده کنند حالا چه سخت بگیرن خانواده ها چه راحت ، هر کاری راهی داری مهم اینه که ادم تمام تلاششو کنه.

بله ولی در صورتی که خانواده ها اجازه بدن رابطه ای بین دو نفر باشه!
خوب وقتی محدودیت هست که نمیتونن همدیگه رو ببینن و باهم حرف بزنن چطور این مراحلی که گفتید انجام بشه...
موضوع قفل شده است