- انجمن
- کلام و عقاید
- پیامبر شناسی
- نبّوت خاصه
- آیا راهی برای تمایز معجزه از سحر وجود دارد؟
×
پیغام خطا
Deprecated function: Array and string offset access syntax with curly braces is deprecated در
include_once() (خط
29 از
/home/askdinorg/domains/askdin.com/public_html/sites/all/modules/bbcode/bbcode.module).
تبهای اولیه
اشکال ندارد
شما به هر طریقی که بتوانید ثابت کنید حد و حدود سحر و جادو چیست قبول می باشد
در ضمن منبع هم اگر دارید معرفی کنید
احتراماً تغییری در محتوای فرمایش و موضع شما ایجاد نشده است (عدول از شکاکیت بالا ، که بنده بر این گمانم که در بحث شما وجود دارد) و صرفاً کلمات تغییر یافته اند. زیرا ممکن است ادله ای که از نظر حقیر و دیگران "اثبات کننده" و یقین آور محسوب می شود ، از دید شما "اثبات کننده" نباشد.
به هر حال بنده در حال حاضر چیزی بیش از آنچه در پستهای قبلی عرض کردم در دست ندارم. اما موضوع مورد سئوال حضرتعالی، امر بغرنجی نیست و با کمی تتبع و تفحص و استفاده از نظرات اساتید بزرگوار سایت، قابل دستیابی می باشد. و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
سلام
"همینطوری" هم نیست. "همینطوری" در مواردی است که مثلاً ما در یک مساله تخصصی ، به حرف یک فرد عامی و کوچه بازاری اعتماد کنیم بدون هیچ بینه ای.
اما وقتی یک فرد محقق ، کتب علمی مختلفی تالیف نموده و شاگردان بسیاری تربیت نموده و سوابق علمی او مشخص است، در کتابش چیزی می نویسد، اعتماد به آن نوشته ، "همینطوری" محسوب نمی شود.
استحضار دارید که در دانشگاهها و حوزه ها ، بسیاری از کتب ، "منبع" محسوب می شوند و در بحث ها و مقالات علمی "مورد استناد" قرار میگیرند و در نظام علمی و آموزشی همه دنیا استناد به آنها هم از نظر موازین دانشگاهی یا علمی و تحقیقاتی صحیح است. در حالیکه اگر "شکاکیت" ما یک شکاکیت بی حد و مرز و فراگیر باشد، همین استنادها را هم نباید بپذیریم.
این موضوع به بحث "یقین" مربوط می شود که خودش موضوعی برای خیلی از تحقیقات است و وارد قلمرو منطق و فلسفه می شود که یک امر تخصصی و پیچیده است.
[="Arial Black"][="Blue"]سلام
نقطه;933509 نوشت:
نقطه;933509 نوشت:
این کلام خداوند: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيراً (اسراء:88) دلالت بر ابدی بودن تحدی و عجز جن و انس است و بنده از خودم چیزی نگفتم. این پیش بینی خداست البته اگر قبول داشته باشید...
کسی مخالف تطابق قرآن با فطرت نیست، بلکه این مبنای شما جلوی استدلال بر دیگران را می بندد و تنها افراد را به باطن و باطنی گری سوق می دهد، مانند عرفا که شهود را به تجربه نسبت می دهند و هیچ استدلالی نمی کنند و اصلا چون این درک جزئی و تجربه ای خاص است، قابل توضیح و استدلال نیست.
بر این مبنا اگر کسی بگوید من در باطنم هیچ احساسی نسبت به اعجاز قرآن ندارم و بر مبنای شما سراغ متخصص در شناخت معجزه هم نمی روم، به فتوای شما معذور خواهد بود! ولی این سبک ائمه نیست، چرا که با غیر مسلمانان محاجه های بسیاری می کردند که بر مبنای شما لازم نبود...
اتفاقا هرچقدر امر مهم تر باشد رجوع به متخصص لازم تر است، چون احتمال ضرر بیشتر است. مگر اینکه شما با این حکم عقل هم مخالف باشید.
بحث بنده روی بیان کل مبانی قریب و بعید شما بود نه نتیجه آن که به بحث مربوط است. بالاخره هر کسی نظری دارد و تضارب ارا باید صورت بپذیرد.
شما گفتید ملاک مذکور شاهد روایی دارد یا فقط حرف متکلمان و علماست، بنده هم بالاتر از شاهد روایی بلکه شاهد قرآنی عرض کردم. لطفا برای پاسخ، سوال قبلی را نادیده نگیرید.
نه امکان وجود انواع دیگر هم هست ولی بحث شما منوط به نقل بود و آن آیات به همین منظور بیان شد.
اگر ضرورتی نیست، فرق بین نبی و متنبی را از کجا می فهمید؟ حتی ممکن است هر دو از نظر کلام و محتوا یکی باشند ولی یکی حقیقی و دیگری کاذب باشد و از روی هوا و هوس چنین ادعایی کرده باشد.
[="Arial Black"][="Blue"]سلام
پارسا مهر;933524 نوشت:
بین معجزه و غیر ان مانند سحر، جادو و حتی کارهای مرتاضان فرق زیادی است. تنها بین معجزه و کرامت بود که عرض شد ایندو شبیه هم اند و منشا خدایی و موهبتی دارند. بازهم عرض شد که صاحب کرامت اگر بخواهد از این کرامت در راه انحراف و گمراهی مردم استفاده کند، این امر از او سلب می شود و کرامت را از دست می دهد.
به همین دلیل متکلمان ادعای نبوت را در قبول معجزه دخیل دانسته اند که مثلا اگر امری خارق العاده از ولی خدایی دیدند، سریع حکم به پیامبری او نکنند.
تعلیمی نبودن معجزه یکی از نشانه ها بود، نه تنها نشانه اعجاز.
تحدی و عجز دیگران از انجام چنین کاری هم از دیگر نشانه ها بود که می تواند به انسان اطمینان بدهد این کار خدایی است. حتی برخی کارهایی که پیامبران چند هزار سال پیش انجام دادند را امروزه با پیشرفته ترین دستگاهها نمی توانند انجام دهند چه رسد به اینکه تنها با یک کلمه یا حرکت انجام دهند.
حالات پیامبر و دعوت او نیز از مویدات این بحث است نه دلیل بر آن. بین موید و دلیل هم باید فرق گذاشت.
در هر حال با جمع این چند نشانه و موید، می توان اطمینان پیدا کرد که مدعی نبوت با معجزه ادعای خود را اثبات کند.
البته ممکن است همین معجزه برای برخی مخاطبان یقین صد در صدی بیاورد و برای برخی در حد اطمینان و رجحان حداکثری باشد. همین رجحان حداکثری هم برای مخاطب حجت است، چرا که مخالفت با این امر ممکن است برای او خسران ابدی را در پیش داشته باشد و عقل دفع ضرر محتمل را لازم می داند، حال اینکه در این فرض که رحجان حداکثری برای عده ای حاصل شده، احتمال ضرر خیلی قوی است.
بین سحر و جادو و معجزه که فرقهایی عرض شد. تنها بین معجزه و کرامت بود که شباهت وجود دارد و همین ادعای نبوت فارق آنهاست بطوری که اگر صادق باشد معجزه اتفاق می افتد و اگر کاذب باشد، کرامت سلب می شود. نمونه سلب کرامت هم کم نیست...
اینکه فرمودید چه لزومی دارد خدا مدعی کاذب را رسوا کند و اصلا این نشانه را نگذارد تا رسوا کردن پیش بیاید، بالاخره هر قانونی ممکن است امکان سوء استفاده را برای برخی فراهم کند، آیا می توان به صرف سوء استفاده اصل قانون را منتفی کرد؟ اگر اینطور است که نباید هیچ قانونی داشته باشیم!
بالاخره برای شناخت نبی(بر فرض ضرورت ارسال انبیاء) باید نشانه ای باشد و این نشانه ممکن است از طرف برخی سود جویان مورد سوء استفاده قرار گیرد و مسلما قانون گذار برای این سوء استفاده احتمالی باید سازوکاری داشته باشد و در فرض ما رسوا کردن مدعی کاذب از جانب خداست که موارد آن کم نیست، مانند مسیلمه کذاب و دیگران.
قسمت سبز رنگ رو که قرار شد بدلیل گستردگی بحث در تاپیک مستقل بررسی کنید...
و عرض شد امکان سوء استفاده دلیل نمی شود که قانون را بالکل کنار بگذاریم.
انسان واقعا از پیگیری و تلاش شما برای رسیدن به حقیقت به وجد می اید...=d>
ان شا الله در نهایت به حقیقت برسید
[/]
[="Arial Black"][="Blue"]سلام علیکم
**گلشن**;933525 نوشت:
بالاخره در روشن ترین دلیل ها هم می توان یک اما و اگر پیدا کرد مهم اینست که ایا این اما و اگرها معتنا به است یا عقلا به آن اعتنا نمی کنند.
مثلا در خبر متواتر احتمال اینکه صد نفر یا دویست نفر بیایند و خبر کذبی بدهند هست، اما این احتمال چقدر قابل اعتناست؟
در بحث معجزه مجموعه قرائن، شواهد و خود معجزه برای انسان اطمینان ایجاد می کند. اطمینان یعنی احتمال معتنا بهی در مقابلش نیست و بر انسان حجت خواهد بود.
اگر توجه کرده باشید بین سحر و جادو و قدرتهای خارق العاده فرق گذاشتیم، بالاخره ممکن است کسی قدرت خارق العاده یا کرامتی داشته باشد ولی آیا ادعای نبوت هم هست تا معجزه صدق کند.
پاسخ قبلی که به جناب پارسا مهر داده شده را هم ببینید بد نیست.
بازهم اگر سوالی بود در خدمتم.
[/]
برای همین است که نمی توان به یقین صد درصد رسید
حال نمی دانم چطور معجزه می تواند اتمام حجت الهی باشد درحالی که یقین صد درصدی ایجاد نمی کند
خیلی قابل اعتنا است
الان صبح که تلگرام را نگاه می کنیم می بینیم در کانالهای مختلف و یا در سایتهای مختلف خبری درج شده که بعدا روشن می شود
کذب است
اتمام حجت کمتر از صد درصد
ایا عدالت است ؟
تمام پاسخهای شما را به همه افراد در این تاپیک خوانده ام و می خوانم
ممنون
[="Arial Black"][="Blue"]سلام علیکم
**گلشن**;933744 نوشت:
یقین دارای مراتبی است؛ از جمله: یقین بالمعنی الاخص یا همان یقین منطقی، یقین بالمعنی الخاص، یقین بالمعنی الاعم. که هر کدام تعریف خاص خود را دارد.
سوال اصلی اینجاست که ایا باید در تمام اقسام اعتقادات یقین بالمعنی الاخص داشت؟
ظاهرا این نحوه از یقین تنها در اعتقادات و مسائل پیشینی(مانند اثبات خدا) قابل دست یابی است و در دیگر حوزه ها باید به دیگر اقسام یقین که از اعتبار کمتری برخورداراند استفاده کرد.
اما سوال دوم اینکه ایا فقط یقین منطقی حجت است؟
با توجه به اینکه دست یابی به یقین منطقی در بیشتر مسائل اعتقادی ممکن نیست، پاسخ منفی است.
برای اطلاع بیشتر ر.ک: http://marefatfalsafi.nashriyat.ir/node/287
منظور صد نفر که چیزی را مشاهده کرده باشند و از مشاهده خود خبر دهند، نه خبری که دهان به دهان می چرخد و سر از یک کلاغ چهل کلاغ در می آورد.
در صورت حصول اطینان و جزم حجیت صدق کرده و عین عدالت است.
[/]
سلام،
همینطوری هست دیگر برادر، حالا طرف هر کسی که بخواهد باشد باشد، به هر حال اعتبار آن شخص یا فهم خودم هست که نظراتش را خواندهام و آن را قبول دارم که در این صورت لابد خودم هم معتبر هستم که توانستهام در مورد اعتبار او نظری بدهم، اگر هم اعتبارش به تأیید دیگران است که باز هم آن دیگران اعتبارشان به کجاست؟ یا باز هم به خودم و یا باز هم به دیگران و الی آخر ... حالا من یا باید خودم اعتبار همه را بررسی کنم و یا اینکه روی نظرات جمع حساب باز کنم، خود اسلام هم که میگوید اگر از اکثریت تبعیت کنی گمراهت میکنند، اینکه اکثریت از ظن و گمان تبعیت میکنند و ظن و گمان هم انسان را از دانستن حقیقت بینیاز نمیکند ... حالا چه کنیم؟
برادر بزرگوار، هر جایی که خواستید از منابع علمی استفاده کنید بکنید، من هم میکنم، مراجعی تحت عنوان «منبع» را هم میپذیرم (گرچه نه به اندازهی وحی منزل)، ولی در این مورد بخصوص هیچ منبعی آنقدر موثق نیست که بشود بر اساس آن راه حقّی را تشخیص داد که بعد بشود بر اساس آن تشخیص خود را دربست تسلیم آن راه قرار داد ...
حالا شما بیایید مرجعی را معرفی بفرمایید که مثلاً بتواند محدودیت توان جسمی یا توان باطنی انسان را توصیف نماید، یا کتابی را معرفی بفرمایید که سحر را به طور کامل تشریح کند و محدودهی آن را توصیف نماید، طلسمات را هم همینطور، هر علم غریبهی دیگری مثل کیمیا و سیمیا و لیمیا و غیره را هم همینطور ... این کتابها میتوانند مفید باشند، ولی هرچقدر هم که معتبر و از نظر علمی موثق محسوب شوند و افراد نامآور و مشهور و محل رجوعی آنها را نوشته باشند در این مورد خاص که میخواهیم فرق کار خدا و غیرخدا را از هم تشخیص بدهیم نمیشود مثل وحی منزل به آنها اعتماد کرد ... ما اگر مرعوب شخصیت علمی نویسندگان این کتابها بشویم به سادگی به حرف ایشان اعتماد میکنیم و حرف بدون سند هم اگر بزنند قانع میشویم و شاید بر همین اساس فکر کنیم که فرق بین سحر و معجزه را هم میدانیم، ولی این دانستن در اصل یک جهل مرکب است، چرا که حتماً نقدهایی به آن کتابها وارد هستند که ما به آنها علم نداریم و به همین دلیل مرعوب اسم و رسم آن نویسندگان شدهایم، مگرنه که ما و شما که قرآن را قبول داریم میدانیم که در قرآن امده که این کتاب اگر از طرف غیر خدا بود باید خالی از اشکال نمیبود، در نتیجه تمام کتابهای مرجع مدّ نظر شما هم باید اشکالاتی داشته باشند، اگرچه به نظر ما نرسند، تا صد سال دیگر هم به نظر کس دیگری هم نرسد ...
سلام به روی ماهتان،
متوجه طعنهی زیرپوستیاتان شدم استاد بزرگوار، ولی من اگر استدلالهای شما را قبول نداشته باشم دلیل نمیشود که قرآن را هم قبول نداشته باشم و اگر قرآن را قبول دارم که دارم دلیل نمیشود که در یک بحث بروندینی هم به آن استناد کنم ... اینکه قرآن فرموده است که تا ابد کسی نمیتواند همآورد قرآن شود یک بحث است، اینکه شما با استمداد از تجربهی ۳۰ سالگی زندگیاتان به طور قطعی در مورد ۹۰ سال آیندهاتان هم نظر میدهید بحث دیگری است ...
راه استدلال را هم بر کسی نمیبندد ... این چیزی است که در مغزمان فرو کردهاند که استدلال فلان چیز است و فلان چیز دیگر استدلالبردار نیست ... فرق کاری که شما به دنبالش هستید با کاری که من پیشنهاد میدهم فرق بین عمل جراحی معمولی در محل و عمل جراحی از فاصلهی دور است وقتی که در هر دو حالت عمل توسط یکی از همکاران شما انجام بگیرد و شما نقش راهنما را داشته باشید ... نوع اشارات عوض میشود، شکل راهنماییها عوض میشود، مگرنه همچنان هر شخصی باید خودش گامهای از ظلمات جهل به نور فهم را بردارد و به فهم وعدهدادهشده توسط شما برسد ... شما که قرار نیست برای او بفهمید، فقط مرحله به مرحله به جلو دعوتش میکنید یا سوقش میدهید، در اینجا هم همین است، میگویید که اگر اینطور کند چنان تجربهای را خواهد داشت، این دو تا خیلی متفاوت هستند؟ ... من که تفاوت اساسی بینشان نمیبینم ...
اگر واقعاً چیزی در درون خودش نیافت نزد متخصص این سبک دیگر میرود و میپرسد چه کنم؟ او هم جواب میدهد که این کار را بکن ... مثلاً اول به او میگوید که خود را مخاطب قرآن قرار بده و کل قرآن یا ده سوره یا یک سورهی از آن را بخوان، اگر جواب نداد میگوید که یک سوره را بگیر و رویش فکر کن، اگر باز هم جواب نداد در مرحلهی آخر مثلاً به او میگوید که خداوند فرموده که اگر شک داشتی که این قرآن از طرف خداست سعی کن مانند آن را بیاوری و هرگز نخواهی توانست، تو هم همین را بررسی کن ... گرچه در آن مراحل قبل راههای دیگری هم هست، مثل اینکه خدای قرآن گفته است خدایان باطل را اگر بخوانی جوابت را نمیدهد شما همین را در خودت امتحان کن که خدای قرآن با همین معیار باطل هست یا که نیست، یا اینکه خداوند فرموده است که اگر این کتاب از طرف خدا نباشد اشکالات زیادی در آن خواهید یافت، و امثال آن ...
از نظر شما که من کلاً مخالف عقل هستم، همانطور که سایر بزرگواران هم وقتی چیزی میگویند و من چیزی میگویم جوابشان صرفاً این است که عقلا به این احتمالات توجهی نمیکنند ... خوب اینکه کاری ندارد هر کسی بگوید من هر چه بگویم همان حکم عقل است ... مسأله هر چقدر که مهمتر باشد یا احتمال ضرر هر چقدر که بیشتر شود رجوع به متخصص اهمیت بیشتری پیدا میکند مگر مسألهی شناخت راه حق که انسان بخواهد از آن پس دربست تسلیم حق گردد ... بعد از تشخیص حق و انتخاب یک جهانبینی مطابق با این تشخیص خود در هر مسألهای به متخصص مناسب آن مسأله رجوع کنید، برای شناخت ادبیات قرآن به ادیبان عرب رجوع نمایید و برای مباحث اخلاقی مطابق با دین اسلام هم به اساتید اخلاقی که نزد مسلمین موجه هستند بروید و برای فهم قرآن هم به متخصص قرآن رجوع کنید ... ولی برای تشخیص حقانیت اصل اسلام به کی میخواهید رجوع کنید؟
شما که الحمد الله مخالف عقل نیستید و همیشه سمت عقل را میگیرید بفرمایید که نزد چه متخصصانی میروید؟ مثلاً آیا میروید نزد اعراب صدر اسلام تا ببینید نظرشان در مورد ادبیات قرآن چگونه است؟ چون ظاهراً امروز کسی خودش را به تخصص آن اعراب صدر اسلام نمیدانند ... یا برای اینکه بدانید چقدر اسلام موافق اخلاقیات است نزد کدام استاد اخلاق میروید؟ چطوره بروید نزد اساتید اخلاق در معابد تبت؟ میدانید که در تبت گاهی یک زن با چند مرد ازدواج میکند ... یا چطور است بروید نزد بوداییان که حاضر نیستند حیوانات را بکشند و این کار از نظر ایشان خیلی زشت است، تا چه برسد به اینکه حیوانات را بخورند ... باز هم مثال بزنم؟ ... اگر بخواهید نزد هر متخصصی بروید آن متخصص شما را به دین و جهانبینی خودش دعوت میکند ... این فرمایش امام صادق علیهالسلام هم هست، شاید شما با ایشان هم مخالف هستید ... حالا بنشینید نظرات تخصصی متخصصان را بشمرید ببینید چند نفرشان به شما میگویند اسلام حق است و چند نفرشان میگویند اسلام باطل است و انحرافی است از دین یهودیت و چند نفرشان میگویند که هم اسلام و هم یهودیت باطلند و باید بودایی شد و چند نفرشان میگویند که کلاً اخلاق یک مسألهی جامعهشناسی است که به خودی خود اصالتی ندارد به این معنا که ارزشهای یکتایی نیستند که اصالتاً ارزشمند بوده و تخدی از آنها حقیقتاً خلاف اخلاق و ضدارزش باشد بلکه یک مسألهی نسبی است ... حالا شما مطابق دموکراسی به رأی اکثریت عمل میکنید یا دست آخر بین تمام آراء متخصصان خودتان دست به انتخاب میزنید و به صورتی کاملاً غیرکارشناسی و غیرمتخصصانه یک نظر را از بین این همه نظر انتخاب کنید؟
خود را نمایندهی عقل و عقلانیت معرفی کرده و دیگران را عقلگریز یا عقلستیز معرفی کردن ساده است، اینطور نیست؟
بله حق با شماست، اشتباه از من بود، اگرچه قرآن ادعای نکرده است که تمام سحرها آنطور بوده باشد ولی در یک نگاه دروندینی شاید بشود همان آیه را هم مبنا قرار داد چون دیدهام که در روایات چنین برخوردی با آیات بشود، به هر حال من مطالعات کافی در این زمینه نداشتهام ... اگر شما داشتهاید لااقل در یک نگاه دروندینی میتواند مفید باشد، گرچه به هر حال بحث تشخیص معجزه از سحر یا سایر کارهای خارق عادت یک بحث بروندینی است و برای کسانی مطرح است که با ادعای نبوت و معجزه روبرو شدهاند و حالا میخواهند مطمئن باشند که این کاری که ظاهرش خارقعادت گونه است واقعاً از انسانی برنمیاید و اگر کار غیرانسان باشد هم این کار از غیر خدا هم نمیتواند سر بزند ...
به صورت فطری هم میشود ... به هر حال انبیاء علیهمالسلام هم که اینطور نبوده است که بگویند سلام، اجازه بدهید چیزی را نشانتان بدهیم، بعد تازه دعوتشان را بیان نمایند ... در همان زمان دعوت ابتدایی قبل از آوردن معجزه هیچ کسی ایمان نمیآورد؟
مطالب این لینک شاید برایتان جالب باشد، و به طور خلاصه در آن آمده است:[INDENT=2]
امام صادق (ع) فرمودند: خداشناسی حقیقی و ارزشمند آن است که خدا را به خودش بشناسید نه اینکه بخواهید با مفاهیم ذهنی که درست کردهاید این شناسایی را انجام دهید.« کما قالوا لیوسف: انک لانت یوسف قال: انا یوسف و هذا اخی، فعرفوه به و لم یعرفوه بغیره ولا اثبتوه من انفسهم بتوهم القلوب »
...
وجود مقدس امام صادق (ع) فرمود: خداشناس باشید از این سنخ عرفانیاش که خدا را ببینید و بعد مثالش را آورد، مثل برادران یوسف که سالیان دراز اورا گم کرده بودند و وقتی اورا یافتند گفتند: «أَإِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ» [1] بله یقیناً تو یوسفی! قبل از این میگفتند برادری داشتیم که خیلی زیبا بود، با اخلاق بود، مهربان بود و پدر اورا بسیار دوست داشت اما وقتی اورا دیدند دیگر این چیزها لازم نیامد و بدون تردید او را شناختند و به اسم صدا زدند پس ای مردم! این گونه خداشناس باشید « فعرفواه به » یوسف را به خودش شناختند نه به صفاتش « و لم یعرفواه بغیره » توهم یوسفشناسی نداشتند « ولا اثبتوه من انفسهم بتوهم القلوب »
امام صادق (ع) این بحث خداشناسی را به پیامبرشناسی و امام شناسی میبرند که اگر خدا شناسیمان این سبکی شد پیغمبرشناسی و امام شناسیمان هم تغییر میکند و دیگر سراغ آن استدلالهای بیمزه نخواهیم رفت. این دعای جناب سیدبنطاووس که جهت مطالعه در عصر جمعه وارد شده به خوبی به ما نشان میدهد که اهل بیت(ع) چگونه خداشناسی، پیغمبرشناسی و امامشناسی را به ما یاد میدهند و چگونه ذات مقدس باری تعالی خودش، خودش را به ما می شناساند « اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسولک » این پیغمبرشناسی که با یک نوع خداشناسی عجین است همان راهی است که امام صادق(ع) خواستهاند به ما یاد دهند. امام امیرالمومنین (ع) هم فرمودند: « اعرفالله بالله والرسول بالرساله»[2] خداوند را با خودش و رسول را با رسالتش بشناسید.
...
[/INDENT]
موفق باشید
فعلا که بحث سر این است که فرق سحر با معجزه چیست. نظر برخی دوستان این است که تا ما این فرق را ندانیم، به معجزه نمی توانیم اعتماد کنیم. زیرا ممکن است نوعی سحر باشد. تا معجزه اعتبار نداشته باشد ، "وحی" و نزول آن هم اعتباری ندارد و مورد شک خواهد بود.
سلام بر استاد پاسخگو
طبق انچه شما فرمودید و در بالا نقل کردم تنها یقین منطقی اتمام حجت نیست و سایر یقینها هم می تواند اتمام حجت باشد
اما دقت کنید به معنی اتمام حجت که من از ویکی فقه می اورم
قرآن کریم در بیان مراحل هدایت، از مقطعی یاد میکند که حقیقت در آن، بهطور کامل و روشن بر مردم آشکار شده و دیگر جای هیچگونه شبهه و پرسشی باقی نمانده و هرگونه اعتراضی نامعقول و برخاسته از عناد و لجاجت است. اندیشهوران مسلمان بر این مقطع نام «اتمامحجّت» نهادهاند.
این تعریف اتمام حجت را جایی می داند که دیگر هیچ گونه جای شبهه و پرسشی باقی نماند
اگر ما با یک نظر خوشبینانه نگاه کنیم تنها یقینی که در ان جای شک و شبهه نیست یقین منطقی می باشد
و بقیه یقینها راه برای شک و شبهه باز است
پس به نظر می رسد که اتمام حجت تنها پس از یقین منطقی درست باشد
در حالی که شما خلاف ان فرمودید
لطفا بفرمایید من کجا اشتباه می کنم
[="Arial Black"][="Blue"]سلام برادر عزیز
نقطه;934130 نوشت:
هر چیزی تعریف خاص خودش را دارد. استدلال یعنی استفاده از مقدمات معلوم برای رسیدن به نتیجه مطلوب و این امر در قالب قضیه و توسط علم حصولی بدست می آید. مسلما این معنا با نشان دادن راه و اینکه خود مخاطب بخواهد راه را برود تفاوت زیادی دارد. روش شما نشان دادن راه است نه استدلال منطقی. به همین دلیل بسشتر به سیر باطنی شباهت دارد تا استدلال.
در هر حال منظور بنده نادرست بودن این روش نیست بلکه نقد انحصار آنست. ائمه(علیهم السلام) از هر دو راه استفاده می کردند. خود قرآن به این امر اشاره کرده و حتی جدال احسن را در این راه ستوده: ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ (نحل: 125)
بنابراین خواندن به راه پروردگار منحصر در نشان دادن راه یا رجوع به فطرت نیست، بلکه حکمت و جدل هم در این راه مفید است.
در مورد این بحث مبنایی اگر حرفی داشتید، لطفا بطور خصوصی پیام بدهید.
جالب است که بر مبنای تجربه سی ساله نظری در مورد نود سال آینده می دهد!!!
اولا؛ عرض شد قرآن زوایای مختلفی دارد که انسان نمی تواند در تمام آنها به تخصص برسد و در این موارد باید به اهل آن برای فهم اعجاز رجوع کند. البته این به معنای نفهمیدن اعجاز قرآن بطور کلی نیست(که ظاهرا شما این معنا را برداشت کرده اید) بلکه خیلی از مطالب رفیع قرآن حتی با ترجمه ها هم قابل دسترس است.
ثانیا؛ به چه دلیل این حکم عقلی را استثنا زدید؟ اتفاقا عقلا در امور مهم به فهم خود به تنهایی اکتفا نمی کنند و برای اطمینان بیشتر به متخصص هم رجوع می کنند.
تذکر: گاهی ممکن است برای برخی اعتماد و اطمینان با همان رجوع اولیه به قرآن حاصل شود و اعجاز را بفهمد، اما برای دیگران ممکن است نیاز به تایید بیشتر داشته باشد، رجوع به متخصص برای قسم دوم لازم است.
در بحث فهم اعجاز ما نمی خواهیم از اعتقاد و باور کسی پیروی کنیم، بلکه می خواهیم از علم او در تمایز بین کلام اعجازی با غیر آن استفاده کنیم و ممکن است همین متخصص ادبیات، خودش مسلمان نباشد. از طرفی برای فهم معارف اخلاقی قرآن و اسلام، همسویی این احکام با عقل و فطرت کفایت می کند و لازم نیست شما به تبت و ... سفر کنید!
ضمنا لزومی ندارد برای فهم اعجاز بیانی قرآن سراغ عرب جاهلی بروید، همین الان هم متخصصان به این امر اذعان دارند.
چرا اما برای اطمینان قلبی حتی حواریون حضرت عیسی(علیه السلام) هم از ایشان درخواست معجزه کردند: إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَاعِيسىَ ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنزَِّلَ عَلَيْنَا مَائدَةً مِّنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ(مائده: 112) در هر حال به قول شما و البته ما این امر آنقدر مهم و اساسی است که با ابدیت انسان سر و کار دارد و چنین امری مستلزم اطمینان قلبی است.
بزرگوار ما کی چنین راهی را نفی کردیم؟ بحث بر سر انحصار است انحصار!
اگر گروهی از راه برهان صدیقین و از خود خدا به اثبات او و غیر او برسند که نعم المطلوب است! ولی آیا همه می توانند از این راه برسند؟ یا همانطور که سرشت و شرایط انسانها متفاوت است، راههای رسیدن به حق هم متفاوت است؟ در هر حال همین امام صادق(علیه السلام) که از ایشان شاهد آوردید به کرات از برهان استفاده کرده تا جایی که گاهی بود و نبود قیامت را برای زندیقی مساوی فرض کرده و بر مبنای نبود قیامت، هر دو فرقه مسلمان و بی دین را مساوی دانسته اما بر مبنای وجود آخرت و حقانیت اسلام، زنادقه مرتکب خطای بزرگ و خسران مبین شده اند.
در هر حال لسان ادله نقلی ما انحصار را نفی می کند.
[/]
[="Arial Black"][="Blue"]سلام بر شما
**گلشن**;934184 نوشت:
**گلشن**;934184 نوشت:
اگر به جمله زیر توجه کنید:
با توجه به قسمت قرمز رنگ معلوم می شود، بالاخره ممکن است برخی اعتراض داشته باشند اما این اعتراضات نامعقول باشد یا از روی عناد. در بحث گذشته هم مطرح شد که شبهه معتنا به اگر وجود نداشت، اطمینان شکل می گیرد و حجت تمام می شود.
ضمنا به مقاله ای که آدرس دادم مراجعه فرمودید؟
در این مقاله به معنای مد نظر دانشمندان مسلمان از یقین که در اعتقادات مطرح شده، اشاره شده است. منظور غالب علما عدم لزوم یقین منطقی است.
[/]
سلام استاد گرامی،
چشم ادامه نمیدهم ... فقط توجه داشته باشید که خداوند فرموده است که دعوت کن به راه پروردگارت با حکمت و موعظهی حسنه، و اینکه جادلهم بالتی هی احسن یک مطلب ثانویه است و جایگزین حکمت و موعظهی حسنه نیست ... یعنی این راهها در طول هم هستند و نه در عرض هم، یعنی از همین آیه هم شاید بشود انحصار را استخراج نمود ...
اگر اجازه بدهید این بحث را کلاً دیگر ادامه ندهیم، شاید ظرف چند ماه یا چند سال آینده به این نتیجه رسیدم که حق با شماست ...
فعلاً موضعم این است که حکمت و موعظهی حسنه برای همه کاربرد دارد، مطلقاً همه را میتواند باطناً به یقین برساند، همانطور که معجزه برای همه کاربرد دارد و مخاطب خاص ندارد، بحث جدال در جای دیگری مطرح میشود، نقش دلیل ممدّ را دارد، مشابه دلیلی که حضرت ابراهیم علیهالسلام از خدا خواستند تا قلبشان آرام بگیرد بعد از آنکه از ابتدا هم به صدق وعدهی خداوند یقین داشتند، یا حضرت زکریا علیهالسلام از خداوند نشانه خواستند با آنکه به صدق وعدهی خداوند شک نداشتند ... اینها دلیل ممدّ است نه دلیل واقعی ... کارش همان قانع کردن است ... مگرنه یقین قطعی از جای دیگری شکل گرفته است ...
همین ... حرف بیشتری در این زمینه نداشتم که بخواهم در خصوصی مزاحمتان بشوم ...
اگر یقین از جنس یقین قطعی باشد با درک یک لحظهای هم میشود حکمی در مورد ازل تا ابد صادر کرد ... با قانع شدن نمیشود، با یقین از جنس ظن و گمان نمیشود، ولی با یقین قطعی میشود، همین فرمایش خداوند میرساند که باید در پس معجزه به یقین قطعی رسید و نه اینکه انسان فقط قانع شود ... مگرنه قانع شدن که کالای رایج هر دکان و بازاری هست ...
حالا شما که برای اتمام حجت صرفاً قانع شدن را کافی میدانید و یقین قطعی را اصولاً در این مسائل قابل تحصیل نمیدانید بفرمایید که چطور میشود بر اساس تجربهی ۳۰ ساله به صورت قطعی ۹۰ سال آینده را پیشبینی کرد و حکم قطعی داد، اگر توضیح دادید میشود آن آیهی قرآن را بر اساس نگاه شما هم فهمید
اولاً ما متخصص ادبیات عرب و متخصص تاریخ و متخصص در هر علمی که در قرآن ردّ پایی از آن دیده شود داریم، ولی متخصص معجزهشناس نداریم ...
اصلاً بگذارید مطلب صعبتری را ادعا کنم ... اصولاً با هیچ تخصصی نمیشود تا به آنجا رسید که بشود تشخیص داد که یک مطلب با توجه به این تخصص یک معجزه است ...
اول اینکه برای مثال اگر کسی سحرشناس باشد و بگوید که این کار ارائه شده سحر نیست در همان اظهار نظرش هم شاید اشتباه کرده باشد، چرا که فوق کل ذی علم علیم ... این همه متخصص که نظر میدهند و میرویم نزد متخصص بالاتری و میگویند که آن متخصصین ضعیفتر اشتباه کردهاند، گرچه گاهی هم بعداً معلوم میشود که حق با همان متخصصهای کمتر معروفتر بوده است ...
اصلاً بحث اختلاف علمی میان علما که باعث سردرگمشدن مراجعهکنندگان میشود را بگذاریم کنار، شمای متخصص با چه خطکشی میخواهید یک کار را بسنجید و متوجه شوید که معجزه بوده است و از بشر چنان کاری برنمیآید؟ مثلاً به عنوان یک ادیب متخصص زبان عرب یک سورهی کوتاه مثل سورهی کافرون را بررسی کنید و فصاحت و بلاغت آن را نشان دهید که آنقدر زیاد است که گفتن مشابه آن از بشری بر نمیاید ... مثلاً اگر امتیاز این سوره از نظر فصاحت و بلاغت چقدر بالا باشد رأی شما این خواهد بود که این کار نمیتواند کار یک بشر باشد؟ انتظار من که متخصص نیستم این است که امتیاز هر سورهای اگر هر عدد دلخواه محدودی باشد (arbitrarily large finite number، یعنی حتی در همین سورهی کوتاه اگر ۱۰ به توان ۲۰ امتیاز هم به این سوره بدهید هنوز این عدد محدود است) رسیدن به مشابه آن توسط یک نیروی محدود ممکن بوده و نمیشود آن کار را بشری ندانست، پس باید امتیاز هر سورهای را جداگانه بینهایت در بیاورید، و این را با اطمینان میگویم که ابزارهای علمی ما قابلیت شمردن امتیازات یک سوره برای رسیدن به بینهایت را ندارد از آن جهت که بینهایت اعداد طبیعی خودش عضو اعداد طبیعی نیست و با اعداد طبیعی با تعداد محدودی گام نمیشود به بینهایت دست یافت ... حالا شما نشان بدهید که سورهی کافرون از نظر ادبیات عرب امتیازش بینهایت است و لطفاً در این کار تکیهاتان بر حیرتزده شدن و مرعوب آیات شدن و قانع گشتنتان نباشد، از شمای متخصص یک تحلیل کمّی را انتظار داریم ... بسم الله ... مگرنه که برخی متخصصین صدر اسلام به شهادت خود قرآن در مورد قرآن گفتند که این قرآن بیانی سحرآمیز است ... یعنی آنها گفتند که نعوذبالله قرآن سحر است، حالای شمای متخصص نشان بدهید که قرآن سحر نیست معجزه است، اگر به صورت کیفی گفتید که قرآن اثر عمیقی روی من میگذارد و فصاحت و بلاغتش خیلی بالاتر از فهم من است و فقط میفهمم که خیلی زیاد است ولی نمیفهمم که چقدر است و من نمیتوانم به نهایتش برسم این برای ما اثباتی محسوب نمیشود، اگر همهی متخصصان اینطور جواب بدهند هم امیدمان را باید از علما و متخصصین قطع کنیم، نتیجهاش هم میتواند این باشد که نعوذبالله رسول خدا صلیاللهعلیهوآله چه نابغهای بودند که فهمشان از همهی شما بالاتر بوده است ... همین ...
در ضمن اینکه یک متخصص حداکثر تشخیص دهد که فلان کار نمیتواند کار یک انسان باشد، چگونه میفهمد که کار غیرانسان دیگری هم نبوده و حتماً کار خداست؟
علاوه بر این، خود علمای بزرگوار شیعه هر از گاهی به حرف عالم معتزلی اشاره میکنید که در بارهی نهجالبلاغه اعتراف کرد که ان علی بشر کیف بشر، یعنی اگر میدانیم که نهجالبلاغه از انسان صادر شده است پس ببین انسان میتواند چه کارهایی بکند که ما تا قبل از آن انتظارش را نداشتیم ... چه معذوریتی داریم که در مورد قرآن هم همین حالت روی ندهد ...
تمام اینها به کنار، همچنان باید در نظر داشت که هر عالمی شما را به دین خودش دعوت خواهد کرد ... یعنی حتی اگر همهی علما متفقالقول بگویند که این قرآن الهی است هم همچنان روانشناسی نوع انسان به ما میگوید که این انسانها نفس ندارند؟ از کجا معلوم دارند راستش را میگویند؟ مگر بتپرستان زمان حضرت ابراهیم علیهالسلام نبودند که وقتی حضرت با ایشان محاجه کردند در درون خود حق را شناختند ولی بعد یکی گفت که خدایان خود را یاری کنید و اینها هم با اینکه همهاشان میدانستند که حق چیز دیگری است موعوب اکثریت شدند یا خودشان هم مرض و غرض داشتند و یکصدا گفتند که ابراهیم علیهالسلام را بسوزانیم، حق را میخواستند بسوزانند، آدم بکشند آن هم چه آدمی! در قرآن آمده که ابراهیم علیهالسلام یک نفری یک امت بودَ، یعنی در آن شهر یک نفر هم غیر از نزدیکان او طرف او را نگرفت با اینکه همه میدانستند حق کدام طرف است ... حالا ما به متخصصان اینطور تکیه کنیم؟ بگوییم ما نمیفهمیم ای متخصصان شما بگویید درست کدام است؟
آیا شما تمام علم متخصص مورد رجوعتان را در زمینهی قرآن یا معجزات دیگری که بررسیاشان میکنید را از ایشان یاد میگیرید؟ اگر نمیگیرید پس میپذیرید که حداکثر آنقدر از او اطلاع کسب میکنید که بتوانید با آن قانع شوید مگرنه اینطور نیست که خودتان بتوانید در نهایت تشخیص علمی درستی بدهید ... مثل اینکه ما برویم پیش دو متخصص قلب یکی یک چیزی بگوید و دیگری هم یک چیز دیگری بگوید و ما که متخصص نیستیم یکی به دلمان بیشتر بنشیند و به نزد او برویم ... الآن این چیزی است که یک عاقل اسمش را میگذارد رجوع به متخصص؟ در بحث پزشکی این کار را بکنیم خلاف عقل نیست، ولی برای تشخیص راه حق چی؟ تسلیم متخصصها نمیخواهیم بشویم ولی راه حق را که میخواهیم دربست تسلیمش بشویم، حالا این راه به نظر شما عاقلانه است؟ واقعاً عاقلانه است؟ جناب عامل قسمتان بدهم به خدا که منصفانه بفرمایید که واقعاً عاقلانه هست یا نیست؟ ...
میترسم بخواهم جواب تمام جملات شما را بدهم دیگر خیلی تکراری و خستهکننده بشود ...
آنچه حواریون خواستند از جنس دلیل ممد است نه دلیل اثبات کننده، حتی برای یهودا اسخریوطی هم همینطور، اتمام حجتی برای مؤمنین برای آرامش قلبی ایشان و اتمام حجتی برای کافران برای آنکه فردا عذری در مقابل خداوند نداشته باشند، گرچه اگر معجزه نیاید هم حجت تمام هست چنانکه خداوند میفرماید که انسان به نفس خود بصیر است ...
من هنوز بر روی آن انحصار اصرار دارم، باقی دلایل نقش ممد را دارند، برای قانع شدن به کار میایند، اصل یقین را باید در جای دیگری جستجو کرد، این یقین هم بداهت دارد و نیازی به تحصیل کردن ندارد، توجه کردن به آن و اهمیت دادن به آن نیازمند توجه به باطن و حقیقتطلبی و آزاده بودن در ساحت تفکر و باور است ... اینکه تعصب و تمایلی به سمت و سوی خاصی نداشته باشد، نه در عمل که بلکه در عالم فکری خودش ...
اما اگر زندیقی آمد پیش شما و گفت چرا اینطور یا آنطور شما هم با او بحث کنید ... مثل امام صادق علیهالسلام هم بحث بفرمایید ...
در این زمینه فرمودید که دیگر بحث نکنم و البته بحثی هم ندارم که بکنم ...
موفق باشید
یقین باید قطعی باشد و حجت باید به صورت قطعی تمام شده باشد که اگر اعتراضی شد این اعتراضات از روی عناد یا تجاهل محسوب گردد ... این فرق دارد با اینکه کسی به یقین نرسیده باشد و احتمالات عقلانی خلافd به ذهنش برسد و به او بگوییم سیرهی عقلا این است که به این احتمالات که امکان رخدادشان زیاد نیست توجهی نکنیم ...
سلام جناب عامل
بله مقاله مورد نظر را خواندم
ممنون بابت معرفی ان خیلی مفید بود
بزرگوار من فکر می کنم گزاره بالا برای همه افراد صادق نباشد به این صورت که
بعضی ها شاید با برهان نظم به بالاترین درجه یقین برسند بصورتیکه حتی نیم صدرصد هم دچار شک و شبهه نشوند
برای این افراد حجت تمام است
اگر چه به نظر عقلا یقین انها منطقی نباشد
اما در مقابل ممکن است افرادی فقط با یقین منطقی به یقین برسند
و با انواع دیگر یقین که درجه پایین تری دارند به یقین نرسند
در این صورت حجت بر این افراد تمام نیست
زیرا فرمودین شبهه ای که عقلا به ان اعتنا نمی کنند وارد نیست چون احتمال وقوع ان خیلی کم است
خوب همین مساله جای بحث دارد
اولا عقلاچه کسانی هستند ؟ایا دانشمندان عقلا هستند یا عالمان دین یا کسان دیگر ؟
همچنین احتمال وقوع هر امری هرچقدر کم باشد
باز وجود دارد
یعنی ممکن است رخ دهد
شبهه اگر عقلانی باشد هرچقدر احتمال وقوعش کم باشد
باز نمی شود به ان اعتنا نکرد
مثال می زنم الان مریضیهایی در دنیا وجود دارد که شاید تنها یک نفر و یا دو یا سه نفر در کل دنیا به ان مبتلا شده باشند
با اینکه احتمال مبتلا شدن به انها تقریبا صفر است ولی صفر نیست
با تشکر
[="Arial Black"][="Blue"]سلام
**گلشن**;934257 نوشت:
به عبارت توجه کنید؛ گفته شد لزوم آن را نفی کرده اند...
اولا در مسائلی که حواس در آن دخیل است یقین منطقی حاصل نمی شود، لذا در مسائل خدا شناسی این یقین کاربرد دارد. پس اصلا در برخی امور اصلا دست پیدا کردن به این نوع از یقین منتفی است. و در مواردی هم که چنین یقینی را می توان کسب کرد، سوال اینست که آیا لازم است همه افراد به تحصیل این یقین بپردازند؟ که پاسخ عدم لزوم است نه امتناع از تحصیل این یقین.
البته این نکته هم صحیح است که برخی با براهین ساده راضی می شوند و برخی مثلا به دلیل شبهات متعدد نیازمند به براهین دقیق تر اند.
توجه داشته باشید بحث حجیت منحصر در یقین منطقی نیست که اگر اینطور بود، برخی از استدلالهای ائمه(علیهم السلام) و حتی قرآن حجت نبود. چرا که برخی استدلالها جدلی، خطابی یا تمثیلی است و این دست از استدلالها مفید یقین منطقی به این معنا که هیچ احتمال خلافی نرود، نیستند.
منظور عموم انسانهای عاقل اند نه فقط دانشمندان و علما.
هیچ انسان عاقلی به احتمالات بعیده توجه نمی کند، اگر بخواهیم این نوع از احتمالات را در مثال شما پیاده کنیم این می شود که مثلا انسان عاقل به این دلیل که چون در هر چند میلیارد دو سه نفر به این بیماری مبتلا هستند بگوید: پس من بچه دار نمی شوم چون ممکن است به آن بیماری بسیار نادر مبتلا شود. حتی اکثریت قریب به اتفاق تست این بیماری ها را هم در والدین نمی دهند، چه رسد به آن اعتنا کنند.
اطمینان به معنای آرام گرفتن دل و جان ادمی است و اگر چنین حالتی از ادله عقلی و یا فطری برای انسان بدست بیاید، حجت است و مخالفت با آن عقلا مذموم است. همانطور که اگر با امری(مانند اطمینان از وقوع جریانی و گفتن خلاف آن به دیگران) اینچنینی مخالفت کنید و خلاف آن را انجام دهید، وجدانتان ناراحت می شود.
[/]
سلامم استاد گرامی
شما فرمودید در مسایل خداشناسی می توان به یقین منطقی رسید اما لزوم ندارد هرکس به این یقین منطقی برسد
فرص کنید شخصی دنبال حقیقت است و می خواهد به یقین منطقی برسد در باره خداشناسی
به دنبال مطالب فلسفی خدا شناسی می رود
و سپس به دنبال ناقدان انها می رود هر دو طرف معتقدا فلسفه انها درست تر است هرکدام برای صحت مطالبشان کلی اگر و اما دارند
حال اگر شخص انقدر قوی باشد که هردو انها را بررسی کند و اشکالان انها را بیابد به سمت فلسفه بهتر گرایش پیداکرده و یقین منطقی منطقی پیدا کند
در همان حال گروه دیگر نیز خودشان را محق و درستر می دانند
طبیعتا یک کدام از انها درست و یا دیگری اشتباه و یا هردو اشتباه می گویند
پس هر دو دچار جهل مرکب هستند
پس اصولا یقینشان از نوع منطقی و اخص نیست
خلاصه کلام اینکه در مباحث پیشینی مثل خدا شناسی هم نمی توان به یقین منطقی رسید
اما مساله دوم
درتعریف اتمام حجت بزرگان فرمودهاندکه هیچ اعتراضی نباشد مگر غیر معقول و عنادانه
اما شما فرمودید
به نظر من با این تعریف از اتمام حجت
مواردی که فرمودید دیگر نمی تواند اتمام حجت محسوب شود
واقعا تعارض اشکاری بین اینها وجود دارد
که یابابد تعریف اتمام حجت را عوض کنند یا موارد بالا که فرمودین دیگر اتمام حجت نیست
این مورد هم با تعریف اتمام حجت سازگار نیست
بعتر است تعریف اتمام حجت را علما درست کنند تا این شبهات پیش نیاید
با تشکر
با سلام. از بیان شما مشخص می شود که معتقد به لزوم رجوع به متخصص برای درک خارق العادگی هستید. اینجا چند سؤال پیش می آید:
اول اینکه مگر متخصص معصوم است و ممکن نیست به اشتباه خارق العاده را عادی یا عادی را خارق العاده تشخیص بدهد؟
دوم اینکه مگر متخصص ممکن نیست تحت تأثیر تعصباتش قرار بگیرد و به نفع عقاید خودش در مورد خارق العادگی عمل نظر بدهد؟ به بیان دقیقتر وقتی مثلاً پیامبری معجزه می آورد، مؤمنین می گویند معجزه است و کافرین می گویند سحر و جادوست، متخصصانشان هم مثل همفکرانشان نظر می دهند. این وسط یک شخص بیطرف باید حرف متخصصین کدام طرف را قبول کند؟
سوم اینکه تخصص متخصص نیز محدود است. ممکن است یک متخصص در زمینه تخصصی خودش عملی را خرق عادت ببیند، ولی از دیدگاه علم و تخصصی دیگر، این عمل کاملاً عادی باشد. آیا می توانیم مطمئن باشیم تأیید خارق العادگی یک عمل، به دلیل محدودیت تخصص متخصص نیست؟
سلام
دقیقاً لپ کلام همین است، اتمام حجت کردن را در سطح قانع کردن پایین آوردهاند ... قانع کردن میتواند از طریق فریب دادن هم انجام بگیرد ... در این سطح از اتمام حجت فقط به شرطی میتوان به معجزه بودن معجزه معتقد گشت که دوست داشته باشیم فرض کنیم که فلان کار مصداق معجزه است، مگرنه هیچ اعتمادی نمیتوان به این قانع شدنها داشت، مگر افرادی به آن اعتماد کنند که کمتجربه هستند و تا کنون فریبی نخوردهاند (یا اگر خوردهاند هم معلومشان نشده است که آنچه زمانی گمان میکردند صدق است در اصل کذب بوده است) که همان را مایهی عبرت خودشان بکنند ... میدانید که فریب خوردن اصولاً ناشی از قانعشدنهای بیجاست ...
سلام
اگرچه هنوز به پست قبلی جوابی مرقوم نداشتهاید، ولی چون به عذاب وجدان اشاره فرمودید و مخالفت با اطمینان حاکی از آرامش دل و جان آدمی را عقلاً مذموم دانستید فقط خواستم به پدیدهی وسواس اشارهای داشته باشم که در آن شخص به این راحتیها دلش آرام نمیگیرد و ما به او توصیه میکنیم که خیلی به دنبال آرامش دلت نباش ... منظورم این هست که بها ندادن به عذاب باطنی ناشی از نداشتن اطمینان همیشه هم مذموم نیست ... وقتی ما مفهومی به اسم شبهعقل داشته باشیم مفهومی به اسم شبهعذابوجدان هم خواهیم داشت، طرف نفسش درد گرفته است میگوید قلبم راضی نیست ... این مشکلات فقط با خودشناسی و رجوع به باطن برطرف میشود نه با استدلالهای معمول، چه آنکه استدلالهای فلسفی خودشان ابزاری هستند که هر کسی با استناد به آنها راهی که دوست دارد درست باشد را سعی میکند موجه نشان دهد ... این وسط هم «قانع شدن» و برطرف شدن عذاب وجدان اصطلاحی برای خیلیها پیش میآید، یک گروه با براهین شما آرام میگیرند و یک گروه هم با براهین مخالفین شما، مثل کسانی که آنقدر تحت تأثیر امثال برهان شر هستند که شما هر چه برایشان براهین اثبات وجود خدا بیاورید هم زیر بار نمیروند و دلشان آرام نمیگیرد ...
روش باید چیز دیگری باشد، معیار هم باید چیز دیگری باشد ... در عالم خارج واقعاً راه قابل اعتمادی برای رسیدن به جواب نیست ... در عالم خارج واقعاً فرق اصولی مشخص بین حقیقت و شبهحقیقت نیست
انها میگویند حجیت ملازم با درست بودن نیست.
مثلا آنها میگویند قطع، حجت است حتی اگر اشتباه باشد...
حجیت فقط در ثواب و عقاب موثر است...
اکثر علما نیز قطع را حجت میدانند
اما برخی ان قلت و اشکالاتی میکنند از جمله آیت الله سیستانی اگر اشتباه نکرده باشم
از طرفی یقین و قطع در میان گذشتگان و امروزیان به نظر تعریف یکسانی ندارد...
زیرا ظاهرا به نظر امروزی ها یقین واقعی در واقع همان بالاترین ظن است. زیرا همیشه احتمال خلاف امکان دارد...
در این بین باز باید به یقین روانشناختی و معرفت شناختی دقت کنیم
سلام استاد عامل
پس طبق فرمایش شما حجیت از نظر اسلام و قران یعنی قانع شدن به هر طریقی
مثلا یک نفر ممکن است با برهان نظم قانع شود پس حجت بر او تمام است
اما دقت فرمایید تعریف حجت از نظر علما با این تعریف خیلی فرق دارد
به نظر حقیر و البته چند نفر دیگر که در این تاپیک بحث می کنند تعریع علما درست تر و منطقی تر به نظر می رسد
حال بفرمایید این اختلاف تعریف برای چیست ؟
سلام بر شما
اتمام حجت را علما دقیقا طبق انچه ما و شما مدنظر داریم بیان کرده اند
منتهی در سطح عمل که می رسد به قول شما به پایین تر از ان مثلا قانع کردن هم می گویند اتمام حجت شده است
یک تعارض بزرگ اینجا وجود دارد
سلام
نمیدانم ولی به نظرم رسید شاید شما دارید در مورد حجیت شرعی توضیح میدهید که در بحث فقه و احکام مطرح میشود؟
البته ظاهراً بزرگواران این مطلب را حتی در بحث ما هم جاری میدانندش، به همین دلیل هم هست که مدام صحبت از مستضعفین فکری را به پیش میکشند ...
سلام بر شما،
مطابق این فرمایش خدا «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً اِلّا وُسْعَها» تکلیف به اندازهی وسع است، این آیه مخصوص مسلمین و مؤمنان نیست (چرا که نفس انسان را به صورت کلی مطرح نموده است) و مراد از تکلیف هم صرفاً تکلیف در محدودهی شرع نیست و اینکه شخص باید راه حق را پیدا کند را هم شامل میشود، چرا که هر عاقل بالغی مکلف است در زندگی مسیر حق را در پیش بگیرد، بر همین اساس اگر راههای مناسبی به ذهن عالمی نرسند که این قابلیت را داشته باشند که همه را به راه حق برسانند طبیعی است که نتیجه بگیرد باید یک عدهی زیادی مستضعف محسوب گردند و چنین کسانی که مستضف هستند هم طبیعی است که امکان دارد بخاطر همان استضعافشان به جای حق دور باطل جمع گردند و اگر هم در این دور باطل جمع شدنشان بر ایشان حرجی نباشد طبیعی است که بشود اتمام حجت خدا برای انتخاب مسیر حق و باطل و برگزیدن یک جهانبینی از بین آنها را همان قانع شدن در نظر گرفت ... بر این اساس چه بسا خداوند از یک مسلمان در قیامت سؤال کند که تو چرا کافر نشدی وقتی که کافران توانستند تو را قانع گردانند که اسلام باطل است؟ و این شخص بخاطر مسلمان ماندن و کافر نشدنش در جهنم ابدی معذب گردد!
طبیعی است که لااقل بخاطر همین مثال آخر به نظر میرسد که این فهم رایج نمیتواند فهم مناسبی از دین محسوب گردد، اگرچه تا قبل از بررسی مصداقی و در یک بیان کلی شاید ایراد آن خیلی واضح نبود ... با این اوصاف باید نشست و دید که اگر قرار است سؤال قیامت نسبت به خود حق و باطل باشد و نه تصورات حصولی انسان از حق و باطل، «وسع انسان» تا به کجاست و روش «اتمام حجت» دین چگونه است ... فعلاً فقط میدانیم که اگر بنا بر ظنی بودن اتمام حجت باشد همان تصور از حق و باطل هم میشد منظور گردد و اگر نمیشود پس لابد اتمام حجت هم نباید ظنی باشد، یعنی در همین یک مورد تکلیف بر اساس یقینیات است که شکل میگیرد و نه بر اساس ظنیات و انسان باید این قابلیت را داشته باشد که لااقل در همین یک مورد به یقین قطعی دست پیدا کند ... این مسأله در تعیین «وسع نفس انسانی» ما را به بحث فطرت خواهد کشاند و قلب گرچه فعلاً باید ببینیم که با ایشان تا به اینجا به توافقی خواهیم رسید یا خیر ...
بعد از تعیین چگونگی اتمام حجت خدا تازه میتوانیم تفاوت معجزه از سحر و سایر کارهای خرقعادتگونه را بهتر تشخیص دهیم ... ان شاء الله
[=Arial Black]سلام علیکم
**گلشن**;934442 نوشت:
اولا بین امکان رسیدن به یقین منطقی با تحقق ان فرق است.
ثانیا اگر دو گروه یا بیشتر مدعی یقین منطقی باشند بالاخره یکی از آنها صحیح و دیگران جهل مرکب دارند، پس وقوع و تحقق یقین منطقی ثابت خواهد شد.
بنابراین تنها در صورتی که همه جهل مرکب داشته باشند، یقین منطقی مطابق با واقع منتفی خواهد بود.
بزرگوار یقین به معنای خاص، اعم و اطمینان نفس یا یقین روانشناسانه همگی طبق تعریف، حجت اند. چرا که تعریف، وجود شبهات غیر معتنا به را که عقلا به آن اعتماد نمی کنند، استثنا کرده است و نهایتا در این موارد ممکن است کسی یک احتمال بعید که قابل اعتنا نیست را بدهد. کسی که دلش با ادله آرام گرفته دیگر به بهانه های بنی اسرائیلی گوش نمی دهد و عقلش او را در مقابل چنین اطمینانی مسئول می داند، همانطور که در مقابل خدا مسئول است.
بنده تعریف جدیدی ندادم فقط مصداق بیان شد!
احتمال خلاف را چه کسی باید منتفی بداند؟ اگر کسی با برهان نظم اطمینان یا یقین به وجود خداوند کرد و احتمال خلاف نداد، آیا حجت بر او تمام شده یا نه؟
به نظر که این مورد دقیقا مصداق همان تعریف مشهور است.
سلام
برخی مبحث قطع را بحثی کلامی و برخی دیگر آن را از مباحث اصول می دانند
.......
اما یقین کلامی در مفهوم ایمانی اش مقوله ای دینی، قلبی و روحانی است و حتی در مفهوم فلسفی- منطقی اش با وجودی که از حیث ذهنی و روانی همانند یقین اصولی است، اما برخلاف یقین اصولی مستقیما مربوط به دین و دینداری شخص بوده، تأثیری مهم در باورهای دینی شخص دیندار دارد.
http://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa13886
به همین دلیل اکثر علمای اصول مبحث حجیت و عدم حجیت قطع را از مسائل علم اصول نمی دانند و آن را به علم کلام شبیه تر می دانند؛ زیرا علم کلام علمی است که بحث از ذات خدا و صفات و افعال باری تعالی و احوال ممکنات از نظر مبدأ و معاد بر اساس قانون اسلام می کند و چون در قطع مبحث حسن و قبح و امثال آن مطرح می شود، طبعا بر اساس این تعریف، قطع در زمره علم کلام خواهد بود
همان...
سلام جناب و طاها،
آن لینک را خواندم، ممنون از معرفی، ولی با توجه به این بخش از آن که گفته است «یقین در علم کلام در مفهوم باطنی و ایمانی اش که مرادف با ایمان و عرفان است، در مقابل «کفر» و «نفاق» به کار می رود، در حالی که یقین در علم اصول ذیل عنوان قطع و در مقابل «شک» و «ظن» -به معنای عام- به کار می رود. بنابراین یقین کلامی در مفهوم فلسفی و منطقی اش به لحاظ شمول اخص از یقین اصولی است» قاعدتاً بحث ما الآن بر روی قطع در علم اصول است و نه کلام، چرا که ظاهراً منظور از قطع در علم کلام همان یقینی است که از بالاترین مراتب ایمان است و مثلاً خودش سه مرتبهی علمالیقین و عینالیقین و حقالیقین را دارد، حال آنکه ما داریم در مورد یقینی صحبت میکنیم که بر اساس آن مثلاً حجت خداوند بر فرعون تمام میشود که موسی علیهالسلام پیامبر و فرستادهی خداست و مفترضالطاعة میباشد و اگر از او اطاعت نشود و بدتر از آن مقابل او ایستادگی شود و تسلیم او نشوند در قیامت از ایشان بازخواست شده و در جهنم معذب به عذاب ابدی خواهند شد ... این اتمام حجت مطمئناً ربطی به بحث ایمان آوردن و مراتب ایمان ندارد، اتمام حجت هست ولی بعد ایمانی ندارد و به همراه خود مقام عصمت را هم در پیش نخواهد داشت بلکه صرفاً فرصتی را مهیا میکند که شخص بتواند با اختیار خودش بین حق و باطل دست به انتخاب بزند ...
همانطور که از عنوان تاپیک هم معلوم است بحث ما بر روی تشخیص معجزه از غیرمعجزه و تشخیص صدق نبی در دعوت خود میباشد ... تا جایی که من دیدم بزرگواران مبنا را بر قانع شدن میگذارند و ما اصرار داریم که اتمام حجت باید قطعی باشد ... هر دو قبول داریم که معجزه باید اتمام حجت کند، ایشان مدعی هستند که همینکه شخص متقاعد شود که این شخص پیامبر است کفایت میکند و عقلا به احتمالاتی که از نظر ایشان بعید هستند توجه نمیکنند و ما هم مدعی هستیم که شخصی اگر حقطلب باشد باید به هر احتمالی توجه کند و اگر کرد او بیشتر حق دارد خودش را عاقل بداند تا کسی که همینطوری به یک سری احتمالات توجه میکند و به یک سری احتمالات توجه نمیکند و بر اساس احساسات و قوهی واهمه راه خودش را انتخاب میکند ...
بنابراین چالش ما در اینجاست که:
اولاً اگر بنا بر قانع شدن باشد فرق اساسی بین معجزه و غیر آن نخواهد بود چون با یک شعبدهی ساده هم میشود مردم را فریب داد و نسبت به باطل قانعشان کرد ...
ثانیاً اگر بنا بر اثبات قطعی راه حق از طریق معجزه باشد معجزه این قابلیت را چگونه دارد و ما چطور میتوانی معجزه را از غیر معجزه تشخیص بدهیم
سلام جناب عامل صبور و بزرگوار،
اگرچه هنوز دو پست قبلم را پاسخ ندادهاید ولی این را هم اضافه میکنم ...
از بحث با جناب صدیق به نظرم رسید شاید بالأخره منظور شما از اینکه عقلا به چه احتمالاتی اعتنا میکنند و به چه احتمالاتی اعتنا نمیکنند را فهمیده باشم ... اگر درست منظور ایشان را فهمیده باشم جناب صدیق فرمودند که باید بین یقین اولشخص و یقین سومشخص تمایز قائل شد، بعد توضیح دادند که یقین اول شخص همان درکی است که شخص به آن رسیده است ولی یقین سومشخص این است که شخص بیاید راه رسیدن به یقینی که آن اولشخص مذکور طی کرده است را خودش در نزد خودش طی نماید و ببیند که با آن مقدمات آیا واقعاً آن نتایج به دست میآید یا خیر ... جواب من به جناب صدیق این بود که این بررسی هم به هر حال به عنوان اولشخص صورت میگیرد و شخص سومشخص خودش را اول جای یک اولشخص میگذارد و نتایج را با علم و تصورات خودش از چیزهایی که میداند دنبال میکند تا ببیند که نهایتاً به آن نتایج خواهد رسید یا نه ... از آنجا که اینجا همان جایی است که ادعا میشود به علت سومشخص بودن مستقل از آن شخص دوم است پس بحث سیرهی عقلا هم لاجرم در همینجاست که مطرح میشود، ولی از آنجا که تقریباً واضح است که خود آن سومشخص هم در مقام اولشخص مطلب را دنبال کرده است و ادعای او در مورد استقلال مسیر نسبت به اولشخصها ادعای گزافی است نتیجه میگیریم که به میان کشیدن سیرهی عقلا در این گیر و دار هم گزاف است اگر در عمل نرویم و عقلا را با اسم و رسمشان شناسایی نکرده و از ایشان نخواهیم که تکتک ایشان همین کار را (که سومشخص خودش را جای اولشخص میگذارد و بررسی میکند که از آن مقدمات آیا آن نتایج گرفته خواهد شد یا نه) انجام داده و نتیجه را گزارش بدهند ...
به عبارت دیگر هر کسی که گفت من این استدلال را بررسی کردهام و سیرهی عقلا این است که به فلان احتمالات توجه کنند و بهمان احتمالات از آنجا که احتمالاتی بعید هستند را مورد اعتنا قرار ندهند، این کار چیزی جز فریب خود نیست، اینکه شخص دارد ابتدا خودش را به عنوان نمایندهی تمام عقلا جا میزند و سپس نتیجهای ظنی و گمانی را که خودش در یک تجربهی اولشخص کسب نموده است را به تمام عقلا نسبت میدهد و با گفتن اینکه این شکل نتیجهگیری مستقل از شخص من بوده است هم سعی میکند دهان مخالفانش را ببندد و با تکیه بر سیرهی عقلا هم همانطور که شما اشاره فرمودید میگوید این احتمالات بعید چیزی نیستند جز بهانههای بنیاسرائيلی ...
همانطور که احتمالاً واضح است شخصاً به کل معرفتشناسی پشت این استناد به سیرهی عقلا اعتراض دارم ... و اگر باور ندارید که یقین سومشخص چیزی جز یقین اولشخص کسی که دارد مسیر ارائه شده را بررسی میکند نیست کافی است کسی را در نظر بگیرید که بخاطر علم کم خودش (و نه علم کم تمام عقلای عالم در آن لحظه) از آن مقدمات به خلاف نتیجهی اعلام شده میرسد و میگوید هیچ عاقلی درستی این گزاره را نمیپذیرد، بعد که برایش توضیح میدهند که کجا را اشتباه کرده است نظرش را اصلاح میکند و کل نظر عقلای عالم را هم تغییر میدهد و میگوید که تمام عقلای عالم میپذیرند که این استدلال درست است و از آن مقدمات این نتیجهگیری کاملاً عاقلانه است، حالا فرض کنید اگر باز هم اشتباهات دیگری را به او گوشزد کنند تا چند بار دیگر حاضر خواهد بود سیرهی عقلا را با تغییر در نظر خودش تغییر بدهد که خلاصه خودش همیشه نمایندهی عقلای عالم باقی بماند ...
واقعاً این راهی است که بر مبنای آن ما قرار است بندگان جویای حقیقت خدا را به دین خدا دعوت کنیم؟
شکر خدا بحث فطرت را داریم مگرنه که همینجا باید از طرف تمام عقلا رأی به فریب بودن ادیان میدادیم، العیاذ بالله ...
سلام جناب نقطه
فکر می کنم زیاد متوجه منظورتون نشدم مخصوصا پاراگراف اخری
ولی خوب به طور کلی مطالبی می گویم
به نظر من کلید حل مساله در همان ایه قران نهفته است که فرموده خداوند از هرکسی تکلیف به اندازه وسعش می خواهد
من مردم را به دو دسته تقسیم می کنم
دسته اول کسانی هستند که در فلسفه و علم قوی هستند و می توانند نظرات مختلف را بررسی و نقد کنند
دسته دوم کسانی هستند که فلسفه نمی دانند و توانایی نقد ان را هم ندارند
اتمام حجت برای این دو دسته متفاوت است
برای دسته اول اتمام حجت حتما باید در سطح یقین منطقی یعنی بالاترین یقین باشد
اما برای دسته دوم مراحل پایین تر یقین هم اتمام حجت حساب می شود
فرض کنید فردی از دسته دوم با یک استدلال غلط فلسفی به خدا ایمان بیاورد
چنین شخصی دچار جهل مرکب است
حال اگر کسانی این فرد را بخواهند از اشتباه دراورده و بگویند استدلال غلط است
شخص مورد نظر ممکن است اصلا متوجه نشود
در اینجا اگر هم بخواهیم طرف را از جهل مرکب دراوریم هیچ فایده ای ندارد
پس برای این شخص همین اندازه اتمام حجت است که قانع شده باشد خدایی هست
( کار دیگری عملا از دست کسی ساخته نیست )
باز هم نمی دانم که متجه منظورتان شدم یا نه
ولی یادمه قبلا تاپیکهایی که در مورد ارتداد داشتیم
کارشناسان می گفتند اگر کسی با تحقیق و مطالعه و بدون عناد و پیش داوری به نتیجه برسد که اسلام حق نیست و از اسلام برگردد حکم ان قتل نیست و در پیشگاه خدا معذور است ( یقینا چنین شخصی اتمام حجت برایش کار ساز نبوده و به یقین نرسیده است )
شاید این لطیفه که در فضای مجازی مشهور شده بود بی مناسبت نباشد
اسکیمو به مبلغ مسیحی می گوید :اگر من از خدا و پیامبر و .. . چیزی ندانم ایا به جهنم می روم ؟
مبلغ می گوید خیر
اسکیمو می گوید پس چرا می خواهی اینها را به من بگویی
سلام جناب عامل
ایا امکان ندارد همه جهل مرکب داشته باشند ؟
طبق مقاله ای که شما معرفی فرمودید فقط یقین اخص و خاص عاری از جهل مرکب است
و یقین عام و اطمینان و یقین روانشناسانه الوده به جهل مرکب است
ایا این به این معنیست که خدا ممکن است از جهل مردم برای رساندن انها به حقیقت استفاده کند ؟
بزرگوار شبهات درمورد وجود خدا و حقانیت دین و اسلام در حدی است که از قابل اعتنا نبودن گذشته
و قبلا هم گفتم منظور از عقلا کیا هستند ؟
ایا دانشمندان بی دین هم عقلا حساب می شوند یا خیر ؟
[=Arial Black]سلام
نقطه;934217 نوشت:
دلیل دیر شدن پاسخ مشغله بنده بوده که به بزرگواری خود ببخشید
بحث بر سر طولیت و عرضیت راهها نیست بحث بر سر تعدد خود این راه هاست که شما هم ظاهرا قبول کرده اید یا داشتید.
از ابتدای بحث بنده عرض کردم بعلاوه راه فطرت(که البته به نظرم شما از اصطلاح ان خارج شده و معنای عام تری را مد نظر دارید) راه عقل که شامل برهان، خطابه و جدل است نیز مفید یقین است.
برادر مشرکان تفاوت فاحش قرآن را با معلقات سبع و دیگر اشعار عرب که مقایسه می کردند، از روی تعجب فاحش لقب سحر را به این کلام عزیز دادند و گرنه اصطلاحی برای معجزه نمی شناختند و مبدء الهی آنرا نیز می خواستند با وجود علم به آن انکار کنند که این لقب را دادند. این لقب سحر اصطلاحی نبود بلکه حامل معنای فرا انسانی بود.
مقدمتا تکرار کنم که رجوع به متخصص در بعضی ابعاد است نه در تمام ابعاد که شما کل بحث را بر این رجوع سامان می دهید.
اما در همین بعض ابعاد هم متخصص می گوید این کلام فرا انسانی است نه اینکه از کسی مانند پیامبر بعید است چنین حرفی بزند. لذا این دلالت بر فراطبیعی و خدایی بودن آن می کند.
ابن ابی الحدید گفت این کلام(نهج البلاغه) فراتر از کلام بشر و دون کلام خالق است.
انصافا این کلام ناقد اعجاز بیانی قرآن است یا مثبت آن؟!!!
اولا هر متخصصی ادبیاتی که به قرآن مراجعه کرده آن را فراتر از قدرت بشر دانسته و شاهد آنهم عدم خلق چنین اثری از متخصصان کثیر صدر اسلام تا کنون است. لذا مقایسه شما صحیح نیست.
ثانیا کسی نگفته شما دربست تسلیم متخصص بشید!!! اگر شما با همان معانی و مفاهیم قرآن قطع به اعجاز ان پیدا کردید، لزومی به چنین کاری نیست. اما کسی که به این مقدار راضی نمی شود و از طرفی تخصصی هم در ابعاد مختلف اعجازی قرآن ندارد، به حکم عقل به متخصص رجوع می کند.
اگر در خارج راهی نیست پس بفرمایید نعوذ بالله قرآن که مثلا برهان تمانع و یا ائمه(علیهم السلام) که برهانهایی مانند فرجه و غیره را اقامه می کردند، راه را غلط می رفتند! اگر هم می فرمایید این راههای برای بیدار شدن فطرت است، بالاخره راه را پذیرفته اید و اصطلاح فطرت را گسترش داده اید. البته جعل اصطلاح که معونه ندارد...
اینکه بگوییم راه عقل مطابق با فطرت است و هر دو در طول هم اند، مسلما صحیح است اما اگر راه را تنها فطرت بدانیم و دیگر راهها را انکار کنیم، خلاف خود قرآن و البته روایات است.
[="Arial Black"][="Blue"]سلام علیکم
חסר משמעות;934464 نوشت:
اگر از ابتدا همراه ما بوده باشید، عرض شد در بعضی ابعاد که علم انسان به آنها نمی رسد یا ضعیف است، رجوع به متخصص عقلانی است و البته در بسیاری از ابعاد اعجازی مانند معانی، فطری بودن و ... برای همگان قابل دسترسی است.
هر چند چنین اختلاف فاحشی بعید است اما ممکن است.
توجه داشته باشید بحث بر سر تفاوت فهم انسان جاهل و عالم یا متخصص است که کدامیک صحیح و قابل اعتماد است وگرنه احتمال خطا بالاخره در متخصص هم هست اما ضعیف. و از طرفی فهم اعجاز منحصر در بیان متخصص نیست، بلکه این راه موید اعجاز است.
اینهم ممکن است.
به همین دلیل رجوع به متخصص دارای مقدماتی است که مثلا بی طرف باشد و نفع شخصی او دخیل نباشد و دیگر مقدمات که انسان حتی در مشاوره هم لحاظ می کند.
هر جنبه و حیثیتی باید با ملاکات خودش در نظر گرفته شود. مثلا وقتی داریم درباره اعجاز ادبی یا بلاغی قرآن بحث می کنیم، باید با همین ملاک نظر بدهیم و این بعد با دیگر ابعاد نباید خلط شود. بنابراین اعجاز بیانی با نفی اعجاز علمی نقد نمی شود بلکه با همان نفی اعجاز بیانی قابل نقد است.
[/]
با سلام. از پاسخ شما متشکرم. البته در مورد متخصص دو مسئله دیگر هم قابل توجه است:
اولی اینکه مگر امور اعتقادی نباید غیرتقلیدی باشند و مگر پیروی از نظر متخصص پیرامون خارق العاده بودنِ یک عمل، مصداق تقلید نیست؟
دومی اینکه اگر برای ما نظر متخصص ملاک است، چرا نظر متخصصین در سایر زمینه ها را نمی پذیریم؟ مثلاً فروید که یکی از بزرگترین متخصصین در زمینه روانشناسی و روانپزشکی است، برای برخورد با میل جنسی، نسخه ای را تجویز می کند که علمای اسلام به هیچ وجه نمی پذیرند.
متشکرم
سلام سرکار گلشن،
منظورم این بود که اگر اتمام حجت بر اساس ایجاد یقین روانشناسی باشد که همان قانع شدن است، اگر یک نفر مسلمان مواجه شود با تبلیغ کافران و در اثر تبلیغ ایشان قانع شود که باید از اسلام خارج شده و کافر گردد، چنین کسی اگر تعصب بورزد و مسلمان باقی بماند از آنجا که بر او اتمام حجت شده بوده است که باید کافر گردد انتظار خداوند از او این است که کافر گردد و اگر نشد باید از او بخاطر مخالفت کردن با حقطلبی مجازات شود، مثل کسی که یک لیوان آب را با تصور اینکه نوشیدنی الکلی هست بنوشد که با آنکه آب خورده است ولی بخاطر نیتش که مخالفت کردن با حکم خدا بوده است بازخواست و مجازات خواهد شد ... اما آیا واقعاً در قیامت کسی را بخاطر اینکه از روی تعصب مسلمان باقی مانده باشد بازخواست و مجازات میکنند؟ ... آیا اتمام حجت بر اساس قانع شدن است؟ آیا تکلیف در مورد انتخاب راه حق هم مانند تکلیف در عمل به راه حق بر اساس ظن و گمان است؟ علاوه بر سایر مسائلی که تا کنون مطرح شده است این هم برای خودش مسألهای هست ...
مثال از این دست بسیار است ... مثلاً فرض کنید شخص الف یک مؤمنی هست که خدا را قبول دارد و نماز میخواند و روزه میگیرد، بعد یک نفر میآید یک استدلال برای او میآورد که چرا باید اسلام را کنار گذاشت و شخص الف هم جوابی برای آن استدلال ندارد و با حرف او قانع میشود ولی ته دلش راضی نیست که کافر شود، بعد میگویند که اینکه ته دلت راضی نمیشوی که کافر شوی بخاطر این است که از بچگی در خانواده و جامعهی مسلمانی که درش زندگی کردهای در خانه و در مدرسه و در دانشگاه و در اتوبوس و در تلویزیون و در سینما و در روی دیوارهای خیابان و هر کجای دیگر به تو تلقین کردهاند که راه حق همین مسیر است و بخاطر همین هم هست که میترسی آن را انکار کنی و یا از نظر روانشناختی بخاطر ترس از عواقب احتمالی این انکار است که از این کار اکراه داری و برای آزاده بودن باید پا بر روی این ترس گذاشته و دلت را به دریا بزنی و اسلام را کنار بگذاری ... اگر اتمام حجت بر اساس یقین روانشناختی باشد الآن آیا به این شخص الف حجت تمام نشده است که کافر گردد؟ یعنی خداوند از آنجا که انتظار دارد بندهاش در قید نفسانیات نبوده و آزاده باشد و از راه آباء و اجدادیاش به صرف اینکه گفتهاند راه درست همین است پیروی کورکورانه نکند از این شخص الف انتظار دارد که کافر بشود؟ ... حاشا و کلّاً ...
اسلام از مردم انتظار دارد که به هیچ وجه به راه باطل منحرف نشوند و بر راه حق استوار باشند حتی اگر شده علیالظاهر بخاطر تعصبهای خانوادگی به سراغ اسلام بیایند! برای مثال شاید خیلی بد نباشد که در اینجا به این دو مسأله اشاره کنم، اول اینکه حضرت حمزهی سید الشهداء علیهالسلام که بعد از ۱۴ معصوم علیهمالسلام بالاترین مقام نزد خداوند را دارند بر اثر تعصبی که بر روی برادر زادهاشان داشتند دشمن کافران گشتند و مسلمان گشتند ولی کسی نگفت که شما برگردید و هر وقت که قانع شدید که خود اسلام است که حق است باید به سمت آن بیایی، یا حضرت علی علیهالسلام فرمودند که روی هیچ چیزی تعصب نداشته باشید ولی اگر نتوانستید متعصب نباشید لااقل اول حق را بشناسید و سپس تعصب بورزید ...
جسارت من را ببخشید ولی این تقسیمبندی دقیقاً همان اشتباهی است که فلاسفه و سایر کسانی که خودشان را عقلای مردم تصور نمودهاند هم مرتکب شدهاند ... مردم اینطور نیست که به دو دسته تقسیم شوند، بلکه مردم در یک طیف قرار میگیرند، در واقع اگر بخواهیم تقسیمبندی کنیم باید بگوییم که تقریباً همهی مردم در یک دسته قرار میگیرند و آن مردمی هستند که علم ایشان و توانایی ایشان در نقد محدود است ... حالا یک عده کمی بیشتر فکر میکنند و برخی هم کمتر، مگرنه هر کسی که ادعا کرد که در استدلالهای من دیگر هیچ خدشهای وارد نیست باید به او یادآور شویم که «افتادگی آموز اگر طالب فیضی»، چرا که فوق کل ذی علمٍ علیم ...
ولی ظاهراً فلاسفه کسانی هستند که خودشان میبرند و خودشان هم میدوزند و برای همدیگر لقمه میگیرند و قربان صدقهی خودشان میروند ...
اصلاً اساس نقد من به فلسفه از همینجا شروع میشود، اینکه شما هر استدلالی که بیاورید هیچ اثباتی ندارید که تا ابد هیچ نقدی به آن وارد نباشد و اگر باشد حتماً جوابی قانعکننده برای آن وجود داشته باشد، تازه اگر چنان اثباتی ارائه شود باز خود این اثبات یک استدلال است که باز هیچ اثباتی نداریم که تا ابد هیچ نقدی به ان وارد نباشد و اگر باشد حتماً جواب قانعکنندهای برای آن وجود داشته باشد و ... خلاصه اینکه در فلسفه هر اقناعی که صورت بگیرد باید این احتمال را در نظر گرفت که بر مبنای جهل مرکب باشد ... کسی که بگوید من میدانم که این علم است و جهل مرکب نیست خود این علمش زیر سؤال است، مگر اینکه به او وحی شود و البته وحی هم از نظر ایشان بر اساس همین براهین فلسفی اثبات میشود که یقینآور است و در نتیجه کلاً مااینجا با یک حلقهی معیوب سر و کار داریم و فلسفه به کل کمیتش لنگ است ...
فلسفه اگرچه کارکرد مناسب خودش را مانند هر علم حصولی دیگری میتواند داشته باشد ولی در ادعایی که دارد همان است که آن مرجع تقلید فرمودند: کشک است ... نمیدانم آن مرجع تقلید با گفتن این فرمایش از عدالت خارج میشوند یا نه، ولی امیدوارم به این اظهار نظر با عینک علمی نگاه شود و نه با یک ابراز نظر احساسی ...
چه کسی هست که خود حقیقت را بداند که بتواند به یک بندهی خدای دیگر بگوید که من به قطع میدانم که تو در اشتباه هستی؟ حداکثرش این است که یک نفر بیشتر تحقیق کرده و بیشتر فکر کرده و با شواهد بیشتری برخورد داشته و روی دلایل بیشتری فکری کرده است و من حیث المجموع میگوید که به نظرم میرسد که تو در اشتباه باشی ... مگرنه چه بسا خود این شخص عالمتر به نکاتی توجه نکرده بوده باشد که یک عالمتر از او باید به او متذکر شود و در نهایت این شخص عالم به این نتیجه برسد که جوابی که همان شخص کماطلاعتر درستتر بوده است، گرچه خود آن شخص عالمتر که به این شخص عالم تذکراتی داده است هم چه بسا باید کس دیگری بیاید و به او تذکری بدهد ... این مشکل از آنجاست که تمام فلسفه و اصولاً تمام علوم حصولی از جنس علوم ظنّی هستند و ظن و گمان هرگز کفایت از دانستن حقیقت نمیکند و مسیر رشد علمی هم همیشه فقط به صورت تکمیل دانستههای قبلی نیست بلکه گاهی باید از راه رفته بازگشت و در خلاف جهت اول حرکت کرد ....
ظاهراً تا کسی که میتواند اِخبار از حقیقت بکند نباشد و از راه دیگری حقانیت او تشخیص داده نشده باشد کلاً باید فرض کنیم که همگی در جهل مرکب هستیم ...
چون گفتهاند «اگر» وارد قضاوت نمیشوم چون جواب خودم به این حرف این است که هرگز چنین اتفاقی نمیافتد و فرض محال هم محال نیست، اما اگر بخواهیم بگوییم که چنین کسی وجود دارد و اتمام حجت برایش کارساز نبوده است باید اول اثبات کرد که چنین کسی وجود دارد و این اثبات هم محال است چون باید از دل دیگران خبر داشت، مثلاً هر کسی چنین ادعایی کند من میگویم یا دارد مرا گول میزند و اگر قصد فریب دادن مرا ندارد لابد دارد خودش را گول میزند ...
اینکه من هم روی بحث اتمام حجتهای بر اساس قانع شدن در بالا مانور دادم با این فرض بود که کاری با فطرت و امثال آن نداشته باشیم، حال انکه در فرمایش شما باید انسان را با تمامیت وجود او در نظر بگیریم وقتی بحث ما دروندینی است ...
راستش به نظرم واضح میرسد که اگر اتمام حجت بر اساس قانع شدن و یقین روانشناسی باشد همینطوری خواهد بود که شما میفرمایید و این شایستهی یک دین حق نیست که اینطور بخواهد مردم را دور خودش جمع نماید ...
سلام جناب عامل،
اختیار دارید ...
بزرگوار در آیهای که آوردید اینطور آمده است که به راه پروردگارت با حکمت و موعظهی حسنه دعوت کن، و با ایشان جدال احسن کن، نگفته است که به سوی دین پرورگارت با حکمت و موعظهی حسنه و جدال احسن دعوت کن، جدال احسن جداگانه آورده شده است، این یعنی جدال احسن یک راه کنار بیان حکمت و موعظهی حسنه نیست، دعوت به دین خدا منحصر در همان حکمت و موعظهی حسنه شده است، حالا اگر شما دعوت کردید و آنها جدال کردند شما هم به نحو احسن با ایشان جدال کنید ... آیا این همان راهی نیست که اهل بیت علیهمالسلام هم به آن عمل کردند؟ ... فلاسفه از اول میروند سراغ جدال، تا کسی میگوید من از کجا بفهمم که دین اسلام حق است به جای دعوت به دین خدا بر اساس حکمت و موعظهی حسنه میگویند که اول برایت وجود خدا بعد یکتایی خدا را بعد سایر صفات کمالی خدا را بعد قیامت را بعد نبوت عامه و بعد نبوت خاصه را اثبات میکنم، در هر قدمی هم که بردارد هزار دال احسن و غیر احسن پیش میآید و دست آخر هم دعوت درستی به دین خدا انجام نمیشود، این به آن خاطر است که دلیل ممد را به جای دلیل اصلی مطرح کردهایم بزرگوار ... این اشکال دارد ... این براهین فلسفی که قابلیت کاری که ازش انتظار داریم را ندارد، اگرچه در یک بحث دروندینی میتواند خیلی هم مفید محسوب گردد ...
اگر سحر یک کاری انسانی باشد پس با گفتن اینکه نعوذبالله قران سحر است نگفتهاند که قرآن فراانسانی است، اینکه به چه دلیلی گفتهاند که قرآن الهی نیست را هم شما دارید میگویید، اگر من مسلمان نباشم برای چه باید حرف شما را به حرف ایشان ترجیح بدهم؟
شما حتی فراانسانی بودن را هم بر اساس رجوع به تخصص نمیتوانید نتیجه بگیرید تا چه برسد به الهی بودن آن را ... اگر میتوانید نتیجه بگیرید جواب سؤالاتی که در پستهای قبلی پرسیدم را بدهید
رجوع به متخصص در تمام ابعاد نیست؟ چه ابعاد دیگری هستند که نیازی به رجوع به متخصص ندارد؟
در آن ابعادی که نیزمند رجوع به متخصص است فراانسانی بودن و بعد از آن الهی بودن معجزه از کجا تشخیص داده میشود؟ شا میخواهید فقط قانع بشوید یا برایتان مهم است که حقیقت را دریابید؟
اولاً که اگر متخصصی تشخیص بدهد که نهجالبلاغه فراتر از کلام بشر است خودش نشان میدهد که این تخصص به درد خاصی در این زمینه نمیخورد چون میدانیم که این کلام دیگر کلام یک بشر است، یعنی همان که در جای دیگر هم خودش اذعان کرد اگر این کار کار یک بشر باشد پس ببینید که بشر میتواند چقدر اوج بگیرد و بالا بایستد ...
اما اینکه فرمودید که فرمودند که نهجالبلاغه دون کلام خالق است، کنجکاو هستم که بدانم بجز اینکه اعتقادشان را صرفاً بیان کرده باشند آیا دلیل دیگری هم داشتهاند یا خیر؟ یعنی اگر ایشان مسلمان نبودند باز هم چنین نتیجهای را میگرفتند و از فراانسانی بودن نهجالبلاغه مستقیماً الهی بودن نهجالبلاغه را نتیجه نمیگرفتند؟ شاید باید اول انسان را کون جامع در نظر گرفت و اشرف مخلوقات دانست و حائز بالاترین علم و قدرت دانست و بعد گفت که اگر کاری فراانسانی باشد بناچار الهی خواهد بود، مگرنه که بین انسان تا خدای فرضی هزار و یک قدرت و علم ظاهراً بالاتر و متعالیتر وجود دارد ...
لطفاً بدون رجوع به این شاهد که خودش محل تردید فراوان است صرفاً بر اساس تخصص ادیبها فرابشری بودن سورهی کافرون را نشانمان بدهید ... این مطلب برای اینکه بفهمیم چگونه باید بین کارهای خارقعادتگونهی الهی و بشری تمایز قائل شویم ... من مدعی هستم که نمیشود شما که مدعی هستید میشود لطفاً بدون ارجاع به تاپیکهای دیگر مختصراً همینجا مطلبتان را اثبات نمایید ...
من میگویم نباید دربست تسلیم متخصصین شد، شما میفرمایید که تو اگر نمیخواهی میتوانی نشوی ولی اگر کسی چارهی دیگری نداشت دیگر باید همین کار را بکند ... اینکه جواب نیست بزرگوار ... شما اول نشان بدهید که او چارهی دیگری ندارد، چون بحث من بر سر همین است که چارهی دیگری هست و در نتیجه رجوع به متخصص اینجا کلاً زائد است و باعث یا سردرگمی خواهد شد و یا ایمانی از سر جهالت به جهل مرکب ... در واقع وقتی بحث بر روی انتخاب جهانبینی باشد، انتخاب عینکی که قرار است تمام زندگی از داخل آن و به رنگ آن دیده شده و تفسیر گردد، در چنین موقعیتی عقل به این مراجعهی به متخصصین اعتراض خواهد کرد، اعتراضهایش را قبلاً گفتهام بزرگوار و منتظر هستم که جوابتان به آن اعتراضها را بشنوم ... این اعتراض فقط به اینکه چارهی دیگری هم وجود دارد پس این مراجعه لزومی نخواهد داشت نیست، بلکه خود این مراجعه هم اشکال دارد چون نتیجهاش حداکثر قانع شدن و یک یقین روانشناختی است که به نوعی چه بسا یک جهل مرکب است و اتمام حجت نباید از این جنس باشد تا عادلانه باقی بماند ...
من معنای فطرت را توسعه نمیدهم بلکه به شدت کوچکش میکنم چون قبلاً علما بدون توجه به آیات و روایات به شدت توسعهاش دادهاند ... اینکه بگویند میل به زیبایی یک میل فطری است، میل به جاودانگی یک میل فطری است، اینهاست که توسعهی فطرت است ... و البته ظاهراً واقعاً هم بدون معونه مرتکب این جعل اصطلاحات شدهاند ...
فطرت راه نیست، فطرت خود جواب است، استدلالهای فلسفی اگر ما را متوجه فطرت کند یقین حاصل میشود، یک تذکر هم میتواند همین کار را بکند، کسی که نفسش حق باشد میتواند با کنار زدن حجابهای غفلت همین کار را بکند، صحبت من بر سر این است که فلسفه نباید اتکایش تنها بر سه اصل اینهمانی و استحالهی اجتماع نقیضین و ارتفاع نقیضین باشد که اگر بود و بعد ادعا کرد که من فقط با همین بدیهیات آغاز کرده و همه چیز را در حدّ یقین حقیقی اثبات میکنم کذاب است، اگر هم فوت کوزهگری فلسفهی اسلامی این است که از جایی به بعد را به قلب و فطرت بکشاند در این صورت تظاهر کردن را کنار بگذارد و از اول همین راه را برگزیند که نه تنها نیاز به مقدمات پیچیدهی منطقی ندارد و برای همگان جوابگوست که ریشهی شبهات را میسوزاند به جای آنکه منتظر بنشینیم یک نفر یک شبهه مطرح کند و ما سعی کنیم جوابی بدهیم که استدلالهایمان روی هوا نروند و باز شبهه مطرح شود و باز به دنبال جواب باشیم و عدهای هم پا در هوا منتظر باشند که دست آخر شبههای هست که جوابی داده نشده باشد یا جواب به آن ضعیف باشد یا ایشان میتوانند به باور سابق خود اعتماد کنند و مسلمان باقی بمانند ...
جناب عامل، وقتی صحبت از انحصار میکنم به این معنا نیست که برهانهای عقلی نمیتوانند چیزی را اثبات کنند بلکه میگویم اگر بتوانند اثبات کنند از راه فلسفه نبوده است که اگر بخواهیم در فضای منطقی صرف بمانیم هیچ چیزی به طور کامل اثبات نمیشود و حداکثر میتوانند قانعکننده باشند و ظن و گمان قوی در شخص ایجاد نمایند، ظن و گمانی که همیشه باید منتظر بود که با چه شبهاتی روبرو خواهد شد و آن شبهات آیا جوابی درخور خواهند یافت یا خیر ...
جناب عامل، روش فلسفی یک تلاش فکری است، شما جواب شبهات را بدهید خیلی هم خوب است، یا در بحثهای اعتقادی دروندینی از آن استفاده بکنیم باز هم خیلی خوب است، ولی در یک بحث بروندینی اگر به دنبال یقین قطعی از جنس علم محض (در مقابل جهل مرکب، علم آلوده به شبهات و اما و اگرها، ظن و گمان که انسان را از دانستن حق بینیاز نمیکند) باشیم چنین چیزی از دل فلسفهی خالی به دست نمیآید ... اگر هم بخواهیم فلسفه را با فطرت گره بزنیم توجه میکنیم که فطرت به تنهایی میتواند خیلی سادهتر این یقین را ایجاد کند، صرف توجه کردن به فطرت خودش این یقین را در پی خواهد داشت، این کار را میشود با ابشار و انذار انجام داد، با بیان حکمت و موعظهی حسنه انجام داد، قران به خوبی این کار را انجام میدهد، سایر معجزات هم همینطور، و این کاری است که سایر کارهای خرقعادت گونه از آن عاجزند ... آنها اگر انسان را متوجه فطرتش بکنند هم آن فطرت خودش منکر حقانیت این مسائل و این دعوتهای دروغ خواهد شد ... این حتی نیاز به تلاش فکری خاصی هم ندارد تا چه برسد به مراجعهی به متخصص ...
سلام مجدد جناب عامل،
از آنجا که بخشی از سؤالات من را دوستمان هم پرسیدند و شما به ایشان جواب دادید من هم با اجازهی شما از جوابی که به ایشان دادید استفاده میکنم، برای مثال در اینجا اشاره فرمودید که مثلاً در فهم اعجاز من حیث معنا نیازی به رجوع به متخصص نیست،بعد بحث فطری بودن را مطرح نمودید، اگر اولی هم به همان معنای فطریاش باشد که مردم متوجه معنای قرآن میشوند حتی اگر تخصصی در تفسیر قرآن نداشته باشند در این صورت با شما موافقم، ولی در واقع شما مثال را جایی زدهاید که بیشتر حرفی که ادعایش را داشتهام تصدیق مینماید ... از این بابت با شما موافقم که قرآن معزه است، و در واقع فقط از همین بابت با شما موافق هستم که قران معجزه باشد، از بابت فهم باطنی از معنای قرآن ...
مگرنه که فهم خود معانی قرآن هم ساده نیست، بخصوص که قران پر است از متشابهات، یا حضرت علی علیهآلسلام به عنوان یک قرآنشناس فرمودند که هیچ چیزی دورتر از عقول مردم به فهم قرآن نیست که چه بسا آیهای باشد که اولش در یک موضوع و وسطش در موضوع دیگری و آخرش در موضوع سومی نازل شده باشد ... خلاصه اینکه به نظرم قطعی میرسد که منظور شما از آنچه فرمودید میشود نقطهی اشتراک مهم و اساسی ما در بحث .. اعجازی که حتی ترهی قرآن هم میتواند آن را به مخاطب خود انتقال بدهد اگر تا حدّ ممکن نزدیک به متن عربی قرآن باشد که ترجمهی آن محسوب شود و مثلاً نوشتهای اقتباس شده و ی صرفاً نزدیک به قرآن نباشد ...
اینکه میگویم نیازی به رجوع به متخصص نیست و اصولاً نباید باشد هم از این جهت است که همین یک وجه اعجاز برای رساندن شخص به یقین قطعی کفایت میکند ...
اگر بفرمایید نمیکند سؤال دیگری به سؤالهای پیشینم اضافه میکنم که آمدیم و در چند بعد متفاوت اعجاز قرآن به متخصصین رجوع کردیم و نتیجه این شد که مثلاً قران از جهت ادبیات عرب کاری فراانسانی و بلکه الهی است (که به شدت منکر این هستم که اصولاً بشود بر اساس رجوع به متخصصین به چنین نتیجهای دست یافت) ولی از جهت علمی کاری انسانی و بلکه بعضاً دارای اشتباهات ابتدایی انسان ۱۴ قرن پیش هست ... خوب حالا چه؟ کدام بعد اعجاز قرآن را بر دیگری ترجیح بدهیم؟
با ایشن فرمایش شما نزدیک است به این نتیجه برسم که نزاع ما بر سر معجزه صرفاً یک نزاع لفظی رفعشدنی باشد، اینکه شما هم اذعان دارید به اینکه رجوع به متخصص که برای قانع شدن و رسیدن به یقین روانشناسی هست صرفاً یک دلیل مؤید است، یک دلیل ممدّ برای آرام گرفتن قلب، همانطور که پیامبران خدا علیهمالسلام هم وقتی که وعدهی بزرگی به ایشان داده میشد با آنکه یقینشان محکم بود ولی باز از خدا نشانهای طلب میکردند تا دلشان آرام بگیرد ... اگر اینطور است آیا بهتر نیست دیگر حیثیتهایی که باید در آنها به متخصص رجوع کرد را وجوه اعجاز معرفی ننماییم و صرفاً آنها را نشانههایی بیاوریم که حکم شاهد در یک پروندهی قضایی را بازی میکنند؟ مگر اینکه بگوییم کلاً معجزه قرار است همین کار را بکند و اثبات نبوت خاصه به نحو یقینی نیازی به اعجاز ندارد (چنانکه برای حضرت ابراهیم علیهالسلام و حواریون حضرت مسیح علیهالسلام آنچه که انجام شد تا دلشان آرام بگیرد از جنس معجزه بود، زنده کردن مردگان و نزول سفرهی آسمانی برای اطعام)، که فکر کنم خودم هم بهتر بتوانم این نتیجه را بپذیرم ... این نتیجی اخیر اگرچه ما را در فهم معجزه بسیار به هم نزدیک خواهد کرد ولی روی اینکه انحصار در رسیدن به یقین صرفاً در بحث فطرت نهفته است اختلامان عمیقتر خواهد گشت ...
این مقدمات خیلی وقتها قابل نظارت کردن نیستند، مثلاً ساحران تسلیم شدند و گفتند که ما به عنوان متخصصین حوزهی سجر و جادوگری دانستیم که موسی علیهالسلام ساحر نیست و پیامبر است، فرعون گفت که شاید شما همدست باشید و در بردن حضرت موسی علیهالسلام ذینفع باشید، به همین سادگی اتمام حجت خدا خراب میشد اگر رجوع به متخصص جهت شناخت حقیقت (بر اساس نتیجهای که در بالا گرفتم دیگر نگفتم صدق معجزه بودن معجزه) حقیقتاً لازم میبود ...
این فرمایش شما بود که این جرقه را در ذهنم زد که اگر با مراجعهی به متخصص در یک جنبه به این نتیجه برسیم که با معجزه طرف هستیم و از جنبهی دیگر العیاذ بالله به این نتیجه برسیم که بخاطر اشتباهات مثلاً علمی موجود در قرآن این کتاب نمیتواند معجزه باشد تکلیف چه خواهد بود ... ممنون ... الآن دیگر با اطمینان بیشتری میگویم که ضرورتی برای فرستادن معجزه نیست و معجزه از آنجا که صرفاً برای قانع کردن و آرام گرفتن قلب هست صرفاً جنبهی لطف دارد اگر فرستاده شود، و حرفهای قبلی خودم را رد میکنم که میگفتم معجزات کارشان رساندن انسانها به یقین بوده است و مستقل از انبیاء علیهمالسلام باید چنین میبودهاند، این حرف اخیر را در واقع فقط در مورد قرآن میزنم که حتی برای زمانی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در میان ما نیستند هم قرار است سبب اتمام حجت قطعی خدا بر انسان گردد، مگرنه زنده شدن مرده و بیرون آمدن شتر از دل کوه و شق المقمر و امثال آن هیچ کدام به تنهایی دلیل کامل و قطعی برای حقانیت پیامبران خدا نبودهاند، همانطور که قبلاً هم جناب صدیق به من فرموده بودند و آن موقع نمیتوانستم این فرمایش ایشان را بپذیرم ... با این وجود هنوز اختلافت بنیادی بین ما باقی است که ان شاء الله با رعایت انصاف حل بشوند ...
با توجه به پستهای اخیر و بخصوص پست قبلی مواردی که در ذیل مینویسم نتایج آخری است که پیرامون موضوع تاپیک به آنها رسیدهام و اگر نقدی به آنها نداشتید در عمل من دیگر خودم ابهامی در درستی آنها ندارم:
۱. ابتدا به ساکن هیچ راهی برای تشخیص معجزه از سحر وجود ندارد مگر در مورد قرآن که قرار است جور غیبت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و حجت خدا علیهالسلام در آخرالزمان را نیز به دوش بکشد ...
۲. معجزات به استثناء قرآن همگی صرفاً قانعکننده هستند و یقین روانشناسی و آرام گرفتن قلب نهایت چیزی است که از آنها به دست میاید
۳. حجت قطعی خدا بر مردم توسط شناخت فطری خدا و خود پیامبر خدا یا دعوت او تمام میشود و معجزهای اگر آورده شود از سر لطف خدا بر بندگانش هست که همانطور که برای انبیائش علیهمالسلام نشانههایی را قرار میداد که وقتی وعدهای از وعدههای خدا برای ایشان سنگین بود بتواند سبب آرام گرفتن قلب ایشان بشود در اینجا هم مؤمنانی که فطرتاً حق را شناختهاند بتوانند با مواجه شدن با معجزات علاوه بر یقین قطعی بسیار مستعد به مخفی شدن در پس پردههای غفلت به یقین روانشناختی نیز در کنار آن برسند ... آنچه که برای اتمام حجت لازم است و نبودش مخلّ عدالت خداوند در بازخواست قیامت میشود پس معجزه نیست بلکه آن یقین حقیقی و قطعی و ریاضی و معرفتشناختی است و این ضرورت وجود فطرت و عالم ذر را میرساند در مقابل ضرورت معجزه که اصلاً ضرورتی ندارد ...
۴. قرآن از آن جهت که قرار است هر دو یقین را ایجاد نماید میتواند به گونهای در نظر گرفته شود که همانطور که جناب عامل فرمودند به طور عام به صورت فطری بر همگان حجت را تمام کنند، برای این کار کافی است مخاطب قرآن قرار گرفته و با معنای آن که حتی از ترجهاش هم قابل کسب است مواجه گردیم ... اما در جهت ایجاد یقین روانشناختی که عنوان معجزه بر روی قرآن قرار داده میشود میتوان بسته به وضعیت شخص مخاطب قران که البته به حقانیت قرآن یقین قطعی دارد ولی دچار شبهاتی هم هست و دلش آرام نگرفته است جنبههای مختلفی را قائل گشت، مثل وه اعجاز ادبیاتی، یا وجه اعجاز علمی، یا وجه خبر دادن از آینده، یا وجه تاریخ که میگوییم این قرآن را چنان کسی د رچنان شرایطی آورد و امثال آن ... طبیعی است که این وجوه معجزه برای کسانی است که قبلاً یقین قطعی به حقانیت قرآن آورده باشند و چنین کسانی هم هستند که توجهی به احتمالات بعیده نخواهند کرد و اگر هم اینطور باشند در این کار واقعاً به سیرهی عقلا عمل کردهاند
۵. پس اینکه معجزه از مادهی عجز میآید و ادعاهایی که در مورد فرابشری بودن و الهی بودن این وجه در یک اعجاز میشود باید در چهارچوب بیان شده شرح داده شوند و بیشتر از آنکه یک معجزه به معنای واقعی کلمه یک معجزه باشد یک آیت و نشانهی روشن است آن هم برای کسی که یقین قطعی دارد و میخواهد دلش آرام بگیرد، یعنی معجزه بودن آیات روشن خداوند صرفاً اصطلاحاتی هستند که فارغ از احتمالات بعیده تعریف گشتهاند
به نظر میرسد جمعبندی مناسبی باشد، از آنجا که خودم در آن ابهامی ندارم تا همینجای کار هم جناب عامل بزرگوار و همچنین از جناب صدیق بزرگوار بسیار متشکرم که زمینهی آن را با صبوری خودتان فراهم نمودید
اگر نقدی به این نتیجهگیریها نداشته باشید من دیگر حرفی در این تاپیک ندارم@};-
سلام؛
ببخشید جناب، اگر منظور شما را درست متوجه شده باشم اگر من مسلمان نتوانم پاسخی در مورد شبهه یکی از کافران داشته باشم که میدانم او از جهل من استفاده کرده،پس باید کافر شوم، در غیر این صورت برای اینکه مسلمان ماندم باز هم باید به جهنم بروم؟!؟ این حرف شما بنظرم با آیات قرٱن در تعارضه...اصلا خود قرٱن همنشینی با کافران را نهی کرده... این هم نمونه...
روزى که ستمکار دستان خود را(از شدّت حسرت) به دندان مى گزد و مى گوید: «اى کاش با رسول (خدا) راهى برگزیده بودم!
(فرقان/27)
اى واى بر من، کاش فلان (شخص گمراه) را به دوستى انتخاب نکرده بودم!
(فرقان/28)
او مرا از یادآورى (حق) گمراه ساخت بعد از آن که (یاد حق) به سراغ من آمده بود.» و شیطان همیشه انسان را تنها و بى یاور مى گذارد.
(فرقان/29)
مى گوید: «به خدا سوگند نزدیک بود مرا (نیز) به هلاکت بکشانى!
(صافات/56)
و اگرنعمت پروردگارم نبود، من (نیز) از احضارشدگان (در دوزخ) بودم!
(صافات/57)
*بنام خداوند بخشنده مهربان* اى کسانى که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید! شما نسبت به آنان اظهار محبّت مى کنید، در حالى که آنها به آنچه از حق براى شما آمده کافر شده اند و پیامبر خدا و شما را بخاطر ایمان به خداوندى که پروردگار همه شماست از شهر و دیارتان بیرون مى رانند.و....
(ممتحنه/1)
و (خداوند این حکم را) در کتابش بر شما نازل کرده که هر گاه بشنوید افرادى آیات خدا را انکار و استهزا مى کنند، با آنها ننشینید تا به سخن دیگرى بپردازند. وگرنه، شما هم مثل آنان خواهید بود. خداوند، همه منافقان و کافران را در دوزخ جمع مى کند.
(نساء/140)
با این حرف شما یعنی یک مسلمان باید تمام عمرش رابنشیند که جواب تمام شبهات کافران را که احتمالا از جهل خودش هم بوده پیدا کند تا مبادا نتواند از جواب سوال خداوند بر نیاید و به جهنم برود... این چه استدلالیست؟؟ یک کافر بگوید اینکه دیه زن نصف دیه مرد است بر خلاف عدالت و حقوق بشر است، من چه بگویم؟؟؟ خب این حکم خداست و او حکمتش را میداند، یعنی من باید بخاطر این حرف کافر شوم چون بنظر او دارد حق را می گوید؟؟؟ در مورد حکم هایی که اسلام در مورد زنا و... یا قطع کردن دست کسی که دزد بوده که در قرٱن امده و خیلی موارد دیگر....این طور که شما می گویید همه ی مسلمان یک دوره از عمرشان را باید به حوزه بروند...
سلام،
منظورم من درست عکس چیزی که برداشت کردید بود و در تطابق کامل با چیزی که به عنوان نظر خودتان عنوان نمودید ... من گفتم اگر اینطور باشد که مخالفان آن موقعم میگویند (که الآن دیگر آنقدر با هم مخالف نیستیم) لاجرم باید به آن عبارت قرمز رنگ برسیم و از آنجا که آن عبارت قرمز رنگ واضح است که غلط است پس لاجرم آن نظر آن مخالفان بزرگوار غلط خواهد بود، این به نوعی استفاده از برهان خلف است ... به هر حال الآن نظراتم عوض شده است، برای مطالعهی آنها میتوانید پست آخرم در همین تاپیک و این پست دیگرم در تاپیک موازی این تاپیک را مطالعه بفرمایید ...
[="Arial Black"][="Blue"]سلام
**گلشن**;934713 نوشت:
گروهی اسلام را حق می دانند و گروه دیگر ناحق؛ دیگر ادیان و مکاتب هم به همین نحو...
آیا بین حق و ناحق واسطه ای وجود دارد؟ رابطه ایندو نقیضین است...
جهل مرکب را چطور به خداوند منتسب کردید؟
اینکه کسی دنبال حقیقت رفت و در این مسیر دچار اشتباه شد، منتسب به خداست؟
هر کس به اندازه فهم خود مکلف است و بس...
اگر بیش از این از او بر نمی آمد، معذور است. در غیر اینصورت خیر
بحث را خلط نفرمایید
وجود شبهه برای فردِ دنبالِ یقین محل بحث است نه وجود شبهات در عالم واقع
قسمت دوم سوال هم در پست قبل توضیح داده شد، بحث اعتماد عقلا به یقینی است که احتمال خلاف آن ناچیز است. چنین احتمالی را دیندار و بی دین نادیده می گیرند. وقتی بحث عقلا به میان می اید خصوصیات آنها مانند دین داری و بی دینی ملاک نیست.
اما اینکه مصداق این احتمال در بحث ما چیست ربطی به این حکم عقلی ندارد.
[/]
[="Arial Black"][="Blue"]سلام مجدد
חסר משמעות;934739 نوشت:
عقل انسان حکم می کند تا حد امکان سراغ متخصصِ برتر برویم و از او کسب تکلیف کنیم. در زمینه سعادت بشر متخصص تر از خالق او وجود ندارد و همین خالق برای ارضاء غریزه جنسی برنامه ای متعادل و بدور از افراط و تفریط ارائه کرده است. بنابراین حکم مذکور استثنا پذیر نیست و البته دارای شرایط و ضوابطی است.
[/]
سلام بر شما
به نظر من چون ادیان و گروهها زیادند امکان دارد که همه انها ناحق و دچار جهل مرکب باشند به جز یکی
حتی امکان دارد همه با هم دچار جهل مرکب باشند
اگر دقیق نگاه کنیم جهل مرکب هم منتسب به خداست
زیرا خداوند انقدر بهره هوشی در انسان قرار نداده
اگر انسان به اندازه کافی عقل و هوش داشت دچار جهل مرکب نمی شد
البته خدا خودش درست کرده و فرموده
بزرگوار وقتی اسم یقین به میان اید و مخصوصا یقین از باب اتمام حجت احتمال خلاف ان باید صفر باشد نا ناچیز
به هرحال شما هم باید به نظرات علما اشاره کنید و بیشتر از این نمی توانید مانور بدهید
و من فکر می کنم دیگر بحثی باقی نمانده
از اینکه با حوصله به سوالات جواب دادید متشکرم
سلام جناب نقطه
اگر کسی از طریق فطری به یقین صددرصد قطعی برسد
به نظر می رسد دیگر نیازی به یقین روانشناسی نداشته باشد
چرا که یقین فطری بالاتر از یقین روانشناسی طبق گفته های شماست
و مساله دیگر اینکه شما فرمودید معجزه برای ارام شدن دل مومنان است
در حالی که معجزه را کافران درخواست می کردند نه مومنان
سلام بر شما سرکار گلشن،
بله حتماً همینطور هست ولی صرفاً در همان زمانی که با فطرت روبرو باشیم،نه بعد از آن وقتی که دیگر با روزمرگیها روبرو شده و مشغول آنها گردیم ... اثبات قطعی بر عهدهی فطرت است و قانع شدن و آرام گرفتن قلب و بستن راه عذر و بهانه بر کافران توسط معجزه است و البته خیلی چیزهای دیگر در کنار معجزه ... در واقع وقتی انتظار از معجزه در حد قانع کردن باشد دیگر معجزات بیرقیب هم نخواهند بود (به همین دلیل معجزات ضررتی هم نداشتهاند و از سر لطف خداوند به بندگان گاه ابتدا به ساکن و گاه در مقابل درخواست ایشان ارائه میشدند) و خیلی چیزها هستند که بتوانند انسان را قانع نمایند تا قلبش آرام بگیرد، مثل اعتماد کردن به والدین در زمان کودکی، مثل باور داشتن به انصاف و صداقت در کسی که قبولش دارد ... این شامل ایمانهای ارثی هم میشود که همراه با آرامش قلبی هم هستند، حالا اگر این ایمان ارثی بر اثر شبهاتی لرزید و دوباره نیاز به قانع شدن بیشتر بود میشود به متخصصینی رجوع کرد که اگرچه باز هم نمیتوانند به صورت قطعی چیزی را اثبات کنند ولی میتوانند دوباره انسان را قانع کنند تا قلب شخص بر ایمان به خدا آرام بگیرد ... آیات خدا که کل عالم خلقت هم تماماً آیات خداست برای آرام گرفتن قلب است و نه برای اثبات قطعی حقانیت دین خدا، در این میان معجزات آیاتالبینات هستند ...
وقتی معجزه بر اساس لطف خدا باشد و ضرورتی نداشته باشد دیگر مهم نیست که برای چه قومی باشد، منظورم از اینکه بخصوص مؤمنان را بیان کردم این بود که همین حیثیت که معجزات از سر لطف خداوند بر بندگان هستند را گوشزد کرده باشم و نه اینکه معجزه خاص برای مؤمنان باشد ...
برای مثال شخصی را در نظر بگیرید که پیامبری به سوی او آمد و او را بشارت داد و انذار کرد و فطرتش مقابل چشمش نگاه داشته شد و دانست که حق با این پیامبر است، یقین قطعی پیدا کرد و در نتیجه مخیر شد بین سعادت ابدی و شقاوت ابدی، این شخص با آنکه حجت قطعی بر او تمام شده است ولی بخاطر بزرگی این وعده و تبعات زیاد این تصمیمگیری (که تصمیمگیری را برایش سخت میکند) طلب دلیل و سند بیشتر میکند و پیامبر در صورت صلاحدید خداوند ار طرف خداوند برایش آیةالبیّنه میآورد تا دلش آرام بگیرد ...
حالا شخصی را در نظر بگیرید که ایمان دارد ولی باز بر سر درک مفاهیمی که برایش سنگین است طلب نشانه میکند و با دیدن عظمت یا قدرت خداوند یا به هر وسیلهی دیگر دوباره دلش قرص میشود، گرچه همیشه هم یقین قطعی در باطن خود داشته است، مثل همان ماجرای حضرت ابراهیم علیهالسلام و ماجرای حضرت زکریا علیهالسلام و ماجرای حواریون ...
حالا شخصی را در نظر بگیرید که با وجود اتمام حجت قطعی خداوند ولی با توجیهاتی که برای خودش تراشیده است روش انکار را در پیش گرفته است و از زمرهی کافران گشته است ... این شخص تا همینجا هم خودش را شایستهی عداب جهنم کرده است ولی من باب جدال یا هر چیز دیگری از پیامبر طلب آیه و نشانهای روشن مینماید که نتواند انکارش کند، پیامبر هم من باب اتمام حجت برایش میآورد، اگر نمیآورد این شخص در قیامت که مورد بازخواست قرار میگرفت میگفت که خدایا من طلب دلیل و نشانه کردم و خودت چیزی نشانم ندادی، یا میگوید که خدایا حالا من اشتباه کردم ولی تو اگر یک دلیل برایم میآوردی که قلبم هم آرام بگیرد من هم دست از مخالفت بر میداشتم، یا حتی اگر چند بار هم مخالف کرده بود میگوید که خدایا اگر به بزرگی خودت میبخشیدی و مرا به خودم رها نمیکردی با سه بار دعوت کردن هم اگر هدایت نمیشدم با بار چهارم هدایت میشدم، در این حالت دست عدالت خداوند در معذب کردن او بسته نیست چون در نسیان فطرتش خودش مقصر بوده است که اهل ذکر نبوده است یا اهل سمع و تعقل نبوده است، ولی با این حال خداوند به میزانی که صلاح بداند چه بسا معجزاتی هم بفرستد و در اتمام حجت او اضافه بر نیاز بیاورد تا در نهایت این شخص قانع گردد که واقعاً هر چند بار دیگر هم که برایش دلیل و برهان آورده میشد باز هم هدایت نمیگشت، این باعث میشود شخص عذرآور در قیامت با مواجههی با این بیان که «مگر پیامبران با دلایل روشن نزد شما نیامدند» جوابش با حسرت این باشد که چرا آمدند و از بابت این همه مخالف کردنش با حق شرمنده باشند و در جواب به او گفته شود که «امروز تو خود برای حسابرسی از خودت کفایت میکنی» ... در اینجا بحث ما روانشناسی است مگرنه مکانیکیاش همین است که بگوییم حجت بدون اینها هم تمام میشده است ... خداوند که کافران را به محض انکار هلاک نمیکند، ایشان همچنان در دینا فرصت خواهند داشت و خداوند بارها و بارها مسیر هدایت را مقابلشان قرار میدهد که شاید که برگردند ... پس بحث اتمام حجت روانشناسی در کنار قاعدهی لطف است که وقوع معجزه چه به درخواست مؤمنین و چه به در خواست کافرین را انجام میدهد، در واقع کافرین باید در قیامت که با سیر زندگی خود در دنیا روبرو میشوند همانجا به این یقین روانشناسی برسند که در دنیا هر چقدر دیگر هم که دلیل برایشان آورده میشد باز هم وضعشان به همین منوال بود که بود و ایمان نمیآوردند ... البته باید توجه کرد که رساندن کافران به یقین روانشناسی بعد از یقین قطعی در قیامت مبنی بر اینکه ایشان لایق عذاب هستند (تفهیم جرم) لازمهی عدالت خداوند بلکه لازمهی رحمانیت خداست و این الزام در بحث خلقت جهنمیان معذب به عذاب ابدی است که روشن میگردد (یعنی اینطور نیست که بپرسیم چرا خداوند که میدانست ایشان معذب به عذاب ابدی خواهند شد اصلاً از ابتدا خلقشان نمود، در واقع با این ساز و کار ایشان در قیامت یا بعد از آن در جهنم کمکم قانع خواهند شد که آنچه به ایشان میرسد حقشان هست و پذیرش باطنی این مطلب که همراه با یأس از رحمت خداوند خواهد بود به صورت خودکار مانند بیماری افسردگی و سایر بیماریهای روحی زمینهی راضی شدن به باقی ماندن در وضعیت عذابآور و در نتیجه معذب باقی ماندن به عذاب ابدی را در ایشان فراهم مینماید، قبلاً در این باره در سایت بحث مفصل داشتهایم، خواستم بگویم در اینجا هم به همان نتیجهی آنجا رسیدیم!)
نکتهی آخر: توجه شود که حتی رحمانیت خداوند هم باعث ضرورت معجزه نمیشود، چرا که معجزه در رساندن شخص به یقین روانشناسی بیرقیب نیست ...
موفق باشید
با سلام. در امتداد بحثمان پیرامون رجوع به متخصص، دو مسئلۀ دیگر مطرح می کنم:
اول اینکه آیا متخصص از تمام قوانین جهان طبیعت مطلع هست تا بتواند با تأکید بگوید که این عمل خارق العاده با قوانین این دنیا ممکن و شدنی نیست؟
دوم اینکه آیا متخصص تمامی استعدادهای بشری را می شناسد؟ به طور مثال، ممکن است متخصصی بر اساس علم و تخصص خود بگوید هیچ زنی نمی تواند از سن پنجاه سالگی کودکی بزاید، ولی ناگهان به صورت تجربی می بینیم بدن زنی در سن 66 سالگی، جنینی را پرورش داده می زاید. این امر به دلیل استعدادهای بشری این زن است، و هر چند عادتاً رخ نمی دهد، و باید خرق عادت دانسته شود، ولی فعل خدا برای اثبات پیامبری نیست و صرفاً ناشی از استعداد جسمی این زن بوده است.
با سلام و دوباره
اینجا چند راه مهم در زمینۀ تشخیص معجزه و سحر را ارائه کرده اید که من در دو مورد آن سؤال دارم:
اول در مورد تعلیمی نبودن معجزه: آیا مردم از دوران کودکی 24 ساعته با مدعی نبوت بوده اند تا بتوانند مطمئن باشند که این عمل را تعلیم نیافته است؟
دوم در مورد عدم معارضه:
1. مگر ما می توانیم تمامی انسانها را بیازماییم تا ببینیم می توانند با این عمل معارضه کنند؟
2.گیریم که امروز هیچ معارضی نباشد، از کجا می دانیم که در آینده نیز معارضی نخواهد بود؟ به طور مشابه در مورد عمل خارق العاده ای که در گذشته رخ داده است، آیا می توانیم مطمئن باشیم تا به امروز هیچ معارضی نداشته است؟(نیافتن در گذشته، می تواند دلیل بر نبودن باشد؟)
3. به هر حال در امری یک بهترینی وجود دارد. در سحر و جادوگری هم، یک بهترینی پیدا می شود، و بهترین بودن به معنای این است که شخص معارضی ندارد. پس آیا جادوی بهترین جادوگر می تواند به دلیل معارض نداشتن، مصداق معجزه شود؟