جمع بندی آیا دلبستگی به غیر همسر، فقط برای زنان عادی عیب است؟

تب‌های اولیه

87 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

یارب;797818 نوشت:
بله جناب زلیخا وقتی مسلمان میشوند از عشق حضرت یوسف (ع) دست میکشند و دیگر دنبال عشق ایشان نبودند
اگر ممکن است سندی در این رابطه به بنده ارائه بفرمائید

و طاها;797819 نوشت:
خوب خیانتی نکرده است.
لکن اگر بخواهد همزمان با دو مرد باشد به عنوان مسلمان او را انتخاب نمیکنم
تشکر
بخش مورد نظر بنده با پاسخ های شما عزیزان و بخصوص سرکار خانم "یارب" دارد به نتیجه میرسد
البته این پست شما جای بحث دارد ، ولی به دلیلی که عرض کردم دیگر نیازی به پرداختن به آن نمی بینم
(اگر شما هم موافق باشید)

جناب رضا بنده فرصت نکردم مطالب دوستان را بخوانم
انشا الله سر فرصت مطالعه میکنم و از نظرات و دیدگاه شما و دیگران استفاده میکنم.

Reza-D;797822 نوشت:
اگر ممکن است سندی در این رابطه به بنده ارائه بفرمائید

بنده میخواستم بحث به همین جا برسد که به لطف الهی رسید

ببینید وقتی جناب زلیخا موحد میشود یعنی یک عشقی بالاتر از عشق خودش پیدا میکند! هرچند شاید عشق اصلی از دلش نرفته باشد اما قطعا دیگر مانند گذشته هم نبوده است! یعنی توانسته از آن عشق فرعی بگذرد و به عشق خداوند برسد
اما تمام اینها احتمالات است نه یقینیات!!
در کل بنده این بحث را با شما نمودم تا شما متوجه گردید که میشود از عشق زمینی به عشق الهی هم رسید و کمی بحث عشق برایتان باز شود و مفهوم عشق زمینی که میتواند در طول عشق الهی باشد برایتان تبیین شود(با توجه به مباحثی که قبلا در تاپیکهای دیگر داشتیم منتظر فرصتی بودم که مبحث عشق را برایتان تبیین کنم و اینجا چونکه دنبال رسیدن به پاسخ بودید عشق زلیخا مصداق خوب و قابل حسی برای شما بود تا مطلب را بهتر متوجه شوید)

والا اصل این موضوع یعنی ازدواج یوسف و زلیخا در روایات خیلی اندکی آمده و جزو روایات متواتر ما نیست!! و جای بحث دارد!

حتی بنده خیلی وقت پیش پاسخی در کانون قرآن دیده بودم که قابل تامل بود، پاسخ استاد را برایتان میگذارم

جناب استاد مقداد در خصوص بحث ازدواج یوسف و زلیخا فرموده بودند:
ماجرای ازدواج حضرت یوسف(ع) تنها در بعضی منابع و برخی روایات بیان شده است. مثلا در روایتی آمده است:
وقتی عزیز مصر در سال های قحطی از دنیا رفت و حضرت یوسف(ع) در آن زمان عزیز و بزرگ کشور مصر شده بود، همسر عزیز مصر که همان زلیخا بود به تنگدستی و فقر گرفتار گردید به گونه ای که از مردم در خواست کمک می کرد. به او گفتند: خوب است نیاز خود را به نزد حضرت یوسف(ع) ببری و از او یاری و کمک بطلبی؛ زلیخا در جواب گفت: من از او خجالت می کشم ولی به قدری به او اصرار کردند تا بالاخره قبول کرد و بر سر راهی که محل عبور موکب پادشاهی حضرت یوسف(ع) بود، نشست.

زلیخا، حضرت یوسف(ع) را دید، ایستاد و گفت: سبحان الذی جعل الملوک بالمعصیه عبدا و جعل العبید بالطاعه ملوکا؛ منزه و پاک است خداوندی که پادشاهان را به خاطر گناه و نافرمانی، بندگان و بندگان را به واسطه فرمانبری و اطاعت ، پادشاه می گرداند. حضرت یوسف(ع) به او فرمود: تو همان زن (زلیخا) هستی؟ گفت: بله. حضرت فرمود: آیا هنوز به من علاقه مندی؟ زلیخا گفت: آیا مرا مسخره می کنی؟ من به سن پیری و سالخوردگی رسیده ام، مرا رها کن. حضرت(ع) فرمود: پرسش من از روی راستی و درستی است نه از روی تمسخر. زلیخا در جواب گفت: بله، من هنوز دل در گرو عشق و محبت تو دارم.

حضرت(ع) دستور داد او را به منزل و قصر سلطنتی ببرند سپس از او پرسید: آیا تو نبودی که آن رفتارهای زشت را با من داشتی و مرا گرفتار بلا و زندان کردی؟ زلیخا در پاسخ گفت: ای پیامبر خدا! مرا سرزنش مکن، چون به بلایی گرفتار شدم که هیچ کس به آن مبتلا نشد. حضرت یوسف(ع) پرسید: آن گرفتاری و بلا چه بود؟ زلیخا گفت: به محبت تو که در زیبایی بی نظیر هستی گرفتار شدم و خود من نیز از همه زنان مصر زیباتر بودم و از همه ثروتمند تر. آن زیبایی و ثروت از من گرفته شد و به شوهری ناتوان دچار شدم. حضرت(ع) پرسید: چه می خواهی؟ گفت: از خدا بخواه، جوانی را به من برگرداند. حضرت(ع) از خداوند درخواست کرد و خداوند جوانی را به زلیخا برگرداند و حضرت با او ازدواج کرد. (1 )
همچنین در تفسیر مجمع البیان، مرحوم طبرسی این حدیث با این مضمون آمده ولی درباره آن بیانی ندارند.

اینکه آیا واقعاً چنین اتفاقی افتاده است یا خیر؟ تازه اول کلام است چرا که این روایات قابل نقد می باشند و نمی توان با استناد به این روایات گفت که این ازدواج واقعاً صورت گرفته است،هر چند در این روایات مطلبی که با اصول و قواعد کلی قرآن و سنت مخالف و ناسازگار باشد در این حدیث و این قضیه به چشم نمی خورد.

احتمال دارد خداوند با گرفتار کردن او به این حالت درماندگی آن روحیه خودخواهی و هوسرانی و جاه طلبی را از او گرفته باشد و زمینه توجه به خدا و احساس نیاز به خود را در او ایجاد کرده باشد و این مطلب عجیبی نیست.

تا انسان زنده است هر لحظه می توان انتظار معجزه و امر خارق العاده ای را از او داشت و این از ویژگی های انسان است که می تواند با اراده و تصمیم و انتخاب وضع موجودش را تغییر دهد و به هیچ وجه محکوم وضع موجود نباشد. چه بعد و تعجبی دارد که با نفس گرم و تصرف ولایی پیامبر بزرگ و معصوم و مقرب خداوند یعنی حضرت یوسف(ع) جوانی به پیرزنی برگردد و چنان شایستگی و لیاقتی در او پیدا شود که همسر پیامبر والایی چون حضرت یوسف(ع) گردد. تا انسان زنده است نمی تواند مأیوس شود و نباید از او مأیوس شد.

زلیخایی که همه هستی و سرمایه خود را از دست داده و آن زیبایی و جوانی و قدرت و عزت از او گرفته شده ، یک دفعه بیدار شده و متوجه خطاهای خود گردیده و برگذشته اسفبار خود اشک ندامت ریخته و صادقانه و خالصانه به درگاه خداوند نالیده و زمینه رشد و تعالی و تحول در او ایجاد گشته و خداوند نیز با چنین بنده ای چنین رفتار و معامله شایسته ای می کند.

پي نوشتها:

1. تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 471، ح 218 و نیز احادیث 217 و 219؛ بحارالانوار، ج 12، ص 25.

برای برسی اصل این موضوع میتوانید به کارشناسان حدیث مراجعه بفرمایید و بیتشر در این رابطه تحقیق و بررسی داشته باشید
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
یازهراسلام الله علیها

Reza-D;797810 نوشت:
با این حساب کاش من هم قبلاً کافر بودم ، حسابی از زندگی لذت می بردم ، بعد با دین اسلام آشنا میشدم و توبه میکردم. خوش به حال کافران!!!

با سلام
خدا نکند گرامی ، شما بزرگوارید.
برادر باید نشئات دیگر را هم در نظر گرفت.ما برزخ و قیامت داریم و ممکن است کسی که 40 سال کافر بوده و 10 سال مسلمان در خیلی مسائل خیلی عقب تر از کسی باشد که 50 سال مسلمان زندگی کرده.به عنوان مثال فرض بگیرید در یک مسابقه اتومبیل رانی کسی در خط یک قرارمی گیرد (آنکه 50 سال مسلمان بود) و ماشین دیگر 50 متر عقب تر(آنکه 40 سال کافر و 10 سال مسلمان بود) در خط 10 . بر روی کاغذ نفر اول شانس بیشتری دارد چونکه او همیشه 50 متر جلوتر است ولی خوب بستگی به قدرت ماشین های آنها دارد که قبل از شروع مسابقه چقدر توانایی دارد شاید نفر دوم برنده شود.

Reza-D;797817 نوشت:
این را میشود لطفاً توضیح بدهید؟ چون اگر اینگونه باشد بنده کلاً دیگر مشکلی ندارم
تمام صحبت بنده این بود که چرا زلیخا از این عشق دست نکشیده

شاید او عاشق خدا شد و خدا هم عاشق بنده هایش است و یوسف علیه السلام هم از بهترین بندگانش بود . پس جناب زلیخا دوست را و هر آنچه رضای اوست را دوست دارد پس جناب زلیخا حضرت یوسف علیه السلام را از آن جهت که پیامبر خداست و از بهترین بندگان خداست و مورد رضای خداست دوست می دارد نه به دلایل دیگر و هوس ها و عشق های خیالی.(شاید)
ببخشید از سرکار خانم یا رب پرسیده شد و بنده پاسخ دادم:Gol:

سرکار خانم "یارب" شما مطلبی را گفتید که بنده درست متوجه نشدم و از شما پذیرفتم
با اجازه اصلاح میکنم

شما فرمودید که هر زنی بطور طبیعی ممکن است به سمت مردی غیر شوهر وسوسه شود. اما:

یارب;797811 نوشت:
نباید (احساس به غیر شوهر را در دل) نگه دارد!! باید سعی کند آن را بیرون کند واین کار امکان پذیر است ، اگر عمدا نگه دارد که بعد از فوت همسر برود با مرد سابق ازدواج کند میشود خیانت!!
و در ادامه فرمودید:
یارب;797811 نوشت:
اگر تمام سعیش را کرد ،به خداوند متوسل شد ،ابدا عشق را در وجودش پرورش نداد ولی عشق باقی ماند(که احتمالش کم است زیرا اگر هدفش فراموش کردن باشد و از این عشقی که در دلش است ناراحت باشد و به مست خداوند برود یقیین بدانید خداوند آن عشق را از ل او میگیرد) اینجا فرض اگر خدایی نکرده همسرش فوت کرد و شرایطش بود برود با آن آقا ازدواج کند چه اشکالی دارد؟!
در این فرض اشکالی ندارد ، اما ماجرای زلیخا مصداق این فرض شما نیست. چرا که زلیخا این حس را در دل نگه داشت ، آن را پرورش داد و بعد از فوت شوهر هم همچنان آن احساس را داشت. پس تا همین جا خیانت کرده ، حتی اگر بپذیریم بعداً دچار عشق بالاتری شده باشد. به هر حال تا قبل از رسیدن به عشق الهی ، مرتکب خیانت به شوهر شده

یارب;797834 نوشت:
تمام اینها احتمالات است نه یقینیات!
پس چرا در جمهوری اسلامی تقریباً تمام صحبت ها به ازدواج یوسف و زلیخا ختم میشود؟ چرا باید اجازه دهند که فیلمی ساخته شود که انتهای آن ازدواج این دو نفر باشد؟ اگر احتمال است ، چرا همه جا به عنوان یقین مطرح میشود؟

یارب;797834 نوشت:
جناب استاد مقداد در خصوص بحث ازدواج یوسف و زلیخا فرموده بودند:
عجیب است که استاد مقداد در انتهای صحبتشان فرمودند مطلبی که خلاف قرآن و حدیث باشد در این روایت به چشم نمیخورد!!!

شما در این روایت به بنده نشان بدهید که زلیخا گفته باشد از ظلمی که در حق شوهرم کرده بودم پشیمان شده ام و از شوهرم طلب حلالیت دارم

یارب;797834 نوشت:
ببینید وقتی جناب زلیخا موحد میشود یعنی یک عشقی بالاتر از عشق خودش پیدا میکند! هرچند شاید عشق اصلی از دلش نرفته باشد اما قطعا دیگر مانند گذشته هم نبوده است! یعنی توانسته از آن عشق فرعی بگذرد و به عشق خداوند برسد
من تصور میکنم مشکل اصلی گفتگوی بنده و شما در این است که شما ایراد بنده را در جای دیگری جستجو میکنید. توضیحاتی که شما میفرمائید در زمانی قابل پذیرش است که بحث بر سر یک دختر مجرد باشد. به این شکل:

"دختری (دختری ، نه زنی) به نام زلیخا که بت پرست بود ، عاشق یکی از پیامبران به نام یوسف میشود. اما پیامبر که نمیخواست با دختری بت پرست ازدواج کند ، به دختر پاسخ منفی میدهد. دختر نیز که شاهزاده کشورش بود ، غرور خود را شکسته دید و تصمیم گرفت از راه دیگری وارد عمل شود. این بود که دستور داد یوسف را به زندان بیندازند و او را شلاق بزنند و مدت زیادی به همین شکل یوسف را آزار داد تا بلکه او را تسلیم کند. اما یوسف همچنان بر روی اعتقادش ماند و حاضر نشد با دختری بت پرست ازدواج کند. صبر یوسف و اعتقاد عمیقش به خداوند و بی توجهی او به زلیخا باعث شد که زلیخا به این اندیشه فرو برود که آن معشوق یوسف کیست که یوسف برای او حاضر است به زیباترین زنان پشت کند و زندان و شکنجه را تحمل کند اما از معشوقش رو گردان نشود؟ این مقدمه ای بود تا زلیخا با خداوند آشنا شود. در همین حال شوکت و ثروت زلیخا نیز از او گرفته شد تا او به ناتوانی خود در برابر خدای قادر مطلق پی ببرد. نتیجهء تمام این اتفاقات این بود که زلیخا کم کم دلش و عقلش متوجه معشوقی بزرگ و عظیم شد که هیچ عشق دیگری با او قابل قیاس نبود. تا جایی که دیگر عشقش به یوسف برایش ناچیز جلوه میکرد. زلیخا از اینکه بت می پرستید و همینطور از ظلم هایی که در حق یوسف کرده بود پشیمان شد و از اعمال گدشتهء خود توبه کرد. اینجا بود که خداوند با اجرای نمایشی زیبا به تمامی بندگانش نشان داد که اگر کسی عاشق خدا بشود ، خدا چگونه پاداشش خواهد داد. خداوند به یوسف امر کرد که برو و با بنده ای که عاشق من است ازدواج کن. او بخاطر من از عشقش به تو گذشت ، من هم در مقابل همان عشق را به او می بخشم تا نشانی باشد برای مردم که پبد بگیرند. خداوند همچنین زیبایی و جوانی زلیخا را به او بازگرداند تا بخشش و بزرگی را بیش از پیش نشان دهد"

خب این داستان اگر اتفاق میفتاد بنده دیگر سؤالی نداشتم و همه چیز برایم واضح بود. صحبت های شما و استاد "مقداد" که برایم نقل قول کردید نیز حکایت از چنین حالتی دارد. اینکه یوسف به این دلیل از زلیخا دوری کرده که او زنی بت پرست بوده ، و بعدها هم زلیخا از بت پرست بودن و ظلمی که در حق یوسف کرده (زندان و شکنجه) پشیمان شده و توبه کرده. همین! دیگر نه اثری از پشیمانی از خیانت به شوهر دیده میشود و نه انتظار حلالیت گرفتن از شوهر

یارب;797834 نوشت:
وقتی جناب زلیخا موحد میشود یعنی یک عشقی بالاتر از عشق خودش پیدا میکند! هرچند شاید عشق اصلی از دلش نرفته باشد اما قطعا دیگر مانند گذشته هم نبوده است! یعنی توانسته از آن عشق فرعی بگذرد و به عشق خداوند برسد
تعریف و تمجیدهایی که از زلیخا در این تاپیک شده است به نظر میرسد درمورد کسی است که به قدیس تبدیل شده باشد. حال آنکه:
یارب;797834 نوشت:
زلیخا در جواب گفت: بله، من هنوز دل در گرو عشق و محبت تو دارم
نمی دانم این چه نوع موحد شدن است که این موحد هنوز دل در گرو عشقی زمینی دارد!!

اما میخواهم از جهتی دیگر به موضوع نگاه کنم. خاطر مبارک هست که در گفتگویی که با هم داشتیم ، فرمودید وقتی کسی عاظق خدا شود ، هر آنچه که خداوند دوست داشته باشد را دوست خواهد داشت و در همین تاپیک هم اشاراتی فرمودید. با توجه به این توضیح و توضیحات قبل 3 پرسش اساسی از شما دارم که چند بار هم مطرح کرده ام اما بطور واضح و مستقیم به آنها پرداخته نشد

1 - زلیخا مرتکب چه گناهی شده بود؟ آیا گناه او فقط این بود که بت پرست بوده و یوسف را شکنجه کرده که با توبه از این دو تمام خطاهایش پاک شود؟

2 - وقتی زلیخا عاشق خدا شده ، پس باید به آنچه خدا دوست دارد نیز عاشق شود (طبق فرمودهء خودتان). پس باید هزاران بیشتر از ظلمی که در حق شوهر کرده پشیمان شده باشد زیرا شوهرداری و وفاداری به او بدون شک از مواردی است که خدا بسیار دوست میدارد. پس اگر زلیخا عاشق خدا شده باشد ، باید بیش از هر فرد عادی دنبال جلب رضایت شوهر باشد. کو؟!! کجاست این موضوع؟!!

Reza-D;797980 نوشت:
سرکار خانم "یارب" شما مطلبی را گفتید که بنده درست متوجه نشدم و از شما پذیرفتم
با اجازه اصلاح میکنم

باعرض ادب و احترام مجدد

پس مباحثه ما ادامه دارد
حقیر حاضرم تا هرزمان نیاز باشد این بحث را با شما ادامه دهم تا انشاءالله شبهات شما رفع گردد

در ادامه ان شاءالله یکی یکی پاسخ نقل قول هایی که فرمودید میدهم

یازهراسلام الله علیها

یارب;797993 نوشت:
پس مباحثه ما ادامه دارد
ظاهراً بله :Nishkhand:

یارب;797993 نوشت:
حاضرم تا هرزمان نیاز باشد این بحث را با شما ادامه دهم تا انشاءالله شبهات شما رفع گردد
این از بزرگواری شماست
جدای از هر نتیجه ای که در این گفتگوها حاصل شود ، شما همیشه برای بنده قابل احترام هستید و همین که در این گفتگو شرکت می کنید و سعی در حل تردید فکری من دارید ، برایم با ارزش است. هم شما و هم سایر دوستانی که در این تاپیک شرکت می کنند

Reza-D;797981 نوشت:
پس چرا در جمهوری اسلامی تقریباً تمام صحبت ها به ازدواج یوسف و زلیخا ختم میشود؟ چرا باید اجازه دهند که فیلمی ساخته شود که انتهای آن ازدواج این دو نفر باشد؟ اگر احتمال است ، چرا همه جا به عنوان یقین مطرح میشود؟

این داستان از جمله داستانهایی است که روایاتش ضعیف است ،و ما روایات ضعیفی که به کثرت رواج پیدا کرده اند کم نداریم این یک دسته از آنهاست
حتی مرحوم علامه طباطبایی نیز با عبارت« اگر این حدیث ازدواج حضرت یوسف وزلیخا صحیح باشد...» نشان داده اند که نسبت به این مسئله تردید دارند. ایشان ازدواج حضرت یوسف را ازمسائلی دانسته اند که سندش ضعیف است ویا متن روایتش دچار تشویش واضطراب است(الميزان في تفسير القرآن، ج‏11، ص 255؛ ترجمه الميزان ج‏11، ص349).

پس وقتی روایات صحیحی نداریم نمیتوانیم هیچگونه نظر قطعی در این خصوص بدهیم
اما بنده در اینجا فرض را براین گرفتم که واقعا ازدواج این دو بزرگوار صورت گرفته است و از این جهت به شما پاسخ دادم که در ادامه سوالاتی که بیان نمودید را پاسخ خواهم داد ان شاءالله

Reza-D;797981 نوشت:
عجیب است که استاد مقداد در انتهای صحبتشان فرمودند مطلبی که خلاف قرآن و حدیث باشد در این روایت به چشم نمیخورد!!!

شما در این روایت به بنده نشان بدهید که زلیخا گفته باشد از ظلمی که در حق شوهرم کرده بودم پشیمان شده ام و از شوهرم طلب حلالیت دارم

ببینید بزرگوار،اینکه فرض جناب زلیخا با حضرت یوسف(ع) ازدواج کرده باشند هیچگونه مخالفتی با قرآن وحدیث ندارد! یعنی اگر ما روایات ضعیف را در این نظر بپذیریم اتفاقی خلاف قرآن و حدیث اتفاق نیفتاده است و یک امر طبیعی بوده اگر حضرت یوسف با جناب زلیخا ازدواج کرده باشند
در روایات دیگر که ضعیف سند هستند مطالبی آمده که از آن موحد شدن جناب زلیخا و کمرنگ شدن عشق یوسف برداشت میشود مثلا
در علل الشرايع شيخ صدوق ماجراي ازدواج از امام صادق (ع) روايت شده است. امام(ع) از ملاقات يوسف و زليخا مي گويد. زليخا از جمال يوسف(ع) مي گويد و يوسف(ع) پيامبر اسلام را زيباتر از خود مي خواند. زليخا سخن يوسف(ع) را تصديق مي کند. يوسف مي پرسد: چگونه سخن مرا تصديق مي کني؟ زليخا پاسخ مي دهد: زيرا وقتي او را توصيف کردي حب او در قلب من قرار گرفت.(یعنی حب پیامبر اکرم صلوات الله علیه)

خداوند به يوسف وحي کرد که اي يوسف او راست مي گويد و من او را دوست دارم چون او محمد (ص) را دوست دارد. آن گاه خداوند يوسف را به ازدواج با زليخا فرمان داد.

یا در روایاتی دیدم که آمده بود : عشق او به دل يوسف افتاد و خطبه عقدشان را يعقوب بر زبان آورد و يوسف (ع) او را دوشيزه عذرا يافت و پس از آن زليخا خانه اي برگزيد و در خلوت نشست و به عبادت خداوند مشغول شد و در نيمه شب يوسف به سراغش رفت و در زد و زليخا گفت بازگرد که اوضاع دگر شده و من بهتر از تو را يافته ام؛......

پس نتیجه این میشود که ما هیچگونه روایت قوی و مستندی مبنی بر ازدواج این دو نداریم اما اگر بخواهیم به روایات ضعیف استناد کنیم در آنها مشخص است که زلیخا پی به عشقی بالاتر از عشق یوسف برده است و موحد شده است

ادامه دارد....

Reza-D;797981 نوشت:
شما در این روایت به بنده نشان بدهید که زلیخا گفته باشد از ظلمی که در حق شوهرم کرده بودم پشیمان شده ام و از شوهرم طلب حلالیت دارم

ببینید بزگوار این را دقت داشته باشید که در زمان حضرت یوسف (ع) هنوز اسلام نیامده بود! و وحدانیت مطرح بوده است پس خیلی چیزها که ممکن است اکنون اشکال باشد آن زمان عیب محسوب نمیشده است
از طرفی بنا برقاعده جب اگر موحد شدن جناب زلیخا را بخواهیم فرض مسلمان شدن در نظر بگیریم طبق این قائده همین که فرد از کفر خارج میشود و به خداوند ایمان می آورد میشود توبه! توبه هم یعنی پشیمانی از گناهان گذشته و قطعا وقتی کسی به معنای حقیقی موحد میشود از هرچه در گذشته خلاف خواست خدای خود عمل نموده پشیمان خواهد بود

Reza-D;797981 نوشت:
تعریف و تمجیدهایی که از زلیخا در این تاپیک شده است به نظر میرسد درمورد کسی است که به قدیس تبدیل شده باشد. حال آنکه:

نه بزرگوار،ما فردی را در نظر گرفتیم که یک عمر عاشق بوده است اما موحد میشود و عشق خدا را میپذیرد،در حالی که دو دوست در یک دل نمیگنجد،تا جناب زلیخا دست از آن عشق آتشینی که به یوسف داشت برنمیداشت نمیتوانست عشق خدارا در دلش جای دهد و بپذیرد (منظورم عشقی است که مقابل عشق خداست نه در طول عشق خدا)

اما ما کم نداریم در طول تاریخ انسانهایی که به خاطر خداوند دست از عشق زمینی کشیدند و خداوند همان عشق را به آنها هدیه کرد و یا مقامات معنوی بالایی به آنها داده است

حال شما بفرمایید که زلیخا توبه نکرده است ،بنده میگویم از کجا میدانید توبه نکرده بود؟!!

از طرفی ما چون روایات قوی در این زمینه نداریم میتوانیم فرض بگیرم اصلااین ازدواج صورت نگرفته بوده است !و زلیخا به حضرت یوسف (ع) نرسید! حال اگر اینگونه باشد شما چه برداشتی از این اتفاق خواهید داشت؟( برداشتتان را با فرض نرسیدن جناب زلیخا به حضرت یوسف (ع) بنویسید)

Reza-D;797981 نوشت:
زلیخا مرتکب چه گناهی شده بود؟ آیا گناه او فقط این بود که بت پرست بوده و یوسف را شکنجه کرده که با توبه از این دو تمام خطاهایش پاک شود؟

خیر! داستان زلیخا فقط جنبه عشق ندارد! بحث غرور و جاه و مقام نیز مطرح است،بحث کفر و ستم به پیامبر خداوند مطرح است،بحث گناه و خیانت به شوهر مطرح است ،
اینکه خداوند در این داستان میخواهد به انسان ها نشان دهد که عزت و ذلت دست خداست،جناب زلیخا در زمان خودش در آن قوم کم کسی نبوده است!! اما به چه روزی افتاد؟ و برعکس حضرت یوسف (ع) به چه مقامی رسیدند؟! و موارد دیگر .....

شما بیایید این داستان را بگذارید مقابل داستان حضرت آسیه (سلام الله علیها) که همسری ستمگر داشت! ببینید به چه چیزهایی میرسید!

Reza-D;797981 نوشت:
وقتی زلیخا عاشق خدا شده ، پس باید به آنچه خدا دوست دارد نیز عاشق شود (طبق فرمودهء خودتان). پس باید هزاران بیشتر از ظلمی که در حق شوهر کرده پشیمان شده باشد زیرا شوهرداری و وفاداری به او بدون شک از مواردی است که خدا بسیار دوست میدارد. پس اگر زلیخا عاشق خدا شده باشد ، باید بیش از هر فرد عادی دنبال جلب رضایت شوهر باشد. کو؟!! کجاست این موضوع

وقتی موحد شد دیگر شوهری نداشت که بخواهد رضایتش را جلب کند ،از طرفی شما از کجا میدانید که پشیمان نشده بوده است؟!

یازهراسلام الله علیها

Reza-D;797981 نوشت:
"دختری (دختری ، نه زنی) به نام زلیخا که بت پرست بود ، عاشق یکی از پیامبران به نام یوسف میشود. اما پیامبر که نمیخواست با دختری بت پرست ازدواج کند ، به دختر پاسخ منفی میدهد. دختر نیز که شاهزاده کشورش بود ، غرور خود را شکسته دید و تصمیم گرفت از راه دیگری وارد عمل شود. این بود که دستور داد یوسف را به زندان بیندازند و او را شلاق بزنند و مدت زیادی به همین شکل یوسف را آزار داد تا بلکه او را تسلیم کند. اما یوسف همچنان بر روی اعتقادش ماند و حاضر نشد با دختری بت پرست ازدواج کند. صبر یوسف و اعتقاد عمیقش به خداوند و بی توجهی او به زلیخا باعث شد که زلیخا به این اندیشه فرو برود که آن معشوق یوسف کیست که یوسف برای او حاضر است به زیباترین زنان پشت کند و زندان و شکنجه را تحمل کند اما از معشوقش رو گردان نشود؟ این مقدمه ای بود تا زلیخا با خداوند آشنا شود. در همین حال شوکت و ثروت زلیخا نیز از او گرفته شد تا او به ناتوانی خود در برابر خدای قادر مطلق پی ببرد. نتیجهء تمام این اتفاقات این بود که زلیخا کم کم دلش و عقلش متوجه معشوقی بزرگ و عظیم شد که هیچ عشق دیگری با او قابل قیاس نبود. تا جایی که دیگر عشقش به یوسف برایش ناچیز جلوه میکرد. زلیخا از اینکه بت می پرستید و همینطور از ظلم هایی که در حق یوسف کرده بود پشیمان شد و از اعمال گدشتهء خود توبه کرد. اینجا بود که خداوند با اجرای نمایشی زیبا به تمامی بندگانش نشان داد که اگر کسی عاشق خدا بشود ، خدا چگونه پاداشش خواهد داد. خداوند به یوسف امر کرد که برو و با بنده ای که عاشق من است ازدواج کن. او بخاطر من از عشقش به تو گذشت ، من هم در مقابل همان عشق را به او می بخشم تا نشانی باشد برای مردم که پبد بگیرند. خداوند همچنین زیبایی و جوانی زلیخا را به او بازگرداند تا بخشش و بزرگی را بیش از پیش نشان دهد"

احسنت! بسیار زیبا خودتان تبیین فرمودید،طیب الله انفسکم

حال چه فرقی دارد دخترمجرد بوده بوده یا زن شوهر دار؟!!

جناب زلیخا تا زمانی که شوهرش زنده بود متوجه نبود ودر غفلت بود و خطاکار،بعد که متوجه شد و از غفلت بیرون آمد موحد شد دیگر شوهری در کار نبود که بخواهد جبران کند! حالا مشکل شما با این بنده خدا جناب زلیخا کجاست؟:Gig:

Reza-D;797981 نوشت:
و بعدها هم زلیخا از بت پرست بودن و ظلمی که در حق یوسف کرده (زندان و شکنجه) پشیمان شده و توبه کرده. همین! دیگر نه اثری از پشیمانی از خیانت به شوهر دیده میشود و نه انتظار حلالیت گرفتن از شوهر

این "همین" که فرمودید خیلی زیاد است! انسان وقتی توبه میکند از گناهانش پاک میشود انگار هیچ گناهی انجام نداده و زیباتر آنکه خداوند گناهان گذشته اش را به حسنات تبدیل میکند!!
حال شما از کجا میدانید که جناب زلیخا از خیانتی که به شوهر داشته پشیمان نشده است؟!
از طرفی شوهری درکار نیست که بخواهد حلالیت بطلبد بزرگوار!!

یازهراسلام الله علیها

یارب;798012 نوشت:
یازهراسلام الله علیها
بی بی در هر دو عالم یار و یاورتان باشد
مطالب شما را خواندم. نکاتی هست که باید عرض کنم ، ولی در حال حاضر باید بروم
انشاالله در اولین فرصت عرض خواهم کرد
تشکر برای وقتی که گذاشتید

یارب;798005 نوشت:
اگر ما روایات ضعیف را در این نظر بپذیریم اتفاقی خلاف قرآن و حدیث اتفاق نیفتاده است و یک امر طبیعی بوده اگر حضرت یوسف با جناب زلیخا ازدواج کرده باشند
خیر طبیعی نبوده
فکر میکنم گفتهء من یک دو دوتا چهارتای صحیح باشد

1 - زنی شوهر دارد
2 - عاشق مرد دیگری میشود
3 - از گناهش توبه میکند ولی همچنان عاشق آن مرد است!!!

واقعاً درک نمیکنم. چیزی که با عقل من سازگار است این است که وقتی زلیخا توبه کرد باید به یاد شوهر خود میفتاد و ظلمی که در حق او کرده که حق الناس است و بسیار مهم. حتی به نوعی مهمتر از حق الله. از طرفی پس از توبه باید به آنچه بین او و شوهرش جدایی افکنده بود بیزاری می جست. منظورم شخص یوسف نیست ، بلکه باید نسبت به عشقش بیزاری می جست. با نوع روایاتی که وجود دارد ، هیچ نشانه ای از این بنده ندیدم که زلیخا اگر به عقب برمیگشت و شوهرش زنده میشد ، دیگر عاشق یوسف نمیبود. در روایت زلیخا به وضوح میگوید: آری من هنوز آتش عشق تو را در سینه دارم (نزدیک به مضمون)

این جمله هیچ شباهتی به کسی ندارد که عاشق پیامبر خداست. این عشق که زلیخا میگوید دقیقاً یعنی دلم میخواهد تو را در آغوش بگیرم و در کنارت باشم

یارب;798012 نوشت:
حال شما بفرمایید که زلیخا توبه نکرده است ،بنده میگویم از کجا میدانید توبه نکرده بود؟!!
ببینید مشکل اصلی من درمورد شوهر زلیخا است. میفرمائید در آن زمان اسلام نبوده ، اما به نظر من وفاداری به همسر در آن زمان و شاید در هر زمانی که ذره ای فرهنگ وجود داشته برقرار بوده. بخصوص برای زنان ، زیرا که میدانیم در زمان گذشته ، اتفاقاً تعصب نسبت به زن در مردها بیشتر بوده. شاهد این موضوع ناراحتی عزیز مصر و پنهان کاری زلیخاست. مشکل اینجاست که من هیچ جایی ندیدم صحبتی از شوهر زلیخا باشد. اصلاً گویی این شخص کوچکترین اهمیتی نداشته! به عبارتی گور پدرش ، مهم این بوده که زلیخا خداپرست بشود ، دیگر ظلم به شوهر و جلب رضایت او اهمیتی ندارد

ولی تا جایی که من میدانم ، این با انچه که از اسلام برداشت کرده ام که حق الناس در آن اهمیت زیادی دارد ، متفاوت است

یارب;798012 نوشت:
از طرفی ما چون روایات قوی در این زمینه نداریم میتوانیم فرض بگیرم اصلااین ازدواج صورت نگرفته بوده است !و زلیخا به حضرت یوسف (ع) نرسید! حال اگر اینگونه باشد شما چه برداشتی از این اتفاق خواهید داشت؟( برداشتتان را با فرض نرسیدن جناب زلیخا به حضرت یوسف (ع) بنویسید)
در این صورت بنده به هیچ کجای این ماجرا ایرادی ندارم و برایم بسیار هم زیباست. البته باز هم علت اینکه هیچ صحبتی از شوهر نیست به قوت خود باقی می ماند ، اما درصورتی که ازدواج دوباره صورت نگرفته باشد ، بهتر میشود آن را توجیه کرد

یارب;798012 نوشت:
وقتی موحد شد دیگر شوهری نداشت که بخواهد رضایتش را جلب کند ،از طرفی شما از کجا میدانید که پشیمان نشده بوده است؟
توبه کننده اولین چیزی که برایش مهم میشود ، کسی است که به او ظلمی کرده است. بخصوص اگر آن شخص شوهرش باشد. اما زلیخا وقتی یوسف از او می پرسد چه میخواهی ، چه پاسخی میدهد؟

میگوید شوهرم را زنده کن تا از او حلالیت بگیرم؟ خیر!
میگوید از خدا بخواه جایگاه شوهرم را (در عوض ظلمی که به او کردم) رفیع کند؟ خیر!

بلکه میگوید: مرا جوان و خوشکل کن!!!

من چیزی شبیه به توبه نسبت به ظلم به همسر در این روایت نمی بینم

یارب;798015 نوشت:
این "همین" که فرمودید خیلی زیاد است!
"همین" را به نسبت پرسش خودم عرض کردم

یارب;798015 نوشت:
حال شما از کجا میدانید که جناب زلیخا از خیانتی که به شوهر داشته پشیمان نشده است؟!
از طرفی شوهری درکار نیست که بخواهد حلالیت بطلبد بزرگوار!!
از آنجایی که در سایر موارد هم نظر هستیم و اگر هم ابهامی بوده با توضیحات شما و سایر دوستان رفع شده ، درخواست دارم روی همین بخش تمرکز کنیم

ببینید ، شما بهتر از من میدانید که توبه ظرایط و ریزه کاری هایی دارد. مثلاً اگر من پول کسی را خورده باشم ، توبهء تنها کافی نیست ، بلکه باید بروم و حق او را به وی بازگردانم. اگر او نیست ، باید به فرزندان یا همسرش پول را بدهم و اگر این هم مقدور نیست باید به نیت او خیرات کنم

اما دلیل ابهام خودم را در پست قبل عرض کردم
زیرا نشانی از پشیمانی نسبت به شوهر و حرکتی که این موضوع را نشان بدهد نمی بینم
مثلاً انتظار داشتم زلیخا بر سر خاک شوهر برود و زاری کند ، که ندیدم کسی از این موضوع سخن بگوید
یا برای او سوگواری کند ، یا یاد او را به نوعی گرامی بدارد ، یا از خدا طلب رحمت برای او کند ، یا برای او خیرات کند
همچنین انتظار داشتم یاد شوهر مجدد در دل زلیخا زنده میشد و از عشقی که باعث ظلم به شوهرش شده بود بیزار میشد
ولی در هیچ جا چنین مطالبی ندیدم
اگر شما دیده یا شنیده اید ، ممنون میشوم بنده را نیز آگاه بفرمائید

Reza-D;798167 نوشت:
از عشقی که باعث ظلم به شوهرش شده بود بیزار میشد
لازم دیدم توضیحی در مورد این قسمت از صحبتم عرض کنم
دیدید که برای مثال ، بهترین دوست کسی در سفر به فلان شهر کشته میشود. آن شخص از آن شهر و آن مسیرر بدش میاید
نه اینکه از خود شهر یا مردمش متنفر بشود ، ولی از آن خاطره ای که با دیدن آن شهر برایش زنده میشود بدش می آید
یا مثال بهتر ، شیرینی هم خوب است و هم خوشمزه ، اما اگر کسی به واسطهء قند خون و خوردن شیرنی به حال مرگ برود ، این خاطره میتواند باعث شود فرزندان او از شیرینی بدشان بیاید چون فکر میکنند که این شیرینی باعث شد پدرشان از آنها گرفته شود

آنچه که باعث ظلم به شوهر و در نتیجه زجر کشیدن او شده بود ، عشق به یوسف بود (نه خود یوسف ، بلکه عشق خود زلیخا)
خب انتظارم این بود که زلیخا بعد از آنکه حقایق برایش روشن شد و به ظلم و نادرستی کار خود پی برد ، از آن عشق متنفر میشد (عشقی که خاتمه اش ازدواج است)


نکتهء آخر را در پست بعد عرض میکنم

پس در مجموع سؤال های بنده 3 سؤال میشود:

1 - هیچ نشانی دال بر پشیمانی زلیخا از ظلم به همسر مثل طلب رحمت برای او یا دلتنگی و.... ندیده ام و اینکه چرا زلیخا بجای طلب جوان و زیبا شدن ، طلب زنده شدن شوهر را نکرد؟

2 - اگر زلیخا واقعاً از ظلم به شوهر پشیمان میشد باید از عشق به یوسف (عشق از نوع خاطرخواهی) که باعث این ظلم بود نیز پشیمان و حتی منزجر میشد

3 - خودتان هم فرمودید که عشق ابتدایی زلیخا خطرخواهی بوده و عشق انتهایی او عشق معنوی. خب چرا باید خدا او را به عقد یوسف در می آورد
(البته در این مورد قبلاً پاسخی فرمودید ولی اگر توضیح دیگری دارید اضافه کنید)

با سلام

من فکر میکنم ابتدا باید حق وحقوق خیانت به همسر رو بدونیم (کافری که مسلمون شده و هم افراد مسلمون )

دیگه تمام این مسائل برامون روشن میشه .

همای رحمت;798184 نوشت:
با سلام
من فکر میکنم ابتدا باید حق و حقوق خیانت به همسر رو بدونیم (کافری که مسلمون شده و هم افراد مسلمون )
دیگه تمام این مسائل برامون روشن میشه .
سلام به شما
اگر ممکن است توضیح بیشتری بفرمائید

Reza-D;798188 نوشت:
سلام به شما
اگر ممکن است توضیح بیشتری بفرمائید

خب منظورم حکم شرعیه خیانت به همسر (ائم از افراد کافری که مسلمون شدند وهم افراد مسلمون) چیه؟ چه از لحاظ فقهی چه اخلاقی

همای رحمت;798190 نوشت:
خب منظورم حکم شرعیه خیانت به همسر (ائم از افراد کافری که مسلمون شدند وهم افراد مسلمون) چیه؟ چه از لحاظ فقهی چه اخلاقی
بله این هم بخشی از موضوع است که می تواند به حل آن کمک کند. ضمن اینکه علاوه بر این بخش که شما مطرح فرمودید ، بنده بخش عاطفی و اخلاقی موضوع را نیز مد نظر دارم

نکته ای را هم خدمت تمام کسانی که این تاپیک را میخوانند عرض کنم
تا اینجای بحث بنده متوجه شده ام که برخی از قسمت های این داستان ، یا ناقص به دست ما رسیده و یا کلاً نرسیده است. لذا نمیشود هیچ حکم قطعی در باب آن صادر کرد. بخصوص اینکه طبق فرمایش سرکار خانم "یارب" اصلاً ازدواج زلیخا و حضرت یوسف(ع) در هیچ روایت معتبری نیامده است

[="Arial"][="Blue"]سلام

Reza-D;797446 نوشت:
1 - آیا سند یا دلیلی وجود دارد که نشان بدهد زلیخا از خیانت به شوهر پشیمان شده و توبه کرده بود؟

جریان ازدواج حضرت یوسف(علیه السلام) و زلیخا در این منابع شیعی ذکر شده است:
1. تفسير قمي
2. امالي شيخ صدوق
3. علل الشرايع شيخ صدوق
4. امالي شيخ طوسي
البته این روایات همانطور که برخی دوستان اشاره کردند، ضعیف اند. هر چند برخی دانشمندان مانند مرحوم مجلسی از کثرت این روایات در بین شیعه و سنی، اصل این جریان را قطعی دانسته و می نویسد:
اقول: يدل هذا الخبر و غيره مما اوردناه في هذا الباب علي انه کان قد تزوجها(بحارالانوار، ج12، ص282)
از این روایات(بر فرض صحت) می توان توبه و پشیمانی زلیخا را برداشت کرد، چرا که اگر او از کار گذشته خود پشیمان نبود، لایق ازدواج با پیامبر الهی را نداشت. از طرفی در برخی از این روایات به عبادت خالصانه زلیخا اشاره شده که همه اینها فرع بر توبه است.
در هر حال جزئیاتی مانند طلب مغفرت برای همسر سابق و ... در این روایات نیست. اما با قرائن مذکور میتوان گفت توبه او مقبول بوده و توبه مقبول هم مقدماتی دارد که تا محقق نشود توبه صدق نمیکند. به عبارتی با کشف انی میتوان به محقق شدن مقدمات هم پی برد.

Reza-D;797446 نوشت:
2 - با فرض الف ، آیا توبه زلیخا به گونه ای بود که اگر دوباره شوهرش زنده میشد ، آن وقت زلیخا (با توجه به توبه اش) دیگر عاشق یوسف نمیشد؟

این عبارت صرف فرض است. اما اگر قبول کنیم که توبه او حقیقی بوده است و چنین اتفاقی می افتاد، او باید مقدمات ایجاد عشق به غیر همسر را از بین میبرد و اگر اتفاقی چنین شرایطی(عاشق شدن) برایش میسر میشد، باید با توبه و انابه این عشق را از سر خارج میکرد.
توجه داشته باشید که عاشق شدن مقدماتی دارد و اگر انسان(متاهل) مثلا به نا محرم توجه نکند، این عشق هم پدید نخواهد آمد. به عبارتی عاشق شدن معلول علت های متعدد است که انسان میتواند با از بین بردن علت های آن از تحقق معلول جلوگیری کند.

Reza-D;797446 نوشت:
3 - با فرض قبول الف و ب ، زنی مرتکب گناه خیانت به شوهر شده اما بعد از مرگ شوهر و توبه ، خداوند به او کمک می کند تا به مردی که عاشقش بوده برسد و تازه او را جوان هم می کند. آیا بعد از توبه ، نیاز بود که خدا او را به وصال معشوق هم برساند؟ آیا فقط پذیرش توبه کافی نبود؟

ممکن است این وصال ثمره دنیایی توبه و خداپرستی باشد. البته این امر لزومی نداشت! اما لطف الهی بوده است(بر فرض صحت روایات).

Reza-D;797446 نوشت:
4 - اگر امروز زنی شوهر داشته باشد و عاشق مرد دیگری شود و بعد از مرگ شوهر ، برود با آن مردی که عاشقش شده بوده ازدواج کند ، و بگوید از کار قبلم توبه کردم اما خب هنوز عاشق آن مرد غریبه هستم ، قضاوت در جامعهء اسلامی درمورد او چگونه خواهد بود؟

اولا قضاوت جامعه ملاک خوب یا بد بودن اعمال نیست.
ثانیا اگر توبه واقعی کرده باشد، چه اشکالی دارد با مرد دیگر ازدواج کند؟
نکته: توبه زلیخا باعث بخشیده شدن گناه او شد نه اینکه گناه او را تایید کند. به عبارتی عشق او در زمانی که همسر عزیز مصر بود، ناپاک بود و با توبه بخشیده شد نه اینکه با توبه مهر تاییدی بر آن گناه زده شود...[/]

[="Arial"][="Blue"]سلام

همای رحمت;797752 نوشت:
به نظرمن زلیخا از عشقی که در زمان متاهلی نسبت به حضرت یوسف ع داشت توبه کرده بود .
ولی رضایت شوهر رو نه !
از این نظر حق با شماست .
تا حالا به این قسمتش فکر نکرده بودم .
من هم مثل شما منتظر پاسخ استاد عامل میمونم.

رضایت و عدم رضایت همسر زلیخا در خطای او هیچ تاثیری ندارد. چرا که این عمل در وحله اول حق الله و حق النفس است. مگر اینکه منظور شما کسب حلالیت به دلیل ناراحتی همسر او بعد از فهمیدن خیانت زلیخا باشد. البته این جزئیات نه در قرآن و نه در روایات وارد نشده است، اما با توجه به پذیرش توبه زلیخا می توان به انجام شدن مقدمات این توبه هم پی برد و گفت هر چیزی که برای پذیرش توبه لازم بوده است را زلیخا انجام داده وگر نه توبه اش پذیرفته نمیشد.[/]

عامل;800001 نوشت:
نکته: توبه زلیخا باعث بخشیده شدن گناه او شد نه اینکه گناه او را تایید کند. به عبارتی عشق او در زمانی که همسر عزیز مصر بود، ناپاک بود و با توبه بخشیده شد نه اینکه با توبه مهر تاییدی بر آن گناه زده شود...
سلام استاد عزیز و تشکر بابت پاسخ
علاوه بر این صحبت های شما دوستان دیگر نیز توضیحات مفصلی دادند ، بخصوص خواهر محترمه سرکار خانم "یارب"

فکر میکنم با خواندن تاپیک ها هم متوجه شده باشید که بخشی از سؤالم را پاسخ گرفتم و این چند پاسخ شما نیز خلاصه ولی کامل و ارزشمند بود
اما چند سؤال دیگر برایم باقی مانده که از خانم "یارب" پرسیده بودم. ممنون میشوم به آنها نیز پاسخ بفرمائید

پست های شماره

65 ، 66 ، 67 ، 68 را مطالعه بفرمائید لطفاً

[="Arial"][="Blue"]سلام

Reza-D;798161 نوشت:
واقعاً درک نمیکنم. چیزی که با عقل من سازگار است این است که وقتی زلیخا توبه کرد باید به یاد شوهر خود میفتاد و ظلمی که در حق او کرده که حق الناس است و بسیار مهم. حتی به نوعی مهمتر از حق الله. از طرفی پس از توبه باید به آنچه بین او و شوهرش جدایی افکنده بود بیزاری می جست. منظورم شخص یوسف نیست ، بلکه باید نسبت به عشقش بیزاری می جست. با نوع روایاتی که وجود دارد ، هیچ نشانه ای از این بنده ندیدم که زلیخا اگر به عقب برمیگشت و شوهرش زنده میشد ، دیگر عاشق یوسف نمیبود. در روایت زلیخا به وضوح میگوید: آری من هنوز آتش عشق تو را در سینه دارم (نزدیک به مضمون)

در مورد طلب بخشش و رحمت برای همسر زلیخا توضیحاتی در پست 74 داده شد.
زن شوهر داری که عاشق مرد دیگر میشود، بزرگترین خیانت را به خود میکند که هر لحظه از خدا دور میشود و در مرحله بعد این عمل خیانت به همسر محسوب میشود.
عبارتی که در روایت در مورد عشق زلیخا به حضرت یوسف(ع) در زمان پیری وارد شده متعلق به قبل از توبه اوست نه بعد آن. نشانه توبه واقعی اینست که اگر انسان در آینده در چنین شرایطی قرار گرفت دیگر مرتکب گناه نشود چه برسه به اینکه اگر زمان به عقب برگردد دیگر گناه را انجام ندهد، به عبارتی پشیمانی به این معناست که اگر به عقب برگردم مسلما این کار را انجام نمیدهم. پذیرش توبه زلیخا هم به معنای توبه واقعی و پشیمانی حقیقی اوست، پس مسلما اگر به عقب برمیگشت در حالی که شوهر داشت عاشق دیگری نمیشد...
هر چند طبق برخی روایات که همسر زلیخا را ناتوان جنسی معرفی کرده اند، عدم رابطه او با همسرش نیز به این عشق ناپاک کمک کرده و تا حدودی همسرش در این گناه دخیل بوده و شاید جدا نشدنش از زلیخا بعد از فهمیدن عشقش به یوسف(ع) موید این مطلب باشد.[/]

[="Arial"][="Blue"]

Reza-D;798174 نوشت:
آنچه که باعث ظلم به شوهر و در نتیجه زجر کشیدن او شده بود ، عشق به یوسف بود (نه خود یوسف ، بلکه عشق خود زلیخا)
خب انتظارم این بود که زلیخا بعد از آنکه حقایق برایش روشن شد و به ظلم و نادرستی کار خود پی برد ، از آن عشق متنفر میشد (عشقی که خاتمه اش ازدواج است)

اصل عاشق شدن هیچ اشکالی ندارد. اما گاهی عاشق شدن در زمان مجردی است و گاهی در زمان متاهلی.
مانع عاشق شدن حلال تاهل زن است، اما اگر این مانع از بین برود، عشق حلال و جایز خواهد بود.
زلیخا بعد از توبه، از عشقش در زمان تاهل متنفر شد(بنابر قبول توبه اش و پشیمانی او از عمل گذشته اش) اما این مانع از عشق در شرایط جدید نیست، ولو اینکه عشق در شرایط جدید در ادامه همان عشق قبل باشد.[/]

عامل;800506 نوشت:
زلیخا بعد از توبه، از عشقش در زمان تاهل متنفر شد(بنابر قبول توبه اش و پشیمانی او از عمل گذشته اش) اما این مانع از عشق در شرایط جدید نیست ، ولو اینکه عشق در شرایط جدید در ادامه همان عشق قبل باشد
سلام استاد
تشکر از شما. تقریباً قانع شدم. فقط سؤال دیگری دارم که چون مربوط به این تاپیک نیست ، انشاالله در تاپیک دیگری مطرح خواهم کرد

خب برویم برای مورد دوم :Nishkhand:

Reza-D;796430 نوشت:
2 - حضرت محمد(ص) دختری بنام زینب را برای فرزند خوانده اش زید به همسری گرفت. اما بعد از اختلافاتی که منجر به طلاق شد ، خود پیامبر(ص) با زینب ازدواج کرد که آن هم به دستور خدا بود. تا اینجا مشکل خاصی نیست چون ازدواج حلالی صورت گرفته ، بعد هم طلاق ، و هر زن مطلقه ای هم حق دارد دوباره ازدواج کند. اما مشکل در این است که تا جایی که من میدانم زینب دل در گرو پیامبر(ص) داشت و ابتدا خیال میکرده که خود پیامبر خواستگارش است و حتی بارها این مطلب را به شوهرش می گفت و بدش نمی آمد از شوهرش جدا شود و زن پیامبر بشود! که خب خدا هم این خواسته او را اجابت کرد!

سلام

Reza-D;796430 نوشت:
حضرت محمد(ص) دختری بنام زینب را برای فرزند خوانده اش زید به همسری گرفت. اما بعد از اختلافاتی که منجر به طلاق شد ، خود پیامبر(ص) با زینب ازدواج کرد که آن هم به دستور خدا بود. تا اینجا مشکل خاصی نیست چون ازدواج حلالی صورت گرفته ، بعد هم طلاق ، و هر زن مطلقه ای هم حق دارد دوباره ازدواج کند. اما مشکل در این است که تا جایی که من میدانم زینب دل در گرو پیامبر(ص) داشت و ابتدا خیال میکرده که خود پیامبر خواستگارش است و حتی بارها این مطلب را به شوهرش می گفت و بدش نمی آمد از شوهرش جدا شود و زن پیامبر بشود! که خب خدا هم این خواسته او را اجابت کرد!

قسمت رنگي احتياج به مدرك معتبر دارد و با اين مطلب بنده كه در ابتدا پاسخ دادم سازگاري ندارد:
عامل;797404 نوشت:
این ادعا که زینب گمان میکرد پیامبر (ص) او را برای خود خواستگاری کرده است، معقول نیست چرا که عاقد نام داماد را میبرد و عروس هم با علم به این مطلب عقد را منعقد میکند.

اگر منبع يا توضيحي داريد بفرماييد تا بحث را ادامه بديم.

عامل;800564 نوشت:
تا جایی که من میدانم زینب دل در گرو پیامبر(ص) داشت و ابتدا خیال میکرده که خود پیامبر خواستگارش است و حتی بارها این مطلب را به شوهرش می گفت و بدش نمی آمد از شوهرش جدا شود و زن پیامبر بشود! که خب خدا هم این خواسته او را اجابت کرد!

عامل;800564 نوشت:
این ادعا احتياج به مدرك معتبر دارد و با اين مطلب بنده كه در ابتدا پاسخ دادم سازگاري ندارد

وقتي كه پيامبر مسأله خواستگاري را مطرح كرد، در آغاز زينب و برادرش چنين تصور كردند كه پيامبر براي خودش مي خواهد و هر دو هم راضي شدند ؛ ولي وقتي كه فهميدند براي زيد بن حارثه خواستگاري مي كند قبول نكردند و زينب گفت: من از او برترم (1)
در اين باره آيه آمد و اعلام كرد كه هيچ زن و مرد مؤمني حق ندارد در برابر درخواست پيامبر از خود استقلال نشان بدهد (2)
پس از نزول اين آيه زينب و برادرش عبدالله رضايت دادند و زينب همسر زيد شد(3)
1. زنان پيامبر، عماد زاده
2. نگرشي كوتاه به زندگي پيامبر اسلام، مؤسسه در راه حق
3. نساء النبي و اولاده، محمد جواد السعيدي

ثانیاً: زینب بانویی است که پیش از ازدواج با زید به پیامبر پیشنهاد ازدواج کرد ولی پیامبر علی رغم تمایل و اصرار او وی را به ازدواج غلام خود یعنی زید در آورد

منبع =

سایت حوزه

زینب که برای خشنودی رسول الله راضی به ازدواج شده بود ، نتوانست از نخوت و خودبزرگ بینی اش دست بکشد. وی شریف ترین نسب عرب را داشت و از همه به رسول الله نزدیک تر بود و زید در خانه ی اینان، خدمت گزار بود!

منبع = سایت حوزه - بخش سومین حقیقت

این بخش را جناب "رضا" پاسخیار تاریخِ سایت اسک دین نوشته اند. البته ایشان هم منابع را قید کرده اند و از چند منبع مطالبی نوشتند برای روشن شدن موضوع. لذا خطاب بنده به جناب "رضا" نیست و صرفاً دارم از نوشتهء ایشان استفاده می کنم. نکته اینکه در این نوشته (که منبع اصلی آن را نمی دانم) قسمتی هست که با توجه به منابع بالا ، شک بنده را بیشتر میکند. دقت بفرمایید استاد عزیز:
[=book antiqua]
"زینب و نزدیکانش در آغاز خیال کردند پیغمبر براى ازدواج با خود خواستگار فرستاده خوشحال شدند و جواب مساعد دادند ، اما وقتى فهمیدند این خواستگارى براى زید بن حارثه بوده پشیمان شدند وبراى آن حضرت پیغام دادند که این ازدواج - یعنى وصلت‏با زید - بر خلاف شئون فامیلى ماست و بدین ترتیب حاضر به آن وصلت نشدند.
و چون در ضمن آیه 36 سوره احزاب زینب از این کردار سرزنش شد دیگر باره رضایت‏ خود را با این ازدواج اعلام کرد و بدین ترتیب به همسرى زید در آمد.
زینب از ابتدا - روى همان جهتى که ذکر شدو یا روى تفاوت سنى که میان آن دو وجود داشت - بناى ناسازگارى را با زید گذارد و زید چند بار خواست او را طلاق گوید ولى پیغمبر وساطت کرده مانع از این کار شد و چنانکه صریح قرآن کریم است‏به آن دو دستور سازش داد تا سرانجام وقتى معلوم شد که توافق اخلاقى میان آن دو وجود ندارد و با هم سازگار نیستند قرار شد زید بن حارثه او را طلاق بدهد"

نکتهء مورد نظر من بخش مشکی رنگِ متن است است. اینکه:
زینب از ابتدای ازدواجش با زید و (احتمالاً) از روی همان جهتی که ذکر شد بنای ناسازگاری را نهاد
منظور از
"جهتی که ذکر شد" بخش قرمز رنگِ متن است

منبع = اسک دین

عامل;800564 نوشت:
اگر منبع يا توضيحي داريد بفرماييد
توضیحی هم دارم برادر
مطلبی را خوانده بودم که اعتراض ها و غر زدن های زینب به زید ، این بود که:
من فکر میکردم پیامبر مرا برای خودش میخواهد ، و اگر برای دستور ایشان نبود زن تو نمی شدم

اما متاسفانه منبعی که دقیقاً این مطلب را نوشته بود خاطرم نیست. البته مواردی که برای شما در پست قبل نوشتم به نسبت همین موضوع را نشان میدهند

[="Arial"][="Blue"]سلام
اشكال شما در اين داستان چنين مطرح شده:

Reza-D;796430 نوشت:
اما مشکل در این است که تا جایی که من میدانم زینب دل در گرو پیامبر(ص) داشت و ابتدا خیال میکرده که خود پیامبر خواستگارش است و حتی بارها این مطلب را به شوهرش می گفت و بدش نمی آمد از شوهرش جدا شود و زن پیامبر بشود! که خب خدا هم این خواسته او را اجابت کرد!

و مستندات شما هم از اين قرار است:
Reza-D;801373 نوشت:
وقتي كه پيامبر مسأله خواستگاري را مطرح كرد، در آغاز زينب و برادرش چنين تصور كردند كه پيامبر براي خودش مي خواهد و هر دو هم راضي شدند ؛ ولي وقتي كه فهميدند براي زيد بن حارثه خواستگاري مي كند قبول نكردند و زينب گفت: من از او برترم (1)
در اين باره آيه آمد و اعلام كرد كه هيچ زن و مرد مؤمني حق ندارد در برابر درخواست پيامبر از خود استقلال نشان بدهد (2)
پس از نزول اين آيه زينب و برادرش عبدالله رضايت دادند و زينب همسر زيد شد(3)

با بيان نكته ذيل، به بررسي اين جريان ميپردازيم:
نكته:خيانت در زندگي مشترك به اين معناست كه همسر در حين زندگي مشترك خود عاشق شخص ديگري باشد و اين عشق گاهي باعث روابط نا مشروع هم ميشود.
تا قبل از خواستگاري زينب متمايل به ازدواج با پيامبر(ص) بود اما پس از اعلام رضايت به همسري زيد، او در اصل به ازدواج با كسي كه از حيث اجتماعي پايين تر از او بود رضايت داد و به همان قانع شد. از طرفي چون خود را برتر ميدانست در زندگي مشترك خود گاهي اين برتري را به رخ زيد ميكشيد(با اين بيان كه طالب ازدواج با شخصي هم كفو خود مانند رسول خدا(ص) بوده است) اين اظهار برتري به معناي اين نيست كه هم اكنون به فكر پيامبر(ص) بوده و در عين حالي كه همسر زيد است عاشق رسول خداست! بلكه به اين معناست كه موقعيت هاي بهتري داشتم و بر تو(زيد) برتري دارم. اين اتفاق در برخي ازدواجهاي امروزي هم مي افتد و خانمي با همين تعابير خود را از همسر خويش برتر ميداند اما هيچ كس چنين تعابيري را به معناي خيانت نميداند.
بنابراين به نظر ميرسد خيانت از اين داستان قابل برداشت نيست.

عامل;801505 نوشت:
چون خود را برتر ميدانست در زندگي مشترك خود گاهي اين برتري را به رخ زيد ميكشيد(با اين بيان كه طالب ازدواج با شخصي هم كفو خود مانند رسول خدا(ص) بوده است) اين اظهار برتري به معناي اين نيست كه هم اكنون به فكر پيامبر(ص) بوده و در عين حالي كه همسر زيد است عاشق رسول خداست! بلكه به اين معناست كه موقعيت هاي بهتري داشتم و بر تو(زيد) برتري دارم. اين اتفاق در برخي ازدواجهاي امروزي هم مي افتد و خانمي با همين تعابير خود را از همسر خويش برتر ميداند اما هيچ كس چنين تعابيري را به معناي خيانت نميداند
سلام استاد عزیز و تشکر از شما
خب اینجا چند سؤال مطرح میشود که البته یکی از آنها شاید کمی خارج از موضوع تاپیک باشد ولی اگر پاسخ بفرمائید ممنون میشوم (سؤال اول):

1 - زینب که اینقدر غرور داشته و زید را لایق خود نمی دانسته ، اصلاً چرا ازدواج با زید را پذیرفت؟ اگر بگوئیم چون تسلیم امر خدا و رسولش بود ، پس چرا بعد از ازدواج و به گفته تاریخ از همان ابتدای ازدواج ، شروع به ناسازگاری و غر زدن و ابراز برتری خویش کرد و کمترین ارزشی برای این تسلیمِ خدا بودن قائل نشد؟
البته مطالبی هم دیده ام دال بر اینکه خلاف این مطلب در آنها آمده ، یعنی مقصر این جدایی را زید معرفی کرده اند. لطفاً آنها را هم بررسی بفرمائید. اگر نیاز است تا آنها را نیز قید کنم

2 - اساس غر زدنهای زینب از روی غرور بود (با صرف نظر از بحث خیانت که اصلاً بوده یا خیر) و این یعنی آزار شوهر که به ما گفته اند از بدترین اعمال است. بعد از طلاق هم نقل هایی در تاریخ است که زینب مدام گریه و ناله میکرد که چرا یک برده او را طلاق داده ، یعنی امتداد غرور و برتربینی و همینطور امتداد بی ارزشی شوهر در چشم زینب. حالا سؤال من این است که خداوند فقط برای اینکه این رسم غلط (ازدواج با همسر سابق پسرخوانده) شکسته شود ، باید به پیامبرس بگوید برو با زنی که غر میزند ، خودبرتر بین است ، تسلیم حرف من نیست و ارزشی هم برای شوهر سابقش قائل نبوده ازدواج کن؟!! یعنی این وسط از زینبی با آن همه ایراد دلجویی شود ، پیامبر(ص) گرفتار یک زن مغرور و با صفاتی بشود که عرض شد ، فقط برای برانداختن یک رسم؟!

3 - استاد عزیز نفرمائید! چطور میگوئید اینکه زنی (یا مردی) به همسرش بگوید "من فکر میکردم بمرا برای فلانی میخواستند ، وگرنه از تو خوشم نمی آمد" مصداق خیانت نیست؟! دقیقاً چه چیزی باید گفته بشود که معنایش دوست داشتن شخص دیگری باشد؟ حالا میفرمائید منظور زینب کلی بوده (نه فقط پیامبر) ، لااقل با آن دسته از مواردی که منبع آنها را قرار دادم ، به هیچ عنوان نمی پذیرم که منظور زینب کلی بوده. نقاط پازل را کنار هم می چینم شما پاسخ بفرمائید برادر:

الف) زنی ، مردی را دوست دارد و حتی طبق برخی منابع تاریخی به آن مرد پیشنهاد ازدواج داده است (پست شماره 80)
ب) همین مرد به خواستگاری زن میرود و زن به اشتباه خیال میکند برای خودش خواستگاری کرده ، پس قبول میکند
ج) بعد که میفهمد برای مرد دیگری خاستگاری شده ، پاسخ منفی میدهد
د) اما با نزول یک آیه ، علی رغم میل باطنی می پذیرد که زن مردی بشود که علاقه ای به او ندارد
هـ) و از ابتدای زندگی با او ، مدام میگوید من نمی خواستم زن تو بشوم و تو در شان من نیستی و من خیال میکردم قرار است زن محمد(ص) بشوم

استاد عزیز ، دقیقاً چه نشانه ای از میل زینب به مردی دیگر در این نکات کم است؟
ضمناً همین امروز هم اگر کسی به همسرش بگوید من فلانی را دوست داشتم نه تو را ، احتمالاً آن زندگی جهنم خواهد شد و طرف مقابل مدام این فکر را دارد که همسرم کسی بجز من را دوست دارد. پس گر چه خیانت به آن معنای اصلی نیست ، اما دست کمی هم ندارد

4 - در آیه ای که پیامبر(ص) را امر میکند که با زینب (که حالا طلاق گرفته) ازدواج کن ، در بخشی از آیه خداوند میفرماید از آنچه که در دل داری خبر دارم. متاسفانه عده ای از خدا بی خبر تهمت زده اند که پیامبر(ص) مهر زینب را در دل داشته که بسیار گفته خنده داری است و دلایل آن را هم کامل میدانم. با جستجویی که در سایت های شیعی داشتم ، این مطلب دستگیرم شد که منظور خداوند این بوده که پیامبر(ص) از ابتدا و با علم الهی خویش ، میدانسته که ازدواج زید و زینب قرار است به جدایی برسد ، اما چون هر کاری باید روال عادی خود را طی کند و قرار نیست پیامبر(ص) یا هر معصوم دیگری در هر جایی از این علم خود استفاده کند ، جوری برخورد میکرده که آنچه در دل دارد تاثیر در طبیعت امر نداشته باشد. لذا خداوند فرمود آنچه در دل داری را آشکار کن. اینها را میدانم استاد گرامی اما باز اگر صحبتی تکمیلی در این زمینه وجود دارد ، ممنون میشود آن را هم بفرمائید

عذرخواهم از اینکه زیاد سؤال میپرسم :Gol:

[="Arial"][="Blue"]سلام علیکم

Reza-D;801559 نوشت:
زینب که اینقدر غرور داشته و زید را لایق خود نمی دانسته ، اصلاً چرا ازدواج با زید را پذیرفت؟ اگر بگوئیم چون تسلیم امر خدا و رسولش بود ، پس چرا بعد از ازدواج و به گفته تاریخ از همان ابتدای ازدواج ، شروع به ناسازگاری و غر زدن و ابراز برتری خویش کرد و کمترین ارزشی برای این تسلیمِ خدا بودن قائل نشد؟
البته مطالبی هم دیده ام دال بر اینکه خلاف این مطلب در آنها آمده ، یعنی مقصر این جدایی را زید معرفی کرده اند. لطفاً آنها را هم بررسی بفرمائید. اگر نیاز است تا آنها را نیز قید کنم

جناب زینب و همچنین زید هر دو غیر معصومند، بنابراین ممکن است زینب در ابتدا دستور الهی را بپذیرد ولی در ادامه طاقت چنین امری را نداشته باشد و همین امر باعث اختلاف شود.
البته برخی مطالب همانطور که شما اشاره کردید، وجود دارد که زید را مقصر اعلام میکند، مانند:
عده‌ای می‌گویند عامل جدایی روحیات زینب بوده است چرا که او حسب و نسب و عظمت قبیله‌ای و طائفه‌ای خود را به رخ پستی حسب و نسب و برده بودن شوهر می‌کشاند و همچنان در قلب، خود را از او برتر می‌دانست و رضایت به ازدواج نداشت. اما این مطلب بعید به نظر می‌رسد و احتمال می‌رود که عامل طلاق اخلاق خاص زید باشد. چرا که مطالعه زندگی او به ما می نمایاند که او کراراً ازدواج کرد و همه را طلاق داد جز آخرین همسر که در هنگام شهادتش از او جدا نشده بود.
گواه دیگر بر اینکه زید مقصر اصلی این جدایی بود اینکه وقتی پیامبر از تصمیم او برای طلاق دادن زینب آگاه شد ، زید را چنین خطاب قرار داد که: « امسک علیک زوجک و اتق الله» همسرت را نگاه دار و از خدای بترس.» درصورتی که تقصیر متوجه همسر او بود عمل زید خلاف تقوی و پرهیزکاری و مستوجب سرزنش پیامبر شمرده نمی‌شد.
ر.ک: سایت شهر سوال http://www.soalcity.ir/node/441
در هر حال در امر ازدواج بحث سازش زوجین مهمترین عامل استدامه ازدواج است، بطوری که کرارا اتفاق می افتد بین دو انسان صالح و شایسته طلاق صورت میگیرد.

Reza-D;801559 نوشت:
اساس غر زدنهای زینب از روی غرور بود (با صرف نظر از بحث خیانت که اصلاً بوده یا خیر) و این یعنی آزار شوهر که به ما گفته اند از بدترین اعمال است. بعد از طلاق هم نقل هایی در تاریخ است که زینب مدام گریه و ناله میکرد که چرا یک برده او را طلاق داده ، یعنی امتداد غرور و برتربینی و همینطور امتداد بی ارزشی شوهر در چشم زینب. حالا سؤال من این است که خداوند فقط برای اینکه این رسم غلط (ازدواج با همسر سابق پسرخوانده) شکسته شود ، باید به پیامبرس بگوید برو با زنی که غر میزند ، خودبرتر بین است ، تسلیم حرف من نیست و ارزشی هم برای شوهر سابقش قائل نبوده ازدواج کن؟!! یعنی این وسط از زینبی با آن همه ایراد دلجویی شود ، پیامبر(ص) گرفتار یک زن مغرور و با صفاتی بشود که عرض شد ، فقط برای برانداختن یک رسم؟!

اولا تفکر برتری انسانهای ازاد بر بردگان(خصوصا اینکه زینب از قریش بوده و حسب و نسب بین آنها خیلی اهمیت داشت) سالیان سال در اذهان اعراب شکل گرفته بود وبه راحتی با آموزه هایی مانند ان اکرمکم عند الله اتقاکم از بین نمیرفت. به همین دلیل در ابتدا زینب تسلیم امر الهی شده و بعدا ممکن است همین تفکر باعث جدایی شده باشد.(البته بر فرض قول مشهور که زینب را مقصر در طلاق معرفی میکنند)
ثانیا وضع برخی همسران پیامبر بهتر از زینب نبود! چرا که برخی از آنها به کرات دچار اشتباه شده و از طرف پیامبر(ص) مورد بخشش قرار میگرفتند. بنابراین امر ازدواج با زینب از طرف پروردگار علاوه بر بیان یک حکم شرعی، تفاوت چندانی با دیگر ازدواجهای ایشان ندارد.

Reza-D;801559 نوشت:
چطور میگوئید اینکه زنی (یا مردی) به همسرش بگوید "من فکر میکردم بمرا برای فلانی میخواستند ، وگرنه از تو خوشم نمی آمد" مصداق خیانت نیست؟! دقیقاً چه چیزی باید گفته بشود که معنایش دوست داشتن شخص دیگری باشد؟ حالا میفرمائید منظور زینب کلی بوده (نه فقط پیامبر) ، لااقل با آن دسته از مواردی که منبع آنها را قرار دادم ، به هیچ عنوان نمی پذیرم که منظور زینب کلی بوده.

ببینید بین دو جمله زیر تفاوت اساسی وجود دارد:
1. من از تو برترم و لیاقت من بیش از توست.
2. در عین حالی که همسر تو هستم عاشق مرد دیگری ام.
از عباراتی که در تاریخ نقل شده بیش از این برداشت نمیشود که زینب خود را برتر از زید میدانسته و اما اینکه بعد ازدواج با زید به او خیانت کرده باشد، قابل برداشت نیست.
مضافا بر اینکه رضایت او به ازدواج با زید به معنای چشم پوشی از ازدواج با شخصیتی همچون پیامبر(ص) است. به عبارتی علاقه به ازدواج با پیامبر(ص) تا قبل از رضایت او به ازدواج با زید است نه حتی بعد از ازدواج با زید.[/]

عامل;803151 نوشت:
از عباراتی که در تاریخ نقل شده بیش از این برداشت نمیشود که زینب خود را برتر از زید میدانسته و اما اینکه بعد ازدواج با زید به او خیانت کرده باشد، قابل برداشت نیست.
مضافا بر اینکه رضایت او به ازدواج با زید به معنای چشم پوشی از ازدواج با شخصیتی همچون پیامبر(ص) است. به عبارتی علاقه به ازدواج با پیامبر(ص) تا قبل از رضایت او به ازدواج با زید است نه حتی بعد از ازدواج با زید
سلام استاد بزرگوار
بله اصل ابهام بنده همین بود که فرمودید و تا حد زیادی قانع شدم. اما نکته ای وجود دارد که بعد از نقل قول بعدی عرض خواهم کرد

لطفاً علاوه بر بخش سوم سؤال من:

Reza-D;796430 نوشت:
3 - ملیکا همسر امام حسن عسکری(ع) قرار بود با یک شاهزاده ازدواج کند. اما قبل از ازدواجش خوابی می بیند که پسر دیگری بنام حسن تو را میخواهد و تو باید زن او بشوی و ملیکا هم که الان نامزد مرد دیگری است به آن جوان دل می بندد (که از زبان کارشناسان دینی در انتهای داستان این عشق بیان میشود که وقتی ملیکا اسیر میشود در انتظار است تا زودتر به معشوق خویش برسد). در ادامه هم قصر خراب میشود و ازدواج ملیکا و شاهزاده به هم میخورد و در آخر ماجرا هم طبق حوادثی ملیکا به امام حسن(ع) میرسد و با هم ازدواج میکنند

به این نکته هم پاسخ بفرمائید که در حقیقت ابهامی است که به هر سه داستان طرح شده از سوی من ارتباط دارد
تعهد حقیقی باید با روح و جان انسان انجام بگیرد نه صرفاً طبق خواندن یک آیه (که خودش لسفه ای جدا دارد که شاید درکش برای عموم امکان پذیر نباشد)
لذا گر چه از نظر قانونی و حتی شرعی ، تا زمانی که خطبه عقد خوانده نشده ، زن و مرد میتوانند با شخص دیگری ازدواج کنند
اما تعهد واقعی چیزی فراتر از این است

این کلیت ابهام من است

[="Arial"][="Blue"]سلام

Reza-D;803168 نوشت:
ملیکا همسر امام حسن عسکری(ع) قرار بود با یک شاهزاده ازدواج کند. اما قبل از ازدواجش خوابی می بیند که پسر دیگری بنام حسن تو را میخواهد و تو باید زن او بشوی و ملیکا هم که الان نامزد مرد دیگری است به آن جوان دل می بندد (که از زبان کارشناسان دینی در انتهای داستان این عشق بیان میشود که وقتی ملیکا اسیر میشود در انتظار است تا زودتر به معشوق خویش برسد). در ادامه هم قصر خراب میشود و ازدواج ملیکا و شاهزاده به هم میخورد و در آخر ماجرا هم طبق حوادثی ملیکا به امام حسن(ع) میرسد و با هم ازدواج میکنند

طبق نقلی که از کتاب شریف الغیبه شیخ طوسی و مرحوم صدوق مطرح شده، نرجس خاتون در مورد مراسم عقد خود چنین میفرماید: هنگامی که سیزده ساله بودم، جدم قیصر خواست مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد.(کمال الدین شیخ صدوق، 1363، ج7، ص 417؛ غیبة الشیخ طوسی، 1412 ق، ص 124)
از این بیان علاوه بر اینکه دل بستن نرجس خاتون به اون شاهزاده که برداشت نمیشود، حتی میتوان اکراه و بی میلی او یا نهایتا بی تفاوتی ایشان را برداشت کرد. چرا که این خواست قیصر بوده که ایشان با یک شاهزاده ازدواج کند نه خواست خود ایشان. و در رویایی هم که ایشان نقل میکند حرفی از دل بستن به شاهزاده و علاقه ایشان نسبت او وجود ندارد.
بنابراین حتی اگر خیانت را به معنای تعهد بگیریم هم خیانتی صورت نگرفته است.

Reza-D;803168 نوشت:
به این نکته هم پاسخ بفرمائید که در حقیقت ابهامی است که به هر سه داستان طرح شده از سوی من ارتباط دارد
تعهد حقیقی باید با روح و جان انسان انجام بگیرد نه صرفاً طبق خواندن یک آیه (که خودش لسفه ای جدا دارد که شاید درکش برای عموم امکان پذیر نباشد)
لذا گر چه از نظر قانونی و حتی شرعی ، تا زمانی که خطبه عقد خوانده نشده ، زن و مرد میتوانند با شخص دیگری ازدواج کنند
اما تعهد واقعی چیزی فراتر از این است
این کلیت ابهام من است

تا حدودی حق باشماست...
به عبارتی می توان گفت الفاظ عقد کاشف از معنای باطنی اشخاص اند.
با این بیان تا زمانی که این علاقه و رابطه در قالب لفظ خاصی در نیاید، مستند نخواهد بود و در محاکم آنچه معتبر است همین عقد است چرا که هیچ کس از باطن دیگری آگاه نیست و ممکن است شخصی که ابراز علاقه میکند، قصدی غیر از ازدواج داشته باشد. بنابراین وجود لفظی که کاشف از تعهد بین زوجین است، ضروری به نظر میرسد.
ظاهرا تعهد واقعی زمانی شکل میگیره که قول و قرار طرفین با عقد لفظی مستحکم بشه و قول دادن صرف از درجه اعتبار کمتری برخوردار است. به عبارتی قطعیت تعهد زمانی شکل میگیرد که هر دو طرف عقد برقرار کنند و قبل از عقد این تعهد به قطعیت نرسیده است.[/]

[="Arial"][="Blue"]سوال:
آیا می توان موارد ذیل را مستثنا از خیانت در ازدواج دانست؟
1.زلیخا زمانی که همسر عزیز مصر بود، عاشق حضرت یوسف(ع) شد و بر این عشق ناپاک استوار بود تا بالاخره به عقد حضرت یوسف(ع) در آمد.
2.زینب بنت حجش زمانی که همسر زید بود، علاقه داشت همسر پیامبر(ص) شود، و البته پس از طلاق، همسر پیامبر(ص) شد.
3.ملیکا(نرجس خاتون) قبل از ازدواج با امام حسن عسکری(ع) نامزد پسر عمویش بود که با دیدن امام(ع) در خواب عاشق او شده و در نهایت همسر امام(ع) می شود.

پاسخ:
خیانت به همسر تحت هیچ شرایطی قابل توجیه نیست و این مساله در تمام ادیان و فرهنگ ها زشت و ناپسند است. علاوه بر حکم عقل و عرف، در برخی روایات نیز به پیامد این عمل زشت اشاره شده است:
قَالَ النَّبِيُّ ص‏ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى امْرَأَةٍ ذَاتِ‏ بَعْلٍ‏ مَلَأَتْ‏ عَيْنَهَا مِنْ غَيْرِ زَوْجِهَا أَوْ غَيْرِ ذِي مَحْرَمٍ مِنْهَا فَإِنَّهَا إِنْ فَعَلَتْ ذَلِكَ أَحْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كُلَّ عَمَلٍ عَمِلَتْهُ فَإِنْ أَوْطَأَتْ فِرَاشَهُ‏ غَيْرَهُ كَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُحْرِقَهَا بِالنَّارِ بَعْدَ أَنْ يُعَذِّبَهَا فِي قَبْرِهَا؛ پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله - فرمود: زن شوهر داری که مرد بیگانه ای غیر از همسر و یا محرم هایش، چشمش را پر كرده باشد، مورد خشم شدید خدای عزوجل است؛ زیرا که اگر چنین باشد خداوند همه اعمال او را باطل گرداند و اگر به شوهر خود خیانت ورزد، بر خداست که او را بعد از عذاب دادن در قبر به آتش دوزخ بسوزاند.(1)

آنچه مسلم است اینست که عشق جناب زلیخا هنگامی که متاهل بود، ناپاک بوده و هیچ توجیهی ندارد. اما بنابر برخی روایات(2) ایشان در نهایت توبه کرده و با حضرت یوسف(ع) ازدواج می کند. در این روایات(بر فرض صحت) علاوه بر اشاره به توبه و پشیمانی زلیخا، به عبادت خالصانه او نیز اشاره شده که همه اینها فرع بر قبولی توبه است. همچنین از این نکته نباید غافل شد که توبه او باعث بخشیده شدن گناهش شد نه اینکه گناه او را تایید کند. به عبارتی عشق او در زمانی که همسر عزیز مصر بود، ناپاک بود و با توبه بخشیده شد نه اینکه با توبه مهر تاییدی بر آن گناه زده شود.

اما در مورد زینب بنت جحش، ایشان تا قبل از خواستگاري زید، متمايل به ازدواج با پيامبر(ص) بود. اما پس از اعلام رضايت به همسري زيد، ایشان در اصل، به ازدواج با كسي كه از حيث اجتماعي پايين تر از او بود رضايت داد و به همان قانع شد. از طرفي چون خود را برتر ميدانست در زندگي مشترك خود گاهي اين برتري را به رخ زيد مي كشيد و مسلما اين اظهار برتري خیانت نیست. بنابراین رضایت او به ازدواج با زید به معنای چشم پوشی از ازدواج با شخصیتی همچون پیامبر(ص) است. به عبارتی علاقه به ازدواج با پیامبر(ص) تا قبل از رضایت او به ازدواج با زید است نه حتی بعد از ازدواج با زید.

طبق نقلی که از کتاب شریف الغیبه شیخ طوسی و مرحوم صدوق مطرح شده، نرجس خاتون در مورد مراسم عقد خود چنین میفرماید: هنگامی که سیزده ساله بودم، جدم قیصر خواست مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد.(3)
از این بیان علاوه بر اینکه دل بستن نرجس خاتون به آن شاهزاده برداشت نمی شود، حتی میتوان اکراه و بی میلی او یا نهایتا بی تفاوتی ایشان را برداشت کرد.(چرا که این خواست قیصر بوده که ایشان با یک شاهزاده ازدواج کند نه خواست خود ایشان) علاوه بر اینکه عقدی بین آنها صورت نگرفته تا علاقه مندی به شخص دیگر(امام حسن علیه السلام) خیانت محسوب شود. و در رویایی هم که ایشان نقل می کند حرفی از دل بستن به شاهزاده و علاقه ایشان نسبت او وجود ندارد. بنابراین حتی اگر خیانت را به معنای نقض تعهد قلبی بگیریم نیز خیانتی صورت نگرفته است.


[/HR]1. وسائل الشيعة ؛ ج‏20 ؛ ص232.
2. جریان ازدواج حضرت یوسف(علیه السلام) و زلیخا در این منابع شیعی ذکر شده است: تفسير قمي، امالي شيخ صدوق، علل الشرايع شيخ صدوق و امالي شيخ طوسي. البته این روایات ضعیف اند. هر چند برخی دانشمندان مانند مرحوم مجلسی از کثرت این روایات در بین شیعه و سنی، اصل این جریان را قطعی دانسته و می نویسد: اقول: يدل هذا الخبر و غيره مما اوردناه في هذا الباب علي انه کان قد تزوجها(بحارالانوار، ج12، ص282).
3. کمال الدین شیخ صدوق، 1363، ج7، ص 417؛ غیبة الشیخ طوسی، 1412 ق، ص 124.
[/]
موضوع قفل شده است