آیا خداوند عاشق است؟

تب‌های اولیه

100 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا خداوند عاشق است؟

آیا عاشق بودن نیز همانند رحمان و رحیم بودن از صفات خداوند است؟

اصولاً رابطه عشق و خداوند چیست؟

منظورم از عشق هم عشقی است که در اصطلاح عارفان به کار میرود.

بله

ضرب المثل;199876 نوشت:
آیا عاشق بودن نیز همانند رحمان و رحیم بودن از صفات خداوند است؟

اصولاً رابطه عشق و خداوند چیست؟

منظورم از عشق هم عشقی است که در اصطلاح عارفان به کار میرود.


سلام
در ابتدای امر چنین به نظر میرسد که:
چون مفهوم عشق، ناظر به ارتباط یک "موجود" با موجودی"کاملتر از خود" است، یعنی هر موجودی، نسبت به "موجودی برتر و کاملتر از خود" عشق پیدا می کند ، نه نسبت به موجود مادون خود یا هم سطح خود، لذا به این معنی، چون موجودی والاتر از خداوند وجود ندارد، لذا خداوند عاشق نیست.

البته امکان وجود تعابیر دیگری از عشق، که نتیجه متفاوتی از این مسأله به دست بدهند، منتفی نیست... .

میشود از این منظر هم نگاه کرد که:
ما در قرآن داریم آیاتی که می فرمایند" ان الله یحب ..." یعنی خداوند چنین چیزهایی یا چنین افرادی را "دوست" می دارد.
و چون، هر صفتی که خداوند دارد، در حد کمال و اعلاء دارد، لذا مفهوم "دوست داشتن" را نیز در حد اعلاء دارد که همان "عشق" است. پس شاید بتوان در این موارد، خداوند را "عاشق" دانست.

اینها تحلیل شخصی بنده است. منتظر کلام کارشناسان می مانیم.

با سلام
تا حضور کارشناسان محترم، پاسخ جلال الدین رومی را به این سؤال در کلام دکتر غلامرضا اعوانی استاد فلسفه که در سمینار جلال الدین رومی در دانشگاه تورنتو ایراد کرده است، بیان میکنم.



سخن گفتن از عشق در «مثنوی معنوی» جلال‌الدین محمد بلخی، آن ستاره درخشان آسمان عرفان و آن یگانه دوران، کاری به غایت دشوار است، ‌زیرا عشق از دیدگاه حضرت مولانا بحری است بس ژرف و عمیق که کس به ژرفای آن نتوان رسید و سیاحان این بحر برای فرا چنگ آوردن در و مروارید آن چه بسا در آن غرقه گشته‌اند و آب دریا غریقان این بحر را در ساحل افکنده است...

اما حضرت مولانا غواصی است، هر که با پاچیله ‌معرفت در اعماق ژرف این دریا رفته و گوهرها را به سلک نظم کشیده است. عشق از سویی خلاف عقل است، زیرا آثار عقل در همه جا پیداست، در حالی که در نهانخانه عالم پنهان است و در واقع عشق پنهان‌ترین پنهان‌هاست. از نشانه‌های عشق تحیر است و در مقامات عرفانی وادی حیرت از مقامات سلوک و شرط لازم برای وصول به مرتبه فناست. در نتیجه، مولانا از عشق به دریای عدم تعبیر می‌کند. عدم در اینجا رمز نیستی و فناست. عشق انسان را از هر هستی مجازی برکنده و او را در هستی حقیقی فانی می‌سازد. عشق حتی برتر از بند بندگی و خداوندی است.

با دو عالم عشق را بیگانگی ---------اندرو هفتاد و دو دیوانگی

سخت پنهانست و پیدا حیرتش---------جان سلطانان جان در حسرتش

غیر هفتاد و دو ملت کیش او-----------تخت شاهان تخته‌بندی پیش او

مطرب عشق این زند وقت سماع-----------بندگی بند و خداوندی صداع

پس چه باشد عشق دریای عدم---------در شکسته عقل را آنجا قدم

بندگی و سلطنت معلوم شد------------زین دو پرده عاشقی مکتوم شد

کاشکی هستی زبانی داشتی------------تا ز هستان پرده‌ها برداشتی

هر چه گویی ای دم هستی از آن-------------پردهٔ دیگر برو بستی بدان

آفت ادراک آن حالست قال----------خون بخون شستن محالست و محال

من چو با سوداییانش محرمم-------------روز و شب اندر قفس در می‌دمم

سخت مست و بی‌خود و آشفته‌ای-------------دوش ای جان بر چه پهلو خفته‌ای

بیماری عشق نیز غیر از همه بیماری‌هاست و طبیب صوری راهی به درمان آن ندارد. عشق امری ربانی و الهی و رمز خورشید کمال حق است. مولانا عشق را «اصطرلاب اسرار خدا» می‌خواند. غایت و نهایت عشق وصول به حضرت حق است، گو اینکه عشق به تعبیر مولانا عشق «این سری» یا عشق مجازی باشد. عشق از دید مولانا چون صفت حق است نامتناهی و بنابراین، مانند دیگر اوصاف حق در قالب الفاظ و کلمات نمی‌گنجد و هر چند انسان بخواهد با کمک الفاظ و روشنگری زبان آن را تفسیر کند بر ابهام آن می‌افزاید و «عشق بی‌زبان» خود گویاتر و روشن‌تر است. خاصه، عقل از تبیین عشق عاجز است و به خری ماند که در وصف آن در مرحله‌ی الفاظ و حروف گرفتار می‌شود. بهترین راه برای شناختن عشق خود عشق است.

علت عاشق ز علت‌ها جداست-----عشق اصطرلاب اسرار خداست

عاشقی گر زین سر و گر زان سر است---------عاقبت ما را بدان شه رهبر است

هرچه گویم عشق را شرح و بیان---------چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگر است------------لیک عشق بی‌زبان روشن‌تر است

چون قلم اندر نوشتن می‌شکافت-----------چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت----------شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت

آفتاب آمد دلیل آفتاب---------گر دلیلت باید از وی برمتاب

به نظر مولانا، عشق از اوصاف خداوند بی‌نیاز است و بنابراین، عاشق و معشوق حقیقی هموست و اطلاق عشق بر ذات حق اطلاق حقیقی و بر غیر حق اطلاق مجازی است. این به جهت آن است که اوصاف کمالیه وجود اولاً و بالذات به حضرت حق و ثانیاً و بالعرض به موجودات عالم تعلق دارد. بنابراین، حسن مطلق از آن خداوند است و زیبایی موجودات عالم را به «حسن زر اندود» مانند می‌کند. عشق خداوندی به مانند نور محض است که از هرگونه عیب و نقصی مبراست. عشق مخلوق به مانند آتشی است که ظاهر آن آتش و باطن آن دود است و اگر نور آتش بمیرد، سیاهی دود پیدا می‌شود.

عشق ز اوصاف خدای بی‌نیاز---------عاشقی بر غیر او باشد مجاز

زآنک آن حسن زراندود آمده است--------ظاهرش نور اندرون دود آمده است

چون رود نور و شود پیدا دخان-----------بفسرد عشق مجازی آن زمان

وا رود آن حسن سوی اصل خود---------جسم ماند گنده و رسوا و بد

نور مه راجع شود هم سوی ماه--------وا رود عکسش ز دیوار سیاه

مولانا عشق موجودات فانی را فانی می‌شمارد و عشق حضرت حق را پایدار و جاویدان می‌داند و آن را به سالک طریق حق تجویز می‌نماید.

عشق بر مرده نباشد پایدار----------عشق را بر حی جان‌افزای دار

زآنکه عشق مردگان پاینده نیست----------زآنکه مرده سوی ما آینده نیست

عشق زنده در حیات و در بصر-----------هر دمی باشد ز غنچه تازه‌تر

عشق آن زنده‌گزین کو باقی است----------کز شراب جان فزایت ساقی است

عشق آن بگزین که جمله انبیا-----------یافتند از عشق او کار و کیا

تو مگو ما را بدان شه بار نیست-----------با کریمان کارها دشوار نیست

در نظر مولانا شالوده هستی بر عشق نهاده شده است. عشق فقط صفت خداوند و بشر نیست، بلکه اصل خلقت و پیدایی عالم است. عشق مانند دریایی کران ناپیداست و آسمان‌ها و زمین چون کف و موجی از این دریایند. گردش و پویش آسمان‌ها و زمین از عشق است و اگر سریان عشق در شریان عالم نباشد،‌ عالم از ایستایی فسرده می‌شود و جمادی در نبات و نبات در حیوان و حیوان در انسان محو و فانی نمی‌شود. ذرات عالم عاشق کمال حقند و راه علو استکمال را می‌پویند و در شتاب و جنبش خویش حق را تسبیح می‌گویند و تنشان از این جنبش عشق پاک و پیراسته می‌شود.

نمونه اعلای عشق در عالم هستی سرور کائنات رسول خداست که از فرط ظهور عشق سرمدی در او به کنیه «حبیب‌الله» مفتخر شده است و با آنکه همه انبیا مظهر تام حبّ و عشق الهی‌اند، ‌او در میان همگنان به این صفت ممتاز گشته است. چون به مصداق «احببت ان اعرف» عشق سلسله جنبان عالم هستی است،‌ کمال این عشق در خطاب «لولاک لما خلقت الافلاک» (ای محمد (ص) اگر تو نبودی این جهان را نمی‌آفریدم) جلوه‌گر شده است. پس غرض از برافراشتن این چرخ بلند، فهم علو مرتبه عشق است.

عشق جو شد بحر را مانند دیک--------عشق ساید کوه را مانند دیگ

عشق بشکافد فلک را صد شکف----------عشق لرزاند زمین را از گزاف

با محمد بود عشق پاک جفت------------بهر عشق او را خدا لولاک گفت

منتهی در عشق چون او بود فرد-----------پس مرو راز انبیا تخصیص کرد

گر نبودی بهر عشق پاک را-----------کی وجودی دادمی افلاک را

من بدان افراشتم چرخ سنی---------تا علو عشق را فهمی کنی

منفعت‌های دگر آید ز چرخ---------آن چو بیضه تابع آید این چو فرخ

خاک را من خوار کردم یکسری---------تا زخواری عاشقان بویی بری

خاک را دادیم سبزی و نویی---------تا ز تبدیل فقیر آگه شوی

عشق به تعبیر مولانا اگر به در انبان هستی افکنده است، بالایی و پستی عالم همه از عشق است. عشق افلاک را در گردش و چرخش انداخته است، به گونه‌ای که افلاک بر گرد سر ما در حرکتند. عشق آرام و قرار را از زیر و زبر عالم گرفته است. موجودات عالم چون خار و خسی که در گرداب تند گرفتار آمده باشد، در سیل عشق افتاده و دل به قضای عشق نهاده‌اند و مانند سنگ آسیا به گرد خود می‌گردند. جریان آب جو و گردش دولاب گردون نشانه‌ای از این عشق است.

عقل جزیی از نظر مولانا منکر عشق است، گرچه مدعی است که به اسرار و حقایق عشق راه دارد. عقل جزیی عقل تقید است. عقلی است که از قید خودی رهایی نیافته و در قید و بند انانیت و هستی مجازی گرفتار است.

عقل جزیی عشق را منکر نبود---------گرچه بنماید که صاحب سر بود

زیرک و داناست اما نیست نیست--------چون فرشته لا نشد اهریمنی است

او به قول و فعل یار ما بود--------چون به حکم حال آیی لا بود

مولانا از عقل جزیی به زیرکی تعبیر می‌کند. نمونه‌ای ابلیس است که با همه زیرکی و دانایی‌اش از درگاه قرب الهی رانده شده است. نمونه کامل عشق انسان یا نوع بنی‌آدم است که به جهت انس با حضرت انس با حضرت حق به کمال مرتبه قرب نایل گردیده است. در تمثیل زیبای دیگری مولانا زیرکی عقل را به شنا کردن در دریاهای بیکران و ژرف و بی‌پناه تشبیه می‌کند که در آن انسان در کام طوفان‌ها و گرداب‌های خوفناک گرفتار می‌آید، به گونه‌ای که برای او امید رهایی نیست و شناگر در کام مرگ گرفتار می‌شود. برعکس عشق مانند کشتی است که کمتر در لجه‌ای عمیق و گرداب‌های هائل غرق می‌شود و در میان طوفان‌های سهمگین مسافر همیشه امید رهایی و نجات دارد.

داند او کو نیکبخت و محرم است-------زیرکی ز ابلیس و عشق از آدم است

زیرکی سباحی آمد در بحار---------کم رهد غرقست او پایان کار

هل سباحت را رها کن کبر و کین--------نیست جیحون نیست جو دریاست این

وآن‌گهان دریای ژرف بی‌پناه---------در رباید هفت دریا را چو کاه

عشق چون کشتی بود بهر خواص--------کم بود آفت بود اغلب خلاص

زیرکی بفروش و حیرانی بخر-----------زیرکی ظن است و حیرانی نظر

عقل قربان کن به پیش مصطفی---------حسبی‌الله گو که الله ام کفی

در دفتر پنجم مثنوی، مولانا داستان معشوقی را بیان می‌کند که در صدد امتحان عاشق خویش است و می‌خواهد ببیند که آیا عاشق خویش است و می‌خواهد ببیند که آیا عاشق بطور کلی در وجود معشوق فانی شده است یا نه. معشوق از عاشق می‌پرسد که خود را بیشتر دوست دارد یا معشوق را. عاشق در پاسخ می‌گوید که در وجود معشوق آن‌چنان فانی شده است که از سر تا قدم از وجود معشوق پر شده است و آن‌چنان مستغرق معشوق است که از عاشق جز نامی بیش بر وی نمانده است. این فنای کلی عاشق در معشوق موجب کمال عاشق می‌شود، مانند سرکه‌ای که در دریای انگبین شیرین شده است و یا به سنگی ماند که لعل ناب شده است و از صفات آفتاب پر گردیده و سنگی خود را از دست داده است.

گفت معشوقی به عاشق ز امتحان--------در صبوحی که فلان ابن‌فلان

مر مرا تو دوست‌تر داری عجب---------یا که خود را، راست گو یا ذالکرب

گفت من در تو چنان فانی شدم-----------گه پرم از تو ز ساران تا قدم

بر من از هستی من جز نام نیست--------در وجودم جز تو ای خوش کام نیست

زآن سبب فانی شدم من این چنین----------همچو سرکه در تو بحر انگبین

همچو سنگی کو شود کل لعل ناب----------پر شود او از صفات آفتاب

سلام:Gol:
عشق همان محبت شدید است . در منابع دینی ما بطور مکرر محبت به خدای تعالی نسبت داده شده است : ان الله یحب المحسنین ان الله یححب التوابین ان الله یحب المتطهرین ووو و از آنجا که محبت خدای تعالی به نسبت وجود ناچیز ما بسیار بسیار باشکوه و پرعظمت است پس می توان از آن به محبت شدید یا همان عشق یاد کرد
موفق باشید

منظور از عشقی که در اینجا مطرح می شود عشق الهیست .همانطور که می دانید سرچشمه ی عشق واقعی وحقیقی، معرفت و شناخت است؛ هر چقدر که معرفت وشناخت بیشتر باشد این نوع عشق نیز عمیق تر وپایدارتر خواهد بود .بنابراین هرچه معشوق ومحبوب کامل‌تر باشد عشق هم برتر خواهد بود. خداوند سبحان به جمال ذات خود ـ که کامل‌ترین موجودات است ـ شناخت دارد پس شناخت خداوند به ذات خود در حد اعلاست پس برترین عشق‌ها هم از آن اوست.

ضرب المثل;199876 نوشت:
آیا عاشق بودن نیز همانند رحمان و رحیم بودن از صفات خداوند است؟


با سلام

(و الذين آمنوا اشد حبا لله )،مومنین خدا را بيشتر دوست ميدارند (یا باید بدارند).

کلمه عشق در قرآن کریم بکار نرفته اما معادل آن : شغفها حبا ، حبا جما ، بکاررفته است.

ودر ادعیه :

يا اَشْرَفَ مَحْبُوب عُلِمَ :87جوشن کبیر

يا حَبيبَ مَنْ تَحَبَّبَ اِلَيْكَ

لا حبيبَ إلا هو
يا من هو لمن أطاعه حبيب
يا خير حبيب و محبوب ای بهترین دوست و معشوق ....شاید بتوان گفت ای بهترین عاشق و معشوق ...

نکته ظریفی اینجا بگم که خدای متعال که خالق عشق است غیور است یعنی تقریبا مثل عشق خانمها به شوهرانشان که طاقت هوو ندارند بزبان ساده تر خدای سبحان گناه شرک را نمیبخشد یعنی انسان نباید کسی یا چیزی را شریک حبیب و محبوبش قرار دهد ...الا لله الدین الخالص .

خداوند عاشق کسی است که او هم عاشق خداست و بهترین مردم است و بالاترین درجات را داراست و لایق بود تا برای خدا معشوق شود او ارزوی ماست و امیر دلهاست

طوفان خورشیدی;199884 نوشت:
ما در قرآن داریم آیاتی که می فرمایند" ان الله یحب ..." یعنی خداوند چنین چیزهایی یا چنین افرادی را "دوست" می دارد. و چون، هر صفتی که خداوند دارد، در حد کمال و اعلاء دارد، لذا مفهوم "دوست داشتن" را نیز در حد اعلاء دارد که همان "عشق" است. پس شاید بتوان در این موارد، خداوند را "عاشق" دانست.

جناب طوفان خورشیدی!

سلام

به نظر من این مطلب که « عشق »، حد اعلی و کمال « دوست داشتن » هست صحیح نمی باشد.

عشق کجا و دوست داشتن کجا؟؟؟

با سلام و تشکر از دوستان:Gol:
نكاتي كه در مورد سؤال این تاپیک میتوان مطرح کرد که دوستان هم به برخی اشاره کردند به شرح ذيل است:
1- كلمه عشق در تعبيرات اسلامي خيلي كم آمده است . از همين رو برخي مي گويند كلمه حب و دوستي را بايد به كار برد .نه كلمه عشق را . ولي

ديگران جواب داده اند كه استعمال آن ولوبه صورت كم مي تواند كاربرد آن را تجويز كند .از جمله مواردي كه به كاررفته به عنوان نمونه عبارات ذيل است :

پيامبر ( ص ) : ( ( افضل الناس من عشق العباده و عانقها وباشرها بجسده و تفرغ لها ) ) و هم چنين فرمود : ( ( طوبي لمن عشق العباده و احبها بقلبه و

باشرها بجسده و تضرع لها؛خوشا به حال كسي كه به عبادت عشق بورزد و از صميم قلب آن را دوست بداد و با بد نش به آن بچسبد و خودش را براي آن

فارغ بكند ) ). علي ( ع ) : ( ( واهاً لك ايتها التربه ههنا مناخ ركاب و مصارع عشاق ؛ خوشا به تو اي خاك اينجا جايي است كه با رهايي فرود خواهد آورد و

اينجاخوابگاه عاشقاني است ) ) ، ( تعليم و تربيت ، استاد مطهري ، ص 331 )؛ . 2-در آيات بسياري از قرآن با واژه محبت و مودت از عشق ياد شده است.

اين آيات در چند قسمت قرار گرفته اند : الف ) آياتي كه در وصف مومنان است مانند : ( ( والذين آمنوا اشد حباً؛ آنان كه ايمان آورده اند در دوستي خدا

سخت ترند ) ) ، ( بقره ، آيه 165 ) . ب ) آياتي كه از دوستي حضرت حق نسبت به مومنان سخن مي گويد مانند : ( ( ان الله يحب التوابين و يحب

المتطهرين ) ) ، ( بقره ، آيه 222 و آيات ديگر ) . ج ) آياتي كه متضمن دوستي هاي دو طرفي و محبت هاي متبادل است : دوستي حضرت حق نسبت به

مومنين و بالعكس مانند : ( ( قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذ نوبكم ؛ بگو اگر دوست داريد خدا را از من پيروي كنيد تاخدا

دوستتان بدارد و گناهانتان را برايتان ببخشايد ) ) ، ( آل عمران ، آيه 31 ) - ( جاذبه و دافعه علي ( ع ) ، استاد مطهري ، ص 56 )؛ . 3- حب يك نوع ارتباط

وجودي و جاذبه خاص در ميان علت تكميل كننده و معلول تكميل شونده است ( يا چيزي كه در حكم علت و معلول مزبور است ) و لذا ماافعال و متعلقات

افعال خود را دوست مي داريم چون وسيله كمال ماهستند .محبت داراي مراتب مختلفي است كه بعضي شديد تر و بعضي ضعيف تر است . خداوند از هر

جهت كه تصور كنيم شايسته محبت است ،زيرا ذاتاً خودش يك موجود كامل آن هم كامل نامتناهي است ، ( ترجمه الميزان ، ج 1، ص 586 ).

از سویی آیات و روایات فراوانی به زبان های مختلف بر اهمیت و منزلت خوف از خداوند تأكید ورزیده اند.از جمله قرآن برای پروا پیشگان از خداوند، رحمت و

رضوان و هدایت را وعده داده است:

«... وَ فِی نُسْخَتِها هُدىً وَ رَحْمَهٌ لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ»

برای كسانی كه از پروردگارشان بیمناك بودند،هدایت و رحمتی بود.(سوره اعراف، آیه 154)

«رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ»

خدا از آنان خشنود است و (آنان نیز) از او خشنودند. این (پاداش) كسی است كه از پروردگارش بترسد.(سوره بیّنه، آیه Dirol

همچنین قرآن، ادعای بیمناكی از خداوند را تنها از عالمان حقیقی می پذیرد. انّما یخشی اللهَ من عباده العلمؤُا «از بندگان خدا تنها دانایان اند كه از او می

ترسند.» (سوره فاطر، آیه 28) در جای دیگر خوف از خداوند را از لوازم ایمان دانسته است: « انّما المؤمنون الذین اذا ذكر الله وَجلَت قلوبهم » «مؤمنان،

همان كسانی اند كه چون خدا یاد شود دل هایشان بترسد.»(سوره انفال، آیه 2. همچنین ر.ك: سوره آل عمران، آیه، 175) و سرانجام آنكه قرآن به

خداترسان وعده بهشت داده است:

« وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی (40) فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوی»

«و اما كسی كه از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید، و نفس خود را از هوس بازداشت، پس جایگاه او همان بهشت است.»(سوره نازعات، آیه 40 و 41

) در گفت وگوی خداوند با حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ آمده است: «ای عیسی، از من بیمناك باش و بندگان مرا نسبت به من بیم دِه، تا شاید

گنهكاران از آنچه می كنند، دست بردارند و در نتیجه هلاك نشوند، مگر آنكه می دانند.»(كافی، ج 8، ص 138، ح 103)

حال سؤالی که ایجاد میشود این است که آيا ترس از خدا با عشق به او در تضاد قرار نمیگیرد؟

با سلام خدمت جناب ضرب المثل عزیز و تشکر از مطالب فوق :
در رابطه با آخرین جمله شما , من فکر میکنم در مناسبات و روابط انسانی اکثرا اینگونه است که نمیتوان در حالت ترس عاشق کسی بود, یعنی نمیشود با علم به اینکه شخصی هر لحظه ممکن است شما را به سختی مجازات کند ,محبتی در حد عشق به او داشته باشید, چرا که عشق در ابتدا نیازمند نوعی حس اطمینان از جانب مقابل است .
البته یک حالت پیش میاید که در آن میشود مجذوب ابهت فردی شد و ترسی توام با احترام را در مواجهه با شخص بزرگی احساس کرد.
ویا در حالتی دیگر در رابطه با فردی که بسیار دوستش دارید ممکن است نوعی ترس وجود داشته باشد که مبادا با حرفی یا رفتاری دور از ادب یا خواسته او, محبت او را از دست بدهید و اورا از خود دور کرده و از فیض دوستیش محروم شوید.
البته بدیهی است که نوع ارتباط انسان با خداوند از جنس مناسبات دنیوی افراد با یکدیگر نیست و ازآن جهت که هر چیز در حد اعلا درجه و کمال آن است لذا ممکن است چگونگی این رابطه از جانب خداوند چندان در ذهن انسان نگنجد ولی به نظر من , تلفیقی از دو حس فوق برای انسان تا حدی قابل درک و قابل تجربه است و شاید اگر ترس و عشق اینگونه باشند چندان هم متضاد به نظر نرسند.

سلام
سئوالی در این رابطه قابل طرح است:
عشق، یک نیرو است. و ما از هر نیرویی انتظار انجام دادن یک کاری را داریم. و انجام یافتن هر کاری، موجب ایجاد یک تغییری خواهد شد.

در این صورت، مجردات که از حرکت و تغییر مبرا هستند، چگونه می توانند از عشق برخوردار باشند؟

طوفان خورشیدی;202049 نوشت:
سلام
سئوالی در این رابطه قابل طرح است:
عشق، یک نیرو است عشق، یک نیرو است. و ما از هر نیرویی انتظار انجام دادن یک کاری را داریم.
در این صورت، مجردات که از حرکت و تغییر مبرا هستند، چگونه می توانند از عشق برخوردار باشند؟

سلام بر شما.

خود انجام فعل نیازی به تغییر در ذات کننده ندارد،به عنوان مثال حرارت می سوزاند ولی سوزاندنی که در خود ذات حرارت تغییری ایجاد نمی کند،ویا مثلا دیدن، خود دیدن که در ذات بینایی تغییر ایجاد نمی کند،خداوند نیز کار انجام می دهد ولی کاری که در ذاتش تغییری حاصل نمی کند.....

خلاصه هر موجودی ذاتش را دوست دارد و بر اساس این حب تعلقاتی هم که به ان می گیرد ،انها را نیز دوست دارد،مثلا هاضمه ذاتش را دوست دارد و حب ذات باعث حب غذا که عملش می باشد هست،....

یاحق

ضرب المثل;199876 نوشت:
آیا عاشق بودن نیز همانند رحمان و رحیم بودن از صفات خداوند است؟
اصولاً رابطه عشق و خداوند چیست؟
منظورم از عشق هم عشقی است که در اصطلاح عارفان به کار میرود.

خداوند عاشق است دو بعد دارد:
یک اینکه عاشق خود است!
دوم اینکه عاشق ماست!

اما هر دو یکی است چون غیر او چیزی وجود ندارد که بگوییم بندگانش یا پیامبران را دوست دارد!
پس خداوند، خودش را دوست دارد و عاشق خودش هست! وقتی ما اوییم، چرا عاشق ما نباشد؟!
و بقول عرفا از این عشق بوده که این آفرینش ظهور کرده!

حدیث قدسی: كنت كنزاً مخفياً فاحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكي أعرف
من گنجی پنهان بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم، پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم.

ما چو نائیم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست

ما همه شیران، ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دم بدم

حمله مان پیدا و ناپیداست باد
جان فدای آنکه ناپیداست باد

ما که ایم اندر زمان پیچ پیچ
چون الف کو خود ندارد هیچ هیچ

ضرب المثل;199876 نوشت:
آیا عاشق بودن نیز همانند رحمان و رحیم بودن از صفات خداوند است؟

اصولاً رابطه عشق و خداوند چیست؟

منظورم از عشق هم عشقی است که در اصطلاح عارفان به کار میرود.

[="blue"]سلام

خیر خداوند عاشق نیست چون عشق کور است و خداوند بیناست !

ولی انسان میتواند عاشق خدا باشد چون درست است که کور میشود ولی چشم او چشم خدا میشود و چشم خدا بینا ترین چشمهاست .
[/]

غزل 72

راهيست راه عشق که هيچش کناره نيست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نيست

هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود
در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست

ما را ز منع عقل مترسان و مي بيار
کان شحنه در ولايت ما هيچ کاره نيست

از چشم خود بپرس که ما را که مي‌کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست

او را به چشم پاک توان ديد چون هلال
هر ديده جاي جلوه آن ماه پاره نيست

فرصت شمر طريقه رندي که اين نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نيست

نگرفت در تو گريه حافظ به هيچ رو
حيران آن دلم که کم از سنگ خاره نيست

بهلول;223814 نوشت:
خیر خداوند عاشق نیست چون عشق کور است و خداوند بیناست !

در بین احادیث، از جمله احادیث قدسی، تعابیری درایم که واژه عشق، آن هم از طرف خداوند متعال آمده است.
تعابیری هم که ما از خودمان می کنیم، باید توجه داشته باشیم که تفسیر به رأی و برداشتی سلیقه ای نباشد.
مرحوم فیض کاشانی در کتاب قرة العيون في أعز الفنون‏ صفحه 366 حدیث قدسی ای را نقل می فرمایند:
ورد في الحديث القدسي: [="red"][="arial black"](من طلبني وجدني، و من وجدني عرفني، و من عرفني أحبّني و من أحبني عشقني، و من عشقني عشقته، و من عشقته قتلته، و من قتلته فعليّ ديته، و من عليّ ديته فأنا ديته)[/][/].
هركس مرا بخواهد مي يابد هركس مرا بيابد دوستم ميدارد هركس مرا دوست بدارد عاشقم مي شود
هركسي عاشقم شود عاشقش مي شوم هركس عاشقش شوم او را مي كشم هركسي را كه بكشم
ديه اش با من است بنابراين من ديه او هستم.
با این حساب طبق آیات و روایات مراد از عشق و محبت آن هم از نوع معنویش طی کردن مراحل کمال و رسیدن به مقام نزدیکی با پروردگار است. کسی که در چنین راهی قدم می گذارد ــ و ملتزم به دستورات اسلام باشد و در این راه نهایت کوشش را بنماید ــ در واقع عاشق واقعی است.

aqareza;223875 نوشت:
در بین احادیث، از جمله احادیث قدسی، تعابیری درایم که واژه عشق، آن هم از طرف خداوند متعال آمده است.
تعابیری هم که ما از خودمان می کنیم، باید توجه داشته باشیم که تفسیر به رأی و برداشتی سلیقه ای نباشد.
مرحوم فیض کاشانی در کتاب قرة العيون في أعز الفنون‏ صفحه 366 حدیث قدسی ای را نقل می فرمایند:
ورد في الحديث القدسي: [="red"][="arial black"](من طلبني وجدني، و من وجدني عرفني، و من عرفني أحبّني و من أحبني عشقني، و من عشقني عشقته، و من عشقته قتلته، و من قتلته فعليّ ديته، و من عليّ ديته فأنا ديته)[/][/].
هركس مرا بخواهد مي يابد هركس مرا بيابد دوستم ميدارد هركس مرا دوست بدارد عاشقم مي شود
هركسي عاشقم شود عاشقش مي شوم هركس عاشقش شوم او را مي كشم هركسي را كه بكشم
ديه اش با من است بنابراين من ديه او هستم.
با این حساب طبق آیات و روایات مراد از عشق و محبت آن هم از نوع معنویش طی کردن مراحل کمال و رسیدن به مقام نزدیکی با پروردگار است. کسی که در چنین راهی قدم می گذارد ــ و ملتزم به دستورات اسلام باشد و در این راه نهایت کوشش را بنماید ــ در واقع عاشق واقعی است.

[="blue"]سلام

من دیه او هستم یعنی چه ؟[/]

[="blue"]چگونه خدا عاشق خود را میکشد ؟

دیه اورا چگونه میپردازد ؟

من دیه او هستم یعنی چه ؟

اگر میخواهید تفسیر به رای نکنم اینها را معنی کنید !

کلمه عشق و مشتقات آن هرگز در قرآن مجید نیامده چرا ؟[/]

[="blue"]
هرکس مرا بخواهد میابد

و هرکس مرا بیابد مرا خواهد شناخت

و هرکس مرا بشناسد مرادوست خواهدداشت

و هرکس مرا دوست بدارد عاشم میشود

و هرکس عاشم شود برو حائل میشوم (چون عشقه)

و هرکس را برو حائل شوم نفسش را میکشم .

و نفس هرکس را بکشم نفس او میشوم .

بله دیه او من هستم .[/]

بهلول;223970 نوشت:
من دیه او هستم یعنی چه ؟

باسلام و عرض ادب
دیه، به مالی می گویند که در مقابل خونبها، به خانواده مقتول می دهند.
این که خداوند می گوید من دیه او هستم، یعنی، آن خونبها، خودم هستم، یعنی به جای آنکه مالی به او بدهم، پاداشِ او خودِ من هستم، نه چیز دیگر، او را به قرب خود می رسانم، که بالاترین پاداشهاست.
بهلول;224072 نوشت:
چگونه خدا عاشق خود را میکشد ؟

کشتنِ محبوب، توسط خدا، یعنی او را زودتر پیش خود می برم، کشتن توسط خدا، یعنی به حیات حقیقی رهنمودش می کنم، نزد ما انسانهای دنیایی، کشته شدن امر بدی است، اما خداوند کشتگان در راه خودش را زنده، بلکه زنده تر از انسانهای در دنیا می شمارد:
[="seagreen"]آل‏عمران : 169 وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون‏[/]
و کسانی را که در راه خدا کشته می شوند، مرده حساب نکنید، بلکه زنده هستندو نزد خدا روزی می خرند.
بهلول;224072 نوشت:
کلمه عشق و مشتقات آن هرگز در قرآن مجید نیامده چرا ؟

خیلی از الفاظ در قرآن نیامده، بلکه واژگان دیگری به جای او آمده، همچنان که نام بسیاری از پیامبران الهی در قرآن نیامده، بلکه صفات آنها آمده، نام هیچ یک از ائمه معصومین در قرآن نیامده، بلکه خصوصیات آنها در قرآن آمده. قرآن کتاب لغت نیست که همه واژگان در آن آمده باشد، بلکه معانی و مفهوم آن و صفات عاشقان الهی، همانطور که در پستهای دوستان اشاره شد، آمده است.
در حدیث قدسی است که خداوند می فرماید: من دوست دارم بنده مومنم را با مرگ به سوی خود بیاورم، اما چون می بینم او از مرگ، خوف و هراس دارد، مرگ او را به تاخیر می اندازم.(الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه)

بهلول;223814 نوشت:
سلام
خیر خداوند عاشق نیست چون عشق کور است و خداوند بیناست !


يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ

خدا همه صفات خوب رو داشته باشه ولی صفت عشق رو نداشته باشه؟!!!!

تو قرآن عشق رو حبّ گفتند حالا به عربی حب میشه مگه عشق نیست؟!

نیست فرقی در میان حب و عشق!

شام در معنی چه باشد جز دمشق!

بهلول;224072 نوشت:
چگونه خدا عاشق خود را میکشد ؟
دیه اورا چگونه میپردازد ؟
من دیه او هستم یعنی چه ؟
اگر میخواهید تفسیر به رای نکنم اینها را معنی کنید !
کلمه عشق و مشتقات آن هرگز در قرآن مجید نیامده چرا ؟

برای اینکه عارف معشوقش یعنی خدا را ببیند باید از خود نیست شود یعنی دیگر منیت نداشته باشد! من که نباشد پس او جای آن من را میگیرد!

آن وقت میتواند معشوقش را ببیند! البته کامل نمیتواند این منیت را از بین ببرد ولی بعد رویت محبوبش، دیگر اثری از شخص قبل رویت، باقی نخواهد ماند! حتی جنس جسم عارف هم تغییر میکند!

درواقع عارف در رویت خداوند کشته میشود!
تصور کنید یه انسان حقیر و کوچک و محدود در برابر خدای عالم و بی منتهی و بزرگ و زیبا و ... قرار گیرد!

پس عاشق خداوند با رویت خداوند کشته میشود اما خداوند را می بیند! پس خونبهای عاشق میشود رویت و وصال معشوق!

وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ

بعد وصال محبوب، عاشق هم میشود معشوق! پس هر چه بگوید و بشنود و بخورد و هر چه کند او هست که انجام میدهد نه شخص قبل رویت و وصال!

فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً

aqareza;224543 نوشت:
باسلام و عرض ادب
دیه، به مالی می گویند که در مقابل خونبها، به خانواده مقتول می دهند.
این که خداوند می گوید من دیه او هستم، یعنی، آن خونبها، خودم هستم، یعنی به جای آنکه مالی به او بدهم، پاداشِ او خودِ من هستم، نه چیز دیگر، او را به قرب خود می رسانم، که بالاترین پاداشهاست.

کشتنِ محبوب، توسط خدا، یعنی او را زودتر پیش خود می برم، کشتن توسط خدا، یعنی به حیات حقیقی رهنمودش می کنم، نزد ما انسانهای دنیایی، کشته شدن امر بدی است، اما خداوند کشتگان در راه خودش را زنده، بلکه زنده تر از انسانهای در دنیا می شمارد:
[="seagreen"]آل‏عمران : 169 وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون‏[/]
و کسانی را که در راه خدا کشته می شوند، مرده حساب نکنید، بلکه زنده هستندو نزد خدا روزی می خرند.

خیلی از الفاظ در قرآن نیامده، بلکه واژگان دیگری به جای او آمده، همچنان که نام بسیاری از پیامبران الهی در قرآن نیامده، بلکه صفات آنها آمده، نام هیچ یک از ائمه معصومین در قرآن نیامده، بلکه خصوصیات آنها در قرآن آمده. قرآن کتاب لغت نیست که همه واژگان در آن آمده باشد، بلکه معانی و مفهوم آن و صفات عاشقان الهی، همانطور که در پستهای دوستان اشاره شد، آمده است.
در حدیث قدسی است که خداوند می فرماید: من دوست دارم بنده مومنم را با مرگ به سوی خود بیاورم، اما چون می بینم او از مرگ، خوف و هراس دارد، مرگ او را به تاخیر می اندازم.(الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه)

سلام

دیه مالی است که به ازا میدهند ولی خدا نه مال است و نه قابل پرداخت قرب خدا نیز نه مال است و نه قابل پرداخت لذا وقتی میفرماید دیه ان خودم هستم یعنی همان که منصور حلاج میگفت !

خداوند هرگز عاشق خود را نمیکشد بلکه این حسود است که چون قابیل هابیل را میکشد اگر غیر این بود امام عصر در بین ما نبود . انانی هم که کشته میشوند حسود و معاند میکشد و خدا انان را علی رقم نیت انان زنده نگه میدارد .

بله بسیاری لغات در قران نیامده اما حب با عشق متفاوت است در حدیث هم با حب در دو بخش امده بله حب مخصوص خداست ولی عشق مخصوص بنده است عشق یعنی خود را دربست در اختیار معشوق قرار دادن و خداوند عقل کامل است و هرگز مست و عاشق نمیشود چون در انصورت دیگر نمیتواند عادل باشد .

عاشق مولانا;224612 نوشت:
يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ

خدا همه صفات خوب رو داشته باشه ولی صفت عشق رو نداشته باشه؟!!!!

تو قرآن عشق رو حبّ گفتند حالا به عربی حب میشه مگه عشق نیست؟!

نیست فرقی در میان حب و عشق!

شام در معنی چه باشد جز دمشق!

برای اینکه عارف معشوقش یعنی خدا را ببیند باید از خود نیست شود یعنی دیگر منیت نداشته باشد! من که نباشد پس او جای آن من را میگیرد!

آن وقت میتواند معشوقش را ببیند! البته کامل نمیتواند این منیت را از بین ببرد ولی بعد رویت محبوبش، دیگر اثری از شخص قبل رویت، باقی نخواهد ماند! حتی جنس جسم عارف هم تغییر میکند!

درواقع عارف در رویت خداوند کشته میشود!
تصور کنید یه انسان حقیر و کوچک و محدود در برابر خدای عالم و بی منتهی و بزرگ و زیبا و ... قرار گیرد!

پس عاشق خداوند با رویت خداوند کشته میشود اما خداوند را می بیند! پس خونبهای عاشق میشود رویت و وصال معشوق!

وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ

بعد وصال محبوب، عاشق هم میشود معشوق! پس هر چه بگوید و بشنود و بخورد و هر چه کند او هست که انجام میدهد نه شخص قبل رویت و وصال!

فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً

از کجا به این نتیجه رسیدید که عشق صفت خوب است در بسیاری موارد عشق بسیار هم بد است کم شنیده اید که عاشق دست به قتل و جنایت زده عشق یعنی خود را بی چون و چرا در اختیار معشوق قرار دادن که فقط و فقط برای خدا مناسب است و لا غیر و این صفت برای خدا مناسب نیست کما اینکه انرا در اسم اعظم هم نمیبینید .

و حب از روی عقل است و عشق بی عقلی است لذا خدا حب دارد ولی عشق ندارد .

چه کسی میتواند منیت را بکشد مگر به اذن خدا شما فقط میتوانی طلب کنی ، بیابی ، بشناسی ، دوست بداری و عاشق شوی کشتن منیت با اوست که همه قدرتها در کف اوست .

و لذا انچه خداوند میکشد منیت است نفس اماره است تا رویت ممکن شود .

پس عاشق میشود انکه خود را در اختیار معشوق فرار میدهد تا معشوق هرچه میخواهد با او بکند پس معشوق منیت او را میکشد تا خالص شود طیب شود طاهر شود و لایق وصال پس معشوق دیه او میشود .

بهلول;224667 نوشت:
از کجا به این نتیجه رسیدید که عشق صفت خوب است در بسیاری موارد عشق بسیار هم بد است کم شنیده اید که عاشق دست به قتل و جنایت زده عشق یعنی خود را بی چون و چرا در اختیار معشوق قرار دادن که فقط و فقط برای خدا مناسب است و لا غیر و این صفت برای خدا مناسب نیست کما اینکه انرا در اسم اعظم هم نمیبینید .

گویا شما دوست عزیز، بحث لفظی می کنید،
یک بار دیگر حدیث قدسی را ملاحظه بفرمایید و دقت بفرمایید که عبارت عشق در آن وجود داشت، حدیث را نادیده نگیرید.
این طور به نظر می رسد که ظاهرا برداشت شخصی از واژه عشق می شود و سلیقه ای برخورد می شود
شما عشق حقیقی را با عشقهای خیابانی کنارهم نگذارید و نفرمایید که «در بسیاری موارد عشق بسیار بد است»
خوب، محبت هم همه جا شرعی نیست، در صورتیکه محبت بین افرادِ لاابالی وجود دارد، آیا این باعث می شود معنا و مفهوم محبت قبیح شود؟
بهلول;224667 نوشت:
و حب از روی عقل است و عشق بی عقلی است لذا خدا حب دارد ولی عشق ندارد .

دلیل و مدرک؟
بهلول;224664 نوشت:
دیه مالی است که به ازا میدهند ولی خدا نه مال است و نه قابل پرداخت قرب خدا نیز نه مال است و نه قابل پرداخت لذا وقتی میفرماید دیه ان خودم هستم یعنی همان که منصور حلاج میگفت !

این که خدا می گوید دیه او هستم می خواهد بفهماند خودم پاداشش را می دهم، کسی جز من عاشقم را نمی تاند جزا بدهد.
اگر این طورمی فرمایید و به ظاهر لفظ و بدون توجه به قراین تفسیر می کنید، پس باید بگویید: {این که به حضرت سید الشهداء می گویند ثارالله، یعنی حسین خون خداست، غلط است، خدا که خون ندارد}
در حالیکه منظور این است که خونبهای حسین، خودِخداست، خدا باید پاداشش را حساب کند.
بهلول;224664 نوشت:
یعنی همان که منصور حلاج میگفت !

منصور حلاج چی گفت؟

aqareza;224803 نوشت:
گویا شما دوست عزیز، بحث لفظی می کنید،
یک بار دیگر حدیث قدسی را ملاحظه بفرمایید و دقت بفرمایید که عبارت عشق در آن وجود داشت، حدیث را نادیده نگیرید.
این طور به نظر می رسد که ظاهرا برداشت شخصی از واژه عشق می شود و سلیقه ای برخورد می شود
شما عشق حقیقی را با عشقهای خیابانی کنارهم نگذارید و نفرمایید که «در بسیاری موارد عشق بسیار بد است»
خوب، محبت هم همه جا شرعی نیست، در صورتیکه محبت بین افرادِ لاابالی وجود دارد، آیا این باعث می شود معنا و مفهوم محبت قبیح شود؟

دلیل و مدرک؟

این که خدا می گوید دیه او هستم می خواهد بفهماند خودم پاداشش را می دهم، کسی جز من عاشقم را نمی تاند جزا بدهد.
اگر این طورمی فرمایید و به ظاهر لفظ و بدون توجه به قراین تفسیر می کنید، پس باید بگویید: {این که به حضرت سید الشهداء می گویند ثارالله، یعنی حسین خون خداست، غلط است، خدا که خون ندارد}
در حالیکه منظور این است که خونبهای حسین، خودِخداست، خدا باید پاداشش را حساب کند.
منصور حلاج چی گفت؟

[="blue"]سلام

بحث لفظی کدام است محبت خوب است حتی اگر بین افراد لاابالی باشد و عشق فقط در حق خدا خوب است و هر عشق دیگری مذموم است چه خیابانی باشد چه حوزوی [/]

[="darkred"]اینهم مدرک [/]

نقل قول:
عشق

دوست‌داشتن‌بحدافراط, شیفتگی, دلدادگی, دلبستگی‌ودوستی‌مفرط
( مصدر ) 1 - به حد افراط دوست داشتن . 2 - ( اسم ) دوستی مفرط محبت تام . توضیح 1 یکی از عواطف است که مرکب می باشد از تمایلات جنسی حس جمال حس اجتماعی تعجب عزت نفس و غیره . علاقه بسیار شدید و غالبا نامعقولی است که گاهی هیجانات کدورت آمیز را باعث می شود و آن یکی از مظاهر مختلف تمایل اجتماعی است که غالبا جزو شهوات به شمار آید . توضیح 2 به عقیده صوفیان اساس و بنیاد جهان هستی بر عشق نهاده شده و جنب و جوشی که سراسر وجود را فرا گرفته به همین مناسبت است . پس کمال واقعی را باید در عشق جستجو کرد . یا عشق افلاطونی . افلاطون گوید : روح انسان در عالم مجردات قبل از ورود به دنیا حقیقت زیبایی و حسن مطلق یعنی خیر را بدون پرده و حجاب دیده است . پس در این دنیا چون حسن ظاهری و نسبی و مجازی را می بیند از آن زیبایی مطلق که سابقا درک نموده یاد می کند غم هجران به او دست می دهد و هوای عشق او را بر می دارد و مانند مرغی که در قفس است می خواهد به سوی او پرواز کند . عواطف و عوالم محبت همه همان شوق لقای حق است اما عشق جسمانی مانند حسن صوری مجاز است و عشق حقیقی سودایی است که به سر حکیم می زند و همچنان که عشق مجازی سبب خروج جسم از عقیمی و مولد فرزند و مایه بقای نوع است عشق حقیقی هم روح و عقل را از عقیمی رها داده مایه ادراک اشراقی و دریافتن زندگی جاودانی یعنی نیل به معرفت جمال حقیقت و خیر مطلق و حیات روحانی است و انسان به کمال علم وقتی می رسد که به حق واصل و به مشاهده جمال او نایل شود و اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول حاصل گردد . یا عشق اکبر . اشتیاق به لقای حق تعالی و معرفت ذات و شهود صفات در ذات را عشق اکبر نامند . فلاسفه و عرفا گویند اگر از عشق عالی نمی بود موجودات طرا مضمحل می شدند و آن چه حافظ ممکنات و معلولات نازله است عشق است ( عشق عالی ) که مساوی در تمام ممکنات و موجودات جهان هستی می باشد زیرا همه موجودات عالم طالب و عاشق کمال اند و غایت این مرتبه از عشق تشبه به ذات خدای متعال است . یا عشق اوسط . عشق حکما و علما به تفکر و تعمق در صنع خدای متعال و حقایق و موجودات . یا عشق جسمانی . عشقی که مبنای آن بر شهوت باشد مقابل عشق معنوی عشق روحانی . یا عشق حقیقی . عشق به حق تعالی . یا عشق خدا . عشق به حق تعالی . یا عشق روحانی . عشقی که هدف آن لذت روحی باشد عشق معنوی مقابل عشق جسمانی . یا عشق ظاهری . عشق مجازی . یا عشق مجازی . عشق غیر حقیقی و موقت و زود گذر عشق ظاهری مانند عشقی که در موجودات زنده سبب جلب و جذب یکی دیگری را می شود و نتیجه این جذاب و انجذای بقای نسل و نوع است . یا عشق معنوی . عشق روحانی . یا عشق کسی دبه کردن . خواهش مجدد و طمع زیادت کردن وی . یا عشق کسی کشیدن . دلش خواستن .یا عشقم نیست . دلم نمی خواهد . 3 - عشق به معبود حقیقی . 4 - معشوق . یا عشق است . خوشیم شادیم . یا ... را عشق است ... مورد کمال توجه است شایان احترام است : جمال مولی را عشق است .
نیکو و برابر کنندگان در نشاندن درختهای ریاحین را اصلاح کنندگان و صاف کنندگان غرسهای ریاحین مفرد آن عشیق یا عشوق است

[="darkred"]حال شما بفرمایید چرا عاشق در اسماء اعظم نیست ؟[/]

[="blue"]خیر خدا وند صریح و روشن میفرماید دیه او من هستم لطفاً تفسیر به رای نفرمایید وقتی لغت و جمله کامل است نیازی به تفسیر به رای نیست
مگر امام حسین را خدا کشت تا دیه او را بدهد اینجا بحث اجر نیست بحث بعد از مرگ هم نیست اینجا بحث زندگی است منصور در حال زنده بودن میگوید انالحق[/]

بهلول;225033 نوشت:
محبت خوب است حتی اگر بین افراد لاابالی باشد

دو تا دزد که همدیگر را دوست دارند، همدیگر را راهنمایی می کنند برای دزدی بهتر، این محبت، خوب است؟
دو جوان، دخترو پسر، بدون ازدواج، علاقه یشان را به هم ابراز می کنند به بعضی از گناهان دست می زنند، این محبت خوب است؟
به این آیات دقت فرمایید، همه این آیات، بعضی از محبتها را مذموم دانسته است:
[="green"]يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي‏ صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118) آل عمران[/]
اى اهل ايمان، از غير همدينان خود دوست صميمى همراز نگيريد، چه آنكه آنها از خلل و فساد در كار شما ذرّه‏اى كوتاهى نكنند، آنها مايلند شما هميشه در رنج باشيد، دشمنى شما را بر زبان هم آشكار سازند و محققا آنچه در دل دارند بيش از آن است. ما به خوبى براى شما بيان آيات كرديم اگر عقل را به كار بنديد. (118)
[="#008000"]وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً (89)نساء[/]
آنان آرزو مى‏كنند كه شما هم مانند ايشان كافر شويد، و مساوى يكديگر باشيد. بنا بر اين، از آنها دوستانى انتخاب نكنيد، مگر اينكه (توبه كنند، و) در راه خدا هجرت نمايند. هر گاه از اين كار سر باز زنند، (و به اقدام بر ضدّ شما ادامه دهند،) هر جا آنها را يافتيد، اسير كنيد! و (در صورت احساس خطر) به قتل برسانيد! و از ميان آنها، دوست و يار و ياورى اختيار نكنيد!. (89)
[="#008000"]يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ تُريدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبيناً (144)نساء[/]
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! غير از مؤمنان، كافران را دوست و تكيه‏گاه خود قرار ندهيد! آيا مى‏خواهيد (با اين عمل،) دليل آشكارى بر ضدّ خود در پيشگاه خدا قرار دهيد؟! (144)
[="#008000"]يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ (51)مائده[/]
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! يهود و نصارى را ولّى (و دوست و تكيه‏گاه خود،) انتخاب نكنيد! آنها اولياى يكديگرند و كسانى كه از شما با آنان دوستى كنند، از آنها هستند خداوند، جمعيّت ستمكار را هدايت نمى‏كند (51)
[="#008000"]يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في‏ سَبيلي‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي‏ تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ (1)ممتحنه[/]
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبّت مى‏كنيد، در حالى كه آنها به آنچه از حقّ براى شما آمده كافر شده‏اند و رسول اللَّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مى‏رانند اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده‏ايد (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد!) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى‏كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى‏سازيد از همه داناترم! و هر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است! (1)
[="#00ff00"]وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعَذابِ (165)بقره[/]
بعضى از مردم، معبودهايى غير از خداوند براى خود انتخاب مى‏كنند و آنها را همچون خدا دوست مى‏دارند. امّا آنها كه ايمان دارند، عشقشان به خدا، (از مشركان نسبت به معبودهاشان،) شديدتر است. و آنها كه ستم كردند، (و معبودى غير خدا برگزيدند،) هنگامى كه عذاب (الهى) را مشاهده كنند، خواهند دانست كه تمامِ قدرت، از آنِ خداست و خدا داراى مجازات شديد است (نه معبودهاى خيالى كه از آنها مى‏هراسند.) (165)
[="lime"]وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20)فجر[/]
و مال و ثروت را بسيار دوست داريد (و بخاطر آن گناهان زيادى مرتكب مى‏شويد)! (20)
[="royalblue"]اینها همه نمونه هایی بود از محبت ها و دوستی هایی که خداوند در قرآن آنها را مذموم دانسته، پس محبت هم می تواند در مواردی ناپسند باشد.[/]
به طور کل، محبت، عشق، صداقت، همیشه و به طور مطلق، پسندیده نیستند، بستگی به شرایط دارند، اینها همه ابزارند، همه اینها با متعلقشان معنا می شوند، اگر گفتیم «عشق الهی»، معنی عشق دراینجا خوب است
اگر گفتیم عشق و علاقه به دنیا، این عشق مذموم می شود. همینطوراست واژگان صداقت، راستی، آزادی و ...

بهلول;225033 نوشت:
عشق فقط در حق خدا خوب است و هر عشق دیگری مذموم است

اگر عشق از طرف خدا درست نیست و خدا نمی تواند عاشق کسی باشد، پس شما این حدیث قدسی را چه می فرماید: [="#008000"]من عشقته قتلته.[/] هر که را من عاشقش، شوم او را می کشم.
عشق از طرفِ خدا را باید با صفات خدا معنا کرد، تا برداشت غلط نشود،
از آنجا که کلا، عشق به معنای محبتِ زیاد را گویند، _به عبارت قرآنی، اشد حبّا_
عشق از جانب خدا، یعنی محبت فراوان از طرف خدا نسبت به بنده اش، و این امر اشتباهی نیست،
واژه عشق را به معنای یک نقص برای فرد معنا نکنیم تا برای عشق از طرف خدا، بد جلوه ننماید.
این که خدا بنده اش را خیلی دوست داشته باشد، بد است؟! چه اشکالی دارد؟!

بهلول;225033 نوشت:
مگر امام حسین را خدا کشت تا دیه او را بدهد اینجا بحث اجر نیست بحث بعد از مرگ هم نیست اینجا بحث زندگی است

[="#008000"]من قتلته فانا دیته[/]
هر که را من بکشم، خودم دیه او هستم
اولا باید گفت که خداوند، امور دنیا را با اسباب انجام می دهد،
[="#008000"]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَبا.(کافی ج1، ص183)[/]
خدا امتناع فرموده که كارها را بدون اسباب فراهم آورد پس براى هر چيزى سبب و وسيله‏اى قرار داد.
اگر امام حسین را می کشد تا به سوی خود برد، بوسیله ای ظالمی چون یزید و شمر می کشد.
نه این که مستقیم بکشد.
خدا دوست دارد حسینش را کشته ببیند:
[="seagreen"]يَا حُسَيْنُ ع اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلا (پیامبر(ص) به امام حسین فرمود: ای حسین قیام کن، خدا دوست دارد تو را کشته ببیند.)
إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا. همچنین دوست دارد زن و فرزند تو را اسیر ببیند.
[/] بحار/ج 44/ص 364


به نام خدا

یه لحظه به آفرینش هستی توجه کنید


در آغاز هیچکدوممون نبودیم

از اول فقط خدابود

خدا چه نیازی داشت تا مارا بیافرینه؟

تازه به هرکدوممون یه سری صفات منحصربفرد عطا کنه؟

خدا کهخودش تقدیره مارا معلوم میکنه واقعا نیاز داشت تاما نقشامونو بازی کنیم؟

آیا غیر از این بود که خدا عاشق تک تکمون بود؟

وگرنه چرا باید یه سری آفریده که دمو دقیقه ناشکریشو میکنندو بیافرینه ؟

این عشقه

عشقی که بدون چشم داشته

عشقی که تمام تلاش عاشق آسایشو شادیه معشوق باشه

مصائبیم برامون پیش میاره

ولی مصداق اگر بامن نبودش هیچ میلی...........چراجامه مرا بشکست لیلیه

اگه عاشقمون نبودکه گذرمونو به درگاه خودش نمی انداخت تا صداش کنیمو
اجابتمون کنه

خدا عاشقترینه

مثل هرصفت زیبای دیگه ای که خدا حد کمالشه

بهلول;224667 نوشت:
این صفت برای خدا مناسب نیست کما اینکه انرا در اسم اعظم هم نمیبینید .
و حب از روی عقل است و عشق بی عقلی است لذا خدا حب دارد ولی عشق ندارد .
چه کسی میتواند منیت را بکشد مگر به اذن خدا شما فقط میتوانی طلب کنی ، بیابی ، بشناسی ، دوست بداری و عاشق شوی کشتن منیت با اوست که همه قدرتها در کف اوست .

عشق ورای عقل است اما نه آن عشقی که در بین ما انسانهاست!
یه عشق مجازی داریم که بین انسانها میتونه باشه و یه عشق حقیقی که عشق به خدا!
البته شباهتهایی در بینشون هست اما کمی متفاوتند!

فرق عشق و عقل در داستان حضرت موسی (مظهر عقل) و حضرت خضر (مظهر عشق) خوب نشون داده شده

aqareza;225080 نوشت:
دو تا دزد که همدیگر را دوست دارند، همدیگر را راهنمایی می کنند برای دزدی بهتر، این محبت، خوب است؟
دو جوان، دخترو پسر، بدون ازدواج، علاقه یشان را به هم ابراز می کنند به بعضی از گناهان دست می زنند، این محبت خوب است؟
به این آیات دقت فرمایید، همه این آیات، بعضی از محبتها را مذموم دانسته است:
[="green"]يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي‏ صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118) آل عمران[/]
اى اهل ايمان، از غير همدينان خود دوست صميمى همراز نگيريد، چه آنكه آنها از خلل و فساد در كار شما ذرّه‏اى كوتاهى نكنند، آنها مايلند شما هميشه در رنج باشيد، دشمنى شما را بر زبان هم آشكار سازند و محققا آنچه در دل دارند بيش از آن است. ما به خوبى براى شما بيان آيات كرديم اگر عقل را به كار بنديد. (118)
[="#008000"]وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ حَتَّى يُهاجِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصيراً (89)نساء[/]
آنان آرزو مى‏كنند كه شما هم مانند ايشان كافر شويد، و مساوى يكديگر باشيد. بنا بر اين، از آنها دوستانى انتخاب نكنيد، مگر اينكه (توبه كنند، و) در راه خدا هجرت نمايند. هر گاه از اين كار سر باز زنند، (و به اقدام بر ضدّ شما ادامه دهند،) هر جا آنها را يافتيد، اسير كنيد! و (در صورت احساس خطر) به قتل برسانيد! و از ميان آنها، دوست و يار و ياورى اختيار نكنيد!. (89)
[="#008000"]يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ أَ تُريدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبيناً (144)نساء[/]
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! غير از مؤمنان، كافران را دوست و تكيه‏گاه خود قرار ندهيد! آيا مى‏خواهيد (با اين عمل،) دليل آشكارى بر ضدّ خود در پيشگاه خدا قرار دهيد؟! (144)
[="#008000"]يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ (51)مائده[/]
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! يهود و نصارى را ولّى (و دوست و تكيه‏گاه خود،) انتخاب نكنيد! آنها اولياى يكديگرند و كسانى كه از شما با آنان دوستى كنند، از آنها هستند خداوند، جمعيّت ستمكار را هدايت نمى‏كند (51)
[="#008000"]يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في‏ سَبيلي‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي‏ تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ (1)ممتحنه[/]
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبّت مى‏كنيد، در حالى كه آنها به آنچه از حقّ براى شما آمده كافر شده‏اند و رسول اللَّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست از شهر و ديارتان بيرون مى‏رانند اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده‏ايد (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد!) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى‏كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى‏سازيد از همه داناترم! و هر كس از شما چنين كارى كند، از راه راست گمراه شده است! (1)
[="#00ff00"]وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعَذابِ (165)بقره[/]
بعضى از مردم، معبودهايى غير از خداوند براى خود انتخاب مى‏كنند و آنها را همچون خدا دوست مى‏دارند. امّا آنها كه ايمان دارند، عشقشان به خدا، (از مشركان نسبت به معبودهاشان،) شديدتر است. و آنها كه ستم كردند، (و معبودى غير خدا برگزيدند،) هنگامى كه عذاب (الهى) را مشاهده كنند، خواهند دانست كه تمامِ قدرت، از آنِ خداست و خدا داراى مجازات شديد است (نه معبودهاى خيالى كه از آنها مى‏هراسند.) (165)
[="lime"]وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20)فجر[/]
و مال و ثروت را بسيار دوست داريد (و بخاطر آن گناهان زيادى مرتكب مى‏شويد)! (20)
[="royalblue"]اینها همه نمونه هایی بود از محبت ها و دوستی هایی که خداوند در قرآن آنها را مذموم دانسته، پس محبت هم می تواند در مواردی ناپسند باشد.[/]
به طور کل، محبت، عشق، صداقت، همیشه و به طور مطلق، پسندیده نیستند، بستگی به شرایط دارند، اینها همه ابزارند، همه اینها با متعلقشان معنا می شوند، اگر گفتیم «عشق الهی»، معنی عشق دراینجا خوب است
اگر گفتیم عشق و علاقه به دنیا، این عشق مذموم می شود. همینطوراست واژگان صداقت، راستی، آزادی و ...

[="blue"]
خیر اینها دوستی نیست حب نیست ان دزدی که دوستش را راهنمائی میکند در حق او دشمنی میکند نه دوستی دختر و پسری هم که هم دیگر را به گناه میکشانند در حق هم دشمنی میکنند نه دوستی اینها تفسیر به رای است حب دوستی است یعنی کسی که بگوید دزدی نکن دوست توست کسی که دیگری را دوست میدارد هرگز راضی نمیشود که خود و او را به گناه تشویق کند .[/]

aqareza;225088 نوشت:
اگر عشق از طرف خدا درست نیست و خدا نمی تواند عاشق کسی باشد، پس شما این حدیث قدسی را چه می فرماید: [="#008000"]من عشقته قتلته.[/] هر که را من عاشقش، شوم او را می کشم.
عشق از طرفِ خدا را باید با صفات خدا معنا کرد، تا برداشت غلط نشود،
از آنجا که کلا، عشق به معنای محبتِ زیاد را گویند، _به عبارت قرآنی، اشد حبّا_
عشق از جانب خدا، یعنی محبت فراوان از طرف خدا نسبت به بنده اش، و این امر اشتباهی نیست،
واژه عشق را به معنای یک نقص برای فرد معنا نکنیم تا برای عشق از طرف خدا، بد جلوه ننماید.
این که خدا بنده اش را خیلی دوست داشته باشد، بد است؟! چه اشکالی دارد؟!

[="blue"]جواب این مطلب فقط یک کلمه است اگر خدا میتواند عاشق شود چرا عاشق در اسم اعظم نیست ![/]

aqareza;225096 نوشت:
[="#008000"]من قتلته فانا دیته[/]
هر که را من بکشم، خودم دیه او هستم
اولا باید گفت که خداوند، امور دنیا را با اسباب انجام می دهد،
[="#008000"]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ سَبَبا.(کافی ج1، ص183)[/]
خدا امتناع فرموده که كارها را بدون اسباب فراهم آورد پس براى هر چيزى سبب و وسيله‏اى قرار داد.
اگر امام حسین را می کشد تا به سوی خود برد، بوسیله ای ظالمی چون یزید و شمر می کشد.
نه این که مستقیم بکشد.
خدا دوست دارد حسینش را کشته ببیند:
[="seagreen"]يَا حُسَيْنُ ع اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلا (پیامبر(ص) به امام حسین فرمود: ای حسین قیام کن، خدا دوست دارد تو را کشته ببیند.)
إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا. همچنین دوست دارد زن و فرزند تو را اسیر ببیند.
[/] بحار/ج 44/ص 364

[="blue"]اینها همه تفسیر به رای است جمله روشن است [/]

"من" [="blue"]هرکه را [/]
"قتلته"[="blue"]بکشم[/]
" فانا" [="blue"]پس خودم [/]
"دیته" [="blue"]دیه او هستم [/]

[="blue"]دقت کنید نمیفرماید دیه او را میپردازم یا دیه او با من است میفرماید خودم دیه او هستم نه وسیله ای در کار است و نه چیز دیگری یعنی همان که میفرماید از روح خود در او دمیدم [/]

[="blue"]اگر خداوند دوست داشته باشد حسینش را کشته ببیند پس شمر دست خداست پس باید به ان بوسه زد نه انکه او را لعن نمود چنانچه مولانا میگوید علی (ع) به ابن ملجم میگوید اول شفیع تو منم چون مرا به معبودم رساندی یعنی دست خدا بودی پس چرا باید ابن ملجم را لعن نمود .[/]

عاشق مولانا;225132 نوشت:
عشق ورای عقل است اما نه آن عشقی که در بین ما انسانهاست!
یه عشق مجازی داریم که بین انسانها میتونه باشه و یه عشق حقیقی که عشق به خدا!
البته شباهتهایی در بینشون هست اما کمی متفاوتند!

فرق عشق و عقل در داستان حضرت موسی (مظهر عقل) و حضرت خضر (مظهر عشق) خوب نشون داده شده

[="blue"]عشق ورای عقل نیست عشق بی عقلی است لاکن وقتی کسی عقل خود را برای خدا قربانی میکند خدا عقل او میشود و این بی نظیر است وکسی که عقل خود را فدای شمس میکند باید بداند که در بهشت شمس نیست [/].

[="darkgreen"]مُتَّكِئِینَ فِیهَا عَلَى الْأَرَائِكِ لَا یرَوْنَ فِیهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِیرًا «الإنسان/13» [/]

بهلول;225202 نوشت:
جواب این مطلب فقط یک کلمه است اگر خدا میتواند عاشق شود چرا عاشق در اسم اعظم نیست !

شرمنده من فکر می کردم با کسی که اهل علم و منطق دارد، صحبت می کنم
نمی دانستم باکسی که عقل را قبول ندارد و [="royalblue"]می گویدعقل راباید قربانی کرد[/]،
طرف هستم.
این همه آیه و حدیث آورده شد،و بیان شد که قرار نیست هر چه که خوب هست تو قرآن و احادیث بیاید،
گفته شدنام اهل بیت هم تو قرآن نیامده، همانطور که همه صفات خدا در قرآن نیامده و قرار نیست همه چیزکه من می پسندم تو قرآن بیاید.
بازآقا می گوید چرا عشق جز اسم اعظم نیست؟!
شما بفرمایید یک مرتبه دیگه احادیث و آیات که ذکر شدرا مطالعه بفرمایید، اگر تردیدی برایتان پیش آمد به همان قسمت، ایراد کنید به همراه سند.
البته فکر کنم ما باید کمی هم درباره سند صحبت کنیم، که اصلا سند یعنی چی.
چون من هر چه می گویم شما برداشتهای شخصی می کنید و از منصور حلاج سخن میگویید.
بازم می گویم برداشتی که شما از عشق دارید همان است که توی داستانهای عاشقانه ولیلی مجنونی توی ذهنتان جا افتاده، من هر چه آیه و حدیث می آورم اصلا شما توجه ندارید.
بهلول;225212 نوشت:
لاکن وقتی کسی عقل خود را برای خدا قربانی میکند خدا عقل او میشود

یادِما هم بدهید چگونه عقلمان رابرای خدا قربانی کنیم؟!
کجا خدا و رسولش گفته اند من عقلتان می شوم؟!

بهلول;225212 نوشت:
وکسی که عقل خود را فدای شمس میکند باید بداند که در بهشت شمس نیست . مُتَّكِئِینَ فِیهَا عَلَى الْأَرَائِكِ لَا یرَوْنَ فِیهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِیرًا «الإنسان/13»

تفسیر به رای نکنید، یه نگاه به تفاسیر هم بیندازید، ذوقی و سلیقه ای سخن نگویید
این که می گوید شمسی نمی بینند، منظور این است که گرما نمی خورند، از گرمای آن به دور هستند، معلوم نیست شمسی به کار نباشد، زیرا در بهشت سایه هم وجود دارد و سایه نشان از نور است،
شما کافی بود آیه بعدی سوره انسان را همی می خواندید:
وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ [="green"]ظِلالُها [/]وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْليلاً . آیه 14 سوره انسان
حالا در بهشت شمس باشد یا نباشد، چه ربطی به عشق و عقل دارد؟ چه کسی خود را فدای شمس کرده؟
شما کجای کارید؟ چه می گویید؟

aqareza;225236 نوشت:
شرمنده من فکر می کردم با کسی که اهل علم و منطق دارد، صحبت می کنم
نمی دانستم باکسی که عقل را قبول ندارد و [="royalblue"]می گویدعقل راباید قربانی کرد[/]،
طرف هستم.
این همه آیه و حدیث آورده شد،و بیان شد که قرار نیست هر چه که خوب هست تو قرآن و احادیث بیاید،
گفته شدنام اهل بیت هم تو قرآن نیامده، همانطور که همه صفات خدا در قرآن نیامده و قرار نیست همه چیزکه من می پسندم تو قرآن بیاید.
بازآقا می گوید چرا عشق جز اسم اعظم نیست؟!
شما بفرمایید یک مرتبه دیگه احادیث و آیات که ذکر شدرا مطالعه بفرمایید، اگر تردیدی برایتان پیش آمد به همان قسمت، ایراد کنید به همراه سند.
البته فکر کنم ما باید کمی هم درباره سند صحبت کنیم، که اصلا سند یعنی چی.
چون من هر چه می گویم شما برداشتهای شخصی می کنید و از منصور حلاج سخن میگویید.
بازم می گویم برداشتی که شما از عشق دارید همان است که توی داستانهای عاشقانه ولیلی مجنونی توی ذهنتان جا افتاده، من هر چه آیه و حدیث می آورم اصلا شما توجه ندارید.

یادِما هم بدهید چگونه عقلمان رابرای خدا قربانی کنیم؟!
کجا خدا و رسولش گفته اند من عقلتان می شوم؟!

تفسیر به رای نکنید، یه نگاه به تفاسیر هم بیندازید، ذوقی و سلیقه ای سخن نگویید
این که می گوید شمسی نمی بینند، منظور این است که گرما نمی خورند، از گرمای آن به دور هستند، معلوم نیست شمسی به کار نباشد، زیرا در بهشت سایه هم وجود دارد و سایه نشان از نور است،
شما کافی بود آیه بعدی سوره انسان را همی می خواندید:
وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ [="green"]ظِلالُها [/]وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْليلاً . آیه 14 سوره انسان
حالا در بهشت شمس باشد یا نباشد، چه ربطی به عشق و عقل دارد؟ چه کسی خود را فدای شمس کرده؟
شما کجای کارید؟ چه می گویید؟

[="blue"]شما مثل اینکه خیلی از خودتان متشکرید یکبار معنی عشق را از لغتنامه های فارسی قرار دادم مثل اینکه متوجه نشدید حال از یک لغت نامه معتبر عربی قرار میدهم شاید سر غقل بیائید[/]

نقل قول:
مجمع البحرين، ج‏5، ص: 215
(عشق) في الحديث ذكر العشق و هو تجاوز الحد في المحبة. يقال عشق عشقا من باب تعب و الاسم العشق بالكسر. و يقال عشقه عشقا مثل علمه علما. و عن الغزالي: معنى كون الشي‏ء محبوبا هو ميل النفس إليه فإن قوي الميل سمي عشقا. و عن جالينوس الحكيم: العشق من فعل النفس و هي كامنة في الدماغ و القلب و الكبد. و في الدماغ ثلاث مساكن: التخيل في مقدمه. و الفكر في وسطه. و الذكر في آخره. فلا يكون أحد عاشقا حتى إذا فارق معشوقه لم يخل من تخيله و فكره و ذكره. فيمتنع من الطعام و الشراب باشتغال قلبه و كبده. و من النوم باشتغال الدماغ بالتخيل و الذكر و الفكر للمعشوق فتكون جميع مساكن النفس قد اشتغلت به. و متى لم يكن كذلك لم يكن عاشقا. فإن ألهي العاشق خلت هذه المساكن و رجع إلى الاعتدال. و يقال رجل عاشق و امرأة عاشقة.

[="blue"] اگر کمی عربی بدانید متوجه میشوید که میگوید عشق میل بی حد و حصر است میل جنسی لجام گسیخته است اختلال دماغ است و و و

کی گفته عقل معنی ندارد بنده که عشق به غیر خدا را قبول ندارم یا کسی که عاشق شمس تبریزی میشود بنده عرضم اینست کسی که عاشق میشود عقلش ذائل میشود اگر عاشق خدا بود خدا جای عقل او را میگیرد پس بی عقل نمیماند اما کسی که عاشق انسان دیگری میشود عقلش ذائل میگردد و میشود بازیچه دست معشوق حال اگر معشوق بلعم باعورا از اب درامد حسابش با کرامالکاتبین است

شما فقط یک حدیث در مورد عشق اوردید که رد کردم شما ایات حب را لطفاً بجای عشق قالب نفرمایید حب یعنی عین عقل و عشق یعنی بی عقلی

مگر بر مبنای این حدیث نمیگوئید خدا عاشق میشود خوب پس باید عاشق جزء اسماء اعظم باشد پس چرا نیست ؟

که گفته اهل بیت در قران نیامده پس ایه تطهیر مربوط به کیست اما عشق و عاشقی در قران نیامده تعریف هم نشده مشابه اش هم نیامده در حدیث شما هم متمایز از حب است نیست .

شما هیچ سندی ارئه نکردید ایاتی هم که اورده اید راجع به حب است و ربطی به عشق ندارد اگر سندی راجع به عشق دارید بیاورید تا بحث کنیم هزار بار عرض کردم بازهم میگویم حب عین عقل است و عشق بی عقلی است به استناد تمام لغت نامه های معتبر باز هم سند میخواهید اگر میتوانید خلافش را از یک لغت نامه معتبر بیاورید .

خوب شما خیلی هم راجع به حلاج پاسخ دادید بنده عرض کردم منصور گفت انالحق خوب چرا معنی اش را باز نکردید تا موضوع روشن شود ؟

عشق یاد دادنی نیست باید باید هفت شهر عشق را طی کنید تا به فنا برسید اگر لایق باشید شاید بفمید اما و اگر ، چون با وجود منیتی که در شما مشاهده میشود این راه را نروید بهتر است .
در همین حدیثی که اورده اید خدا وند میفرماید من عقل شما میشوم وقتی خداوند عیسی را با روح القدس تایید کرد یعنی عقل خود را همراه او کرد اگر این معنی را نمیدهد پس چه معنی میدهد !

وقتی ایه میفرماید شمس نیست یعنی نیست هیچ لزومی هم ندارد شمس باشد تا سایه باشد امروز در شب هرجا که بروید سایه دارید در حالی که شمس غروب کرده در بهشت هم هر بهشتی نور دارد و هر نوری موجب سایه میشود و لزومی به وجود شمس نیست .

[/]

کاش دو تا تفسیر نگاه می کردید
علمتون رو هم از کتاب لغت نمی گرفتید.
اگر در خانه کس است/ یک حرف بس است
اونی که باید بفهمد ما چه می گوییم، فهمید.
کسیکه خوابه میشه بیدارش کرد، کسی که خودش رو بخواب زده، هر کار کنی پا نمیشه
والسلام

aqareza;225470 نوشت:
کاش دو تا تفسیر نگاه می کردید
علمتون رو هم از کتاب لغت نمی گرفتید.
اگر در خانه کس است/ یک حرف بس است
اونی که باید بفهمد ما چه می گوییم، فهمید.
کسیکه خوابه میشه بیدارش کرد، کسی که خودش رو بخواب زده، هر کار کنی پا نمیشه
والسلام


[="blue"]شما عاشقید و با عاشق بحث بیهوده است وقتی اصل معانی مشخص است به دنبال تفسیر انهم تفسیر به رای رفتن گمراهی است .

اینهم سرنوشت کسانی که بجای خداوند یکتا شمس را به خدائی میگیرند و عاشق او میشوند [/]
[="darkgreen"]
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ«الأنعام/78»
پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامی که افول کرد گفت ای قوم من من از آنچه [برای خدا] شریک می‏سازید بیزارم

وَمِنْ آیاتِهِ اللَّیلُ وَالنَّهَارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ لَا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَلَا لِلْقَمَرِ وَاسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ إِنْ كُنْتُمْ إِیاهُ تَعْبُدُونَ«فصلت/37»
و از نشانه‏های [حضور] او شب و روز و خورشید و ماه است نه برای خورشید سجده کنید و نه برای ماه و اگر تنها او را می‏پرستید آن خدایی را سجده کنید که آنها را خلق کرده است[/]

بهلول;225202 نوشت:
جواب این مطلب فقط یک کلمه است اگر خدا میتواند عاشق شود چرا عاشق در اسم اعظم نیست !

من نمیدونم اینقدر اسم اعظم میکنید، آیا میخواهید به ما بفهمانید که میدانید اسم اعظم چیست و ما از آن آگاه نیستیم؟

اسم اعظمی که در کتب گفته شده و از زبانهای مختلف به عربی آورده شده اسم اسم اعظم است نه اسم اعظم! برای همین است که کسی حتی با دانستن این اسماء هم کار خاصی نمیتواند بکند مگر اینکه در دعا برای استجابت دعاها و استخدام موکلین و.... بکار رود و خدا رو به آن اسم بخوانند!

عشق اسمی است که کل اسماء رو در بر میگیرد. تمام اسمای خداوند در اسم عشق پنهان است!
عشق از اسماء خداوند است! و فقط صفت نمیشه گفت هست!
ما میگیم خداوند پاک و متقم و مهلک و... اینها هم اسم اوست و هم صفته. عشق همینطوره!
اما چون جزو ذات خداست مگوییم اسمای خداونده و صفت خدا به حساب نمیاد!

اما ما انسانها چون وجودمون از خودمون نیست! این صفات عشق و محبت و دوستی و کینه توزی بر ما عارض شده!
البته چون وجودمان هم از وجود اوست پس صفات خوب ما هم جزو ذات ما حساب میشود و تنها صفات بد بر ما عارض میشود!

بهلول;225478 نوشت:

اینهم سرنوشت کسانی که بجای خداوند یکتا شمس را به خدائی میگیرند و عاشق او میشوند

پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامی که افول کرد گفت ای قوم من من از آنچه [برای خدا] شریک می‏سازید بیزارم
و از نشانه‏های [حضور] او شب و روز و خورشید و ماه است نه برای خورشید سجده کنید و نه برای ماه و اگر تنها او را می‏پرستید آن خدایی را سجده کنید که آنها را خلق کرده است



هر کس چیزی پرستید ایا عاشق آن هم هست؟
خیلی از انسانها خدا رو چون بهش نیاز دارند میپرستند نه از روی عشق واقعی!
عاشق خدا شدن و بودن خیلی خیلی سخت تر از عشق زمینی ماست!

بهلول;225212 نوشت:
عشق ورای عقل نیست عشق بی عقلی است لاکن وقتی کسی عقل خود را برای خدا قربانی میکند خدا عقل او میشود و این بی نظیر است وکسی که عقل خود را فدای شمس میکند باید بداند که در بهشت شمس نیست .

مُتَّكِئِینَ فِیهَا عَلَى الْأَرَائِكِ لَا یرَوْنَ فِیهَا شَمْسًا وَلَا زَمْهَرِیرًا «الإنسان/13»


عقلی که شما میگویید قربانی میشود رو ما میگوییم جان!
چون عقل خودش بی اختیار ما قربانی میشود و بجایش را به عشق میدهد!
اما جان با اختیار ما قربانی میشود چون ما آنرا برای وی قربانی میکنیم!

عشق بی عقلی است چون وقتی عشق بیاید عقل بیکار میشود!
خورشید عشق که بیاید شمع عقل دیده نمیشود!
چه در عشق زمینی و چه عشق آسمانی!

بنده وقتی میگویم عشق زمینی قصدم عشقی است که به عشق آسمانی خیلی خیلی نزدیک است نه اون عشقی که می بینید یکی روی صورت دختری که نمیخوادش اسید می پاشه! بعد میگه دوستش داشتم بهم جواب رد داد!!!

تا تو عشق زمینی خودت رو فدای معشوق نکنی! بهت عاشق نمیگن! پس لطفا بخاطر کارهای احمقانه دیگران، عاشق را بدنام ننامید!

فدا کردن یعنی اینکه همه وجودت وقف معشوقت باشه! که باز خود همین عشق، فیضانش به دیگران هم میرسه و حتی در حدیث قدسی هست که :

عشق مجازی به عشق الهی منتهی میشود

این عشق مجازی که به عشق الهی میرسد عشقی است که در آن زن و مرد یکی میشوند!
ولی چون شما چنین عشقی را تجربه نکردید و ندیدید و فقط در اشعار و کتب خواندید فکر میکنید وجود ندارد ولی به اسم اعظمی که فقط انبیا و اولیا میدونند قسم میخورم که چنین عشقی وجود داره! و شخص از نعمت چنین عشقی نمیدونه چطور خدا رو شکر کنه؟!!!

مرد و زن چون یک شوند آن یک تویی
چون یک ها محو شد آنک تویی

نکته دیگر اینکه در عرفان اسلامی مراتبی برای عشق به خداوند بیان کرده اند که تا جایی که یادم هست ترتیبش اینه: ارادت بعد محبت بعد ... تا عشق!

سرّ پنهان است اندر زیر و بم

فاش اگر گویم جان بر هم زنم

عاشق مولانا;225629 نوشت:

من نمیدونم اینقدر اسم اعظم میکنید، آیا میخواهید به ما بفهمانید که میدانید اسم اعظم چیست و ما از آن آگاه نیستیم؟

اسم اعظمی که در کتب گفته شده و از زبانهای مختلف به عربی آورده شده اسم اسم اعظم است نه اسم اعظم! برای همین است که کسی حتی با دانستن این اسماء هم کار خاصی نمیتواند بکند مگر اینکه در دعا برای استجابت دعاها و استخدام موکلین و.... بکار رود و خدا رو به آن اسم بخوانند!

[=green]عشق اسمی است که کل اسماء رو در بر میگیرد. تمام اسمای خداوند در اسم عشق پنهان است!
عشق از اسماء خداوند است! و فقط صفت نمیشه گفت هست!
ما میگیم خداوند پاک و متقم و مهلک و... اینها هم اسم اوست و هم صفته. عشق همینطوره!
اما چون جزو ذات خداست مگوییم اسمای خداونده و صفت خدا به حساب نمیاد!

اما ما انسانها چون وجودمون از خودمون نیست! این صفات عشق و محبت و دوستی و کینه توزی بر ما عارض شده!
البته چون وجودمان هم از وجود اوست پس صفات خوب ما هم جزو ذات ما حساب میشود و تنها صفات بد بر ما عارض میشود!

در عربی صفت انچنانکه در فارسی هست نداریم هرچه هست اسم است و اسم اعظم در واقع صفات خداست چون رحمن ، رحیم ، کریم و...... و چون عاشق در میان انان نیست پس صفت خدا نیست اینکه بگوئیم همه اینها در عشق قرار دارد یعنی همه در بی عقلی است در حالی که خدا عقل کامل است و این تهمتی است بر ذات اقدس خداوند .

همه صفات ما از خدا نیست بلکه بواسته خداست چون پرستش نیز از صفات بنده است در حالی که برای خالق معنی ندارد .

نقل قول:
هر کس چیزی پرستید ایا عاشق آن هم هست؟
خیلی از انسانها خدا رو چون بهش نیاز دارند میپرستند نه از روی عشق واقعی!
عاشق خدا شدن و بودن خیلی خیلی سخت تر از عشق زمینی ماست!

پرستیدن از علامات عشق است حال اینکه این عشق حقیقی است یا غیر حقیقی مقوله دیگری است و ربطی به پرستش ندارد .

نقل قول:
عقلی که شما میگویید قربانی میشود رو ما میگوییم جان!
چون عقل خودش بی اختیار ما قربانی میشود و بجایش را به عشق میدهد!
اما جان با اختیار ما قربانی میشود چون ما آنرا برای وی قربانی میکنیم!

عشق بی عقلی است چون وقتی عشق بیاید عقل بیکار میشود!
خورشید عشق که بیاید شمع عقل دیده نمیشود!
چه در عشق زمینی و چه عشق آسمانی!

بنده وقتی میگویم عشق زمینی قصدم عشقی است که به عشق آسمانی خیلی خیلی نزدیک است نه اون عشقی که می بینید یکی روی صورت دختری که نمیخوادش اسید می پاشه! بعد میگه دوستش داشتم بهم جواب رد داد!!!

تا تو عشق زمینی خودت رو فدای معشوق نکنی! بهت عاشق نمیگن! پس لطفا بخاطر کارهای احمقانه دیگران، عاشق را بدنام ننامید!
فدا کردن یعنی اینکه همه وجودت وقف معشوقت باشه! که باز خود همین عشق، فیضانش به دیگران هم میرسه و حتی در حدیث قدسی هست که :

عشق مجازی به عشق الهی منتهی میشود
این عشق مجازی که به عشق الهی میرسد عشقی است که در آن زن و مرد یکی میشوند!
ولی چون شما چنین عشقی را تجربه نکردید و ندیدید و فقط در اشعار و کتب خواندید فکر میکنید وجود ندارد ولی به اسم اعظمی که فقط انبیا و اولیا میدونند قسم میخورم که چنین عشقی وجود داره! و شخص از نعمت چنین عشقی نمیدونه چطور خدا رو شکر کنه؟!!!

مرد و زن چون یک شوند آن یک تویی
چون یک ها محو شد آنک تویی

اینکه شما به ان چه میگویید فرقی نمیکند گرچه بی جان معنی مرده میدهد و مرده غیر فعال است و صفتی نمیتواند داشته باشد در حالی که بی عقل فعال است
عشقهای زمینی همه از پی رنگ است و چون رنگ برود عشق هم میرود پس عشق زمینی هرگز به عشق اسمانی بدل نمیشود در روی زمین اگر کسی لایق معشوق بودن بوده باشد علی است و اینهم شرک است اگر غیر این بود علی عشاق خود را نمیکشت .

نقل قول:
نکته دیگر اینکه در عرفان اسلامی مراتبی برای عشق به خداوند بیان کرده اند که تا جایی که یادم هست ترتیبش اینه: ارادت بعد محبت بعد ... تا عشق!

سرّ پنهان است اندر زیر و بم

فاش اگر گویم جان بر هم زنم

نقل قول:
[="blue"]عکس روي تو چو در آينه جام افتاد
صوفی از خنده مي در طمع خام افتاد

حسن روي تو به يک جلوه که در آينه کرد
اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد[/]

اینها که شما تصور کرده اید سایه اوست تصویر او در ائینه است این توهم خامی است که بعلت محدود بودن جسم ممکن است عارض بشر شود وجود خدا هرگز در وجود هیچ بشری حتی انبیاء و اولیا قابل حلول نیست چون خدا محدود نیست .

حب صفتي است كه داراي مراتب است .خداوند در قرآن كريم كساني را كه نسبت به آنها حب دارد بر ميشمرد :
ان الله يحب التوابين
ان الله يحب المحسنين
ان الله يحب المتقين
ان الله يحب المقسطين
ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص
يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبهم ويحبونه اذله علي المومنين اعزه علي الكافرين يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومه لايم ذلك فضل الله يوتيه من يشاء والله واسع عليم
اما در تمامي اين افعال قطعا هر كس بهره مندي بيشتري از صفت مذكور داشته باشد از حب الهي بيشتري نسبت به خود برخوردار است .
مثلا مرحوم آيت الله بهجت متقي بودند ، بنده هم سعي ميكنم در مواردي اگر توفيق باشد تقوا را رعايت كنم اما انصافا آيا تقواي بنده با ايشان يكي است ؟ ! و آيا خداوند بنده و ايشان را در يك مرتبه محبوب مي دارد ؟ ! مسلما خير
در اين مرتبه بندي اعمال هر چه بالاتر برويم و فعل فرد از تقواي بيشتري برخوردار باشد از طرف مقابل هم حب بيشتري خواهد بود . حالا اين مقايسه را در سطحي گسترده پياده نماييد ، افرادي كه به دليل شناخت و معرفتي كه نسبت به خداوند متعال پيداكرده اند تمامي اعمال ، افكار ، نفسانيات ، شئونات وجودي و ... همه و همه درعالي ترين سطح عبوديت قرار دارد مسلما حب خداوند به آنان نيز در عاليترين سطح قرار خواهد داشت . اين عالي ترين درجه حب ، نامش عشق است .
و خداوند به اين معنا عاشق بندگان محبوب و خاص و خالص و مخلصش مي شود .
فعل بنده با فعل خداوند تفاوت دارد . بنده سالك عاشق ، كور است به اين معنا كه جز معشوق را نمي بيند و عقل او از محاسبات مادي و ... تهذيب يافته و تنها سود و سرمايه را در ريختن همه چيزش به پاي معشوق مي بيند .اما فعل خداوند و عشق خداوند به بنده اش تفاوت دارد او در اين عشقبازي بنده اش را مي كشد به اين معنا كه نفسانيات و هستي او را مي كشد .
لذا مراتب حب ، در اعلي مرتبه همان عشق است و خداوند به اين معنا عاشق خالصترين و عبد ترين بندگان خود است .

لذا بايد در نظر داشته باشيد كه حب داراي مراتب است و عاليترين مرتبه آن عشق است .

بله معلومه که عاشق.خداوند عاشق بنده هاش.عاشق من عاشق تو.
اگر عاشق ما نبود با این همه خطا باز نمیگفت برگرد بخشیدمت

عشق زیباترین جزء وجودی خداوند هست که در قلب
من و شما به ودیعه گذاشته ...
مراقب دلهامون باشیم...
:hamdel:

هدی;226506 نوشت:
حب صفتي است كه داراي مراتب است .خداوند در قرآن كريم كساني را كه نسبت به آنها حب دارد بر ميشمرد :
ان الله يحب التوابين
ان الله يحب المحسنين
ان الله يحب المتقين
ان الله يحب المقسطين
ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص
يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتي الله بقوم يحبهم ويحبونه اذله علي المومنين اعزه علي الكافرين يجاهدون في سبيل الله ولا يخافون لومه لايم ذلك فضل الله يوتيه من يشاء والله واسع عليم
اما در تمامي اين افعال قطعا هر كس بهره مندي بيشتري از صفت مذكور داشته باشد از حب الهي بيشتري نسبت به خود برخوردار است .
مثلا مرحوم آيت الله بهجت متقي بودند ، بنده هم سعي ميكنم در مواردي اگر توفيق باشد تقوا را رعايت كنم اما انصافا آيا تقواي بنده با ايشان يكي است ؟ ! و آيا خداوند بنده و ايشان را در يك مرتبه محبوب مي دارد ؟ ! مسلما خير
در اين مرتبه بندي اعمال هر چه بالاتر برويم و فعل فرد از تقواي بيشتري برخوردار باشد از طرف مقابل هم حب بيشتري خواهد بود . حالا اين مقايسه را در سطحي گسترده پياده نماييد ، افرادي كه به دليل شناخت و معرفتي كه نسبت به خداوند متعال پيداكرده اند تمامي اعمال ، افكار ، نفسانيات ، شئونات وجودي و ... همه و همه درعالي ترين سطح عبوديت قرار دارد مسلما حب خداوند به آنان نيز در عاليترين سطح قرار خواهد داشت . اين عالي ترين درجه حب ، نامش عشق است .
و خداوند به اين معنا عاشق بندگان محبوب و خاص و خالص و مخلصش مي شود .
فعل بنده با فعل خداوند تفاوت دارد . بنده سالك عاشق ، كور است به اين معنا كه جز معشوق را نمي بيند و عقل او از محاسبات مادي و ... تهذيب يافته و تنها سود و سرمايه را در ريختن همه چيزش به پاي معشوق مي بيند .اما فعل خداوند و عشق خداوند به بنده اش تفاوت دارد او در اين عشقبازي بنده اش را مي كشد به اين معنا كه نفسانيات و هستي او را مي كشد .
لذا مراتب حب ، در اعلي مرتبه همان عشق است و خداوند به اين معنا عاشق خالصترين و عبد ترين بندگان خود است .

لذا بايد در نظر داشته باشيد كه حب داراي مراتب است و عاليترين مرتبه آن عشق است .

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ«البقرة/165»
و برخی از مردم در برابر خدا همانندهایی [برای او] برمی‏گزینند و آنها را چون دوستی خدا دوست می‏دارند ولی کسانی که ایمان آورده‏اند به خدا محبت بیشتری دارند کسانی که [با برگزیدن بتها به خود] ستم نموده‏اند اگر می‏دانستند هنگامی که عذاب را مشاهده کنند تمام نیرو[ها] از آن خداست و خدا سخت‏کیفر است

[="blue"]کلمه عشق ریشه عربی نداشته و احتمالاً ریشه فارسی دارد و لذا هرگز در قران مجید اورده نشده اما حب شدید که شاید معادل ان باشد در قران هست منتهی لز طرف مخلوق به خالق نه از طرف خالق به مخلوق و اینکه حب را دسته بندی کنیم و بگوئیم نهایتش عشق میشود دلیل منطقی ندارد حب خدا همراه منطق است و عشق منطق ندارد کما اینکه انزمان که بلعم باعور از انچه خداوند به او داده که مستجاب الدعوه بودن بوده عاری میشود مورد غضب خدا قرار میگیرد و این بدان معنی است که خداوند هرگز عاشق نمیشود .[/]

بهلول;226802 نوشت:
کلمه عشق ریشه عربی نداشته و احتمالاً ریشه فارسی دارد و لذا هرگز در قران مجید اورده نشده اما حب شدید که شاید معادل ان باشد در قران هست منتهی لز طرف مخلوق به خالق نه از طرف خالق به مخلوق و اینکه حب را دسته بندی کنیم و بگوئیم نهایتش عشق میشود دلیل منطقی ندارد حب خدا همراه منطق است و عشق منطق ندارد کما اینکه انزمان که بلعم باعور از انچه خداوند به او داده که مستجاب الدعوه بودن بوده عاری میشود مورد غضب خدا قرار میگیرد و این بدان معنی است که خداوند هرگز عاشق نمیشود .

عزیز
با احتمال که کار درست نمیشه
شما خودتون از کتب لغت عربی، مطلب آوردید و عشق را معرفی کردید، حالا میگید فارسیه؟!
شما همه اسماء اعظم الهی را مگه بلد هستید که می گویید عشق جزو آن نیست؟!فکر می کنید اسماء اعظم الهی، همانهایی است که فقط در جوشن کبیر آمده؟ نه، بیش از این حرفهاست.
همانطور که همه اسماء الهی در قرآن نیست.
قبلا هم عرض کرده بودم قرار نیست همه اسماء در قرآن بیاید و گفتم اسماء اهل بیت هم در قرآن نیامده، پس باید وجود نداشته باشند؟! شما جواب دادید، چرا آمده، درآیه تطهیر آمده.
آقا جان، اونی که در آیه تطهیر و در جای جای قرآن هست، صفات اهل بیت است، اشاره به اسمِ هیچکدام نیست، دقت نکردید. کجای قرآن اسم علی، فاطمه، حسن، حسین علیهم السلام آمده؟ بله صفاتشان آمده، مثلا گفته که در حال رکوع زکات می دهند، و منظورش هم حضرت علی است، اما ذکری از اسم نیامده،حالا باز شما بگید اسم اهل بیت در قرآن آمده، لفظ عشق در قرآن نیامده، درسته، ولی قرار نیست همه چیز و همه اسماء الهی در قرآن بیاید.

به نام خدا
با سلام

بهلول;226802 نوشت:
اینکه حب را دسته بندی کنیم و بگوئیم نهایتش عشق میشود دلیل منطقی ندارد

ندارد ؟
پس بزرگوار از نظر شما و منطق شما بنده و آيت الله بهجت و رسول اكرم (ص) همگي در يك درجه محبوبيت نزد خدا هستيم ؟!
اگر هستيم كه عدل خداوند چه جايگاهي دارد ؟ تقواي حداقلي - آنهم اگر باشد - با تقواي حداكثري همه در يك درجه نزد خداوند محبوبند ؟
اگر نيستيم ، پس شما هم به همان درجه بندي معتقديد . ما مي گوييم آن آخرين و والاترين و عاليترين مرتبه اش ، آن حب شديد و اعلي مرتبه ، عشق است .
بهلول;226802 نوشت:
حب خدا همراه منطق است و عشق منطق ندارد

چرا بزرگوار ! عشق بندگان مهذب و سالك و وارسته كه عقلشان هم تهذيب شده ، كاملا منطقي است منتها منطق قابل فهم خودش را دارد كه احتمالا براي ما كه در آن وادي گام ننهاديم و عقل و نفسمان ممزوج به حساب و كتاب و منطق دنيايي و مادي است ، قابل فهم نيست .
شما اگر در احوالات همين عبد خالص خدا - مرحوم آيت الله بهجت رضوان الله تعالي عليه - كه از طريق اطرافيانشان نقل شده دقت لازم را مبذول بفرماييد مشاهده مي كنيد كه تمامي رفتارها و اعمال ايشان با حساب و كتاب دقيقي همراه است هيچ لحظه اي را هرز نداده اند . اين از طرف عبد عاشق .
واما از طرف خدا همانگونه كه حب منطق دارد ، عشق هم منطق دارد منطقش اين است كه وقتي يك بنده ي ناچيز و بي مقدار ، همه ي هستي اش را براي عشق مي دهد خداوند هم مقام وصال و فناي في الله و لقاء الله را به او ارزاني مي كند . بله البته منطق حسابگرانه و كاسبكارانه ي ما را ندارد .
بهلول;226802 نوشت:
کما اینکه انزمان که بلعم باعور از انچه خداوند به او داده که مستجاب الدعوه بودن بوده عاری میشود مورد غضب خدا قرار میگیرد و این بدان معنی است که خداوند هرگز عاشق نمیشود .

برادر گرامي ! بلعم باعورا اساسا ميل به تمتع از لذات دنيوي و ملازمت آن را داشت ، درست است كه خداوند آياتش را براي او به روشني بيان كرد اما بلند شدن و تكامل انسان بوسيله آيات مذكور كه خود اسباب ظاهرى الهى است باعث هدايت آدمى است، و ليكن سعادت را براى آدمى حتمى نمى سازد زيرا تماميت تاثيرش منوط به مشيت خدا است و خداوند سبحان مشيتش تعلق نگرفته به اينكه سعادت را براى كسى كه از او اعراض كرده و به غير او كه همان زندگى مادى زمينى است، اقبال نموده حتمى سازد.(1 )
لذا او اعراض كرد ، در مسير عشق الهي وارد نشد تا در بحث ما جايگاهي داشته باشد .
بحث ما در مورد كساني است كه مورد حب خداوند قرار مي گيرند و از رهگذر تكامل معنوي به عشق الهي بار مي يابند . بلعم وارد اين مرحله نشد .

(1)- ر. ك : تفسير الميزان ذيل آيه 175 سوره مباركه اعراف

aqareza;227106 نوشت:
عزیز
با احتمال که کار درست نمیشه
شما خودتون از کتب لغت عربی، مطلب آوردید و عشق را معرفی کردید، حالا میگید فارسیه؟!
شما همه اسماء اعظم الهی را مگه بلد هستید که می گویید عشق جزو آن نیست؟!فکر می کنید اسماء اعظم الهی، همانهایی است که فقط در جوشن کبیر آمده؟ نه، بیش از این حرفهاست.
همانطور که همه اسماء الهی در قرآن نیست.
قبلا هم عرض کرده بودم قرار نیست همه اسماء در قرآن بیاید و گفتم اسماء اهل بیت هم در قرآن نیامده، پس باید وجود نداشته باشند؟! شما جواب دادید، چرا آمده، درآیه تطهیر آمده.
آقا جان، اونی که در آیه تطهیر و در جای جای قرآن هست، صفات اهل بیت است، اشاره به اسمِ هیچکدام نیست، دقت نکردید. کجای قرآن اسم علی، فاطمه، حسن، حسین علیهم السلام آمده؟ بله صفاتشان آمده، مثلا گفته که در حال رکوع زکات می دهند، و منظورش هم حضرت علی است، اما ذکری از اسم نیامده،حالا باز شما بگید اسم اهل بیت در قرآن آمده، لفظ عشق در قرآن نیامده، درسته، ولی قرار نیست همه چیز و همه اسماء الهی در قرآن بیاید.

[="blue"]اینکه فارسی باشد یانباشد چه اهمیتی دارد مهم اینست که عربی نیست یعنی بعداً وارد زبان عربی شده و لذا خود حدیث هم زیر سئوال میرود اگر دلیلی دارید که عشق ریشه عربی دارد لطفاً دریغ نفرمایید .

اما اینکه در قران نیست عرض کردم که چون عربی نیست در قران هم نیست اما مشابه ان که حب شدید است در قران هست اما از بنده به خدا نه از خدا به بنده که کفر است چون عشق یا حب شدید غیر منطقی است که از جانب بنده با اتکال به خداوند قابل توجیه است ولی از طرف خداوند به هیچ روی قابل توجیه نیست .

اما افت عشق خداوند به بنده میشود باور صوفیه که تصور میکنند چون خداوند عاشق بندگانش میباشد همه را میبخشد در حالی که چنین باوری کفر است . [/]

وَقَالَتِ الْیهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ یغْفِرُ لِمَنْ یشَاءُ وَیعَذِّبُ مَنْ یشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا وَإِلَیهِ الْمَصِیرُ«المائده-18»
و یهودان و ترسایان گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستیم بگو پس چرا شما را به [کیفر] گناهانتان عذاب می‏کند دنه] بلکه شما [هم] بشرید از جمله کسانی که آفریده است هر که را بخواهد می‏آمرزد و هر که را بخواهد عذاب می‏کند و فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو می‏باشد از آن خداست و بازگشت [همه] به سوی اوست

هدی;227116 نوشت:
به نام خدا
با سلام
ندارد ؟
پس بزرگوار از نظر شما و منطق شما بنده و آيت الله بهجت و رسول اكرم (ص) همگي در يك درجه محبوبيت نزد خدا هستيم ؟!
اگر هستيم كه عدل خداوند چه جايگاهي دارد ؟ تقواي حداقلي - آنهم اگر باشد - با تقواي حداكثري همه در يك درجه نزد خداوند محبوبند ؟
اگر نيستيم ، پس شما هم به همان درجه بندي معتقديد . ما مي گوييم آن آخرين و والاترين و عاليترين مرتبه اش ، آن حب شديد و اعلي مرتبه ، عشق است .

چرا بزرگوار ! عشق بندگان مهذب و سالك و وارسته كه عقلشان هم تهذيب شده ، كاملا منطقي است منتها منطق قابل فهم خودش را دارد كه احتمالا براي ما كه در آن وادي گام ننهاديم و عقل و نفسمان ممزوج به حساب و كتاب و منطق دنيايي و مادي است ، قابل فهم نيست .
شما اگر در احوالات همين عبد خالص خدا - مرحوم آيت الله بهجت رضوان الله تعالي عليه - كه از طريق اطرافيانشان نقل شده دقت لازم را مبذول بفرماييد مشاهده مي كنيد كه تمامي رفتارها و اعمال ايشان با حساب و كتاب دقيقي همراه است هيچ لحظه اي را هرز نداده اند . اين از طرف عبد عاشق .
واما از طرف خدا همانگونه كه حب منطق دارد ، عشق هم منطق دارد منطقش اين است كه وقتي يك بنده ي ناچيز و بي مقدار ، همه ي هستي اش را براي عشق مي دهد خداوند هم مقام وصال و فناي في الله و لقاء الله را به او ارزاني مي كند . بله البته منطق حسابگرانه و كاسبكارانه ي ما را ندارد .

برادر گرامي ! بلعم باعورا اساسا ميل به تمتع از لذات دنيوي و ملازمت آن را داشت ، درست است كه خداوند آياتش را براي او به روشني بيان كرد اما

بلند شدن و تكامل انسان بوسيله آيات مذكور كه خود اسباب ظاهرى الهى است باعث هدايت آدمى است، و ليكن سعادت را براى آدمى حتمى نمى سازد زيرا تماميت تاثيرش منوط به مشيت خدا است و خداوند سبحان مشيتش تعلق نگرفته به اينكه سعادت را براى كسى كه از او اعراض كرده و به غير او كه همان زندگى مادى زمينى است، اقبال نموده حتمى سازد.(1 )
لذا او اعراض كرد ، در مسير عشق الهي وارد نشد تا در بحث ما جايگاهي داشته باشد .
بحث ما در مورد كساني است كه مورد حب خداوند قرار مي گيرند و از رهگذر تكامل معنوي به عشق الهي بار مي يابند . بلعم وارد اين مرحله نشد .

(1)-

ر. ك : تفسير الميزان ذيل آيه 175 سوره مباركه اعراف

[="blue"]حب خداوند درجه بندی ندارد در قران کریم هم هرگز حب را درجه بندی نکرده این ما هستیم که میتوانیم بنده مبتدی باشیم یا خلیل الله در نزد خداوند ما چون فرزندان یک پدر مادر برای او عزیزیم و یکسان و خداوند تا اخرین لحظه نیز در انتظار توبه بنده است چون او را دوست دارد . ولی مادر فرزند نوح عاشق فرزندش بود و خود را فدای او کرد .

عشق از جانب بنده قابل قبول است در ایه 165 البقره نیز به ان اشاره شده ولی از جانب خداوند خیر ، خداوند بندگانش را بطور مساوی دوست دارد این بنده است که خود را به اعلا درجه میرساند یا به پائینترین درجه و سزاوار همانی میشود که خود خواسته .

بلعم باعور کسی بود که مورد توجه خدا قرار گرفت و مستجاب الدعوه شد یعنی خداوند به درخواست او پاسخ مثبت میداد ولی خدا هرگز عاشق او نشد و چون منحرف گردید خداوند نیز اورا راند و شیطان هم مثلی دیگر است که در جرگه فرشتگان قرار گرفت و چون کافر شد از حریم یار رانده شد و اینها با عشق منافات دارد و عین عقل است [/]

بهلول;227135 نوشت:
اینکه فارسی باشد یانباشد چه اهمیتی دارد مهم اینست که عربی نیست یعنی بعداً وارد زبان عربی شده و لذا خود حدیث هم زیر سئوال میرود اگر دلیلی دارید که عشق ریشه عربی دارد لطفاً دریغ نفرمایید .

سلام
عزیز من چرا تناقض می گویید. اول می گویید اهمیت ندارد که فارسی باشد یا عربی، بعد می گوید مهم این است که عربی باشد. (یعنی اهمیت دارد که عربی باشد)
یه مقدار به جمله ای که نوشتید، دقت بفرمایید. خلاصه اهمیت دارد یا ندارد؟
شما ادعا فرمودید که فارسی بوده و وارد عربی شده، شما دلیل بفرمایید که از کی وارد عربی شده؟
دلیل ما بر استعمال عربی، روایات زیادی است که واژه «ع ش ق» در آنها بکار رفته، حالا اینکه فارسی بوده یا عربی بوده، حساسیتی نسبت به این مطلب نیست.

بهلول;227159 نوشت:
عشق از جانب بنده قابل قبول است در ایه 165 البقره نیز به ان اشاره شده

خوب الحمدلله قبول دارید که عشق در قرآن آمده ولو از جانب بنده خدا.

اینکه بگوئیم همه اینها در عشق قرار دارد یعنی همه در بی عقلی است در حالی که خدا عقل کامل است و این تهمتی است بر ذات اقدس خداوند .

عقل کل، عقل کامل یا ... این همون عشقه! گفتم که عشق ورای عقل ما انسانهاست!
اینکه میگوییم خدا عاشق به معنی دیگر یعنی عاقل کامل هم هست یعنی عقلی ورای عقول!

اینکه شما به ان چه میگویید فرقی نمیکند گرچه بی جان معنی مرده میدهد و مرده غیر فعال است و صفتی نمیتواند داشته باشد در حالی که بی عقل فعال است

جان دادنی که ما حرفش را میزنیم در مقابلش شخص به جانستان میرسد! نه که بعد مرگ و نیستی باشه!

عشقهای زمینی همه از پی رنگ است و چون رنگ برود عشق هم میرود پس عشق زمینی هرگز به عشق اسمانی بدل نمیشود در روی زمین اگر کسی لایق معشوق بودن بوده باشد علی است و اینهم شرک است اگر غیر این بود علی عشاق خود را نمیکشت .

عشق رنگی و صوری نتیجه اش معلومه! ولی عشقی هم هست که دربارش گفتم!

موضوع قفل شده است