جمع بندی آیا بر ایمان حضرت علی (ع) افزوده می شد یا خیر؟

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا بر ایمان حضرت علی (ع) افزوده می شد یا خیر؟

باسلام

از حضرت علی علیه السلام ظاهرا روایت شده که اگر تمام پرده های غیب برکنار شود، ذره ایی بر ایمان من افزوده نمیشود.

حال چند سوال:

اول آیا برای ایشان در حال عادی پرده های غیب کنار رفته نبود؟
مقصود از پرده غیبت چیست؟
در قرآن داریم که
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا
زمانی که بر مؤمنین آیات قرآن خوانده میشود، بر ایمان شان افزوده میشود؛ آیا حضرت علی علیه السلام جزء این دسته مؤمنین نیستند و سوا آنان هستند؟

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد کریم

علی سجاد فاطمی;579735 نوشت:
از حضرت علی علیه السلام ظاهرا روایت شده که اگر تمام پرده های غیب برکنار شود، ذره ایی بر ایمان من افزوده نمیشود.

حال چند سوال:

اول آیا برای ایشان در حال عادی پرده های غیب کنار رفته نبود؟
مقصود از پرده غیبت چیست؟


سلام علیکم
از حضرت امیرعلیه اسلام نقل شده است که می فرماید: لو کشف الغطاء ماازددت یقینا، اگر پرده ها کنار بروند بر یقین من چیزی افزوده نمی شود.(ابن شهر آشوب، المناقب، ج2، ص38؛ فضایل این شاذان قمی، ص137؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج7، ص253)
در توضیح این حدیث شریف علمای بزرگ دین کلمات زیبایی بیان داشته اند که بر خی از آنها را در اینجا بیان می کنم وخدای شما اجر دهد که بانی این خیر شدید تا بخشی زا فضایل امیرالمومنین که عبادت است بیان شود.
دیلمی در ارشاد القلوب می گوید: این حدیث دلالت دارد بر اینکه آنحضرت آخرت را می دید با اینکه غایب است.(ارشاد القلوب، ج1، ص125)
علامه شعرانی در توضیح این روایت فرموده اند: این جمله دلالت دارد که امام آخرت را در دنیا می دیده اند ودر صورت بالا رفتن پرده ها تاثیری در وجود ایشان ندارد واگر کسی بگوید زیاد شدن یقین معنا ندارد چون یک مرتبه بیشتر نیست در پاسخ می گویم علم جاهل به آخرت اجمالی است ولی علم عارف تفصیلی، چون اولیاء تفصیل وکیفیت آخرت را می بینند.(پاورقی، ارشاد القلوب، ترجمه سلگی، ج1، ص330)
حافظ برسی صاحب مشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمومنین(ع)، دو معنای عرفانی نیز برای این کلام بیان داشته اند:
1- امیرالمومنین بالاترین موجودات است(البته بعد از نبی مکرم اسلام) واو قسمت کننده نور افاضه شده به ما از جانب خداوند است(واسطه فیض) وبالاتر از آنحضرت موجود یغیر از ذات باری تعالی قرار ندارد، وبقیه هستی وعوالم ومخلوقات پایین تر از او هستند(از نظر رتبه وجودی) پس چطور می شود که مادون بر مافوق مخفی بماند. مگر اینکه بگوییم معنای حدیث این است اگر پرده ها یعنی این جسد وجسم خاکی ویا پرده از جسم فلکی برداشته شود بر یقین من چیزی نسبت به آنچه از عالم ملکوت از قبل خلقت عرش وکرسی می دانستم اضافه نمی شود.
2- این جمله سری است که حضرت می فرماید: هر کس از شیعیان مرا به حقیقت معرفت بشناسد که من اسم اعظم خدا، ووجه کریم او ، وحجابی در این جسم خاکی وعالم بشری هستم که آیت خدا وکلمه او در میان خلق در قالب این جسم مرکب (از جسم وروح) هستم. این شخص وقتی مرا بعد ار برداشته شدن پرده ها ببیند چیزی بر معرفت او افزوده نمی شود چون او در مورد من زمانی که حجاب جسمی داشتم شک نکرد چطور بعد ا اینکه این حجاب برداشته می شود شک کند. ودر اینجا حضرت از زبان شیعیان خود سخن گفته است.(مشارق انوارالیقین، ص282)
این هم تفسیری عرفانی است که البته قسمت دوم زیاد با ظاهر حدیث سازگاری ندارد وتاویلی است که درست به نظر نمی رسد والله العالم.
این یک نوع تفسیر بود که طبق اینها در اصل حدیث اشاره دارد که من آخرت وغیب را می بینم ولذا اگر پرده وحجابهای مادی که الان جلوی حقیقت را گرفته وما قادر به دیدن حقایق نیستیم برداشته شود چیزی به یقین من افزوده نخواهد شد. مراد از پرده غیب هم همین عالم ماده وملک است که نمی گذارد ما حقایق عالم ملکوت که در همین عالم هم برخی از آنها مثل وجود فرشتگان موجود هستند ببینیم.
اما اربلی صاحب کشف الغمه در توضیح حدیث می گوید: این امر(وجود حجاب) در اول امر بوده است ولی در آخر امر وبعدها این پرده هاوحجابها برداشته شده بود.(اربلی، کشف الغمة، ج1، ص286)
اما آنچه که درست به نظر می رسد این است که حدیث بیانگر این نیست که جلوی چشم من پرده هایی است وقادر به دین حقیقت نیستم واگر برداشته شود تفاوتی در علم من نخواهد بود بلکه نشانگر این است که حضرت حقایق را می بیند. به دلیل این احادیث:
1- رسول خدا(ص) وقتی که هنگام رسالتش شیطان ناله می کرد وحضرت امیرنیز این ناله ها را می شنید خطاب به ایشان فرمود: إنّک تسمع ما أسمع وتری ما أری إلا أنک لست بنبیّ ولکنک لوزیر( نهج البلاغه صبحی صالح، ص301) در آن هنگاه حضرت امیرالمومنین حدود ده سال داشتند ولی رسول خدا می فرماید: هر آنچه من می شنوم تو هم می شنوی وهر آنچه من می بینم تو هم می بینی با این تفاوت که تو پیامبر نیستی ولی وزیر(وصی) هستی.
2- حضرت امیرفرمود: من به طرق آسمان داناتر از راههای زمین هستم.( شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج13، ص106) شناخت راههای آسمان بهتر از زمین نشان می دهد آنحضرت این حقایق را می بیند. خداوند همه ما را از محبان وشیعیان واقعی حضرتش قرار دهد.

باسلام و تشکر
پس نتیجه گیری اینگونه شد که مراد از آن پرده ها، پرده هایی خاکی و مادی هستند که مانع دیدن حقایق هستی می شوند. چون حضرت علی علیه السلام فوق مادیات هستند، لذا فرقی نمیکند که آن پرده ها باشند یا نباشند.

بنابر این، ایمان چیزی نیست که وقتی به 100% درصد برسد دیگر قابل افزایش نباشد؛ بلکه قابل افزایش هست؛ و ایمان حضرت علی علیه السلام نیز قابل افزایش است.

آیا آنچه نوشتم درست برداشت کردم؟

علی سجاد فاطمی;579735 نوشت:
از حضرت علی علیه السلام ظاهرا روایت شده که اگر تمام پرده های غیب برکنار شود، ذره ایی بر ایمان من افزوده نمیشود.
حال چند سوال:
در قرآن داریم که
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا
زمانی که بر مؤمنین آیات قرآن خوانده میشود، بر ایمان شان افزوده میشود؛ آیا حضرت علی علیه السلام جزء این دسته مؤمنین نیستند و سوا آنان هستند؟

سلام
ابتدا این نکته تذکر داده شوند که حضرت فرمودند لو کشف الغطاء ماازددت یقینا
و اگر به طور دقيق مفهوم يقين و ايمان را بررسي كنيم خواهيم ديد اين دو با يكديگر فرق دارند يقين در برابر شك و ترديد است كسي كه يقين به چيزي دارد يعني صددرصد آن را درست مي داند و به هيچ وجه احتمال خلاف آن را نمي دهد ولي ايمان در برابر كفر است و به آن احساس قلبي گفته مي شود كه بعد از شناخت حاصل خدا مي شود. شايد بتوان گفت يقين، آن درجه بالاي ايمان است كه ديگر ترديدي در آن راه نمي يابد و در حديث آمده است كه انسان ها سهم كمي از يقين دارند و در قرآن كريم براي يقين نيز درجاتي ذكر شده است كه به علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين تعبير شده است. تفاوت اين موارد هم چنين است گاهي شما فقط از آتش خبر داريد «علم» آگاهي آنرا مي بينيد «عين» و زماني به آن دست مي زنيد «حق» يقين محسوب مي شود.
بنا بر این یقین درجه فوق ایمان است و زمانی که اگر تمام پرده ها کنار رود ذره ای به یقین حضرت علی افزوده نمی شود به طریق اولی به ایمان ایشان افزوده نمی شود زیرا ایشان نهایت ایمان قابل تصور را دارا هستند.

سلام علیکم.

در مراتب یقین بالاترین را حق الیقین میدانند، اگر کسی حق الیقین داشته باشد، آیا باز امکان افزایش دارد؟

و البته جای دیگر دیدم که بالاترین مراتب یقین، پایین ترین مراتب رضاست.

حال آیا ایمان به یقین خلاصه می شود، یا از آن میگذرد؟ یعنی اگر کسی حق الیقین داشته باشد، آیا نهایت ایمان را دارد؟ و آیا ایمان نهایتی دارد؟

رضا چیست؟ جزو ایمان است؟

بالاترین مرتبه رضا چیست؟ و آیا بعد از آن مرتبه دیگری نیز هست؟

ممنون، موفق باشید.

[="Tahoma"][="Navy"]

علی سجاد فاطمی;579735 نوشت:
باسلام

از حضرت علی علیه السلام ظاهرا روایت شده که اگر تمام پرده های غیب برکنار شود، ذره ایی بر ایمان من افزوده نمیشود.

حال چند سوال:

اول آیا برای ایشان در حال عادی پرده های غیب کنار رفته نبود؟
مقصود از پرده غیبت چیست؟
در قرآن داریم که
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَانًا
زمانی که بر مؤمنین آیات قرآن خوانده میشود، بر ایمان شان افزوده میشود؛ آیا حضرت علی علیه السلام جزء این دسته مؤمنین نیستند و سوا آنان هستند؟


سلام
روایت ندارد بر ایمانم افزوده نمیشود بلکه می فرماید به یقینم افزوده نمیشود و این دو تا اندازه ای فرق دارند
یقین اوج ایمان است و دارای مراتبی است که بالاترین مرتبه اش حق الیقین و برد الیقین است
صاحب مقام برد الیقین حقیقت را به تمامی یافته و آرام گرفته و خنک شده است
آیه ای هم که مورد استدلال قرار دادید شامل امیر مومنان نیست چرا که آیه ناظر بر مومنانی است که در اوایل و اواسط راهند و نه کسانی که طریق ایمان را به شهر یقین نهایی ختم کرده اند
و اما هرچند عموما بزرگان آن کلام امیر مومنان ع را چنین تفسیر می کنند که همه حجابها از پیش روی علی ع برداشته شده لذا اگر برداشته شود بر یقینشان افزوده نمیشود نظر بنده این است که منظور حضرت این است که ما در همین غطاء و حجاب به یقین کامل رسیدیم و دانستیم که جز حق چیزی نیست لذا اگر حجاب برداشته شود هم برای ما فرقی ندارد
به اصطلاح برخی بزرگان ذره و مجره به یک اندازه خدای متعال را نشان می دهند لذا امثال علی ع در این حجاب ظلمانی عالم ماده هم همان اندازه خدای تعالی را یافته اند که کروبیان عالم بالا
نبی اکرم ص هم فرمود آسمانیان هم خدای تعالی را در آسمان می جویند همچنانکه شما در زمین می جویید پس اصل و اساس معرفتی است که جان را روشن کند به این حقیقت که هرچه هست اوست هرچند ذاتش در پرده غیبت جاودانی است و به قول جناب حافظ : هردو عالم ( ماده و معنا ) یک فروغ روی اوست
لذا برای علی علیه السلام در این عالم دنیا همان معرفتی حاصل شده که ممکن است برای سالکان عادی در کشف و مشاهده عالم مجردات حاصل شود و آن این است که همه هستی جلوه حق تعالی است نعم ما قال امیر مومنان علیه السلام : الحمد لله الذی تجلی لخلقه بخلقه
یا علیم[/]

علی سجاد فاطمی;580112 نوشت:
پس نتیجه گیری اینگونه شد که مراد از آن پرده ها، پرده هایی خاکی و مادی هستند که مانع دیدن حقایق هستی می شوند. چون حضرت علی علیه السلام فوق مادیات هستند، لذا فرقی نمیکند که آن پرده ها باشند یا نباشند.

برخی از انسانها در این دنیا خود را به همبن امور مادی ودنیوی مشغول می کنند وغوطه ور در دنیا هستند لذا روز به روز بر قساوت قلب آنها افزوده شده وروح آنها هر روز بیشتر از روز دیگردر حصار بدن گرفتار می شود لذا قادر به دیدن وفهم حقایق نیستندو اما انسانهای مومن وواولیاء الهی با تفاوت مرتبه وتلاشی که دارند گول دنیا را نمی خوردند بلکه به دنیا مثل رهگذر ومعبری نگاه می کنند که به زودی تمام خواهد شد ویکی مثل امیرالمومنین(ع) دنیا را طلاق می دهد یعنی کلا دنیا را رها کرده است. لذا وقت خود را صرف حقیقت وپرورش روح وجان خود می کنند وا زدنیا به قدر ضرورت اکتفاء می کنند بنابراین قادر به فهم حقایق ودر صورت خواستن دیدن حقایق هستند که اصطلاحا چشم بصیرت می گویند. امیرالمومنین(ع) در غرر الحکم می فرماید: فقد البصر اهون من فقد البصیرة، کور بودن چشم بهتراز کور بودن قلب است.
پیامبران وائمه(ع) طبق فرمایش قرآن مثل ما بشر هستند. وجنبه مادی وروحی دارند اما به جای پرداختن مثل اکثر ما به مادیات وتن پروری به تربیت جان خود همت گماشته اند لذا پرده ها از جلوی چشم آنها برداشته شده است.
دقت به یک نکته هم لازم است که علم اهل بیت(ع) ودر اصل علم واقعی اعطایی است. واتّقواالله یعلّمکم الله،(بقره/282)تقوا پیشه کنید تا خداوند به شما علم دهد.
اصطلاحا به این علم که اعطایی است نه تحصیلی علم لذنی می گویند وهر کس به اندازه ایمان وتقوای خود زا این علم بهره می برد واهل بیت(ع) که در اعلی درجه ایمان قرار داشتند همه این علم اعطایی را بجز بخشی که مخصوص خداوند هست داشتند.
حتی قندوزی از علمای اهل سنت در کتاب ینابیع المودة بیان می دارد که علم اهل بیت لدنی است نه اکتسابی.(ینابیع المودة، ص441)
این علم لدنی هم در سایه ایمان وتقوای بالا به دست می آید. حضرت امیر(ع) وسایر ائمه(ع) انسان مادی هستند ولی آنقدر خود را بالا کشیده اند که از فرشتگان وهمه مخلوقات بالاتر رفته اند.

علی سجاد فاطمی;580112 نوشت:
بنابر این، ایمان چیزی نیست که وقتی به 100% درصد برسد دیگر قابل افزایش نباشد؛ بلکه قابل افزایش هست؛ و ایمان حضرت علی علیه السلام نیز قابل افزایش است.

البته مساله قل ربّ زدنی علما (طه/114)،( ای پیامبر)بگو: پروردگارا علم مرا زیاد کن.
اما نسبت به ایمان که به اولیاء الهی فرموده باشد بگویید ایمان مرا زیاد کن نداریم. هر چند اطلاق آیاتی که می فرماید: دراین شرایط مثا خواندن آیات الهی بر ایمان مومنان افزوده می شود شامل آن حضرات هم می شود چون در راس مومن ها آنها قرار داشتند. مگر اینکه حدیث معتبر وصحیحی وجود داشته باشد که بگوید دیگر برای آنها این افزایش نیست. والله العالم

احسن الحدیث;580229 نوشت:
بنا بر این یقین درجه فوق ایمان است و زمانی که اگر تمام پرده ها کنار رود ذره ای به یقین حضرت علی افزوده نمی شود به طریق اولی به ایمان ایشان افزوده نمی شود زیرا ایشان نهایت ایمان قابل تصور را دارا هستند.

یقین از سنخ علم است یعنی علم شخص به مرتبه ای می رسد که دیگر هیچ شکی بر او عارض نمی شود مثلا علم او به وجود خداوند آنقد رقوی ویقینی است که کل دنیا هم شبهه کند در او ذره ای اثر نمی کند. اما ایمان امری قلبی است که این امر قلبی بروز ظاهری هم دارد. ودر گفتار ورفتار انسان اثر گذاشته وبه آنها جهت می دهد.
چه بسا کسی یقین داشته باشد ولی ایمان نیاورد مثل یهودی ها که یقین داشتند حضرت محمد(ص) همان پیامبر وعده داده شده در تورات است ولی ایمان نیاوردند. یا خداوند متعال در مورد فرعونیان می فرماید: آنها با اینکه یقین داشتند آن معجزات(معحزات حضرت موسی) از جانب خداوند است امااز روی ظلم وبرتری جویی با آنها مقابله کردند.(سوره نمل/14)
مورادی که در قرآن بیان شده که موجب زیاد شدن ایمان می شود. مثل: اجتماع کفار علیه اسلام وعدم ترس آنها وزیاد شدن ایمان(آل عمران/173)، تلاوت آیات الهی برآنها(انفال/2)، نزول سور قرآنی(توبه/124) ونزول سکینه الهی بر قلب مومنان(فتح/4).
اینها مواردی است که شامل اهل بیت وامیرالمومنین هم می شود مگر اینکه دلیل بر عدم آن باشد که بنده پیدا نکردم.

لوح دل;580232 نوشت:
حال آیا ایمان به یقین خلاصه می شود، یا از آن میگذرد؟ یعنی اگر کسی حق الیقین داشته باشد، آیا نهایت ایمان را دارد؟ و آیا ایمان نهایتی دارد؟

همانطور که عرض کردم یقین نتیجه علم است. و اینها در سلسله مراتب سلوک وایمان قرار دارد یعنی ایمان اصلی است که زیاد می شود که مال برخی یک ایمان ساده است اما ایمان برخی به علم الیقین یا عین الیقین ودیگر مراتب می رسد. واین علم د رعمل نیز برای کسی که ملتزم ومومن هست تاثیر می گذارد واو با ازدیاد ایمان خود به مقام رضا وبالاتر از آن تسلیم می رسد والبته چه بسا عرفا مراتب دیگری هم نقل کنند.
کسی که حق الیقین دارد یعنی قبلی ها که علم الیقین وعین الیقین باشد را هم دارد ووقتی به حق الیقین می رسد در درجات یقین این بالاترین است اما مقام رضا وتسلیم که ا زهمین مراتب عالی علمی ویقین وعمل در کنار آن به دست می آید حاصل می شود. ولی چه بسا کسی مثل یهود عین الیقین داشته باشد ورسول خدا را با تمام نشانه ها مشاهده کند ولی باز هم با او مبارزه کند.

لوح دل;580232 نوشت:
رضا چیست؟ جزو ایمان است؟

ایمان اصلی است که در همه این مراتب است.

کریم;580425 نوشت:
یقین از سنخ علم است یعنی علم شخص به مرتبه ای می رسد که دیگر هیچ شکی بر او عارض نمی شود مثلا علم او به وجود خداوند آنقد رقوی ویقینی است که کل دنیا هم شبهه کند در او ذره ای اثر نمی کند. اما ایمان امری قلبی است که این امر قلبی بروز ظاهری هم دارد. ودر گفتار ورفتار انسان اثر گذاشته وبه آنها جهت می دهد.

سلام
البته یقین مراتبی دارد و برخی از مراتب یقین هم امری قلبی است چنانچه داریم:
عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَنَّهُ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! سَلُوا اللَّهَ الْيَقِينَ، وَ ارْغَبُوا إِلَيْهِ فِي الْعَافِيَةِ، فَإِنَّ أَجَلَ النِّعَمِ الْعَافِيَةُ، وَ خَيْرُ مَا دَامَ فِي الْقَلْبِ الْيَقِينُ، وَ الْمَغْبُونُ مَنْ غَبِنَ دِينُهُ، وَ الْمَغْبُوطُ مَنْ حَسُنَ يَقِينُهُ.
امام علىّ امير المؤمنين عَلَيْهِ السَّلَامُ فرمود:اى مردم! از خداوند متعال درخواست يقين كنيد، و در كنار آن اشتياق به تندرستى و عافيت داشته باشيد، كه پايان نعمت‏ها عافيت مى‏باشد؛ و بهترين چيزى كه در قلب مى‏ماند يقين است، و خسارت ديده كسى است كه دينش خسارت و صدمه ببيند، و غبطه و حسرت در يقين عالى است.
بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏75، ص: 44

و همچنین در روایات داریم که یقین درجه بالاتر از ایمان است و بابی در کتاب شریف کافی وجود دارد به اسم بَابُ فَضْلِ الْإِيمَانِ عَلَى الْإِسْلَامِ وَ الْيَقِينِ عَلَى الْإِيمَان

أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ يَا أَخَا جُعْفٍ إِنَّ الْإِيمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنَّ الْيَقِينَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ مَا مِنْ شَيْ‏ءٍ أَعَزَّ مِنَ الْيَقِينِ.
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ‏ الْإِيمَانُ فَوْقَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ مَا قُسِمَ فِي النَّاسِ شَيْ‏ءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ.
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ أَوْ غَيْرِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْكَلْبِيِّ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الْوَاسِطِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع‏ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْإِسْلَامُ دَرَجَةٌ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ وَ الْإِيمَانُ عَلَى الْإِسْلَامِ دَرَجَةٌ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ وَ التَّقْوَى عَلَى الْإِيمَانِ دَرَجَةٌ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ وَ الْيَقِينُ عَلَى التَّقْوَى دَرَجَةٌ قَالَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَمَا أُوتِيَ النَّاسُ أَقَلَّ مِنَ الْيَقِينِ وَ إِنَّمَا تَمَسَّكْتُمْ بِأَدْنَى الْإِسْلَامِ فَإِيَّاكُمْ أَنْ يَنْفَلِتَ‏ مِنْ أَيْدِيكُمْ.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع عَنِ الْإِيمَانِ وَ الْإِسْلَامِ فَقَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّمَا هُوَ الْإِسْلَامُ وَ الْإِيمَانُ فَوْقَهُ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ النَّاسِ شَيْ‏ءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ قَالَ قُلْتُ فَأَيُّ شَيْ‏ءٍ الْيَقِينُ قَالَ التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لِلَّهِ وَ الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَ التَّفْوِيضُ إِلَى اللَّهِ قُلْتُ فَمَا تَفْسِيرُ ذَلِكَ قَالَ هَكَذَا قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع.
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: الْإِيمَانُ فَوْقَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَى فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ وَ لَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ الْعِبَادِ شَيْ‏ءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ.

کریم;580425 نوشت:
چه بسا کسی یقین داشته باشد ولی ایمان نیاورد مثل یهودی ها که یقین داشتند حضرت محمد(ص) همان پیامبر وعده داده شده در تورات است ولی ایمان نیاوردند. یا خداوند متعال در مورد فرعونیان می فرماید: آنها با اینکه یقین داشتند آن معجزات(معحزات حضرت موسی) از جانب خداوند است امااز روی ظلم وبرتری جویی با آنها مقابله کردند.(سوره نمل/14)

در مورد اهل کتاب یقین به معنای اصطلاحی نداشتند که ایشان رسول خداست بلکه علم و شناخت داشتند که ایشان پیامبری است که وعده داده شده اما این علم و شناخت باعث ایمان نمی شود هر چند که علم و شناحت مقدمه ایمان است و ایمان مقدمه یقین است.
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقًا مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ ﴿البقرة: ١٤٦﴾
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿الأنعام: ٢٠﴾
اما در مورد فرعونیان که وارد شده
وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ﴿النمل: ١٤﴾
کلمه استیقنتها که در آیه استعمال شده فقط دارای اشتراک لفظ بوده و معنای یقین به آن معنایی که حضرت علی فرمودند منظور نیست زیرا در همین قرآن آمده که
قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ ﴿الشعراء: ٢٤﴾
و جمله" قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ" پاسخ موسى (ع) از سؤال فرعون است كه پرسيد" رب العالمين چيست؟" و جمله، خبرى است از مبتدايى كه حذف شده و حاصل معنايش- بطورى كه از سياق مطابقت بين سؤال و جواب بر مى‏ آيد- اين است كه: رب العالمين همان رب آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است مى‏ باشد كه تدبير موجود در آنها به خاطر اينكه تدبيرى است متصل و واحد و مربوط به هم، دلالت مى‏ كند بر اينكه مدبر و ربش نيز واحد است و اين همان عقيده‏اى است كه اهل يقين و آنهايى كه غير اعتقادات يقينى و حاصل از برهان و و جدان را نمى‏ پذيرند بدان معتقدند.و به تعبير ديگر، مراد من از" عالمين"، آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو است، كه با تدبير واحدى كه در آنها است دلالت مى‏ كنند بر اينكه رب و مدبرى واحد دارند و مراد از" رب العالمين"، همان رب واحدى است كه تدبير واحد عالم بر او دلالت دارد و اين دلالت يقينى است، كه و جدان اهل يقين آن را درك مى‏ كند، اهل يقينى كه جز با برهان و و جدان سر و كارى ندارند.
حال اگر بگويى فرعون از موسى جز اين را نخواست كه رب العالمين را برايش معرفى كند كه حقيقت او چيست؟- چون در نظر او اين كلمه معناى معقولى نداشت- پس او تنها مى‏خواست معناى اين كلمه را تصور كند، با اين حال چه معنا دارد كه موسى (ع) در پاسخش بفرمايد:" إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ- اگر اهل يقين باشيد؟" چون يقين علم تصديقى است، كه تصور، هيچ توقفى بر آن ندارد، و (حال آنكه) موسى (ع) در پاسخ خود، تصور رب العالمين را مشروط و موقوف بر يقين كرد. علاوه بر اين آن جناب در پاسخ فرعون مطلبى نفرمود، جز اينكه لفظ عالمين را برداشته (سماوات و الارض و ما بينهما) را به جايش نهاد و به جاى رب العالمين كه فرعون نفهميده بود، گفت:" رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا" و خلاصه لفظ" عالمين" را كه جمع بود تفسير كرد به اسماى مفردات آن جمع- مثل اينكه ما كلمه رجال را تفسير كنيم به زيد و عمرو و بكر- و چنين تفسيرى هيچ فايده‏اى به شنونده نمى‏ دهد و شنونده به جز همان تصورى كه از شنيدن لفظ رجال داشت، تصور ديگرى برايش دست نمى‏ دهد و يقينى برايش حاصل نمى‏ شود.
در جواب مى‏ گوييم: اينكه فرعون از موسى (ع) خواست كه برايش كلمه" رب العالمين" را تصوير كند مسلم است و هيچ شكى در آن نيست، و ليكن موسى (ع) به جاى اينكه در پاسخ همان لفظ رب العالمين را بياورد، لفظ" سماوات و الارض و ما بينهما" را آورد، تا بر ارتباط بعضى اجزاى عالم به بعضى ديگر و اتصال آنها دلالت كند، اتصالى كه از وحدت تدبير واقع در آنها و نظام جارى در آنها خبر دهد، آن گاه كلام خود را مقيد كرد به اينكه:" اگر اهل يقين باشيد"، تا دلالت كند بر اينكه اهل يقين، از همين وحدت تدبير به وجود مدبرى واحد براى همه عالم، يقين پيدا مى‏ كنند.
پس گويا فرعون گفته است: مقصودت از رب العالمين چيست؟ و او در پاسخ گفته:
همان است كه مقصود اهل يقين است، كه از راه ارتباطى كه در تدبير عوالم سماوات و ارض و آنچه بين آن دو است استدلال مى‏ كنند بر اينكه همه اين عوالم يك مدبر و يك رب دارند، كه در ربوبيت خود شريكى ندارد و چون قائل به وجود ربى واحد براى عالميان بوده‏ اند، ناچار از كلمه" رب العالمين" تصورى در ذهنشان مى‏ آيد، چون معنا ندارد بدون تصور چيزى، تصديق به آن كنند.
و به عبارت خلاصه‏ تر اينكه: رب العالمين كسى است كه اهل يقين، وقتى به آسمانها و زمين و ما بين آن دو مى‏ نگرند و نظام واحد را در آنها مى‏ بينند به وى و به ربوبيتش نسبت به همه آنها يقين پيدا مى‏ كنند.
و استدلال به تحقق تصديق بر تحقق تصور قبل از آن، قوى‏ترين استدلالى است كه ممكن است اقامه شود بر اينكه خداى تعالى به وجهى قابل درك و به تصورى صحيح قابل تصور است هر چند كه به حقيقت و كنهش قابل درك نيست و محال است احاطه علمى به وى يافت.
پس با آنچه گفته شد دو نكته به خوبى روشن گرديد:
اول اينكه: موسى (ع) در پاسخ به فرعون وى را در آنچه پرسيد به چيزى حواله داد كه اهل يقين مى‏ توانند تصورش كنند، چون به وجودش يقين دارند (و خلاصه فرمود اگر مى‏ خواهى رب العالمين را تصور كنى و بدانى كه كيست، بايد اهل يقين شوى).
دوم اينكه: آن حجيت و برهانى كه در سخن خود بدان اشاره كرد، برهانى بود بر توحيد ربوبيت، كه آن را از وحدت تدبير گرفته بود، چون در قبال وثنى‏ ها بايد همين مساله توحيد ربوبيت اثبات شود، زيرا وثنى‏ ها- همانطور كه مكرر گفته شد- قائل به توحيد ذات هستند، و در ربوبيت خدا شريك قائل شده ‏اند.
که خود این مطلب بیانگر آن است فرعون و فرعونیان اهل یقین نیستند و برفرض هم که استدلال را قبول نکنید باز هم می توان گفت که یقین مراتبی دارد و مراتبی از آن مربوط به علم است و مراتبی از آن مربوط به قلب است و این مرتبه ای که در مورد فرعونیان ثابت است مرحله پایین آن است که شناخت اولیه است اما مراتب عالی آن همان مراتبی است که در روایات متعدد برتر از ایمان معرفی شده است و این همان است که حضرت فرمودند اگر تمام پرده ها کنار رود به یقینم افزوده نمی شود که این مرتبه هم امری قلبی است و هم ما فوق ایمان است که علاوه بر روایات در آیات هم بدان اشاره شده
وَكَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴿الأنعام:٧٥)
" وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ"" لام" در كلمه" ليكون" براى غايت و گرفتن نتيجه است، و جمله مورد بحث، عطف است به جمله ديگرى كه حذف شده و تقدير آن چنين است:" ليكون كذا و كذا و ليكون من الموقنين" و" يقين" عبارت است از" علم صد در صدى كه به هيچ وجه شك و ترديدى در آن رخنه نداشته باشد". و بعيد نيست كه غرض از ارائه ملكوت، اين بوده كه ابراهيم (ع) به پايه يقين به آيات خداوند برسد به طورى كه در جاى ديگر فرموده:" وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ" همان يقينى كه نتيجه‏ اش يقين به" اسماء حسنى" و صفات علياى خداوند است، و اين مرحله، همان مرحله‏ اى است كه در باره رسيدن پيغمبر اسلام (ص) به آن پايه، فرموده است:" سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا" و نيز فرموده:" ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏، لَقَدْ رَأى‏ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى‏" و اين يقين به آيات پروردگار نهايت و اعلا درجه‏ اى است كه انبيا (ع) در سير تكاملى خود مى ‏توانند به آن برسند، و اما ذات پروردگار، پس قرآن كريم ساحتش را عالى ‏تر از آن دانسته كه ادراكى به آن تعلق گيرد و احاطه كند و وجودش را امرى مسلم و مفروغ عنه دانسته است.
قرآن كريم براى علم يقينى به آيات خداوند، آثارى برشمرده است كه يكى از آن آثار اين است كه: پرده حواس، از روى حقايق عالم كون كنار رفته و از آنچه در پس پرده محسوسات است آن مقدارى كه خدا خواسته باشد، ظاهر مى‏ شود، و در اين باره فرموده است:
" كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ" و نيز فرموده:" كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ، وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ، كِتابٌ مَرْقُومٌ، يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ"
کریم;580425 نوشت:
مورادی که در قرآن بیان شده که موجب زیاد شدن ایمان می شود. مثل: اجتماع کفار علیه اسلام وعدم ترس آنها وزیاد شدن ایمان(آل عمران/173)، تلاوت آیات الهی برآنها(انفال/2)، نزول سور قرآنی(توبه/124) ونزول سکینه الهی بر قلب مومنان(فتح/4).
اینها مواردی است که شامل اهل بیت وامیرالمومنین هم می شود مگر اینکه دلیل بر عدم آن باشد که بنده پیدا نکردم.

آیاتی که شما مورد استناد قرار دادید شامل امیرالمومنین و دیگر اهل بیت نیست و مربوط به مومنانی است در مراتب پایین ایمان قرار دارند زیرا این بزرگان داعی الی الله هستند و داعی الی الله باید خود به آنچه که مردم را بدان دعوت می کند در بالاترین درجه ایمان متصور به آن قرار داشته باشد و بعد بخواهد مردم را بدان دعوت کند.

[="Tahoma"][="Navy"]

احسن الحدیث;580589 نوشت:
سلام
البته یقین مراتبی دارد و برخی از مراتب یقین هم امری قلبی است چنانچه داریم:

سلام علیکم.

ببخشید کامل نقل قول نکردم...

حقیقتا هیچ نفهمیدم!

مراتب یقین را میشمارید؟

آیا شیطان یقین داشت؟

یقین بالاتر از ایمان را نمیفهمم متأسفانه، لطفا به زبان ساده توضیح دهید تا برای حقیر هم قابل فهم باشد...

موفق باشید.[/]

لوح دل;580600 نوشت:
مراتب یقین را میشمارید؟

سلام
ما دو مفهوم از یقین داریم مفهوم اول که مفهوم انتزاعی است و مفهوم دوم اصطلاح دینی است که هر کدام از این دو مراتبی دارند اما آن که جز اصطلاحات دینی است مرحوم مجلسي(رضوان‌الله تعالي عليه) وارد اين مبحث كه مي‌شود مي‌فرمايد "وَ لِليقينِ ثَلاث مَراتِب: علمُ اليقين، عينُ اليقين و حقُّ اليقين" آيات را هم مي‌آورد "كلاََّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَترََوُنَّ الجَْحِيمَ ثُمَّ لَترََوُنهََّا عَينْ‏َ الْيَقِين" نگاه كنيد همه رؤيت است.

بعد مي‌رود سراغ آيه " إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِين " كه در سوره واقعه است و آن آيات قبلي در سوره تكاثر بود. بعد مي‌رود سراغ فرق گذاشتن بين "عِلمُ اليقين، عِينُ اليقين، حقُّ اليقين" كه هر سه در قرآن است. نمي‌خواهم وارد اين مسائل بشوم فقط به صورت عبوري آنچه را ايشان مي‌گويد نقل مي‌كنم. "وَ الفَرق بَينَها اِنَّما ينكَشِف بِمِثالٍ فَعِلمُ اليقين بِالنّار مَثَلا هُوَ مُشاهِدةُ المَرئيات بِتَوَسُّطِ نورِها" ايشان علم اليقين را به چراغ آتش مثال زده اند، نور آن را مي‌بيني و به وسيله نور آن ديدني‌ها را شهود مي‌كني.

"وَعَينُ اليقين بِها هُوَ مُعاينَةُ جِرمِها" عين اليقين بالاتر است؛ جِرم آتش را هم مي‌بيني "وَحَقُّ اليقين بِها الاِحتِراق فيها وَإِنمِحاءُ الهُوّيةِ بِها وَ الصَّيرورة ناراً صرفاً" و حق اليقين هم اين است كه خودت بيفتي در آتش و تو هم خودت بشوي آتش. ديگر من بهتر از اين نمي‌توانستم بگويم. به حق اليقين كاري نداريم. اين دو مرحله علم اليقين و عين اليقين؛ همه‌اش شهود است. اين‌ها هيچ ارتباطي به مسائل ذهنيه ندارد، اين‌ها از مفاهيم نيستند چنانچه برخی بین این دو خلط می کنند.

لوح دل;580600 نوشت:
آیا شیطان یقین داشت؟

شيطان بخدا عقيده بلکه شاید بتوان گفت ایمان داشت
ميگفت:«خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ ...» اعراف: 12 به خالقیت خدا اقرار داشت ميگفت: «رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي» حجر:39 خدا را «ربّ» خود خطاب ميكرد. به معاد نيز عقيده داشت لذا ميگفت: تا روز قيامت مهلتم ده: «أَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» اعراف: 14. ايضا بانبياء معتقد بود و مي دانست بعباد مخلصين راهى ندارد و آنها را نتواند فريفت‏ «إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» حجر:40 با همه اينها در باره‏ اش فرموده‏ «أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ» بقره: 34.
که ارتداد پس از ایمان امری محتمل است چنانچه داریم:يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ مائده:54 که خطاب به مومنین می باشد که ای مومنان هر کس از شما از دینش برگردد چنین و چنان است اما یقینا شیطان مراتب بالای یقین را دارا نبود زیرا بالاترین مرتبه ی یقین به آن شخص عصمت از گناه می دهد.
لوح دل;580600 نوشت:
یقین بالاتر از ایمان را نمیفهمم متأسفانه، لطفا به زبان ساده توضیح دهید تا برای حقیر هم قابل فهم باشد...

در روایت از امیر المونین داریم که فرمود غَايَةُ الدِّينِ الْإِيمَانُ. غَايَةُ الْإِيمَانِ‏ الْإِيقَانُ‏. که یعنی هدف نهايى دين، ايمان است و هدف نهايى ايمان يقين است.(عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: 347)بببنید ما دو نوع یقین داریم یک یقین داریم که اصطلاحی است در امور معنوی و دینی و یک یقین داریم در مفاهیم ذهنی که کارشناس محترم بین این دو مطلب خلط فرمودند و اینگونه نتیجه گیری کردند بگذارید قدری این دو را توضیح دهیم
معناي يقين در منطق:
يقين چيست؟ اصطلاحاتي از نظر منطقي داريم كه در مفاهيم ذهنيه مطرح است. كه در آنجا علم و يقين را مطرح مي‌كنند. فرق بين علم و يقين چيست؟ گرچه ما اين‌ها را به عنوان مترادف استفاده مي‌كنيم (مثل انسان و بشر كه يك معنا را مي‌رساند) اما اينها با هم متفاوت‌اند. علم آن چيزي است كه از نظر مفهومي، انسان احتمال خلاف آن را ندهد. علم دارم يعني احتمال خلاف نمي‌دهم.

يقين آن است كه اصلاً احتمال خلاف ندارد. يعني احتمال خلاف هم در آن رد مي‌شود. اين محكم كاري است. اين را مي‌گويند يقين. يك وقت مي‌گويي احتمال خلاف نمي‌دهم، يك وقت مي‌گويي احتمال خلاف ندارد. اين غيرِ آن و محكم‌تر از آن است. بنابر اين منطقي‌ها و كساني كه مفاهيم ذهنيه را مطرح مي‌كنند؛ بين علم و يقين فرق مي‌گذارند و يقين را هم اينگونه كه گفته شد تفسير مي‌كنند.

معناي يقين در مقامات معنويه:
يك اصطلاح يقين داريم كه در معارف ما و مقامات معنويه است. در اينجا بعد از اسلام و ايمان و تقوا، يقين را مطرح مي‌كند. مقامات معنويه و سيرهاي معنوي را دارد مطرح مي‌كند. حتي در يك روايتي داريم كه "جاءَ جَبرئيلُ الي النَّبي (صلّي‌الله عليهِ و آلِه و سلَّم) فَقالَ يا رَسولَ‌الله اِنَّ‌الله تَباركَ وَ تَعالي اَرسَلَني اِلَيكَ بِهَديهٍ لَم يؤتها اَحَداً قَبلَك" جبرئيل آمد پيش پيغمبر و گفت خداوند يك هديه‌اي فرستاده (به تعبير ما يك كادويي براي تو فرستاده است) كه قبلاً به كسي نداده است "قالَ رسولُ الله: قُلتُ وَ ما هِي؟" رسول خدا فرمود: آن چيست؟

"الصَّبر وَ اَحسُن مِنهُ" صبر و بهتر از آن... روايت مفصلي است تا مي‌رسد به اينجا كه مي‌گويد "اليقين" وقتي مي‌گويد يقين، پيغمبر از او سؤال مي‌كند كه تفسير يقين چيست؟ "قُلتُ فَما تَفسيرُ اليقين؟ قالَ المُوقِن يعمَلُ لِلّه كَأَنَّهُ يراهُ فَاِن لَم يكُن يري‌الله فَاِنَّ‌الله يراه" مي‌گويد: كسي كه يقين دارد آنچنان براي خدا عمل انجام مي‌كند كه گويي خدا را مي‌بيند و اگر خدا را هم نبيند، خدا كه او را مي‌بيند! لذا اين يقين كه در معارف ما آمده، غير مفاهيم ذهنيه است؛ اين جنبه مفهومي ندارد. يك سنخِ ديگري است.

اين را مي‌خواستم بگويم كه تقوا جنبه زير بنايي براي تمام مقامات معنويه دارد، اين طور نيست كه فقط ما را به تسليم برساند، به ما فوق مقام تسليم را هم ما را مي‌رساند. تقوا انسان را به يقين مي‌رساند در مقامات معنويه. اينكه گفتم نقش زير بنايي دارد يك وقت هست مي‌گويي "وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون" شايد اشاره به اين باشد كه مقيد باشيد تقوا را پيشه كنيد و حقّ تقوا را هم رعايت كنيد به طوري كه خلاصه‌اش موقعي كه خواستي بميري با مقام تسليم بميري، اين براي عاقبت به خيري بود. اما يك وقت هست كه بحث چيز ديگري است و آن اين است كه همين تقوا چون داراي درجات است به يك جايي انسان را مي‌رساند كه به يقين برسد و يقين غير مفاهيم ذهنيه است؛ سنخِ آن، يك سنخِ ديگر است. چه سنخي است؟

يقين، شهودي است نه مفهومي

در روايت داشت "فَما تَفسيرُ اليقين"، جواب داد "المُوقِنُ يعمَلُ لِلّهِ" موقعي كه دارد عمل مي‌كند، "كَأَنَّهُ يراه" مثل اينكه خدا را دارد مي‌بيند؛ علم به خدا نيست. سنخ را عوض كرد از سنخِ مفهومي خارجش مي‌كند مي‌برد در سنخِ مشاهده‌اي. حرف‌هاي من را خوب توجّه كنيد. "فَاِن لَم يكُن يري‌الله" فرض كنيد نديد "فَإِنَّ‌الله تَعالي يراه" خدا كه او را مي‌بيند!

در يك روايت از پيغمبر اكرم هست كه دوباره همين مطلب را دارد "قالَ رسولُ‌الله (صلّي‌الله عَليه وَ آلِه و سلَّم) إِنَّ‌الله تَعالي يقول: ثَلاثُ خِصالٍ غَيبتُهُنَّ عَن عِبادي" حضرت فرمود خداوند مي‌فرمايد: سه خصلت بوده است كه من از بندگانم پنهان كرده‌ام " لَو رَآهُنَّ رَجُلٌ ما عَمِلَ سوءً اَبَدا" كه اگر شخصي آنها را ببيند، (رؤيت را پيش مي‌كشد) هيچ وقت كار بد نمي‌كند؛ بعد مي‌فرمايد " لَو كُشِفَ غِطائي فَرَآني حَتّي يستَيقِنَ" سرنخ را همين جا به دست مي‌دهد؛ و آن اينكه همين تقواست كه انسان را به مقام يقين مي‌رساند و مقام يقين آن مقامي است كه بر او شهود مي‌شود آنچه را كه بر ديگران پنهان است. سنخ آن را خواستم بگويم. سنخِ يقين سنخِ شهودي است كه آن هم داراي درجات است. در اين آيه شريفه مي‌فرمايد " وَ كَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِين " ملكوت سماوات و ارض را به حضرت ابراهيم نشان داديم. چرا؟ مي‌خواستيم از اهل يقين بشود. اهل يقين، اهل شهود هستند.

لذا اهل يقين خيلي كم هستند. روايتش را ديديد كه قبلاً خواندم. علّت چيست؟ اگر منظور از يقين اصطلاح منطقي‌ها باشد كه فراوان است! نه، بحث مفهومي نيست. بحث، بحث شهودي است. شهود نسبت به آنچه را كه بر ديگران پنهان است.

احسن الحدیث;580589 نوشت:
باز هم می توان گفت که یقین مراتبی دارد و مراتبی از آن مربوط به علم است و مراتبی از آن مربوط به قلب است و این مرتبه ای که در مورد فرعونیان ثابت است مرحله پایین آن است که شناخت اولیه است اما مراتب عالی آن همان مراتبی است که در روایات متعدد برتر از ایمان معرفی شده است و این همان است که حضرت فرمودند اگر تمام پرده ها کنار رود به یقینم افزوده نمی شود که این مرتبه هم امری قلبی است و هم ما فوق ایمان است که علاوه بر روایات در آیات هم بدان اشاره شده

ما منکر مراتب یقین نیستیم واینکه یقین مرتبه ای بالاتر از ایمان است ولی به این معنی نیست که ایمان کنار گذاشته شده بلکه این مراتب بر ایمان شخص افزوده شده.
ما توضیح دادیم که یقین علمی ویا باوری است که شکی در آن راه ندارد وشخص مطوئن به متعلق یقین خود است. فرعونیان ویا یهود در پروردگاری ووحدانیت خداوند ونبوت رسول خدا(ص) هیچ شکی نداشتند که با این لحاظ یقین بر آنها صدق می کند. ولی کسانی که در مراتب بالای یقی هستند اینطور نیست که دیگر حسابشان پاک است وزضوان الهی را خریده ونشسته اند بلکه خطر برای اینها بیشتر است که یک موقع به خود مغرور نشده وهمه چیز را به باد ندهند. هرچند ائمه علیهم السلام چون معصوم از گناه بوده وضمانت شده هستند این خطرات دیگر وجود ندارد اما برای همه به این شکل نیست چون بلعم باعورا هم کسی بود که خداوند متعال در آیه 175و176سوره اعراف اشاره می کند که آیات خود را به او داده بودیم پس او بخشی از علم لذنی ویا به عبارتی مراتبی از یقین را داشت ولی گول شیطان را خورد واز مسیر خارج شد که خداوند او را به سگ تشبیه می کند.

احسن الحدیث;580589 نوشت:
آیاتی که شما مورد استناد قرار دادید شامل امیرالمومنین و دیگر اهل بیت نیست و مربوط به مومنانی است در مراتب پایین ایمان قرار دارند زیرا این بزرگان داعی الی الله هستند و داعی الی الله باید خود به آنچه که مردم را بدان دعوت می کند در بالاترین درجه ایمان متصور به آن قرار داشته باشد و بعد بخواهد مردم را بدان دعوت کند.

بنده عرض کردم طبق اصول علمی وتفسیری اطلاق این آیات شامل امیرالمومنین وسایر ائمه(ع) می شود ولی بنده مخصص ودلیلی جدا پیدا نکرده ام که آنها را استثناء کند وشما هم موردی ذکر نکرده اید.

احسن الحدیث;580737 نوشت:
در روايت داشت "فَما تَفسيرُ اليقين"، جواب داد "المُوقِنُ يعمَلُ لِلّهِ" موقعي كه دارد عمل مي‌كند، "كَأَنَّهُ يراه" مثل اينكه خدا را دارد مي‌بيند؛ علم به خدا نيست. سنخ را عوض كرد از سنخِ مفهومي خارجش مي‌كند مي‌برد در سنخِ مشاهده‌اي. حرف‌هاي من را خوب توجّه كنيد. "فَاِن لَم يكُن يري‌الله" فرض كنيد نديد "فَإِنَّ‌الله تَعالي يراه" خدا كه او را مي‌بيند!

بهتر است بگوییم که یقین از سنخ باور واعتقاد قلبی است واین حدیث هم که می فرمایید شاید دقیق با مساله شهود نسازد ولی صریح وظاهر آن دال بر باور واعتقاد قلبی است. چون در اینجا خبری از کشف وشهود نیست.

احسن الحدیث;580737 نوشت:
آن اينكه همين تقواست كه انسان را به مقام يقين مي‌رساند و مقام يقين آن مقامي است كه بر او شهود مي‌شود آنچه را كه بر ديگران پنهان است.

اگر به سخنان بنده کامل دقت کرده بودید گفتیم علم واقعی اعطایی است نه اکتسابی، واتّقواالله یعلّمکم الله یعنی تقوا علم می آورد واین علم لدنی است واز جانب خدا که که مفاهیم وحفظیات ذهنی نیست بلکه در قبال تقوا خداوند به انسان علم شناخت وفهم حق وناحق را داده است. ویقین اخلاقی ومعنوی هم در همین سیر است.

[="Tahoma"][="Navy"]خدا خیرت بده... گفتم یه جوری بگو ما هم بفهمیم!

موفق باشید. من که هیچ نفهمیدم، فقط کارشناس محترم فارسی نوشته بود، ولی نخوانده تشکر کردم، چون او فهمید که من نمیفهمم!

موفق باشید.[/]

لوح دل;580806 نوشت:
خدا خیرت بده... گفتم یه جوری بگو ما هم بفهمیم!

موفق باشید. من که هیچ نفهمیدم، فقط کارشناس محترم فارسی نوشته بود، ولی نخوانده تشکر کردم، چون او فهمید که من نمیفهمم!

موفق باشید.


بنده توضیح اجمالی عرض می کنم که شاید قابل فهم تر باشد در عین حال که اگر به کتابهای اخلاقی مثل معراج السعاده وترجمه جامع السعادات مراجعه کنید می توانید این مباحث را مشرح مطالعه کنید.
کسی که شهادتین یعنی اشهد أن لاإله إلا الله وأشهد أن محمدا رسول الله را بگوید مسلمان است چه اینکه در درون ایمان وباور داشته باشد یا نه؟ وما مکلف به معامله مسلمان با او هستیم وکاری با قلب او نداریم. اما اگر همین اعتقادات در قلب او وارد شود وقلبا به این امور مثل خدا، انبیاء، فرشته ها، امور غیبی مثل قیام ایمان داشته باشد این شخص مومن است.
آنوقت خود ایمان مراتبی دارد وایمان همه در یک درجه نیست. چون باورها متفاوت است. یکی آنقدر به خدا ایمانش قو ی است که واقعا در زندگی روزمره ودریافت رزق به کس دیگر ی اعتماد وچشم داشت ندارد ولی خیلی ها هستند که ایمان دارند ولی ضعیف است ود رعین حال خیلی اوقات دیگران را موثر می دانند ووقتی از همه جا ناامید شدند به درگاه الهی می روند.
کسی که به غیر خدا د رهیچ چیز اعتماد نداشته وغیر خدا را موثر ودارای تاثیر در امور عالم نمی داند به یقین رسیده است. اما سخن در این است که این یقین یک وقت در باور است که علم وباور قطعی دارد که غیر خدا هیچ نقشی ندارد.(علم الیقین)، یک وقت نه به مرحله ای رسیده که واقعا می بیند که همه چیز عالم خداخدا می کنند مثل کرامت برخی اولیاء الهی که صدای تسبیح گلها را می شنیدند.(مانند بانو امین اصفهانی)این همان عین الیقین است. حقیقت وواقعیت حقیقی را آشکارا می بیند.
ومرحله ای بالاتر از آن این است که خون وپوست او با حقیقت آغشته گردد وبا تمام وجود این حقایق را حس کند که ضیق تعبیر است. بلکه محو در این حقیقت واقعی شود واین حق الیقین است.
برای تقریب به ذهن به آتش مثال می زنند که یکی دود را می بیند وعلم پیدا می کند که فلان جا آتش است.(علم الیقین)، یکی خود آتش را جلوی چشمش می بیند(عین الیقین)، ویکی داخل آتش قرار دارد واین آتش را با تمام وجود حس می کند(حق الیقین) اینها هرکدام بالاتر از دیگری است.
مثلا پروانه آنقدر عاشق شمع است ودور او می گردد که پرهایش می سوزند واز بین می رود واین همان حق الیقین است.
نمونه بارز این مساله شهدای خود ما بودند که خیل یاز اینها به مرحله حق الیقین رسیده بودند ووجود خدا وتاثیر او را با تمام وجود حس می کردند وبا اینکه به ظاهر کمترین امکانات جنگی را داشتند ولی با این ایمان محکم دشمن را از پا در می آوردند. وکمکها وامدادهای غیبی را با چشمان خود وآشکارا مشاهده می کردند. به عنوان نمونه شهیدانی مثل همت، برونسی، وخیلی دیگر.
امیدورام که توانسته باشم با بیانی ساده ارائه داده باشم. موفق باشید.

با عرض تبریک به مناسبت عید سعید غدیر:
چطور می شود منتظر واقعی بود؟
جمله ای از یک یاز اساتید را که بی ربط با مناسبت امروز نیست محضرتان همه عزیزان تقدیم می کنم.
البته بخشی از جمله مال ایشان است: انسان تا زمانی که در عید قربان نفس اماره خود را قربانی نکند نمی تواند در عید غدیر به ندای ولایت لبیک گوید وکسی که در غدیر ولای نشود در عاشورا به جمع یاران اباعبدالله راه نخواهد یافت . وبه این دعوت اباعبدالله توان لبیک گفتن نخواهد داشت.

من كان باذلا فينا مهجته و موطّنا على لقاء اللَّه نفسه فليرحل‏معنا، فانّى راحل مصبحا ان شاء اللَّه».

، هر كس كه در راه ما خون نثار و بذل مى‏كند، و لقاى خدا را توطين نفس خويش مى‏نمايد، پس آماده كوچيدن با ما باشد، چه ما ان شاء اللَّه بامداد فردا حركت مى‏كنيم‏.(ترجمه لهوف، ص111)
کسی می تواند در جمع یاران اباعبدالله بادش که حاضر باشد خون خود را در راه خدا نثار کند واین مسلم بدون قربانی کردن نفس اماره امکان پذیر نخواهد بود وکسانی که ولایت اهل بیت در جان آنها رسوخ کرده در واقع جان را از غیر محبوب خالی کرده اند ودر وجود آنها چیزی به نام نفسانیت وجود ندارد.
یاران امام عصر(عج) ومنتظران واقعی نیز در اصل از طیف وهمسان یاران امام حسین(ع) هستند.



حضرت علی خود قرآنی ناطق ومظهر علم بودند وپرده غیبی برای ایشان وجود نداشت مگر اینکه خودشان نخواهند چیزی را بدانند مثلا درباره زندگی مردم یعنی کسی که خود به بالاترین درجه ایمان رسیده دیگر چیزی نیست که به ان برسد اما نگهداری ایمان بسیار مهم تر است مانند صحبت یکی از بزرگان که فرموده بودند پیدا کردن دوست سالم سخت نیست ولی نگهداری ان سخت است .ایمان هم همینطور است .بدست اوردنش سخت نیست ولی حفظ ان بسیار دشوار است . پس بهتر است اول ایمان خود را قوی کنیم تا طوفانها نتوانند آن را از بین ببرند یاحق

جمع بندی: آیا بر ایمان حضرت علی افزوده می شود؟
سوال: مقصود امیرالمومنین از اینکه فرمود: اگر پرده ها کنار برود بر یقین من چیزی افزوده نمی شود چیست؟ مراد از این پرده ها چه پرده ای است؟ آیا تلازمی بین عدم ازدیاد یقین آنحضرت با عدم ازدیاد ایمانش وجود دارد؟
جواب: از حضرت امیرعلیه السلام نقل شده است که می فرماید: لو کشف الغطاء ماازددت یقینا،[1] اگر پرده ها کنار بروند بر یقین من چیزی افزوده نمی شود.
در توضیح این حدیث شریف علمای بزرگ دین کلمات زیبایی بیان داشته اند که بر خی از آنها را در اینجا بیان می کنم.
دیلمی در ارشاد القلوب می گوید: این حدیث دلالت دارد بر اینکه آنحضرت آخرت را می دید با اینکه غایب است.[2]
علامه شعرانی در توضیح این روایت فرموده اند: این جمله دلالت دارد که امام آخرت را در دنیا می دیده اند ودر صورت بالا رفتن پرده ها تاثیری در وجود ایشان ندارد واگر کسی بگوید زیاد شدن یقین معنا ندارد چون یک مرتبه بیشتر نیست در پاسخ می گویم علم جاهل به آخرت اجمالی است ولی علم عارف تفصیلی، چون اولیاء تفصیل وکیفیت آخرت را می بینند.[3]

این یک نوع تفسیر بود که طبق اینها در اصل حدیث اشاره دارد که من آخرت وغیب را می بینم ولذا اگر پرده وحجابهای مادی که الان جلوی حقیقت را گرفته وما قادر به دیدن حقایق نیستیم برداشته شود چیزی به یقین من افزوده نخواهد شد. مراد از پرده غیب هم همین عالم ماده وملک است که نمی گذارد ما حقایق عالم ملکوت که در همین عالم هم برخی از آنها مثل وجود فرشتگان موجود هستند ببینیم.
اما اربلی صاحب کشف الغمه در توضیح حدیث می گوید: این امر(وجود حجاب) در اول امر بوده است ولی در آخر امر وبعدها این پرده هاوحجابها برداشته شده بود.[4]
اما آنچه که درست به نظر می رسد این است که حدیث بیانگر این نیست که جلوی چشم من پرده هایی است وقادر به دین حقیقت نیستم واگر برداشته شود تفاوتی در علم من نخواهد بود بلکه نشانگر این است که حضرت حقایق را می بیند. به دلیل این احادیث:
1. رسول خدا(ص) وقتی که هنگام رسالتش شیطان ناله می کرد وحضرت امیرنیز این ناله ها را می شنید خطاب به ایشان فرمود: إنّک تسمع ما أسمع وتری ما أری إلا أنک لست بنبیّ ولکنک لوزیر.[5] در آن هنگاه حضرت امیرالمومنین حدود ده سال داشتند ولی رسول خدا می فرماید: هر آنچه من می شنوم تو هم می شنوی وهر آنچه من می بینم تو هم می بینی با این تفاوت که تو پیامبر نیستی ولی وزیر(وصی) هستی.
2. حضرت امیرفرمود: من به طرق آسمان داناتر از راههای زمین هستم.[6] شناخت راههای آسمان بهتر از زمین نشان می دهد آنحضرت این حقایق را می بیند. خداوند همه ما را از محبان وشیعیان واقعی حضرتش قرار دهد.
اما از عدم ازدیاد یقین نمی توان عدم ازدیاد ایمان را نتیجه گرفت. چون یقین از سنخ معرفت است که مقدمه ایمان می باشد وایمانی با ارزش است که با معرفت باشد وعالترین درجه معرفت رسیدن به یقین است. اما ایمان از سنخ گرایش وعمل است.
اما از طریق دیگر می توان عدم ازدیاد ایمان معصوم در دنیا را نتیجه گرفت: به دو طریق:
1- در حدیث داریم که ایمان ده درجه دارد که سلمان در درجه نهم، ابوذر نهم ومقداد هشتم بود.
عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ الْقَرَاطِيسِيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَذَكَرْتُ لَهُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ الشِّيعَةِ وَ مِنْ أَقَاوِيلِهِمْ فَقَالَ يَا عَبْدَ الْعَزِيزِ الْإِيمَانُ عَشْرُ دَرَجَاتٍ بِمَنْزِلَةِ السُّلَّمِ ... قَالَ وَ كَانَ سَلْمَانُ فِي الْعَاشِرَةِ وَ أَبُو ذَرٍّ فِي التَّاسِعَةِ وَ الْمِقْدَادُ فِي الثَّامِنَة...[7]
طبق این حدیث شریف از امام صادق(ع) ایمان ده درجه دارد وزمانی که سلمان در درجه دهم باشد حتما امام معصوم درجه دهم را دارد. پس دیگر درجه ای باقی نمانده است تا ایمانش زیادتر شود.
2- در عرفان وحکمت متعالیه این بحث هست که انسان کامل بعد از اینکه مراحل سیرو سلوک را تمام کرد وبه فناء الهی که بالاترین مرتبه سلوک است رسید برای هدایت بشر دوباره به منزل اول برمی گردد تا سایر خلایق را بالا بکشد. وبا این توضیح حدیث امیرالمومنین که من راههای آسمان را بهتر از زمین می شناسم بهتر مشخص می شود.
وقتی این معصوم تمام مراحل ایمان را رفته وبه قاب قوسین رسیده ودوباره به ابن عالم برگشته ازدیاد ایمانی دیگر وجود ندارد. چون ایمان را در حد عالی دارد.
البته فهم مقامات واوصاف اهل بیت وحجج الهی خارج از توان ماست. واینها بر اساس ادله موجود بیان شد.


[/HR]
[1] . ابن شهر آشوب، المناقب، ج2، ص38، ناشر: علامه، 1379ق، چ اول؛ فضایل این شاذان قمی، ص137، قم، ناشر: رضی، 1363ش، چ دوم؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج7، ص253،قم، کتابخانه آیة الله مرعشی، 1404ق، چ اول.
[2] دیلمی، ارشاد القلوب، ج1، ص125،قم، ناشر: شریف رضی، 1412ق، چ اول.
[3] . پاورقی، ارشاد القلوب، ترجمه سلگی، ج1، ص330.
[4] . اربلی، کشف الغمة، ج1، ص286، تبریز، ناشر: بنی هاشمی، 1381ق، چ اول.
[5] . نهج البلاغه صبحی صالح، ص301، قم، ناشر: هجرت، 1414ق، چ اول.
[6] . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،(همان) ج13، ص106.
[7] . ابن بابويه، محمد بن على، الخصال، ج2، ص448، جامعه مدرسين - قم، چاپ: اول، 1362ش.
موضوع قفل شده است