جمع بندی آیا برهان علیت یک امر فطری است؟

تب‌های اولیه

73 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا برهان علیت یک امر فطری است؟
بسم الله الرحمن الرحیم سلام و عرض ادب و اخترام تا جایی که از نظر منطقی و همچنین در آیات و روایات دیده‌ام، هیچ برهانی نمی‌تواند مستقل از فطرت انسان را به خداشناسی برساند (حالا برهان علیت چه بسا ادعایش را هم نداشته باشد) ... بنابراین اگر قرار باشد به صورت متقنی یک برهان فلسفی و منطقی ما را به شناخت خدا رهنمون باشد به ناچار باید در نهایت دست‌به‌دامن فطرت هم بشود، چون ظاهراً تنها راه شناخت خدا همین فطرت است ... در این نگاه همه‌ی براهین به نوعی معبری برای فعال شدن فطرت هستند ... این براهین هم می‌توانند خواستگاه کاملاً تجربی داشته باشند، ناقص باشند، یا هر چیز دیگر، فقط کافی است بتوانند ظرف تداعی‌کننده‌ی حقایق فطری قرار بگیرند ... حالا یک کودک یاد می‌گیرد که هیچ اتفاقی نمی‌افتد مگر اینکه علتی داشته است ... وقتی به حوالی سن بلوغ می‌رسد و کم‌کم عقلش به صورت جهشی فعال می‌شود و برایش سؤال پیش می‌آید که من کی هستم و از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود، یا اینکه به کجا خواهم رفت و امثال آن، اینکه کل این نبودن‌ها و بعد به دنیا آمدن‌ها و زندگی کردن‌ها و درگذشتن‌ها و فراموش شدن‌ها برای چیست و آیا چیزی پشتش هست یا پوچ و باطل است، در این موقع برهان علیت می‌تواند انسان را به علتی در ورای عالم ماده رهنمون کند ... برهان نظم فراتر از آن می‌تواند به شعور تدبیر کننده‌ی عالم دلالت کند ... گرچه در نهایت این فطرت است که باید انسان را به خدا برساند ... این راهکار برای عمده‌ی مردم کارایی دارد ... این وسط یک عده این فرایند را به چالش‌های منطقی می‌کشند ... یک عده هم با اینکه دیده‌اند این فرایند برایشان چطور کار کرده است اجازه می‌دهند بحث غیرشخصی و اصطلاحاً علمی و خارج از تجربیات فردی بشود و عینکشان را عوض می‌کنند و عینک منطقی به چشم می‌زنند و در یک برخورد منصفانه قبول می‌کنند که بله، هر کدام از این براهین به هر حال یک سری ابهامات دارند ... و این می‌شود شروع مشکلات عدیده ... اگر یک برهانی نواقصی داشته باشد، آن‌ها که بر اساس آن‌ها نتیجه‌ای می‌گیرند آیا در اشتباه هستند و فلاسفه می‌دانند و ایشان نمی‌دانند؟ ... فعلاً ظاهراً فضای مباحث فلسفی در چنین جایگاهی است، یک عده اشکال می‌گیرند، یک عده تلاش می‌کنند جواب بدهند، باز اشکالات دیگر و باز جواب‌های دیگر و ببینیم ان شاء الله تا چند نسل آینده این انکارها و اثبات‌ها و اشکالات و ردّیه‌ها و اصلاحات و ادعاها به کجا می‌کشد ... و البته که بحث‌های جالبی هستند، و شاید یک مقدار لازم هم باشند ... ولی شاید هم جواب تمام این اشکالات، و پرکننده‌ی تمام آن حفره‌ها، و ختم‌کننده‌ی تمام این دعواها در همان فطرتی باشد که تمام کننده‌ی کار است و معمولاً با همان تعویض عینک معروف (توسط فلاسفه‌ای که در زندگی شخصی خودشان هر کدام جداگانه از راهی مخصوص به خودشان ایمان آورده‌اند) برای علمی شدن بحث کنار گذاشته شده و دیگر کمتر یادی از آن می‌شود ... حالا با این اوصاف آیا برهان علیت یک امر فطری است؟ ... ظاهراً که نیست و تجربی است ... اصل علیت چطور؟ ... آن هم ظاهراً فطری نیست ... اصل علیت نهایتاً یک اصل منطقی باشد ... و منطق و فطرت از هم خیلی متفاوت هستند ... منطق راه موجه نشان دادن گزاره‌های مدّ نظر افراد متفاوت نزد افراد دیگر است ... منطق لزوماً کاشف از حقیقت نیست و در چهارچوب ادراکات نوع انسان به طور نسبی پذیرفته شده است که کارایی خوبی دارد ... فطرت یک امر شخصی است که به تنهایی می‌تواند حجت را بر هر کسی جداگانه تمام کند، اما قابل انتقال به غیر نیست مگر از طریقی غیرمستقیم ... و الله العالم
باء گرامی، بررسی استدلالها در هر صورت با ارزشه. اگر این استدلالها بتونند به سوالات ما در مورد دلیل وجود داشتن جهان پاسخ بدن که چه بهتر ... وگرنه به این نتیجه می رسیم که بایستی به دنبال شیوه دیگری در رسیدن به حقیقت باشیم. در حالت اول علم ما بیشتر میشه و در حالت دوم، جهل مرکب ما تبدیل میشه به یه جهل بسیط و ساده ... استفاده از برهان فطرت هم نیازمند یک پشتوانه منطقی هست که این بحثها می تونه تا حدی بهش کمک کنه.   به هر حال در این بحث قواعدی مطرح شد که در صورت اثبات می تونند خیلی راهگشا باشند. مثلاً همان طور که بیان شد، از تقسیم بندی موجودات به ممکن الوجود و واجب الوجود میشه دو تا نتیجه خیلی مهم گرفت: -هر موجودی که امکان از بین رفتن دارد، علت دارد - هر موجودی که امکان از بین رفتن ندارد، علت ندارد البته شاید نشه این موارد رو اصول بدیهی در نظر گرفت و ممکنه نیازمند اثبات باشند. ولی در صورت اثبات معیار خوبی برای تشخیص واجب الوجود به ما میدن. همچنین بحث علت داشتن عدم می تونه درک خوبی در مورد وجود و عدم به ما بده، به شرط اینکه اثبات بشه. اگر ما عدم رو نیازمند  یک موجود به عنوان علت بدونیم، وجهی برای واجب بودن وجود علت العلل پیدا کرده ایم ...    
فطرت یک امر شخصی است که به تنهایی می‌تواند حجت را بر هر کسی جداگانه تمام کند، اما قابل انتقال به غیر نیست مگر از طریقی غیرمستقیم ...
تقریبا همه مردم، نسبت به اعتقاد خودشون یک حس اطمینان قلبی رو دارند که این حس لزوماً نمی تونه اثبات کننده واقعیت باشه. نشانه اش هم اینه که این اطمینان می تونه در مورد اعتقادات متفاوت و بعضا متضادی ایجاد بشه. منطق کارش اینه که قضاوت رو روشمند کنه. در منطق به دنبال معیاری می گردیم که به ما بگه این حس اطمینان صادقه یا کاذب.
بسم الله الرحمن الرحیم سلام برادر، جناب فروردین،
باء گرامی، بررسی استدلالها در هر صورت با ارزشه.
بله
اگر این استدلالها بتونند به سوالات ما در مورد دلیل وجود داشتن جهان پاسخ بدن که چه بهتر ... وگرنه به این نتیجه می رسیم که بایستی به دنبال شیوه دیگری در رسیدن به حقیقت باشیم. در حالت اول علم ما بیشتر میشه و در حالت دوم، جهل مرکب ما تبدیل میشه به یه جهل بسیط و ساده ...
اگر اعتقاد داشته باشیم که این راه بهترین راه هست، هر چقدر هم که به جواب نرسیم باز تلاشمان را ادامه می‌دهیم، و اگر به این نتیجه برسیم که این راه نمی‌تواند به قطعیت مورد نیاز برای اتمام حجت دینی که روحش ولایت‌پذیری است بشویم می‌گوییم راه دیگری هم نداریم و به هر حال این بهترین راه است ... مطمئن نیستم فقط یکی از دو حالتی که شما می‌فرمایید بتواند رخ بدهد، که اگر اینطور بود خیلی هم خوب بود ...
استفاده از برهان فطرت هم نیازمند یک پشتوانه منطقی هست که این بحثها می تونه تا حدی بهش کمک کنه.
نیازمند که نیست ... ولی یک نفر شاید دوست داشته باشد این کار را بکند ...
به هر حال در این بحث قواعدی مطرح شد که در صورت اثبات می تونند خیلی راهگشا باشند.
مباحث شما تا جایی که توانستم بخوانم برایم جالب بودند ... اینکه نظرم را دادم به معنای اینکه با اصل مباحث شما یا با تمام آن‌ها مخالف بوده‌ام نبوده است، از خواندن برخی مباحث اینجا خیلی هم لذت بردم، خدا خیرتان بدهد ... فقط حضورم در تاپیک را محدود کردم به سؤال اصلی‌تان در تاپیک ...
از تقسیم بندی موجودات به ممکن الوجود و واجب الوجود میشه دو تا نتیجه خیلی مهم گرفت: - هر موجودی که امکان از بین رفتن دارد، علت دارد - هر موجودی که امکان از بین رفتن ندارد، علت ندارد
این تقسیم‌بندی خیلی کامل نیست ... در فلسفه معمولاً تا همین حد بحث می‌شود ولی در عرفان بحث ادامه دارد، ما واجب‌الوجود بالذات داریم و واجب‌الوجود بالغیر داریم ... مثلاً تمامی اعیان ثابته که برای تمام موجودات هم هست واجب بالغیر هستند، از نظر فلسفه عدم هستند، عدم هستند چون در عالم خارج خلق نشده‌اند، و چون خلق نشده‌اند پس علت هم ندارند، ولی تجلی و شأن هستند و مراتب خودشان را دارند ... در بحث وحدت شخصی وجود که به وحدت وجود و موجود معتقد باشند دیگر اصلاً دو موجود نداریم که یکی ممکن باشد و دیگری واجب ... اینها همه می‌رساند که تمامی این تقسیم‌بندی‌ها مبتنی بر یک سری پیش‌فرض هستند ...
اگر ما عدم رو نیازمند  یک موجود به عنوان علت بدونیم، وجهی برای واجب بودن وجود علت العلل پیدا کرده ایم ...
این که عدم باید نیازمند علت باشد را در بیانات جناب اوقلیدوس هم خواندم و نفهمیدم ... عدم همان ممتنع‌الوجود است، نه ممکن‌الوجود ... ممکن‌الوجود یک وجود امکانی نیست که بتواند عدم بشود یا به وجود بیاید تا به علتی نیاز باشد که یکی را مرجح کند ... در نگاه عرفا ممکن‌الوجود در علم خدا موجود است و در عالم خارج خلق نشده است، وقتی گفته می‌شود عدم است به این معنی نیست که عدم مطلق باشد بلکه عدم در عالم خارج است، در مقام ذات به صورت اجمالی هست ولی ممکن است در عالم خارج هنوز صادر نشده باشد ... شاید هم من نمی‌فهمم منظور شما چیست ... و البته سوادم هم آنقدر نیست که وارد بحث شما بشوم
تقریبا همه مردم، نسبت به اعتقاد خودشون یک حس اطمینان قلبی رو دارند که این حس لزوماً نمی تونه اثبات کننده واقعیت باشه. نشانه اش هم اینه که این اطمینان می تونه در مورد اعتقادات متفاوت و بعضا متضادی ایجاد بشه.
بله اینها که فرمودید را می‌دانم ... ولی فطرت متفاوت است از چنان احساسی ...
منطق کارش اینه که قضاوت رو روشمند کنه. در منطق به دنبال معیاری می گردیم که به ما بگه این حس اطمینان صادقه یا کاذب.
بله ولی صادق یا کاذب را به صورت مطلق نمی‌شود از منطق مشخص کرد ... با منطق می‌توان قدرت توجیه‌گری را بالا برد، افراد را راحت‌تر با خود همراه کرد، اما نمی‌توان مطلبی را به طور مطلق با آن اثبات کرد، مگر مطلبی که در حوزه‌ی خود منطق اثبات شده باشد ... برای مثال شما می‌توانید یک بازی رایانه‌ای بنویسید و قوانین آن را خودتان وضع کنید، بعد پیش‌بینی کنید که در این بازی اگر چنان شود بعد چه خواهد شد، ولی اگر قوانین را شما وضع نکرده باشید و تنها تلاش کنید قوانین یک بازی که کس دیگری نوشته را بفهمید آن وقت معلوم نیست پیش‌بینی شما در مورد حوادث آن بازی بر پایه‌ی فهم شما از قوانین بازی چقدر بر واقع آن بازی منطبق یا به آن نزدیک باشد ... در منطق می‌توان ریاضیات درست کرد، آن وقت با ریاضیات در چهارچوب همان منطق می‌توان به طور مطلق به گزاره‌های درست رسید، ولی خود منطق آیا اثباتی دارد که بر حقیقت خارجی منطبق باشد؟ ... شما بفرمایید عقل تأیید می‌کند، آیا عقل خودش اثباتی دارد که کاشف از حقیقت باشد؟ ... اصلاً شاید حقیقت چیزی است که ما نمی‌توانیم با این ابزار معمولی به طور مطلق بشناسیم، تا ابزار به طور مطلق تصدیق نشده باشند هیچ حقیقتی را به طور مطلق نمی‌توان با آن کنکاش کرد و شناخت ... و اگر از این طریق به دنبال تحقیق حقانیت دینی هستیم که روح آن تسلیم بی‌چون‌وچرا شدن در مقابل خدای معرفی شده در آن باشد، این ابزار هیچ فایده‌ی مستقیمی در تحقیق حقانیت این دین نخواهد داشت ... نه اینکه بدون کاربرد باشد، ولی مطلقاً مناسب نیست ... یک بار منطقی که خودم به آن متمایل هستم را به شما معرفی کردم ... بنیان‌گذار آن منطق می‌گفت که اشتباهاً یک عده فکر می‌کنند که منطق کاشف از حقیقت خارجی است، خود ارسطو که بیشتر منطق‌دان‌ها و فلاسفه پیرو او هستند چنین ادعایی را نداشته است، از نظر او منطق علم توجیه‌ کردن دیگران است و کاربرد اصلی آن هم در سیاست بوده است ... اینکه چطور جلوی سوء تفاهم‌ها گرفته شود ... منطق در انتقال فهم و برای مفاهمه است، نه برای کشف حقیقت خارجی ... این چیزی است که خودم هم کم‌وبیش به آن معتقد شده بودم وقتی نظر ایشان را هم خواندم ... و البته خیلی چیزها هست که منطق اصلاً نمی‌تواند در موردش نظر بدهد ... مسائلی که ذاتاً منطق‌گریز هستند، مثل زیبایی و امثال آن ... منطق حسّ خیس شدن، حسّ سرما و گرما، و امثال آن را نمی‌تواند منتقل کند ... شاید برای منطق جایگاهی اسطوره‌ای درست کرده‌اند و ترویج می‌کنند که مردم فکر می‌کنند حقانیت دین را هم بهتر است از همین طریق تحقیق کنند ... منطق چگونه می‌خواهد حسّ یقظه را به دیگران منتقل کند؟ چگونه می‌تواند تجربه‌ی «خود را در محضر خدا حاضر دیدن» را منتقل کند؟ ... بخاطر همین تأکید دارم که کارکرد منطق و فلسفه در مبارزه با شبهات است، شبهات ظنّی هستند و منطق و فلسفه هم ظنیّ جوابشان را می‌دهند و قانع‌کننده هم هستند ... همین قدر که ازشان کاری برمی‌اید باید همین قدر ازشان انتظار داشت ... اینکه تحقیق حقانیت دین را بر عهده‌ی منطق بگذاریم مثل این است که به پای یک نفر تیر بزنیم و بگوییم حالا بدو، یا بال مگس را بکنیم و بگوییم بپر ... ببخشید کار من شده درد و دل کردن آن هم در جایی که تقریباً همه‌ی لااقل کارشناس‌ها به تقدس فلسفه در حدّ متن دین باور دارند ... پس سخن کوتاه باید والسلام ... ان شاء الله خواننده‌ی ادامه‌ی بحث شما بزرگواران باشم اگر خدا توفیق بدهد
سلام مجدد خدمت باء گرامی ما حتی برای استناد به تجربیات شخصی معنوی یا اطمینان قلبی، نیازمند یک استدلالیم. مثلاً فردی که تجربه عرفانی داره می تونه اینجوری استدلال کنه: - من تجربه عرفانی دارم، پس اعتقادم صحیحه. - من اطمینان قلبی دارم پس اعتقادم صحیحه اینها هم یه جور استدلال اند. یک مقدمه دارند و یک نتیجه. اما وقتی به عنوان یک استدلال محکم بهشون نگاه می کنیم که دارای چارچوب باشند. تجربه عرفانی و اطمینان قلبی رو همیشه نمی تونیم به عنوان اثبات عقاید در نظر بگیریم چرا که پیروان عقاید مختلفی به این تجربیات استناد می کنند که این عقاید می تونند با هم در تضاد باشند. پس یک سوال خوب می تونه به این شکل مطرح بشه: - تجربه عرفانی در چه صورت قابل استناده؟ - اطمینان قلبی در چه صورتی اثبات کننده عقایده؟ - چطور میشه بین یک اطمینان صحیح فطری و یک اطمینان کاذب تفاوت قائل شد؟ علم منطق، حاصل تلاشهاییه که برای چارچوب دادن به استدلالها انجام شده. حالا فردی بیاد و چارچوب دیگری رو برای تفکر پایه بگذاره اما در هر صورت نیاز به چارچوب داریم. تفکر غیر روشمند غیر قابل اتکاست. این چارچوب نه فقط برای متقاعد کردن دیگران، که برای اطمینان شخصی هم لازمه.
آیا عقل خودش اثباتی دارد که کاشف از حقیقت باشد؟ ... اصلاً شاید حقیقت چیزی است که ما نمی‌توانیم با این ابزار معمولی به طور مطلق بشناسیم،
ایراد به جایی رو مطرح فرمودید. در واقع ما در تحلیلهای عقلی نه با خود واقعیات، بلکه با مدلسازی ذهنی سر و کار داریم. مثالش در این تاپیک مطرح شد: ذهن به طور عادی می تونه از بین رفتن ماده رو تجسم کنه در حالی که قوانین فیزیک اجازه از بین رفتن ماده رو بدون تبدیل به انرژی نمیدن. این تفاوت به این دلیله که مدلسازی ذهنی عادی بر واقعیت منطبق نیست. می تونیم این مدل رو کاملتر کنیم و یک مدل ذهنی بر اساس قوانین فیزیکی که می شناسیم ایجاد کنیم، اما باز هم ممکنه خیلی قوانین حاکم بر ماده وجود داشته باشه که ما نشناسیم و در مدلمون لحاظ نکنیم. وقتی به مفاهیمی مثل وجود و عدم می رسیم، باز با مدلسازی ذهنی سر و کار داریم. ما هیچ فرایندی رو مشاهده نکردیم که در اون وجود به معنای واقعی ایجاد بشه یا از بین بره. پس مدلسازی وجود و وضع قاعده در خصوص وجود و عدم هم برای ما کار ساده ای نیست. ما فقط می تونیم نادرستی یک سری مدلها رو اثبات کنیم، مثل مدلی که در اون یک زنجیره بی نهایت از علت و معلول رو داشته باشیم (البته اقلیدس گرامی در این خصوص با من هم عقیده نیستند) اما نمی تونیم امکان پذیری یک مدل رو اثبات کنیم. به طور مثال آیا ما مجازیم وجودهای متکثر رو در نظر بگیریم و یک زنجیره علت و معلول از اونها رو متصور بشیم؟ آیا می تونیم همه چیز رو یک وجود در نظر بگیریم؟ و ...
اگر از این طریق به دنبال تحقیق حقانیت دینی هستیم که روح آن تسلیم بی‌چون‌وچرا شدن در مقابل خدای معرفی شده در آن باشد، این ابزار هیچ فایده‌ی مستقیمی در تحقیق حقانیت این دین نخواهد داشت ... نه اینکه بدون کاربرد باشد، ولی مطلقاً مناسب نیست ...
این بر می گرده به بحث ایمانگرایی. در بین مذاهب مختلف رویکردهای متفاوتی به عقل گرایی و ایمانگرایی وجود داره و علمای اسلامی هم دیدگاههای متفاوتی رو مطرح کرده اند. اما دیدگاه امامیه (شیعه) بیشتر بر اینه که اصول دین باید تابع شناخت برون دینی باشند.
بنیان‌گذار آن منطق می‌گفت که اشتباهاً یک عده فکر می‌کنند که منطق کاشف از حقیقت خارجی است
ممنون میشم نام شریفشان را بفرمائید. برای جستجوی بیشتر در خصوص دیدگاه ایشان heart
شاید هم من نمی‌فهمم منظور شما چیست ... و البته سوادم هم آنقدر نیست که وارد بحث شما بشوم
اختیار دارید. اتفاقاً بحث علت داشتن عدم رو من هم اولین بار در همین تاپیک خوندم. یا مثلاً اعیان ثابته رو الآن از شما می شنوم و باید درموردش تحقیق کنم. یه سرچ مختصر کردم ولی هنوز برام مسئله واضح نیست. این تاپیکها محل مناسبی اند برای یادگیری و امیدوارم همچنان از شما و سایر دوستان بیاموزیم.
بسم الله الرحمن الرحیم سلام برادر گرامی جناب فروردین، ببخشید خیلی در جواب شما نوشتم ولی کامپیوترم خاموش شد و دیدم برخلاف گذشته در وضعیت جدید هیچ چیزی از آنچه نوشته بودم ذخیره نشده بود و از دست رفت ... فقط خلاصه می‌گویم که فرمایش شما که منطق به عنوان چهارچوب تفکر لازم است وقتی در بحث شناخت حقانیت دین ضروری است که شناخت حقانیت دین از راه تفکر بگذرد، که ظاهراً اینطور نیست ... ظاهراً اتمام حجت خدا مثل یک صاعقه است، یک اتفاق می‌افتد که شخص را از زندگی روزمره‌اش جدا می‌کند، در چنین شرایطی شخص مستعد مواجه شدن با فطرتش می‌شود که تا کنون از آن در غفلت بود، وقتی این صاعقه زندگی او را روشن می‌کند، او همه چیز را می‌بیند، قطعی هم می‌بیند و می‌فهمد، در این شرایط باید تسلیم حقیقت شود، بعد آن شرایط عبور می‌کند، دوباره همه چیز مثل قبل می‌شود، دوباره روزمرگی‌ها برمی‌گردند، بعضی‌ها اهل ذکر هستند و آن نور را برای خودشان حفظ می‌کنند و برخی هم هستند که در تاریکی خود سرگردان می‌شوند «كُلَّمَا أَضَاءَ لَهُم مَّشَوْا فِيهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُوا» ... ظاهراً ذکر که می‌تواند تعقل باشد و عبرت گرفتن از حوادث زندگی خود یا دیگران باشد، یا می‌تواند کتب آسمانی مانند قرآن باشد، یا اصلاً خود پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل بیت علیهم‌السلام یا حتیٰ شرح زندگی و گفتار و موعظه‌های علما و شهدا و امثال ایشان باشد، یا دوستی که دیدنش انسان را یاد خدا بیاندازد، می‌تواند به طرز مشابه مباحث فلسفی و تفکر منطقی هم باشد ... کار ذکر تنها زدودن موانع ایمان آوردن یا موانع حفظ ایمان است علی‌الظاهر ... یعنی قرار نیست با ذکر کسی با خدا برسد، همه با فطرت به خدا می‌رسند، ذکر می‌تواند این ملاقات با فطرت را فراهم کند، براهین فلسفی هم همینطور ... خودش نیازی ندارد که بدون نقص باشد، یک برهان اشتباه هم ممکن است بتواند برای یک نفر همین کار را بکند که یک برهان خیلی قوی هم ممکن است برای کسی که خیلی فیلسوف باشد نتواند انجام دهد ... شما بهتر از من می‌دانید که در مدل‌سازی یک پدیده‌ی فیزیکی ممکن است فرضیات متفاوتی انجام شود و پیش‌فرض‌های متفاوت و گاه متضادی در نظر گرفته شود و جواب‌های قابل قبولی هم گرفت ... هر مدل برای یک کاربرد خاص می‌تواند مفید باشد ... اما اگر بحث ما روی شناخت حقیقت باشد، آن وقت باید فرضیات را با اطمینان در نظر گرفت  ... بخاطر همین هم نه می‌شود وجود را متکثر گرفت و نه واحد، مگر اینکه دلیل محکمی برای آن از وحی داشته باشیم، که معمولاً هم خیلی چنان دلیلی نداریم ... بیشتر برداشت‌های شخصی‌امان از یک سری گزاره‌ی دینی است که پیش‌فرض مباحث فلسفی و عرفانی قرار می‌گیرند ... این پیش‌فرض‌ها یا لااقل برخی از آن‌ها ممکن است درست باشند، اما با «ممکن است» چقدر می‌توان با اطمینان جلو رفت؟
دیدگاه امامیه (شیعه) بیشتر بر اینه که اصول دین باید تابع شناخت برون دینی باشند.
اگر منظور از شناخت برون‌دینی این است که از استناد به خود متون دینی و به صورت تقلیدی نمی‌شود ایمان آورد، بله قابل قبول نیست، اما این آیا یعنی باید از تفکر منطقی و فلسفه اصول الدین را تحقیق کرد؟ ... ظاهراً که چنین فرضی درست نیست و صرفاً بهترین راهی است که به ذهن برخی افراد متمایل به فلسفه رسیده است ... بگذریم که اصول‌ دین  فروع دینی که الآن مطرح است هم در خود دین به عنوان اصول و فروع دین معرفی نشده‌اند و وضع آن‌ها توسط علما بیشتر جنبه‌ی تاریخی دارد و برمبنای اشتراکات و اختلافات شیعه با سایر فرق و مذاهب اسلامی است
ممنون میشم نام شریفشان را بفرمائید.
لئونید پرلوسکی (Lenoid Perlovsky) که بنیان‌گذاری منطق دینامیک (Dynaic Logic) است: Dynamic Logic Dynamic logic is a dynamic mechanism, which evolves vague and uncertain models into crisp and specific models. In this way DL avoids evaluating multiple combinations and overcomes CC. In NMF, DL maximizes similarity between the knowledge and the world (between models and input signals). DL combines the advantages of logical structure and connectionist dynamics . DL explains how classical logic emerges in the mind from illogical neural operations. Neuroimaging experiments (Bar et al. 2006) demonstrated the DL mechanism "from vague-to crisp" in visual perception. Returning to Aristotle, we note that he saw logic as an instrument of public discourse, and a way to correctly argue for conclusions which have been already obtained by other means. This is clearly seen, for example, from “Rhetoric for Alexander”, where he lists logical arguments that  should  be  used  in  public  speeches  as  needed  for, or  against, dozens  of  political  issues. For example, such issues might include declaring war or making piece, signing treaty or refusing it, trusting or mistrusting a witness, whether or not to use torture to obtain trustworthy evidence, etc. Aristotle provided exact logical ways to argue both for, or against, any issue. Never had he given the impression  that  logic  was  a  mechanism  of  obtaining  truth.  Logic,  to  him,  was a  tool  of politics and not of science. I would extend Aristotelian arguments for scientists: use logic when writing a paper, but not when solving a new problem. When Aristotle was seeking an explanation of  human  thinking,  he  developed  a  theory  of  Forms. The  main  tenets  of  this  theory  are  that perception and cognition are processes in which “a priori Forms meet matter.” This process is the foundation  for  all  our  experience, and  it creates  concepts  with  which  our  mind  thinks  and perceives individual objects and situations. A priori Forms exist in our minds in a different state than  the  "final‟  state  of  concepts  used  for  thinking  and  perception.  Aristotle  called  the  initial states  of  a  priori  Forms  “potential  states”  or  “potentialities.”  Their  final  states  (of  concepts  of perception  and  cognition), after they “met matter,” he called “actual states” or “actualities.” He emphasized that whereas actualities obey the rule of excluded middle, potentialities do not. It is my opinion that if Aristotle knew fuzzy logic, he would say that the a priori Forms are fuzzy, whereas the  "final‟  concepts  consciously  used  by  the  mind  are  crisp  (or low-fuzzy),  and  the process by which “a priori Forms meet matter” is given by fuzzy dynamic logic.
این تاپیکها محل مناسبی اند برای یادگیری و امیدوارم همچنان از شما و سایر دوستان بیاموزیم.
اختیار دارید، اگرچه همه باید چیز یاد بگیریم ولی ... ان شاء الله موفق و مؤید باشید
Dynamic Logic
باء گرامی منطق کلاسیک یک منطق "دو ارزشی" است. یعنی هر گزاره یا "درست" هست یا "نادرست". اما در عمل، درستی اکثر گزاره ها رو نه میشه به طور قطع اثبات کرد و نه به طور قطع رد. برای نسبت دادن یک احتمال درستی (درست نمایی) به چنین گزاره هایی، منطقهای چند ارزشی به وجود اومدن. بر اساس توضیحاتی که فرمودید، به نظر می رسه "منطق دینامیک" هم یکی از چارچوبهای منطق چند ارزشی است.  اگر ما بتونیم برهانی مطرح کنیم که به طور قطع صفات خدایی رو برای علت العلل اثبات کنه، دیگر نیاز به منطقهای چند ارزشی نداریم (که البته برهان علیت برای این کار کافی نیست و بایستی براهین دیگری در ادامه آن مطرح شوند). اما اگر نتونیم این قطعیت رو بدست بیاریم، نهایتاً می تونیم یک مقدار "درست نمایی" به گزاره های مورد بررسی نسبت بدیم. اما مشکل اصلی اینه که نتیجه منطقهای چند ارزشی وابسته به فرضهای اولیه ما پیدا می کنند. در این روشها بایستی یک "درست نمایی اولیه" به گزاره مورد بررسی نسبت بدیم و با هر دلیلی که بر تقویت یا تضعیف این گزاره پیدا می کنیم، درست نمایی رو به روز کنیم (حداقل  در منطق بیز به این صورته). اما در مورد مسئله ای مثل بررسی صفات علت العلل شیوه محکمی برای نسبت دادن یک درست نمایی اولیه نداریم ... پس در چنین مسئله ای اگر نتونیم از منطق کلاسیک استفاده کنیم واقعاً به بن بست می خوریم.   پس در بررسی فلسفه های خداشناسی باید اول امکان اثبات کلاسیک صفات علت العلل رو بررسی کنیم و اگر مطمئن بشیم که با منطق کلاسیک نمی تونیم به نتیجه برسیم باید به سرا؛ روشهایی بریم که اون قطعیت رو ندارند. مثل عرفان، شرط بندی پاسکال و ...
بسم الله الرحمن الرحیم سلام جناب فروردین گرامی، و عرض ادب و احترام، برادر من اگر صحبت از منطق دینامیک کردم برای این نبود که آن را به عنوان راه جایگزین معرفی کنم، بلکه صرفاً خواستم بگویم «منطق» آن چیزی که گاهی به صورت پیش‌فرض در ذهن‌ها هست که بالاترین و مطلق ملاک صدق حقیقت و کاشف حقیقت خارجی است، این تصور یک سراب است ... شخصی که به چنین چیزی اعتقاد پیدا کند، مدام به جلو می‌رود، مدام با گزاره‌های انتقادی و تصحیحی جدیدی روبرو می‌شود و تا ابد باید بتازد که مگر به قطعیت قطعی و یقین قطعی برسد، ولی نمی‌رسد ... یک نفر که تازه وارد فلسفه شده باشد و فلسفه و منطق به خودی خود برایش موضوعیتی نداشته باشد و صرفاً یک وسیله‌ی به نظر خوب برای رسیدن به حقیقت محسوب شود، چنین کسی اگر ضعف‌های فلسفه و منطق برایش تبیین این راه را رها می‌کند و سراغ راه دیگری می‌رود، چه راه بهتری پیدا بکند و چه نکند، اما کسی که اعتقاد پیدا کرد که فلسفه و منطق بالاترین ابزاری است که یک انسان می‌تواند داشته باشد، چنین کسی وقتی به جواب نرسد وقت و انرژی بیشتری می‌گذارد که بلکه به جواب برسد، و مدام می‌خواهد از شکست پلی به سمت پیروزی بسازد، وقتی جوانی‌اش را به پای این راه گذاشت دیگر حتیٰ اگر ببیند که ظاهراً این راه نمی‌تواند او را آنچنان که باید با قطعیت به جواب برساند، راحت نیست که بپذیرد که عمرش را تلف کرده است، می‌گوید شاید کم تلاش کرده‌ام و باید بیشتر تلاش کنم، دلش نمی‌آید که نتیجه‌ی این همه زحماتش هبائاً منثوراً بشود، می‌گوید شاید من این راه را رها کردم در حالی که چه کسی می‌داند شاید در یک قدمی جواب بوده باشم و رهایش می‌کنم، می‌گوید بگذارید یک بار دیگر تلاش کنم، بعد می‌گوید درست است که نشد ولی بگذارید یک بار دیگر هم تلاش کنم، و آنقدر تلاش می‌کند که دیگر نتواند دست از این راه بردارد ... دنیا همه چیزش همینطوری است ... برادر گرامی، برای نقدد فلسفه لازم نیست خیلی راه دوری برویم ... شما همینکه بپذیرید که هر برهان فلسفی این امکان هست که بعدها مورد نقد قرار بگیرد و لازم باشد وصله‌ای به آن اضافه یا گزاره‌ای در آن مورد تصحیح قرار بگیرد، این یعنی هیچ تضمینی نیست که یک برهان که امروز ارائه می‌شود همین مقدار صلابتی که امروز از آن دیده می‌شود را بتواند تا فردا حفظ کند، تا فردا حفظ شود معلوم نیست تا پس‌فردا هم حفظ شود و الی آخر ... و اگر مورد نقد قرار بگیرد هم معلوم نیست که با همین صلابت بشود جواب آن نقدها را داد ... اگر بتوانند جواب بدهند دلیلی ندارد که همان مورد نقد قرار نگیرد، و اگر نتوانند جواب بدهند دلیل نمی‌شود دیگران هم در همان زمان یا زمان‌های بعدی نتوانند جواب بدهند ... این چه برای کسانی که به نفع دین ما وارد بحث شوند و چه برای کسانی که بر علیه دین و مکاتب الهی وارد بحث شوند یکجور صدق می‌کند ... بحث‌های فلسفی واقعاً بحث‌هایی نیستند که بشود از آن‌ها انتظار داشت که منطقاً کسی نظرش را عوض کند چون با دلیل و برهان مجبور شده است که تسلیم شود ... اگر چنین اجباری پیش بیاید از رهگذر منطق و فلسفه نبوده است، منطق و فلسفه وسیله و مسیر شده‌اند تا شخص یا نوعی بیداری را در درون خودش تجربه کند و یا نوعی غفلت را ... کسانی که انواع شبهات را رواج می‌دهند به نوعی دومی را دنبال می‌کنند، براهینشان قطعی نیست ولی خیلی‌ها را همراه می‌کند، کسانی که انواع براهین به نفع دین را رواج می‌دهند هم به نوعی اولی را دنبال می‌کنند، براهین ایشان هم قطعی نیست ولی باز می‌تواند خیلی‌ها را تکان بدهد ... مگرنه که یک نفر اگر بخواهد منطقاً بحث کند، چه بتواند مقاومت کند و چه نتواند فرقی برایش نخواهد کرد، اگر جوابی داشت که بدهد که دفاع کند یا اصلاً حمله کند و توپ را در طرف حریف بیاندازد که هیچ، و اگر نتوانست می‌تواند بگوید که شاید من علم کافی برای دفاع کردن از باورهای خودم را ندارم، اینکه نیافتن جواب دلیل بر وجود نداشتن جواب نمی‌شود ... و نکته‌ی جالب اینجاست که این همه افراد که دارند بر له یا برعلیه یک مکتب با هم بحث می‌کنند بجز اندکی از ایشان که خود را ندانم‌گرا می‌دانند نمی‌گویند که ما هیچ موضع‌گیری صریحی نمی‌گیریم تا نتیجه‌ی بحث معلوم شود که ما باید به چه چیزی باور داشته باشیم و انتهای این جنگ بی‌پایان فکری به نفع چه کسی باشد، بلکه هر کدام خودشان را رسیده به حقیقت و پاسدار حقیقت معرفی می‌کنند ... اگر با این بحث‌هایی که می‌کنند کسی که مخالفشان باشد هیچ لزومی ندارد که موافق ایشان شود خودشان چگونه کاملاً منطقی به باور خودشان باور پیدا کرده‌اند؟ ظاهراً که هیچ کسی با منطق صرف به باوری نمی‌رسد ... هل الدین الا الحبّ و البغض؟ ... هر کسی از هر چیزی که دوست داشته باشد دفاع می‌کند، اما اینکه چطور دفاع کند بستگی دارد که چه راهی در هر زمانی طرفدار بیشتری داشته و موجّه‌تر به نظر برسد ... در زمان ما هم منطق و فلسفه و علم خریدار دارد، الکی، ولی دارد ... طبیعی است که سر و دست بشکنند که بگویند ما دلایل به نفع خودمان را از منطق و فلسفه می‌آوریم ... مگرنه که چند وقت پیش در همین سایت وقتی بحث می‌شد که آیا فلسفه ظرفیت تحقیق حقانیت دین را دارد یک کارشناس می‌گفتند این ظرفیت از استدلال نوع سوم‌شخص به دست می‌آید که در انتها به اصل «سیره‌ی عقلا» استناد می‌شد که خودش به شدت زیر سؤال است (به قول یک فلیسوف دیگر برای اینکه بپذیریم سیره‌ی عقلا حجیت دارد اول باید بپذیریم که خدای عادل و حکیمی هست که عقل را در ما برای شناخت حقیقت به ودیعه نهاده است و بعد از چند پیش‌فرض دیگر تازه می‌توان سیره‌ی عقلا را حجت دانست، آن وقت با چنین پیش‌فرضی برویم خدا را اثبات کنیم که وجود دارد می‌شود دور)، کارشناس دیگری می‌گفتند که اگر تک‌تک این براهین کمی جای تردید باقی بگذارند جمع آن‌ها دیگر جایی برای تردید باقی نمی‌گذارند، و اشتباه بودن این حرف دیگر اصلاً گفتن هم ندارد ... و خود کارشناسانی که باید بدانند بر چه مبنایی اینقدر به منطق و فلسفه استناد می‌کنند اینطور در بیان استحکام پایه‌های مباحث خود اختلاف دارند ... مثل این می‌ماند که همه‌ی علما از صدر اسلام تا کنون قرآن را معجزه‌ی جاوید رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌دانند اما در هر دوره‌ای یک دلیل برای اینکه قرآن چرا معجزه است و معجزه بودن آن یعنی چه می‌آورده‌اند و گاهی برخی علما کاملاً نظر دیگری را رد می‌کرده است، مثل اینکه در قول به صرفه می‌گفتند قرآن را می‌شود مثلش را آورد ولی خدا اراده کرده که نگذارد و مانع شود، و دیگری می‌گوید اصلاً نمی‌شود ولی در براهین او هم ضعف بسیار است ... همه فقط قبول دارند که قرآن معجزه است ... اینجا هم همه فقط قبول دارند که فلسفه کاشف از حقیقت است و بالاترین ابزار انسان برای رسیدن به حقیقت است، تا جایی که عالم بزرگواری فرمود من اگر زمان انبیاء علیهم‌السلام بودم می‌گفتم معجزه به کار من نمی‌آید، برای من ژرف‌اندیش باید برهان بیاوری ... سبحان الله ... اما به جای آنکه این نقد دلسوزانه را بخوانند و رویش فکر کنند تا دیدم این بود که سعی کنند مچ بگیرند و به نحوی اثبات کنند که چرا اشتباه می‌کنم و فلسفه و منطق همان ابزارهای مقدسی هستند که شأنشان با شأن وحی و قرآن و حدیث برابری می‌کند و چرا تأویل به رأی کردن بر اساس فلسفه آن تأویل به رأی کردنی که در روایات نهی شده است نیست ... برادر، دنبال این نبودم که منطق دینامیک را حالا من روی میز بگذارم و بگوییم با این راه برویم جلو شاید از این طریق به مقصد برسیم ... راستش همانطور که معلوم است برای فلسفه و منطق از هر نوعی که باشد چنان شأنی را قائل نیستم که بشود مستقل از فطرت و وجدان با آن به حقانیت دین خدا رسید ... اما منطق هم یک علم است مثل فیزیک، یک علم تجربی است که جای نقد و اصلاح دارد، با تجربیات جدید می‌توان آن را بهبود بخشید ... یک مدل‌سازی از نحوه‌ی عملکرد ذهن انسان است ... منطق دینامیک یک مدل جالب از عملکرد ذهن در کسب شناخت و تحلیل مسائل می‌دهد که به نظرم با روان‌شناسی و حتیٰ چه بسا گاهی عرفان اسلامی سازگاری‌های جالبی دارد ... و البته که «منطق» چیزی مثل ده‌فرمان نیست که باید به آن پایبند بود، بلکه یک علم بشری است ... حالا تمام اینها که گفتم به این معنا نیست که نباید روی برهان علیت بحث کرد ... زمانی فکر می‌کردم با کارشناسان هم‌نظر هستیم که برای هر استدلالی اول باید حجیت منطق مورد استفاده بررسی گردد، دنبال انصاف گشتم و چندان نیافتم که احتمالاً مشکل از خودم بوده است، با آن وضعی که داشتم دیدم بیش از این بحث کردن فقط باعث می‌شود وارد جدل غیراحسن بشوم و خودم هم دیگر از سن و سالم گذشته که بخواهم مدام با این و آن سر و کله بزنم و روی چیزهایی که به نظرم بدیهی هستند بحث‌های دنباله‌دار داشته باشم ... شما شکر خدا انصاف دارید، هر طور که صلاح می‌دانید بحث را جلو ببرید، این نقدهای من هم هست اگر به نظرتان قابل اعتنا نبودند که هیچ، احتمالاً اکثر افراد این سایت و حتی خارج این سایت به شما حق خواهند داد، و اگر قابل اعتنا بودند هم دیگر خودتان بهتر می‌توانید تشخیص بدهید که چه قدر باید روی منطق پافشاری کرد، و اینکه آیا لازم است تلاش کنیم که راه فطرت که مورد استفاده‌ی قرآن و انبیاء علیهم‌السلام بوده است را احیاء کنیم یا نیازی به آن نیست و خودمان بهترش را داریم ... از اینکه مدام مثل پدربزرگ‌ها که دردودل می‌کنند خاطره بگویم و دردودل کنم و بعد عذرخواهی کنم که وقتتان را گرفتم و سرتان را درد آوردم هم خسته شده‌ام ... اگر اجازه بدهید دیگر تا بشود سکوت کنم و از مطالب شما بزرگواران استفاده کنم، اگر توفیق داشتم ان شاء الله موفق باشید به توفیقات الهی و مؤید باشید به تأییدات الهی
شاید تمام آنچه که از آن متن انگلیسی می‌خواستم برسانم این بود: Aristotle... saw logic as ... a way to correctly argue for conclusions which have been already obtained by other means. سؤال اینجاست که آن راه/راه‌های دیگر کدامند؟ ... فعلاً فرض بر آن است که همه‌ی نتایج با همین فلسفه و منطق گرفته شده یا می‌تواند گرفته شود ... این اشتباه از نظر من مهلک است، از نظر دیگران من برای رشد و تعالی انسان‌ها و امر هدایت و دین مهلک هستم مگرنه اینجا اصلاً اشتباهی در کار نیست ...
سلام مجدد و ممنون از مطالب ارزشمند شما شاید همان طور که فرمودید، فلسفه نتونه برای رسیدن به حقیقت کافی باشه، ولی حداقل می تونه یک چارچوب برای تفکر به ما بده و همین هم تا حدی کمک کننده است. به هر حال مشکل اینه که سایر راهها هم چنین قطعیتی ندارند و می تونند همین حالت حس رسیدن به سراب یا رسیدن به نتایج متضاد رو داشته باشند.
به قول یک فلیسوف دیگر برای اینکه بپذیریم سیره‌ی عقلا حجیت دارد اول باید بپذیریم که خدای عادل و حکیمی هست که عقل را در ما برای شناخت حقیقت به ودیعه نهاده است و بعد از چند پیش‌فرض دیگر تازه می‌توان سیره‌ی عقلا را حجت دانست، آن وقت با چنین پیش‌فرضی برویم خدا را اثبات کنیم که وجود دارد می‌شود دور
چنین فرضی لازم نیست باء گرامی.  مثلا در همین برهان علیت اصلا چنین پیشفرضی لازم نیست.  گرچه هنوز راه درازی از برهان علیت تا اثبات خدا داریم.
کارشناس دیگری می‌گفتند که اگر تک‌تک این براهین کمی جای تردید باقی بگذارند جمع آن‌ها دیگر جایی برای تردید باقی نمی‌گذارند، و اشتباه بودن این حرف دیگر اصلاً گفتن هم ندارد ... 
سخن این کارشناس محترم زمانی قابل بررسی است که از منطقهای چند ارزشی استفاده کنیم. اما در این زمینه با چند مشکل روبرو میشیم: - همانگونه که دلایل ضعیف ارائه شده بر تایید موجب افزایش درست نمایی اند، دلایل ضعیف ارائه شده بر رد هم موجب کاهش درست نمایی می شوند و مجموع اینها ما رو به یک نتیجه قطعی نمی رسونند. - تا زمانی که یک دلیل محکم نداشته باشیم، مجموعه دلایل ضعیف حالت یقینی به خودشون نمیگیرند (با بررسی چارچوبهای ریاضی منطقهای چند ارزشی میشه به سادگی این رو نشون داد) - نتیجه این بررسی تابع "درست نمایی اولیه" میشه یعنی میزان درست نمایی که قبل از استدلال داشتیم. اما برای چنین بحثهایی روش محکمی جهت تخصیص این فرض اولیه نداریم و این ما رو به نتیجه گیری های سلیقه ای می رسونه.  
سؤال اینجاست که آن راه/راه‌های دیگر کدامند؟ ... 
در این متن آمده است که ارسطو، منطق را راهی جهت بحث پیرامون نتایجی میدانست که از راههای دیگر به دست آمده اند. فرض کنید فردی معتقده که یک عقیده رو با مراقبه به دست آورده یا از پدرش شنیده یا جایی خونده یا به هر شیوه دیگری به دستش آورده. با منطق میشه دیدگاهش رو به چالش کشید و در مورد میزان اتکا پذیری نظرش بحث کرد. بحث در مورد خود منطق می تونه بسیار جالب و راهگشا باشه باء گرامی. اگر صلاح دیدید ممنون میشم تاپیکش رو ایجاد بفرمائید.
سلام جناب فروردین بزرگوار، و عرض ادب و احترام،
چنین فرضی لازم نیست باء گرامی.  مثلا در همین برهان علیت اصلا چنین پیشفرضی لازم نیست. 
در تمامی اینگونه براهین منطقی این فرض لازم است ... حتیٰ مخالفان هم دست آخر وقتی مطلبی را بگویند که به نظرشان واضح است که درست است می‌گویند هر عاقلی حرف من را تأیید می‌کند، یا می‌گوید حتماً کسی که با این مطلب واضح مخالفت کند لجوج و عنود است ... برای اینکه ببینید در هر برهانی چنین بحثی مطرح است کافی است وقتی یک برهان مطرح می‌شود سعی کنید تمام احتمالات مخالفی که می‌توانید را در نقد آن پیدا کنید، برخی از این نقدها به نظرتان مهم جلوه می‌کند که لازم است حتماً بهشان جواب داده شوند، ولی برخی دیگر به نظر خودتان هم شاید خیلی قابل اعتنا نباشند، ولی در مواجهه‌ی با آن‌ها از خود بپرسید که آیا واقعاً فقط احتمالاتی که به نظرتان مهم باشند واقعاً مهم هستند؟ آیا تا کنون نشده است که یک نکته‌ای در حل یک مسأله به نظرتان مهم نباشد و دست آخر بفهمید که اتفاقاً کلید حل مسأله همان نکته بوده است یا بالعکس؟ از طرف دیگر معنای احتمال مشخص است، احتمال کم یک رخداد به این معنی نیست که آن رخداد اصلاً نتواند رخ بدهد، بلکه چه بسا امکان دارد که دست آخر اتفاقاً همان رخدادی که احتمال رخدادش را کم پیشبینی می‌کردیم همان رخدادی باشد که پیش می‌آید ... پس کسی اگر بخواهد خیلی منطقی بحث کند نباید راحت از نکته‌ای عبور کند، بلکه باید اتفاقاً مته بر روی خشخاش بگذارد ... اما آیا تمام این احتمالات را می‌توان پاسخ داد؟ اصلاً می‌توان تمام چنان احتمالاتی را احصاء کرد؟ ... وقتی چند احتمال که معمولاً رویش بحث نمی‌شود را مطرح می‌کردیم می‌گفتند که این احتمالات معتنا به نیستند، یعنی قابل اعتنا نیستند، اینکه سیره‌ی عقلا این است که به این احتمالات اعتنا نکنیم و درگیرشان نشویم ... دیگر فرقی نمی‌کند برهان مدّ نظر شما چه برهانی باشد ... در مورد برهان علیت، همینکه شما معتقد به وجود معلول باشید یعنی یک سری پیش‌فرض دارید که از زندگی خودتان و تجربیات خودتان بهره می‌برید ... اگر همه‌ی پیش‌فرض‌هایتان را به چالش بکشید و بگویید از کجا معلوم؟ به شما دور از جانتان می‌گویند سوفسطائي و در فلسفه می‌گویند با هر کسی خواستید بحث کنید مگر با سوفطائیان ... با این وجود باز هم نمی‌پذیرند که فلسفه از تجربه شروع می‌شود و پیش‌فرض‌هایش و خیلی از قضاوت‌‌هایش را از تجربه‌ی روزمره وام می‌گیرد، و در مجموع فلسفه هرگز نمی‌تواند مانند ریاضیات باشد که هیچ وامی از تجربیات و محسوسات و قضاوت‌های تجربی خطابردار نمی‌گیرد ... این است که در فلسفه حداکثر می‌توان به یقین روان‌شناسی دست یافت، یعنی می‌شود قانع شد، ولی نمی‌توان به یقین قطعی رسید، یقینی که بر اساس آن اطمینان قطعی داشته باشیم که تا ابد هم درستی آن به زیر سؤال نخواهد رفت (حالتی که در حال یقظه و تجربه‌ی در حضور خدا بودن قابل تجربه است) در چنین وضعی اگر یک نفر بیاید و بگوید که من بر اساس این براهین فلسفی مسلمان شده‌ام این حرفش چقدر قابل اعتماد است؟ آیا بر اساس چنین راهی برای رسیدن به اسلام آیا می‌شود تسلیم محض خدا شد، فرمود با دشمنان دین جهاد کن بگوییم سمعاً و طاعتاً، فرمود مرتد را اعدام کن بگوییم به دیده منت؟ ... استاد فیزیک و فلسفه‌ای داشتیم که اصرار داشت بگوید فلسفه بر ایدئولوژی مقدم است، و این را اصلی می‌دانست که قابل بحث و گفتگو هم نیست ... ظاهراً بقیه‌ی کسانی که درگیر حجیت فلسفه و منطق هستند هم کم‌وبیش همین نگاه را دارند ... دیده‌اید اگر کسی از فیزیک کوانتوم دلیل بر نقض علیت و امثال آن بیاورد چگونه جواب داده می‌شوند؟ گفته می‌شود فیزیک یک علم تجربی و بشری است و هرگز نمی‌تواند در مورد حقیقت خارجی قضاوت حتمی کند، یعنی اول حجیت کل راه آن شخص را به زیر سؤال می‌برند، بعد سعی می‌کنند در همان فیزیک هم جوابی برایش پیدا کنند و مثلاً بگویند که فیزیک کوانتوم تفسیرهای متعددی دارد که تفسیر کپنهاگی تنها یکی از آن‌هاست و مثلاً در تفسیر بوهمی از آن علیت همچنان پذیرفته است ... این را می‌بینم و بعد کلاه خودم را قاضی می‌کنم و می‌بینم که فلسفه هم یک علم تجربی و بشری است، چرا با آن چنان تا کنند و با این چنین؟ چرا با کسی که فیزیک را مقدس بداند مقابله می‌کنند و خودشان علم دیگری مانند فیزیک را مقدس جلوه می‌دهند؟
به نظر بنده حرف جناب باء کاملا درست است منطق برای سامان دهی تفکر و تشخیص مغالطات خوب است اما هیچ چیزی را نمیتواند اثبات کند دلیلش هم این است که تنها اصل مورد پذیرش همه اصل امتناع تناقض است و با این اصل فقط میتوان قضایای همانگو را اثبات کرد مثل: هیچ مجردی همسر ندارد قضایای همانگو هم چیزی به دانش ما اضافه نمیکنند اما اگر بخواهیم یک گزاره غیر همانگو مانند خدا وجود دارد را اثبات کنیم مجبوریم از اصول غیرقطعی استفاده کنیم مثل اینکه: هر ممکنی علتی دارد یا هر ترجیحی مرجحی دارد این اصول غیرقطعی راه فلاسفه را از هم جدا میکند و هر یک موضوعی را اثبات میکنند که گاها باهم متناقض هستند
منطق می تونه نتایجی به ما بده ولی گاهی نتیجه حاصل پر از اما و اگره و غیر قطعی.  اما چاره چیه؟ اشاره فرمودید به عرفان و رسیدن به حالت در حضور خدا بودن. اما مسئله اینه که عرفان هم افراد رو به نتیجه یکسانی نمی رسونه. ممکنه دو نفر معتقد باشند که به عرفان رسیده اند اما عقایدی که مطرح می کنند با هم متفاوت باشه.  اگر نتایج صادق و کاذب داریم، چطور بین این دو تفاوت قائل بشیم ؟ اگر روشهای صحیح و غلط داریم، از کجا بدونیم که کدوم روش صحیحه؟ خلاصه این که با مسئله پیچیده ای روبروییم.
شاید در عرفان برای تمایز بین شهود صحیح و توهم روش مدونی نداشته باشیم؛ اما در فلسفه برای تشخیص استدلال صحیح از مغلطه روش داریم. وقتی کسی استدلالی رو ارائه می کنه می تونه از دیگران بخواد که در موردش نظر بدن و استدلالش رو نقد کنند؛ اما همکاری به این صورت در عرفان امکان پذیر نیست چون قابل انتقال به دیگران نیست. یک استاد فلسفه رو میشه با بررسی استدلالهاش ارزیابی کرد و فهمید که آیا فیلسوف واقعی است یا مغلطه گر؛ اما شناخت یک استاد واقعی عرفان کار ساده ای نیست. به همین خاطره که منطق نسبت به روشهای دیگه در اولویت قرار داده میشه. پس اول باید یه بررسی کامل در مورد میزان کارامدی منطق داشته باشیم و تا جایی که میشه با منطق جلو بریم.
بسم الله الرحمن الرحیم
با مسئله پیچیده ای روبروییم.
سلام برادر گرامی و عرض ادب و احترام، این مسأله پیچیده هست در مقام تبیین، ولی جزء ساده‌ترین مسائل است در مقام عمل ... همه تجربه‌ی فهمیدن را بارها در عمرشان داشته‌اند، ولی شناخت اینکه فهم چطور اتفاق می‌افتد کار ساده‌ای نیست ... اینکه چیزی ساده و همه‌فهم و قابل تجربه توسط همگان باشد ولی تقریباً کسی نتوانسته باشد به خوبی آن را تبیین کند شبیه به تعریفی است که از مفاهیم بدیهی داریم ...
اشاره فرمودید به عرفان و رسیدن به حالت در حضور خدا بودن. اما مسئله اینه که عرفان هم افراد رو به نتیجه یکسانی نمی رسونه. ممکنه دو نفر معتقد باشند که به عرفان رسیده اند اما عقایدی که مطرح می کنند با هم متفاوت باشه. 
صحبتی از عرفان نکردم، مگر حداکثر از عرفان نظری که بحث اعیان ثابته و مفهوم عدمی که در اصل عدم نیست و وجود است اما نه در عالم خارج ... فطرت متفاوت است از عرفان ... عرفان ریاضت می‌خواهد، شهود می‌خواهد، بعد ما شهودات رحمانی داریم و شهودات شیطانی، مراتب یقین داریم که علم الیقین باشد و بعد عین الیقین و بعد حقّ الیقین، قرب نوافل و قرب فرائض را داریم، اما در بحث فطرت هیچ کدام از اینها نیست، چون کسی قرار نیست خودش با ابزاری که دارد یا با تلاشی که می‌کند چیزی را کشف کند و بشناسد که قبلاً نمی‌دانسته است ... در اینجا بحث اتمام حجت خود خدا مطرح است ... در روایتی به صراحت شخصی از معصوم علیه‌السلام می‌پرسد که آیا انسان راهی برای شناخت خدا دارد؟ حضرت فرمودند که نه! پرسید پس خدا چطور بر تکلیف می‌کند که بندگانش او را بشناسند؟ حضرت فرمودند که چنین تکلیفی نمی‌کند، خدا بر خود تکلیف می‌کند که خود را بشناساند و تکلیف مردم این است که وقتی او را شناختند بپذیرند و تسلیم شوند ... بخاطر همین، هیچ پیامبری نیامد که به مردم یاد بدهد که خدا کیست و چیست، بلکه فقط به مردم تذکر می‌دادند ... اثبات نمی‌کردند که خدا باید چنان صفاتی را داشته باشد، بلکه پیش‌فرض‌هایی در مورد خدا را مدام تکرار می‌کردند و اشکالات اعتقادی مردم را در مقایسه‌ی با آن پیش‌فرض‌ها به چالش می‌کشیدند ... به مردم می‌گفتند که آیا خدایی که چنان است می‌تواند چنین باشد که شما می‌گویید؟ و وجدان خود مردم را قاضی قرار می‌دادند ... نه خبری بود از مبانی منطق، و نه برهان به سبک فلسفی به معنای خاصش ...   جناب فروردین، چند وقت پیش در تاپیکی در مورد تحدی قرآن دیدم که استناد کردید به تاپیکی در باره‌ی اعجاز قرآن در سوره‌ی مسد و بحثی که جناب مصطفیٰ۴ آنجا آغاز کرده بودند ... نمی‌دانم خودتان کامل آن تاپیک را خوانده‌اید یا نه، ولی اگر خوانده‌اید همانجا بحث‌های نسبتاً مبسوطی در زمینه‌ی فطرت داشته‌ایم ... اینکه فطرت را همگان دارند، اینکه این فطرت میل به جاودانگی و میل به زیبایی و امثال آن که معمولاً ادعا می‌شود که فطرت چنین چیزهایی باشد نیست و آن‌ها جزء طبیعت انسان است، اینکه فطرت علمی است که خداوند در عالم ذر به انسان داده است و آن همان علم به خداست و خدایی او، همان عهدی که در قرآن می‌گوید در قیامت از شما بازخواست می‌شود که چرا به عهد خود عمل نکردید، چرا به شیطان کافر نشدید، چرا به طاغوت کافر نشدید، فطرت اینهاست ... اینها به صراحت در روایات ما آمده است، اما چرا این روایات را کسی برای ما روی منابر نمی‌خواند؟ ... این فطرت کلید باز شدن رمز آیت خدا بودن قرآن است ... قرآن نشانه‌ای از طرف خدا، نشانه‌ای که آن را ببینیم، و چون که دیدیم بشناسیم که بله از طرف خداست، ما این را می‌شناسیم و می‌دانیم که کلام خداست، و این بشود گواه بر صدق نبوت خاتم‌الأنبیاء علیهم‌السلام ... اگر کسی بیاید و بگوید که مرا کسی فرستاده است و این نشانه‌ی اوست، مثل اینکه امضای اوست، یا مُهر اوست، یا نامه‌ی اوست، یا کلام اوست، این نشانه‌ها را از قبل باید بشناسیم که تأییدش کنیم، مگرنه یک نفر بیاید و بگوید من از طرف آقای الف آمده‌ام و این هم دست‌خط او ما از قبل دست‌خط او را نشناسیم و ادبیات حرف‌زدن و نامه نوشتنش را نشناسیم، اینکه نشد نشانه ... در روایت هم صریحاً آمده است که کلام خدا در ظاهر شبیه است به کلام مخلوق و در باطن متفاوت است از کلام مخلوق ... اما الآن همه دارند سر ظاهر کلام خدا بحث می‌کنند، با اینکه در آن خدا با زبان بشر با بشر سخن گفته است و ظاهر کلام بشر هم هر چقدر که عالی باشد می‌شود یک شاهکار و نمی‌شود از روی آن خدا بودن ارسال کننده‌ی آن را تشخیص داد، امتیاز شعر فردوسی باشد ۱۰۰، امتیاز خطبه‌ی بدون نقطه‌ی حضرت علی علیه‌السلام باشد یک میلیون، امتیاز سوره‌ی مسد دیگر هر چه باشد به هر حال یک عدد محدود است و بی‌نهایت که نمی‌شود که بگوییم از بی‌نهایت صادر شده است ... گره این مشکل هم باز با فطرت باز می‌شود ... فطرت خداشناس، خدا را می‌شناسد، کلام خدا را که ببیند می‌شناسد ... به قول حاج‌آقا پناهیان در درس تاریخ تحلیلی اسلامشان، در صدر اسلام خیلی‌ها با شنیدن فقط قرائت قرآن، حتی بدون تفسیر کردنش مسلمان می‌شده‌اند و هنوز هم باید همین کار را کرد ... حتیٰ معجزات انبیاء دیگر که صورت‌های خرق‌عادت‌گونه داشته‌اند هم اصلاً اینطور نیست که صرف همان ظاهرشان باعث اتمام حجت خدا شود، مگرنه که حضرت صالح علیه‌السلام از کوه شتر بیرون بیاورند یک شعبده‌باز هم از دستمال کاغذی کبوتر بیرون می‌آورد، مگر مردم همه می‌توانستند فرق بین معجزه و سحر و جادو را تشخیص بدهند، مگر کسی برایشان دوره گذاشته بود که سحر چنین ویژگی‌هایی را دارد و اینکه آن ویژگی‌ها را ندارد نمی‌تواند سحر باشد ... سر شق‌ّالقمر مگر نبود که می‌گفتند برای اینکه مطمئن شویم سحر نبوده است فلان کار دیگر را هم بکنیم و دست آخر گفتند که نه بالأخره سحر است؟ فطرت را که کنار بگذاریم دیگر آه در بساط نداریم ... فقط شکر خدا که اگر علما نتوانند معجزه بودن قرآن را یا خدا بودن خدا را به طور قطعی اثبات کنند راه ایمان آوردن به خدا و شناخت اعجاز بودن قرآن متوقف بر تبیین علما نیست ... می‌توان خیس شدن را حس کرد با اینکه شاید تا کنون کسی نتوانسته باشد روی کاغذ به خوبی خیس شدن را توصیف و تبیین کند ... با فطرت قرار نیست چیزی برای انسان اثبات شود ... قرار نیست به کمک آن انسان چیز جدیدی را یاد بگیرد که قبلاً نمی‌دانسته است ... فطرت از جنیس علم است، فراموشش کرده‌ایم و در شرایطی دوباره به یادش می‌آوریم و آن موقع که یادش می‌آوریم می‌دانیم که درست است و همیشه حتیٰ آن موقع که حواسمان به آن نبوده است هم درست بوده است و این ما بودیم که از آن در غفلت بوده‌یم ... حالت یقظه چنین حالتی است ... این خیلی فرق دارد با اینکه کسی شهود کند و چیزی را بفهمد که تا کنون نمی‌دانسته است ... ورزشکاری را تصور کنید که وقتی می‌خواهد وارد میدان مبارزه شود مربی‌اش به او می‌گوید که چه کارهایی را بکن، بعد او وارد زمین می‌شود و جوّ او را می‌گیرد و به کل توصیه‌های مربی‌اش را یادش می‌رود، وقتی بازی تمام می‌شود و به سمت مربی‌اش برمی‌گردد ناگهان تازه یادش می‌افتد که ای وای مربّی‌ام کلی بهم توصیه کرده بود که چه کار کنم و چه کار نکنم ... چه کسی می‌تواند در هر موقعیتی که پیش می‌آید در صحنه‌ی مبارزه از توصیه‌های مربّی‌اش استفاده کند؟ کسی که مدام آن‌ها را در ذهن خود مرور کند، چنین کسی اهل ذکر است، چنین کسی جوّ مبارزه کلاً او را reset نمی‌کند ... خدا هم دنیازدگان را می‌گوید که ایشان در مستی خود سرگردان هستند، کسانی که مغلوب زیبایی‌ها و روزمرگی‌های دنیا شده‌اند، اسیر دنیا شده‌اند، همه‌ی هوش و حواسشان متوجه آن شده است ....   اگر روی مفهوم فطرت به تفاهم برسیم شاید بهتر بتوانیم قضاوت کنیم که آیا اصل علیت یک امر فطری است یا خیر ... فعلاً به نظر می‌رسد که هیچ ربطی به فطرت نداشته باشد، مگراینکه بتواند محرّکی باشد که شخص را وارد گود تفکر نماید، و در این گود تفکر شخص دانسته‌های خودش را شخم بزند و در این میانه هم قضاوت فطری وجدانش را بشنود و عقلی که دستور می‌دهد که این وجدان و قطرت را اطاعت کن و چون حقیقت را دانستی تسلیم آن شو ... اگر کسی به این مرحله رسید و حجت برش تمام شد و زیر بار نرفت و بهانه آورد که مثلاً هنوز چند مورد منطقی هست که برایم حل نشده است و ابهام دارم و از این جور مسائل، آن وقتی این می‌شود آن مرض و غرضی که گاهی علما به آن اشاره می‌کنند ...
اگر نتایج صادق و کاذب داریم، چطور بین این دو تفاوت قائل بشیم ؟ اگر روشهای صحیح و غلط داریم، از کجا بدونیم که کدوم روش صحیحه؟
فقط اگر دو فطرت داشته باشیم، دو حالت یقظه‌ی متفاوت داشته باشیم که یکی به خدا و اسلام  دلالت کند و دیگری به راهی باطل، آنجاست که می‌توان این سؤال را پرسید و راه فطرت را به چالش کشید ...
وقتی کسی استدلالی رو ارائه می کنه می تونه از دیگران بخواد که در موردش نظر بدن و استدلالش رو نقد کنند؛ اما همکاری به این صورت در عرفان امکان پذیر نیست چون قابل انتقال به دیگران نیست.
حتی در فلسفه هم صرف آوردن برهان باعث نمی‌شود دو طرف هم‌نظر بشوند و قضاوت‌های درستی در مورد آن برهان بشود ... درستی یا اشتباه بودن یک برهان فلسفی هم دقیقاً باید توسط هر کسی که برایش مهم است جداگانه تجربه شود ... شما اگر در یک جمع دوستانه ریاضی بخوانید و روی یک سؤال فکر کنید، بعد یک نفر بگوید که من راه را پیدا کردم، چه بسا بعد راه آن را در جمع توضیح دهد اما فقط نیمی از دوستان شما متوجه راه او شوند و راه او را تصدیق کنند، و بقیه با اینکه ظاهراً جواب را پیش روی خودشان دارند و تأیید نیمی از دوستانشان را هم می‌بینند اما اذعان کنند که ما آن را نفهمیدیم ... این نفهمیدن بخاطر این است که حتی براهین را هم باید هر کسی جداگانه در باطن خودش گام‌به‌گام دنبال کند، یاد بگیرد و بفهمد ... اگر نتواند این تجربه را مثل بقیه تکرار کند، آن هم با تفاوت‌هایی که خاص خود اوست، چنین کسی نمی‌تواند به نتیجه‌ای که دیگران به آن رسیده‌اند دست یابد، حتیٰ در مورد همین اثبات ریاضی که فرضیات مسأله همه مورد توافق همگان است ... تا چه برسد به یک برهان فلسفی که مقدمات فلسفی خودش را دارد و دو نفر از دو مکتب فلسفی متفاوت ممکن است توافقشان در باب آن مقدمات بسیار کمتر باشد ... در مورد بحث فطرت هم می‌توان مشابه براهین فلسفی را پیاده‌سازی کرد ... هر دوی اینها مثل دستورالعمل آشپزی است ... شما یک دستور‌العمل را روی کاغذ می‌نویسید و به دوستتان می‌دهید، اگر شما همه‌ی گام‌های مورد نیاز را احصاء کرده و نوشته باشید (دستوراتی مثل نمک به میزان کافی که ابهام دارند باید تا حدّ ممکن اجتناب شوند)، و دوست شما هم تمام آن گام‌ها را با دقت کافی تکرار کند، قاعدتاً انتظار دارید که او به همان غذایی برسد که شما در ذهن داشتید، با همان طعم ... اگر طعمش هم بسته به همان دستورات ابهام‌دار که خواه‌ناخواه پیش می‌آید (حتی چه بسا شما گفته‌اید گوجه‌فرنگی در غذا بریزد و چون همه‌ی گوجه‌فرنگی‌ها دقیقاً یک مزه ندارند اینکه گوجه‌فرنگی را از کجا بخرد و امثال آن روی طعم غذایش اثر می‌گذارد) کمی متفاوت باشد ولی فرمه‌سبزی‌اش هنوز در کلاس قرمه‌سبزی قرار می‌گیرد و قیمه‌بادمجان نمی‌شود ... اینجا هیچ بحث فلسفی و منطقی خاصی مطرح نشده است، ولی ظاهراً‌ اسلوب عملکرد یک برهان فلسفی و حتیٰ اثبات ریاضی با عملکرد یک دستور آشپزی خیلی فرقی ندارد ... هر دو یک دستورالعمل هستند که هر شخصی باید جداگانه خودش آن را تجربه کند و گام‌به‌گام تکرار کند ... چنین دستورالعملی را برای تست کردن فطرت هم می‌توان داد ... مثل کسی که آمد پیش امام صادق علیه‌السلام گفت خدا را نشان من بده، امام علیه‌السلام فرمودند که آیا قرآن نخوانده‌ای که درش فرموده است «لن ترانی»؟ جواب داد که چرا ولی این قوم کسانی هستند که می‌گویند ما خدا را می‌بینیم (همان که حضرت علی علیه‌السلام فرمودند که خدا را به چشم سر نمی‌توان دید و به قلب می‌توان دید، حالا چه مرتبه‌ای از خدا را می‌توان با قلب دید دیگر بماند، مطمئناً منظورشان ضمیر غایب لایتعیّن «هو» منظور نیست) ... حضرت دستور دادند که دست و پای او را با زنجیر بستند و به رودخانه‌اش انداختند، آب او را پایین می‌برد و بالا می‌آورد، هر بار که آب او را بالا می‌آورد تقلا می‌کرد و ملتمسانه کمک می‌خواست، و حضرت به او اعتنا نمی‌کردند و جوابی نمی‌دادند، تا اینکه یک بار آب او را بالا آورد و او دیگر کمکی نخواست، حضرت دستور دادند که او را بگیرید و بیرون آورید ... وقتی بیرونش آوردند پرسیدند که خدایت را چگونه یافتی؟ ... جواب داد که وقتی از کمک کردن شما و هر کس دیگری ناامید شدم و هیچ امیدی به کمک کردن دیگران و نجات پیدا کردن نیافتم، ناگهان نوری در اعماق وجودم یافتم که به آن دلگرم شدم ... حضرت فرمودند آن نور را در دلت حفظ بگردان (یعنی اهل ذکر باش و دیگر گذار در پس حوادث و روزمرگی‌ها حجاب غفلت تو را از او مستور کند) ... حضرت یک آزمایش طراحی کردند که او بتواند فطرتش را تجربه کند ... حالا این آزمایش را ما اگر انجام دهیم شاید با یک بار پایین رفتن طرف دیگر بالا نیاید و غرق شود و ما نفهمیم که او خدایش را دید یا ندید، ولی قرآن مثال کشتی‌نشستگان طوفان‌زده را مطرح می‌کند که وقتی امیدشان از همه جا قطع شد خدا را می‌بینند و خالصانه متوجه او می‌شوند ... در یک نگاه بازتر می‌بینیم که تقریباً خیلی از آزمایش‌های خدا چنین نقشی را برای ما دارند و لازم نیست حتماً جانمان در خطر بیفتد که با فطرت خودمان روبرو شویم ... گاهی اوقات یک جدا شدن ساده از روزمرگی‌ها هم می‌تواند انسان را از غفلت و سرمستی‌اش بیرون بکشد تا دمی بیاساید زین حجاب ظلمانی ... آن وقت در آن حال یقظه می‌بیند که «يار بي پرده از در و ديوار, در تجلي است يا اولي الابصار. شمع جويي و آفتاب بلند, روز بس روشن و تو در شب تار» ... برای یک نفر ممکن است سر جلسه‌ی کنکور همچین حالتی رخ بدهد، برای یک نفر وقتی دختر دو ساله‌اش مریض شده است، برای یک نفر وقتی که پسرش از نردبان افتاده و ستون فقراتش آسیب دیده، برای یک نفر وقتی پدرش به کما رفته، برای یک نفر وقتی کاری کرده و آبرویش رفته و ناگهان خودش را تنها می‌یابد که انگار فقط خدا را دارد، و برای یک نفر شاید در عبرت گرفتن از دیگران با آزمایش‌های ذهنی که خودش را جای دیگران بگذارد و تصور کند که اگر من بودم چه می‌شد و امثال آن ... راه به سوی خدا به تعداد نفوس مردم است ... فلسفه و به فکر فرو بردن مردم نسبت به خدا و اوصاف خدا هم می‌تواند یک راه باشد در کنار راه‌های دیگر ... همانطور که یک نفر کیهان‌شناس شاید از خیره شدن به عکس‌های کهکشان‌ها که تلسکوپ هابل گرفته است و تصور کردن فواصل بین ستاره‌ها و ابعاد ستاره‌ها و امثال آن ناگهان وارد یک فاز دیگری شود که عظمت خدا را در ذهنش بیاورد و ... با این توضیحات، نظر شخصیم این است که حتی با همینکه بگوییم عملکرد براهین فلسفه مبتنی بر روایت سوم‌شخص بودن هست هم مخالف هستم ... فلسفه و حتیٰ ریاضی هم درست مبتنی بر تجربیات شخصی هستند ... شبیه بودن تجربیات ۱۰ نفر باعث نمی‌شود که پس آن تجربه دیگر یک تجربه‌ی شخصی نباشد ... تجربه‌ی ۱۰ نفر یعنی ۱۰ تا تجربه‌ی یک نفره، نه یک تجربه‌ی ۱۰ نفره که ذاتاً‌ متفاوت از تجربیات تک‌نفره باشد ... هیچ دور از ذهن نیست که یک برهان فلسفی مطرح شود و همه‌ی شنوندگان آن هم تأیید کنند که برهان درستی است و بعدها مشخص شود که همه‌ی آن شنوندگان همان اشتباهی را کرده بودند که آورنده‌ی برهان مرتکب شده بود ...
تا چه برسد به یک برهان فلسفی که مقدمات فلسفی خودش را دارد و دو نفر از دو مکتب فلسفی متفاوت ممکن است توافقشان در باب آن مقدمات بسیار کمتر باشد ...
مشکل اینه که گاهی این مقدمات، اصول بدیهی یا گزاره های اثبات شده نیستند، بلکه صرفاً پیشفرض اند.
گاهی اوقات یک جدا شدن ساده از روزمرگی‌ها هم می‌تواند انسان را از غفلت و سرمستی‌اش بیرون بکشد تا دمی بیاساید زین حجاب ظلمانی ...
خیلی از مکاتب در دنیا، اساسشون بر رهایی از پیشفرضها و توهمات و دلبستگی هاست اما همه به یک نتیجه نمی رسند. گره زدن این تجربیات به مذهب یک چالش بزرگه و نیاز به یک روش محکم داره. حالا بعضی عصب شناسان هم توجیهاتی برای این حس آورده اند که اون هم نتیجه گیری ما رو غیر قطعی می کنه.    
باید ملاکی برای تشخیص ممکن یا واجب بودن یک موجود فرضی باشد گفتند ملاک واجب بودن وجود معلول هایش است یعنی: موجودی که معلول داشته باشد واجب است اما این ملاکی برای تشخیص ممکن به ما نمیدهد زیرا عکس نقیض آن میشود: ممکن معلول ندارد از اینکه ممکن معلول ندارد نتیجه نمیگیرم موجودی که معلول ندارد ممکن است از اینکه انسان حیوان است نتیجه نمیگیریم حیوان انسان است اما اگر ثابت کنیم واجب معلول دارد در این صورت عکس نقیض آن میشود موجودی که معلول ندارد ممکن است و این ملاکی میشود برای تشخیص ممکن ها
سلام اقلیدس گرامی اگر دیدگاه وحدت وجود را در نظر بگیریم، واجب می تونه معلول نداشته باشه و تنها موجود باشه. همچنین ممکن الوجود می تونه دارای معلول باشه.  اما این تقسیم بندی موجودات به واجب و ممکن، رابطه ای بین علت داشتن و امکان از بین رفتن به ما میده: - واجب الوجود: نبودش محاله و ممکن نیست از بین بره - ممکن الوجود: نبودش محاله و می تونه بر اثر علتی از بین بره اما باز هم این معیار ما رو به یک نتیجه قطعی نمی رسونه. مثلا ماده/انرژی در فرایندهایی که ما میشناسیم از بین نمیره اما شاید امکان از بین رفتنش در فرآیندی ممکن باشه که ما نمی شناسیم ... پس نمی تونیم با قطعیت نابودیش رو محال بدونیم. یا شاید وجود یک موجود واجب باشه ولی ما دلیل واجب بودنش رو ندونیم. پس نمی تونیم به این راحتی "محال بودن" یا "محال نبودن" وجود یک موجود را اثبات کنیم. برداشت من از پیشنهاد کارشناس محترم این بود که اگر ما بتونیم چیزی رو تجسم کنیم، میشه ممکن و اگر قابل تجسم نباشه میشه محال. اما تجسم ذهنی در چنین مسئله ای بسیار غیر قابل اتکاست. به خصوص که ممکنه مفهومی که از وجود در ذهن داریم صرفا یک مدلسازی ناقص باشه.
این برهان با دیدگاه فلاسفه مشاء سازگار است نه وحدت وجودی ها به هر حال اگر ملاک واجب و ممکن بودن یک موجود را ندانیم نمیتوانیم حکم کنیم که مثلا جهان مادی ممکن است یعنی حتی اگر بپذیریم هر ممکنی علتی دارد باز هم تا زمانی که ملاک ممکن بودن مشخص نباشد برهان ناقص است
جمع بندی   پرسش: انسان از کودکی تمایل دارد برای هر چیزی دنبال علت بگردد. این تمایل شاید غریزی باشه یا فطری یا بر اثر تجربه بدست بیاید. اما در هر صورت، برهان علیت این پیشفرض ذهنی ما را رد می کند و اثبات می کند که علت داشتن همه چیز نیازمند دور یا تسلسل هست و در نتیجه امکان پذیر نیست. به همین جهت، متفکران با اصلاح این قاعده، سعی کردند گزاره جایگزینی برایش در نظر بگیرند که از اشکال مذکور در امان باشد: «هر معلولی علتی دارد». اما این عبارت همانگو و بدیهی است، اما در عین حال فاقد ارزش است و چیزی به دانش ما نمی افزاید. عبارات جایگزین دیگر نیز حالت بدیهی ندارند و نیازمند استدلالی برای اثبات اند. مثلا عبارت «همه اشیاء دارای علت اند». با توجه به این مطالب، بهتر است به جای این که برهان علیت برای اثبات خدا را به اصل علیت گره بزنیم، صورتبندی دیگری از این برهان ارائه کنیم. به این منظور، کافی است از فرض خلف «هر چیزی علتی دارد» شروع کنیم و با نشان دادن نادرستی اش، اثبات کنیم که باید چیز یا چیزهای بدون علتی نیز وجود داشته باشد/باشند.   پاسخ: مفاد اصل علیت این نیست که «هر موجودی علت دارد» بلکه می گوید «هر موجود ممکن الوجودی علت دارد»؛ یعنی هر موجودی که نسبتش به وجود و عدم برابر است و هم می توانست موجود باشد و هم می توانست موجود نباشد، برای این که این نسبتش متفاوت شود و به وجود بیاید، باید موجود دیگری دخالت کند و این نسبت را برقرار سازد چرا که به خودی خود، این موجود نسبتش به وجود و عدم برابر است و هیچ ترجیحی نسبت به هیچ یک ندارد. نتیجه برهان علیت نیز نقض این اصل نیست چرا که اثبات می کند واجب الوجود که بی نیاز از علت است و نسبتش به وجود و عدم برابر نیست موجود است و مصداق دارد. وجود واجب الوجود نقض اصل علیت نیست چرا که مفاد اصل علیت ناظر به موجود ممکن الوجود بود نه هر موجودی. بله می پذیرم که یک کودک یا یک انسانی که دقت های فلسفی ندارد، بواسطه انسی که با جهان پیرامونی دارد، طرفدار تعمیم اصل علیت به هر موجودی باشد. اما از آن جایی که یکی از رسالت های فلسفه، تدقیق و تعمیق باورهای عامیانه است، به ما گوشزد می کند چنین تلقی عامیانه ای درست نیست و باید بر آن اصلاحاتی إعمال شود.  این اصل اینهمانگویی نیست و بعد از تصور درست موضوع و محمول، مورد تصدیق واقع می شود و به همین جهت، بدیهی است.   توضیح بیشتر این که: فلاسفه مسلمان اشیاء را به سه قسم تقسیم می کنند: واجب الوجود، ممتنع الوجود، ممکن الوجود. واجب الوجود، موجودی است که وجود دارد و وجودش برایش ذاتی است و محال است معدوم گردد و برای ایجادش نیازی به دیگران ندارد چرا که ذاتش به خودی خود موجود است و عدم را نمی پذیرد. ممتنع الوجود، موجودی است که معدوم است و عدم برایش ذاتی است و محال است موجود گردد و برای عدم شدنش نیازی به دیگران ندارد چرا که ذاتش به خودی خود معدوم است و وجود را نمی پذیرد. ممکن الوجود، موجودی است که ذاتش به خودی خود، نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم. از این رو، هم می تواند موجود گردد و هم معدوم بماند. ممکن الوجود برای این که موجود یا معدوم شود، نیازمند علتی بیرون از ذاتش است. بله، در جهان یا یک چیز موجود است یا معدوم و هیچ گاه شئ در خارج، نسبت به وجود و عدم مساوی نیست. تساوی شئ نسبت به وجود و عدم، ناشی از ملاحظه عقل است؛ یعنی وقتی عقل یک شئ را متصور می شود؛ متوجه می شود که هم می توانست موجود باشد و هم می توانست معدوم باشد (فارغ از این که الان موجود است یا معدوم است). این خصیصه ای که عقل از ملاحظه ماهیت با وجود و عدم می فهمد را امکان می گویند. فلاسفه مسلمان معتقدند که برای این که ممکن الوجود، موجود گردد باید علتی بیرون از ذاتش باشد که وجودش را بر عدمش ترجیح داده و به حدّ ضرورت برساند تا آن ممکن الوجود، وجود بیابد و موجود گردد. به این قاعده، اصل علیت گفته می شود. فلاسفه مسلمان اصل علیت را برآمده از حکم عقل می دانند بدین معنا که عقل کاشف از این واقعیت است. دقت بفرمایید که فلاسفه مسلمان منظورشان از حکم عقل، کشف عقل است نه این که عقل به مثابه یک قانونگذار چنین قانونی را جعل و اعتبار نماید. به باور فلاسفه مسلمان عقل آدمی این قدرت را دارد که از جانب خودش و بدون نیاز به حواس، یکسری قواعد طبیعی را کشف نماید: قواعد طبیعی همچون اصل علیت. این قوانین عقلی به صورت کلی صادقند؛ یعنی هر جایی که موضوعشان محقق شد، حکمشان نیز محقق می شود؛ یعنی هر جایی که ممکن الوجود داشتیم، حکم نیازمندی به علت نیز بر او تطبیق می یابد.  برای این که بدانیم یک اصل، برگرفته از حکم عقل است، راهی جز شنیدن ندای درونی عقل نداریم. در واقع، فلاسفه مسلمان معتقدند که اگر به درستی موضوع و محمول اصل علیت را تصور کنیم، و شبهه و مانعی پیش روی ما نباشد، فورا به درستی این اصل تصدیق می کنیم و آن را به صورت کلی قبول می کنیم. منظور از عقلی بودن این اصل نیز چیزی بیش از این نیست که بعد از تصور درست موضوع و محمول، عقل ضرورتا به صورت کلی و فراگیر تصدیق می کند که هر ممکنی برای وجودش به علتی نیازمند است: ممکن الوجود یعنی موجودی که نسبت به وجود و عدم مساوی است و برایش فرقی ندارد که موجود باشد یا معدوم بماند. در این صورت، برای این که ممکن الوجود موجود گردد، باید علتی بیرونی در کار باشد تا آن را از حالت تساوی خارج کرده و به آن وجود ببخشد.(1)   با این حال، ممکن است آدمی بواسطه اشکالات و شبهاتی به این اصل عقلی تصدیق نکند و نسبت به آن مردد گردد. تنها راه برای رهایی از شبهات و تصدیق به این اصل عقلی این است که بار دیگر به همین اصل مراجعه کنیم و به درستی تصورش کنیم و احیانا شبهاتی که پیرامونش داریم را مرور کنیم و آنها را نقادی کرده و مجددا به اصل مذکور بازگردیم. شاید در این صورت، بتوانیم ندای وجدانی و درونی عقل را بشنویم.    اشکال اول: یکی از شبهاتی که مطرح می شود این است که «شايد اين حکم ناشي از علل دروني ديگر باشد: مثلا ناشي از مشاهدات تجربي ما باشد که آن را تعميم بخشيده ايم اما تجربي بودنش را ناديده ميگيريم و آن را به امور ديگر سرايت ميدهيم. در این صورت، این اصل عقلی و فراگیر و بدیهی نیست و اعتبارش فقط در محدوده امور تجربی است». پاسخ: در نقد این سخن گفتنی است که قبول داریم که بسیاری از اصول فکری ما تجربی هستند اما مساله این است که آیا اصل علیت نیز از طریق همین فرآیند تجربی تولیده شده است؟ به نظر می رسد چنین نباشد چرا که کاربست این فرآیند در سنین کودکی و شیرخوارگی ناممکن و دور از ذهن است در حالی که مسلما کودکان شیرخوار نیز از اصل علیت استفاده می کنند؛ یعنی وقتی سینه مادر را می مکند انتظار دارند که شیر بیرون بیاید. بگذریم از این که مفاد اصل علیت بدون ارجاع به تجربه، به صورت کلی و ضروری مورد تصدیق واقع می شود، در حالی که مجربات جز از طریق ارجاع به تجربه مورد تصدیق واقع نمی شوند(2).   اشکال دوم: شاید اشکال شود که کودکان شیرخوار قدرت عقلانی بالایی ندارند و نمی توانند استدلال کنند و تجزیه و تحلیل ندارند. به همین جهت، اگر آنها نیز اصل علیت را به کار می بندند، نشان می دهد که این اصل عقلی نیست. پاسخ: در نقد این سخن گفتنی است که منظور از عقلی بودن، استدلال و تجزیه و تحلیل های طولانی و پیچیده نیست چرا که اصول عقلی دو گونه بدیهی و نظری هستند، و وقتی گفته می شود که اصل علیت اصل عقلی است، منظورمان اصل عقلی بدیهی است که نیازی به فکر و استدلال ندارد. بنابراین، منافاتی ندارد که کودکان نیز بواسطه عقل فطریشان، به این اصل اذعان کنند و به صورت ناخودآگاه آنها را به کار ببندند(3).   اشکال سوم: اگر وجود ممکن الوجود نیاز به علت دارد پس عدم ممکن الوجود هم نیاز به علت دارد چون از حالت امکانی خارج شده و بین عدم و وجود عدم را برگزیده است. علت آن معدوم نیست زیرا معدوم علت چیزی نمی شود. علت آن موجود هم نیست زیرا موجود علت معدوم نمی شود. پس همان فرض ابتدایی اشتباه بوده و گزاره هر ممکن الوجودی علت دارد اشتباه است. پاسخ: معدومات دارای وجود خارجی نیستند و اگر گاهی آنها را دارای واقعیت و علیت نسبت به هم می دانیم، از جهت مَجاز و اعتبار فلسفی است؛ یعنی در عالَم اعتبار، برای معدوم ها واقعیتی لحاظ می کنیم که یکی علت دیگری است. این اعتبار، دلبخواهی نیست بلکه تابع واقعیت موجود است؛ یعنی منشا انتزاع خارجی دارد و اختیاری و دلبخواهی نیست. هیچ ایرادی ندارد در میان معدومات نیز علیت اعتباری برقرار باشد چرا که علیت یعنی توقف چیزی بر چیز دیگر؛ که گاهی میان موجودات است (من علت پیدایش تصور جهان طلایی هستم) و گاهی میان معدومات است (عدم علت، علت عدم معلول است؛ مثلا عدم باران در اکثر ایام سال، علت ثمرندادن درخت گیلاس است) و گاهی میان اعتباریات است (صیغه نکاح علت زوجیت است) و گاهی هم میان معارف ما است (مثلا احساس گرما در اتاق در زمستان، علت است برای درک این که در اتاق بخاری روشن است). بنابراین، علیت در اعدام به معنای آن است که عقل آنها را به مثابه چیزی در نظر می گیرد که اعتبارا علت دیگری و یا معلول دیگری است (نه این که یکی به دیگری وجود ببخشد!). مثلا ساعت نه شب وارد منطقه ای شلوغ از شهر می شوید که تمامی چراغهایش خاموش است. علت روشنایی چراغها وجود برق است. حالا از عدم روشنایی چراغها به عدم برق در این منطقه شهری می رسیم؛ یعنی می فهمیم عدم برق علت است برای عدم روشنایی در این منطقه.(4)   اشکال چهارم: به نظر هیوم و سایر فلاسفه غرب، اگر محمول چیزی را انکار کنیم دچار تناقض می شویم؛ اما چون وجود، محمول نیست انکارش تناقضی پدید نمی آورد. به همین جهت، انکار وجود هیچ چیزی(یعنی همان عدم هر چیزی)، مستلزم تناقض نیست حتی اگر آن چیز را واجب الوجود بنامیم. پس عدم واجب الوجود نیز ممکن است. فلاسفه اسلامی این اشکال را پاسخ نمی دهند فقط می گویند چون موجودات ممکنی هستند پس واجبی هم هست. پاسخ: هیوم وقتی درباره موجودات خارجی سخن می گفت، معتقد بود که اساسا ما تصوری مستقل از وجود نداریم. وجود یک چیز، چیزی عارض بر آن چیز نیست. ما با شئ موجودی سروکار داریم که یک انطباع و یک تصور بیشتر از او نداریم. (وی در این بخش از اصل کپی استفاده می کرد که معتقد بود برای هر تصوری باید یک انطباع داشته باشیم وگرنه آن تصور ما پوچ و یاوه است(5). بنابراین، وقتی یک انطباع داشته باشیم، باید یک تصور داشته باشیم نه دو تصور وجود و ماهیت. بنابراین، ما با ماهیت موجود سروکار داریم و هیچ تصوری از وجود عارض بر ماهیت نداریم چرا که انطباعی از آن نداریم. تمامی انطباعات ما ناظر به اشیاء خارجی موجود است و انطباع مستقلی که ناظر به وجود باشد نداریم. بنابراین، وقتی از وجود سخن می گوییم، به چیزی غیر از همان ماهیت موجود نظر نداریم.(6) اما جالب اینجاست که هیوم خودش مکررا اصل کپی را نقض کرد؛ یعنی از تصوراتی سخن گفت که اصلا انطباعی از آن نداریم. مثلا او از تصور عدم مکررا بحث می کند؛ یا از تناقض میان وجود و عدم به عنوان یکی از روابط فلسفی بحث می کند و یا از مجاورت مکانی یا تقدم و تاخر زمانی بحث می کند و غیره. اینها همگی نشان می دهد که هیوم نتوانست فعالیت ذهن را به درستی شناسایی کند. به باور درست، یک فرد و مصداق خارجی اگرچه یک فرد است اما دارای حیثیات مختلفی است و چون ذهن قادر است به تشخیص این حیثیات، می تواند آنها را تجزیه و تحلیل کند و برخی از حیثیات را با هم مقایسه کند و به مفاهیم جدیدتر دست یابد. مثلا ذهن ما با یک گیلاس روبرو می شود. یک گیلاس یک چیزی بیشتر نیست اما دارای حیثیات مختلفی است: قرمز، شیرین، خوردنی، وجود، جسم، رنگی، .... همه این حثیثات به یک فرد موجودند و اینطور نیست که هر کدام یک بخشی از این میوه باشد. اصلا ترکیب و عروضی در خارج نیست. بله ذهن می تواند از این فرد واحد حیثیات مختلف را بفهمد و حتی می تواند آنها را با هم مقایسه کند و حیثیات جدیدتری را دریابد. مثلا وقتی ماهیت گیلاس را با وجود می سنجد، متوجه می شود که میشد این گیلاس نباشد چنانچه در فصل زمستان نبود و در فصل پاییز نیز نیست. از این مقایسه، ذهن به حیثیت امکانی گیلاس پی می برد؛ یعنی این که گیلاس میوه ای است که نه وجودش برایش ضرورت دارد و نه عدمش؛ چرا که اگر وجودش برایش ضرورت داشت، باید در همه فصل ها می بود؛ و اگر عدمش برایش ضرورت داشت، باید در هیچ فصلی موجود نمی شد.  بنابراین، با هیوم موافقیم که در خارج، وجود چیزی جدای از شئ موجود نیست بلکه فقط و فقط با یک فرد خارجی روبرو هستیم. اما همین فرد خارجی واقعی، در ذهن به حیثیات مختلفی تجزیه و تحلیل می شود که بر هم عارض می شوند و یا در مقایسه با هم، به حیثیات دیگری همچون امکان و علیت تحلیلی و ... اشاره می کنند. اما وقتی علت نهایی موجودات را در مقایسه با وجود در نظر می گیریم، متوجه می شویم که خاصیت امکانی ندارد چرا که باید ذاتی باشد که وجودش برایش ضرورت دارد و محتاج به علت دیگر نیست. بنابراین، عدم واجب الوجود، مستلزم تناقض است.    اشکال پنجم: امکان ناشی از «تحلیل عقلی» است. در حقیقت بر اساس تصور و مدلسازی ذهنی ماست. اما تصور می تواند با واقعیت متفاوت باشد. من می توانم خیلی راحت یک جسم (مثلاً یک میز) را در نظر بگیرم و نبودش رو تصور کنم. اما از نظر فیزیکی، این جسم بدون تبدیل شدن به انرژی نمی تواند از بین برود. اگر جرم این میز بخواهد از بین برود باید یک انفجار اتمی شدید رخ بدهد که اون انرژی آزاد شده هم باز «وجود» دارد. اما ذهن می تواند فارغ از قوانین جهان، از بین رفتن وجود را تصور کند. ما هیچ پدیده ای را سراغ نداریم که در آن «وجود» به معنای واقعی از بین برود. پاسخ: بهترین مثال برای علیت و امکان و وجود و عدم و غیره، در مصادیق وجدانی است؛ مثلا تصوری که من در یک آن از دریای طلا، می سازم و در آنِ بعد از بین می برم. اما در مورد عقلی بودن تحلیل نیز باید عرض شود که کار عقل، تجزیه و تحلیل واقعیت است و حالت کاشفیت دارد. بله، عقل بعد از فرآیند فهم و مقایسه و خلق مفاهیم، به درک جدیدی از یک شئ می رسد؛ اما این کار دلبخواهی و مستقل از واقعیت نیست. عقل خود شئ موجود را در ذهن قطع نظر از وجود و عدم در نظر می گیرد و حالت امکانی آن را می فهمد؛ یعنی این که این شئ می توانست نباشد اما حالا هست. به همین جهت، امکان حتی با قدیم زمانی یا ابدی زمانی نیز سازگار است چرا که ممکن است یک پدیده در ظرف تحلیل عقلی، نسبت به وجود و عدم حالت امکانی داشته باشد و اصطلاحا فقیر باشد؛ اما به لحاظ وجودی، قدیم و ابدی باشد و نه سابقه عدم در زمانی داشته باشد و نه بعدا معدوم شود. از این رو، مشخص می شود که حتی اگر با مثال شما موافق باشیم و هیچ چیزی در انهدام میز و صندلی، از بین نمی رود و فقط تغییر شکل رخ می دهد؛ باز هم در تحلیل عقل، این میز با همین شکل و انرژی، نسبت به وجود و عدم حالت امکانی دارد.   پی نوشت ها: 1. ابن سینا، الهیات شفاء، مكتبة آية الله المرعشی، 1404ق، صص38-39؛ صدرالمتالهین، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، دار احياء التراث، 1981م، ج‏2، صص127-128 2. فارابی، المنطقیات، مكتبة آية اللّه المرعشی، 1408ق، ج1، صص269-271؛ ابن سینا، النجاة من الغرق فى بحر الضلالات، انتشارات دانشگاه تهران، 1379، صص115-123 3. همان 4. صدرالمتالهین، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، دار احياء التراث، 1981م، ج1، صص348-350؛ طباطبائی، محمدحسین، نهایه الحکمه، موسسه النشر الاسلامی، بیتا، ص21 5. Hume, David, Treatise Human Nature, 1965, Oxford University Press, p: 4 6. Hume, David, Treatise Human Nature, 1965, Oxford University Press, p: 66-68  
موضوع قفل شده است