جمع بندی آیا اینکه اقوام بسیاری از داشتن پیامبر محروم بودند نشان دهنده ی نقض ضرورت وجود نبی نیست؟

تب‌های اولیه

104 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا اینکه اقوام بسیاری از داشتن پیامبر محروم بودند نشان دهنده ی نقض ضرورت وجود نبی نیست؟

اینکه اقوام بسیاری از داشتن نبی محروم بودند نشان دهنده ی نقض ضرورت وجود نبی نیست؟

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد رئوف

hoorshid;389280 نوشت:
اینکه اقوام بسیاری از داشتن نبی محروم بودند نشان دهنده ی نقض ضرورت وجود نبی نیست؟


با سلام خدمت شما دوست گرامی

در مورد این مسئله توجه به چند نکته لازم است:

- این چنین نیست که بسیاری از اقوام از داشتن پیامبر محروم باشند. برعکس بر اساس آنچه قرآن می فرماید، هیچ قومی بدون انذار دهنده نبوده است: إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ (1) ما تو را به حق به رسالت فرستاديم تا مژده دهی و بيم دهی و هيچ ملتی نيست مگر آنکه به ميانشان بيم دهنده ای بوده است

- مطلب دیگر این است که اطلاع ما نسبت به اقوام گذشته محدود است و پیامبران و اقوام محدودی در قرآن ذکر شده اند. در واقع خود قران نیز به این مطلب اشاره می کند: ولقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك ومنهم من لم نقصص عليك (2) ما پيش از تو رسولانى فرستاديم; سرگذشت گروهى از آنان را براى تو بازگفته، و گروهى را براى تو بازگو نكرده‏ ايم

- با توجه به مطالب فوق و نیز تعداد بسیار پیامبران 124000 هزار نفر، به نظر نمی رسد که اقوامی وجود داشته باشند که در میان آنها پیامبر یا نذیر وجود نداشته باشد. البته پر واضح است که تمام اقوام از وجود پیامبران اولوالعزم برخوردار نبوده اند ولی این مسئله به معنای گمراهی آنها نیست و راه هدایت همیشه برای بشریت باز بوده است به این معنا که اگر کسی طالب کمال و هدایت بوده است، می توانسته است راه را پیدا کند و این مضمون آیه قرآن است که می فرماید: وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (3) کسانی را که در راه ما مجاهدت کنند ، به راههای خويش هدايتشان می کنيم ، و خدا با نيکوکاران است. با توجه به تمام مطالب بیان شده، فرض سوال شما صحیح نیست بنابراین خدشه ای به ضرورت وجود پیامبر وارد نمی کند.

موفق باشید

1. فاطر 24
2. مومن 78
3. عنکبوت 69

رئوف;390450 نوشت:
به نظر نمی رسد که اقوامی وجود داشته باشند که در میان آنها پیامبر یا نذیر وجود نداشته باشد

سلام.
به ظاهر همه اقوام پیامبر یا نذیر نداشته‌اند. مانند بومیان آدمخوار و یا سرخپوستان و یا اسکیموها. در مورد اینها آدم خواری و یا آداب و رسوم عجیبشان، این احتمال را قوت می‌بخشد که فاقد پیامبر بوده‌اند. همچنانکه تاریخ و نیز ادیان، غالباً از ظهور پیامبران در منطقه خاورمیانه خبر می‌دهند.
اگر ممکن است در این مورد نیز توضیح بدهید.

حاج سید مهندس دکتر;390461 نوشت:
سلام.
به ظاهر همه اقوام پیامبر یا نذیر نداشته‌اند. مانند بومیان آدمخوار و یا سرخپوستان و یا اسکیموها. در مورد اینها آدم خواری و یا آداب و رسوم عجیبشان، این احتمال را قوت می‌بخشد که فاقد پیامبر بوده‌اند. همچنانکه تاریخ و نیز ادیان، غالباً از ظهور پیامبران در منطقه خاورمیانه خبر می‌دهند.
اگر ممکن است در این مورد نیز توضیح بدهید.

سلام
مگر اینایی که تو سوریه آدم می خورند پیامبر نداشتند. اینا که حضرت محمد (ص) به زبان خودشان سخن گفته دارند آدم می خورند. والا سرخپوستها و اسکیموها صد شرف دارند.

maes;390476 نوشت:
مگر اینایی که تو سوریه آدم می خورند پیامبر نداشتند. اینا که حضرت محمد (ص) به زبان خودشان سخن گفته دارند آدم می خورند. والا سرخپوستها و اسکیموها صد شرف دارند.

با سلام.
بله ولی این ها که آدم می خورند خودشان به وجود پیامبری از جانب خدا اعتقاد دارند و یا حداقل در تاریخ خود به وجود چنین پیامبری باور دارند. ولی ظاهرا در تاریخ بسیاری از اقوام هیچ پیامبری دیده نمی شود.
و من الله توفیق

رئوف;390450 نوشت:

- با توجه به مطالب فوق و نیز تعداد بسیار پیامبران 124000 هزار نفر، به نظر نمی رسد که اقوامی وجود داشته باشند که در میان آنها پیامبر یا نذیر وجود نداشته باشد. البته پر واضح است که تمام اقوام از وجود پیامبران اولوالعزم برخوردار نبوده اند ولی این مسئله به معنای گمراهی آنها نیست و راه هدایت همیشه برای بشریت باز بوده است به این معنا که اگر کسی طالب کمال و هدایت بوده است، می توانسته است راه را پیدا کند و این مضمون آیه قرآن است که می فرماید: وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (3) کسانی را که در راه ما مجاهدت کنند ، به راههای خويش هدايتشان می کنيم ، و خدا با نيکوکاران است. با توجه به تمام مطالب بیان شده، فرض سوال شما صحیح نیست بنابراین خدشه ای به ضرورت وجود پیامبر وارد نمی کند.

بگذریم که از این 124,000 پیامبر، اسم و داستان 1 درصدشون رو هم نمی دونیم ولی از نظر عددی هم این ادعا صحیح نیست. امروز می دونیم بشر دو پای امروزی (هوموساپینس ساپینس) حدود 300,000 سال است روی زمین زندگی می کند و حدود 300 میلیارد انسان روی زمین زندگی کرده اند، این 124,000 پیامبر اصلا عدد بالایی نیست یعنی برای حدود هر 2.5 میلیون انسان یک پیامبر که اصلا منطقی نیست.

اون شخصی که این عدد 124,000 پیامبر رو از خودش در آورد اصلا ایده ای نداشته که زمین چقدر قدیمی است و چه تعداد انسان تابحال روی زمین زندگی کردند.

وایسلی گوجا;390521 نوشت:
اون شخصی که این عدد 124,000 پیامبر رو از خودش در آورد اصلا ایده ای نداشته که زمین چقدر قدیمی است و چه تعداد انسان تابحال روی زمین زندگی کردند.

سلام
124000 برای تعیین نیست بلکه برای تکثیر است یعنی می خواسته اند بفرمایند خیلی
ضمن اینکه در روایاتی هم بر ادوار مختلف حیات بشری روی کره زمین تصریح شده
والله الهادی

سلام.
جناب حامد گرامی.

حامد;390549 نوشت:
سلام
124000 برای تعیین نیست بلکه برای تکثیر است یعنی می خواسته اند بفرمایند خیلی
ضمن اینکه در روایاتی هم بر ادوار مختلف حیات بشری روی کره زمین تصریح شده
والله الهادی

چرا برای بیان تکثیر از این عدد استفاده شده. و مثلا نگفته هزار هزار (یک میلیون).

یا چرا به تبعیت از قرآن برای تکثیر از هزار یا 50 هزار یا هفتاد هزار ... استفاده نشده؟

این خرده داشتن رقم (منظورم 4000 آخرش هست) به نظر می‌آید یک رقم نسبتاً دقیقی را بیان میدارد نه تکثیر را.

موفق باشید.

[=arial]بسم الله الرحمن الرحیم
طبق حدیث بلوهر و یوذاسیف این نتیجه بدست می آید که قرار نیست برای هر قومی پیامبری و یا پیام آوری باشد تنها وجود اشخاص حکیم برای اشکار شدن حجت کافی است چنانچه در قرآن هم خدا نفرموده برای هر قومی پیامبری است بلکه خدا مثلا در جایی فرموده لکل قوم هاد یعنی برای هر قومی هدایتگری است. یا در آیاتی وجود نذیرانی برای آشکار شدن حجت خدا کافی است .
اما چیزهای دیگری که از داستان بلوهر و داستاهای داخل این داستان فهمدیده می شود این است که دستورات پیامبران به مانند انوار خورشید هستند و تنها عده ی کمی منظور پیامبران را می فهمند زیرا بسیاری از مردمان کور از فهمیدن حقایق هستند . و چیزی که مشخص بوده از داستان های انبیاء این است که همواره عده ی بسیار کمی به آنها ایمان می آوردند و و بعد از سالهای کمی هم دستورات انبیاء کاملا فراموش می شد و پیام انها را به افسانه و داستان های اساطیری تعبیر می کردند .
همه پیامبران راهی را برای زندگی انسان ها معرفی کردند که حتی این راه در امروزه هم فراموش شده است . پیامبران مردم را دعوت به شناسایی خودشان کردند تا مردم بتوانند راهی به سوی غیب پیدا کنند . زیرا حقیقت انسانی سوار بر این جسد حیوانی است که آنرا نسناس می گویند که این جسد حیوانی از نسل حیوان است و دانشمندان زیست شناس کاملا در این زمینه حق دارند . ولی نکته ای که باید به ان اشاره بشود این است که انسان بوسیله یک واسطه( مربوط به مغز است) به این جسد دستوراتی میدهد یا بر آن تعلق می گیرد که بنده تعبیر به سوار شدن آن حقیقت بر این بدن حیوانی این تعلق را معرفی کردم . آری پیامبران از مردم می خواستند که خودشان را در عالم جابرسا و جابلقا یا وادی شمروخ و شمریخ پیدا کنند و در آنجا به حیاتی برسند که خالی از هر رنج و غم و فقر و ترسی است و بهمین دلیل بدون شناخت خودشان ابدا قادر به شناخت پروردگار نیستند . زیرا این چیزی که بر آن سوار هستند حیوانی است که معارف غیبی را ابدا نمی تواند کسب و درک کند . مثالی میزنم که بهتر منظور خودم را از این الفاظ که رستاخیز معانی غیب هستند بیان کنم . کسی را تصور کنید که سوار بر خری است و آن کس چون همیشه خود را با خر می دیده و همیشه سوار بر خر بوده خودش را فراموش کرده و همه حرکات را از خرش می پندارد و بقولی مالیخولیایی شده و خر را جزئی از خود می پندارد . فرض کنید کسی این بیمار را دیده و دلش برای او سوخته و طبیبی را در قصر پادشاه می شناسد و به این شخص می گوید که همراه من بیا تا تو را بنزد کسی ببرم که به تو سود زیاد و پاداش ها می دهد و اگر آنجا نیایی دچار عذاب خواهی شد . آن بیمار می گوید اگر راست گو هستی علامتی را نشان من بده . آن شخص می گوید علامت من بسیار اشکار است . آن قصری که از دور میبینی همان قصر است و تو مدت کمی با من همراهی و نبود وعده هایی که مربوط به قصر است در زندگی تو تفاوت چندانی نمی کند . و من از تو مالی و کمکی نخواستم که بخواهم گولت بزنم . آری آن شخص و بیمار به شهری که قصر در آنجاست می رسند و وارد آن می شوند که بیمار می بیند سودی که فعلا به او نرسیده مگر این که فقط چیزهای جدیدتری دیده و این چیزها ربطی به وعده آن شخص ندارد سپس به دربی از قصر می رسند که طبیب حاذق در آنجا است ولی حتما باید از این درب بدون خر بگذرند و آنجاست که این بیمار را شخص هدایت می کند و می گوید وارد قصر شو تا هزار هزار سود به تو برسد که هیچ چیزی به اندازه آن مهم نیست . آن بیمار می گوید که این قسمت از وجودم را این خرم را این جسدم را چه کنم ؟ این شخص می گوید ضرری نمی کنی این جسد را به اینجا ببند و همراه من شو و زود بازگرد . آن بیمار می گوید که این جسد جزئی از من است و بدون این جسد می میرم . آن شخص می گوید ایا مادرت چنین جسدی دارد ؟ می گوید نه ولی بعضی وقت ها داشته است ، می پرسد پدرت چه ؟ می گوید ان هم به اینطور بوده . می پرسد ایا تو از اول با چنین جسدی بودی ؟ می گوید نه ، و آن شخص می گوید که پس همانطوری که بار اول زنده بودی بدون جسد بار دیگر هم بدون جسد زنده می مانی و جسم حقیقی تو آن است که بر این جسد سوار است . آن بیمار این سخن بر او حجتی است آشکار اگر پذیرفت به سود خودش است و اگر نپذیرفت بر خودش ظلم کرده . پس آن بیمار به طمع پاداش و ترس از عذاب از خر پیاده می شود به درون قصر می رود . و آن گاه می پرسد که کجاست آن شخص که وعده اش را دادی ؟ آن شخص گوید آن منم و من طبیبی هستم که تو را درمان کردم زیرا طبیب تو همان هدایت گر قصر است و من پادشاه این قصرم و چون خود را شناختی این بهترین سود توست و من هم بهترین دوست تو هستم . ولی اگر سود جسمانی بخواهی من مال فراوان دارم و همینطور خر ها و گوسفند ها و گاو و خانه ها که مقداری از آن ها را به تو می بخشم اگر چه بهترین سود تو این است که با من باشی که هر روز تو را بالاتر از امروزت می برم و باز این بدن تو جسدی است که جسم هورقلیایی تو بر آن سوار است پس به دستورات حکیمان چون بلوهر گوش کن تا چون یوذاسیف عوالم غیب را ببینی و در این راه ابدا ضرر نخواهی کرد و فقط چهل روز دستورات شریعت و طریقت و حقیقت را عمل کن که از جسد حیوانی خارج شوی و آنگاه خود می بینی که ما راست گفتیم و اینقدری که عمرت را آقای فلان خرج نقد سخنان ما کردی کمتر از آن را صرف عمل به چیزهایی که ما می گفتیم می کردی که ابدا ضرر دنیایی هم ندارد آن وقت می دیدی که چه چیزی هستی و از کجا آمدی . اما ان طبیب حکیم است و پدر و مادر بیمار آل محمدند آن شهر شریعت است و ان راه طریقت است و ان قصر حقیقت است که آیت اصلی و نشانه هستی خداست.

وایسلی گوجا;390521 نوشت:
بگذریم که از این 124,000 پیامبر، اسم و داستان 1 درصدشون رو هم نمی دونیم ولی از نظر عددی هم این ادعا صحیح نیست. امروز می دونیم بشر دو پای امروزی (هوموساپینس ساپینس) حدود 300,000 سال است روی زمین زندگی می کند و حدود 300 میلیارد انسان روی زمین زندگی کرده اند، این 124,000 پیامبر اصلا عدد بالایی نیست یعنی برای حدود هر 2.5 میلیون انسان یک پیامبر که اصلا منطقی نیست.

اون شخصی که این عدد 124,000 پیامبر رو از خودش در آورد اصلا ایده ای نداشته که زمین چقدر قدیمی است و چه تعداد انسان تابحال روی زمین زندگی کردند.

[=arial]سلام آقای وایسلی گوجا
این را باید گفت که هدایتگران برای حیوان ها نیستند و آن حیوانهایی که از نسل گوریل هستند تا به نسناس رسیدند هیچ کدام قابل هدایت نبودند و هدایت کردن آنها کار بیهوده است و همینطور هر قوم حیوانی دیگر که اصلا انسان نیستند . بلکه وقتی نسناس طبق فرایندهای جهشی و دژنره شده به جایی رسید که توانست خیالاتی را در سر خود بپروراند جسم حقیقی انسانی توسط این خیال به جسد نسناسی بعضی از اثرات خود را منتقل می کند . مثلا کسانی که بنگ کشیدند را اگر نگاه کنید اگر به خیالشان تلقین کنید که آتش کنارشان هست عرق می کنند و چه بسا آثار التهاب در بدنشان ظاهر شود و یا دیگر موارد . این خیال را عالم مثال می گویند که واسطه اثرات جسم هورقلیایی است . می دانم چیزی عجیب گفتم . ولی خواستم بفهمید دقیقا منظور ما از انسان چیست . وگرنه خری که انسانی بر روی آن سوار نباشد بدردی نمی خورد و قابل هدایت نیست و باید حتما جسدی نسناسی باشد که انسانی بر روی آن سوار باشد آنوقت قابل هدایت است و این هایند مراد از قوم هایی که خدا هدایت گر برایشان می فرستد

maes;390476 نوشت:
سلام
مگر اینایی که تو سوریه آدم می خورند پیامبر نداشتند. اینا که حضرت محمد (ص) به زبان خودشان سخن گفته دارند آدم می خورند. والا سرخپوستها و اسکیموها صد شرف دارند.
[=arial]این اسکیموها و سرخپوستها و بسیاری از نسناس ها چون خیالات کامل ندارد جزو اناسی حساب نمی شوند که از این عده نسناس ها هم همین الان هم خیلی زیاد است زیرا هر کس خیال کامل نداشته باشد نسناس تشریف دارد و تعداد کسانی که خیال کامل دارند هم زیاد نیست حتی در این ایران و دیگر مناطق جهان. این نکته هم عرض کنم که بعضی از پیامبران تنها بر نفس خودشان یا تنها بر یک نفر یا تنها بر خانواده خودشان پیامبر بودند که احادیثی در این مورد وجود دارد لذا بسیاری از انبیاء 124000 نفره در این دسته هستند که ابدا نمی شود در ظاهر پیدایشان کنیم بهمین دلیل ظاهرا از آنها خبری نیست . و ما هم علم غیب نداریم که بفهمیم که کجا بودند و کجا زندگی می کردند و به چند خبر از آل محمد اعتماد کردیم که چنین کسانی هستند و خدا هم به اندازه وسع و آنچه بخشیده از بندگانش تکلیف می خواهد وگرنه اگر به نسناسی انسانیت نداده تکلیفی هم نمی خواهد مثل اطفالی که می میرند و دیوانگان و بسیاری از اشخاص که نسناس هستند واین را بدانید لشکر اناسی در ابتدای زمان ظهور قائم حدودا 10 هزار نفر از اهل ایمان است

afzali.polaris;390585 نوشت:
[=arial]این اسکیموها و سرخپوستها و بسیاری از نسناس ها چون خیالات کامل ندارد جزو اناسی حساب نمی شوند که از این عده نسناس ها هم همین الان هم خیلی زیاد است زیرا هر کس خیال کامل نداشته باشد نسناس تشریف دارد و تعداد کسانی که خیال کامل دارند هم زیاد نیست حتی در این ایران و دیگر مناطق جهان. این نکته هم عرض کنم که بعضی از پیامبران تنها بر نفس خودشان یا تنها بر یک نفر یا تنها بر خانواده خودشان پیامبر بودند که احادیثی در این مورد وجود دارد لذا بسیاری از انبیاء 124000 نفره در این دسته هستند که ابدا نمی شود در ظاهر پیدایشان کنیم بهمین دلیل ظاهرا از آنها خبری نیست . و ما هم علم غیب نداریم که بفهمیم که کجا بودند و کجا زندگی می کردند و به چند خبر از آل محمد اعتماد کردیم که چنین کسانی هستند و خدا هم به اندازه وسع و آنچه بخشیده از بندگانش تکلیف می خواهد وگرنه اگر به نسناسی انسانیت نداده تکلیفی هم نمی خواهد مثل اطفالی که می میرند و دیوانگان و بسیاری از اشخاص که نسناس هستند واین را بدانید لشکر اناسی در ابتدای زمان ظهور قائم حدودا 10 هزار نفر از اهل ایمان است


گفته ی شما معقول به نظر نمی رسد. آدم که شاخ و دم ندارد. صحبت شما بر اساس نظریه ی تکامل است شاید.
سرخپوستها و اسکیموها آیین دارند. مثل ایرانی های باستان. مثل هندوها.
مثلا در مورد ایرانیهای باستان تاریخ نویس مشهور یونانی به نام هرودوت می نویسد که ایرانیها به یونانیها احمق می گفتند ! چرا که یونانیها خدایان انسان نما را پرستش می کردند. هرودوت تصریح می کند که ایرانیها در معابد خود بت راه نمی دادند و آتش روشن نمی کردند و حتی از شراب هم در مراسم خود استفاده نمی کردند. آنها به رسم بت پرستان قربانگاه نداشتند.
اما در جای دیگر هرودوت و تارخ نویسی دیگر تصریح می کنند که بتها از اواسط دوران هخامنشی و تحت تاثیر اقوام بت پرست و به دست اردشیر به معابد ایرانیها رسوخ کرد.
بدینگونه ادیان توحیدی به انحراف کشیده می شود.
وقتی اسلام این گونه به انحراف کشیده شده است وای به حال ادیان قدیم.

maes;390624 نوشت:
گفته ی شما معقول به نظر نمی رسد. آدم که شاخ و دم ندارد. صحبت شما بر اساس نظریه ی تکامل است شاید.
سرخپوستها و اسکیموها آیین دارند. مثل ایرانی های باستان. مثل هندوها.
مثلا در مورد ایرانیهای باستان تاریخ نویس مشهور یونانی به نام هرودوت می نویسد که ایرانیها به یونانیها احمق می گفتند ! چرا که یونانیها خدایان انسان نما را پرستش می کردند. هرودوت تصریح می کند که ایرانیها در معابد خود بت راه نمی دادند و آتش روشن نمی کردند و حتی از شراب هم در مراسم خود استفاده نمی کردند. آنها به رسم بت پرستان قربانگاه نداشتند.
اما در جای دیگر هرودوت و تارخ نویسی دیگر تصریح می کنند که بتها از اواسط دوران هخامنشی و تحت تاثیر اقوام بت پرست و به دست اردشیر به معابد ایرانیها رسوخ کرد.
بدینگونه ادیان توحیدی به انحراف کشیده می شود.
وقتی اسلام این گونه به انحراف کشیده شده است وای به حال ادیان قدیم
[=arial]دوست عزیز maes
اولا نظریه فرگشت کاملا نظریه عقلانی است و چیزی هست که واقعیتش اثبات شده و مخالف دین مبین اسلام نیست . حضرت صادق می فرمایند ما انسانیم ( سلمان و امثال سلمان که جزو اهل بیت هستند هم در این جا قرار می گیرند)و شیعه ما (منظور شیعه ای است که واقعا پیرو آل محمد باشد ) شبه انسان و بقیه مردم نسناس هستند .
پی تعریف آل محمد هم بسیاری جزو نسناس ها هستند ، در احادیث هم که نگاه کنید می فهمید نسناس ها قومی بوده اند که از قبل از حضرت آدم هم موجود بودند و به بعد هم موجود هستند و اتفاقا دارای شعور و امثال اینها هستند انسان کسی است که خیال کامل داشته باشد یعنی مکاشفه داشته باشد . نمی خواهم کسی را ناراحت کنم ولی تعداد نسناس ها خیلی خیلی زیادتر از که اینکه فکر می کنید هست حتی در میان کسانی که فکر می کنند انسان هستند یا جزو شیعیانند یا ... بگذارید صریح تر بگویم حتی شاید خود شما و دیگر دوستان اسکدین . البته شاید فقط می خواهم بدونید چقدر زیاد هستند طبق اعتقاد بنده و حدیث حضرت صادق .

رئوف;390450 نوشت:
- این چنین نیست که بسیاری از اقوام از داشتن پیامبر محروم باشند. برعکس بر اساس آنچه قرآن می فرماید، هیچ قومی بدون انذار دهنده نبوده است: إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِيهَا نَذِيرٌ (1) ما تو را به حق به رسالت فرستاديم تا مژده دهی و بيم دهی و هيچ ملتی نيست مگر آنکه به ميانشان بيم دهنده ای بوده است

- مطلب دیگر این است که اطلاع ما نسبت به اقوام گذشته محدود است و پیامبران و اقوام محدودی در قرآن ذکر شده اند. در واقع خود قران نیز به این مطلب اشاره می کند: ولقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك ومنهم من لم نقصص عليك (2) ما پيش از تو رسولانى فرستاديم; سرگذشت گروهى از آنان را براى تو بازگفته، و گروهى را براى تو بازگو نكرده‏ ايم

- با توجه به مطالب فوق و نیز تعداد بسیار پیامبران 124000 هزار نفر، به نظر نمی رسد که اقوامی وجود داشته باشند که در میان آنها پیامبر یا نذیر وجود نداشته باشد. البته پر واضح است که تمام اقوام از وجود پیامبران اولوالعزم برخوردار نبوده اند ولی این مسئله به معنای گمراهی آنها نیست و راه هدایت همیشه برای بشریت باز بوده است به این معنا که اگر کسی طالب کمال و هدایت بوده است، می توانسته است راه را پیدا کند و این مضمون آیه قرآن است که می فرماید: وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (3) کسانی را که در راه ما مجاهدت کنند ، به راههای خويش هدايتشان می کنيم ، و خدا با نيکوکاران است. با توجه به تمام مطالب بیان شده، فرض سوال شما صحیح نیست بنابراین خدشه ای به ضرورت وجود پیامبر وارد نمی کند.


با سلام
اشکال برون دینیست اما شما درون دینی جواب می دهید
بالاخره اگر در گذشته در آمریکا و آفریقا پیامبری آمده بود که ادعای نبوت داشت (منظور غیر خوارمیانه است)باید در تاریخ نقل می شد اما چرا نشده؟
حداقل یک اشاره ای می شد یا یک آثاری زا او بجا می ماند اما ما در آمریکا حتی یک نقل هم در این باره نداریم .
اما یک نکته دیگر فرض کنیم جواب شما درست اما قبول داریم که از زمان ولادت تا بعثت پیامبر(40 سال)و هم چنین 500 سال قبل تولد پیامبر (مدت عدم ارسل رسل/اسمش یادم نیست)پیامبر نبوده پس این امر به ضرورت نبوت اشکال وارد می کند
یا در مدت نبوت نبی که کسی نرفت آمریکا آنها را هدایت کنه پس باز در آن صورت هم باز ضرورت نبوت خدشه بر می دارد
باتشکر

حامد;390549 نوشت:
سلام
124000 برای تعیین نیست بلکه برای تکثیر است یعنی می خواسته اند بفرمایند خیلی
ضمن اینکه در روایاتی هم بر ادوار مختلف حیات بشری روی کره زمین تصریح شده
والله الهادی

اگه قرار بود بگن زیاد می گفتند زیاد. وقتی عدد دقیق میدن یعنی منظورشون عدد دقیق است.

afzali.polaris;390580 نوشت:
[=arial]سلام آقای وایسلی گوجا
این را باید گفت که هدایتگران برای حیوان ها نیستند و آن حیوانهایی که از نسل گوریل هستند تا به نسناس رسیدند هیچ کدام قابل هدایت نبودند و هدایت کردن آنها کار بیهوده است و همینطور هر قوم حیوانی دیگر که اصلا انسان نیستند . بلکه وقتی نسناس طبق فرایندهای جهشی و دژنره شده به جایی رسید که توانست خیالاتی را در سر خود بپروراند جسم حقیقی انسانی توسط این خیال به جسد نسناسی بعضی از اثرات خود را منتقل می کند . مثلا کسانی که بنگ کشیدند را اگر نگاه کنید اگر به خیالشان تلقین کنید که آتش کنارشان هست عرق می کنند و چه بسا آثار التهاب در بدنشان ظاهر شود و یا دیگر موارد . این خیال را عالم مثال می گویند که واسطه اثرات جسم هورقلیایی است . می دانم چیزی عجیب گفتم . ولی خواستم بفهمید دقیقا منظور ما از انسان چیست . وگرنه خری که انسانی بر روی آن سوار نباشد بدردی نمی خورد و قابل هدایت نیست و باید حتما جسدی نسناسی باشد که انسانی بر روی آن سوار باشد آنوقت قابل هدایت است و این هایند مراد از قوم هایی که خدا هدایت گر برایشان می فرستد


حرف های شما با واقعیات زیست شناسی و ژنتیک امروز همخونی نداره و علم هم ادعاهای شما و همینطور "هور قلیایی" رو تایید نمی کنه.

حاج سید مهندس دکتر;390461 نوشت:
سلام.
به ظاهر همه اقوام پیامبر یا نذیر نداشته‌اند. مانند بومیان آدمخوار و یا سرخپوستان و یا اسکیموها. در مورد اینها آدم خواری و یا آداب و رسوم عجیبشان، این احتمال را قوت می‌بخشد که فاقد پیامبر بوده‌اند. همچنانکه تاریخ و نیز ادیان، غالباً از ظهور پیامبران در منطقه خاورمیانه خبر می‌دهند.
اگر ممکن است در این مورد نیز توضیح بدهید.


با سلام خدمت شما دوست گرامی

وجود آداب عجیب در مورد اقوام نخستین مسئله ای نیست که موجب انکار پیامبر باشد. پیامبران به تعبیر قرآنی به زبان قوم نازل می شدند و اگر قومی نخستین نیز پیامبر داشته باشد، باید در بافت زبان و فرهنگ آنها ظهور کند تا بتواند با آنها ارتباط برقرار کند.

مسئله دیگر این است که همان طور که در یکی از آیات ارائه شده بیان شده است، خود قرآن نیز بیان می کند که سرنوشت بسیاری از پیامبران را بیان نکرده است. در قرآن در مورد سرنوشت پیامبرانی سخن گفته شده است که در خاور میانه بوده اند و دلیل این مسئله نیز روشن است. زیرا بیان سرنوشت پیشینان از آن سو بوده است که درس عبرتی برای مردم باشد و بیان مطالبی از افرادی که مردم آن زمان اطلاعی در مورد آنها نداشته اند(مانند امریکای شمالی یا استرالیا) منطقی نیست. زیرا اساسا با توجه به دانش محدود مردم، چنین مناطقی و چنین مردمانی اساسا برای مردم مهم و مطرح نبوده اند و تعامل قرآن نیز با مخاطبانش در سطح معلومات آنهاست. بنابراین از دیگر پیامبران سخنی گفته نشده است و خود قرآن نیز این مسئله را بیان می کند.

با توجه به مطالب فوق نمی توان وجود پیامبران در اقوام پیشین را منکر شد.

موفق باشید

وایسلی گوجا;390521 نوشت:
بگذریم که از این 124,000 پیامبر، اسم و داستان 1 درصدشون رو هم نمی دونیم ولی از نظر عددی هم این ادعا صحیح نیست. امروز می دونیم بشر دو پای امروزی (هوموساپینس ساپینس) حدود 300,000 سال است روی زمین زندگی می کند و حدود 300 میلیارد انسان روی زمین زندگی کرده اند، این 124,000 پیامبر اصلا عدد بالایی نیست یعنی برای حدود هر 2.5 میلیون انسان یک پیامبر که اصلا منطقی نیست.

اون شخصی که این عدد 124,000 پیامبر رو از خودش در آورد اصلا ایده ای نداشته که زمین چقدر قدیمی است و چه تعداد انسان تابحال روی زمین زندگی کردند.



با سلام خدمت شما دوست گرامی

- اولا تحقیقات تجربی همیشه در معرض حک و اصلاح هستند و نمی توانند مبنای محکمی برای بحث اعتقادی ما باشند.

- مطلب بعدی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که ارسال پیامبران برای هدایت و نیز ابلاغ تکالیف بشر، تنها در مورد انسان هایی معنا دارد که دارای سطح خاصی از عقل و آگاهی باشند و این مسئله ممکن است در مورد اولین نمونه هایی که توسط محققان علوم تجربی معرفی شده اند وجود نداشته باشد. ملاک برای ارسال پیامبران، وجود انسان مکلف(دارای رشد عقلی) است.

- مطلب دیگر اینکه ما از جزئیات زندگی این پیامبران اطلاعی نداریم، مشکلی ایجاد نمی کند. وقتی در متون دینی ما دلیل قابل قبولی مبنی بر وجود چنین پیامبرانی وجود دارد، می توان آن را پذیرفت.

موفق باشید

وایسلی گوجا;390746 نوشت:
حرف های شما با واقعیات زیست شناسی و ژنتیک امروز همخونی نداره و علم هم ادعاهای شما و همینطور "هور قلیایی" رو تایید نمی کنه.

[=arial]البته بنده هم نگفتم که جسم هورقلیایی را علم اثبات کرده است تنها بنده قصدم این بود که شما ابتدا دقیقا منظور دین را از انسان بدانید بعد انرا نقد کنید ، حقیر بطور کامل می توانم از راه دین اثبات کنم که این جسدی که را داریم در اصلاح آل محمد حیوانی است به نام نسناس و جسم انسانی از عالم بالاتری است که توسط واسطه ای به این جسد تاثیراتی می گذارد . این در علم اثبات نشده ولی در اصطلاح آل محمد و دین هست . بنابراین اگر شما قرار است نظر دین را مورد نقد قرار بدهید اول باید بدانید دین دقیقا چه چیزی در مورد انسان می گوید .
اما دقیقا متوجه نشدم که شما کدام نظر بنده را مخالف علم ژنتیک می دانید من هم جایی نگفتم که دقیقا سخنانم همخوانی با علم دارد بلکه تنها به maes گفتم که نظریه فرگشت که از آن به تکامل نام برد نظریه ای کاملا عقلانی است ولی این در تایید اینکه سخن بنده همه اش مربوط به این نظریه باشد نیست ، طبق اعتقاد بنده حتی هوموساپینسها هم جزو نسناس ها یا حیوانات دو پای اندیشمند ( تعریف نسناس در نظر حقیر) قرار دارند زیرا تعریف انسان در دین چیزی دیگر است و این جسدها هر چه باشند تنها انواعی از حیوانات می باشند .و همین روند ادامه دارد و این نسناس ها هر سال باهوش تر می شوند چنانچه همگی به چشم می بینیم که هر نسلی که می اید از نسل گذشته اش باهوش تر است، و بر طبق همین نظریه دینی ( دقت کنید گفتم دینی ) وجود هدایتگران هم برای اقوامی است که بحدی رسیده باشند که بشود اسم شبه انسان را بر آنها گذاشت( که تعدادشان بسیار کم است ) و همینطور خداوند برای حیوانات یا نسناس ها هدایتگر نمی فرستد . این نظریه چون نظریه دینی بود به شما گفتم که عجیب است وگرنه اگر علمی بود که تعجبی نداشت . دقت کنید به گفته هایم

afzali.polaris;390580 نوشت:
می دانم چیزی عجیب گفتم . ولی خواستم بفهمید دقیقا منظور ما از انسان چیست

[=arial]دقت بفرمایید بنده نگفتم منظور علم از انسان چیست گفتم منظور ما ( که گروه خاصی هستیم ) از انسان چیست . بهمین دلیل می گوییم حضرت آدم از خاک ایجاد شد . زیرا آن خاک از عوالم بالاتر است و ربطی به خاک روی این کره زمینی که میبینید ندارد . حضرت آدم از آن عالم بر این جسد حیوانی هبوط کردند . این تنها و تنها یک نظریه دینی است که مخالفتی با نظریه فرگشت ندارد .

velayat;390632 نوشت:
با سلام
اشکال برون دینیست اما شما درون دینی جواب می دهید
بالاخره اگر در گذشته در آمریکا و آفریقا پیامبری آمده بود که ادعای نبوت داشت (منظور غیر خوارمیانه است)باید در تاریخ نقل می شد اما چرا نشده؟
حداقل یک اشاره ای می شد یا یک آثاری زا او بجا می ماند اما ما در آمریکا حتی یک نقل هم در این باره نداریم .
اما یک نکته دیگر فرض کنیم جواب شما درست اما قبول داریم که از زمان ولادت تا بعثت پیامبر(40 سال)و هم چنین 500 سال قبل تولد پیامبر (مدت عدم ارسل رسل/اسمش یادم نیست)پیامبر نبوده پس این امر به ضرورت نبوت اشکال وارد می کند
یا در مدت نبوت نبی که کسی نرفت آمریکا آنها را هدایت کنه پس باز در آن صورت هم باز ضرورت نبوت خدشه بر می دارد
باتشکر


با سلام خدمت شما دوست گرامی

دو مطلب:

- در مورد مکان های دیگر مانند امریکا و آفریقا، نمی توان به طور کلی حکم کرد که کسی نبوده است. برای مطرح کردن چنین ادعای نیاز است که تاریخ این مکان ها مطالعه شود و پس از بررسی چنین حکمی صورت بگیرد. (در صورتی که چنین تاریخی وجود داشته باشد)

- مطلب دیگر آن است که ضرورت پیامبر بیان گر این نیست که هر سال باید پیامبری برانگیخته شود. برخی از پیامبران پیغام های جهانی داشته اند در حالیکه برخی دیگر، منطقه ای یا حتی در حد شهر خود بوده اند. وقتی پیام پیامبری که رسالت جهانی دارد، به مکان های دیگر منتقل می شود، لازم نیست که در آنجا نیز پیامبر دیگری راسا مبعوث شود. هر چند در بسیاری از دوران ها پیامبرانی بوده اند که شریعت پیامبر قبلی را ترویج می داده اند و خودشان دین جدیدی نداشته اند. در مورد فاصله مسیحیت تا اسلام نیز چنین است که پیامبر صاحب شریعتی مبعوث نشده است و این بدان معنا نیست که هیچ پیامبری وجود نداشته است.

موفق باشید

[=arial]البته دیگر دوستان فکر نکنند بنده بخاطر نظریه فرگشت دارم بزور متون دینی را با آنها مطابقت می دهم برای اینکه باور کنند حکمایی از گذشته دقیقا همین اعتقاد را داشتند از کتابی که قبل از نظریه داروین نوشته شده است متنی را کپی می کنم
(ارشاد العوام ج 3)
مراتب حيوان مختلف است از مرتبه حشرات گرفته تا حيوانات چهارپا و برزخ كه مسوخات باشند و حيوان دوپا و اعدل حيوانات بحسب مزاج و صورت آن حيوان است كه صورتش شبيه بانسان ( قبل از این فرموده بودند که غالب مردم انسان نیستند و انسان را از عالم بالاتری می دانند که ادامه مطلب هم شاهد این گفته ام هست ) باشد آيا نمي‌بيني كه حشرات چقدر از شباهت انساني بعيدند پس چهارپايان چگونه اندك شباهت دارند پس مسوخات چقدر شباهتشان بيشتر شده است پس حيوانهاي دوپاي بي موي و بي دم شباهت تام دارند و انسان نميباشند و چنانكه صورت اين حيوانات شباهت بانسان پيدا ميكند شعورشان هم شباهت بهم ميرساند و هر چه صورت شبيه‌تر شد شعور شبيه‌تر ميشود پس اين آدمهاي دوپا ( دقت کنید چه می فرمایند ) شعورشان نهايت شباهت بشعور انسان دارد و از اين جهت اين كليات و صنايع و تدابير را ميفهمند و اگر در شعور ساير حيوانات تدبر كني و در صنايعشان خواهي دانست كه آنها هم شعور كليات و تدابير و صنايع دارند و مخصوص باين حيوان دوپا نيست پس اين حيوانها كه ظاهرشان نبات است و در آنها روح حيواني جلوه‌گر شده است انسان نخواهند شد مگر بتعديل شرعي(عمل به شریعت دینی) چرا كه روح انساني بالاي طبيعت است و اعتدال طبيعت بآنجا نميرود مگر اعتدال شرعي كه اعتدال اخلاق و احوال است و اين اعتدال شرعي روح حيواني را معتدل ميكند و چون روح حيواني معتدل شد روح انساني در آن جلوه ميكند چنانكه اعتدال طبيعت بروح حيواني نرساند ولي چون نبات معتدل شد روح حيواني در آن جلوه‌گر شد همچنين بايستي روح حيواني هم معتدل شود و اعتدال او بآداب شرعي است پس اگر اين حيوان بآداب شرعي معتدل شد قابل آن ميشود كه روح انساني آنرا برگزيند و آن خر را براي خود بخرد و بر آن سوار شود پس حقيقةً
[/HR]صفحه ٣٢٦
[/HR] مثل مراتب انسان مثل انساني است بر خري سوار شده و در چراگاهي كه از زمين روئيده سير ميكند انسان آن روح انساني است و خر روح حيواني و چراگاه روح نباتي و زمين مقام جمادي اين بدن بفهم اين حكمت نغز را كه انسان را زنده ميكند اگر بفهمد

afzali.polaris;390877 نوشت:
پس اين حيوانها كه ظاهرشان نبات است و در آنها روح حيواني جلوه‌گر شده است انسان نخواهند شد مگر بتعديل شرعي(عمل به شریعت دینی)

با سلام.
ابهاماتی در مطالبی که درج کردید وجود دارد که خوشحال می شوم پاسخ گویید :
1. بر طبق این نظریه فقط متدینان انسانند و بی دینان انسان نیستند. حال سوال اینجاست که از میان متدینان فقط مسلمانان مورد نظر است یا یهودیان و مسیحیان نیز هم؟
2. مسلمان زادگان چه؟ هر کسی که از مسلمانی بدنیا می آید نیز انسان است؟
3. عمل به شریعت دینی یعنی چه؟ تا آنجایی که بنده اطلاع دارم این عمل به شریعت دینی از سن بلوغ به بعد می تواند انجام شود لذا بر همین اساس یعنی شما معتقدید که موجود دوپا در سن 18 سالگی اگر پذیرش عملی به دین پیدا کرد یکدفعه ای دارای روح انسانی می شود؟
4. اگر انسانی که بع شریعت دینی عمل کرده باشد و دارای روح انسانی شده باشد اگر در مقطعی از عمر خویش از دین خارج شد یعنی آن روح انسانی هم از او رخت بر می بندد و دوباره به حیوان بدل می شود؟
5. آن روحی که می گویند در سن چند ماهگی جنین در او حلول می کند روح حیوانی است یا انسانی؟
6. اگر انسانی با آن موجود دوپا که روح حیوانی دارد ازدواج کند نتیجه چه می شود؟ بچه شان انسان می شود یا موجود دوپا(نسناس)؟
و من الله توفیق

[=arial]بسم الله الرحمن الرحیم

شریعت عقلانی;390916 نوشت:
با سلام.
ابهاماتی در مطالبی که درج کردید وجود دارد که خوشحال می شوم پاسخ گویید :

[=arial]با سلام آقای شریعت عقلانی
قبل از پاسخ به سوالاتتون فکر می کنم لازم باشه یک مقدمه ای را عرض کنم . ببینید در نظریه ما می شود کسی از شکم مادرش متولد بشود و انسان باشد ابتدا به این انسانها نبی می گفتند که خبر از عوالم غیب میدادند . این هم بصورت یک جهش و یا دژندره شدن اتفاق می افتاد . تفاوت این اشخاص با نسناس ها مثل تفاوت یک نسناس با یک حیوانی مثل گوریل است . همچنان که یک حیوان کم شعور محروم است از بسیاری از مفاهیمی که یک حیوان با شعور آن را داراست و همچنان که بسیاری از حیوانات کم شعور می بیند و مفاهیم جدید تر به نسبت به عالم گیاهان درک می کند و گیاهان از دیدن آن محروم هستند همچنان است که انسان به نسبت به نسناس مفاهیمی را درک می کند که از آن اسم به عالم غیب می آورد یعنی چیزی که نسناس ها قادر به درک آن نیستند . گروهی هم هستند بین انسان و نسناس که به آنها شبه ناس می گوییم و در این اشخاص انسانیت بالقوه است ولی هنوز بالفعل نشده و همین اشخاص هستند که نیاز به نبی دارند که آن نبی راهی را به آنها نشان بدهد که بتوانند انسانیت خود را بالفعل کنند و این راه ها هم مختلف است برای هر کسی، که توضیحش را در جواب سوالاتتون می آورم . باز هم تکرار می کنم اصولا انسان ربطش به این بدن این است که وقتی یک نسناس بسیار باهوش متولد می شود یک انسان متعلق به آن می شود یا بعبارتی روی آن سوار می شود یا هبوط روی ان می کند . و البته نسناس و انسان هم با همدیگر متناسب هستند و هر انسانی متعلق بر نسناس بسیار باهوش خاصی می شود. این نظریه ماست . حال در این روند فرگشتی بعضی ها که از مادر متولد می شوند طبق همان جهش ها این انسانیت در همان ابتدا در آنها بالفعل بود بعبارتی گلی بودند که زودتر از گلهای دیگر سر از خاک در آورده بودند . بعضی ها انسانیتشان بالقوه بود ولی چون خیلی قابلیت خوبی داشتند براحتی به آن درجه می رسیدند که انسانیت در آن ها بالفعل بشود و همه این اشخاص را در قدیم نبی می گویند و امروزه به این اشخاص نجیب یا نقیب می گویند.

شریعت عقلانی;390916 نوشت:
1. بر طبق این نظریه فقط متدینان انسانند و بی دینان انسان نیستند. حال سوال اینجاست که از میان متدینان فقط مسلمانان مورد نظر است یا یهودیان و مسیحیان نیز هم؟

[=arial]نه ربطی به یهودی و مسیحی و مسلمان به این اصطلاحاتی که می فهمدید ندارد . بلکه ربط به ساختار بدن شخص دارد . ایا کسی اعتقاد دارد که خداوند از گربه ها بخواهد عوالم غیب را درک کنند ؟ خب گربه ها آن ساختار را ندارند که خداوند چنین تکلیفی به انها کند . زیرا خداوند تکیلفش به اندازه وسع یا عطایی که کرده هست و خدا در گربه انسانیت بالقوه قرار نداده . همینطور در بعضی از نسناس ها انسانیت بالقوه هم موجود نیست اینها هم هدایتگری نمی خواهند زیرا سودی به حالشان ندارد و هیچ گاه نمی توانند عوالم غیب را مشاهده کنند و بعضی از نسناس ها هستند که چون ساختار مناسبی دارند انسانیت در آنها بالقوه هست و چنین اشخاصی نیاز به هدایتگر دارند و بعضی از نسناس ها هستند که انسانیت در آنها بالفعل است اینها هم خودشان هدایتگر هستند و کمک دیگر نسناسهایی که انسانیت در آنها بالقوه هست می کنند و به این نسناسها که انسانیت در آنها بالقوه هست شبه ناس می گویند .

شریعت عقلانی;390916 نوشت:
2. مسلمان زادگان چه؟ هر کسی که از مسلمانی بدنیا می آید نیز انسان است؟

[=arial]ربطی ندارد . اصولا اسلام برای این است که شبه ناس ها انسان بشوند و گرنه این همه آدمی که ادعای مسلمان بودن می کنند تقریبا همه آنها جز معدودی همان شبه ناس هم نیستند . امکان دارد یک شبه ناس در خانواده ای یهودی یا مسیحی و حتی کافر هم بدنیا بیاید.

شریعت عقلانی;390916 نوشت:
3. عمل به شریعت دینی یعنی چه؟ تا آنجایی که بنده اطلاع دارم این عمل به شریعت دینی از سن بلوغ به بعد می تواند انجام شود لذا بر همین اساس یعنی شما معتقدید که موجود دوپا در سن 18 سالگی اگر پذیرش عملی به دین پیدا کرد یکدفعه ای دارای روح انسانی می شود؟

[=arial]عمل به شریعت دینی یعنی انجام دستوراتی که از طریق شرع آمده باشد و این دستورات انسانیت بالقوه را تبدیل به انسانیت بالفعل می کند در غالب شبه ناس ها چون شعورشان در سن 18 سالگی خیلی زیاد می شود و ساختار مناسب پیدا می کنند انسانیت بالقوه در آنها ظاهر می شود ( دقت کنید ربطی به ابتدای تولد ندارد حتی انسانیت بالقوه، همه چیز ربط به ساختار بدن دارد ) آنوقت دستورات شریعت را از آنها می خواهند که انسانیتشان از قوه به فعل در آید . ولی چه بسیار اشخاص که سن تکلیفشان در 18 سالگی نیست و قبل از ان شروع می شود و چه بسیار اشخاص که سن تکلیفشان در سی سالگی مثلا باشد . چون سن تکلیف همه اش ربط به علائم بلوغ ندارد بلکه شعور هم لازمه آن است و بلکه انسانیت بالقوه لازمه آن است .
شریعت عقلانی;390916 نوشت:
4. اگر انسانی که بع شریعت دینی عمل کرده باشد و دارای روح انسانی شده باشد اگر در مقطعی از عمر خویش از دین خارج شد یعنی آن روح انسانی هم از او رخت بر می بندد و دوباره به حیوان بدل می شود؟

[=arial]یک مساله ای اینجا هست که توضیحش خیلی طولانی است و آن موضوع این است که بعد از این که انسان شدیم تکلیف بعدیمان چیست و اصولا درکمان چطوری است . که از این موضوع صرف نظر می کنم . اما بدانید کسی که انسانیت خود را بیابد عالمی دیگر را درک می کند و هیچ گاه هم انسانیت خویش را از دست نمی دهد . این جسد حیوانی همیشه حیوان است و این جسد حیوانی که انسان نمی شود گفتیم که انسان مثل این است که سوار بر این جسد حیوانی که اسمش نسناس است شده است. یک نکته ی دیگر بگویم کسی که انسان بشود دیگر معصوم می شود و گناه کبیره و صغیره هم نمی کند مثل انبیاء . حتی شاید بالاتر زیرا علمای آخرالزمان بالاتر از پیامبران بنی اسرائیل هستند و شکی نیست که بالا بودن انسانها به تقوا است . همانطوری که پیغمبران معصوم هستند اینها هم از آن موقع به بعدی که انسانیت خود را می یابند معصوم می شوند.
شریعت عقلانی;390916 نوشت:
5. آن روحی که می گویند در سن چند ماهگی جنین در او حلول می کند روح حیوانی است یا انسانی؟

[=arial]اسم آن روح بدن یا حیات است و آن مربوط به حیوانیت است . اصولا شش روح داریم . روح ملکوتی / روح القدس / روح الایمان / روح قوه / روح بدن / روح شهوت.

شریعت عقلانی;390916 نوشت:
6. اگر انسانی با آن موجود دوپا که روح حیوانی دارد ازدواج کند نتیجه چه می شود؟ بچه شان انسان می شود یا موجود دوپا(نسناس)؟

[=arial]این موضوع چندین حالت دارد . یک وجه این است که نوزادی متولد شود که مثلا در 18 سالگی انسانیت بالقوه و یا بالفعل در او پدید آید که این ربطی به پدر و مادر ندارد . اینکه نوزادی متولد شود که انسانیت باقوه و یا بالفعل دقیقا در شکم مادر و بعد از تولدش داشته باشد که این باید حتما مادرش انسان باشد و پدر جسدی حضرت ابراهیم یعنی آزر مشرک بود و ابراهیم انسان بود و از همان نوزادی اش انسانیت در او بالقوه بود و حضرت عیسی اصلا پدر ظاهری نداشت ولی از همان زمان تولد انسانیت در او بالفعل بود .
این نکته را هم عرض کنم که اگر شنیدید ابراهیم پدرش تارخ بوده این پدر انسانی در عالم شمروخ و شمریخ است وگرنه پدر جسدی یا نسناسی حضرت آدم آزر است که مشرک بوده و گفتیم انسانیت این جسد حیوانی نیست.
و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

این هم حدیثی از حضرت علی علیه السلام است که از این به بعد به دوستان شیعه مذهب توسط این حدیث سخنانم را اثبات می کنم که در بحثهای بعدی ان شاء الله به آن استناد می کنم که مشخص شود چرا این حدیث در تایید سخنان ما است و چه ربطی به سخنان ما دارد
[=arial](کلمات مکنونه فیض کاشانی ص 76)
و روي ان اعرابيا سأل اميرالمؤمنين عليه السلام عن النفس فقال عن اي نفس تسأل فقال يا مولاي هل النفس انفس عديدة فقال عليه السلام نعم نفس نامية نباتية و نفس حسية حيوانية و نفس ناطقة قدسية و نفس الهية ملكوتية قال يا مولاي ما النباتية قال قوة اصلها الطبايع الاربع بدء ايجادها عند مسقط النطفة مقرها الكبد مادتها من لطايف الاغذية فعلها النمو و الزيادة و سبب فراقها اختلاف المتولدات فاذا فارقت عادت الي ما منه بدئت عود ممازجة لا عود مجاورة فقال يا مولاي و ما النفس الحيوانية قال قوة فلكية و حرارة غريزية اصلها الافلاك بدء ايجادها عند الولادة الجسمانية فعلها الحيوة و الحركة و الظلم و الغشم و الغلبة و اكتساب الاموال و الشهوات الدنيوية مقرها القلب سبب فراقها اختلاف المتولدات فاذا فارقت عادت الي ما منه بدئت عود ممازجة لا عود مجاورة فتنعدم صورتها و يبطل فعلها و وجودها و يضمحل تركيبها فقال يا مولاي و ما النفس الناطقة القدسية قال قوة لاهوتية بدأ ايجادها عند الولادة الدنيوية مقرها العلوم الحقيقية الدينية موادها التأييدات العقلية فعلها المعارف الربانية سبب فراقها تحلل الالات الجسمانية فاذا فارقت عادت الي ما منه بدئت عود مجاورة لا عود ممازجة فقال يا مولاي و ما النفس اللاهوتية الملكوتية فقال قوة لاهوتية جوهرة بسيطة حية بالذات اصلها العقل منه بدئت و عنه وعت و اليه دلت فاشارت عودتها اليه اذا كملت و شابهت و منها بدئت الموجودات و اليها تعود بالكمالفهي ذات الله تعالي العليا و شجرة طوبي و سدرة المنتهي و جنة المأوي من عرفها لم‌يشق و من جهلها ضل و غوي فقال السايل يا مولاي و ما العقل قال العقل جوهر درّاك محيط بالاشياء من جميع جهاتها عارف بالشي‌ء قبل كونه فهو علة الموجودات و نهاية المطالب

رئوف;390874 نوشت:
در مورد مکان های دیگر مانند امریکا و آفریقا، نمی توان به طور کلی حکم کرد که کسی نبوده است. برای مطرح کردن چنین ادعای نیاز است که تاریخ این مکان ها مطالعه شود و پس از بررسی چنین حکمی صورت بگیرد. (در صورتی که چنین تاریخی وجود داشته باشد)
بررسی شده است و به این مطلب رسیده شده است که نبوده
مثلا در بررسی هایی که از آمریکای قبل از کشف شده ادیان هایی بوده که هیچ بویی از نبوت و.. نداشته اند و آقای سلیمانی اردستان هم در بررسی هایی که از ادیا خاموش و ادیان آفریقا و آمریکا داشته اند هیچ ذکری از اینگونه ادیان نکرده اند.
دیگه چشممامون را لازم نیست ببندیم ادیان فقط در خوارمانه ظهور کرده اند.

رئوف;390874 نوشت:
ضرورت پیامبر بیان گر این نیست که هر سال باید پیامبری برانگیخته شود. برخی از پیامبران پیغام های جهانی داشته اند در حالیکه برخی دیگر، منطقه ای یا حتی در حد شهر خود بوده اند. وقتی پیام پیامبری که رسالت جهانی دارد، به مکان های دیگر منتقل می شود، لازم نیست که در آنجا نیز پیامبر دیگری راسا مبعوث شود. هر چند در بسیاری از دوران ها پیامبرانی بوده اند که شریعت پیامبر قبلی را ترویج می داده اند و خودشان دین جدیدی نداشته اند. در مورد فاصله مسیحیت تا اسلام نیز چنین است که پیامبر صاحب شریعتی مبعوث نشده است و این بدان معنا نیست که هیچ پیامبری وجود نداشته است.
بالاخره بیانگر این است که خود نبی یا پیامش باید در بین انسانها موجود باشد در حالی که در مورد تاریخ بشریت چنین نیست

رئوف;390867 نوشت:
- مطلب بعدی که باید مورد توجه قرار گیرد این است که ارسال پیامبران برای هدایت و نیز ابلاغ تکالیف بشر، تنها در مورد انسان هایی معنا دارد که دارای سطح خاصی از عقل و آگاهی باشند و این مسئله ممکن است در مورد اولین نمونه هایی که توسط محققان علوم تجربی معرفی شده اند وجود نداشته باشد. ملاک برای ارسال پیامبران، وجود انسان مکلف(دارای رشد عقلی) است.

ممنون از شما
اما با همه ی اینها اگر یک نفر هم باشد که بدون مقصر بودن خودش کلام الهی به او نرسد ایا این نقض ضرورت وجود نبی نیست؟چون مواردی رو میشنویم که مثلا یک عده ی کمی از انسانها در یک مکان بسته و به دور از بقیه زندگی میکردند مثلا پدر و پسری(پسر بچه ی کوچک) که چند وقت پیش بعد از جنگ ویتنام به یک غار پناه بردند و پسر بچه بعد از حدود پنجاه سال برگشتن بین انسانها حتی قادر به صحبت کردن هم نبود.خب امثال این مورد باز هم هستند.که مطمئنیم کلام هیچ پیامبری به انها نرسیده.اونها چی؟
یا کسی که در یک روستای کوچک به دنیا میاد در بین بودایی ها و یا....
اگر ا اقوام گذشته هم صرف نظر کنیم باز در همین زمان نمیتونیم بگیم فردی وجود ندارد که چیزی از ادیان الهی به گوشش نرسیده.و یا اینکه دین تحریف شده به او رسیده.تکلیف این افراد چی میشه؟این یک مسئله.

دوم اینکه اگر اسلام برای رسیدن به تکامل ضروریست مردم گذشته چه طور به کمال میرسند؟انها از اسلام محروم بودند و به کمال هم رسیدند؟در حالی که دستورات اسلام رو نجام ندادند؟!...اگر این طور است پس میشود گفت مثلا همان دین یهود(تحریف نشده اش البته) برای رسیدن به کمال کافیست....
و سوم اینکه در همین زمان حال چه طور؟که افرادی هستند که قطعا حرف اسلام به انها نرسیده و از ایان دیگه شنیدند انها به کمال میرسند؟اگر بله باز چه طور ضرورت اسلام برای رسیدن به کمال رو توضیح میدیم؟و اگر نه این با ایه ی 15 سوره اسرا که تضمین میدهد هیچ کس در بار گناه دیگری شریک نیست [=arial narrow]مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ وَ ما کُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاًو یا ایه ی دیگری که ظلم را منحضر در ظالم میداند(یعنی با در نظر گرفتن اخرت) : [=arial narrow]انمابغيكم علي [=arial][=arial narrow]انفسكم . [=arial narrow]در تضاد نیست؟!

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

hoorshid;389280 نوشت:
اینکه اقوام بسیاری از داشتن نبی محروم بودند نشان دهنده ی نقض ضرورت وجود نبی نیست؟

ما به هیچ وجه مدرکی نداریم دال بر این که اقوام بسیاری از داشتن نبی محروم بوده اند.هر کسی که چنین ادعایی کند بر مبنای استقراء و تجربه به این مطلب رسیده و بین اثبات و ثبوت دارد خلط می کند.در حالی که دلیلی نداریم بپذیریم این استقراء ناقص و این تجربه درست است.

حاج سید مهندس دکتر;390461 نوشت:
به ظاهر همه اقوام پیامبر یا نذیر نداشته‌اند. مانند بومیان آدمخوار و یا سرخپوستان و یا اسکیموها.

خودتان عرض کردید به ظاهر.چه بسا در زمان ظهور حضرت مسیح (ع)،خداوند به اسکیمو ها گفته باشد بروید و از او پیروی کنید.چه بسا پیامبری داشته اند،اما به دلیل عدم توسعه کتابت اثری از آن پیامبر باقی نمانده باشد.

حاج سید مهندس دکتر;390461 نوشت:
در مورد اینها آدم خواری و یا آداب و رسوم عجیبشان، این احتمال را قوت می‌بخشد که فاقد پیامبر بوده‌اند.

انحراف از تعالیم پیامبران همیشه ممکن است.همانطور که حضرت ابراهیم (ع) در حجاز بود،اما اعراب از تعالیم ایشان دور شدند تا این که حضرت محمد (ص) ظهور کردند.این استدلالی که کردید صحیح نیست.اگر بخواهیم مثل نتیجه گیری شما،استدلال کنیم باید بگوییم اعراب هم به احتمال زیاد پیامبر نداشته اند،چون آداب و رسوم عجیب و خرافی داشته اند.در حالی که می دانیم اعراب پیامبر داشته اند پیش از جاهلیت.

حاج سید مهندس دکتر;390461 نوشت:
همچنانکه تاریخ و نیز ادیان، غالباً از ظهور پیامبران در منطقه خاورمیانه خبر می‌دهند.

البته به این نکته دقت کنید که مگر قرآن کلاً نام چند پیامبر را مستقیماً آورده؟خیلی کم.بنابراین باز هم یک تعمیم محسوب می شود این نتیجه گیری که اکثر پیامبران در منطقه خاورمیانه بوده اند.این لزومی ندارد صحیح باشد.گزاره صحیح این است:اکثر پیامبرانی که قرآن از آن ها نام برده در خاورمیانه بوده اند.

شریعت عقلانی;390518 نوشت:
بله ولی این ها که آدم می خورند خودشان به وجود پیامبری از جانب خدا اعتقاد دارند و یا حداقل در تاریخ خود به وجود چنین پیامبری باور دارند. ولی ظاهرا در تاریخ بسیاری از اقوام هیچ پیامبری دیده نمی شود.

دیده نمی شود به معنی نیست،نیست.این خلط بین ثبوت و اثبات است.در تاریخ نقلی از پیامبری برای اسکیمو ها نشده.نتیجه:اسکیمو ها پیامبر نداشته اند.این خلط بین ثبوت و اثبات است و استدلال صحیحی نیست.البته شما چنین استدلالی نکردید و این نتیجه را بیان نکردید.منتهی حقیر گفتم که اصلاً نمی توانیم بر اساس تجربه بگوییم که پیامبر نداشته اند.

وایسلی گوجا;390521 نوشت:
بگذریم که از این 124,000 پیامبر، اسم و داستان 1 درصدشون رو هم نمی دونیم

بله درست می فرمایید.راجع به اکثر آن ها اطلاعاتی نیامده است.

وایسلی گوجا;390521 نوشت:
ولی از نظر عددی هم این ادعا صحیح نیست. امروز می دونیم بشر دو پای امروزی (هوموساپینس ساپینس) حدود 300,000 سال است روی زمین زندگی می کند و حدود 300 میلیارد انسان روی زمین زندگی کرده اند، این 124,000 پیامبر اصلا عدد بالایی نیست یعنی برای حدود هر 2.5 میلیون انسان یک پیامبر که اصلا منطقی نیست.

این حرف صحیح نیست.چه بسا پیامبری میلیاردی پیرو پیدا کرده باشد.مثل الان.اسلام فقط در حال حاضر بیش از یک میلیارد و نیم پیرو دارد.اگر از 14 قرن قبل در نظر بگیریم و بیاییم جلو فقط اسلام شاید حدود 10 الی 20 میلیارد پیرو داشته است در طول تاریخ.حالا خودتان حساب مسیحیت را بکنید.

وایسلی گوجا;390521 نوشت:
اون شخصی که این عدد 124,000 پیامبر رو از خودش در آورد اصلا ایده ای نداشته که زمین چقدر قدیمی است و چه تعداد انسان تابحال روی زمین زندگی کردند.

ما پاسخ حرف شما را دادیم.ولی این گزاره شما هم هیچ لزومی ندارد.به هیچ وجه از عدد 124 هزار ،استنتاج نمی شود که فردی که این حرف را زده نمی دانسته چقدر زمین قدیمی است.

حامد;390549 نوشت:
124000 برای تعیین نیست بلکه برای تکثیر است یعنی می خواسته اند بفرمایند خیلی

شاید اینطور باشد.منتهی برای پذیرش این حرف باید دلیلی داشته باشیم.برای مثال معصوم (ع) در روایتی گفته باشد که این برای تعیین نبوده،برای تکثیر بوده.

حامد;390549 نوشت:
ضمن اینکه در روایاتی هم بر ادوار مختلف حیات بشری روی کره زمین تصریح شده

صحیح می فرمایید.

حاج سید مهندس دکتر;390558 نوشت:
چرا برای بیان تکثیر از این عدد استفاده شده. و مثلا نگفته هزار هزار (یک میلیون).

یا چرا به تبعیت از قرآن برای تکثیر از هزار یا 50 هزار یا هفتاد هزار ... استفاده نشده؟

این خرده داشتن رقم (منظورم 4000 آخرش هست) به نظر می‌آید یک رقم نسبتاً دقیقی را بیان میدارد نه تکثیر را.


البته شاید اینطور باشد.منتهی در مثل مناقشه نیست.فرض کنید من بگویم 14 ساعت است منتظر فلانی هستم (در صورتی که 10 دقیقه منتظر بوده ام).کسی نمی آید به من بگوید چرا نمی گویی 1400 ساعت.یا این که چون گفتی 14 پس رقم دقیقی را گفته ای.در مثل مناقشه نیست.این عدد مصداقی است برای عدد بزرگ.معمولاً منظور طرف مقابل فهمیده می شود و خرده گرفته نمی شود که چرا عدد بزرگتری را نمی گویی.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

velayat;390632 نوشت:
اشکال برون دینیست اما شما درون دینی جواب می دهید

مسئله را از هر دو جنبه می شود بررسی کرد.چه درون دینی و چه برون دینی.

velayat;390632 نوشت:
بالاخره اگر در گذشته در آمریکا و آفریقا پیامبری آمده بود که ادعای نبوت داشت (منظور غیر خوارمیانه است)باید در تاریخ نقل می شد اما چرا نشده؟

بالاخره ما نفهمیدیم.شما یک جا ضد استقراء حرف میزنید.می گویید استقراء یقین نمی آورد.اما خودتان دارید مستقیماً متوصل می شوید در اینجا به استقراء.بالاخره اخبار متواتر صدق می کند یا نمی کند؟
ما به هیچ وجه نمی توانیم بگوییم هر چه در کتب تاریخی آمده عین آن چیزی است که بوده.برای مثال من می توانم همین امروز تاریخ طبری را تحریف کنم و یک نسخه جدید بدهم بیرون.در نتیجه 10 قرن آینده یک چیزی غیر از آن واقعیت تاریخی را خواهند خواند.
بنده واژه باید در گزاره شما را پر رنگ کردم.هیچ دلیلی برای این حرف شما نیست که باید در تاریخ نقل می شد.خلط بین اثبات و ثبوت می کنید.آیا هر اتفاقی باید در تاریخ ثبت شود؟برای مثال در تاریخ این باید بیاید که کسی به نام محمود در قرن 10 میلادی در روز فلان و ساعت بهمان رفته غذا خورده؟!
چه بسا در آمریکا پیامبرانی بوده.منتهی در زمان ورود اسپانیایی ها برای مثال کتابخانه های بومیان آمریکا نابود شده باشند.ضمن این که شما اگر به بومیان آنجا یا بومیان آفریقایی نگاه کنید اکثرشان آداب و رسوم خاصی دارند که این می تواند حاکی از وجود پیامبر

velayat;390632 نوشت:
حداقل یک اشاره ای می شد یا یک آثاری زا او بجا می ماند اما ما در آمریکا حتی یک نقل هم در این باره نداریم .

همانطور که گفته شد این گزاره های شما لزومی ندارد.برای مثال گفته می شود حکمای ایران باستان در زمینه فلسفه خیلی پیشرفت کرده بوند و نظرات نزدیکی به حکمای اشراق داشته اند.منتهی ما مدرک قاطعی دال بر این مطلب نداریم.

velayat;390632 نوشت:
اما یک نکته دیگر فرض کنیم جواب شما درست اما قبول داریم که از زمان ولادت تا بعثت پیامبر(40 سال)و هم چنین 500 سال قبل تولد پیامبر (مدت عدم ارسل رسل/اسمش یادم نیست)پیامبر نبوده پس این امر به ضرورت نبوت اشکال وارد می کند

باید دید ضرورت نبوت در چه صورت حاصل می شود.اینطور که شما مطرح کرده اید الان هم باید پیامبر داشته باشیم حتی.نبی در صورتی می آید که تحریف به حدی رسیده باشد که به وسیله عقل حق از باطل تشخیص داده نشود.حال شما باید ثابت کنید از زمان حضرت عیسی (ع) تا زمان رسول الله (ص) حق از باطل تشخیص داده نمی شده است.

velayat;390632 نوشت:
یا در مدت نبوت نبی که کسی نرفت آمریکا آنها را هدایت کنه پس باز در آن صورت هم باز ضرورت نبوت خدشه بر می دارد

چه بسا کسی رفته باشد،منتهی نقل تاریخی نداشته باشیم.چه بسا از طریق خواب به آن ها الهام شده باشد که پیامبری در فلان جا آمده،بروید از آن پیروی کنید.خودتان می دانید که استقراء به این شکل اصلاً نباید در بحث عقلی استفاده شود.پس لطفاً بیایید از چارچوب استقراء (که اصلاً یقینی نیست و هیچ دلیلی بر صحت آن نداریم) خارج شویم و در چارچوب عقلی بحث کنیم.

وایسلی گوجا;390746 نوشت:
اگه قرار بود بگن زیاد می گفتند زیاد. وقتی عدد دقیق میدن یعنی منظورشون عدد دقیق است.

دوست من یک روز زیاد ناهار خورد.بعد ناهار می خواست بستنی بخورد.بهش گفتم بسه بابا،10 بشقاب خوردی.حالا می خوای بستنی هم بخوری؟در صورتی که 10 بشقاب نخورده بود.بلکه منظور من تعداد زیاد بوده در اینجا.پس عدد اینطوری کاملاً می تواند مصداق زیاد باشد.خودتان هم به احتمال زیاد بار ها از چنین تعابیری استفاده کرده اید.هر چند بنده هم فکر نمی کنم نشانه کثرت باشد در اینجا و فکر می کنم نظر شما که این عدد دقیق است،نظر صحیحی است.منتهی این دلیل شما نظر جناب "حامد" را رد نمی کند.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

بن موسی;391095 نوشت:
دیده نمی شود به معنی نیست،نیست.این خلط بین ثبوت و اثبات است.در تاریخ نقلی از پیامبری برای اسکیمو ها نشده.نتیجه:اسکیمو ها پیامبر نداشته اند.این خلط بین ثبوت و اثبات است و استدلال صحیحی نیست.البته شما چنین استدلالی نکردید و این نتیجه را بیان نکردید.منتهی حقیر گفتم که اصلاً نمی توانیم بر اساس تجربه بگوییم که پیامبر نداشته اند.

با سلام.
بنده همین الان رفتم بیرون و با تجربه مشاهده کردم که روز است. بر اساس گفته های شما این اثبات تلقی نمی شود و خلط است. بدلیل اینکه شما ارزشی برای تجارب بشری قایل نیستید ممکن است شب باشد و من اشتباه می کنم.
ببینید جناب بن موسی شما تاریخ را می توانید زیر سوال ببرید ( که به اعتقاد بنده تا حدود زیادی معتبر است ) ولی مشاهدات هم اکنون بشری را که نمی توانید زیر سوال ببرید. همین الان روی کره زمین مناطقی وجود دارد که نه تنها از نعمت وسایل پیشرفته ارتباط جمعی برخوردار نیستند که جتی راه عبور و مرور به محل زندگی شان هم به قدری مشکل است که مواد غذایی هم به سختی به آنجا می رود چه برسد به متون ادیان دیگر. در میان این اقوان بت پرستی رواج دارد. هیچ دینی الخهی ای هم بین آنها وجود ندارد. حال به اعتقاد شما شاید در گذشته پیامبری داشتند ( که البته قابل اثبات نیست ) ولی اکنون چه؟ آنهایی را که در این اقوام به دنیا می آیند و زندگی ملحدانه یا مشرکانه ای را تجربه می کنند و از دنیا می روند آیا خدا ندیده یا از قلم انداخته است؟ یا شاید هم معتقدید در میان آنها هنوز پیامبر وجود دارد و خاتمیت پیامبر اسلام را زیر سوال می برید؟ چرا خودمان را با گزاره های منطقی و عقلی صرف گول می زنیم. برای انسان های بسیاری دین نیامده و نمی آید و این روند همچنان ادامه دارد. و اتفاقا به اعتقاد بنده همین امر غیرضروری بودن دین را می رساند.
البته شاید شما به مطالب بنده اعتقاد نداشته باشید. ولی بهتر است فرض نرسیدن پیامبر به قومی را به صورت محال بپذیرید و به سوال اصلی تاپیک پاسخ گویید.
آیا ( با فرض محال ) اگر قومی از داشتن نبی محروم باشد نشان دهنده نقض ضرورت وجود نبی نیست؟
و من الله توفیق
و من الله توفیق

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

شریعت عقلانی;391104 نوشت:
بنده همین الان رفتم بیرون و با تجربه مشاهده کردم که روز است. بر اساس گفته های شما این اثبات تلقی نمی شود و خلط است. بدلیل اینکه شما ارزشی برای تجارب بشری قایل نیستید ممکن است شب باشد و من اشتباه می کنم.

نه این خلط ندارد دیگر.درست است که اثبات نیست.ولی خلط بین اثبات و ثبوت نیست.منتهی من برای تجربه ارزش قائل هستم.منتهی نه این که تجربه صحت را معلوم کند.بلکه احتمال را معلوم کند.ما در حال حاضر مجبور هستیم برای این که بفهمیم شب است یا روز شهود کنیم.منتهی یقین حاصل نمی شود.احتمال حاصل می شود.مجبوریم به این احتمال تکیه کنیم،چون راه دیگری نداریم.

شریعت عقلانی;391104 نوشت:
ببینید جناب بن موسی شما تاریخ را می توانید زیر سوال ببرید ( که به اعتقاد بنده تا حدود زیادی معتبر است ) ولی مشاهدات هم اکنون بشری را که نمی توانید زیر سوال ببرید.

تاریخ می تواند تحریف شده باشد.پس از آن صحت معلوم نمی شود.مشاهدات هم اکنون بشر هم باز صحت تعیین نمی کند.من نمی خواهم زیر سوال ببرم.خود من هم برای این که بفهمم الان شب است یا روز راهی جز این ندارم که مشاهده کنم.منتهی یقین حاصل نمی شود.باز احتمال حاصل می شود و چون من نیاز داریم که بفهمم شب است یا روز،راهی ندارم جز این که به احتمال بالا اعتماد کنم.منتهی باز یقین حاصل نمی شود.

شریعت عقلانی;391104 نوشت:
همین الان روی کره زمین مناطقی وجود دارد که نه تنها از نعمت وسایل پیشرفته ارتباط جمعی برخوردار نیستند که جتی راه عبور و مرور به محل زندگی شان هم به قدری مشکل است که مواد غذایی هم به سختی به آنجا می رود چه برسد به متون ادیان دیگر.

بنده این حرف شما را قبول دارم.ولی فکر می کنم حقیقت را هر کسی و در همه جا می تواند پیدا کند.به شرط آن که دنبالش برود.راجع به مسئله نبوت هم همینطور است.

شریعت عقلانی;391104 نوشت:
در میان این اقوان بت پرستی رواج دارد. هیچ دینی الخهی ای هم بین آنها وجود ندارد. حال به اعتقاد شما شاید در گذشته پیامبری داشتند ( که البته قابل اثبات نیست ) ولی اکنون چه؟ آنهایی را که در این اقوام به دنیا می آیند و زندگی ملحدانه یا مشرکانه ای را تجربه می کنند و از دنیا می روند آیا خدا ندیده یا از قلم انداخته است؟

الان پیامبر ندارند.منتهی عقل دارند.می توانند برای کشف حقیقت اقدام کنند.حقیر معتقدم زمانی نبوت ضروری می شود که در متونی که اقوام مقدس می دانند و آن ها را وحی می دانند،حق از باطل قابل تشخیص باشد.نه این که لزوماً همیشه وحی باشد.عقل و وحی مکمل هم هستند.

شریعت عقلانی;391104 نوشت:
یا شاید هم معتقدید در میان آنها هنوز پیامبر وجود دارد و خاتمیت پیامبر اسلام را زیر سوال می برید؟

نه حقیر چنین عقیده ای ندارم.

شریعت عقلانی;391104 نوشت:
چرا خودمان را با گزاره های منطقی و عقلی صرف گول می زنیم.

بنده به هیچ وجه اسم این را گول زدن نمی دانم.اگر قرار است عقل صرف که خیلی قوی تر از تجربه است ما را گول بزند،این یعنی این که ما هیچ ابزار شناخت درست و حسابی در حال حاضر نداریم.حقیقت این است که تجربه چیزی را اثبات نمی کند.

شریعت عقلانی;391104 نوشت:
برای انسان های بسیاری دین نیامده و نمی آید و این روند همچنان ادامه دارد.

هر دینی که آمده در هر دوره ای،هدفش همه انسان ها بوده.نه فقط عده ای خاص.برای مثال مسیحیتی که حضرت عیسی (ع) آورد (نه آنچه که امروز به اسم مسیحیت می شناسیم) قابل استفاده بوده برای همه.همینطور اسلام.پس این که دین نیامده،نمی آید و نخواهد آمد به نظر بنده صحیح نیست.

شریعت عقلانی;391104 نوشت:
و اتفاقا به اعتقاد بنده همین امر غیرضروری بودن دین را می رساند.

از نظر فلسفی و عقلی می توان ضرورت داشتن وحی را ثابت کرد.البته به نظر حقیر اینجا جای این بحث نیست.

شریعت عقلانی;391104 نوشت:
البته شاید شما به مطالب بنده اعتقاد نداشته باشید. ولی بهتر است فرض نرسیدن پیامبر به قومی را به صورت محال بپذیرید و به سوال اصلی تاپیک پاسخ گویید.

چشم.

شریعت عقلانی;391104 نوشت:
آیا ( با فرض محال ) اگر قومی از داشتن نبی محروم باشد نشان دهنده نقض ضرورت وجود نبی نیست؟

بنده فکر نمی کنم اینطور باشد.باید دید برای مثال خود اسلام چه گفته.یعنی هدف از ارسال رسل و انبیاء را چه دانسته است.

لبیک یا مهدی
و من الله توفیق

hoorshid;391077 نوشت:
دوم اینکه اگر اسلام برای رسیدن به تکامل ضروریست مردم گذشته چه طور به کمال میرسند؟انها از اسلام محروم بودند و به کمال هم رسیدند؟در حالی که دستورات اسلام رو نجام ندادند؟!...اگر این طور است پس میشود گفت مثلا همان دین یهود(تحریف نشده اش البته) برای رسیدن به کمال کافیست....

با سلام.
بر اساس آیه ان الدین عند الله الاسلام
و همچنین آیه 62 سوره بقره :
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَىٰ وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿٦٢﴾
سلماً كسانى كه [به ظاهر] ايمان آوردند ، و يهودى‏ها و نصرانى‏ها و صابئى‏ها هر كدامشان [از روى حقيقت] به خدا و روز قيامت ايمان آورند و كار شايسته انجام دهند ، براى آنان نزد پروردگارشان پاداشى شايسته است ، نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين شوند .«62»
دین از ابتدای تاریخ تا الان یکی بیشتر نبوده و نیست. این کثرتی که مد نظر شماست کثرت ادیان نیست که کثرت شرایع است. مانند شریعت محمدی شریعت موسوی شریعت عیسوی ( البته فکر می کنم حضرت عیسی (ع) شریعت نداشت! )
مقاله ای احمد قابل دارد با نام اصول 3 گانه دین یگانه و از همین آیه اصول 3 گانه ای را استخراج می کند به شرح زیر :
ایمان به خدا و روز جزا و عمل صالح. بر اساس این آیه این اول 3 گانه روح حاکم بر تمام ادیان بوده اند. احکام متفاوتی هم که در ادیان وجود دارد به دلیل متفاوت بودن اقوامی است که ادیان بر آنها نازل شده است.
این از منظر دینی. ولی نظر بنده کمی متفاوت تر است. بنده پا را فراتر می نهم.
قبلا هم در پست دیگری خدمت شما عرض کرده بودم عقلانیت و معنویت روح حاکم بر تمام ادیان است. شاید بتوان با کمی اغماض ادیان خداناباور را هم در این حیطه قرار داد. مانند دین بودایی. در واقع هدف از پرستش خدا این نبوده و نیست که خداوند برای خود دار و دسته جمع کند و عده ای به عنوان سربازان خدا در زمین نام بگیرند. مسلما هدف خدا این نبوده و نیست. خدا که به خداپرستی ما نیاز ندارد. ماییم که می بایست از این خداپرستی سودی ببریم. این سود و فایده ای که قرار است از این خداپرستی نصیب ما بشود همان معنویت است که اگر در چهارچوب عقلانیت قرار داده شود بهترین حالت ممکن محقق می شود. ادیان هم اگر ظهور کردند به خاطر دعوت انسان ها به همین 2 امر بوده است. لذا به اعتقاد بنده باطن دین همان دعوت به عقلانیت و معنویت است که الزاما بوسیله ادیان الهی محقق نمی شود. بلکه بدون آن هم امکان تحقق دارد.
و من الله توفیق

بن موسی;391110 نوشت:
ولی فکر می کنم حقیقت را هر کسی و در همه جا می تواند پیدا کند.به شرط آن که دنبالش برود.راجع به مسئله نبوت هم همینطور است.

بن موسی;391110 نوشت:
الان پیامبر ندارند.منتهی عقل دارند.می توانند برای کشف حقیقت اقدام کنند.

با سلام مجدد و تشکر از پاسخگویی سریع شما.
بنده با اجازه شما واژه حقیقت را در مطالبتان بزرگ و برجسته کردم.
اتفاقا بنده در اصل موضوع با شما موافقم. منتها ظاهرا اختلاف نظری که در این زمینه داریم نفس حقیقت است. حقیقت چیست؟ آیا دین است؟ آیا الزاما رسیدن به نبی و دینش انسان را به حقیقت می رساند؟ بنده معتقدم دین و نبی اصل حقیقت نیستند. آنها هم ابزاری هستند که آمده اند که انسان را به همان حقیقت محض دعوت کنند. امکان رسیدن به حقیقت محض به صورت بالقوه در انسان وجود دارد. اگر نداشت فلسفه ارسال رسل زیر سوال می رفت. پس به صورت بالقوه وجود دارد ولی آیا الزاما بوسیله ابزاری به نام دین محقق می شود؟ یا ممکن است انسانی بدون دین هم این راه را پیدا کند. منظورم بوسیله همان عقلی است که خودتان گفتید. فکر می کنم احتلاف ما در همین مسئله باشد.
در واقع ممکن است انسانی در همان قومی که در بالا ذکر کردم به دنیا بیاید ولی اصلا با تفکر و تعقل به این نتیجه نرسد که دینی وجود دارد و پیامبری آمده است و ... . ولی با تفکر و تعقل به این نتیجه برسد که من کیستم و اصلا روی زمین چه می کنم و هدق چیست و حقیقت چیست و ... ؟ و برای کشف حقیقت بدون وسیله ای به نام دین تلاش بکند. این حالت دوم به اعتقاد بنده محتمل تر است تا حالت اول. نظر شما چیست؟
و من الله توفیق

با سلام خدمت شما جناب افضلی.
با توضیحاتی که دادید کمی مسئله روشنتر شد. ممنون.

afzali.polaris;390957 نوشت:
گروهی هم هستند بین انسان و نسناس که به آنها شبه ناس می گوییم و در این اشخاص انسانیت بالقوه است ولی هنوز بالفعل نشده و همین اشخاص هستند که نیاز به نبی دارند که آن نبی راهی را به آنها نشان بدهد که بتوانند انسانیت خود را بالفعل کنند و این راه ها هم مختلف است برای هر کسی، که توضیحش را در جواب سوالاتتون می آورم .

این با دعوت همگانی ادیان منافات دارد. انبیاء در دعوتهایشان هیچ گاه مخاطبانشان را دسته بندی نکردند. همه مردم را به گرویدن به دینشان دعوت می کردند. در واقع به نظر شما آیا اعراب جاهلیت زمان پیامبر اسلام شبه ناس بودند و نیاز به دین داشتند یا نسناس بودند و نیاز به دین نداشتند؟
afzali.polaris;390957 نوشت:
نه ربطی به یهودی و مسیحی و مسلمان به این اصطلاحاتی که می فهمدید ندارد . بلکه ربط به ساختار بدن شخص دارد .

یعنی چه به ساختار بدنشان ربط دارند؟ دقیقا بفرمایید ساختار بدنشان باید چگونه باشند که قایل به این باشیم که نیاز به دین دارند؟ نسناسی که در آن توانایی بالقوه به انسان شدن دارند با نسناسی که در آن این استعداد وجود ندارد چه تفاوتی دارند؟ اینکه برخی از موجودات دوپای امروزی را با گربه مقایسه می کنید اصلا منطقی و علمی نیست. چیزی که مشهود است تمام این موجودات دوپا ( یا نسناس ها ) دارای اختیار و انتخاب هستند. تمام این موجودات را می توان از بدو کودکی با قرار دادن در محیطی دینی دیندار کرد و به قول شما به انسان بدل کرد. در واقع به اعتقاد بنده تمام موجودات دوپای امروزی قابلیت تبدیل به انسان ( به قول شما ) را دارند. در نتیجه باید برای همه آنها نبی می آمد. اگر می گویید ندارند باید اثبات کنید. در ضمن این بحث در مورد ضرورت دین است. درواقع برون دینی است. دلیل آوردن از قرآن و حدیث مشکلی را حل نمی کند.

بن موسی;391102 نوشت:
بالاخره ما نفهمیدیم.شما یک جا ضد استقراء حرف میزنید.می گویید استقراء یقین نمی آورد.اما خودتان دارید مستقیماً متوصل می شوید در اینجا به استقراء.بالاخره اخبار متواتر صدق می کند یا نمی کند؟
ما به هیچ وجه نمی توانیم بگوییم هر چه در کتب تاریخی آمده عین آن چیزی است که بوده.برای مثال من می توانم همین امروز تاریخ طبری را تحریف کنم و یک نسخه جدید بدهم بیرون.در نتیجه 10 قرن آینده یک چیزی غیر از آن واقعیت تاریخی را خواهند خواند.
بنده واژه باید در گزاره شما را پر رنگ کردم.هیچ دلیلی برای این حرف شما نیست که باید در تاریخ نقل می شد.خلط بین اثبات و ثبوت می کنید.آیا هر اتفاقی باید در تاریخ ثبت شود؟برای مثال در تاریخ این باید بیاید که کسی به نام محمود در قرن 10 میلادی در روز فلان و ساعت بهمان رفته غذا خورده؟!
چه بسا در آمریکا پیامبرانی بوده.منتهی در زمان ورود اسپانیایی ها برای مثال کتابخانه های بومیان آمریکا نابود شده باشند.ضمن این که شما اگر به بومیان آنجا یا بومیان آفریقایی نگاه کنید اکثرشان آداب و رسوم خاصی دارند که این می تواند حاکی از وجود پیامبر

بن موسی;391102 نوشت:
بالاخره ما نفهمیدیم.شما یک جا ضد استقراء حرف میزنید.می گویید استقراء یقین نمی آورد.اما خودتان دارید مستقیماً متوصل می شوید در اینجا به استقراء.بالاخره اخبار متواتر صدق می کند یا نمی کند؟
ما به هیچ وجه نمی توانیم بگوییم هر چه در کتب تاریخی آمده عین آن چیزی است که بوده.برای مثال من می توانم همین امروز تاریخ طبری را تحریف کنم و یک نسخه جدید بدهم بیرون.در نتیجه 10 قرن آینده یک چیزی غیر از آن واقعیت تاریخی را خواهند خواند.
بنده واژه باید در گزاره شما را پر رنگ کردم.هیچ دلیلی برای این حرف شما نیست که باید در تاریخ نقل می شد.خلط بین اثبات و ثبوت می کنید.آیا هر اتفاقی باید در تاریخ ثبت شود؟برای مثال در تاریخ این باید بیاید که کسی به نام محمود در قرن 10 میلادی در روز فلان و ساعت بهمان رفته غذا خورده؟!
چه بسا در آمریکا پیامبرانی بوده.منتهی در زمان ورود اسپانیایی ها برای مثال کتابخانه های بومیان آمریکا نابود شده باشند.ضمن این که شما اگر به بومیان آنجا یا بومیان آفریقایی نگاه کنید اکثرشان آداب و رسوم خاصی دارند که این می تواند حاکی از وجود پیامبر
من در اینجا از باب قاعده الزام سخن گفتم چون اگر شما این را قبول داشته باشید خیلی از معتقدات اسلام را نباید قبول کنید
مانند امامت یا امی بودن پیامبر یا...
اگر می خواهید وارد بحث شویم

بن موسی;391102 نوشت:
باید دید ضرورت نبوت در چه صورت حاصل می شود.اینطور که شما مطرح کرده اید الان هم باید پیامبر داشته باشیم حتی.نبی در صورتی می آید که تحریف به حدی رسیده باشد که به وسیله عقل حق از باطل تشخیص داده نشود.حال شما باید ثابت کنید از زمان حضرت عیسی (ع) تا زمان رسول الله (ص) حق از باطل تشخیص داده نمی شده است.

خب شما تعریف کنید چه جوری حاصل میشه؟؟؟
من بر اساس ارتازاتم از ضرورت نبوت چنین اشکالی کردم
چون قاعده لطف می گه آنچه تکلیف و عمل به آن را اسانتر کند باید باشد
اما پیامبر در غیبت چنین فایده ای ندارد.

velayat;391001 نوشت:
بررسی شده است و به این مطلب رسیده شده است که نبوده
مثلا در بررسی هایی که از آمریکای قبل از کشف شده ادیان هایی بوده که هیچ بویی از نبوت و.. نداشته اند و آقای سلیمانی اردستان هم در بررسی هایی که از ادیا خاموش و ادیان آفریقا و آمریکا داشته اند هیچ ذکری از اینگونه ادیان نکرده اند.
دیگه چشممامون را لازم نیست ببندیم ادیان فقط در خوارمانه ظهور کرده اند.

بالاخره بیانگر این است که خود نبی یا پیامش باید در بین انسانها موجود باشد در حالی که در مورد تاریخ بشریت چنین نیست



با سلام خدمت شما دوست گرامی

دو مطلب:

- مسئله اول این است که نیافتن دلیل نبودن نیست. طبق مدعایی که مستدل به دلیل قرآنی است، خداوند برای هدایت انسان های دیگر نیز راهی قرار داده است. این مسئله با شناخت عقلی که از خداوند داریم نیز تایید می شود. و خداوند خیرخواه در پی هدایت همه است. حال اگر بنا به مشکلاتی تاریخ مدونی از ادیان باقی نمانده است و یا محققین در بررسی خود مطالبی در این زمینه نیافته اند، اصل مسئله را از بین نمی برد.

- مسئله بعدی این است که این چنین نیست که پیام پیامبران در میان مردم نبوده باشد ولی اینکه توقع داشته باشید مطالبی که در اسلام بیان شده است، در ادیان ابتدایی آفریقایی نیز بیان شده باشد، توقع درستی نیست. همان طور که در پاسخ پیش عرض شد، هر پیامبری متناسب با فرهنگ و زبان قوم خود مبعوث می شود فلذا پیامبرانی که در آن اقوام بوده اند نیز با آداب و فرهنگ همان مردم بوده اند و طبیعتا با تصور ما از پیامبر مطابق نخواهند بود. مسئله دیگر این است که سطح تعلیمات ادیان نیز متفاوت است و نمی توان توقع داشت که آموزه هایی که در دین خاتم بیان شده است، در ادیان اولیه نیز یافت شوند.

موفق باشید

hoorshid;391077 نوشت:

ممنون از شما
اما با همه ی اینها اگر یک نفر هم باشد که بدون مقصر بودن خودش کلام الهی به او نرسد ایا این نقض ضرورت وجود نبی نیست؟چون مواردی رو میشنویم که مثلا یک عده ی کمی از انسانها در یک مکان بسته و به دور از بقیه زندگی میکردند مثلا پدر و پسری(پسر بچه ی کوچک) که چند وقت پیش بعد از جنگ ویتنام به یک غار پناه بردند و پسر بچه بعد از حدود پنجاه سال برگشتن بین انسانها حتی قادر به صحبت کردن هم نبود.خب امثال این مورد باز هم هستند.که مطمئنیم کلام هیچ پیامبری به انها نرسیده.اونها چی؟
یا کسی که در یک روستای کوچک به دنیا میاد در بین بودایی ها و یا....
اگر ا اقوام گذشته هم صرف نظر کنیم باز در همین زمان نمیتونیم بگیم فردی وجود ندارد که چیزی از ادیان الهی به گوشش نرسیده.و یا اینکه دین تحریف شده به او رسیده.تکلیف این افراد چی میشه؟این یک مسئله.

دوم اینکه اگر اسلام برای رسیدن به تکامل ضروریست مردم گذشته چه طور به کمال میرسند؟انها از اسلام محروم بودند و به کمال هم رسیدند؟در حالی که دستورات اسلام رو نجام ندادند؟!...اگر این طور است پس میشود گفت مثلا همان دین یهود(تحریف نشده اش البته) برای رسیدن به کمال کافیست....
و سوم اینکه در همین زمان حال چه طور؟که افرادی هستند که قطعا حرف اسلام به انها نرسیده و از ایان دیگه شنیدند انها به کمال میرسند؟اگر بله باز چه طور ضرورت اسلام برای رسیدن به کمال رو توضیح میدیم؟و اگر نه این با ایه ی 15 سوره اسرا که تضمین میدهد هیچ کس در بار گناه دیگری شریک نیست

[=arial narrow]مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏ وَ ما کُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاًو یا ایه ی دیگری که ظلم را منحضر در ظالم میداند(یعنی با در نظر گرفتن اخرت) : [=arial narrow]انمابغيكم علي [=arial][=arial narrow]انفسكم . [=arial narrow]در تضاد نیست؟!


با سلام خدمت شما دوست گرامی

چند مطلب:

- ضرورت ارسال پیامبر، یک ضرورت نوعی است به این معنا که برای هدایت نوع انسان ها، ضروری است که پیامبران مبعوث شوند. در بررسی چنین موارد کلی که شامل میلیاردها انسان می شود، نمی توان بر اساس موارد جزئی در مورد کل تصمیم گیری نمود. به عبارت دیگر اینکه نوع انسان ها نیازمند نبی هستند، با این مسئله که در برخی موارد نادر، پیامبری در دسترس کسی نبوده است، نقض نمی شود.

- مسئله دوم اینکه تکلیف این افراد، این چنین روشن می شود که به میزانی که از حقیقت برایشان مکشوف شده است، چقدر پایبند بوده اند؟ هرکس حتی کسی که در غار بوده است، بر اساس عقل و فطرت خدادادی که داشته است، به میزانی با حقایق و درستی ها و پاکی ها آشنا است، به چه میزان به آن مسائل پایبند بوده است؟ میزان پایبندی به حقیقت، ملاک قضاوت در مورد افراد است. حال این حقیقت ممکن است برای برخی بیشتر نمایان شود(در قالب دین اسلام) و برای برخی دیگر، کمتر ظاهر گردد.

- اسلام دین برتر است. دینی که اشتمال بیشتری بر حقیقت دارد و کسی که طالب حقیقت است (که اخلاقا و عقلا همه باید طالب حقیقت باشند) در این دین دسترسی بیشتری به حقیقت خواهند داشت و راه کمال را هموارتر و بهتر طی خواهند کرد.

موفق باشید

[=arial]بسم الله الرحمن الرحیم
[=arial]سلام علیکم دوست من آقای شریعت عقلانی

شریعت عقلانی;391132 نوشت:
این با دعوت همگانی ادیان منافات دارد. انبیاء در دعوتهایشان هیچ گاه مخاطبانشان را دسته بندی نکردند. همه مردم را به گرویدن به دینشان دعوت می کردند.

[=arial]خب برادرم وقتی تعریف بنده و تعریف شما با هم دیگر فرق کند البته چنین مشکلاتی هم پیش می آید . پس اول بگذارید برویم سراغ تعریف اهل بیت و قرآن.
[=arial]بحار الأنوار ، ج‏24، ص: 95
تفسير فرات بن إبراهيم عُبَيْدُ بْنُ كَثِيرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ صَبِيحٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُلْوَانَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع قَالَ قَامَ رَجُلٌ إِلَى عَلِيٍّ ع فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنَا عَنِ النَّاسِ وَ أَشْبَاهِ النَّاسِ وَ النَّسْنَاسِ قَالَ عَلِيٌّ ع يَا حَسَنُ أَجِبْهُ قَالَ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ ع سَأَلْتَ عَنِ النَّاسِ فَرَسُولُ اللَّهِ ص النَّاسُ لِأَنَّ اللَّهَ يَقُولُ‏ ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَ نَحْنُ مِنْهُ وَ سَأَلْتَ عَنْ أَشْبَاهِ النَّاسِ فَهُمْ شِيعَتُنَا وَ هُمْ مِنَّا وَ هُمْ أَشْبَاهُنَا وَ سَأَلْتَ عَنِ النَّسْنَاسِ وَ هُمْ هَذَا السَّوَادُ الْأَعْظَمُ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ .

خب برادرم طبق تعریف خدا و ائمه بسیاری از مردم جزو حیوانات که اسمشان نسناس است قرار دارند خب جواب ما اینست دعوت همگانی ربطی به نسناس ها و حیوانات ندارد بلکه مربوط به شبه انسان ها است که در حدیث بالا مشاهده می کنید سه گروه وجود دارد ناس / اشباه ناس / نسناس . خب ناس ها خودشان هدایتگرند و هدایتگر نمی خواهند و اشباه ناس هستند که نیاز به هدایتگر دارند که انسان واقعی بشوند.و نسناس ها هم حیوان هستند و همچنانچه دیگر حیوانات که به ظاهر پیامبری ندارند اینها هم پیامبران برایشان نمی آمده فقط چون قیافه اینها شبیه اشباه ناس و ناس ها است با این جماعت قاطی شدند و امکان دارد از روی نفهمی و توهمی و تعصبی و ظنی و به حساب خودشان علمی وارد دین بشوند ولی اصولا اگر از آنها بخواهی مثلا اصل دینشان یعنی خدا را اثبات کنند چنان گیر می افتند که مشخص می شود توهمی و ظنی وارد دین شدند نه از روی قوه انسانیت که اسمش نباهت است و در احادیث به آن اشاره شده که ان شاء الله در آینده این موضوع را بیشتر توضیح می دهم.


شریعت عقلانی;391132 نوشت:
در واقع به نظر شما آیا اعراب جاهلیت زمان پیامبر اسلام شبه ناس بودند و نیاز به دین داشتند یا نسناس بودند و نیاز به دین نداشتند؟

[=arial]خب طبق اعتقاد ما که فکر می کنم تا الان مشخص شده باشد اعراب جاهلیت همه از یک نوع نیستند . بعضی از نوع نسناس هستند بعضی از نوع اشباه ناس و بعضی از نوع انسان . خب انسان ها محمد و آل محمد هستند و آن دسته نسناس هم که حیوان هستند و هدایت کردن آنها بی سود است وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور و دسته آخر هم شبه ناس هستند که برای اینها پیامبر فرستاده می شود . اما باید فهمید این طبیعی است که چون شبه ناس ها و نسناس ها با همدیگه زندگی می کنند آن نسناس ها بعضی تقلیداتی از شبه ناس ها داشته باشند ولی هیچ وقت نباهت کاملی ندارند که مثلا برای وجود خداوند دلیل یقینی داشته باشند. و البته پیامبران هم بدلیل اینکه چند تا شبه ناس در میان انبوهی از نسناس ها قرار دارند دعوتشان را اعلام می کنند ولی برای همان شبه ناس ها، حالا هم اگر بعضی نسناس ها اسلام بیاورند ( که ایمان با اسلام فرق می کند) این اشکالی ندارد و بلکه از لحاظ هایی هم خوب است و البته به خاطر همین اسلام هم این نسناس ها پاداشی در دنیا و برزخ و آخرت دارند و خدا در قرآن فرموده که حیوانات را هم محشور می کند وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَت‏ [=arial]ولی خب انسان کجا و نسناس کجا ؟ حتی حیواناتی مثل سگ اصحاف کهف و اسب حضرت سید الشهدا و ... هم بهشتی هستند و قرار نیست هر حیوانی آخرتی نداشته باشد. و حیوانات نسناسی همگی آخرت دارند و ایه قرآن هم مربوط به آنهاست.
مثال این هدایتگری شبه ناس ها که در میان نسناس ها هستند به مانند حکایت آن حدیث است که حضرت صادق یکروز پرندگانی که دشمن آل محمد بودند برایشان دانه نمی ریخت روزی دیگر پرندگانی دیگر در میان آنها بودند و امام بسوی همه پرندگان دانه می ریختند و انجا یکی از شیعیان می پرسد که مولای من چرا دیروز غذا به این ها برای دشمنی با شما خاندان نمی دادیدشان و امروز دانه برایشان میریزید ، حضرت فرمودند بدلیل پرندگانی که دوست ما هستند و در میان انها می باشند . اگر هم حدیث برای شما قابل پذیرش نیست بنده بحثی در درستی و نارستی حدیث ندارم فقط خواستم مثالش را بدانید و مثالش را برای نزدیکی ذهن زدم که متوجه شوید منظور ما از نحوه دعوت پیامبران چه طور بوده است . اما

شریعت عقلانی;391132 نوشت:
یعنی چه به ساختار بدنشان ربط دارند؟

[=arial]یعنی ساختار بدنی و مغزشان بطوری نیست که نباهت یا هوشیاری کامل داشته باشند
شریعت عقلانی;391132 نوشت:
دقیقا بفرمایید ساختار بدنشان باید چگونه باشند که قایل به این باشیم که نیاز به دین دارند؟

[=arial]ببنید تفاوت یک گوریل با یک شخص منگل در چه حدی است ؟ تفاوت دارند دیگه و هوش یک منگل بیشتر است ولی ابدا یک انسان منگل نمی تواند تشخیص کاملی داشته باشد . همینطور است تفاوت نسناس یعنی یک آدم دوپای عادی که نباهت یا هوشیاری کاملی ندارد با یک شبه ناس که بسیار موجود باهوشی است یا بعبارتی شعور کونی یا انسانیت بالقوه دارد ولی باید این قوه اش بلفعل شود . و خدا حتما برایشان هدایتگری می فرستد

شریعت عقلانی;391132 نوشت:
نسناسی که در آن توانایی بالقوه به انسان شدن دارند با نسناسی که در آن این استعداد وجود ندارد چه تفاوتی دارند؟

[=arial]تفاوتشان در قوه نفس انسانی است که نباهت در آنها بالقوه نیست و همین است مراد بنده از قوه انسانیت که بهتر است به حدیثی در این زمینه اشاره کنم
قَالَ يَا كُمَيْلُ وَ أَيَّ الْأَنْفُسِ تُرِيدُ أَنْ أُعَرِّفَكَ قُلْتُ يَا مَوْلَايَ هَلْ هِيَ إِلَّا نَفْسٌ وَاحِدَةٌ قَالَ يَا كُمَيْلُ إِنَّمَا هِيَ أَرْبَعَةٌ النَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ وَ لِكُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْ هَذِهِ خَمْسُ قُوًى وَ خَاصِيَّتَانِ فَالنَّامِيَةُ النَّبَاتِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى مَاسِكَةٌ وَ جَاذِبَةٌ وَ هَاضِمَةٌ وَ دَافِعَةٌ وَ مُرَبِّيَةٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الزِّيَادَةُ وَ النُّقْصَانُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْكَبِدِ وَ الْحِسِّيَّةُ الْحَيَوَانِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى سَمْعٌ وَ بَصَرٌ وَ شَمٌّ وَ ذَوْقٌ وَ لَمْسٌ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ الْغَضَبُ وَ انْبِعَاثُهَا مِنَ الْقَلْبِ وَ النَّاطِقَةُ الْقُدْسِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى فِكْرٌ وَ ذِكْرٌ وَ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ نَبَاهَةٌ وَ لَيْسَ لَهَا انْبِعَاثٌ وَ هِيَ أَشْبَهُ الْأَشْيَاءِ بِالنُّفُوسِ الْفَلَكِيَّةِ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ النَّزَاهَةُ وَ الْحِكْمَةُ
ُ [=arial]وَ الْكُلِّيَّةُ الْإِلَهِيَّةُ لَهَا خَمْسُ قُوًى بَهَاءٌ فِي فَنَاءٍ وَ نَعِيمٌ فِي شَقَاءٍ وَ عِزٌّ فِي ذُلٍّ وَ فَقْرٌ فِي غَنَاءٍ وَ صَبْرٌ فِي بَلَاءٍ وَ لَهَا خَاصِيَّتَانِ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ وَ هَذِهِ الَّتِي مَبْدَؤُهَا مِنَ اللَّهِ وَ إِلَيْهِ تَعُودُ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي «1» وَ قَالَ تَعَالَى يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً «2» وَ الْعَقْلُ فِي وَسَطِ الْكُلِّ.
ببینید نفس انسانی داری پنچ قوه است که چهار قوه اش فکر و ذکر و علم و حکم( سنگینی عقل ) که قوه نباهت بر اینها عمود است چنانچه نفس نباتی یا گیاهی دارای چهار قوه ماسکه و هاضمه و جاذبه و دافعه است که قوه پنجم در حقیقت خلاصه همه این قوه ها است که اسمش شده مربیه . مثالش به اینطور است که نقطه ای را در نظر بگیری و آن نقطه مختصاتش (0و0) باشد و این نقطه نه جهت چپ و نه جهت راست و نه جهت بالا و نه جهت پایین مربوط به آن است بقولی نه شرقی است و نه غربی یا بقولی دارای اعتدال است . این مختصات قوه پنجم است .

شریعت عقلانی;391132 نوشت:
اینکه برخی از موجودات دوپای امروزی را با گربه مقایسه می کنید اصلا منطقی و علمی نیست. چیزی که مشهود است تمام این موجودات دوپا ( یا نسناس ها ) دارای اختیار و انتخاب هستند. تمام این موجودات را می توان از بدو کودکی با قرار دادن در محیطی دینی دیندار کرد و به قول شما به انسان بدل کرد. در واقع به اعتقاد بنده تمام موجودات دوپای امروزی قابلیت تبدیل به انسان ( به قول شما ) را دارند.

[=arial]منظور از این مقایسه بنده این بود که هیچ کدام از این دو حیوان دارای قوه انسانیت نیستند و البته هر دو هم اختیار دارند و دلیلی ندارد بگوییم حیوانات بی اختیار هستند . همه حیوانات شعور ناقص و جزئی دارند و اختیاراتی اگر چه خیلی کم است ولی دارند و در قرآن میبینیم مورچه ای اختیار داشت و هد هد هم اگر دلیلی نداشت سلیمان سرش را میبرید و سگ اصحاف کهف اختیار داشت و خیلی موجودات دیگر . حتی وجود خواب هم در حیوانات اثبات شده که کلیپ های فراوانی در این زمینه هست . آنها هم مغز دارند و آنها هم شعور کم دارند دلیلی ندارد بگوییم بی اختیار هستند . همینطور است نسناس ها فقط شعورشان بیشتر است مثل اینکه شعور میمون از شعور گربه بیشتر است شعور نسناس هم از شعور میمون بیشتر است ولی هیچ کدام بحدی نیستند که نباهت در آن ها کامل باشد . و نباهت قوه اصلی نفس ناطقه انسانی است.

شریعت عقلانی;391132 نوشت:
در نتیجه باید برای همه آنها نبی می آمد. اگر می گویید ندارند باید اثبات کنید. در ضمن این بحث در مورد ضرورت دین است. درواقع برون دینی است. دلیل آوردن از قرآن و حدیث مشکلی را حل نمی کند.

[=arial]البته بستگی دارد مخاطب چه کسی باشد . یعنی اگر شخصی که شیعه است مخاطب بنده باشد خب من میتوانم با سخنان آل محمد این موضوع را به ایشان اثبات کنم اگر چه این موضوع هم بطور برون دینی هم قابل اثبات است زیرا امر کاملا بدیهی و اشکاری است که برای بسیاری از اشخاص مثلا همان سرخپوستها و برای اسکیموها پیامبری نبوده و چرا پیامبر باشد ؟.خدا به اندازه وسع و انچه داده تکلیف می کند و تکلیفی بر آنها نیست همچنانچه بر بچه ها و دیوانگان نیست اسم این اشخاص مستضعف هست تعدادشان هم خیلی زیاد است . این دین برای رساندن شبه انسانها به عوالم غیب بوده بدرد بقیه نسناس جماعت نمی خورد برادر گلم . بگذارید قسمتی از یک حدیث معروف را برایتان بگویم ان شاء الله بهتر موضوع را می فهمیم.

داستان معروف بلوهر حکیم و یوذاسیف که در آخر یوذاسیف غیب را درک کرد و آن درخت درخت سدره المنتهی بود که دید امیدوارم این داستان از امام حسن عسکری جواب همه دوستان را بدهد

پسر پادشاه گفت آيا كس ديگرى را از مردم سراغ دارى كه دعوت به پارسائى و زهد در دنيا بنمايند غير خودتان بلوهر گفت اما در كشور شما نه ولى در ميان ساير ملتها هستند گروهى كه با زبان ادعاى دين ميكنند ولى با عمل استحقاق آن را ندارند كه راه و روش ما و آنها با هم مختلف است. پسر پادشاه پرسيد بچه دليل شما شايسته‏تر بواقعيت از آنهائيد و اين راه و رسم براى شما و آنها از يك طريق رسيده؟ بلوهر گفت حق بطور كلى از جانب خدا است و او مردم را دعوت بحق كرده گروهى طبق شرايط لازم آن را پذيرفته و بديگران همان طورى كه دستور داده شده است رسانيده‏اند كم و زياد نكرده و اشتباه‏كارى ننموده‏اند و آن را نابود ننموده‏اند گروه ديگرى پذيرفته‏اند ولى به شرايط لازم و حق آن عمل نكرده‏اند و باهلش نرسانده‏اند و در اين راه استوار نيستند و تصميم بعمل ندارند آن را نابود نموده و سنگينى ميشمارند مسلم است كسى كه از بين ببرد مانند حافظ و نگهبان آن نيست و فسادانگيز مانند مصلح نيست و شكيبا مانند ناتوان نخواهد بود باين دليل ما شايسته‏تر بآن هستيم از ديگران. سپس بلوهر اضافه نمود: بزبان هيچ كس دين و پارسائى و زهد و دعوت به آخرت جارى نميشود جز اينكه آن را از اهل حق گرفته همان كسانى كه ما از آنها گرفته‏ايم ولى فرق بين ما و آنها مسائلى است كه ايشان بر آن افزوده‏اند و تمايلى است كه بدنيا دارند و توجهى كه بآن مى‏نمايند زيرا اين دعوت پيوسته توسط انبياى خدا و پيامبران الهى عليهم السلام در زمين ميشده در گذشته به زبانهاى مختلف. داعيان بحق راه مستقيمى داشته‏اند و طريق واضح و دعوتى آشكار كه بين آنها فرق و اختلافى وجود نداشته. پيامبران پس از دعوت مردم و اتمام حجت بر آنها با دليل و بپا داشتن احكام و سنن دينى مرگ ايشان فرامى‏رسيده و از دنيا ميرفته‏اند و مردم مدتى پس از پيامبر خود بدون تغيير و تبديلى، عمل ميكرده‏اند ولى بعد چيزهائى را از خود اضافه مينمايند و پيرو شهوت شده علم را از دست ميدهند. عالم دانا و بينا خود را ميان آنها مخفى ميكند و علم خويش را اظهار نمى‏نمايد. نه او را مى‏شناسند و
مواعظ امامان عليهم السلام-ترجمه جلد هفدهم بحار، ص: 353
نه اطلاعى از مكانش دارند و باقى نمى‏ماند از آنها مگر دانشمندان بى‏ارزش كه مورد اهانت نادانان قرار گرفته‏اند در نتيجه دانش بانزوا ميگرايد و نادانى آشكار مى‏شود نسل‏هاى بعد جز با جهل آشنا نيستند و پيوسته تعداد نادانان افزايش مى‏يابد و قدرت مى‏يابند، اما دانشمندان كم و ضعيف ميشوند. دستورات خدا را تغيير ميدهند و راه واقعى را واميگذارند با اينكه معتقد بدين هستند و در ظاهر خود را پيرو دين ميدانند ولى در واقع ترك نموده و احكام را زير پا گذاشته‏اند، هر دستورى كه از جانب پيامبران رسيده باشد ما موافق و مطيع آن دستور هستيم ولى مخالف راه و روش خود آنهائيم و در هر يك از مسائلى كه با ايشان مخالفيم دليل واضح و حجت كافى داريم كه شاهد ما از همان كتابى است كه براى آنها توسط پيامبرشان نازل شده. هر گوينده‏اى از آنها كه سخنى از حكمت بزبان آورد شاهد و دليلى است بر رفتار و كردار ما و گواهى است بر ضرر ايشان كه مخالف سنت و روش واقعى رفتار مينمايند آنها فقط بظاهر كتاب آشنايند و اسمش را ميدانند ولى واقعا پيرو كتاب خدا نيستند. پسر پادشاه گفت: چرا پيامبران در يك زمان هستند و در پاره‏اى از زمانها وجود ندارند؟ بلوهر گفت مثل آنها مانند پادشاهى است كه زمينهاى مرده‏اى دارد كه آباد نشده وقتى تصميم ميگيرد آن را آباد كند يك نفر كاردان امين و خيرخواه و پشتكار دار براى عمران و آبادى آن سرزمين ميفرستد باو دستور ميدهد آنجا را آباد كند و درختهاى مختلف و كشتهاى متفاوت بنمايد باو گوشزد ميكند چه نوع درختها و چه نوع كشت و بذرها را بكارد و تاكيد ميكند مبادا چيز ديگرى بكارد و از خود اضافه ننمايد كه باو دستور نداده. دستور كشيدن نهر و برافراشتن ديوار و جلوگيرى از فساد باو ميدهد. پيك بآن سرزمين مى‏آيد و آنجا را آباد ميكند و انواع درختها و كشتهائى كه دستور داده شد بوجود مى‏آورد و آب در آن جارى ميكند تا درختها و كشتها برويند پس از مدتى از دنيا ميرود و ديگرى را بجاى خود ميگمارد اما مردم بر خلاف او رفتار ميكنند و پيروى از دستور جانشين او نميكنند و در نتيجه سرزمين آباد رو به خرابى و ويرانى ميگذارد و درختها خشك و زراعتها از ميان ميروند. وقتى خبر به‏
مواعظ امامان عليهم السلام-ترجمه جلد هفدهم بحار، ص: 354
پادشاه ميرسد كه با كاردار او مخالفت ورزيده‏اند پس از فرستاده‏اش و سرزمين رو به خرابى گذاشته پيك ديگرى را براى آبادى و عمران ميفرستد تا باز اصلاح و عمران نمايد همين طور خداوند انبياء پيامبران را يكى پس از ديگرى براى اصلاح كار مردم ميفرستد بعد از اينكه رو بفساد گذاشته‏اند. پسر پادشاه گفت وقتى انبياء مبعوث ميشوند آيا عده مخصوصى را به دعوت خويش اختصاص ميدهند يا عموم مردم را دعوت ميكنند. بلوهر گفت پيامبران همه مردم را دعوت ميكنند هر كس اطاعت از آنها كرد جزء پيروان آنها است و هر كه مخالفت نمود از ايشان محسوب نميشود و هيچ گاه زمين خالى از داعى بسوى خدا نيست از قبيل پيامبران يا اوصياى ايشان. مثل آن چون پرنده‏ايست بنام قرلى كه در كنار دريا زندگى ميكند تخم فراوان ميگذارد و علاقه شديدى به جوجه خود و افزايش آن دارد بالاخره در يك موقعيت برايش امكان پرورش جوجه فراهم نيست و مجبور مى‏شود محل ديگرى را انتخاب كند تا آن زمان سپرى شود تخمهاى خود را از ترس اينكه نابود شود بر ميدارد و در آشيانه ساير پرندگان ميگذارد. آن پرنده‏ها جوجه‏هاى او را با جوجه‏هاى خود پرورش ميدهند. در اين مدت طولانى كه جوجه‏هاى قرلى همراه با آن پرنده جوجه‏هاى آن پرنده ديگر هستند با بعضى از آنها انس پيدا ميكنند. وقتى قرلى برميگردد بمكان اولى خود در شب از آشيانه آن پرنده‏ها ميگذرد و صداى خود را به گوش جوجه‏ها ميرساند وقتى جوجه‏ها صداى مادر را ميشنوند از پى او به پرواز درمى‏آيند. جوجه‏ها پرنده‏هاى ديگر هم كه با آنها انس گرفته‏اند بهمراه جوجه قرلى پرواز ميكنند ولى آن جوجه‏هائى كه مربوط باو نيست و انس نگرفته‏اند نمى‏آيند چون علاقه زياد به جوجه دارد ساير جوجه را نيز بهمراه جوجه‏هاى خود ميپذيرد همين طور انبياء تمام مردم را دعوت بدين خويش مينمايند. اهل حكمت و عقل دعوت آنها را مى‏پذيرند بواسطه اطلاعى كه از ارزش حكمت دارند. پس آن پرنده كه فرياد ميزند مانند انبياء هستند كه همه را دعوت ميكنند و تخمهائى كه در آشيانه پرنده‏ها متفرق جاى گرفته مانند حكمت است. و مثل ساير جوجه كه با جوجه قرلى انس گرفته‏اند چون كسانى است كه دعوت حكما را پاسخ ميدهند قبل از آمدن پيامبران زيرا خداوند به پيامبران فضيلت و مقام و اطلاعاتى بخشيده كه بديگران نداده و بآنها دلائل و براهين و نور و روشنى مخصوص داده‏
مواعظ امامان عليهم السلام-ترجمه جلد هفدهم بحار، ص: 355
است چون مايل است كه انبياء و پيامبرانش رسالت و حجت او را تكميل كنند وقتى آنها را مبعوث مينمايد گروهى از مردم كه پاسخ به دعوت حكما نداده‏اند پيرو انبيا ميشوند چون انبياء در دعوت خود از دليل و برهان مخصوص استفاده ميكنند. پسر پادشاه گفت چطور مى‏شود كه گفتى آنچه انبياء مى‏آورند كلام است در حالى كه مشابه كلام مردم و كلام خدا و ملائكه نيست بلوهر گفت مگر نديده‏اى كه مردم وقتى ميخواهند بچهارپايان يا پرندگان منظور خود را بفهمانند كه بروند يا بيايند يا برگردند. سخن آنها را كه حيوانات درك نميكنند. بوسيله سوت زدن يا صداى مخصوص درآوردن منظور خود را بآنها ميفهمانند يكنوع صدائى كه ميدانند قابل درك آن حيوانات است. همين طور بندگان عاجزند از فهميدن كنه كلام خدا و ملائكه و لطافت آن صداهائى كه مردم در بين خود معمول كرده‏اند در مورد حكمت شبيه صداهائى است كه براى پرندگان و حيوانات قرار داده‏اند. اين صداها مانع از درك حكمت و روشن شدن آن نميشود و مانع از فهم معانى آنها نميگردد كه حجت و منظور خدا بمردم نرسد. پس صدا براى حكمت مانند جسد و جايگاه است و حكمت براى صدا مانند روح براى بدن است. و مردم را طاقت انديشه در كلام حكمت نيست و بعقل خود نميتوانند درك كنند آن را از همين جهت است كه دانشمندان داراى درجات مختلف هستند پيوسته هر دانشمندى علم خود را از دانشمند ديگرى كسب مينمايد تا علم بازگردد بخداى عز و جل كه از جانب او آمده است. همين طور علما گاهى حكمت و علم را چنان بدست مى‏آورند كه موجب رهائى آنها از جهل و نادانى شود ولى هر كدام داراى فضل و مقام مخصوصى هستند چنانچه مردم در زندگى روزمره خود از نور خورشيد استفاده ميكنند ولى نميتوانند بچشم آن را مشاهده كنند. حكمت همچون سرچشمه فراوان و پرآبى است كه آبها در ظاهر ديده مى‏شود اما قعر چشمه را نمى‏يابند و مانند ستارگان درخشان است كه مردم بوسيله آنها راه خود را مى‏يابند و هدايت مى‏شوند ولى محل ستارگان را نمى‏دانند كجا است. بالاخره حكمت بسيار عالى‏تر و ارزنده‏تر است از تمام توصيفهائى كه براى آن نمودم. كليد هر خير و شفاى هر درد است هر كه بحكمت خود را معالجه كرد ديگر بيمارى نخواهد ديد، راه راستى است كه هر كه در آن راه قدم گذاشت گمراه نميشود ريسمان محكم خدا است كه طول زمان آن را فرسوده نميكند كسى كه چنگ بآن بزند
مواعظ امامان عليهم السلام-ترجمه جلد هفدهم بحار، ص: 356
كورى از او برطرف مى‏شود و هر كس متمسك بآن شد رستگار و هدايت يافته است و چنگ بدست آويز محكم زده. پسر پادشاه گفت چرا اين حكمتى كه برايش اين همه ارزش قائل شدى نميتوانند تمام مردم از آن استفاده كنند بلوهر در پاسخ او گفت مثل حكمت همچون خورشيد تابان بر تمام مردم است چه سفيد پوست و چه سياه پوست و بزرگ و كوچك هر كه بخواهد بهره‏مند از آن بشود مانع و پرده‏اى قرار داده نشده چه دور باشد و چه نزديك. كسى كه نخواهد استفاده كند نميتواند خورشيد را محكوم نمايد. حكمت نيز تا روز قيامت در بين مردم بهمين صورت است. حكمت عموم مردم را فراگرفته جز اينكه مردم در رابطه با حكمت مقامهاى مختلفى دارند خورشيد نيز براى همه آشكار و روشن است اما مردم نسبت باستفاده از آن به سه دسته تقسيم ميشوند.
1- كسانى كه چشم سالم دارند از نور استفاده ميكنند و موجب ديدن آنها مى‏شود.
2- كورهائى كه از طلوع يك يا هزاران خورشيد بهره‏اى ندارند.
3- كسانى كه چشمهاى آنها سالم نيست نه جزء كوران هستند و نه جزء بينايان.
حكمت نيز خورشيد دلها است وقتى طلوع كند مردم به سه قسمت در رابطه با او هستند.
1- گروهى كه حكمت را درك ميكنند و از آن بهره‏مند ميشوند و عمل كرده اهل حكمتند.
2- گروهى كه كوردلند و حكمت از آنها گريزان چون منكر و تارك حكمتند.
چنانچه نور براى كوران رنج‏آور است.
3- گروهى كه داراى قلبى مريض هستند عملى قاصر و علمى ضعيف دارند خوب و بد و حق و باطل براى آنها مساوى است، بيشتر خورشيد حكمت بر كسانى مى‏تابد كه آن را نمى‏بينند. پسر پادشاه گفت ممكن است شخصى مدتها پشت بحكمت نمايد و پيرو آن نباشد ولى بعد برگردد و از حكمت استفاده كند؟ بلوهر گفت آرى بيشتر از مردم در رابطه با حكمت همين طورند. پسر پادشاه گفت تو خيال ميكنى پدرم اين حرفها را شنيده باشد. بلوهر
مواعظ امامان عليهم السلام-ترجمه جلد هفدهم بحار، ص: 357
گفت خيال نميكنم درست شنيده باشد كه در دلش جايگير شود و ناصح شفيقى با او صحبت كرده باشد. پسر پادشاه گفت چگونه حكما او را رها كرده‏اند در اين مدت. بلوهر پاسخ داد: چون براى كلام خود ارزشى والا قائلند، گاهى رها ميكنند كسانى را كه از پدر تو انصاف بيشتر و خوش اخلاق‏تر و بهتر گوش ميدهند. بطورى كه مى‏بينى حكيمى سالها با يك نفر انس و الفت دارد و رفت و آمد ميكند هيچ چيز آنها را از هم جدا نميكند جز دين و حكمت بسيار ناراحت و اندوهگين است از وضع او ولى اسرار حكمت را در اختيارش نميگذارد چون او را شايسته اين اسرار نميداند

با عرض سلام و تشکر

رئوف;391195 نوشت:
- مسئله دوم اینکه تکلیف این افراد، این چنین روشن می شود که به میزانی که از حقیقت برایشان مکشوف شده است، چقدر پایبند بوده اند؟ هرکس حتی کسی که در غار بوده است، بر اساس عقل و فطرت خدادادی که داشته است، به میزانی با حقایق و درستی ها و پاکی ها آشنا است، به چه میزان به آن مسائل پایبند بوده است؟ میزان پایبندی به حقیقت، ملاک قضاوت در مورد افراد است. حال این حقیقت ممکن است برای برخی بیشتر نمایان شود(در قالب دین اسلام) و برای برخی دیگر، کمتر ظاهر گردد.

یعنی این افراد به همان میزان کمالی میرسند که دیگران با انجام فرایض دینی رسیدند؟!...
اگر این طور ست ضرورت دین برای رسیدن به کمال نقض نمیشود؟
رئوف;391195 نوشت:
- اسلام دین برتر است. دینی که اشتمال بیشتری بر حقیقت دارد و کسی که طالب حقیقت است (که اخلاقا و عقلا همه باید طالب حقیقت باشند) در این دین دسترسی بیشتری به حقیقت خواهند داشت و راه کمال را هموارتر و بهتر طی خواهند کرد.
خب این یعنی کسی که به اسلام عمل کند به کمال بالاتری میرسد نسبت به کسی که به ادیان دیگر عمل میکند درست است؟(این با ان اکرمکم عند الله اتقی کم در تضاد نیست؟)

سلام خدمت شما

شریعت عقلانی;391114 نوشت:
قبلا هم در پست دیگری خدمت شما عرض کرده بودم عقلانیت و معنویت روح حاکم بر تمام ادیان است. شاید بتوان با کمی اغماض ادیان خداناباور را هم در این حیطه قرار داد. مانند دین بودایی. در واقع هدف از پرستش خدا این نبوده و نیست که خداوند برای خود دار و دسته جمع کند و عده ای به عنوان سربازان خدا در زمین نام بگیرند. مسلما هدف خدا این نبوده و نیست. خدا که به خداپرستی ما نیاز ندارد. ماییم که می بایست از این خداپرستی سودی ببریم. این سود و فایده ای که قرار است از این خداپرستی نصیب ما بشود همان معنویت است که اگر در چهارچوب عقلانیت قرار داده شود بهترین حالت ممکن محقق می شود. ادیان هم اگر ظهور کردند به خاطر دعوت انسان ها به همین 2 امر بوده است. لذا به اعتقاد بنده باطن دین همان دعوت به عقلانیت و معنویت است که الزاما بوسیله ادیان الهی محقق نمی شود. بلکه بدون آن هم امکان تحقق دارد.
بخش اول رو در جواب جناب رئوف پاسخ دادم.اما این بخش
مسئله دارو دسته جمع کردن نیست!ما اول باید ببینیم کمال چیست؟که در تاپیک دیگه عرض کردم و دلیلش رو هم توضیح دادم که کمال قرب خداست.این یک مورد.
دوم اینکه شما میگویید همه ی مکاتب برای قرب خدا مفیند!چه طور ممکن است؟در حالی که این مکاتب با هم در تضادند؟مثلا یکی شرک رو اساس اعتقادش میدونه یکی شرک رو گناهی ماند که هرگز بخشیده نخواهد شد و موجب ذلت ابدیست..؟!
این فقط یک ایراد کوچک وارد شده است.همه ی این نتیجه گیری ها ناشی از اختلاف ما در مورد فلسفه ی وجود دین است....(که نهایتا الهی بودن یا بشری بودنش رو هم تعیین میکنه و اینکه ایا دین واحد است یا میتواند چندین دین هم زمان درست باشد)
اسلام این مسئله رو واضح بیان میکنه و تکلیف کاملا روشن است.(نه با کلمات مبهمی مثل معنویت و...)
گرچه به نظرم بحث در این مورد نتیجه ای ندارد چون ریشه اصلی اختلاف همان جمله ای است که بلد کردم اینها همه نتایج ان است.
موفق باشید!

سلام
تشنگی آب را ضروری می کند
و آب در خشکی با باران یافت می شود
پس بارش باران ضروری میشود
اما باران همه جا نمی بارد
آیا میتوان تشنگی و ضرورت بارش باران را با نباریدن در همه جا نفی کرد
والله الموفق

سلام.
جناب بن موسی.

بن موسی;391095 نوشت:
چه بسا در زمان ظهور حضرت مسیح (ع)،خداوند به اسکیمو ها گفته باشد بروید و از او پیروی کنید.چه بسا پیامبری داشته اند،اما به دلیل عدم توسعه کتابت اثری از آن پیامبر باقی نمانده باشد.

متوجه جمله قرمز رنگتان نمیشوم. خداوند چگونه به اسکیموها چنین چیزی را گفته؟
یعنی عیسی(ع) در منطقه خاورمیانه ظهور می‌کند و بجای اینکه به ابلاغ دینش بپردازد، خدا با اسکیموها تماس می‌گیرد که بروید از وی پیروی کنید؟

مطابق جمله آبی رنگتان فرض می‌کنیم اسکبموها در 2000 سال پیش پیامبر داشته‌اند اما به دلیل عدم توسعه کتابت اثری از آن پیامبر باقی نمانده باشد.
چرا اخبار آن پیامبر و نیز تعالیمش، سینه به سینه به نسلهای بعدی منتقل نشد که مثلا، در 1400 سال قبل که امکان کتابت برایشان فراهم شده، بیایند و مکتوبش کنند؟

رئوف;391195 نوشت:
ضرورت ارسال پیامبر، یک ضرورت نوعی است به این معنا که برای هدایت نوع انسان ها، ضروری است که پیامبران مبعوث شوند. در بررسی چنین موارد کلی که شامل میلیاردها انسان می شود، نمی توان بر اساس موارد جزئی در مورد کل تصمیم گیری نمود. به عبارت دیگر اینکه نوع انسان ها نیازمند نبی هستند، با این مسئله که در برخی موارد نادر، پیامبری در دسترس کسی نبوده است، نقض نمی شود
منظورتان از نوع انسانها چیست؟همه یا بعض یا بیشتر انسانها؟؟؟؟؟؟؟؟/
آن ادله که ضرورت ارسال رسل برای همه را اثبات می کند!

رئوف;391195 نوشت:
مسئله دوم اینکه تکلیف این افراد، این چنین روشن می شود که به میزانی که از حقیقت برایشان مکشوف شده است، چقدر پایبند بوده اند؟ هرکس حتی کسی که در غار بوده است، بر اساس عقل و فطرت خدادادی که داشته است، به میزانی با حقایق و درستی ها و پاکی ها آشنا است، به چه میزان به آن مسائل پایبند بوده است؟ میزان پایبندی به حقیقت، ملاک قضاوت در مورد افراد است. حال این حقیقت ممکن است برای برخی بیشتر نمایان شود(در قالب دین اسلام) و برای برخی دیگر، کمتر ظاهر گردد.
خب همه این جور باشن و دیگه هیچ پیامبری هم نیاید.
چه اشکالی دارد؟

سلام.
استاد گرامی، جناب حامد

حامد;391369 نوشت:
سلام
تشنگی آب را ضروری می کند
و آب در خشکی با باران یافت می شود
پس بارش باران ضروری میشود
اما باران همه جا نمی بارد
آیا میتوان تشنگی و ضرورت بارش باران را با نباریدن در همه جا نفی کرد
والله الموفق

بارش باران ضرورتی است برای رفع تشنگی زمین خشک به جهت بارور شدن.
وجود پیامبر ضرورتی است برای هدایت انسان به جهت رسیدن به کمال.
عدم بارش باران در بعضی مناطق زمین به معنای عدم وجود استعداد آن زمین جهت بارور شدن نیست. چون استعداد وجود دارد، پس با عدم بارش، ضرورت بارش نفی نمیشود.
اما عدم ظهور پیامبر در یک قوم، میتواند به علت عدم استعداد مردمش باشد. و تا آن استعداد فراهم نگردد، ظهور پیامبر در میانشان ضرورتی نخواهد داشت. در اینجا ضرورت نفی میشود.

حاج سید مهندس دکتر;391457 نوشت:
بارش باران ضرورتی است برای رفع تشنگی زمین خشک به جهت بارور شدن.
وجود پیامبر ضرورتی است برای هدایت انسان به جهت رسیدن به کمال.
عدم بارش باران در بعضی مناطق زمین به معنای عدم وجود استعداد آن زمین جهت بارور شدن نیست. چون استعداد وجود دارد، پس با عدم بارش، ضرورت بارش نفی نمیشود.
اما عدم ظهور پیامبر در یک قوم، میتواند به علت عدم استعداد مردمش باشد. و تا آن استعداد فراهم نگردد، ظهور پیامبر در میانشان ضرورتی نخواهد داشت. در اینجا ضرورت نفی میشود.

سلام
ظاهرا منظور طراح سوال تاپیک نفی کلی ضرورت است و نه نفی نسبی و جزئی
بله اگر منظورش این باشد که شما گفتید می تواند درست باشد
والله الموفق

hoorshid;391335 نوشت:
همه ی این نتیجه گیری ها ناشی از اختلاف ما در مورد فلسفه ی وجود دین است....

hoorshid;391335 نوشت:
گرچه به نظرم بحث در این مورد نتیجه ای ندارد چون ریشه اصلی اختلاف همان جمله ای است که بلد کردم اینها همه نتایج ان است.

با سلام. اتفاقا این بحث ها جایش همینجاست. اتفاقا شما موضوع بسیار خوبی را باز کردید که یک جورایی به همان فلسفه دین بر می گردد. وقتی راجع به ضرورت دین بحث می کنید اگر نتیجه این بشود که غیر ضروری است از این نتیجه گیری نتیجه دیگری حاصل می شود و آن اینکه چون غیر ضروری بود پس خلق همان ادیانی محدودی هم که در مناطق محدود بوجود آمده کار بشر بوده است.
hoorshid;391335 نوشت:
اسلام این مسئله رو واضح بیان میکنه و تکلیف کاملا روشن است.(نه با کلمات مبهمی مثل معنویت و...)

حرکت در مسیر معنویت یعنی قرار گرفتن در مسیر اتصال به عالم معنا یعنی همان قرب الی الله.
در واقع معنویتی که در دین بودا وجود دارد شاید همان قرب الی الهی باشد که در دین اسلام وجود دارد. مقصد یکی است. ابزارها متفاوت است. اسلام برای رسیدن به معنویت از ابزاری به نام خداپرستی استفاده کرده است. اگر اراده بشر دخیل شود هم سوال تاپیک پاسخ گفته می شود و هم اختلافات بسیاری که در ادیان شما به آن قایل هستید توجیه می شود و هم بسیاری از مسایل دیگر.
و من الله توفیق

حامد;391369 نوشت:
تشنگی آب را ضروری می کند
و آب در خشکی با باران یافت می شود
پس بارش باران ضروری میشود
اما باران همه جا نمی بارد
آیا میتوان تشنگی و ضرورت بارش باران را با نباریدن در همه جا نفی کرد

با سلام. بگذارید یه جور دیگه بررسی کنیم.
انسان نیاز به آب دارد. خداوند در طبیعت نیاز انسان را به آب بوسیله باران بر طرف می کند. اگر در مناطقی باران نبارد یا نیاز انسان به آب با ابزارهای دیگری باید تامین شود یا اصولا در آن مناطق انسانی وجود نخواهد داشت. چون نیاز انسان به آب روی حیات او تاثیر دارد.
همین طور است برای دین.
در جایی دین ( باران ) نازل می شود. در جایی نازل نمی شود. در آنجا که دین نازل نمی شود باید نیاز انسان برای به کمال رسیدن ( رفع تشنگی ) با ابزارهای دیگری مانند دین ( باران ) تامین شود چرا که خداوندی که این نیاز را در انسان قرار داده است باید وسیله ای برای ارضای این میل در اختیار انسان قرار دهد. لذا نیاز انسان با مکاتب بشری تامین می شود. در نتیجه مکاتب بشری همان کاری را می کنند که دین می کند. در نتیجه نیاز انسان به دینی از جانب خدا غیر ضروری است چرا که اگر هم نباشد توسط ادیان و مکاتب بشری تامین می شود.
و من الله توفیق

سلام.
استاد گرامی، جناب حامد

حامد;391501 نوشت:
سلام
ظاهرا منظور طراح سوال تاپیک منظورش نفی کلی ضرورت است و نه نفی نسبی و جزئی
بله اگر منظورش این باشد که شما گفتید می تواند درست باشد
والله الموفق

به نظرم از نفی نسبی و جزئی ضرورت، نتیجه میشود آن ضرورت کلی نیست. مفهومی به نام "ضرورت" اگر کلی نباشد، اساساً بی معناست.

موفق باشید.

شریعت عقلانی;391573 نوشت:
با سلام. بگذارید یه جور دیگه بررسی کنیم.
انسان نیاز به آب دارد. خداوند در طبیعت نیاز انسان را به آب بوسیله باران بر طرف می کند. اگر در مناطقی باران نبارد یا نیاز انسان به آب با ابزارهای دیگری باید تامین شود یا اصولا در آن مناطق انسانی وجود نخواهد داشت. چون نیاز انسان به آب روی حیات او تاثیر دارد.
همین طور است برای دین.
در جایی دین ( باران ) نازل می شود. در جایی نازل نمی شود. در آنجا که دین نازل نمی شود باید نیاز انسان برای به کمال رسیدن ( رفع تشنگی ) با ابزارهای دیگری مانند دین ( باران ) تامین شود چرا که خداوندی که این نیاز را در انسان قرار داده است باید وسیله ای برای ارضای این میل در اختیار انسان قرار دهد. لذا نیاز انسان با مکاتب بشری تامین می شود. در نتیجه مکاتب بشری همان کاری را می کنند که دین می کند. در نتیجه نیاز انسان به دینی از جانب خدا غیر ضروری است چرا که اگر هم نباشد توسط ادیان و مکاتب بشری تامین می شود.

سلام
قبلا عرض شد که بنابر فرمایش قرآن کریم برنامه هدایت عام است
الذی خلق کل شی ثم هدی
اما معنایش این نیست که همه به یک اندازه هدایت میشوند بلکه هدایتها به حسب استعدادهاست
دین برنامه خاص الهی در هدایت و سعادت بشر است که ظهورش مقارن وجود استعداد برای تعالی انسانهاست لذا اگر آنرا پذیرفته و تبعیت نکنند دچار خسران شدید می شوند
حال اگر مصونیت از خسران شدید ضرورت دارد دین هم ضرورت دارد
والله الموفق

hoorshid;391331 نوشت:
با عرض سلام و تشکر
یعنی این افراد به همان میزان کمالی میرسند که دیگران با انجام فرایض دینی رسیدند؟!...
اگر این طور ست ضرورت دین برای رسیدن به کمال نقض نمیشود؟
خب این یعنی کسی که به اسلام عمل کند به کمال بالاتری میرسد نسبت به کسی که به ادیان دیگر عمل میکند درست است؟(این با ان اکرمکم عند الله اتقی کم در تضاد نیست؟)


با سلام خدمت شما دوست گرامی

- علاوه بر تلاش و کوشش، فرد باید در مسیر درستی نیز حرکت کنید. اینکه فردی سالها در مسیری خطا تلاش کند و پیش برود، به این معنا نیست که به هدف رسیده است. البته از سوی دیگر اگر کسی واقعا تلاش صادقانه و از روی جدیت انجام داد ولی به حقیقت نرسید، این چنین نیست که مواخذه شود و مورد عذاب واقع شود، بلکه سعی و تلاش او نیز مورد توجه است و متناسب با تلاش و پایبندی که به مطالبی که "به عنوان حقیقت یافته است"، داشته، به او نیز توجه می شود. اما این بدان معنا نیست که به حقیقت رسیده بلکه به این معناست که مواخذه و عذاب نمی شود.

- بر خداوند است که راه حقیقت را به انسان ها بنمایاند و علاوه بر اینکه انسان ها را به تلاش و کوشش فرا می خواند، راه درست را نیز به آنها نشان دهد تا علاوه بر اینکه انسان های کوشا، از عذاب در امان هستند، به حقایق عالم نیز دست یابند و راه صحیح کمال و هدایت را طی کنند.

- با توجه به مطالب فوق، ضرورت دین حق به هیچ وجه نفی نمی شود و باید همیشه راهی باشد که بشریت را به کمال برساند. آنچه در گذشته بیان شد، درباره حقیقت و هدایت واقعی نبود بلکه تنها از جهت مواخذه شدن یا نبودن بوده است.

موفق باشید

شریعت عقلانی;391566 نوشت:
با سلام. اتفاقا این بحث ها جایش همینجاست. اتفاقا شما موضوع بسیار خوبی را باز کردید که یک جورایی به همان فلسفه دین بر می گردد. وقتی راجع به ضرورت دین بحث می کنید اگر نتیجه این بشود که غیر ضروری است از این نتیجه گیری نتیجه دیگری حاصل می شود و آن اینکه چون غیر ضروری بود پس خلق همان ادیانی محدودی هم که در مناطق محدود بوجود آمده کار بشر بوده است.
خب من به این نتیجه نرسیدم که دین غیر ضروریست!!!و یا انبیا در مناطق محدود بودند!!جواب های کارشناس برای بنده قانع کننده بود تا اینجا! ایشون در پست36 توضیح دادند که ضرورت ارسال رسل برای نوع انسان است که به نظر من قابل قبول است (نبود مدرک برای وجود انبیا در بعضی مناطق نشان دهنده ی نبود انها نیست.تاریخ با کشف اثار باستانی نتایجی به دست میاره که گاها با نتایج قبلی در تضاد است و اون رو نقض میکند.مثل کشف شهر ارت که نظریات مبنی بر اغاز تمد بشر از بین النحرین رو نقض کرد...)البته هنوز سوالاتی دارم که میپرسم تا ببینم جواب ایشون چیست.
شریعت عقلانی;391566 نوشت:
حرکت در مسیر معنویت یعنی قرار گرفتن در مسیر اتصال به عالم معنا یعنی همان قرب الی الله.
در واقع معنویتی که در دین بودا وجود دارد شاید همان قرب الی الهی باشد که در دین اسلام وجود دارد. مقصد یکی است. ابزارها متفاوت است. اسلام برای رسیدن به معنویت از ابزاری به نام خداپرستی استفاده کرده است. اگر اراده بشر دخیل شود هم سوال تاپیک پاسخ گفته می شود و هم اختلافات بسیاری که در ادیان شما به آن قایل هستید توجیه می شود و هم بسیاری از مسایل دیگر.
من هنوز متوجه نشدم ایینی که اساس ان شرک است چه طور هدفش با دینی که نتیجه ی شرک رو ذلت ابدی میداند و مانع جدی قرب الی الله یکی است و هردو پیروانشون رو به یک مقصد میرسانند!!!مسئله هم فقط محدود به این نیست.در بخش اجرا جدیتر هم میشود.مثلا یکی حکم قصاص رو عین عدالت و دلیل حفظ حیات میداند دیگری اون رو نقض حقوق بشر!!در حوزه حکومتی و...هم همینطور...اصلا دیدگاه این تفکرها نسبت به مصادیق عدالت ضد هم است!!!...چه طور هر دو هم زمان درستند!؟

رئوف;391680 نوشت:
با سلام خدمت شما دوست گرامی

- علاوه بر تلاش و کوشش، فرد باید در مسیر درستی نیز حرکت کنید. اینکه فردی سالها در مسیری خطا تلاش کند و پیش برود، به این معنا نیست که به هدف رسیده است. البته از سوی دیگر اگر کسی واقعا تلاش صادقانه و از روی جدیت انجام داد ولی به حقیقت نرسید، این چنین نیست که مواخذه شود و مورد عذاب واقع شود، بلکه سعی و تلاش او نیز مورد توجه است و متناسب با تلاش و پایبندی که به مطالبی که "به عنوان حقیقت یافته است"، داشته، به او نیز توجه می شود. اما این بدان معنا نیست که به حقیقت رسیده بلکه به این معناست که مواخذه و عذاب نمی شود.

- بر خداوند است که راه حقیقت را به انسان ها بنمایاند و علاوه بر اینکه انسان ها را به تلاش و کوشش فرا می خواند، راه درست را نیز به آنها نشان دهد تا علاوه بر اینکه انسان های کوشا، از عذاب در امان هستند، به حقایق عالم نیز دست یابند و راه صحیح کمال و هدایت را طی کنند.

- با توجه به مطالب فوق، ضرورت دین حق به هیچ وجه نفی نمی شود و باید همیشه راهی باشد که بشریت را به کمال برساند. آنچه در گذشته بیان شد، درباره حقیقت و هدایت واقعی نبود بلکه تنها از جهت مواخذه شدن یا نبودن بوده است.


ممنون از شما
پس همانطور که متوجه شدم در اینجا بحث پاداش و عذاب است نه کمال.
یعنی افرادی که از دین محروم بودند به کمال یکسانی نمیرسند نسبت به کسانی که از دین بهره مند بودند.
خب پس ایاتی که به انها اشاره کردم مثل ان اکرمکم عند الله اتقی کم چه طور معنی میشن؟!وقتی همه امکانات داشتن و رسیدن به کمال یکسان رو ندارند گفتن این جمله و تعیین این ملاک بی معنی نیست؟!
و چون این ملاک در مورد همه ی انسانهاست.پیروان ادیان دیگه به کمالی که پیروان اسلام میتوانند به ان برسند نخواهند رسید درسته؟...باز هم ملاک دچار مشکل میشود.(البته شاید بنده معنی ایه رو درست نمیفهمم)
از طرف دیگه
و یا ایاتی که قبل اشاره کردم مثل انما بغیکم علی انفسکم و.... که کسی رو در کل سیستم خلقت نسبت به دیگری ظالم نمیدانند.یا ایه 15 اسرا که میگوید هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمیکشد...وقتی ظلم عده ای مانع از رسیدن حرف انبیا به عده ای از بشریت شده ی حرف تحریف شده انها رو به گوششان رسانده یا مثل ما باعث محرومیت ا داشتن حجت خدا شده و همه ی اینها باعث میشود بی انکه ما خود مقصر باشیم به کمال مطلوب نرسیم . از طرف دیگران به ما ظلم شده و بار گناهان نها رو به دوش میکشیم.غیر از این است؟! (ایا مسئله رو میشود با ادامه ی سیر کمالی در برزخ حل کرد؟!ایا اعتقاد به ین مسئله درست است و برای همه ی انسانها امکانش هست؟)

موضوع قفل شده است