جمع بندی آيا دموكراسی نوعی از ديكتاتوری است؟

تب‌های اولیه

155 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام جناب مشکور ...
بابته زحماتتون متشکرم ... شب شد و گفتم برم بخوابم ... بعدش صبح شد و پاشدم برای نماز ... دیدم شما شب رو بیدار موندین و مطلب نوشتید ...
بابته وقتی که گذاشتید و میگذارید تشکر میکنم ... خدا قوت ...

با سلام و تشکر @};-

از رضای عزیز آغازگر تایپیک و همه دوستان موافق و مخالفی که در راستای غنای بحث تاپیک، با صداقت و پاکی نیت، توأم با رعایت جوانب علمی و احترام متقابل در بحث مذکور مشارکت کردند، صمیمانه تشکر می کنم. بحمدالله در فضایی آرام و ضابطه مند دوستان موافق و مخالف، مطالبشان را بیان کردند و از انجاییکه زمان مقرر برای گفتمان به پایان رسیده و نسبتاً مطالبی که باید گفته می شد بیان شده، به منظور پیشگیری از تکرار که موجب ملال خاطر و تضییع وقت است، ان شاءالله ظرف 24 ساعت آینده تایپیک را برای جمعبندی خواهیم بست!

بهترین ها را برای همه عزیزان آرزومندیم.@};-

مشکور;933518 نوشت:
سلام

سلام و عرض ادب
دوستان عزيز بنده از شما عذرخواهي ميكنم كه در اواسط بحث ، تاپيك را ترك كردم
بخصوص از استاد "مشكور" عزيز گل

مشکور;933518 نوشت:
جمع بندي

امام علي(ع) دو نصحيت را به مردم گفتند ، يكي براي دنيا و يكي براي آخرت:

"اوصیکُم بِتَقْوَی اللّه وَ نَظمِ اَمْرِکُم"


تقواي الهي براي آخرت
نظم در امور براي دنيا

و همچنين فرمودند:


"براي دنيايت چنان كار كن كه گويي تا ابد زنده خواهي ماند
و براي آخرتت چنان كار كن كه گويي همين فردا مي ميري"

و اين دو در كنار هم باعث تعالي انسان ميشود


اما متاسفانه ما مسلمانان فقط "تقواي الهي" اش را گرفتيم و "نظم در امور" را كنار گذاشتيم
و غربي ها هم فقط
"نظم در امور" اش را گرفتند و "تقواي الهي" را كنار گذاشتند

به عبارتي شايد بشود گفت ما فقط به حق الله فكر ميكنيم و حق الناس و حق النفس را فراموش كرده ايم
و دموكراسي فقط به حق النفس و حق الناس توجه دارد و حق الله را فراموش كرده

به نظر من ، اگر ما به حق الناس به همان اندازه اي كه در دين دستور داده شده توجه كرده بوديم
امروز اين ميزان از مردم متمايل به دموكراسي غرب نمي شدند

پرسش:
[=book antiqua]دموكراسي مفهومي است كه معمولاً آن را در مقابل ديكتاتوري قرار مي دهند گاهي هم در مقابل دين، از آنجا كه دين به حكومت الهي و احكام ديني اعتقاد دارد، و نه نظر اكثريت این سوال مطرح می شود كه آيا دموكراسي مي تواند يك نمونه از ديكتاتوري باشد؟

جمعبندی:
سلام و ادب@};-

در پاسخ، نکاتی را مقدمتاً تقدیم می کنیم:

اولاً دموکراسی شیوه ای است برای اداره ی جامعه. احترام به رای اکثریت و آزادی های فردی و مدنی و... از ویژگی های بارز آن است. در یک تعریف جامع می توان گفت: دموکراسی حکومتی است که به نوع تصمیم گیری جمعی تعلق دارد. در این حکومت نمایندگانی از سوی اکثریت مردم انتخاب می شوند، تا بر آنان حکومت کنند.(1) گرچه تلازمی بین اکثریت و حقانیت(2) نیست، اما اکثریت می تواند، فعلیت بخش(3) باشد یا با مقبولیت خود زمینه ساز تحقق حکومتی گردد. از دیدگاه اسلام، تا مردم و اکثریت، حکومتی را نپذیرند عملا زمینه های تحقق حکومت فراهم نیست، چه شکل و ساختار حکومت دموکراسی صرف باشد چه حکومت دینی و الهی و چه دموکراسی اسلامی (مردمسالاری دینی). از دیدگاه اسلام مردم حق تعیین سرنوشت خود را دارند و در پرتو حکومت اسلامی از آزادی های فردی و اجتماعی بهره می برند.(4) البته اسلام بعضی از مولفه های دموکراسی به مفهوم غربی آن را نمی پذیرد. در اسلام رأی اکثریت اگر با راه کمال و کرامت انسانی، در تضاد باشد، از اعتبار برخوردار نیست و مشروعیت ندارد، اما مولفه های دیگر دموکراسی به مراتب بهتر و زیباتر در اسلام مندرج است. به عبارت دیگر دین و دموکراسی نه تباین تام دارند نه توافق تام، در واقع آنچه اسلام می پذیرد دموکراسی دینی(5) است. جمهوری اسلامی ایران یکی از مصادیق روشن تعامل اسلام و دموکراسی است. امام خمینی (ره) با پایه گذاری جمهوری اسلامی در ایران ثابت کرد که اسلام و دموکراسی نه تنها هیچ تباین و تضادی با هم ندارند، بلکه این دو قابل جمع و تعامل اند و اسلام دموکراتیک ترین شیوه را برای اداره ی جامعه با تکیه بر آرای مردم دارد.(6)

ثانیاً در پاسخ به این بخش سؤال که آيا دموكراسي مي تواند يك نمونه از ديكتاتوري باشد؟ گفتنی است: ديکتاتور به معناي فرد يا حزب يا نظام مستبد و خود راي است. در یک تعریف آمده است که: «هر نوع اقتدار كه مشروعيتش و يا روش اعمال قدرت در آن مورد قبول همه مردم نباشد». (7) بر این اساس بله اگر دموکراسی که مبتنی بر آراء اکثریت شکل می گیرد و به عبارتی حکومت مردم بر مردم است، فقط و فقط خواست و تمنیات مردم یعنی همان اکثریت غالب، مهم باشد و در این راستا مصالح "انسانی و اخلاقی" و "فطرت و وجدان" نادیده گرفته شود، در چنین شرایطی ظاهر امر دموکراسی است، اما در حقیقت طاغوت درون (نفس) حاکم بر امور و مصالح جامعه گردیده و در چنین وضعیتی می توان گفت: نوعی دیکتاتوری درون محور بر امور جامعه تسلط یافته که البته تبعات ویرانگر آن بسا بیشتر از سلطه طاغوت بیرون است چنانکه قرآن از نفس با عنوان دشمن ترین دشمنان بشریت یاد می کند. بعلاوه اینکه در نظامهای دموکراسی گرچه شعار حکومت مردم بر مردم داده می شود اما در حقیقت، رأی و نظر اکثریت، که معمولاً منبعث از منویات و خواسته های منفعت طلبانه و نفسانی اکثریت است به کل جامعه که اقلیت نیز در شمول ان هستند تحمیل می شود. (دیکتاتوری اکثریت بر اقلیت). مضافاً اینکه در شرایطی که اکثریت مردم، به وسیله تبلیغات دروغین گمراه می شوند، آیا می توان آرای به دست آمده را،نظر واقعی مردم دانست؟این مسأله، مؤید جمله ای معروف از ژان ژاک روسو است که گفت: «هرگز نمی توان ملتی را فاسد نمود، ولی می توان، اغلب آن ها را گمراه کرد، آن وقت، چنین به نظر می رسد که ملتی،زیان خود را می خواهد. (8)

ثالثاً دلیل دیگر بر ارتباط ساختاری نظامات دموکراسی با دیکتاتوری بر این قرار است: که مردم، دولت و قوه حاکمه را که عبارت است از یک جریان و حزب در برابر دیگر جریانات و احزاب کشور برمی گزینند تا حقوق اساسی کشور را پیگیری و امور جامعه را اداره کند. در حالیکه مردم آن کشور عموماً مخالف نظام سلطه و استکبار و یا مخالف ظلم و جنگ و نسل کشی در برخی کشورهای اسلامی و جهان سومی هستند. اما دولتها و قوه حاکمه چنین دولی، پس از تسلط بر امور، بر خلاف خواست ملت، به منظور دستیابی به منافع بیشتر و همراهی و همگامی با نظام سلطه و استکبار، با اندیشه ها و برنامه های استکباری آمریکا و رژیم صهیونی همراهی می کنند و در اقدامات جنگ افروزانه نظام استکباری همراهی می کنند. و یا در برابر خواست نظام سلطه فروتنی بخرج داده و برنامه های غیرعادلانه ای را بر ملتهای خود (اعم از اکثریت و اقلیت) تحمیل می کنند. این در حقیقت نقض دموکراسی است! و به صراحت می توان گفت: تحقق دیکتاتوری در لباس دموکراسی است!

رابعاً در نظامات لیبرال دمکراسی، که بر اکثر کشورهای مدعی دموکراسی غربی سایه افکنده، آنچه حاکمیت واقعی دارد، سرمایه داران و منافع آن هاست نه حاکمیت عدالت اجتماعی و تلاش برای تأمین زندگی محرومان، یکی از حساس ترین نقاطی که سرمایه داری بر آن تاثیری شگرف می نهد، افکار عمومی است. سرمایه داری غرب با استفاده از مکانیسم استعماری تبلیغی، به گونه ای عمل می کند که آرای مردمی را به خدمت خود در می آورد. در حقیقت، در نظام های لیبرال دمکراسی، سرمایه سالاری سایه افکنده و انتخابات، تنها پروسه ای برای مشروعیت دادن به هواپرستی و سود جویی سرمایه داران به شمار می رود. لیبرال دموکراسی، هدف از حکومت را تأمین معاش و خواست مردم عنوان می کند، در حالی که تأمین معاش و رفاه و خواست سرمایه داران جایگزین آن شده است. (9) البته نباید این مطلب را نادیده گرفت که گرچه در نظامات دموکراسی، رعایت حقوق اقلیت نمی تواند شائبه دیکتاتوری و تسلط خواست و عزم (اکثریت) اگر چه حق هم نباشد بر خواست و عزم (اقلیت) گرچه حق هستند برطرف سازد. اما گویا نظام های دموکراسی چاره و گریزی از این شائبه ندارند و این شیوه حکومتداری (ترجیح نظر اکثریت بر اقلیت) بعنوان یک اصل حقوق بشری پذیرفته شده و گو اینکه ظاهراً مطلوب تر از دیکتاتوری مطلق بنظر می رسد. اما نباید از این نکته غفلت ورزید که در نهایت هر دو مشی، به مبنای واحدی می رسند! حاکمیت نفس! در نظامات دیکتاتوری، یک فرد تصمیم گیری می کند(مبتنی بر هوای نفس) و در نظامات دموکراسی هم مجموعه ای از افراد تصمیم سازی می کنند(مبتنی بر هوای نفس) یعنی هر دو از دایره توحید خارج بوده و عین طاغوتند! شاید بتوان از نگاه دینی در باره دموکراسی در یک جمله گفت: "بدی که بدلیل یکسری اغلاط مبنایی و با جلب نظر مردم، خوب جلوه داده شده است."!

خامساً شاید دموکراسی در مقام ظاهر و شاید هم شعار، بطور نسبی توانسته باشد نظر برخی را بعنوان یک ساختار مناسب برای حکومت مردم بر مردم در مقایسه با دیگر انواع حکومتها بدست آورد! البته حتی خود غربی ها هم اشکالات اساسی به دموکراسی دارند. نظیر اینکه دکتر «اریک والبرگ» کارشناس کانادایی‌الاصل مسائل غرب آسیا در ارزیابی خود از واکنش تعصب‌آلود غرب نسبت به انتخابات اخیر ایران گفت: «متعصبین غربی مانند همیشه نسبت به روند دموکراسی در ایران منتقد هستند. اما واقعیت این است که وضعیت سیاسی غرب بیشتر شبیه به سیرک است و غربی‌ها صلاحیت اظهار نظر در مورد دموکراسی در ایران را ندارند.» همچنین معتقد است: «غربی‌ها از ابتدا با جمهوری اسلامی سر ناسازگاری داشتند‌، اما آمارها حاکی از آن است که جمهوری اسلامی ایران در زمینه دموکراسی کارنامه بهتری از غربی‌ها دارد.» لازم بذکر است، اینطور نیست که هیچ طرح و نظام کاملتری بدیل دموکراسی نباشد! اما حاکمیت اندیشه هایی نظیر اومانیسم، سکولاریسم و لیبرالیسم که شاخه و تنه ی یک ریشه اند! مجالی برای عرض اندام اندیشه های کامل تر و متعالی تر در ذائقه مردم نگذاشته! متأسفانه وقتی مردم از اندیشه های توحیدی و حقیقت و مراتب توحید(10) و برنامه های کمال و سعادت بخش توحیدی دور و محروم شوند نتیجه ای جز این نخواهد داشت، که با انتخاب و اختیار خود در دامن ماری خوش خط و خال خواهند افتاد که اهریمنی هفت سر را در درون خود نهفته! ماری که لباس مدنیت و مردمسالاری را بر تن کرده اما در باطن بدلیل جهل و هواپرستی اربابان و برنامه نویسان نظام دموکراسی نسبت به حقیقت و نیازهای حقیقی انسان، آثار و پیامدهای این قبیل نظامات، تحفه و ثمری جز کشانیدن بشریت به ورطه هولناک هلاکت انسانیت و معنویت و فطرت، تن دادن به هر رذالت و پستی و نیز قبول نوعی استبداد و دیکتاتوری مخفی (سیاسی، اقتصادی، فکری و فرهنگی و ...) در پی ندارد.

سادساً نکته دیگری که در نقد دموکراسی لازم بذکر است، پروژه سلطه و نفوذ اندیشه استکباری بر جوامع سیاسی غرب است، همان حاکمیت دیکتاتوری در لباس دموکراسی، نظام استکباری و اندیشه صهیونی که بستر نظام سرمایه داری غرب است، عقبه فکری و اجرایی نظام باصطلاح دموکراتیک آمریکا را قبضه کرده، و از طریق عضو گیری نخبگان فکری و سیاسی در این دو حزب (بروش فراماسونری) تمام هم و غم خود را برای حفظ حاکمیت از طریق ایندو حزب پیگیری می کند و اساساً به دیگر رقبا فرصت و میدان رشد و بلوغ نمی دهد! بعبارتی دقیقاً همان روش حذف کمپانی های کوچک توسط کمپانی های بزرگ (با استفاده از همه امکانات زر و زور و تزویر) در مسأله سیاست و حکومت نیز تمام میدان را در دست گرفته است! و این شیوه دقیقاً با ازادی های همگانی و فرصت دادن به عموم و همه افکار و اندیشه ها برای رشد و بلوغ یکسان، که در دموکراسی شعارش گوش جهان را کر کرده، در تعارض و تضاد جدی است! یک پارادوکس لاینحل است! بعبارت اخری! دموکراسی، در واقع خود بنیان برافکن است! و درمقام واقع و عین، متأسفانه خیلی از آن آرمانهایی که مدافعان دموکراسی غربی از آن دفاع می کنند را نفی می کند
.
در نتیجه در حقیقت، روی سخن نقد ما بیش از هر چیز متوجه مبانی دموکراسی است که با مبانی مکاتب بشری اومانیسم و سکولاریسم و لیبرالیسم همخوانی دارد، زیرا در مبانی با هم مشترکند(علم گرایی، عقل گرایی و انسانگرایی) و دستاوردهای معصومانه وحیانی و دینی در آن اندیشه ها هیچ جایی ندارد! فلذا گریزی از قبول روش ازمون و خطا ندارند، بعبارتی بدلیل همین محدودیت و نارسایی و نواقصی که در علم و عقل بشری وجود دارد، با انسان و بشریت، همچون جوجه های آزمایشگاهی برخورد می کنند، و این خلاف فرض فلسفه آفرینش و حقیقت انسان شناسی است که انسان اشرف مخلوقات است، بازیچه و مهره ی شطرنج نیست! و باید دائم در مدار و مسیر کمال طلبی و سعادت حقیقی باشد. دنیا مزرعه آخرت است و باید از کانال یقینیات، بذری را بکارد و کاشت و داشت کند، که عیناً محصول آن را در اخرت و سرای دیگر برداشت نماید. آیا بذر شکاکیت و نسبی گرایی و تردید و تجربه های مبتنی بر آزمون و خطا و مشوب به خواسته ها و هواهای نفسانی و تبعیت شیطان، می تواند کمال و سعادت حقیقی انسان را رقم بزند؟! فلذا کسانیکه به درک و شناخت درستی از حقیقت متعالی انسان و ارزش ذاتی و کمالی و حقیقی آن و نیازهای عالی و متعالی اش نرسیده باشند، حق نوشتن قانون و تأسیس حکومت با تکیه بر عناوینی چون حقوق بشر، دموکراسی، حاکمیت بشر بر سرنوشت خود و ... را ندارند. زیرا این فرایند جز به دیکتاتوری پنهان در لباس دموکراسی و حقوق بشر و ... نخواهد انجامید.

موفق باشید ...@};-

پی نوشتها______________________________________
1. برای مطالعه بیشتر در این زمینه می توانید به کتابهای زیر مراجعه کنید:دیوید هلد، مدلهای دموکراسی، ترجمه عباس مخبر، تهران، روشنگران و مطالعات زنان، 1369؛مصطفی کواکبیان، دموکراسی در نظام ولایت فقیه، سازمان تبلیغات اسلامی؛ درآمدی بر مکاتب و اندیشه های معاصر، عبدالرسول بیات و همکاران؛ ولایت و حکومت حکیمانه، اسماعیل منصوری لاریجانی، انتشارات خادم الرضا علیه السلام ، قم، 1382؛ جی. 1. شومپیتر، کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی، ترجمه حسن منصور، انتشارات دانشگاه تهران، 1354.
2. به عبارت دیگر، در نگاه دینی، گرچه مشروعیت از ناحیه ی اکثریت اعطاء نمی گردد، اما مقبولیت در دست اوست.
3. برای توضیح این نکته توجه به مثالی که در پی می آید، سودمند است. فرض کنید چند فقیهی به نحو اقتضا صلاحیت برای تصدی حکومت اسلامی را داشته باشند، اما با رای اکثریت و گرایش عموم مردم به یک فقیه، ولایت در او فعلیت می یابد و او باید متصدی حکومت گردد.
4. در این زمینه رجوع کنید به: ولایت و دیانت، مهدی هادوی تهرانی، ص117-138.
5. یعنی دموکراسی در جامعه ای که اکثریت آن مسلمان اند، در چهارچوب مبانی دینی و شرعی مطرح است. آنان با اختیار و اراده ی خود اسلام را پذیرفته اند و این معنا را قبول کرده اند که احکام و شریعت اسلامی پیاده شود و ارزش های اخلاقی – دینی در جامعه رواج پیدا کند.
6. برگرفته از پایگاه پاسخگویی اسلام کوئست، با اندکی تغییر و تصرف.
7. ر.ك: آقابخشى، على، فرهنگ علوم سياسى، ص 89.
8. پل سوئیزی و ادوارد باتالوو، نقدی بر پاره ای از نظریه های رایج در سرمایه داری غرب، ترجمه فرهاد نعمانی و منوچهر سناجیان (تهران: جاویدان، 1356) ص 19.حمید مولانا، ظهور و سقوط مدرن (تهران: کتاب صبح، 1380)ص 242-235.
9. احسان شادی، "لیبرال دمکراسی و اقتصاد بازار،" فتح (17 بهمن 1378) ص 12. شهریار زرشناس، "اشاراتی درباره مبانی نظری دموکراسی لیبرال،" قدس (5 خرداد 1380) ص 15.
10. توحید در اطاعت، توحید در تشریع و تقنین، توحید در حاکمیت و ...

موضوع قفل شده است