آيا حديث «حمار يعفور» صحت دارد؟

تب‌های اولیه

13 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=&quot]بررسي سند روايت:[/]

[=&quot]همان طور كه از اصل روايت پيدا است، اين روايت در ادامه روايت نهم از ابواب «بَابُ مَا عِنْدَ الْأَئِمَّةِ مِنْ سِلَاحِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَ مَتَاعِه‏» و به صورت مرفوع «وَرُوِيَ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ...» نقل شده است و روايت مرفوع ارزش استدلال و نياز به اين همه جار و جنجال ندارد.[/]
[=&quot]اگر نويسنده اين مطلب با علم حديث آشنا بود، هرگز به روايتى اين چنين ضعيف استناد نمى‌كرد![/]
[=&quot]علامه مجلسى رضوان الله تعالى عليه در شرح اين روايت مى‌گويد:[/]
[=&quot]الحديث التاسع: ضعيف وآخره مرسل.[/]
[=&quot]حديث نهم ضعيف و آخر آن (روايت مورد نظر) مرسل است.[/]
[=&quot]المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول، ج3، ص48، ناشر: دار الكتب الإسلامية ـ تهران، الطبعة : الثانية،1404هـ ـ 1263ش.[/]
[=&quot]بررسي دلالت روايت:[/]

[=&quot]سخن گفتن پيامبران با حيوانات در قرآن:[/]

[=&quot]خداوند در قرآن كريم ، از گفتگوى مورچه و هدهد با حضرت سليمان سخن گفته است:[/]
[=&quot]حَتىَّ إِذَا أَتَوْاْ عَلىَ‏ وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَكِنَكُمْ لَا يحَْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَا يَشْعُرُونَ.[/]
[=&quot]فَتَبَسَّمَ ضَاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبّ‏ِ أَوْزِعْنىِ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتىِ أَنْعَمْتَ عَلىَ‏َّ وَ عَلىَ‏ وَالِدَىَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَلِحًا تَرْضَئهُ وَ أَدْخِلْنىِ بِرَحْمَتِكَ فىِ عِبَادِكَ الصَّلِحِين‏[/]
[=&quot]وَتَفَقَّدَ الطَّيرَْ فَقَالَ مَا لىِ‏َ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائبِينَ . لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَاْذْبحََنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنىّ‏ِ بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ. فَمَكَثَ غَيرَْ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تحُِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ . إِنىّ‏ِ وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلّ‏ِ شىَ‏ْءٍ وَلهََا عَرْشٌ عَظِيمٌ. وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُون‏. [/]
[=&quot]سوره نمل ، آيات 18ـ 24.[/]
[=&quot](آنها حركت كردند) تا به سرزمين مورچگان رسيدند مورچه‏اى گفت: «به لانه‏هاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمى‏فهمند!».[/]
[=&quot]سليمان از سخن او تبسّمى كرد و خنديد و گفت: «پروردگارا! شكر نعمتهايى را كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته‏اى به من الهام كن، و توفيق ده تا عمل صالحى كه موجب رضاى توست انجام دهم، و مرا برحمت خود در زمره بندگان صالحت وارد كن!»[/]
[=&quot](سليمان) در جستجوى آن پرنده [هدهد] برآمد و گفت: «چرا هدهد را نمى‏بينم، يا اينكه او از غايبان است؟! قطعاً او را كيفر شديدى خواهم داد، يا او را ذبح مى‏كنم، يا بايد دليل روشنى (براى غيبتش) براى من بياورد! [/]
[=&quot]چندان درنگ نكرد (كه هدهد آمد و) گفت: «من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى نيافتى من از سرزمين «سبا» يك خبر قطعى براى تو آورده‏ام! من زنى را ديدم كه بر آنان حكومت مى‏كند، و همه چيز در اختيار دارد، و (به خصوص) تخت عظيمى دارد! . او و قومش را ديدم كه براى غير خدا- خورشيد- سجده مى‏كنند و شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آنها را از راه بازداشته و از اين رو هدايت نمى‏شوند!».[/]
[=&quot]بنابراين سخن گفتن پيامبران با حيوانات با قدرت اعجازى كه خداوند به آنان داده است، هيچ مشكلى ندارد . و وقتى سليمان بتواند با حيوانات گفتگو كند، چه استبعادى دارد كه برترين پيامبر خداوند نيز بتواند با يكى ديگر از حيوانات سخن گفته باشد؟[/]
[=&quot]«فداك أبي وأمي» به منظور تكريم پيامبر بوده است:[/]

[=&quot]اما اين كه نويسنده مطلب با تمسخر فراوان جمله «فداك أبى وأمي» را نقل و به استهزاء گرفته است ، بايد در جواب ايشان بگوئيم كه اين جمله از عباراتى است كه به منظور تكريم ، بزرگداشت و تعظيم طرف مقابل ايراد مى‌شود؛ چه از طرف انسان گفته شود يا با معجزه الهى حيوانى آن را به زبان بياورد؛ چنانچه ابن اثير جزرى مى‌نويسد:[/]
[=&quot]اغفر فداء لك ما اقتفينا :[/]
[=&quot]اطلاق هذا اللفظ مع الله تعالى محمول على المجاز والاستعارة لانه انما يفدى من المكاره من تلحقه فيكون المراد بالفداء التعظيم والاكبار لان الانسان لا يفدى الا من يعظمه فيبذل نفسه له .[/]
[=&quot]اطلاق اين لفظ در باره خداوند، حمل بر مجاز و كنايه مى‌شود؛ زيرا فدا شدن ، تنها در برابر مصيبت‌ها و بدى هايى است كه به طرف مقابل مى‌رسد ! بنا بر اين مراد از فدا شدن ، تعظيم و بزرگداشت است ! زيرا انسان خود را جز براى كسى كه او را بزرگ مى‌داند فدا نمى‌كند ! و به همين جهت است كه جان خويش را در راه او مى‌دهد ![/]
[=&quot]ابن أثير الجزري، ابوالسعادات المبارك بن محمد (متوفاي606هـ)، النهاية في غريب الحديث والأثر، ج3، ص 422، تحقيق طاهر أحمد الزاوي - محمود محمد الطناحي، ناشر: المكتبة العلمية - بيروت - 1399هـ - 1979م؛[/]
[=&quot]الأفريقي المصري، جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ)، لسان العرب، ج15، ص 151، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى.[/]
[=&quot]ما نيز در گفتارهاي روزانه خودمان، به كساني كه احترام خاصي براي آن‌ها قائل هستيم از اين جمله استفاده مي‌كنيم و در حقيقت مي‌خواهيم به آن‌ها بگوئيم كه شما در نزد ما از پدر و مادرمان نيز عزيزتر هستيد . صحابه نيز همواره از اين جمله در گفتار با رسول خدا صلي الله عليه وآله استفاده مي‌كرده‌اند كه اگر كسي در كتاب‌هاي اهل سنت جستجو كند به صدها مورد مي‌رسد كه ما فقط به يك مورد از كتاب صحيح بخارى اشاره مى‌كنيم:[/]
[=&quot]... فلما قَفَلُوا قال سَلَمَةُ رَآنِي رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وهو آخِذٌ بِيَدِي قال ما لك قلت له فَدَاكَ أبي وَأُمِّي ... [/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4 ص 1537، ح3960، كتاب المغازي، بَاب غَزْوَةِ خَيْبَرَ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]بنابراين گفتن جمله «فداك أبي وأمي» دليل بر اين نيست كه كسي اختيار جان پدر و مادرش را دارد و داشته باشد.[/]
[=&quot]اما اين كه گفته است: « بين حضرت نوح و رسول خدا هزاران سال فاصله است؛ در حالى كه اين حمار روايت را با سه واسطه از حضرت نوح نقل كرده است» در جواب مى‌گوييم:[/]
[=&quot]اگر كسى بپذيرد كه حيوانات با قدرت الهى مى‌تواند با انسان‌ها گفتگو كند، چه استبعادى دارد كه خداوند عمر يك حيوان را آن قدر طولانى كند كه بتواند با پيامبر آخر الزمان ملاقات و با او گفتگو كند؟ همان خدائى كه قدرت سخن گفتن به حيوان داده، همان خدا نيز مى‌تواند به او عمر طولانى دهد.[/]

[=&quot]نقل مشابه همين روايت در كتاب‌هاي اهل سنت:[/]

[=&quot]جالب اين است كه بزرگان اهل سنت شبيه همين روايت را در كتاب‌هاى خود به صورت گسترده نقل كرده‌اند. قاضى عياض در كتاب الشفا مى‌نويسد:[/]
[=&quot]عن إبراهيم بن حماد بسنده من كلام الحمار الذي أصابه بخيبر ، وقال اسمي يزيد بن شهاب . فسماه النبي صلى الله عليه وسلم يعفورا ، وأنه كان يوجهه إلى دور أصحابه ، فيضرب عليهم الباب برأسه ، ويستدعيهم ، وأن النبي صلى الله عليه وسلم لما مات تردى في بئر جزعاً وحزناً ، فمات .[/]
[=&quot]ابراهيم بن حماد با سندش، گفتار حمارى را كه رسول خدا در خيبر به دست آورد اين گونه نقل كرده است: حمار گفت: اسم من يزيد بن شهاب است، پس رسول خدا او را يعفور ناميد، اين حمار به خانه‌هاى اصحاب مى‌رفت ، در خانه‌ها را با سر خود مى‌كوبيد و آن‌ها را فرامى‌خواند، وقتى رسول خدا (ص) از دنيا رفت، از شدت غم و اندوه خود را در چاه انداخت و مُرد.[/]
[=&quot]القاضي عياض، ابوالفضل عياض بن موسي بن عياض اليحصبي السبتي (متوفاي544هـ)، كتاب الشفا، ج1، ص236، طبق برنامه الجامع الكبير.[/]
[=&quot]ديگر بزرگان اهل سنت نيز اين روايت را به تفصيل نقل كرده‌اند:[/]
[=&quot]أخبرنا أبو غالب وأبو عبد الله قالا أنبأ أبو سعد بن أبي علانة أنا أبو طاهر المخلص وأبو أحمد بن المهتدي حدثني أبو الحسن الأسدي عمر بن بشر بن موسى نا أبو حفص عمر بن مزيد نا عبد الله بن محمد بن عبيد بن أبي الصهباء نا أبو حذيفة عبد الله بن حبيب الهذلي عن أبي عبد الله السلمي عن أبي منظور قال لما فتح رسول الله صلى الله عليه وسلم يعني خيبر أصاب أربعة أزواج ثقال أربعة أزواج خفاف وعشر أواقي ذهب وفضة وحمار أسود مكبلا قال فكلم رسول الله صلى الله عليه وسلم الحمار فكلمه الحمار فقال له النبي صلى الله عليه وسلم ما اسمك قال يزيد بن شهاب أخرج الله عز وجل من نسل جدي ستين حمارا كلهم لم يركبهم إلا نبي قد كنت أتوقعك أن تركبني لم يبق من نسل جدي غيري ولا من الأنبياء غيرك قد كنت قبلك لرجل يهودي وكنت أتعثر به عمدا وكان يجيع بطني ويضرب ظهري قال فقال له النبي صلى الله عليه وسلم فأنت يعفور يا يعفور قال لبيك قال أتشتهي الإناث قال لا قال فكان رسول الله صلى الله عليه وسلم يركبه في حاجته وإذا نزل عنه بعث به إلى باب الرجل فيأتي الباب فيقرعه برأسه فإذا خرج إليه صاحب الدار أوميء إليه أن أجب رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما قبض النبي صلى الله عليه وسلم جاء إلى بئر كانت لأبي الهيثم بن التيهان فتردى فيها جزعا على رسول الله صلى الله عليه وسلم فصارت قبره.[/]
[=&quot]هنگامى كه رسول خدا (ص) خيبر را فتح كرد چهار كنيز چاق و چهار كنيز لاغر و نيز ده پيمانه طلا و نقره و الاغى بسته شده در زنجير به دست آوردند ؛ آن حضرت با الاغ به گفتگو پرداختند و الاغ نيز جواب داد ! رسول خدا فرمود: اسمت چيست؟ گفت: يزيد بن شهاب، خداوند از نسل جد من شصت حمار ديگر خلق كرد كه فقط پيامبران بر آن‌ها سوار شدند و من از شما توقع دارم كه بر من سوار شوي؛ چرا كه از نسل جد من كسى غير از من و از انبياء نيز جز شما باقى نمانده است، من پيش از شما مال مرد يهودى بودم، كه از روى عمد او را بر زمين مى‌زدم ! او نيز شكم مرا به دردآورده و به پشتم مى‌زد.[/]
[=&quot] رسول خدا فرمود: پس تو يعفور هستى ، اى يعفور ! حمار گفت: بلى ، رسول خدا فرمود: آيا به جنس مؤنث تمايل داري؟ يعفور گفت: خير ![/]
[=&quot] پس رسول خدا (ص) در هنگام نياز سوار او مى‌شد، و هر وقت كه از پشت او پايين مى‌آمد، او را به خانه مردم مى‌فرستاد، او در خانه را با سرش مى‌كوبيد و به آن شخص اشاره مى‌كرد كه پيش رسول خدا (ص) برود . وقتى رسول خدا از دنيا رفت، نزديك چاهى كه متعلق به هيثم بن تيهان بود، آمد و خود در آن به خاطر ناراحتى براى رسول خدا (ص) انداخت و همان چاه قبر او شد.[/]
[=&quot]ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج4، ص 232، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛[/]
[=&quot]ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص 151، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛[/]
[=&quot]الأبشيهي، أبو الفتح شهاب الدين محمد بن أحمد (متوفاي850هـ) ، المستطرف في كل فن مستظرف، ج2، ص 235، تحقيق : مفيد محمد قميحة ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الثانية ، 1406هـ ـ 1986م؛[/]
[=&quot]العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي852 هـ)، لسان الميزان، ج5، ص 376، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م؛[/]
[=&quot]السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الخصائص الكبرى، ج2، ص 107، ناشر:دار الكتب العلمية - بيروت - 1405هـ - 1985م؛[/]
[=&quot]العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج2، ص 24، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية؛[/]
[=&quot]الأنصاري ، أبو عبد الله محمد بن علي بن أحمد بن حديدة (متوفاي1381هـ)، المصباح المضيء في كتاب النبي الأمي ورسله إلى ملوك الأرض من عربي وعجمي، ج1، ص 261، تحقيق : محمد عظيم الدين ، ناشر : عالم الكتب - بيروت - 1405هـ.[/]
[=&quot]بنابراين اگر مرحوم كلينى روايتى را با سند مرفوع نقل كرده، بسيارى از بززگان شما شبيه همان روايت را با سند متصل نقل كرده‌ايد؛ از اين رو بهتر بود كه نويسنده مقاله قبل از نقل روايت از كتاب‌هاى شيعه و خرده‌گيرى بر آن به كتاب‌هاى خود نيز رجوع مى‌كرد تا اين گونه با جواب‌هاى نقضى روبرو نشود.[/]

[=&quot]گفتگو با حيوانات در كتاب‌هاي اهل سنت:[/]

[=&quot]گفتگوي گرگ با يكي از اصحاب:[/]

[=&quot]حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا يَزِيدُ أنا الْقَاسِمُ بن الْفَضْلِ الحداني عن أبي نَضْرَةَ عن أبي سَعِيدٍ الخدري قال عَدَا الذِّئْبُ على شَاةٍ فَأَخَذَهَا فَطَلَبَهُ الراعي فَانْتَزَعَهَا منه فَأَقْعَى الذِّئْبُ على ذَنَبِهِ قال أَلاَ تتقي اللَّهَ تَنْزِعُ مني رِزْقاً سَاقه الله إلي فقال يا عجبي ذِئْبٌ مقع على ذَنَبِهِ يكلمني كَلاَمَ الإِنْسِ فقال الذِّئْبُ الا أُخْبِرُكَ بِأَعْجَبَ من ذلك مُحَمَّدٌ صلى الله عليه وسلم بِيَثْرِبَ يُخْبِرُ الناس بِأَنْبَاءِ ما قد سَبَقَ قال فَأَقْبَلَ الراعي يَسُوقُ غَنَمَهُ حتى دخل الْمَدِينَةَ فَزَوَاهَا إلى زَاوِيَةٍ من زَوَايَاهَا ثُمَّ أتى رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَأَخْبَرَهُ فَأَمَرَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فنودي الصَّلاَةُ جَامِعَةٌ ثُمَّ خَرَجَ فقال للراعي أَخْبِرْهُمْ فَأَخْبَرَهُمْ فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم صَدَقَ والذي نفسه بيده لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حتى يُكَلِّمَ السِّبَاعُ الإِنْسَ وَيُكَلِّمَ الرَّجُلَ عَذَبَةُ سَوْطِهِ وَشِرَاكُ نَعَْلِهِ وَيُخْبِرَهُ فَخِذُهُ بِمَا أَحْدَثَ أَهْلُهُ بَعْدَهُ.[/]
[=&quot]ابوسعيد خدرى مى گويد: گرگى به گوسفندى حمله كرد و آن را برد، چوپان او را دنبال كرد و گوسفند را از او گرفت و گرگ را به خاطر اين كارش كتك زد، گرگ گفت: از خدا نمى‌ترسى كه روزى مرا كه خداوند نصيبم كرده از من مى‌گيري، آن را به من برگردان. چوپان گفت: عجبا! گرگى را كتك زدم و او با زبان انسان‌ها با من سخن مى‌گويد!!! گرگ گفت: من تو را به چيز عجيب‌تر از آن آگاه مى‌كنم و آن اين است كه محمد (ص) در يثرب مردم را از اخبار گذشتگان آگاه مى‌كرد، چوپان گوسفندانش را هدايت كرد تا اين كه وارد مدينه شد ، پس گوسفندانش را در گوشه‌اى نگه داشت؛ سپس خدمت رسول خدا رسيد و او را از اين قصه آگاه كرد، رسول خدا دستور داد كه مردم براى نماز جماعت دعوت بخوانند، وقتى خارج شد، به چوپان گفت: مردم را از داستانت آگاه كن، چوپان اطاعت كرد، رسول خدا (ص) فرمود: راست گفتي! سوگند به كسى كه جانم در دست او است، قيامت نمى‌شود ؛ مگر اين كه حيوانات وحشى با انسان‌ها و مرد با دسته تازيانه و بند كفش خود سخن مى‌گويد و ران پايش او را از اتفاقاتى كه بعدا براى خانواده‌اش مى‌افتد آگاه مى‌كند.[/]
[=&quot]الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج3، ص 83، ح11809، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛[/]
[=&quot]الكسي ، أبو محمد عبد بن حميد بن نصر (متوفاي249هـ) ، المنتخب من مسند عبد بن حميد ، ج1، ص 277، ح877، تحقيق : صبحي البدري السامرائي , محمود محمد خليل الصعيدي ، ناشر : مكتبة السنة - القاهرة ، الطبعة : الأولى ، 1408هـ – 1988م؛[/]
[=&quot]التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاي354 هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، ج14، ص 418، ح6494، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993م؛[/]
[=&quot]ابن سمعون البغدادي ، أبو الحسين محمد بن أحمد بن إسماعيل بن عنبس (متوفاى387هـ)، أمالي ابن سمعون ، ج1، ص 366، طبق برنامه الجامع الكبير؛[/]
[=&quot]البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاي458هـ)، دلائل النبوة، ج6، ص 41، طبق برنامه الجامع الكبير؛[/]
[=&quot]ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج4، ص 375، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛[/]
[=&quot]الرافعي القزويني، عبد الكريم بن محمد (متوفاي 623 هـ)، التدوين في أخبار قزوين، ج1، ص 448، تحقيق: عزيز الله العطاري، ناشر:دار الكتب العلمية - بيروت - 1987م؛[/]
[=&quot]الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج1، ص 351، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛[/]
[=&quot]أبو المحاسن الحنفي ، يوسف بن موسى (متوفاي803هـ)، المعتصر من المختصر من مشكل الآثار ، ج1، ص 57، ناشر : عالم الكتب / مكتبة المتنبي / مكتبة سعد الدين - بيروت / القاهرة / دمشق؛[/]
[=&quot]الدميري المصري الشافعي ، كمال الدين محمد بن موسى بن عيسى (متوفاي808 هـ)، حياة الحيوان الكبرى ، ج1، ص 501، تحقيق : أحمد حسن بسج ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان ، الطبعة : الثانية ، 1424 هـ - 2003م.[/]
[=&quot]الصفوري، عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفاي 894 هـ)، نزهة المجالس ومنتخب النفائس، تحقيق: عبد الرحيم مارديني، ج2، ص 320، ناشر:دار المحبة - دار آية - بيروت - دمشق - 2001 / 2002م؛[/]
[=&quot]ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاي1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج11، ص 71، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م [/]
[=&quot]حاكم نيشابورى بعد از نقل اين روايت مى‌گويد:[/]
[=&quot]هذا حديث صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه.[/]
[=&quot]اين روايت بر طبق شرائطى كه مسلم براى صحت روايت قائل است، صحيح است؛ ولى او نقل نكرده.[/]
[=&quot]الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص 514، ح8444، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.[/]
[=&quot]و ابن كثير دمشقى مى‌گويد:[/]
[=&quot]وهذا إسناد على شرط الصحيح وقد صححه البيهقي ولم يروه إلا الترمذي.[/]
[=&quot]اين سند‌، شرائط صحيح بخارى را دارا هست و بيهقى نيز آن را تصحيح كرده؛ ولى غير از ترمذى كسى ديگر از صحاح سته، آن را نقل نكرده‌اند.[/]
[=&quot]ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص 143، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.[/]
[=&quot]و هيثمى در باره اين روايت مى‌گويد:[/]
[=&quot]قلت عند الترمذي طرف من آخره رواه أحمد وفي رواية عن أبي سعيد أيضا قال بينما رجل من أسلم في غنيمة له يهش عليها في بيداء ذي الحليفة إذ عدا عليه الذئب فانتزع شاة من غنمه فأخذ الرجل يرمي بالحجارة حتى استنقذ منه شاته فذكر نحوه رواه أحمد والبزار بنحوه باختصار ورجال أحد إسنادي أحمد رجال الصحيح.[/]
[=&quot]من (هيثمي) مى‌گويم: ترمذى قسمت آخر روايت را نقل كرده است، و احمد نيز از ابوسعيد نقل كرده كه مردى از قبيله اسلام، گوسفندانى را در بيابان ذى الحليفه مى‌چراند كه گرگى به آن حمله كرد؛ و گوسفندى را ربود؛ پس چوپان با سنگ گرگ را آن قدر زد كه گوسفندش را نجات داد . پس ادامه روايت را همانند روايت قبلى نقل كرده است . همانند اين روايت را احمد و بزار به صورت مختصر نقل كرده و راويان يكى از سندهاى احمد ، راويان صحيح بخارى هستند.[/]
[=&quot]الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج8، ص 291، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.[/]

[=&quot]البانى بعد از نقل اين روايت مى‌گويد:[/]
[=&quot]قلت: وهذا سند صحيح رجاله ثقات رجال مسلم غير القاسم هذا وهو ثقة اتفاقا، وأخرج له مسلم في المقدمة.[/]
[=&quot]والحديث أخرجه ابن حبان (2109) والحاكم مفرقا (4/467،467-468) وقال: «صحيح على شرط مسلم» ! ووافقه الذهبي![/]
[=&quot]من (الباني) مى‌گويم: اين سند صحيح است و راويان آن‌ها مورد اعتماد و از راويان صحيح مسلم هستند؛ غير از قاسم كه او به اتفاق علما مورد اعتماد است و مسلم در مقدمه كتابش روايتى از او نقل كرده است.[/]
[=&quot]اين روايت را ابن حبان و حاكم نقل كرده و گفته: اين روايت با شرائطى كه مسلم در صحت روايت قائل بوده ، صحيح است . ذهبى نيز سخن او را تأييد كرده است.[/]
[=&quot]ألباني، محمّد ناصر، سلسة الأحاديث الصحيحة‌، ج1، ص121، طبق برنامه المكتبة الشاملة.[/]
[=&quot]همين روايت را ترمذى در سنن خود به صورت مختصر و فقط تكه‌هاى آخر آن را نقل كرده است :[/]
[=&quot]حدثنا سُفْيَانُ بن وَكِيعٍ حدثنا أبي عن الْقَاسِمِ بن الْفَضْلِ حدثنا أبو نَضْرَةَ الْعَبْدِيُّ عن أبي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَالَّذِي نَفْسِي بيده لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حتى تُكَلِّمَ السِّبَاعُ الْإِنْسَ وَحَتَّى تُكَلِّمَ الرَّجُلَ عَذَبَةُ سَوْطِهِ وَشِرَاكُ نَعْلِهِ وَتُخْبِرَهُ فَخِذُهُ بِمَا أَحْدَثَ أَهْلُهُ من بَعْدِهِ.[/]
[=&quot]از ابوسعيد خدرى نقل شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: سوگند به كسى كه جانم در دست او است، قيامت نمى‌شود ؛ مگر اين كه حيوانات وحشى با انسان‌ها و مرد با دسته تازيانه و بند كفش خود سخن مى‌گويد و ران پايش او را از اتفاقاتى كه بعدا براى خانواده‌اش مى‌افتد آگاه مى‌كند.[/]
[=&quot] [/]
[=&quot]الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج4، ص 119، ح2181، كِتَاب الْفِتَنِ، بَاب ما جاء في كَلَامِ السِّبَاعِ، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.[/]
[=&quot]گفتگوي يكي از اصحاب با گرگ به روايت رسول خدا (ص)[/]

[=&quot]حدثنا مَحْمُودُ بن غَيْلَانَ حدثنا أبو دَاوُدَ الطَّيَالِسِيُّ عن شُعْبَةَ عن سَعْدِ بن إبراهيم عن أبي سَلَمَةَ عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلى الله عليه وسلم قال بَيْنَمَا رَجُلٌ يَرْعَى غَنَمًا له إِذْ جاء ذِئْبٌ فَأَخَذَ شَاةً فَجَاءَ صَاحِبُهَا فَانْتَزَعَهَا منه فقال الذِّئْبُ كَيْفَ تَصْنَعُ بها يوم السَّبُعِ يوم لَا رَاعِيَ لها غَيْرِي قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَآمَنْتُ بِذَلِكَ أنا وأبو بَكْرٍ وَعُمَرُ قال أبو سَلَمَةَ وما هُمَا في الْقَوْمِ يَوْمَئِذٍ حدثنا محمد بن بَشَّارٍ حدثنا محمد بن جَعْفَرٍ حدثنا شُعْبَةُ عن سَعْدِ بن إبراهيم نَحْوَهُ قال أبو عِيسَى هذا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ.[/]
[=&quot]ابوهريره از رسول خدا نقل مى‌كند كه آن حضرت فرمود: هنگامى كه چوپانى گوسفندانش را مى‌چراند، گرگى آمد و يك گوسفند او را برد، چوپان آمد و گوسفند را از گرگ پس گرفت، پس گرگ گفت: در هفت روز هفته كه گوسفند تو چوپانى غير من ندارد، چه كار خواهى كرد؟ رسول خدا (ص) فرمود: پس من ، ابوبكر و عمر به اين مسأله ايمان آورديم. ابوسلمه مى‌گويد: ابوبكر و عمر در آن روز در ميان مردم نبودند. ابوعيسى گويد: اين حديثى است حسن و صحيح .[/]
[=&quot]الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج5، ص 3695، ح3695، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.[/]
[=&quot]گفتگوي با گاو و گرگ به روايت صحيح بخاري از رسول خدا (ص) [/]

[=&quot]حدثنا عَلِيُّ بن عبد اللَّهِ حدثنا سُفْيَانُ حدثنا أبو الزِّنَادِ عن الْأَعْرَجِ عن أبي سَلَمَةَ عن أبي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه قال صلى رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم صَلَاةَ الصُّبْحِ ثُمَّ أَقْبَلَ على الناس فقال بَيْنَا رَجُلٌ يَسُوقُ بَقَرَةً إِذْ رَكِبَهَا فَضَرَبَهَا فقالت إِنَّا لم نُخْلَقْ لِهَذَا إنما خُلِقْنَا لِلْحَرْثِ فقال الناس سُبْحَانَ اللَّهِ بَقَرَةٌ تَكَلَّمُ فقال فَإِنِّي أُومِنُ بهذا أنا وأبو بَكْرٍ وَعُمَرُ وما هُمَا ثَمَّ وَبَيْنَمَا رَجُلٌ في غَنَمِهِ إِذْ عَدَا الذِّئْبُ فَذَهَبَ منها بِشَاةٍ فَطَلَبَ حتى كَأَنَّهُ اسْتَنْقَذَهَا منه فقال له الذِّئْبُ هذا اسْتَنْقَذْتَهَا مِنِّي فَمَنْ لها يوم السَّبُعِ يوم لَا رَاعِيَ لها غَيْرِي فقال الناس سُبْحَانَ اللَّهِ ذِئْبٌ يَتَكَلَّمُ قال فَإِنِّي أُومِنُ بهذا أنا وأبو بَكْرٍ وَعُمَرُ وما هُمَا ثَمَّ وحدثنا عَلِيٌّ حدثنا سُفْيَانُ عن مِسْعَرٍ عن سَعْدِ بن إبراهيم عن أبي سَلَمَةَ عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلى الله عليه وسلم بمثله.[/]
[=&quot]ابوهريره مى‌گويد: رسول خدا نماز صبح را خواند؛ سپس رو به مردم كرد و فرمود: روزى مردى گاوى را كه سوار شده بود، مى‌برد؛ پس او را زد، گاو گفت: ما براى سوارى خلق نشده‌ايم، ما براى زراعت خلق شده‌ايم!!! . مردم گفتند: سبحان الله! گاو سخن گفته است!!! رسول خدا فرمود: من، ابوبكر و عمر به اين مسأله ايمان آورديم. در حالى كه ابوبكر و عمر آن جا نبودند. سپس رسول خدا ادامه داد: در حالى كه شخصى در بين گله خويش بود ، گرگى به گله حمله كرد و گوسفندى را برد ، آن مرد آنقدر به دنبال گرگ رفت تا گوسفند را نجات داد ! گرگ گفت : اين گوسفند را از دست من گرفتى ! اما روزى كه چوپانى جز من براى اين گوسفند نباشد چه مى‌كني؟![/]
[=&quot]مردم گفتند : منزه است خدا ! گوسنفدى سخن مى‌گويد ؟ حضرت فرمودند : من و ابوبكر و عمر به اين قضيه ايمان آورديم ، در حاليكه ابوبكر و عمر آنجا نبودند ![/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج3، ص 1280، ح3284، كِتَاب الْأَنْبِيَاءِ، بَاب «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ...»، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]

[=&quot]گفتگوي رسول خدا (ص) با سوسمار:[/]

[=&quot]عن الشعبي عن عبد الله بن عمر عن أبيه عمر بن الخطاب بحديث الضب أن رسول الله صلى الله عليه وسلم كان في محفل من أصحابه إذ جاء أعرابي من بني سليم قد صاد ضبا وجعله في كمه يذهب به إلى رحلة فرأى جماعة فقال على من هذه الجماعة فقالوا على هذا الذي يزعم أنه نبي فشق الناس ثم أقبل على رسول الله (ص) فقال يا محمد ما اشتملت النساء على ذي لهجة أكذب منك وأبغض إلي منك ولولا أن تسميني قومي عجولا لعجلت عليك فقتلتك فسررت بقتلك الناس أجمعين فقال عمر يا رسول الله دعني أقتله فقال رسول الله (ص) أما علمت أن الحليم كاد أن يكون نبيا ثم أقبل على رسول الله (ص) فقال واللات والعزى لا آمنت بك وقد قال له رسول الله (ص) يا أعرابي ما حملك على أن قلت ما قلت وقلت غير الحق ولم تكرم مجلسي قال وتكلمني استخفافا برسول الله واللات والعزى لا آمنت بك أو يؤمن بك هذا الضب فأخرج الضب من كمه وطرحه بين يدي رسول الله (ص) وقال إن آمن بك هذا الضب آمنت بك .[/]
[=&quot]فقال رسول الله (ص) يا ضب فتكلم الضب بلسان عربي مبين يفهمه القوم جميعا لبيك وسعديك يا رسول رب العالمين فقال له رسول الله (ص) من تعبد قال الذي في السماء عرشه وفي الأرض سلطانه وفي البحر سبيله وفي الجنة رحمته وفي النار عذابه قال فمن أنا يا ضب قال أنت رسول رب العالمين وخاتم النبيين قد أفلح من صدقك وقد خاب من كذبك فقال الأعرابي أشهد أن لا اله إلا الله وأنك رسول الله حقا والله لقد أتيتك وما على وجه الأرض أحد هو أبغض إلي منك ووالله لأنت الساعة أحب إلي من نفسي من ولدي فقد آمن بك شعري وبشري وداخلي وسري وعلانيتي.[/]
[=&quot]عبد الله بن عمر بن الخطاب از پدرش داستان سوسمار را نقل كرده است كه در يكى از روزها، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان گروهى از اصحابش بود، باديه نشينى از آنجا مى‏گذشت. او سوسمارى شكار كرده و آن را در ميان هميانى نهاده بود تا به خيمه خود ببرد ، در اين هنگام با جماعتى روبرو گشت و پرسيد: علت اجتماع اين مردم چيست؟ در پاسخ گفتند: شاهد جريان حال مردى هستند كه ادعاى پيغمبرى كرده است. باديه نشين، ازدحام مردم را شكافت و در برابر رسول خدا (ص) قرار گرفت و با كمال نخوت و خودخواهى گفت: سوگند به لات و عزّى، هيچ زنى دروغگوتر از تو را نزاييده است كه مبغوض‏تر و بى‏اعتبارتر از تو در نزد من باشد! اگر ترس از آن نداشتم كه مردمم، مرا شتاب‏زده و عجول، به شمار آورند، با شتاب هر چه تمامتر، تو را از پاى درمى‏آوردم و با كشتن تو، همه مردم را خوشحال مى‏كردم![/]
[=&quot] عمر گفت: اجازه فرماييد تا او را از پاى درآورم؟ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى عمر! آرام باش مگر نشنيده‏اى كه «انسان بردبار، نزديك است، بر اثر حلم و بردبارى، به مقام نبوت نايل آيد»[/]
[=&quot]سپس به باديه‏نشين توجه كرده و فرمود: چه موضوعى سبب شده كه بر ما درشتى نمائى و هر چه مى‏خواهى به زبان آورى؟ و مطالبى را به ناحق ايراد كنى و احترام مجلس مرا رعايت ننمائى؟ وى با كمال بى‏شرمى و به شكلل تحقير آميزى به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گفت: سوگند به «لات» و «عزّى»، به تو ايمان نمى‏آورم، مگر آنكه پيش از من، اين سوسمار ايمان بياورد. آنگاه سوسمار را از انبان خويش بيرون آورده و در برابر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به زمين افكند و اضافه كرد: اگر اين سوسمار ايمان بياورد، من هم ايمان مى‏آورم. در اين هنگام، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خطاب به سوسمار فرمود: اى سوسمار![/]
[=&quot]سوسمار به زبان عربى فصيحى كه همگان مى‏شنيدند گفت: لبّيك و سعديك! اى پيام‌آور پروردگار تمام جهانيان. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از وى پرسيد: چه كسى را مى‏پرستى؟ در پاسخ گفت: خدائى را كه عرشش در آسمان و سلطنتش در روى زمين و رازش در دريا و رحمتش در بهشت و شكنجه‏اش در دوزخ است.[/]
[=&quot]رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از وى پرسيد: من كيستم؟ گفت: شما رسول پروردگار جهانيان و خاتم پيغمبران هستيد. كسى كه شما را به پيغمبرى تصديق كرد، رستگار گشت و كسى كه شما را تكذيب كرد، زيانبار گرديد. [/]
[=&quot]باديه‏نشين كه اين گفتگو را شنيد، گفت: گواهى مى‌دهم كه خدائى جز خداى يگانه نيست و تو حقيقتا رسول او هستي! به خدا سوگند! هنگامى كه با شما ملاقات كردم هيچ‏كس در روى زمين، مبغوض‏تر از شما در نظر من نبود؛ امّا امروز، هيچ‏كس محبوبتر از شما، در نزد من نيست و شما از خود من و از زن و فرزندم، برايم محبوبتر هستيد. و من، شما را از درون و بيرون، آشكار و نهان،- با تمام وجود- دوست مى‏دارم.[/]
[=&quot]الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، الروض الداني (المعجم الصغير) ، ج2، ص 153، ح948، تحقيق : محمد شكور محمود الحاج أمرير ، ناشر : المكتب الإسلامي/ دار عمار - بيروت/ عمان ، الطبعة : الأولى ، 1405هـ ـ 1985م؛[/]
[=&quot]الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، المعجم الأوسط، ج6، ص 127، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد،‏عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة – 1415هـ؛[/]
[=&quot]ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج4، ص 383، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛[/]
[=&quot]ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص 149، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛[/]
[=&quot]الأنصاري الشافعي، سراج الدين أبي حفص عمر بن علي بن أحمد المعروف بابن الملقن، البدر المنير في تخريج الأحاديث والأثار الواقعة في الشرح الكبير، ج9، ص 200، تحقيق: مصطفي ابوالغيط و عبدالله بن سليمان وياسر بن كمال، ناشر: دار الهجرة للنشر والتوزيع - الرياض-السعودية، الطبعة: الاولى، 1425هـ-2004م؛[/]
[=&quot]الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج8، ص 294، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ؛[/]
[=&quot]السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الخصائص الكبرى، ج2، ص 107، ناشر:دار الكتب العلمية - بيروت - 1405هـ - 1985م.[/]

[=&quot]گفتگوي رسول خدا با آهو:[/]

[=&quot]حدثنا سَعِيدُ بن عبد الرحمن التُّسْتَرِيُّ وَالْحُسَيْنُ بن مُهَّانَ قَالا ثنا زَكَرِيَّا بن يحيى ثنا حِبَّانُ بن أَغْلَبَ بن تَمِيمٍ الْمَسْعُودِيُّ عن أبيه عن هِشَامِ بن حَسَّانٍ عَنِ الْحَسَنِ عن ضَبَّةَ بن مِحْصَنٍ عن أُمِّ سَلَمَةَ قالت كان رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم في الصَّحْرَاءِ فإذا مناد (مناديا) يُنَادِيهِ يا رَسُولَ اللَّهِ فَالْتَفَتَ فلم يَرَ أَحَدًا ثُمَّ الْتَفَتَ فإذا ظَبْيَةٌ مُوَثَّقَةٌ فقالت ادْنُ مِنِّي يا رَسُولَ اللَّهِ فَدَنَا منها فقال حَاجَتَكِ قالت إِنَّ لي خَشَفَيْنِ في ذلك الْجَبَلِ فَحُلَّنِي حتى أَذْهَبَ فَأُرْضِعَهُمَا ثُمَّ أَرْجِعُ إِلَيْكَ قال وَتَفْعَلِينَ قالت عَذَّبَنِي اللَّهُ بِعَذَابِ الْعِشَارِ إن لم أَفْعَلْ فَأَطْلَقَهَا فَذَهَبَتْ فَأَرْضَعَتْ خَشَفَيْهَا ثُمَّ رَجَعَتْ فَأَوْثَقَهَا وَانْتَبَهَ الأَعْرَابِيُّ فقال لك حَاجَةٌ يا رَسُولَ اللَّهِ قال نعم تُطْلِقُ هذه فَأَطْلَقَهَا فَخَرَجَتْ تَعْدُو وَهِيَ تَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَنَّكَ رسول اللَّهِ.[/]
[=&quot]طبرانى از ام سلمه آورده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم در بيابان بودند؛ ناگاه فريادى شنيده شد كه اى پيامبر خدا! و آن حضرت رو بر گرداند و كسى را نديد باز رو برگرداند و آهوئى را كه بسته شده بود، آهو گفت: اى پيامبر خدا! به من نزديك شو! آن حضرت نزديك او شده و فرمودند چه كارى دارى؟ گفت: من دو نوزاد در اين كوه دارم، مرا رها فرماييد تا بروم آنها را شير دهم و برگردم: فرمودند: بر ميگردى؟ گفت: خدا مرا ده برابر عذاب كند اگر برنگردم، رسول خدا او را رها كردند تا رفت و دو نوزاد خود را شير داد و برگشت و آن حضرت او را در بند كردند.[/]
[=&quot]در اين هنگام اعرابى از خواب بيدار شد و گفت: اى پيامبر خدا نيازى دارى؟ فرمود: آرى اين آهو را آزاد كنى، او را آزاد كرد ، آهو در حالى مى‌دويد ، مى‌گفت: شهادت مى‌دهم كه خدائى جز خداى يكتا نيست و تو پيامبر خدا هستي.[/]
[=&quot]الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج23، ص 331 ، ح763، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ – 1983م؛[/]
[=&quot]السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الخصائص الكبرى، ج2، ص 101، ناشر:دار الكتب العلمية - بيروت - 1405هـ - 1985م؛[/]
[=&quot]المنذري ، أبو محمد عبد العظيم بن عبد القوي (متوفاي656هـ) ، الترغيب والترهيب من الحديث الشريف ، ج1، ص 321، تحقيق : إبراهيم شمس الدين ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1417هـ؛[/]
[=&quot]الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ)، [/][=&quot]الزواجر عن اقتراف الكبائر ، [/][=&quot]ج1، ص 350، [/][=&quot]تحقيق : تم التحقيق والاعداد بمركز الدراسات والبحوث بمكتبة نزار مصطفى الباز ، ناشر : المكتبة العصرية - لبنان / صيدا - بيروت ، الطبعة : الثانية ، 1420هـ - 1999م.[/][=&quot][/]
[=&quot]و بسيارى از بزرگان اهل سنت نقل كرده‌اند:[/]
[=&quot]حدثنا سليمان بن أحمد إملاء ثنا محمد بن عثمان بن أبي شيبة ثنا إبراهيم بن محمد بن ميمون ثنا عبد الكريم بن هلال الجعفي عن صالح المري عن ثابت البناني عن أنس بن مالك قال مر رسول الله على قوم قد اصطادوا ظبية فشدوها على عمود فسطاط فقالت يا رسول الله إني أخذت ولي خشفان فاستأذن لي أرضعهما وأعود إليهم فقال أين صاحب هذه فقال القوم نحن يا رسول الله قال خلوا عنها حتى تأتي خشفيها ترضعهما وترجع إليكم فقالوا من لنا بذلك قال أنا فأطلقوها فذهبت فأرضعت ثم رجعت إليهم فاوثقوها فمر بهم رسول الله فقال أين أصحاب هذه فقالوا هو ذا نحن يا رسول الله فقال تبيعونيها فقالوا هي لك يا رسول الله فقال خلوا عنها فأطلقوها فذهبت.[/]
[=&quot]أنس بن مالك گويد: رسول خدا از كنار قومى گذشت كه آهوئى را شكار كرده و بر ستون خيمه بسته بودند، آهو با ديدن رسول خد (ص) گفت: من دو نوزاد دارم، به من اجازه بدهيد كه بروم و‌ آن‌ها را شير دهم، دوباره بازخواهم گشت. رسول خدا گفت: صاحب اين آهو كيست؟ آن‌ها گفتند: ما صاحبش هستيم اى پيامبر خدا! رسول خدا (ص) فرمود: او را رها كنيد تا دو نوزادش را شير دهد و سپس پيش شما برگردد، گفتند: چه كسى ضمانت مى‌كند؟ رسول خدا فرمود: من . آهو را رها كردند، رفت و پس از شير دادن به نوزادانش بازگشت و آن‌ها دوباره آهو را بستند، رسول خدا بارديگر از كنار آن‌ها گذشت و فرمود: صاحب اين آهو كيست، گفتند: اين آهو مال ما است، پس رسول خدا فرمود: آن را به من بفروشيد، گفتند: اين آهو مال تو اى رسول خدا، رسول خدا فرمود: او را رها كنيد، آن‌ها رها كردند؛ پس آهو رفت .[/]
[=&quot]الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي360هـ)، المعجم الأوسط، ج5، ص 5546، ح5547، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد،‏عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة – 1415هـ؛[/]
[=&quot]ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص 147، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛[/]
[=&quot]ابن سمعون البغدادي ، أبو الحسين محمد بن أحمد بن إسماعيل بن عنبس (متوفاى387هـ)، أمالي ابن سمعون ، ج1، ص 473، طبق برنامه الجامع الكبير؛[/]
[=&quot]الدميري المصري الشافعي ، كمال الدين محمد بن موسى بن عيسى (متوفاي808 هـ)، حياة الحيوان الكبرى ، ج2، ص 144، تحقيق : أحمد حسن بسج ، ناشر : دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان ، الطبعة : الثانية ، 1424 هـ - 2003م؛[/]
[=&quot]البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاي458هـ)، دلائل النبوة، ج6، ص 35، طبق برنامه الجامع الكبير.[/]

[=&quot]گفتگوي رسول خدا با شتر:[/]

[=&quot]ثم أتاه بعير فقام بين يديه فرأى عينيه تدمعان فبعث إلى أصحابه فقال ما لبعيركم هذا يشكوكم فقالوا كنا نعمل عليه فلما كبر وذهب عمله تواعدنا عليه لننحره غدا فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم لا تنحروه واجعلوه في الإبل يكون معها هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه بهذه السياقة.[/]
[=&quot]سپس شترى آمد و روبروى رسول خدا (ص) ايستاد، آن حضرت ديد كه اشك در چشمان شتر حلقه زده است؛ پس به دنبال اصحابش فرستاد و فرمود: با شتر چه كرده‌ايد كه از شما شكايت مى‌كند؟ گفتند: ما از او كار مى‌كشيديم، وقتى پير شد و از كار افتاد، قصد كرديم كه فردا او را بكشيم. رسول خدا (ص) فرمود: او را نكشيد و در ميان شتران خود رها كنيد. اين روايت سندش صحيح است ؛ ولى بخارى و مسلم به اين صورت نقل نكرده‌اند.[/]
[=&quot]الحاكم النيسابوري، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج2، ص 674، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م؛[/]
[=&quot]البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (متوفاي458هـ)، دلائل النبوة، ج6، ص 21، طبق برنامه الجامع الكبير؛[/]
[=&quot]ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج4، ص 368، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995.[/]
[=&quot]ما اتفاق افتادن اين مطالب را عجيب نمى‌دانيم! از كسانى تعجب مى‌كنيم كه اين همه روايات را در كتاب‌هاى خويش و بعضا با سند صحيح ، نمى‌بينند! اما روايتى را كه با سند ضعيف در كتاب‌هاى ما نقل شده با آب و تاب فراوان نقل و سپس به تمسخر و استهزاء مى‌پردازند![/]
[=&quot]اين مطالب به صورت بسيار گسترده در منابع اهل سنت نقل شده است كه ما به همين اندازه اكتفا مى‌كنيم.[/]
[=&quot]اهانت‌هاي اهل سنت به رسول خدا (ص)[/]

[=&quot]نويسنده مطلب نقل گفتگوى حمار را با رسول خدا صلى الله عليه وآله توهين به آن حضرت دانسته و به اين خاطر كتاب كافى و شيعيان را مورد هجمه قرار داده است؛ اما متأسفانه به كتاب‌هاى خود مراجعه نكرده و توهين‌هاى بزرگان اهل سنت را نديده است .[/]
[=&quot]ما براى اطلاع ايشان به چند مورد از اهانت‌هاى اهل سنت به رسول خدا صلى الله عليه وآله كه در صحيح‌ترين كتاب‌هاى اهل سنت نقل شده است، اشاره مى‌كنيم:[/]
[=&quot]پيامبري كه قصد خودكشي داشت:[/]

[=&quot]قالَ الزُّهْرِىُّ فَأَخْبَرَنِى عُرْوَةُ عَنْ عَائِشَةَ: ... وَفَتَرَ الْوَحْيُ فَتْرَةً حتى حَزِنَ النبي صلى الله عليه وسلم فِيمَا بَلَغَنَا حُزْنًا غَدَا منه مِرَارًا كَيْ يَتَرَدَّى من رؤوس شَوَاهِقِ الْجِبَالِ فَكُلَّمَا أَوْفَى بِذِرْوَةِ جَبَلٍ لِكَيْ يُلْقِيَ منه نَفْسَهُ تَبَدَّى له جِبْرِيلُ فقال يا محمد إِنَّكَ رسول اللَّهِ حَقًّا فَيَسْكُنُ لِذَلِكَ جَأْشُهُ وَتَقِرُّ نَفْسُهُ فَيَرْجِعُ فإذا طَالَتْ عليه فَتْرَةُ الْوَحْيِ غَدَا لِمِثْلِ ذلك فإذا أَوْفَى بِذِرْوَةِ جَبَلٍ تَبَدَّى له جِبْرِيلُ فقال له مِثْلَ ذلك.[/]
[=&quot]زهرى گويد: عروه از عايشه نقل كرده كه : ... مدتى وحى قطع شد ؛ تا اينكه - طبق آنچه به ما خبر رسيد - رسول خدا اندوهگين گرديدند به حدى كه هر روز چند بار مى‌خواستند خود را از بالاى قله‌هاى كوه به پايين پرت كنند و هر زمان كه مى خواستند خود را به پايين پرت كنند جبريل خود را به او نشان مى داد و مى گفت : اى محمد تو واقعا فرستاده خدا هستى !! پس به همين سبب نگرانى حضرت از بين مى رفت و دلش آرام مى گرفت ؛ اما باز وقتى بعد از چند وقت به او وحى نشد دوباره به دنبال همين كار مى‌رفت پس وقتى به كوهى مى رسيد جبريل خود را براى او آشكار كرده و همين مطلب را براى او مى گفت.[/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج6 ، ص 2561، ح6581، كِتَاب التَّعْبِيرِ، بَاب أَوَّلُ ما بُدِئَ بِهِ رسول اللَّهِ (ص) من الْوَحْيِ الرُّؤْيَا الصَّالِحَةُ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]پيامبري كه در يك ساعت از شبانه روز، با يازده نفر از زنانش نزديكي مي‌كرد:[/]

[=&quot]حدثنا محمد بن بَشَّارٍ قال حدثنا مُعَاذُ بن هِشَامٍ قال حدثني أبي عن قَتَادَةَ قال حدثنا أَنَسُ بن مَالِكٍ قال كان النبي صلى الله عليه وسلم يَدُورُ على نِسَائِهِ في السَّاعَةِ الْوَاحِدَةِ من اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَهُنَّ إِحْدَى عَشْرَةَ قال قلت لِأَنَسٍ أو كان يُطِيقُهُ قال كنا نَتَحَدَّثُ أَنَّهُ أُعْطِيَ قُوَّةَ ثَلَاثِينَ .[/]
[=&quot]انس گفت : رسول خدا صلى الله عليه وسلم در يک ساعت از شبانه روز بين يازده زن خويش مى گشت !!! به انس گفتم : آيا او نيروى اين کار را داشت؟ پاسخ داد : ما چنين مى گفتيم که به او نيروى سى مرد داده شده است !!![/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1 ، ص 105، ح265، كِتَاب الْغُسْلِ، بَاب إذا جَامَعَ ثُمَّ عَادَ وَمَنْ دَارَ على نِسَائِهِ في غُسْلٍ وَاحِدٍ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987م.[/]

[=&quot]پيامبري كه جلوي چشم مردم، برهنه شد:[/]

[=&quot]حدثنا مَطَرُ بن الْفَضْلِ قال حدثنا رَوْحٌ قال حدثنا زَكَرِيَّاءُ بن إِسْحَاقَ حدثنا عَمْرُو بن دِينَارٍ قال سمعت جَابِرَ بن عبد اللَّهِ يحدث أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم كان يَنْقُلُ مَعَهُمْ الْحِجَارَةَ لِلْكَعْبَةِ وَعَلَيْهِ إِزَارُهُ فقال له الْعَبَّاسُ عَمُّهُ يا بن أَخِي لو حَلَلْتَ إِزَارَكَ فَجَعَلْتَ على مَنْكِبَيْكَ دُونَ الْحِجَارَةِ قال فَحَلَّهُ فَجَعَلَهُ على مَنْكِبَيْهِ فَسَقَطَ مَغْشِيًّا عليه فما رؤي بَعْدَ ذلك عُرْيَانًا.[/]
[=&quot]رسول خدا همراه مردم سنگ هاى کعبه را جا به جا مى نمودند در حاليکه لنگى بر تن داشتند ؛ پس عباس عموى ايشان به ايشان گفت : اى فرزند برادرم اگر اين لنگ را باز کنى و آن را بر روى دوشت بگذارى در زير سنگ ( راحت تر خواهى بود ) پس ايشان لنگ را باز کرده و آن را بر روى دوش خود انداخت!!! ؛ ناگهان بيهوش بر روى زمين افتاد ؛ پس ديگر بعد از آن کسى حضرت را برهنه نديد !![/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1 ، ص 143، ح357، كِتَاب الصَّلَاةِ، بَاب كَرَاهِيَةِ التَّعَرِّي في الصَّلَاةِ وَغَيْرِهَا ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]حدثنا محمد بن إسماعيل حدثنا إِبْرَاهِيمُ بن يحيى بن مُحَمَّدِ بن عَبَّادٍ الْمَدَنِيُّ حدثني أبي يحيى بن مُحَمَّدٍ عن مُحَمَّدِ بن إسحاق عن مُحَمَّدِ بن مُسْلِمٍ الزُّهْرِيِّ عن عُرْوَةَ بن الزُّبَيْرِ عن عَائِشَةَ قالت قَدِمَ زَيْدُ بن حَارِثَةَ الْمَدِينَةَ وَرَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم في بَيْتِي فَأَتَاهُ فَقَرَعَ الْبَابَ فَقَامَ إليه رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم عُرْيَانًا يَجُرُّ ثَوْبَهُ والله ما رَأَيْتُهُ عُرْيَانًا قَبْلَهُ ولا بَعْدَهُ فأعتنقه وَقَبَّلَهُ.[/]
[=&quot]عروة بن زبير از عائشه نقل كرده است كه زيد بن حارثه وارد مدينه شده، رسول خدا در خانه من بوده، وقتى آمد و در زد، رسول خدا در حالى كه عريان بود و لباسش كشيده مى‌شد، برخواست و در را باز كرد و دست به گردن او انداخت و او را بوسيد، به خدا قسم نه پيش از آن و نه بعد از آن رسول خدا را برهنه نديدم.[/]
[=&quot]الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج5 ، ص 76، ح2732، كتاب الاستئذان عن رسول اللَّهِ، بَاب ما جاء في الْمُعَانَقَةِ وَالْقُبْلَةِ، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.[/]
[=&quot]پيامبري كه در مجلس دفّ و تنبور حاضر مي‌شد:[/]

[=&quot]حدثنا عَلِيٌّ حدثنا بِشْرُ بن الْمُفَضَّلِ حدثنا خَالِدُ بن ذَكْوَانَ عن الرُّبَيِّعِ بِنْتِ مُعَوِّذٍ قالت دخل عَلَيَّ النبي صلى الله عليه وسلم غَدَاةَ بُنِيَ عَلَيَّ فَجَلَسَ على فِرَاشِي كَمَجْلِسِكَ مِنِّي وَجُوَيْرِيَاتٌ يَضْرِبْنَ بِالدُّفِّ يَنْدُبْنَ من قُتِلَ من آبَائِهِنَّ يوم بَدْرٍ حتى قالت جَارِيَةٌ وَفِينَا نَبِيٌّ يَعْلَمُ ما في غَدٍ فقال النبي صلى الله عليه وسلم لَا تَقُولِي هَكَذَا وَقُولِي ما كُنْتِ تَقُولِينَ.[/]
[=&quot]خالد بن ذکوان گفت که ربيع معوذ گفت که : رسول خدا صلى الله عليه وسلم در روزى که با من عروسى کردند به نزد من آمد و همينطور که تو نشسته اى نشتند ؛ پس عده اى از کنيزان ما شروع به زدن دف نمودند و براى پدران من که در بدر کشته شده بودند مرثيه خواندند ؛ ناگهان يکى از ايشان گفت : در بين ماست پيامبرى که مى داند فردا چه مى شود ؛ پس رسول خدا فرمودند : اين شعر را رها کن و همانى را که مى گفتى بخوان!!![/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج4 ، ص 1469، ح3779، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب شُهُودِ الْمَلَائِكَةِ بَدْرًا ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]پيامبري كه در حال نماز، از عايشه نيشگون مي‌گرفت:[/]

[=&quot]حدثنا عَمْرُو بن عَلِيٍّ قال حدثنا يحيى قال حدثنا عُبَيْدُ اللَّهِ قال حدثنا الْقَاسِمُ عن عَائِشَةَ رضي الله عنها قالت بِئْسَمَا عَدَلْتُمُونَا بِالْكَلْبِ وَالْحِمَارِ لقد رَأَيْتُنِي وَرَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يُصَلِّي وأنا مُضْطَجِعَةٌ بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْقِبْلَةِ فإذا أَرَادَ أَنْ يَسْجُدَ غَمَزَ رِجْلَيَّ فَقَبَضْتُهُمَا.[/]
[=&quot]عائشه گفته است که : من در مقابل رسول خدا بودم در حاليکه پاهاى من در جهت قبله حضرت بود ( و نمى گذاشت که ايشان سجده کنند) پس وقتى که مى خواست سجده کند من را منگوش مى گرفت پس من پاهاى خود را جمع مى نمودم و وقتى که او مى ايستاد آن ها را باز مى کردم .[/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1 ، ص 194، ح497، كتاب الصلاة، بَاب هل يَغْمِزُ الرَّجُلُ امْرَأَتَهُ عِنْدَ السُّجُودِ لِكَيْ يَسْجُدَ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]در مورد ترجمه غمز در كتب اهل سنت چنين آمده است :[/]
[=&quot]والتغامز : تفاعل من الغمز ويُطلق على جسّ الشيء باليد جسّاً مكيناً ، ومنه غمز القناة لتقويمها وإزالةِ كعوبها . وفي حديث عائشة : ( لقد رأيتني ورسول الله صلى الله عليه وسلم يصلي وأنا مضطجعة بينه وبين القبلة فإذا أراد أن يسجد غمزَ رِجْلَيَّ فقبضتُهما ) .[/]
[=&quot]تغامز باب تفاعل از ماده غمز است ؛ و معنى آن فشار دادن محكم چيزى با دست است ! و از همين باب است اصطلاح «غمز نيزه» براى صاف كردن آن و گرفتن بلندى‌هاى آن ؛ و در روايت عائشه نيز آمده است ...[/]
[=&quot]تفسير التحرير والتنوير ج30، ص 211[/]

[=&quot]پيامبري كه آواز گوش مي‌داد:[/]

[=&quot]حدثنا أَحْمَدُ قال حدثنا بن وَهْبٍ قال أخبرنا عَمْرٌو أَنَّ مُحَمَّدَ بن عبد الرحمن الْأَسَدِيَّ حدثه عن عُرْوَةَ عن عَائِشَةَ قالت دخل عَلَيَّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَعِنْدِي جَارِيَتَانِ تُغَنِّيَانِ بِغِنَاءِ بُعَاثَ فَاضْطَجَعَ على الْفِرَاشِ وَحَوَّلَ وَجْهَهُ وَدَخَلَ أبو بَكْرٍ فَانْتَهَرَنِي وقال مِزْمَارَةُ الشَّيْطَانِ عِنْدَ النبي صلى الله عليه وسلم فَأَقْبَلَ عليه رسول اللَّهِ عليه السَّلَام فقال دَعْهُمَا فلما غَفَلَ غَمَزْتُهُمَا فَخَرَجَتَا. [/]
[=&quot]عائشه مى گويد : رسول خدا بر من وارد شدند در حاليکه در نزد من دو کنيز بودند که ترانه هاى بعاث (يکى از روزهاى جنگ جاهليت ) را مى خواندند پس حضرت بر روى تشک دراز کشيده و روى خود را برگرداندند ؛ ابو بکر نيز وارد شده پس با من برخورد نموده و گفت : ابزار موزيک شيطان در نزد رسول خدا ؟ رسول خدا روى به او کرده و گفتند او را رها کن ؛ وقتى که او غافل شد به آن دو اشاره کردم پس از بيرون رفتند .[/]
[=&quot]وكان يوم عِيدٍ يَلْعَبُ السُّودَانُ بِالدَّرَقِ وَالْحِرَابِ فَإِمَّا سَأَلْتُ النبي صلى الله عليه وسلم وَإِمَّا قال تَشْتَهِينَ تَنْظُرِينَ فقلت نعم فَأَقَامَنِي وَرَاءَهُ خَدِّي على خَدِّهِ وهو يقول دُونَكُمْ يا بَنِي أَرْفِدَةَ حتى إذا مَلِلْتُ قال حَسْبُكِ قلت نعم قال فَاذْهَبِي.[/]
[=&quot]روز عيد بود که برده هاى سياه پوست با ابزار جنگى بازى مى کردند ، پس يا من از رسول خدا خواستم و يا ايشان فرمودند که اى عائشه نمى خواهى نگاهى بياندازي؟[/]
[=&quot]گفتم آرى : پس من را در پشت خويش گرفته در حاليکه گونه من بر گونه ايشان بود و مى فرمودند اى خاندان ارفده کنار برويد ( تا عائشه نگاه کند ) تا اينکه حوصله ام سر رفت پس فرمودند : آيا بس است ؟ گفتم آرى ؛ پس فرمودند پس برو[/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1 ، ص 323، ح907، كتاب الْعِيدَيْنِ، بَاب الْحِرَابِ وَالدَّرَقِ يوم الْعِيدِ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]پيامبري كه ايستاده بول مي‌ كرد:[/]

[=&quot]حدثنا محمد بن عَرْعَرَةَ قال حدثنا شُعْبَةُ عن مَنْصُورٍ عن أبي وَائِلٍ قال كان أبو مُوسَى الْأَشْعَرِيُّ يُشَدِّدُ في الْبَوْلِ وَيَقُولُ إِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ كان إذا أَصَابَ ثَوْبَ أَحَدِهِمْ قَرَضَهُ فقال حُذَيْفَةُ لَيْتَهُ أَمْسَكَ أتى رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم سُبَاطَةَ قَوْمٍ فَبَالَ قَائِمًا.[/]
[=&quot]أبووائل گويد: ابوموسى اشعرى در باره بول سخت‌گيرى مى‌كرد و مى‌گفت: بنى‌اسرائيل اين گونه بودند كه هر وقت به لباس يكى از آن‌ها بولى اصابت مى‌كرد، آن را قيچى مى‌كردند، پس حذيفه گفت: اى كاش او خويشتن دارى مى‌كرد، رسول خدا به مزبله قومى رسيد و ايستاده بول كرد.[/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1 ، ص 90، ح 224، كِتَاب الْوُضُوءِ، بَاب الْبَوْلِ عِنْدَ سُبَاطَةِ قَوْمٍ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]حدثنا آدَمُ قال حدثنا شُعْبَةُ عن الْأَعْمَشِ عن أبي وَائِلٍ عن حُذَيْفَةَ قال أتى النبي صلى الله عليه وسلم سُبَاطَةَ قَوْمٍ فَبَالَ قَائِمًا ثُمَّ دَعَا بِمَاءٍ فَجِئْتُهُ بِمَاءٍ فَتَوَضَّأَ.[/]
[=&quot]از حذيفه روايت شده است که گفت : رسول خدا به مزبله قومى رسيد، پس در حالت ايستاده بول کردند ، سپس آبى خواسته پس من آب را آوردم و حضرت وضو گرفتند!!![/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1 ، ص 90، ح222، كِتَاب الْوُضُوءِ، بَاب الْبَوْلِ قَائِمًا وَقَاعِدًا ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]حدثنا سُلَيْمَانُ بن حَرْبٍ عن شُعْبَةَ عن مَنْصُورٍ عن أبي وَائِلٍ عن حُذَيْفَةَ رضي الله عنه قال لقد رأيت رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أو قال لقد أتى النبي صلى الله عليه وسلم سُبَاطَةَ قَوْمٍ فَبَالَ قَائِمًا.[/]
[=&quot]ابووائل از حذيفه نقل كرده كه ديدم رسول خدا را يا گفت: رسول خدا آمد به مزبله قومى و در آن جا ايستاده بول كرد.[/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج2 ، ص 874، ح2339، كِتَاب المظالم، بَاب الْوُقُوفِ وَالْبَوْلِ عِنْدَ سُبَاطَةِ قَوْمٍ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]جالب است كه در برخى از شهرهاى سنى نشين هر ساله ، يكبار به خاطر عمل به اين سنت ايستاده بول مى‌كرده‌اند .[/][=&quot][/]
[=&quot]محيى الدين نووى در شرح صحيح مسلم و جلال الدين سيوطى در شرح سنن نسائى مى‌نويسند:[/]
[=&quot]قال القاضي حسين في تعليقه . وصار هذا عادة لأهل هراة يبولون قياما في كل سنة مرة إحياء لتلك السنة .[/]
[=&quot]قاضى حسين در تعليقه خويش آورده است كه اين كار عادت اهل هرات شده بود كه هر سال يكبار براى احياى اين سنت ، ايستاده بود مى‌كردند ![/]
[=&quot]النووي الشافعي، محيي الدين أبو زكريا يحيى بن شرف بن مر بن جمعة بن حزام (متوفاي676 هـ)، المجموع، ج2، ص 103، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، التكملة الثانية؛[/]
[=&quot]السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، شرح السيوطي لسنن النسائي، ج1، ص 20، تحقيق : عبدالفتاح أبو غدة ، ناشر : مكتب المطبوعات الإسلامية - حلب ، الطبعة : الثانية ، 1406هـ – 1986م[/]
[=&quot]و از طرف ديگر ايستاده بول كردن را يكى از علامت‌هاى ضعف راوى به حساب آورده‌اند . عقيلى در شرح حال سماك بن حرب كوفى مى‌نويسد:[/]
[=&quot]حدثنا جرير قال أتيت سماك بن حرب فوجدته يبول قائما فتركته ولم أسمع منه.[/]
[=&quot]جرير مى‌گويد به نزد سماك بن حرب رفتم ! ديدم او ايستاده بول مى‌كند ؛ به همين سبب او را رها كرده و از او روايت نشنيدم ![/]
[=&quot]العقيلي، ابوجعفر محمد بن عمر بن موسي (متوفاي322هـ)، الضعفاء الكبير، ج2، ص 178، تحقيق: عبد المعطي أمين قلعجي، ناشر: دار المكتبة العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ - 1984م؛[/]
[=&quot]اللكنوي الهندي، ابوالحسنات محمد عبد الحي (متوفاي1304هـ)، الرفع والتكميل في الجرح والتعديل، ج1، ص 81، تحقيق: عبد الفتاح ابوغدة، ناشر: مكتب المطبوعات الإسلامية - حلب، الطبعة: الثالثة، 1407هـ.[/]

[=&quot]پيامبري كه سحر مي‌شد و خيال مي‌كرد با زن‌ها نزديكي مي‌كند:[/]

[=&quot]حدثني عبد اللَّهِ بن مُحَمَّدٍ قال سمعت بن عُيَيْنَةَ يقول أَوَّلُ من حدثنا بِهِ بن جُرَيْجٍ يقول حدثني آلُ عُرْوَةَ عن عُرْوَةَ فَسَأَلْتُ هِشَامًا عنه فَحَدَّثَنَا عن أبيه عن عَائِشَةَ رضي الله عنها قالت كان رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم سُحِرَ حتى كان يَرَى أَنَّهُ يَأْتِي النِّسَاءَ ولا يَأْتِيهِنَّ قال سُفْيَانُ وَهَذَا أَشَدُّ ما يَكُونُ من السِّحْرِ.[/]
[=&quot]از عائشه روايت شده است که گفت : رسول خدا را جادو کردند ؛ به اين حد که وى گمان مى کرد به نزد زنان خويش آمده ( با آنان نزديکى کرده) است اما چنين نبود وسفيان گفته است : که اين شديد ترين حالت جادو است اگر چنين شده باشد .[/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج5 ، ص 2175،‌ ح5432، كِتَاب الطِّبِّ، بَاب هل يَسْتَخْرِجُ السِّحْرَ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]پيامبري كه پشت به قبله، قضاي حاجت مي‌كرد:[/]

[=&quot]حدثنا إِبْرَاهِيمُ بن الْمُنْذِرِ قال حدثنا أَنَسُ بن عِيَاضٍ عن عُبَيْدِ اللَّهِ عن مُحَمَّدِ بن يحيى بن حَبَّانَ عن وَاسِعِ بن حَبَّانَ عن عبد اللَّهِ بن عُمَرَ قال ارْتَقَيْتُ فَوْقَ ظَهْرِ بَيْتِ حَفْصَةَ لِبَعْضِ حَاجَتِي فَرَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَقْضِي حَاجَتَهُ مُسْتَدْبِرَ الْقِبْلَةِ مُسْتَقْبِلَ الشام.[/]
[=&quot]واسع بن حيان از عبد الله بن عمر نقل كرده است كه گفت: براى انجام كارى بر بالاى بام خانه حفصه رفتم، پس ديدم كه رسول خدا (ص) پشت به قبله و رو به شام قضاى حاجت مى‌كرد.[/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1 ، ص 68، ح147، كِتَاب الْوُضُوءِ، بَاب التَّبَرُّزِ في الْبُيُوتِ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]البته روايتى ديگرى در صحيح بخارى وجود دارد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله ديگران را از اين كار منع مى‌نموده؛ ولى طبق روايت قبلى خودش در خفا به آن عمل نمى‌كرده است:[/]
[=&quot]144 حدثنا آدَمُ قال حدثنا بن أبي ذِئْبٍ قال حدثنا الزُّهْرِيُّ عن عَطَاءِ بن يَزِيدَ اللَّيْثِيِّ عن أبي أَيُّوبَ الْأَنْصَارِيِّ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إذا أتى أحدكم الْغَائِطَ فلا يَسْتَقْبِل الْقِبْلَةَ ولا يُوَلِّهَا ظَهْرَهُ شَرِّقُوا أو غَرِّبُوا.[/]
[=&quot]از ابوايوب انصارى نقل شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: هر كدام از شما كه مى‌خواهد قضاى حاجت كند، نبايد رو و يا پشت به قبله اين كار را انجام دهد؛ بلكه رو به شرق و يا غرب باشد.[/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1 ، ص 66، ح144، كِتَاب الْوُضُوءِ، بَاب لَا تُسْتَقْبَلُ الْقِبْلَةُ بِغَائِطٍ أو بَوْلٍ إلا عِنْدَ الْبِنَاءِ جِدَارٍ أو نَحْوِهِ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]پيامبري كه نماز صبحش قضا مي‌شد:[/]

[=&quot]حدثنا مُسَدَّدٌ قال حدثني يحيى بن سَعِيدٍ قال حدثنا عَوْفٌ قال حدثنا أبو رَجَاءٍ عن عِمْرَانَ قال كنا في سَفَرٍ مع النبي صلى الله عليه وسلم وَإِنَّا أَسْرَيْنَا حتى كنا في آخِرِ اللَّيْلِ وَقَعْنَا وَقْعَةً ولا وَقْعَةَ أَحْلَى عِنْدَ الْمُسَافِرِ منها فما أَيْقَظَنَا إلا حَرُّ الشَّمْسِ وكان أَوَّلَ من اسْتَيْقَظَ فُلَانٌ ثُمَّ فُلَانٌ ثُمَّ فُلَانٌ يُسَمِّيهِمْ أبو رَجَاءٍ فَنَسِيَ عَوْفٌ ثُمَّ عُمَرُ بن الْخَطَّابِ الرَّابِعُ وكان النبي (ص) إذا نَامَ لم يُوقَظْ حتى يَكُونَ هو يَسْتَيْقِظُ لِأَنَّا لَا نَدْرِي ما يَحْدُثُ له في نَوْمِهِ فلما اسْتَيْقَظَ عُمَرُ وَرَأَى ما أَصَابَ الناس وكان رَجُلًا جَلِيدًا فَكَبَّرَ وَرَفَعَ صَوْتَهُ بِالتَّكْبِيرِ فما زَالَ يُكَبِّرُ وَيَرْفَعُ صَوْتَهُ بِالتَّكْبِيرِ حتى اسْتَيْقَظَ بِصَوْتِهِ النبي (ص) فلما اسْتَيْقَظَ شَكَوْا إليه الذي أَصَابَهُمْ قال لَا ضَيْرَ أو لَا يَضِيرُ ارْتَحِلُوا فَارْتَحَلَ فَسَارَ غير بَعِيدٍ ثُمَّ نَزَلَ فَدَعَا بِالْوَضُوءِ فَتَوَضَّأَ وَنُودِيَ بِالصَّلَاةِ فَصَلَّى بِالنَّاس....[/]
[=&quot]از عمران روايت شده است كه در سفرى با پيامبر بوديم ؛ در آخر شب ، منزل گزيديم كه براى مسافر نيز اين منزل گرفتن بسيار شيرين است ! اما بيدار نشديم ، جز از آفتاب ! اولين كسى كه بيدار شد ، فلانى و فلانى و ... عمر بودند ؛ پيامبر (ص) وقتى مى‌خوابيدند كسى تا خود حضرت بيدار نشده بود ، ايشان را بيدار نمى‌كرد ! زيرا ما نمى‌دانستيم در خواب حضرت چه مى‌گذرد ![/]
[=&quot]وقتى كه عمر بيدار شد و ديد كه مردم دچار چه مصيبتى شده‌اند – در حاليكه مرد رودارى بود- تكبير گفت و صداى خويش را بلند كرد ! آنقدر تكبير گفت و صداى خويش را بلند كرد كه پيامبر (ص) را با صداى خويش بيدار كرد ! وقتى كه حضرت بيدار شد ، از اين مصيبت به حضرت شكايت بردند ؛ حضرت فرمودند اشكالى ندارد ! اشكالى ندارد ! كوچ كنيد ! سپس كوچ كرده و بعد از مدتى در جايى ديگر منزل گرفتند ، سپس آب خواسته و وضو گرفتند و دستور دادند كه مردم براى نماز جمع شوند و سپس نماز خواندند ![/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1 ، ص 130، ح337، كتاب الوضوء، بَاب الصَّعِيدُ الطَّيِّبُ وَضُوءُ الْمُسْلِمِ يَكْفِيهِ من الْمَاءِ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]جالب اين است كه نقل كرده‌اند ، هركس براى نماز صبح بيدار نشود، شيطان در گوش او بول كرده است:[/]
[=&quot]حدثنا مُسَدَّدٌ قال حدثنا أبو الْأَحْوَصِ قال حدثنا مَنْصُورٌ عن أبي وَائِلٍ عن عبد اللَّهِ رضي الله عنه قال ذُكِرَ عِنْدَ النبي صلى الله عليه وسلم رَجُلٌ فَقِيلَ ما زَالَ نَائِمًا حتى أَصْبَحَ ما قام إلى الصَّلَاةِ فقال بَالَ الشَّيْطَانُ في أُذُنِهِ.[/]
[=&quot]أبووائل از عبد الله نقل كرده است كه روزى در نزد رسول خدا (ص) از مردى ياد كردند، شخصى گفت: تا صبح نشود، او براى خواندن نماز برنمى‌خيزد، رسول خدا (ص) فرمود: شيطان در گوش او بول كرده است.[/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج1 ، ص 1092، ح1093، أبواب التهجد، بَاب إذا نَامَ ولم يُصَلِّ بَالَ الشَّيْطَانُ في أُذُنِهِ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987[/]

[=&quot]پيامبري كه آيات قرآن را فراموش مي‌كرد:[/]

[=&quot]حدثنا رَبِيعُ بن يحيى حدثنا زَائِدَةُ حدثنا هِشَامٌ عن عُرْوَةَ عن عَائِشَةَ رضي الله عنها قالت سمع النبي صلى الله عليه وسلم رَجُلًا يَقْرَأُ في الْمَسْجِدِ فقال يَرْحَمُهُ الله لقد أَذْكَرَنِي كَذَا وَكَذَا آيَةً من سُورَةِ كَذَا.[/]
[=&quot]عروه از عائشه نقل كرده است كه گفت: رسول خدا در مسجد شنيد كه مردى قرآن مى‌خواند، پس گفت: خداوند او را رحمت كند كه فلان و فلان آيه از فلان سوره را به ياد من انداخت. [/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج4 ، ص 1922، ح4750، بَاب نِسْيَانِ الْقُرْآنِ ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]پيامبري كه بي‌خود و بي‌جهت به مردم فحش مي‌داد:[/]

[=&quot]حدثنا زُهَيْرُ بن حَرْبٍ حدثنا جَرِيرٌ عن الْأَعْمَشِ عن أبي الضُّحَى عن مَسْرُوقٍ عن عَائِشَةَ قالت : دخل على رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم رَجُلَانِ فَكَلَّمَاهُ بِشَيْءٍ لَا أَدْرِي ما هو فَأَغْضَبَاهُ فَلَعَنَهُمَا وَسَبَّهُمَا فلما خَرَجَا قلت يا رَسُولَ اللَّهِ من أَصَابَ من الْخَيْرِ شيئا ما أَصَابَهُ هَذَانِ قال وما ذَاكِ قالت قلت لَعَنْتَهُمَا وَسَبَبْتَهُمَا قال أَوَ ما عَلِمْتِ ما شَارَطْتُ عليه رَبِّي قلت اللهم إنما أنا بَشَرٌ فَأَيُّ الْمُسْلِمِينَ لَعَنْتُهُ أو سَبَبْتُهُ فَاجْعَلْهُ له زَكَاةً وَأَجْرًا .[/]
[=&quot]از عائشه نقل شده است كه دومرد بر رسول خدا وارد شدند، با رسولخدا صحبت‌هاى كردند كه من متوجه نشدم چه گفتند؛ پس رسول خدا خشمگين شد و آن‌ها دو را لعن كرد و فحش داد . وقتى آن دو نفر خارج شدند، گفتم: اى رسول خدا به هر كس خيرى برسد، به اين دو نفر نخواهد رسيد، آن حضرت فرموأ: چرا . عائشه مى‌گويد: گفتم: شما آن دو را لعن كردى و فحش دادي، فرمود: مگر نمى‌دانى كه من با پروردگارم شرط كرده‌ام كه بارخدايا، من بشر هستم، هرگاه شخصى از مسلمانان را لعن كردم يا فحش دادم، تو او را برايش زكات و پاداش قرار بده.[/]
[=&quot]النيسابوري القشيري ، ابوالحسين مسلم بن الحجاج (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج4، ص 2007، ح2600، كِتَاب الْبِرِّ وَالصِّلَةِ وَالْآدَابِ، بَاب من لَعَنَهُ النبي صلى الله عليه وسلم أو سَبَّهُ... ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.[/]
[=&quot]پيامبري كه زن اجنبي با او تماس بدني داشت:[/]

[=&quot]حدثنا عبد اللَّهِ بن يُوسُفَ عن مَالِكٍ عن إِسْحَاقَ بن عبد اللَّهِ بن أبي طَلْحَةَ عن أَنَسِ بن مَالِكٍ رضي الله عنه أَنَّهُ سَمِعَهُ يقول كان رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَدْخُلُ على أُمِّ حَرَامٍ بِنْتِ مِلْحَانَ فَتُطْعِمُهُ وَكَانَتْ أُمُّ حَرَامٍ تَحْتَ عُبَادَةَ بن الصَّامِتِ فَدَخَلَ عليها رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَأَطْعَمَتْهُ وَجَعَلَتْ تَفْلِي رَأْسَهُ.[/]
[=&quot]عبد الله أبى طلحه از أنس بن مالك شنيده است كه مى‌گفت: رسول خدا (ص) به خانه ام حرام دختر ملحان وارد شد؛ تا به حضرت غذا دهد، در آن زمان ام حرام همسر عبادة بن صامت بود، رسول خدا وارد شد و آن زن به رسول خدا غذا داد و موهاى سر آن حضرت را بافيد .[/]
[=&quot]البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج3، ص 1027، ح2636، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب الدُّعَاءِ بِالْجِهَادِ وَالشَّهَادَةِ لِلرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وقال عُمَرُ اللهم ارْزُقْنِي شَهَادَةً في بَلَدِ رَسُولِكَ؛ ج6، ص 2570، ح6600، كِتَاب التَّعْبِيرِ، بَاب الرُّؤْيَا بِالنَّهَارِ وقال بن عَوْنٍ عن بن سِيرِينَ رُؤْيَا النَّهَارِ مِثْلُ رُؤْيَا اللَّيْلِ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.[/]
[=&quot]پيامبري كه ارزشش نزد خدا از ابوبكر نيز پايين‌تر است:[/]

[=&quot]قال أنس بن مالك خادم النبي صلى الله عليه وسلم وابن خالته من الرضاعة وهي أم سليم واسمها سهلة جاءت امرأة من الأنصار فقالت يا رسول الله رأيت في المنام كأن النخلة التي في داري قد وقعت وزوجي في السفر فقال: يجب عليك الصبر فلن تجتمعي به إلا يوم القيامة فخرجت المرأة باكية فرأت أبا بكر فأخبرته بمنامها ولم تذكر له قول النبي قال لها إذهبي فإنك تجتمعين به في هذه الليلة فدخلت إلى منزلها وهي متفكرة في قول النبي وقول أبي بكر فلما كان الليل وإذا بزوجها قد أتى فذهبت إلى النبي وأخبرته بزوجها فنظر إليها طويلا فجاءه جبريل وقال يا محمد الذي قلته هو الحق ولكن لما قال الصديق أنك تجتمعين به في هذه الليلة استحى الله منه أن يجري على لسانه الكذب لأنه صديق فأحياه كرامة له.[/]
[=&quot]أنس بن مالك خادم و پسر خاله رضاعى رسول خدا ـ از ام سليم كه اسمش سهله است ـ بود، گفت: زنى از انصار پيش آن حضرت آمد و گفت: اى رسول خدا من در خواب ديدم كه درخت خرمائى كه در منزلمان هست، شكست؛ در حالى كه همسرم مسافر است، رسول خدا (ص) فرمود: بر تو واجب است كه صبر كني؛ زيرا تا قيامت او را نخواهى ديد (مى‌ميرد) . پس زن در حالى كه گريه مى‌كرد، از خانه خارج شد، در اين حال ابوبكر را ديد و او را از ماجراى خوابش آگاه ساخت؛ اما سخن پيامبر را برايش نقل نكرد، ابوبكر گفت: برو كه خداوند بين تو و او امشب جمع خواهد كرد (امشب برمى‌گردد) . زن به خانه برگشت و در فكر سخن رسول خدا و سخن ابوبكر بود، وقتى شب شد، ديد كه شوهرش برگشت؛ پس پيش رسول خدا (ص) رفت و از برگشتن شوهر او را آگاه ساخت، رسول خدا مدت طولانى به آن زن نگريست؛ پس جبرئيل آمد نازل شد و گفت: اى محمد! آن چه شما فرموديد، سخن حقى بود؛ ولى چون ابوبكر گفته بود كه امشب همسرت برمى‌گردد، خداوند حيا كرد كه بر زبان او دروغ جارى كند؛ زيرا او صديق است؛ پس خداوند آن مرد را به خاطر احترام به ابوبكر زنده كرد.[/]
[=&quot]الصفوري، عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفاي 894 هـ)، نزهة المجالس ومنتخب النفائس، ج2 ، ص 406، تحقيق: عبد الرحيم مارديني، ناشر:دار المحبة - دار آية - بيروت - دمشق - 2001 / 2002م.[/]
[=&quot]اين نمونه‌هاى كوچكى بود از اهانت‌هاى اهل سنت كه در صحيح‌ترين كتاب‌هاى خود آن را نقل كرده بودند، چگونه است كه علماى اهل سنت اين همه اهانت‌ها را در صحيح‌ترين كتاب‌هاى خود نمى‌بينند؛ اما روايت ضعيفى را در كافى در بوق و كرنا كرده و به خاطر آن شيعه را استهزاء مى‌كنند؟[/]

[=&quot]نتيجه:[/]

[=arial black][=&quot]اولاً: روايت حمار يعفور كه در كتاب كافى آمده، سندش ضعيف است و روايت ضعيف ارزش استدلال ندارد؛ [/][/]
[=arial black][=&quot]ثانياً: عين همين روايت را اهل سنت در كتاب‌هاى خود با سند متصل نقل كرده‌اند؛[/][/]
[=arial black][=&quot]ثالثاً: سخن گفتن رسول خدا با حيوانات در كتاب‌هاى اهل سنت به صورت گسترده و با سند صحيح نقل شده است؛[/][/]
[=arial black][=&quot]رابعاً: اگر نقل اين روايت اهانت به رسول خدا باشد، اهل سنت ده‌ها برابر آن را در صحيح بخارى و مسلم نقل كرده‌اند.[/][/]
[=&quot]به قول معروف: كسى كه در خانه شيشه‌اى نشسته است، ديگران را با سنگ نمى‌زند[/]
[=&quot] [/]
[=&quot]موفق باشيد[/]

[=&quot]
[/]

[=&quot]مؤسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عج)[/]
موضوع قفل شده است