آثار استاد شهید مطهری

تب‌های اولیه

64 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[="times new roman"]مبارزات سياسی (مصاحبه با حضرت آيت الله خامنه اي)
تا سال 49 و 50 خيلي مسائل انحرافي در محيط مبارزه به چشم نمي خورد. وقتي که منافقين دستشان را رو کردند و نوشته هاي ايدئولوژيک آنها کم کم پخش شد آقاي مطهري بيش از همه حساسيت نشان داد چون من به ياد دارم که در سال 51 تلاش فراواني شد که امام را وارد کنند که اين حرکت جوانها را تاييد کنند که به نام « مجاهدين » و ... بودند اما امام سخت ابا کردند و يک بار کتابهاي مجاهدين را خوانده بودند و گفته بودند اينها همان حرفهاي لنين و اراني است پس حرفهاي شما کدام است؟ مرحوم مطهري در معرفي اينها به امام نقش داشتند و خودشان آنقدر حساسيت نشان دادند تا عملا کنار کشيدند و آنوقت مجاهدين ايشان را متهم کردند به اينکه سازشکارند و اهل مبارزه نيستند و حال اينکه کنار کشيدن ايشان حساسيت ايشان را نشان مي داد و موثر و مفيد هم واقع شد و ايشان در آن موقع کار ايدئولوژيکشان را زياد کردند
و اثرش اين بود که در سه چهار سال بعد حقانيت حرکت ايشان روشن شد و حرکت صحيح اسلامي دوباره از سال 54 رو به رشد رفت و کم کم خط امام تبلور يافت.
[/]

[="Times New Roman"]سلام علیکم
دوستان می توانند خاطرات شهید مطهری را هم ایجاد کنند،بنده به خاطر شهادت استاد مطهری ( هفته دیگر) این پست را ایجاد کردم.
موفق باشید!
:Gol:

[="times new roman"]ايشان هنگامي که به مشهد آمدند گاهي اوقات به منزل ما وارد مي شدند البته ايشان در مشهد آشنا داشتند و جا و مکان هم داشتند منتهي به خاطر علاقه اي که من به ايشان داشتم و خودشان هم اين علاقه را مي دانستند مستقيما به منزل ما مي آمدند.اطاقي که ايشان شبها مي خوابيدند با يک در فاصله داشت با اطاقي که من شب مي خوابيدم ايشان هميشه وقت خواب مقيد بود به خواندن قرآن نيمه شب، صداي ايشان را شنيدم که در هنگام تهجد و نماز شب خواندن گريه مي کردند. البته نماز شب خوان زياد داريم. اما نماز شب خواني که در آن نيمه شب با آن حال اشک بريزد و گريه کند کم داريم. بعدها از دوستان قديمي ايشان مثل آقاي منتظري و ديگران شنيديم که ايشان از همان زمان طلبگي هم نماز شب مي خوانده و اهل تهجد بوده اند.
[/]

شوهر دادن قبل از تولد

در آخرين حجي كه پيغمبر اكرم انجام داد ، يكروز در حالي كه سواره بود و تازيانه اي در دست داشت ، مردي سر راه بر آنحضرت گرفت و گفت : - شكايتي دارم . - بگو . - در سالها پيش در دوران جاهليت ، من و طارق بن مرقع در يكي از جنگلها شركت كرده بوديم . طارق وسط كار احتياج به نيزه اي پيدا كرد .فرياد برآورد كيست كه نيزه اي بمن برساند و پاداش آنرا از من بگيرد ؟ من جلو رفتم و گفتم چه پاداش ميدهي ؟ گفت قول ميدهم اولين دختري كه پيدا كنم براي تو بزرگ كنم . من قبول كردم و نيزه خود را به او دادم . قضيه گذشت . سالها سپري شد . اخيرا بفكر افتادم و اطلاع پيدا كردم او دختردار شده و دختر رسيده اي در خانه دارد . رفتم و قصه را بياد او آوردم دين خود را مطالبه كردم . اما او دبه درآورده و زير قولش زده ميخواهد مجددا از من مهر بگيرد . اكنون آمده ام پيش تو ببينم آيا حق با من است يا با او ؟ - دختر در چه سني است ؟ - دختر بزرگ شده . موي سپيد هم در سرش پيدا شده . - اگر از من ميپرسي حق نه با تو است ، نه با طارق . برو دنبال كارت و دختر بيچاره را بحال خود بگذار . مردك غرق حيرت شد . مدتي پيغمبر خيره شد و نگاه كرد . در انديشه فرو رفته بود كه اين چه جور قضاوتي است .مگر پدر اختياردار دختر خود نيست ؟ ! چرا اگر مهر جديدي هم بپدر دختر بپردازم و او بميل و رضاي خود دخترش را تسليم من كند اين كار نارواست ؟ پيغمبر از نگاههاي متحيرانه او به انديشه مشوش او پي برد و فرمود : - " مطمئن باش با اين ترتيب كه من گفتم نه تو گنهكار ميشوي و نه رفيقت طارق
بخشی از نظام حقوق زن در اسلام استاد مطهری

بی‏ توجّهی به جمع مال و ثروت
از جمله صفات وارسته اخلاقی شهید مطهری، این بود که درباره مال و جمع آن بی‏اعتنا بودند. ایشان چون به این مسأله اهمیت نمی‏دادند، از این رو، در مقابل صاحبان زر و زور فروتنی نمی‏کردند و حتی در بدترین شرایط اقتصادی، حاضر نمی‏شدند به کسی اظهار نیاز کنند. هم‏دوره‏های دوران طلبگی استاد همواره به مناعت طبع و قناعت قابل تحسین ایشان اشاره دارند. بعدها هم که فرصت‏های مناسبی برای کسب ثروت و امکانات برایشان پیش آمد، هرگز حاضر نشدند به دنبال جمع مال و مقام‏خواهی و شهرت‏طلبی باشند. خود ایشان در این‏باره گفته بودند: «من برای جمع ثروت، فرصت‏هایی را از دست داده‏ام که شاید در نظر دیگران، به یک نوع دیوانگی و جنون شبیه‏تر بوده است».

استاد مطهری ـ رحمه الله ـ می­گوید:
«ما که بچه بودیم در منزل خود ما ــ من از هفت و هشت سالگی کاملا یادم هست ــ اصلا اینکه ماه رجب دارد می آید مشخص بود. می­گفتند: یک هفته به ماه رجب مانده، سه روز مانده، امشب احتمالا شب اول ماه رجب است...
مرحوم ابوی ما و مرحوم والده ما غیر از اول و آخر ماه رجب و غیر از ایام­البیض، پنج­شنبه­ها و جمعه­ها روزه بودند و بلکه مرحوم ابوی ما در بعضی از سالها دو ماه رجب و شعبان را پیوسته روزه می­گرفتند و به ماه مبارک رمضان متصل می­کردند. اصلا این ماه، ماه استغفار و توبه و عبادت است"
درجای دیگری می­گوید:
«در سال 1321 به اصفهان رفته بودیم... در مدرسه نیماورد اصفهان بودیم... یک وقت صدای مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی را شنیدم... با همان آهنگی که داشت و با آن حال و روحی که داشت این تعبیر را به کار می­برد: «آن وقتی که بگویند: «أین الرجبیون» و ما در پیشگاه پروردگار شرمسار باشیم، در ماه رجب هیچ چیز نداشته باشیم و اصلا جزء رجبیون شمرده نشویم، چه خواهیم کرد؟»
غرض این است ]که[ این ماه، ماه استغفار و عبادت و روزه است و این سنتها در میان ما به کلی دارد فراموش می­شود، ماه رجب می­آید بزرگهایمان [متوجه نمی­شوند] تا چه رسد به بچه­ها. کم کم اگر به بچه­ها بگوییم، ماه­های قمری را از محرم تا ذی الحجه بشمار، نمی­توانند. اصلا فراموش می­شود که چنین ماه­هایی هم وجود داشته است. ولی به هر حال تکلیف هرگز از ما ساقط نمی­شود.»

وعده دیدار
نیمه های شب بود که خانم با صدای پای استاد از خواب بیدار شد . دید او در اتاق راه می رود ، پاهایش را محکم به زمین می کوبد و مدام زیر لب تکبیر می گوید . پرسید : « آقا ، اتفاقی افتاده است ؟ » گفت : « خانم ، خواب دیده ام » . و تعریف کرد : « الان خواب دیدم که من و آقای خمینی در خانه کعبه مشغول طواف بودیم . ناگهان متوجه شدم حضرت رسول (ص) به سرعت به من نزدیک می شود . همین طور که آن حضرت به من نزدیک می شد ، برای اینکه به آقای خمینی بی احترامی نکرده باشم ، خودم را کنار کشیدم و به آقای خمینی اشاره کردم و گفتم : « یا رسول الله ، آقا از اولاد شماست . » پیامبر به آقا نزدیک شد و با او روبوسی کرد و بعد به من نزدیک شد و روبوسی کرد . بعد لب هایش را روی لب هایم گذاشت و دیگر بر نداشت . من از شدت شعف از خواب پریدم ! » آن گاه به لب هایش اشاره کرد و گفت : « خانم هنوز هم داغی لب های پیامبر را روی لب هایم حس می کنم . » خانم گویی که حیرت کرده است ، چیزی نتواسنت بگوید . بعد از لحظاتی ، استاد سکوت را شکست و گفت : « من مطمئنم که بزودی اتفاق مهمی برایم رخ می دهد . » ناگهان ترس ناشناخته ای به جان خانم افتاد و هراسان گفت : « ان شاء الله خیر است . خوش به حالت آقای مطهری ! تعبیر این خواب این است که رسول الله گفته هایت را تایید کرده است ! » در آن دل شب که استاد و همسرش درباره خوابش صحبت می کردند ، در محله دیگری ، چراغی روشن بود و جوانی به کشتن استاد فکر می کرد . در جلسه گروه فرقان گفته شده بود که تصمیم دارند یکی از روحانیون را ترور کنند . او بی درنگ گفته بود : « من این ماموریت را انجام می دهم . » بعد که فهمیده بود ، محکوم به اعدام مرتضی مطهری نام دارد ، پرسیده بود : « گناهش چیست ؟ » رهبر گروه برایش خیلی چیزها گفته بود ، اما آنچه حالا در ذهنش مانده بود و می شد به بهانه آن زندگی کسی را گرفت ، این چند جمله بود : « مطهری یک عنصر طاغوتی است . چرا ؟ برای این که با رژیم شاه همکاری داشته و استاد دانشگاه بوده است . جرم دیگر مرتضی مطهری این است که او آخوند است . آن هم آخوندی که در رأس شواری انقلاب قرار گرفته است تا نگذارد اسلام انقلابی اجرا شود . » او تا به یادداشت ، در خانه شان از روحانی ها بد شنیده بود و حالا فکر می کرد که اگر یک رهبر روحانی را از سر راه بردارد ، خدمت بزرگی به خلق کرده است ! البته محمد علی بصیری هنگامی نادرست بودن این اطلاعات را فهمید که کار از کار گذشته بود و او قلبی را از کار انداخته بود که به عشق نجات انسان ها می تپید !

[="times new roman"]ضمنا به مناسبت اينكه از خوف خدا ذكری به ميان آمد اين نكته را يادآوری كنم : ممكن است اين سؤال برای بعضی مطرح شود كه ترس از خدا يعنی چه ؟ مگر خداوند يك چيز موحش و ترس‏آوری است؟ خداوند كمال مطلق‏ و شايسته‏ترين موضوعی است كه انسان به او محبت بورزد و او را دوست‏
داشته باشد . پس چرا انسان از خدا بترسد ؟
در جواب اين سؤال می‏گوئيم مطلب همينطور است . ذات خداوند موجب‏ ترس و وحشت نيست ، اما اينكه می‏گويند از خدا بايد ترسيد يعنی‏ از قانون عدل الهی بايد ترسيد . در دعا وارد است : « يا من لا يرجی الا فضله ، و لا يخاف الا عدله » . ای كسی كه اميدواری به او اميدواری به فضل‏ و احسان او است و ترس از او ترس از عدالت او است. ايضا در دعا است: « جللت ان يخاف منك الا العدل ، و ان يرجی منك الا الاحسان و الفضل »
يعنی تو منزهی از اينكه از تو ترسی باشد جز از ناحيه عدالتت و از اينكه از تو جز اميد نيكی و بخشندگی توان داشت.
عدالت هم به نوبه خود امر موحش و ترس‏آوری نيست . انسان كه از عدالت می‏ترسد در حقيقت از خودش می‏ترسد كه در گذشته خطا كاری كرده و يا می‏ترسد كه در آينده از حدود خود به حقوق ديگران تجاوز كند . لهذا در مسئله خوف و رجاء كه مؤمن بايد هميشه ، هم اميدوار باشد و هم خائف ، هم‏ خوشبين باشد و هم نگران ، مقصود اينست كه مؤمن همواره بايد نسبت به‏
طغيان نفس اماره و تمايلات سركش خود خائف باشد كه زمام را از كف عقل‏ و ايمان نگيرد و نسبت به ذات خداوند اعتماد و اطمينان و اميدواری داشته‏ باشد كه همواره به او مدد خواهد كرد . علی بن الحسين سلام الله عليه در دعای معروف ابوحمزه می‏فرمايد : « مولای اذا رأيت ذنوبی فزعت ، و اذا
رايت كرمك طمعت » . يعنی هرگاه به خطاهای خودم متوجه می‏شوم ترس و هراس مرا می‏گيرد و چون به كرم وجود تو نظر می‏افكنم اميدواری پيدا می‏كنم‏. اين نكته‏ای بود كه لازم دانستم ضمنا و استطرادا گفته شود.
__________________________
ده گفتار ،شهيد استاد مرتضی مطهری
[/]

[="times new roman"]سلام علیکم
[="magenta"]اذان نیمه شب
[/]در دوره خلافت امويان ، تنها نژادى كه بر سراسر كشور پهناور اسلامى آن روز حكومت مى كرد و قدرت را در دست داشت نژاد اعراب بود، اما در زمان خلفاى عباسى ايرانيان تدريجا قدرتها را قبضه كردند و پستها و منصبها را در اختيار خود گرفتند.
خلفاى عباسى با آنكه خودشان عرب بودند از مردم عرب دل خوشى نداشتند؛ سياست آنها بر اين بود كه عرب را كنار بزنند و ايرانيان را به قدرت برسانند، حتى از اشاعه زبان عربى در بعضى از بلاد ايران جلوگيرى مى كردند. اين سياست تا زمان ماءمون ادامه داشت (163).
پس از مرگ ماءمون ، برادرش معتصم بر مسند خلافت نشست . ماءمون و معتصم از دو مادر بودند: مادر ماءمون ايرانى بود و مادر معتصم از نژاد ترك . به همين سبب خلافت معتصم موافق ميل ايرانيان كه پستهاى عمده را در دست داشتند نبود، ايرانيان مايل بودند عباس پسر ماءمون را به خلافت برسانند. معتصم اين مطلب را درك كرده بود و همواره بيم آن داشت كه برادرزاده اش عباس بن ماءمون ، به كمك ايرانيان ، قيام كند و كار را يكسره نمايد. از اين رو، به فكر افتاد هم خود عباس را از بين ببرد و هم جلو نفوذ ايرانيان را كه طرفدار عباس بودند بگيرد. عباس را به زندان انداخت و او در همان زندان مرد. براى جلوگيرى از نفوذ ايرانيان ، نقشه كشيد پاى قدرت ديگرى را در كارها باز كند كه جانشين ايرانيان گردد. براى اين منظور گروه زيادى از مردم تركستان و ماوراءالنهر را كه هم نژاد مادرش بودند به بغداد و مركز خلافت كوچ داد و كارها را به آنان سپرد. طولى نكشيد كه تركها زمام كارها را در دست گرفتند و قدرتشان بر ايرانيان و اعراب فزونى يافت .
معتصم از آن نظر كه به تركها نسبت به خود اعتماد و اطمينان داشت ، روز به روز ميدان را براى آنان بازتر مى كرد، از اين رو در مدت كمى اينان يكّه تاز ميدان حكومت اسلامى شدند. تركها همه مسلمان بودند و زبان عربى آموخته بودند و نسبت به اسلام وفادار بودند. اما چون از آغاز ورودشان به عاصمه تمدن اسلامى تا قدرت يافتنشان فاصله زيادى نبود، به معارف و آداب و تمدن اسلامى آشنايى زيادى نداشتند و خلق و خوى اسلامى نيافته بودند، برخلاف ايرانيان كه هم سابقه تمدن داشتند و هم علاقه مندانه معارف و اخلاق و آداب اسلامى را آموخته بودند و خلق و خوى اسلامى داشتند و خود پيشقدم خدمتگذاران اسلامى به شمار مى رفتند. در مدتى كه ايرانيان زمام امور را در دست داشتند، عامه مسلمين راضى بودند اما تركها در مدت نفوذ و در دست گرفتن قدرت آنچنان وحشيانه رفتار كردند كه عامه مردم را ناراضى و خشمگين ساختند.
سربازان ترك هنگامى كه بر اسبهاى خود سوار مى شدند و در خيابانها و كوچه ها بغداد به جولان مى پرداختند، ملاحظه نمى كردند كه انسانى هم در جلو راه آنها هست ؛ از اين رو بسيار اتفاق مى افتاد كه زنان و كودكان و پيران سالخورده و افراد عاجز در زير دست و پاى اسبهاى آنها لگدمال مى شدند.
مردم آنچنان به ستوه آمدند كه از معتصم تقاضا كردند پايتخت را از بغداد به جاى ديگر منتقل كند. مردم در تقاضاى خود يادآورى كردند كه اگر مركز را منتقل نكند با او خواهند جنگيد.
معتصم گفت : با چه نيروى مى توانند با من بجنگند، من هشتادهزار سرباز مسلح آماده دارم .
گفتند: با تيرهاى شب ؛ يعنى با نفرينهاى نيمه شب به جنگ تو خواهيم آمد.
معتصم پس از اين گفتگو با تقاضاى مردم موافقت كرد و مركز را از بغداد به سامرا منتقل كرد.
پس از معتصم ، در دوره واثق و متوكل و منتصر و چند خليفه ديگر نيز تركها عملاً زمام امور را در دست داشتند و خليفه دست نشانده آنها بود. بعضى از خلفاى عباسى در صدد كوتاه كردن دست تركها برآمدند، اما شكست خوردند. يكى از خلفاى عباسى كه به كارها سر و صورتى داد و تا حدى از نفوذ تركها كاست (المعتضد) بود.
در زمان معتضد، بازرگان پيرى از يكى از سران سپاه مبلغ زيادى طلبكار بود و به هيچ وجه نمى توانست وصول كند، ناچار تصميم گرفت به خود خليفه متوسل شود، اما هر وقت به دربار مى آمد دستش به دامان خليفه نمى رسيد؛ زيرا دربانان و مستخدمين دربارى به او راه نمى دادند.
بازرگان بيچاره از همه جا ماءيوس شد و راه چاره اى به نظرش نرسيد، تا اينكه شخصى او را به يك نفر خياط در (سه شنبه بازار) راهنمايى كرد و گفت اين خياط مى تواند گره از كار تو باز كند. بازرگان پير نزد خياط رفت . خياط نيز به آن مرد سپاهى دستور داد كه دين خود را بپردازد و او هم بدون معطلى پرداخت .
اين جريان ، بازرگان پير را سخت در شگفتى فرو برد، با اصرار زياد از خياط پرسيد:(چطور است كه اينها كه به احدى اعتنا ندارند فرمان تو را اطاعت مى كنند؟).
خياط گفت : من داستانى دارم كه بايد براى تو حكايت كنم : روزى از خيابان عبور مى كردم ، زنى زيبا نيز همان وقت از خيابان مى گذشت ، اتفاقا يكى از افسران ترك در حالى كه مست باده بود از خانه خود بيرون آمده جلو در خانه ايستاده بود و مردم را تماشا مى كرد، تا چشمش به آن زن افتاد ديوانه وار در مقابل چشم مردم او را بغل كرد و به طرف خانه خود كشيد. فرياد استغاثه زن بيچاره بلند شد، داد مى كشيد: ايهالناس به فريادم برسيد، من اين كاره نيستم ، آبرو دارم ، شوهرم قسم خورده اگر يك شب در خارج خانه به سر برم مرا طلاق دهد، خانه خراب مى شوم ! اما هيچ كس از ترس ‍ جراءت نمى كرد جلو بيايد.
من جلو رفتم و با نرمى و التماس از آن افسر خواهش كردم كه اين زن را رها كند، اما او با چماقى كه در دست داشت محكم به سرم كوبيد كه سرم شكست و زن را به داخل خانه برد. من رفتم عده اى را جمع كردم و اجتماعا به در خانه آن افسر رفتيم و آزادى زن را تقاضا كرديم ، ناگهان خودش با گروهى از خدمتكاران و نوكران از خانه بيرون آمدند و بر سر ما ريختند و همه ما را كتك زدند.
جمعيت متفرق شدند، من هم به خانه خود رفتم . اما لحظه اى از فكر زن بيچاره بيرون نمى رفتم ؛ با خود مى انديشيدم كه اگر اين زن تا صبح پيش اين مرد بماند زندگيش تا آخر عمر تباه خواهد شد و ديگر به خانه و آشيانه خود راه نخواهد داشت . تا نيمه شب بيدار نشستم و فكر كردم . ناگهان نقشه اى در ذهنم مجسم شد؛ با خود گفتم اين مرد امشب مست است و متوجه وقت نيست ، اگر الا ن آواز اذان را بشنود خيال مى كند صبح است و زن را رها خواهد كرد. و زن قبل از آنكه شب به آخر برسد مى تواند به خانه خود برگردد.
فورا رفتم به مسجد و از بالاى مناره فرياد اذان را بلند كردم . ضمنا مراقب كوچه و خيابان بودم ببينم آن زن آزاد مى شود يا نه ؛ ناگهان ديدم فوج سربازهاى سواره و پياده به خيابانها ريختند و همه پرسيدند اين كسى كه در اين وقت شب اذان گفت كيست ؟ من ضمن اينكه سخت وحشت كردم خودم را معرفى كردم و گفتم من بودم كه اذان گفتم . گفتند زود بيا پايين كه خليفه تو را خواسته است .
مرا نزد خليفه بردند. ديدم خليفه نشسته منتظر من است ، از من پرسيد چرا اين وقت شب اذان گفتى ؟ جريان را از اول تا آخر برايش نقل كردم . همانجا دستور داد آن افسر را با آن زن حاضر كنند آنها را حاضر كردند، پس از بازپرسى مختصرى دستور قتل آن افسر را داد. آن زن را هم به خانه نزد شوهرش فرستاد و تاءكيد كرد كه شوهر او را مؤ اخذه نكند و از او به خوبى نگهدارى كند؛ زيرا نزد خليفه مسلم شده كه زن بى تقصير بوده است .
آنگاه معتضد به من دستور داد، هر موقع به چنين مظالمى برخوردى همين برنامه ابتكارى را اجرا كن ، من رسيدگى مى كنم ، اين خبر در ميان مردم منتشر شد. از آن به بعد اينها از من كاملاً حساب مى برند. اين بود كه تا من به اين افسر مديون فرمان ، دادم فورا اطاعت كرد.
____________
داستان و راستان
[/]

[="arial"]نماز صبح را رسول اكرم در مسجد با مردم خواند. هوا ديگر روشن شده بود و افراد كاملاً تميز داده مى شدند. در اين بين ، چشم رسول اكرم به جوانى افتاد كه حالش غير عادى به نظر مى رسيد. سرش آزاد روى تنش نمى ايستاد و دائما به اين طرف و آن طرف حركت مى كرد. نگاهى به چهره جوان كرد، ديد رنگش زرد شده ، چشمهايش در كاسه سر فرو رفته ، اندامش باريك و لاغر شده است . از او پرسيد:
(در چه حالى ؟).
در حال يقينم يا رسول اللّه !
(هر يقينى آثارى دارد كه حقيقت آن را نشان مى دهد. علامت و اثر يقين تو چيست ؟)
يقين من همان است كه مرا قرين درد قرار داده ، در شبها خواب را از چشم من گرفته است و روزها را من با تشنگى به پايان مى رسانم . ديگر از تمام دنيا و مافيها روگردانده و به آن سوى ديگر رو كرده ام . مثل اين است كه عرش ‍ پروردگار را در موقف حساب و همچنين حشر جميع خلايق را مى بينم . مثل اين است كه بهشتيان را در نعيم و دوزخيان را در عذاب اليم مشاهده مى كنم . مثل اين است كه صداى لهيب آتش جهنم همين الا ن در گوشم طنينى انداخته است .
رسول اكرم رو به مردم كرد و فرمود:
(اين بنده اى است كه خداوند قلب او را به نور ايمان روشن كرده است ).
ببعد رو به آن جوان كرد و فرمود:
(اين حالت نيكو را براى خود نگهدار).
جوان عرض كرد: يا رسول اللّه ! دعا كن خداوند جهاد و شهادت در راه حق را نصيبم فرمايد.
رسول اكرم دعا كرد. طولى نكشيد كه جهادى پيش آمد و آن جوان در آن جهاد شركت كرد. دهمين نفرى كه در آن جنگ شهيد شد، همان جوان بود.
______________
داستان و راستان
[/]

[="arial"]سلام علیکم
فردا روز معلم است لطفاً در این موضوع همکاری کنید!
[/]

[="times new roman"]

[="red"]شهید[/] مطهری:
اسلام جهت گیری نهضتهای الهی را به سوی مستضعفین می داند
نه اینکه خاستگاه هر نهضت و انقلاب را هم منحصراً مستضعفین بداند.
_________
کتاب «آینده انقلاب اسلامی ایران»، چاپ سی و دوم، شهریور 89، صفحه 64
[/]

دموکراسي در اسلام يعني انسانيت رها شده ودر غرب يعني حيوانيت رها شده؛ بنابراين آزادي و دموکراسي در قاموس اسلام جنبه انساني دارد و در غرب جنبه حيواني .
( آينده انقلاب اسلامي ايران / ص 272)

موضوع قفل شده است