next page

fehrest page

back page

ايمان تصديق است و تصديق علم و علم كمال قوه نظرى و به فعليت رسيدن آن است . عمل صالح از قوه عملى به كمال رسيده صادر مى گردد كه موجب ترفيع كلم طيب نفس ناطقه انسانى است كه اليه بصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه . (58) و صدر الدين قونوى . در نفحه چهارم تفحات ، و صدرالمتالهين ، در آخر مرحله چهارم اسفار، عمل صالح را نيز به معارف عقليه تفسير نموده اند و چه خوب كرده اند. عبارت صاحب اسفار اين كه :
فى القرآن المجيد اليه يصعد الكلم الطيب - يعنى روح المومن - والعمل الصالح يرفعه - يعنى المعارف العقليه ترغبه فيها و ترقيه الى هناك .
عقول خلايق را به معارف نظريه تكميل كردن تواصى به حق است كه معارف حقه الهيه است . و مفاد تواصى اين است كه معارف را به يكديگر تعليم مى دهند و همچنين در تواصى به صبر. و تواصوا بالصبر را از آن روى به تكميل و تهذيب اخلاق خلايق تفسير فرموده است كه تهذيب نفس را، مطلقا در تمام شئون امور، صبر در مقام رضا بايد كه باز فرموده قرآن و لربك فاصبر (59) كه مطلق است و به متعلق خاصى مقيد نشده است .
معلم از لسان وسايط فيض الهى ، در ملكوت عظيم آسمانها، عظيم خوانده مى شود و او را به عظيم ندا مى كنند. در كتاب فضل علم كافى ، از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه من تعلم العلم و عمل به وعلم لله دعى فى ملكوت السماوات عظيما فقيل تعلم لله و عمل لله و علم لله (ج 1، ص 27، معرب )، يعنى كسى براى خدا دانش آموزد و بدان كار بندد و به ديگران ياد دهد، در ملكوت آسمانها عظيم خوانده مى شود؛ و گويند كه اين كس براى خدا دانش آموخت ، و براى خدا بدان بكار بست ، و براى خدا به ديگران ياد داد.
معلم مظهر اسم شريف محيى است كه نفوس مستعده را به آب حيات علم احياء مى كند. و علم از زبان مترجمان اسرار قرآن ، به آب حيات تفسير شده است ؛ چه ، آب مايه حيات اشباح و علم مايه حيات ارواح است .
جاء رجل من الانصار الى النبى صلى الله عليه و آله فقال يا رسول الله اذا حضرت جنازه و مجلس عالم ايهما احب اليك ان اشهد؟ فقال رسول الله صلى الله عليه و آله : ان كان للجنازه من يتبعها و يدفنها فان حضور مجلس عالم افضل من حضور الف جنازه الحديث . يعنى مردى از انصار به نزد پيامبر آمد و گفت : اى فرستاده خدا هرگاه جنازه اى و مجلس ‍ عالمى پيش آمده اند كدام يك در نزد شما محبوب تر است تا آن را اختيار كنم و حاضر گردم ؟ رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: اگر براى تجهيز و دفن جنازه كسى هست . همانا كه حضور مجلس عالم افضل از حضور هزار جنازه است . (60)
و قريب به همين مضمون گفته آمد كه روزى يكى از شاگردان عيسى عليه السلام وى را گفت : اى معلم ، پدرم مرد؛ اجازه فرما كه براى دفن و كفن او بروم .
عيسى عليه السلام فرمود: تو زنده اى از پى مرده مرو، مرده را بگذار تا مردگان بردارند.
معلم اگر الهى باشد در حقيقت نفخت فيه من روحى شعار و عيسوى مشهد و مشرب است كه نفوس را احياء مى كند و فرزندان روحانى مى پروراند و از عقيم بودن به در مى آيد، و تا آثار وجودى او باقى است از آنها بهره مند است كه ارتقاى درجات نورى در نشاه ماوراى طبيعت عائدش مى گردد بدون اينكه از پاداش عاملان به آثارش چيزى كاسته گردد؛ چنانكه سيرت پليد و بد پندآموز سبب انحطاط و دركات ظلمانى او در ماوراى اين نشاه مى گردد بدون اينكه از كيفر عاملان بدان سيرت سيئه چيزى كاسته گردد و اشارات قرآنى و روايات وسائط فيض الهى در اين مسائل و مطالب بسيار است . اين بود تمامت آن نكته .
معلم ثانى ، ابو نصر فارابى ، در يكى از رسايلش ، به نام تحصيل السعاده كه راجع به نحوه تاسيس و تشكيل مدينه فاضله و تحصيل سعادت بحث كرده است ، سخنش را به اين دو اصل مهم منتهى كرده است كه تحصيل سعادت به تعليم و تاديب است . تعليم ايجاد فضائل نظريه در امم و مدن است ، و تاديب طريق ايجاد فضايل خلقيه و صناعات عمليه در امم است . و التعليم هو ايجاد الفضائل النظريه فى الامم و المدن ، و التاديب هو طريق ايجاد الفضائل الخلقيه و الصناعات العمليه فى الامم . تعليم رشد دادن نفس ناطقه انسانى ، يعنى پروراندن روح و غذا به جان دادن است ؛ و تاديب انسان را به اعمال صالحه و شايسته نگاه داشتن است . ما، روى موازين عقلى و نقلى ، علم و عمل را انسان ساز مى دانيم ، هر چند كه موازين نقلى ، يعنى شرعى ، برهان محض و عقل صرف و حق مطلق است .
علم مشخص روح انسان است و عمل مشخص بدن او در نشاه اخروى است ، و هر كس به صورت علم و عمل خود در نشاه اخروى برانگيخته مى وشد.
واضح تر اين كه علم سازنده روح انسان و عمل سازنده بدن اوست . چه ، علم و عمل جوهرند نه عرض ؛ بلكه فوق مقوله اند، چرا كه وزان علم و عمل وزان وجود است و ملكات نفس مواد صور برزخى اند، يعنى هر عمل صورتى دارد كه در عالم برزخ آن عمل بر آن صورت به عاملش ظاهر مى شود، كه صورت انسان در آخرت نتيجه عمل و غايت فعل او در دنياست و همنشينهاى او، از زشت و زيبا، همگى غايات افعال و صور اعمال و آثار ملكات اوست كه در صقع ذات او پديد مى آيند و بر او ظاهر مى شوند، كه در نتيجه انسان در اين نشاه نوع و در تحت آن افراد است و در نشاه آخرت جنس و در تحت آن انواع است ، و از اين امر تعبير به تجسم اعمال مى كنند.
بدين جهت انسان را بدنهايى در طول هم است ، و تفاوت اين بدنها به كمال و نقص است ، و انسان ، پس از اين نشاه ، بدنى را كه با خود مى برد در حقيقت آن را در اين نشاه ساخته است . آن بدن مثل بدن اينجا بكلى مادى و طبيعى نيست ، و نيز مثل مقام شامخ نقس ناطقه و عالم عقول و مفارقات بكلى مجرد تام نيست ؛ بلكه يك نحو تجرد برزخى دارد.
آن بدن را تخمها و ماده هايى مى سازند كه در اين نشاه در مزرعه وجود انسان كاسته شده اند؛ لذا آن را بدن مكسوب مى گويند، يعنى اعمال و كسبهاى انسان بذرها و تخمهايى اند كه مواد صور برزخى اند و در عالم برزخ تبديل به بدنهاى اخروى مى شوند، تا آن مواد چه بوده باشند، يعنى آن تخمهايى كه در مزرعه جان كاشته اند چگونه تخمهايى باشند. اجمالا اينكه : تخمهايى كه شهوتى نبود - بر آن جز قيامتى نبود. هر كسى آن در ود عاقبت كار كه كشت .
عقل و شرع به ما فرموده اند كه هر كس زرع و زارع و مزرعه و بذر خود است كه الدنيا مزرعه الاخره . جناب وصى ، حضرت اميرالمومنين على عليه السلام به شاگرد قابلش كميل در وصف حجج الهيه و علماى بالله فرموده است يحفظ الله بهم حججه و بيناته حتى يودعوها نظرائهم و يزرعوها فى قلوب اشباهم . (61)
مفاد اين تعبير شريف اين است كه علماى بالله برزگرند آرى ، دانشمندان كشاورزند كه دلها را شيار مى كند، جانها را شخم مى زنند، نفوس را آمادگى مى دهند، و بذرهاى معارف در مزارع جانها مى افشانند، و اين جانها را مى پرورانند، و نهال وجود انسانها را به جايى مى رسانند كه هر يك شجره طوبايى مى شود اصلها ثابت و فرعها فى السماء توتى اكلها كل حين باذن ربها . (62)
خداوند سبحان هم ، در قرآن ، خود را زارع خوانده است : افر ايتم ما تحرثون ، ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون . (63) زارع كشاورز است كه كارش آباد كردن زمين و شخم و شيار زدن آن و بذر در آن افشاندن و آبيارى كردن و پروراندن است . جانهاى ما مزرعه الهى است ؛ در اين حديث شريف تامل بفرماييد و مزرعه جان را به دست زارع آن بسپاريد. گر كام تو بر نيامد آنگه گله كن .
جناب ثقه الاسلام كلينى رضى عنه الله در كتاب ايمان و كفر اصول كافى (64) به استادش روايت فرموده است عن يونس بن ظبيان عن ابى عبدالله عليه السلام قال : ان الله خلق قلوب المومنين مبهمه على الايمان فاذا اراد استناره مافيها فتحها بالحكمه وزرعها بالعلم و زارعها و القيم عليها رب العالمين . فتح دل شيار كردن آن است ، زرع آن بذر افشاندن در آن است و اين بذر علم است ، قيم محافظ پروراننده آن است ، و اين فاتح و زارع و قيم رب العالمين است .
من از مفصل اين نكته مجملى گفتم
تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل
به منطق وحى و براهين عقل ، معارف حقه الهيه در اين نشاه مادى به صورت آب تمثل مى يابد و خود را نشان مى دهد، لذا عالم الهى ، كه معارف و حكم به جانها القا مى كند، در حقيقت معنايش اين است كه آب حيات به جانها بخشيده است . قرآن كريم فرموده است : يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم . (65) بياييد ندايى را لبيك بگوييد كه شما را احيا مى كند، روح در شما مى دمد؛ بياييد به سوى منطقى كه شما را زنده بگرداند.
زنده دلا، مرده ندانى كه كيست ؟
آن كه ندارد به خدا اشتغال
بياييد ندايى را لبيك بگوييد كه از شجره وجودتان بهره هايى ببريد كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده است و بر هيچ دلى نگذشته است ؛ قال رسول الله صلى الله عليه و آله ان الله عزوجل قال اعددت لعبادى الصالحين مالاعين رات ، و لا اذن سمعت ، و لا خطر على قلب بشر ؛ (66) و لذتهايى عايد شما مى شود كه آنچنان بدانها آرام بيابيد كه لذائذ مالوف را آلام بيابيد، به قول شيخ اجل سعدى :
اگر لذت ترك لذت بدانى
دگر لذت نفس لذت نخوانى
و آنگاه چنان به حال مردم چشيده و رسيده غبطه مى خوريد كه ما كيستيم و چه شديم و به كجا رسيده ايم . انسان به علم و عمل صالح زنده مى شود، چون بين غذا و مغتذى بايد سنخيت باشد. غذاى بدن مادى و از جنس ‍ اوست و غذاى روح معنوى و از سنخ اوست . اگر بدن گرسنه باشد، با تحصيل مطالب بلند و ارزشمند علمى سير نمى شود. بدن نان و آب مى خواهد، او غذا از جنس خودش تقاضا مى كند. و به سير شدن بدن ، جان سير نمى گردد؛ جان علوم و معارف طلب مى كند، او لقاء الله مى خواهد، او مى گويد:
گر مخير بكنندم به قيامت كه چه خواهى
دوست ما را و همه جنت و فردوس شما را
غذاى هر يك از جان و تن مسانخ و مجانس با خود اوست . گوش دهان جان است ؛ غذاى جان را در ابتداى امر بايد از راه گوش كه دهان اوست به او داد، و پس از آنكه نيرو گرفت دهنهاى ديگرى برايش باز مى شود.
دو دهان داريم گويا همچونى
يك دهان پنهانست در لبهاى وى
اگر در تحت تعليم و تربيت افرادى كه واديها طى كرده اند و منازل پيموده اند و گردنه ها را پشت سر گذاشته اند قرار بگيريم ، يعنى نهال وجود خودمان را به دست باغبانهاى شايسته بدهيم ، آنگاه خواهيم ديد كه از اكنون اين شجره طيبه الهيه چه ثمراتى به عرصه ظهور و بروز مى رسد.
قدر خود بشناس و مشمر سرسرى
خويش را، كز هر چه گويم برترى
آن كه دست قدرتش خاكت سرشت
حرف حكمت بر دل پاكت نوشت
تعليم و تاديب بايد در متن اجتماع و اطوار و شئون حقيقت ما قرار بگيرد نه در حاشيه زندگى ما. اگر آن توفيق را يافتيم ، و ان شاء الله مى يابيم ، كه قرآن در متن اجتماع و حقيقت ما پياده بشود نه در حاشيه زندگى ما، مثلا فقط در طاقچه خانه و در جيب ما باشد، آنگاه صاحب مدينه فاضله خواهيم شد و به كمال انسانى خود نايل خواهيم آمد.
در نظر بگيريد باغبانى بخواهد نهالهايى را بپروراند: اين باغبان دستورالعمل و بينش و دانش و تجربه ها و آدابى در تربيت و تاديب نهال دارد، بايد اين تجربيات و دستورات را در متن نهال پياده كند كه در چه وقتى بايد آبش ‍ بدهد، و چگونه و تا چه حدى تغذيه اش نمايد، و در چه زمانى به پيراستن آن دست به كار شود، و همچنين در ديگر آداب و دستوراتى كه يك نهال مى خواهد، تا رشد كند و به كمالش برسد؛ بايد اين آداب و دستورات در نگاهداشت صورت استكمالى يك نهال در متن حقيقت او پياده شود، كه اگر كتاب اين آداب و دستورات را بر گردن نهال ببندد اما در متن آن پياده نكند به حال نهال سودى ندارد، در مسير استكمالى خود قرار نمى گيرد؛ همچنين است مثل قرآن با ما ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (67)
عارف سنائى گويد:
عجب نبود گر از ايمان نصيبت نيست جز نقشى
كه از خورشيد جز گرمى نبيند چشم نابينا
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
كه دارالملك ايمان را مجرد بيند از غوغا
علم الهدى سيد مرتضى ، در مجلس بيست و هفتم از كتاب اماليش معروف به غرر و درر، روايتى از جناب رسول الله صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: القرآن مادبه الله نافع عن ابى اسحاق الهجرى عن ابى الاحوص عن عبدالله بن مسعود عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال : ان هذا القرآن مادبه الله فتعلموا مادبته ما استطعتم ، و ان اصفر البيوت لبيت - لجوف خ ل - اصفر من كتاب الله مادبه به فتح دال و ضم آن طعام مهمانى است . اين مادبه نزل الهى است ولكم فيها ماتدعون نزلا من غفور رحيم . (68) اين مادبه سفره است ؛ قرآن سفره الهى است . هيچ كس از كنار اين سفره با دست خالى و تهى بر نمى خيزد. آن كس كه مصحف را گشوده و نوشته اش را زيارت كرده است ، به همين اندازه از اين سفره الهى لقمه اى برداشته است و بهره اى برده است كه ان النظر فى المصحف عباده ؛ (69) آن كس كه قرائتش كرد، لقمه بهتر از آن برداشته است ؛ و آن كس كه به ترجمه تحت اللفظى آن آگاهى پيدا كرد، لقمه بهتر بر مى دارد و بهره بيشتر مى برد؛ و آن كس كه مى تواند آيات را با يكديگر تلفيق كن و ترتيب و انسجام بدهد تا نتايجى حاصل كند، او بهره هاى بهتر مى برد؛ و همين طور به تعبير اميرالمومنين عليه السلام اقرا وارق . (70)
سيد مرتضى در امالى ياد شده ، مادبه را به دو وجه معنى كرده است : يكى همين بود كه نقل كرده ايم و تا حدى توضيح داده ايم و عبارتش اين است : المادبه فى كلام العرب هى الطعام يصنعه الرجل و يدعو الناس اليه فشبه النبى صلى الله عليه و آله ما يكتسبه الانسان من خير القرآن و نفعه و فائدته عليه اذا قراه و حفظه بمايناله المدعو من طعام الداعى و انتفاعه به ، يقال قد ادب الرجل يادب فهو آدب اذا دعا الناس الى طعامه و شرابه و يقال للمادبه (بضم الدال ) المدعاه ، و ذكر خلف الاحمر انه يقال فيه ايضا مادبه بفتح الدال . يعنى مادبه آن طعامى است كه شخص آن را مهيا مى كند و مردم را بدان دعوت مى نمايد، پس پيغمبر صلى الله عليه و آله خير و نفع و فايده اى را كه انسان از قرائت و حفظ قرآن كسب مى كند به آن طعامى كه مدعو از دعوت داعى بدان نايل مى شود تشبيه فرمود. و مادبه بدين معنى به ضم و فتح دال ، هر دو، آمده است .
بعد از آن ، مرحوم سيد وجهى ديگر در بيان مادبه حديث ياد شده نقل كرده است به اين عبارت : المادبه بفتح الدال مفعله من الادب ، معناه ان الله تعالى انزل القرآن ادبا للخلق و تقويما لهم . بدين وجه معنى القرآن مادبه الله اين است كه قرآن براى ادب و تقويم خلق است . ادب نگاهداشت حد هر چيز، و تقويم راست و درست ايستاندن است ؛ اين وجه با تعلموا مناسبتر است . پس معنى حديث اين است كه قرآن ادب و دستور الهى است ، از اين مادبه الله ادب فرا بگيريد و حد انسانى خودتان را حفظ كنيد و نگاه بداريد، و بدين دستور خودتان را راست و درست به بار بياوريد و به فعليت برسانيد.
سيوطى در جامع صغير روايت كرده است كه رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود:
ادبنى ربى فاحسن تاديبى . و ديلمى در باب چهل و نه ارشاد القلوب روايت كرده است قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ادينى ربى مكارم الاخلاق . و در باب ادب ، عمده ادب مع الله است .
از خدا جوييم توفيق ادب
بى ادب محروم ماند از لطف رب
و نيز در همان باب ارشاد القلوب آمده است : روى ان النبى صلى الله عليه و آله خرج النبى صلى الله عليه و آله امض فلاحاجه لنا فى رعايتك . فقال : انا اهل البيت لانستخدم من لا يتادب مع الله و لا يستحيى منه فى خلوته . يعنى رسول الله صلى الله عليه و آله براى ديدن گوسفندانش ‍ به در رفت ، شبان برهنه بود و از جامه خويش شپش مى جست ؛ چون ديد پيغمبر به سويش مى آيد، لباس به تن كرد؛ پس حضرت او را از سمتش ‍ بركنار نمود و فرمود: ما اهل بيتى هستيم كه كسى را كه ادب با خدا نباشد و در خلوت از او حيا ندارد استخدام نمى كنيم .
به عنوان مزيد توضيح در مادبه به وجه دوم گوييم :
مادبه فرهنگستان و ادبستان است كه به تخفيف مى گوييم دبستان ، مادبه مكتب و مدرسه است كه جاى تاديب و تربيت است . آنجائى كه به انسان ادب ياد مى دهند آنجا را مادبه مى گويند، قرآن به انسان ادب ياد مى دهد.
ادب چيست ؟ كتاب منتهى الارب فى لغه العرب ، كتاب لغت گرانقدر و ارزشمند است ، لغت اصيل عربى را بفارسى سره ، درست ترجمه كرده است ، انسان بخواهد لغتى را به لغت ديگر در آورد و درست از عهده آن برآيد خيلى دشوار است بايد يك انسان فنان و كاركشته باشد و مولف منتهى الارب صفى پورى حائز اين اهميت است . وى گويد: ادب يعنى نگاهداشت حد هر چيز. به همين لحاظ علوم ادبى را علوم ادبى ناميده اند، چون حافظ و نگهدار حدود معارف مربوط به خودند، و هر رشته در علوم ادبى ميزانى براى نگاهداشت حد معارف خود است .
مثلا علم عروض يكى از رشته هاى علوم ادبى است كه ميزانى ، شعر و نظم سنج است . اين ميزان حد شعر را نگاه مى دارد كه دو مصراع يك بيت را به يكديگر مى سنجد، و دو بيت يك غزل يا يك قصيده را توزين مى كند، سپس حكم مى كند كه اين شعر زحاف دارد و موزون نيست ، پس علم عروض علم ادب است كه حد شعر را نگاه مى دارد و نمى گذارد كه از قالب خود بدر رود.
علم نحو و صرف ، از علوم ادبيه اند. چرا؟ زيرا كه هر زبان در تاديه معنى براى خود حدى دارد، جمله بنديها و تركيب عبارات آن حدى دارد، خواندن او حدى دارد، اعراب او حدى دارد. علم صرف و نحو دستور مى دهند كه اين كلمه و اين جمله را بايد اينطور اداء كنيد، و بايد بدين وجه پياده نمائيد و بدينصورت بخوانيد، خلاصه زبان را در قالب خودش نگاه مى دارند، و نمى گذارند از حد خود بدر برود. چه همينكه از حد خود بدر رفت كج و معوج مى شود و به غلط معنى مى دهد، هر چيز كه در حد خود باشد موزون و مطبوع است .
ابوالاسود الدئلى شنيد كه شخصى اول سوره برائت را قرائت مى كند: ان الله برى من المشركين و رسوله بكسر لام رسوله ، گفت من گمان نمى بردم كه كار مردم بدينجا بكشد، آنگاه با راهنمائى اميرالمومنين عليه السلام شروع به وضع علم نحو نمود به تفصيلى كه در روضات خوانسارى مذكور است . در قسمت حكم نهج البلاغه آمده است كه قال عليه السلام لكاتبه عبيدالله بن ابى رافع : الق دواتك ، واطل جلفه قلمك ، و فرج بين السطور، و قرمط بين الحروف ، فان ذلك اجدر بصباحه الخط . (71) يعنى اميرالمومنين عليه السلام به نويسنده خود، عبدالله بن ابى رافع ، فرمود: دواتت را ليقه بينداز، و زبانه قلمت را دراز گردان ، و ميان خطها را گشاده گردان ، و حرفها را نزديك به يكديگر بنويس كه اين روش نوشتن ، به خوبى خط سزاوارتر است . ليقه مركب را لايق نوشتن مى كند و به همين جهت آن را ليقه گفته اند. و زبانه قلم دراز باشد، روان مى رود و روان مى نويسد.
مير عماد حسينى رساله اى كه در تعليم خط نوشته است ، آن را آداب المشق نام نهاده است .
ممكن است كسى زشت و زيبا را تميز ندهد و در علوم ادب نكته سنج و زبان فهم و آشنا نباشد، خط زشتى را كه با آب طلا نوشته شد تحسين كند، بديهى است كه نظر چنين كسى ملاك نيست . بمثل ، يكى دندان دارد و ديگرى بى دندان است ؛ آن كه بى دندان است ، اگر در لقمه نان سنگريزه باشد، متوجه نمى شود، نان را با سنگريزه فرو مى برد؛ اما آن كه دندان دارد، همان نخستين بار كه لقمه را به دهان گرفت سنگريزه دندانش را مى زند. كسانى كه نكته سنج اند، دندان دارند، در علوم ادب خيره اند، صحيح را از سقيم تميز مى دهند. غرض اين كه همان طور كه علوم ادب ميزان و مكيال سنجش و نگاهدار حدود معارف و كمالات مربوط به خودند، قرآن با انسان بدين سان است ؛ القرآن مادبه الله . اين دستورالعمل الهى ادب آموز و ادب كننده است ، انسان را در حد انسانيش نگاه مى دارد، او را از اعوجاج و انحراف حفظ مى كند، نمى گذارد كه به سوى ديوى و ددى برود، او را به فعليتش و كمال انسانيش مى كشاند و مى رساند؛ ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم . (72) كسى كه به آداب قرآن انسان ساز متادب نباشد، انسان نيست ؛ هر چند، عامه هر حيوان مستوى القامه را انسان مى پندارند. حضرت انسان كامل ، جناب وصى ، امام اميرالمومنين عليه السلام درباره چنين كس فرمود نم فالصوره صوره انسان ، و القلب قلب حيوان ؛ لا يعرف باب الهدى فيتبعه و لاباب العمى فيصد عنه فذلك ميت الاحياء . به قول عارف جامى .
حد انسان به مذهب عامه
حيوانيست مستوى القامه
پهن ناخن برهنه تن از مو
به دوپا ره سپر به خانه و كو
هر كه را بنگرند كاين سانست
مى برندش گمان كه انسانست
چيست انسان ، برزخى جامع
صورت خلق و حق در او واقع
قرآن مجيد مى فرمايد ما نظام عالم و كلمات دار هستى را به ميزان و قدر آفريديم . انا كل شى خلقناه بقدر. (73) هيچ اعوجاجى و انحرافى در آن راه ندارد، و زيباتر از اين تصورشدنى نيست . آن قلمى كه عالم را بدين زيبايى نگاشت ، همان قلم آدم را به نيكوترين صورت درآورده است ، و همان قلم نگارنده قرآن است ، عالم و آدم و قرآن از يك نگارنده و يك قلم اند. نه شيرين تر از عالم و رصينتر و موزونتر از آن تصور شدنى است ، و نه زيباتر از آدم مى توانيد موجودى پيدا كنيد، و نه محكمتر و حكيمتر از قرآن كتابى . اين همه صنايع يك صنع اند و نگاشته يك قلم ، و همه كلمات وجودى يك مولف اند.
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد
اين دو كتاب تدوينى و تكوينى ، هر دو، مطابق هم اند؛ و انسان كامل هم با هر يك از آنها مطابق است ، آنچنانكه عالم را و يا انسان كامل را در يك كفه ترازو و قرآن را در كفه ديگر ترازو قرار دهيم مى بينيم كه سر موئى كم و زياد ندارند:
انسان كامل عالم است ، انسان كامل قرآن است .
جهان انسان شد و انسان جهانى
از اين پاكيزه تر نبود بيانى
ادب انبياء و اوليا عليهم السلام با حق سبحانه
قرآن را مادبه الله شناخته ايم به هر دو معناى مادبه : يكى اينكه سفره پر نعمت و بركت الهى است ، و ديگر اينكه ادب آموز و ادب كننده است . اكنون ، به عنوان مزيد بصيرت ، از ادب انبياء و اوليا با خداى سبحان اشارتى مى نماييم كه :
سرمايه را هر و حضور و ادبست
آنگاه يكى همت و ديگر طلبست
ناچار بود رهرو ازين چار اصول
ورنه به مراد دل رسيدن عجبست
از وظايف اوليه جويندگان معارف و پويندگان راه رستگارى آشنايى و انس ‍ با كتب اخلاقى اصيل اسلامى است ، كه در عداد طبقه اولاى آنها ارشاد القلوب ، تصنيف حسن بن ابى الحسين محمد ديلمى است ، چنانكه در اول باب دوازدهم آن خود را اين چنين نام برده است . اين كتاب شريف در السنه اهل فضل به ارشاد القلوب ديلمى شهرت دارد. آن جناب در مائه هشتم مى زيست ، و از مفاخر اماميه است ، و ارشاد القلوب نيز از احسن كتب اماميه است ، و جزء اول ارشاد القلوب پنجاه و چهار باب در حكمت عملى است ، و آنچه شهرت دارد همين قسم آن است .
باب چهل و نهم آن كتاب در ادب مع الله است ، و در اين موضوع مهم بحثى شايسته نموده است و معارفى بايسته آورده است .
البته مهمترين كتابى كه ادب انبياء را مع الله - تعالى - بيان مى فرمايد خود قرآن مجيد است . جناب استاد علامه ، آيه الله طباطبائى قدس سره در جلد ششم تفسير عظيم الشان الميزان ، در تفسير سوره مائده ، در معنى ادب و ادب انبياء مع الله مستوفى بحث فرموده است كه ما را از ورود در بحث آن بى نياز گردانيده است .
خداوند سبحان توفيق محاسبه نفس و مراقبه نفس ، كه كشيك كشيدن نفس ‍ است ، و ادب مع الله و حضور عندالله را مرحمت بفرمايد.
آدابى كه شارع تعالى در كينونت هيئات مصلى ، در حالات قرائت و قنوت و قيام و قعود و ركوع و سجود و تشهد و درود، دستور داده است نيكوترين هيئات ادب عبد عابد در پيشگاه مولاى معبود است . بلكه مطلقا آداب هيئاتى كه براى انسان مراقب فرموده است چنين است . و همچنين است آداب مصاحبت و معاشرت و محاورت با خلق خداى - سبحانه - كه حضور و مراقبت عندالله ايجاب مى كند مراعات ادب را در هر حال و در هر جا و با هر كس . و بحث توقيف بودن اطلاق اسماء بر بارى تعالى در اصطلاح متشرعه ، از محدثين و متكلمين ، از همين مراعات ادب مع الله پيش آمده است ؛ و ما را، در توقيفيت اسماء، رساله اى جداگانه است . و انسان آنگاه به حقيقت عبدالله است كه عندالله است ؛ و آنگاه بحقيقت انسان است كه انس او بخداى سبحان است . و چون بدين موهبت عظمى نايل آمد، خلق را مظاهر اسماء و صفات او مى يابد، و حقيقت توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى در رواق ديده يكتابينش به منصه ظهور و شهود مى رسد. تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد. دفتر دل چه مى گويد:
به بسم الله الرحمن الرحيمست
كه عقل اندر صراط مستقيمست
نزاعى در ميان نفس و عقلست
كه مى دانى و چه حاجت به نقلست
ترا اعدى عدو نفس پليدست
جهنم هست و در هل من مزيدست
صراط عقل بسم الله باشد
كه انسان را همين يك راه باشد
دگر راهى كه پيش آيد بناگاه
نباشد غير راه نفس گمراه
اگر اندر دلت ريب و شكى نيست
صراط مستقيم بيش از يكى نيست
ابد در پيش دارى اى برادر
ادب را كن شعار خود سراسر
در اول ار حدوث ما زمانيست
دگر ما را بقاى جاودانيست
گرت حفظ ادب باشد مع الله
شوى از سر سر خويش آگاه
بر آن مى باش تا با او زنى دم
چه مى گويى سخن از بيش و از كم
چنانكه هيچ امرى بى سبب نيست
حصول قرب را غير ادب نيست
ادب آموز نبود غير قرآن
كه قرآن مادبه ست از لطف رحمان
بيا زين مادبه برگير لقمه
نيابى خوشتر از اين طمعه ، طعمه
طعام روح انسانست قرآن
طعام تن بود از آب و از نان
نگر در سوره رحمن كه انسان
بود در بين دو تعليم رحمان
گر انسانى به قرآنى معلم
بيان توست رحمانى مسلم
لبانت را گشا تنها به يادش
هر آنچه جز به يادش ده به بادش
سقط گفتن چو بر تو چيره گردد
ترا آيينه دل تيره گردد
چو دل شد تيره آثار تو تيره ست
چو سر باب و فرزند و نبيره ست
تبرك به نقل چند حديث از غرر احاديث در درجات آيات قرآن
به نقل چند حديث شريف ، كه از غرر احاديث اند. در بيان درجات آيات قرآن ، تبرك مى جوييم و سپس عرايضى اهدا مى نماييم . اين احاديث بيان بطون و اسرار كلام الهى اند، كه فرمود: قل لو كان البحر مدادا (74). و كريمه لوان ما فى الارض من شجره اقلام . (75) الايه .
الف - من لا يحضره الفقيه . قال اميرالمومنين عليه السلام فى وصيته لابنه محمد بن الحنفيه رضى عنه الله : و عليك بتلاوه القرآن (بقرائه القرآن - خ ل ) والعمل به و لزوم فرائضه و شرائعه و حلاله و حرامه و امره و نهيه و التهجد به و تلاوته فى ليلك و نهارك فانه عهد من الله تعالى الى خلقه فهو واجب على كل مسلم ان ينظر كل يوم فى عهده ولو خمسين آيه . و اعلم ان درجات الجنه على عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيامه يقال لقارى القرآن اقرا وارق فلا يكون فى الجنه بعد النبين و الصديقين ارفع درجه منه . (76) يعنى امير عليه السلام به فرزندش ، ابن حنفيه ، فرمود نن بر تو باد تلاوت قرآن و عمل بدان ، و لزوم فرايض و شرايع و حلال و حرام و امر و نهى آن ، و تهجد بدان ، و تلاوت آن در شب و روزت ؛ چه اينكه قرآن عهد خداى - تعالى - به خلق اوست ، پس بر هر مسلمانى واجب است كه هر روز در عهد او نظر كند هر چند پنجاه آيه باشد. و بدان كه درجات بهشت بر عدد آيات قرآن است ؛ پس چون روز قيامت شود به قارى قرآن گويند بخوان قرآن را و بالا برو.
پس در بهشت بعد از پيغمبران و صديقان درجه كسى رفيع تر از درجه قارى قرآن نمى باشد.
و در كافى به اسنادش روايت كرده است عن حريز عن ابى عبدالله عليه السلام قال : القرآن عهد الله الى خلقه فقد ينبغى للمرء المسلم ان ينظر فى عهد و ان يقرا منه فى كل يوم خمسين آيه . (77)
ب - كافى باسناده عن سليمان بن داود المنقرى عن حفص قال سمعت موسى بن جعفر عليه السلام يقول لرجل اتحب البقاء فى الدنيا؟ فقال نعم فقال ولم ؟ (78)
قال لقرائه قل هو الله احد، فسكت عنه فقال له بعد ساعه يا حفص من مات من اوليائنا و شيعتنا و لم يحسن القرآن علم فى قبره ليرفع الله به من درجته فان درجات الجنه على قدر آيات القرآن يقال له اقرا وارق فيقرا ثم يرقى
. (79) يعنى حفص گفت از امام هفتم شنيدم به مردى مى گفت : آيا بقاى در دنيا را دوست دارى ؟ آن مرد گفت : آرى . امام فرمود: براى چه ؟ گفت براى قرائت هل هو الله احد. امام پس از ساعتى سكوت از آن مرد، فرمود: اى حفص ، هر كس از اولياء و شيعيان ما بميرد و قرآن را نيكو نداند، در قبرش قرآن را بدو تعليم مى نمايند تا خداوند درجه او را به علم قرآن بالا ببر؛ چه اينكه درجات بهشت بر قدر آيات قرآن است . به او مى گويند بخوان قرآن را و بالا برو. پس مى خواند و بالا مى رود.
ج - الكافى باسناده عن حفص بن غياث عن الزهرى قال سمعت على بن الحسين عليهم السلام بقول آيات القرآن خزائن فكلما فتحت خزانه ينبغى لك ان تنظر مافيها . (80) يعنى زهرى گفت از امام سجاد عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: آيات قرآن خزينه ها هستند پس هر خزينه را گشوده اى سزاوار است كه در آن نظر كنى .
د الكافى باسناده عن يعقوب الاحمر قال قلت لابى عبدالله عليه السلام ان على دينا كثيرا و قد دخلنى ماكان القرآن يتفلت منى فقال ابو عبدالله عليه السلام القرآن القرآن ان الايه من القرآن و السوره لتجبى يوم القيامه حتى تصعد الف درجه - يعنى فى اللجنه - فتقول لو حفظتنى لبلغت بك هيهنا . (81) يعنى يعقوب احمر گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم كه دين زيادى بر عهده دارم ، و اين سبب شد كه قرآن از من سلب شد و آن را از دست داده ام . امام فرمود: قرآن ، قرآن ؛ همانا كه آيه و سوره اى از آن در قيامت مى آيد كه هزار درجه در بهشت صعود مى نمايد و مى گويد اگر مرا حفظ مى نمودى ترا بدينجا مى رساندم .
ه الكافى باسناده عن ابى بصير قال قال ابو عبدالله عليه السلام من نسى سوره من القرآن مثلث له فى صوره حسنه و درجه رفيعه فى الجنه فاذا راها قال ما انت ما احسنك ليتك لى ؟ فيقول اما تعرفنى انا سوره كذا و كذا ولو لم تنسنى رفعتك الى هذا . (82) يعنى ابو بصير گفت امام صادق عليه السلام فرمود: كسى سوره اى از قرآن را فراموش كرده است (يعنى آن را ضايع كرده است و ترك گفته است ) قرآن در صورت نيكو و درجه بلندى در بهشت براى او تمثل مى يابد. و چون آن مثال را ديد بدو مى گويد: تو كيستى بدين خوبى ؟ كاش براى من بودى . آن صورت ، يعنى همان مثال ، در جواب مى فرمايد: آيا مرا نمى شناسى ؟ من فلان سوره ام . اگر مرا فراموش ‍ نمى كردى ، تو را به اين مقام رفيع مى رساندم .
و - الكافى باسناده عن يونس بن عمار قال قال ابو عبدالله عليه السلام ان الدواوين يوم القيامه ثلاثه : ديوان فيه النعم ، ديوان فيه الحسنات فيقابل بين ديوان النعم و ديوان الحسنات فستغرق النعم عامه الحسنات و يبقى ديوان السيئات فيدعى بابن آدم المومن للحساب فيتقدم القرآن امامه فى احسن صوره فيقول يارب انا القرآن و هذا عبدك المومن قدكان يتعب نفسه بتلاوتى و يطيل ليله بترتيلى و تفيض عيناه اذا تهجد فارضه كما ارضانى قال فيقول العزيز الجبار عبدى ابسط يمينك فيملاها من رضوان الله العزيز الجبار، و يملا شماله من رحمه الله ثم يقال هذه الجنه مباحه لك فاقرا و اصعد فاذا قرا آيه صعد درجه . (83) يعنى يونس بن عمار گفت امام صادق عليه السلام فرمود: ديوانها در روز قيامت سه اند: يكى ديوانى كه در او نعمتهاست ، ديگر ديوانى كه در آن حسنات است ، پس ديوان نعمتها و حسنات را در مقابل يكديگر قرار مى دهند كه ديوان نعم تمام حسنات را فرا مى گيرد و در خود فرو مى برد، و ديوان سيئات مى ماند. پس فرزند مومن آدم براى حساب خوانده مى شود. آنگاه قرآن در فراروى او در نيكوترين صورتى پيش مى آيد و مى گويد: اى رب من ، من قرآنم و اين بنده مومن توست كه خود را به تلاوت من رنج مى داد، و شب را در مدتى دراز به ترتيل در قرائت من مى گذرانيد، و درگاه تهجد (شب نمازى و شب زنده دارى ) از چشمان او اشك جارى مى شد؛ پس او را خشنود گردان چنانكه مرا خشنود گردانيد. امام فرمود: در آنگاه خداوند عزيز جبار مى فرمايد بنده من يمينت را (دست راستت را) باز كن ، پس آن را از رضوان خداى عزيز جبار پر مى كند؛ و شمال او را (دست چپ او را) از رحمت خدا پر مى كند. سپس به او گفته مى شود اين بهشت براى تو مباح است ، بخوان (قرآن را) و بالا برو؛ پس چون آيه اى را قرائت كرد، درجه اى بالا مى رود.
ز - الكافى باسناده عن ابن ابى يعفور قال سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول ان الرجل اذا كان يعلم السوره ثم نسيها او تركها و دخل الجنه اشرفت عليه من فوق فى احسن صوره ، فتقول تعرفنى ؟ فيقول لا. فتقول انا سوره كذا و كذا لم تعمل بى و تركتنى اما و الله لو عملت بى لبلغت بك هذه الدرجه و اشارت بيدها الى فوقها . (84) يعنى امام صادق عليه السلام فرمود: همانا كه مرد سوره را مى داند، سپس فراموشش مى كند و تركش ‍ مى گويد داخل بهشت مى شود. آن سوره از بالا در نيكوترين صورتى بر او اشراف مى نمايد، پس بدو مى گويد: مرا مى شناسى ؟ مى گويد: نه . پس ‍ گويد: من آن سوره ام كه مرا به كار نبستى و تركم گفتى ؛ آرى ، سوگند به خدا اگر به من عمل مى نمودى هر آينه تو را به اين درجه مى رساندم . و با دست خود اشاره به بالاى خود نموده است .
ح الكافى باسناده عن يعقوب الاحمر قال قلت لابى عبدالله عليه السلام جعلت فداك انه اصابتنى هموم و اشياء لم يبق شيى من الخير الا و قد تفلت منى منه طائفه حتى القرآن لقد تفلت منى طائفه منه . قال قفزع عند ذلك حين ذكرت القرآن ثم قال ان الرجل لينسى السوره من القرآن فتاتيه يوم القيامه حتى تشرف عليه من درجه من بعض الدرجات فتقول السلام عليك فيقول و عليك السلام من انت ؟ فتقول انا سوره كذا و كذا ضيعتنى و تركتنى ، اما لو تمسكت بى بلغت بك هذه الدرجه . (85) ترجمه : يعقوب احمر گفت به امام صادق عليه السلام عرض كردم : فدايت شوم ، اندوهها و چيزهايى مرا رسيده است كه هيچ خيرى برايم نمانده است مگر اينكه طايفه اى از آن را از دست داده ام ، حتى قرآن هم طايفه اى از آن را از دست داده ام . يعقوب گفت تا قرآن را آنچنان ياد نمودم ، امام در آن هنگام بيتاب شد و فرمود: همانا كه مرد سوره اى از قرآن را فراموش مى كند، پس آن سوره روز قيامت در نزد آن مرد آيد تا از درجه اى از بعض درجات بر او مشرف شود و بدو سلام گويد، و مرد جواب سلام دهد، پرسد تو كيستى ؟ گويد: من آن سوره اى هستم كه مرا تباه كردى و رها نمودى ؛ آگاه باش اگر به من تمسك مى نمودى ، تو را به اين درجه مى رساندم .
ط - الكافى باسناده عن ابى عبدالله عليه السلام قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله تعلموا القرآن فانه ياتى قوم القيامه صاحبه فى صوره شاب جميل شاحب اللون فيقول له القرآن انا الذى كنت اسهرت ليلك واظمات هو اجرك واجففت ريقك و اسلت دمعك ، اوول معك حيثما الت ، وكل تاجر من وراء تجارته و انا اليوم لك من وراء تجاره كل تاجر و سياتيك كرامه من الله عزوجل فابشر، فيوتى بتاج فيوضع على راسه و يعطى الامان بيمينه ، و الخلد فى الجنان بيساره ، و يكسى حلتين ؛ ثم يقال له اقرا وارقه فكلما قرا آيه صعد درجه و يكسى ابواه حلتين ان كانا مومنين ثم يقال لهما هذا لما علمتماه القرآن .
ترجمه : رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: قرآن فرا فرا بگيريد كه قرآن در روز قيامت نزد صاحبش ، يعنى كسى كه آن را ياد گرفته و بدان كار بسته ، در چهره جوانى نيكو روى رنگ برگشته مى آيد، پس بدو مى گويد: من بودم آنكه شبت را بيدار مى داشتم ، و اشكت را روان مى داشتم ، هر كجا باشى من با توام ، هر بازرگانى در پى بازرگانى خود است ، و من امروز براى تو در پى بازرگانى و سوداگرى ام . مژده درياب كه كرامتى از خداى - عزوجل - برايت خواهد بود. پس تاجى آورند و بر سرش نهند، و امان به دست راست او عطا شود و جاودانى در بهشتها به دست چپ او. و به دو حله خلعت پوشانده شود؛ سپس بدو گفته شود بخوان قرآن را و بالا برو؛ پس هر بار كه آيتى را قرائت كرد درجه اى بالا رود؛ و پدر و مادرش اگر مومن باشند به دو حله خلعت پوشانده شوند. پس از آن بدانان گويند اين پاداش شما كه به فرزند خود قرآن تعليم داده ايد.
ى در ماده جمع مجمع البحرين طريحى ، روى انه صلى الله عليه و آله قال مامن حرف من حروف القرآن الا وله سبعون الف معنى . يعنى رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ حرفى از حروف قرآن نيست مگر اينكه آن را هفتاد هزار معنى است .
نظير هر يك از احاديث ياد شده روايات ديگر نيز در جوامع روائى آمده است ، و اين چند حديث انموزجى از آنها مى باشند، و ما به نحوى انتخاب كرديم تا صاحب بصيرت و زبان فهم بعضى از آنها را بيان و تفسير بعضى ديگر قرار دهد.
زيرا همانطور كه قرآن به فرموده اميرالمومنين عليه السلام ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض . (86) همچنين احاديث ينطق بعضها ببعض و يشهد بعضها على بعض .
چنانكه حضرت امام صادق عليه السلام عليه السلام فرمود: احاديثنا يعطف بعضها على بعض فان اخذتم بها رشدتم و نجوتم و ان تركتموا ظللتم و هلكتم فخذوا بها انا بنجاتكم زعيم . (87)
از حديث دهم و نحو آن دانسته مى شود كه مراد از درجات آيات معانى آنهاست ، و آن معانى نيز حقايق نوريه هستند كه به حسب نفاوت و مراتب عروجى و صعودى قرآن درجات اند. هم درجات عندالله . (88) و لكل درجات مما عملوا. (89) لهم درجات عند ربهم . (90) فاولئك لهم الدرجات العلى . (91) رفيع الدرجات . (92) يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات . (93)
مطلب مهم و مفتاح فهم اين گونه حقايق صادر از اهل بيت عصمت و طهارت اين است كه دانسته شود علم و عمل انسان سازند، و انسان ، به حكم محكم اتحاد مدرك و مدرك ، آنچه را آموخت و بدان كار بست اندوخته او است كه خود همان است . ليس للانسان الا ما سعى . ما تفصيل آن را در كتاب دروس اتحاد عاقل به معقول بيان كرده ايم و مبرهن نموده ايم و در اين رساله نيز به كلياتى اشارت مى نماييم .
از حديث هفتم و هشتم مستفاد است كه مراد از نسيان سوره ضايع نمودن و ترك گفتن آن است يعنى بدان عمل ننمودن است .
در حديث سوم حضرت امام سجاد عليه السلام آيات قرآن را تعبير به خزاين فرموده است و حق - سبحانه و تعالى - فرموده است ولله خزائن السموات و الارض . (94) و فرمود: و ان من شيى الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم . (95)
حال ، تدبر شود كه از فرقان كتبى تنزيلى تا انه لقرآن كريم فى كتاب مكتون لا يمسه الا المطهرون (96) را، كه مخزن همه خزاين است ، چه اندازه عوالم و مراتب و مظاهر و درجات است . و از اينجا پى ببر كه نه فقط انسان داراى نفس ناطقه مجرد است ، بلكه نفس ناطقه را مقام فوق تجرد است . خلاصه اينكه بنگر سعه قلب انسانى تا چه حد است . نزل به الروح الامين على قلبك . (97)
از حديث دوم و نظاير آن مستفاد است كه انسان را بعد از انفصال از بدن عنصرى تكامل برزخى است . و ديگر اينكه وزان قبر در اين نشاه و نشاه آخرت وزان انسان در نشاتين است ، يعنى چنانكه افراد انسان در اين نشاه متشابه و متماثل اند و در آن نشاه به حسب علوم و افعالشان به صور مختلف اند، قبرهاى اين نشاه نيز افراد متشابه اند؛ اما قبرهاى آخرت قبرى روضه اى از رياض جنت ، و قبرى حفرى اى از حفره هاى نار است .
آنكه در حديث پنجم و چند حديث ديگر فرمود كه سوره من القرآن مثلت له فى صوره حسنه ، اين همان تمثل و تجسم اعمال است كه بروز و ظهور ملكات در صقع ذات نفس مدرك است و در خارج از ظرف ادراك نيست ؛ و با رويت به ابصار نيست بلكه ابصار با بصيرت است كه وراى عالم طبيعت است ، نظير رويت انسان كامل است مر صور ملائكه را.
رويت و تمثل
در اينجا سزاوار است مقالتى را در رويت و تمثل ، كه به چند سال پيش از اين نگاشته ايم ، بياوريم كه در فهم مساله تمثل ياد شده و مسائلى ديگر كه در پيش داريم مفيد و موثر است . و چون فرصت و مجال تقرير و تحرير مجدد به دست نيامد، اگر بعضى از روايات و عبارات آن تكرار مى نمايد ارباب كمال معذورم بدارند.
شايسته است كه بدوا كلماتى چند از قرآن كريم كه معيار حق و ميزان صدق است و از اهل بيت عصمت و رسالت ، كه هم موازين قسط اند، در وصف ملائكه نقل كنيم تا خواننده را هم مزيد بصيرت و اطمينان خاطر بود و هم بداند كه امهات مطالب عقلى همه از فروغ مشكوه نبوت است ؛ كه - به قول جناب صدرالمتالهين قدس سره :
تبا لفلسفه لا تطابق قوانينها قوانين الشريعه .
و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاما قال سلام فما لبث ان جاء يعجل حنيذ. فلما رءا ايديهم لا تصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفه قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط
. (98) در اين آيه كريمه ، ملائكه را رسولان خود معرفى كرده است ؛ و ديگر اينكه در وصف و تعريف آنها فرموده كه ابراهيم عليه السلام ديد دست ايشان به گوساله بريان شده نمى رسد. پس اين آيت گويد كه ملائكه رسل الهى اند و غذا نمى خورند. اين قرآن كلام حق است كه مى فرمايد ملائكه غذا نمى خورند؛ ولى در اول باب هجدهم سفر تكوين تورات آمده است كه ابراهيم به سوى رمه شتافت و گوساله نازك خوب گرفته و به غلام خود داد تا بزودى آن را طبخ نمايد. پس كره و شير و گوساله اى را كه ساخته بود گرفته پيش روى ايشان گذاشت و خود در مقابل ايشان زير درخت ايستاد تا خوردند. و اين خود دليل بر تحريف تورات است ؛ چه ، پيغمبر خدا نمى گويد كه ملائكه از طعام دنيا مى خورند.
جناب استاد علامه شعرانى قدس سره در كتاب راه سعادت (99) گويد: در قرآن كريم آمده است كه چون فرشتگان نزد ابراهيم آمدند تا بشارت به اسحق دهند، ابراهيم گوساله بريان براى آنها آورد و ديد دست آنها به گوساله نمى رسد، او را ناپسنديده آمد و بترسيد. اما در تورات آمده است (100) كه فرشتگان از آن گوساله خوردند؛ و حكايات قرآن اگر از تورات گرفته بود مانند تورات بود، اما وحى الهى است ، از جانب پروردگار، كه مى داند فرشته غذا نمى خورد؛ و آن كه درس نخوانده و از رموز حكمت آگاه نيست و از عالم مجردات خبر ندارد، اين گونه امور را نمى داند، مگر مويد باشد از جانب خداى تعالى .
در روايت مسائل عبدالله بن سلام كه ابن الوردى در خريده العجائب و فريده الغرائب نقل كرده است ، (101) و نيز در جلد چهارم بحار چاپ كمپانى ، با فى الجمله اختلافى ، روايت شده است و آمده است كه عبدالله بن سلام از رسول الله صلى الله عليه و آله مى پرسد:
فاخبرنى عن جبريل فى زى الذكران هوام فى زى الاناث قال فى زى الذكران قال صدقت يا محمد. فاخبرنى ماطعامه و شرابه قال يابن سلام طعامه التسبيح و شرابه التهليل قال صدقت يا محمد. فاخبرنى ما طوله و ما عرضه و ما صفته و ما لياسه قال يا ابن سلام الملائكه الا توصف بالطول و العرض لانهم ارواح تورانيه لا اجسام جثمانيه الخ . تا اينكه ابن سلام گويد: فاخبرنى عن حمله العرش ؛ كه رسول الله صلى الله عليه و آله در جواب فرموده : طعامعهم التسبيح و شرابهم التهليل .
و امام زين العابدين عليه السلام در دعاى سوم صحيفه سجاديه و كان من دعائه عليه السلام فى الصلوه على حمله العرش و كل ملك مقرب . گويد:
و قبائل الملائكه الذين اختصصتهم لنفسك و اغنيتهم عن الطعام و الشراب بتقديسك .
عالم جليل ، سيد عليخان مدنى قده ؛ در شرح صحيفه در اين مقام گويد:
و فى الخير ان الله تعالى خلق الملائكه صمدا ليس لهم اجواف . (102)
و در بحار از اختصاص از امام صادق عليه السلام روايت شد كه ان الله عزوجل خلق الملائكه من نور .
و قال ابو جعفر عليه السلام ان الله عزوجل خلق اسرافيل و ميكائيل من تسبيحه واحده و جعل لهم السمع و البصر وجوده العقل و سرعه الفهم .
العلل لمحمد بن على بن ابراهيم : سئل ابو عبدالله عليه السلام عن الملائكه ياكلون و يشربون و ينكحون ؟ فقال : لا انهم يعيشون بنسيم العرش ‍ . (103)
و در تفسير قمى از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه : ان الملائكه لا ياكلون و لا يشربون و لا ينكحون و انما يعيشون بنسيم العرش و ان الله عزوجل ملائكه ركعا الى يوم القيمه و ان الله عزوجل ملائكه سجدا الى يوم القيمه . الحديث (اول فاطر تفسير صافى ) .
در قرآن كريم فرمايد: و من عنده لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون . يسبحون الليل و النهار لا يفترون . (104) يعنى ملائكه از پرستش او سركشى نمى كنند و مانده نمى شوند و شب و روز تسبيح مى كنند سست نمى شوند.
و در همان سوره فرمايد: و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مكرمون ، لا يسبقونه بالقول وهم بامره يعملون . (105)
و در سوره تحريم فرموده : عليها ملائكه غلاظ شداد لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يومرون . (106)
و در سوره نحل فرموده : و يجعلون لله البنات سبحانه ولهم ما يشتهون . (107)
و در سوره اسرى فرموده : افاصفيكم ربكم بالبنين و اتخذ من الملائكه اناثا انكم لتقولون قولا عظيما . (108)
و در سوره نجم فرموده : ان الذين لا يومنون بالاخره ليسمون الملائكه تسميه الانثى . (109)
از اين آيات قرآنيه و ديگر آيات كه درباره ملائكه است استفاده مى شود بلكه ظهور دارند كه ملائكه موجوداتى منزه از علايق ماده و مجرد از صفات جسم و جسمانيات اند، و همچنين از رواياتى كه در جوامع فريقين آمده است .
قال اميرالمومنين عليه السلام فى خلقه الملائكه : و ملائكه خلقتهم و اسكنتهم سماواتك فليس فيهم فتره و لا عندهم غفله و لا فيهم معصيه هم اعلم خلقك بك و اخوف خلقك منك و اقرب خلقك منك و اعملهم بطاعتك لا يغشاهم نوم العيون و لا سهو العقول و لا فتره الا بدان لم يسكنوا الا صلاب و لم تضمهم الارحام ، و لم تخلقهم من ماء مهين انشاتهم انشاء فاسكنتهم سماواتك و اكرمتهم يجوارك و ائتمنتهم على وحيك ، و جنبتهم الافات و وقيتهم البليات و طهرتهم من الذنوب الخ . (110)
چنانكه گفتيم ، اين آيات و روايات دلالت دارند كه ملائكه موجودات وراى طبيعت اند و از ماده جسمانيه منزه اند. از اينكه فرمود آنها صمدند استفاده مى شود كه استعداد مادى ندارند؛ چه ، ماديات را استعداد است كه تدريجا به كمال مى رسند. و بالفعل واجد همه كمالات خود نيستند. پس شى مادى صمد نيست و آنكه صمد است مادى نيست ، زيرا وجود او پر است و حالت منتظره ندارد. و كلام امير عليه السلام كه در غرر آمدى نقل شد، نص ‍ در اين معنى است سئل عليه السلام عن العالم العلوى فقال صور عاريه عن المواد عاليه (خاليه خ ل ) عن القوه و الاستعداد الخ . و اينكه قرآن كريم فرمود رسلى كه به ابراهيم فرستاديم دست آنها به گوساله بريان شده نرسيد، و رسول الله در جواب عبدالله بن سلام فرمود طعامشان تسبيح و شرابشان تهليل است ، و اينكه قرآن كريم فرموده شب و روز تسبيح مى كنند سست نمى شوند، و ديگر آيات و روايات ، همه دال اند بر مجرد بودن ملائكه از ماده و صفات ماده . و گفتار رسول الله در جواب اين سلام كه ملائكه به طول و عرض وصف نمى شوند زيرا كه ايشان ارواح نورانى اند نه اجسام جسمانى ، نص در اين معنى است .
و نيز در اينكه را معقباتى است از پيش روى او و از پس پشت او، كه او را بامر الله حفظ مى كنند و به چشم ديده نمى شوند، و با ديگر قواى جسمانى ادراك نمى شوند، دلالت دارد كه ملائكه از عالم امرند نه خلق و با اين قواى حسى مشاهده نمى شوند، مرحوم سيد عليخان مدنى ، در رياض السالكين ، در شرح گفتار سيد الساجدين ، در دعاى سوم آنجا كه امام عليه السلام فرمود: و منكر و نكير و رومان فتان القبور تبصره اى عنوان كرده است و نيكو افاده فرموده كه :
تبصره : القول بسوال منكر و نكير و فتنه القبر و عذابه و ثوابه حق يجب الايمان به لما تواترت به الاخبار بل هو من ضروريات الدين . و الا ظهر الا سلم فى الايمان بذلك ان يصدق بانها موجوده و ان هناك ملكين او اكثر على الصوره المحكيه و ان كنالا نشاهد ذلك اذلا تصلح هذه العين لمشاهده الامور الملكوتيه وكل ما يتعلق بالاخره فهو من عالم الملكوت كما كانت الصحابه يومنون بنزول جبرئيل و ان النبى يشاهده و ان لم يكونوا يشاهدونه و كما ان جبرئيل لا يشبه الناس فكذلك منكر و نكير و رومان فوجب التصديق بوجودهم و الايمان بسوالهم و فتنتهم كما اخير به المخير الصادق . (111)
پس معلوم شد كه احاديثى درباره ملائكه روايت شده است كه به صورتهاى گوناگون رويت شده اند، بيان رويت ذات و حقيقت آنها به ديده ظاهر نيست ، زيرا كه اصل وجودشان روحانى مجرد است ؛ بلكه ظهور و بروز آنهاست در ظرف ادراك مدركين ، كه آن حقايق مجرده بدون تجافى در صقع نفس مدركين و در كارخانه وجود ايشان به صورتهاى گوناگون ظهور مى كنند كه در قرآن كريم از آن به تمثل تعبير فرمود: فتمثل لها بشرا (112) اى تصور لها كما فى مفردات الراغب .
شيخ كبير، ابن عربى ، در باب هفتاد و سوم فتوحات (113) گويد: قال عيسى عليه السلام لما قال له ابليس حين تصور له على انه لا يعرفه فقال له يا روح الله قل لا اله الا الله رجاء منه ان يقول ذلك لقوله و يكون قد اطاعه بوجه ما و ذلك هو الايمان فقال له عيسى عليه السلام اقولها لا لقولك قل لا اله الا الله الخ .
و آنكه گفتيم بدون تجافى مقصود اين است كه عين خارجى ملك و وجود نفسى او، كه همان ذات حقيقى اوست ، از حقيقت خود خارج نشده است و ذات آن حقيقت تبديل به انسان نشده است كه عينى به عين ديگر قلب شود؛ بلكه آن حقيقت تبديل به انسان نشده است كه عينى به عين ديگر قلب شود؛ بلكه آن حقيقت در ظرف ادراك در صورت دحيه كلبى مثلا تمثل يافته است . و قوه مدركه مجرده ، كه با حقيقت مجرد ملك ارتباط يافت ، آن مدرك در وعاء ادراك در قوه خيال ، كه خود تجرد برزخى دارد، مطابق احوال نفسانيه مدرك متمثل مى شود.
در احاديث متظافره متكاثر آمده است كه رسول الله ، وقتى ، جبرئيل عليه السلام را به صورت دحيه بن خليفه كلبى ديد. (114) و در سيره ابن هشام (115) دارد: فاذا جبريل فى صوره رجل صاف قدميه فى افق السماء . و در جلد دوم آن گويد: ومر رسول الله بنفر من اصحابه بالصورين قبل ان يصل الى بنى قريظه فقال هل مربكم احد قالوا يا رسول الله قد مربنادحيه بن خليفه الكلبى على بغله بيضاء عليها رحاله عليها قطيفه ديباج فقال رسول الله صلى الله عليه و آله ذلك جبريل بعث الى بنى قريظه يزلزل بهم حصونهم و يقذف الرعب فى قلوبهم . (116)
و وقتى جبرئيل را با ششصد بال ديد. قال الصادق عليه السلام خلق الله الملائكه مختلفه و قد راى رسول الله صلى الله عليه و آله جبرئيل عليه السلام وله ستمائه جناح على ساقه الدر مثل القطر على البقل قد ملا مابين السماء و الارض ؛ (117) و در اكثر تفاسير اول سوره فاطر: الحمدلله فاطر السموات و الارض جاعل الملائكه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع .
و در بعضى اوقات او را به صورت اصليش مى ديد. ورد فى الحديث ان جبرئيل اتى النبى صلى الله عليه و آله مره فى صورته الخاصه كانه طبق الخافقين (118) و فى يترااى له فى صورته فقال جبرئيل انك لن تطيق ذلك قال انى احب ذلك فخرج رسول الله صلى الله عليه و آله الى المصلى فى ليله مقمره فاتاه جبرئيل فى صورته فغشى على رسول الله صلى الله عليه و آله حين راه ثم افاق . (119)
و فى الصافى عن التوحيد باسناده عن اميرالمومنين عليه السلام فى حديث قال - و قوله فى آخر الايات مازاع البصر و ما طغى . لقدر اى من آيات ربه الكبرى - راى جبرئيل عليه السلام فى صورته مرتين هذه المره و مره اخرى و ذلك ان خلق جبرئيل عظيم فهو من الروحانيين الذين لا يدرك خلقهم و صفته الا الله رب العالمين
.
و در روايات آمده است كه جبرئيل براى مريم به صورت شاب امرد سوى الخلق متمثل شد.
غرض اينكه وقتى به صورت دحيه ، و وقتى با ششصد بال ، و وقتى به صورت اصليش ، و وقتى به صورت شاب چنانى مشاهده شود، شاهد مدعاى ماست كه روايات وارده در صور ملائكه بيان تمثلات حقيقت خارجى جبرئيل عليه السلام است نه انقلاب و تشكل و ذات حقيقى وى ، گاهى بدان شكل گاهى بدين شكل . و آن صورت اصلى او غير از ظهور تمثلى او به صورتهاى گوناگون است . و صورت اصلى او همان است كه در حديث به صورته الخاصه تعبير شد.
بايد در كلمه تمثل ، كه در آيه شريفه فرموده است : فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا (120) دقت كرد و تامل بسزا. و از مواردى كه در روايات و كلمات اعاظم علما كلمه تمثل و كلماتى مشابه تمثل ، چون تنصب و تصور و تبدى و سنح و ظهر و صور به كار برده شد مدد گرفت تا معلوم گردد كه وجود نفسى ملك موجودى مجرد و منزه از ماده جسمانيه است و صورت يافتن آنها به لحاظ اضافه و تمثل آن با آدميان در وعاء ذهن و ظرف ادراك آنان است .
سخن بحريست مملو از در خاص
به هر حرفى فرو رو همچو غواص
جناب كلينى قدس سره ، در اوائل كتاب العشره از اصول كافى باسنادش از ابوالزعلى روايت كرده است كه قال قال اميرالمومنين عليه السلام قال رسول الله صلى الله عليه و آله انظروا من تحادثون فانه ليس من احد ينزل به الموت الا مثل له اصحابه الى الله ان كانوا خيارا فخيارا و ان كانوا شرارا فشرارا و ليس احد يموت الا تمثلت له عند موته . (121)
و جناب ابن بابويه ، در باب غسل ميت من لا يحضره الفقيه روايت كرده است كه قال اميرالمومنين عليه السلام ان المومن اذا حضره الموت وثقه ملك الموت فلولا ذلك لم يستقر و ما من احد يحضره الموت الا مثل له النبى صلى الله عليه و آله و الحجج صلوات الله عليهم حتى يراهم بحيث يحب و ان كان غير مومن يراهم بحيث يكره الخ .
و نيز همان بزرگوار در همان باب من لا يحضره الفقيه روايت كرده است كه :
قال الصادق عليه السلام ما يخرج المومن من الدنيا الا برضى منه و ذلك ان الله تبارك و تعالى يكشف له الغظاء حتى ينظر الى مكانه من الجنه و ما اعدالله له فيها و تنصب له الدنيا كاحسن ما كانت له ثم يخير فيختار ما عندالله عزوجل و يقول ما اصنع بالدنيا و بلائها فلقنوا موتاكم كلمات الفرج . تنصب بمعنى تعرض است يعنى دنيا بر او نموده مى شود. و در بعضى از نسخه ها ينصب است كه فاعل آن الله تعالى است و در بعضى از نسخه ها له ندارد.
مرحوم مجلسى اول در لوامع صاحبقرانى كه شرح من لا يحضره الفقيه است در ترجمه حديث گويد: حضرت عليه السلام فرمودند كه هيچ مومنى از دار دنيا بيرون نمى رود مگر برضا و خشنودى او؛ زيرا كه حق - سبحانه و تعالى - پرده را از پيش چشم او بر مى دارد تا جاى خود را در بهشت ببيند و ببيند حور و غلمان و ساير چيزهايى را كه حق - سبحانه و تعالى - از جهت او مهيا ساخته است ، و دنيا را نيز در نظر او در آورند به بهترين حالتى كه دنيا را مى باشد از براى كسى مثل ملك سليمان اگر له نباشد؛ و بنابر نسخه اى كه له داشته باشد، يعنى مى نمايد دنيا را به او با حسن حالاتى كه آن مومن را در دنيا بوده است يك وقتى . بعد از آن او را مخير سازند كه اگر مى خواهى كه در دنيا باشى ، ترا در دنيا احسن حالات دنيا خواهد بود؛ و اگر اين مراتب را مى خواهى ، بگو. پس او گويد كه به چه كار من مى آيد دنيايى كه اگر ملك سليمانى باشد بلاها دارد و محنتها لازمه اوست ؟ پس تلقين كنيد مردگان خود را در وقت مرگ ايشان به كلمات فرج ، تا ايشان زودتر از اين محنتكده دنيا خلاصى يابند و به آن مراتب عاليه برسند، يا آنكه جون كلمات فرج را مى گويد درجات او عاليتر مى شود.
و به همين مضمون است حديث اميرالمومنين عليه السلام با حارث همدانى ، كه حديث سوم مجلس اول امالى جناب شيخ مفيد است ، كه امير عليه السلام به حارث قدس سره گويد: وابشرك يا حارث لتعرفنى عند الممات و عند الصراط و عند الحوض و عند المقاسمه . (122)
جناب ثقه الاسلام كلينى قدس سره در كتاب توحدى كافى (123) از امام ابو جعفر ثانى جواد الائمه عليه السلام روايت مى كند كه امام فرمود: فربنا تبارك و تعالى لاشبه له ولا ضد ولا ندو لا كيف ولا نهايه و لا تبصار بصر و محرم على القلوب ان تمثله و على الاوهام ان تحده و على الضمائر ان تكونه الخ . و امير عليه السلام در اول خطبه نهج البلاغه فرموده : ما وحده من كيفه ولا حقيقته اصاب من مثله الخ .
و نيز جناب ثقه الاسلام كلينى در كتاب فضل القرآن كافى (حديث دوم باب من حفظ القرآن ثم نسيه ) به اسنادش از ابو بصير روايت كرده است كه قال قال ابو عبدالله عليه السلام من نسى سوره من القرآن مثلث له فى صوره حسنه و درجه رفيعه فى الجنه فاذا راها قال ما انت ما احسنك ليتك لى فيقول اما تعرفنى انا سوره كذا و كذا ولو لم تنسنى رفعتك الى هذا . (124)
و نيز در كتاب فضل قرآن ، از يونس بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت كرده است : فيدعى بابن آدم المومن للحساب فيتقدم القرآن امامه فى احسن صوره فيقول يا رب انا القرآن و هذا عبدك المومن قدكان يتعب نفسه بتلاوتى . الحديث .
و نيز در همان كتاب به اسنادش از اين ابى يعفور از امام صادق عليه السلام روايت كرد: ان الرجل اذا كان يعلم السوره ثم نسيها اوتركها و دخل الجنه اشرقت عليه من فوق فى احسن صوره فتقول تعرفنى فيقول لا فتقول انا سوره كذا و كذا الخ .
و نيز جناب ابن بابويه در همان باب من لا يحضر گويد: قال الصادق عليه السلام اعتقل لسان رجل من اهل المدينه على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله فى مرضه الذى مات فيه فدخل عليه رسول الله صلى الله عليه و آله فقال له قل لا اله الا الله فلم يقدر عليه فاعاد عليه رسول الله صلى الله عليه و آله فلم يقدر عليه و عند راس الرجل امراه فقال لها هل لهذا الرجل ام فقالت نعم يا رسول الله صلى الله عليه و آله انا امه فقال لها افراضيه انت عنه ام لا فقالت بل ساخطه فقال لها رسول الله صلى الله عليه و آله فانى احب ان ترضى عنه فقالت قد رضيت عنه لرضاك يا رسول الله صلى الله عليه و آله فقال له قل لا اله الله فقال لا اله الا الله فقال قل يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير اقبل منى اليسير واعف عنى الكثير انك انت العفو الغفور فقالها فقال له ماذا ترى فقال ارى اسودين قد دخلا على قال اعدها فاعادها فقال ماذا ترى فقال قد تباعدا عنى و دخل ابيضان و خرج الاسود ان فما اراهما ودنا الا بيضان منى الان ياخذان بنفسى فمات من ساعته .
و در همان باب من لا يحضر گويد: اتى رسول الله صلى الله عليه و آله رجل من اهل الباديه له جسم و جمال فقال يا رسول الله صلى الله عليه و آله اخيرنى عن قول الله عزوجل الذين آمنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوه الدنيا و فى الاخره (125)، فقال اما قوله لهم البشرى فى الحيوه الدنيا فهى الرويا يا الحسنه يراها المومن فيبشر بها فى دنياه و اما قول الله عزوجل و فى الاخره فانها بشاره المومن عند الموت يبشر بها عند موته ان الله قد غفرلك و لمن يحملك الى قبرك .
مرحوم محمدحسن مراغى در كتاب شريف الماثر و الاثار (126)، در ترجمه عارف بزرگوار جناب آقا محمد رضاى قمشه اى قدس سره آورده است كه امسال ، كه يكهزار و سيصد و شش هجرى است ، در دارالخلافه (طهران ) وفات يافت ، نزديك نزع با خواص خود گفته بود كه آيا اسب سفيدى را كه حضرت صاحب عليه السلام براى سوارى من فرستاده اند ديديد؟
فى تفسير المنسوب الى الامام العسكرى عليه السلام فى تفسير قوله عزمن قائل - اياك نعبد و اياك نستعين فى حديث طويل قال اميرالمومنين عليه السلام : ان من اشد الناس حسره يوم القيمه من راى ماله فى ميزان غيره ادخل الله عزوج هذا به الجنه و ادخل هذا به النار. قال الصادق عليه السلام : و اعظم من هذا حسره يوم القيمه رجل جمع مالا عظيما بكد شديد و مباشره الاهوال و تعرض الاخطار ثم افنى ماله بصدقات و مبرات وافنى شبابه وقوته فى عبادات و صلوات و هو مع ذلك لا يرى لعلى بن ابيطالب حقه و لا يعرف له من الاسلام محله - الى ان قال عليه السلام : فذاك اعظم من كل حسره تاتى يوم القيمه و صدقاته ممثله له فى امثال الافاعى تنهشه و صلواته و عباداته ممثله له فى مثال الزبانيه تدفعه حتى تدعه الى جهنم دعا. الحديث .
و به همين مضمون است حديث ديگر كه جناب كلينى در همان كتاب كافى نقل كرده است باسناده عن ابى عبدالله عليه السلام : قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله تعلموا القرآن فانه ياتى يوم القيمه صاحبه فى صوره شاب جميل شاحب اللون فيقول له القرآن انا الذى كنت اسهرت ليلك و اظمات هو اجرك واجففت ريقك و اسلت دمعتك اوول معك حيثما الت . (127) الحديث .
و نيز در كتاب الايمان و الكفر به اسنادش از ابان بن تغلب روايت كرده است : قال سالت ابا عبدالله عليه السلام عن حق المومن على المومن قال فقال حق المومن على المومن اعظم من ذلك لوحد ثتكم لكفرتم ان المومن اذا خرج من قبره خرج معه مثال من قبره يقول له ابشر بالكرامه من الله و السرور فيقول له بشرك الله بخير قال هذا لك فلايزال معه يومنه مما يخاف و يبشره بما يحب حتى يقف معه بين يدى الله عزوجل فاذا امر به الى الجنه قال له المثال ابشرفان الله عزوجل قد امر بك الى الجنه قال فيقول من انت رحمك الله تبشرنى من حين خرجت من قبرى و آنستنى فى طريقى و خبرتنى عن ربى قال فيقول انا السرور الذى كنت تدخله على اخوانك فى الدنيا خلقت من لا بشرك و اونس وحشتك . (128)
و نيز آن جناب در كتاب الجنائز فروع كافى بابى عنوان كرده است كه ان الميت يمثل له ماله و ولده و عمله قبل موته . و اولين حديث آن باب را به اسنادش از سويد بن غفله روايت كرده است كه قال قال اميرالمومننى عليه السلام ان ابن آدم اذا كان فى آخر يوم من ايام الدنيا و اول يوم من ايام الاخره مثل له ماله و ولده و عمله . الحديث .
غزالى در آخر احياء علوم الدين گويد: قال الحسن بن على عليه السلام قال لى على عليه السلام ان رسول الله صلى الله عليه و آله سنح لى الليله فى منامى فقلت يا رسول الله ما لقيتك من امتك قال ادع عليهم فقلت اللهم ابدلنى بهم من هو خير لى منهم و ابدلهم بى من هوشر لهم منى فخرج فضربه ابن ملجم . (129)
مرحوم محدث قمى در لغت دنو سفينه الحار گويد: تمثل الدنيا لاميرالمومنين بصوره بثينه بنت عامر الجمحى و كانت من اجمل نساء قريش .
و نيز گويد: لما تجهز الحسين عليه السلام الى الكوفه اتاه ابن عباس فنا شده الله و الرحم اين يكون هو المقتول بالطف قال عليه السلام فى جوابه بعد كلمات الا اخبرك يا ابن عباس بحديث اميرالمومنين عليه السلام و الدنيا فقال له بلى لعمرى ثم اخبره بتمثل الدنيا له بصوره بثينه . (130) الخ .
و حديث تمثل دنيا به صورت بثينه در جزو ثالث كتاب كفر و ايمان بحار و جلد 17 بحار از اميرالمومنين عليه السلام است كه فرمود: انى كنت بفدك فى بعض حيطانها و قد صارت لفاطمه عليها السلام قال فاذا انا بامراه قد هجمت على و فى يدى مسحاه و انا اعمل بها فلما نظرت اليها طار قلبى مما تداخلنى من جمالها فشبهتها ببثينه بنت عامر الجمحى و كانت من اجمل نساء قريش فقالت يا ابن ابى طالب هل لك ان تتزوج بى فاغنيك عن هذه المسحاه و ادلك على خزائن الارض فيكون لك الملك مابقيت و لعقبك من بعدك فقال لها عليه السلام من انت حتى اخطبك من اهلك قالت انا الدنيا قال لها فارجعى و اطلبى زوجا غيرى فلست من شانى و اقلبت على مسحاتى . (131) الخ .

next page

fehrest page

back page