next page

fehrest page

back page

مقاله استاد آيه الله قزوينى در بيان ليله القدر
مقاله اى موجز و مفيد از جناب استادم ، حضرت علامه آيه الله رفيعى قزوينى قدس سره - در بيان ليله القدر، به همان وزان و منوال كه معروض ‍ داشته ايم ، به رشته تحرير درآمده است ، كه محض مزيد بصيرت به نقل آن تبرك مى جويم :
باسم الله تعالى - در بيان حقيقت شب قدر و كيفيت اختلاف آن بحسب اختلاف آفاق
بدان كه هر حقيقتى از حقائق ممكنات داراى مراتب مختلفه وجود است بحسب نشئات و عوالم هستى ، و مجمل آن سه مرتبه از وجود است : اول وجود عقلى مجرد از ماده و لواحق آن در عالم ابداع است ؛ دوم وجود مثالى برزخى است كه هر چند حقيقت در اين وجود از ماده مجرد است لكن تجرد عقلى ندارد بلكه لواحق ماده را از شكل و مقدار دارا است همچون صور خياليه كه در صقع خيال وجود دارند و چون ماده جسمانيه در اين وجود نيست لذا تاثر و انفعال و تغير در اين وجود راه ندارد؛ سوم وجود طبيعى مادى كه حقيقت شى ء قائم به ماده جسمانيه است . اما موجوديت در عالم عقلى ابداعى كه از همه شئون ماده مجرد است پس ‍ حقيقت شى ء در آن وجود تعددپذير نيست بلكه فقط يك فرد كامل تام است كه جميع خواص و آثار آن نوع در آن يك فرد بنهج عقلى متحقق است و بمنزله كل افراد ماديه آن نوع است و در عين بساطت و وحدت وجود جمعى همه آنان مى باشد ليكن در وجود مثالى و طبيعى از براى آن نوع افراد بسيار متصور است كه بواسطه عوارض از هم متميز و جدا هستند.
و بايست دانست كه اين مراتب سه گانه از وجود كه براى هر حقيقتى گفتيم از هم دور و بيگانه نيستند بلكه بحكم دو قاعده محكمه حكميه اصالت وجود و اشتراك معنوى آن ، نسبت وجود طبيعى بوجود مثالى نسبت ظل است به ذى ظل و نسبت عكس است به عاكس و نسبت فرع است به اصل ؛ و همچنين نسبت وجود مثالى و طبيعى بوجود عقلانى ابداعى نسبت ظل و عكس است بذى ظل و عاكس كه گويا وجود عقلانى را فرود آورده اند و بصورت وجود مثالى و طبيعى برآمده است ، يا آنكه وجود طبيعى را بالا برده اند مثالى گرديده و بالاتر رفته است و وجود عقلى گرديده ، و اين تفاوت از نظر صافى و پاكى حقيقت و يا آلودگى و تنزل بحسب اختلاف اقتضاءات نشئات عالم وجود ظهور يافته . و البته وجود مثالى و طبيعى از آثار وجود عقلى است .
و بايست دانست كه وجود عقلانى هر حقيقت را رب النوع افراد مثالى و طبيعى آن بايد شناخت يعنى مربى و مكمل و صاحب عنايت بوجودات مثاليه و طبيعيه كه بمنزله سايه ها و پرتوهاى او هستند ميباشد و هميشه فيض الهى از مجراى وجود عقلانى به آنان مى رسد و همين وجود عقلى ابداعى هر حقيقتى است كه در لسان شرع انور تعبير بملك موكل گرديده مانند ملك موكل باب و باد و غيره كه در اخبار بسيارى ذكر فرموده اند. فى المثل انسان وجودى دارد مادى و طبيعى كه مشهود و محسوس است ، و وجودى مثالى و برزخى دارد كه اغلب در رويا و خواب ديدن نمايان مى گردد، و وجودى عقلانى صاف از آلايش حيوانى و مادى دارد كه تمام صفات انسانيت را بنحو اقدس و ارفع دارد و بنظر دقيق حقيقت انسان همان وجود عقلى ابداعى او است ، و اما وجود مثالى و طبيعى بمنزله كدرت و سفاله آن وجود است .
و چون اين مطالب خوب دانسته شد و بخاطر سپرده گرديد مى گوئيم حقيقت زمان هم كه سال و ماه و هفته و روز و شب و ساعات و دقائق است همين مراتب سه گانه از وجود را داراست ، اما وجود عقلى زمان كه بسيار بسيط و غير قابل تعدد است آنرا دهر اعلى گوييم و آن حقيقت سايه خود را بر سر سال و ماه و ليل و نهار گسترده و بمنزله جان و روح است براى آنان و يك فرد هم بيشتر نيست . و اما وجود مثالى زمان كه طرف موجودات مثاليه است ، هر چند به بساطت وجود عقلى نيست ليكن از بساطت و وحدت بى بهره نيست و آنرا دهر اسفل خوانيم ، و اما وجود مادى طبيعى زمان همين مدت گذشت حوادث است كه در آن قبل و بعد و تقدم و تاخر و انقسام و تجزيه و تعدد تصور مى شود مورد حساب منجمين است و فصول چهارگانه و سال و ماه و ايام مى باشد.
حال نتيجه مطالب فوق را كه منظور اصلى است بيان مى كنيم و مى گوييم بدون شك قدر كه زمان مخصوص است از شبهاى ماه مبارك رمضان يا غير آن و على الاقوى شب بيست و سوم شهر صيام است حقيقتى است كه داراى وجود عقلانى محيط است و در آن وجود يكى بيش نيست ولى محيط به وجودات مثاليه آن شب كه براى نوعى از ملائكه مقرر است مى باشد، و وجودى دارد طبيعى و مادى و زمانى كه آن شب قدر ما است كه در اين عالم هستيم و دانستى سابقا كه وجود طبيعى هر حقيقتى متعدد است پس شب قدر زمانى هم چنانكه باعتبار سالها متعدد است همچنين بحسب اختلاف آفاق متعدد است يعنى در هر افقى كه رويت هلال شهر رمضان واقع شود از شب رويت كه بيست و دو شب گذشت شب بيست و سوم آن شب قدر زمانى آن افق است و يكى از مظاهر و ظلال شب قدر دهرى است كه در عالم ابداع است ، و در افق ديگر كه شب ديگر رويت هلال شود بيست و سوم آن شب در آن افق ديگر شب قدر زمانى و طبيعى آن افق است و مظهر ديگرى از مظاهر شب قدر دهرى است و هكذا؛ پس ‍ شب قدر دهرى يكى است ولى شب قدر زمانى در عالم زمان و طبيعى باختلاف آفاق متعدد است و منافاتى ندارند بلكه وحدت در دهر و تعدد در زمان از مقتضيات عالم دهر و عالم زمان است . و اين معنى اختصاص به شب قدر ندارد بلكه بلكه چنانكه اشاره نموديم در همه حقائق امكانيه جارى است .
و بايست دانست كه هر چند شبهاى قدر بحسب آفاق مختلف از جهت زمانى بودن متعدد و مختلف باشند ليكن از حيث اتصال و ارتباط همه آنها به شب قدر دهرى شب قدر مى باشند نظير آنكه هرگاه مخروطى از نور فرض كنيم كه نقطه راس آن بسمت بالا و قاعده آن بسمت پائين قرار گيرد و خطوط شعاعيه از نقطه راس مخروط بطرف پايين آمده رسم قاعده مخروط نمايد در اينصورت گوييم خطوط شعاعيه هر چند متعدد و درجات مختلف قرار دارند ولى از نظر اتصال همه آنها بنقطه راس مخروط يكى و در يك سمت مى باشند، و قاعده مخروط هر چند امتداد و وسعت هندسى دارد ليكن از حيث ارتباط براس مخروط بسيط ميباشد.
خلاصه سخن آنكه وحدت و بساطت حقائق از احكام موجوديت در عالم مافوق الطبيعه است و كثرت تجزيه و تعدد آنها از احكام و عوارض ‍ موجوديت و هستى در عالم طبيعت و ماده است و در اين مطلب ، تامل نيك و عميق لازم است تا به حقيقت آن برسند.
تلويح الهامى بر محقق خبير و عارف بصير پوشيده نيست كه ممكن است حديثى كه در باب شب قدر متعرض نزول ملائكه به زمين و عنايت مخصوص به ايشان به مومنين مطابق مضمون آيه مباركه در سوره قدر است اشارت به اين معنى بود يعنى شب قدر دهرى كه بيان شد و روحى است مجرد و ملكى است مقرب به توجه آن شب قدر زمانى رسم شب قدر زمانى مى شود و احكام خاصه ليله القدر بر آن مترتب مى شود هرگاه روح دهر در جسد زمانى نب ود و ش ب زمانى ليله القدر متقوم به دهرى نمى گرديد مانند سائر شبهاى سال مى بود، فافهم و اغتنم و الحمدلله سبحانه على فضله و الهامه .
اين بود تمامت مقالت آن جناب كه به نقل آن تبرك جسته ايم ، و ما را سخنى ديگر ارفع و امشخ در بيان ليله القدر است كه در طول اين وجه است و بعد از اين عنوان خواهيم كرد. اينك در اينكه ليله القدر هميشه بوده است و هميشه خواهد بود اشارتى مى نماييم ؛ آنگاه ، در اين معنى كه ليله القدر را، به بيان ديگر، مراتب بسيار است وارد مى شويم . حال گوييم :
اين روايت نص صريح است كه ليله القدر هميشه بوده است :
فى الاقبال للسيد الاجل ابن طاووس (307) - قده - عن كتاب كنز اليواقيت تاليف ابى الفضل بن محمد الهروى عن النبى صلى الله عليه و آله انه قال قال موسى عليه السلام : الهى اريد قربك ، قال قربى لمن استيقظ ليله القدر. قال لهى اريد رحمتك ، قال رحمتى لمن رحم المساكين ليله القدر. قال الهى اريد الجواز على الصراط، قال ذلك لمن تصدق بصدقه فى ليله القدر. قال الهى اريد من اشجار الجنه و ثمارها، قال ذلك لمن سبح تسبيحه فى ليله القدر. قال لهى اريد النجاه ، قال النجاه من النار؟ قال نعم ، قال ذلك لمن استغفر فى ليله القدر. قال الهى اريد رضاك ، قال رضائى لمن صلى ركعتين فى ليله القدر .
و روايات ديگر در اينكه ليله القدر هميشه بوده است و نشاه عنصرى خالى از ليله القدر نبوده است بسيار است ، علاوه اينكه برهان عقلى بر آن اقامه مى نماييم .
و اين حديث مى فرمايد كه ليله القدر هميشه خواهد بود: فى الكافى لثقه الاسلام الكلينى (308)، باب شان انا انزلناه فى ليله القدر و تفسيرها عن ابى عبدالله عليه السلام قال :
كان على عليه السلام كثيرا ما يقول ما اجتمع التميمى و العدوى عند رسول الله صلى الله عليه و آله و هو يقرء انا انزلناه بتخشع و بكاء. فيقولان : ما اشد رقتك لهذه السوره . فيقول ، رسول الله صلى الله عليه و آله : لمارات عينى و وعى قلبى و لما يرى قلب هذا من بعدى . فيقولان : و ما الذى رايت و ما الذى يرى ؟ قال فيكتب لهما فى التراب تنزل الملائكه و الروح فيها باذن ربهم من كل ارم قال ثم يقول : هل بقى شى بعد قوله عزوجل كل امر. فيقولان : لا، فيقول هل تعلمان من المنزل اليه بذلك ؟ فيقولان : انت يا رسول الله . فيقول نعم فيقول : هل تكون ليله القدر من بعدى ؟ فيقولان : نعم . قال فيقول : الى من ؟

در تفسير مجمع البيان فرموده است كه :
جاءت الروايه عن ابى ذر انه قال قلت : يا رسول الله القدر هى شى يكون على عهد الانبياء ينزل فيها فاذا قبضوا رفعت ؟ قال لا بل هى الى يوم القيامه .
و روايات بسيار نيز، در اين قسم ، در جوامع فريقين مروى است كه رفع ليله القدر را نشايد: لو رفعت ليله القدر لرفع القرآن . و اقامه برهان عقلى بر آن نيز بيايد. و همچنين اين حديث شريف ، در كافى ، كه آن را شيخ اجل مفيد، در باب امامت حضرت صاحب الامر عليه السلام ، از كتاب ارشاد به اسنادش ‍ روايت كرده است از ابو جعفر عليه السلام كه :
قال اميرالمومنين عليه السلام لابن عباس - ره -: ان ليله القدر فى كل سنه و انه ينزل فى تلك الليله امر السنه ، و لذلك الامر ولاه من بعد رسول الله صلى الله عليه و آله . فقال له ابن عباس : من هم ؟ قال : انا واحد عشر من صلبى ائمه محدثون .
و به مضمون هر يك از حديثهاى ياد شده در بقاء و دوام ليله القدر، روايات عديده ديگر در جوامع فريقين (309) مروى است . علاوه اينكه روايات مرتبه نازله كتاب الله اند و قرآن كريم به دوام ليله القدر ناطق است . در تفسير كشف الاسرار، در تفسير سوره قدر، گويد: عامه الصحابه و العلماء على انها باقيه الى يوم القيامه . اين سخنى حق است و عموم محققين از علما و مفسرين و محدثين بر آن اتفاق دارند، و در اين صحيفه مكرمه محقق مى گردد. و اين معنى اى دوام و بقاء ليله القدر و نزول ملائكه و روح القدس ‍ به اذن ربشان از كل امر، كه امر حكيم است ، هر سال در ليله القدر بر نبى يا وصى نبى - در قسم دوم بيان ليله القدر روشنتر مى گردد. و چنانكه گفته ايم ، اخبار اهل بيت - عليهم السلام - بلكه اخبار فريقين اتفاق دارند كه ليله القدر باقى و دائم است .
نقل آراء از شرح لاميه العجم صفدى در ليله القدر
شيخ مفضال ، صلاح الدين صفدى ، در شرح لاميه العجم طغرائى در ذيل شعر چهارم آن كه گويد:
ناء عن الاهل صفر الكف منفرد
كالسيف عرى متناه عن الخلل
آراء و اقوالى در ليله القدر ذكر كرده است (310) و خلاصه آنرا علامه شيخ بهائى در اواخر مجلد دوم كشكول نقل كرده است كه از جهت آگاهى به اختلاف آراء و بعضى از مطالب ديگر مفيد است . به عبارات كشكول بسيار تحريف روى آورده است ، و ما آن را از دو نسخه اصل تصحيح و نقل نموده ايم .
قال ابن حزم فى مراتب الاجماع : و اجمعوا على ان ليله القدر حق و هى فى السنه ليله واحده . انتهى .
و منهم من قال هى فى مجموع شهر رمضان و منهم من قال فى افراد العشر الاواخر. و منهم من قال فى السابع و العشرين و هو قول ابن عباس لان قوله تعالى ليله القدر هى تمام سبع و عشرين لفظه من السوره ، و ليله القدر تسعه احرف و هى مذكوره ثلاث مرات ، فتكون سبعه و عشرين حرفا. و منهم من قال فى مجموع السنه لا يخص بها رمضان و لا غيره . روى ذلك عن ابن مسعود قال من يقم الحول يصبها.
و منهم من قال رفعت بعد النبى صلى الله عليه و آله اذ كان فضلها لنزول القرآن . فالذين قالوا انها فى مجموع رمضان اختلفوا فى تعيينها على ثمانيه اقوال : قال ابن رزين هى الليله الاولى . و قال الحسن البصرى هى السابعه عشره .
و عن انس انها التاسعه عشره . و قال محمد بن اسحاق هى الحاديه و العشرون .
و عن ابن عباس : السابعه و العشرون و عن ابى الثالثه و العشرون و قال ابن مسعود الرابعه و العشرون . و قال ابوذر الغفارى هى الخامسه و العشرون و من قال انها لا تخص رمضان يلزمه انه اذا ما قال لزوجته انت طالق ليله القدر انها لا تطلق حتى يحول علهيا الحول لانها تكون قد مرت بيقين لان النكاح امر متيقين لا يزول الا بمثله و كونها فى رمضان امر مظنون و فى هذا التفقه نطر لان الاحاديث الصحيحته دلت على انها فى العشرالاواخر من رمضان و وقوع الطلاق حكم شرعى و الحكم الشرعى يثبت بخبر الاحاد لان خبر الاحاد يوجب العمل و لا يفيد العلم . و قيل فى تسميتها بليله القدر وجوه : احدها انها ليله تقدير الامور و الاحكام ، قال عطاء عن ابن عباس ان الله تعالى قدر مايكون فى تلك السنه فيها من رزق و احياء و امانه الى مثل هذه الليله . و قيل القدر الضيق لان الارض تضيق على الملائكه فيها. و قيل القدر المرتبه للفاعل متى اتى فيها بالطاعه كان ذاقدرو شرف . و قيل نزل فيها كتاب ذوقدر و شرف عظيم . و قيل غيرذالك ، و اعلم ان الله تعالى لا يحدث تقديره فى هذه الليله لانه تعالى قدر المقادير قبل خلق السموات و الارض ‍ فى الازل لكن المراد اظهار تلك المقادير للملائكه فى تلك الليله لتكتبها فى اللوح المحفوظ و هذا الذى ينبغى ان يعتقد فى قول ابن عباس
.
اين بود خلاصه كلام صفدى در نقل آراء و وجه تسميه ليله القدر. راقم گويد: آنكه ابن حزم گفته است اجماع بر اين است كه ليله القدر حق است حق است . اما اجماع بر اين نيست كه ليله القدر زمانى در نشاه عنصرى يك شب باشد - بتحقيقى كه تقديم داشته ايم - هر چند كلمه مفرده ليله بدان اشعار دارد. علاوه اينكه روايات اهل بيت - عليهم السلام - حاكم است كه ليالى قدر نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم شهر الله كه ماه مبارك رمضان است ، مى باشند ففى الكافى باسناده عن زراره قال قال ابو عبدالله عليه السلام : التقدير فى ليله تسع عشره و الابرام فى ليله احدى و عشرين و الامضاء فى ليله ثلاث و عشرين ، روايات ديگر كه در اين باب وارد است ، به باب پنجاه و نهم كتاب صيام وافى رجوع شود. (311)
دليلى كه از ابن عباس نقل كرده است كه ليله القدر نه حرف است ، و سه بار در سوره قدر آمده است ، پس بيست و هفتم ماه مبارك رمضان شب قدر است ، در منثور آورده است كه عمر اصحاب پيغمبر را گرد آورد و از ليله القدر پرسيد كه چه شب است ؟ ابن عباس - كه از همه به حسب سن كوچكتر بود - عمر به او گفت : تكلم و لا يمنعك الحداثه گفت : من مى دانم . عمر گفت : از كجا مى دانى ؟ گفت : آسمانها هفت است و زمينها هفت است و روزها هفت است . و همچنين چند چيز را بشمرد كه بر هفت اند. آنگاه گفت : بنابراين ، شب قدر را در هفت آخر ماه رمضان مى بينم . عمر گفت : لقد فطنت لامرما فطنا له . يعنى ، اى ابن عباس ، اى پسر جوان ، تو چيزى فهميدى و بدان پى بردى ، من كه خليفه الله و خليفه رسول الله هستم آن را نفهميدم و بدان پى نبرده ام .
فى بصائر الدرجات باسناده الى داود بن فرقد عن ابى المهاجر عن ابى الهذيل عن ابى جعفر عليه السلام قال : يا باهذيل انا لانخفى علينا ليله القدر ان الملائكه يطوفون بنافيها . اين بيان به جكم نص قرآن است كه تنزل الملائكه و الروح فيها باذن ربهم من كل امر ، كه لابد بايد آنان را منزل اليه و مرسل اليه باشد فتبصر.
و نظير استدلال استحسانى فوق است آنچه در مجمع البيان نقل فرموده است : قال بعضهم ان الله قسم كلمات هذه السوره على ليالى شهر رمضان فلما بلغ السابعه و العشرين اشاراليها فقال هى ، علاوه اينكه در اين قول ، آيه مباركه بسم الله الرحمن الرحيم را جزء سوره محسوب نداشت و حال اينكه مذهب حق اين است كه بسم الله جزء هر سوره است .
و آنكه گفته است ليله القدر بعد از رحلت نبى صلى الله عليه و آله رفع شده است زيرا كه فضل آن براى نزول قرآن بوده است ، دليل او سخت عليل است ؛ زيرا كه اجماع امت بر بقاء و دوام ليله القدر است و فيها يفرق كل امر حكيم و تنزل الملائكه و الروح (312) مضارع دال بر تجدد و استمرار و استقبال است كه منزل فيه و مرسل اليه و عاء حقائق قرآن و خليفه الرحمن است ، كه با قرآن است و قرآن با اوست ، و افتراقشان را نشايد و هميشه متصاحب يكديگرند. پس ، تنها فضل ليله القدر، به بيان خود قرآن ، فقط براى نزول قرآن نيست .
و آنكه در وجه تسميه به ليله القدر گفته است : انها ليله تقدير الامور و الاحكام ، مطابق روايات اهل بيت - عليهم السلام - است ، و اقوال ديگر با آن منافات ندارند. فى كتاب معانى الاخبار باسناده الى الاصبغ بن نباته عن على ابن ابى طالب عليه السلام :
قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله : يا على اتدرى ما معنى ليله القدر؟ فقلت : لا يا رسول الله . فقال : ان الله تبارك و تعالى قدر فيها ما هو كائن الى يوم القيامه فكان فيما قدر عزوجل ولايتك و ولايه الائمه من ولدك الى يوم القيامه .
و فى عيون اخبار الرضا عليه السلام ، فى باب مجلس الرضا عليه السلام مع سليمان المروزى :
قال سليمان للرضا: الا تخبرنى عن انا انزلناه فى ليله القدر فى اى شى ء نزلت ؟ قال : يا سليمان ليله القدر يقدر الله عزوجل فيها ما يكون من السنه الى السنه ، من حياه او موت او خير او شر او رزق ، فما قدره فى تلك الليله فهو من المحتوم ، قال سليمان : الان فهمت جعلت فداك
.
و آنكه صفدى در آخر گفت : و اعلم ان الله تعالى لا يحدث تقديره الخ ، سوال و جوابى است كه تا حدى معتنى به است و بايد تكميل گردد، به تحقيق اينكه آيا نزول ملائكه در ليله القدر موجب ازدياد علم منزل فيه ، كه امام واسطه فيض الهى است ، مى گردد؟ اين تحقيق را بايد اولا از تنزل الملائكه و الروح فيها باذن ربهم من كل امر (313) و ثانيا از فيها يفرق كل امر من عندنا انا كنا مرسلين رحمه من ربك : (314) و ثالثا به كمك و تاييد ابواب حجت جوامع روائى ، بخصوص از روايات در شان و تفسير انا انزلناه ، كه مرتبه نازله قرآن اند، تحصيل كرد و در علم امام بحث بايد كرد.
تعريف ليله القدر به بيانى رفيع تر
در حدود بيست و پنج سال قبل ، در فرخنده روزى ، به محضر مبارك علم علم و طود ت حقيق ، حبر فاخر و بحر زاخر، آيت حق ، استاد بزرگوار جناب حاج شيخ محمد تقى آملى - كساه الله جلاييب رضوانه - تشرف حاصل كرده بودم . در آن اوان ، در ليله القدر تحقيق مى نمودم ، و به نوشتن رساله اى در ليله القدر اشتغال داشتم ، و مطالبى بسيار در اين موضوع جمع آورى كرده بودم . به همين مناسبت ، از ليله القدر سخن به ميان آوردم و نظر شريفش را در بيان آن استفسار نمودم . از جمله اشاراتى كه برايم بشارات بوده است مبذول داشتند اينكه فرمودند: به بيان امام صادق - عليه السلام - كه جده اش صديقه طاهره - سلام الله عليها - را ليله القدر خوانده است و ليله القدر را به آن جناب تفسير فرموده است . دقت و تدبر نماييد.
پس از آن ، براى تحصيل حديث فحص بسيار كرده ايم تا به ادراك آن در تفسير شريف فرات كوفى - رضوان الله تعالى عليه - كه حامل اسرار ولايت است توفيق يافته ايم . و صورت آن اين است :
فرات قال حدثنا محمد بن القسم بن عبيد معنعنا عن ابى عبد الله عليه السلام قال : انا انزلناه فى ليله القدر، الليله فاطمه و القدر الله فمن عرف فاطمه و القدر الله فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر و انما سميت فاطمه لان الخلق فطموا عن معرفتها، او معرفتها الشك من ابى القسم . قوله و ما ادريك ما ليله القدر ليله القدر خير من الف شهر (315) يعنى خير من الف مومن و هى ام المومنين تنزل الملائكه و الروح فيها (316) و الملائكه المومنون الذين يملكون علم آل محمد صلى الله عليه و آله و الروح القدس هى فاطمه باذن ربهم من كل امر سلام هى حتى مطلع الفجر (317) يعنى حتى يخرج القائم (318).
در اين حديث شريف ، حضرت امام صادق - عليه السلام - جده اش ، حضرت صديقه طاهره فاطمه زهرا، را ليله القدر معرفى فرمود. چرا حضرت صديقه - سلام الله عليها - ليله القدر نباشد، و حال آنكه يازده قرآن ناطق در اين ليله نازل شده است ؟ حديث ياد شده خيلى بلند و متضمن مباحثى عرشى است .
قرآن كريم ، كه عصاره حقائق بى كران جهان هستى است ، بر انسان كاملى كه مخاطب به الم نشرح لك صدرك (319) است به طور نزول دفعى و يكبارگى نازل شده است . در لغت عرب انزال نزول دفعى است و تنزيل تدريجى : انا انزلناه فى ليله القدر، انا نحن نزلنا عليك القرآن تنزيلا (320) به عرض رسانده ايم كه انسان به فعليت رسيده قرآن ناطق است ؛ و امام صادق عليه السلام فرمود: من عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر . مبانى عقلى و نقلى داريم كه منازل سير حبى وجود در قوس نزول ، معبر به ليل و ليالى است ؛ چنانكه در معارج ظهور صعودى ، به يوم و ايام . بعضى از ليالى ليالى قدرند، و بعضى از ايام ايام الله . از اين اشارات در انا انزلناه فى ليله القدر و در حديث مذكور و نظائر آنها تدبر بفرما اقرا وارق .
اين فاطمه - عليها السلام - است كه ليله القدر يازده كلام الله ناطق است ، كه امام صادق فرمود: كسى حق معرفت به آن حضرت پيدا كند، يعنى بدرستى او را بشناسد، ليله القدر را ادراك كرده است . و آن مريم - عليها السلام - كه مادر عيسى روح الله است ؛ خداوند سبحان فرمود: و اذكر فى الكتاب اذ انتبذت من اهلها مكانا شرفيا فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا (321) چه مرد و چه زن بايد خودش را تزكيه نمايد و حلقه بندگى در گوش كند؛ فيض حق وقف خاص ‍ كسى نيست ؛ به قول شيرين حكيم ابوالقاسم فردوسى :
فريدون فرخ فرشته نبود
به مشك و به عنبر سرشته نبود
به داد و دهش يافت آن نيكوئى
تو داد و دهش كن فريدون توئى
در دفتر دل ، كه يكى از آثار منظوم نگارنده است ، در مقام بيان شرح صدر انسان در ترجمه حديث مذكور، گفته ام :
ز قرآن و ز آيتهاى قدرش
به بين اين خاك زاد و شرح صدرش
تبارك صنع صورت آفرينى
چه صورت ساخت از ماء مهينى
از اين حبه كه رويانيد از گل
در و قرآن شود يكباره نازل
نگر در حبه نطفه چه خفته ست
در اين يكدانه هر دانه نهفته ست
چو تو يكدانه هر دانه هستى
ندارد مثل تو يكدانه هستى
تبرك از حديث ليله القدر
بجويم تا گشايد مر تو را صدر
جديثى كان تو را آب حياتست
برايت نقل آن اينجا براتست
به تفسير فرات كوفى اى دوست
نظر كن تا در آرى مغز از پوست
امام صادق آن قرآن ناطق
يكى تفسير همچون صبح صادق
بفرموده ست و بشنو اى دل آگاه
كه ليله فاطمه ست و قدر الله
چو عرفانش بحق كرديد حاصل
به ادراك شب قدريد نائل
دگر اين شهرنى ظرف زمانست
كه مومن رمزى از معنى آنست
ملائك آن گروه مومنينند
كه اسرار الهى را امينند
مر آنان را بود در روح مويد
كه باشد مالك علم محمد
مراد روح هم كه روح قدسيست
جناب فاطمه حوراى انسيست
بود آن ليله پر ارج و پر اجر
سلام هى حتى مطلع الفجر
بود اين مطلع الفجر ممجد
ظهور قائم آل محمد صلى الله عليه و آله
در اين مشهد سخن بسيار داردم
وليكن وحشت از گفتار دارم
كه حلق اكثر افراد تنگست
نه ما را با چنين افراد جنگست
بجنگم با خودم ار مرد جنگم
كه از نفس پليدم گيج و منگم
چرا با ديگرى باشد حرابم
كه من از دست خود اندر عذابم
چه در من آتشى در اشتعالست
كه دوزخ را ز رويش انفعالست
مرا عقل و مرا نفس بد آيين
گهى آن مى كشد گاهى برد اين
بسى از خويشتن تشويش دارم
همه از نفس كافر كيش دارم
اگر جنگيدمى با نفس كافر
كجا اين وحشتم بودى به خاطر
وليكن باز با رمز و اشارت
بيارم اندكى را در عبارت
وجود اندر نزول و در صعودش
بترتيبست در غيب و شهودش
در اين معنى چه چاى قيل و قالست
كه طفره مطلقا امر محالست
توانى نيز از امكان اشرف
نمايى سير از اقوى به اضعف
به امكان اخس بر عكس بالا
نمايى سير از اضعف به اقوى
لذا آن را كه بينى در رقيقت
بيايى كاملش را در حقيقت
نظر كن نشات اينجا چگونه
از آن نشات همى باشد نمونه
شنو در واقعه از حق تعالى
لقد علمتم النشاه الاولى
اگر عارف بود مرد تمامى
تواند خود به هر حد و مقامى
به باطن بنگرد از صقع ظاهر
ز اول پى برد تا عمق آخر
محاكاتى كه اندر اصل و فرعست
به سان زارع و مزروع و زرعست
برو بر خوان تو نحن الزارعون را
بيابى زارع بى چند و چون را
كه بر شاكلت خود هست عامل
چه كل يعمل (322) را اوست قائل
نزول اندر قيودست و حدودست
صعود اندر ظهورست و شهودست
شب اينجا نمودى از حدودست
بسى شبها كه در طول وجودست
چنانكه روز رمزى از ظهورست
ظهورست هر كجا مصباح نورست
خروج صاعد از ظلمت به نور است
كه يومست و هميشه در ظهورست
چو صاعد دمبدم اندر خروجست
پس او ايام در حال عروجست
نگر اندر كتاب آسمانى
به حم سجده تا سرش بدانى
عروج امر با يومست و آن يوم
بود الف سنه مقدارش اى قوم
زالف سنه هم مى باش عارج
به خمسين الف سنه معارج
ولى اين روز خود روز خداييست
نه هر روزى بدين حد نهاييست
نه هر يومى از ايام الهيست
كه آن پيدايش اشياء كماهيست
چو عكس صاعد آمد سير نازل
ليالى خوانيش اندر منازل
ليالى اندر اينجا همچو اشباح
ليالى اندر آنجا همچو ارواح
بدان بر اين نمط ايام و اشهر
كه مى آيد پديد از ماه و از خور
شب قدر اندرين نشاه نمودى
بود از ليله القدر صعودى
چو ظلى روز اينجا روزها راست
كه يوم الله يوم القدر صعودى
مر انسانى كه باشد كون جامع
شب قدرست و يوم الله واقع
تبصره از جمع بين دو وجه مذكور در بيان ليله القدر دانسته مى شود كه مراد از ليله القدر در انا انزلناه فى ليله القدر (323) و انا انزلناه فى ليله مباركه (324) خود حضرت خاتم صلى الله عليه و آله است كه منزل فيه و منزل اليه در حقيقت يكى است و منزل فيه صدر مشروح آن جناب است : الم نشرج لك صدرك (325) نزل به الروح الامين على قلبك (326) هر چند ظرف زمان آن ، به لحاظ نشاه عنصرى ، يكى از همين ليالى متعارف است ؛ چه اينكه انسان كون جامع را، كه ليله القدر و يوم الله است ؛ به لحاظ اين نشاه مادى ، متى است كه وجود ظلى عنصرى او را در امتداد ظرف زمان است ؛ پس منزل فيه ، در حقيقت ، و واقع ، قلب آن حضرت است ؛ و بعد از آن به لحاظ ظرف زمان منزل فيه ليله القدر زمانى است ؛ كه منزل فيه به لحاظى دز منزل فيه است و هر دو وعاى منزل فيه اند؛ چنانكه هر انسان عنصرى نسبت وعاى علمش ، هنگام تلقى معانى ، با وعاى زمان او چنين است . فافهم .
در تفسير عرائس البيان ، ناظر به اين مطلب سامى و تفسير انفسى است كه گويد:
ليله القدر هى البنيه المحمديه حال احتجاجه عليه السلام فى مقام القلب بعد الشهود الذاتى لان الانزال لا يمكن الا فى هذه البنيه فى هذه الحاله . و القدر هو خطره عليه السلام و شرفه اذ لا يظهر قدره و لا يعرفه هو الا فيها .
و در بيان السعاده از بنيه محمديه تعبير به صدر محمد صلى الله عليه و آله نموده است و گفته : فى ليله القدر التى هى صدر محمد صلى الله عليه و آله . و صفى در تفسير، پس از تفسير ليله القدر به زمانى ناظر به بيان عرائس البيان است كه آن را چنين به نظم درآورده است :
نزد تحقيق از كمال سرمدى
ليله القدرست بنيه ى احمدى
حال كون احتجاجش بالعهود
بر مقام قلب از بعد شهود
زانكه ممكن نيست آن انزال خاص
بيان : آنكه در عرائس آمده است فى مقام القلب بعد الشهود الذاتى ، مقام قلب مقام شهود حقائق اشياء به نحو تمييز و تفصيل است كه بعد از مقام روح است ، كه مقام روح مقام لف و جمع است و امتياز منتفى است . علامه قيصرى در شرح فص ابراهيمى فصوص الحكم ، در بيان ثبوت اعيان در غيب حق - كه در تحت قهر احديت ذاتيه مستهلك اند، و از يكديگر تمايز ندارند، و پس از آن در حضرت علميه و سپس به وجود عينيشان از يكديگر تمايز مى يابند - گويد:
و اعتبر فى مقام روحك حال حقائك و علوم الكليه هل تجد ممتازا بعضها عن بعض ، او عن عين روحك - يعنى ممتازا عن عين روحك - الى ان تنزل الى مقام قلبك فيتميز كل كلى عن غيره ثم يتفصل كل منها الى جزئياته فيه ؛ ثم يظهر فى الحس فان وجدت فى نفسك مانبهت عليه هديت و علمت الامر فيمن انت خلقت على صورته ، و ان لم تجد ما فى نفسك على ما هى عليه لا يمكنك الاطلاع عل الحقائق الالهيه و احوالها و كل ميسر لما خلق له و الامتياز العلمى ايضا انما هو فى المقام القلبى لا الروحى (صفحه 176، طبع 1)
بدان كه روح در اصطلاح عارف را، به عرف حكماى مشاء، عقل بسيط، و به تعبير ديگر، علم بسيط مى نامند؛ كه اين عقل و علم بسيط را مبدا و فياض ‍ علوم مرحوم حاجى سبزوارى در تعليقه اى بر اسفار فرمايد: سواء كان فياض العقول التفصيليه هو العقل البسيط الذى هو الملكه او باطن ذات النفس او العقل الفعال (327) و مقاله پنجم نفس شفا طلب كرد، كه فوق آن متصور نيست ؛ و از آن پاكيزه تر نبود بيانى (328) و همين بحث شريف را ملاصدرا، در فصل پانزدهم طرف اول مسلك پنجم اسفار، در عقل و معقول ، عنوان فرموده است ، و به همين معنى عقل بسيط به كلام شيخ در شفا نظر دارد كه مى فرمايد:
و اقول اثبات هذا العقل البسيط لا يمكن الا بالقول باتحاد العاقل بالمعقولات على الوجه الذى اقمنا البرهان . و العجب من الشيخ الرئيس ‍ حيث اذعن بمثل هذه الامور التى ذكرها فى هذا الموضع مع غايه اصراراه فى انكار القول بذلك الاتحاد، الخ فراجع .
اما قلب ، سلطان بحث آن را در فص شعيبى فصوص الحكم طلب بايد كرد، كه فص حكمه قلبيه فى كلمه شعيبيه است ؛ و شعب آن ، به طور كلى پنج است ، چنانكه ساعات خمس است و حضرات نيز خمس است ؛ و اقسام پنجگانه آن را در فصل پنجم فاتحه مصباح الانس طلب بايد كرد، كه به تفصيل بحث شده است ، و اقسام آن را به قلب نفسى ، يعنى مختص به نفس ‍ نه قلب حقيقى ؛ و قلب حقيقى متولد از مشيمه جمعيت نفس ، و قلب متولد از مشيمه روح ، يعنى قلب قايل تجلى وجودى باطنى ؛ و قلب جامع مسخر بين حضرتين ؛ و قلب احدى جمعى ، كه قلب تقى نقى احدى جمعى محمدى صلى الله عليه و آله است ، نام برده است (329). و قيصرى در شرح ديباچه فصوص الحكم فرمايد:
الانسان انما يكون صاحب القلب اذا تجلى له الغيب و انكشف له السر و ظهر عنده حقيقه الامر و تحقق بالانوار الالهيه و تقلب فى الاطوار الربوبيه لان المرتبه القلبيه هى الولاده الثانيه المشار اليها بقول عيسى عليه السلام لن يلج ملكوت السموات و الارض من لم يولد مرتين (330).
و اما شهود، آن را نيز مراتب است . و باز علامه قيصرى در شرح فص شعيبى فصوص الحكم (331) فرمايد:
و للشهود مراتب احديها الرويه البصريه ، و ثانيتها الرويه بالبصيره فى عالم الخيال ، و ثالثتها الرويه بالبصر و البصيره معا، و رابعتها الادراك الحقيقى للحقائق مجرده عن الصور الحسيه .
و اما شهود ذاتى با تجلى است . به همان فص شعيبى رجوع شود.
تنبيه : كلمه روح در صحف عرفانيه مطلقا در مقام اطلاق و بسط و لف و جمع ، مقابل تفصيل و نشر و تمييز، به كار مى رود. مثلا، در فصل هشتم از سابقه تمهيد جملى مصباح الانس گويد:
مراتب تاثر التاثير اربع الاولى تاثر فى نفس الموثر بالتصور المطلق الروحى ، الثانيه تاثر فى الذهن و الخيال ، الثالثه تاثر فى الحس ، الرابع تاثر جامع للثلاثه . و هذه المراتب الاربع بعينها مراتب التصورات . فاوليها التصور المطلق الروحى و الفطرى البديهى اما كونه روحيا فلبساطته و اما كونه فطريا بديهيا فلحصوله بلاتوسط القوى البدنيه . و ثانيتها التصور الذهنى الخيالى و ثالثتها التصور الحسى و هو ادراك المحسوسات باى حاسه كان (332) .
از اشاراتى كه در اين بيان آورده ايم در فهم نزل به الروح الامين على قللك (333) و نظائر آن از آيات و اخبار در روح و قلب تدبر شود. و نوعا كلماتى كه در صحف ياد شده نام مى برند ماخوذ از كتاب و سنت اند. مولى عبدالصمد شهيد همدانى ، در كتاب شريف بحر المعارف ، آورده است :
از جناب سرور اولياء عليه السلام مروى است : اللهم نور ظاهرى بطاعتك و باطنى بمحبتك و قلبى بمعرفتك و روحى بمشاهدتك و سرى باستقلال اتصال حضرتك ياذاالجلال و الاكرام (334) .
بسى شايسته است كه در روايات اهل بيت عصمت ، كه فرموده اند روح خلقى اعظم از جبرئيل و ميكائيل است ، تامل بسزا شود. و اين روايات در بيان كريمه يسالونك عن الروح (335) و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا (336) و تنزل الملائكه و الروح فيها باذن ربهم كل امر (337) مى باشند.
روح و روح القدس
مضمون روايات اهل عصمت و بيت وحى اين است كه فوق روح القدس ‍ روحى ديگر است و آن اعظم از جبراييل و ميكاييل است :
فى الكافى باسناده عن الكنانى عن ابى بصير قال سئلت ابا عبدالله عليه السلام عن قول الله تعالى و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ماكنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ؟ قال خلق من خلق الله تبارك و تعالى اعظم من جبرئيل و ميكائيل كان مع رسول الله صلى الله عليه و آله يخبره و يسدده و هو مع الائمه من بعده صلوات الله عليهم (338).
و باسناده عن اسباط بن سالم قال سئله رجل من اهل هيت و انا حاضر عن قول الله تعالى و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا؟ فقال منذ انزل الله تعالى ذلك الروح على محمد صلى عليه و آله ما صعد الى السماء و انه لفينا. و باسناده عن ابى بصير قال سالت ابا عبدالله عليه السلام عن قول الله تعالى يسالونك عن الروح قل الروح من امر ربى ؟
قال خلق اعظم من جبرئيل و ميكائيل كان مع رسول الله صلى الله عليه و آله و هو مع الائمه و هو من الملكوت .
و باسناده عن ابى بصير قال سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول يسالونك عن الروح قل الروح من امر ربى ؟ قال اخلق اعظم من جبرئيل و ميكائيل لم يكن مع احد ممن مضى غير محمد صلى الله عليه و آله و سلم و هو مع الائمه يسددهم و ليس كل ما طلب وجد.
و باسناده عن ابى حمزه قالسالت ابا عبدالله عليه السلام عن العلم اهو علم يتعلمه العالم من افواه الرجال ام فى الكتاب عندكم تقراونه فتعلمون منه ؟ قال الامر اعظم من ذلك و اوجب اما سمعت قول الله عزوجل : و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ماكنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ، ثم قال : اى شى ء يقول اصحابكم فى هذه الايه ؟ ايقرون انه كان فى حال لا يدرى ما الكتاب و لا الايمان ؟ فقلت لا ادرى جعلت فداك ما يقولون ، فقال لى بلى قد كان فى حال لا يدرى ما الكتاب و لا الايمان حتى بعث الله تعالى الروح التى ذكر فى الكتاب فلما اوحاها اليه علم بها العلم و الفهم و هى الروح التى يعطيها الله تعالى من شاء اعطاها عبدا علمه الفهم .
و باسناده عن سعد الاسكاف قال اتى رجل امير المومنين عليه السلام ياسله عن الروح اليس هو جبرئيل ؟ فقال له امير المومنين عليه السلام جبرئيل عليه السلام من الملائكه و الروح غير جبرئيل فكرر ذلك على الرجل فقال له لقد قلت عظيما من القول ، ما احد يزعم ان الروح غير جبرئيل فقال له امير المومنين : انك ضال تروى عن اهل الضلال ، يقول الله تعالى لنبيه صلى الله عليه و آله اتى امر الله فلا تستعجلوه سبحانه و تعالى عما يشركون ينزل الملائكه بالروح (339) و الروح غير الملائكه صلوات الله عليهم .
و فيه باسناده عن على بن رئاب رفعه الى اميرالمومنين عليه السلام قال ان لله نهرا دون عرشه و دون النهر الذى دون عرشه نور نوره و ان فى حافتى النهر روحين مخلوقين روح القدس و روح من امره ، (340) الحديث
.
در اين روايات نوريه ، روح غير جبرئيل و اعظم از جبرئيل و ميكائيل شناسايى شد؛ و از آن زمان كه بر رسول خاتم صلى الله عليه و آله نازل شد هيچ گاه زمين خالى از آن نبود و با ائمه بعد از او مى باشد، چونكه خالى از حجت نيست ، و خاتم صلى الله عليه و آله و ائمه بعد از او مويد به روح اند. و در حديث على بن رئاب ، روح القدس ، غير از روح من امره تعالى است ، و دومى فوق اول است ؛ لذا تعبير بعضى چنين است :
ان الذى اتت به الملائكه انما كان عن جبرئيل عن ميكائيل عن اسرافيل عن الروح الذى هو من امر الله الذى هو عقلهم .
آن روايت كه فرمود كه روح عليه السلام فقط با خاتم صلى الله عليه و آله بود و بعد از او با ائمه عليه السلام است ، بيان سر رواياتى است كه در باب ما اعطى الائمه عليهم السلام من اسم الله الاعظم در كافى و ديگر جوامع روايى آمده است كه اسم اعظم هفتاد و سه حرف است : يك حرف از آن را آصف بن برخيا داشت ، و دو حرف را عيسى عليه السلام و چهار حرف را موسى عليه السلام و هشت حرف را ابراهيم عليه السلام و پانزده حرف را نوح عليه السلام و بيست و پنج حرف را آدم عليه السلام و هفتاد و دو حرف را محمد صلى الله عليه و آله كه از يك حرف محجوب است . ان اسم الله الاعظم ثلاثه و سبعون حرفا اعطى محمد صلى الله عليه و آله اثنين و سبعين حرفا و حجب عنه حرف واحد (341).
و همچنين به ائمه بعد از محمد صلوات الله عليهم اجمعين همان هفتاد و دو حرف داده شد، كما فى الكافى باسناده عن على بن محمد النوفلى عن ابى الحسن صاحب العسكر عليه السلام قال سمعته يقول :
اسم الله الاعظم ثلاثه و سبعون حرفا كان عند آصف حرف فتكلم به فانخرقت له الارض فيما بينه و بين سبا فتناول عرش بلقيس حتى صيره الى سليمان ثم انبسطت الارض فى اقل من طرفه عين و عندنا منه اثنان و سبعون حرفا و حرف عند الله مستاثر به فى علم الغيب
. (342)
اين حرف حرف است و حرف نيست . و چون اين حرف با روايات كتاب توحيد در حدوث اسماء و معانى و اشتقاق آنها ضم شود، از تاليف آنها چه حقائقى استفاده خواهد شد؟! و اگر باز با آيات و روايات در كلمه و كلمات و آيه و كتاب و لوح و قضا و نظائر و اشباه آنها قرين شود، از اقتران آنها چه نتايجى عايد خواهد شد؟! وبا لقد فضلنا بعض النبين على بعض (343) و تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض (344) تاليف شود چه فوائدى عائد خواهد شد؟!
بحثى از روح القدس
بدان كه روح القدس اعلى مراتب قواى انسانى است ، كه از شدت تاكد وجود و غايت استعداد و منزه بودنش از حجب و كدورات عالم مادى تواند وجود عالم امرى ، يعنى ذوات حقيقى ملائكه ، را ملاقات كند. و چون انبياء عليهم السلام ذومراتب اند چنانكه حق سبحانه فرموده است : تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ، ثم ارسلنا رسلنا تترا (345)، لقد فضلنا بعض ‍ النبيين على بعض (346)، و بحث آن بتفصيل در مساله بيست و نهم از مسائل صد و پنجاه و پنجگانه حكيم ترمذى از باب هفتاد و سوم فتوحات مكيه (ط بولاق ، ج 2 ص 67) عنوان شده است - لاجرم روح قدسى در ايشان به مراتب است ، همان طور كه ديگر مردم در داشتن نفس ناطقه انسانى به اختلاف درجات اند: ورفعنا بعضهم فوق بعض درجات (347)، يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا لعلم درجات (348) كه سفراء الله مشمول عموم اين آيات نيز مى باشند.
شيخ اجل ابن سينا، در نمط سوم اشارات ، براى اثبات روح القدس ، از غبى شروع كرد و به غنى از تعلم و فكرت منتهى شد، كه اين غنى همان صاحب روح قدسى است . شيخ گويد:
و لعلك تشتهى زياده دلاله على القوه القدسيه و امكان وجودها فاسمع الست تعلم ان للحدس وجودا و ان للانسان فيه مراتب و فى الفكره فمنهم غبى لا تعود على الفكره براده ؛ و منهم من له فطانه الى حدما و يستمتع بالفكر؛ و منهم من هو اثقف من ذلك و له اصابه فى المعقولات بالحدس و تلك الشقافه غير متشابهه فى الجميع بل ربما قلت و ربما كثرت ، و كما انك تجد جانب النقصان منتهيا الى عديم الحدس فايقن ان الجانب الذى يلى الزياده يمكن انتهاوه الى غنى فى اكثر احواله عن التعلم و الفكره .
و چون روح نبوت اختصاص به قوه قدسى دارد - و ايده بروح القدس ، و لا نفرق بين احد من رسله (349). و انبيا را اختلاف مراتب است ، چنانكه آيات فوق و روايات كتاب حجت كافى در طبقات انبيا و رسل دال اند، لاجرم روح قدسى ، چنانكه گفتيم ، در ايشان اختلاف مراتب دارد. سخنى در اين مقام از حكيم متاله ملا على نورى - قدس سره - نقل كنيم تا به سر مطلب آشناتر شويم . در تعليقاتش بر اسرار الايات صدر المتالهين - اعلى الله مقامه و رفع درجاته - فرموده است : (350)
اعلم ان روح القدس روحان روح القدس الادنى و هو الروح الخامس ‍ المويد لسائر الانبياء، و روح القدس الاعلى و هو الروح السادس المسمى بالمحمديه البيضاء و حقيقه الادميه الاولى المسماه بالعقل الذى ذاق فى جنان الصاقوره باكوره حدائق آل محمد صلى الله عليه و آله الوارثين لكماله بلغ العلى بكماله كشف الدجى بجماله حسنت جميع خصاله صلوا عليه و آله و ذلك الروح الاعظم مع حضره الخاتم يكون جهرا و مع سائر الانبياء سرا، و من هنا صار سائر الانبياء مجالى نبوه حضره الخاتم صلى الله عليه و آله ينبغى ان يعلم منزله النبى الختمى صلى الله عليه و آله منزله مشتركه يشارك فيها سائر الانبياء ولو بتفاوت ما؛ و منزله خاصه اختصاصيه لم صلى الله عليه و آله بحسبها تحقق له منصب الخاتميه فى النبوه فصارت منزله سائر الانبياء منه صلى الله عليه و آله منزله المجالى و المرايا النبويه و منزله الخلفاء منه صلى الله عليه و آله فيها و فى الرساله . و له صلى الله عليه و آله منزله اختصاصيه فوق منزله الختميه فى النبوه و هى منزله خلافه الله تعالى خلافه الالهيه و الربوبيه و من هنالك قيل او يقال ان آدم ابا البشر خليفته صلى الله عليه و آله بل خليفته و اليه يشير قول الرئيس ان سينا فيى رسالته المعراجيه فى ذيل منقبه حضرت خاتم الاولياء على المرتضى عليه السلام و فى جمله مناقبه قال : على عليه السلام بين الصحابه كالمعقول بين المحسوس يعنى همه لفظند اوست خود معنى حيث قال ان للانسان ان يصل الى مقام يكادان يحل عبادته فليتامل فيه لما فيه قل من يتمكن من ان يلاقيه .
عبارت متاله نورى ، كه روح القدس را به روح خامس تعبير كرده است ، اشارت به روايات اهل بيت وحى دارد كه اينك متعرض ميشويم :
عبارت جنان صاقوره اشاره به حديثى است از امام عسكرى عليه السلام : و روح القدس فى جنان الصاقوره ذاق من حدائقنا الباكوره .
مرحوم كلينى در كتاب حجت كافى ج 1 معرب ، ص 213 بابى دارد به نام باب فيه ذكر الارواح التى فى الائمه عليهم السلام . در آن باب ، به اسنادش از جابر عن ابى جعفر باقر عليه السلام روايت كرده است كه :
قال سالته عن علم العالم ؟ فقال لى يا جابر ان فى الانبياء و الاوصياء خمسه ارواح : روح القدس و روح الايمان و روح الحياه و روح القوه و روح الشهوه ؛ فبروح القدس يا جابر عرفوا ما تحت العرش الى ما تحت الثرى . ثم قال يا جابر ان هذه الاربعه ارواح يصيبها الحدثان الا روح القدس فانها لا تلهو و لا تلعب .
و حديث ديگر، كه از اين مبسوطتر است ، نيز در همان باب كتاب كافى ، از مفضل بن عمر از ابوعبدالله امام صادق عليه السلام است :
قال سالته عن علم الامام بما فى اقطار الارض و هو فى بيته مرخى عليه ستره ؟ فقال يا مفضل ان الله تبارك و تعالى جعل فى النبى صلى الله عليه و آله خمسه ارواح : روح الحيوه فبه دب و درج . و روح القوه فبه نهض و جاهد. و روح الشهوه فبه اكل و شرب و اتى النساء من الحلال . و روح الايمان فبه آمن و عدل . و روح القدس فبه حمل النبوه فاذا قبض النبى صلى الله عليه و آله انتقل روح القدس فصار الى الامام عليه السلام و روح القدس ‍ لا ينام و لا يغفل و لا يلهو و لا يزهو؛ و الاربعه الارواح تنام و تغفل و تزهو و تلهو و روح القدس كان يرى به .
و حديث ديگر، كه از اين هم مبسوطتر است ، نيز در همان باب كافى از جابر جعفى از ابى عبدالله امام صادق عليه السلام است :
قال قال ابو عبدالله عليه السلام يا جابر ان الله تبارك و تعالى خلق الخلق ثلاثه اصناف و هو قول الله عزوجل : و كنتم ازواجا ثلاثه فاصحاب الميمنه ما اصحاب الميمنه و اصحاب المشئمه ما اصحاب المشئمه و السابقون السابقون اولئك المقربون (351) فالسابقون هم رسل الله و خاصه الله من خلقه جعل فيهم خمسه ارواح : ايدهم بروح القدس فيه عرفوا الاشياء. و ايدهم بروح الايمان فيه خافوا الله عزوجل . و ايدهم بروح القوه فيه قدروا على طاعه الله . و ايدهم بروح الشهوه فبه اشتهو اطاعه الله عزوجل و كرهوا معصيته . و جعل فيهم روح المدرج الذى به يذهب الناس و يجيئون . و جعل فى المومنين اصحاب الميمنه روح الايمان فبه خافو الله . و جعل فيهم روح القوه فبه قدروا على طاعه الله . و جعل فيهم روح الشهوه فبه اشتهوا طاعه الله و جعل فيهم روح المدرج الذى به يذهب الناس و يجيئون .
و نيز مرحوم كلينى ، در باب ديگر حجت كافى (352)، چند حديث از ائمه عليهم السلام روايت كرده است كه به تلقى روح القدس حكم الهى را بيان مى كنند: به اسنادش از عمار ساباطى حديث كرده است كه :
قال قلت لابى عبدالله عليه السلام بما تحكمون اذا حكمتم قال بحكم الله و حكم داود فاذا ورد علينا الشى ء الذى ليس عندنا تلقانا به روح القدس ‍ .
و در حديث ديگر از جعيد الهمدانى عن على بن الحسين عليهما السلام :
قال سالته باى حكم تحكمون قال حكم آل داود فان اعيانا شى ء تلقانابه روح القدس .
در جاى خود مبرهن است كه النفس فى وحدته كل القوى : بنابراين ، پنج روحى كه در سابقون است ، نه مراد اين است كه پنج روح متعدد در ايشان باشد؛ زيرا كه ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه (353)
؛ بلكه يك حقيقت واحد ذات مراتب است كه جميع افعال و اقوال و احوال ناشى از همان يك حقيقت است كه مى گويد: من رفتم ، و من طاعت خدا كردم ، و من خوف خدا دارم و من معصيت را ناخوش دارم ، و من ايمان به غيب دارم ، و من اكل و شرب دارم ، و من عدل و داد مى كنم ، و من عالم به همه اشياء از تحت العرش تا تحت الثرى هستم .
به اين حقيقت واحده ، به اعتبارات و جهاتى ، اسامى گوناگون در هر مرتبه مظهر و شان او داده شد، كه در دروس معرفت نفس مستوفى در آن بحث نموده ايم . به حديث كميل كامل از حضرت وصى عليه السلام در اين مقام توجه و دقت و تدبر بسزا بايد داشت ؛ و آن را جانب شيخ بهائى در اول مجلد سوم كشكول (354) و جناب طريحى در ماده نفس مجمع البحرين نقل كرده اند.
جناب اميرالمومنين عليه السلام روح قدسى را، در اين روايت كميل رضوان الله تعالى عليه ، تعبير به نفس كليه الهيه فرموده است ؛ و ما آن را تبركا از كشكول ياد شده نقل مى كنيم :
عن كميل بن زياد قال سالت مولانا اميرالمومنين عليه السلام فقلت يا اميرالمومنين اريد ان تعرفنى نفسى فقال يا كميل : و اى الا نفس تريد ان اعرفك ؟ قلت يا مولاى و هل هى الا نفس واحده ؟
قال : يا كميل انما هى اربعه : الناميه النباتيه ، و الحسيه الحيوانيه ، و الناطقه القدسيد، و الكليه الالهيه ، و لكل واحده من هذه خمس قوى و خاصيتان .
فالناميه النباتيه لها خمس قوى : ما سكه ، و جاذبه ، وهاضمه ، و دافعه ، و مربيه ، ولها خاصيتان الزياده و النقصان و انبعاثها من الكبد.
و الحسيه الحيوانيه لها خمس قوى : سمع ، و بصر، و شم ، و ذوق ، و لمس ، و لها خاصيتان : الرضا و الغضب ، و انبعاثها من القلب .
و الناطقه القدسيه لها خمس قوى : فكر، و ذكر، و علم ، و حلم ، ونباهه ، و ليس لها انبعاث وهى اشبه الاشياء بالنفوس الملكيه ولها خاصيتان النزاهه و الحكمه .
والكليه الالهيه لها خمس قوى : بقاء فى فناء، و نعيم فى شقاء، و عزفى ذل ، و فقر فى غناء، و صبر فى بلاء، و لها خاصيتان : الرضا و التسليم و هذه التى مبدوها من الله و اليه تعود قال الله تعالى و نفخت فيه من روحى و قال الله تعالى يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه و العقل وسط الكل
.
اين روح القدسى كه در مقربين است همان قوه قدسيه است كه فارابى و ديگر حكماى الهى گويند: النبوه تختص فى روحها بقوه قدسيه . يعنى اين روح القدس مرتبه عالى جان ايشان است ، نه مراد از آن جبرئيل عليه السلام باشد. اگر چه روح القدس يكى از اوصاف امين وحى الهى جبرائيل عليه السلام است : قل نزله روح القدس من ربك بالحق (355). و بدين معنى ، در روايات ، بسيار آمده است جز اينكه در احاديث ، روح نبوت به روح القدس ‍ تعبير شد و وجود نفسى جبرئيل عليه السلام نيز روح القدس است ، تا بدانى كه روح قدسى بايد تا با روح القدس ارتباط و اتصال يابد. در اين نكات تامل بسزا بايد كرد تا به مغزى و لب مطلب رسيد. و همچنين است ارواح ديگرى كه در اصحاب ميمنه و مشامه هست ، يعنى مقصود يك حقيقت ذات مراتب است .
روح الايمان كه در اصحاب ميمنه است همان است كه در كتب عقليه از آن به قوه عاقله تعبير مى شود كه بدان ايمان به عالم غيب آورد و عدل پيشه كرد و خوف خدا دارد، كه امام فرمود: فبه آمن و عدل و خافوا الله عزوجل . روح مقربين واجد اين مرتبه است با اضافه ، كه آن قوه قدسيه يعنى روح القدس است ، كه در نبى و وصى و بالجمله در مقربين به اختلاف درجات است .
روح قدسى را وصف فرموده است كه لا ينام و لا يغفل و لا يلهو و لا يزهو، روح القدس كان يرى به ، فبروح القدس عرفوا تحت العرش الى ما تحت الثرى .
رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: تنام عينى و لا ينام قلبى . خداوند سبحان در سوره نجم (356) فرمود: فاوحى الى عبده ما اوحى . ما كذب الفواد ما راى لقد راى من آيت ربه الكبرى . و در سوره اعلى (357) فرمود: سنقرئك فلا تنسى . و در آخر سوره جن فرمود: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم و احصى كل شى ء عددا (358). و در سوره انعام فرمود: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض (359). و در سوره آل عمران فرمود: ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك (360). و از اين گونه آيات در اوصاف دارنده روح قدسى در قرآن كريم بسيار است .
امام ، در وصف دارنده روح قدسى ، فرمود كه غفلت و لهو و زهو ندارد.
سفراى الهى در حد مشترك بين عالم ملك و عالم ملكوت قرار گرفته اند، كه با هر يك از آن دو عالم بوجهى مشاركت دارند: در اطلاعشان بر ملكوت سموات و ارض چون ملائكه اند، و در معطم و مشرب و منكح و امثال اين امور چون بشر (361)، كه دستى به عالم اله دارند و دستى به خلق خدا: از آن دست مى گيرند و بدين دست مى بخشند. اگر چنانچه غفلت و لهو و زهو بدانها روى آورد، حجت خداوند بر مردم تمام نگردد.
در علامت امام ، در بسيارى از روايات ما، آمده است كه امام آن كسى است كه لهو و لعب ندارد. ثقه الاسلام كلينى ، در كتاب حجت كافى ، بابى به عنوان باب الامور التى توجب حجه الامام عليه السلام ، دارد. در حديث چهارم آن باب ، به اسنادش از معاويه بن وهب روايت كرده است كه قال : قلت لابى جعفر عليه السلام ما علامه الامام الذى بعد الامام ؟ فقال طهاره الولاده و حسن المنشا و لا يلهو و لا يلعب (362).
فرقه ناجيه اماميه اثنا عشريه پيغمبران و جانشينان آنان را بدين صفات شناسند كه از قرآن و روايات و ادله عقليه حكماى متالهين مستفاد است كه نه غفلت بديشان روى مى آورد و نه اهل لهو و لعب و زهوند، و ايشان اند كه امنا و شهداى اله عالم و عالم به ما تحت العرش الى تحت الثرى هستند، و نور الله و ولاه امر الله و خزنه علم الله و خلفايش در زمين اند، و ابواب الهى و اركان ارض اند.
اين دارنده روح قدسى است كه اماميه او را به صاحب مقام عصمت تعبير مى كنند، و او را معصوم مى دانند، كه در فعل و قول و تلقى وحى و در همه شئون امورش مطلقا از خطا و عصيان و زلل و غفلت و نسيان و لهو و لعب و زهو معصوم است ، و كسى كه بدين صفت عصمت متصف نباشد، خليفه الله و حجه الله على خلقه نخواهد بود. الله اعلم حيث يجعل رسالته .
آنكه امام عليه السلام فرمود: اذا قبض النبى صلى الله عليه و آله انتقل روح القدس فصار الى الامام ، مراد اين نيست كه روح از بدن پيغمبر به بدن امام منتقل مى شود به صورت انتقال شى ء از جايى به جايى ، چه ، اين تناسخ باطل است ، كه براهين محكمه بر ابطال آن قائم است ، بلكه مراد اين است كه مانند آن حقيقت كه حامل نبوت بود امام نيز داراست ، كه وصى و خليفه اوست .
آنكه امام عليه السلام فرمود: خداوند تبارك و تعالى خلق را بر سه صنف آفريد: سابقون و اصحاب ميمنه و اصحاب مشئمه ، چنان است كه در مباحث سالفه دانسته اى عوالم به طور كلى سه قسم است : مجرد محض و مادى محض و عالمى كه متوسط بين آن دو است . و در آخر فصل قرآن و ليله القدر حديثى هم در عوالم سه گانه از امام صادق عليه السلام نقل شد.
غرض اين كه ، همچنانكه عوالم سه است اصناف مردم بر سه قسم اند، كه هر صنفى با عالمى تناسب دارد.
آنكه امام - عليه السلام - فرمود: فالسابقون هم رسل الله و خاصه الله من خلقه اين خاصه الله ، بعد از سلسله سفراى الهى از رسل و انبياء و اوصياى ايشان ، آحادى هستند كه به اقتفا و اقتداى صاحب نبوت تشريعى صاحب نبوت مقامى مى گردند. لسان الغيب - قده - اين دو مقام را اراده كرده است كه گفته است :
فيض روح القدس ارباز مدد فرمايد
دگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد
به طور اجمال گوييم كه سفراى الهى از لهو و لغو و لعب و زهو و سخريه و مجاز و ديگر صفاتى كه عقل از آن اشمئزاز و طبع از آن تنفر دارد منزه اند، و اين وسائط فيض مردم را به سوى خود و مقام خود دعوت كردند، چون امام ، يعنى پيشوا و سرمشق ايشان ، بودند. پس اينكه به مردم فرموده اند به سوى ما بياييد و تاسى و اقتداى به ما داشته باشيد، دعوتى به حق است و ارشادى بصدق ؛ تا همت مدعو چه كند؟ كل ميسر لما خلق له . هر كه ندايشان را با خلاص لبيك گفت و مطابق سرمشق تعليم گرفت ، اگر چه صاحب مقام نبوت تشريعى نمى شود ولى دگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد. از اين روى ، آحادى كه نداى آن مناديان اله را لبيك گفته اند، كرامات و امور خارق عادات از آنها صادر شده است كه موجب حيرت ديگران است . شيخ اجل ابن عربى ، در چند جاى باب هفتاد و سوم فتوحات مكيه و ابواب ديگر آن ، در اين موضوع مطالبى بسيار بلند آورده است ، و ما از تعرض بدانها اعراض كرده ايم كه هم به طول مى انجامد و هم اينكه حلقها تنگ است .
روياى صالح جزئى از نبوت است ، و از زبان خاتم النبيين صلى الله عليه و آله به چندين وجه ، در اين باره ، در جوامع روائى فريقين ، نقل گرديده است . اين روياى صالح است كه جزئى از نبوت است - تو خود حيث مفصل بخوان از اين مجمل . در اين آيه كه فرموده سابقون مقربون اند، و در آيات ديگر و رواياتى كه درباره مقربون آمد تدبر و تامل شود تا به مقربين و به اقسام قرب آشنايى بيشتر حاصل گردد.
آنكه متاله نورى فرموده است : روح القدس الاعلى و هو الروح السادس ‍ المسمى بالمحمديه البيضاء ، كلامى بسيار منيع و مطلبى بغايت رفيع است . زيرا كه دانسته اى اين ارواح مراتب يك حقيقت اند، و اين حقيقت واحده ، مطابق شئون و اطوار و احوال و افعال او، به اسامى گوناگون مرسوم شده است ، و هر شان او به اسمى مسمى گرديده است ؛ و چون همه انبيا با اختلاف مراتبشان در داشتن قوه قدسيه ، كه به تعبير حديث روح القدس ‍ بود، شريك اند و مقام ختمى ارفع و اشمخ از همه مقامات است ؛ لذا روح ختمى را، كه عاليترين درجه و منزل نهايى و غايه قصواى كمال انسانى است ، روح القدس اعلى و روح سادس و محمديه بيضاء گفته اند، و چه خوب گفته اند! به قول جناب حافظ:
هر نكته اى كه گفتم در وصف آن شمائل
هر كس شنيد گفتا لله در قائل
اگر چه نديده ايم در حديثى روح سادس عنوان شده باشد، ولكن آنكه روح ختمى را روح سادس دانسته است ، كه از آن آخرين مرتبه روح انسان كامل را اراده كرده است ، به صواب رفته است ، و احاديث در اين گونه مباحث ، كه از اصول عقائد است ، معاضد عقل و مصدق براهين اند، و اصل در اصول عقائد حكم عقل است ؛ و چون معنى صحيح بود، در اصطلاح مشاحه روا نبود. جناب خواجه ، در متن تجريد الاعتقاد، در فوائد بعثت ، گويد: البعثه حسنه لاشتمالها على فوائد كمعاضده العقل فيما يدل عليه الخ .
عبارت متاله نورى كه آدم ابوالبشر خليفه بلكه خليفه خاتم است بدين لحاظ است كه وجود خاتم صلى الله عليه و آله ثمره شجره وجود است . اميرالمومنين عليه السلام نيز فرموده است : فانا صنائع ربنا و الخلق (خ ل : والناس ) بعد صنائع لنا (363) (و من كتابه عليه السلام الى معاويه و هو من محاسن الكتاب ) .
عارف رومى گويد:
ظاهرا آن شاخ اصل ميوه است
باطنا بهر ثمر شد شاخ هست
گر نبودى ميل و اميد ثمر
كسى نشاندى باغبان بيخ شجر
پس بمعنى آن شجر از ميوه زاد
گر به صورت از شجر بودش ولاد
مصطفى زين گفت كادم و انبيا
خلف من باشند در زير لوا
بهر اين فرموده است آن ذوفنون
رمز نحن الاخرون السابقون
گر به صورت من ز آدم زاده ام
من بمعنى جد جد افتاده ام
كز براى من بدش سجده ى ملك
وز پى من رفت بر هفتم فلك
پس ز من زاييد در معنى پدر
پس ز ميوه زاد در معنى شجر
پس اگر حكيمى گفت كه نبى ملك را بر غير صورتش مى بيند، چنان است كه دانسته اى صورت حقيقى ملك وجود نفسى اوست و تمثل ملك براى روح قدسى انسان به حسب احتمال و قابليت وى ، وجود اضافى ملك است ؛ و بدين اعتبار اين غير آن است .
شيخ رئيس در تعليقات گويد:
النفس اذا طالعت شيئا من الملكوت فانها لا محاله تكون مجرده غير مستصحبه لقوه خياليه او وهميه او غيرهما و يفيض عليها العقل الفعال ذلك المعنى كليا غير مفصل و لا منظم دفعه واحده . ثم يفيض عن النفس الى القوه الخياليه فتتخيله مفصلا منظما بعباره مسموعه منظومه و يشبه ان يكون الوحى على هذا الوجه فان العقل الفعال لا يكون محتاجا الى قوه تخيليه فيه افاضه الوحى على النفس فيخاطب بالفاظ مسموعه مفصله . (364)
بحث و روايات در اختلاف احوال رسول الله صلى الله عليه و آله هنگام نزول وحى بسيار است ، و ما اين مباحث را به تفصيل و مستوفى در شرح فصوص الحكم فارابى عنوان كرده ايم .
از روايات استفاده مى شود كه حال رسول الله در هنگام وحى بى تمثل سنگينتر از حال او در هنگام وحى با تمثل بود؛ و اين معنى براى اهل سلوك واضح است كه چون جذبه هاى بى صورت دست دهد، سخت در قلق و اضطراب افتند؛ به خلاف حالتى كه با حصول تمثل است . علتش اين است كه در تمثل با صورت مالوف و مانوس عالم شهادت محشور است ، به خلاف خلاف آن كه با مجرد بحث است .
و ديگر اينكه عالم شهادت نشاه افتراق است و غيب عالم انفراد؛ لاجرم وحدت و سلطه با اين است كه جمع است و آن ، چون متكثر است ، ضعيف است .
از اين روى ، هر چه توجه روح انسان به عالم جمع بيشتر شود، دهشت او بيشتر است ؛ كه با قويتر روبرو مى گردد.
در سادس بحار از امالى شيخ باسنادش روايت كرده است عن هشام بن سالم عن ابى عبدالله عليه السلام قال قال بعض اصحابنا اصلحك الله كان رسول الله صلى الله عليه و آله يقول قال جبرئيل و هذا جبرئيل يامرنى ثم يكون فى حال اخرى يغمى عليه قال فقال ابو عبدالله عليه السلام انه اذا كان الوحى من الله اليه ليس بينهما جبرئيل اصابه ذلك لثقل الوحى من الله و اذا كان بينهما جبرئيل لم يصبه ذلك فقال قال لى جبرئيل و هذا جبرئيل . (ص 362 ط 1).
تبصره 2 ادله عقلى و نقلى حاكم اند كه هيچ نشاه عنصرى از وجود انسان كامل خالى نيست . و ما، در اين موضوع شريف ، در رساله انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه ، و بخصوص در نهج الولايه ، با مبانى رصين عقلى و معاضدات قطعى نقلى بحث كرده ايم . پس بدان كه ليله القدر در نشاه عنصرى الى يوم القيامه باقى است . فتبصر.
و در تاييد اين تبصره ، در اين حديث شريف ، كه مطلب آن در صلوه نظير ليله القدر است ، تامل شود:
فى صحيح البخارى عن سعيد بن المعلى قال كنت اصلى فى المسجد فدعانى رسول الله صلى الله عليه و آله فلم اجبه ؛ فقلت يا رسول الله انى كنت اصلى ، فقال : الم يقل الله : استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم (365). ثم قال لى لا علمنك سوره هى اعظم السور فى القرآن قبل ان تخرج من المسجد ثم اخذ بيدى فلما اراد ان يخرج قلت : الم تقل لا علمنك سوره هى اعظم سوره فى القرآن ؟ قال الحمدلله رب العالمين هى السبع المثانى و القرآن العظيم الذى اوتيته (التجريد الصريح لاحاديث الجامع الصحيح - يعنى الصحيح البخارى - لابن المبارك ) (366).
صدر اين حديث حامل سرى عظيم است . چه اينكه سعيد بعد از نماز عذر آورد به اينكه چون در نماز بودم از استجابت نداى شما معذور بودم كان رسول الله به تلاوت كريمه ياد شده به او تفهيم كرد كه نماز تو را ندا كرد. فافهم . و ذيل اين حديث شريف هم براستى بحر عميق است .

next page

fehrest page

back page