جمع بندی آیا خدا هم احساس دارد؟

تب‌های اولیه

23 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا خدا هم احساس دارد؟

[="DarkRed"]میدانیم خدا حی و زنده هست نه مرده.

حال سوال من این است که : آیا واقعا خدا احساس دارد؟

به هر حال خدا از بنده ای رضایت دارد . از بنده اش حیا دارد دلش به حال مظلومی میسوزد که دعایش رو مستجاب میکند.

همچینی گفته میشود ذات خدا سراسر عشق و لذت هست.

این احساسات در مورد خدا چه معنایی میدهند؟

و اگر پاسخ اینست که خدا احساسی ندارد و احساس مختص مخلوقات خداست نه خدا در اینصورت حی و زنده بودن خدا چطور معنا پیدا میکند؟ چون به هر حال موجود حی نمیتواند عاری از احساس باشد.

خواهشمدم این سوالات من رو پاسخ دهید
خیلی ممنون[/]

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد عامل

امن;784095 نوشت:
حال سوال من این است که : آیا واقعا خدا احساس دارد؟
به هر حال خدا از بنده ای رضایت دارد . از بنده اش حیا دارد دلش به حال مظلومی میسوزد که دعایش رو مستجاب میکند.
همچینی گفته میشود ذات خدا سراسر عشق و لذت هست.
این احساسات در مورد خدا چه معنایی میدهند؟

سلام علیکم

قبل از پاسخ به این سوال، تذکر چند مقدمه لازم است:
1.تعریف احساس: «حاسه» نيروئى است كه بوسيله آن أعراض حسّى و ملموس درك مى‏ شود، و «حَوَاسّ‏» كه همان مشاعر و شعور پنجگانه است عبارتند از چشائى، بويائى، لامسه، شنوايى و بينايى.(مفردات راغب اصفهانی، ج1، ص479؛ لسان العرب، ج6، ص49) فرهنگ معین و عمید نیز می نویسند: درک چیزی با یکی از حواس.

2. خداوند متعال جسم نیست که تغيير و تحول داشته باشد و از حالتی به حالت دیگر تغییر کند، تغییر و تحوّل و حالت به حالت شدن مربوط به موجودات مادّی است با توجّه به اینکه خداوند مادّی نبوده و حالات نفسانی انسان را ندارد، لذا تغییر حالت نیز نخواهد داشت.( كشف المراد، موسسه نشر اسلامي، ص۲۹۴)

3. خداوند در قرآن بسياري چيزها را با تشبيه به ما مي‌فهماند؛ زيرا اگر آن حقيقت را صاف و عريان بگويد، درست درک نمي‌کنيم. بنابراين بايد دانست كه هم صفات و هم افعال خداوند، به زبان ما گفته شده است. اگر به اين زبان نمي‌گفتند، امكان بيان اوصاف خدا نبود و كاري جز سکوت محض روا نبود.

بنابراین از باب مثال، بين غضب انسان وغضب الهي تفاوت زیادی وجود دارد، چرا كه خشم در انسان يك نوع هيجان و برافروختگى درونى است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن مى‏ شود، و نيروهاى وجود انسان را براى دفاع، يا گرفتن انتقام، بسيج مى‏ كند، ولى در مورد پروردگار هيچ‏يك از اين مفاهيم كه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد. بلكه خشم الهى به معنى برچيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از كسانى است كه مرتكب اعمال زشتى شده ‏اند. همچنین مفهوم رضایت و محبت در خدا و انسان ها نیز متفاوت است، محبت در انسان يك نوع، توجّه قلبى و جاذبه روحى است، در حالى كه خداوند نه قلب دارد و نه روح، بنابراين رضایت و محبّت در مورد او به معنى انجام كارهائى است كه مايه خير و سعادت بندگان است، و نشانه لطف و عنايت او است.(تفسير نمونه، ج18، ص284)

در همین راستا امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «غضب خدا عقاب اوست، اى عمرو هر كه پندارد خدا از حالى به حالى در مى‏ آيد او را با صفت مخلوق وصف كرده خدا را چيزى تحريك نمى‏ كند تا او تغيير كند».(اصول کافی، ج1، ص 110) حضرت(علیه السلام) در جای دیگر به این مساله پاسخ داده‌اند؛ از امام باقر(علیه‌السلام) در تفسیر و معنای آیه‏‌ی: «وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي‏ فَقَدْ هَوی [طه/۸۱] و هر كس خشم من بر او فرود آيد قطعا در [ورطه] هلاكت افتاده است» سؤال شد، که غضب خدا به چه گونه است؟ امام باقر(علیه‌السلام)‌ فرمود: غضب خداوند همان کیفری است که به خطاکاران و منحرفان روا می‏‌دارد.( توحید صدوق ۱۶۸؛ ارشاد مفید ۱۶۳؛ الفصول المهمة ۲۱۴)

علامه طباطبایی در این رابطه می فرمایند:
«و اما حب و بغضى كه به خداى تعالى نسبت داده مى‏ شود، دو تا از صفات افعال است، و معانيى است خارج از ذات خدا و غير قائم به او. و معناى حب خداى تعالى نسبت به يكى از بندگان، اين است كه: رحمتش را بر او گسترده كند، و به سوى او بكشاند و بغض خداى تعالى نسبت به كسى اين است كه رحمتش را از او بازدارد و دور كند». (ترجمه تفسیر المیزان، ج 17، ص 77)

مرحوم طبرسی و شیخ طوسی از بزرگان شیعه نیز غضب خداوند متعال را همان اراده او بر عذاب کفار و منافقین تفسیر کرده اند.(مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏۹، ص: ۸۰ و التبيان في تفسير القرآن، ج‏۹، ص: ۲۰۹) فخر رازی از بزرگترین مفسرین اهل سنت نیز همین نظر را دارد و خشم و غضب الهی را به معنای اراده عقوبت آنان معنا کرده است.(مفاتيح الغيب، ج‏۲۷، ص: ۶۳۸)

بنابراین، عناوین و اوصافی که در بشر بکار برده می‌شود مانند خوشحالی، غم، ناراحتی، شادی، لذت، درد و غیره وقتی در مورد خداوند متعال استعمال می‌شوند، معنای حقیقی کلمه را ندارد و چون ما در ذات خدا کلمات و حروف خاص و ویژه‌ای نداریم تا آن اوصاف و حقایق را بیان کنیم از روی ناچاری با چنین کلماتی به آن حقایق اشاره می‌کنیم و الّا خداوند متعال هیچ‌گونه تغییر و تبدیل و دگرگونی ندارد، چون مادّه نیست تا این عوارض ماده را بپذیرد. خوشحالی خدا به معنای رضای خدا از بنده است؛ و ناراحتی خدا به معنای خشم خدا نسبت به بنده است و این الفاظ و عناوین در مورد خداوند استعمال مجازی دارد نه حقیقی. زیرا آنچه لازمة ماديت و مخلوقيت است، مانند تغيير حال و تحت تأثير واقع شدن، در او راه ندارد. اگر قرار باشد در خدا تأثيري بگذاريم و در او رضايت ايجاد کنيم، آن رضايت مخلوق ماست و ما علت آن خواهيم بود. درصورتي‌که او علت‌العلل است و معلول هيچ‌چيزي نيست. هيچ‌چيزي در او اثر نمي‌کند، بلكه او اثرگذار در همه‌چيز است.

در پناه حق باشید...

با سلام

"شبهه" در فضای مجازی، بسیار منتشر شده است. خب این هم یک روش انکار خداست که به صورت غیر مستقیم به اذهان القا می‌گردد. پس ابتدا، پاسخ نقضی لازم است، چرا که شبهه علمی یا منطقی نیست، بلکه شعاری است.
الف – در سؤال آمده «گفته می‌شود»، خب این یعنی چه؟ چه کسانی می‌گویند؟ قطعاً آنها که خدا را نمی‌شناسند و اساساً منکر وجودش هستند، چنین می‌گویند. خب، وقتی خودش را قبول ندارند، پس چه کار به احساسش دارند؟ خودش را تکذیب می‌کنند، بعد راجع به احساسش شبهه‌پراکنی می‌کنند؟!
ب – اما، جالب است که به وقتش، نسل‌کُشی مسلمانان در لبنان و فلسطین را حق طبیعی رژیم غاصب و خونخوار اسرائیل می‌دانند، اما به وقتش، یعنی آن گاه که می‌خواهند این جنایات را بهانه برای حمله به خدا (نه محکوم کردن امریکا، انگلیس و اسرائیل) قرار دهند، می‌پرسند: "پس چرا خدا کاری نمی‌کند؟!» اما نکته جالبش این است که پس اذعان و اقرار دارند که این جنایات به حدی وحشتناک، ظالمانه و محکوم است که حتی خودشان انتظار دارند که بلای زمینی و آسمانی الهی بر آنان نازل گردد.
هدف اصلی این نیست که بگویند: «خدا احساس دارد یا ندارد»، بلکه القای این معناست که دم از خدا، نصرت الهی، حزب الله،
معاد و ... نزنید، چرا که می‌بینید ما شما را می‌کشیم و هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد؛ چرا که دنیا یعنی همین. خدایی نیست، پس تسلیم قدرت ما شوید.
اگر چه مطلب از اساس خطاست، اما آیا این بندگان می‌خواهند به خدای‌شان بگویند: «احساس مورد نظر ما چیست و تو فاقد آن هستی؟!» گویا از شدت استکبار گمان می‌کنند که جای خدا نشسته و از پایین به بالا می‌گویند که برای خدا، چگونه صفات، تدابیر و اعمالی را در نظر دارند و می‌پسندند؟!»
یک - خداوند متعال، خالقِ علیم، حکیم، غنی و هستی و کمال محض است و یک جاندار روی زمین نیست که "احساس" داشته باشد، چه رسد به احساسات مورد نظر این کفار.
دو – قول و فعل خداوند متعال، بر اساس علم، حکمت، مشیت و اراده‌ی اوست، نه بر اساس احساسات و آن هم احساسات بشری.
انسان عاقل، حکیم، بصیر و خبیر نیز بر اساس احساسات تصمیم نمی‌گیرد و واکنش نشان نمی‌دهد، چه رسد به خداوند سبحان.
سه – شاید یک عده جاهل، کافر و متکبر (مثل فراماسون‌های شیطان‌پرست و پیروان آنها)، گمان کنند که "خدایی هست، اما اینها به جنگ خدا رفته و احیاناً او را شکست می‌دهند، یا مجبور به انفعال باب میل خودشان می‌کنند"؛ اما هیچ چیزی در عالم هستی، از دایره‌ی مُلک و حکومت او خارج نمی‌باشد؛ همگی خلق او هستند. ابلیس نیز راه فراری ندارد، چه رسد به ابلیسیان.

«قَالُواْ يَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتَنِا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ» (هود، 32)
ترجمه: گفتند: اى نوح، حقّا كه با ما به جدال پرداختى و بسيار هم جدال كردى، پس اگر راست می‌گویی، آنچه را (از عذاب الهى) وعده مى‏دهى بر ما بياور.

«فَذَرْنِي وَمَن يُكَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ» (القلم، 44)
ترجمه: پس كيفر كسانى كه اين بیان (قرآن) را تكذيب مى‏كنند به خود من واگذار، ما به زودى (آنها را) از راهى كه خودشان نفهمند تدريجا به سوى عذاب پيش مى‏بريم.

[="DarkRed"]

عامل;787886 نوشت:
بنابراین از باب مثال، بين غضب انسان وغضب الهي تفاوت زیادی وجود دارد، چرا كه خشم در انسان يك نوع هيجان و برافروختگى درونى است كه سرچشمه حركات تند و شديد و خشن مى‏ شود، و نيروهاى وجود انسان را براى دفاع، يا گرفتن انتقام، بسيج مى‏ كند، ولى در مورد پروردگار هيچ‏يك از اين مفاهيم كه از آثار موجودات متغير و ممكن است وجود ندارد. بلكه خشم الهى به معنى برچيدن دامنه رحمت و دريغ داشتن لطف از كسانى است كه مرتكب اعمال زشتى شده ‏اند. همچنین مفهوم رضایت و محبت در خدا و انسان ها نیز متفاوت است، محبت در انسان يك نوع، توجّه قلبى و جاذبه روحى است، در حالى كه خداوند نه قلب دارد و نه روح، بنابراين رضایت و محبّت در مورد او به معنى انجام كارهائى است كه مايه خير و سعادت بندگان است، و نشانه لطف و عنايت او است.(تفسير نمونه، ج18، ص284)

سلام
این خشم و غضبی که شما میفرمایید خو دش فعل و انفعالات مادی هستن و منم قبول دارم که لازم نیست در وجود غیر مادی خدا هم چنین خشم و غضب راه داشته باشه.ولی احساس خشم و یا احساس رضایت که در انسان ایجاد میشه مادی نیستن.و بدون روح قابل درک نیستن.فقط برای درک انها نیاز به جسم و فعل و زیست شیمیای در بدن هست.در این صورت خدا هم که به احساسات ما علم داره و خالق احساسات چون شادی و غمه چطور اینا رو درک میکنه؟[/]

[="DarkRed"]راستی به یک بخش سوال بنده جواب ندادین:
اگه خدا عاری از احساس باشه آیا در این صورت مدرک (درک کننده) نیست؟
و حیات در مورد خدا چه معنایی میدهد؟
تشکر
[/]

امن;788697 نوشت:
راستی به یک بخش سوال بنده جواب ندادین:
اگه خدا عاری از احساس باشه آیا در این صورت مدرک (درک کننده) نیست؟
و حیات در مورد خدا چه معنایی میدهد؟
تشکر

نوع حیات خدا
همانطور که در تقسیم‌بندی فوق مشاهده می‌شود حیات معنی گسترده‌ای دارد که از همه بالاتر در مورد خداوند به کار می‌رود؛ زیرا حیات حقیقی و ازلی و ابدی و ثابت و پایدار که هیچ‌گونه مرگ و حیاتی در آن نیست فقط حیات خداوند است.
حیات در مورد خداوند با آنچه در مورد انسان و حیوان گفته می‌شود متفاوت است، حیات او حیات حقیقی است؛ زیرا عین ذات اوست، نه عارضی است و نه موقت. حیات در او به معنای علم و قدرت است؛ چراکه نشانه اصلی حیات این دو است.
او نه تنها قائم به ذات خویش است که قیام موجودات دیگر و ربوبیت و تدبیر آنها در تمام امور به اوست، کوتاه سخن اینکه حیات او هیچ شباهتی به حیات سایر موجودات زنده ندارد، حیات او «ذاتی»، «ازلی»، «ابدی»، «تغییر ناپذیر» و «خالی از هرگونه نقص و محدودیت» است، حیات او بیانگر احاطه علمی او به هرچیز و توانایی او به هر کار است
مسأله حیات و زندگی موجودات زنده اعم از گیاهی و حیوانی، از پیچیده‌ترین مسائلی است که هنوز علم و دانش بشر نتوانسته‌است پرده از روی اسرار آن بردارد و به مخفیگاه آن گام بگذارد که چگونه عناصر طبیعی و مواد آلی با یک جهش عظیم تبدیل به یک موجود زنده می‌شود.
ممکن است یک روز بشر بتواند با استفاده از ترکیبات مختلف طبیعی در شرایط بسیار پیچیده‌ای موجود زنده‌ای به صورت مونتاژکردنِ اجزای یک ماشین که از پیش ساخته شده‌است، بسازد ولی نه عجز و ناتوانی امروز بشر و نه توانایی احتمالی او در آینده بر این کار، هیچیک نمی‌تواند از اهمیت موضوع حیات و حکایت نظام پیچیده آن از یک مبدأ عالم و قادر بکاهد.

بررسی معنای حیات را با تذکر نکات زیر به پایان می‌بریم:
هدفِ خلقتِ «حیات» در آیات قرآن کریم، آزمایش انسان معرفی شده‌است: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیبْلُوَکمْ أَیکمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ».

امن;788697 نوشت:
راستی به یک بخش سوال بنده جواب ندادین:
اگه خدا عاری از احساس باشه آیا در این صورت مدرک (درک کننده) نیست؟
و حیات در مورد خدا چه معنایی میدهد؟
تشکر

سلام.

اصل حیات یعنی اثر و دامنه اثر،هر جا که پای وجود در ان رخنه کرده باشه اثر مشاهده میشه،از خاک گرفته تا نبات و حیوان و انسان تا ذات حق،منتها دامنه اثر است که متفاوت است،مثلا اثر گیاه و دامنه اثرش خیلی کمتراز حیوان(مثلا حیوان شعور و اراده هم داره پس اثر گذاری بیشتری میتونه بروز بده) و حیوان از انسان کمتر تا میرسه به مطلق اثر که حقه...

البته همه این دامنه ها درک و شعور دارن چون هر جا وجود رخنه کنه خصوصیاتش هم میبره،منتها حالا نحوه ان متفاوت میشه که البته این تفاوت در اثر نیز اثر میذاره ....البته ذات حق درک نمیکنه ادراک مال فعله،چون درک یعنی رسیدن به چیزی،در حالی که خدا به چیزی نمیرسه تا درک کنه بلکه علم کلی به همه چیز داره و لی افعال الهی چرا تا به چیزی نرسن درک هم نمیکنن...

پس شعور ودرک در مقام ذات به علمش بر میگرده...

سلام علیکم
مدرک به کسی اطلاق میشود که دارای علم باشد هم قدرت تفکر.
در موجودات مادی درک به وسیله ذهن یا قوه عاقله صورت میگیرد و خداوند که خالق است همه کمالات مخلوق ها را به نحو اعلی و احسن داراست زیرا خداوند ابتدا باید خود کمالی را داشته باشد تا بتواند آن را به مخلوقات بدهد
و همچنین از آن جهت که خداوند مبراست از جسم و ماده،مدرک بودن در خداوند به معنای علم و حکمت است

[="Tahoma"][="Navy"]سلام
اگر منظور از احساسات دوست داشتن است او بیش از هر کسی اهل احساسات است در روایات در این خصوص مطلب بسیار است مثلا در باب توبه روایت است که اگر روی گردانان از خدا بدانند چقدر خداوند مستاق بازگشت آنهاست از شوق جان می دادند
در اینجا شوق به بازگشت به حق تعالی نسبت داده شده و امثال آن بسیار است. بلکه تمام احساسات ما انسانها جلوه های همان احساس الهی است. البته اینها مستلزم تغیر ذات نیست
یا علیم
[/]

سلام علیکم

امن;788696 نوشت:
خدا هم که به احساسات ما علم داره و خالق احساسات چون شادی و غمه چطور اینا رو درک میکنه؟

برای علم به احساسات بندگان لازم نیست خدا هم چنین احساساتی داشته باشه، بلکه علم به این احساسات کافیه.
مثلا خدا میداند در شرایط افسردگی و یا خشم شدید انسان چه عواملی و چه نتایجی براین حالت مترتب خواهد شد.
اما در مرود استعمال این اوصاف(خشم و لطف و ...) در خداوند، بیان شد که اثر و نتیجه اش که همان ثواب و عقاب باشد به بنده اعطا خواهد شد.

امن;788697 نوشت:
اگه خدا عاری از احساس باشه آیا در این صورت مدرک (درک کننده) نیست؟
و حیات در مورد خدا چه معنایی میدهد؟

همانطور که عرض شد برای درک بندگان لازم نیست خالق هم احساساتی همانند بنده داشته باشد. بلکه علم به این احساس کافی است.
اما حیات خداوند منوط به داشتن احساس نیست. یکی از راههای درک حیات موجود، داشتن آثار حیات مانند علم و قدرت است(در مقام ثبوت ایندو متاخر از حیات اند اما در مقام اثبات میتواندد متقدم باشند) بنابراین می تاون با مشاهده آثار علم و قدرت الهی به حیات او پی برد.
علامه طباطبائی در این باره می فرماید: حیات نحوه وجودی است که علم و قدرت از آن تراوش می کند؛ حیات ِ حقیقی، حیات واجب ــ تعالی ــ است، به این معنا که وجود الهی بالذات علم و قدرت دارد و از اینجا معلوم می‌شود که حصر در «هو الحیّ لااله الّا هُو»، حصر حقیقی است نه اضافی، و حقیقت حیات که شائبه مرگ و فنا در آن نیست حیات خدای تعالی است.(تفسیر المیزان ذیل سوره بقره، ‌آیه ۲۵۵)
البته از قاعده معطی شی هم میتوان به حیات الهی پی برد.(حیات به معنای دارای آثار بودن، وگرنه مسلما نوع آنها متفاوت است)

[="DarkRed"]

erfan_alavi;788718 نوشت:
البته این تفاوت در اثر نیز اثر میذاره ....البته ذات حق درک نمیکنه ادراک مال فعله،چون درک یعنی رسیدن به چیزی،در حالی که خدا به چیزی نمیرسه تا درک کنه بلکه علم کلی به همه چیز داره و لی افعال الهی چرا تا به چیزی نرسن درک هم نمیکنن...

پس شعور ودرک در مقام ذات به علمش بر میگرده...


سلام از حرف شما نتیجه میشه که خدا در مقام فعل میتواند دارای احساس و عواطف و .. داشته باشد .منظور شما همین است؟

yalda solimani;788710 نوشت:
همانطور که در تقسیم‌بندی فوق مشاهده می‌شود حیات معنی گسترده‌ای دارد که از همه بالاتر در مورد خداوند به کار می‌رود؛ زیرا حیات حقیقی و ازلی و ابدی و ثابت و پایدار که هیچ‌گونه مرگ و حیاتی در آن نیست فقط حیات خداوند است.
حیات در مورد خداوند با آنچه در مورد انسان و حیوان گفته می‌شود متفاوت است، حیات او حیات حقیقی است؛ زیرا عین ذات اوست، نه عارضی است و نه موقت. حیات در او به معنای علم و قدرت است؛ چراکه نشانه اصلی حیات این دو است.
او نه تنها قائم به ذات خویش است که قیام موجودات دیگر و ربوبیت و تدبیر آنها در تمام امور به اوست، کوتاه سخن اینکه حیات او هیچ شباهتی به حیات سایر موجودات زنده ندارد، حیات او «ذاتی»، «ازلی»، «ابدی»، «تغییر ناپذیر» و «خالی از هرگونه نقص و محدودیت» است، حیات او بیانگر احاطه علمی او به هرچیز و توانایی او به هر کار است

سلام
اینکه حیات در مورد خدا از قید و حدی بیرون است رو همه قبول داریم.ولی بحث ما ویژگی های حیات خداوند از قبیل علم و قدرت نیست.چون حیات انسان نیز علم و قدرت دارد ولی در حدی پایینتر.صحبت در مورد چگونگی علم خدا به احساسات میباشد.

محی الدین;788742 نوشت:
سلام
اگر منظور از احساسات دوست داشتن است او بیش از هر کسی اهل احساسات است در روایات در این خصوص مطلب بسیار است مثلا در باب توبه روایت است که اگر روی گردانان از خدا بدانند چقدر خداوند مستاق بازگشت آنهاست از شوق جان می دادند
در اینجا شوق به بازگشت به حق تعالی نسبت داده شده و امثال آن بسیار است. بلکه تمام احساسات ما انسانها جلوه های همان احساس الهی است. البته اینها مستلزم تغیر ذات نیست
یا علیم

با سلام
خب طبق صحبت شما ذات حق عینه عشق و دوست داشتن هست یعنی من همچین مفهومی را استباط کردم.ولی اگه دوست داشتن نیز
مانند احساسات دیگه چون غم و شادی موجب تغییر ذات شود انوقت چگونه به خدا نسبت داده میشود؟[/]

عامل;788748 نوشت:
برای علم به احساسات بندگان لازم نیست خدا هم چنین احساساتی داشته باشه، بلکه علم به این احساسات کافیه.
مثلا خدا میداند در شرایط افسردگی و یا خشم شدید انسان چه عواملی و چه نتایجی براین حالت مترتب خواهد شد.
اما در مرود استعمال این اوصاف(خشم و لطف و ...) در خداوند، بیان شد که اثر و نتیجه اش که همان ثواب و عقاب باشد به بنده اعطا خواهد شد.

سلام جناب عامل
جناب عامل مگر مقوله درک کردن از مقوله علم نیست؟ اگر خدا به احساسات ما علم دارد ,ما انسانها هم به احساسات خود علم حضوری داریم.یعنی وقتی انسانی حس امید و غم یا شادی در درون خود داشته باشد به انها علم دارد.شما هم در ظاهر در صحبت خود اشاره کردیدن که خدا به احساسات ما علم دارد.در این صورت علم ما به احساسات خود با علمی که خدا به احساسات بنده اش دارد فرق میکند؟
تشکر

امن;788760 نوشت:
[="DarkRed"]
سلام از حرف شما نتیجه میشه که خدا در مقام فعل میتواند دارای احساس و عواطف و .. داشته باشد .منظور شما همین است؟

؟

[/]

سلام.
درک و احساس یک امر‌ انفعالیه یعنی اثرپذیری نفس....خدا ذاتش منفعل نمیشه و از حالی به حالی نمیشه...درک و احساس از صفان امکانیست ودر ذات خبری از این صفات نیست ...ولی خدا به احساس افعالش عالم است...البته تحقق احساس در مقام فعله در ذات خبری از این تحقق نیست پس این تحقق در ظرف فعله پس در مرتبه علم فعلی حقه ولی منشا ایجاد این تحقق در مقام ذاته یعنی علم به تحقق در ذاته...

[="Tahoma"][="Navy"]

امن;788760 نوشت:
با سلام
خب طبق صحبت شما ذات حق عینه عشق و دوست داشتن هست یعنی من همچین مفهومی را استباط کردم.ولی اگه دوست داشتن نیز
مانند احساسات دیگه چون غم و شادی موجب تغییر ذات شود انوقت چگونه به خدا نسبت داده میشود؟

سلام
محبت ورزی برای وجود صرف که در همه حقایق ساری و به آنها پیوسته است تفسیر دیگری دارد او با ایجاد و بخشیدن کمال وجودی محبت ورزی می کند وگرنه قرب در حد اعلایش برای او با ممکنات حاصل است که خود فرمود و هو اقرب الیکم من حبل الورید
یا علیم[/]

[="DarkRed"]

erfan_alavi;788827 نوشت:
سلام.
درک و احساس یک امر‌ انفعالیه یعنی اثرپذیری نفس....خدا ذاتش منفعل نمیشه و از حالی به حالی نمیشه...درک و احساس از صفان امکانیست ودر ذات خبری از این صفات نیست ...ولی خدا به احساس افعالش عالم است...البته تحقق احساس در مقام فعله در ذات خبری از این تحقق نیست پس این تحقق در ظرف فعله پس در مرتبه علم فعلی حقه ولی منشا ایجاد این تحقق در مقام ذاته یعنی علم به تحقق در ذاته...

سلام درسته دوست من.حرف شما قبوله.ولی من با حقیقت و روح احاسا سروکار دارم.
یعنی اینکه احساس در مورد انسان همون طو رکه خود فرمودید نیاز به اثر پذیری نفس دارد.اما خدا برای درک هرچیزی نیازی به این نداره که تحت تاثیر قرار بگیره.بطور مشابه هم انسان و هم خدا از ویژگی علم برخوردارن.اما انسان وقتی به چیزی علم داره اثر پذیر میشه ولی خدا که بطور مطلق عالم به هر چیزی هست و ذاتش عینه علمه از تاثیر پذیری منزه هست.[/]

امن;789185 نوشت:

سلام درسته دوست من.حرف شما قبوله.ولی من با حقیقت و روح احاسا سروکار دارم.
یعنی اینکه احساس در مورد انسان همون طو رکه خود فرمودید نیاز به اثر پذیری نفس دارد.اما خدا برای درک هرچیزی نیازی به این نداره که تحت تاثیر قرار بگیره.بطور مشابه هم انسان و هم خدا از ویژگی علم برخوردارن.اما انسان وقتی به چیزی علم داره اثر پذیر میشه ولی خدا که بطور مطلق عالم به هر چیزی هست و ذاتش عینه علمه از تاثیر پذیری منزه هست.

سلام.

متوجه نشدم درست منظورتون چیه ولی حقیقت حس صورت سازیه نفسه،البته تا اتصال و حضوری نباشه صورت سازی نیز حاصل نمیشه،مثلا شخص به محض دیدن یک صحنه(یعنی اتصال بصری با صحنه) ،صورتی از اون صحنه در شبکیه چشم میفته، البته ادراک بینایی و دیدن بعد از این افتادن در شبکیه است و مال نفسه،به عبارتی افتادن صحنه پشت چشم میشه علت معد و زمینه برای درک بینایی،به محض اینکه این علل معد اولیه کارش رو به نحو احسنت انجام داد (البته ممکنه سلسله دیگری نیز از علل معد باشه،)حس بینایی در مرتبه خودش یک صورت از ان تصویر میسازد،(یعنی بعد از انجام همه علل معد و زمینه ساز برای درک) این میشه اولین مرتبه از قوه ادراکی یا همون حس بینایی،اونوقت مرتبه خیال به محض مواجعه شدن با این صورت حسی یک صورت دوباره در مرتبه خودش یعنی خیال میسازه،مرتبه خیال سر جاش هست و پایین نمیاد،بعد از صورت سازی مرتبه خیال،مرتبه عقل با مواجهه شدن با صورت خیال یک صورت عقلی در مرتبه خودش از این صورت خیالی درست میکنه،اینها که گفته شد مراتبی است که عقل انتزاع میکند ولی در خارج و خود نفس همه این مراتب بدون زمان و با هم اتفاق میفتد چون در نفس زمان نیست....یعنی نفس مراتب مختلفی در ادراک میشه،در یک مرتبه میشه عین صورت حس،در یک مرتبه میشه عین صورت خیال و در مرتبه ای میشه عین صورت تعقل،اینها شدن و صیرورت است نه اینکه نفس مثل کاغذ سفیدی باشه جدا و صورتهایی در ان نقش ببنده......چون نفس مراتب مختلف ادراکی میشه پس تکامل و تحول میپذیره و اثار این تحولات بر نفس به صورتهای مختلف بروز میکنه که مثلا طرف احساساتی میشه و گریه میکنه....خدا از این تاثرات نداره چون ماثر اصلی اوست و خود احساس نیز از خود اوست و فعل او....

سلام

امن;788762 نوشت:
سلام جناب عامل
جناب عامل مگر مقوله درک کردن از مقوله علم نیست؟

معنای حقیقی ادراک، رسیدن به غایت چیزی است. راغب در معنای ادراک می نویسد: أَدْرَكَ‏: بلغ أقصى الشي‏ء، و أَدْرَكَ‏ الصّبيّ: بلغ غاية الصّبا، و ذلك حين البلوغ، قال: حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ‏ الْغَرَقُ‏ [يونس/ 90]؛ بپايان دوران كودكى و آغاز سنّ بلوغ رسيد. آیه مذکور مربوط به غرق شدن فرعون است كه با ديدن خطر مرگ و رسيدن به غرق شدن گفت بخداى موسى(علیه السلام) و بنى اسرائيل ايمان آوردم.(مفردات الفاظ القرآن، ص311 )
البته ادراک به معنای فهمیدن و علم به چیزی هم استعمال میشود. خداوند در قرآن میفرماید:
لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ (انعام/ 103)؛ چشم‏ها او را در نمى‏ يابند، ولى او چشم‏ها را درمى‏ يابد، و او لطيف و آگاه است.
از سوی دیگر علم نیز در کتب لغت به ادراک تعبیر شده: عِلْم‏ ادراك حقيقت چيزى است.(مفردات الفاظ القرآن، ص580) بنابراین میتوان ایندو را به جای هم بکار برد.

امن;788762 نوشت:
علم ما به احساسات خود با علمی که خدا به احساسات بنده اش دارد فرق میکند؟

قویترین علمی که انسان به دانسته های خود دارد، علم حضوری است که خطا بردار نبوده و از آن به حضور خود معلوم نزد عالم تعبیر میشود. فلاسفه علم خدا به بندگان و افعال و حالات آنها را از همین نوع میدانند. با این تفاوت که انسان به حالات درونی خود علم حضوری دارد و خداوند متعال این علم را به حالات درونی بنده خود دارد. از این باب که معلول مرتبه ضعیف علت بوده و توسط علت ادراک میشود. البته این ادراک، از ادراک خود معلول هم قویتر است! به همین دلیل خداوند از رگ گردن به انسان نزدیکتر است و حتی بین قلب او و خودش حائل میگردد:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ (ق/16 )؛ همانا انسان را آفريديم و همواره آنچه را كه باطنش به او وسوسه مى‏ كند، مى‏ دانيم، و ما به او از رگ گردن نزديك‏تريم.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (انفال/ 24)؛ و بدانيد كه خدا ميان آدمى و دلش حايل و مانع مى‏ شود و مسلماً همه شما به سوى او گردآورى خواهيد شد.

عامل;789234 نوشت:
قویترین علمی که انسان به دانسته های خود دارد، علم حضوری است که خطا بردار نبوده و از آن به حضور خود معلوم نزد عالم تعبیر میشود. فلاسفه علم خدا به بندگان و افعال و حالات آنها را از همین نوع میدانند. با این تفاوت که انسان به حالات درونی خود علم حضوری دارد و خداوند متعال این علم را به حالات درونی بنده خود دارد. از این باب که معلول مرتبه ضعیف علت بوده و توسط علت ادراک میشود. البته این ادراک، از ادراک خود معلول هم قویتر است! به همین دلیل خداوند از رگ گردن به انسان نزدیکتر است و حتی بین قلب او و خودش حائل میگردد:

با تشکر
در این مورد به توافق نظر رسیدم.با توجه به اینکه خدا به احساسات درون ما علم حضوری دارد , این علم حضوری باید علم فعلی خدا باشد ؟

erfan_alavi;789213 نوشت:
متوجه نشدم درست منظورتون چیه ولی حقیقت حس صورت سازیه نفسه،البته تا اتصال و حضوری نباشه صورت سازی نیز حاصل نمیشه،مثلا شخص به محض دیدن یک صحنه(یعنی اتصال بصری با صحنه) ،صورتی از اون صحنه در شبکیه چشم میفته، البته ادراک بینایی و دیدن بعد از این افتادن در شبکیه است و مال نفسه،به عبارتی افتادن صحنه پشت چشم میشه علت معد و زمینه برای درک بینایی،به محض اینکه این علل معد اولیه کارش رو به نحو احسنت انجام داد (البته ممکنه سلسله دیگری نیز از علل معد باشه،)حس بینایی در مرتبه خودش یک صورت از ان تصویر میسازد،(یعنی بعد از انجام همه علل معد و زمینه ساز برای درک) این میشه اولین مرتبه از قوه ادراکی یا همون حس بینایی،اونوقت مرتبه خیال به محض مواجعه شدن با این صورت حسی یک صورت دوباره در مرتبه خودش یعنی خیال میسازه،مرتبه خیال سر جاش هست و پایین نمیاد،بعد از صورت سازی مرتبه خیال،مرتبه عقل با مواجهه شدن با صورت خیال یک صورت عقلی در مرتبه خودش از این صورت خیالی درست میکنه،اینها که گفته شد مراتبی است که عقل انتزاع میکند ولی در خارج و خود نفس همه این مراتب بدون زمان و با هم اتفاق میفتد چون در نفس زمان نیست....یعنی نفس مراتب مختلفی در ادراک میشه،در یک مرتبه میشه عین صورت حس،در یک مرتبه میشه عین صورت خیال و در مرتبه ای میشه عین صورت تعقل،اینها شدن و صیرورت است نه اینکه نفس مثل کاغذ سفیدی باشه جدا و صورتهایی در ان نقش ببنده......چون نفس مراتب مختلف ادراکی میشه پس تکامل و تحول میپذیره و اثار این تحولات بر نفس به صورتهای مختلف بروز میکنه که مثلا طرف احساساتی میشه و گریه میکنه....خدا از این تاثرات نداره چون ماثر اصلی اوست و خود احساس نیز از خود اوست و فعل او....

صحیح ولی مقوله مهم در اینجا خود احساس هست نه نحوه رسیدن به درک و احساس. جهت توضیح عرض کنم که احساس در مورد انسان بواسطه نفس رخ میدهد و در مورد خدا
گفته شد که خدا بی واسطه به احساس انسان علم دارد.یعنی با وجود این تفاوت , وجه تشابه اینه که هم انسان به احساسات خود علم حضوری دارد و هم خدا به احساسات انسان علم حضوری داردو شبهه منم در اصل اینه که اگه خدا به احساسات انسان نظیر غم علم حضوری دارد یعنی خدا غم رو هم مثل انسان درک میکند؟

امن;789249 نوشت:

صحیح ولی مقوله مهم در اینجا خود احساس هست نه نحوه رسیدن به درک و احساس. جهت توضیح عرض کنم که احساس در مورد انسان بواسطه نفس رخ میدهد و در مورد خدا
گفته شد که خدا بی واسطه به احساس انسان علم دارد.یعنی با وجود این تفاوت , وجه تشابه اینه که هم انسان به احساسات خود علم حضوری دارد و هم خدا به احساسات انسان علم حضوری داردو شبهه منم در اصل اینه که اگه خدا به احساسات انسان نظیر غم علم حضوری دارد یعنی خدا غم رو هم مثل انسان درک میکند؟

سلام.

چیزی مثل حق نیست لیس کمثله شئ است....ادراک و احساس غم در انسان حادث است چون قبلا نبود الان حادث شد،به عبارتی نفس انسان با همه خصوصیاتش از قبیل حالاتش فعله حقه،و مقام فعل متاخر از ذاته،و این مرتبه در ذات معدومه...نتیجتا تحقق و احساس غم که فعل حقه در مقام ذات نیست تا حکم و اثار نفس رو به خودش بگیره....بلکه علم به این تحققه که در ذاته،...خلاصه اینکه احساس فعل حقه،و این فعل در مقام ذات معدومه ولی در مقام فعل محقق...پس این حضور در مقام فعله نه در مقام ذات...یعنی تحقق فعل در محضر حق...

البته واجب بسیط الحقیه اشیاست،یعنی حقیقت اشیا در ذات به نحو بساطت هست ولی خود اشیا به نحو تقید و تحقق در ذات معدومند،نتیجتا وجود مطلق حق در همه چیز نفوذ داره منتها نه به شکل حمل شایع و مقید و همراه با کاستی و نیستی ان شئ یعنی مقید به ان وجود نمیشه،مثلا شئ در اب مقید به اب میشه در درخت مقید به درخت میشه یعنی خود ان مرتبه میشه نتیجتا به درخت میشه گفت شئ است،ولی واجب به دلیل اطلاق و بساطت در حالی که مثلا در درخت نفوذ داره در خت نمیشه،یعنی به درخت نمیشه گفت خدا مانند شئ..

پس واجب در احساس ادمی نیز نفوذ داره و لی احساس خدا نیست...ولی سیطره و احاطه وجودی به این احساس رو داره...

سلام

امن;789243 نوشت:
با تشکر
در این مورد به توافق نظر رسیدم.با توجه به اینکه خدا به احساسات درون ما علم حضوری دارد , این علم حضوری باید علم فعلی خدا باشد ؟

بنابر نظر متکلمان امامیه، علم به متغیرات خارج از ذات و در مقام فعل است.
افعال و حالات انسان نیز متغیر و تدریجی است.
پس این علم در مقام فعل است.
البته با این تفاوت که ما هنگام درک غم و شادی، متاثر و متغیر میشویم، در حالی که چنین آثاری در حضرت حق راه ندارد.

سوال:
آیا خداوند متعال احساس دارد؟

پاسخ:
«حاسه» نيروئى است كه بوسيله آن أعراض حسّى و ملموس درك مى‏ شود، و «حَوَاسّ‏» كه همان مشاعر و شعور پنجگانه است عبارتند از چشائى، بويائى، لامسه، شنوايى و بينايى.(1) فرهنگ معین و عمید نیز می نویسند: درک چیزی با یکی از حواس.

از طرفی خداوند متعال جسم نیست که تغيير و تحول داشته باشد و از حالتی به حالت دیگر تغییر کند، تغییر و تحوّل و حالت به حالت شدن مربوط به موجودات مادّی است با توجّه به اینکه خداوند مادّی نبوده و حالات نفسانی انسان را ندارد، لذا تغییر حالت نیز نخواهد داشت.(2)

بنابراین احساس به معنای مذکور در حضرت حق وجود ندارد. بدین ترتیب اوصافی که برای خداوند متعال در آیات و روایات بیان شده با اوصاف و حالات ما انسانها متفاوت است؛ در همین راستا امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «غضب خدا عقاب اوست، اى عمرو هر كه پندارد خدا از حالى به حالى در مى‏ آيد او را با صفت مخلوق وصف كرده خدا را چيزى تحريك نمى‏ كند تا او تغيير كند».(3) حضرت(علیه السلام) در جای دیگر به این مساله پاسخ داده‌اند؛ از امام باقر(علیه‌السلام) در تفسیر و معنای آیه‏‌ی: «وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي‏ فَقَدْ هَوی [طه/۸۱] و هر كس خشم من بر او فرود آيد قطعا در [ورطه] هلاكت افتاده است» سؤال شد، که غضب خدا به چه گونه است؟ امام باقر(علیه‌السلام)‌ فرمود: غضب خداوند همان کیفری است که به خطاکاران و منحرفان روا می‏‌دارد.(4)

علامه طباطبایی نیز در این رابطه می فرمایند:
«و اما حب و بغضى كه به خداى تعالى نسبت داده مى‏ شود، دو تا از صفات افعال است، و معانيى است خارج از ذات خدا و غير قائم به او. و معناى حب خداى تعالى نسبت به يكى از بندگان، اين است كه: رحمتش را بر او گسترده كند، و به سوى او بكشاند و بغض خداى تعالى نسبت به كسى اين است كه رحمتش را از او بازدارد و دور كند».(5)

مرحوم طبرسی و شیخ طوسی از بزرگان شیعه نیز غضب خداوند متعال را همان اراده او بر عذاب کفار و منافقین تفسیر کرده اند.(6) فخر رازی از بزرگترین مفسرین اهل سنت نیز همین نظر را دارد و خشم و غضب الهی را به معنای اراده عقوبت آنان معنا کرده است.(7)

بنابراین، عناوین و اوصافی که در بشر بکار برده می‌شود مانند خوشحالی، غم، ناراحتی، شادی، لذت، درد و غیره وقتی در مورد خداوند متعال استعمال می‌شوند، معنای حقیقی کلمه را ندارد و چون ما در ذات خدا کلمات و حروف خاص و ویژه‌ای نداریم تا آن اوصاف و حقایق را بیان کنیم از روی ناچاری با چنین کلماتی به آن حقایق اشاره می‌کنیم و الّا خداوند متعال هیچ‌گونه تغییر و تبدیل و دگرگونی ندارد، چون مادّه نیست تا این عوارض ماده را بپذیرد. خوشحالی خدا به معنای رضای خدا از بنده است؛ و ناراحتی خدا به معنای خشم خدا نسبت به بنده است و این الفاظ و عناوین در مورد خداوند استعمال مجازی دارد نه حقیقی. زیرا آنچه لازمة ماديت و مخلوقيت است، مانند تغيير حال و تحت تأثير واقع شدن، در او راه ندارد. اگر قرار باشد در خدا تأثيري بگذاريم و در او رضايت ايجاد کنيم، آن رضايت مخلوق ماست و ما علت آن خواهيم بود. درصورتي‌که او علت‌العلل است و معلول هيچ‌چيزي نيست. هيچ‌چيزي در او اثر نمي‌کند، بلكه او اثرگذار در همه‌چيز است.


[/HR]1. مفردات راغب اصفهانی، ج1، ص479؛ لسان العرب، ج6، ص49.
2. كشف المراد، موسسه نشر اسلامي، ص۲۹۴.
3. اصول کافی، ج1، ص 110.
4. توحید صدوق ۱۶۸؛ ارشاد مفید ۱۶۳؛ الفصول المهمة ۲۱۴.
5. ترجمه تفسیر المیزان، ج 17، ص 77.
6. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏۹، ص: ۸۰ و التبيان في تفسير القرآن، ج‏۹، ص: ۲۰۹.
7. مفاتيح الغيب، ج‏۲۷، ص: ۶۳۸.
8. برای مطالعه بیشتر ر.ک: تفسير نمونه، ج18، ص284.
موضوع قفل شده است