جمع بندی چرایی آفرینش جهان!

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرایی آفرینش جهان!
سلام.من یه سوالی دارم که پاسخ هایی که تابه حال از دیگران گرفتم، قانعم نکرده. ممنون میشم اگه راهنمایی کنید: پاسخ هایی که معمولا به این سوالِ :«چرا خدا جهان رو آفریده.» داده میشه، این دو هستن (اگر جواب درست‌تری وجود داره ممنون میشم توضیح بدین.) : 1. ما فقط وقتی می‌تونیم یه ویژگی رو به کسی نسبت بدیم که اون ویژگی در عمل کسی پیدا باشه، مثلا تا یه نفر مهربونی نکنه نمی‌تونیم بهش بگیم مهربون. حالا همین برای خدا هم صادقه، از ویژگی‌های خدا فیاض بودنشه و خدا اگر فیاضه پس باید فیض برسونه و فیض رسوندن نیازمندِ خلق جهانه. بنابراین از اونجایی که خدا فیاضه و این فیاض بودن باید در عملش پیدا باشه، جهان رو می‌آفرینه.  ولی این استدلال به نظرم ایراد داره. چون در این صورت، نامحدود بودن و قادر مطلق بودنِ خدا نقض میشه. چرا؟ چون فیاض بودنِ خدا، خدا رو محدود کرده و خدا برای این‌که فیاض باشه مجبور بوده فیض برسونه و جهان رو خلق کنه، پس توسطِ ویژگیش محدود شده! 2. هدفِ خدا از آفرینش انسان، به کمال رسیدن انسان بوده و هرچیز دیگری هم که آفریده برای انسان آفریده و زمینه‌های به کمال رسیدن انسان بودن. پس جهان هم برای وجودِ انسان آفریده شده.  ولی خب اینجا هم باز سوال پیش میاد که وقتی چیزی هنوز به وجود نیومده چرا باید بخوایم کمالش بدیم؟مگه الان ناقصه؟ اصلا وجود نداره که ناقص و کامل بودن براش معنی بده که! اصلا لزومی نداشته خدا یه چیز ناقص بیافرینه که بعد بگه حالا هدف توی ناقص از زندگی باید رسیدن به کمال باشه. یعنی باید خدا یه هدف از آفریدن یه چیز ناقص داشته باشه، بعد برای زندگیِ اون چیز ناقص بیاد کمال رو هدف قرار بده، یعنی کمال هدفِ انسان از زندگیه نه خدا.  اونم به این خاطره که انسانِ ناقص طبیعتا نیازمنده و برای همین هدفشو کمال میذاره ولی خدا که ناقص یا نیازمند نیست.
با نام و یاد دوست           کارشناس بحث: استاد مسلم
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام و احترام
پاسخ هایی که معمولا به این سوالِ :«چرا خدا جهان رو آفریده.» داده میشه، این دو هستن (اگر جواب درست‌تری وجود داره ممنون میشم توضیح بدین.) :
این دو پاسخی که میفرمایید ناظر به دو مقام متفاوت است، اولی نظر به هدف فاعلی است، یعنی هدفی که نفعش به فاعل بر می گردد که در پاسخ می گوییم خدا هدفی برای خودش ندارد و خلقت، اقتضای ذات کامل اوست، و پاسخ دوم ناظر به هدف فعلی است، یعنی هدفی که نفعش به فعل بر می گردد و میگوییم هدفی که خدا برای مخلوقات در نظر گرفته تکامل آنهاست و این مختص انسان هم نیست، بلکه برای هر مخلوقی متناسب با ظرفیتیش هدفی در نظر گرفته شده است. اما در مورد دو پاسخ و اشکالی که به آنها گرفته اید:
1. ما فقط وقتی می‌تونیم یه ویژگی رو به کسی نسبت بدیم که اون ویژگی در عمل کسی پیدا باشه، مثلا تا یه نفر مهربونی نکنه نمی‌تونیم بهش بگیم مهربون. حالا همین برای خدا هم صادقه، از ویژگی‌های خدا فیاض بودنشه و خدا اگر فیاضه پس باید فیض برسونه و فیض رسوندن نیازمندِ خلق جهانه. بنابراین از اونجایی که خدا فیاضه و این فیاض بودن باید در عملش پیدا باشه، جهان رو می‌آفرینه.  ولی این استدلال به نظرم ایراد داره. چون در این صورت، نامحدود بودن و قادر مطلق بودنِ خدا نقض میشه. چرا؟ چون فیاض بودنِ خدا، خدا رو محدود کرده و خدا برای این‌که فیاض باشه مجبور بوده فیض برسونه و جهان رو خلق کنه، پس توسطِ ویژگیش محدود شده!
ببینید حرف شما درست است اما شما بین مقام واقع و مقام اثبات دچار اشتباه شده اید. این پاسخی که شما فرموده اید راه اثبات مهربانی بودن خدا برای ماست، یعنی تا کسی محبتش را ابراز نکند دیگران برایشان اثبات نمیشود که او مهربان است، بنابراین در مقام اثبات، مهربانی بیرونی مقدم بر مهربان بودنِ درونی بوده، و دلیل بر آن است، اما در مقام واقع قضیه برعکس است، یعنی مهربان بودنِ آن شخص در درون خودش ست که موجب بروز این مهربانی در رفتار او می شود. هر کسی سخاوتمند است ابتدا در درون خودش سخاوتمند است و به همین خاطر در رفتارش این سخاوت بروز می کند، او برای سخاوت نیاز به این رفتار ندارد، بلکه او دارد طبق اقتضای ذاتِ خودش سخاوت به خرج میدهد، آنچه در درون خودش بدان میل دارد را انجام میدهد، نه اینکه سخاوت به خرج میدهد تا سخاوتمند باشد.  
 2. هدفِ خدا از آفرینش انسان، به کمال رسیدن انسان بوده و هرچیز دیگری هم که آفریده برای انسان آفریده و زمینه‌های به کمال رسیدن انسان بودن. پس جهان هم برای وجودِ انسان آفریده شده.  ولی خب اینجا هم باز سوال پیش میاد که وقتی چیزی هنوز به وجود نیومده چرا باید بخوایم کمالش بدیم؟مگه الان ناقصه؟ اصلا وجود نداره که ناقص و کامل بودن براش معنی بده که! اصلا لزومی نداشته خدا یه چیز ناقص بیافرینه که بعد بگه حالا هدف توی ناقص از زندگی باید رسیدن به کمال باشه. یعنی باید خدا یه هدف از آفریدن یه چیز ناقص داشته باشه، بعد برای زندگیِ اون چیز ناقص بیاد کمال رو هدف قرار بده، یعنی کمال هدفِ انسان از زندگیه نه خدا.  اونم به این خاطره که انسانِ ناقص طبیعتا نیازمنده و برای همین هدفشو کمال میذاره ولی خدا که ناقص یا نیازمند نیست.
ببینید نقص انسان ناشی از محدودیت های عالم ماده است، اینطور نیست که خدا بی جهت و بی هدف انسان را ناقص آفریده تا خودش رشد کند، بالاخره خلقت هر چه از خدا دورتر شود محدودیتش بیشتر میشود، و این یک قانون طبیعی است، همانطور که نور هر چقدر از منشأ آن دور شود ضعیف تر میشود. باید توجه کنید که جهان بر طبق قانون علت و معلول بنا شده است، و این علل متعدد هستند که زمینه برای تتحقق فعل فراهم می کنند و خداوند هم متناسب با آن ظرفیت ایجاد شده افاضه وجود می کند. بنابراین خالقیت خدا هم از کامل ترین موجود شروع میشود و هر چه قیدها  وبندها و تاثیرگذاری های علل زمینه ساز بیشتر می شوند معلول هم محدودتر و محدودتر میشود. از موجودات کامل و مجرد محض تا جمادات، که همه هم هدفشان تکامل است، و اما این تکامل متناسب با ظرفیتشان فرق می کند. پس فیض خدا هرگز قطع نمیشود، چون هر کجا که قطع شود یعنی آن موجود ظرفیت وجود داشته اما خداوند نعوذبالله بُخل ورزیده است. خلاصه فاعلیت خداوند نامحدود است، اما قابلیت موجودات متفاوت است و هر کسی به اندازه قابلیتش از خداوند فیض می گیرد، مثل بارانی که جاری است اما هر کسی به اندازه ظرف وجودی اش از آن بهره می برد.
مسلم said in بسم الله الرحمن الرحیم
ببینید حرف شما درست است اما شما بین مقام واقع و مقام اثبات دچار اشتباه شده اید. این پاسخی که شما فرموده اید راه اثبات مهربانی بودن خدا برای ماست، یعنی تا کسی محبتش را ابراز نکند دیگران برایشان اثبات نمیشود که او مهربان است، بنابراین در مقام اثبات، مهربانی بیرونی مقدم بر مهربان بودنِ درونی بوده، و دلیل بر آن است، اما در مقام واقع قضیه برعکس است، یعنی مهربان بودنِ آن شخص در درون خودش ست که موجب بروز این مهربانی در رفتار او می شود. هر کسی سخاوتمند است ابتدا در درون خودش سخاوتمند است و به همین خاطر در رفتارش این سخاوت بروز می کند، او برای سخاوت نیاز به این رفتار ندارد، بلکه او دارد طبق اقتضای ذاتِ خودش سخاوت به خرج میدهد، آنچه در درون خودش بدان میل دارد را انجام میدهد، نه اینکه سخاوت به خرج میدهد تا سخاوتمند باشد.
صحیح، هر ویژگی‌ای که در رفتار و عمل بروز پیدا می‌کنه، احتمالا از درون نشات گرفته ولی این، چیزی رو عوض نمی‌کنه.  خدا مجبوره فیض برسونه چون در ذاتش فیاضه. هیچ وقت نمیشه گفت یه نفر در ذاتش مهربونه ولی در عملش هیچ مهربونی‌ای بروز پیدا نکنه.  هرکسی که در ذاتش مهربونه، این ویژگیش مجبورش می‌کنه که در عمل هم مهربونی کنه. درواقع به نظرم ما توسط ویژگی‌هامون محدود می‌شیم. برای خدا هم همین‌جور میشه. خدا اگر فیاضه پس "باید" فیض برسونه وگرنه در ذاتش فیاض نبوده که فیض نرسونده، چطور ممکنه یه نفر فیاض باشه و فیض نرسونه؟ . مسلم said in بسم الله الرحمن الرحیم
ببینید نقص انسان ناشی از محدودیت های عالم ماده است، اینطور نیست که خدا بی جهت و بی هدف انسان را ناقص آفریده تا خودش رشد کند، بالاخره خلقت هر چه از خدا دورتر شود محدودیتش بیشتر میشود، و این یک قانون طبیعی است، همانطور که نور هر چقدر از منشأ آن دور شود ضعیف تر میشود. باید توجه کنید که جهان بر طبق قانون علت و معلول بنا شده است، و این علل متعدد هستند که زمینه برای تتحقق فعل فراهم می کنند و خداوند هم متناسب با آن ظرفیت ایجاد شده افاضه وجود می کند. بنابراین خالقیت خدا هم از کامل ترین موجود شروع میشود و هر چه قیدها  وبندها و تاثیرگذاری های علل زمینه ساز بیشتر می شوند معلول هم محدودتر و محدودتر میشود. از موجودات کامل و مجرد محض تا جمادات، که همه هم هدفشان تکامل است، و اما این تکامل متناسب با ظرفیتشان فرق می کند. پس فیض خدا هرگز قطع نمیشود، چون هر کجا که قطع شود یعنی آن موجود ظرفیت وجود داشته اما خداوند نعوذبالله بُخل ورزیده است. خلاصه فاعلیت خداوند نامحدود است، اما قابلیت موجودات متفاوت است و هر کسی به اندازه قابلیتش از خداوند فیض می گیرد، مثل بارانی که جاری است اما هر کسی به اندازه ظرف وجودی اش از آن بهره می برد.
باز هم این خدا بوده که چنین شرایطی رو برای انسان فراهم کرده و خدا بوده که انسان رو در دنیای مادی و دور از خودش و با محدودیت آفریده پس باز هم خدا خواسته که انسان ناقص باشه، خب چه هدفی از ناقص آفریدن انسان داشته؟ کلا حتی اگر کامل می‌آفرید هم باز هدفی نمی‌شد براش درنظر گرفت
صحیح، هر ویژگی‌ای که در رفتار و عمل بروز پیدا می‌کنه، احتمالا از درون نشات گرفته ولی این، چیزی رو عوض نمی‌کنه.  خدا مجبوره فیض برسونه چون در ذاتش فیاضه. هیچ وقت نمیشه گفت یه نفر در ذاتش مهربونه ولی در عملش هیچ مهربونی‌ای بروز پیدا نکنه.  هرکسی که در ذاتش مهربونه، این ویژگیش مجبورش می‌کنه که در عمل هم مهربونی کنه. 
خب طبیعی است که هر کسی متناسب با خواست درونی رفتارهایش را انتخاب می کند، اینکه جبر نیست! مثلا من بستنی دوست دارم و به همین خاطر بستنی خوردن را انتخاب می کنم، اما حالا کسی به این که من خودم آنچه را دوست دارم انجام میدهم بگویند مجبوری بستنی بخوری چون بستنی دوست داری؟! اگر آنچه شما می گویید جبر است، اصلا اختیار امکان ندارد! اصلا شما می توانید اخیتار را تعریف کنید به گونه ای که آنچه که بنده در مورد خدا گفتم مخالف آن باشد تا بگوییم «جبر» است؟  این نکته مهمی است، خواهش می کنم اختیار را هر طوری که میخواهید و هر طوری که دوست دارید تعریف کنید، محال است بتوانید تعریفی از اختیار ارائه دهید که طبق آن تعریف، رفتار خدا در مثال فوق جبر معنا شود.
باز هم این خدا بوده که چنین شرایطی رو برای انسان فراهم کرده و خدا بوده که انسان رو در دنیای مادی و دور از خودش و با محدودیت آفریده پس باز هم خدا خواسته که انسان ناقص باشه، خب چه هدفی از ناقص آفریدن انسان داشته؟ کلا حتی اگر کامل می‌آفرید هم باز هدفی نمی‌شد براش درنظر گرفت
اصلا مثل اینکه کلا به پاسخ بنده توجه نفرمودید!! بگذارید یک مثال برای شما بزنم. یک خالقی یک چیزی خلق می کند که کامل ترین است، و آن مخلوق کامل می تواند چیز دیگری خلق کند، آیا خدا اجازه بدهد یا ندهد؟ اگر احازه بدهد خب مخلوق سوم کمی محدودتر از مخلوق دوم است. خب دوباره این مخلوق دوم هم توان خالقیت دارد، خدا به او اجازه خلق کردن بدهد یا ممانعت کند؟ خب پس مخلوق چهارمی به وجود می آید که  باز از مخلوق سوم محدودتر است. چون هر معلولی ازعلتش محدودتر است. بنابراین یا باید خداوند علل را که توانایی خلق دارند این توانایی را از آنها دریغ کند، یا تا بی نهایت محدودیت پیش برود.
جمع بندی پرسش: معمولا در پاسخ به این سوال که: «چرا خدا جهان رو آفریده؟» گفته می شود که خدا تا فیض نرساند فیاض نیست. اما طبق این پاسخ خدا برای کامل بودن نیاز دارد که فیاض و مهربان و... باشد. و پاسخ دیگر این است که هدف خدا از آفرینش انسان، به کمال رسیدن انسان بوده است. ولی خب باز سوال پیش می آید که اصلا لزومی نداشته خداوند یک چیز ناقص بیافریند که بعد کمال را برای آن به عنوان هدف در نظر بگیرد. پاسخ: این دو پاسخی که میفرمایید ناظر به دو مقام متفاوت است، اولی نظر به هدف فاعلی است، یعنی هدفی که نفعش به فاعل بر می گردد که در پاسخ می گوییم خدا هدفی برای خودش ندارد و خلقت، اقتضای ذات کامل اوست، و پاسخ دوم ناظر به هدف فعلی است، یعنی هدفی که نفعش به فعل بر می گردد و میگوییم هدفی که خدا برای مخلوقات در نظر گرفته تکامل آنهاست و این مختص انسان هم نیست، بلکه برای هر مخلوقی متناسب با ظرفیتیش هدفی در نظر گرفته شده است. اما در مورد دو پاسخ و اشکالی که به آنها گرفته اید: در مورد پاسخ اول بله حرف شما درست است تا موجودی مهربانی نکند مهربان نیست، تا فیض نرساند فیاض نیست، اما شما بین مقام واقع و مقام اثبات دچار اشتباه شده اید. این پاسخی که شما فرموده اید راه اثبات مهربان بودن خدا برای ماست، یعنی تا کسی محبتش را ابراز نکند دیگران برایشان اثبات نمیشود که او مهربان است، بنابراین در مقام اثبات، مهربانی بیرونی مقدم بر مهربان بودنِ درونی بوده، و دلیل بر آن است، اما در مقام واقع قضیه برعکس است، یعنی مهربان بودنِ آن شخص در درون خودش است که موجب بروز این مهربانی در رفتار او می شود. هر کسی سخاوتمند است ابتدا در درون خودش سخاوتمند است و به همین خاطر در رفتارش این سخاوت بروز می کند، او برای سخاوت نیاز به این رفتار ندارد، بلکه او دارد طبق اقتضای ذاتِ خودش سخاوت به خرج میدهد، آنچه در درون خودش بدان میل دارد را انجام میدهد، نه اینکه سخاوت به خرج میدهد تا سخاوتمند باشد. در مورد پاسخ دوم  نقص انسان ناشی از محدودیت های عالم ماده است، اینطور نیست که خدا بی جهت و بی هدف انسان را ناقص آفریده تا خودش رشد کند، بالاخره خلقت هر چه از خدا دورتر شود محدودیتش بیشتر میشود، و این یک قانون طبیعی است، همانطور که نور هر چقدر از منشأ آن دور شود ضعیف تر میشود. باید توجه کنید که جهان بر طبق قانون علت و معلول بنا شده است، و این علل متعدد هستند که زمینه برای تحقق فعل فراهم می کنند و خداوند هم متناسب با آن ظرفیت ایجاد شده افاضه وجود می کند. بنابراین خالقیت خدا هم از کامل ترین موجود شروع میشود و هر چه قیدها  و بندها و تاثیرگذاری های علل زمینه ساز بیشتر می شوند معلول هم محدودتر و محدودتر میشود. از موجودات کامل و مجرد محض تا جمادات، که همه هم هدفشان تکامل است، و اما این تکامل متناسب با ظرفیتشان فرق می کند. پس فیض خدا هرگز قطع نمیشود، چون هر کجا که قطع شود یعنی آن موجود ظرفیت وجود داشته اما خداوند نعوذبالله بُخل ورزیده است. خلاصه فاعلیت خداوند نامحدود است، اما قابلیت موجودات متفاوت است و هر کسی به اندازه قابلیتش از خداوند فیض می گیرد، مثل بارانی که جاری است اما هر کسی به اندازه ظرف وجودی اش از آن بهره می برد.  
موضوع قفل شده است