داستان های زیبایی از نحوه کنترل و مدیریت نیروی قوی جنسی " داستان تحول شیخ رجبعلی خیاط

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
داستان های زیبایی از نحوه کنترل و مدیریت نیروی قوی جنسی " داستان تحول شیخ رجبعلی خیاط

بسم الله الرحمن الرحیم

همانطور که میدانید یکی از ویژگی هایی که انسان رو از حیوان جدا میکنه اینه که انسان میتونه
روی امیال خودش کنترل داشته باشه و مدیریت کنه و در مواقع لزوم بکار بگیره .

انسان باید افسار نیروی جنسی رو در دست داشته باشه نه اینکه نیروی جنسی افسار انسان رو بدست بگیره که میتونه ویران کننده باشه

این تاپیک داستان هایی زیبا از مدیریت و کنترل نیروی غریزه خواهیم گذاشت .

نقل قول پست ها ممنوع و حذف میکنم .
برای یکنواختی تاپیک

جوانی نزد عالمی آمد واز او پرسید:من جوان کم سن و سالی هستم اما آرزوهای بزرگی دارم و نمی توانم خود رااز نگاه کردن به دختران منع کنم، چاره ام چیست؟

عالم نیز کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را به سلامت به جای معینی ببرد و هیچ چیزاز کوزه نریزد. واز یکی از شاگردانش درخواست کرد او را همراهی کند واگر شیر را ریخت جلوی همه ی مردم او را کتک بزند.

جوان نیز شیر را به سلامت به مقصدرساند. و هیچ چیز از آن نریخت.

وقتی عالم از او پرسید چند دختر را در سر راهت دیدی؟
جوان جواب داد: هیچ، فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا در جلوی مردم کتک بخورم و در نزد مردم خوار و خفیف شوم.

عالم هم گفت: این حکایت انسان مؤمن است که همیشه خداوند را ناظر بر کارهایش میبیند و از روز قیامت و حساب و کتاب بیم دارد.

قدرت الله لطیفی نسب و کام نگرفتن از دوشیزه ای وجیهه


از زبان حاج قدرت الله لطیفی نسب نقل می کنند:
من در قم در محله سیدان در منزلی قدیمی سکنی گزیدم. در همسایگی من پیرزنی زندگی می کرد که با من رفت و آمد
پیدا کرد و گاهی برای من غذا می آورد تا این که یک روز این موضوع را مطرح کرد که شما جوانی و
چرا ازدواج نمی کنید؟ من نیز دلایلی آوردم تا او را متقاعد کنم، ولی او اصرار می کرد. چند روز پیاپی این مطلب را دنبال کرد و سماجت به خرج می داد و من چون هدفم چیز دیگری بود آمادگی ازدواج به هیچ صورت دیگری نداشتم و با حالات روحی خودم مانعی حس می کردم و قبول نمی کردم تا این که گفت:

بیا به خاطر این که تنها هستی و به خاطر کارهای شخصی خودت ازدواج موقت نما و من خانم بیوه و فقیری را سراغ دارم. من باز بهانه آوردم و زیر بار نمی رفتم. آنقدر اصرار ورزید تا نتوانستم قبول نکنم و همان شب دیدم با خانمی آمد. من بدون اینکه به او نگاه و توجهی کنم اجازه گرفتم و صیغه عقد را جاری ساختم و پیرزن رفت و ما را تنها گذاشت. وقتی من به صورت آن زن نگاه کردم او را وجیهه یافتم و با کمال تعجب متوجه شدم ایشان دوشیزه می باشد.
ناراحت شدم و گفتم: شما مگر قبلا شوهر نکردید؟ گفت: خیرگفتم: مگر شما نمی دانید دوشیزه اجازه پدر لازم دارد؟گفت: پدرم اجازه داده است. آقا به خدا خیلی فقیر هستیم و الان برادران و خواهرانم گرسنه هستند، من بدین وسیله می خواهم پولی به آنها برسانم.
من گفتم: خیر این کار را من انجام نمی دهم و تو باید شوهر کنی و آینده خودت را ضایع کنی. بلند شو الان بریم منزلتان تا من با پدرت صحبت کنم.او قبول نمی کرد، آنقدر التماس و گریه کرد و هر چه کرد و هر برنامه ای پیاده کرد زیر بار نرفتم و گفتم:
باقیمانده مدت را بخشیده و همان جا مهر او را که حدود بیست تومان آن زمان بود پرداخت کردم و با تندی او را وادار به رفتن کردم. وقتی به درب منزلشان رسیدیم به پدرش گفتم:

این دختر شما صحیح و سالم تحویل بگیرید و به او گفتم که تا آخر همین هفته ان شاء الله به عنایت مولایم شوهری نصیب او می گردد و همین طور هم شد.با توسلاتی که داشتم به لطف خدا و عنایات امام عصر ارواحنا فداه تا آخر همان هفته شوهر کرد.(1)

پی نوشت:


(1) راه وصال، صفحه 39-41

شهيد بابايي و مديريت شهوت

متأسفانه بسياري از براداران و خواهران مسلمان درخصوص مسائل مربوط به شهوت به دستورات قرآن عمل نمي كنند يا ضد آن رفتار مي كنند. يعني:
1ـ در عبادت، ترك گناه و تحمل سختي ها توصيه به صبر نمي كنند (كه قرآن گفته و تواصوا بالصبر)
2ـ همديگر را به حق توصيه نمي كنند (كه قرآن گفته تواصوا بالحق)
3ـ همديگر را در كارهاي مثبت و خويشتن داري كمك نمي كنند (كه قرآن گفته تعاونوا علي البر و التقوي)
4ـ همديگر را در تعدي و گناه ياري مستقيم و غير مستقيم مي كنند (كه قرآن گفته و لا تعاونوا علي الاثم و العدوان)
5ـ خود و خانواده را از آتش جهنم بر حذر نمي داريم (كه قرآن گفته قوا انفسكم و اهيلكم ناراً)
6ـ زمينه ازدواج افراد مجرد را مومنان و دولتمردان فراهم نمي آورند (كه قرآن گفته و انكحوا الايامي منكم ...) و
7ـ و افراد مجرد عفاف (گوش، چشم، قوه فكر و خيال و شكم و لمس و..) نمي ورزند (كه قرآن گفته و ليستعفف الذين لايجدون نكاحاً)
8ـ به جاي كم خوري و روزه ( جسمي و روحي ) پرخوري مي كنيم: پيامبر به جواني كه تحت فشار شهوت بودند توصيه كردند كه روزه فكري بگيريد البته روزه اي كه قدرت مديريت شهوت را دارد صرف نخوردن و نياشاميدن نيست بلكه چشم، گوش، فكر و خيال هم بايد از خوراك گناهان به دور باشند.
وقتي اين طور باشد به قول طلاب مقتضي موجود و مانع هم مفقود است غير از رشد انحرافات جنسي نبايد منتظر چيز ديگري بود وقتي آتش باشد باد هم نوزد و پنبه آغشته به مواد اشتعال زا باشد طبيعي است كه آتش شهوت شعله ور شود.

خب حالا چه بايد كرد

بله اصل اين است كه براي ترك گناه توصيه هاي قراني بالا رعايت شود. اما حالا كه رعايت نمي شود چه بايد كرد نبايد نشست تا شعله گناه فطرت و وجدان را بسوزاند. بايد از روزه، ورزش، همنشيني با افراد معنوي, تلاوت قرآن، عفاف چشم و گوش و شكم و تخيلات و...كمك گرفت.

در مديريت شهوت نيز ما مي توانيم از الگوهايي كمك بگيريم كه در شرايط ما بوده اند، هم سن و سال ما بوده اند و محركات محيطي زيادي داشته اند
.
شهيد بابايي الگوي موفقي در اين زمينه هستند شرايط دشوار او در آمريكا مبارزه او با شهوت را شديد تر كرده بود. بنابراين بايد از ابعاد مختلف زندگي اين شهيد الگوگيري كنيم:
- نگرش او به زندگي، مردم و خدا چگونه بوده؟
- آيا قرآن مي خوانده؟ در روز چه مقدار؟
- آيا قرآن همراه داشته است؟
- دوستان او از چه قشري بودند و چه افكاري داشتند؟
- درباره محركات محيطي و شهواني مانند فيلم، عكس سكس و...چه طور رفتار مي كرد؟
- ورزش چه قدر در زندگي او جا داشته؟
- مرزي در ارتباط با نامحرم بوده ؟
- نگرش او به گناه چه بوده است؟
- در زمان مجردي روزه هم مي گرفت؟ روزه مستحبي چه طور؟
- رفتار و تعاملش با عالمان دين چگونه بوده؟
- رابطه اش با نماز چگونه بوده؟
- در كل احساس با ارزش بودن مي كرد؟
- چه سهمي براي اختيار و اراده خود قائل بود؟
- چقدر براي كنترل شهوت به ازدواج موقت فكر مي كرد؟
- شوخي هاي جنسي داشت؟
- در آمريكا چگونه چشمش را از زنان و دختران نيمه عريان حفظ مي كرد؟
و...
شهيد عباس بابايي و مديريت شهوت

يكي از دوستان شهيد بابايي مي­گويد: در دوران تحصيل در آمريكا روزي در بولتن خبري پايگاه «ريس» كه هر هفته منتشر مي­شد،
مطلبي نوشته شده بود كه توجه همه را به خود جلب كرد. مطلب اين بود: « دانشجو بابايي ساعت 2 نيمه شب مي دود تا شيطان را از خود دور كند.» من و بابايي هم اتاق بوديم . ماجراي خبر بولتن را از او پرسيدم. او گفت: چند شب پيش بي خوابي به سرم زده بود .رفتم ميدان چمن و شروع كردم به دويدن. از قضا كلنل باكستر فرمانده پايگاه با همسرش مرا ديدند و شگفت زده شدند . كلنل ماشين را نگه داشت ومرا صدا زد. نزد او رفتم . او گفت در اين وقت شب براي چه مي دوي؟ گفتم : خوابم نمي آمد خواستم كمي ورزش كنم تا خسته شوم .گويا توضيح من براي كلنل قابل قبول نبود او اصرار كرد تا واقعيت را برايش بگويم . به او گفتم مسائلي در اطراف من مي گذرد كه گاهي موجب مي شود شيطان با وسوسه هايش مرا به گناه بكشاند ودر دين ما توصيه شده كه در چنين مواقعي بدويم يا دوش آب سرد بگيريم. آن دو با شنيدن حرفهاي من تا دقايقي مي خنديدند ، زيرا با ذهنيتي كه نسبت به مسائل جنسي داشتند نمي توانستند رفتار مرا درك كنند.
آقاي قرائتي شهيد بابايي را الگوي جوانان اين دوره معرفي مي­كنند و تشويق مي­كنند خاطرات اين شهيد را بخوانند وي مي­گويد: خدا شهيد بابايى را رحمت كند. ايشان دانشجو بود و در آمريكا درس مى‏خواند. سياست آمريكا اين بود كه يك بچه‏ى ايرانى را با يك بچه آمريكايى در يك اتاق بكنند. مى‏گفتند: براى اينكه زبان انگليسى را خوب ياد بگيرند، اين كار را مى‏كنيم. اما هدفشان اين بود كه فرهنگ ايرانى پيروز نشود. يك روز يكى از دوستان شهيد بابايى مى‏گفت: در اتاق شهيد بابايى رفتم و ديدم كه ايشان يك طناب بسته است و يك پارچه روى آن انداخته است. گفتم: چرا طناب بسته‏اى؟ گفت: اين آمريكايى به ديوار عكس‏هاى سكسى مى‏زند و شراب هم مى‏خورد. من هم نمى‏خواهم آن عكس‏ها را ببينم. ممكن است ديدن اين عكس‏ها در روح من تأثير بگذارد. من به خاطر همين با پارچه بين خودم و او را جدا كرده‏ام.
منبع
سایت نیروی هوایی ارتش

ماجرای فرار شهید ابراهیم هادی از وسوسه‌های شیطانی

[=Nassim]جهش معنوی
به گزارش خبرگزاری تسنیم، جبار ستوده، حاج حسین الله کرم می گویند: در زندگی بسیاری از بزرگان ترک گناهی بزرگ دیده می‌شود که باعث رشد سریع معنوی آنان گردیده است.این کنترل نفس بیشتر در شهوات جنسی بوده و حتی در مورد داستان حضرت یوسف (ع)خداوند می‌فرماید:
« هرکس تقوا پیشه کند و ( در مقابل شهوت و هوس ) صبر و مقاومت نماید. خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمی‌کند » که نشان می‌دهد این یک قانون عمومی بوده و اختصاص به حضرت یوسف (ع) ندارد.
در ماههای اول پس از پیروزی انقلاب ، ابراهیم با همان چهره و قامت جذاب در حالی که کت و شلوار زیبائی می‌پوشید به محل کارش در شمال شهر می‌آمد. یک روز متوجه شدم ابراهیم خیلی گرفته و ناراحت است و کمتر حرف می‌زند، با تعجب به سمتش رفتم و گفتم: “داش ابرام چیزی شده ؟”
گفت: “نه چیز مهمی نیست”، گفتم: “اگر چیزی هست بگو، شاید بتونم کمکت کنم”.
کمی سکوت کرد و گفت:
“چند وقته یه دختر بدحجاب تو این محله به من گیر داده و گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمی‌کنم”
کمی سکوت کردم و بعد یکدفعه خنده‌ام گرفت، ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید: “خنده داره؟”
گفتم: “داش ابرام با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست!” گفت: “یعنی چی؟یعنی به خاطر تیپ و قیافه‌ام این حرف رو زده”. گفتم: “شک نکن”.
روز بعد دیدم ابراهیم با موهای تراشیده و بدون کت و شلوار و با پیراهن بلند به محل کار اومد، فردای آن روز با چهره ای ژولیده‌تر و حتی با شلوار کردی و دمپائی به محل کار آمد و این کار را مدتی ادامه داد تا اینکه از آن وسوسه شیطانی رها شد.
***
ریزبینی و دقت عمل در مسائل مختلف از ویژگی‌های ابراهیم بود که او را از بسیاری از دوستانش متمایز می‌کرد. فراموش نمی‌کنم، اوایل انقلاب یک شب به همراه ابراهیم و بچه‌های کمیته به مأموریت رفته بودیم. خبر رسیده بود فردی که قبل از انقلاب فعالیت نظامی داشته و مورد تعقیب می‌باشد در یکی از مجتمع‌های آپارتمانی دیده شده .آدرس را هم دراختیار داشتیم و با دو دستگاه خودرو به ساختمان مورد نظر رسیدیم.
به سراغ آپارتمان اعلام شده رفتیم و بدون درگیری شخص مورد نظر رو دستگیرکردیم. وقتی می‌خواستیم از ساختمان خارج شویم جمعیت زیادی جمع شده بودن تا فرد مظنون رو مشاهده کنن. خیلی از آن‌ها ساکنان همان ساختمان بودن. ناگهان ابراهیم برگشت داخل آپارتمان و گفت:"صبر کنین!"
با تعجب پرسیدیم: "چی شده؟"
چیزی نگفت. فقط چفیه‌ای که به کمرش بسته بود رو باز کرد و به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسیدم:"ابرام چیکار می‌کنی !؟"
با آرامش خاصی جواب داد: "ما بر اساس یه تماس و یه خبر، این آقا رو بازداشت کردیم. اگه آنچه که گفتن درست نباشه، آبروی این آقا رو بردیم و دیگه نمی‌تونه اینجا زندگی بکنه. همه مردم هم به چهره یک متهم به او نگاه می‌کنن. اما این طوری کسی اون رو نمی‌شناسه . اگر فردا هم آزاد بشه مشکلی پیش نمی‌یاد".
وقتی از ساختمان خارج شدیم کسی مظنون مورد نظر را نشناخت و من به دقت نظر ابراهیم فکر می‌کردم که چقدر آبرو و شخصیت انسانها در نظرش مهم بود.

کتاب سلام بر ابراهیم – ص 56

زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار شهید ابراهیم هادی

گوهرشاد خانم و جوان عاشق

گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد مشهد، پیش از ساختن مسجد به دست اندرکاران گفت: از محل آوردن مصالح ساختمانی تا مسجد برای حیوانات باربر ظرفهای آب و علف بگذارید، مبادا حیوانی در حال گرسنگی و تشنگی بار بکشد. از زدن حیوانات پرهیز کنید، ساعات کار باید معین باشد و مزد مطابق زحمت داده شود و...

گوهرشاد خانم، بیشتر وقتها خود جهت هدایت و سرکشی حاضر می شد و دستورات لازم را می دارد.
روزی یکی از کارگران به طور ناگهانی چشمانش به صورت او افتاد و در اثر همین نگاه، آتش عشق در وجودش شعله ور گشته و عاشق دلباخته ی او شد؛ اما در این باره نمی توانست چیزی بگوید تا اینکه غم و غصه ی فراوان او را مریض کرد. به خانم گزارش دادند که یکی از کارگران که با مادرش زندگی می کرد مریض شده است. بعد از شنیدن این ماجرا خانم به عیادتش رفت و علّت را جویا شد. مادر کارگر جوان گفت: او عاشق شما شده است.
خانم با اینکه عروس شاهزاده بود، اما هیچ ناراحت نشد! به مادر جوان گفت: باشد، وقتی من از همسرم جدا شدم
با او ازدواج می کنم ولی به شرط اینکه مهریه من را قبل از ازدواج بپردازد و آن این است که چهل شبانه روز در محراب این مسجد نیمه کاره عبادت کند.
جوان پذیرفت، چند روز از پی عشق او عبادت کرد؛ ولی با توجّه خاص امام رضا (علیه السلام) حالش تغییر یافت ( و از آن پس بخاطر خدا عبادت کرد).

پس از چهل روز, گوهرشاد خانم از حالش جویا شد، جوان به فرستاده ی خانم گفت: به خاطر لذّتی که در اطاعت و بندگی خدا یافتم، از لذت نفس شهوانی پرهیز کرده ام.(بخاطر اینکه لذت عبادت را فهمیده ام, دیگر عاشق خدا شده ام.)

نکته و برداشت آزاد :

برای انسان مومن لذت عبادت ٰ کنترل کننده و جایگزین شهوات و هوس های زودگذر هست

(هيچ چيزى نزد او بدتر از زنا نبود )

جوانى نزد پيامبر اكرم (ص) آمد وعرض كرد (اى رسول خدا ! به من اجازه بده تا زنا كنم .))
حاضرين ناراحت شدند ومى خواستند اورا به كيفر اين گفتار زشت برسانند كه رسول خدا (ص) فرمود(ازاودست برداريد .))
آنگاه آن جوان را نزد خود دعوت كرد واو را مقابل خود نشاند و فرمود (اى جوان ! آ يا مى پسندى كه مردم با مادرت زنا كنند .))
او گفت (خير .))
پيامبر (ص) فرمود .((آيا راضى هستى كه كسى با خواهرت اين عمل را انجام دهد ؟))
جوان گفت (خير))
حضرت فرمود (آيا راضى هستى كه كسى با عمه وخاله تو زنا كند ؟))
وى گفت (خير ))
رسول اكرم (ص) فرمود .((پس ديگران هم نمى پسندند كه با محارم آنها زنا كنى و تو نبايد عملى را كه شايسته نيست انجام دهى ! ))
آنگاه دست مبارك خود رابر دل او قرار داد و گفت (خدايا ! دل او را پاك كن وگناهش را پاك كن و گنا هش را بيامرز. ))
جوان از محضر رسول خدا (ص) خارج شد در حالى كه هيچ چيزى نزد او بدتر از زنا نبود .
(وصال به معشوق نتيجه دورى از حرام )
در يكى از قبايل عرب جوانى عاشق دختر يكى از بزرگان قوم شده بود واين عشق وعلاقه به نهايت خود رسيده بود در حالى كه هرگز گمان نمى كرد كه به وصال آن دختر برسد ولى با خود حساب كرد و نتيجه گرفت كه اميدوارى بهتر از نااميدى است چه بهتر كه به خواستگارى او بروم .
پس كسى را به خواستگارى دختر فرستاد ولى بزرگ قبيله چون علاقه اى به اين ازدواج نداشت براى طفره رفتن گفت (اگر جوان بتواند فلان اسب را كه متعلق به يكى از شجاعان معروف عرب است بياورد من با اين ازدواج موافقم .
واو خوب مى دانست كه انجام چنين عملى براى آن جوان محال است .
وقتى جوان ازاين قضيه با خبر شد و فهميد كه چاره اى جز اين ندارد و از طرفى هم به عشق دختر گرفتار بود .پس نقشه اى كشيد و چند روزى در مسير صاحب اسب نشست تا روزى آن پهلوان با همان اسب از آنجا عبور كرد.
آن جوان خود را به درماندگى زد و وانمود كرد كه پايش درد مى كند ونمى تواند راه برود .
دل آن بزر گمرد به رحم آمد و فورا پياده شد كه اول اورا سوار كند و بعد خودش سوار شود .
ولى جوان به محض سوار شدن بر اسب مهار آن رادر دست گرفت وبا چند ضربه شلاق اسب رابه حركت در آورد وبه سرعت دور شد.
آن جوانمرد فرياد زد وگفت (واى بر تو كه باعث شدى ديگر كار خير انجام ندهم))
جوان با خود گفت :اين كارمن تباه است و عاقبت خوبى ندارد بهتر است را به صاحبش برگردانم .
پس بدون معطلى برگشت واز اسب پياده شد وبااحترام آن را به جوانمرد تسليم كرد و سپس جريان خود را براى او تعريف كرد و گفت : من دزد نيستم و نمى خواستم اسب شما را سرقت كنم ولى عشق دختر باعث شد چنين خطايى از من سر بزند .
خواهش مى كنم كه مرا ببخش .
آن مرد بزرگ گفت (حالا كه جوانمردى كردى واسبم را به من برگرداندى و صداقت را بر خيانت تر جيح دادى من هم تلافى كرده وبه تو پاداشم نسبت به تو همين بس كه اسب را خودم به پدر دختر مى رسانم ودخترش را براى تو خواستگارى مى كنم.))
پس پيش پدر آن دختر رفت .پدر دختر كه هرگز گمان نمى كرد اين جوان بتواند آن اسب رابه دست آورد با تعجب چگونگى ماجرا را پرسيد و وقتى كه از قضيه با خبر شد گفت: من هم پاداش اينكه شما چنين احسانى در حق اين جوان نيكو كار كردى اسب را به خودت ودخترم را به اين جوان مي بخشم .
وبه حرف خود عمل كرد و عروسى مفصلى به راه انداخت.
(نتيجه فرمانبردارى از شوهر)
مرويست كه (درزمان پيامبر اكرم (ص)مردى از انصار به مسافرت رفت وقبل از رفتن به همسرش سفارش كرد كه از خانه بيرون نرود تا او برگردد.
چيزى نگذشت كه پدر آن زن بيمار شد . قاصد ى فرستاد واز پيامبر اكرم (ص) اجازه خواست تا به عيادت پدرش برود . حضرت فرمودند (درخانه بنسين و شوهرت را اطاعت كن.))
حال پدر بدتر شد وبازهم آن زن از رسول خدا (ص) اجازه ملاقات با پدر را خواست ولى باز همان جواب را شنيد .
پدر آن زن از دنيا رفت وزن كسي رانزد پيامبر (ص)فرستاد و اجازه خواست تا در مراسم كفن ودفن پدر حاضر شود ولى پاسخ قبلى را شنيد واز خانه بيرون نرفت .
آن گاه رسول اكرم (ص)براى آن بانوى بزرگ پيغام فرستاد كه:
((خداوند به پاس اين فرمانبردارى كه از شوهرش كردى هم تو را آمرزيد وهم پدرت را مورد مغفرت قرار داد .))

منبع
داستان شگفت آور از عاقبت غلبه بر هوس جنسى

[=IRANSans]تهيه وتنظيم: واحد تحقيقاتى گل نرگس

[h=2]داستان ترک شهوت[/h][=yekan]
پسر جوانی ، با وسوسه یکی از دوستانش به محلی رفتند که زنان روسپی،

[=yekan]فاحشه در آنجا خود فروشی می کردند. او روی یک صندلی در حیاط آنجا نشست .
[=yekan]در آنجا یرمرد ژولیده ای و فروتنی بود که حیاط و صندلی ها را نظافت می کرد.
[=yekan]پیرمرد در حین کارکردن ، نگاه عمیقی به پسرک انداخت و سپس پیش او رفت و پرسید : پسرم ، چند سالت است
[=yekan]گفت : بیست سالم است .
پرسید : برای اولین بار است که اینجا می آیی
گفت : بله
پیرمرد آه پر دردی از ته دل کشید و گفت :

[=yekan]می دانم برای چه کاری اینجا آمده ای ؛ به من هم مربوط نیست ، ولی پسرم ، آن تابلو را بخوان.
پسرک به طرف تابلویی رفت که در یک قاب چوبی کهنه به دیوار آویخته شده بود .
سپس با صدای لرزان شروع به خواندن شعر تابلو کرد:

[=yekan]
گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی
صبر کن تا پیدا شود گوهر شناس قابلی
آب پاشیده بر زمین شوره زار بی حاصل است
صبر کن تا پیدا شود زمین باربری

قطرات اشک بر گونه های چروکیده پیرمرد می غلتید …
[=yekan]اشک هایش را پاک کرد و بغضش را فرو برد و گفت : پسرم ، روزگاری من هم به سن
[=yekan]تو بودم و به اینجا آمدم ، چون کسی را نداشتم که به من بگوید: « لذت های آنی ، غم های آتی در بر دارند»
[=yekan]کسی نبود که در گوشم بگوید : ترک شهوت ها و لذت ها سخاست
هر که درشهوت فرو شد بر نخاست

[=yekan]کسی را نداشتم تا به من بفهماند :
[=yekan]به دنبال غرایز جنسی رفتن ، مانند لیسیدن
[=yekan]عسل بر روی لبه شمشیر است ؛ عسل شیرین است ، اما زبان به دو نیم خواهد شد .
[=yekan]کسی به من نگفت :
[=yekan]اگر لذتِ ترک لذت بدانی
دگر لذت نفس را لذت ندانی

[=yekan]
و هیچ کس اینها را به من نگفت و حالا که :

[=yekan]جوانی صرف نادانی شد و پیریُ پشیمانی
دریغا ،روز پیری آمی هوشیار می گردد

[=yekan]پیرمرد این را گفت و دست بر پیشانی گذاشت و شروع به گریستن کرد.
چیزی در درون پسر فرو ریخت … حال عجیبی داشت ،

[=yekan]شتابان از آنجا بیرون آمد در حالی که شعر پیرمرد را زیر لب زمزمه می کرد:
[=yekan]« گوهر خود را مزن بر سنگ هر ناقابلی …»
و دیگر هرگز به آن مکان نرفت…

امداد خداوند در مسیر ترک شهوترانی


[=iransans]در این ویدیو، در رابطه با دست یاری خداوند در مسیر زندگی صحیح صحبت میکنیم.

اگر ما قلبا نیتمان این باشد که راه درست و مطابق با رضای خداوند را در پیش بگیریم و همه تلاش خود را در ماندن در این مسیر به کار ببریم، امدادهای غیبی خداوند هم در مواقغی که شاید ما در معرض خطر دوری از خداوند باشیم، برایمان فرستاده خواهد شد.
داستان چند سال پیشم در مالزی ، زمانی که چندین ماه بود از همسرم جدا شده بودم. یک شب با یک خانم در حال صحبت راجع به یک موضوع از طریق چت بودم. در آخر صحبتها، ایشان ناگهان به من گفت که ایکاش من اکنون تنها نبودم و یک مرد در کنارم بود!!! و خداحافظی کرد.
بلافاصله پس از آن، تلفن من زنگ خورد و به مدت یک ساعت تمام ، با یکی از اعضای خانواده ام از طریق تماس اینترنتی صحبت میکردم ، در حالیکه هدفون در گوشم بود و از دنیای اطراف خبر نداشتم.
در این یکساعت، اتفاقی عجیب و معجره ای بزرگ رخ داده بود.
ادامه این داستان را در ویدیو ببینید…


فایل: 

ابوالفضل;998149 نوشت:
جوان به فرستاده ی خانم گفت: به خاطر لذّتی که در اطاعت و بندگی خدا یافتم، از لذت نفس شهوانی پرهیز کرده ام.

سلام
این حکایت صحیح است و از نظر فلسفی هم درست است اما از منظر روانشناسی عرض میکنم:
لذت عبادت، یک لذت معقول است.
مردم عموما، و خصوصا مردم عامی زمان ما ، در درک معقولات خیلی ضعیفند و عمده حواس آنها به محسوسات است.
واقعا چهل روز عبادت کافی است تا شخصی چنان رشد کند که بتواند لذت معقول را درک کند؟ آن هم به قدری که باعث شود لذت محسوس را به خاطر آن رها کند؟
این کار شاید برای افراد بسیار نادری از مردم اتفاق بیفتد. برای اکثریت قریب به اتفاق، چنین رشد عقلی ایی در این زمان کم چهل روز، مورد انتظار نیست.
مگر اینکه عنایتی در کار باشد، که آن حسابی دیگر دارد... و در آن صورت، همه چیز را باید بر پایه آن "عنایت" در نظر گرفت، نه بر پایه "عبادت چهل روزه".

ابن سیرین؛ شاگرد بزازی که مُعَبری بزرگ شد

آیت الله قرهی در درس اخلاق خود در رابطه با اخلاص بندگان فرمودند:
«ابن‌سیرین شاگرد بزاز زیبارویی بود که زنی عاشق جمال و زیبایی او شد. آن‌ قدر شهوت بر آن زن غلبه کرده بود که هر روز می‌رفت، پارچه می‌خرید و هر بار شعله شهوت او زیادتر می‌شد. یک روز رفت، چند طاقه پارچه ‌خرید- شیطان هم حمایت و کمکش ‌کرد- گفت: من نمی‌توانم بیاورم، بده شاگردت بیاورد. خودش به منزل رفت تا خود را مهیا کند.


ابن‌سیرین آمد، درب را زد، زن ‌گفت: پارچه‌ها را داخل بیاور. همین که داخل آمد، زن درب را بست و تقاضای خود را مطرح کرد و اعلان کرد که
اگر تن به خواسته من ندهی فریاد می‌زنم که این می‌خواست با من عمل منافی عفت انجام دهد.

ابن‌سیرین چه کند؟!

گناه جلوی او ظاهر شده است. این‌جاست که «اجْتِنَابُ الْمَعَاصِی» معنا می‌دهد.
او توکل به خدا کرد و از پروردگار عالم یاری ‌خواست و به ظاهر اعلان کرد که من می روم تا آماده شوم. به بیت‌الخلاء رفت، در آنجا از آن کثافات بر‌‌داشت –چون در قدیم چاهی نبود و آن‌ها را برای کود حیوانی بر می‌داشتند- و به سر و صورت و لباس خود مالید. وقتی بیرون ‌آمد، زن دید آن جمال زیبا به کثافات انسانی متعفن شده است، در را باز ‌کرد و گفت: برو گمشو بیرون!

ابن‌سیرین می‌توانست به دامن گناه برود و بگوید: «خدا! من دیگر چاره ای نداشتم، او می‌خواست داد بزند و بعد هم به ظاهر اظهار توبه کند، اما این کار را نکرد. اجتناب از معاصی یعنی این که جلوی او گناه آماده بود، اما او از آن دوری کرد.»

ایشان بیان داشتند آن مرد الهی و عظیم‌ الشأن، آیت‌الله العظمی ادیب فرموده بودند: «ایشان(ابن سیرین) از گناه اجتناب کرد و رفت با یک درهم یا دیناری خود را شست و تمام شد، اما در مقابل، پروردگار عالم به او چه‌ها که نداد! طوری شد که ابن‌سیرین هر‌جا می‌رفت بدون این که عطر بزند، بدنش بوی عطر می‌داد. تعبیر خواب پیدا کرد،
ریاضی‌دان شد. یک شاگرد بزاز از گناه اجتناب کرد، خدا مقامی به او مرحمت کرد که همان مقام مخلصین است.»

نقل از سایت
bahejab.com

◄شیخ رجبعلی خیاط و باز شدن چشم برزخی


مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در دیداری که با حضرت آیه الله سید محمدهادی میلانی داشت، تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است:
«در ایام جوانی (حدود ۲۳ سالگی) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می‌تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرامِ آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن.» سپس به خداوند عرضه داشتم:

«خدایا! من این گناه را برای تو ترک می‌کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.»

آنگاه دلیرانه، همچون حضرت یوسف (علیه السلام) در برابر گناه مقاومت می‌کند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب می‌ورزد و به سرعت از دام خطر می‌گریزد.
این کف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او می‌گردد. دیده برزخی او باز می‌شود و آن چه را که دیگران نمی‌دیدند و نمی‌شنیدند، می‌بیند و می‌شنود. به طوری که چون از خانه خود بیرون می‌آید،
بعضی از افراد را به ‌صورت واقعی خود می‌بیند و برخی اسرار برای او کشف می‌شود.

از جناب شیخ نقل شده است که فرمود:

«روزی از چهار راه “مولوی” و از مسیر خیابان “سیروس” به چهار راه “گلوبندک” رفتم و برگشتم، فقط یک چهره آدم دیدم.»

مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشاره‌ای می‌کرد و می‌فرمود: «من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک می‌کنم و از آن چشم می‌پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن.»

نقل از سایت:
Bahejab.com