:) متن کتاب لبخندها و دلخندها :) دینی و فلسفی

تب‌های اولیه

214 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
:) متن کتاب لبخندها و دلخندها :) دینی و فلسفی


به نام خدا

تاپیک حاضر از متن کتاب لبخندها و دلخندها گرفته شده است،
این کتاب به نویسندگی محمدحسین قدیری، در قالب طنز بوده و متناسب با لطیفه ها به توصیه های تربیتی و روان شناختی نیز پرداخته است.


هدف این کتاب خندیدن هدف مند و حلال می باشد، happy



:ok3:
در این تاپیک طنزهای

دینی و فلسفی

بارگذاری می شود

:ok3:


@};-برای خندیدن وقت بگذارید زیرا موسیقی قلب شماست، با سپاس از همراهی شما@};-

لبخندت صدقه ای است بدون هزینه...


دانلود
نرم افزار لبخندها و دلخندها
happy

فهرست مطالب


1. جوانان و نوجوانان
2. همسرگزيني

3. همسران
4. خانواده
5. آداب و اخلاق

6. سياسي و انتظامي
7. ديني و فلسفي

8. علمي و پژوهشي
9. سلامتي و نشاط

10. فضاي مجازي

11. گوناگون
12. مرزهاي خنده حلال

محمدحسین قدیری
نشر دانا
1395



مقدمه

اسلام ما را تشويق كرده كه براي زندگي خود هدف و برنامه داشته باشيم و از لذت‌هاي حلال و تفريحات سالم از جمله شوخ طبعي و مزاح، براي تقويت اعصاب، آرامش رواني، كسب نشاط براي كار، معاشرت و عبادت استفاده كنيم.[1] از نظر ديني و علمي و تجربه دروني انسان هاي سيلم جاي شك و شبهه نيست كه انسان فطرتا شادي گرا و غم گريز است. اين روزها سايت‌ها، وبلاگ‌ها و كانال‌هاي زيادي هستند كه اختصاص به شوخي و جوك و لطيفه دارند، در بسياري از آنها زهر و عسل مخلوط است، چرا كه دشمنان دانا با ابزار شوخي و لطيفه سياست جنگ نرم خود را دنبال مي‌كنند و دوستان ناآگاه با نشر و ترويج آنها آب به آسياب دشمن مي‌ريزند. بنابراين وقتي با تحليل اسلامي و روان‌شناختي و تربيتي لطايف و جوك‌ها و شوخي و طنزها را غربال كنيم مي‌بينم كه آسيب‌هاي زياد به فرد، خانواده، جامعه و مذهب وارد مي كنند. بنابراين جا دارد كارشناسان اسلامي و تربيتي متدين از اين نگاه شوخ طبعي‌ها و لطيفه‌ها و جوك‌ها را غربال بزنند و سره را از ناسره جدا كنند و ضمن پاسخگويي به شبهه تعارض دين با شادي و شادكامي به مردم آموزش دهند كه خود بدانند كه مرز بين شوخي حلال و حرام كدام است و چگونه مي‌توان يك لطيفه را اصلاح و ويرايش كرد و براي ديگران ارسال يا بيان كرد.

در اثر «لبخندها و دلخندها» مؤلف محترم محمدحسين قديري تلاش كرده تا با غربال گري لطائف مرزهاي شوخي حلال از حرام را مشخص كرده و گاه به تناسب لطائف، به موقع نكته و توصيه تربيتي و روان‌شناختي بيان كرده اند.

اكنون به چند تذكر اخلاقي و شرعي دقت كنيد:
- نبايد براي خنديدن و خنداندن، ديگران و حتي خودمان را تحقير يا مسخره كنيم.
- نبايد از لطائف جنسي نامشروع و مغاير با عفاف و حيا استفاده كنيم.
- نبايد به مشاغل، اصناف، فقرا، متكديان آبرومند، زن و مرد، شهرها، اقوام و مذاهب و اسامي توهين كنيم و لطيفه تفرقه افكن بسازيم يا نشر دهيم.
- نبايد در شوخي‌ها و مزاح‌ها از تعابيري مانند عقب مانده ذهني، منگول، رواني، و.. استفاده كنيم چون اولا وهن به مؤمن و مخلوق خداوند رحمان است و ثانيا سبب آزار والدين و بستگان اين مي شويم.
- بايد «ملانصرالدين» را در لطيفه معادل بهلول عاقل بدانيم و او را يار و بال دين بدانيم. در برابر، او «ملاخصم الدين» است كه لائيك، نامهذب و بار و وبال دين است.
- نبايد از اسامي افراد حتي غضنفر و گل آقا كه متداول است براي شوخي و لطيفه ها با محتواي «
سفاهت و بلاهت» استفاده كنيم. در برابر مي توانيم از اسامي زير استفاده كنيم:
«
حيف نون»، «سيب زميني»،
«
لاكردار»، «خوش خيال»،
«
زرنگ باشي»، «دل مشنگ»،
«
غافله»، «يارو»، «يكي»،
«
زبل خان»، «خنگول»،
«
دلواپس»، «شنگول»،
«
خسيس باشي»، «بلبل خان»،
«
قُنبيت»، «ملاخصم الدين»،

سيب خانواده و كرم هاي سمي و ويران گر
الف) ايران مثل درخت سيب:
در كشور ما خانواده خيلي بزرگ زندگي مي كنند با اعضاي: لر، ترك، لك، شيرازي، آباداني، اصفهاني، مشهدي، تهراني، رشتي و بلوچ، كرد، شيعه و سنّي و... . غول سياه استكبار تلاش كرد و مي‌كند با جنگ تحميلي و جوك هاي مختلف در دنياي واقعي و سايبري اين خانواده سبز را ويران كند و جمع شان را از هم پراكنده كند. اگر اعضاي اين خانواده با هم متحد باشند و با ديو سياه بجنگند و در عالم رسوايش كند. به تعبير امام خميني اين ديو نمي تواند هيچ غلطي بكند.

ب) خانواده مثل سيب:
امروز دشمن با همان هدف لقمه اي بسيار كوچك تر برداشته و به جاي هجوم به كشور، به خانواده ها هجوم آورده مي خواهد تفرقه بيندازد و حكومت كند. اعضاي اين خانواده عبارتند از: بابا، مامان، فرزندان، مادر زن، مادر شوهر، پدر زن، پدر شوهر، خواهر شوهر و خواهر زن، عمو و عمه و خاله و دايي و پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها. فرهنگ آسايش بخش و آرامش نابخش غرب با زرق و برق فضاي مجازي، هرزه گردي و هرزه نگاري و جوك هاي جنسيتي و فاميلي و... متلاشي كند و ويران. با تقويت روحيه قناعت، پركاري، حمايت و احسان از بزرگان فاميل، صميمت با هم، هم نشيني، شب‌نشيني خانواده‌ها، اهتمام به امور همديگر به خصوص رفع نياز محتاجان، اشتغال زايي، وام و قرض دادن، كمك در ازدواج جوانان، دوري از سودانديشي و فردگرايي، پرهيز از تجملات و چشم و هم چشمي، اجتناب از شوخي غيرحلال، استفاده از شوخي حلال، استفاده درست از اينترنت، و ارتباط با اقوام و دوستان اجازه ندهيم كه كرم سيب خوش رنگ و خوش بوي خانواده را از داخل خراب كند.

يه روز يه...
دشمن از ابزار شوخي و لطيفه به عنوان عامل بسيار قوي براي جدايي بين مردم، اقوام و شيعه و سني استفاده كرده و مي‌كند. متن زير براي مقابله با مكر دشمن و ترغيب به انسجام ملي ـ مذهبي تنظيم شده است.
یه روز یه ترکه میره جبهه....
وقتی که فرمانده میشه داداشش هم معاونش بود....
داداشش رفت جلو و شهید شد...
بهش گفتن بذار بریم جنازه داداشتو حداقل بیاریم...
گفت: "همه اونایی که اونجا اند داداش های من هستن...اگه میتونید همه شونو بیارید اونم بیارید...وگرنه بذارید پیش اونا بمونه"
***
یه روز یه شیرازیه
هنگام جنگ تحميلي با هواپیما میره پالایشگاه بغدادو بمبارون می کنه
دیوار صوتی بغداد و می‌شکنه
وقتی داشت برمی‌گشت هواپیماشو زدن..
به جای اینکه با چتر بپرونه بیرون و اسیر بشه
با هواپیما رفت توی هتل و منفجر شد
عراق و ناامن می‌کنه به طوری که برگزاری اجلاس غیرمتعهدها که قرار بود در عراق برگزار بشه لغو میشه
***
یه روز یه یزدیه
میره لبنان و فرمانده میشه
صهیونیست‌ها کلی از مرز لبنان، جلوتر اومده بودن
یه روز سربازهای صهیونیستی، صبح از خواب بیدار میشن می بینن توی قرارگاهشون روی در و دیوار عکس امام خمینی نصب شده!!!!
چند هزار کیلومتر، عقب نشینی می‌کنن.....بدون اینکه یک گلوله به سمتشون شلیک بشه
***
یه روز یه لره
رفت و کردستانو از ضد انقلاب ها خالی کرد...
به طوری که بهش گفتن "مسیح کردستان!"
یه روز یه قزوینیه
که توی آمریکا هم درس خونده بود و خلبان شده بود...میشه فرمانده پایگاه...
اما همیشه لباس معمولی بسیجی به تن می کرد به طوری که وقتی کسی می دیدش ابداً فکر نمی‌کرد که فرمانده باشه...
حتی خودش می‌رفت برای سربازها چای می آورد...
یه روز یه فارسه میره سوریه
اونچا آموزش ساخت موشک می‌بینه
بعد از دوماه تلاش شبانه روزی به طوری که از اذان صبح تا ساعت یازده شب، مشغول بودن، برمی‌گرده ایران
با اولین موشکی که میسازه در جنگ تحميلي عليه كشورمان پالایشگاه نفت بغدادو میزنن..
با دومین موشکش هم بانک رافدین بغدادو زدن
به طوری که صدام از ترس موشک خوردن، دیگه نه تنها حمله موشکی نکرد بلکه اعلام کرد که حاضر به برقراری صلحه!!!

ترکه "مهدی باکری" بود
شیرازیه "عباس دوران" بود
یزدیه "احمد متوسلیان" بود
لره "محمد بروجردی" بود
قزوینیه "عباس بابایی" بود
فارسه هم "حسن طهرانی مقدم" بود...
یادشان گرامی و راهشان پررهرو باد...
شادی روحشان صلوات!

فهرست مطالب نرم افزار
نرم افزار لبخندها و دلخندها شامل بخش هاي زير است

1. جوانان و نوجوانان
2. همسرگزيني
3. همسران
4. خانواده
5. آداب و اخلاق
6. سياسي و انتظامي
7. ديني و فلسفي
8. علمي و پژوهشي
9. سلامتي و نشاط
10. فضاي مجازي
11. گوناگون
12. مرزهاي خنده حلال
قدرداني و تشكر

بر خود لازم مي دانم از نويسنده محترم كه قبل از چاپ كتابش( لبخندها و دلخندها)، آن را در قالب نرم افزار به مردم هديه كرده و جناب مهدي( مدير اجرايي انجمن نرم افزار ) با ذوق و زحمت فراوان رايگان اين اثر را در قالب نرم افزار اندرويد آماده كرده قدرداني و تشكر مي‌كنم.

انتقادات و پيشنهادات
از آنجا كه اين اثر جز نخستين آثار تحليلي و انتقادي در اين حوزه است، از نقص خالي نيست. لطف كنيد انتقادات و پيشنهادات خود را به كانال رسمي نويسنده zendegiearam110@ يا آي دي ايشان zendegiearam5@ ارسال فرماييد.

علی اميرخاني
مدير انجمن گفتگوي ديني و قرآني
اول ذي الحجه، سالروز ازدواج آسماني حضرت زهرا و علي (عليهماالسلام)
13 شهريور 1395



[/HR][1] . امام کاظم (عليه السلام ) مي فرمايند: «إِجْتَهِدُوا فى أَنْ یَکُونَ زَمانُکُمْ أَرْبَعَ ساعات:ساعَةً لِمُناجاةِ اللهِ، وَساعَةً لاَِمْرِالْمَعاشِ، وَساعَةً لِمُعاشَرَةِ الاِْخْوانِ والثِّقاةِ الَّذینَ یُعَرِّفُونَکُمْ عُیُوبَکُمْ وَیُخَلِّصُونَ لَکُمْ فِى الْباطِنِ، وَساعَةً تَخْلُونَ فیها لِلَذّاتِکُمْ فى غَیْرِ مُحَرَّم وَبِهذِهِ السّاعَةِ تَقْدِروُنَ عَلَى الثَّلاثِ ساعات.»:
بکوشید که اوقات شبانه روزى شما چهار قسمت باشد:1 ـ قسمتى براى مناجات با خدا، 2 ـ قسمتى براى تهیّه معاش، 3 ـ قسمتى براى معاشرت با برادان و افراد مورد اعتماد که عیبهاى شما را به شما می فهمانند و در دل به شما اخلاص مىورزند، 4 ـ و قسمتى را هم در آن خلوت می کنید براى درک لذّت هاى حلال [و تفریحات سالم] و به وسیله انجام این قسمت است که بر انجامِ وظایف آن سه قسمت دیگر توانا می شوید.( تحف العقول، ص 409)

:sun:
علل روانشناختی خنده:

نشانه اعتماد به دیگران.
happy
تقویت روابط اجتماعی.
happy
اجتناب از درگیری و برخورد.
happy
ایجاد صمیمیت.
happy
خنده گویای پذیرش و تعاملات مثبت است.

happy
خنده بیانگر و اثبات کننده عضوی از یک گروه بودن است.


تبسم پیامبر
در روايتى از ابوذر از پيامبر اسلام ص مى ‏خوانيم:
روز قيامت كه مى‏ شود بعضى از افراد را حاضر مى‏ كنند خداوند دستور مى‏ دهد گناهان صغيره او را به او عرضه كنيد و كبيره ‏ها را بپوشانيد، به او گفته مى‏ شود تو در فلان روز فلان گناه صغيره را انجام دادى، و او به آن اعتراف مى‏ كند، ولى قلبش از كبائر ترسان و لرزان است.


در اينجا هر گاه خدا بخواهد به او لطفى كند دستور مى‏ دهد به جاى هر سيئه حسنه ‏اى به او بدهيد، عرض مى‏ كند پروردگارا! من گناهان مهمى داشتم كه آنها را در اينجا نمى‏ بينم.


ابو ذر مى ‏گويد: در اين هنگام پيامبر (ص) تبسم كرد كه دندان هايش آشكار گشت سپس اين آيه را تلاوت فرمود فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ «1».
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 161


:parandeh::parandeh::parandeh:

پیرزن و بهشت
پیرزنى به حضور پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) رسید، علاقه من بود که اهل بهشت باشد.
پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) به او فرمود: پیرزن به بهشت نمى رود.
او گریان از محضر پیامبر خارج شد.
بلال حبشى او را در حال گریه دید.
پرسید: چرا گریه مى‌کنى؟
گفت: گریه ام به خاطر این است که پیغمبر فرمود:
پیرزن به بهشت نمى رود.
بلال وارد محضر پیامبر شد حال پیرزن را بیان نمود.
حضرت فرمود: سیاه نیز به بهشت نمى رود.
بلال غمگین شد و هر دو نشستند و گریستند.
عباس عموى پیامبر آنها را در حال گریان دید.
پرسید: چرا گریه مى کنید؟
آنان فرمایش پیامبر را نقل کردند.
عباس ماجرا را به پیامبر عرض کرد.
حضرت به عمویش که پیرمرد بود فرمود:
پیرمرد هم به بهشت نمى رود.
عباس هم سخت پریشان و ناراحت گشت.
سپس رسول اکرم هر سه نفر را به حضورش خواست، آنها را خوشحال نمود و فرمود:
خداوند اهل بهشت را در سیماى جوان نورانى در حالى که تاجى به سر دارند وارد بهشت مى کند، نه به صورت پیر و سیاه چهره و بدقیافه.


:roz::goleroz::roz:

با کدام؟
عوف بن مالک، از بزرگان صحابه بود که مردی درشت هیکل و بزرگ بود. روزی به خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت. حضرت در خیمه نشسته بود. عوف سلام کرد. حضرت فرمود: بفرما داخل. عوف گفت: با همه اعضای خود داخل شوم یا چیزی را بیرون بگذارم؟ حضرت از سخن او خندیدند.

از آن طرف
وقتی صهیب یک چشم او درد می کرد و خرما می خورد، پیامبر اکرم به وی فرمود:ای صهیب چشم تو درد می کند و خرما می خوری؟
صهیب به مزاح گفت: از آن طرف می خورم که درد نمی کند.


:sun:

نبی و وصی

نشسته بودند دور هم خرما می خوردند.
هسته خرماهایش را یواشکی می گذاشت جلوی علی(ع).
بعد از مدتی گفت«پرخور کسی است که هسته خرمای بیشتری جلویش باشد.» همه نگاه کردند. جلوی علی(ع) از همه بیشتر بود.
علی(ع) گفت: «ولی من فکر می کنم پرخور کسی است که خرماهایش را با هسته خورده.»
همه نگاه کردند.
جلوی پیامبر(ص) هسته خرمایی نبود».
happy


:Rose::Rose::Rose:
:Rose:

حاضر جوابی
یکی از یهودیان، از روی غرض ورزی به امیرمؤمنان علی (علیه السلام) گفت: شما هنوز جنازه پیامبرتان را دفن نکرده بودید که درباره‌اش اختلاف نمودید!

حضرت علی (علیه السلام) در پاسخ فرمود: ما درباره وصی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلاف کردیم نه درباره خودش. اما اجداد شما، پس از آن که به همراه موسی (علیه السلام) از دریا گذشتید و فرعونیان غرق شدند، به پیامبر خود گفتید: برای ما معبودی (بتی) قرار بده، همان‌گونه که بت‌پرستان معبودانی از بت دارند. موسی (علیه السلام) در جواب فرمود: شما جمعیتی نادان هستید.

:parvaneh:

پول هدیه
روزی پیامبر اکرم (ص) با اصحاب در مسجد نشسته بودند که شخصی وارد شد و عرض کرد یا رسول الله هدیه ای برای شما آورده‌ام.
همین که آن را تقدیم کرد حضرت متوجه شدند که عسل است. ایشان با انگشت مقداری از عسل را میل کردند. مرد گفت خوشتان آمد؟ پیامبر فرمودند آری مرد عرب گفت حال که چنین است لطف کنید پولش را بپردازید.
پیامبر فرمودند مگر نگفتی هدیه است!؟ مرد عرض کرد چرا هدیه است؛ منتها از آن هدایایی است که پولش را باید بدهید! پیامبر تبسمی کردند و پول عسل را دادند.
ایشان هر وقت ناراحت می‌شدند به یاد آن مرد می‌افتادند و می‌فرمودند آن عرب بیابانی چه شد؟ کاش نزد ما می‌آمد و ما را خوشحال می‌کرد.

​:sun:

لکه سفید چشم


زنی به نام ام ایمن نزد رسول خدا (صلوات الله علیه و آله و سلم) رسید و عرض کرد: شوهرم از شما می‌خواهد که نزد او بروید.
حضرت فرمودند: شوهرت همان کسی است که در چشمش لکه سفیدی دارد؟!

زن عرض کرد: نه، به خدا در چشم او هیچ لکه سفید نیست. چشم همسر من سالم است.
حضرت خندیدند و فرمودند مگر کسی هست که در چشمش سفیدی نباشد؟!


happy;)happy;)happy;)

کره اسب
شخصي به رسول خدا (ص) گفت: مرا سوار اسبی کنید تا به مقصد برسم.
حضرت فرمودند: تو را سوار بچه اسب می‌کنم!
او گفت: بچه اسب که نمی‌تواند مرا حمل کند و به مقصد برساند.
پیامبر اکرم فرمود: هر اسبی بچه اسب دیگری است.


:sun:

شوخی دو ارباب ادب
يك روز مرحوم آقا سيد محمد برقعى به عزم ديدن به منزل مرحوم آيت الله حاج ميرزا محمد معروف به ارباب رفت و در بيرونى نشست و مرحوم ارباب قدرى دير تشريف آورد مرحوم برقعى بطور طنز اين بيت را بر روى كاغذ نوشته و بر روى ميز مرحوم ارباب گذاشت و رفت.
بــر در ارباب بــى مـــروت دنيــا
چند نشينى كه خواجه كى بدر آيد

و پس از رفتن ايشان بلافاصله مرحوم ارباب به اطاق بيرونى آمده آن نوشته را ديد و برداشت و خواند سپس قلم را برداشت و در زير آن بيت ، اين بيت را نوشت و به ايشان فرستاد.

منظر دل نيست جاى صحبت اغيار
ديــو چــو بيرون رود فرشته در آيــد


(مردان علم در ميدان عمل، سيد نعمت الله حسينى، ج6)


:ghalb:

نمی دانم
سالى چهار هزار تومان از طرف حاكم به مرحوم آقا جمال خوانسارى (قدس سره) مى دادند كه قضاوت نمايد، روزى يكى از اعيان در حضور ايشان بود شخصى از آقا سؤال كرد. آقا فرمود: نمى دانم.
پس شخص ‍ ديگرى آمد و سؤالى كرد. آقا فرمود: نمى دانم.
تا چهار نفر سؤال كردند و جواب نمى دانم شنيدند، آن كس كه از اعيان دولت بود گفت: شما سالى چهار هزار تومان پول مى گيريد كه بدانيد، ولى در اينجا هر كس از شما سؤالى مى كند شما مى فرمائيد كه نمى دانم.
آقا جمال فرمود: من آن چهار هزار تومان را براى آن چيزهائى كه مى دانم، مى گيرم و اگر براى آنچه نمى دانم بخواهم پول بگيرم خزانه پادشاه هم كم است و نمى رسد.
( قصص العلما به نقل داستان‌هائى از زندگى علما ص 47.)


:kaf:

شوخی با شاه
ناصرالدين شاه كه آوازه و شهرت مرحوم ميرزاى جلوه را شنيده بود دوست داشت آن عالم عارف را زيارت كند و آن مرحوم ساكن مدرسه بود، ناصرالدين شاه به قصد ملاقات و زيارت آن بزرگوار وارد آن مدرسه شد، اتفاقا در آن هنگام ميرزا كنار حوض مدرسه مشغول وضو گرفتن بود، شاه كه ميرزا را نديده و نمى شناخت از آن بزرگوار سؤال كرد حجره ميرزاى جلوه كجاست؟
ميرزا فرمود: شما حجره ميرزا را مى خواهيد يا خودش را؟
شاه گفت: ميرزا حسن جلوه را مى خواهم زيارت كنم.
ميرزا در جواب شاه فرمود: ميرزا حسن يك ابولى هم در جلوش هست اگر آن را مى خواهيد من خودم هستم ! اشاره به اينكه اسمم ابوالحسن است نه حسن.
( مرگى در نور زندگى آخوند محمد كاظم خراسانى ص42.)



:Graphic (16):​

سواد ندارم
شخصى در طراده خدمت شيخ نشسته بود و موقع را براى صحبت با شيخ غنيمت شمرده گفت: جمعى از من درخواست كرده اند تا بر نهج البلاغه شرح فارسى بنويسم، ولى به آنان گفته ام كثرت مشاغل مرا مانع از اقدام به چنين تاليفى است. چند عذر ديگر آورد.
شيخ فرمود: مى گفتى سواد فارسى ندارم جان خود را خلاص مى كردى.


و نيز در معارف الرجال گويد: سيد محمد على شرف الدين موسوى عاملى پس از فراغ از كتاب يتيمه الدهر خدمت شيخ مرتضى انصارى رسيد تا بر آن تقريظى نويسد، شيخ اين بيت را نوشت :
فيا مضيع ُعمراً فى كتابتِهِ
فلا اُضيعُ عمرى فى قرائتِهِ


(مردان علم در ميدان عمل، سيدنعمت الله حسينى، ج5)
* طراده:‌ قايق، كشتي



:Graphic (25):​

جان کندن سعدی

شاگردى از معلمش پرسيد: آقا، سعدى شيرازى در چه سالى فوت كرد؟
معلم گفت : مرگ سعدى در سال هاى 690 تا 694 هجرى قمرى اتفاق افتاده است.

شاگرد گفت : معلوم مى شود آن بيچاره چهار سال تمام جان مى كنده است.


(مردان علم در ميدان عمل، سيدنعمت الله حسينى ج5)


:Graphic (27):

یا ماست یا چغندر

فردی نزد آیت الله کشمیری رسیده بود و درخواست ذکری را کرده بود. ایشان گفته بودند که شما روزی صد بار بگویید: یا ماست یا چغندر.


ایشان می دانست که طرف در زندگی اهل هیچ رعایتی نیست و فقط یک ذکر می خواهد. بعضی ها در زندگی مراقبتی ندارند ولی دعا یا ذکری می خواهند که ائمه را در خواب ببینند. انسان بدون تلاش و فقط با ذکر عارف نمی شود.


فردی به آیت الله بهجت گفت که دعایی بفرمایید که من در نماز حضور قلب پیدا بکنم.ایشان فرمودند : این چیزها دعایی نیست بلکه دوایی است و شما باید خودتان را مداوا کنید.ذکر بدون تلاش، شدنی نیست.

( سمت خدا: حجت الاسلام والمسلمین عالی10/2/1391)


:Graphic (42):

تکثیر المشکلات
از ملانصرالدين پرسيدند، ملاخصم الدين لائيك تا به حال کتابی نوشته است؟
ملا گفت: بلی با همكاري آقاي لاكردار كتابي تأليف كرده ايم.
گفتند: نام کتابشان چيست؟
پاسخ داد: توضیح الواضحات.
گفتند: فایده این کتاب چیست؟
جواب داد: تکثیر المشکلات!

تذكر: يادتان باشد ملانصرالدين در لطائف مانند بهلول عاقل كارهاي حيكمانه مي كند اون كه كارهاي ابلهانه مي كند آقاي لاكردار و ملاخصم الدين لائيك است.

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي‌ هاي طلبگي، ج2، ص92)



laughinglaughing=))laughinglaughing


اطمینان قلبی
همسایه اصمعی از او چند درهم قرض کرد. روزی اصمعی به او گفت: آیا به یاد قرضت هستی؟

همسایه جواب داد: بله آیا تو به من اطمینان نداری؟


اصمعی گفت: چرا مطمئنم، اما مگر نشنیده‌ای که حضرت ابراهیم (علیه‌السلام) به پروردگارش ایمان داشت و خداوند از او پرسید: «اَوَ لَم تُومِنْ، مگر ایمان نیاورده‌ای؟ و ابراهیم (علیه‌السلام) پاسخ داد: بَلی وَلکِن لِیَطمئنَّ قَلبی؛ چرا ولی می‌خواهم قلبم آرامش یابد.

:roz:

تقیه
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم‌فرما شد، بالاخره پیرمرد ریش سفیدي از جا
برخواست و گفت: آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت: با من بیا، پیرمرد به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که می خواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید: آیا مسلمان دیگری در بین شما هست؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به قتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت: چرا نگاه می کنید، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمی‌شود!!


:sun:

ادعای پیامبری
شخصي ادعاي خدايي مي کرد، او را پيش خليفه بردند. به او گفت: پارسال اين جا يکي ادعاي پيغمبري مي کرد، دستور دادم او را کشتند.
گفت: نيک کرده ايد. من او را نفرستاده بودم!


:eyes:

یک استخاره با دو تعبیر
مردی از علامه مجلسی تقاضای استخاره كرد: مرحوم مجلسی با قرآن استخاره كرد، سپس گفت: خیر است. مرد رفت، پس از مدتی به خدمت مرحوم مجلسی آمد و عرض كرد: آقا چندی قبل، برایم استخاره كردید و فرمودید خوب است و خیر است، من هم با راهنمایی و استخاره شما، كاری را انجام دادم ولی خیر ندیدم بلكه اكنون از كارم پشیمانم.

علامه مجلسی فرمود: كارت چه بود؟

عرض كرد: زنی گرفته‏ام كه شبها ادرار می‏كند،

مرحوم مجلسی فرمود: اگر تو مقصودت را به من می‏گفتی، نمی‏گذاشتم آن زن را بگیری، چون آیه قرآن این بود:
وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أنَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً وَ لَهُمْ فیها أزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فیها خالِدُونَ (2بقره/25)
و به كسانی كه ایمان آورده‏اند و كارهای شایسته كرده‏اند، نوید بده كه ایشان را بوستانهایی است كه در فرودست آن جویباران جاری است، هرگاه از میوه‏های آن روزی یابند، گویند این همان است كه پیشترها از آن بهره‏مند بودیم، و برایشان همانند آن آورده شود، و در آنجا جفت‌های پاكیزه دارند، و هم در آنجا جاویدانند.

چون ظاهر آیه، خبر از بهشت و نهرهای بهشتی بود من گمان كردم كه خوب است ولی من از واقع خبر نداشتم و استخاره، مطابق با واقع بود.
(نعمت اللَّه حسینی، مردان علم در میدان عمل، ج 1، ص 488.)


:parvane:

لَنا بدون نون
در متون تاريخى آمده است كه ابوبكر و عمر قامت بلند داشتند. اما على(ع) مستوى الخلقه بود. روزى هرسه نفر از راهى مى گذشتند. در هنگام راه رفتن, حضرت على (ع) در وسط و آن دو، در دو طرف حضرت قرار داشتند. عمر كه متوجه كوتاه بودن قامت حضرت شده بود، گفت: يااباالحسن! انتَ فى بينِنا كنون لنا؛ تو در بين ما مثل نون «لنا» هستى.
حضرت على(ع) فرمود: انا ان لم اكن فكنتم «لا»؛ بله؛ من اگر نبودم، شما «لا» مى شديد.

(مناظرات علمى ص ;263 به نقل از منتخب التواريخ, ص751)


:kaf:

حاضر جوابی
كودكي در مكتب خانه براي معلم خود مي‌ خواند: وَ اِنَّ عَليكَ الَّلعنَةَ اِلي يومِ الدين: و لعنت تا روز قيامت بر تو خواهد بود. (حجر/35 )
و مكرر آيه را تكرار مي كرد. معلم عصباني شد و گفت: عليك و علي والدَيكَ : بر تو و بر پدر و مادرت باد.
كودك گفت: در اين قرآن كه من مي خوانم «عليك»[بر تو] هست و «علي والديك» [بر پدر و مادرت] نيست. آيا آن را اضافه كنم؟!


:kaf:

حاضر جوابی
روزی شيخي به میدان مال فروشان رفته بود تا خر بخرد. جمع زیادی از دهاتی ها آن جا بودند و بازار خر فروشی رواج داشت.
در این بین مردی که ادعای نکته سنجی می کرد با خری که بار میوه داشت از آن جا می گذشت،
خواست کمی سر به سر شيخ بگذارد. به او گفت: در این میدان به جز دهاتی و خر چیز دیگری پیدا نمی شود.

شيخ پرسید: شما دهاتی هستید؟
مرد گفت: خیر.
شيخ گفت: ممنونم از راهنمايي تون!


:Graphic (12):


:sun:

دیدم که به عرش شور و شوقی برپاست
برپاگر این شعف

ذات خداست
گفتم به خرد چه اتفاق افتاد
گفتا که عروسی
علی و زهراست:hamdel:

چگونه بهترین همسر باشیم :Ebraz Doosti:


1- از توجه و احترام به والدينِ همسر، دريغ ننمائيد. هر چه شما بيشتر به آنها محبت كنيد آنها به فرزند خود و عروس خود بيشتر علاقه مند و زندگى با آنها و كنار آنها دلپذيرتر مى گردد. :hamdel:
2- توجه به مطالعه و اختصاص ساعاتى از روز به مطالعه به زندگى شما يك انضباط علمى و ارزشى مى دهد و شما و زندگى شما را از ديگر زندگى ها متمايز مى كند.:hamdel:
3- راههاى جلب رضايت همسر خود را كه به صورت اختصاصى است شناسائى نمائيد. هنر يك زن در اين است كه به اين راه ها توجه بيشترى نموده و آنها را از اول زندگى خوب شناسائى نمايد تا بتواند همسر خود را دائما خشنود و راضى نگه دارد.:hamdel:
4- توجه بيشتر به عبادات و رعايت حد و حدود آن ، تا به زندگى خود يك زيبائى معنوى بيشترى داده باشيد.:hamdel:
5- تا مى توانيد از الفاظ و كلمات ارزشمند و مثبت استفاده نمائيد تا همسر شما به عقل و ارزش عقلى شما بيشتر توجه كند.:hamdel:
6- توجه به جاذبه هاى ظاهرى خود در نزد شوهر، ترتيب ظاهر متناسب و مورد پسند همسر تا خاطر او را بيشتر به خود جلب كرده باشيد.:hamdel:
7- به کیفیت دست پخت خود و ذائقه همسرتان اهتمام داشته باشید.:hamdel:
8- توجه به گفتارها و انجام سريع خواسته هایی كه در مواقع خاص دارد تا احترام شما نزد او به حقيقت بپيوندد و او شما را قلبا دوست داشته باشد.:hamdel:
9- شنونده خوبى براى حرفهاى همسر خود باشيد تا او هم شنونده خوبى براى حرفهاى شما باشد.:hamdel:
10- با شرايط او سخن بگوئيد نه با شرايط خود، تا او بيشتر حس ‍ كند كه دركش مى كنيد. [1]:hamdel:


پی نوشت :
1- سایت مرکز اطلاع رسانی قدیر، محسن کاظمی، چگونه بهترین همسر باشیم، تاريخ مراجعه: 93/7/28

منبع



:del::ghalb::del:

ستاره شناس
روزی ملانصرالدين از همسایه اش که ادعا مي كرد ستاره شناس دانشمند است پرسید: مرا می شناسی؟
مرد گفت: نه!
ملا گفت: تو که همسایه ات را نمی شناسی چطور می خواهی ستارگان را بشناسی؟!


ترس از مرگ
ظريفي روزی گردو می شکست گردویی از زیر سنگش جسته ناپدید شد گفت: سبحان الله همه چیز از مرگ می ترسد.

مثبت اندیش

كلاغي بر سر فردي فضله كرد. او گفت: خدا رو شكر كه گاوها پر ندارند.


:Graphic (7):


زایمان علمی
هر شغلي تلاش و زحمتش متناسب با خودش است. استادي به طلاب مي گفت: دقت كنيد دقت كنيد اينجا بحث كفايه خيلي خيلي دقيق است. بسياري از شارحان اينجا كه رسيده اند زائيده اند از بس مطلب سخت است.

(شوخ طبعي هاي طلبگي، ج2، ص 109.)

:laklak:

ترس از شکر
شخصی به عیادت یکی از فضلا که بسیار بیمار بود رفتم و چون نزد او نشستم و پرسش احوال او کردم به او گفتم: خدا را شکر کن و حمد او به‌جای بیاور.
تبسم نمود و گفت: چگونه شکر کنم و حال آن‌که خدای تعالی فرموده است: لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ؛ اگر شکر کنید برای شما زیاد می‌کنم. می ترسم که اگر شکر کنم بر بیماری من بیفزاید.


1) لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ؛ اگر شكر گزاريد حتما بر (نعمت‏هاى) شما مى‏افزايم، و اگر كافر شديد يا ناسپاسى كرديد البته عذاب من بسيار سخت است(ابراهيم، 7).

:goleroz::roz:

دزد ناشی
عربی موسی نام صبحگاهی در باغچه مسجد وضو می ساخت کیسه زری یافت آن را به دست گرفته به مسجد رفت که عقب امام نماز گذارد. همین که امام جماعت به نماز ایستاد اتفاقاً این آیه را خواند: وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى؛ و اى موسى، در دست راست تو چيست؟» [1]
عرب گفت: به خدا قسم که تو ساحری. کیسه را مقابل محراب انداخته و فرار کرد که مبادا او را به تهمت دزدی بگیرند.


1- طه، 17.


:mah:

ذوالقرنین
بچه‌ها بهلول را اذیت می‌کردند و به او سنگ می‌زدند. بهلول برای فرار از دست آنان به خانه‌ای پناه برد.

تا وارد شد، مردی را با دو گیسوی بلند دید و بی‌درنگ اين آيه را خواند: «يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا؛ ای صاحب دو شاخ، یاجوج و ماجوج و زمین فساد می‌کنند آیا مالی در اختیارت قرار بدهیم تا میان ما و آن ها سدی قرار دهی؟


مرد گیسو بلند خوشش آمد و برخاست و در را بست و به او پناه داد.


:parvane:

شراب با ارزش
واعظی بر منبر می‌گفت: هرگاه بنده ای مست بمیرد، مست دفن شود و مست سر از گور برآورد....
لاتي در پای منبر بود وگفت: به خدا آن شرابی است که یک شیشه آن به هزار دلار مي‌ارزد.


:Graphic (26):

ایمان گزینشی
مؤذنی اذان می‌گفت و مردم به تعجیل و شتاب، به سوي مسجد مي‌رفتند و برای صف نماز جماعت از هم سبقت می‌گرفتند.
ظریفی گفت: واللّه اگر مؤذن به جای حَیّ عَلی الصلاة (بشتابيد به نماز)، حَیّ علی الزکات (بشتابيد به زكات) می‌گفت، مردم در فرار از مسجد بر همدیگر سبقت می‌گرفتند!

:Graphic (63):

قضای هـُ هـُ هـُ هـُ
شخصی شنید که در شب قدر هزار مرتبه سوره إِنّا أنزلناهُ، باید خواند آن شب هزار مرتبه سوره مبارکه را خواند.
إِنّا أنزلنا فی لیلة القدر… می‌خواند صبح آن روز او را دیدند که تسبیح در دست دارد و می‌گوید: هُ هُ هُ هُ …
به او گفتند چرا چنین می‌گویی؟ گفت: دیشب «هُ» در «إنّا أنزلناه» را نگفته‌ام، اکنون دارم جبران می‌کنم.


:Graphic (1):

حالا شد
فردی وسواسی مشغول نماز شد تکبیره الاحرام گفت آمد شروع کند به دلش ننشست گفت نشد تا ده بار این کار را نجام داد و گفت نشد. باریازدهم گفت الله اکبر. به دلش نشست گفت حالاااااااااااااااااااااا ااشد بعد شروع کرد به خواندن حمد بسم الله.......:-o

حضرت رسول (ص) :
اِنَّ اللهُ يُحِبُّ أَنْ تُؤْتَى رُخْصَتُهُ كَمَا يُحِبُّ أَنْ تُتْرَكَ مَعْصِيَتُهُ.
حضرت رسول (ص) : خداوند دوست دارد بندگانش کارهایی را که رخصت داده و روا داشته انجام دهند، چنانکه دوست دارد ازنافرمانی او چشم بپوشند .(نهج الفصاحه، ص 163، ح 802)


Verily, God likes people to do what He has made lawful as He likes them to connive at what He has made unlawful



(بي خيال درماني، محمدحسين قديري، ج2، ص170)


پاک بود؟
فردی وسواسی رفت دسشویی سه ساعت داخل دستشویی خودش را آب کشید و راضی نشد گفت با آب فایده ای ندارد بهتر است از پاک کننده دیگر هم استفاده کنم. عریان داخل حیات زیر آفتاب (پاک کننده) دراز کشید. همسایه که برای درست کردن آنتن روی پشت بام رفته بود صحنه را که را دید لنگه کفشش را پرت کرد و بر پشت مرد خورد مرد باعجله نشست گفت حالا زدی جهنم بگو ببینم.کفش پاک بود یا نجس؟.

(بي خيال درماني، محمدحسين قديري، ج2، ص170)

خنده خدا
خداوند در دو حال می‌خندد:
وقتی قرار باشد چیزی بشود و چه تلاش نافرجامی می‌کنند خلایق که نشود
و هنگامی که قرار باشد چیزی نشود و چه زور بیهوده‌ای می‌زنند بندگان که بشود.


دو دلی
توصيه به وسواسي ها: وقتي از دودلي خسته شديد، يکي از آن‌ها را اهدا کنيد.
(بي خيال درماني، محمدحسين قديري، ج2، ص170)

مشاوره کشیش

مادر دو فرزندش را كه حسابي شر بودند و محله را كفري كرده بودند براي مشاوره پیش كشيش برد.
كشيش گفت بايد يكي يكي با اونها مشاوره كنم. بچه اول وارد شد. كشيش با خود فكري كرد كه چگونه با او سر سخن را باز كنه با خود گفت راه غير مستقيم بهتر جواب ميده. بعد شروع كرد از آب و هوا وتعداد دوستان و...سئوال پرسيد. وقتي پرسيد خوب پسر خوبم بگو ببينم خدا كجاست؟
هان ؟ کجاست پسرم ؟ اگه گفتی جایزه داری؟
بچه بلند شد و با سرعت از اتاق فرار كرد و به برادرش كه پشت در ايستاده بود گفت فرار كن كه جاي ايستادن نيست بيچاره شديم ،خداشون گم شده فكر مي كنن ما كش رفتيم.


:farar:

مثنوی مجلس ترحیم (طنز):d
وقتی این روزها بسیاری از مردم در امر دینشان تحقیق نمی‌کنند و برای آنها عالم و درویش فرقی نمی‌کند خب بعید نیست اتفاق زیر بیفتد با هم بخوانیم:


دوستی از دوستانم در درود
همسرش مرد و عزادارش نمود


تا عزاداری به رسم آن دیار
آبرومندانه گردد برگزار

آگهی در روزنامه درج کرد
ختم جانانه گرفت و خرج کرد

چای و قهوه ، میوه ، سیگار و گلاب
لای خرما مغز گردو بی حساب


تاق شال دست باف فومنی
تکه حلوا لای نان بستنی


منقل اسپند و عود کاشمر
شربت و شربت خوری ، قند و شکر

فرش ابریشم به نقش یا علی
قاری و مداح و میز و صندلی

ترمه و جام و قدح یک در میان
گیره ی نقره برای استکان


حجله سیصد چراغ یک تنی
رحل و سی جزء و بلن گوی سونی

بر در و دیوار خانه صد قلم
بیرق و ریسه ، کتیبه با علم


در میان مجلس و ما بین جمع
ده چراغ زنبوری ، پنجاه شمع


قاب کرده وان یکاد و چارقل
نصب کرده در میان تاج گل


باز تا شادان شود در آن جهان
روح آن مرحومه ی خلد آشیان


واعظی با فهم و دانا و بلد
کرد دعوت تا سخنرانی کند

آشنایان قدیمی هرکدام
آمدند از راه یک یک با سلام


اهل فامیل ریا کار و دغل
کاسب و همسایه و اهل محل


دوستان با وفا با تربیت
آمدند از بهر عرض تسلیت


مجلسی با احترام و با شکوه
لیک واعظ غایب و او در ستوه


مجلسی با آن شکوه و احترام
بی سخنرانی نمی گردد تمام


مجلس با آبرو و با وقار
بی سخنرانی بود بی اعتبار


ساعتی بی واعظ و منبر گذشت
عاقبت صاحب عزا بی تاب گشت


رفت در پس کوچه ها پیدا کند
واعظی تا مدح میت را کند


دید درویشی با عرقچین و عبا
ریش و نعلین و عصا ، شال و قبا


گفت : ای دستم به دامانت بیا
از غم و غصه رهایم کن ، رها


مجلس ختمی است وعظی مختصر
پول بستان ، آبرویم را بخر


مرد از هول حلیم روغنی
رفت با سر توی دیگ ده منی


آمد و شد در عزایش نوحه خوان
طبق عادت هی چاخان پشت چاخان


بی خبر کان مرده زن بوده نه مرد
رفت بر منبر سخن آغاز کرد :


او بری بود از بدی و هرزگی
می شناسم من ورا از بچگی


من خودم او را بزرگش کرده ام
کودکی بود و سترگش کرده ام


من نمی گویم چرا رنجور بود
رازها در بین ما مستور بود


وه چه شب های درازی را که من
صبح کردم با وی اندر انجمن


مجلس آرای و سخن پرداز بود
با همه اهل محل دمساز بود


ما دو جسم و لیک یک جان بوده ایم
مست و مدهوش و غزلخوان بوده ایم


او نه تنها بر منش ایثار بود
مطمئنم با شما هم یار بود


ما به او احساس دیرین داشتیم
خاطرات تلخ و شیرین داشتیم


آتشی در این هوای سرد بود
جمله مردان را دوای درد بود


نازنینی رفته است از بین ما
از کجای او بگویم با شما


هر شب جمعه بداد از پیش و پس
بر گدایان نان و خرما و عدس


یاد باد آن شب که خود را باختم
دست را در گردنش انداختم


زیر گوشش نرم کردم زمزمه
درد دل گفتم به او یک عالمه


سر به زانویش نهاده سوختم
چشم در چشمان شوخش دوختم


دست خود را بر سر و گوشم و کشید
از سر رأفت در آغوشم کشید


تا رسید این جا سخن صاحب عزا
بر سر او کوفت با چوب عصا
:kill:

کی همه نفرین و عصیان و گناه
با عیال خویش کردی اشتباه ؟


تو نپرسیدی ز قبل گفتگو
زن بود لیلی و یا مرد ای عمو ؟

گفت و گفت و گفت تا بی هوش شد
کف به لب آورده و خاموش شد


جمع گشته گرد او پیر و جوان
آن به این دستور می داد این به آن


آی قنداق آورید و چای داغ
دیگری می گفت : گِل زیر دماغ


این یکی می شست رویش را به آب
آن یکی می گشت دنبال گلاب

این وری نبضش گرفته می شمرد
آن وری بین دو کتفش می فشرد


دکمه های پیرهن را کرده باز
سوی قبله کرده پاها را دراز

ذره ای تربت بمالیدش به کام
باد می زد دیگری او را مدام


مؤمنی دستان خود برده به جیب
زیر لب می خواند هی امّن یجیب

پیرمردی گفت : این آشوب چیست
این بابا جنی شده چیزیش نیست


ورد خواند و فوت کرد و ذکر گفت
من هشل لف لِف تـــُلــُف هوها هلفت

تا طلسم آن ننه مرده شکست
هر دو چشمش وا شد و پا شد نشست


لب گشود و در سخن شد کم کَمَک
گفت : کو درویش ؟ ای مردم کمک

با طنابی سفت بندیدش به هم
تا حق او را کف دستش نهم


لیک جا تر بچه چون مرغی پرید
شاه بیت ماجرا را بشنوید:

درویش کز این ماجرا آزرده بود
میکروفن را با بلن گو برده بود

laughinglaughinglaughing

باطوم یا باطون

حاج آقا قرائتی: در جلسه‏اى خواستم روى تخته بنويسم «باطوم»، شك كردم كه باطوم است يا «باطون»، از حضّار پرسيدم،
:-/
يكى از ميان جمعيّت گفت: حاج آقا بايد چند تا از آن را بخورى تا بدانى!
x_x

:Graphic (1):

آیت الله حکیم و بن باز
مرحوم آیت الله العظمی سید محسن حکیم (قدس سره )که مرجع شیعیان و زعیم حوزه علمیه نجف بود، در سفری که به عربستان داشت، در جلسه ای با بن باز مفتی آن روز آن کشور (که نابینا بود) مواجه شد.


بن باز، ظاهرا به دیدن آقای حکیم رفته بود ولی در واقع قصد داشت با ایشان جدال کند و افکار وهابی گری خود را مطرح نماید.
در این جلسه، بن باز، از آیت الله حکیم پرسید: شما شیعیان چرا به ظواهر قرآن عمل نمی کنید؟
آیت الله حکیم در جواب گفتند: این دیدار جای چنین صحبت هایی نیست، بگذارید به احوال پرسی برگزار شود. بن باز، سماجت کرده و خواستار دریافت جواب شد.
آیت الله حکیم، ناچار به بن باز گفتند: اگر قرار باشد به ظاهر قرآن تکیه کنیم و همان را معیار عمل به آن قرار دهیم، باید معتقد شویم که شما به جهنم خواهید رفت!
بن باز، با تعجب پرسید: چرا؟
آیت الله حکیم گفتند: چون قرآن می فرماید: «و من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخره اعمی و اضل سبیلا: کسی که در این جهان از دیدن چهره حق نابینا باشد، در جهان آخرت هم نابینا و گمراه تر خواهد بود.»( اسراء، 72)

و شما که از دو چشم نابینا هستید، طبق ظاهر این آیه باید در آخرت هم نابینا باشید و در زمره گمراهان که اهل جهنم اند، قرار بگیرید. بنابراین ظاهر بسیاری از آیات قرآن مقصود نیست!

(جنگ جوان، محمود اکبری)


:parvaneh:

مقصود تویی
حاجی رجب از مکه چو برگشت به میهن
آورد دوصد گونه ره آورد به خانه


اشیاء گران قیمت و اجناس نفیسی
کز حسن و ظرافت همه را بود نشانه


از رادیو و ساعت و یخچال و فریزر
تا ادکلن و حوله و آیینه و شانه


از پرده ی ابریشم و رو تختی مخمل
تا جامه ی مردانه و ملبوس زنانه


در جعبهء محکم همه را بسته و چیده
تا لطمه نبینند ز آفات زمانه


دیدم که بر آن جعبه نوشته است ظریفی
"مقصود تویی! کعبه و بت خانه بهانه"

ابولقاسم حالت

:iran::iran::iran:

حاضرجوابی کودک
روزی ابوحنیفه از محلی می گذشت، دید طفلی از جای گل آلودی راه می رود. او را صدا زد و گفت: بچه جان مواظب باش نلغزی.
طفل بی درنگ در جواب گفت: لغزش من سهل است. تو مواظب خودت باش که نلغزی چون از لغزش تو پیروانت هم می لغزند. ابو حنیفه از هوش و زکاوت آن طفل تعجب کرد!
(انیس الادباء، ص 96)


=d>=d>=d>

حاضرجوابی حضرت علی علیه السلام

یکی از یهودیان، از روی غرض ورزی به امیر مؤ منان علی (علیه السلام) گفت: شما هنوز جنازه پیامبرتان را دفن نکرده بودید که درباره اش اختلاف نمودید!


حضرت علی (علیه السلام) در پاسخ فرمود: ما درباره وصی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلاف کردیم نه درباره خودش. اما یهودیان، پس از آن که به همراه موسی (علیه السلام) از دریا گذشتید و فرعونیان غرق شدند، به پیامبر خود گفتید: برای ما معبودی (بتی) قرار بده، همان گونه که بت پرستان معبودانی از بت دارند. موسی (علیه السلام) در جواب فرمود: شما جمعیتی نادان هستید.

(داستان ها و پندها، ص137)


:kaf:

معلم بی عقل

معلم کمونیستی در سر کلاس درس، به بچه ها گفت: بچه ها مرا می بینید؟
همه گفتند: بله.


دوباره سؤال کرد: این میز و تابلو و... را می بینید؟
پاسخ گدادند: بله.


معلم ادامه داد: حال بچه ها خدا را می بینید؟
گفتند: خیر.


معلم گفت: پس حالا نتیجه می گیریم که خدایی وجود ندارد!:>


فورا یکی از شاگردان گفت: بچه ها شما تابلو را می بینید؟
گفتند: بله.


شاگرد دوباره سؤ ال کرد: بچه ها آقا معلم را می بینید؟
گفتند: بله.


شاگرد گفت: اما آخرین سؤ ال بچه ها عقل آقا معلم را هم می بینید؟
گفتند: خیر.


شاگرد گفت: پس آقا معلم عقل ندارد! :d

(جنگ جوان، محمود اکبری)


:Graphic (63):

حاضرجوابی عقیل
روزی معاویه در مجلسی بود، که عقیل برادر حضرت علی (علیه السلام) نیز حضور داشت، به مردم گفت: آیا شما ابولهب را می شناسید؟ که خداوند سوره مسد را درباره او نازل کرده است؟


اهل شام گفتند: نه نمی شناسیم.


معاویه اشاره كرد به عقیل و گفت: ابولهب عموی ایشان است.


عقیل بی درنگ به مردم گفت: آیا شما زن ابولهب را که خداوند در قرآن در مورد او می فرماید: همسر او هیزم حمل می کرد و در گردنش ریسمانی از لیف خرما آویزان بود، می شناسید؟


مردم شام گفتند: نه.


عقیل گفت: این زن، عمه معاویه است، (زیرا نام او ام جمیل دختر حرب بن امیه، خواهر ابوسفیان بود) این پاسخ عقیل، معاویه را سر افکنده کرد و دیگر زبان بازی ننمود.

(جنگ جوان، محمود اکبری)


:kaf:

فلافل
یارو باباش مرد! سر قبرش خرما گذاشت. رفت نیم ساعت بعد اومد دید بشقاب خالیه!
رو قبر پدرش میزنه و می گه: بابا ! اگه گرسنه ای برات فلافل بگیرم……!!!


:khandeh:
جهت قبله
شخصي خواست در خانه‌اي نماز بخواند از صاحب خانه پرسيد قبله كدام طرف است؟
صاحبخانه در جواب گفت: من هنوز دو سال بيش نيست كه در اين خانه ام كجا دانم كه قبله چونست؟


:khandeh:


تولدی دیگر
آقاي لاكردار را به جرم بى نمازى بردند نزد حاج آقاي محل.
حاج آقا گفت: چرا نماز نمى خوانى؟
آقاي لاكردار: مگر دو سال پيش كه نزد خودتون توبه كردم خود شما به من نگفتيد كه تو در واقع الان از مادر متولد شده اى؟
حاج آقا: بله، من اين مطلب را گفتم.
آقاي لاكردار: نماز كه بر طفل دو ساله نماز و روزه واجب نيست! هست؟!!

:khandeh:

خدایی شدن

با زلزله در هراس و در بیم شدیم

در فکر فرائض و تعالیم شدیم

گفتیم که فکر آخرت باید بود

چون رفت، همان کسی که بودیم شدیم

می گفت دوباره این وری می آیم

با لرزه و پس لرزه، سریع می آیم

این بار نشد، به زودی ان شاء الله

با ریشتر بیشتری می آیم


:sham:

مخدرات

در کلاس مکالمه عربی یکی دست بلند کرد و از استاد پرسید: عفواً یا استاذ! لماذا بالنساء یقال مُخدرات؟


ببخشید چرا به زن‌ها، مخدرات می‌گویند؟ فکّر استاذ قلیلا ثم قال: استاد کمی فکر کرد و گفت:لا ادری ثمّ تَبسّمَ و قال یمکن لانَّهنَّ یخدرنَ الرجالَ؛ نمی‌دانم!! بعد لبخندی زد گفت: شاید به این دلیل باشد که مردها را تخدیر می‌کنند. :d

(محمدحسين قديري، شوخ طبعي هاي طلبگي، ص113)


:Graphic (7):
موضوع قفل شده است