جمع بندی راهکار برای تمایل به ازدواج

تب‌های اولیه

37 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
راهکار برای تمایل به ازدواج

به نام خدا
سلام
من دختری هستم که قبلا یه ازدواج نا موفق اگر بشه اسمشو گذاشت ازدواج داشتم که هیچ تاثیری در من نداشت نه احساسی بود نه هیچ وابستگی سنتی بود و خدا رو شکر تموم شد و ما هرگز زن و شوهر نشدیم فقط کمی دید منفی پیدا کردم اما بسیار پخته تر شدم.

الان دو سال میگذره و من در این مدت با یکی رابطه علمی در فضای مجازی داشتم البته حضوری هم آشنایی بود و بعد رابطه صرفا علمی شد اما رفتارهای ایشون شبیه کسی بود که بیشتر میخواست طرفشو برای ازدواج بشناسه تا اینکه کار علمی بکنه و گهگاهی هم آثار تعصب یا دوست داشتن شدید بروز میداد و شاید بگم اواخر کاملا آشکار بود و اینم بگم با هیچ دختری کار علمی نکرده بود و از اولم با تشویق ایشون تصمیم به این کار گرفتم و هیچ هدفی جز عدمی نداشتم با اینکه توی رفتاراشون متوجه شده بودم خبری هست. همیشه سعی داشت روابطش و بیشتر کنه و گاها تا حد مستقیم هم جلو اومد که من بسیار خجالتی فراری بودم و ایشون هیچ وقت مستقیم درخواستی نکرد. این آقا طوری هست که خیلیا آرزوشو دارن حتی شنیدم که یکی میگفت آیا فلان خواستگارم و رد کنم بخاطرش آیا ممکنه با من ازدواج کنه و توجه کنه؟ که من شک کردم شاید شخصیتی دارن که میخوان همه رو وابسته خودشون کنن و احتیاط می کردم.
در این رابطه من سعی میکردم به تله نیافتم اما شناختی که بدست آوردم مجذوبش شدم هرگز و هرگز بروز ندادم اما حقیقتش حس خیلی عمیقی دارم مثل اینکه سال هاست میشناسمش دلیل رفتارهاش و خوب و بدشو و کلا با همه ی انسان ها فرق داره و به شکل بیگانه نمیبینمش تمام معیارهای یه مرد زندگی و داره باهوشه پاکه و مهمتر سعی میکنه به هر نحوی داشته هاش و حفظ کنه و ...
من هم باهوشم و مهربون و نسبتا رفتارهای معقولی دارم و سعی میکنم تو زندگی درک کنم طرف مقابل و خلاصه عقاید پخته ای نسبت به اطرافیانم دارم اما بیش از حد در مهربونی به دیگران افراط میکنم و به قولی زیادی سطح بالا رفتار میکنم و احترام میذارم که گاها اطرافیانم سو استفاده میکنن یا مغرور میشن.

مشکل اصلی من اینه اون آقا حالا به هر دلیلی دیگه رفتاراشونو ادامه ندادن و البته شخصیتی کمی وسواسیم دارن و مدت زیادیه که خبری ندارم. یک ماه و نیم

از ذهنم و فکرم نمیتونم خارجش کنم و به خواستگارهای دیگه فکر بکنم همش حسم میگه من با ایشون ازدواج میکنم اما عملا ایشونی وجود نداره و من هرچقدر تلاش میکنم نمیتونم مگر میشه آدم مادر یا پدر یا خواهر و برادرش و بتونه از ذهنش پاک کنه.
احساس حقارت یا انتقام میکنم که برم و ازدواج کنم اما این فقط چند ساعت یا حداکثر یک روز دوام میاره. تو خودمم ایرادهایی میبینم اما چکار کنم
از خدا خواسته بودم تنها کسی که قسمتم هست سر راهم بذاره اما حالا با این شرایط یه شکست دیگه هم خوردم که از قبلی خیلی سخت تره.
خواهش میکنم کمک و راهنماییم کنین و اگر تجربه ای دارین به من بگین که چقدر طول میکشه فراموش کنم یا چکار کنم ممنونم
الان انتظاراتم در ازدواج هم بالاتر رفته هیچ گزینه ای مثل ایشون پر رنگ نیست و نخواهد بود و من هم سنم بالاتر میره و خانوادم ناراحتن از این بی علاقگی به ازدواج و نمیدونن من با این شخصیتی که وابسته نمیشم و بی احساس میدونن چرا نمیخوام ازدواج کنم فکر میکنن به خاطر ازدواج قبلیمه که بد بین شدم چون اونا خیلی وحشتناک رفتار کرده بودند.

width: 700 align: center

[TD="align: center"]با نام و یاد دوست

[/TD]

[TD="align: center"][/TD]


کارشناس بحث: استاد راهنما

[TD][/TD]

رز تیره;994038 نوشت:
من دختری هستم که قبلا یه ازدواج نا موفق اگر بشه اسمشو گذاشت ازدواج داشتم که هیچ تاثیری در من نداشت نه احساسی بود نه هیچ وابستگی سنتی بود و خدا رو شکر تموم شد و ما هرگز زن و شوهر نشدیم فقط کمی دید منفی پیدا کردم اما بسیار پخته تر شدم.

الان دو سال میگذره و من در این مدت با یکی رابطه علمی در فضای مجازی داشتم البته حضوری هم آشنایی بود و بعد رابطه صرفا علمی شد اما رفتارهای ایشون شبیه کسی بود که بیشتر میخواست طرفشو برای ازدواج بشناسه تا اینکه کار علمی بکنه و گهگاهی هم آثار تعصب یا دوست داشتن شدید بروز میداد و شاید بگم اواخر کاملا آشکار بود و اینم بگم با هیچ دختری کار علمی نکرده بود و از اولم با تشویق ایشون تصمیم به این کار گرفتم و هیچ هدفی جز عدمی نداشتم با اینکه توی رفتاراشون متوجه شده بودم خبری هست. همیشه سعی داشت روابطش و بیشتر کنه و گاها تا حد مستقیم هم جلو اومد که من بسیار خجالتی فراری بودم و ایشون هیچ وقت مستقیم درخواستی نکرد. این آقا طوری هست که خیلیا آرزوشو دارن حتی شنیدم که یکی میگفت آیا فلان خواستگارم و رد کنم بخاطرش آیا ممکنه با من ازدواج کنه و توجه کنه؟ که من شک کردم شاید شخصیتی دارن که میخوان همه رو وابسته خودشون کنن و احتیاط می کردم.
در این رابطه من سعی میکردم به تله نیافتم اما شناختی که بدست آوردم مجذوبش شدم هرگز و هرگز بروز ندادم اما حقیقتش حس خیلی عمیقی دارم مثل اینکه سال هاست میشناسمش دلیل رفتارهاش و خوب و بدشو و کلا با همه ی انسان ها فرق داره و به شکل بیگانه نمیبینمش تمام معیارهای یه مرد زندگی و داره باهوشه پاکه و مهمتر سعی میکنه به هر نحوی داشته هاش و حفظ کنه و ...
من هم باهوشم و مهربون و نسبتا رفتارهای معقولی دارم و سعی میکنم تو زندگی درک کنم طرف مقابل و خلاصه عقاید پخته ای نسبت به اطرافیانم دارم اما بیش از حد در مهربونی به دیگران افراط میکنم و به قولی زیادی سطح بالا رفتار میکنم و احترام میذارم که گاها اطرافیانم سو استفاده میکنن یا مغرور میشن.

مشکل اصلی من اینه اون آقا حالا به هر دلیلی دیگه رفتاراشونو ادامه ندادن و البته شخصیتی کمی وسواسیم دارن و مدت زیادیه که خبری ندارم. یک ماه و نیم

از ذهنم و فکرم نمیتونم خارجش کنم و به خواستگارهای دیگه فکر بکنم همش حسم میگه من با ایشون ازدواج میکنم اما عملا ایشونی وجود نداره و من هرچقدر تلاش میکنم نمیتونم مگر میشه آدم مادر یا پدر یا خواهر و برادرش و بتونه از ذهنش پاک کنه.
احساس حقارت یا انتقام میکنم که برم و ازدواج کنم اما این فقط چند ساعت یا حداکثر یک روز دوام میاره. تو خودمم ایرادهایی میبینم اما چکار کنم
از خدا خواسته بودم تنها کسی که قسمتم هست سر راهم بذاره اما حالا با این شرایط یه شکست دیگه هم خوردم که از قبلی خیلی سخت تره.
خواهش میکنم کمک و راهنماییم کنین و اگر تجربه ای دارین به من بگین که چقدر طول میکشه فراموش کنم یا چکار کنم ممنونم
الان انتظاراتم در ازدواج هم بالاتر رفته هیچ گزینه ای مثل ایشون پر رنگ نیست و نخواهد بود و من هم سنم بالاتر میره و خانوادم ناراحتن از این بی علاقگی به ازدواج و نمیدونن من با این شخصیتی که وابسته نمیشم و بی احساس میدونن چرا نمیخوام ازدواج کنم فکر میکنن به خاطر ازدواج قبلیمه که بد بین شدم چون اونا خیلی وحشتناک رفتار کرده بودند.

با عرض سلام و ادب خدمت شما خواهر گرامی و همه اسک دینی های بزرگوار
از حسن اعتماد شما به این انجمن سپاسگذارم توجه و رعایت نکات زیر می تواند در برون رفت شما از این حالات موثر باشد.
رفتار شما نسبت به این آقا دارای پختگی مناسب نبوده است و همین سبب وابستگی شما به ایشان شده است شما فکر می کردید دارید مدیریت می کنید ولی تمام کارهایی که ایشان انجام داده اند را در ذهن خود قرار داده اید و به آنها فکر کرده اید و همین امر در دراز مدت سبب گیر افتادن شما شده است.
وابستگی پله اول شکست در ازدواج می باشد چرا که جلوی شناخت درست را می گیرد لذا لازم است چند کار را انجام دهید ابتدا راهکارهای مقابله با وابستگی را انجام دهید تا بتوانید با غلبه بر احساسات ،عاقلانه تصمیم گیری نمایید در صورت تصمیم عاقلانه مبنی بر مناسب بودن این ازدواج می تواند از واسطه مطمئنی استفاده نموده که با ایشان از طرف خودش و نه شما، ازدواج با شما و تناسب این ازدواج را مطرح نماید و بدین وسیله از نظر ایشان اطلاع پیدا کنید.

اما راهکاهای غلبه بر وابستگی:

  1. توجه به ضررها و آسیبهای وابستگی
  2. ورزش و نرمش نمایید به گونه ایکه عرق نمایید.
  3. ارتباط خود را با دوستان بیشتر نمایید.
  4. از این قطع ارتباط استفاده مناسب را نمایید و بگذارید قطع بماند و سعی نمایید هر آنچه سبب یادآوری خاطرات او می شود را از خود دور نمایید.
  5. اصلا به او و خاطرات و اتفاق تلخ و شیرینی که با هم داشتید فکر نکنید و برای اینکار از راهکارهای کنترل فکر استفاده نمایید.
  6. ارتباط خود را با خانواده بهتر و صمیمی تر نمایید
  7. از مهارتهای افزایش عزت نفس و اعتماد به نفس استفاده نمایید.
  8. صبحانه خوب و مناسب میل نمایید
  9. خواب شب را مناسب و به موقع و به اندازه نمایید سعی نمایید ساعت 11 دیگر خواب باشید.و در طول روز کمتر بخوابید.و خود را با امور مختلف مشغول نمایید.
  10. از راهکارهای مقابله با اضطراب برای کاهش اضطراب استفاده نمایید.
  11. ارتباط خود را با خداوند خوب و رفاقت گونه نمایید.
  12. توجه به معنویت را داشته باشید.(نماز اول وقت،اذکار صلوات و استغفار و لااله الا الله و لاحول و لاقوه الا بالله،دعا و توسل به اهل بیت علیهم السلام)

در ضمن لازم است جهت ازدواج شما مسائل زیر را بررسی نمایید و یا اطلاعات خود را تکمیل نمایید:
  1. داشتن هدف از زندگی و ازدواج
  2. شناخت ویژگیهای شخصیتی خود و طرف مقابل
  3. معیارها و ملاکهای لازم جهت انتخاب همسر
  4. روش های تحقیق در ازدواج
  5. شناخت انواع بلوغ در ازدواج

یا علی

در پناه قرآن و عترت موفق باشید

مهارتهای کنترل فکر:
الف: از فکر کردن ارادی به موضوع آزار دهنده (آن آقا و ازدواج با ایشان و خاطراتی که باهم داشتید ) به شدت پرهیز نمایید.
ب . اگر خود بخود به ذهن شما آمدند سعی کنید از ذهن خود بیرون ببرید و اگر نتوانستید از راهکارهای زیر استفاده نمایید:
۱ . پر کردن اوقات روزانه
۲ . در نظر گرفتن افکار و رفتارهای جایگزین مناسب
۳ . اهمیت ندادن و بی خیال بودن
۴ . نوشتن افکار و پاره کردن کاغذ
۵ . بستن کش به دست و کشیدن آن
۶ . حواله دادن افکار به زمان خاصی در روز یا هفته (اگر زیاد به ذهن شما می آید روزانه یک ربع تا نیم ساعت و اگر کمتر زمان کمتری را روزانه یا یک روز درمیان و ...به این فکر اختصاص دهید و هر موقع این فکر به ذهن شما آمد به آن زمانی که معین کرده اید حواله دهید )
۷ . توجه به معنویت را فراموش ننمایید( نماز اول وقت توسل به اهل بیت مناجات و طلب از خداوند اذکار صلوات استغفار لاحول و لا قوه الا بالله و خواندن سورهای معوذتین)
8.تلقین مثبت
9 .ورزش کردن

در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

هوالنور

سلام و عرض ادب

دقیقا این اتفاق برای منم افتاد .............ایشون استاد من بودن خیلی اقا بودن ....باشخصیت.........نجیب............پاک .......
رفتاراش خیلی تابلو بود که دوسم داره ...میاومد کنارم وایمیساد ........خیلی بهم توجه میکرد ........خلاصه بعد از اینکه نظر منو به خودش کاملا جلب کرد( البته منم نظر ایشونو جلب کرده بودم چون خوشم اومده بود ازش) .........تنها حرفی که داشت این بود:
من اگه باهاتون خوب بودم به خاطر احترامی بود که بهتون قایل بودم.
بعضی از ادمها مریض هستن ......شخصیت مریض گونه ای دارن دوست دارن همه رو وابسته کنن ولی هرگز با خودشون به توافق نمیرسن تا ازدواج کنن اینها مثل یک باتلاق میمونن که گند میزنن به بخت و زندگی و سلامتی انسان .............
اون با دهنش داد زد که برووووووو ..........ولی چشماش داد میزد که علاقه داره .............احساس میکنم این ماجرا یک تکالیف ناتمام هست همش فکر میکنم یه روز میاد خواستگاریم ولی .....
الان دیگه هیچکس برای من با ارزش تر از اون نیست اگرچه میدونم سراب بود ........دیگه نسبت به همه بی تفاوت شدم
به قدری سلامتیم در خطر افتاد که گاهی وقتا ارزو میکردم که خدایا من از اون گذشتم فقط حالم خوب بشه دیگه هیچی نمیخوام
هنوزم که هنوزه .......مشکل سلامتی و اعتماد به نفس دارم ...........من دیگه اون منِ سابق نیستم.........

ارزو میکردم که ایکاش هیچوقت نمیدیدمش.

اینهارو گفتم که شما هم بیخیال بشید

سلام و تشکر از کارشناس محترم و کاربر عزیز

راهکارهایی که گفتین نصف بیشترش و انجام دادم اما اما در حین هر کاری هم تو ذهنم هست شمارشو از اکانتم پاک کردم سعی کردم نرم و فکر نکنم بنویسم اما کافیه یه لحظه بیاد ذهنم و اون احساس آشنا بودنی که نسبت بهش دارم تداعی بشه انگار سال هاست زندگی کرده بودم .
من نکات منفیشو میدونم که توی انتخاب کردن هرچیزی خیلی وسواس به خرج میده
با اینکه به هیچ کسی توجه نداره و همیشه سرش پایینه ولی نسبت به اینطور نبود اما خیلیا نسبتا این حس وابستگی و به ایشون دارن. و به نظرم این شناختی ازش پیدا کردم هم باعث احساسم شد چون الان افراد کمی مثل ایشون سنتی و قدرتمند و پاک و وابسته به خانواده وجود داره.
رفتارهاشون وابسته کننده بود مثلا اواخر مدتی شب و روز پیام میدادن در مورد موارد علمی که هیچ کدومم عمل نمیکرد و فقط بهانه حرف زدن بود یا مثلا من هر موقع سوال علمی می کردم جواب نمیداد فقط باید خودش می اومد که یهو یک هفته اصلا پیام نمیداد. من یک روز بیشتر آنلاین نشدم اکانتش و دلیت کرد روی ساعت های آنلاینم حساس بود آدرس محل تولدش و شماره اصلی و ... به بهانه ای به من داده بود و همش سوال های غیر مربوط می پرسید قبل از من معمولی حتی موهاشم شونه نمیکرد اما بعدش شروع کرد به تیپ و عکس از خودش و خیلی کارهای دیگه... این ارتباط دو سال طول کشید. اما من به هیچ کدومشون شک نکردم و همش میگفتم اگر چیزی باشه مستقیم درخواست میکنه ولی اواخر دیگه شکم داشت یقین میشد. آدرس و خونمونم گرفت غیر مستقیم. خیلی دوست داشت جلیی که هست برم و روابط بیشتر باشه اما من نرفتم و ناراحت شد.

من قبل ایشون هیچ حسی به ازدواج نداشتم الانشم همه پسرها برام فرقی با جامدات ندارن مگر اینکه مثل ایشون عمیق باشن و باهوش و تمیز و مومن و ایمانشون واقعیه.
خواستگارها رو تا الان با دعوا و ایراد گرفتن ها یجوری تمومشون کردم اما مورد دیگه ای هم هست که باعث میشه باز توی دو راهی تحت فشار باشم.
چرا باید از دست میدادم
سهم من از زندگی این نبود که حسرت بخورم تنها ایشونه که میتونه درکم کنه و تنها ایشونه که من میتونم محبت کنم یا امثال ایشون که تا بحال ندیدم
ای کاش یه ایراد بزرگی پیدا میکردم و توی برزخ نبودم یا رویاهایی که دارم به سراغم نمی اومد

اغاثاذیمون;994224 نوشت:
هوالنور

سلام و عرض ادب

دقیقا این اتفاق برای منم افتاد .............ایشون استاد من بودن خیلی اقا بودن ....باشخصیت.........نجیب............پاک .......
رفتاراش خیلی تابلو بود که دوسم داره ...میاومد کنارم وایمیساد ........خیلی بهم توجه میکرد ........خلاصه بعد از اینکه نظر منو به خودش کاملا جلب کرد( البته منم نظر ایشونو جلب کرده بودم چون خوشم اومده بود ازش) .........تنها حرفی که داشت این بود:
من اگه باهاتون خوب بودم به خاطر احترامی بود که بهتون قایل بودم.
بعضی از ادمها مریض هستن ......شخصیت مریض گونه ای دارن دوست دارن همه رو وابسته کنن ولی هرگز با خودشون به توافق نمیرسن تا ازدواج کنن اینها مثل یک باتلاق میمونن که گند میزنن به بخت و زندگی و سلامتی انسان .............
اون با دهنش داد زد که برووووووو ..........ولی چشماش داد میزد که علاقه داره .............احساس میکنم این ماجرا یک تکالیف ناتمام هست همش فکر میکنم یه روز میاد خواستگاریم ولی .....
الان دیگه هیچکس برای من با ارزش تر از اون نیست اگرچه میدونم سراب بود ........دیگه نسبت به همه بی تفاوت شدم
به قدری سلامتیم در خطر افتاد که گاهی وقتا ارزو میکردم که خدایا من از اون گذشتم فقط حالم خوب بشه دیگه هیچی نمیخوام
هنوزم که هنوزه .......مشکل سلامتی و اعتماد به نفس دارم ...........من دیگه اون منِ سابق نیستم.........

ارزو میکردم که ایکاش هیچوقت نمیدیدمش.

اینهارو گفتم که شما هم بیخیال بشید

سلام
متاسفم برای همچین آدم هایی
شما از کجا مطمئن بودین که بهتون علاقه داره و بنظرتون چرا درخواست نداد؟

خب شما خودتون خانم هستید و خانم ها سریع میفهمن اگه کسی بهشون علاقه داشته باشه....

ولی خب ایشون تو کلاس سعی میکردن هوای منو داشته باشن ...به خنده ها یا ناراحت شدن من حساسیت نشون میدادن .......اگه من جایی بودم ایشون هم زیاد دور و بر من میاومدن.....من تو خواب هم میدیدمش ,احتمالا ارتباط تله پاتیک برقرار شده بود چون یه بار تو کلاس خندید و گفت بچه ها تله پاتی واقعیت داره و فلان(درسمون اصلا راجع به تله پاتی و ..نبود)
به قدری دلم ناراحت هست که دیگه حوصله شمردن کاراشو ندارم ...........ولی بعدها فهمیدم که دخترهای دیگه ای هم بهش وابسته شدن ........اون به قول شما خیلی عمیق و خیلییییییی مهربون بود و پاک و تر وتمیز و متین

ولی من یه اشتباهی که کردم این بود که بهش پیام دادم .........گفتم اگه بهم علاقه دارید میتونید ابراز کنید بهم اعتماد کنید .......من خواستگارامو به خاطرش رد میکردم یعنی فکرم باز نبود که بتونم به خواستگار و ادم جدید فکر کنم و تصمیم بگیرم ........ و اون اومد تو کلاس و منو پیش همه رسوا کرد

من همیشه فکر میکردم اگه زمان بگذره همه چی فراموش میشه حتی میشه به اتفاقات گذشته خندید ولی وقتی این اتفاق یادم میافته گریه ام میگیره

ولی به نظرم 3 چیز مانع درخواست شد : یکی اینکه احتمالا وضع مالیش برا ازدواج مناسب نبوده چون اگه بود مطمعنن قبل من با یکی اشنا شده بود و ازدواج کرده بود
و یا اینکه چون موقعیت اجتماعیش خوبه همیشه امیدوار هست که یکی پیدا خواهد شدو دیگری اینکه نباید بهش پیام میدادم(ولی دیگه عاصی شده بودم خسته بودم احساس بلاتکلیفی داشت دیوونم میکرد)

منم دیگه سعی میکنم ازش متنفر باشم و فراموش کنم چون غم اون داره وجودم رو به نابودی میکشونه......گرچه دیگه هیچ میلی هم برای ازدواج نمونده ...

اصلا ازدواج کردن با کسی که اینقدر دوست داره ادمو به خودش وابسته کنه خطرناک هم هست .............موجودی که فنا پذیر هست هران میتونه نابود بشه و مارو هم به نابودی بکشونه .....

رز تیره;994038 نوشت:
مشکل اصلی من اینه اون آقا حالا به هر دلیلی دیگه رفتاراشونو ادامه ندادن و البته شخصیتی کمی وسواسیم دارن و مدت زیادیه که خبری ندارم. یک ماه و نیم

از ذهنم و فکرم نمیتونم خارجش کنم و به خواستگارهای دیگه فکر بکنم همش حسم میگه من با ایشون ازدواج میکنم اما عملا ایشونی وجود نداره و من هرچقدر تلاش میکنم نمیتونم مگر میشه آدم مادر یا پدر یا خواهر و برادرش و بتونه از ذهنش پاک کنه.
احساس حقارت یا انتقام میکنم که برم و ازدواج کنم اما این فقط چند ساعت یا حداکثر یک روز دوام میاره. تو خودمم ایرادهایی میبینم اما چکار کنم
از خدا خواسته بودم تنها کسی که قسمتم هست سر راهم بذاره اما حالا با این شرایط یه شکست دیگه هم خوردم که از قبلی خیلی سخت تره.
خواهش میکنم کمک و راهنماییم کنین و اگر تجربه ای دارین به من بگین که چقدر طول میکشه فراموش کنم یا چکار کنم ممنونم
الان انتظاراتم در ازدواج هم بالاتر رفته هیچ گزینه ای مثل ایشون پر رنگ نیست و نخواهد بود و من هم سنم بالاتر میره و خانوادم ناراحتن از این بی علاقگی به ازدواج و نمیدونن من با این شخصیتی که وابسته نمیشم و بی احساس میدونن چرا نمیخوام ازدواج کنم فکر میکنن به خاطر ازدواج قبلیمه که بد بین شدم چون اونا خیلی وحشتناک رفتار کرده بودند.

بسم الله الرحمن الرحیم

الان به دلیل گسترش و راحتی ارتباط - تلگرام و گروپ و شبکه های اجتماعی ارتباط ها بسیار راحت تر شده اند .

برخی خانم و دخترخانم ها هم تا مثلا فردی بهشون سلامی میکنه و احترامی میزاره سریع ذهنشون میره سمت ازدواج !!
ارتباط های غیر ضروری نباید باشه .
برای پسرها برای دوستی های موقت اعلام علاقه می کنند یا الکی پای شناخت برای ازدواج رو مطرح می کنند

من توصیه ام اینه تا فردی رسما به خواستگاری شما نیامده و علنا اعلام نکرده هیچ موقع وابستگی عاطفی ایجاد نکنید و وارد بحث ازدواج نشوید!!
وابستگی عاطفی زمانی باید ایجاد بشه که رسما طرف اسمش در شناسنامه شما نوشته شده

توجه کنید بعضا ذهن بزرگنمایی میکنه و انسانهایی که تا اون حد نیستن بزرگ میبینه -
من اسمش رو میزارم توهم علاقه - علاقه کاذب

شما دقیقا فرد مقابل رو نمیشناسد و فقط حالات مثبتش رو میبینید.

منطقی فکر کنید و به زندگی خودتون برسید .

اغاثاذیمون;994308 نوشت:
خب شما خودتون خانم هستید و خانم ها سریع میفهمن اگه کسی بهشون علاقه داشته باشه....

ولی خب ایشون تو کلاس سعی میکردن هوای منو داشته باشن ...به خنده ها یا ناراحت شدن من حساسیت نشون میدادن .......اگه من جایی بودم ایشون هم زیاد دور و بر من میاومدن.....من تو خواب هم میدیدمش ,احتمالا ارتباط تله پاتیک برقرار شده بود چون یه بار تو کلاس خندید و گفت بچه ها تله پاتی واقعیت داره و فلان(درسمون اصلا راجع به تله پاتی و ..نبود)
به قدری دلم ناراحت هست که دیگه حوصله شمردن کاراشو ندارم ...........ولی بعدها فهمیدم که دخترهای دیگه ای هم بهش وابسته شدن ........اون به قول شما خیلی عمیق و خیلییییییی مهربون بود و پاک و تر وتمیز و متین

ولی من یه اشتباهی که کردم این بود که بهش پیام دادم .........گفتم اگه بهم علاقه دارید میتونید ابراز کنید بهم اعتماد کنید .......من خواستگارامو به خاطرش رد میکردم یعنی فکرم باز نبود که بتونم به خواستگار و ادم جدید فکر کنم و تصمیم بگیرم ........ و اون اومد تو کلاس و منو پیش همه رسوا کرد

من همیشه فکر میکردم اگه زمان بگذره همه چی فراموش میشه حتی میشه به اتفاقات گذشته خندید ولی وقتی این اتفاق یادم میافته گریه ام میگیره

ولی به نظرم 3 چیز مانع درخواست شد : یکی اینکه احتمالا وضع مالیش برا ازدواج مناسب نبوده چون اگه بود مطمعنن قبل من با یکی اشنا شده بود و ازدواج کرده بود
و یا اینکه چون موقعیت اجتماعیش خوبه همیشه امیدوار هست که یکی پیدا خواهد شدو دیگری اینکه نباید بهش پیام میدادم(ولی دیگه عاصی شده بودم خسته بودم احساس بلاتکلیفی داشت دیوونم میکرد)

منم دیگه سعی میکنم ازش متنفر باشم و فراموش کنم چون غم اون داره وجودم رو به نابودی میکشونه......گرچه دیگه هیچ میلی هم برای ازدواج نمونده ...

اصلا ازدواج کردن با کسی که اینقدر دوست داره ادمو به خودش وابسته کنه خطرناک هم هست .............موجودی که فنا پذیر هست هران میتونه نابود بشه و مارو هم به نابودی بکشونه .....

یعنی توی کلاس جلوی جمع جواب داده بود؟؟؟؟
به نظرم همچین انسان خود شیفته ای ارزش فکر کردن نداره
استاد دانشگاه بودن زیاد هم موقعیت بالایی نداره تازه کلی هم دختر دور بروشن هست.

به نظرم من و شما افسرده هستیم و درونگرا شدیم.

ابوالفضل;994313 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

الان به دلیل گسترش و راحتی ارتباط - تلگرام و گروپ و شبکه های اجتماعی ارتباط ها بسیار راحت تر شده اند .

برخی خانم و دخترخانم ها هم تا مثلا فردی بهشون سلامی میکنه و احترامی میزاره سریع ذهنشون میره سمت ازدواج !!
ارتباط های غیر ضروری نباید باشه .
برای پسرها برای دوستی های موقت اعلام علاقه می کنند یا الکی پای شناخت برای ازدواج رو مطرح می کنند

من توصیه ام اینه تا فردی رسما به خواستگاری شما نیامده و علنا اعلام نکرده هیچ موقع وابستگی عاطفی ایجاد نکنید و وارد بحث ازدواج نشوید!!
وابستگی عاطفی زمانی باید ایجاد بشه که رسما طرف اسمش در شناسنامه شما نوشته شده

توجه کنید بعضا ذهن بزرگنمایی میکنه و انسانهایی که تا اون حد نیستن بزرگ میبینه -
من اسمش رو میزارم توهم علاقه - علاقه کاذب

شما دقیقا فرد مقابل رو نمیشناسد و فقط حالات مثبتش رو میبینید.

منطقی فکر کنید و به زندگی خودتون برسید .


سلام ممنونم نظر میدین چون من وقتی حرفم و اینجا زدم خیلی بهم کمک کرده و از دیروز قبول می کنم که اشتباه کردم اما تنها چیزی که نمیتونم قبول کنم اینکه شکست بخورم و با یه موقعیت پایین تر از ایشون بخوام ازدواج کنم.

این هم بگم من بیست و 18 و 19 ساله نیستم و از این طرز فکرها نداشتم.
آشنایی هم مجازی نبوده تقریبا از اقوام درجه یک من با درجه یک ایشون همکار بودن و قبلا تصمیم گرفته بودن من برای کمک برم پیش این آقا که نرفتم و بعدها با یک سوال ایشون اصرار کردن.
من وقتی جدا شده بودم تا یک مدت نه به اییشون و نه هیچ کس دیگه ای فکر می کردم و حالت افسردگی داشتم انگار هیچ تمایلی به جنس مخالف نداشتم. اما رفتار ایشون و سماجتشون نسبت به من حس امنیت در زندگی و به وجود آورد و موقعیت و رفتارهای دیگه شون اطمینان و امید و با عث شد به زندگی تمایل نشون بدم.

بارها به خودم گفتم هرکسی قصدی داشته باشه و جدی باشضه مطرح میکنه حتی اگر پول یا موقعیتش و هم نداشته باشه ازش محافظت میکنه و از خودش دور نمیکنه . ایشون بازم خواستن باهم دوتایی کار کنیم و من با اینکه نیاز دارم به اون کار نرفتم سمتش گفتم اگر قرار بود اتفاقی بیافته می افتاد و هرگز هم سمتش نخواهم رفت چون برای آیندم خوب نیست اما اعتماد به نفسم پایین اومد ...

ای کاش بیشتر حرف بزنین و مشارکت کنین تا راحت از ذهنم حذفش کنم من تلقینی و کمی احتمالا کمالگرا هستم

سلام خواهرم

شما خواسته یا ناخواسته بپذیرید یا نپذیرید عاشق شدین

مطمئن باشین اگه اونهم عاشق شما شده باشه در خونتون رو میزنه ورسما از شما خواستگاری میکنه .

هر چندصرف عشق واسه ی ازدواج کمه وحتما با عقل

هم این حس رو سنجید و بادکمک مشاور یادخانواده این

ازدواج رو به ,سر انجام رسوند .خب با این حال فعلا به این نوع عشق عشق یکرفه گفته میسه چرا که از طرف ایشون ایشونهنوز اقدام رسمی نشده .

هر فرد عاشقی هم خوشبختی معشوقش رو میخواد اگه دوست داری ایشون هم ازدواج خوبی داشته باشه باید

اونهم آزادانه عاشق شما بشه و به طرف شما بیاد ِ

پی فعلا باید راههای فراموش شدنش رو با راهکار های مشاور

بهتون داده فراموشش کنید یا غیر مستقیم بفهمید ببینم ایشونهم شما رو دوست داره که فعلا به گزینه ی دیگه(خواستگار )دیگه ای فکر نکنید یا نه .

میدونم فراموش کردن معشوق خیلی سخته ولی شدنیه

مطمئن باشید ااگه بخواین میتونید .

انشاءالله کارشناس محترم راهنماییهای لازم رو بهتون میگه

ولیذشما به نظرم از شکست میترسین در صورتیکه شکست

قبول دارم خیلی سخته ولی یه حقیقته .باید قبول کرد قرا ر نیست هر چیزی که دلخواه ماست مال ما باشه

ما سعی خودمون رو میکنیم ولی نتیجه ش دست ما نیست

ما باید بتونیم روحیمون رو تقویت کنیم و داشتهدها ونداشته های واقعیمون رو ببینیم و بشناسیم و بر اساس

اونها زندگیمون رو پیش ببریم .

ا

رز تیره;994319 نوشت:
سلام ممنونم نظر میدین چون من وقتی حرفم و اینجا زدم خیلی بهم کمک کرده و از دیروز قبول می کنم که اشتباه کردم اما تنها چیزی که نمیتونم قبول کنم اینکه شکست بخورم و با یه موقعیت پایین تر از ایشون بخوام ازدواج کنم.


اینکه قبول کرده اید که کارتون اشتباه بوده اولین مرحله در حذف رفتار و نگرش اشتباه هست .

اشتباه شما چی بوده ؟

-- اینکه اقایی با شما همکاری علمی داشته و بالاخره برخورد نزدیک = ذهنتون رفته سمت ازدواج و اینکه این اقا میتونه برای شما پشتیبان باشه -
بدون هیچ درخواست رسمی از خانواده شما و برخورد علنی اون اقا

رز تیره;994319 نوشت:
اما تنها چیزی که نمیتونم قبول کنم اینکه شکست بخورم و با یه موقعیت پایین تر از ایشون بخوام ازدواج کنم.

منظور شما از موقعیت چیه ؟ اینکه این اقا شرایط اجتماعی خوبی دارند و در واقع شما عاشق شرایط اجتماعی و موقعیت خوب این اقا هستید ؟
این عشق عشق به موقعیت نه طرف
چه خصوصیتی از این اقا برای شما جلب توجه میکنه ؟
افراد مختلفی می تونن همین خصوصیت رو داشته باشند و ما نمیشناسیم

رز تیره;994319 نوشت:
این هم بگم من بیست و 18 و 19 ساله نیستم و از این طرز فکرها نداشتم.
آشنایی هم مجازی نبوده تقریبا از اقوام درجه یک من با درجه یک ایشون همکار بودن و قبلا تصمیم گرفته بودن من برای کمک برم پیش این آقا که نرفتم و بعدها با یک سوال ایشون اصرار کردن.
من وقتی جدا شده بودم تا یک مدت نه به اییشون و نه هیچ کس دیگه ای فکر می کردم و حالت افسردگی داشتم انگار هیچ تمایلی به جنس مخالف نداشتم. اما رفتار ایشون و سماجتشون نسبت به من حس امنیت در زندگی و به وجود آورد و موقعیت و رفتارهای دیگه شون اطمینان و امید و با عث شد به زندگی تمایل نشون بدم.

بارها به خودم گفتم هرکسی قصدی داشته باشه و جدی باشضه مطرح میکنه حتی اگر پول یا موقعیتش و هم نداشته باشه ازش محافظت میکنه و از خودش دور نمیکنه . ایشون بازم خواستن باهم دوتایی کار کنیم و من با اینکه نیاز دارم به اون کار نرفتم سمتش گفتم اگر قرار بود اتفاقی بیافته می افتاد و هرگز هم سمتش نخواهم رفت چون برای آیندم خوب نیست اما اعتماد به نفسم پایین اومد ...

ای کاش بیشتر حرف بزنین و مشارکت کنین تا راحت از ذهنم حذفش کنم من تلقینی و کمی احتمالا کمالگرا هستم

منظورم از بیان ارتباط های مجازی اشاره به شخص خاص شما نبود و کلی بود --

اشتباه اون اقا این بوده که طوری رفتار کرده شما احساس دیگری کنید و در ذهنتون ازدواج رو تجسم کنید -
برای همین اشاره میشه که برخورد بین دو نامرحم باید سنگین باشه .

اما خب برخی ها توجه نمی کنن و وارد روابط عاطفی میشن برای لذت های موقت.

اشتباه شما هم این بوده که بدون درخواست رسمی ازدواج از خانواده و اعلان اشکار اون اقا وابسته شدید .

باید منطقی فکر کنید .

شما یه ارتباط کاری و علمی داشته اید و قرار هم نیست هر ارتباطی دائمی باشه و به ازدواج ختم بشه

برای اینکه از ذهنتون پاک کنید :

باید زمان بگذره و اون بزرگنمایی هایی که ذهنتون از این اقا دارید حذف کنید . اگر ما امری رو مدام در ذهنمون یاداوری نکنیم و فکر نکنیم به مرور میره بایگانی ذهنی .
به نقاط منفی هم دقت کنید .

رز تیره;994318 نوشت:
یعنی توی کلاس جلوی جمع جواب داده بود؟؟؟؟
به نظرم همچین انسان خود شیفته ای ارزش فکر کردن نداره
استاد دانشگاه بودن زیاد هم موقعیت بالایی نداره تازه کلی هم دختر دور بروشن هست.

به نظرم من و شما افسرده هستیم و درونگرا شدیم.



اومد جلوی جمع پیامم رو خوند و داد زد گفت : اگه باهاتون خوب بودم به خاطر احترامی بود که بهتون قایل بودم ........الان اسمشو دادم به حراست براش پرونده باز کزدن و میگم پدر مادرش بیاد ببینم
این چه وضعشه .........همیشه باید یکی تحقیرتون کنه ؟!...........پررو هنوز اسمشم زیر پیامش نوشته .........اگه جرات داری بیا اینجا خودتو معرفی کن .......

رفتم برا معذرت خواهی, پرسیدم واقعا به حراست اطلاع دادین گفت نه ولی دیگه به کلاس من نیا ..............بعدش پیام منو به همه اساتید نشون داده بود ........این خبر تو کل دانشگاه مثل بمب منفجر شد دیگه همه منو میشناختن ................
من متهم به صفات ناروا شدم .....( حالا ببینید وابستگی که هیچ بی ابرو شدن رو هم بهش اضافه کنید)
حقیقتش اینه که انسان ها بی ارزش تر از اونی هستن که ما تصور کردیم ..........
من به قدری پژمرده شدم و اعتماد به نفسم داغون شد که حتی اگه الان خودش هم بیاد دیگه بعید میدونم اون شور و اشتیاق قبل رو داشته باشم .....

یه مدت سعی میکردم علاقه ام رو به سمت فرد دیگری ببرم تا فراموشش کنم ....راهکار بدی نبود ........عشق عشق رو میبره و تقریبا خنثی میکنه احساسات ادم رو
ولی دیگه انرژی روانی ام تموم شده دیگه خسته ام حوصله هیچکس رو ندارم.

واقعا از همه ی کاربرانی که میاین و نظر میدین ممنونم و خدا میدونه که چقدر کمک میکنه و امیدوارم گره مشکلات همه باز بشه.

من از اینکه دوباره شکست بخورم میترسم و نمیخوام دوباره کم بیارم و شایدم میخوام جبران کنم ولی دارم فکر میکنم عشق واقعی وجود نداره وقتی میشه انسان خودشو تغییر بده پس نظرش در مورد فرد ایده آلشم عوض میشه.

من در ازدواج قبلیم دنبال اعتماد و اطمینان به زندگی بودم که هرچی تلاش کردم بدست نیومد در کنارش پول و موقعیت اجتماعی هم نداشت اینبار میخواستم دنبال هم سطح خودم یا بالاتر از خودم باشم موقعیت من کم از اون آقا نیست و خودشونم پیش همه اعتراف کردن. اما اخلاق و تلاشش برای برگردوندن و حفظ رابطه و احساس امنیت و اطمینانم نسبت بهش باعث میشد ازش خوشم بیاد در کنارش هوش و کارهای بچگانه ایشون هم برای من جاذبه داشت. من قبول دارم اشتباه کردم و به خاطر چند تا کلیپ عاشقانه و گل و تماس و... این فکرا بسرم زد. و انقدر زیادی بها میدادم هرچی باشه الان میبینم با این رفتارش اگر واقعا هم چیزی در میان باشه بازم نمیشه بهش اطمینان کرد. دیگه بهش فکر نخواهم کرد هرچند تلخ و سخت باشه و منتظر نظرات خوبتون هستم.

اغاثاذیمون;994336 نوشت:

اومد جلوی جمع پیامم رو خوند و داد زد گفت : اگه باهاتون خوب بودم به خاطر احترامی بود که بهتون قایل بودم ........الان اسمشو دادم به حراست براش پرونده باز کزدن و میگم پدر مادرش بیاد ببینم
این چه وضعشه .........همیشه باید یکی تحقیرتون کنه ؟!...........پررو هنوز اسمشم زیر پیامش نوشته .........اگه جرات داری بیا اینجا خودتو معرفی کن .......

رفتم برا معذرت خواهی, پرسیدم واقعا به حراست اطلاع دادین گفت نه ولی دیگه به کلاس من نیا ..............بعدش پیام منو به همه اساتید نشون داده بود ........این خبر تو کل دانشگاه مثل بمب منفجر شد دیگه همه منو میشناختن ................
من متهم به صفات ناروا شدم .....( حالا ببینید وابستگی که هیچ بی ابرو شدن رو هم بهش اضافه کنید)
حقیقتش اینه که انسان ها بی ارزش تر از اونی هستن که ما تصور کردیم ..........
من به قدری پژمرده شدم و اعتماد به نفسم داغون شد که حتی اگه الان خودش هم بیاد دیگه بعید میدونم اون شور و اشتیاق قبل رو داشته باشم .....

یه مدت سعی میکردم علاقه ام رو به سمت فرد دیگری ببرم تا فراموشش کنم ....راهکار بدی نبود ........عشق عشق رو میبره و تقریبا خنثی میکنه احساسات ادم رو
ولی دیگه انرژی روانی ام تموم شده دیگه خسته ام.

متاسفم برای همچین آدمای قدرت طلبی که برای حفظ منافع خودشون حاضرن کلی آدم و نابود کنن.

به نظر من این رفتارش عکس العملی در برابر ترس بوده یعنی از چیزی ترس و وحشت داشته، از اینکه شما به موقعیتش ضربه بزنین یا چیزی و حرف و حدیثی بوده که ترسیده شما اقدامی بکنین و شرایطش در خطر بیافته یا معشوقه ای چیزی داشته که شما بی خبر بودین، از این طرف در فکر رابطه با شما هم بوده وگرنه این همه رفتار تند عجیبه. حتی بدترین و کم شعورترین آدم ها به صورت خصوصی به طرف میگن قصدی نداشتن نه اینطوری.
از اون آدمای کثیف پر هست.

اما چرا توانتون رفته؟
سعی کنین مثل من دیگه بهش فکر نکنین.

[="Arial"]

رز تیره;994345 نوشت:
حتی بدترین و کم شعورترین آدم ها به صورت خصوصی به طرف میگن قصدی نداشتن

[=arial]سلام
کاملا موافقم
این حجم از بی شخصیتی عجیبه
اونم از طرف یه استاد دانشگاه
میمرد خصوصی میگفت تمومش کن؟؟؟

و به عنوان یه خانم متاهل میگم آقایون خیلی خیلی ساده تر از اونی هستن که ماها فکرشو میکنیم
ماها شاید هزاران راه واسه نشون دادن علاقمون داشته باشیم
ولی آقایون انقدر پیچیده نیستن
خیلی راحت حرفشونو میزنن
و اگه نمیزنن باید به اون رابطه شک کرد...

مثل سریال پدر اقدام کن.

اقا این کارا رو نکنید.با نامحرم ارتباط نداشته باشید.بدبخت می شید بعد می گین خدا چرا منو بدبخت کرد.دنیا دو روزه.تحمل کنین صبر کنید بلاخره تموم می شه.

آقایونی که میاین و براتون مسخره میاد و میخواین مسخره کنین یا گناهکار جلوه بدین

من انقدر شجاع هستم و به خودم ارزش قائلم که به کمترین و شاید بنظر شما مسخره ترین احساسم اهمیت میدم و در موردش حرف میزنم. نمیام رمانتیک بازی دربیارم یا مثل بیشتر افراد دیگه تو خودم پنهانش نمیکنم تا به شکل مشکلات دیگه بروز کنه (منظورم کاربرای خوب سایت نیست)کسی که این جور مسائل و بیهوده و حقیر میدونه یا به بلوغ عاطفی نرسیده یا تحقیر شده هست.

من هیچ ارتباطی نداشتم که الان بخوام پشیمون بشم و جرات کاری و هم به طرف مقابلم ندادم.

چه کسی گفته فقط آقایونن که باید پا پیش بزارن. اگر من یک آقا بودم آیا بازم از این حرفا میزدین؟ تو کدوم قانون نانوشته ای هست اگر یه خانمی بخواد از کسی خوشش بیاد گناهه کبیره هست و حتما مشکل داره؟

کاش کارشناس بیشتر بودن و میبستن تاپیک و حداقل

رز تیره;994345 نوشت:
اما چرا توانتون رفته؟
سعی کنین مثل من دیگه بهش فکر نکنین.

من به ایشون فکر نمیکنم ولی تو اون دانشگاه که هنوز تحصیل میکنم ...دیگه اونجا همه منو میشناسن ...اساتید.....کارمندها.......دانشجوها(دانشجویانی که من محل سگ هم بهشون نمیدادم رو من گستاخ شده بودن وداشتن قضاوتم میکزدن رفتار بعضی از دوستام هم عوض شده بود یکم).......وقتی میرم مثلا پیش کارمندی که مثلا دوست صمیمی اون استاد هم هست اتفاقا, خجل میشم ........مثل یه کسی که برچسپ خورده ..........و وقتی یکم بد اخلاقی میبینم ضربه روحی بزرگی بهم وارد میشه ......فکر میکنم به خاطر اون اتفاق هست این رفتارها با من
من یه زمونی اعتماد به نفسم زبان زد همه بود .......همه
جالب اینجاست که بعد اون اتفاق رفته بودم سر جلسه امتحان برا پاس کردن واحد هام باز هم اومده بود کنارم داشت بهم چپ چپ نگاه میکرد
بعد این جریان یه همایشی هم گذاشته شد با موضوع پرهیز از رفتارهای پر خطر ......شاید به خاطر من بود ولی من اونجا خیلی اخم کرده و عصبانی نگاهش میکردم جوری که اون استاد وسط حرفش گفت پدر و مادر باید بدونن بچه
چه غلطی میکنه !داشت در مورد روابط پنهانی صحبت میکرد که این لفظ رو به کار برد و دانشجوها خندیدن
اخم کردن من بهش بر خورده بود چون همیشه سر جلسه های امتحان به عنوان مراقب میاومد و غالبا دور و بر من میاومد وایمیساد ولی بعد اون اخم تخم من دیگه سر جلسه امتحان نیومد

رز تیره;994343 نوشت:
من در ازدواج قبلیم دنبال اعتماد و اطمینان به زندگی بودم که هرچی تلاش کردم بدست نیومد در کنارش پول و موقعیت اجتماعی هم نداشت اینبار میخواستم دنبال هم سطح خودم یا بالاتر از خودم باشم موقعیت من کم از اون آقا نیست و خودشونم پیش همه اعتراف کردن. اما اخلاق و تلاشش برای برگردوندن و حفظ رابطه و احساس امنیت و اطمینانم نسبت بهش باعث میشد ازش خوشم بیاد در کنارش هوش و کارهای بچگانه ایشون هم برای من جاذبه داشت. [HL]من قبول دارم اشتباه کردم و به خاطر چند تا کلیپ عاشقانه و گل و تماس و... این فکرا بسرم زد.[/HL] و انقدر زیادی بها میدادم هرچی باشه الان میبینم با این رفتارش اگر واقعا هم چیزی در میان باشه بازم نمیشه بهش اطمینان کرد. دیگه بهش فکر نخواهم کرد هرچند تلخ و سخت باشه و منتظر نظرات خوبتون هستم.

من در قسمت های قبلی هم اشاره داشتم به اینکه :

همه دنبال ازدواج نیستند
برخی برای سرگرمی تنوع
برخی برای لذت های موقت از ارتباط های عاطفی

برخی برای یه سری هیجانات اتشی زودگذر که بعدا فروکش میکنه
و . . .

در رابطه به فرد مقابل نزدیک میشوند .

شما باید اولین سوالی که ذهنتون و با منطق بهش جواب بدید اینه که ؟

فلانی با چه هدفی و چرا به من نزدیک شده ؟

ایا ازدواج هست ؟ => اگر ازدواج باشه که میاد خواستگاری و با خانواده اش در میون میزاره و حتی بطور مستقیم هم به شما نمیگه !

حالا شما چرا به یه رابطه سطحی و موقت و زودگذر بها میدید ؟

شما باید شکر کنید که طرف از شما دور شده
چون اگر ازدواجی هم صورت میگرفت اون علاق و فلان هم موقت و گذرا میشد.

بنابراین این رو یه رابطه سطحی بدونید و بزارید کنار . . .
چنین ادم هایی ارزش فکر کدن ندارند.

[="Arial"]

اغاثاذیمون;994434 نوشت:
ولی تو اون دانشگاه که هنوز تحصیل میکنم

[=arial]سلام
شیواجان بذار یه خاطره از زمان دانشجویی خودم بگم
( ببخشید با اسم قبلیت راحتترم)

من همیشه دلم میخواست دانشگاه ادبیات بخونم
ولی خب مادرم مجبورم کرد برم مدیریت
به عشق غزلهای حافظ کنکور داده بودم
حالا نشسته بودم سر کلاسای اصول مدیریت مدرن و حسابداری ...
از طرفی سال اول دانشگاه اتفاق بزرگی تو زندگیم افتاد
که ذهنمو بدجوری مشغول کرده بود
علاقه نداشتن به رشته ام و اون اتفاق
باعث شده بود زیادی ساکت و آروم باشم
همیشه تو خودم بودم و ذهنم دنبال جواب سوالایی بود که اون اتفاقه باعثش بود
آروم و بی سروصدا میرفتم و برمیگشتم
تا جایی که سوژه مسخره بعضیا شده بودم
بس که سرم تو لاکم بود
بعد یه پسر ترم آخری بود تو دانشگاه
که آخرای ارشد حسابداری بود
و همزمان تو آموزش دانشگاهم کار میکرد
البته من اینارو بعدا فهمیدم
چون خدا شاهده حتی تو اون یه سال بهش دقت هم نکرده بودم
ولی گویا ایشون از همون روز ثبت نام عاشق من شده بودن
خلاصه سال اول تموم شد
چند روزی به ثبت نام ترم بعد مونده بود
دقیقا یادم نیست چه مراسمی تو خونمون بود که من حسابی خسته شده بودم
که تلفنمون زنگ خورد
با بی حوصلگی گوشی رو برداشتم
دیدم یه پیرمرده که با یه لهجه خاصی حرف میزنه
اون خستگی مفرط و تلاطم و مشغولیت ذهنیم باعث شد بدترین برخورد زندگیم رو بکنم و هنوزهم شرمنده ام
گفتم پدرجان متوجه نمیشم چی میگی درست صحبت کن ببینم
به وضوح متوجه دستپاچگیش شدم
گفت دخترم میگم پسرم تو دانشگاه از دختر شما خوشش اومده
اجازه میدین یه روز خدمت برسیم واسه آشنایی؟
و من خیلی بی ادبانه گفتم نه و گوشی رو گذاشتم
مادرم گفت کی بود گفتم مزاحم
اصلا کسی منو تو دانشگاه میبینه که عاشقم بشه؟؟؟
و واقعا هم فکر کردم یکی از بچه ها بازم داره سربه سرم میذاره
خلاصه ترم شروع شد و رفتیم دانشگاه
یه روز اومدن گفتن فلانی برو آموزش کارت دارن
گفتم بعد کلاس میرم
گفتن نه گفتن الان باید بری
رفتم دیدم استاد کامپیوتر که همشهریمون بود با اون آقاهه نشستن
سلام کردم و منتظر موندم
استادمون بعد کلی مقدمه چینی گفت
ببین دخترم یکی تو دانشگاه حسابی عاشقت شده
از پارسال همه جوره حواسش بهت بوده و فهمیده دوست داره
ولی انگار خانوادت نذاشتن بیاد خواستگاری
گفتیم بهتره ببینیم نظر خودت چیه؟
منم خیلی خونسرد گفتم امکان نداره خانواده من همچین برخوردی کنن
حتما شماره رو اشتباه گرفتن
هرچند خودمم قصد ازدواج ندارم
گفت حداقل بپرس کیه
گفتم آخه مهم نیست من بهرحال جوابم منفیه
الان ذهن من پر از سواله
من تو دینم دچار مشکل شده ام
تو این اوضاع ازدواج خیلی مسخره اس
گفت پس اون پسره چی؟
گفتم اونم دوروز دیگه از سرش میفته
بعد دیدم اون آقا بلند شد با ناراحتی رفت بیرون
گفتم این آقای ... از وقتی شده کارمند آموزش چرا اینجوری میکنه؟
استادمون خندید گفت آخه بهش جواب رد دادن
گفتم خب بره سراغ یکی دیگه
نصف دخترای اینجا میمیرن واسش
چه خنگی بوده اون دختره
استادمون گفت دقیقا موافقم دختر به پرتی تو ندیدم
بابا فلانی عاشق تو شده
باباش زنگ زده خونتون مادرت باهاش بد حرف زده
خودتم که اینطوری حالشو گرفتی
دهنم وا مونده بود
گفتم خودم با پدرش حرف زدم ولی آخه چرا پدرش واسه مراسم زنگ زده؟
گفت چون فلانی غیر یه پدر پیر هیچکسیو نداره
بماند که چقدر عذرخواهی کردم ازشون بابت رفتار زشتم
ولی خب جوابم همچنان منفی بود
نه بخاطر ایشون که بخاطر دغدغه های ذهنی خودم واقعا نمیشد ازدواج کنم
ولی موضوع با خوشمزگی یکی از بچه ها تو دانشگاه فاش شد
به قول شما هردو رسما انگشت نما شدیم تو دانشگاه
یه روز اومدن و گفتن خودشونو مقصر میدونن و دارن انتقالی میگیرن
منم که خیلی وقت بود تو فکر انصراف بودم
این قضیه بهونه ای شد تا زودتر فکرمو عملی کنم

دانشگاه یه محیط بسته اس
و من ساکت سربه زیر که با درخت حیاط فرقی نداشتم
خیلی زود سوژه شدم
چه برسه به دانشجویی که تو چشم باشه
به نظرم بهتره انتقالی بگیری و از اون دانشگاه بری
برای اوضاع روحی و اعتماد به نفست خیلی بهتره.

رز تیره;994038 نوشت:
به نام خدا

از ذهنم و فکرم نمیتونم خارجش کنم و به خواستگارهای دیگه فکر بکنم همش حسم میگه من با ایشون ازدواج میکنم اما عملا ایشونی وجود نداره و من هرچقدر تلاش میکنم نمیتونم مگر میشه آدم مادر یا پدر یا خواهر و برادرش و بتونه از ذهنش پاک کنه.
احساس حقارت یا انتقام میکنم که برم و ازدواج کنم اما این فقط چند ساعت یا حداکثر یک روز دوام میاره. تو خودمم ایرادهایی میبینم اما چکار کنم
از خدا خواسته بودم تنها کسی که قسمتم هست سر راهم بذاره اما حالا با این شرایط یه شکست دیگه هم خوردم که از قبلی خیلی سخت تره.
خواهش میکنم کمک و راهنماییم کنین و اگر تجربه ای دارین به من بگین که چقدر طول میکشه فراموش کنم یا چکار کنم ممنونم
الان انتظاراتم در ازدواج هم بالاتر رفته هیچ گزینه ای مثل ایشون پر رنگ نیست و نخواهد بود و من هم سنم بالاتر میره و خانوادم ناراحتن از این بی علاقگی به ازدواج و نمیدونن من با این شخصیتی که وابسته نمیشم و بی احساس میدونن چرا نمیخوام ازدواج کنم فکر میکنن به خاطر ازدواج قبلیمه که بد بین شدم چون اونا خیلی وحشتناک رفتار کرده بودند.

سلام و عرض ادب

خواهر گرامی

خاطرات هیچ وقت از ذهن انسان پاک نمی شن ( مگر اینکه آلزایمر بگیرید!!!!)

خاطرات در صورتی که بتونید هضمشون کنید، تبدیل به تجربه می شن .

باید دیدتون رو به زندگی تغییر بدید

ازدواج هم مثل ساختن یه گروه و داشتن یه هم گروهی برای یه کار علمی می مونه

با این تفاوت که هدف رفع نیاز های جنسی و عاطفی هست

این هم گروهی رو باید با دقت نظر انتخاب کنید و از رفتار و افکار غیر عاقلانه دوری کنید

هیچ انسانی کامل نیست

نه شما و نه دیگران

یکی از اهداف ازدواج ، رسیدن به تکامل هست

ببینید با چه کسی می تونید به تکامل برسید

به طرف مقابلتون به چشم دوست نگاه کنید و توقعاتی بی جا ازش نداشته باشید !

ایشون هم مثل شما یک انسان ناقص هستن ، که می خوان با ازدواج به تکامل برسن و نیاز های جنسی و عاطفیشون رو مرتفع کنن!

از این که رابطه شما یک روزی قرار هست تموم بشه نترسید

حتی اگر با بهترین شخص ممکن هم ازدواج کنید

بالاخره مرگ شما یا طرف مقابل فرا خاوهد رسید و از هم جدا خواهید شد !

پس به جای ترس از رابطه ، خودتون رو عاقلانه وارد روابط کنید و ضوابط رو رعایت کنید تا نیازهاتون رو رفع کنید و به تکامل برسید

ان شاء الله با تغییر نگرش بتونید زندگی بهتری رو تجربه کنید .

رز تیره;994371 نوشت:
آقایونی که میاین و براتون مسخره میاد و میخواین مسخره کنین یا گناهکار جلوه بدین

من انقدر شجاع هستم و به خودم ارزش قائلم که به کمترین و شاید بنظر شما مسخره ترین احساسم اهمیت میدم و در موردش حرف میزنم. نمیام رمانتیک بازی دربیارم یا مثل بیشتر افراد دیگه تو خودم پنهانش نمیکنم تا به شکل مشکلات دیگه بروز کنه (منظورم کاربرای خوب سایت نیست)کسی که این جور مسائل و بیهوده و حقیر میدونه یا به بلوغ عاطفی نرسیده یا تحقیر شده هست.

من هیچ ارتباطی نداشتم که الان بخوام پشیمون بشم و جرات کاری و هم به طرف مقابلم ندادم.

چه کسی گفته فقط آقایونن که باید پا پیش بزارن. اگر من یک آقا بودم آیا بازم از این حرفا میزدین؟ تو کدوم قانون نانوشته ای هست اگر یه خانمی بخواد از کسی خوشش بیاد گناهه کبیره هست و حتما مشکل داره؟

کاش کارشناس بیشتر بودن و میبستن تاپیک و حداقل

خواستگاری از یه پسر، توسط یه خانم ، کار اشتباهی نیست

پیامبر اسلام (ص) با حضرت خدیجه(س) به همین صورت ازدواج کردن!

از حرف مردم نترسید .

همیشه انسانهایی هستن که به جای فکر کردن حرف مفت می زنن !!!!

اصولا چنین افرادی چون تو زندگیشون هدف و برنامه ریزی خاصی ندارن ، کاری جز تمسخر دیگران و هرزه گویی تو زندگیشون وجود نداره!

نیاز ی نیست ذهنتون رو درگیر چنین انسان های بی ارزشی کنید .

هضمشون کنید و با استفاده از تجربه ای که کسب می کنید، ازشون دوری کنید.

رز تیره;994343 نوشت:
فکر میکنم عشق واقعی وجود نداره

عشق واقعی وجود داره

ولی فقط خداوند لایق چنین عشقی هست

و هیچ انسانی لیاقت عشق واقعی رو نداره
(منظورم دوست داشتن نیست ، بلکه معنای واقعی عشق هست)

سعی کنید انسان ها رو دووست داشته باشید

اما هیچ وقت عاشقشون نشید.

تمام زندگیتون رو برای خدا بزارید و عاشق خدا بشید ، تا طعم خوش یه زندگی واقعی رو بچشید

همیشه به یاد خدا باشید و سر وقت توی قرارهای ملاقاتتون ( مراقبه ) حاضر بشید

تمام مشکلاتتون کمرنگ خواهد شد

خداوند بهترین ها رو برای عاشقش رقم خواهد زد

در پناه حق تعالی

وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ

وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ

وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُواْ إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ.

البقرة آیه : 165


و برخى از مردم به جاى خدا همتایانى برمى‏گزینند که آنها را چنان که باید خدا را دوست داشت دوست مى‏دارند

ولى کسانى که ایمان آورده ‏اند نهایت محبتشان برای خداست
. و اگر کسانى که ستم کرده‏اند آن هنگام که عذاب (آخرت) را مشاهده مى‏کنند

ببینند که قدرت و نیرو همه از آن خداست

و خدا سخت‏کیفر است

رهگذر آسمان;994455 نوشت:

[=arial]سلام
شیواجان بذار یه خاطره از زمان دانشجویی خودم بگم
( ببخشید با اسم قبلیت راحتترم)

من همیشه دلم میخواست دانشگاه ادبیات بخونم
ولی خب مادرم مجبورم کرد برم مدیریت
به عشق غزلهای حافظ کنکور داده بودم
حالا نشسته بودم سر کلاسای اصول مدیریت مدرن و حسابداری ...
از طرفی سال اول دانشگاه اتفاق بزرگی تو زندگیم افتاد
که ذهنمو بدجوری مشغول کرده بود
علاقه نداشتن به رشته ام و اون اتفاق
باعث شده بود زیادی ساکت و آروم باشم
همیشه تو خودم بودم و ذهنم دنبال جواب سوالایی بود که اون اتفاقه باعثش بود
آروم و بی سروصدا میرفتم و برمیگشتم
تا جایی که سوژه مسخره بعضیا شده بودم
بس که سرم تو لاکم بود
بعد یه پسر ترم آخری بود تو دانشگاه
که آخرای ارشد حسابداری بود
و همزمان تو آموزش دانشگاهم کار میکرد
البته من اینارو بعدا فهمیدم
چون خدا شاهده حتی تو اون یه سال بهش دقت هم نکرده بودم
ولی گویا ایشون از همون روز ثبت نام عاشق من شده بودن
خلاصه سال اول تموم شد
چند روزی به ثبت نام ترم بعد مونده بود
دقیقا یادم نیست چه مراسمی تو خونمون بود که من حسابی خسته شده بودم
که تلفنمون زنگ خورد
با بی حوصلگی گوشی رو برداشتم
دیدم یه پیرمرده که با یه لهجه خاصی حرف میزنه
اون خستگی مفرط و تلاطم و مشغولیت ذهنیم باعث شد بدترین برخورد زندگیم رو بکنم و هنوزهم شرمنده ام
گفتم پدرجان متوجه نمیشم چی میگی درست صحبت کن ببینم
به وضوح متوجه دستپاچگیش شدم
گفت دخترم میگم پسرم تو دانشگاه از دختر شما خوشش اومده
اجازه میدین یه روز خدمت برسیم واسه آشنایی؟
و من خیلی بی ادبانه گفتم نه و گوشی رو گذاشتم
مادرم گفت کی بود گفتم مزاحم
اصلا کسی منو تو دانشگاه میبینه که عاشقم بشه؟؟؟
و واقعا هم فکر کردم یکی از بچه ها بازم داره سربه سرم میذاره
خلاصه ترم شروع شد و رفتیم دانشگاه
یه روز اومدن گفتن فلانی برو آموزش کارت دارن
گفتم بعد کلاس میرم
گفتن نه گفتن الان باید بری
رفتم دیدم استاد کامپیوتر که همشهریمون بود با اون آقاهه نشستن
سلام کردم و منتظر موندم
استادمون بعد کلی مقدمه چینی گفت
ببین دخترم یکی تو دانشگاه حسابی عاشقت شده
از پارسال همه جوره حواسش بهت بوده و فهمیده دوست داره
ولی انگار خانوادت نذاشتن بیاد خواستگاری
گفتیم بهتره ببینیم نظر خودت چیه؟
منم خیلی خونسرد گفتم امکان نداره خانواده من همچین برخوردی کنن
حتما شماره رو اشتباه گرفتن
هرچند خودمم قصد ازدواج ندارم
گفت حداقل بپرس کیه
گفتم آخه مهم نیست من بهرحال جوابم منفیه
الان ذهن من پر از سواله
من تو دینم دچار مشکل شده ام
تو این اوضاع ازدواج خیلی مسخره اس
گفت پس اون پسره چی؟
گفتم اونم دوروز دیگه از سرش میفته
بعد دیدم اون آقا بلند شد با ناراحتی رفت بیرون
گفتم این آقای ... از وقتی شده کارمند آموزش چرا اینجوری میکنه؟
استادمون خندید گفت آخه بهش جواب رد دادن
گفتم خب بره سراغ یکی دیگه
نصف دخترای اینجا میمیرن واسش
چه خنگی بوده اون دختره
استادمون گفت دقیقا موافقم دختر به پرتی تو ندیدم
بابا فلانی عاشق تو شده
باباش زنگ زده خونتون مادرت باهاش بد حرف زده
خودتم که اینطوری حالشو گرفتی
دهنم وا مونده بود
گفتم خودم با پدرش حرف زدم ولی آخه چرا پدرش واسه مراسم زنگ زده؟
گفت چون فلانی غیر یه پدر پیر هیچکسیو نداره
بماند که چقدر عذرخواهی کردم ازشون بابت رفتار زشتم
ولی خب جوابم همچنان منفی بود
نه بخاطر ایشون که بخاطر دغدغه های ذهنی خودم واقعا نمیشد ازدواج کنم
ولی موضوع با خوشمزگی یکی از بچه ها تو دانشگاه فاش شد
به قول شما هردو رسما انگشت نما شدیم تو دانشگاه
یه روز اومدن و گفتن خودشونو مقصر میدونن و دارن انتقالی میگیرن
منم که خیلی وقت بود تو فکر انصراف بودم
این قضیه بهونه ای شد تا زودتر فکرمو عملی کنم

دانشگاه یه محیط بسته اس
و من ساکت سربه زیر که با درخت حیاط فرقی نداشتم
خیلی زود سوژه شدم
چه برسه به دانشجویی که تو چشم باشه
به نظرم بهتره انتقالی بگیری و از اون دانشگاه بری
برای اوضاع روحی و اعتماد به نفست خیلی بهتره.

سلام و عرض ادب

متاسفم از اتفاقاتی که براتون افتاده و ممنونم از راهنماییتون

من برا ادامه تحصیل مجبورم برم اون دانشگاه .....چون پدرم شهر دیگری رو اجازه نمیدن به خصوص که رشته تحصیلی منو اصلا قبول ندارن که به خاطرش تازه برم جای دیگه.....
ولی مگر اینکه رشته تحصیلیم رو عوض کنم و برای رشته هایی مثل دندان و ...زور بزنم .....اونموقع حتی به شهر دیگه هم ممکنه بذاره باز ممکنه حتمی نیست چون میگه من خیلی نگران میمونم
یا حتی اگه از پردیس هم قبول میشدم باز جای شکر داشت ولی فکر نمیکنم رتبه ام به پردیس برسه

من ایشون و خوب میشناسم
میدونم آدمای زیادی دور و برش هست و میدونم چقدر وسواسیه چون توی انتخاب ها جایی نمیموند که چندین بار شرایطشو نپرسیده باشه.
و مطمئنم که در وهله ی اول تا آخر قطعا نظر داشتند و نمیخوام بیشتر توضیح بدم.
اما ایشون هم شخصیت جلف ندارن و حتی جواب کسیو هم نمیدن و اهل دوستی نیستن.
چیزیه که واقعیته اینه که دیگه تموم شده و اگر واقعا قصدی داشت می اومد جلو و درخواست میداد. خدا میدونه شایدم من نشناختمش و آدم بدیه
و برای من الان اون حالت خاصی که تصور میکردم دیگه نیست و میدونم داره توی ذهنم تموم میشه و میخوام به موارد دیگه که واقعی هستن فکر کنم تا چیزی که بلاتکلیفی میاره.

کاربر ابولفضل رابطه ی ایشون غیر مستقیم بود نه اینکه مستقیما برای من بفرسته ایشون منو با اطارفیانش آشنا میکرد و به دیگران تعریف میکرد و همه شک داشتن که من کیم. اینم بگم آدم بسیار تیزبینی هستن که به قول معروف مگس بال بزنه فورا متوجه میشن و روی اعمالشون کنترل دارن اینطور نیست که کاری و غیر عمدی کرده باشن یا کاری کنن پشیمونی بیاد وسط و از اینکه دختری وابسته اش بشه فرارین.

کاربر شرحویل پیام های شما برام جالب بود خصوصا جاییکه گفتین عشق حقیقی فقط خداست واقعا همینطوره چون آدم دنبال به چیزیه بی نقص که پایدار باشه و این فقط خداست.

با اینکه من کلمه ای غیر علمی با ایشون حرف نزدم و جز چند بار بهشون پیام ندادم اما ایشون رفتارهایی داشتن به نظرم عمدی بود مثلا اینکه سه روز پشت سر هم فقط پیام بدی و جوابش و هم زیاد اهمیت ندی و فقط پیام بفرستی و طرف و چندین ساعت مشغول کنی بعد یهو هفته کلا نیای حرکتی هست که وابستگی ایجاد میکنه و کسی که بخواد طرفی و وابسته کنه این کار و انجام میده.
و خیلی کارهای دیگه

پس من حق بدین اگر فکری کرده باشم چون اواخر دیگه خیلی جدی میشد.

مطمئنم وارد حریم خصوصی ایشون نمیشم و مغرورم که بخوام وابسته بمونم. شایدم به خاطر مشکلات زیادیه که دارم حس کردم وابسته ام. بیشتر وقتی خواستگاری میاد تحت فشار قرار میگیرم و توی دو راهیم و خلاصه دیگه مثل قبل برام مهم نیست و سعی میکنم بهتر بشه
ممنونم

سلام
توصیه می کنم در زندگیتون هیچ وقت آویزون کسی نشوید. چیزی که من از متن شما فهمیدم اینه که شما آویزون هستید. آویزون کسی که ولتون کرده. شاید این ها یک اتفاق خوب باشه که شما بتونید عزت نفس خودتون رو پیدا کنید. یک آدم آویزون هیچ وقت عزت نفس نداره. این هم بگم که بعضی از پسر ها خیلی پدرسوخته هستند .

رز تیره;994473 نوشت:
من ایشون و خوب میشناسم
میدونم آدمای زیادی دور و برش هست و میدونم چقدر وسواسیه چون توی انتخاب ها جایی نمیموند که چندین بار شرایطشو نپرسیده باشه.
و مطمئنم که در وهله ی اول تا آخر قطعا نظر داشتند و نمیخوام بیشتر توضیح بدم.
اما ایشون هم شخصیت جلف ندارن و حتی جواب کسیو هم نمیدن و اهل دوستی نیستن.
چیزیه که واقعیته اینه که دیگه تموم شده و اگر واقعا قصدی داشت می اومد جلو و درخواست میداد. خدا میدونه شایدم من نشناختمش و آدم بدیه
و برای من الان اون حالت خاصی که تصور میکردم دیگه نیست و میدونم داره توی ذهنم تموم میشه و میخوام به موارد دیگه که واقعی هستن فکر کنم تا چیزی که بلاتکلیفی میاره.

کاربر ابولفضل رابطه ی ایشون غیر مستقیم بود نه اینکه مستقیما برای من بفرسته ایشون منو با اطارفیانش آشنا میکرد و به دیگران تعریف میکرد و همه شک داشتن که من کیم. اینم بگم آدم بسیار تیزبینی هستن که به قول معروف مگس بال بزنه فورا متوجه میشن و روی اعمالشون کنترل دارن اینطور نیست که کاری و غیر عمدی کرده باشن یا کاری کنن پشیمونی بیاد وسط و از اینکه دختری وابسته اش بشه فرارین.

ایشون هرچه قدر هم آدم خوبی باشه و فلان

در این برخورد و ایجاد وابستگی و رفتاریی که با شما داشته دیگه نمیشه بهش گفت خوب !!
شما چه میدانید که در برخورد با دختر دیگر ، در کار علمی با دختر دیگری هم همین رفتارو نداشته باشه ؟

ما ادم هارو اونطور که رفتار می کنند میشناسیم نه انطور که هستند !!

توصیه نهایی بنده به شما اینه که :

حالا هر علاقه ای هم بوده و فلان = مقطعی و زودگذر بوده و این اقا هم شمارو به راحتی کنار گذاشته اند .

پس نیازی هم نیست شما برای فردی که در این حد برای شما ارزش قائل بوده وقت بگذارید و فکر کنید .

رز تیره;994474 نوشت:
با اینکه من کلمه ای غیر علمی با ایشون حرف نزدم و جز چند بار بهشون پیام ندادم اما ایشون رفتارهایی داشتن به نظرم عمدی بود مثلا اینکه سه روز پشت سر هم فقط پیام بدی و جوابش و هم زیاد اهمیت ندی و فقط پیام بفرستی و طرف و چندین ساعت مشغول کنی بعد یهو هفته کلا نیای حرکتی هست که وابستگی ایجاد میکنه و کسی که بخواد طرفی و وابسته کنه این کار و انجام میده.
و خیلی کارهای دیگه

پس من حق بدین اگر فکری کرده باشم چون اواخر دیگه خیلی جدی میشد.

مطمئنم وارد حریم خصوصی ایشون نمیشم و مغرورم که بخوام وابسته بمونم. شایدم به خاطر مشکلات زیادیه که دارم حس کردم وابسته ام. بیشتر وقتی خواستگاری میاد تحت فشار قرار میگیرم و توی دو راهیم و خلاصه دیگه مثل قبل برام مهم نیست و سعی میکنم بهتر بشه
ممنونم

سلام و عرض ادب

برای زندگیتون برنامه ریزی کنید

بدون برنامه جلو رفتن ، نظم زندگی شما رو از بین می بره

و باعث می شه شما مضطرب باشید و کنترلی روی افکار و رفتار خودتون نداشته باشید .

برای ازدواج برنامه ریزی کنید

یه کاغذ بردارید و خواسته هایی که از طرف مورد نظر دارید رو بنویسید

سعی کنید زیاد سخت نگیرید

البته نباید از تمام خواسته هاتون صرف نظر کنید

به یه حد وسط قناعت کنید واگر شخصی با این مشخصات جلو اومد در موردش تحقیق کنید و اگر واقعیت داشت قبول کنید

وقتی یه آدم خوب وارد زندگیتون بشه ، گذشته های تلختون کمرنگ می شه و به عنوان تجربه بهش نگاه خواهید کرد .

حتی این تجربیات ممکن هست باعث پیشرفت در روابط با همسرتون بشه !

برخی آدمــــها به این دلیل از مسیر زندگی ما مـیگذرند

تـا به مـا درسهایی بیاموزند

که اگـــــر می ماندند

هرگز آنها را یـــــاد نمی گرفتیــــم !!



از مشکلات در زندگی نترسید

خداوند این مشکلات رو سر راه ما میزاره تا ما رو به تکامل برسونه

هر مشکلی یه نعمت از طرف خداست

شاید در ازدواجتون به مشکل بخورید و شاید به جدایی مجدد فکر کنید

اما بدونید این ها همه قسمتی از واقعیت زندگی هست

و با ترسیدن از اونها ، دردی دوا نمی شه


باید به دل مشکلات زد تا به خدا رسید

در پناه حق تعالی

رهگذر آسمان;994357 نوشت:
و به عنوان یه خانم متاهل میگم آقایون خیلی خیلی ساده تر از اونی هستن که ماها فکرشو میکنیم
ماها شاید هزاران راه واسه نشون دادن علاقمون داشته باشیم
ولی آقایون انقدر پیچیده نیستن
خیلی راحت حرفشونو میزنن
و اگه نمیزنن باید به اون رابطه شک کرد..

ضمن احترام و عرض پوزش؛ به عنوان یه مرد این مطلب رو تکذیب میکنم...
تیپ شخصیتی ، روحیات و... افراد مختلف متفاوته و واقعا نمیشه یه حکم کلی داد و بنابراین این حرف شما کلیت داره ولی عمومیت نداره...
واقعا شاید فردی به دلیل خجالتی بودن، عدم اعتماد بنفس و یا موارد دیگر، واقعا امکان بیان نیات و خواسته های درونی اش را نداشته باشد.

mohsen1990;994361 نوشت:
مثل سریال پدر اقدام کن.

هرچند به نظرم سریال پدر بیش از حد تخیلی بود، ولی اگر واقعا انتخاب بدون هوا و هوس و عاقلانه ای صورت بگیره و اصل جنس پیدا بشه، با توکل به خدا و از راه صحیحش میتونه به نتایج خوبی برسه...
https://www.aparat.com/v/SOUJF

با عرض سلام و ادب مجدد
بسیار سپاسگذارم از پیامها و جوابهای دوستان بزرگوار
لازم است چند نکته عرض کنم
شما با فکرهایی که داشتید خیلی به ایشان بها داده اید ایشان و ویژگیهای مثبت ایشان را بسیار بزرگ نموده اید و لذا این مدتی که به ایشان فکر کرده اید با ایشان در ذهن خودتون زندگی کرده اید و الان جدا شدن از آن ذهن و خیال ساختگی براتون سخت و مشکل است.و لذا لازم است تلاش خود را بیشتر نمایید و از مهارتهای مدیریت فکر استفاده نمایید.
از سوی دیگر خطاهای شناختی دیگری دارید چرا که می گویید ایشان برای من اعتماد و اطمینان و امنیت ایجاد کرد و دارای موقعیت اجتماعی بود این به معنای این است که سایر خواستگاران نمی توانند.
می گویید تنها ایشان می توانند درکم کند. اینها باورها و خطاهای شناختی است که جلوی تصمیم و عملکرد درست را می گیرد.لازم است این افکار کنار گذاشته شوند و جایگزینهای مناسبی برای آن در نظر بگیرید.
وسواس در انتخاب مساله مهمی است و اگر در همه تصمیم ها اینگونه باشند در زندگی مشترک می تواند چالش آور باشد.
فرموده اید که قبول شکست براتون سخت است البته برای همه سخت است ولی در صورتی که شکستها را بزرگ نمایید تحمل آنها برامون بسیار سخت تر می شوند ولی در صورتی که شکستها را راههایی در نظر بگیریم که برای رسیدن به موفقیت چاره ای جزء عبور از آنها نداشته ایم تحمل آنها برای ما راحت می شود.لذا این مسئله را هرگز برای خود شکست فرض نکنید و سعی نمایید از تجربیات آن به بهترین نحو استفاده نمایید شما با این تجربه می توانید زندگی بهتر و پایدارتری را برای خود بسازید و موفقیت خود را بیشتر نمایید.
اینکه شما دو نفر از نظر موقعیتهای مثل هم هستید خوب است ولی همه چیز نیست لذا تشابه در موقعیتهای تنها یکی از فاکتورهای مهم در ازدواج است.
اینکه خانمی به آقایی علاقمند می باشد گناه نیست ولی اینکه ابراز علاقه و خواستگاری نماید تبعات مختلف و نامناسبی را به همراه دارد.ولذا راه مناسب در صورت علاقه و مناسب دیدن ازدواج،استفاده از واسطه های رازدار،مناسب و مطمئن می باشد که نظر ایشان را بپرسد و بدون ذکر تمایل شما،شما را به ایشان معرفی نماید.
در صورت عدم تمایل ،سعی نمایید ابتدا ایشان را تا حدی فراموش نمایید و سپس تصمیم به ازدواج با فرد دیگری بگیرید و از روی انتقام و ...تصمیم به ازدواج عجولانه نگیرید.

در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

راهنما;995285 نوشت:
با عرض سلام و ادب مجدد
بسیار سپاسگذارم از پیامها و جوابهای دوستان بزرگوار
لازم است چند نکته عرض کنم
شما با فکرهایی که داشتید خیلی به ایشان بها داده اید ایشان و ویژگیهای مثبت ایشان را بسیار بزرگ نموده اید و لذا این مدتی که به ایشان فکر کرده اید با ایشان در ذهن خودتون زندگی کرده اید و الان جدا شدن از آن ذهن و خیال ساختگی براتون سخت و مشکل است.و لذا لازم است تلاش خود را بیشتر نمایید و از مهارتهای مدیریت فکر استفاده نمایید.
از سوی دیگر خطاهای شناختی دیگری دارید چرا که می گویید ایشان برای من اعتماد و اطمینان و امنیت ایجاد کرد و دارای موقعیت اجتماعی بود این به معنای این است که سایر خواستگاران نمی توانند.
می گویید تنها ایشان می توانند درکم کند. اینها باورها و خطاهای شناختی است که جلوی تصمیم و عملکرد درست را می گیرد.لازم است این افکار کنار گذاشته شوند و جایگزینهای مناسبی برای آن در نظر بگیرید.
وسواس در انتخاب مساله مهمی است و اگر در همه تصمیم ها اینگونه باشند در زندگی مشترک می تواند چالش آور باشد.
فرموده اید که قبول شکست براتون سخت است البته برای همه سخت است ولی در صورتی که شکستها را بزرگ نمایید تحمل آنها برامون بسیار سخت تر می شوند ولی در صورتی که شکستها را راههایی در نظر بگیریم که برای رسیدن به موفقیت چاره ای جزء عبور از آنها نداشته ایم تحمل آنها برای ما راحت می شود.لذا این مسئله را هرگز برای خود شکست فرض نکنید و سعی نمایید از تجربیات آن به بهترین نحو استفاده نمایید شما با این تجربه می توانید زندگی بهتر و پایدارتری را برای خود بسازید و موفقیت خود را بیشتر نمایید.
اینکه شما دو نفر از نظر موقعیتهای مثل هم هستید خوب است ولی همه چیز نیست لذا تشابه در موقعیتهای تنها یکی از فاکتورهای مهم در ازدواج است.
اینکه خانمی به آقایی علاقمند می باشد گناه نیست ولی اینکه ابراز علاقه و خواستگاری نماید تبعات مختلف و نامناسبی را به همراه دارد.ولذا راه مناسب در صورت علاقه و مناسب دیدن ازدواج،استفاده از واسطه های رازدار،مناسب و مطمئن می باشد که نظر ایشان را بپرسد و بدون ذکر تمایل شما،شما را به ایشان معرفی نماید.
در صورت عدم تمایل ،سعی نمایید ابتدا ایشان را تا حدی فراموش نمایید و سپس تصمیم به ازدواج با فرد دیگری بگیرید و از روی انتقام و ...تصمیم به ازدواج عجولانه نگیرید.

در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

سلام
تشکر دارم از اینکه پیگیر هستین.
تمام حرف های شما رو اعم از وسواس فکری و خطای شناختی رو قبول دارم جز یک مورد که در ذهن خودم بها دادم بهش.
ایشون بزرگ هست و این واقعیتیه که همه قبول دارن و من فقط در احترام گذاشتن زیاده روی کردم که باعث شد پر توقع بشه. من چیزی و در ایشون حس کردم که این روز ها به سختی پیدا میشه اون هم سنتی بودن تفکرات ایشون هست به شکل مثبت . دقیق نمیتونم بگم چطور اما مرد زندگی هست مثل خیلی از جوان های امروزی بلند پرواز و جلف و اهل اینکه به زن فقط به عنوان دکور نگاه کنه واقعا نیست...من ایرادهای ایشونم میدونم که دوست ندارم اینجا بگم اما اگر بخوام اخلاقش و تشریح کنم مطمئنم اکثرش درست هست.

من توی ذهنم بهش فکر کردم اما بیشتر تشریح رفتارهاش بوده تا فکرای دیگه

الان اهداف دیگه ای دارم و میدونم که عاشق نشدم و نبودم و اینطورم نیست که وابسته اش بشم و یه لحظه دوریش و نتونم تحمل کنم بلکه فقط نمیخواستم همین مورد خوبی و از دست بدم و یک احساس خاصی دارم که احساس نمیکنم ایشون غریبه هستن و با دید احترام بهش نگاه میکنم اما باعث نمیشه واسطه ای قرار بدم بلکه ارزشش و نداره تنها راه اینه خودشون تصمیم بگیرن و بیان.
میسپارم به خدا

msn;994555 نوشت:
هرچند به نظرم سریال پدر بیش از حد تخیلی بود، ولی اگر واقعا انتخاب بدون هوا و هوس و عاقلانه ای صورت بگیره و اصل جنس پیدا بشه، با توکل به خدا و از راه صحیحش میتونه به نتایج خوبی برسه...

سلامb-)
انتخاب با اون شرايط دقيق در اين زمانه تخيلي تر نيست؟!!

رز تیره;995296 نوشت:
من توی ذهنم بهش فکر کردم اما بیشتر تشریح رفتارهاش بوده تا فکرای دیگه

با عرض سلام و ادب
همین تشریح رفتارها سبب علاقه بیشتر شما شده است در واقع شما رفتارهای ایشان را بررسی نمودید و به آنها فکر کردید و پر و بال داده اید.

رز تیره;995296 نوشت:
الان اهداف دیگه ای دارم و میدونم که عاشق نشدم و نبودم و اینطورم نیست که وابسته اش بشم و یه لحظه دوریش و نتونم تحمل کنم بلکه فقط نمیخواستم همین مورد خوبی و از دست بدم و یک احساس خاصی دارم که احساس نمیکنم ایشون غریبه هستن و با دید احترام بهش نگاه میکنم اما باعث نمیشه واسطه ای قرار بدم بلکه ارزشش و نداره تنها راه اینه خودشون تصمیم بگیرن و بیان.میسپارم به خدا

خوب است که عاشق نشده اید و میخواهید ایشان را کنار بگذارید سعی نمایید برای این کار از راهکارهای ذکر شده استفاده نماییدتا بهتر و بیشتر موفق شوید. انشاءالله هر چه خیر شما است رخ دهد.

در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

پرسش:
من دختری هستم که قبلا یه ازدواج نا موفق داشتم که هیچ تاثیری در من نداشت فقط کمی دید منفی پیدا کردم الان دو سال میگذره و من در این مدت با یکی رابطه علمی در فضای مجازی داشتم البته حضوری هم آشنایی بود و بعد رابطه صرفا علمی شد اما رفتارهای ایشون شبیه کسی بود که بیشتر میخواست طرفشو برای ازدواج بشناسه و من هیچ هدفی جز علمی نداشتم با اینکه توی رفتاراشون متوجه شده بودم خبری هست. همیشه سعی داشت روابطش و بیشتر کنه و گاها تا حد مستقیم هم جلو اومد ولی هیچ وقت مستقیم درخواستی نکرد. این آقا طوری هست که خیلیا آرزوشو دارن
در این رابطه من سعی میکردم به تله نیافتم اما شناختی که بدست آوردم مجذوبش شدم مثل اینکه سال هاست میشناسمش تمام معیارهای یه مرد زندگی و داره باهوشه پاکه و مهمتر سعی میکنه به هر نحوی داشته هاش و حفظ کنه
برای من اعتماد و اطمینان و امنیت ایجاد کرد و دارای موقعیت اجتماعی بود و تنها ایشان می توانست درکم کند ... من هم باهوشم و مهربون و نسبتا رفتارهای معقولی دارم اما بیش از حد در مهربونی به دیگران افراط میکنم و به قولی زیادی سطح بالا رفتار میکنم و احترام میذارم.مشکل اصلی من اینه اون آقا حالا به هر دلیلی دیگه رفتاراشونو ادامه ندادن و البته شخصیتی کمی وسواسیم دارن و مدت زیادیه که خبری ندارم. یک ماه و نیم .از ذهنم و فکرم نمیتونم خارجش کنم احساس حقارت یا انتقام میکنم که برم و ازدواج کنم اما این فقط چند ساعت یا حداکثر یک روز دوام میاره.قبول شکست برای من خیلی سخت. الان انتظاراتم در ازدواج هم بالاتر رفته هیچ گزینه ای مثل ایشون پر رنگ نیست و نخواهد بود و من هم سنم بالاتر میره و خانوادم ناراحتن از این بی علاقگی به ازدواج. فکر میکنن به خاطر ازدواج قبلیمه که بد بین شدم چون اونا خیلی وحشتناک رفتار کرده بودند.
پاسخ:
از حسن اعتماد شما به این انجمن سپاسگذارم توجه و رعایت نکات زیر می تواند در برون رفت شما از این حالات موثر باشد.
رفتار شما نسبت به این آقا دارای پختگی مناسب نبوده است و همین سبب وابستگی شما به ایشان شده است شما فکر می کردید دارید مدیریت می کنید ولی تمام کارهایی که ایشان انجام داده اند را در ذهن خود قرار داده اید و به آنها فکر کرده اید و همین امر در دراز مدت سبب گیر افتادن شما شده است. با فکرهایی که داشتید خیلی به ایشان بها داده اید ایشان و ویژگیهای مثبت ایشان را بسیار بزرگ نموده اید و لذا این مدتی که به ایشان فکر کرده اید با ایشان در ذهن خودتون زندگی کرده اید و الان جدا شدن از آن ذهن و خیال ساختگی براتون سخت و مشکل است.و لذا لازم است تلاش خود را بیشتر نمایید و از مهارتهای مدیریت فکر استفاده نمایید.
از سوی دیگر خطاهای شناختی دیگری دارید چرا که می گویید ایشان برای من اعتماد و اطمینان و امنیت ایجاد کرد و دارای موقعیت اجتماعی بود این به معنای این است که سایر خواستگاران نمی توانند.
می گویید تنها ایشان می توانند درکم کند. اینها باورها و خطاهای شناختی است که جلوی تصمیم و عملکرد درست را می گیرد.لازم است این افکار کنار گذاشته شوند و جایگزینهای مناسبی برای آن در نظر بگیرید.
وسواس در انتخاب مساله مهمی است و اگر در همه تصمیم ها اینگونه باشند در زندگی مشترک می تواند چالش آور باشد.
فرموده اید که قبول شکست براتون سخت است البته برای همه سخت است ولی در صورتی که شکستها را بزرگ نمایید تحمل آنها برامون بسیار سخت تر می شوند ولی در صورتی که شکستها را راههایی در نظر بگیریم که برای رسیدن به موفقیت چاره ای جزء عبور از آنها نداشته ایم تحمل آنها برای ما راحت می شود.لذا این مسئله را هرگز برای خود شکست فرض نکنید و سعی نمایید از تجربیات آن به بهترین نحو استفاده نمایید شما با این تجربه می توانید زندگی بهتر و پایدارتری را برای خود بسازید و موفقیت خود را بیشتر نمایید.
اینکه شما دو نفر از نظر موقعیتهای مثل هم هستید خوب است ولی همه چیز نیست لذا تشابه در موقعیتهای تنها یکی از فاکتورهای مهم در ازدواج است.

وابستگی پله اول شکست در ازدواج می باشد چرا که جلوی شناخت درست را می گیرد لذا لازم است چند کار را انجام دهید ابتدا راهکارهای مقابله با وابستگی را انجام دهید تا بتوانید با غلبه بر احساسات ،عاقلانه تصمیم گیری نمایید در صورت تصمیم عاقلانه مبنی بر مناسب بودن این ازدواج می تواند از واسطه مطمئنی استفاده نمایید. اینکه خانمی به آقایی علاقمند می باشد گناه نیست ولی اینکه ابراز علاقه و خواستگاری نماید تبعات مختلف و نامناسبی را به همراه دارد.ولذا راه مناسب در صورت علاقه و مناسب دیدن ازدواج،استفاده از واسطه های رازدار،مناسب و مطمئن می باشد که نظر ایشان را بپرسد و بدون ذکر تمایل شما،شما را به ایشان معرفی نماید.
در صورت عدم تمایل ،سعی نمایید ابتدا ایشان را تا حدی فراموش نمایید و سپس تصمیم به ازدواج با فرد دیگری بگیرید و از روی انتقام و ...تصمیم به ازدواج عجولانه نگیرید.

اما راهکاهای غلبه بر وابستگی:


  1. توجه به ضررها و آسیبهای وابستگی
  2. ورزش و نرمش نمایید به گونه ایکه عرق نمایید.
  3. ارتباط خود را با دوستان بیشتر نمایید.
  4. از این قطع ارتباط استفاده مناسب را نمایید و بگذارید قطع بماند و سعی نمایید هر آنچه سبب یادآوری خاطرات او می شود را از خود دور نمایید.
  5. اصلا به او و خاطرات و اتفاق تلخ و شیرینی که با هم داشتید فکر نکنید و برای اینکار از راهکارهای کنترل فکر استفاده نمایید.
  6. ارتباط خود را با خانواده بهتر و صمیمی تر نمایید
  7. از مهارتهای افزایش عزت نفس و اعتماد به نفس استفاده نمایید.
  8. صبحانه خوب و مناسب میل نمایید
  9. خواب شب را مناسب و به موقع و به اندازه نمایید سعی نمایید ساعت 11 دیگر خواب باشید.و در طول روز کمتر بخوابید.و خود را با امور مختلف مشغول نمایید.
  10. از راهکارهای مقابله با اضطراب برای کاهش اضطراب استفاده نمایید.
  11. ارتباط خود را با خداوند خوب و رفاقت گونه نمایید.
  12. توجه به معنویت را داشته باشید.(نماز اول وقت،اذکار صلوات و استغفار و لااله الا الله و لاحول و لاقوه الا بالله،دعا و توسل به اهل بیت علیهم السلام)
مهارتهای کنترل فکر:
الف: از فکر کردن ارادی به موضوع آزار دهنده (آن آقا و ازدواج با ایشان و خاطراتی که باهم داشتید ) به شدت پرهیز نمایید.
ب . اگر خود بخود به ذهن شما آمدند سعی کنید از ذهن خود بیرون ببرید و اگر نتوانستید از راهکارهای زیر استفاده نمایید:
۱ . پر کردن اوقات روزانه
۲ . در نظر گرفتن افکار و رفتارهای جایگزین مناسب
۳ . اهمیت ندادن و بی خیال بودن
۴ . نوشتن افکار و پاره کردن کاغذ
۵ . بستن کش به دست و کشیدن آن
۶ . حواله دادن افکار به زمان خاصی در روز یا هفته (اگر زیاد به ذهن شما می آید روزانه یک ربع تا نیم ساعت و اگر کمتر زمان کمتری را روزانه یا یک روز درمیان و ...به این فکر اختصاص دهید و هر موقع این فکر به ذهن شما آمد به آن زمانی که معین کرده اید حواله دهید )
۷ . توجه به معنویت را فراموش ننمایید( نماز اول وقت توسل به اهل بیت مناجات و طلب از خداوند اذکار صلوات استغفار لاحول و لا قوه الا بالله و خواندن سورهای معوذتین)
8.تلقین مثبت
9 .ورزش کردن

در ضمن لازم است جهت ازدواج شما مسائل زیر را بررسی نمایید و اطلاعات خود را تکمیل نمایید:

  • داشتن هدف از زندگی و ازدواج
  • شناخت ویژگیهای شخصیتی خود و طرف مقابل
  • معیارها و ملاکهای لازم جهت انتخاب همسر
  • روش های تحقیق در ازدواج
  • شناخت انواع بلوغ در ازدواج

در پناه قرآن و عترت موفق باشید
یا علی

موضوع قفل شده است