اصول موفقیت و خوشبختی

تب‌های اولیه

41 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اصول موفقیت و خوشبختی

سلام دوستان
جان میلتون عزیز میگوید،ذهن جایگاه خودش را دارد و میتواند جهنمی از بهشت و بهشتی از جهنم بسازد
با این مقدمه میخواستیم به کمک دوستان اصول موفقیت و خوشبختی رو از افراد و تجربه ها و کتاب های مختلف پی گیری کنیم!
اساتید بنام این کار ؛
جیم ران،دارن هاردی،آنتونی رابینز،ناپلئون هیل،جک کنفیلد،رابرت کیوساکی،بشارد،اندرو کارنگی،دیل کارنگی،جول اوستین،وین دایر و...
بانضمام برسی کتاب های بسیار عالی که در این زمینه نوشته شدن،بیندیشید و ثروتمند شوید،7 عادت مردمان موثر،حکایت دولت و فرزانگی،اثر مرکب،بیداری غول درون و قدرت عادت ...

و همچنین گذاشتن گزین گویه هایی در این زمینه

شما از آنچه که میخورید زخم معده نمیگیرید ،از آنچه که شما را میخورد زخم معده خواهید گرفت(از کتاب آیین زندگی کارنگی)

یافتن خوشبختی در درون خویش دشوار و در جای دیگر ناممکن است
حماقت بزرگیست آدمی به منظور برنده شدن در بیرون در درون خویش ببازد
(شوپنهاور)

آنکس که چرایی برای زیستن بیابد هر چگونه ای را خواهد توانست تحمل کند
(نیچه ، جمله مورد علاقه دکتر فرانکل خالق لگوتراپی)

یکی از عوامل خوشبختی بصیرتی است که به ما کمک می‌کند در مقابل وسوسهٔ ترجیح دادن تن آسایی فعلی در مقابل خوشبختی آینده تسلیم نشویم و در تصمیم خویش برای رسیدن به سود و لذت بلند مدت پافشاری کنیم(دیوید هیوم)

گل

با نام و یاد دوست





کارشناس بحث: استاد مسلم

قابل توجه:

موضوع جهت بحث و تبادل نظر میان کاربران باز گذاشته می شود.

خواهشمندم فقط در موضوع اصلی تاپیک مطلب ارسال نمایید

و از هرگونه بحث های حاشیه ای و گفتگوهای دو نفره خودداری نمایید.

با تشکر

@};-

بسم الله الرحمن الرحیم

hessam78;980444 نوشت:
سلام دوستان
میخواستیم به کمک دوستان اصول موفقیت و خوشبختی رو از افراد و تجربه ها و کتاب های مختلف پی گیری کنیم!

سلام و احترام خدمت حسام عزیز@};-
بدون شک نقش مدیریت فکر و ذهن در پیشرفت و ناکامی انسان ها نقش بی بدیلی است.
این موضوع برای انسان ها از موضوعات بسیار مطلوب و راهگشاست، بنده که به خودی خودم خیلی استقبال می کنم.

[="Times New Roman"][="Black"]پُشتِکار یعنی «استقامت و پایداری در برابر مشکلات و رنج ها تا رسیدن به هدف».

هرچه استقامت و پایداری شما در زندگی بیشتر باشد رنج و سختی کمتری رو احساس می کنید

چون کسی که پُشتِکار عالی دارد تمام مسائل و مشکلات زندگی ( از نظر سختی و رنج ) در ذهنش کوچک دیده می شوند

به همین دلیل مسائل و مشکلات رو قدرتمندانه حل می کند.

دو اتومبیل پیکان و پورشه رو در نظر بگیرید.

هر دو اتومبیل می توانند با سرعت صد کیلومتر در ساعت حرکت کنند.

اما فشاری که موتور پیکان بخاطر حرکت با سرعت صد کیلومتر تحمل میکند با فشاری که موتور پورشه تحمل می کند یکسان است؟ قطعا خیر.

پیکان فشار زیادی را تحمل میکند ولی پورشه به راحتی با سرعت صد کیلومتر در ساعت حرکت می کند

و آنقدر موتور قدرتمندی دارد که اصلا برای این اتومبیل صد کیلومتر سرعت به حساب نمی آید.

این دقیقا همان جاییست که پُشتِکار شما رو به اونجا می رساند.

شاید شما امروز مانند پیکان باشید که باید تبدیل به پورشه شوید.

دقت داشته باشید که با داشتن پُشتِکار رنج ها و سختی های زندگی از بین نمی روند.

بلکه شما آنقدر قوی می شوید که اثر آنها را خنثی می کنید.

پُشتِکار مثل آمپول بی حسی شما را نسبت به درد و رنج و سختی بی حس می کند.

پُشتِکار صفتی است که هرچه بیشتر در شخصیت شما نفوذ کند، مشکلات و سختی های زندگی در نظر شما کوچک تر می شوند

و شما به راحتی می توانید آنها را حل کنید.

هرچه پُشتِکار شما بیشتر باشد قدرت شما بیشتر است.

به عنوان مثال اگر امروز یک ساعت مطالعه روزانه برای شما تبدیل به یک رویا شده است.

وقتی پُشتِکارتان به سطح عالی برسد، روزانه پنج ساعت مطالعه مفید برای شما مثل آب خوردن می شود.

آنقدر آسان می شود و آنقدر رنج و سختی آن در نظر شما کوچک می شود که از اینکه دیگران نمی توانند این کار را انجام بدهند تعجب می کنید.

وقتی پُشتِکارتان به سطح عالی برسد هر مهارتی را که دوست داشته باشید می توانید به راحتی یاد بگیرید

چون یاد گرفتن آنها در نظر شما کوچک می شود و به همین دلیل آنها را راحت یاد می گیرید.

به همین دلیل است که امیرالمومنین عليه‏ السلام می فرمایند:

« هیچ چیز مانند پشتکار انسان را سربلند نمی کند. »

و باز هم امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند:

«هرگاه از سختى و دشوارى كارى ترسيدى در برابر آن سرسختى نشان بده كه رامت مى‏ شود
و در برابر حوادث روزگار چاره‏ انديشى كن كه بر تو آسان مى‏ شوند.»

پُشتِکار همان سرسختی و پایداری است که اگر به هر هدفی آن را نشان بدهید، دستانش را در برابر پشتکار به نشانه تسلیم بالا می برد.

پُشتِکار را جدی بگیرید تا معجزه های آن را مشاهده کنید. :)>-[/]

سلام ...
در ابتدا از آقا حسام واقعا تشکر میکنم ؛ این روزها با خوندن پستهاش ؛ دارم وحشت میکنم ؛ امیدوارم که این رشد صعودی رو بتونن ادامه بدن ؛ به شخصه آدمهای زیادی رو دیدم که رشدشون واقعا صعودی بوده ولی به مرور زمان روند رشدشون به صفر رسیده و کم کم دانسته هاشون رو هم از دست دادن ... شاید شاید شاید یکی از علتهاش این بوده که نمیدونستند اراده و پشتکار یک شمشیر دولبه هست ...

از جناب مسلم هم تشکر میکنم ؛ امیدوارم که این تاپیک ادامه داشته باشه ؛ و یک خواهش هم از آقا حسام دارم ؛ خیلی دوس دارم روند این موضوع به این صورت باشه که همه چیز گفته بشه ... حتی اندک ...

ببینید ...
آقا حسام ممکن هست شما بخواهید یک سرفصل با موضوع مثلا بیوشمی آغاز کنین ... فکر میکنم اینجوری خیلی خوب باشه که مثلا یکی دو پست توضیح بدین و بعد کتابهایی رو در این زمینه معرفی کنین و اگر کسی دوست داشت ادامه بده بره سراغ اون کتابها ... اینجوری به نظرم خیلی بهتر از این هست که موفقیت رو مثلا فقط در درون حرمت نفس تعریف کنیم و 20 صفحه در مورد حرمت نفس صحبت کنیم .

و در پایان ...
به نظره من ... پشتکار ابزار خوبی برای موفقیت هست ولی مهمتر از اون استراتژی هست که اون شخص داره ازش استفاده میکنه .

نظری هست که میگه انسان موفق کسی هست که منتظره صبح نمیمونه و شروع به روشن کردن چراغ میکنه ... ولی اعتقاد شخصی من این هست که شخص موفق اراده خودش رو صرف روشن کردن چراغ نمیکنه ... شب رو میخوابه و صبح با ماکزیمم نیرو کار میکنه ...

با سلام و عرض ادب و احترام

به نظر من یه چرخ دنده در یک سیستم ، زمانی می تونه موفق باشه و نقش خودش رو درست ایفا کنه

که با سیستم کلی هماهنگ باشه

اگر این چرخ دنده هر چقدر کارش بی عیب و نقص باشه

اما با سیستم هماهنگ نباشه

به موفقیت حقیقی نخواهد رسید

هر انسانی در برابر هستی
مثل یکی از ذرات بنیادی اتم می مونه

اگر با قوانین و نظم کلی هماهنگ نشه
بدون شک نابود می شه

سلام ...
یکی از مهمتریت اصول موفقیت این هستش که انسان مراقب فرصتهاش باشه ... شاید بتونم بگم برترین اصل موفقیت ؛ مراقبت از فرصتها هستش ... مراقبت از فرصتها در چندین بخض مورد بررسی قرار میگیره .... که عبارتند از ...

1. ساخت فرصت .
2. نگهداری از فرصت .
3. استفاده از فرصت .
4. شناسایی فرصت .

کلاسی میرفتم که محتوای کلاس در مورد شناسایی فرصت بود و استاد خواست برامون مثالی بزنه ... ایشون گویا داستانی رو شنیده بود و اون رو به این صورت برای ما تعریف کرد ...

آقا پسری بود که پدری پیر و دنیا دیده داشت ؛ آقا پسر میخواست ازدواج کنه ولی هر کاری که میکرد نمیتونست یک دختر پولدار رو برای این کار پیدا کنه ( آقا پسر خیلی خیلی مادی بود احتمالا لیبرال دموکرات بوده !!! ) تا اینکه پدرش بهش میگه چاره کار بدست من هست .

یک دست کت و شلوار شیک برای پسرش میخره و چند نفری رو همراهش میکنه ( در خارج کسایی هستند که پول میگیرن و مثلا ساقدوش میشن ... و یا برات کلاس میزارن ) بعدش اون آقا پسر همراه با پدرش میرن بانک ایالتی ... و پدر رو میکنه به رئیس بانک و بهش میگه پسرم به دنیال شغلی آبرومند هستش و مدتی رو بیکار هستش در صورت امکان میخواستم پسرم قائم مقام بانک بشه ... رئیس بانک پوزخندی میزنند و میگن اونوقت شما ... !!!

پدر با اعتماد به نفس کامل میگه ... پسرم نامزد مرسده ( دختر بیل گیتس ) هست ... ناگهان رئیس بانک از جاش پا میشه و شروع میکنه به جمع وجور کردن خودش و با کمال احترام از اونها پذیرایی میکنه ... میگه چشم از فردا ما در خدمت پسرتون هستیم .

پدر همون موقع بلند میشه و میره شرکت مایکروسافت و از " بیل " دخترش رو خواستگاری میکنه ... بیل لبخندی میزنه و میگه ... چنابعالی ... و پدرشون عنوان میکنه که پسرش قایم مقام بانک ایالتی هستند ...

و اینجوری میشه که آقا پسر بهترین کار و بهترین همسر رو پیدا میکنه ...

این مساله بای اینکه یک داستان بود ... ولی به خوبی مفهوم شناسایی فرصت رو میرسونه ... خیلی جاها هست که حلقه های گمشده ای در تعاملات وجود داره ... و انسان میتونه با شناسایی اون حلقه های گم شده برای خودش فرصت سازی کنه ...

سلام ...
همونطور که در پست پیشین گفتم یکی از مهمترین چیزها در موفقیت شناسایی فرصت هست ؛ مساله ای که در ارتباط با فرصت وجود داره این هستش که گفته میشه در کنار هر فرصتی تهدید وجود داره ...

در حقیقت علمای علم مدیریت و اقتصاد ... تهدید رو همون فرصت میدونند ولی با علامت منفی ... هر کاری که ما میخواهیم انجام بدیم در درونش فرصت سازی هایی صورت میگره و تهدید هایی میشیم و باید مدیریتی بر رویه تهدیدها و فرصتهایی که نصیبمون میشه داشته باشیم .

نکته ای که خیلی جالب هست اینه که خیلی ها وقتی از جایی تهدید میشن ... تندی از اون مساله فرار میکنند ... در حالیکه خبر ندارن که اون تهدید ... در حقیقت خودش یک فرصت هست ...

چرچیل سیاستمدار شهیر بریتیانیایی در این ارتباط جمله ای داره که عنوان منیکنه ... هیچ چیزی مانند باد ناموافق نمیتونه باعث اوج گرفتن یک بادبادک بشه ...

این کلیپ تصویری رو هم ببینید ... نمایی کلی از تهدیدها بهتون میده .... مخصوصا اونجایی که پرنده دریایی تهدید میشه ولی چشمانش رو باز میکنه ...

[video]https://www.aparat.com/v/KcvDX/%D8%AA%D9%87%D8%AF%DB%8C%D8%AF_%DB%8C%D8%A7_%D9%81 %D8%B1%D8%B5%D8%AA%D8%9F%D8%9F%D8%9F[/video]

مبنای 2;981198 نوشت:
یکی از مهمتریت اصول موفقیت این هستش که انسان مراقب فرصتهاش باشه

بنده که خودم عددی نیستم، اما به چند جمله از امام محبوبم، امیرالمومنین(سلام الله علیه) اشاره می کنم:

«إنّ عمرك وقتك الّذي أنت فيه ما فات مضى و ما سيأتيك فأين قم فاغتنم الفرصة بين العدمين‏»؛ عمر تو وقتی است که در آن هستی، آنچه گذشته، گذشته، و آنچه که خواهد آمد هنوز نیامده! پس فرصت موجود که بین دو عدم است را مغتنم شمار!(غررالحکم، ص222)

«بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً لَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ يُصِيبُ وَ لَا كُلُّ غَائِبٍ يَئُوب‏»؛ فرصت را غنيمت بشمار، پيش از آنكه غصه اى گلوگير شود. چنان نيست كه هر كه به طلب برخيزد به مقصود تواند رسيد و چنان نيست كه هر چه از دست رود، دوباره، بازگردد(نهج البلاغه، نامه 31)

«الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْر؛ فرصت ها مانند ابرها می گذرند، فرصت های خوب را غنیمت شمارید.(نهج البلاغه، جملات قصار، ش21)

خب با درود خدمت دوستان
از رفقایی که با پیام هاشون مارو یاری کردن تشکر میکنم
همچنین این تاپیک از معدود تاپیک هایی هست که اختلافاتی عمیق و سنگین وجود نداره
و اختلافات جای خودش رو به اشتراکات میده
متاسفانه ی مقداری گرفتاری پیش اومده که حداقل چن هفته کم پست میذارم که دوستان به بزرگی بر ما ببخشایند
این تاپیک هم مانند اصول علم از توصیه های خانوم مارینر بوده و از ایشان تشکر میکنم
---
جناب مسلم عزیز از نهج البلاغه شروع کردند
منم جمله ای از این کتاب را بسیار خوش دارم با آن شروع میکنم تا وارد بحث اصلی بشویم
[SPOILER][/SPOILER]

خب دوستان موارد زیادی هست که از دست دادیم،عمر استعداد فرصت و ...
یکی از ژرف گویه هایی که ویران میکند این سخن را همین است،مثلا فکر میکنیم که چرا فلان فرصت که میتوانستیم 5 میلیون پول به جیب زنیم را از دست دادیم
اگر بخواهیم برای چنین چیز های نگرانی به خرج دهیم
باید نگران این باشیم اساسا چرا در خانواده هایی ثروتمند - که بسیار زیاد هم هستند- به دنیا نیامده ایم
و اینکه این تاپیک (یا کتاب ها و..)این احساس را به ما دست دهد،ای کاش این موارد را از سن کمتر یاد میگرفتیم و...
خب بگذریم

[="Times New Roman"][="Black"]

مسلم;981234 نوشت:
بنده که خودم عددی نیستم، اما به چند جمله از امام محبوبم، امیرالمومنین(سلام الله علیه) اشاره می کنم:

«إنّ عمرك وقتك الّذي أنت فيه ما فات مضى و ما سيأتيك فأين قم فاغتنم الفرصة بين العدمين‏»؛ عمر تو وقتی است که در آن هستی، آنچه گذشته، گذشته، و آنچه که خواهد آمد هنوز نیامده! پس فرصت موجود که بین دو عدم است را مغتنم شمار!(غررالحکم، ص222)

«بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً لَيْسَ كُلُّ طَالِبٍ يُصِيبُ وَ لَا كُلُّ غَائِبٍ يَئُوب‏»؛ فرصت را غنيمت بشمار، پيش از آنكه غصه اى گلوگير شود. چنان نيست كه هر كه به طلب برخيزد به مقصود تواند رسيد و چنان نيست كه هر چه از دست رود، دوباره، بازگردد(نهج البلاغه، نامه 31)

«الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْر؛ فرصت ها مانند ابرها می گذرند، فرصت های خوب را غنیمت شمارید.(نهج البلاغه، جملات قصار، ش21)


دکتر شاهین فرهنگ توی یکی از کلاس هاشون میگفتند:

یه آقایی اومده بود کلاس موفقیت میگفت آقای دکتر چند ماهه روح و روانم ریخته بهم

گفتم چرا ؟

گفت یه نفر ازم دو میلیون طلب داره نمی دونم چکار کنم هرروز میاد واسه طلبش منم ندارم بدم.

بهش گفتم ماشین چی داری ؟

گفت یه پیکان دارم.

بهش گفتم پیکانت رو بفروش پنج میلیون . دو میلیون بدهیتو بده با اون سه میلیون هم یه کار جدید بکن.

گفت: نه بابا ماشینمو بفروشم زیر پام خالی بشه که چی بشه.

گفتم مرد حسابی تو سه ماهه داری روح و روان خودتو خانودتو نابود میکنی.

خب زیر پات خالی بشه مگه چی میشه پیاده یا با تاکسی برو اینور اونور هروقت پول دستت اومد یه ماشین بهتر می خری.

گاهی ما درهای رحمت رو خودمون به روی خودمون می بندیم. بخاطر تعصب و لجاجت و بی فکری.

نکته ی دیگه اینکه ما باید یاد بگیریم فرصت های جدید خلق کنیم.

گاهی دو امکان در منزل وجود دارند. یا دومهارت داریم که به خودی خود نمی تونیم باهاشون کاری بکنیم. ولی وقتی باهم ترکیبشون میکنیم

می بینیم که یه امکان جدید خلق میشه و با اون امکان می تونیم به درآمد خوبی برسیم و با اون درآمد یه کار جدید رو شروع کنیم و همینطور تا بی نهایت ادامه بدیم.[/]

یک توضیحاتی در مورد پست های خودم قرار میدم
ممکن است در پاره ای از موارد ناخواسته وارد مسائلی شوم که جنبه شعاری داشته باشد
یا نه حتی موارد عملی باشد که واقعا مفید باشد
مخاطب ممکن است سوال بحقی بپرسد
خب ما کتاب هیل را میخوانیم و میدانیم او خود اهل عمل بوده و تنها حرافی نکرده
و سایر اساتید
تو که این موارد را میگویی چه کار خاصی کرده ای، یا به عبارتی خودمانی تر ،کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی،خودت چرا میلیاردر پولدار و... نیستی
جدا از اینکه ممکن است و میتوانم در آینده اینگونه شوم
صادقانه باید بگویم فعلا چیز خاصی نکرده ام
بر حسب اقتضائات افراد که مختلف است نوشته ها ممکن است اثرات متفاوتی بر آدمی بگذارد
با عکسی این موضوع را خاتمه دهم و وارد یکی از موضوعات(که خانوم مارینر گفتند موضوعی پیش برویم) بشوم

من و نوشته هایم را سمت راستی در نظر بگیرید و اشتباهاتی اگر هست تصحیح کرده و ببخشاید و بخش مثبت که میتواند سودمند باشد را استفاده کنید
چون لازمه این تاپیک برای من این است که سخنم فراتر از عملم برود@};-

[=IRANSans]یکی از جملاتی که در ابتدا از هیوم نقل کردم(اگر چه پیش از او این مضمون به کرات گفته شده) بصیرتی است که کمک کند آدمی اهداف بلند مدت را بر کوتاه مدت ترجیح دهد
از آزمایش های معروفی که در این زمینه صورت گرفته آزمایش مارشمالو و مشابه آن است
[SPOILER][/SPOILER][=IRANSans]
مسلم است که به تعویق انداختن لذت های زود گذر و آنی برای لذت بلند مدت از ارکان اصلی موفقیت است که البته این را همه میدانند و توضیح واضحات است
اما باید ببینیم عواملی که باعث میشوند چنین قابلیتی را داشته باشیم چیست
یکی از موارد که جبری است و به سنخ روانی و.. بر میگردد
مورد دوم را هم برای پدر و مادر ها میگویم(این بخش از نوشتارم از کتاب های روانشناسی است)
فرزندانتان را تا 14 ماهگی نیاز هایش را به سرعت برطرف کنید،نگذارید زیادی گریه کند یا منتظر بماند(ایجاد امنیت عاطفی) اما از 14 ماهگی تا دو سالگی و دو سال خورده ای حتما
نیاز هایش را با کمی تاخیر برطرف کنید این کار به او میآموزاند که برای رسیدن به اهدافش صبر بایستی کند و انسان روزمره ای نباشد مثلا وقتی مقداری غذا خواست بگویید صبر کنید فلان کار را بکنم بعد برایت غذا میریزم
تحقیقات نشان داده است که هر گونه آسیب تا دو سالگی باعث میشود جهان در برابر کودک ( و طبعا ادامه اش تا بزرگسالی،خودآگاه یا ناخودآگاه)خطرناک جلوه کند و در نتیجه روز آینده برایش مبهم و دور از دسترس رخنمون کند و باصطلاح اهل نقد باشد
چنین تفکری باعث میشود که لذت را امروز ببرد و درد را بگذارد برای فردا ،این موضوع جدای از مشکلات فراوانی که دارد باعث میشود از لذت کاسته شود و بر درد افزوده و در نتیجه هنگام لذت بردن نگرانی دردی که در آینده باید متحمل شود را دارد و لذت هم برایش کوفت میشود (این قسمت از سخنان دکتر فرهنگ هلاکویی اقتباس کرده ام برای خوانش بیشتر به سمینار های ایشون مراجعه نمایید)

[=IRANSans]سه ایراد مهمی که باعث میشود انسان لذت زود گذر را ترجیح دهد بایستی بشناسیم(از سخنان ملکیان و پاره ای از کتب مختلف)
[=IRANSans]یک اینکه انسان مرگ آگاهی دارد[=IRANSans]
یعنی خود آگاه یا ناخودآگاه برسی میکند که تلاش های زیاد بدون لذت چه شود(با جهان بینی کاری نداریم تلاش های امور دنیوی اقتصادی و موفقیت اجتماعی.. را میگویم)
از کجا معلوم منی که قرار است 20 سال زحمت بکشم تا 40 سال بعدش استراحت کنم و لذت ، در سال بیستم کاری نمیرم!
طبعا تفکراتی که باعث شود کارمان ارزشمند شود و دور نمای بلندی را شامل شود این بن مایه را تضعیف میکند
بقول فردریش نیچه دور ترین ها انگیزه امروزت باد
اما
[=IRANSans]مورد دوم ابهام آینده است[=IRANSans]،از کجا معلوم من 20 سال تلاش کنم و به آن موضوع برسم؟از کجا معلوم آن موضوع در سال نوزدهم بهم نخورد
یعنی تردیدی مبتنی بر عدم وصول یافت میشود،در اینجا هم نوع نگاه و این جمله فردریش نیچه
هنگامی که تصمیم بر عملی میگیری در ها را به روی تردید ببند،چنین گفت مردِ عمل!
بسیار کاراست
و
[=IRANSans]مورد سوم تغییر لذت بلند مدت است[=IRANSans]
یعنی اینکه ممکن است به 18 سال کاری که رسیدم،دیگر اصلا آن موضوع برایم مهم و جالب و کارا نباشد
بارها پیش آمده در یک زمانی چیزی میخواستیم ولی به آن نرسیدیم،سپس بعد مدتی به دست ما میرسد میگوییم چه فایده
یا مثلا هدفی را دنبال میکردیم سنمان که بالاتر رفت میگوییم حتی اگر به آن برسیم چیز بدرد بخوری نمیباشد
مهم ترین راه مقابله با این تردید ها نوعِ نگرش و کمال پرستی (و نه کمال طلبی)گفتن این جمله :«بگذار اشتباه کنم و زندگی ام را قمار کنم» میباشد
یعنی هر تصمیمی که بگیریم عملا این شک ها بر آن مترتب است،پس برای رهایی از این منجلاب تردید باید کوشید
تکنیکی که در کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید آمده که ناپلئون هنگام جنگ وقتی سربازان از کشتی خارج میشدند میگفت کشتی را آتش بزنند،فردای آن روز که سربازان میگفتند اینگونه اگر شکست خوریم بدبخت میشویم راه بازگشتی نیست،ناپلئون گفت بازگشتی در کار نیست یا میمیریم یا پیروز میشویم
این کاریست که بسیاری از ژنرال های موفق انجام میدهند چون آدمی در اضطرار از وجود خویش مایه میگذارد و به تاکتیک زمین مرگ مشهور است
تا زمانی که پل های پشت سر پابرجا باشد و راه فرار وجود داشته باشد،آدمی اهمال کاری میکند،چون میگوید اگر نشد هم نشد.. و تمام توانش را به کار نمیگیرد
مثلا فرض کنید به مادری میگوییم از فلان پشت بام به فلان پشت بام بپر با فلان مقدار پول،ولی این کار را نمیکند
اما همین مادر اگر فرزندش را در آتش سوزی گرفتار ببیند این کار را بدون تصمیم و اندیشه انجام میدهد(البته مادرانی را هم دیده ام که دخترانشان را پرت میکنند در کوچه و خیابان میان هزاران خطر که فاکتور میگیرم)
برای موفق شدن در قاطبه موارد سه راه است
یک در اضطرار قرار گرفتن یا خود را قرار دادن
یا از شور و شوق سوزان این کار را انجام دادند
یا هر دو باهم

این موارد باز هم میتواند گسترده شود
که دیگر به عهده دوستان است...

این موارد و موارد دیگر باعث میشود که لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن را که لذت نقد است کنار گذاشته و به لذت بلند مدت خویش پافشاری کنیم

hessam78;981256 نوشت:
[=IRANSans]
[=IRANSans]
این کاریست که بسیاری از ژنرال های موفق انجام میدهند چون آدمی در اضطرار از وجود خویش مایه میگذارد و به تاکتیک زمین مرگ مشهور است
تا زمانی که پل های پشت سر پابرجا باشد و راه فرار وجود داشته باشد،آدمی اهمال کاری میکند،چون میگوید اگر نشد هم نشد.. و تمام توانش را به کار نمیگیرد

با سلام و عرض ادب

به نظر بنده این کار درست نیست

ما انسان هستیم و بدون شک احتمال بروز خطا در انتخاب های ما وجود داره

اگر هدف رو اشتباه انتخاب کرده باشیم چطور؟

مثلا هدف رو پولدار شدن انتخاب کنیم

در حالی که طبیعت ما رو برای دانشمند شدن آفریده باشه

یا بالعکس

بدون شک در صورت انتخاب اشتباه و خراب کردن همه پل ها ما به هدفی که برای اون ساخته شدیم نخواهیم رسید ....
و اون لذتی که مد نظر هست رو نخواهیم چشید

چون ذات ما برای هدف دیگه ای ساخته شده و با اون به کمال می رسیم و احساس رضایت خواهیم کرد ...

شروحیل;981275 نوشت:
به نظر بنده این کار درست نیست
ما انسان هستیم و بدون شک احتمال بروز خطا در انتخاب های ما وجود داره
اگر هدف رو اشتباه انتخاب کرده باشیم چطور؟
مثلا هدف رو پولدار شدن انتخاب کنیم


بله درست می فرمایید منتهی دقت کنید که این مباحث برای موفقیت و رسیدن به اهداف است؛ اینکه ممکن است هدف گذاری اشتباه باشد بحث دیگری است که باید در جای خود به آن پرداخته شود که هدف درست چیست؛ ما الان به دنبال آن نیستیم.
بحث در این است که بر فرض صحت هدفگذاری و درست بودنِ هدف، از چه طرقی و با چه نگرش هایی میتوان به آن رسید...

مسلم;981279 نوشت:

بله درست می فرمایید منتهی دقت کنید که این مباحث برای موفقیت و رسیدن به اهداف است؛ اینکه ممکن است هدف گذاری اشتباه باشد بحث دیگری است که باید در جای خود به آن پرداخته شود که هدف درست چیست؛ ما الان به دنبال آن نیستیم.
بحث در این است که بر فرض صحت هدفگذاری و درست بودنِ هدف، از چه طرقی و با چه نگرش هایی میتوان به آن رسید...

با سلام و عرض ادب

صحبت بنده این است که اگر فکر کنیم هدف ما درست باشد اما درست نباشد چطور؟

مثلا ناپلئون 100 درصد مطمئن بود هدفش درست است

هیتلر 100 درصد مطمئن بود هدفش درست است

شروحیل;981282 نوشت:
با سلام و عرض ادب

صحبت بنده این است که اگر فکر کنیم هدف ما درست باشد اما درست نباشد چطور؟

مثلا ناپلئون 100 درصد مطمئن بود هدفش درست است

هیتلر 100 درصد مطمئن بود هدفش درست است

موفقیت و خوشبختی ربطی به درست بودن هدف نداره .

مبنای 2;981283 نوشت:
موفقیت و خوشبختی ربطی به درست بودن هدف نداره .

یعنی هیتلر و ناپلئون به موفقیت رسیدن؟؟؟؟

شروحیل;981285 نوشت:
یعنی هیتلر و ناپلئون به موفقیت رسیدن؟؟؟؟

چه میدونم ....

شروحیل;981275 نوشت:
ما انسان هستیم و بدون شک احتمال بروز خطا در انتخاب های ما وجود داره
اگر هدف رو اشتباه انتخاب کرده باشیم چطور؟
مثلا هدف رو پولدار شدن انتخاب کنیم
در حالی که طبیعت ما رو برای دانشمند شدن آفریده باشه
یا بالعکس
بدون شک در صورت انتخاب اشتباه و خراب کردن همه پل ها ما به هدفی که برای اون ساخته شدیم نخواهیم رسید ....
و اون لذتی که مد نظر هست رو نخواهیم چشید
چون ذات ما برای هدف دیگه ای ساخته شده و با اون به کمال می رسیم و احساس رضایت خواهیم کرد ...

سلام جناب شروحیل گرامی
دوستان مواردی رو مطرح کردند که درست بود
من هم اگر بخواهم چیزی اضافه کنم باید بگویم
منظور من این نیست که آدم زن و زندگی اش را بخاطر پول قمار کند
اهداف جهان شمولی هستند که فعالیت و قمار بر روی آنها نمیتواند نتیجه منفی داشته باشد(در ادامه میپردازیم)
در کانتکست صحبت شما
به یکی از افراد مورد علاقه خودم
آلبرت شوایتزر اشاره میکنم
ایشان تا میان سالی فلسفه و هنر و.. را دنبال میکردند
و استعداد بسیار فراوانی هم داشتند بصورتی که اگر ادامه میدادند یکی از بزرگان میشدند
ایشان هرچه داشتند و نداشتند را ول کردند آن اکادمی هنر های زیبا و... رفتند از نو، پزشکی خواندند تا به بیماران و مردمان مریض آفریقایی کمک کنند
یعنی قمار کردند و همه داشته هایشان را فنا دادند
3 اعلامیه جهانی روشنفکری علیه وی صادر شد که منافع بشریت را در تحصیل بهتر ادا میکند تا معالجه و درمانی که هر پزشک دیگری میتواند
ایشان جواب جالبی دادند
«آنچه را بر قلمم جاری شده است فقط در فاصلهٔ چرت و خواب نوشته‌ام اما الان از این هم پشیمان هستم. در فاصلهٔ میان چرت و خواب هم می‌شد به کلبه یک آفریقایی سر کشید.»
مثال های فراوانی هست مادر ترزا و...
اما ببینید آدمی اگر از اشتباه کردن بترسد عملا هیچ کاری نمیتواند کند
چون هر هدفی را میتوان مورد تردید قرار داد
منو شما محدود به علم خطای اکنون هستیم
وقتی زیر اشعه ایکس قرار میگیریم نسل اندر نسل ما آسیب جدی میبند
یا داروهای مختلفی که میخوریم
ولی آیا وقتی مریض میشویم میگوییم از علم خطای اکنون استفاده نمیکنم چون قرار است هزار سال دیگر داروی بدون عوارض ابداع شود؟
مسلما نه
بسیاری از اهداف خوب هم هستند که دچار چنین سرنوشتی میشوند
ولی چیزی که به شما قول میدهم اگر در تشکیک بمانید به هیچکدام نمیرسید
بسیاری از افراد بزرگ دنیا چنین بودند فرد مورد علاقه من گوتاما بودا،یا سن آسیزی و...
افراد کاریزماتیک غالبا چنین هستند
ما محدود به خطای شناختی هستیم و اگه نخوایم اشتباه کنیم عملا نباید کاری کنیم
یک فردی که میخواهد پیانیست شود بسیار در اوایل اشتباه میکند و..
-----------
یک تحقیقات جالبی هم که در این زمینه صورت گرفته بگویم و دیگر تمام
برسی های چندین ساله نشان میدهد
افراد بزرگ و موفق
اگر یک کاری انجام میدهند که خوب است،یک مورد بهتر را بیابند کار خوب را ول نمیکنند بروند سر کار بهتر(البته دامنه اختلاف فاحش نباید باشد)
---------
در مورد تقدیر گفتید
اگر چه من این را قبول ندارم،ولی استیو جابز 3 داستان دارد (که این حرف شما را میزند)و خوانش آن را حتما توصیه میکنم
و اکنون فرصت را مناسب یافتم
[SPOILER]من امروز خیلی خوشحالم كه در مراسم فارغ‌التحصیلی شما كه در یكی از بهترین دانشگاه‌های دنیا درس می‌خوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده‌ام. امروز می‌خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است.

اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی است:

من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در كالج رید ترك تحصیل كردم ولی تا حدود یك سال و نیم بعد از ترك تحصیل تو دانشگاه می‌آمدم و می‌رفتم و خب حالا می‌خواهم برای شما بگویم كه من چرا ترك تحصیل كردم. زندگی و مبارزه‌ی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیكی من یك دانشجوی مجرد بود كه تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد كه یك خانواده مرا به سرپرستی قبول كند. او شدیداً اعتقاد داشت كه مرا یك خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول كند و همه چیز را برای این كار آماده كرده بود.

یك وكیل و زنش قبول كرده بودند كه مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینكه بعد از تولد من این خانواده گفتند كه پسر نمی خواهند و دوست دارند كه دختر داشته باشند. این جوری شد كه پدر و مادر فعلی من نصف شب یك تلفن دریافت كردند كه آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول كنند یا نه و آنان گفتند كه حتماً. مادر بیولوژیكی من بعداً فهمید كه مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نكرده است. مادر اصلی من حاضر نشد كه مدارك مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا كند تا اینكه آن‌ها قول دادند كه مرا وقتی كه بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند.

این جوری شد كه هفده سال بعدش من وارد كالج شدم و به خاطر این كه در آن موقع اطلاعاتم كم بود دانشگاهی را انتخاب كردم كه شهریه‌ی آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریه‌ی دانشگاه خرج می‌كردم بعد از شش ماه متوجه شدم كه دانشگاه فایده‌ی چندانی برایم ندارد. هیچ ایده‌ای كه می‌خواهم با زندگی چه كار كنم و دانشگاه چه جوری می‌خواهد به من كمك كند نداشتم و به جای این كه پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج كنم ترك تحصیل كردم ولی ایمان داشتم كه همه چیز درست می‌شود.

اولش یك كمی وحشت داشتم ولی الآن كه نگاه می‌كنم می‌بینم كه یكی از بهترین تصمیم‌های زندگی من بوده است. لحظه‌ای كه من ترك تحصیل كردم به جای این كه كلاس‌هایی را بروم كه به آن‌ها علاقه‌ای نداشتم شروع به كارهایی كردم كه واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی برای من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و كف اتاق یكی از دوستانم می‌خوابیدم. قوطی‌های خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس می‌دادم كه با آن‌ها غذا بخرم.

بعضی وقت‌ها هفت مایل پیاده روی می‌كردم كه یك غذای مجانی توی كلیسا بخورم. غذا‌هایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس كنجكاوی و ابهام درونی‌ام توی راهی افتادم كه تبدیل به یك تجربه‌ی گران بها شد. كالج رید آن موقع یكی از بهترین تعلیم‌های خطاطی را تو كشور می‌داد. تمام پوستر‌های دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی می‌شد و چون از برنامه‌ی عادی من ترك تحصیل كرده بودم، كلاس‌های خطاطی را برداشتم.

سبك آن‌ها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت می‌بردم. امیدی نداشتم كه كلاس‌های خطاطی نقشی در زندگی حرفه‌ای آینده‌ی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن كلاس‌ها موقعی كه ما داشتیم اولین كامپیوتر مكینتاش را طراحی می‌كردیم تمام مهارت‌های خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آن‌ها را در طراحی گرافیكی مكینتاش استفاده كردم. مك اولین كامپیوتر با فونت‌های كامپیوتری هنری و قشنگ بود.

اگر من آن كلاس‌های خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مك هیچ وقت فونت‌های هنری الآن را نداشت. هم چنین چون كه ویندوز طراحی مك را كپی كرد، احتمالاً هیچ كامپیوتری این فونت را نداشت. خب می‌بینید آدم وقتی آینده را نگاه می‌كند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه می‌كند متوجه ارتباط این اتفاق‌ها می‌شود. این یادتان نرود شما باید به یك چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است كه هیچ وقت مرا نا امید نكرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد كرده است.

داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شكست است:

من خرسند شدم كه چیزهایی را كه دوستشان داشتم خیلی زود پیدا كردم. من و همكارم «وز» شركت اپل را درگاراژ خانه‌ی پدر و مادرم وقتی كه من فقط بیست سال داشتم شروع كردیم ما خیلی سخت كار كردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یك شركت دو بیلیون دلاری كه حدود چهارهزار نفر كارمند داشت.

ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه كرده بودیم؛ مكینتاش. یك سال بعد از درآمدن مكینتاش وقتی كه من فقط سی ساله بودم هیأت مدیره‌ی اپل مرا از شركت اخراج كرد. چه جوری یك نفر می‌تواند از شركتی كه خودش تأسیس می‌كند اخراج شود؟ خیلی ساده. شركت رشد كرده بود و ما یك نفری را كه فكر می‌كردیم توانایی خوبی برای اداره‌ی شركت داشته باشد استخدام كرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش می‌رفت تا این كه بعد از یكی دو سال در مورد استراتژی آینده‌ی شركت من با او اختلاف پیدا كردم و هیأت مدیره از او حمایت كرد و من رسماً اخراج شدم.

احساس می‌كردم كه كل دستاورد زندگی ام را از دست داده‌ام. حدود چند ماهی نمی دانستم كه چه كار باید بكنم. من رسماً شكست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیكان ولی نبود ولی یك احساسی در وجودم شروع به رشد كرد. احساسی كه من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع كردن از نو.

شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یكی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبكی یك شروع تازه جایگزین شده بود و من كاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یك شركت به اسم نكست تأسیس كردم و یك شركت دیگر به اسم پیكسار و با یك زن خارق العاده آشنا شدم كه بعداً با او ازدواج كردم.

پیكسار اولین ابزار انیمیشن كامپیوتر دنیا را به اسم توی استوری به وجود آورد كه الآن موفقترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیا ست. دریك سیر خارق العاده‌ی اتفاقات، شركت اپل نكست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تكنولوژی ابداع شده در نكست انقلابی در اپل ایجاد كرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع كردیم.

اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ كدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود كه به یك مریض می‌دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت‌ها زندگی مثل سنگ توی سر شما می‌كوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی كه باعث شد من در زندگی ام همیشه در حركت باشم این بود كه من كاری را انجام می‌دادم كه واقعاً دوستش داشتم.

داستان سوم من در مورد مرگ است:

من هفده سالم بود یك جایی خواندم كه اگر هر روز جوری زندگی كنید كه انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یك روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی كه من توی آینه نگاه می‌كنم از خودم می‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم كارهایی را كه امروز باید انجام بدهم، انجام می‌دهم یا نه.

هر موقع جواب این سؤال نه باشد من می‌فهمم تو زندگی ام به یك سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر دانستن این كه بالآخره یك روزی من خواهم مرد برای من به یك ابزار مهم تبدیل شده بود كه كمك كرد خیلی از تصمیم‌های زندگی ام را بگیرم چون كه تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شكست، در مقابل مرگ رنگی ندارند.

حدود یك سال قبل دكترها تشخیص دادند كه من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقه‌ی صبح بود كه مرا معاینه كردند و یك تومور توی لوزالمعده‌ی من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم كه لوزالمعده چی هست و كجای آدم قرار دارد ولی دكترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دكتر به من توصیه كرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه كنم. منظورش این بود كه برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی كه در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه‌هایم بگویم در مدت سه ماه به آن‌ها یادآوری بكنم.

این به این معنی بود كه برای خداحافظی حاضر باشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم كردم و سر شب روی من آزمایش اپتیك انجام دادند. آن‌ها یك آندوسكوپ را توی حلقم فرو كردند كه از معده‌ام می‌گذشت و وارد لوزالمعده‌ام می‌شد. همسرم گفت كه وقتی دكتر نمونه را زیر میكروسكوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه كردن كرد

چون كه او گفت كه آن یكی از كمیاب ترین نمونه‌های سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است. مرگ یك واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ كس دوست ندارد كه بمیرد حتی آن‌هایی كه می‌خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترك در زندگی همه‌ی ما ست.

شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ كهنه‌ها را از میان بر می‌دارد و راه را برای تازه‌ها باز می‌كند. یادتان باشد كه زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی كردن به جای زندگی بقیه هدر ندهید.

هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید كه هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش كند و از همه مهمتر این كه شجاعت این را داشته باشید كه از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی كنید.

موقعی كه من سن شما بودم یك مجله‌ی خیلی خواندنی به نام كاتالوگ كامل زمین منتشر می‌شد كه یكی از پرطرفدارترین مجله‌های نسل ما بود این مجله مال دهه‌ی شصت بود كه موقعی كه هیچ خبری از كامپیوترهای ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست می‌شد. شاید یك چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این كه گوگل وجود داشته باشد.

در وسط دهه‌ی هفتاد آن‌ها آخرین شماره از كاتالوگ كامل زمین را منتشر كردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روی جلد آخرین شماره‌ی شان یك عكس از صبح زود یك منطقه‌ی روستایی كوهستانی بود. از آن نوعی كه شما ممكن است برای پیاده روی كوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عكس نوشته بود:

stay hungry stay foolish

این پیغام خداحافظی آن‌ها بود وقتی كه آخرین شماره را منتشر می‌كردند

stay hungry stay foolish

این آرزویی هست كه من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ‌التحصیلی شما آرزویی هست كه برای شما می‌كنم.[/SPOILER]

hessam78;981289 نوشت:
سلام جناب شروحیل گرامی
دوستان مواردی رو مطرح کردند که درست بود
من هم اگر بخواهم چیزی اضافه کنم باید بگویم
منظور من این نیست که آدم زن و زندگی اش را بخاطر پول قمار کند
اهداف جهان شمولی هستند که فعالیت و قمار بر روی آنها نمیتواند نتیجه منفی داشته باشد(در ادامه میپردازیم)
در کانتکست صحبت شما
به یکی از افراد مورد علاقه خودم
آلبرت شوایتزر اشاره میکنم
ایشان تا میان سالی فلسفه و هنر و.. را دنبال میکردند
و استعداد بسیار فراوانی هم داشتند بصورتی که اگر ادامه میدادند یکی از بزرگان میشدند
ایشان هرچه داشتند و نداشتند را ول کردند آن اکادمی هنر های زیبا و... رفتند از نو، پزشکی خواندند تا به بیماران و مردمان مریض آفریقایی کمک کنند
یعنی قمار کردند و همه داشته هایشان را فنا دادند
3 اعلامیه جهانی روشنفکری علیه وی صادر شد که منافع بشریت را در تحصیل بهتر ادا میکند تا معالجه و درمانی که هر پزشک دیگری میتواند
ایشان جواب جالبی دادند
«آنچه را بر قلمم جاری شده است فقط در فاصلهٔ چرت و خواب نوشته‌ام اما الان از این هم پشیمان هستم. در فاصلهٔ میان چرت و خواب هم می‌شد به کلبه یک آفریقایی سر کشید.»
مثال های فراوانی هست مادر ترزا و...
اما ببینید آدمی اگر از اشتباه کردن بترسد عملا هیچ کاری نمیتواند کند
چون هر هدفی را میتوان مورد تردید قرار داد
منو شما محدود به علم خطای اکنون هستیم
وقتی زیر اشعه ایکس قرار میگیریم نسل اندر نسل ما آسیب جدی میبند
یا داروهای مختلفی که میخوریم
ولی آیا وقتی مریض میشویم میگوییم از علم خطای اکنون استفاده نمیکنم چون قرار است هزار سال دیگر داروی بدون عوارض ابداع شود؟
مسلما نه
بسیاری از اهداف خوب هم هستند که دچار چنین سرنوشتی میشوند
ولی چیزی که به شما قول میدهم اگر در تشکیک بمانید به هیچکدام نمیرسید
بسیاری از افراد بزرگ دنیا چنین بودند فرد مورد علاقه من گوتاما بودا،یا سن آسیزی و...
افراد کاریزماتیک غالبا چنین هستند
ما محدود به خطای شناختی هستیم و اگه نخوایم اشتباه کنیم عملا نباید کاری کنیم
یک فردی که میخواهد پیانیست شود بسیار در اوایل اشتباه میکند و..
-----------
یک تحقیقات جالبی هم که در این زمینه صورت گرفته بگویم و دیگر تمام
برسی های چندین ساله نشان میدهد
افراد بزرگ و موفق
اگر یک کاری انجام میدهند که خوب است،یک مورد بهتر را بیابند کار خوب را ول نمیکنند بروند سر کار بهتر(البته دامنه اختلاف فاحش نباید باشد)
---------
در مورد تقدیر گفتید
اگر چه من این را قبول ندارم،ولی استیو جابز 3 داستان دارد (که این حرف شما را میزند)و خوانش آن را حتما توصیه میکنم
و اکنون فرصت را مناسب یافتم
[SPOILER]من امروز خیلی خوشحالم كه در مراسم فارغ‌التحصیلی شما كه در یكی از بهترین دانشگاه‌های دنیا درس می‌خوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده‌ام. امروز می‌خواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است.

اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی است:

من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در كالج رید ترك تحصیل كردم ولی تا حدود یك سال و نیم بعد از ترك تحصیل تو دانشگاه می‌آمدم و می‌رفتم و خب حالا می‌خواهم برای شما بگویم كه من چرا ترك تحصیل كردم. زندگی و مبارزه‌ی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیكی من یك دانشجوی مجرد بود كه تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد كه یك خانواده مرا به سرپرستی قبول كند. او شدیداً اعتقاد داشت كه مرا یك خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول كند و همه چیز را برای این كار آماده كرده بود.

یك وكیل و زنش قبول كرده بودند كه مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند و همه چیز آماده بود تا اینكه بعد از تولد من این خانواده گفتند كه پسر نمی خواهند و دوست دارند كه دختر داشته باشند. این جوری شد كه پدر و مادر فعلی من نصف شب یك تلفن دریافت كردند كه آیا حاضرند مرا به فرزندی قبول كنند یا نه و آنان گفتند كه حتماً. مادر بیولوژیكی من بعداً فهمید كه مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نكرده است. مادر اصلی من حاضر نشد كه مدارك مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا كند تا اینكه آن‌ها قول دادند كه مرا وقتی كه بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند.

این جوری شد كه هفده سال بعدش من وارد كالج شدم و به خاطر این كه در آن موقع اطلاعاتم كم بود دانشگاهی را انتخاب كردم كه شهریه‌ی آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریه‌ی دانشگاه خرج می‌كردم بعد از شش ماه متوجه شدم كه دانشگاه فایده‌ی چندانی برایم ندارد. هیچ ایده‌ای كه می‌خواهم با زندگی چه كار كنم و دانشگاه چه جوری می‌خواهد به من كمك كند نداشتم و به جای این كه پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج كنم ترك تحصیل كردم ولی ایمان داشتم كه همه چیز درست می‌شود.

اولش یك كمی وحشت داشتم ولی الآن كه نگاه می‌كنم می‌بینم كه یكی از بهترین تصمیم‌های زندگی من بوده است. لحظه‌ای كه من ترك تحصیل كردم به جای این كه كلاس‌هایی را بروم كه به آن‌ها علاقه‌ای نداشتم شروع به كارهایی كردم كه واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی برای من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و كف اتاق یكی از دوستانم می‌خوابیدم. قوطی‌های خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس می‌دادم كه با آن‌ها غذا بخرم.

بعضی وقت‌ها هفت مایل پیاده روی می‌كردم كه یك غذای مجانی توی كلیسا بخورم. غذا‌هایشان را دوست داشتم. من به خاطر حس كنجكاوی و ابهام درونی‌ام توی راهی افتادم كه تبدیل به یك تجربه‌ی گران بها شد. كالج رید آن موقع یكی از بهترین تعلیم‌های خطاطی را تو كشور می‌داد. تمام پوستر‌های دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی می‌شد و چون از برنامه‌ی عادی من ترك تحصیل كرده بودم، كلاس‌های خطاطی را برداشتم.

سبك آن‌ها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت می‌بردم. امیدی نداشتم كه كلاس‌های خطاطی نقشی در زندگی حرفه‌ای آینده‌ی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن كلاس‌ها موقعی كه ما داشتیم اولین كامپیوتر مكینتاش را طراحی می‌كردیم تمام مهارت‌های خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آن‌ها را در طراحی گرافیكی مكینتاش استفاده كردم. مك اولین كامپیوتر با فونت‌های كامپیوتری هنری و قشنگ بود.

اگر من آن كلاس‌های خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مك هیچ وقت فونت‌های هنری الآن را نداشت. هم چنین چون كه ویندوز طراحی مك را كپی كرد، احتمالاً هیچ كامپیوتری این فونت را نداشت. خب می‌بینید آدم وقتی آینده را نگاه می‌كند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه می‌كند متوجه ارتباط این اتفاق‌ها می‌شود. این یادتان نرود شما باید به یك چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است كه هیچ وقت مرا نا امید نكرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد كرده است.

داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شكست است:

من خرسند شدم كه چیزهایی را كه دوستشان داشتم خیلی زود پیدا كردم. من و همكارم «وز» شركت اپل را درگاراژ خانه‌ی پدر و مادرم وقتی كه من فقط بیست سال داشتم شروع كردیم ما خیلی سخت كار كردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یك شركت دو بیلیون دلاری كه حدود چهارهزار نفر كارمند داشت.

ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه كرده بودیم؛ مكینتاش. یك سال بعد از درآمدن مكینتاش وقتی كه من فقط سی ساله بودم هیأت مدیره‌ی اپل مرا از شركت اخراج كرد. چه جوری یك نفر می‌تواند از شركتی كه خودش تأسیس می‌كند اخراج شود؟ خیلی ساده. شركت رشد كرده بود و ما یك نفری را كه فكر می‌كردیم توانایی خوبی برای اداره‌ی شركت داشته باشد استخدام كرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش می‌رفت تا این كه بعد از یكی دو سال در مورد استراتژی آینده‌ی شركت من با او اختلاف پیدا كردم و هیأت مدیره از او حمایت كرد و من رسماً اخراج شدم.

احساس می‌كردم كه كل دستاورد زندگی ام را از دست داده‌ام. حدود چند ماهی نمی دانستم كه چه كار باید بكنم. من رسماً شكست خورده بودم و دیگر جایم در سیلیكان ولی نبود ولی یك احساسی در وجودم شروع به رشد كرد. احساسی كه من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع كردن از نو.

شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یكی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبكی یك شروع تازه جایگزین شده بود و من كاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یك شركت به اسم نكست تأسیس كردم و یك شركت دیگر به اسم پیكسار و با یك زن خارق العاده آشنا شدم كه بعداً با او ازدواج كردم.

پیكسار اولین ابزار انیمیشن كامپیوتر دنیا را به اسم توی استوری به وجود آورد كه الآن موفقترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیا ست. دریك سیر خارق العاده‌ی اتفاقات، شركت اپل نكست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تكنولوژی ابداع شده در نكست انقلابی در اپل ایجاد كرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع كردیم.

اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ كدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود كه به یك مریض می‌دهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقت‌ها زندگی مثل سنگ توی سر شما می‌كوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی كه باعث شد من در زندگی ام همیشه در حركت باشم این بود كه من كاری را انجام می‌دادم كه واقعاً دوستش داشتم.

داستان سوم من در مورد مرگ است:

من هفده سالم بود یك جایی خواندم كه اگر هر روز جوری زندگی كنید كه انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یك روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود. این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی كه من توی آینه نگاه می‌كنم از خودم می‌پرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم كارهایی را كه امروز باید انجام بدهم، انجام می‌دهم یا نه.

هر موقع جواب این سؤال نه باشد من می‌فهمم تو زندگی ام به یك سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر دانستن این كه بالآخره یك روزی من خواهم مرد برای من به یك ابزار مهم تبدیل شده بود كه كمك كرد خیلی از تصمیم‌های زندگی ام را بگیرم چون كه تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شكست، در مقابل مرگ رنگی ندارند.

حدود یك سال قبل دكترها تشخیص دادند كه من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقه‌ی صبح بود كه مرا معاینه كردند و یك تومور توی لوزالمعده‌ی من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم كه لوزالمعده چی هست و كجای آدم قرار دارد ولی دكترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دكتر به من توصیه كرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه كنم. منظورش این بود كه برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی كه در مورد ده سال بعد قرار بود به بچه‌هایم بگویم در مدت سه ماه به آن‌ها یادآوری بكنم.

این به این معنی بود كه برای خداحافظی حاضر باشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم كردم و سر شب روی من آزمایش اپتیك انجام دادند. آن‌ها یك آندوسكوپ را توی حلقم فرو كردند كه از معده‌ام می‌گذشت و وارد لوزالمعده‌ام می‌شد. همسرم گفت كه وقتی دكتر نمونه را زیر میكروسكوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه كردن كرد

چون كه او گفت كه آن یكی از كمیاب ترین نمونه‌های سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است. مرگ یك واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. هیچ كس دوست ندارد كه بمیرد حتی آن‌هایی كه می‌خواهند بمیرند و به بهشت وارد شوند. ولی با این وجود مرگ واقعیت مشترك در زندگی همه‌ی ما ست.

شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ كهنه‌ها را از میان بر می‌دارد و راه را برای تازه‌ها باز می‌كند. یادتان باشد كه زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی كردن به جای زندگی بقیه هدر ندهید.

هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید كه هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش كند و از همه مهمتر این كه شجاعت این را داشته باشید كه از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی كنید.

موقعی كه من سن شما بودم یك مجله‌ی خیلی خواندنی به نام كاتالوگ كامل زمین منتشر می‌شد كه یكی از پرطرفدارترین مجله‌های نسل ما بود این مجله مال دهه‌ی شصت بود كه موقعی كه هیچ خبری از كامپیوترهای ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست می‌شد. شاید یك چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این كه گوگل وجود داشته باشد.

در وسط دهه‌ی هفتاد آن‌ها آخرین شماره از كاتالوگ كامل زمین را منتشر كردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روی جلد آخرین شماره‌ی شان یك عكس از صبح زود یك منطقه‌ی روستایی كوهستانی بود. از آن نوعی كه شما ممكن است برای پیاده روی كوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عكس نوشته بود:

stay hungry stay foolish

این پیغام خداحافظی آن‌ها بود وقتی كه آخرین شماره را منتشر می‌كردند

stay hungry stay foolish

این آرزویی هست كه من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغ‌التحصیلی شما آرزویی هست كه برای شما می‌كنم.[/SPOILER]

با سلام و عرض ادب

این داستان را قبلا مطالعه کرده بودم و جالب بود

حرف بنده این است

اگر هدف اشتباه باشد و ما متعصبانه بر آن تمرکز کنیم چطور؟

----------------------------------------------------

یعنی ما چطور مطمئن هستیم که استیو جابز موفق بوده؟

فقط چون به شهرت و ثروت رسیده ؟

[=IRANSans]این حکیم چینی - کنفوسیوس - در ذهنم همهمه ای ایجاد کرده و میگوید داستان مرا هم بگو!
خب قبل پرداختن به ماجرایش و معرفی یک کتاب مرتبط ،یک جمله زیبایی دارد که نیچه هم به زبان خودش آنرا بازگویه کرده و من تَکرار میکنم!(در بخش مهارت های زندگی بدرد میخورد)
[=IRANSans]با زنی ازدواج کنید که اگر مرد می بود بهترین دوست شما می شد.[=IRANSans]
نیچه هم در کتاب انسانی زیادی انسانی گفته:
[=IRANSans]باید هنگام ازدواج این پرسش را از خود کرد:
((آیا واقعا باور داری که تا سنّ پیری از سخن گفتن با این زن لذت می‌بری؟))
تمامیِ مسائل دیگر در ازدواج موقت و گذرا است.
البته خودِ نیچه با لوسالومه دختر روشنفکر معروف که خواهان زیادی همچون پل ره و زیگموند فروید و.. علاقه مند به وی بودند ازدواج نکرد و مجرد بود که اطاله کلام نمیکنم
--------
خب بریم سر داستان
داستانی منسوب به ایشونه که،میخواستند این حکیم رو بکشند
روز قبلش این فرد رو فرستادند زندان تا که فردا اعدامش کنند
پس از مدتی که وارد زندان میشه ،صدا میزنه زندان بانو
وقتی میاد تو بهش میگه این پروانه رو ببین چقدر خوشگله چه زیبا پرواز میکنه،میخواستم از این صحنه بی نصیب نمونی
زندان بان میگه من شنیده بودم حکیم بزرگی هستی ولی الان میفهمم که احمقی بیش نیستی!تو رو که فردا از زندگیت محروم میکنند این خزعبلات چیه میگی؟
میگه خب من چه ازین صحنه زیبا لذت ببرم و چه نبرم خواهم مرد،پس چرا ازین صحنه لذت نبرم؟
جناب ملکیان هم داستانی نقل میکنند و در سلسله گفتار در حال زیستنشون میگویند،فرض کنیم پدرم باید عمل بشه که من پولشو ندارم
خب من باید به گذشته سفر کنم ببینم رو کی میتونم حساب کنم و ازش پول بگیرم
بعد باید به آینده سفرکنم و استراتژی پول گرفتن رو بچینم
بعد دیگه اساسا باید در حال زندگی کنم وقتی سوار ماشین میشوم،از آواز رادیو لذت ببرم و...
البته صحبت در این وادی زیاد هست
که من باز فلش بکی خواهم زد
اما کتابی که خواستم معرفی کنم تمرین نیروی حال اکهارت تله هستش در این زمینه
که تاثیر گذارترین شخصیت معنوی جهان معرفی شدند در سال 2011
ایشون تا 29 سالگی تو افسردگی سنگین بسر میبردند که بعد دستخوش تغییر میشوند
خودش میگوید:
[=IRANSans]من نمی‌توانستم خودم را تحمل کنم. ناگهان سؤالی به ذهنم آمد که جوابی برایش نداشتم. این من (I) کیست که نمی‌تواند خودم (self) را تحمل کند؟ ناگهان با یک فضای خالی روبرو شدم. در آن لحظه نمی‌دانستم که خود ساخته شده توسط ذهنم- با تمام سنگینی، مشکلات و زندگی کردن در گذشته ناخوشایند یا آینده ترسناک - فرو ریخته و ناپدید شده است. فردا صبح که از خواب برخاستم همه چیز در صلح و آرامش بود. چون دیگر از خود (Self) خبری نبود. تنها بودن و حضور را تجربه می‌کردم. تنها مشاهده‌گر بودم". این احساس ادامه پیدا کرد و او حسی نیرومندی از آرامش را در تمام موقعیت‌های زندگی تجربه می‌کرد. تولی تحصیلات دکترای خود را نیمه کاره رها کرد و به مدت تقریباً دو سال بیشتر وقت خود را در پارک راسل در مرکز لندن، در حالتی از سرخوشی عمیق به تماشای جهان نشست.
در مورد در حال زیستن در پیام های بعدی باز هم خواهم گفت برای جلوگیری از طولانی شدن،همینجا خاتمه میدهم

شروحیل;981290 نوشت:
چطور مطمئن هستیم که استیو جابز موفق بوده؟

فقط چون به شهرت و ثروت رسیده ؟


خب من گفتم با جهان بینی خاصی کار نداریم
یک فردی در آیین جین ممکن است گرسنگی کشیدن و در اثر گرسنگی مردن را فضیلت بداند
یک فرد داعشی هم کشتن و سر بریدن را
عملا تعصب با گفتوگو و ... قابل حل نیست و تاثیر بسیار کمی دارد
شما میگویید هدف اشتباه باشد
خب گرامی شما هیچ وقت نمیتوانید مطمئن شوید که کدام هدفتان حتما درست است چون ملاکی ندارید(اگر مثل من آرمانگرا باشید) و نیازی هم ندارید که خودتون و هدفتون رو از چارچوب سوم شخص ببینید
اما اگر طرفدار ایدئولوژی خاصی باشید که دیگه باید خودتون تصمیم بگیرید چیکار کنید
ببینید یا یقین دارید به کاری یا ندارید
اگر دارید که انجام میدهید
اگر هم نداشته باشید،هر کاری بخواهید کنید میگویید نکند کار بهتری وجود داشته باشد که من آن را انجام نمیدهم
و اینگونه عملا فلج شدگی استحصال میشود

hessam78;981294 نوشت:
خب من گفتم با جهان بینی خاصی کار نداریم
یک فردی در آیین جین ممکن است گرسنگی کشیدن و در اثر گرسنگی مردن را فضیلت بداند
یک فرد داعشی هم کشتن و سر بریدن را
عملا تعصب با گفتوگو و ... قابل حل نیست و تاثیر بسیار کمی دارد
شما میگویید هدف اشتباه باشد
خب گرامی شما هیچ وقت نمیتوانید مطمئن شوید که کدام هدفتان حتما درست است چون ملاکی ندارید(اگر مثل من آرمانگرا باشید) و نیازی هم ندارید که خودتون و هدفتون رو از چارچوب سوم شخص ببینید
اما اگر طرفدار ایدئولوژی خاصی باشید که دیگه باید خودتون تصمیم بگیرید چیکار کنید
ببینید یا یقین دارید به کاری یا ندارید
اگر دارید که انجام میدهید
اگر هم نداشته باشید،هر کاری بخواهید کنید میگویید نکند کار بهتری وجود داشته باشد که من آن را انجام نمیدهم
و اینگونه عملا فلج شدگی استحصال میشود

یعنی در دیدگاه شما همین که خودمون بفهمیم موفق شدیم کافیه؟

[=IRANSans]دو مورد دیگه به اختصار میخواستم عرض کنم
یکی خوشبینی آموخته شده(که در کتاب سلیگمن میتوانید بخوانید)
و دیگری اثر مرکب(از کتاب دارن هاردی)
به دلیل اهمیت موضوع باز هم خواهم پرداخت لیکن
آشنایی اجمالی را برای دوستان باید فراهم کنم

[="Times New Roman"][="Black"]

شروحیل;981290 نوشت:

حرف بنده این است اگر هدف اشتباه باشد و ما متعصبانه بر آن تمرکز کنیم چطور؟
یعنی ما چطور مطمئن هستیم که استیو جابز موفق بوده؟
فقط چون به شهرت و ثروت رسیده ؟
[=times new roman]

یکی از آسیب هایی که مردم توی زندگیشون می بینند اشتباه در الگوبرداری هست.

گاهی یه نفر فوتبالیست خوبی هست. ولی انسان خوبی نیست.

به جای اینکه فقط و فقط از فوتبالش الگو برداری کنند در همه زمینه ها الگو قرارش میدن و این باعث سقوط آدم میشه.

مثلا یک پیتزا فروش با رعایت تکنیک هایی تونسته ماهی سی میلیون تومان سود خالص داشته باشه.

همین آدم با یک اخلاق بد یا یک رفتار بد یا یک الگوی بد مانع از ورود پنجاه میلیون سود خالص به زندگیش شده.

یعنی طرف اگر یک ایرادش رو اصلاح میکرد این پنجاه میلیون میرفت روی او سی میلیون و ماهی هشتاد میلیون سود خالص واسش داشت.

ولی مردم این مسائل رو نمی بینند و همین که طرف یه کمی در کارش موفق هست فکر میکنن دیگه همه چیزش درسته.

و در همه ی زمینه ها ازش الگو برداری میکنن.

و در آینده هزاران آدم جدید ساخته میشن که می تونن همزمان که ماهی سی میلیون سود خالص دارند. جلوی ورود پنجاه میلیون تومان رو هم به زندگیشون بگیرند.

تازه من خوشبینانه ترین حالت ممکن رو گفتم.

اگر انسان از شخصیت یک نفر به صورت درهم الگوبرداری کنه ممکنه رفتارهای بد الگوبرداری شده به طور کلی اون رو از مسیر منحرف کنند.

این بسیار خطرناک هست.

[=Times New Roman]------------------------------------------------------------------------------------
پیامبر خدا صلى‏ الله ‏علیه و ‏آله و سلّم :
السُّؤالُ نِصفُ العِلم .
پرسش نیمى از دانش است .
------------------------------------------------------------------------------------
امام باقر علیه السلم می فرمایند: پرسش کلید دانایی است.
------------------------------------------------------------------------------------
یکی از تفاوت های ضمیرخودآگاه و ضمیرناخودآگاه انسان این هست که ضمیرخودآگاه فقط در درون انسان است

ولی ضمیرناخودآگاه می تواند به همه جای این دنیا بدون طی کردن زمان برود.

یکی از تکنیک های قدرتمند برای موفقیت پرسش کردن است.

ولی چیزی که بیشتر مردم نمی دانند این است که پرسش کردن فقط به پرسش از انسان ها محدود نمی شود.

شما هر سوالی داشته باشید و می توانید از ضمیرناخودآگاهتان و از جهان هستی بپرسید.

و حتما به شما جواب خواهند داد. هر پرسشی قطعا پاسخی دارد.

هرچه سوال های بهتری را از خودتان بپرسید، پاسخ های بهتری دریافت می کنید.

به عنوان مثال وقتی شخصی از خودش می پرسد: چرا من خوشبختم؟

ضمیرناخودآگاهش در تمام جهان هستی به دنبال پاسخی برای این پرسش می گردد

و پاسخ را به این شکل
« بخاطر اینکه هفته گذشته قید سفر به آنتالیا رو زدی و هزینه اش رو به موسسه محک کمک کردی.
چه خوشبختی از این بهتر که انسانیت و محبت هنوز توی وجودت هست.
بخاطر اینه که خوشبختی.
»
به ذهنش القاء میکند.

اگر یک پرسش را بارها و بارها تکرار کنید، هربار جواب صحیح و منطقی و متفاوتی می گیرید.

زیرا جهان هستی همه چیز را می داند و ضمیرناخودآگاه انسان هم خطا نمی کند.

به عنوان مثال: اگر دوباره از خودتان بپرسید: چرا من خوشبختم؟

ضمیرناخودآگاه شما باز هم با تمام جهان هستی ارتباط برقرار می کند تا بهترین پاسخ را به شما بدهد

و پاسخ را این بار به این شکل
«بخاطر اینکه خدا دوستت داره.
یادته چه مشکلاتی داشتی و چه خرابکاری هایی کردی که خدا نگذاشت کسی بفهمه
و به جای اینکه مچت رو بگیره دستت رو گرفت؟
اینها نشون میده که خدا خیلی دوستت داره و تو چقدر خوشبختی که خدا دوستت داره
» به شما القا میکند.

پاسخ هایی که برای پرسش ها مطرح کردم صرفا مثال است و ممکن است پاسخ های دریافتی شما متفاوت باشد.

آنچه اهمیت دارد این است که پرسش های مثبت طراحی کنید تا پاسخ های بهتری دریافت کنید

و هرچه پاسخ های بهتری دریافت کنید ایده ها و راه حل های بهتری برای موفقیت پیدا می کنید.

تصور کنید شخصی هر روز سه بار از خودش می پرسد « چرا من اینقدر بدبختم؟»

خوب واضح است که هر سه بار بدترین پاسخ ها را دریافت میکند و دلایل بیشتری برای بدبختی اش پیدا میکند.

به عنوان مثال پاسخ زیر را دریافت میکند:« معلومه دیگه.بخاطر اینکه کنکور قبول نشدی و همه دخترای فامیل مسخرت میکنن»

آیا چنین شخصی با پرسش منفی و ویران کننده ای که مطرح کرد می تواند موفق شود؟ قطعا خیر.

کسی که چنین پرسش های مخربی مطرح می کند، پاسخ های مخربی هم دریافت میکند

و غرق در یأس و نامیدی می شود و نمی تواند در مسیر موفقیت حرکت کند.

عکس این موضوع نیز صادق است. یعنی هرچه پرسش های مثبت تر و سازنده تری را از خودتان بپرسید

پاسخ های مثبت تر و سازنده تری دریافت می کنید و انگیزه و روحیه قدرتمندتری پیدا می کنید.

در اینجا ذکر این نکته ضروری است که شما پاسخ پرسش های خود را به دو صورت دریافت می کنید:

1- القاء شدن پاسخ به ذهن:

وقتی شما پرسشی را مطرح می کنید، هر زمانی که ضمیرناخودآگاه پاسخ پرسش شما را دریافت کرد
آن را به ذهن شماء القا می کند. مثال هایی که تا اینجا بیان شد از نوع القاء شدن به ذهن هستند.

2- مواجه شدن شما با پاسخ:

وقتی شما پرسشی را مطرح می کنید، هر زمانی ( شاید یک ساعت، یک روز، یا چند روز بعد ) که ضمیرناخودآگاه پاسخ پرسش شما را دریافت کرد

شما را با پاسخ پرسشتان مواجه می کند.

به عنوان مثال شخصی با خودش می گوید « خیلی دوست دارم با قوانین و اصول بازی بیلیارد آشنا بشوم. کجا بروم؟ چگونه می شود؟»

سپس ضمیرناخودآگاه پس از مدتی جستجو در جهان هستی، بهترین پاسخ برای پرسش آن شخص را

در صفحه ی 14 یک مجله ورزشی در دکه ی روزنامه فروشی نزدیک منزلش پیدا می کند.

چند ساعت بعد ناگهان آن شخص ناخودآگاه تصمیم می گیرد که سری به دکه ی روزنامه فروشی نزدیک منزلش بزند و تیتر روزنامه های آن را بخواند.

در همین حین که مشغول خواندن تیتر روزنامه ها می باشد، توجهش به یک مجله ورزشی جلب می شود و وقتی آن را باز می کند

دقیقا صفحه 14 را باز می کند و می بیند که در آن صفحه قوانین و اصول بازی بیلیارد را کامل توضیح داده است.

همه این اتفاقات بی نقص و دقیقی که برای آن شخص رخ می دهد و مردم به اشتباه آن را خوش شانسی می نامند

هنر حیرت انگیز مغز انسان و ضمیرناخودآگاه است.

این قدرت ضمیرناخودآگاه انسان است که اینقدر دقیق و منظم انسان را به پاسخ پرسش می رساند.

مثال دیگری که می توانم بزنم این است که یک روز برای برطرف کردن یک «خطای روانشناختی» پرسشی را مطرح کردم

و بعد از دو روز راهکار حل مشکلم به ذهنم خطور کرد.

راهکار را نوشتم و آن را به کار بستم و مشکلم برطرف شد.

دو هفته بعد در کتابی که توسط یکی از بهترین روانشناسان تربیتی ایران نوشته شده بود همان نکته طلایی را که از طریق پرسش کردن به دست آورده بودم مشاهده کردم.

این روانشناس حاذق از آن نکته ی طلایی که من با پرسش کردن به دست آورده بودم به عنوان یکی از کلید های طلایی موفقیت نام برده بود.

فکر میکنم به اندازه ی کافی متوجه قدرت شگفت انگیز پرسش کردن شده باشید.

بخاطر همین قدرت شگفت انگیز پرسش کردن است که

پیامبر گرامی اسلام صلى‏ الله ‏عليه و ‏آله و سلم می فرمایند:
«علم گنج است و کلید آن پرسیدن است.»

شما هم اگر می خواهید به گنج دانش دست پیدا کنید باید از کلید پرسش استفاده کنید.

مثال دیگری که می توانم بزنم این است که یک روز تمام اعضای خانواده به همراه مهمانان به دنبال کلیدی که گمشده بود میگشتند.

ظاهرا فرزندان کوچک مهمان ها آن را گم کرده بودند و هرچه میگشتند پیدا نمی کردند.

به همه گفتم صبر کنید الان پیدایش میکنم و بعد از خودم پرسیدم: کلید کجاست ؟ کلید کجاست ؟ کلید کجاست ؟

و روی پاسخ متمرکز شدم. بعد از حدود پانزده دقیقه ناخودآگاه بلند شدم و رفتم سمت مبل ها و نشستم زیر مبل را نگاه کردم و کلید را پیدا کردم.

همیشه پرسش های قدرتمند و سازنده مطرح کنید تا پاسخ های قدرتمند تر و سازنده تری دریافت کنید

و از این پاسخ های قدرتمند برای تبدیل زندگیتان به یک شاهکار استفاده کنید. :)>-

[=IRANSans] این پست رو با رد شایعه گسترش یافته و جهان شمول قانون جذب شروع میکنم
که با کلیپ و کتاب مختلفی از جمله کتاب خانوم راندابرن گسترش یافته
البته اشتباهش آشکار است و نیازی به رد این موضوع نیست
اینجا باز هم برای جلوگیری از اشتراک لفظ باید بگویم هر تفکر مثبتی حداکثر اثر پلاسیبو را میتواند داشته باشد و قانون جذب هم ازین موضوع بری نیست
اما راجب ادعاهای که میشود،که با فکر به چیزی خارج از ما تحولی رخ میدهد اشتباه است و در آزمایش های گوناگون دو سوکوری که انجام شده این حرف تائید شده است
هیچکس نمیتواند با فکر و خواستن ، مسئله های هزاره ریاضی را حل کند مادامی که ریاضی دان قوی و خوبی نباشد و اطلاعی از قواعد نداشته باشد و با خواستن خرما دهان شیرین نمیشود
خواستن توانستن نیست
خواستنی که منجر به کنش شود و آفریننده باشد توانایی است
همه بهترین ها را میخواهد و اکثر مادر ها بهترین چیز ها را برای فرزندشان،اما میشود؟خیر
----------
مورد بعدی که باید گفته شود نقش اثرات جزئی است
اعتماد به نفس مثبت
http://www.askdin.com/showthread.php?t=62472&page=4[=IRANSans]
در تاپیک بالاما نحوه برنامه ریزی را گفتیم و اکنون میخواهیم به کمک آن یکی از مواردی که باعث بهبود اعتماد به نفس مثبت میشود را بگوییم
از موضوعات اساسی برای پیروزی در کار هاست
از راه های رهایی برای افراد کمال پرست(و نه کمال طلب) و انجام بهتر اعمال است
انسان بقول دکتر هلاکویی با احتیاج و نیاز تعریف میشود اگر فردی به چیزی نیاز نداشته باشد انجام عمل برای بر آوردن آن چیز بسیار زحمت دارد
اما گاهی مواقع میبینیم برخی چیز ها اهمیت زیادی دارد و جز احتیاجات فرد است اما هیچ تلاشی برای دستیابی به آن نمیکند
اینجا بایستی اعتماد به نفس مثبت را افزایش داد
هر فرد با توجه به توانایی خود،مثلا بگوید میخواهم 10 صفحه در این 3 ساعت کتاب بخوانم،از آنجا که باید کار مورد نظر از سطح توانایی مقداری کمتر باشد تا راحت صورت گیرد،باعث میشود اعتماد به نفس آدمی افزایش یابد(در اینجا پیش در آمدی بر مومنتوم را میگویم و بعد بیشتر خواهم پرداخت)
حداقل 10 مورد روزانه برای این عمل تا کارایی خود را بعد از مدتی نشان دهد لازم است
به مرور دیده میشود شیب افزایشی تلاش برای فرد شتاب بیشتری به خود میگیرد
مثلا کسی که ورزش نمیکند میخواهد ورزش کند
در روز اول 10 بار میگوید یک شنا روی زمین میروم
در روز دوم هم همین کار را میکند(نباید مقیاس پایه را در مدتی کوتاه بهم بزند،چون ممکن است بگوید روز دوم 20 بار روز سوم 30 بار و یا تصاعدی بالا برود،بعد در روز 30 میبینیم که عملا همان یکی را در روز انجام نمیدهد،مقیاس
[=IRANSans]پایه[=IRANSans] در طول زمان نسبت به مدت متعین در نزولی ترین حالت خود شیب صعودی باید بگیرد و هر چه نزولی تر باشد بهتر است)
یکی دیگر از نکات بسیار مهم اثر مرکب است که هر فردی در کارهای عذاب آور خویش (یا هر کار دیگر)میتواند از آن بهره بگیرد که باعث بهبود اعتماد به نفس میشود

[=Times New Roman]قانون جذب کاملا دقیق کار میکنه و دکتر شاهین فرهنگ بعد از مبحث هاله های انرژی به طور مفصل در مورد قانون جذب توضیح میدن.

دکتر فرهنگ فارغ التحصیل هاروارد هستند و با سوادترین روانشناسی هستند که من توی ایران میشناسم.

یک اختراع هم در زمان جنگ تحمیلی برای سپاه داشتند که به اسم خودشون ثبت شده

آقای هلاکویی به گرد پای ایشان هم نمی رسند.

یکی از ویژگی های شخصیتی دکتر فرهنگ که خیلی برای من زیبا هست اینه که

ایشان همه چیز را از فیلتر اسلام رد میکنند اگر با اسلام مغایرت داشته باشد حتی اگر تمام دنیا تاییدش کنند ایشان ردش میکند.

یک بار توی یکی از کلاس هاشون گفتند:

روانشناسی میگه برای درمان فلان بیماری درمانی وجود نداره.

ولی من اینو قبول ندارم چون اسلام واسش درمان داره. بعد ها روانشناسی به اشتباهش پی می بره.

خیلی این نوع نگاهش رو دوست دارم.

بیوگرافی ایشان رو اینجا می تونید بخونید.

http://www.ravanshenasi.info/?p=1533

[=times new roman] من به عنوان نابغه ی قرن 21 ;;)

و به عنوان کسی که هر هزار سال یک نفر مثل من به دنیا میاد:khandeh!:
به شدت به دکتر فرهنگ افتخار میکنم \m/:shadi:

im_masoud.freeman;981324 نوشت:
شما هر سوالی داشته باشید و می توانید از ضمیرناخودآگاهتان و از جهان هستی بپرسید.

و حتما به شما جواب خواهند داد. هر پرسشی قطعا پاسخی دارد.


im_masoud.freeman;981324 نوشت:
زیرا جهان هستی همه چیز را می داند و ضمیرناخودآگاه انسان هم خطا نمی کند.

سلام بر مسعود گرامی
این حرف رو من در هیچ کتاب علمی ندیده ام که جهان هستی همه چیز رو میدونه و ضمیر ناخودآگاه!خطا نمیکنه
شما هم که اینجا حی و حاضر هستی
مسئله هزاره ای که یک میلیون دلار جوابش ارزش داره
و من همینجا از شما میخوام که به جهان هستی که همه چیز رو میدونه با ضمیر ناخودآگاهت که خطا نمیکنه وصل شی
و جواب این مسئله رو پیدا کنی
آیا p=np؟(مسئله هزاره ریاضی،یا هر مسئله هزاره ریاضی که حل نشده)
کنارش از قانون جذب شاهین جان هم استفاده کن
اثباتش کن و یک میلیون دلار رو بگیر
----

[="Times New Roman"][="Black"]

hessam78;981449 نوشت:

سلام بر مسعود گرامی

سلام بر حسام

hessam78;981449 نوشت:

این حرف رو من در هیچ کتاب علمی ندیده ام که جهان هستی همه چیز رو میدونه و ضمیر ناخودآگاه!خطا نمیکنه

مگه شما تمام کتاب های علمی جهان رو خوندی ؟

شما و کتاب های علمی که خوندی مثل کارشناسان فوتبال ایران هست که توی برنامه ی تلویزیونی میشینن ال کلاسیکو رو تحلیل میکنن

ولی خودشون وقتی مربی یه تیمی میشن در خوشبینانه ترین حالت تیم رو توی لیگ برتر نگه می دارن که نره دسته دو.

حرفی بزن که کاربرد داشته باشه و نتیجه داشته باشه.

اینکه فلانی اینو گفته یا فلانی اونو گفته رو بزار دم کوزه.

من اگر به دکتر فرهنگ ارادت دارم بخاطر اینه که از تکنیک هاش و تمام حرفهایی که میزنه نتیجه گرفتم.

وگرنه اگر یه روز متوجه بشم داره پاشو کج میزاره و چرند یاد مردم میده به راحتی آب خوردن میزارمش کنار و میام توی همین تاپیک حرفهام رو پس می گیرم.

hessam78;981449 نوشت:

شما هم که اینجا حی و حاضر هستی
مسئله هزاره ای که یک میلیون دلار جوابش ارزش داره
و من همینجا از شما میخوام که به جهان هستی که همه چیز رو میدونه با ضمیر ناخودآگاهت که خطا نمیکنه وصل شی
و جواب این مسئله رو پیدا کنی
آیا p=np؟(مسئله هزاره ریاضی،یا هر مسئله هزاره ریاضی که حل نشده)
کنارش از قانون جذب شاهین جان هم استفاده کن
اثباتش کن و یک میلیون دلار رو بگیر

من توی پرسش کردن گفتم پرسش جواب «منطقی» دریافت میکنید.

یعنی جوابی که عقلانی و شدنی باشه تورو باهاش مواجه میکنه.

منم قبلا سوال های این مدلی رو تست کردم ولی نتیجه خیلی جالب بود.

مثلا می خواستم ببینم در رابطه با علمی که هیچ چیزی ازش نمی دونم می تونم جواب سوالی رو در اون زمینه بدم یا نه.

وقتی تست کردم جواب هایی که دریافت میکردم به این صورت بود که من رو به سمتی می برد که سلسله مراتبی به اون سطح علمی برسم که بتونم مسئله رو حل کنم.

مثلا اگر من یه بی سواد باشم و سوالی در رابطه با یکی از مباحث ریاضی پنجم دبستان مطرح کنم.

جوابی که بهم میده اینه که باید بری ریاضی اول دبستان رو یاد بگیری و بیای بالا. همینجوری الکی که نمی تونی جواب بدی. باید درس رو یاد بگیری.

مثلا من برای حل یه مسئله برنامه نویسی یه پرسش مطرح کردم. در عرض چند دقیقه جواب و راه حل به ذهنم خطور کرد و خیلی جالب بود.

چون درباره اون راه حل اطلاعات داشتم و آشنایی داشتم.

ولی برای حل یه مسئله دیگه سوال پرسیدم و جوابی که به ذهنم خطور کرد این بود که :

برای پاسخ این سوال باید آمار و احتمالاتت قوی باشه ولی تو بلد نیستی باید بری آمار و احتمالات یاد بگیری.

امیدوارم منظورم رو به خوبی رسونده باشم.
[/]

hessam78;981421 نوشت:
قانون جذب

Im_Masoud.Freeman;981423 نوشت:
قانون جذب

در چگونگی ارتباط بین ذهن و خارج و اینکه چگونه یک هدفگذاری ذهنی موجب تحقق خارجی آن میشود نمیخواهم ابراز نظر کنم چون تخصصی در این زمینه ندارم، منتهی دو نکته به نظرم میرسد:

نکته اول: بعید می دانم که قطعیتی در کار باشد، یعنی اینکه نقش قانون جذب یک نقش قطعی در تحقق آن هدف باشد.

نکته دوم: ما در روایات تأیدیه هایی در این خصوص داریم که نقش مثبت اندیشی و اعتقاد به رسیدن و تحقق نتیجه را از اموری دانسته اند که موجب تحقق آن نتیجه میشود، منتهی با یک نگرش دینی
در کتاب کافی چند روایت در این خصوص وارد شده است که به عنوان نمونه به یک مورد آن اشاره می کنم؛ امام رضا(ع) دریک روایت با سند صحیح فرموده اند:

«أَحْسِنِ‏ الظَّنَ‏ بِاللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ بِي إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّاً»؛ گمانت را به خداوند نیکو کن، پس به درستی که خداوند عزوجل می گوید من نزد گمان بنده ام هستم، اگر به من گمان نیکو ببرد همان امر نیک را برایش مقدر سازم، و اگر به من گمان بد برد همان را(الکافی، ج2، ص72)

یعنی گمان نیکو در سرنوشت نیک نقش دارد، منتهی به نظر میرسد این نیک اندیشی بخشی از علت است، و بخشی هم مربوط به حرکت است؛ و از آنجا که افکار مثبت و گمان نیکو انسان را به حرکت وامیدارد و انگیزه مضاعف ایجاد می کند در این تأثیرگذاری نقش دارند؛ وگرنه کسی که بدون حرکت به خداوند گمان نیکو برده و دل ببندد در این گمان نیک صداقت و جدیتی ندارد، همان طور که امیرالمومنین(ع) می فرمایند:

«يَدَّعِي أَنَّهُ يَرْجُو اللَّهَ كَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِيمِ مَا بَالُهُ لَا يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ وَ كُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِه‏» ادعا می کند که به خداوند امید دارد؛ به خداوند عظیم دروغ می گوید؛ او را چه میشود که امیدش در عمل دیده نمیشود؟ هر کسی که امیدوار باشد امیدش در عملش دیده میشود.(نهج البلاغه، خطبه 160)

[="Times New Roman"][="Black"]

مسلم;981486 نوشت:
در چگونگی ارتباط بین ذهن و خارج و اینکه چگونه یک هدفگذاری ذهنی موجب تحقق خارجی آن میشود نمیخواهم ابراز نظر کنم چون تخصصی در این زمینه ندارم، منتهی دو نکته به نظرم میرسد:

نکته اول: بعید می دانم که قطعیتی در کار باشد، یعنی اینکه نقش قانون جذب یک نقش قطعی در تحقق آن هدف باشد.

نکته دوم: ما در روایات تأیدیه هایی در این خصوص داریم که نقش مثبت اندیشی و اعتقاد به رسیدن و تحقق نتیجه را از اموری دانسته اند که موجب تحقق آن نتیجه میشود، منتهی با یک نگرش دینی
در کتاب کافی چند روایت در این خصوص وارد شده است که به عنوان نمونه به یک مورد آن اشاره می کنم؛ امام رضا(ع) دریک روایت با سند صحیح فرموده اند:

«أَحْسِنِ‏ الظَّنَ‏ بِاللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ بِي إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّاً»؛ گمانت را به خداوند نیکو کن، پس به درستی که خداوند عزوجل می گوید من نزد گمان بنده ام هستم، اگر به من گمان نیکو ببرد همان امر نیک را برایش مقدر سازم، و اگر به من گمان بد برد همان را(الکافی، ج2، ص72)

یعنی گمان نیکو در سرنوشت نیک نقش دارد، منتهی به نظر میرسد این نیک اندیشی بخشی از علت است، و بخشی هم مربوط به حرکت است؛ و از آنجا که افکار مثبت و گمان نیکو انسان را به حرکت وامیدارد و انگیزه مضاعف ایجاد می کند در این تأثیرگذاری نقش دارند؛ وگرنه کسی که بدون حرکت به خداوند گمان نیکو برده و دل ببندد در این گمان نیک صداقت و جدیتی ندارد، همان طور که امیرالمومنین(ع) می فرمایند:

«يَدَّعِي أَنَّهُ يَرْجُو اللَّهَ كَذَبَ وَ اللَّهِ الْعَظِيمِ مَا بَالُهُ لَا يَتَبَيَّنُ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِهِ وَ كُلُّ مَنْ رَجَا عُرِفَ رَجَاؤُهُ فِي عَمَلِه‏» ادعا می کند که به خداوند امید دارد؛ به خداوند عظیم دروغ می گوید؛ او را چه میشود که امیدش در عمل دیده نمیشود؟ هر کسی که امیدوار باشد امیدش در عملش دیده میشود.(نهج البلاغه، خطبه 160)


سلام استاد مسلم عزیز.

ببینید استاد عزیز اون چیزی که اکثر مردم از قانون جذب فهمیدن کاملا اشتباه هست.

اونها قانون جذب رو با مفت خوری و تن پروری و راحت طلبی کاملا اشتباه گرفتند.

اگرچه خیلی جاها قانون جذب با توی خونه نشستن هم جواب میده.

ولی هرچیزی حساب و کتابی داره و جهان هستی بسیار دقیق و منظم قوانینش رو اجرا میکنه.

دکتر فرهنگ میگه:
یکی از اشتباهات فیلم راز اینه که داره اینو القا میکنه که فقط یک قانون وجود داره و اون جذب هست.
در حالی که میلیاردها قانون در جهان هستی حاکم هست که دارن منظم و موازی کار میکنن.

من از تجربه خودم و چیزی که متوجه شدم بهتون میگم.

فرض کنید شما می خواید خونتون رو بسازید. ولی پول کافی ندارید.

اینکه بشینید مثبت بیندیشید و با خودتون بگید خونه ی من خود به خود ساخته میشه.

آره آجرها خود به خود روی هم قرار میگیرند. و مصالح از آسمون میفتن پایین.

سیمان و ماسه اتوماتیک با هم مخلوط میشن. لوله ی آب به اذن خدا باز میشه و ماسه و سیمان رو قاطی میکنه و ملات بوجود میاره.

اینها همش توهمه.

انسان باید فکر کنه و راه حل پیدا کنه و به راه حل عمل کنه.

مثلا همین مثال رو در مورد خودم به کار می برم.

من اگر بخوام خونه ام رو بسازم ولی پول کافی نداشته باشم.

با خودم میگم: ایران هشتاد میلیون جمعیت داره. و قطعا توی این هشتاد میلیون یک نفر هست که آدم مومن و خوبی باشه

و شرایط من رو ببینه و متوجه بشه که من دنبال این نیستم که پولش رو بخورم و راضی بشه نصف پول رو بگیره و بقیش رو قسطی بهش بدم.

من می خوام یه نفرو پیدا کنم که حاضر باشه با شرایط من کنار بیاد و با کمال میل بهم کمک کنه. چجوری می تونم همچین کسی رو پیدا کنم ؟

خب شما با تکنیک پرسش کردن ضمیرناخودآگاه رو می فرستید دنبال اون شخص.

و نهایتا یک هفته بعد از طریق چند واسطه یا به صورت مستقیم در مسیر زندگی هم قرار میگیرید و با هم آشنا میشید.

بعدش شما میری و شرایطتت رو توضیح میدی و اونهم میاد منزل شما رو می بینه و قبول میکنه.

یا مثلا محصولی تولید کردید و می خواید بفروشید. و این آگاهی رو دارید که اگر همه ی مردم ایران با محصول شما آشنا بشن

قطعا یک میلیون نسخه ازش فروش میره. حالا چجوری میشه این یک میلیون نفر رو پیدا کرد.

اینجا قانون جذب به کار میاد. یعنی شما تلاشتو کردی . زحمتتو کشیدی. محصولت رو تولید کردی.

حالا وقت درو کردن هست و قانون جذب کمکت میکنه که به جای اینکه هزینه های سنگین بدی برای تبلیغات

با افرادی آشنا بشی که می تونند تورو به مشتری هات وصل کنند. و هرکدوم از این افراد تعدادی از اون یک میلیون نفر مشتری که خواهان محصول شما هستند رو در اختیار دارند.

مثلا یکی مکانیکه. و سه نفر از اون یک میلیون با این مکانیکه در ارتباط هستن.

یکی نجاره و هفتاد و پنج نفر از اون یک میلیون باهاش در ارتباط هستن.

یکی راننده تاکسیه و فقط یه مسافر از اون یک میلیون باهاش در ارتباط هست.

و قانون جذب کارش اینه که بدون اینکه فشار سنگینی به شما وارد کنه تک تک این افراد رو از دل میلیون ها ایران میکشه بیرون و در مسیر محصول شما قرار میده.

من هزاران بار از این روش استفاده کردم و همیشه جواب داده.

این نکته رو هم بگم که قانون جذب با وجود حسادت خساست کینه توزی لجاجت کمترین کارآیی رو داره.

چون قانون جذب کارش این نیست که بیاد روی فهم و شعور من و شما کار کنه.

شما چیزی ازش می خوای بهت میده. ولی اگر کینه توز باشی لجوج باشی خسیس باشی خیلی اوقات نمی تونی اثر قانون جذب رو ببینی.

چون چشمت کور شده و درهای رحمت رو به روی خودت می بندی. مثل همون مثال سی میلیون و پنجاه میلیون و پیتزا فروشی که زدم.[/]

ای بابا ، چرا تاپیک اینجوری شد؟ دوباره از هر دری سخنی!!! داشتیم استفاده می کردیم. کاش وقتی تاپیک زده میشه اظهار نظرها بطور منظم و در مواقع تعریف شده باشه. مثلا مخالفین بحث به کارشناس مربوطه پیام بدن و بعد که سیر یک مطلب تمام شد ، زمانی برای بحث و جمع بندی گذاشته بشه. من هیچ کجا ندیدم که وسط سخنرانی یک کارشناس یا هر فرد دیگری که داره مطلبی که دستاورد تحقیقاتش هست رو پرزنت میکنه مدام این و اون بیان حرف بزنن. حتی جلسه دفاع از تز هم اول خود محقق حرفهاش رو میزنه و بعدش به توپ بسته میشه از جانب افراد بالاتر و پایین تر از خود.

hessam78;980444 نوشت:
اصول موفقیت و خوشبختی

فیزیکدان;981516 نوشت:
ای بابا ، چرا تاپیک اینجوری شد؟ دوباره از هر دری سخنی!!!

نکته سرکار خانم فیزیکدان نکته خوبی هست...

من معتقد هستم باید باین بحث موضوع محور جلو بره تا از پراکندگی پیشگیری بشه؛ یعنی مثلا یک بار در مورد قانون جذب نظرات مثبت و منفی داده بشه، تموم که شد در مورد مدیریت رفتار، و دوباره بعد از آن در مورد فلان و بهمان
و این هم کار جناب حسام عزیز هست که تاپیک رو آغاز کرده اند چون بنده خودم هم بیشتر در این تاپیک دنبال مطالعه هستم تا ابراز نظر
اگر سعی کنند چارچوب بندی برای ابراز نظر ارائه کنند و موضوعات رو دونه دونه اعلام کنند تا به بحث بگذاریم این آفتی که سرکار خانم فیزیکدان میفرمایند پیش نمی آید.

و نکته دوم اینکه توضیحات و پست های مفصل به حداقل برسه؛ بیشتر جمله های قصار و کاربردی باشه خیلی تاپیک جذابی خواهد شد؛ چون پست های بلند اکثرا خوانده نمیشن و فقط تعداد صفحات رو زیاد می کنند.

با تشکر از همه دوستان@};-

با سلام و عرض ادب و احترام

به نظر من موفقیت با خوشبختی تفاوت داره ...

موفقیت یعنی رسیدن به هدف ( مورد نظر عوام ، هرچند هدف اشتباه باشه ، مانند موفقیت های هیتلر در جنگ ها )

اما خوشبختی یعنی تلاش برای رسیدن به هدف درست ( هر چند از نظر عوام به معنای شکست و بدبختی باشه ، مانند خوشبختی در واقعه کربلا )

سلام
خوشبختی یعنی خیال راحت. خوشبختی در بیرون آدمها نیست بلکه در طرز نگاه آدمهاست شکست خوردن عیب نیست تسلیم شدن و ناامید شدن شکست حقیقی هست همین دانشمندی که اخیرا از دنیا رفت استیوین هاوکینگ وقتی زندگی اش را مرور می کنید در سن 21 سالگی مبتلا به ام اس شدید می شود و پزشکان می گویند دو سال دیگر از عمرت باقی نیست ولی وی علیرغم فلج شدن پاهاش به فعالیت ادامه داد بعدش با پیشرفت بیماریش زبانش از کار افتاد ولی تحقیقاتش را ادامه داد و حتی در سال 2009 قدرت حرکات انگشتانش را از دست داد ولی در 2012 و 2014 یکی از بزرگترین نظریه هایش درباره کیهان شناسی را داد و نهایتا یک ماه پیش در سن هفتاد و شش سالگی درگذشت.

سلام .
این هم آخرین اظهار نظر من در درون این موضوع هست ...

دیرورز تلویزیون با " مبینا حیدری " مصاحبه میکرد ... مصاحبه ای که از نظره من خیلی خیلی جذاب بود ...
ایشون تقربا 18 سالشون بود و رتبه دوم کاراته را در دنیا داشتند ...

سوالهای زیادی از ایشون پرسیده شد ....
ایشون رقیبهاش رو با اختلافهای خیلی زیاد شکست میداد ... 12 بر صفر ... 8 بر صفر .... 6 بر صفر و ....

تا جایی که مجری مشعوف شد و پرسید که چگونه چنین چیزی محقق شده و چطور شد که نقره گرفتی ...

ایشون عنوان کردن یک شگرد رو هزاران بار تمرین کرده .... ایشون میایستادند تا حریفشون حمله کنه ... و دقیقا همون موقع که حریفشون بهشون حمله میکردند ... از عدم تمرکز حریفشون ... پس از انجام حمله ... استفاده میکردند و حمله خودشون رو به سرانجام میرسوندند .

و این هم خودش یک نوع بهره بری از فرصت هست ... اینکه مبینا نشسته با خودش فکر کرده چه زمانهایی بهترین فرصت برای حمله هست ... و متوجه شده زمانی که حریفش حمله میکنه ... بعد از اتمام حمله طول میکشه که بخواد به وضعیت تعادل برسه و اون زمان بهترین زمان حمله هست ...

به نظرم مهمترین راه موفقیت و رسیدن به خوشبختی ... تحلیل مسایل هست و اینکه آدم هر مساله ای رو به درستی تحلیل کنه و براش استراتژی داشته باشه ...

سلام

مسلم;981548 نوشت:
من معتقد هستم باید باین بحث موضوع محور جلو بره تا از پراکندگی پیشگیری بشه

با این حساب و با اجازه از استارتر محترم و دوستان فرهیخته در تاپیک، به نظرم اگر موافقید در مرحله اول به موارد زیر پرداخته بشه (موفقیت را از خوشبختی جدا کنیم)
۱-تعریف موفقیت...چون تا زمانیکه کل جمع دیدگاه و تعریفشون از یک واژه مشترک نشه، قطعا در ارائه راهکارها هم به نقطه مشترک نمی رسیم...به قول معروف در تاریکی هر کدام بخشی از بدن فیل را نگیریم و بحث نکنیم!
۲-عوامل رسیدن به موفقیت
۳-راهکارها و تجربیات دوستان (البته دوستان به تفاوت راهکار و عوامل واقفند) در راه رسیدن به موفقیت
۴-...
۵-...
شاید پله های بعدی خود به خود در روند مباحث پیدا بشه و شاید هم جناب حسام گرامی یا کارشناس محترم سکان هدایت را به دست بگیرند.@};-

موفقیت، خوشبختی و سعادت همه و همه امور معنوی هستند که اصل و اساس آن را باید از در خانه اهل بیت علیهم السلام فراگرفت. دانشمندانی که عمرشان را در بافته های ذهنی خود گذراندند شایسته ی تبعیت نیستند. انسان را فقط خالق انسان می شناسد و بس

موضوع قفل شده است